ماهیت حکومت دینی با نگاهی به قرآن و عهدین
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
مسئلة حکومت امري است که از ديرباز در بين جوامع بشري مورد بحث بوده است. برخي آن را تأييد و بر ضرورت آن تأکید ميکنند؛ ولي در مقابل، عدهاي هستند که منکر حکومت هستند. حکومت بدينمعناست که يک شخص يا يک گروه زمام حکمراني بر مردم را در دست بگيرند و اوامر و نواهي آنها بر همه لازمالاجرا باشد؛ و حکومت ديني حکومتي است که در زمينه حاکميت و مديريت جامعه، پذيراي مرجعيت کاملي از دين خاصي باشد. دولت و نهادهاي گوناگون در اين نوع حکومت خود را متعهد در مقابل تعاليم و آموزههاي مذهبي و ديني ميدانند و سعي ميکنند تا در تدابير و تعليمات و وضع قوانين و شيوه سلوک با مردم و نوع معيشت و تنظيم شکلهاي روابط اجتماعي، دغدغه دين داشته باشند و در تمام شئون حکومتي از تعاليم ديني الهام گيرند و آنها را با دين هماهنگ سازند. يکي از مسائل مهم در اديان ابراهيمي نيز همين مسئله است که همواره مورد توجه دانشمندان بوده و بحثهاي مختلفي پيرامون آن شکل گرفته است. سؤالات مهم و اساسي در اين زمينه وجود دارد، ازجمله اینکه آيا حکومت ديني وجود دارد يا خير؟ اگر تأسيس حکومت ضروري است، آيا بايد اين حکومت مبتني بر شرع و دين باشد يا اینکه بایستی طبق مصالح، حکمراني کرد؛ هرچند مخالف دين باشد؟ اگر حکومت بايد مبتني بر دستورات شرع باشد، حاکم را چه کسي انتخاب ميکند؟ آيا حاکم را مردم انتخاب ميکنند يا خدا بايد حاکم ديني را انتخاب کند؟ ماهيت حکومت ديني از کجاست؟ چه کسي به حاکم ديني مشروعيت ميبخشد و از کجا اين اجازه را پيدا ميکند؟ خدا مستقيماً حاکم تعيين ميکند، يا آن را به اختيار مردم قرار داده است؟
پاسخ به اين سؤالات که در مورد حکومت ديني مطرح است را ميتوان با مراجعه به قرآن کريم و عهدين مورد بررسي قرار داد؛ چراکه قرآن و عهدين براي پيروان هريک از اديان اسلام، مسيحيت و يهوديت داراي اعتبار تام و حجت است؛ و با تحقيق پيرامون آيات قرآن و فقرات عهدين امکان حکومت ديني و مسائل پيرامون آن را مورد کنکاش و بررسي قرار داد و به شباهتها و تفاوتهاي حکومت ديني در هريک از اديان مطرح ابراهيمي پي برد و آن را با بررسي تطبيقي مورد مداقه قرار داد. البته پيشينة تحقيق حاکي از آن است که در زمينة حکومت ديني و مسائل مختلف پيرامون آن، کتابها و مقالات زيادي به نگارش در آمده است که اكثر اين موارد، مخصوص حکومت اسلامي است و شامل کتابهاي حکيمانهترين حکومت (مصباح يزدي، 1394)؛ نظام الحکم في الاسلام (سبحاني، 1348)؛ الاسلام و اصول الحکم: بحث في الخلافة و الحکومة في الاسلام (عبدالرزاق، بيتا) ميشوند. در بخش يهوديت نيز کتاب جايگاه دين يهود در نظام سياسي اسرائيل (شيردل، 1387) و در بخش مسيحيت کتاب خطاناپذيري پاپ (صانعي، 1387) است. البته کتاب بررسي تطبيقي انديشه ملکوت خدا در اديان ابراهيمي (نيکدل، 1391) که بحث ملکوت الهي را با توجه به سه دين اسلام و مسيحيت و يهوديت مورد بررسي قرار ميدهد. علاوه بر کتب مزبور در راستاي موضوع، دو مقالة «بررسي تطبيقي انديشه جانشيني و وصايت در قرآن و عهدين» (طاهري، 1387) و «بررسي تطبيقي جايگاه وصايت و امامت در قرآن و کتاب مقدس عبري» (موسوي، 1395) است. در اين راستا تدوين گرديده است. ضمن احترام به آنچه مورد نگارش واقع گرديده است؛ در هيچکدام بهطور خاص به ماهيت حکومت ديني در قرآن و عهدين پرداخته نشده است. در اين مقاله ماهيت حکومت ديني از ديدگاه آيات قرآن و عهدين مورد بررسي قرار گرفته و به شباهتها و تفاوتهاي اين ماهيت اشاره شده است؛ لذا بررسي قرآن کريم و عهدين بهعنوان دو منبع مهم براي هريک از اديان ابراهيمي ميتواند راهگشا باشد.
1. ماهيت حکومت ديني در قرآن
پيش از پرداختن به ماهيت حكومت ديني لازم است مفهوم حكومت ديني بهدرستي تبيين شود. اين واژه مركب از دو كلمه است كه براي بهدست آوردن مفهوم آن، تعريف هر دو جزء آن ضروري است. واژة حكومت در لغت از ريشه «حكم» (ح ك م) و به معناي قضاوت، داوري، (دهخدا، 1377، ج 6، ص 9165؛ معين، 1382، ج 1، ص 1367؛ عميد، 1391، ص 413؛ دانشيار، 1385، ص 277). فصل خصومت (بستاني، 1870، ص 431؛ شرتوني، 1992، ص 219).، هيأت حاکمه سياسي، نظام، دستگاه دولتي و سياسي (معلوف، 1379، ص 146؛ لجمي، 1995، ج 3، ص 71؛ مختارعمر، 2008، ص 540) و نظاير اينها آمده است و در اصطلاح مجموعهاي است که از سازمانهاي اجتماعي، اداري و همچنين يک ايدئولوژي سياسي معلوم در جهت حفظ و پياده کردن اهداف آن ايدئولوژي در جامعه تشکيل شده است. به بياني ديگر، براي ادارة جامعه، هرکدام از ايدئولوژيهاي گوناگون سياسي داراي راهنمايي و دستور قانونگذاري، اقتصادي و قضايي ويژه خود هستند؛ مانند ايدئولوژي ناسيوناليستها و يا سوسياليستها و... . حال آنچه تشکيلدهندة حکومت آن جامعه و کشور است، مجموعه سازمانها و ارگانهاي اداري ـ اجتماعي هستند که وابسته به هريک از اين ايدئولوژيها بوده و بهطور هماهنگ ادارهکنندة جامعه ميباشند (فرهيخته، 1377، ص 365). مفهوم جزء اول بيان شد؛ اما كلمة دين به مجموعهاي از اعتقادات، اخلاق و قوانين و مقرراتي گفته ميشود كه بهمنظور مديريت امور اجتماعي و فردي بشريت و تأمين خوشبختي آنها چه در دنيا و چه در آخرت تدوين گرديده است (جوادي آملي، 1387، ص 27). بنابراين اگر حكومت مجموعه عوامل و نهادهايي باشد كه از طريق آنها حاكميت اعمال ميشود و دين مجموعهاي از باورها و بايدها و نبايدهاي مؤثر در سعادت دنيوي و اخروي انسان باشد كه تمام ابعاد فردي و اجتماعي زندگي وي را دربر ميگيرد، ميتوان گفت حكومت ديني همان مجموعه عوامل و نهادهايي است كه حاكميت ديني از طريق آنها اجرا ميشود. بنابراين، در اصطلاح سياست و علوم سياسي حکم و حكومت به مفهوم فن كشورداري و انديشه و تدبير در مديريت و نظم بخشيدن به امور داخلي و خارجي كشور است (عميدزنجاني، 1366، ج 2، ص 147). بااينحال، به حکومتي، حکومت ديني يا اسلامي گفته ميشود که اعمال اقتدارگرايانه در آن مطابق آموزههاي اسلامي در بعدي مشخص شده در جهت تحقق اهداف و تکاليف است؛ لذا بايستي توجه داشت درصورتيکه حکومتي صرفاً به وضع قوانيني که با احکام دين متعارض است بيانجامد، به آن حکومت اسلامي گفته نمي شود؛ زيرا در وجه اول وضع قوانين بايد با توجه به چارچوب و موازين کلي شريعت انجام گيرد و در وجه دوم نيز اين قوانين بايد در مرحله اجرا منطبق با احکام شريعت بوده و اجراي آن بهوسيلة افراد ذيصلاح محقق گردد (شباننيا، 1389). بهعبارتي حکومت اسلامي چارچوب، ساختار و سختافزاري است که بهوسيلة آن حاکميت اسلامي اعمال ميشود (باقري و همکاران، 1397).
رسول اکرم در جامعهاي به رسالت مبعوث شد که فاقد رهبري فراگير بود و پادشاهي بر آن حکومت نميکرد. هنگامي که مردمِ زادگاهش مکه با آن حضرت بيمهري ميکردند، مردم مدينه که از نزاعهاي دروني خود به ستوه آمده بودند، از وي دعوت کردند که به شهرشان بيايد و امورشان را سامان دهد. پيامبر اكرم دعوت آنان را پذيرفت و با هجرتِ خود و يارانش به مدينه، امور آنان را به بهترين شيوه سامان داد. آن حضرتْ حکومت اسلامي را پايهگذاري کرد و در طي ده سال، آن حکومت را در تمام جزيرةالعرب گسترش داد.
تشكيل حكومت در جوامع انساني يك نياز طبيعي و به حكم عقل ضروري است؛ چنانكه اميرمؤمنان علي نيز به اين امر اشاره كرده و فرمودند: «لابُدَّ لِلنِّاسِ مِن أَميرِ برِّ اَوْ فاجِر» (نهجالبلاغه، 1379، خطبه 40، ص 82)؛ مردم ضرورتاً به زمامدارى، نيك يا بد، نيازمندند. بنابراين حكومت و نظام سياسي بهعنوان يك ضرورت اجتماعي در جامعه مورد قبول همگان است. در اين ميان، تنها مكتب «آنارشيسم» در غرب و خوارج در دنياي اسلام، منكر ضرورت وجود حكومت است.
ارسطو بر اين باور است که از مقتضيات طبع بشري، دولت است؛ چراکه بالطبع بشريت موجودي اجتماعي است و شخصي كه به عدم لزوم دولت قائل است، ويرانکنندة روابط طبيعي است؛ يا انساني است وحشي كه از انسانيت بهدور است؛ يا وجود بالاتر از انسان مانند فرشتگان است (ارسطو، 1947، ص 96). افلاطون نيز معتقد است که براي افراد بشر تنها با وجود دولت تحصيل حيات بافضيلت امکانپذير است؛ چراکه تمايل طبيعت انسان به حيات سياسي است. لذا ازجمله امور طبيعي دولت است كه انسان نيازمند آن است» (روحاني، 1348، ص 72).
حکومت را در اسلام ميتوان مهم ارزيابي کرد؛ ازجمله اينکه اسلام براي اجتماع اهميت ويژهاي قائل شده و بر اين مبنا مهمترين احكام اسلامي از قبيل حج، نماز، جهاد و... براساس اجتماع وضع شده است و همچنين اگرچه قوانين و دستورالعملها تمام راههاي نيل به سعادت مادي و معنوي را نشان دادهاند؛ اما بدون عمل، نتيجهاي حاصل نخواهد شد و بديهي است كه بدون قوه مجريه عمل به قانون امكانپذير نيست. ازاينرو، خداوند متعال با فرستادن انبياء و وضع مجموعه قوانين، يك دستگاه اجرايي و حكومتي به وجود آورده و اطاعت از مجريان الهي (اولي الأمر) را جزء واجبات شمرده است.
از طرفی سنت و روش پيامبر بهترين دليل بر ضرورت حكومت است؛ زيرا رسول اكرم در اوايل ورود به مدينه حكومت تشكيل داد، نظام اسلامي را برقرار كرد به اطراف نماينده فرستاد، عهدهدار فرماندهي جنگ شد، در امور مسلمين به قضاوت پرداخت، اقدام به انعقاد پيمان و معاهده با سران قومها کرد، اقدام به اعزام سفرايي بهسوي پادشاهان كشورهاي بزرگ کرد و بهطورکلي، آنچه براي يك حكومت ضرورت داشت را انجام داد.
علاوه بر اینها، آيات قرآن بر لزوم حكومت اسلامي صراحت دارند و بسياري از قوانين اسلام و احكام شرعي به منظور مديريت کردن نظام اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، سياسي و نظامي جامعه تشريع شده است. روايات معتبري از معصومان نیز بر لزوم تشكيل حكومت اسلامي دلالت دارند.
پس ماهيت حكومت ديني همان اِعمال حاكميت الهي است. منظور از حاكميت خداوندي، بروز ارادة خداوند توسط انبياء و وجدان و عقلهاي سالم در جامعه بشري و اجراي آن توسط خود بشر است (جعفري تبريزي، 1385، ج 9، ص 227). در حقيقت، براساس توحيد که از اصول دين است، تنها ذات مقدس خداي تعالي آفريننده و خالق جهان و تمام عوالم بشري و وجود انسان است که نسبت به تمامي حقايق آگاه است و بر همه چيز قادر بوده و مالکيت همه چيز را عهدهدار است. مطابق اصل توحيد، انسان اين موضوع را آموزش ميبيند که تسليم بودن انسان فقط در مقابل ذات اقدس الهي است و نبايستی نسبت به هيچ انسان ديگري مطيع و فرمانبردار باشد؛ مگر اينکه اطاعت وي از آن، اطاعت خدا باشد. با اين وجود هيچ انساني حق مجبور کردن تسليم ديگر انسانها را در مقابل خود ندارد. بنابراين اصل اعتقادي توحيد، آموزشدهندة اصل آزادي انسان است که تمام انسانها از آزادي برخوردارند و هيچکس نميتواند ديگري را از اين حق محروم و يا براي وي قانوني تدوين کند و يا به تنظيم رفتار و ارتباطات وي که براساس درک و فهم ناقص خود و يا براساس اميال و خواستههاي خود بپردازد. براساس اصل توحيد، اعتقاد بر آن است که در جهت توسعه و پيشرفت، قانونگذاري تنها در اختيار خداي متعال است؛ همانگونه که خداوند قوانين خلقت و هستي را نيز مقرر فرموده است و کمال و سعادت بشريت فقط در گرو مطيع بودن دستورات الهي است که ابلاغ آن بهوسيلة پيامبران بوده است و سلب آزادي انسان و تسليم وي در مقابل ديگر انسانها عامل شقاوت و انحطاط جامعه بشري است (موسوي خميني، 1361، ج 4، ص 166).
حاكميت و ولايت خداوند دو گونه عملي ميشود: 1) با تدوين قوانين از طرف خدا؛ قوانين و اصولي كه بر جامعه حاكم هستند و خطوط اصلي نظام را ترسيم ميكنند. 2) با تعيين حاكم و ولي امر از طرف خدا؛ خواه با نصب خاص (شخصي) يا نصب عام (تعيين معيارها و صفات حاكم). شهيد مطهري در اينباره مينويسد: «حكومت ديني، از ماهيتي الهي و ديني برخوردار است؛ بدينمعنا که هويت و روح اسلامي در تمام جوانب آن، يعني معنوي، مادي، عقيدتي و سياسي جريان دارد و در صورت وجود دين، به نتيجه رسيدن آن امكانپذير است» (مطهري، 1378، ص 49).
بنابراين ماهيت حکومت ديني در قرآن ماهيتي الهي و اسلامي است. در ديد قرآني، تأييد حکومت در اشکال پادشاهي و فرمانروايي انسان بر ديگران از سوي خداوند برايناساس است که زندگي اجتماعي و فردي بشريت مطابق فرامين الهي باشد و سوي هدف آفرينش در حرکت باشد. برهميناساس، در زمينة حکومت و مديريت جامعه مرجعيت همهجانبة آموزههاي وحياني در اين نوع نظام سياسي، مورد قبول واقع گرديده است و در مقابل تعاليم وحي، پادشاه، دولتمردان و نهادهاي مختلف حکومتي، خود را داراي تعهد ميدانند و سعي بر آن دارند تا همة شئون حکومتي را در قانونگذاريها، سياستگذاريها، برنامهريزيها، آموزش، طرق برخورد با مردم، کيفيت زندگي و تنظيم روابط اجتماعي منطبق با دين قرار دهند و با آن هماهنگ سازند؛ با اين وجود، چنين فرمانروايي و سلطنتي، حکومت الهي بوده و در پي آن جامعهاي مبتني بر دين الهي تأسيس ميشود و هدف آن شکلدهي تمام روابط اجتماعي، فرهنگي، سياسي، اقتصادي و نظامي مطابق آموزههاي وحياني است.
قرآن فقط به مسئلة جهان آخرت نپرداخته است و علاوه بر اين، از ديدگاه هدف پيامبران به مسئلة زندگي دنيا نيز پرداخته است؛ بهطوريکه بهصورت شفاف و با صراحت در آية 25 سورة «حديد» ميفرمايد: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَينَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»؛ پيامبران خود را با دلايل و بينات فرستاديم. کتاب و مقياس همراه آنها فرستاديم تا در ميان مردم عدالت برپا بشود. بنا بر اين آيه مشخص ميگردد که قرآن اين را بهعنوان احتياجي مقرر فرموده و برايش قائل به اصالت شده است؛ و در اينجا حتي مقصود ديگر [= شناخت خداوند] را بيان نکرده و به بيان آن در جاهاي ديگر پرداخته است. اما همانطورکه ملاحظه ميگردد، در اينجا چنين هدفي نيامده است. اين امر، شايد بدان علت باشد که ميخواهد به اصالت آن بپردازد که در حقيقت، اين موضع لازم و موردنياز است. بنابراين براساس ديدگاه قرآن که وجود عدالت را در زندگي بشريت از ضروريات ميداند، براي برپايي عدالت نيز وجود انبياء را ضروري و لازم دانسته است (مطهري، 1378، ص 17).
در حال حاضر که رژيم رسمي ما جمهوري اسلامي است، تمام افراد جامعه بايد براساس جمهوري اسلامي عمل کنند. جمهوري اسلامي یعنی عمل کردن رژيم براساس احکام اسلامي که خواست مردم است. درواقع، مقصود تنها اسلامی بودن رژيم و حکومت مطرح نيست و مردم نميتوانند با فکر خود بر خودشان حکومت کنند؛ بلکه مقصود حاکميت اسلام و قانون اسلامي است. در همهجا بايد احکام اسلام جاري گردد و آنچه حکومت اجرا ميکند، احکام خداي متعال باشد. حکومت در اسلام، حکومتی قانوني است که قانون آن را خدا تعيين میکند؛ بر همين اساس، حتي حکومت پيامبر اکرم و حکومت اميرمؤمنان علي نيز حکومتي قانوني است. بنابراين به حکم قانون، اين نوع حکومتها واجبالاطاعه هستند. قانون خدا بايد در مملکت اسلامي اجرا گردد و هيچ حکومتي غير از قانون خدا حکمفرما نخواهد بود. درصورتيکه در مملکت اسلامي وجود رئيسجمهوري تعیین گردد، ریاستجمهوري وي بهخاطر وجود اسلام و قانون خداست که در اين مملکت جاري است. در هيچجاي حکومت اسلامي خودسري ديده نميشود؛ حتي رأي پيامبر اکرم نيز براساس نظر خود و از روي هوا و هوس نبوده و براساس قرآن و آنچه به ايشان وحي ميرسيده، بوده است. علاوه بر اين، بايد اذعان داشت که حکومت اسلامي حکومتهايي هستند که تابع قانون بوده و رأي آنها قانون اسلامي و حکومتشان حکومت الله است (موسوي خميني، 1361، ج 7، ص 201). بااينحال، بايد اذعان داشت که جامعيت اسلام بهعنوان آييني که از بيان مسائل فردي و جزئي نيز فروگذار نکرده است، مختص به زمان و مکان خاصي نيست و عصر غيبت را نيز شامل ميشود و نميتوان پذيرفت که خداوند نسبت به حکومت، با وجود اهميت و ارتباط آن در اين دوران، فرو گذار کرده و آن را به مردم واگذار کرده باشد. اين خود دليل بر الهي بودن حکومت در عصر غيبت است؛ علاوه بر اينکه تعابيري مانند «فانّي قد جعلته حاکما عليکم» (کليني، 1407ق، ج 1، ص 67) و «فانهم حجتي عليکم و انا حجة الله عليهم» (مجلسي، 1403ق، ج 53، ص 181) در روايات، بيانگر منصوب بودن فقيه جامعالشرايط از سوي امام معصوم است و در نتيجه با واسطه، مأذون از سوي خداوند در تشکيل حکومت بوده و داراي شأن ولايت سياسي هستند و اين همان الهي بودن ولايت و حکومت است.
2. ماهيت حکومت ديني در عهد قديم
آغاز کار حضرت موسي با سياست بود و به طرق مختلف فرعون را تحت فشار قرار داد تا دست از اذيت کردن بنياسرائيل بردارد و اقدام به رهايي آنان کند. او بعد از اينکه بنياسرائيل را آزاد کرد، به تشکيل حکومتي در صحراي سينا اقدام کرد و تا آخِر عمر، عهدهدار رهبري ديني و سياسي قوم خود بود که در کتاب تورات به توضيح آن پرداخته شده است.
بنياسرائيل بعد از اينکه به مرزهاي سرزمين مقدس (فلسطين) رسيدند، بهعلت هراس از ساکنان مقتدر و ستمگر آن سرزمين، و بهرغم فرامين الهي، از وارد شدن به آنجا و جنگيدن با دشمنان خودداري کردند (مائده: 21و۲۲). حضرت موسي بهمنظور تشويق و ترغيب آنها، يادآور نعمتهاي خاص خداوند بر قوم بنياسرائيل شد که ازجملة آنها دادن فرمانروايي و حاکميت به آنها بود. اين موضوع در آية 20 سورة «مائده» مورد اشاره قرار گرفته است که ميفرمايد: «يقَومِ اذکُروا نِعمَةَ اللّهِ عَلَيکُم اِذ جَعَلَ فيکُم اَنبِياءَ و جَعَلَکُم مُلوکـًا». ظاهر آيه بخصوص، متفاوت بودن تعبيرِ «جَعَلَ فيکُم اَنبِياء» با «جَعَلَکُم مُلوکاً» از برخورداري فرمانروايي تمام قوم بنياسرائيل حکايت ميکند و اين معنا با آنچه واقعيت بوده است، امکانپذير نيست.
مفسران در تلاش براي تفسيري هماهنگ با واقعيت خارجي، در معناي «ملوک» به اختلاف گراييدهاند؛ مفسراني همچون ابنعباس، حسن، مجاهد، عکرمه، قتاده و سدّي با توسعه در معناي «مَلِک» ـ هرچند با اندکي تفاوت ـ نسبت آن به همة بنياسرائيل را حقيقي و آن را به معناي کسي دانستهاند که داراي خانه، خادم و همسر بوده، صاحب اختيار خود، خانواده و دارايي خويش باشد (طبري، 1412ق، ج ۱۰، ص ۱۶۰ـ162؛ ابنجوزي، بيتا، ج ۱، ص 531). اين معنا را که در برخي احاديث منسوب به پيامبر نيز آمده است (طبري، 1412ق، ج ۱۰، ص 160ـ۱۶۳) برخي مفسران نپذيرفتهاند؛ با اين دليل که اولاً همة افراد بنياسرائيل چنين شرايطي نداشتند و ثانياً اقوام ديگر نيز از آن برخوردار بودند؛ درحاليکه آيه در مقام امتنان، آن را از نعمتهاي ويژة الهي بر بنياسرائيل ياد ميکند (طباطبائي، 1417ق، ج ۵، ص 295؛ شوکاني، 1414ق، ج ۲، ص 32ـ34).
برخي از مفسران ازجمله شوکاني (شوکاني، 1414ق، ج ۲، ص 32ـ34)، بيضاوي (بيضاوي، 1410ق، ج ۲، ص ۳۱۰)، ماوردي (ماوردي، 1428ق، ج ۱، ص ۲۴)، زمخشري (زمخشري، 1407ق، ج ۱، ص ۶۱۹ـ۶۲۰) و برخي ديگر (طبرسي، 1418ق، ج ۱، ص ۴۸۸)، واژة «ملوک» را مترادف با سلاطين و پادشاهان دانستهاند که اشاره به آن افرادي از قوم بين اسرائيل دارد که بعد از اينکه فرعونيان نابود شدند و سرزمين مقدس تصرف گرديد، در اين مناطق به فرمانروايي پرداختند. بهطور مشخص در اين ديدگاه افرادي چون طالوت، داود و سليمان عنوان گرديدهاند و در ميان بنياسرائيل وجود پادشاهان زياد را مانند بسياري از پيامبران، جزو امتيازات خاص قوم بنياسرائيل و نعمت خداوند بر آنان دانستهاند (طباطبائي، 1417ق، ج ۵، ص 287ـ288).
ناسازگاري اين تفسير با ظاهر آيه ازيکسو و نبود گزارشات قرآني مبني بر حکومت نمودن بنياسرائيل بر مصر بعد از فرعون از سوي ديگر، از چالشهاي پيشروي آن است. ظاهر آيه به دورة تاريخي پيش از موسي اشاره دارد.
دسته سوم مفسران با اشاره به دوران بردگي بنياسرائيل در مصر، «جَعَلَکُم مُلوکاً» را اشاره به رهايي و حاکميت يافتن آنان بر سرنوشت و مقدرات خويش پس از نابودي فرعونيان دانستهاند (جصاص، 1405ق، ج ۲، ص 498؛ طباطبائي، 1417ق، ج ۵، ص 288؛ مکارم شيرازي و ديگران، 1377، ج ۴، ص ۳۳۶ـ۳۳۷). اين تفسير با معناي ظاهري «ملوک» سازگار نيست.
بهنظر ميرسد در آية يادشده، حضرت موسي به پيامبراني چون يعقوب، اسحاق، يوسف، اسباط و فرمانروايي يوسف اشاره ميکند. حاکميت يوسف در مصر، خاندان يعقوب و نياکان نخست بنياسرائيل را از قحطي و باديهنشيني نجات داد و زمينه رفاه و آسايش آنان را در مصر فراهم آورد، ازاينرو، با نعمت ويژه بودن و نسبت مجازي آن به همة بنياسرائيل نيز سازگاري دارد؛ بهويژه آنکه نسبت دادن ويژگي برجسته برخي افراد يک قوم به همة آنان در خطابهاي قرآن، بهويژه دربارة بنياسرائيل رايج است (طباطبائي، 1417ق، ج ۸، ص 346؛ مکارم شيرازي و ديگران، 1377، ج ۴، ص ۳۳۶ـ۳۳۷).
بههرحال، بهطورکلي پس از حضرت موسي، يوشعبن نون فرمانروايي قوم بنياسرائيل را عهدهدار شد و بعد از او برخي از داوران اقدام به حل مشکلات و اختلافات داخلي قوم میکردند. در آن دوره، قوم بنياسرائيل از پادشاهي برخوردار نبودند تا اقدام به بسيج آنها در برابر مهماجمان کنند. برهميناساس به پيش سموئيل که پيامبر عصرشان بود، رفتند و از وي درخواست کردند تا براي آنها پادشاهي را معين کند: «و در نظر سموئيل اين موضوع، خوشايند نبود؛ زيرا که بيان داشتند: به ما پادشاهي عطا کن تا حاکم ما گردد و سموئيل در درگاه خداوند دعا کرد؛ و خداوند به سموئيل گفت: سخن قوم را گوش بده در هر آنچه به تو گفتند؛ چراکه ترک تو را نکردند؛ بلکه ترک مرا کردند تا بر آنها، پادشاهي نکنم. بر حسب همة اعمالی که آنها، از روزي که ايشان را از مصر بيرون آوردم، بجا آوردند و مرا ترک کرده، خدايانِ غير را عبادت کردند؛ پس با تو نيز چنين رفتار ميکنند. پس الآن آواز ايشان را بشنو؛ ليکن بر ايشان به تأکید شهادت بده و ايشان را از رسم پادشاهي که بر ايشان حکومت خواهد کرد، مطلع ساز» (کتاب اول سموئيل، 8:6ـ9).
برايناساس، سموئيل رسوم سختِ پادشاهان را براي قوم بيان کرد؛ ولي آنان از تقاضاي خود دست برنداشتند. درواقع، در عصري که سموئيل پيامبر بود، قوم بنياسرائيل به دنبال شکستي که از قوم جالوت خوردند و اين شکست منجر به کشتهها و اسراي زيادي شد، از سرزمين خود بيرون شدند. برهميناساس، با توجه به اينکه قوم در جنگ با دشمنان بهمنظور بازپسگيري دوبارة سرزمينشان نياز به ساماندهي، يکپارچگي و انسجام داشتند (طوسي، 1409ق، ج ۲، ص 288؛ طبرسي، 1418ق، ج ۲، ص 140؛ طباطبائي، 1417ق، ج ۲، ص ۲۸۵)، بزرگان بنياسرائيل مجبور شدند تا از پيامبر خود درخواست کنند تا براي آنها فرمانروايي را برگزيند و وي طالوت را به فرمان الهي به اين سِمَت انتخاب کرد: «اَلَم تَرَ اِلَي المَلا مِن بنياِسرءيلَ مِن بَعدِ موسي اِذ قالوا لِنَبِي لَهُمُ ابعَث لَنا مَلِکـًا نُقـتِل في سَبيلِ اللّه... و قالَ لَهُم نَبِيهُم اِنَّ اللّهَ قَد بَعَثَ لَکُم طالوتَ مَلِکـًا...» (بقره: ۲۴۶و۲۴۷).
با تأمل در اين آيه، آنچه به ذهن ميرسد، سرچشمة نياز به فرمانرواست که بخصوص در مورد جهاد در راه خدا لازم است و از طرفي با توجه به قدرت جسماني طالوت واژه «مَلِک» بيشتر بيانکننده صبغه نظامي داشته و بهعنوان فرمانرواي نظامي مطرح ميگردد تا پادشاه، که معناي شناختهشده آن است (طبرسي، 1418ق، ج ۲، ص 140؛ ثعلبي، 1414ق، ج ۲، ص ۲۰۹).
البته در گزارش تورات از اين داستان، بزرگان بنياسرائيل با اثرپذيري از اقوام و ملل ديگر، خواستار پادشاهي شدند که بر آنان حکومت کند. خداوند ضمن ابراز ناراحتي از اين درخواست و با يادآوري مفاسد پادشاهي، در اينباره به آنها هشدار داد. طالوت که بهدست سموئيل به پادشاهي منصوب شد، در ابتدا توانست بنياسرائيل را از دست دشمنان برهاند و پس از آن با افزايش قدرت نظامي و سياسي، فرمانروايي وي از ميدانهاي نبرد به درون جامعه کشيده و او رسماً پادشاه شد (اول سموئيل، ۸: ۴ـ۲۱؛ اول سموئيل، ۱۱: ۹ـ۱۵؛ اول سموئيل، ۱۱: ۱۳ـ۱۴).
بههرحال، همانطور که اشاره شد، سموئيل جواني به نام شاؤُل (طالوت) را براي پادشاهي بر ايشان انتخاب کرد و او را با روغن مسح کرد. مسح پادشاه بهمنظور الهي ساختن پادشاه انجام ميگرفت و لذا شرعاً پيروي از مسيح (ماشيح) بر همه واجب بود. حضرت داود بعد از شاؤل به روي کار آمد و بعد از وي، حضرت سليمان پسر حضرت داوود، مسيح و پادشاه شد. بعد از اينکه حضرت سليمان از دنيا رفت، جانشيني او را پسرش رحُبعام عهدهدار شد و همينطور در نسل او پادشاهي تداوم يافت. از طرف ديگر، رحبعام را ده قبيله از قبايل دوازدهگانه بنياسرائيل مورد انکار قرار دادند و يرُبعامبن نباط که يکي از سرداران رحبعام بود را به پادشاهي انتخاب کردند. بنياسرائيل از اين زمان به بعد شامل دو کشور شد: در شمال کشور اسرائيل با فرمانروايي يربعام و در جنوب کشور يهودا با فرمانروايي رحبعام. پادشاهي هريک از اين دو کشور در نسل اين دو تن تداوم يافت، تا اينکه در سال 587 ق.م. کشور يهودا به دست بابِليان انحطاط يافت و در سال 622 ق.م. کشور اسرائيل به دست آشوريان افتاد و مردمِ آن سرزمينها اسير و کشته شدند.
انديشة مسيحِ موعود در گيرودار اين اتفاقات، در بين قوم بنياسرائيل پديدار گشت. اين انديشه شکوفا گرديد و باعث شد تا قوم بنياسرائيل به کمک اين انديشه بر افسردگي و يأس خود غالب شوند و انتظارِ مسيحا تضمينکننده دوام و بقاي آن قوم بود. يهوديانِ منتظر از اقدام جدي در جهت احياي حکومت ديني بربادرفتة خود بيش از 2000 سال دوري ميکردند و جز در مواردي نادر، مانند حکومت خزران، تشکيل حکومت را مخالف آنچه انتظار داشتند، ميدانستند. برخي نيز با ادعاي مسيحايي در گوشه و کنار در اين راه اقدام کردند؛ اما به پيروزي نرسيدند.
صهيونيستها در حدود يک قرن قبل، همکيشان خود را راضي به برخورداري از حکومتي مستقل کردند و حدود هفتاد سال پيش حکومت سکولار يهوديان به نام «اسرائيل» بر خاک غصبشدة فلسطين ايجاد شد؛ البته جمعي از يهوديان سنتگرا مانند فرقه نِتوراي کارتا پيوسته با اين عمل مخالف بودهاند (توفيقي، 1381).
3. ماهيت حکومت ديني در عهد جديد
در راستاي ماهيت حکومت ديني در عهد جديد بايد اذعان داشت که آرمان سياسي ـ الهي مسيحا در شخص حضرت عيسي مسيح تحقق يافت. اندکي پيش از قيام وي، پيامبر پرآوازه و جوان بنياسرائيل يعني حضرت يحييبن زکريا، در سرزمين يهوديه قيام کرده و به پند و نصيحت مردم اقدام کرد. اين پيامبر در خطاب به مردم بيان ميداشت: «توبه کنيد؛ زيرا ملکوت آسمان نزديک است» (متي 3:2؛ مرقس 1:4؛ لوقا 3:3).
از ديدگاه بنياسرائيل، آرمان مقدس آنان «ملکوت آسمان» بود که نوعي حکومت الهي محسوب ميشد. به شهادتِ اناجيل، يحياي تعميددهنده در دعوت خود به پيروزي چشمگيري دست يافت و بر مردم تأثير شگرفي گذاشت؛ بهطوريکه تمام طبقات اجتماعي، دسته دسته، به پيش وي ميآمدند و توبه ميکردند و او اقدام به غسل تعميد دادن آنها ميکرد. اندکاندک، حضرت يحيي با پادشاه فاسد و ستمگر ايالت جليل، درگير شد و به زندان افتاد و پس از چندي به فرمان پادشاه، سرِ او را در زندان بريدند (متي 14:1ـ12؛ مرقس 6:14ـ29؛ لوقا 9:7ـ9).
هنگامي که حضرت عيسي خبر دستگيري حضرت يحيي را شنيد، سخنان وي را براي مردم تکرار کرد و گفت: «توبه کنيد؛ چراکه ملکوتِ آسمان نزديک است» (متي 4:12ـ17؛ مرقس 1:14ـ15، لوقا 9:11). او نيز مثل حضرت يحيي بهعنوان يک پيامبر تا هنگامي با مردم مشکل نداشت و پذيرشِ پيام وي چشمگير بود که از نزديک شدنِ ملکوتِ آسمان صحبت ميکرد. اغلب افرادي که به آن حضرت ايمان ميآوردند، معتقد بودند که به زودي او پادشاه يک «آرمانشهر خدايي» ميشود و هيچکس حتي پطرس که نزديکترين شاگرد وي بود، نميتوانست، تصور ناکامي ظاهري «مسيح خدا» را بکند (متي 16:21؛ مرقس 8:32).
مخالفت رهبران يهود با حضرت عيسي زماني بود که آنها ملاحظه کردند که حضرت عيسي آرمان آنها را براي برپايي يک «مسيح فاتح» برآورده نکرده و از طرف ديگر به جنگ و مبارزه عليه رفتارهاي ناپسندِ نابهنجاريهاي اخلاقي آنها برخاسته است. البته حضرت عيسي موفق به تأسيس حکومت الهي که بنياسرائيل منتظر آن بودند، نشد و برهميناساس، اصحابش بيان داشتند که ايشان براي قرباني شدن گناهان بشر آمده بود و بهزودی براي واپسينْ داوري بازميگردد و زيربناي مسيحيت، همين دو موضوع واقع شد.
از نظر بنياسرائيل، عدم برپايي حکومتِ آرماني بنياسرائيل از سوي حضرت عيسي اثبات ميکند که وي مسيحاي موعود نبوده است.
حضرت عيسي مسيح با زندگي پاک و زاهدانه خويش، سرمشق پارسايانِ مسيحيت شد. آن حضرت دربارة خود ميگفت: «مرغان هوا آشيانههايي دارند؛ ولي پسر انسان را جاي سر نهادن نيست» (متي 8:20؛ لوقا 9:59). و بزرگترين شاگردش پطرس به وي گفت: «اينک ما همه چيزها را ترک کرده، تو را متابعت ميکنيم» (متي 19:27؛ مرقس 10:28؛ لوقا 18:28). با اين وجود، مسيحيان با الگوگيري از وي روي به رهبانيت آورده و ازدواج را ترک کردند. علاوه بر اين، آن حضرت به تأکید توصيه کرده بود که همة پيروانش باهم برادر باشند؛ کسي احساس برتري نکند و هيچکس عنوان «آقا»، «پدر» و «پيشوا» نداشته باشد: «شما «آقا» خوانده مشويد؛ زيرا استاد شما يکي است؛ يعني مسيح و جميع شما برادرانيد. و هيچکس را بر زمين «پدر» خود مخوانيد؛ زيرا پدر شما يکي است که در آسمان است؛ و «پيشوا» خوانده مشويد؛ زيرا پيشواي شما يکي است؛ يعني مسيح. و هرکسي که بزرگتر از شما باشد، خدمتگزار شما است و هر کسي که خود را برتر بداند، پست ميگردد و هرکسي که خود را متواضع سازد، سرفراز گردد» (متي 23:8ـ12). سرانجام آن حضرت از ميانِ مردم رفت و مسئوليتِ سنگين ادامه راهِ وي بر عهده رسولان قرار گرفت. رسولاني که وي تعيين کرده بود، در آن دوران پرمحنت، راهش را بااستقامت پيمودند و حاضر نشدند فرمان خداي متعال را فداي فرمان مقامات اجتماعي کنند؛ مثلاً پطرس و يوحنا در چنين مواردي به مخالفان خويش صريحاً ميگفتند: «اگر نزد خدا صواب است که اطاعت شما را بر اطاعت خدا ترجيح دهيم، حکم کنيد... خدا را ميبايد بيشتر از انسان اطاعت کرد» (اعمال رسولان، 4:19 و 5:29). نسلهاي بعدي مسيحيان نيز تا ساليان درازي بهدنبال همين راه و روش، هر خطري را به جان خريدند و در مقابلِ فرمانروايانِ مشرک روم، مقاومت کردند.
بياعتنايي به فرمانروايان حتي در زمان نخستين قيصرانِ مسيحي ادامه يافت؛ مثلاً در اواخر قرن چهارم ميلادي، هنگامي که تئودوسيوس امپراطور روم ميخواست براي انجام مراسم «عيد پاک» وارد کليساي شهر ميلان شود، امبروز قديس بهدليل اينکه امپراطور با مردم، سالونيک بدرفتاري کرده و دستش به خون آغشته است، شخصاً از ورود او به کليسا جلوگيري کرد و گفت درصورتيکه توبه نکند، تکفير ميشود. امپراطور خاضعانه توبه کرد و توبهاش قبول شد (دورانت، 1374، ج 4، ق 1، ص 33ـ34). وليکن وضعيت به اين صورت باقي نماند و براساس بيانات ژان ژاک روسو، چیزی اتفاق افتاد که بتپرستان از آن واهمه داشتند. مسيحيانِ مظلوم و باحجب و حيا اقدام به تغيير دادن طرز سخن گفتن خود کردند و با سرعت مشاهده شد سلطنتي که با عنوان اخروي از آن ياد ميشد، به شکل شديدترين سلطنت استبدادي دنيوي، تحت دستور يک رئيس ظاهري و مادي درآمد. در کتاب چهارم قرارداد اجتماعي روسو موضع وي در خصوص دين تعيين گرديده است. از ديدگاه وي وجود کليسا منجر به برقراري دو حاکم، دو قوة قانونگذاري، و تقريباً دو وطن ميگردد و اين وضعيت، حاصل دو تکليف مخالف هم است. برهمين اساس وي اعلام کرد که به ناچار هر فردي دير يا زود بايد بين وفاداري به دولت و ايمان به دين، يکي را برگزيند. از ديدگاه وي قوانين جامعه مدني با آن قوانيني که از طرف کليسا صادر شده است، متعارض است و فقط دولت ملزم است مردم را تحت نظارت قرار دهد. وي مانند منتسکيو اعتقاد داشت که کليسا نيز بايد تحت نظارت دولت قرار گيرد. در فصل هشتم کتاب روسو آمده است: «شخصي که بگويد در هيچ ديني غير از دين من رستگاري وجود ندارد، بايد از کشور بيرون شود» (عالم، 1393، ص ۳۷۶).
کمکم، کليسا قدرتمند شد و در امور سياسي دخيل گرديد و روزبهروز بر اين دخالت افزوده شد. پاپ رهبر مسيحيان در سال 800م اقدام به تاجگذاري پادشاه فرانسه با نام شارلماني کرد و بديننحو، اقدام به تأسيس «امپراطوري مقدس روم» کرد. لذا آغاز دخالت خشن و صريح روحانيون مسيحي در امور سياسي از اين زمان بود. در اين دوره محکمة تفتيش و جنگهاي صليبي اتفاق افتاد و تا سال 1806 اين دخالتها بهطور رسمي تداوم يافت. برخلاف توصيه حضرت مسيح رهبران ديني نيز عنوان «پدر» دريافت کردند. القاب شرافتي ديگر مانند اسقف، کاردينال و کشيش نيز ميان آنان رايج شد. اسقفِ شهر رم «پاپاس» ناميده شد که تلفظ فرانسوي آن «پاپ» و در زبانِ يوناني به مفهوم پدر است.
ژوستينيان که از سال 527ـ565م، امپراطور روم شرقي بوده، رابطة دين و دولت را چنين ترسيم کرده است: «بزرگترين نعمتهايي که خدا با رحمت بيکران خود به بشر عطا کرده است، امپراطوري و کليسا هستند. امور الهي بر عهده کليساست و امور بشري را امپراطوري عهدهدار بوده و آن را هدايت ميکند. هر دو از منشأ واحدي برخوردارند و باعث پيشرفت زندگي بشري ميگردند. برهميناساس، براي امپراطوران هيچ چيز نبايست مهمتر از محترم دانستن کشيشان که بهطور دائم براي آسايش و رفاه دست به دعا برميدارند، باشد. اگر کليسا در همهجا بيعيب باشد و اگر امپراطوري با اعتماد کامل به خدا از روي عدل و انصاف اداره شود، نفع عموم را در پي خواهد داشت و همه خيرات بر نوع بشر فروخواهد ريخت. بنابراين ما براي تعليم صحيح، در پيرامون خدا و حفظ احترام کليسا بيشترين اهميت را قائل هستيم. اگر اين امور حفظ شود، بزرگترين منافعي را که خدا عطا ميکند، در پي خواهد داشت. ما در چيزهايي که از آن بهرهمنديم، تثبيت خواهيم شد و چيزهايي را که هنوز نداريم بهدست خواهيم آورد... ما تصور ميکنيم که اين امور در صورت اطاعت از قوانين مقدس کليسا حاصل خواهد شد. اينها قوانيني هستند که رسولان پارسا، ستوده و محترم، همچنين ناظران و خادمان کلمه خدا به ما منتقل کردهاند و پدرانِ مقدس آنها را شرحداده و براي ما نگه داشتهاند.
همانطور که حضرت موسي در تورات (سفر خروج 19:6) و پطرس در رسالة اول خود (رساله اول، 2:5ـ.10) بيان کردهاند، عيسي مسيح آقاي آقايان و پادشاه پادشاهان که براي هميشه کاهني به درجة ملکي صدق ميباشد، در کليسا بهطوري اقدام به تأسيس ملکوت و کهانتِ خود کرده است که يکي مملکت کاهنان و ديگري کهانت ملوکانه است. او کسي را بالاتر از همه قرار داد و وي را بر روي زمين خليفه خود تعيين کرد تا براي عيسي هر زانويي خم شود، از چيزهايي که در آسمان و چيزهايي که در زمين و چيزهايي که زير زمين است. با اين وجود، همه بايد مطيع خليفة وي باشند و سعي بر آن داشته باشند که فقط يک شبان و يک آغل وجود داشته باشد. تمام پادشاهاني که روي زمين هستند، بهخاطر خدا اين خليفه را بهگونهاي محترم ميشمارند که درصورتيکه از وي اطاعت نکنند، درستي حکومت آنان زيرسؤال ميرود.
اولين بذر سکولاريسم و حکومت غيرديني در سرزمين مسيحيت با عهدين تحريف شده، محقق گرديد. برهميناساس، سکولارهاى مسلمان با پيروي از عهدين، خطاهايي را مرتکب شدند که بهطورکلى مىتوان در دو دسته جاي داده و مورد بررسي قرار داد: نخست، برداشت ناصحيح از فطرت دين اسلام و دوم: رويکرد ناصحيح به تاريخ اسلام بخصوص تاريخ صدراسلام و سيره پيامبر. يکى از اشتباهات رايج اين گروه از نويسندگان در هر دو محور مورد اشاره، مربوط به شبيهسازى ناصحيح بين اسلام و مسيحيت است. برخي نويسندگان در موارد متعدد اشارهاي به آيين مسيحيت و سلوک حضرت عيسى دارند. برخي چون عبدالرازق در باب لزوم اطاعت از قيصر به جمله مشهور عيسى اشاره کرده و برخي چون مهدى بازرگان بهطور صريح اينگونه اذعان ميدارد که: «حضرت عيسى با تأييد و حفظ کلام و کتاب موسى، به مسائل دنيايى و امپراتورى قيصر و کسرى کارى نداشته و صرفاً به امور معنوى و اخلاقى و يا نوع دوستى پرداخته است... حضرت عيسى نه حکومت و سلطنت کرد و نه با دولتها همکارى کرد و نه بهمنظور کسب قدرت يا تشکيل امت و سپاه به جنگ و مبارزه با حکومتها پرداخت» (بازرگان، 1377، ص 33ـ34). لذا «مسيحيت به دست رهبران شريعت و پاپها سياسى شد و آنها در قرون وسطا به نام دين، اقدام به رواج فساد و ظلم کردند» (همان، ص 94). برهميناساس، بايد اذعان داشت که در اصل، حکومت ديني در تورات و انجيل از نوع الهي بوده ولکن بهعلت تحريفاتي که در آن واقع گرديده، آن را به ماهيتي «سکولاريستي» مبدل کرده است؛ چراکه با توجه به مطالب فوقالذکر، به جرئت ميتوان گفت در همين متون مسيحي بذرهاي سکولاريسم گسترش و توسعه يافته است. جداسازي نهادهاي مسيحيت از سياست و تفکيک زمينة آن از حکومت و به دو مرجع اعتقاد داشتن و يا دو اتوريته مستقلِ از هم را ارباب کليسا با استنباط از متوني بهدست آوردند که اينک در منسوب بودن آن به حضرت عيسي ترديدهاي جدي صورت گرفته است. ازجمله در انجيل يوحنا نقل شده که حضرت عيسي فرمود: «اکنون پادشاهي من از اين جهان نيست» (يوحنا، 36:19)؛ يا در جاي ديگر گفته شده عيسي چون دانست که ميخواهند او را به زور پادشاه کنند باز تنها به کوه آمد (يوحنا، 15:6)؛ يا در جاي ديگر فرموده است: مال قيصر را به قيصر ادا کنيد و مال خدا را به خدا (متي، 22: 18ـ22).
بههرحال، با توجه به مباحث اشارهشده بايد اذعان داشت که امروزه در عرصه فرهنگ سياسي به واژههاي فراواني برميخوريم که ازيکسو، بهدليل پافشاري بر منزلت و حقوق آدمي چنان جذابند که به سختي ميتوان با محتواي آنها مخالفت ورزيد؛ و از سوي ديگر، اين واژهها گاه در خاستگاه اصلي خود با ديدگاههايي تنيده شدهاند که مؤمنان را به واکنشي منفي واميدارند. «دموکراسي» يکي از اين واژههاست که برخي از دينداران، آن را چونان ارزشي مطلق ميستايند و گروهي ديگر ترکيب «اسلام و دموکراسي» را تناقضآميز ميخوانند (پايدار، 1373)؛ يا تفسيري از دموکراسي را با شرک و دوگانهپرستي يکسان ميشمارند. اين بحث دراز دامن را در قالب چند نکته کوتاه خلاصه ميکنيم:
اشتراک لفظي، خاستگاه مغالطات فراواني است و قدم اول براي پايان بخشيدن به بسياري از نزاعها آن است که واژههاي مورد گفتوگو به دقت تعريف گردند. اگر در تعريف دموکراسي، بينيازي انسان از قانون الهي را بگنجانيم و آدمي را محور همه ارزشها بهشمار آوريم، بيترديد رهاورد دموکراسي با انديشه توحيدي سازگار نخواهد بود (جوادي آملي، 1379، ص ۵۱۵). همچنين، گاه مدافعان دموکراسي، پلوراليسم معرفتشناختي را مبناي اين اصل ميسازند و راه کشف حقيقت را به روي آدمي بسته ميبينند (پايدار، 1373). اين انديشه نيز در اديان توحيدي جايگاهي ندارد و نميتواند از ارکان حکومت اسلامي بهشمار آيد. سرانجام، درصورتيکه تفسير مفهوم دموکراسي را «ارج نهادن به رأي مردم در چارچوب اصول و ارزشهاي مورد قبول» بدانيم، ميتوانيم حکومت ديني را با دموکراسي سازگار دانست. برهميناساس، رأي اکثريت در جامعه اسلامي تا جايي ارزش دارد که ناسازگار با مباني و اصول ديني نباشد. برخي انديشمندان غربي نيز براي ادارة اکثريت، چارچوبهايي مشخص ميکنند و گسترة انتخاب مردم را نامحدود نميدانند. براي مثال، گروهي ليبراليسم را ترسيمکنندة چنين چارچوبي ميشمارند و دموکراسي را روشي براي تصميمگيري در اين محدوده خاص ميدانند (واعظي، 1378، ص ۲۵۹ـ۲۶۰).
کشورهايي که خود را دموکراتيک ميخوانند، در تحقق بخشيدن به خواست عمومي مردم ناکام بودهاند. در جهان کنوني، گستردگي و تنوع تبليغات بهگونهاي است که به تعبير برخي از صاحبنظران، «شعوري کاذب» پديد ميآورد و مردم را از توجه به منافع حقيقي خود بازميدارد (هلد، 1397، ص ۳۴۷). همچنين اگر اين حقيقت را در نظر آوريم که در بسياري کشورها کمتر از نيمي از مردم در انتخابات شرکت ميکنند، به اين نتيجه ميرسيم که گاه دولتها نمايندة اقليتي ناچيزند و حکومت اکثريت از حد شعار فراتر نميرود. با اين همه، چارهاي جز اين نيست که رأي اکثريت را بهمنزلة «روشي» براي برخي از تصميمگيريها بپذيريم؛ هرچند هيچگاه اين انتخاب ـ حتي اگر بهصورت اتفاق آرا باشد ـ «ارزشآفرين» نخواهد بود.
4. مقايسه ماهيت حکومت ديني در قرآن و عهدين
1ـ4. وجه اشتراک
با بررسي اجمالي ماهيت حکومت ديني در قرآن و عهدين، ميتوان دريافت قرآن و عهدين در اين زمينه داراي شباهت و تفاوتهايي است که با مداقه بر آنها، ادله نقلي و عقلي دربارة حکومت ديني را استخراج کرد. بدين نحو که حکومت ديني هم در قرآن و هم در عهدين داراي ماهيت الهي است؛ که نمونه بارز آن در سورة «بقره» است که ارسال پادشاه را از طرف خدا عنوان کرده است: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بنيإِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّه» (بقره: 246)؛ آيا مشاهده نکردي جمعي از بنياسرائيل را بعد از موسي، که به پيامبر خود گفتند: پادشاهي براي ما برگزين تا در راه خدا پيکار کنيم. يا در عهد عتيق در اين زمينه آمده است: اما قوم از شنيدن قول سموئيل ابا کردند و گفتند: ني، بلكه ميبايد بر ما پادشاهي باشد؛ تا ما نيز مثل ساير امتها باشيم و پادشاه ما بر ما داوري كند و پيشروي ما بيرون رفته در جنگهاي ما براي ما بجنگد و سموئيل تمامي سخنان قوم را شنيده، آنها را به سمع يهُوَه رسانيد. و يهُوَه به سموئيل گفت: آواز ايشان را بشنو و پادشاهي بر ايشان نصب نما. پس سموئيل به مردمان اسرائيل گفت: شما هركس به شهر خود برويد (کتاب اول سموئيل 8:21). از ديدگاه قرآن کريم شريعت الهي در انسان تقواي الهي را بهوجود ميآورد و در نهايت تقواي الهي باعث ميشود الطاف و برکات الهي نازل گردد. برهميناساس در آيهاي از قرآن کريم آمده است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا كُتِبَ عَلَيكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِن قَبلِكُم لَعَلَّكُم تَتَّقونَ» (بقره: 183)؛ «لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ» (حج: 37)؛ « وَلَو أَنَّ أَهلَ القُرى آمَنوا وَاتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالأَرضِ...» (اعراف: 96). در عهدين نيز آمده است: «پس درصورتيکه کسي احکام و قوانين مرا به جا آورد، باعث حيات وي ميگردد؛ بنابراين خداوند نگاه دار است» (تورات، سفر لويان، فصل هيجدهم، 5). «درصورتيکه براساس قوانين من عمل کنيد و نسبت به حفظ اوامر من کوشا باشيد و آنها را بهجا آوريد. بنابراين در موسم باران، بارانهايي بر شما خواهم بارانيد که باعث ميشود محصول زمين زياد شود و در صحرا درختان ميوه خود را ميدهند» (تورات، سفر لويان، فصل بيست و ششم، 3ـ4؛ سفر تثنيه، فصل ششم، 18ـ19، فصل دهم، 13ـ14؛ تورات، سفر لويان، فصل بيست و هشتم، 1ـ15).
2ـ4. وجه افتراق
1ـ2ـ4. کليت حکومت ديني در قرآن، جزئيت آن در عهدين
از تمايزاتي که در مبناي نظري اين دو نوع حکومت ديني ميبينيم، اين است که رجال و شخصيتهاي مسيحي هيچ دستور نظاممندي در مورد مسائل سياسي و حکومتي نداشتند و تنها به مواعظ اخلاقي اکتفا ميکردند؛ درحاليکه اسلام دين جامعي است که در تمام زمينهها از خود دستوري بهجاي گذاشته است (رضواني، 1386، ص 212). علاوه بر اين موضوع، با توجه به اينکه يکي از ويژگيهاي حکومت ديني شريعتمحوري است، بايد اذعان داشت که در اين راستا نيز تشريعات قرآن معمولاً عام و کلي است؛ وليکن تشريعات عهدين مانند تورات، جزئي و موردي است. نمونة زير بيانگر اين واقعيت است: «گاو را با حمار هم جفت کرده شياره مکن. پارچهاي که کتان و پشم مختلط بافته شده است، مپوش. بر چهارگوشة لباسي که خود را با آن پوشش ميدهي بندها بدوز» (سفر تثنيه، سفر تثنيه، فصل بيست و دوم، 10ـ12). اين خصوصيت که در بيشتر تشريعات دو کتاب قرآن و عهدين وجود دارد، موجب ميشود که قابليت انعطاف و سازگاري با تحولات و تغييرات زمان در تشريعات قرآني بيشتر نسبت به تشريعات عهدين باشد.
2ـ2ـ4. حد و مرز نداشتن قدرت حاکم ديني در قرآن و مطلق بودن آن در عهدين
با تأمل و دقت در حکومت ديني مسيحي [ثيوقراطي] و حکومت ديني اسلامي، پي ميبريم بين اين دو نوع حکومت فرقهاي اساسي است؛ زيرا نظام ديني اسلامي معتقد است حاکم، اگرچه پيامبر يا امام باشد، در حدود و مرزهاي خاصي سلطه داشته و ميتواند نظر دهد و قدرتش بيحد و مرز نيست. ازهمينرو، خداوند متعال خطاب به پيامبر ميفرمايد: «وَأَنِ احْکُمْ بَينَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» (مائده: 49)؛ و در ميان آنها [اهل کتاب]، طبق آنچه خداوند نازل کرده، داورى کن. همچنين خطاب به عموم حاکمان ميفرمايد: «وَ مَنْ لَمْ يحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ» (مائده: 44)؛ و هرکس طبق آنچه خداوند نازل کرده حکم نکند، پس آنها همان کافرانند.
حاکم اسلامي خود را در برابر قانون الهي و اسلامي مسئول ميبيند و هرگز حق ندارد از آن تخطي کند و اين برخلاف نظام «ثيوقراطي» و حکومت مسيحي در «قرون وسطي» است؛ زيرا آنان براي رهبران کليسا قدرت مطلقه و بي حد و مرز را قائلند. علاوه بر اين، در قرآن خطاب تشريعي نسبت به تمام انسانهاست؛ وليکن در عهدين خطاب تنها مختص بنياسرائيل است: «بنابراين امروز همه دستوراتي که شما را به آن دستور ميدهم حفظ کنيد که قدرتمند بوده به زميني که به منظور ارثيتش بدان عبور ميکنيد، داخل شده، به تصرف آوريد...» (سفر تثنيه، فصل يازدهم، 8). «شما پسران خداوند خداي خود هستيد و براي اموات، موي پيشاني خود را مکنيد و خويشتن را خراش ندهيد؛ چراکه که تو از براي خداوند خداي خود قوم مقدسي، و خداوند تو را بهخاطر خود انتخاب کرده است؛ تا قوم مخصوص از همه اقوامي که بر روي زميناند باشي. اصلاً چيز مکروه نخور؛ حيواناتي که ميتوانيد بخوريد: گاو، گوسفند و... هستند» (سفر تثنيه، فصل چهاردهم، 1ـ4).
نتيجهگيري
حکومت ديني از منظر قرآن با آنچه که در عهدين آمده است بسيار متفاوت است؛ هرچند از برخي جوانب داراي وجوه اشتراک هستند؛ وليکن در بيان کلي بايد اذعان داشت که عهدين بهدليل تحريفات صورتگرفته نسبت به آيات قرآن از سنديت کامل برخوردار نیستند و به شکل جزئي به برخي مسائل حکومت اشاره دارد. درواقع، حکومت مدنظر عهدين حکومت زميني و پادشاهي است که در تورات و انجيل بدان اشاره شده است. اما در آيات قرآن حکومت ديني از نوع الهي بوده و حاکميت مطلق از آن خداوند متعال است. بنابراين با توجه به اينکه کتاب قرآن آخرين کتاب آسماني است، بايد گفت که اين کتاب کاملکننده (و مصدق) ديگر کتب آسماني چون تورات و انجيل است و درواقع، دربردارندة تمام احکام ديني، اجتماعي، سياسي، اخلاقي، تربيتي، فرهنگي و... است؛ لذا رجوع به کتب آسماني پيشين بهدور از عقل و منطق است.
- نهجالبلاغه، 1379، ترجمة محمد دشتي، قم، اميرالمؤمنين.
- ابنجوزي، عبدالرحمانبن علي، بيتا، زاد المسير في علم التفسير، تحقيق عبدالرزاق المهدي، بيروت، دارالکتب العربي.
- ارسطو، 1974م، السياسة، ترجمه به عربي احمد لطفي، قاهره، دار الكتب المصريه.
- بازرگان، مهدي، 1377، آخرت و خدا: هدف رسالت، تهران، رسا.
- باقري، عبدالله و همکاران، 1397، «تأملي بر مفهوم واژة حکومت در تعامل با حکومت اسلامي»، فقه و تاریخ تمدن، سال چهاردهم، ش 3، ص 1ـ26.
- بستاني، المعلم البطرس، 1870م، محيط المحيط (قاموس مطوّل اللغة العربية)، بيروت، مکتبة اللبنان.
- بيضاوي، ناصرالدين، 1410ق، انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
- پايدار، حميد، 1373، «پارادوکس اسلام و دموکراسي»، کيان، سال چهارم، ش ۱۹، ص 20ـ27.
- توفيقي، حسين، 1381، «دين و دولت»، هفت آسمان، ش 14، ص 35ـ62.
- ثعلبي، احمدبن محمد، 1414ق، تفسير الثعلبي، بيروت، علي عاشور.
- جصاص، ابوبکر، 1405ق، احکام القرآن، بيروت، دارالکتب العلميه.
- جعفري تبريزي، محمدتقي، 1385، ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
- جوادي آملي، عبدالله، 1379، ولايت فقيه، ولايت فقاهت و عدالت، قم، اسراء.
- ـــــ ، 1387، جامعه در قرآن، قم، اسراء.
- دانشيار، جواد، 1385، فرهنگ نامه پارسي آريا، اصفهان، فرهنگ مردم.
- دورانت، ويل، 1374، تاريخ تمدن، ترجمة اسماعيل دولتشاهي و علياصغر بهرامبيگي، چ چهارم، تهران، علمي و فرهنگي.
- دهخدا، علي اکبر، 1377، لغتنامه دهخدا، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران.
- رضواني، علياصغر، 1386، اسلامشناسي و پاسخ به شبهات، چ سوم، قم، مسجد مقدس جمکران.
- روحاني، فؤاد، 1348، جمهور، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
- زمخشری، محمودبن عمر، 1407ق، الکشاف عن حقایق غوامض التنزیل، بيروت، دارالکتاب العربی.
- شباننيا، قاسم، 1389، «حقوق بشر در پرتو اهداف حکومت اسلامي»، معرفت سياسي، سال دوم، ش 2، ص 5ـ32.
- شرتوني، رشيد، 1992م، اقرب الموارد في فُصح العربيه والشوارد، ط. الثانيه، بيروت، مکتبة اللبنان.
- شوكاني، محمدبن علي، 1414ق، فتح القدير، دمشق، دارالكلم الطيب.
- طباطبائى، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان فى تفسير القرآن، قم، جامعة مدرسين.
- طبرسي، فضلبن حسن، 1418ق، مجمع البيان في تفسير القرآن، تصحيح و تحقيق سيدهاشم رسولي محلاتي و سيدفضلالله يزدي طباطبائي، بيروت، دارالمعرفه.
- ﻃﺒﺮي، محمدبن جرير، 1412ق، جامع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دار المعرفه.
- طوسي، محمدبن حسن، 1409ق، التبيان في تفسير القرآن، تحقيق احمد حبيب قصير عاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- عالم، عبدالرحمن، 1393، تاريخ فلسفه سياسي غرب: عصر جديد و سده نوزدهم، چ هفدهم، تهران، وزارت امور خارجه.
- عميد، حسن، 1388، فرهنگ فارسي عميد، تهران، فرهنگ نما.
- عميدزنجاني، عباسعلي، 1366، فقه سياسي (نظام سياسي و رهبري در اسلام)، تهران، خوارزمي.