آفرینش انسان و مراحل حیات او
Article data in English (انگلیسی)
آفرینش انسان و مراحل حیات او
از منظر علّامه طباطبائی
محمّدجواد یاوری
(دانش آموخته حوزه علمیه و دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ تشیّع)
چکیده
در اشاره آیات قرآن و روایات، انسان موجودی است مرکب از جسم و روح که دارای دو نوع آفرینش است:
1. خلقت از خاک که اولین موجود (حضرت آدم علیه السلام) با آن ساخته شده؛ 2. خلقت انسان هایی از نسل او به وسیله نطفه. پس در آغاز خداوند نوع انسان اولیه را خلق کرد و سپس نسل وی را از نطفه همان انسان قرار داد. تا بدین سان، مراحل حیات آدمی پس از خلق ادامه یابد. این بیان، جوابی است دینی در رد عقاید داروین و کسانی که اجداد انسان اولیه را موجودات تک سلولی و یا از نسل میمون می پندارند.
انسان پس از خلقت، با توجه به فطرت اجتماعی وی، مدتی را در این دنیا سپری کرده و پس از آن در اثر مرگ، روح او از این دیار به دیار دیگری به نام «برزخ» که «عالم مثال» نام دارد و انسان ها در آنجا یا متنعّم هستند و یا معذّب، کوچ می کند و در آنجا به حیات خود ادامه می دهد؛ زیرا اصالت انسان به روح اوست و روح مجرّد تنها نحوه ارتباطی با بدن دارد که با فرا رسیدن مرگ این ارتباط قطع می شود. با برپایی معاد در جریان سیر حیات، علاوه بر روح، جسم انسان نیز مؤاخذه می شود.
کلیدواژه ها: انسان، آفرینش، روح، برزخ، قیامت.
مقدّمه
خدا، انسان و جهان سه محور اساسی اندیشه بشری اند که در طول تاریخ و در همه جوامع، پرسش های مهم و اساسی درباره شان مطرح بوده و تمام تلاش های فکری بشر متوجه یافتن پاسخ های درست و مناسب برای پرسش های مربوط به آنهاست. در تعالیم ادیان آسمانی و به ویژه دین اسلام، پس از مسئله «خدا»، محوری ترین موضوع پرداختن به مسئله «انسان» است؛ زیرا آفرینش جهان، ارسال رسل و وحی الهی برای رسیدن او به سعادت نهایی اش صورت گرفته است.
تبیین احکام اجتماعی اسلام نیز با شناخت انسان، شناخت مبدأ و معاد، ارتباط مستقیمی دارد. اگر در این بحث ـ یعنی «شناخت انسان» به این نتیجه رسیدیم که زندگی انسان پوچ و بی هدف است، در این صورت، آفرینش، حیات آدمی، معاد و برزخ بی معنا و بیهوده خواهد نمود و سخن گفتن از آن سودبخش نیست. اما اگر انسان را موجودی هدفدار و زندگی او را دارای معنا بدانیم، در این صورت، زندگی او دارای ارزش و جایگاهی منطقی است.
با توجه به اهمیت موضوع در جهت شناخت انسان، تلاش بر آن است تا دیدگاه علّامه طباطبائی درباره بخشی از معارف مربوط به انسان و مسائل محوری آن، از جمله نحوه آفرینش انسان، زندگی اجتماعی، مرگ و منازل پس از مرگ همانند برزخ و قیامت، به روش توصیفی در مراجعه به آثار ارزشمند ایشان بیان شود. این مفسّر بزرگ در تفسیر المیزان و سه رساله به نام های الانسان قبل الدنیا، الانسان فی الدنیا، و الانسان بعد الدنیا، عمده نظریات خود را درباره این موضوع ارائه نموده اند.
تعریف «انسان»
کلمه «انسان» در 63 آیه از قرآن ذکر شده، و سوره ای نیز به این نام (انسان) بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده است. «انسان» واژه ای عربی و اسم جنس عام است که برای مذکر و مؤنث، و جمع و مفرد یکسان به کار می رود. «انس» (به ضمّه) در مقابل «جن» به معنای اهلی، خوگیرنده و مأنوس است.1
در آثار علّامه طباطبائی، تعریفی لغوی و اصطلاحی از واژه «انسان» ارائه نشده است، اما می توان حدس زد که با توجه به روشن بودن واژه و ماهیت «انسان»، نیازی به بیان تعریف لغوی و اصطلاحی نیست، بلکه آنچه اهمیت دارد نحوه خلقت، ابعاد وجودی، سرشت انسان حیات پس از مرگ او، و مباحث مهم دیگری است که در این زمینه، نیاز به توضیح و تعریف دارد. از این رو، ایشان در ذیل آیات و موضوعات مرتبط با انسان، بدان مباحث پرداخته اند.
آفرینش انسان در نظام هستی
خداوند در سوره «الرحمن» از میان همه مخلوقات، نخست خلقت انسان را یادآوری و بدان اشاره کرده است. دلیل این توجه جایگاه و اهمیتی است که انسان در مقایسه با سایر مخلوقات دارد. انسان یا یکی از عجیب ترین مخلوقات است و یا از تمامی مخلوقات عجیب تر. البته عجیب تر بودن او وقتی روشن می شود که خلقت او را با خلقت سایر مخلوقات مقایسه کنیم و در طریق کمالی که برای او ترسیم کرده اند، دقت لازم به عمل آوریم؛ طریق کمالی که از باطنش شروع و به ظاهرش منتهی می شود، از دنیایش آغاز و به آخرتش ختم می گردد.2
اگرچه قرآن کریم به طور صریح، متعرّض این نشده که پیدایش انسان در زمین، منحصر در همین دوره حاضر است که ما در آن قرار داریم و یا دوره های متعددی داشته و دوره ما انسان های کنونی آخرین ادوار آن است، ولی ظاهرا از بعضی روایات و آیات استفاده می شود که پیش از خلقت آدم ابوالبشر علیه السلامانسان هایی (موجوداتی) در زمین زندگی می کرده اند.3
از طرفی، درباره ساحت های وجودی انسان دیدگاه های متفاوتی وجود دارد. برخی انسان را تک ساحتی و منحصر در «جسم» دانسته و وجود او را از روح و نفس عاری می دانند.4 برخی دیگر تنها ساحت «روح» را در انسان اصل می دانند. اما اسلام نگاهی کاملاً متفاوت به آفرینش انسان دارد و معتقد است: خداوند علاوه بر خلق جسم انسان، ساحت دیگری به نام روح در وجود انسان قرار داده است.
با توجه به اراده حق تعالی در آفرینش انسان، بسیاری از آیات قرآن کریم و روایات به نوع خلقت انسان و مراحل آن اشاره دارند.
مراحل آفرینش انسان
خدای متعال در قرآن می فرماید:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِن طِینٍ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاما فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْما ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقا آخَرَ»(مؤمنون: 12ـ14)؛ قطعا ما انسان را از خلاصه ای که از گل گرفته شده بود آفریدیم، سپس او را نطفه ای در جایگاهی آرام قرار دادیم، آن گاه نطفه را خونی بسته کردیم؛ پس خون بسته را گوشتی جویده شده کردیم، سپس گوشت جویده شده را به صورت استخوان هایی قرار دادیم. بعد استخوان ها را گوشت پوشانیدیم. پس از آن او را آفریده دیگری بی سابقه قرار دادیم.
در این آیه شریفه و دیگر آیات متناظر، به نکته قابل توجهی اشاره شده و آن دوساحتی بودن خلقت انسان است؛ ابتدا به خلقت جسم و سپس به آفرینش روح انسان اشاره کرده است. از مجموع آیات وارد شده درباره خلقت انسان، وجود و استقلال روح و مرکّب بودن انسان از روح و جسم به روشنی استنباط می گردد. بنابراین، می توان گفت: وجود انسان از دو ساحت جسم و روح ترکیب یافته است و ساحت هر کدام متفاوت با دیگری است. به همین دلیل، برای روشن شدن دیدگاه علّامه طباطبائی درباره انسان، در آغاز، دیدگاه ایشان درباره ساحت جسم انسان بحث و بررسی می شود و در ادامه، بحث خلقت روح مطرح می گردد:
الف. آفرینش ساحت جسم
آفرینش جسم انسان نیز به نوبه خود، دارای مراتبی است که در ذیل، بدان اشاره می شود:
1. مرحله خلق از گل:
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَأٍ مَسْنُونٍ»(حجر: 26)؛ ما انسان را از گل خشکیده ای، که از گل بدبویی گرفته شده بود، آفریدیم.
نیز در سوره «سجده» خداوند ـ تبارک ـ می فرماید:
«الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِن مَّاء مَهِینٍ»(سجده: 7و8)؛ او همان کسی است که هر چه آفریده نیکو آفریده و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد، سپس نسل او را از عصاره ای از آب ناچیز و بی مقدار قرار داد.
علّامه طباطبائی در شرح این آیه شریفه می نویسد:
این آیه خلقت نوع انسان را بیان می کند؛ زیرا خلق کردن اولین موجودی که بقیه افرادش از آن منشعب می شوند در حقیقت، خلق کردن همه آنهاست.5
2. مرحله نطفه:
«هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئا مَّذْکُورا إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ» (دهر: 1و2)؛ آیا بر انسان روزگارانی گذشت که چیزی قابل ذکر نبود؟ ما او را از آب نطفه مختلط (بی حس و شعور) خلق کردیم و دارای قوای چشم و گوش گردانیدیم.
علّامه طباطبائی در ذیل این آیه می نویسند:
به طور مسلّم، روزگاری بوده که نشانی از انسان نبوده است و مراد از انسان در این آیه، جنس بشر است و نه آدم ابوالبشر؛ چون آدم نخستین از نطفه خلق نشده است و منظور از جمله «شَیْئا مَّذْکُورا»این است که چیزی نبود که با ذکر نامش، جزو مذکورات باشد؛ مثلاً، در مقابل زمین و آسمان باشد و مذکور بودن انسان کنایه است از موجود بودن بالفعل او.
پس انسان موجودی است حادث که در پدید آمدنش نیازمند به صانعی است تا او را بسازد و خالقی که او را خلق کند. پرودگار او را آفرید و به تدبیر ربوبیش به ادوات شعور مجهّزش کرده تا با آن به راه حق هدایت شود.
کلمه «نطفه» در اصل، به معنای آبی اندک بوده و سپس استعمالش در آب ذکوریت حیوانات، که منشأ تولید مثل است، بر معنای اصلی غلبه یافته است و امشاج به معنای مخلوط و ممتزج است و اگر نطفه را به این صفت معرفی کرده، به اعتبار اجزای مختلف آن و یا به اعتبار مخلوط شدن آب نر با آب ماده است.6
این نطفه در جایی قرار می گیرد که هم فاسد نشود و هم زیست یابد.
3. مرحله علقه: علّامه در ذیل آیه «خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ»(علق: 2) می نویسند:
کلمه «علق» به معنای خون بسته شده است؛ یعنی اولین حالتی که منی در رحم به خود می گیرد، و این انسان تمام و کامل نمی شود، مگر به تدبیر الهی.7
4. مرحله مضغه، عظام و لحم: مراد از کلمه «مضغه» به معنای قطعه گوشتی است جویده شده و خداوند پس از آن مضغه را به صورت استخوان درمی آورد و بر استخوان ها گوشت می پوشاند. علّامه می نویسند: مضغه در مرحله تکامل خود، به دو قسم تقسیم می گردد: گاه به صورت «مخلّق» درمی آید و گاه ساقط می شود و به مرحله بعدی ـ یعنی جنین ـ نمی رسد.
با توجه به ذکر آیات درباره مراحل گوناگون خلقت جسم، علّامه طباطبائی می نویسند:
قرآن قریب به صریح است در اینکه بشر، موجود امروزی، از طریق تناسل، به یک زن و مرد معیّن منتهی می شوند، و نیز صریح است در اینکه اولین فرد بشر و همسرش از هیچ پدر و مادری متولّد نشده اند، بلکه از خاک یا گل یا لایه زمین خلق شده اند؛ خلقتی که آنی و بدون گذشت زمان بوده است.8
همچنین علّامه ذیل آیه 59 سوره «آل عمران» درباره عظمت آفرینش اولین انسان می نویسند:
اگر مراد از خلقت از خاک، منتهی شدن آفرینش آدم به خاک باشد، همان طور که همه جان داران متولّد از نطفه نیز خلقتشان منتهی به زمین می شود، در این صورت، معنای آیه چنین می شود که صفت حضرت عیسی علیه السلام، که پدر ندارد، مانند صفت آدم است که خلقتش منتهی به خاک می شود؛ چنان که همه مردم نیز چنین هستند. اما همه آیات حاکی از خلقت انسان از طین دلالت دارد بر اینکه خلقت آدم ابوالبشر علیه السلام با خلقت سایر افراد بشر و جان داران فرق داشته است.9
پس حضرت آدم و حوّا هیچ اتصالی به مخلوقات پیش از خود یا همجنس ندارند، بلکه بدون سابقه حادث شده اند.
اشاره آیات و توضیح و تفسیر علّامه درباره خلقت و آفرینش انسان نخستین از گل و توالی نسل او از نطفه، بهترین و گویاترین پاسخی است بر منکران مبدأ و معاد و کسانی (داروینیست ها) که آفرینش انسان را از جنس تک سلولی ها فرض می کنند و خلقت انسان توسط پروردگار عالم را نفی می نمایند.
بنابراین، در آغاز، خداوند انسان اولیه را از گل خلق کرد و سپس نسل وی را از نطفه همان انسان قرار داد.
ب. آفرینش ساحت روح
قرآن کریم ـ همان گونه که ذکر شد ـ در آیات 12ـ14 سوره «مؤمنون» می فرماید:
قطعا ما انسان را از عصاره ای که از گل گرفته شده بود آفریدیم، سپس او را نطفه ای قرار دادیم در جایگاهی آرام، آن گاه نطفه را خونی بسته کردیم؛ پس خون بسته را گوشتی جویده شده کردیم، سپس گوشت جویده شده را به صورت استخوان هایی قرار دادیم. بعد استخوان ها را گوشت پوشانیدیم. پس از آن او را آفریده دیگری بی سابقه قرار دادیم.
علّامه طباطبائی در شرح آیه مزبور، درباره آفرینش ساحت روح انسان می نویسند: در جمله «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقا آخَرَ» سیاق را از خلقت قرار نداده است تا دلالت کند بر اینکه آنچه در آخر به وجود آوردیم حقیقت دیگری است غیر آنچه در مراحل قبلی بود، و این دو نوعی اتحاد با هم دارند.10
از سیاق آیات، روشن است که صدر آیات، آفرینش تدریجی مادی انسان را وصف می کند11 و در ذیل، که به پیدایش روح یا شعور و اراده اشاره دارد، آفرینش دیگری را بیان می دارد که با نوع آفرینش قبلی مغایر است.12 این اختلاف تعبیر خود شاهد است بر اینکه خلق آخر از سنخ دیگری است که نمی تواند مادی باشد، بلکه مجرّد است.
صاحب تفسیر الدر المنثور نیز روایتی از حضرت علی علیه السلامدرباره خلق ساحت روح نقل می کند که می فرمایند: پس از آنکه نطفه چهار ماهش تمام شد، خداوند فرشته ای می فرستد تا روح را در ظلمات رحم، در کودک بدمد، و اینجاست که خدای تعالی می فرماید: «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقا آخَرَ» که مقصود از آن همان دمیدن روح است.13
آفرینش و جاودانگی روح
درباره روح، باید گفت: هیچ کس نمی تواند حقیقت داشتن «روح» و روان را انکار کند و معتقد باشد که روح وجود ندارد.
حتی متعصّب ترین ماتریالیست ها نیز منکر روح ـ به طور کلی ـ نیستند؛ یعنی نمی گویند که بین موجود جاندار و بی جان فرقی نیست، منتها آنها روح را به گونه ای دیگر تفسیر می کنند که با تعریف اسلام از مرگ، همخوانی ندارد.14
در قرآن کریم، قریب بیست جا واژه «روح» به کار رفته است که شامل روح انسان، جبرئیل (نبأ: 38) و قرآن (شوری: 52) می شود. مفسّران در شرح و تفسیر این واژه، نظریات خاصی دارند. اما مراد از «روح» در این پژوهش، روح انسان است؛ چنان که در آیه «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقا آخَرَ»(مؤمنون: 14) اشاره به همان خلقت جدید انسان، بعد از خلقت جسم او دارد و این خلقت جدید چیزی نیست، جز روح انسان.
قرآن کریم با بیانی جامع، مطلق روح را موجودی غیر مادی معرفی می کند و در این باره می فرماید:
«وَ یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»(اسراء: 85)؛ از تو حقیقت روح را می پرسند؛ بگو: روح از سنخ امر خدای من است.
کسانی که به معارف اسلامی تا حدّی آشنایی دارند، می دانند که در خلال بیانات کتاب و سنّت، از روح و جسم یا نفس و بدن زیاد سخن به میان می آید، و یا تصور جسم، که به کمک حس درک می شود، تا حدّی آسان است، ولی تصور روح و نفس، خالی از ابهام و پیچیدگی نیست.
اهل بحث از متکلّمین و فلاسفه شیعه و سنّی، در حقیقت روح، نظریات مختلفی دارند، ولی تا اندازه ای مسلّم است که روح و بدن در نظر اسلام، دو واقعیت مخالف همدیگر می باشند. خداوند متعال هنگام آفرینش، انسان را مرکّب از دو جزء و دارای دو جوهر قرار داد: یکی جوهر جسمانی که ماده بدنی اوست، و دیگری جوهر مجرّد که روح و روان اوست. این دو پیوسته در زندگانی دنیوی، همراه و ملازم یکدیگرند؛ اما هنگام مرگ، روح زنده از بدن جدا شده و سپس ـ روح ـ انسان به پیشگاه پروردگار باز می گردد.15
بدن به واسطه مرگ، خواص حیات را از دست می دهد و به تدریج، متلاشی می شود، ولی روح این گونه نیست، بلکه حیات بالاصاله از آن روح است و تا روح به بدن متعلّق است، بدن نیز از وی کسب حیات می کند، ولی هنگامی که روح از بدن مفارقت نمود و علاقه خود را برید، بدن از کار می افتد؛ اما روح همچنان به حیات خود ادامه می دهد؛ زیرا هویّت انسانی اشخاص از بین نمی رود.
مسئله روح و و بقای روح پس از مرگ، از امّهات معارف اسلامی است. نیمی از معارف اصیل غیرقابل انکار اسلامی بر اصالت روح و استقلال آن از بدن و بقای بعدالموت آن استوار است.16
در مقابل این دیدگاه، برخی از مادی گرایان ـ نه همه آنها ـ و به تعبیر دیگر، ماتریالیست ها معتقدند که حقیقت انسان «ماده» است، بدون روح و قوانین طبیعت؛ همان سانی که بر ماده جامد حکومت می کند، بر انسان نیز حاکم است.17
برخی دیگر همانند برتراند راسل نیز اعتقاد دارند که «روح انسانی که از آن تعبیر به "من" می شود» مجموعه ای از ادراکات عصبی است که جز خواص ماده بدن چیز دیگری نخواهد بود. به عقیده وی، اینکه فلاسفه تصور می کنند روح و جسم روزانه به حیات خود ادامه می دهد، روح برای ابد باقی است، در حالی که جسم به تدریج از بین رفته تا اینکه روز قیامت مجددا زنده شوند، قسمتی از این عقیده که مربوط به زندگی فعلی ما می شود، دروغ محض است.18
قرآن کریم در پاسخ استبعاد منکران معاد به این مضمون که انسان پس از مرگ و متلاشی شدن بدن و گم شدن او در میان اجزای زمین، چگونه آفرینش تازه ای پیدا می کند و انسان نخستین می شود، می فرماید:
«قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ»(سجده: 11)؛ بگو فرشته مرگ، شما را از ابدانتان می گیرد، پس از آن به سوی خدای خودتان برمی گردید ـ یعنی آنچه پس از مرگ متلاشی گشته، در میان اجزای زمین گم می شود، بدن های شماست، ولی خودتان (روح) به دست فرشته مرگ از بدن هایتان گرفته شده اید و پیش ما محفوظید.
علّامه طباطبائی در تفسیر این آیه شریفه، می نویسند: از اینکه فرشته مرگ شما را می گیرد، برمی آید که ایشان (روح) غیر از بدن هایی هستند که اجزای آن در زمین پراکنده می شود، پس در حقیقت، ایشان گم نشده اند و مستهلک و نابود نگشته اند؛ چون جان هایشان (روح) محفوظ است.19
ایشان در پایان بحث و تفسیر این آیه، می نویسند:
این آیه از روشن ترین آیات قرآنی است که بر تجرّد نفس دلالت می کند و می فهماند که نفس (روح) غیر از بدن است و نه جزو آن و نه حالی از حالات آن.20
زیرا جای هیچ شکی نیست که ما در خود، معنا و حقیقتی را می یابیم که از آن تعبیر به «من» می کنیم. نیز هر انسانی در این درک و مشاهده مثل ماست؛ یعنی من و تمامی انسان ها در این درک مساوی هستیم. مادامی که شعورم کار می کند، «من» منم و هرگز نشده است که خودم را از یاد ببرم. حال باید دید که این «من» در کجای بدن ما نشسته است؟ به طور قطع، در هیچ یک از اعضای بدن ما نیست و در هیچ یک از اعضای محسوس ما نیست....، ولی دائما «من» در نزد من حاضر است. بنابراین، معلوم می شود نفس «روح» غیر از بدن است، نه همه آن و نه جزئی از آن و نه خاصیتی از خواص آن....؛ زیرا مفروض ما این است که آن چیزی که در خود، به نام «من» مشاهده می کنیم، هیچ یک از این احکام را نمی پذیرد. لذا، نفس (روح) به هیچ وجه، مادی نیست.21
ایشان همچنین می نویسد:
سعادت و شقاوت انسان مربوط به سنخ ملکات و اعمال اوست، نه به جهات جسمانی و نه به احکام اجتماعی. بنابراین، اینها حقایقی است که آیه شریفه (بقره: 154) آن را افاده می کند و روشن است که این احکام مغایر احکام جسمانی است و از هر جهت، با خواص مادیت دنیوی منافات دارد و همه اینها دلیل بسیار محکم و استواری است که نفس و روح انسان ها، حقا حقیقتی مستقل و جدای از بدن های آنان می باشد.22
علاوه بر این، می توان گفت: دلیل ماده گرایان بر عدم پذیرش روح، بر این اساس است که آنها از راه حس و تجربه سراغ استنباط روح رفته اند، و این شیوه بیش از درک وجدان، چیزی را ثابت نمی کند. حال اگر کسی به همین وجدان خود رجوع کند، می یابد که ندیدن دلیل بر نبودن نیست؛ اما آنان از این هم غافل هستند. ابن سینا در تأیید این حرف، می نویسد: قدرت بشری امکان فهم و دریافت حقایق اشیا را ندارد، و آنچه را ما از اشیا می دانیم تنها خواص و لوازم و اعراض آنهاست؛ اما فصول مقدّم اشیا را درنمی یابیم؛ فصولی که به حقیقت هر چیزی رهنمون می شود.23
کنجکاوی عقلی نیز نظریه قرآن کریم درباره روح را تأیید می کند. هر یک از ما افراد انسان از خود حقیقتی را درک می نماید که از آن به «من» تعبیر می کند و این درک، پیوسته در انسان موجود است.
در مجموع، آنچه با تدبّر در آیات قرآن کریم و بیانات ائمّه اهل بیت علیهم السلام به دست می آید این است که روح انسانی پدیده ای است غیر مادی و مجرّد که با بدن، نوعی همبستگی و یگانگی دارد. اکنون پس از روشن شدن مسیر بحث درباره دو ساحتی بودن انسان، نکته قابل توجه دیگر که هیچ گریزی از آن نیست، زندگی اجتماعی و ادامه حیات در این دنیا تا هنگام فرارسیدن مرگ است. از این رو، به اختصار درباره انسان و زندگی اجتماعی او مباحثی مطرح می شود و دیدگاه علّامه در این باره بررسی می گردد:
انسان و زندگی اجتماعی
مرحوم علّامه طباطبائی در جلد چهارم تفسیر المیزان، ذیل آیه 200 سوره «آل عمران» درباره «انسان و زندگی اجتماعی او» بحثی را مطرح می کند و در آن، به نکات قابل توجهی اشاره می نماید؛ از جمله: 1. انسان و اجتماع؛ 2. تکامل انسان در اجتماع و انواع آن؛ 3. اسلام و عنایتش به امر اجتماع؛ 4. رابطه بین فرد و اجتماع.
در این زمینه، آنچه با بحث حاضر ارتباط و اهمیت بیشتری دارد، مطرح می شود:
انسان موجودی است که اجتماعی زندگی می کند و این مطلب نیازی به بحث ندارد؛ زیرا فطرت تمامی انسان ها چنین است؛ یعنی فطرت همه این معنا را درک می کند و تا آنجا که تاریخ نشان داده هر جا بشری زیسته، از نعمت زندگی اجتماعی برخوردار بوده است. مؤیّد این مطلب آثار باستانی بر جای مانده از تاریخ انسان هاست.
قرآن کریم هم با بهترین بیان، در آیاتی بسیار، از این حقیقت خبر داده است؛ از جمله، در آیه 13 سوره «حجرات» می فرماید:
«یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن ذَکَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبا وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا»؛ هان ای مردم! ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شعبه شعبه و قبیله قبیله کردیم تا یکدیگر را بشناسید.
اجتماع انسانی مانند سایر خواص روحی انسان و آنچه مربوط به اوست، از روز آغاز پیدایش، به صورت کامل استقرار نیافته است تا کسی تصور کند که اجتماع تکامل نمی پذیرد، بلکه اجتماعی شدن انسان همانند سایر امور روحی و ادراکی وی، دوش به دوش آنها تکامل یافته است. آنچه پس از دقت نظر در احوال انسان روشن می شود این است که اولین اجتماع و گردهمایی که در بشر پیدا شد از راه ازدواج بود؛ چون عامل آن یک عامل طبیعی است.
پس از تشکیل اجتماع کوچک خانواده، مشخصه دیگر بشری خودنمایی کرد و آن «استخدام» نام دارد؛ یعنی هر انسانی می خواهد به وسیله انسانی یا انسان های دیگری نیازهای خود را تأمین کند و سلطه خود را گسترش دهد. آن گاه برایش ممکن است که اراده خود را بر دیگر انسان ها تحمیل کند و هر چه را می خواهد آنها انجام دهند. به تدریج، این ویژگی به صورت ریاست جلوه کرده، و ریاست در خانه، ریاست در عشیره، ریاست در قبیله و ریاست در امّت به وجود آمده است.
قرآن کریم خبر داده است: اولین مرتبه ای که بشر متوجه منافع اجتماعی شد و به تفصیل به مصالح آن پی برد و درصدد دست یابی بدان برآمد زمانی بود که برای اولین بار، پیامبری در میان بشر مبعوث شد و آنان را راهنما گشت. به عبارت دیگر، به وسیله مقام نبوّت، متوجه مصالح و منافع زندگی اجتماعی گردید. در تأیید این مطلب، قرآن کریم می فرماید:
«وَ مَا کَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُواْ» (یونس: 19)؛ انسان ها در آغاز، همه یک امّت واحده بودند، بعدها اختلاف کردند.
انسان در قدیم ترین عهدش، امّتی واحد و ساده و بی اختلاف بود، سپس به خاطر غریزه استخدام اختلاف در بین افراد پیدا شد و اختلاف هم به مشاجره و نزاع انجامید. از این رو، خداوند انبیا را برانگیخت و با آنان، کتاب فرستاد تا به وسیله آن، اختلاف ها را برطرف کنند و دوباره آنها را به وحدت اجتماعی برگردانند و این وحدت را به وسیله قوانینی که تشریع نموده، حفظ کنند.
پس هیچ شکی نیست که اسلام تنها دینی است که بنیان خود را بر اجتماع نهاده و این معنا را به صراحت اعلام کرده و در هیچ شأنی از شئون بشری مسئله اجتماع را مهمل نگذاشته است. اسلام روح اجتماع را به نهایت درجه امکان، در کالبد احکامش دمیده است.24
روشن شد که انسان دارای حیات اجتماعی است و هیچ شکی نیست که هر انسانی پس از خلقت و زندگی کوتاه اجتماعی وی در این دنیا، مرگش فرا می رسد و از این سرا به سرای دیگر منتقل می شود؛ چنان که قرآن کریم نیز بر این امر تأکید نموده و بشر را به ذکر مرگ فرا خوانده، می فرماید: هر نفسی طعم مرگ را می چشد و به سوی ما بازمی گردد.25 پس با عنایت به ضرورت توجه به این امر مهم، باید به این قسمت از مرحله زندگی انسان، که به حق مهم ترین مرحله از اهداف آفرینش انسان است، پرداخت:
مرگ از نظر اسلام
کسانی که به «مرگ» سطحی می نگرند و کسانی که معیار درک حقیقت و واقعیت را «تجربه حسی» می دانند ـ که از پیامدهای آن نفی معاد است ـ مرگ انسان را نابودی وی فرض می کنند و زندگی انسان را تنها همین زندگی چند روزه، که در میان زایش و درگذشت محدود است، می پندارند؛ اما اسلام مرگ را انتقال انسان از یک مرحله زندگی به مرحله دیگری تفسیر می کند. به تعبیر علّامه طباطبائی، مرگ همان انتقال از عالم ماده به عالم برزخ است؛ یعنی انتقال از نشئه و مرحله ای از زندگی به نشئه و مرحله ای دیگر. به نظر اسلام، انسان زندگانی جاویدانی دارد که پایانی برای آن نیست و مرگ، که جدایی روح از بدن است، وی را وارد مرحله دیگری از حیات می کند که کام روایی و ناکامی در آن بر پایه نیکوکاری و بدکاری در مرحله زندگی پیش از مرگ استوار است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آلهمی فرماید: گمان مبرید که با مردن نابود می شوید، بلکه از خانه ای به خانه دیگری منتقل می گردید.26
خداوند سبحان می فرماید:
«مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمّی»(روم: 8)؛ خداوند آسمان ها و زمین و آنچه را میان آن دو قرار دارد، جز به حق و برای زمان معیّنی نیافریده است.
یعنی هر موجودی، از آسمان و زمین گرفته تا آنچه در میان آنهاست، وجودشان محدود به اصلی است که خداوند آن را «تسمیه»، یعنی تعیّن و برآورد نموده است. «اجل شی ء» ظرفی است که شی ء به آن خاتمه می یابد.27
علّامه از این آیه چنین استفاده می کند:
مراد از «حق بودن خلقت آسمان ها و زمین و آنچه بین آن دو است»، این است که خلقت آن عبث و بی نتیجه نبوده که موجود شود و بعد معدوم گردد و دوباره موجود گشته و سپس معدوم شود، بدون اینکه غرضی و هدفی از آن منظور باشد. پس عالم هستی تا مدتی معیّن است؛ چون سراپای عالم با همه اجزائش دائم الوجود نیست، بلکه همه فانی و هالک است.28
منازل پس از مرگ
بی تردید، یکی دیگر از مراحل زندگی انسان، مرگ است؛ چنان که دیگر ادیان الهی نیز به این امر پرداخته و پیروان خود را به آن توجه داده اند. مرگ در تعالیم اسلام، به معنای انتقال از یک دنیا به دنیای دیگر است که در متون دینی، گاهی از آن به «معاد» نیز یاد می شود.
از سوی دیگر، اعتقاد به معاد مبتنی بر این است که در انسان، حقیقتی وجود دارد که با متلاشی شدن بدن، از بین نمی رود. این حقیقت موجود، که روح نام دارد، چیزی مستقل از بدن است که می تواند ادامه حیات دهد. به عبارت دیگر، یکی از دلایل اثبات زندگی پس از مرگ و ضرورت رستاخیز، وجود روح است.
با توجه به مطالب مزبور، لازم به ذکر است که در مسیر تکامل حیات انسان پس از مرگ و انتقال به عالم دیگر، دو منزلگاه وجود دارد که در ذیل، به آن پرداخته می شود و دیدگاه علّامه درباره اعتقاد به معاد، مطرح می گردد:
الف. انسان در عالم برزخ
در قرآن کریم، به مسئله «جهان برزخ» و به طور کلی، اصل جهان برزخ زیاد تصریح شده، اگرچه به جزئیات آن اشاره ای نگردیده، بلکه تنها اصل وجود این جهان و بخشی از نتایج اعمال نیکوکاران و مجازات های اهل بلا در آن به تصویر کشیده شده است.
در آیات قرآن کریم، در سه جا واژه «برزخ» به کار رفته که در دو جا (الرحمن: 20 و فرقان: 53) این واژه به معنای مرز و حایل تفسیر شده است؛ اما در جای آخر، همان عالم برزخ مراد است:
«وَ مِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ»(مؤمنون: 100)
در آیات 99 و 100 سوره «مؤمنون» علاوه بر مسئله
مرگ، به عالم برزخ نیز اشاره شده است. عبارت «یَوْمِ یُبْعَثُونَ» در آیه، اشاره به این مطلب است که عالمی به نام «برزخ» پیش از وقوع قیامت و پس از مرگ وجود دارد. در تفسیر این آیات، علّامه می نویسند:
مراد از اینکه فرمود: برزخ در ماورای ایشان است، این است که این برزخ در پیش روی ایشان قرار دارد و اگر آینده ایشان را ورای ایشان خوانده، به این عنایت است که برزخ در طلب ایشان است؛ همان طور که زمان آینده پیش روی انسان است.29
طبق آنچه از کتاب و سنّت استفاده می شود، انسان در فاصله میان مرگ و رستاخیز عمومی، یک زندگی محدود و موقّتی دارد که از آن به «برزخ»، که واسطه میان حیات دنیا و حیات آخرت است، تعبیر می شود. علّامه طباطبائی از این عالم به «عالم مثال» یاد می کند:
مراد از «برزخ» عالم قبر است که «عالم مثال» باشد و مردم در آن عالم، که بعد از مرگ است، زندگی می کنند تا قیامت برسد. بر این معنا، سیاق آیات و روایات از طریق شیعه از پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمّه و نیز از طریق اهل سنّت دلالت دارد.30
عالم مثال همچون عالم برزخی است میان عقل مجرّد و موجودات مادی. بنابراین، عالم مثال موجودی است که ماده نیست، لکن بعضی لوازم ماده بودن همچون مقدار، شکل و عرض فعلی را داراست. انسان با جمیع خصوصیات ذات و صفات و افعالش در عالم مثال موجود است، بدون آنکه اوصاف رذیله و افعال سیّئه و لوازم نقصی و جهات عدمی با وی همراه باشند.31
روح انسان چون مجرّد است، برای ادامه مسیر حرکت خود در عالم برزخ، نیازمند به یک کالبدی است که در آن قرار گیرد. این کالبد «جسم مثالی» نام دارد. انسان با جمیع خصوصیات ذات و صفات و افعالش، در عالم مثال موجود است، بدون اینکه اوصاف رذیله و لوازم نقضی و جهات عدمی با وی همراه باشند.32
طرح عنوان «عالم مثال» و «جسم مثالی» به خاطر لطافتی است که در این جسم وجود دارد؛ زیرا این جسم مثالی همان جسم مادی نیست؛ بلکه منظور از عالم مثال یا برزخ، عالمی است روحانی و ساخته شده از جوهری که از جهتی، به جوهر جسمانی و از جهت دیگر، به جوهر عقلی شباهت دارد. وجه اشتراک این جوهر با جوهر جسمانی در آن است که هر دو محسوس و قابل اندازه گیری هستند. وجه اشتراکش با جوهر عقلی در این است که منزّه از ماده بوده و از این رو، به آن «جوهر نوری» اطلاق می شود.33
حال پس از انتقال انسان به عالم برزخ سؤال اساسی این است که در برزخ انسان چگونه زندگی می کند؟ آیا در آنجا به انتظار قیامت می نشیند و یا طعم عذاب و ثواب را می چشد؟
انسان پس از مرگ، به خاطر اعتقاداتی که داشته و اعمال نیک و بدی که در این دنیا انجام داده است مورد بازپرسی خصوصی قرار می گیرد و پس از محاسبه اجمالی، طبق نتیجه ای که گرفته شد، به یک زندگی شیرین و گوارا یا تلخ و ناگوار محکوم می گردد و با همان زندگی در انتظار روز رستاخیز عمومی به سر می برد.34
حالِ انسان در زندگی برزخی، بسیار شبیه حال کسی است که برای رسیدگی اعمالی که از وی سر زده به یک سازمان قضایی احضار شود و مورد بازجویی و بازپرسی قرار گرفته، به تنظیم و تکمیل پرونده اش بپردازند، آن گاه در انتظار محاکمه در بازداشت به سر برد. به تعبیر دیگر، روح انسان پس از مفارقت از بدن، در عالمی به نام «برزخ» با «بدن مثالی» به سر می برد و افراد در این عالم، یا متنعّم هستند و یا معذّب، تا آنکه قیامت بر پا شود.
علّامه در تفسیر آیه «وَ مِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ»(مؤمنون: 100) در بیان متنعّم و معذّب بودن انسان می فرماید:
در این آیه، مراد از «برزخ» همانا ثواب و عقاب بین دنیا و آخرت است.
نیز در تفسیر آیه 25 سوره «نور» بیان می دارند:
مجرمین پس از مردن و قبل از قیامت، در برزخ معذّب می شوند.35
چنان که قرآن کریم می فرماید:
«النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوّا وَ عَشِیّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ» (غافر: 46)؛ آتشی که هر صبح و شام بر آن عرضه می شوند تا قیامت بپا شود و چون بپا شد، گفته می شود: ای آل فرعون! داخل شدیدترین عذاب شوید.
علّامه می نویسند: این آیه شریفه در افاده چند نکته صریح است:
- 1. عرضه آل فرعون بر آتش قبل از روز قیامت است که در آن روز، دوزخیان را داخل دوزخ می کنند. پس عرضه آنان بر آتش، در عالمی قبل از عالم قیامت صورت می گیرد و آن «عالم برزخ» است که فاصله بین دنیا و آخرت است.
- 2. شکنجه در برزخ با شکنجه در قیامت به وسیله یک چیز صورت می گیرد، آن هم آتش است، منتها اهل برزخ از دور، از آتش رنج می برند و اهل قیامت در داخل آن قرار می گیرند.
- 3. اهل برزخ به دلیل آنکه بکلی از دنیا منقطع نشده اند، مانند اهل دنیا صبح و شام دارند.36
پس روح انسان در برزخ، به صورتی که در دنیا زندگی می کرد، به سر می برد؛ اگر از نیکان باشد از سعادت و نعمت و جوار پاکان و مقرّبان درگاه خدا برخوردار می شود، و اگر از بدان باشد در نقمت و عذاب و مصاحبت شیاطین روزگار می گذراند. خدای متعال در وصف حال گروهی از اهل سعادت می فرماید:
«وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُواْ بِهِم مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ»(آل عمران: 169ـ171)؛ البته گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شده اند، مرده اند، بلکه زنده اند و نزد خدایشان (در مقام قرب) روزی داده می شوند. آنها به خاطر نعمت های فراوانی که خداوند از فضل خود به ایشان بخشیده، خوشحالند و به خاطر کسانی که هنوز به آنها ملحق نشده اند خوش وقتند و می دانند که هیچ گونه ترس و اندوهی بر ایشان نیست. مژده می دهند با نعمت و فضل (وصف نشدنی) خدا و اینکه خدا مزد و پاداش مؤمنان را ضایع و تباه نمی کند.
در تفسیر المیزان، ذیل این آیه، علّامه چنین اشاره می کند:
روزی خوردن نمونه فعل، و فرح نمونه و اثر شعور است؛ زیرا خوشحال شدن فرع داشتن شعور است. کلمه «استبشار» به معنای این است که در طلب این باشی که با رسیدن خیری، خرسندی کنی. بنابراین، این آیه نیز بر حیات برزخی دلالت دارد و در این حیات برزخی، افراد یا متنعّم هستند و یا معذّب، تا آنکه قیامت برپا شود.37
تا بدین جا نتیجه بحث این شد که انسان به عنوان موجود برگزیده، علاوه بر خلقت جسم وی، دارای قدرت برتری به نام «روح» است که از سوی پروردگار به او اعطا گردیده تا بتواند از آن برای هدایتش به سوی سعادت استفاده کند. این مخلوق برگزیده با تمام پیچیدگی وجودی اش، نمی تواند از مرگ فرار کند و پس از قطع ارتباط با دنیا، انسان در عالمی به نام «عالم برزخ» با جسم مثالی به سر می برد، تا اینکه روز محشر و قیامت فرارسد و نتیجه اعمال هر کس مشخص گردد. در این حیات برزخی، افراد یا متنعّم هستند و یا معذّب (اهل برزخ از دور از آتش رنج می برند) تا آنکه قیامت برپا شود.
ب. قیامت و رستاخیز انسان
در میان کتب آسمانی، قرآن کریم تنها کتابی است که از روز «رستاخیز» به تفصیل سخن گفته است و در دیگر کتاب های آسمانی، تنها اشاره ای مختصر بدان وجود دارد. قرآن در صدها جا، با نام های گوناگون، روز رستاخیز را یاد کرده و سرنوشتی را که جهان و جهانیان در این روز دارند، گاهی به اجمال و گاهی به تفصیل مطرح کرده و بارها تذکر داده که ایمان به روز جزا (روز رستاخیز) همتراز با ایمان به خدا و یکی از اصول سه گانه اسلام است و فاقد آن ایمان (منکر معاد) از آیین اسلام خارج بوده و سرنوشتی جز هلاکت ابدی ندارد.
حقیقت امر نیز همین است؛ زیرا اگر از جانب خدا حساب و کتابی در کار، و جزا و پاداشی در پیش نباشد، دعوت دینی، که مجموعه ای از فرمان ها، اوامر و نواهی الهی است، کمترین اثری دربر نخواهد داشت و وجود و عدم دستگاه نبوّت و تبلیغ در اثر، مساوی خواهد بود. از سوی دیگر، قرآن نیز تأکید دارد که گمان نبرید این دنیا بیهوده و عبث است، بلکه هر کس با برپایی قیامت، پاداش اعمال خود را می بیند.
در کتاب مقدّس نیز از مرگ و معاد چنین یاد شده است:
خداوند می میراند و زنده می کند و به قبر فرو می آورد و برمی خیزاند.38
و از این تعجب نکنید؛ زیرا ساعتی ـ قیامت ـ می آید که همه آنها که در قبر هستند، آوازش را خواهند شنید و بیرون خواهند آمد؛ هر که اعمال نیکو کرده باشد برای قیامت حیات، و آن کسانی که بد کرده باشند برای قیامت داوری.39
از این بیان ها، روشن می شود که اهمیت تذکر و یادآوری روز رستاخیز، معادل با اهمیت اصل دعوت دینی است. نیز روشن می شود که ایمان به روز جزا مهم ترین عاملی است که انسان را به ملازمت تقوا و اجتناب از اخلاق ناپسند و گناهان بزرگ وادار می کند؛ چنان که فراموش کردن یا ایمان نداشتن به آن، ریشه اصلی هر بزه و گناهی است. خدای متعال می فرماید:
«إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ»(ص: 26)؛ قطعا کسانی که از راه خدا بیرون رفته، گم راه شوند، برایشان عذاب سختی است به خاطر اینکه روز حساب را فراموش کردند.
چنان که پیداست، در این آیه کریمه، فراموشی روز حساب منشأ هر گم راهی به شمار آمده است. تأمّل در آفرینش انسان و جهان و همچنین درباره غرض و هدف شرایع آسمانی، در پیش بودن چنین روزی (رستاخیز) را روشن می سازد.
ما وقتی در کارهایی که در آفرینش تحقق می پذیرد، دقت کنیم، می بینیم که هیچ کاری بدون غایت و هدف ثابت انجام نمی گیرد و هرگز خودِ کار اصالت ندارد و مقصود و مطلوب نیست، بلکه پیوسته مقدّمه هدف و غایتی و به پاس آن مطلوب است، حتی وقتی در کارهایی که به نظر سطحی، بی غرض شمرده می شوند ـ مانند افعال طبیعی و بازی های کودکانه ـ به دقت نگاه کنیم غایت ها و غرض هایی متناسب نوع کار می یابیم.
البته آفرینش انسان و جهان، کار خداست و خدا منزّه است از اینکه کار بیهوده و بی هدفی انجام دهد و دایم بیافریند و روزی دهد و بمیراند و درست کند و بر هم زند بی اینکه از این آفرینش، غایت ثابتی داشته باشد و غرض پا برجایی تعقیب کند.
پس ناچار برای آفرینش جهان و انسان، هدف و غرض ثابتی در کار است و البته سود و فایده آن به خدای بی نیاز برنمی گردد و هر چه باشد به سوی آفریده ها عاید خواهد شد. نیز وقتی از نظر تربیت دینی، در حال مردم دقیق شویم، می بینیم در اثر راهنمایی خدایی و تربیت دینی، مردم به دو گروه نیکوکاران و بدکاران منقسم می شوند. در این صورت، مقتضای عدل الهی آن است که نشئه دیگری وجود داشته باشد که در آن، هر یک از دو دسته نام برده جزای عمل خود را بیابند و هر کدام مناسب حال خود زندگی کنند. خدای متعال در قرآن کریم، به این دو حجت اشاره نموده، می فرماید:
«وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ» (دخان: 38ـ39)؛ ما آسمان و زمین و آنچه را در میان آنهاست بیهوده نیافریدیم؛ آنها را جز به حق و از روی حکمت و مصلحت خلق نکردیم، ولی بیشتر مردم نمی دانند.
این آیه و آیاتی شبیه آن احتجاجی است از طریق غایات؛ زیرا اگر امر خلقت آسمان و زمین و آنچه را بین آن دو است به سوی غایتی باقی و ثابت منتهی نشود، باطل خواهند بود، و باطل محال است تحقق پیدا کند و در خارج موجود شود. علاوه بر این، صدور چنین خلقتی از خالق حکیم محال است، در حالی که شکی در حکیم بودن خالق نیست.40
در جای دیگر، هر دو حجت را در یک آیه جمع نموده، می فرماید:
«أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاء مَّحْیَاهُم وَ مَمَاتُهُمْ سَاء مَا یَحْکُمُونَ وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ» (جاثیه: 21ـ22)؛ آیا کسانی که به جرم و جنایت پرداخته اند، گمان می برند که ما آنان را مانند کسانی که ایمان آورده و کارهای نیک انجام داده اند، قرار خواهیم داد، تا زندگی و مرگشان برابر باشد؟ بد حکمی است که می کنند! خدا آسمان ها و زمین را به حق آفرید و برای اینکه هر نفس به آنچه با عمل خود کسب کرده است جزا داده شود، بی آنکه به مردم ستم شود.
نوع انسان از جمله آفریدگان و بندگان اوست که باید از اوامر و نواهی او پیروی و فرمان برداری کند. خدای متعال از آن رو که به ایمان و اطاعت وعده ثواب و پاداش نیک داده، و به کفر و معصیت وعید عقاب و سزای بد داده ـ و چنان که فرموده ـ خلف وعده نخواهد نمود، و از آن رو که عادل است و مقتضای عدل او این است، در نشئه دیگری دو گروه نیکوکار و بدکار را که در این نشئه، موافق خوبی و بدی خود زندگی نمی کنند، از هم جدا کرده، خوبان را زندگی خوب و گوارا و بدان را زندگی بد و ناگوار عطا می نماید.
قرآن با اشاره های گوناگون، به اجمال، می فهماند که جهان آفرینش با همه اجزای خود، که یکی از آنها انسان است، با سیر تکوینی خود، که پیوسته رو به کمال است، به سوی خدا در حرکت است و روزی خواهد رسید که به حرکت خود خاتمه خواهد داد و در برابر عظمت و کبریای خدا، انیّت و استقلال خود را بکلی از دست می دهد.
انسان نیز، که یکی از اجزای جهان و تکامل اختصاصی وی از راه شعور و علم است، شتابان به سوی خدای خود در حرکت است و روزی که حرکت خود را به آخر رسانید، حقّانیت و یگانگی خدای یگانه را آشکارا مشاهده خواهد نمود. او خواهد دید که قدرت و ملک و هر صفت کمال در انحصار ذات مقدّس خداوندی است و از همین راه، حقیقت هر شی ء ـ چنان که هست ـ بر وی مکشوف خواهد شد.
اگر انسان به واسطه ایمان و عمل صالح، در این جهان ارتباط و اتصال و الفت و انس با خدا و نزدیکان او داشته باشد با سعادتی که هرگز به وصف نمی آید، در جوار خدای پاک و صحبت پاکان عالم بالا به سر می برد.
درست است که اعمال نیک و بد انسان در این نشئه گذران است و از میان می رود، ولی صور اعمال نیک و بد در باطن انسان مستقر می شود و هر جا برود، همراه اوست و سرمایه زندگی شیرین یا تلخ آینده اوست. در واقع، یکی از احکام اعمال تجسّم آن است و به حکم آیات، اعمال بندگان در محضر حق بایگانی شده، روزی مجسّم خواهد شد.41
مطالب گذشته را می توان از آیات ذیل استفاده نمود. خدای متعال می فرماید:
«إِنَّ إِلَی رَبِّکَ الرُّجْعَی» (علق: 8)؛ برگشت مطلقا به سوی خدای توست.
و در آیه ای دیگر می فرماید:
«یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی»(فجر: 27ـ30)؛ ای نفس اطمینان و آرامش یافته (با یاد خدا)! به سوی خدای خود بازگرد، در حالی که تو خشنودی و از او خشنود شده ای، پس در میان بندگان من داخل شو و در بهشت من درآی.
علّامه طباطبائی می نویسد:
وقتی که در روز قیامت حقیقت امر بر ایشان معلوم شد، آن وقت به حقّانیت شرایعی که انبیا بر ایشان آورده بودند، اعتراف خواهند کرد، و وقتی می بینند دستشان از هر چیزی خالی است و خود را هلاک ساخته اند، ناچار یکی از دو چیز را مسئلت می نمایند: یا می گویند: آیا شفیعی هست که ما را از هلاکتی که بر سرمان سایه افکنده، نجات دهد؟ و یا التماس می کنند: آیا ممکن است ما را به دنیا برگردانید تا این بارعمل صالح نموده و غیر آنچه انجام داده ایم، انجام دهیم؟42
همچنین خداوند می فرماید:
«یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحا فَمُلَاقِیهِ»(انشقاق: 6)؛ ای انسان! تو با رنج به سوی خدای خود در کوشش هستی؛ پس او را ملاقات خواهی کرد.
و نیز می فرماید:
«مَن کَانَ یَرْجُو لِقَاء اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ»(عنکبوت: 5)؛ هر کس ملاقات خدا را امیدوار باشد موقعی را که خدا برای ملاقات مقرّر فرموده است، خواهد آمد و آن روز قیامت است.
زیرا اگر قیامتی در کار نبود، دین و ایمان بکلی لغو می شد. «لقاء اللّه» به این معناست که بین او و خدا حجابی نباشد.43 و در بیان هویّت جزای اعمال، می فرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ کَفَرُوا لَا تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ»(تحریم: 7)؛ ای کسانی که کافر شدید! اعتذار مجویید. امروز (روز رستاخیز) جزایی که به شما داده می شود، همان اعمالی است که انجام می دادید.
کیفیت معاد
نکته پایانی درباره قیامت، بحث از «کیفیت معاد» است.
1. آیا حیات پس از مرگ، تنها جنبه روحانی دارد؟
2. آیا زندگی پس از مرگ، فقط جنبه جسمانی دارد؟ یعنی: تنها جسم بازمی گردد و روح چیزی جز آثار جسم نیست؟
3. آیا حیات پس از مرگ، در هر دو جنبه مادی و روح صورت می پذیرد؟ و یا نحوه دیگری برای معاد وجود دارد؟ دیدگاه علّامه در این باره چیست؟
بی شک، هریک از نظریه های مزبور طرف دارانی دارد44 و برای اثبات ادعای خود، به دلایلی تمسّک کرده اند. برخی از استدلال ها عقلی و برخی دیگر نقلی، و گروهی نیز به هر دو دلیل در این خصوص تمسّک جسته اند.
علّامه ذیل شرح و تفسیر آیه 11 سوره «سجده» درباره اعتقاد به معاد روحانی می نویسد:
روح آدمی غیر از بدن اوست و بدن تابع روح است و روح با مردن متلاشی نمی شود، بلکه در حیطه قدرت خداوند محفوظ است تا روزی که اجازه بازگشت به بدن یافته و به سوی پروردگارش برای حساب و جزا برگردد و با همان خصوصیاتی که خداوند سبحان از آن خبر داده، مبعوث شود.45
ایشان در اعتقاد به معاد جسمانی می نویسد:
از آنجایی که معاد ـ بازگشت اشیا با تمام وجودشان به حقیقتی است که از آن وجود یافته اند ـ امری ضروری است، در نتیجه، وجودی که دارای مراتب و جهات مختلفی است که بعضی از آنها با هم متحدند، می باید با تمام وجودش به آنها باز گردد. پس ملحق شدن بدن به نفس در معاد، امری است ضروری، الاّ اینکه نشئه دنیا به نشئه دیگری در نهایت کمال و حیات تبدیل می گردد و بدن همچون نفسی زنده، زنده و نورانی می شود.46
علّامه طباطبائی همچنین در تفسیر آیه 78 الی 80 سوره «یس» می نویسد:
کسی که درخت سبز را به تدریج به آتشی تبدیل نمود که با سبز بودن در تضاد است، همان کس قادر است که استخوان های پوسیده را زنده سازد.
ایشان در پایان می نویسد:
بنابراین، از همه آیات فهمیده می شود که بدن ها پیوسته در دگرگونی و تغییرند تا اینکه به لحظه قیامت برسند و به نفس های خویش ملحق شوند.47
نتیجه آنکه علّامه طباطبائی در بحث «معاد» و برپایی قیامت، معتقد است: معاد به دو صورت «روحانی» و «جسمانی» است؛ ولی این جسم عین همان ماده دنیا نیست، بلکه بنابر شرح عالم و جسم مثالی، نشئه دنیا به نشئه دیگری در در نهایت کمال و حیات تبدیل می گردد.
در پایان، یادآوری این نکته لازم است:
مشکل عمده فلاسفه و متکلّمان، در اثبات عقلی معاد جسمانی است؛ چراکه بقا و جاودانگی روح از شواهد و براهین عقلی بهره مند است. از این رو، بیشتر آنان و همچنین اکثر مردم با مراجعه به متون دینی، معاد جسمانی را تصدیق می کنند.48
نتیجه
از مجموع کلام علّامه طباطبائی، نتیجه آنکه انسان موجودی است مرکب از جسم و روح که تنها نحوه ارتباط با همدیگر را برقرار می کنند. آنچه اصالت دارد و در تمام مراحل حیات انسان وجود دارد روح است و جاودانگی روح به تجرّد آن بوده و تا روز قیامت باقی و فناناپذیر است.
علّامه طباطبائی علاوه بر پذیرش هر دو نوع معاد، درباره معاد جسمانی معتقد است که نشئه دنیای انسان به نشئه دیگری در نهایت کمال و حیات تبدیل می گردد.
-
پى نوشت ها
1ـ سید ضیاءالدین سجادى، انسان در قرآن، بنیاد قرآن، 1360، ص 11.
2ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ترجمه سید محمّدباقر موسوى همدانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1363، ج 9، ص 157.
3ـ همان، ج 4، ص 222.
4ـ عقیده این گروه آن است که جز ماده و پدیده هاى جسمانى، چیزى وجود ندارد و واژه هایى همچون فکر و علم، اگر معنایى داشته باشند، باید در تحلیل هاى نهایى، بر پدیده هاى جسمانى تطبیق شوند. به نقل از: امیر دیوانى، حیات جاودانه، قم، معارف، 1376.
5ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 12، ص 223.
6ـ همان، ج 20، ص 194.
7ـ همان، ج 20، ص 548.
8ـ همان، ج 16، ص 383.
9ـ همان، ج 16، ص 384.
10ـ همان، ج 4، ص 222 به بعد.
11ـ همان، ج 15، ص 23.
12ـ همو، انسان از آغاز تا سرانجام، ترجمه صادق لاریجانى، تهران، الزهراء، 1369، ص 20.
13ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 15، ص 30، به نقل از: جلال الدین سیوطى، الدرالمنثور فى تفسیر المأثور، جده، دارالمعرفة، 1365ق، ج 5، ص 7.
14ـ محمّدتقى مصباح، معارف قرآن، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى ره، 1378، ج 3، ص 446.
15ـ سید محمّدحسین طباطبائى، آغاز پیدایش انسان، قم، بنیاد فرهنگى امام رضا ع، 1361، ص 8.
16ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1369، ج 2، ص 507.
17ـ محمّدجواد مغنیه، فلسفه مبدأ و معاد، ترجمه لطیف راشدى، قم، 1371، ص 130.
18ـ برتراند راسل، چرا مسیحى نیستم؟، ترجمه س. طاهرى، تهران، کتاب خانه ملّى، 1349، ص 123و124.
19ـ سید محمّدحسین طباطبائى، آغاز پیدایش انسان، ص 9 / همو، المیزان، ج 16، ص 377.
20ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 16، ص 379.
21ـ همان، ج 1، ص 362.
22ـ همان، ج 1، ص 346.
23ـ ابن سینا، التعلیقات، تحقیق عبدالرحمن بدوى، قاهره، المکتبة العربیة، ص 34.
24ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 4، ص 144ـ200.
25ـ عنکبوت: 57.
26ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج 6، ص 133.
27ـ سید محمّدحسین طباطبائى، حیات پس از مرگ، چ پنجم، قم، جامعه مدرّسین، 1371، ص 11.
28ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 16، ص 237.
29ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 15، ص 97.
30ـ همان، ج 15، ص 97.
31ـ همو، حیات پس از مرگ، ص 29.
32ـ همو، انسان از آغاز تا انجام، ص 9.
33ـ امیر دیوانى، پیشین، ص 176.
34ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 2. ب «البرزخ».
35ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 17، ص 508.
36ـ همان، ج 4، ص 94.
37ـ همان. ج 15، ص 95.
38ـ سید امیرعلى نقوى، عالم برزخ در آثار علّامه طباطبائى، پایان نامه کارشناسى ارشد الهیات و معارف اسلامى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس سره، 1380، ص 24ـ25، به نقل از: کتاب مقدّس ترجمه قدیم، گودالمنگ سرى، انتشارات ایلام، 1999، کتاب سموئیل، ب 2، جمله 6، ص 330.
39ـ همان، به نقل از: انجیل یوحنّا، ب 5، جمله 28 و 29، ص 1223.
40ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 17، ص 27.
41ـ همان، ج 2، ذیل آیه 217 سوره بقره.
42ـ همان، ج 8، ص 168.
43ـ همان، ج 16، ص 151.
44ـ عده اى بازگشت روح را به کالبد جسمانى محال دانسته اند. اینان کسانى هستند که اصولاً وجود روح را منکرند و مى گویند: انسان عبارت است از: هیکل محسوسى که حامل نیروهاى ظاهرى و باطنى است و تمام این قوا با فرا رسیدن مرگ، معدوم مى گردند. تنها چیزى که از انسان به جاى مى ماند ذرات پراکنده بدن است که بر وجود آنها، هیچ گونه خاصیتى مترتّب نیست. عده اى دیگر عقیده دارند، انسان از جسم و جان ترکیب یافته، ولى چون نتوانسته اند تجرّد روح را اثبات نمایند که آیا جان همان مزاج مادى است که در بستر زوال قرار مى گیرد یا حقیقت دیگرى است، به همین دلیل، در موضوع رستاخیز جسمانى، توقف کرده و نظریه اى ابراز نداشته اند. ر.ک. ملّاصدرا، الاسفار الاربعه، قم، مصطفوى، ج 9، ص 164ـ166.
45ـ همان، ج 16، ص 377.
46ـ سید محمّدحسین طباطبائى، انسان از آغاز تا انجام، ص 113.
47ـ همان، ص 115.
48ـ امیر دیوانى، پیشین، ص 241.