فطری بودن اصول دین در آرای بانو امین
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
در هر مکتبي اصول و فروعي است. اصول دين اسلام، باورهاي اساسي و پايهاي هستند که پذيرش آنها انسان را در جرگۀ اسلام قرار ميدهد. کمّيت و کيفيت تقيد انسان به برنامههاي عملي به ميزان اعتقاد او به اصول دين وابسته است. بحرانهايي که امروزه جوانان و ساير اقشار متدين جامعه، با آنها دست به گريباناند، حاکي از اين حقيقت است که اصول اعتقادات با جانودل مردم گره نخورده است و آنها نتوانستند بين مباحث نظري دين و زندگي عملي خود پيوند محکمي برقرار کنند.
مباحث فطري بهدليل عدم پيچيدگي و عدم لزوم مقدمات عقلي و فلسفي، براي همۀ اقشار جامعه، با هر سطحي از تحصيلات قابل استفاده است. بنابراين با طرح مباحث اصول اعتقادي از منظر فطرت، ميتوان باورهاي اصيل دين را دروني کرد. بحث فطرت پيش از آنکه در کلام، فلسفه و عرفان مطرح شود، در لسان وحي از رواج ويژهاي برخوردار بوده و ازآنجا به مباحث عقلي، فلسفي و شهودي راه يافته است. از ديرباز، برخي از مفسران، محدثان و پارهاي از متکلمان و فقيهان، مباحث سودمندي را پيرامون معارف فطري، ذيل آيات و روايات مربوطه ارائه کردهاند؛ اما براساس بررسيهاي نگارنده، در مباحث رسمي فلسفي و کلامي گذشتگان، يا مباحث فطري اصلاً مطرح نگرديده، يا بهطورجدي و تفصيلي به آن پرداخته نشده است. در قرن اخير با ظهور حکيم متأله، علامه شاهآبادي براي نخستينبار موضوع فطرت بهعنوان يک بحث مهم و مستقل فلسفي و عرفاني مطرح گرديد. ايشان با استناد به مقتضيات فطرت، توانستند اصول اعتقادات و بسياري از معارف ديني را اثبات کنند (ر.ک: شاهآبادي، 1386؛ همو، 1387). بعد از ايشان، امام خميني (ر.ک: موسوي خميني، 1394؛ همو، 1392، همو، 1395)، علامه طباطبائي (ر.ک: طباطبائي، 1994؛ همو، 1387؛ همو، 1388) و شهيد مطهري (ر.ک: مطهري، 1398) در توسعۀ اين مفهوم نقش ويژهاي داشتند. در سالهاي اخير نيز آيتالله جوادي آملي (1384)، با تأليف کتاب فطرت در قرآن و ساير آثار ارزشمندشان، بهطورجدي به مباحث فطرت پرداختهاند.
يکي از مفسران و عالمان بزرگ عصر حاضر که در زمينههاي مختلف تفسيري، حديثي، فقهي و اخلاقي آثار تأثيرگذاري را بهجاگذاشته، مجتهده سيده نصرتبيگم امين (1274ـ1364) است. اين بانوي ايراني گرچه بهصورت مستقل به بحث فطرت نپرداخته، اما در آثار مختلف او مؤيداتي مبني بر تبيين اصول عقايد فطري يافت ميشود. اين نوشتار در نظر دارد فطري بودن اصول دين را از منظر بانو امين بررسي کند که در جاي خود، موضوعي کاملاً جديد و کاربردي است و تاکنون اثري در اين زمينه تأليف نشده است. در همين راستا، پژوهش حاضر به اين سؤال اصلي مي پردازد که بانو امين در زمينۀ فطري بودن اصول دين چه آرائي دارد؟ و سؤالهاي فرعي برگرفته از اين سؤال اصلي نيز از اين قرار است: 1. ديدگاه بانو امين دربارۀ فطري بودن توحيد چيست؟ 2. فطري بودن معاد از منظر بانو امين به چه صورت قابل تبيين است؟ 3. بانو امين فطري بودن نبوت را چگونه در آثار خويش بيان کردهاند؟ با عنايت به اين سؤالهاي اصلي و فرعي، سعي نگارنده بر اين است که پس از مفهومشناسي واژگان کليدي، بهصورت مجزا، فطري بودن توحيد، معاد و نبوت را با محوريت آراي بانو امين بررسي کند و در اين زمينه، به برخي از ادله و مؤيدات ايشان بپردازد.
1. مفهومشناسي
1ـ1. فطرت
فطرت از ريشه (ف ط ر) و به دو معناي شکافتن (ابنمنظور، 1414ق، ج 4، ص 92) و آفرينش ابتدايي آمده است (همان، ج 5، ص 56). فطرت بر وزن «فعلة» و مصدر نوعي است؛ ازاينرو، نوع خاصي از آفرينش و ايجاد را افاده ميکند.
بانو امين بهمناسبتي، هر دو معناي لغوي «فطر» را بيان ميکند و مينويسد: «الفطر: الشق و الاخراج من العدم الي الوجود»؛ فطر به معناي شکافتن و خارج کردن از عدم بهسوي وجود است (امين، 1387ب، ص 102). البته بانو ذيل آية 1 سورة «انفطار»، تنها به معناي شكافتن و پارهشدن از بالا به پايين اشاره ميکند و در ادامه ميفرمايد: «فطر به دو معناى ضد هم استعمال شده است. گاهى براى فساد و بههمخوردگى استعمال ميشود؛ مثل «السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ» (مزمل: 18) و گاهى براى اصلاح؛ مثل (فطر الله الخلق) و از اين باب است: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» (روم: 31) (امين، 1361، ج 15، ص 33).
براي فطرت معاني اصطلاحي و کاربردهاي متعددي ذکر شده است. آنچه مورد قبول ماست، وجود ويژۀ انسان است که عين بينش و گرايش به کمال مطلق است (براي مطالعه بيشتر در اين زمينه، ر.ک: جوادي آملي، 1384، ص 24ـ25). اين تعريف با معناي لغوي «فطرت» هماهنگ است؛ زيرا با دقت در معناي لغوي مادۀ «فطر» و اشتقاق صرفي واژه «فطرت» روشن ميشود که فطرت، وجود ويژه و خاص انسان است؛ بنابراين طبق اين تعريف، انسان داراي فطرت نيست؛ بلکه عين فطرت است.
بانو امين گرچه در آثار خود بهطور مستقل فطرت را تعريف نکرده؛ اما برخي از عباراتش با معناي موردنظر ما هماهنگ است. ايشان در يکجا فطرت را امري جبلّي ميدانند (امين، 1361، ج 10، ص 65) و در جاي ديگر مينويسند: «مقصود از فطرت، آن امري است که انسان بر آن وجه تکون يافته» (امين، 1369، ص 54). روشن است که «تکون يافتن» به معناي هستي و وجود پيدا کردن است؛ بنابراين براساس فرمايش بانو امين، فطرت يعني وجود انسان بر وجه خاص.
واژة «فطرت» در مواردي با مفاهيم «طبيعت» و «غريزه» همپوشاني دارد. امور فطري، غريزي و طبيعي گرچه در ويژگيهاي غيراکتسابي، همگاني و ثابت بودن، با يکديگر مشترکاند، اما در ادبيات ما و با نگاه دقيق، «فطرت» بر ويژگيهاي بُعد انساني و روحاني انسان، «غريزه» بر خاصيتهاي ويژۀ همه حيوانات ازجمله بُعد حيواني انسان و «طبيعت» بر خاصيت همۀ موجودات جامد يا نامي اطلاق ميشود (جوادي آملي، 1387، ج 5، ص 401).
بانو امين با اينکه در اکثر موارد، واژه فطرت را در مورد انسان بهکار برده، اما گاهي در آثارش واژههاي فطرت، طبيعت و غريزه را بهجاي يکديگر استعمال کرده است؛ ازجمله ميفرمايد: «حيوانات نيز به فطرت خود، بلکه اجزاء عالم، آن وجود يگانه يکتا را تسبيح و تقديس ميکنند» (امين، 1355، ص 24). «همانطوريكه فطرت انسان بر توحيد است، غريزۀ انواع حيوانات و نباتات و جمادات هريك بهنحو مخصوص، بر تعظيم و ستايش آن فرد ازلى است» (امين، 1361، ج 1، ص 260).
2ـ1. اصول دين
«اصول» جمع مکسر «اصل» و در لغت به معناي منشأ (طريحي، 1416ق، ج 5، ص 306) و پايين چيزي است. وقتي گفته ميشود: «قَعَدَ في أصل الجبل» (حسيني واسطي زبيدي، 1414ق، ج 14، ص 18)؛ يعني در پايين کوه نشست. ابنفارس ذيل واژۀ «اصل» مينويسد: «اصل داراي سه معناي دور از هم است: 1. پايه و اساس شيء؛ 2. مار بزرگ؛ 3. مابين عصر تا بعد عشاء» (ابنفارس، 1404ق، ج 1، ص 109). روشن است که معناي نخست، مورد عنايت اين نوشتار است.
حسن مصطفوي دربارۀ معناي اصطلاحي «اصل» مينويسد: «معناي حقيقي ماده اصل، آن چيزي است که ديگري براساس آن شکل بگيرد؛ اعم از اينکه در جمادات، نباتات، حيوان، معقولات و يا در علوم باشد» (مصطفوي، 1368، ج 1، ص 94ـ95).
در اصطلاح علم کلام، منظور از «اصول دين»، پايههاي اساسي دين اسلام است که نخست بايد به آنها پايبند بود و سپس به فروعي که براساس آن اصول است، [پايبند بود] (سجادي، 1373، ج 1، ص 222ـ223). توحيد، معاد و نبوت اصول دين اسلام هستند. مراد از اصول دين، باورهايي است که جزء ماهيت دين بهشمار ميرود؛ به همين دليل، ملاک، اسلام و کفر است. معتقد به آن، مسلمان و منکر آن، کافر محسوب ميشود (جمعى از نويسندگان، 1381، ص 104ـ105)؛ به خلاف عدل و امامت که اصول مذهب تشيع هستند و اگر کسي عدل يا امامت را انکار کند، مسلمان هست، گرچه شيعه نيست.
بانو امين دربارۀ اصول دين معتقد است: «ارکان دين و آنچه اسلام به آن تحقق ميپذيرد، سه چيز است: نخستين چيزي که بايستي بدانيم و به قلب تصديق کنیم و به زبان اعتراف کنيم، وجود حقتعالي، يعني مبدأ و اله عالم و وحدت و يگانگي اوست و اينکه او متصف به جميع صفات کمال است که آن را صفات ثبوتيه مينامند و منزه و مبرا از تمام نقايص است که آن را صفات سلبيه ميگويند.
دوم: تصديق به وجود ملائکۀ مقربين و انبياي مرسلين و خاتميت پيغمبر ما محمد.
سوم: اعتقاد و يقين به معاد که آن را عالم قيامت گويند و اينکه خداوند به قدرت کامله خود، انسان را در قيامت زنده ميکند و هرکس را به کيفر و پاداش اعمالش ميرساند. اگر در دنيا خوب کرده، جزاي خوب ميبيند و اگر بد کرده، مجازات بد ميبيند» (امين، 1355، ص 19).
مراد ما از «فطري بودن اصول دين» اين است که باور به توحيد، معاد و نبوت از بينشهاي بديهي و نهاده شده در عمق ضمير همۀ انسانهاست. برايناساس، هويت آدمي به معرفت اصول دين است.
2. فطري بودن توحيد
1ـ2. اصل وجود مبدأ
هدف تمام انسانها، رسيدن به کمال مطلوب و ارضاي ميل کمال خواهي است. بانو امين نيز بر اين باور است که انسان بنا به فطرت اوليه خود آرزوى كمال، بقا، سعادت و تقرب به مبدأ را در دل خود ميپروراند؛ اما از روى جهل و بيخردى به جمادى تمسك ميکند تا بهواسطۀ آن به آرزوى خود نائل گردد (امين، 1361، ج 12، ص 387ـ388).
دليل اينکه انسان در زندگي دنيوي با رسيدن به کمال موردنظر خود اقناع نميشود و خواهان کمال بالاتر است، مطلق خواهي اوست. بشر همواره بهدنبال کمال مطلق است و کمال مطلق، منحصر در خداوند متعال است. بانو امين خدا را کامل مطلق ميداند و در توصيف او مينويسد: «کامل مطلق موجود حقيقي است که وجود کمالات او بيحد و بياندازه باشد و آن منحصر به حقتعالي است» (امين، 1369، ص 116، پاورقي). بهدليل همين مطلقخواهي است که بشر تا وقتي به مطلوب حقيقي خود نرسد، آرام نمينشيند و البته همين عشق به کمال، موتور محرک او در زندگي و اساس ترقي و تکامل فرد و جامعه بشري است. هرکس ميتواند اين حقيقت را در خويش با علم حضوري بيابد.
بانو مجتهده امين معتقد است که عشق به کمال نهتنها در انسان، بلکه در همه موجودات سريان دارد. ايشان در اينباره ميفرمايند: «چنانچه مشاهده ميکنيم تمام موجودات كوشش ميکنند و بهسوي كمال ميروند، براى آنكه قرب به مبدأ كمالشان پيدا کنند و اگر نبود عشق به کمال كه در دل هر ذرهاى از موجودات نهفته، هيچ موجودى به کمال نميرسيد؛ نه هيچ دانهاى به ثمر و نه هيچ طفلى از مادر متولد ميگرديد و اين عشق غريزى كه در دل موجودات نهفته، پرتوى است از حب ذاتى مبدأ آفرينش» (امين، 1361، ج 13، ص 290).
بانو امين دليل پرستش و ستايش انسان را همين محبت ذاتي او به خدا ميداند و معتقد است محبت بنده نسبت به حقتعالي آن حالت وجداني است که محبين الىالله در قلب خود وجداناً مييابند و به همين جهت او را تعظيم و ستايش ميکنند و رضاى او را بر رضاى خود برميگزينند (همان، ج 15، ص 84).
البته بديهي است که گرايش فرع بر بينش است. امکان ندارد انسان به چيزي گرايش داشته باشد که آن را نشناسد و مجهول مطلق باشد؛ بنابراين انساني که عاشق کمال مطلق است و او را ميپرستد، در مرتبۀ سابق، عارف به اوست. بانو امين نيز ستايش و تمجيد کردن را فرع شناختن ميداند و معتقد است اگر قلب آدمى از صفات نكوهيده مصفا گردد و بهقدر صفا، محل تلألؤ نور وجود و اشراقات انوار جلال احدى گردد، به همان اندازه خداى خود را ميشناسد و بهاندازه شناسايى، مبدأ خويش را ستايش ميکند (همان، ص 100).
بانو امين با استناد به دلالت صريح بسياري از احاديث اذعان ميکند که تمام موجودات بهدليل ميل و رغبتى كه در غريزه و سجيّه آنها وجود دارد، خدا را ستايش ميکنند. ايشان آنگاه در مقام بيان سرّ ستايش تمام موجودات برآمده و با بهرهگيري از اصل تشکيک وجود صدرايي معتقد است که وجود، خير محض است و در تمام موجودات سريان دارد و تمام صفات كماليه مانند علم، قدرت و غير آن ناشى از وجود است و صفات وجودى در ذويالعقول مثل افراد بشر ظاهر است؛ زيرا وجود در آنان قوى است؛ اما در حيوانات قدرى مخفىتر و در نباتات و جمادات از جهت ضعف وجودشان، صفات آنها پنهان است و ظهور و بروز ندارد، لكن هريك از آنان بهقدر گنجايش وجودشان داراى علم و شعور هستند و بهاندازۀ علم و شعورى كه در باطنشان مخفى گرديده است، مبدأ خود را ستايش ميکنند. به همين دليل ميگويند تمام موجودات عارف به حقتعالي و عاشق او هستند (امين، 1361، ج 13، ص 289ـ290).
بنابراين طبق نظر بانو امين، گرچه در همۀ موجودات، مرتبه ضعيفي از معرفت و عشق به خداوند وجود دارد؛ اما انسان بهدليل شدت وجودياش، از بينش شهودي و گرايش آگاهانه برخوردار است و اين همان معناي «فطرت» است. آيتالله جوادي آملي در اين زمينه ميفرمايند: «فطرت كه بينش شهودي انسان به هستي محض و گرايش آگاهانه و كشش شاهدانه و پرستش خاضعانه نسبت به حضرت اوست، نحوه خاصي از آفرينش است كه حقيقت آدمي به آن نحو سرشته شده و جان انساني به آن شيوه خلق شده است. فصلِ اخير انسان را همان هستي ويژه مطلق بيني و مطلق خواهي او تشكيل ميدهد» (جوادي آملي، 1384، ص 25). برايناساس، هيچ انساني نميتواند از مقتضاي فطرت فاصله بگيرد؛ زيرا از جهت فلسفي انفکاک امر ذاتي از ذات محال است؛ بنابراين همۀ انسانها به وجود خداوند علم حضوري دارند. بانو امين در تأييد اين مطلب ميفرمايد: «جميع افراد به وجود مبدأ معتقدند؛ زيرا مناسب فطرتي است که خداوند بشر را بر آن فطرت آفريده» (امين، 1371، ص 171). پس فطرت همۀ انسانها خداشناس است و اين امر، به مؤمنان اختصاص ندارد؛ بلکه کافران نيز به وجود مبدأ اقرار دارند. بانو امين در تأييد اين ادعا به آيه «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» (لقمان: 25) تمسک ميکند و ميگويد: «چون هر فردى از بشر بلكه هر موجودى به فطرت يا به غريزه خود، خدا را ميشناسد؛ اين است كه هرگاه از كفار سؤال كنى كه چه كسي آسمانها و زمين را آفريده و از نيستى به هستى آورده است، آنان به فطرت اوليه خود به زبان حال و قال ميگويند: البته خدا!» (امين، 1361، ج 10، ص 149).
بانو امين، گرچه اصل وجود خدا را امري فطري ميداند؛ اما در بحث اثبات خدا، دلالت فطرت بر وجود خداوند را مسکوت گذاشته و متعرض اين بحث نشده است. مقصود از دلالت فطرت بر وجود خدا اين است که در يک قياس برهاني، خداشناسي فطري يکي از مقدمات و علم حصولي به خداوند، نتيجه آن باشد. بانو در باب اثبات خدا با تمسک به آيه «أَفِي اللَّهِ شَک فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» (ابراهيم: 10)، احتياج عالم به صانع را از ضروريات، بلکه از فطريات و بديهيات اوليه ميداند (ر.ک: امين، 1387ب، ص 222؛ همو، 1361، ج 9، ص 412؛ ج 11، ص 271). طبق اين ديدگاه، نهتنها نميتوان بر وجود خدا استدلال کرد؛ بلکه اساساً استدلال بر آن محال است. بنابراين تمام استدلالهاي عقلي که در کتب کلامي و فلسفي براي اثبات صانع ذکر شده است، جنبه تنبيهي پيدا خواهند کرد نه اثباتي. بانو امين در تأييد اين مطلب ميفرمايد: «در اصل وجود مبدأ و اله عالم محتاج به دليل نيستيم. کسي که اندکي نفس خود را از آلايش طبيعي و امور مادي تصفيه کند و قدري به خود آيد، به فطرت اوليه خود ميفهمد که از براي او و تمام موجودات، صانع عالم توانايي است که موجودات را از نيستي به هستي و از کتمِ عدم به عرصۀ وجود آورده و خلعت وجود بخشيده است و احتياج اين عالم به صانع حکيم قادر توانا بس واضح و هويداست و مثل خورشيد در وسط روز پديدار است و از شدت ظهور بر بعضي اذهان ضعيفه پنهان شده است (حجابي از همه عالم ز بس که پيدائي)» (امين، 1355، ص 23ـ24 و نيز ر.ک: امين، 1387الف، ص 32).
بانو امين در اينباره به دعاي حضرت سيدالشهداء در روز عرفه استناد ميکند که حضرت فرمود: «الهي چه وقت غايب ميشوي تا اينکه به دليل محتاج شوم که بر وجود تو دلالت کند و چه وقت دور ميشوي تا آنکه به آثار متوسل شوم که مرا به تو برساند؟ کور باد چشمي که تو را نبيند» (امين، 1355، ص 25). ايشان در ادامه به اين مطلب تصريح ميکنند که در کتب حکمت و کلام براي اثبات وجود صانع، ادلۀ بسياري اقامه شده است که ما هرگز به آن ادله محتاج نيستيم. همان فطرت و وجدان ما کافي است که به وجود مبدأ و خالقي اعتراف کنيم که ما را از عدم به وجود آورده و از نقص به کمال کشانيده است. سپس بانو امين ميفرمايد: «لکن براي تنبه و تذکر اجمالاً اشاره ميکنيم به بعض براهيني که خيلي ساده و واضح و نزديک به فهم خواهران ملي و ايماني خودم باشد و از براهين فلسفي خودداري ميکنم» (همان). ايشان در ادامه، برهان حدوث و حرکت را به زبان ساده توضيح ميدهند و به گفته خودشان از بيان براهين عقلي و فلسفي پرهيز ميکنند. البته بانو در کتاب النفحاتالرحمانيه خود، آنجا که به راههاي شناخت خدا ميپردازد، در بحث راه عقل، بهطور مفصل برهان حدوث متکلمان، برهان امکان حکماي مشاء، برهان حرکت حکماي طبيعي و برهان صديقين صدرايي را بيان ميکند (ر.ک: امين، 1387ب، ص 90ـ103)، اما همانطور که گفته شد، از برهان فطرت سخني بهميان نميآورد. از اين مطلب شايد بتوان استفاده کرد که بانو فطرت را بهعنوان يکي از راههاي شناخت وجود خدا قبول دارد؛ اما آن را بهعنوان دليلي براي اثبات خدا نميپذيرد و يا حداقل ميتوان ادعا کرد که ايشان فطرت را از جنبه ثبوتي مطرح کرده و متعرض جنبه اثباتي نشده است.
2ـ2. توحيد و ساير صفات کمالي حق
بانو امين معتقد است که فطرت بشر بر توحيد استوار است. ايشان در تفسير آية فطرت «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لاتَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّه» (روم: 30)؛ پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده است. دگرگونى در آفرينش الهى نيست، فطرت خدايي را همان دين اسلام ميدانند که خدا بشر را بر آن (فطرت توحيد) مفطور گردانيده است و «تغيير و تبديلى در خلقت خدا نيست»؛ يعنى همه را به فطرت توحيد آفريده است. ايشان در ادامه گرچه مخاطب آيه را پيامبر اكرم ميدانند، اما بر اين باورند که خطاب آيه شامل تکتک مسلمين ميشود كه بايستى هريك در استحكام دين توحيد كوشش کنند (امين، 1361، ج 10، ص 100). ازاينرو، بانو امين فطرت را دين اسلام معرفي ميکند که از اين کلام بانو، ميتوان فطري بودن همۀ خطوط کلي و معارف اصيل دين، ازجمله توحيد را استنباط کرد. طبق اين مبنا، هدف از بعثت پيامبران الهي نيز شکوفاکردن همين فطرت ديني و توحيدي انسانهاست. به گفتۀ بانو امين، پيامبران مردم را از اصل فطرتشان كه بر توحيد سرشته شده، آگاه ميگردانيدند و به آنها تذكر ميدادند كه خداى شما، ما را فرستاده است كه شما را بهسوي خداى واحدِ احد بخوانيم و اينکه در الوهيت و تدبير عالم، كسى را با او شريك نياوريد (همان، ج 7، ص 69).
علاوه بر جنبه ثبوتي بحث، بايد بررسي شود که آيا با فطرت ميتوان توحيد را اثبات کرد. گفتيم که فطرت، عاشق کمال مطلق است. هر انساني بالوجدان مييابد که کمال مطلق نميتواند بيش از يکي باشد؛ زيرا کثرت باعث محدوديت ميشود و اين، با بينهايت بودن نميسازد. بانو امين علاوه بر دلايل عقلي متعددي که براي اثبات توحيد ميآورد، در يک مورد از طريق کمال مطلق، توحيد حقتعالي را اثبات ميکند. ايشان در اينباره ميفرمايند: «در ذات واجبالوجود دوئيت تصور ندارد؛ زيرا که او تمام و فوق تمام است و تمام شيء تعددپذير نيست؛ مثلاً ميگويي فلاني در فلان کمال يا فلان صفت يگانه است؛ يعني اين آدم در اين کمال به انتها رسيده و اين ديگر صرف کمال و فضيلت گرديده و انتهاي هر شيئي يکي بيش نميشود» (امين، 1355، ص 42). بااينکه بانو امين تصريح نکرده است که فطرت ميتواند دليلي براي اثبات توحيد باشد، اما ميتوان اين دليل بانو را به فطرت نزديک دانست.
فطرت نهتنها راهي براي اثبات ذات حقتعالي و توحيد است؛ بلکه آدمي به کمک سرشت و نهاد خود، صفات خالق و مدبر جهان را نيز ميشناسد. گفتيم که انسان در بعد گرايش فطري به موجودي تمايل دارد که کامل مطلق است. کامل مطلق نيز موجودي حقيقي است که وجود کمالات او بينهايت است و آن منحصر به حقتعالي است. «خدا کسي است که بهخود موجود باشد و فاقد هيچگونه کمالي هم نباشد و لازم اين مطلب، آن است که داراي تمام کمالات وجودي باشد؛ مثل اينکه عالم، قادر، حکيم، حي، ازلي، ابدي، محيط و قائمبهذات است و از هرگونه منقصتي خالي است؛ مثل ترکيب، جسميت، احتياج به مکان و زمان و غيره که تمام اينها لازم وجود غيرمتناهي اوست.
و اگر خواهي علم و قدرت بيانتهاي او را بنگري، به چشمِ دل نظر کن؛ به سرتاپاي موجودات عالم، و ببين چگونه هريک از ذرات وجود او را به وحدت و يگانگي و صفات قدسي ستايش ميکنند و عليالدوام مشغول حمد و ستايش و شکرگزاري آن فرد ازلي هستند» (امين، 1387الف، ص 40). بنابراين فطرت مطلقخواه انسان بهسوي موجودي گرايش دارد که از هرگونه زوال، نقص و... مصون باشد و مرگ و تحول در حريم او راه پيدا نکند. انسان به چنين موجودي که صاحب کمالات بينهايت است، عشق ميورزد و پيوسته او را ستايش و پرستش ميکند.
3ـ2. موانع و عوامل شکوفايي توحيد فطري
حال ممکن است اين سؤال مطرح شود که اگر فطرت همۀ انسانها خدا آشنا، خداجو و مفطور به توحيد است؛ پس چرا در طول تاريخ انسانهاي بسياري کافر و منکر خدا بودند. بانو امين در پاسخ به اين سؤال بيان لطيفي دارد. ايشان بر اين باورند که جاهل و عالم، طبيعي و الهي، مادي و موحد، متدين و غيرمتدين همگي معترفاند که موجودات، به اصل و حقيقتي منتهي ميشوند که مبدأ و منشأ حادثات و متغيرات است و اگر کسي مثل طبيعيين و ماديين به زبان، منکر خدا شود، خوب که در کلام آنها دقت ميکنيم، بالاخره معلوم ميشود او نيز به خداي يگانه معترف است و اختلاف بين آنها لفظي است، چنانچه از امام جعفر صادق چنين نقل ميکنند که به يکي از طبيعيين فرمود: «آنچه را که تو طبيعت گويي، ما خدايش ناميم» (امين، 1355، ص 24، و نيز ر.ک: همو، 1387الف، ص 32).
بنابراين همۀ انسانها حتي طبيعيون و ماديگراها نيز بهسوي مقصد و کمال در حرکتاند، منتها در تشخيص مصداق دچار خطا شدهاند و کمال مطلق را در ماده اوليه يا طبيعت جستوجو ميکنند.
دليل خطاي در تشخيص مصداق را بايد در عواملي جست که بهتدريج باعث انحراف فطرت ميشوند. بانو امين، دربارۀ موانعي که باعث احتجاب فطرت ميشود، مواردي را بيان ميکند؛ ازجمله: جهل و بيخردي (امين، 1361، ج 12، ص 388)، فرورفتن در ماديات (همان، ج 10، ص 273)، اخلاق مذموم، آمال دنيوي و آرزوهاي گوناگون (امين، 1355، ص 18). ايشان در جاي ديگر بهتفصيل به اين بحث ميپردازند و ميفرمايند: «هر فردى از بشر به اعتبار فطرت اوليه خود، روى دلش بهسوي حق نگران است؛ لكن چشم دل انسانى در پشت پردههاى ظلمانى طبيعت از قِبَل ضعف وجود، قصور و كوتاهى عقل، احتياجات گوناگون، تمايلات و مقتضيات طبيعى، جهالت نفسانى، وساطت اسباب و معدات خارجى كه مدبر حكيم براى رفع احتياجاتش در ميان نهاده، هريك حجابى است بين انسان و مبدأ كه از بىخردى و نفهمى هميشه دنبال وسايط ميدود و چشم از مسببالاسباب پوشيده، اسباب را مستقل در مؤثريت مىپندارد» (امين، 1361، ج 2، ص 405ـ406).
نکته ظريفي در اينجا وجود دارد و آن اينکه پردههاي ظلماني، فطرت انساني را از بين نميبرند؛ بلکه حجابها تنها باعث ميشوند که انسان طريق رسيدن به مقصود حقيقي را گم کند و بهجاي حرکت بهسمت کمال مطلق، تمام همت و تلاش خود را در راه رسيدن به کمالهاي موهوم و خيالي، مانند ثروت، شهرت، جاهطلبي و... بهکار گيرد؛ زيرا به گمان او کمال حقيقي در اينها نهفته است؛ درحاليکه آنها سرابي بيش نيستند: «كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً» (نور: 39)؛ چون سرابى در زمينى هموار كه تشنه، آن را آب مىپندارد!. بنابراين کساني که همۀ همتشان رسيدن به مرکب، منصب، مسکن و... است، تشنهلباني هستند که بهدنبال سراباند؛ غافل از اينکه آب حيات، رهايي و آزادگي از همۀ اين بندهاي زميني است.
همانطور که موانعي مانند غفلت و اشتغال به علل و اسباب ظاهري انسان را از فطرت اوليه دور ميکند، عواملي نيز باعث شکوفايي فطرت ميشود. بانو امين بر اين باور است که دعا و عرض حاجات بهسوي قاضيالحاجات مخصوصاً موقع اضطرار و درماندگي، فطرت را بيدار ميکند، زيرا در اين حالت، انسان ميفهمد کسي هست که ميتواند گرفتاري او را رفع کند (امين، 1355، ص 19).
بانو امين مبتلا شدن به بلاهاي دنيوي را يکي از نعمتهاي الهي ميداند؛ زيرا معتقد است که انسان در حال بيچارگي و اضطرار، به فطرت اوليه خود رجوع ميکند و به زبان حال و قال از خداوند نجات ميطلبد (امين، 1361، ج 10، ص 110). ايشان ذيل آية «وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ ضُرٌّ دَعا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ» (زمر: 8)؛ هنگاميکه به انسان زيانى رسد، پروردگار خود را مىخواند و بهسوي او بازميگردد، به يکي از لحظات واقعي اضطرار يعني زمان غرق شدن در کشتي اشاره ميکند و در اينباره حديثي زيبا از امام صادق را بيان ميکند که شخصي نزد حضرت آمد و درباره شناسايى حقتعالي سؤال کرد. حضرت به وى فرمود: «هيچوقت مسافرت دريا كردهاى؟» گفت: آرى. فرمود: «آيا شده كه كشتى شكسته باشد، درحاليکه كشتى ديگري هم نيست كه تو را نجات دهد و نزديك ساحل دريا هم نيست كه بتوانى با شنا کردن از غرق شدن رهايى يابى؟» عرض كرد: بلي. حضرت فرمود: «آيا در آنوقت قلب تو متوجه شد كه كسى هست كه قادر بر خلاص و نجات تو است؟» گفت: بلى. پس حضرت فرمود: «آنکس خداست كه قادر بر نجات دادن است؛ آنجا كه نجاتدهندهاي نيست و قادر بر فريادرسى است، آنجا كه هيچ فريادرسى نخواهد بود» (امين، 1361، ج 11، ص 183ـ184).
بنابراين، انقطاع از همۀ اسباب عادي باعث ميشود که فطرت مستور، ظهور و بروز يابد و انسان در حالت اضطرار، حق را شهود کند و از او استمداد جويد.
3. فطري بودن معاد
يکي از پايههاي مهم در مکتب اسلام، اعتقاد به معاد است. اهميت اين موضوع، آن را در رديف توحيد و نبوت قرار داده و حتي ميتوان گفت بحث نبوت و امامت براساس معاد، قابل طرح و مورد توجه است.
اگر کسي وجود مبدأ را خوب بشناسد و به اسماء و صفات او آشنا باشد، قطعاً به معاد ايمان خواهد داشت؛ زيرا معاد رجوع به همان مبدأ است. بانو امين شناخت معاد را متوقف بر شناختن مبدأ ميداند و معتقد است بشر تا مبدأ وجود خود را به علم و قدرت و حکمت نشناسد و نداند که کمال و جمال و بهاي مطلق به آن فرد ازلي و موجود سرمدي منحصر است، معاد خود را که بهعينه بازگشت به مبدأ است، نخواهد شناخت (امين، 1369، ص 117)؛ بنابراين، ازآنجاکه اعتقاد به اصل وجود پروردگار امري فطري است، ايمان به معاد نيز يکي از بينشهاي فطري است که در نهاد بشر قرار داده شده است.
بانو امين معتقد است که قرآن کريم بهمنظور هدايت كامل احساس فطرى انسانها در باب نشئه آخرت و رستاخيز، آيات فراوانى در زمينههاى گوناگون دارد. براي نمونه، ايشان در تفسير آية «إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها» (نازعات: 44) مينويسند: «رجوع و بازگشت همهچيز خصوصاً افراد بشر بهسوي پروردگار است (هو المبدأ و المعاد). چنانچه معلوم است تمام موجودات سير استكمالى دارند و آن عشق غريزى كه در هر موجودى نهفته است، وى را بهسوي كمال لايق به خود ميکشاند و كمال انسان در قوس صعود، به قرب كامل مطلق و خير اتم و وجود بحت احدى تحقق ميپذيرد» (امين، 1361، ج 14، ص 336). بنابراين ازنظر بانو، انساني که بهصورت فطري عاشق کمال مطلق است، در روز قيامت به غايت خود (قرب به کامل مطلق) ميرسد.
بانو امين براي اثبات معاد، از دلايل متعدد عقلي و نقلي بهره گرفته که پرداختن به آنها خارج از رسالت اين نوشتار است. آنچه در اينجا موردنظر ماست، آن دسته از براهيني است که بانو با استفاده از مقتضيات فطرت، معاد را اثبات کرده است. يکي از آن دلايل اثباتي، فطرت عشق به بقا و جاودانگي است. بانو امين در توضيح اين برهان، فطرت هر بشري را طالب بقا و خواهان حيات هميشگي ميداند و معتقد است کسي يافت نميشود که آرزوي خوشبختي و سعادت دائمي را در دل خود نپروراند. به همين دليل، بشر هميشه براي نيل به اين مقصود در تکاپو و کوشش است و در هر مرتبه و مقامي که هست، ميکوشد خود را به مرتبه بالاتر برساند. ايشان سپس با بيان اينکه اين عالم، عالم فنا و زوال است و اجزاي آن در تغيير و تبديل دائمي است، نتيجه ميگيرند که حيات جاوداني و سعادت واقعي در حيات اخروي است (امين، 1369، ص 100).
علاوه بر برهان فوق، بانو امين از طريق قاعدۀ تکامل، معاد را اثبات ميکند. قانون تکامل همان است که ميبينيم تمام موجودات دائماً رو به کمال ميروند. بانو که به گفتۀ خودش، کتاب معاد را بر مبناي همين قاعده قرار داده، بر اين باور است که از اين قاعده لايتغير، دو نکته قابل استخراج است:
1. دست طبيعت كه منبعث از قدرت كامله الهي است، در دل همۀ موجودات قرار داده شده است و هر موجودي ميکوشد به كمال لايق خود برسد. چنانچه ميبينيم تمام ذرات عالم با جديت دائماً رو به كمال ميروند و انسان كه اشرف موجودات بهشمار ميرود و کائنات از پرتو وجود وي خلق شدهاند، أولي به اين مطلب است؛ بنابراين مشاهده ميکنيم انسان از اول عمر تا آخر، هميشه در طريق استكمال قدم ميزند. اگرچه بسياري از مردم راه سعادت را گم کردهاند و از راه راست منحرف گرديدهاند؛ اما اگر خوب دقت كنيم ميفهميم كه آنها نيز به اشتياق رسيدن به كمال، به اينطرف و آنطرف ميدوند؛ ولي چون راه وصول به كمال را نميدانند، مشتهيات نفساني را كمال انساني تصور ميکنند و در طلبش ميشتابند.
2. در انسان قوهاي موجود است كه وي را بهسوي كمال ميکشاند و بااينکه كمالات اين عالم مادي عنصري، محدود است، اما آن قوه حد يقف ندارد؛ يعني انتها براي وي متصور نيست و انسان هرقدر در مدارج كمال بالا رود، باز خواهان برتري بيشتر و مقامات بالاتر است.
بانو امين از اين دو نکته نتيجه ميگيرد که مركز وجود و غايت سير انسان، عالم ديگري است كه ازآنجا نزول کرده و باز به همانجا صعود ميکند؛ زيرا اين قوه عبث و بيهوده خلق نشده، بلكه چون حقيقت و نفس انسان از عالم ملكوت و از سنخ همان عالم است، دست قدرت وي را در ادوار عالم خلقت ميگرداند تا استكمال يابد و بعد دوباره با آنچه در طريق راه نوردي كسب کرده است، برگردد و به مركز وجود خود برسد و چون خط سير بشري دوري است، غايت كمال او رسيدن به مبدأ كمال است: «انا لله و انا اليه راجعون». طبق آيه شريفه، مبدأ وجود ما وجود مطلق و خير اتم يعني وجود واجبالوجود است و بازگشت و رجوع ما، باز به همان مبدأ است (امين، 1369، ص 204ـ205).
4. فطري بودن نبوت
اعتقاد به نبوت نيز مانند باور به توحيد و معاد، امري فطري است. بانو امين در تصديق اين مطلب مينويسد: «همينطور كه فطرتشان (تمام افراد بشر) بر توحيد گماشته شده، بر تصديق رسولان هم گذاشته شده است كه اگر خودشان باشند و آن عقل و روح خدادادشان، تصديق خواهند کرد» (امين، 1361، ج 3، ص 171). بانو امين دليل فطري بودن نبوت را با استفاده از دو مقدمه بيان ميکند:
1. ما خدا را به علم و قدرت و حکمت و عدالت ميشناسيم و ميدانيم که ما را بيهوده و بدون فايده خلق نکرده، بلکه در خلقت عالم، مقصد بزرگي در نظر است که آن، تکميل روح و جنبه روحانيت ماست و سعادت و خوشبختي ما در اثر تکميل نفس و روح تأمين ميگردد.
2. ميدانيم که بهواسطۀ غلبه قواي حيواني و نقطهضعف نفس که اسير سرپنجه شهوت و غضب گرديده است، ما بهخوديخود بدون رهنما راه سعادت و کاميابي را نميفهميم و مبدأ و معاد خود را نميشناسيم و طريق عبادت و وصول به قرب حق را نميدانيم.
ايشان از اين دو مقدمه نتيجه ميگيرد که خداوند بهمقتضاي حکمت و احسانش بايستي طريق سعادت و راه تعالي و صعود به مراتب عاليه را بهواسطه پيامبران و سفراي خود به ما نشان دهد (امين، 1355، ص 44).
ايشان در جاي ديگر براي اثبات نبوت به ناتواني عقل اشاره ميکنند و معتقدند که ازيکطرف، قلب و دل انسان به فطرت اوليه خود، متوجه توحيد است و از طرف ديگر، عقل بشر محدود است و بهخوديخود و بهطور مستقيم نميتواند بهسوي مبدأ سلوك کند. بنابراين به پيشوا و راهنمايى نياز دارد كه اين راه را رفته و برگشته و براى هدايت خلق از طرف حقتعالي مبعوث گرديده است (امين، 1361، ج 12، ص 7ـ8).
با دقت در استدلالهاي بانو امين روشن ميشود که ايشان مانند بحث معاد، از طريق تمسک به مقتضيات فطرت، ضرورت نبوت را اثبات کرده است؛ زيرا مقدمه اول، ناظر به توحيد و ساير صفات کمالي خداوند است که ثابت شد امري فطري هستند؛ و مقدمه دوم نيز بر مبناي ناتواني و ضعف انسان و عقل اوست که هرکس بالوجدان اين کمبودها را درون خود مييابد و به آنها اعتراف ميکند.
در حقيقت، کسي که فطرتاً خدا را کامل مطلقي مييابد که واجد همه اوصاف کمالي است (مبدأ) و از طرف ديگر، ميداند که مقصد نهايي او، بازگشت بهسوي کمال مطلق است (معاد)، قطعاً تصديق ميکند که براي رسيدن به سعادت حقيقي و کمال مطلوب، به راهنما و برنامه تضمينشدهاي نياز دارد (نبوت). بنابراين با اعتراف به وجود مبدأ و معاد، ضرورت نبوت روشن ميشود. دليل اينکه ما در اين نوشتار بحث معاد را بر نبوت مقدم کرديم، به همين مطلب برميگردد. در واقع، پيامبر فردي است که ميتواند انسان را بهسوي مقصد که همان کمال و رسيدن به بهشت است، رهنمون شود.
بانو امين براساس فطري بودن نبوت معتقد است که شأن پيامبران، صرفاً تذکر و ارشاد است و گفتار آنها مطابق با فطرت انسانى است. ايشان در تفسير آية «وَ ما تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمين» (يوسف: 104)؛ و تو (هرگز) از آنها پاداشى نمىطلبى؛ آن نيست مگر تذكرى براى جهانيان؛ از تعبير «إِلاَّ ذِكْرٌ» استفاده ميکنند و ميگويند: (الّا ذكر) اشاره است به اينکه من به تعليمات قرآن، شما را متذكر ميگردانم به آنچه در فطرت اوليه شما، يعنى فطرت توحيد گذارده شده است. همچنين شما را ارشاد ميکنم به آن فطرت اخلاقى خودتان كه رجوع به وجدان خود كنيد و تعليمات قرآن را به وجدان خودتان تطبيق کنيد تا بفهميد تمام آنها مطابق است با فطرت سليم و با آنچه در باطن خودتان مأخوذ گرديده است. چيزى برخلاف فطرت توحيد و فطرت اخلاقى نميگويم و ميخواهم همانکه در باطن شما مخفى گرديده، به مرتبه ظهور و بروز برسد (امين، 1361، ج 6، ص 437).
حاصل اينکه بانو امين تصديق به نبوت را فطري ميداند و با استناد به مقتضيات فطرت، ضرورت نبوت را اثبات ميکند و بر همين مبنا، ساير مباحث پيرامون نبوت را سامان ميدهد.
نتيجهگيري
بر مطالب فوق نتايجي مترتب است که برخي از آنها به قرار ذيل است:
1. بانو امين، از آيه فطرت، عينيت دين اسلام و فطرت را استنباط ميکند. اين ديدگاه، نتايج مهمي را بهدنبال دارد؛ ازجمله اينکه طبق اين مبنا، نهتنها اصول دين، بلکه تمام خطوط کلي و معارف اصيل دين، فطري هستند. همچنين بايد خاستگاه دين را در ذات و سرشت آدمي جستوجو کرد، نه در جاي ديگر.
2. بانو امين با اينکه اصل وجود خدا را امري فطري ميداند، اما در باب اثبات خدا، بحث دلالت فطرت بر وجود خداوند را مسکوت گذاشته است.
4. بانو امين از طريق تمسک به مقتضيات فطرت، توحيد و ساير صفات کمالي حق را اثبات کرده است.
5. بانو امين براساس آيات قرآن کريم، معاد را بازگشت به مبدأ و امري فطري ميداند و با استفاده از فطرت عشق به بقا و قاعده تکامل، به اثبات معاد ميپردازد.
6. بانو امين در بحث اثبات ضرورت نبوت، به اقتضاي فطرت تمسک کرده و معتقد است حقتعالي که انسان را هدفمند و طالب کمال خلق کرده، رسولان را راهنماي رسيدن او به کمال حقيقي قرار داده است.
- ابنفارس، احمد، 1404ق، معجم مقاييس اللغه، تصحيح عبدالسلام محمدهارون، قم، مکتب الاعلام الاسلامي.
- ابنمنظور، محمدبن مکرم، 1414ق، لسان العرب، چ سوم، بيروت، دارالفکر و دار صادر.
- امين، نصرتبيگم، 1355، روش خوشبختي و توصيه به خواهران ايماني، چ ششم، اصفهان، چاپ محمدي.
- ـــــ ، 1361، تفسير مخزن العرفان در علوم قرآن، تهران، نهضت زنان مسلمان.
- ـــــ ، 1369، معاد يا آخرين سير بشر، اصفهان، انجمن حمايت از خانوادههاي بيسرپرست.
- ـــــ ، 1371، اربعين الهاشميه، ترجمه بانو علويه همايوني، اصفهان، انجمن حمايت از خانوادههاي بيسرپرست.
- ـــــ ، 1387الف، سير و سلوک در روش اولياءالله و طريق پيمودن راه حق تعالي، تحقيق محمدرضا نيلفروشان، چ دوم، اصفهان، گنبدهاي فيروزهاي.
- ـــــ ، 1387ب، النفحات الرحمانية في الواردات القلبية، ترجمة مهدي افتخار، قم، آيت اشراق.
- جمعى از نويسندگان، 1381، امامتپژوهى (بررسى ديدگاههاي اماميه، معتزله و اشاعره)، مشهد، دانشگاه علوم اسلامى رضوى.
- جوادي آملي، عبدالله، 1384، فطرت در قرآن، تحقيق محمدرضا مصطفيپور، چ سوم، قم، اسراء.
- ـــــ ، 1387، ادب فناي مقربان، تحقيق محمد صفايي، قم، اسراء.
- حسيني واسطي زبيدي، مرتضي، 1414ق، تاجالعروس من جواهر القاموس، بيروت، دار الفکر.
- سجادي، جعفر، 1373، فرهنگ معارف اسلامى، چ سوم، تهران، دانشگاه تهران.
- شاهآبادي، محمدعلي، 1386، شذرات المعارف (توضيح و تقرير نورالله شاهآبادي)، چ سوم، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشة اسلامي.
- ـــــ ، 1387، رشحات البحار، تصحيح، تحقيق و ترجمه زاهد ويسي، چ سوم، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1387، تعاليم اسلام، قم، بوستان کتاب.
- ـــــ ، 1388، رسائل توحيدي، قم، بوستان کتاب.
- ـــــ ، 1994م، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسة الاعلمي.
- طريحي، فخرالدين، 1416ق، مجمع البحرين، چ سوم، تهران، مرتضوي.
- مصطفوي، حسن، 1368، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
- مطهري، مرتضي، 1398، فطرت، چ سي و دوم، تهران، صدرا.
- موسوي خميني، سيدروح الله، 1392، سرالصلوة (معراجالسالکين و صلوةالعارفين)، چ شانزدهم، تهران، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني.
- ـــــ ، 1394، شرح چهل حديث (اربعين حديث)، چ پنجاه و نهم، تهران، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني.
- ـــــ ، 1395، شرح حديث جنود عقل و جهل، چ شانزدهم، تهران، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني.