معرفت، سال سی و دوم، شماره اول، پیاپی 304، فروردین 1402، صفحات 87-99

    بررسی علل و عوامل شکل‌گیری و بسط سکولاریسم

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    سیدحامد عنوانی / دانش‌آموخته حوزة علمیه قم و دکتراي مباني نظري اسلام دانشگاه فردوسي مشهد / h.onvani@asaums.ac.ir
    ✍️ میترا پورسینا / دانشيار گروه فلسفه دانشگاه شهيد بهشتي / m-poursina@sbu.ac.ir
    مهدی مشگی / استاديارگروه فلسفۀ مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني / meshki.qom@gmail.com
    چکیده: 
    سکولاریسم به معنای دنیازدگی و جدایی دین از جنبه های مختلف زندگی اجتماعی بشر است. رشد جهان بینی سکولار به گونه ای است که برخی اندیشمندان، سکولاریسم را معضل اول بشریت دانسته اند. سؤال این تحقیق آن است که «چه علل و عواملی در شکل گیری و بسط سکولاریسم تأثیر داشته اند»؟ شناخت صحیح علل و عوامل شکل گیری آن می تواند به مواجهۀ منطقی و علمی با آن کمک شایانی کند. این تحقیق به روش کتابخانه ای به بررسی مهم ترین وقایع تاریخی، معرفتی و اجتماعی شکل گیری و بسط سکولاریسم پرداخته است. یافته های این پژوهش نشان می دهد عواملی همچون فساد کلیسا، تأثیرات بورژوازی، رفورم، انقلاب های علمی و صنعتی، رشد لیبرالیسم، رشد عقلانیت سکولار، تحولات اجتماعی، زمینه ساز و تعدد نظریه پردازهای مروج سکولاریسم به تثبیت و فراگیری سکولاریسم منجر شده است. این اتفاق اگرچه در دنیای مسیحیت ظهور یافته؛ اما همین بسترها در جوامع مسلمان بخصوص کشورمان، قابل مشاهده و ردیابی است و ازاین رو لازم است این ریشه ها از لحاظ نظری و عملی در محیط های دانشگاهی یا فضاهای مجازی پایش شود و پاسخی عینی و علمی به آنها داده شود.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Investigating the Causes and Factors of the Formation and Development of Secularism
    Abstract: 
    Abstract Secularism means worldliness and the separation between religion and various aspects of human social life. The development of the secular worldview is such that some thinkers have considered it as the first problem of humanity. The question of this research is "what causes and factors have influenced the formation and development of secularism"? A correct understanding of the causes and factors of the formation of secularism can contribute to dealing with it rationally and scientifically. Using the library method, the present research has investigated the most important historical, epistemological and social events leading to the formation and development of secularism. The research findings show that factors such as the corruption of the church, the effects of the bourgeoisie, reform, scientific and industrial revolutions, the growth of liberalism, the growth of secular rationality, social changes as well as the multitude of theoreticians promoting secularism have led to the consolidation and spread of secularism. This spread happened in the Christian world, but similar ideas can be observed and traced in Muslim societies, especially in our country. Therefore, it is necessary to trace these roots theoretically and practically in academic environments or virtual spaces and give them an objective and scientific answer.
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
     
    تاريخ غرب در چند قرن اخير شاهد مبارزه‌اي بي‌وقفه ميان نيروهاي ديني با نگرش‌هاي دنياگرايانه و غيرديني و تفوق نهايي اين گرايش‌ها و درنتیجه انکار حقيقت دين بوده است؛ که ثمرۀ آن در حوزه‌هاي گوناگون زندگي انسان‌ها پديدار گشت (سروش، 1376، ص 202). از يک‌طرف در ديدگاه انديشمنداني مانند فريتيوفشوان (Frithjof Schuon)، رنه‌گنون (Rene Guenon)، تيتوس بورکهارت (TitusBurckhardt)، هيوستون اسميت (Houston Smith)، هانري‌ کوربن (Henry Corbin)، آنماري اشميل
    (Annemarie Schimmel)، رادهاکريشنان (Radhakrishnan)، کوماراسوامي (Coomaraswamy)، و يوگاناندا سوزوکي (Yogananda Suzuki)، گابريل مارسل (Gabriel Marcel)، روژه گاردي (Roger Garaudy) و غيره ـ که همگي از متفکران نامدار و ممتاز و استادان صاحب کرسي در دانشگاه‌هاي معتبر جهان هستند ـ درد اصلي بشر، بي‌ايماني، فقدان معنويت و دوري از تعهد، اخلاق، ارزش‌هاي الهي و قدسي است (همتي، 1385، ص 42).
    از سوي ديگر آنچنان‌که دانشمنداني مانند برايان ويلسون (Brayan Wilson)، دانيل بل (Daniel Bell)، پيتر آلبرگر (Daniel Bell)، رابرت بلا (Robert Bella)، ماري داگلاس (Mary Douglos)، ترنر (Turner)، فن (Fenn)، هاموند (Hammound)، رولاند رابرتسون (Roland robertson)، اشتارک (Stark)، مکلئود (Mc Leod) و ده‌ها تن از ديگر بزرگان و نامداران علوم انساني معتقدند؛ ثمرۀ بسط سکولاريسم تقليل نفوذ دين در جامعه و زندگي و تلاش براي حذف آن است (همان، ص 135؛ و نيز ر.ك: سروش، 1376، ص 425). بنابراين سکولاريسم به معضل اول بشريت مبدل شده است (ر.ک: ويلسون، 1374، ص 132ـ139؛ ر.ك: آلبرگر، 1380، ص 18).
    امروزه با رشد جهان‌بيني سکولار، انسان‌ها براي فهم غيرديني از زندگي تمايل بيشتري از خود بروز مي‌دهند؛ به‌طوري‌که فعاليت‌هاي ديني به ناگزير، از حيث طول زمان و فحواي کلي با قيود و رجحان‌هاي غيرديني بيروني متناسب شده‌اند تا در جهان، بحران بي‌معنايي بيداد کند و قرباني بگيرد. انسان با تبديل ‌شدن به يک شيء و کالا ـ شيءوارگي يا شيء‌شدن انسان ـ هدف و معناي زندگي خود را از دست ‌داده است. اين جريان حتي به درون تشکيلات ديني نيز راه ‌يافته؛ به‌طوري‌که رهبران کليسا هر روزه نسبت به عقايد و باورهاي رسمي ديني که هنگام انتصابشان به آنها باور داشتند، بي‌اعتقادتر مي‌شوند و بيشتر خود را به کارهايي از قبيل خيرات، موعظه‌هاي کلي اخلاقي و کارهاي گروهي در گردهمايي‌ها، جمع اعانه براي کليسا و هرچند وقت يک‌بار اظهارنظري دربارۀ مسائل سياسي مشغول مي‌کنند. اين تحولات به غيرديني‌شدن درون کليساها موسوم گرديده‌است (ويلسون، 1374، ص 132). البته نبايد بين آتئيسم، الحاد و سکولاريسم رابطۀ تساوي قائل شد؛ چراکه کساني ممکن است به خدا و دستورات اديان از لحاظ نظري اعتقاد داشته باشند؛ اما درواقع سکولار هستند. اين افراد دين را صرف يک ارتباط معنويِ قلبيِ شخصي مي‌دانند. آنها مدعي‌اند رابطۀ اجتماعي انسان ازآن‌روکه خارج از حيطه انسان و خداست، بايستي با امثال قانون‌گذاري، دموکراسي و احکام عقل و علم تبيين شود (حداد عادل، 1375‌).
    شناخت صحيح هر فرايندي مترتب بر درک صحيح علل و عوامل شکل‌گيري آن است. شناخت علل و عوامل به‌وجودآورنده فرايند سکولاريسم به باز کردن کل کلاف درهم‌تنيده تاريخ اجتماعي بشر است؛ چراکه اين پديده پديده‌اي فراگير و متداوم در طول حيات بشر است که لازم است وجود و جوانب تحولات اجتماعي آن بررسي شود. ازاين‌رو سؤال اصلي اين تحقيق آن است که «چه علل و عواملي در شکل‌گيري سکولاريسم مؤثر بوده است؟»
    پژوهش‌هايي در موضوع علل سکولاريسم وجود دارد:
    مقالۀ «نگاهى به علل دينى و مذهبى ظهور سکولاريسم ‏در مغرب‏زمين» (کريم‌پور قراملکي، 1384)، به بروز آموزه‌هاي غيرعلمي و غيرمنطقي در به الهيات مسيحي پرداخته است.
    کتاب ريشه‌ها و نشانه‌هاي سکولاريسم (رباني گلپايگاني، 1385)؛ با کنکاش ريشه‌هاي فلسفي و کلامي بنيادهاي سکولاريسم، ايسم‌هاي منشعب از آن را بررسي کرده است.
    کتاب سکولاريسم از ظهور تا سقوط (جمعي از نويسندگان، 1393)، مجموعه مقالاتي از برخي از انديشمندان غربي است که با بررسي ابعاد مختلف سکولاريسم به فراز و نشيب‌هاي مربوط به ظهور و سقوط آن پرداخته است. با اين حال، جامعيت علل بررسي شده در اين مقاله در ساير آثار مشاهده نمي‌شود.
    شناخت سکولاريسم به‌عنوان يکي از مهم‌ترين اتفاقات فکري، فرهنگي و اخلاقي، مستلزم بررسي جداگانه هريک از عوامل دخيل در آن است. اين تحقيق ـ درصدد پاسخ‌گويي به محتويات موضوعات و مسائل ناظر به سکولاريسم نيست؛ بلکه ـ به روش کتابخانه‌اي ضمن بررسي معناي سکولار و سکوريسم، به مهم‌ترين عوامل تاريخي، سياسي و اجتماعي اثرگذار بر ظهور و توسعه سکولاريسم پرداخته است.
    1. مفهوم سکولار و سکولاريسم
    «سکولار» در لغت به معناي دنيوي يا مادي (هورن‌بي و همكاران، 1974، ص 771؛ دونياچ، 1992، ص 1117)؛ غيرمرتبط با دين (وبستر، 1996، ص 1731)؛ بشري، زميني، غيرمعنوي و اين‌جهاني (بريجانيان، 1371، ج 2، ص 780) آمده است. در اصطلاح، مترادف با کفرآميز، کافر، بي‌خدا، بي‌دين، بدعت آميز، بي‌ايمان و بلکه در مقابل تمام معاني مقدس، روحاني و الهي است (دورهم، 1950، ص 275).
    براي لغت «سکولاريسم» معاني متنوعي همچون غير دين‌گرايي، ناديني‌گري، جداشدن دين از دنيا، دنيويت (بريجانيان، 1371، ج 2، ص 780)؛ اعتقاد به اصالت امور دنيوي (بابايي، 1374، ص 361)؛ و دنياپرستي (جمعي از پژوهشگران، بي‌تا، ص 521) ذکر شده است. همچنين سکولاريسم به معناي دين‌زدايي و جدايي دين از شئون مختلف اجتماعي و جنبه‌هاي زندگي است؛ به‌طوري‌که دين حق هيچ‌گونه اعمال قدرت در امور دنيوي را ندارد (ماهروزاده، 1375) و دولت‌ها نيز نبايستي مذهبي را بر مذهب ديگر ترجيح دهند (ادريس، 1375). اصطلاح سکولاريسم بر هر آن چيزي که غيرمذهبي است دلالت مي‌کند (اسپوزيتو، 2004، ج 4، ص 20). در تعريف اصطلاحي سکولاريسم گفته مي‌شود: سکولاريسم يک ايدئولوژي است که همۀ اشکال اعتقاد به امور و مفاهيم ماوراءالطبيعي و وسايط و کارکردهاي مختص به آن را طرد و تخطئه مي‌کند (ويلسون، 1987، ج 13، ص 159).
    سکولاريسم، از يک وجه سلبي و يک وجه ايجابي تشکيل شده است. وجه سلبي آن روي‌گرداني از دين و کاهش سيطره معيارهاي ديني است؛ و وجه ايجابي آن اقبال به دنيا و حاکميت معيارهاي اين‌جهاني در همۀ ابعاد زندگي است (بستان، 1388).
    عصر جديد، دوران جدال دين‌باوري و سکولاريسم معرفي شده است. هر دوي اين نظام‌ها در همه ابعاد و جنبه‌هاي زندگي بشر برنامه دارند و درصددند تا در تصميم‌گيري‌هاي زندگي بشر اعمال نظر کنند. سکولاريسم معتقد است که مي‌توان جهان و هدف بشر از زندگي را به‌طور کامل و تنها با استفاده از خود جهان شناخت (برينر، 1375). به‌همين خاطر سکولاريسم در يک معناي گسترده، نوعي دين است (مشکي، 1388، ص 51). براساس اين آيين، ارزش‌هاي حاکم بر زندگي بشر تبييني دارد که خدا يا موجودات روحاني در آن از جايگاه مقدس و متعالي بي‌بهره‌اند.
    2. علل و عوامل شکل گيري سکولاريسم
    در فرايند شکل‌گيري سکولاريسم چند عامل تأثيرگذار بوده‌اند:
    1ـ2. فساد کليسا
    از علل روان‌شناختي بسط تفکر سکولار، فساد دستگاه ديني در مسيحيت غربي بود؛ کساني به سکولاريسم رضايت دادند که تلخي آن مظالم و تزويرها و تباهکاري‌ها در کامشان بود؛ حق‌شکني‌ها و آدم‌سوزي‌ها ديگر براي بشر قابل ‌تحمل نبود. آنان به‌دنبال راهي مي‌گشتند تا هرآنچه را در ميان آدميان مي‌گذرد تحت نظارت علم و پيگيري عقل در بياورند. با بسط اين نظر، همۀ آنچه در قالب امر ماوراءالطبيعي مطرح مي‌شد، بايستي آزاد مي‌گرديد تا تمام امور، لباس جسمانيت بر تن کنند و اين به نابودي ماوراءالطبيعه منجر مي‌گرديد. زوال ماوراءالطبيعه در نظر مردم را در آزاد شدن انديشه از عقايد اسلاف و تداول شک در آنچه از گذشته به ارث رسيده است، بايد دانست (مرتضوي، 1354، ص 141). اين جريان زماني به اوج رسيد که با از دست‌رفتن اموال کليسا، اصول آن نيز تضعيف شد به‌طوري‌که خود کليسا نيز پذيرفت که ديگر حق تحميل نظراتش را ندارد و جز از راه مذهب نيز امکان رستگاري وجود دارد (لاسکي، 1353، ص 92).
    علاوه بر اين، سراسر تحولات فکري دوران رنسانس را مي‌توان در نظريات ماکياول جست‌وجو کرد. ازجمله کساني که تفکر ماکياولي را گسترش داد، بودِن (Boudon) با کتاب جمهوريت بود که در آن به ستايش از قوانين طبيعي مي‌پرداخت (همان، ص 58). اين مسير با ترويج مرکانتيليسم (Mercantilism) يا مکتب سودگرايي که در آن تمايل شديد نسبت به افزايش بهره‌وري ثروت و سودآوري مادي وجود داشت، همراه گرديد (آراسته‌خو، 1381، ص 835).
    2ـ2. بورژوازي / سرمايه‌داري
    يکي از ريشه‌هاي سکولاريسم را در تفکرات «بورژوازي» بايد جست‌وجو کرد که با تأکيدش بر فردگرايي، باعث مي‌شد رفاه فردي نقطۀ شروع کليه تفکرات و سياست‌ها گردد (هاروکونل، 1354، ص 44). ظهور ماشين و فناوري‌هاي ماشيني، به‌مثابه ابزارهاي توليد جديد، باعث ظهور دو طبقۀ اجتماعي جديد شد؛ طبقۀ بورژوازي که همان مالکين ابزار توليد هستند و نقش توليد، توزيع و تجارت را در رژيم سرمايه‌داري بر عهده دارند؛ و طبقه پرولتاريا (كارگران)، يعني کساني که بايد نيروي کار خود را به بورژوازي بفروشند (ر.ك: عضدانلو، 1388، ص 126؛ آراسته‌خو، 1381، ص 286). بورژواها (Bourgeois) به‌نام بشريت و با گفتمان خدمت به رفاه عموم، مدعي شدند بايد آزادي و عدالت را با مالکيت خصوصي براي مردم به ارمغان آورد (هاروکونل، 1354، ص 57و169).
    نتيجۀ گسترش تفکر بورژواها پيدايش زراعت در مقياس‌هاي وسيع‌تر و تشويق تراکم سرمايه‌ها، تحمل ريسک تجارت‌ها و توسعه صنعت شد؛ ولي نوک پيکان گسترش همۀ اينها در تقابل با کليسا بود. راز همۀ اين تقابل‌هاي پنهان و پيدا اين بود که بورژواها کليسا و رسوم و مقرراتش را سدي در راه توليد و مانعي در راه پيشرفت مي‌دانستند (لاسکي، 1353، ص 50). از اينجا جنبه‌هاي مبارزات تئوريک بورژواها با کليسا و تعليماتش طي اجراي دو راهکار نمايان شد:
    راهکار اول اينکه لازم بود تا مفهوم دين تغيير کند تا کليسا در مسير تحقق نيازهاي طبقۀ بورژوازي حرکت کند.
    راهکار دوم مبارزه با دين بود تا يک جهان‌بيني مبتني بر عقل و علم جايگزين آن گردد، که از آن به خردگرايي ياد مي‌کردند. در اين راستا بورژواها وظيفۀ خود را تنوير افکار در برابر سنت، تبيين حقوق طبيعي خردگرايانه در مقابل رحمت الهي و تعيين حقوق معين براي همة افراد بشر در مقابل مزاياي نظام طبقاتي مي‌دانستند (هاروکونل، 1354، ص 19ـ21). مکتب حقوقي طبيعي خردگرايانه با تبديل ‌شدن به يک قدرت علمي در قرن هفدهم، تمامي مکاتب ماقبل خود را مورد سرزنش و حمله قرار داد و بر سه اصل زير استوار شد: 1. سلطه سياسي معلول اراده پروردگار نيست؛ بلکه مبتني بر توافق انسان‌هاست؛ تا بدين ترتيب دولت‌هايي بشري و تحت مشروعيت اراده ملت و موظف به رفاه دنيوي ملت تشکيل يابد (همان، ص 46). 2. نظام حقوقي و دولتي بايد ناظر به رفاه انساني و هماهنگ با اصول عقل باشد. 3. حقوقي فطري انسان‌ها بايد محترم شمرده شود؛ حقوقي که داراي چهار آرمان: آزادي، عدالت، نوع‌دوستي و حکميت عقل است (همان، ص 22ـ23و141).
    3ـ2. نهضت اصلاح ديني
    يکي از ريشه‌هاي سکولاريسم که در مسيحيت رخ داد، رفورم، يعني نهضت اصلاح ديني در قرن شانزدهم بود؛ نهضتي مذهبي که حاکميت رم را درهم شکست و از اين راه موجبات پيدايش فلسفه الهي جديدي را فراهم آورد. اين نهضت چنين القا مي‌کرد که قرار است افراد را از بند سنت‌ها آزاد ‌سازد و با ابزار ترديد در عقايد و انديشه‌هاي حاکم بر مردم، به پيشرفت تفکر و منطق جهش دهد. رفورم، پاپ را مخالف عيسويت و اطاعت از پاپ را معارض با رستگاري مي‌دانست (لاسکي، 1353، ص 36ـ37). پروتستانيسم که يکي از سه شاخصۀ اصلي مسيحيت است، در جريان همين اصلاح ديني در قرن شانزدهم ميلادي در اروپا شکل گرفت؛ که از جمله ويژگي‌هاي آن را مي‌توان فردگرايي، تأکيد بر آزادي فردي، تساهل و مدارا، تکيه بر توليد و گسترش ثروت، عبادت دانستن کار (شغل دنيوي)، موهبت الهي و ممدوح دانستن ثروت برشمرد (بيات و همکاران، 1381، ص 95ـ98). مهم‌ترين نتيجۀ اصلاح مذهبي، حذف مرجعيت دين در امور دنيايي بود (ر.ک: لاسکي، 1353، ص 42ـ51؛ وبر، 1382، ص 42).
    4ـ2. انقلاب‌هاي علمي و صنعتي
    از جمله خاستگاه‌هاي روند ترويج سکولاريسم، رنسانس و نهضت فرهنگي اروپاست، که به‌خاطر شدت تحولات آن، تولد ثاني نام گرفته است. با پيشرفت علم بعد از دورۀ رنسانس، سکولاريسم جاي دين و الهيات را گرفت و بشر رو به‌سوي دنيا، از خدا اعراض کرد تا خود را جانشين او بداند و يا به تعبيري، زندگي، انسان‌مدار شود. به بيان ديگر، انسان‌هايي به اين باور رسيدند که بدون تعاليم ديني مي‌توانند زندگي خود را اداره و احتياجات خود را برطرف کنند. به‌هرحال اعتقاد عميق و ترديدناپذير سکولاريست‌ها مبني بر اينکه علم و دانش نويدبخش جهاني بهتر و نيز زندگي نيکوتر است، خود نوعي دينِ واقعي لقب گرفت (برينر، 1375).
    علم سکولار که ساينتيسم (Scientism) نام گرفت، فارغ از نظامات حاکم در باب معارف وحياني، با تکيه افراطي بر علوم‌ تجربي و اجتماعي، معارف بشري، ستايش و سرسپردگي متعبدانه نسبت به علوم مادي و انتظار و توقع افراطي و تماميت‌گرايانه از علم مطرح شد (همتي، 1385، ص 48ـ51). با رشد اين رويکرد به علم، شأن دين صرفاً ارائۀ يک‌رشته اصول اخلاقي قلمداد شد که چيزي جز گزاره‌هاي ذهني و متعلِّق به وجدان شخصي انسان‌ها نبود و بالتبع انسان فاقد هرگونه بعد معنوي حقيقي مي‌گرديد (نصر، 1373، ص 274ـ277)؛ چراکه عواملِ جهانِ مادي ـ همچون زمان، مکان، حرکت، انرژي و فضا ـ قابل تحويل به معادلات رياضي و اصطلاحاً کميت‌پذير دانسته شد؛ تا جنبه‌هاي کميت‌ناپذير وجود مادي، مقولاتي بي‌ربط، مهمل و خارج ‌از موضوع علم تلقي شود (همان، ص 266ـ267؛ اميدي، 1390، ص 45). به‌همين خاطر، گاه مسئوليت اولين مراحل کنار گذاشتن اعتقاد به ماوراءالطبيعه بر دوش درک ژرف‌انديشانه و باريک‌بينانه از نظم طبيعت گذاشته شده است (ويلسون، 1374، ص 139).
    با گسترش حوزه‌هاي انقلاب‌هاي علمي و صنعتي، چند اتفاق هم‌زمان رخ داد، تا به اين جريان عمق بيشتري ببخشد.
    اتفاق اول، رد و طرد تصورات ماوراءالطبيعي‌گرايانۀ متداول و محدودشدن احتمال مداخله ماوراءالطبيعه در زندگي، جز در مشکلات علمي لاينحل، علايق و اشتغالات فردي؛
    اتفاق دوم، آگاهي مضاعف انسان از توانايي خويش براي مهار طبيعت و سامان‌دادن به رفاه اقتصادي و اجتماعي خود؛
    اتفاق سوم، کاهش احساس وابستگي انسان به الوهيت، به‌واسطۀ به‌کاربستن علم در ايجاد و تحول فنون جديد؛
    اتفاق چهارم، رشد شهرنشيني؛ رشد شهرنشيني باعث شد مردم به زندگي دور از طبيعت خو کنند؛ تا زندگي در محيطي که هر روزه بيشتر از پيش مخلوق خودش بود، به‌تدريج حتي در نحوۀ انديشيدن او نيز تأثير بگذارد؛ به‌طوري‌که انديشه‌هاي جاودانه، عرفاني و مابعدالطبيعي در همۀ فعاليت‌ها، بخصوص در حيطه‌هاي کارکردي و محاسبه‌پذير، نامربوط جلوه کند.
    اتفاق پنجم، تغيير هدف‌گذاري رستگاري از حرکت به‌سمت يک عالم ملکوتي، به حرکت به‌سمت آينده‌اي کاملاً مادي و اين‌جهاني (همان، ص 140ـ141؛ هميلتون، 1377، ص 302).
    اتفاق هفتم، رواج يافتن فردگرايي؛ اين رويکرد اجتماعي باعث مي‌شد که انسان‌ها از بافت‌هاي سنتي و نظم‌هاي مستقر نسل‌هاي پيشين که چه‌بسا علايق ديني نيز در آنها مؤثر بود، جدا شوند؛ تا برنامه‌ريزي سازمان‌هاي اجتماعي بر روي افراد صورت بپذيرد نه بر روي اجتماعات محلي. در اين فرايند، هر فرد منابع هويت خويش را فقط در قلمرو خصوصي مي‌يابد؛ در اين قلمرو فردي، ارتکاب اعمال زير دور از انتظار نيست: تفسير شخصي از واقعيت، معنادادن به پديده‌ها و تجربيات، بروز رفتارها و اعمال انفجاري و کاملاً خودمختارانه، برقراري روابط بي‌ثبات و ايجاد روابط عاطفيِ غيرعقلاني و... چراکه تحقق، حفظ يا تغيير هويت شخصي در فضاي خصوصي امکان‌پذيرتر مي‌نمود. تفکيک ميان دو قلمرو خصوصي و عمومي با توجه ‌به افزايش اوقات فراغت و حضور بيشتر افراد در خانه و حتي انتقال بخشي از کارها به خانه، آزادي افراد را نيز در اين قلمرو افزايش داد (محمدي، 1377، ص 62ـ63،؛ ر.ك: برينر، 1375، ص 50ـ52).
    در ديدگاه فردگرايي، هر فرد انساني مي‌تواند و حق دارد به‌دلخواه خود رفتار و زندگي کند. نتيجۀ اين تفکر اين است که سازمان‌هاي ديني تنها قيودي محدودکننده هستند و هر مرجعي ـ هرچند ديني ـ که اختيار انتخاب و تصميم‌گيري و اراده فردي را تحت تأثير خود درآورد، مردود است (همتي، 1385، ص 53ـ85؛ ر.ك: گنون، 1372، ص 85ـ104). رهبران مروج فردگرايي را سه فيلسوف مي‌دانند؛ 1. ماکس اشتيرنر که جوهرۀ وجود را «هستي خودپرستانه» مي‌دانست و همۀ قوانين اخلاقي، ديني، سياسي و اجتماعي را مهملات اضطرارآور لقب مي‌داد. 2. کيرکگارد که مروج فردگرايي مسيحي بر ضدّ کليسا بود 3. نيچه که با مطرح‌کردن َابَرمرد، نوعي فردگرايي بر ضد همۀ انسان‌ها و در همۀ اشکال آن را معرفي کرد (حلبي، 1374، ص 138).
    انباشت اين موضوعات و مسائل باعث مي‌گرديد که جهان‌بيني که بر پايۀ ماوراءالطبيعه ساخته مي‌شد از ساختار فکر بشر دور شود و گرايشات و خلقيات که حفظ و برانگيختن آن در ارتباطات بشري از اصول ديني محسوب مي‌شد، کمرنگ گرديد.
    5ـ2. انسان مُحِق
    از ديگر علل رواج سکولاريسم، تعريف جديدي از رابطة بين حق و تکليف بود که در پرتو توانايي‌هاي علمي بشر، با گذر از انسان مکلف به انسان محق رسيد، که در پي درک و کشف حقوق خود است، تا در مواقع احتياج از آنها دفاع کند (سروش، 1376، ص 431ـ433). اين منش بر دينداري تأثير زيادي داشت؛ به‌طوري‌که انسان‌هايي که مکلف به دينداري بودند، به انسان‌هايي که حق دارند دين داشته باشند، تبديل شدند. لازمۀ اين سخن آن شد که هرکس نخواست، مي‌تواند ديني را نپذيرد و هيچ‌چيز و هيچ‌کس هم نبايد او را مجبور کند؛ چراکه نهايت سخن اين است که از اين حقِ خودش استفاده نکرده است؛ هرچند ديگران بخواهند استفاده کنند و ديندار باشند. اثر جامعه‌شناختي اين جابه‌جايي نيز اين شد که انسان را از جامعه‌اي که به آن به چشم معبد مي‌نگريست و اصل برايش انجام‌ وظيفه و اداي دين بود، به جامعه‌اي نقل مکان داد که به آن همچون بازاري بنگرد که لازم است حق خود را (همچون سود) بگيرد (همان، ص 433-434).
    بازخورد اين مرام در سطح کلان بر حکومت‌ها بود؛ چراکه در اين نگرش جديد، حق انسانيِ مردم، لازم بود بر تکليف شرعيِ حکومت ديني مقدم بيفتد و از اينجا بود که حکومت ديني و نهادهاي الهي ديگر متناسب با حال اين انسان جديد واقع نمي‌شد. نتيجۀ مستقيم آن نيز اين مي‌شد که حاکم و حکومت براي دفاع از حقوق مردم، خود را وکيل بداند نه براي دفاع از دين مردم (همان، ص 435؛ و نيز ر.ک: دورانت، 1368، ص 211).
    6ـ2. ليبراليسم
    انساني که روزبه‌روز بيشتر بر طبيعت چيره مي‌شد و تکامل جامعه بشري را تحت نفوذ عقل و منطق قرار مي‌داد، تشکيل‌دهنده شالودۀ جهان‌بيني ليبرال شد. اين نظريه، بيانگر آن است که انسان چون ذاتاً قادر به تکامل است، بايد به او امکان داده شود تا آزادانه استعدادهايش را به‌منصۀ ظهور برساند (هاروکونل، 1354، ص 43). ليبراليسم خواهان حقوقي مبرا از عناصر مذهبي است. در الگوي ليبراليسم افراد مناسبات خود را با قراردادهايي که آزادانه منعقد مي‌سازند، تنظيم مي‌کنند. طبق مرام ليبرال، زمان کار، ازدواج، مناسبات کسب‌وکار، مصوبات پارلمان و حتي سازمان‌هاي دولتي، همگي نتيجۀ قراردادهاي آزادي است، که افراد از نظر حقوقي برابر با يکديگر، منعقد مي‌سازند. ليبراليسم شعار آزادگي و پيشرفت را به نام تمامي افراد بشر اعلام داشت و قوانين ليبرال نيز به‌طورکلي از مردم و افراد بشر سخن راندند؛ چنانچه حتي ليبراليسم را مجموعه روش‌ها و نگرش‌ها و سياست‌ها و ايدئولوژي‌هايي دانستند که عمده‌ترين هدفشان، فراهم ‌آوردن آزادي هرچه بيشتر براي فرد است (بيات و همکاران، 1381، ص 452؛ و نيز ر.ك: شاپيرو، 1380، ص 3)؛ بنابراين شاکلۀ هستي‌شناختي ليبراليسم بر فردگرايي قرار‌ گرفت و ليبرال‌ها از فردگرايي، مباني آزادي، مدارا و حقوق فردي را اقتباس کردند. در ليبراليسم، فرد، واقعي‌تر، بنيادي‌تر و مقدم بر جامعه بشري، نهادها و ساختارهاي آن محسوب مي‌شود. بنابراين رفتار انسان از طريق اميال و تمنيات او تعيين مي‌شود. مهم‌ترين ادعاي ليبراليسم اين است که خردمندانه‌ترين راه براي اثبات استقلال فردي اين است که هرکس هر آنچه دوست دارد را خوب بنامد (بلاستر، 1377، ص 19ـ25). پس ليبراليسم، چيزي جز ادعاي آزادسازي اخلاقي و روحي انسان نبود (براتعلي، 1381، ص 13) و اين مدعا با انکار و يا لااقل طرد ماوراء (سکولاريسم) پايه‌ريزي و تثبيت مي‌گرديد.
    7ـ2. رشد عقلانيت سکولار
    رشد عقلانيت محض در غرب به‌مثابه کليد فهم سکولاريسم و از اصولِ اساسي بنيان‌هاي سکولاريسم است که در آن کارکرد عقل در علوم به‌گونه‌اي است که بي‌مددِ وحي و هدايت الهي مي‌توان راه خوشبختي را يافت و پيمود (همتي، 1385، ص 36ـ37). شعار اصلي روشنگري لزوم خروج انسان عصر جديد از حالت کودکي به‌واسطۀ عزم و شجاعت به‌کارگيري فهم خود، بدون راهنمايي ديگران بود (فوکو، 1370). بدين ترتيب که خداوند از عرصۀ حيات اجتماعي بيرون برود و او در حيطه محيط فردي انسان‌ها محصور شود تا عقل محض در عرصۀ عمومي به‌کار افتد و محور اساسي و کانوني تمام تأملات و داوري‌ها قرارگيرد و در اين صورت هيچ ضرري به آدمي نمي‌رسد (سروش، 1380، ص 85). عقلانيت محض با تأکيد بر آزادي فرد انساني، تعالي خدا را محکوم به شکست مي‌داند (حلبي، 1374، ص 151).
    يکي از مفروضات ابتدايي که زمينه را براي عقلانيت سکولار باز کرد، نوعي تقسيم‌بندي بين مفاهيم است. به‌اين‌ترتيب که امور بر دو قسم است: يک قسم امور مرموز، مبهم، آسماني، معنوي، قدسي، منسوب به وحي و دين خدا که جنبۀ عقلاني آن امور مطرح نيست؛ قسم ديگر اموري است که معقول و مفهوم است و ما مي‌توانيم حکمت و سرّ آنها را از طريق علم درک کنيم (حدادعادل، 1375). رويکرد عقلاني که مبتني بر استانداردهاي تجربي اثبات‌گرايانه و شناخت علمي پديده‌هاي طبيعي است، تسلط فناورانه بر جهان را پديد آورد، تا دعاوي اصلي کليسا در جوامع مدرن، غيرموجه قلمداد شود و به‌زعم خود پسماندهاي انديشه‌هاي خرافي از بين برود؛ تا سرانجام با ازدست‌رفتن ايمان، دين نابود شود (اينگهارت و نوريس، 1387، ص 24).
    در اين فرايند، ذهنيتِ عقلاني در برابر طرق تازۀ انجام کار و در جهت اقتباس نقش‌هاي تخصصي و ارائۀ معيارهاي کلي و عام در امور اجرايي مهيا مي‌گردد. کارايي بهتر، بازده داشتن، تحليلي ‌بودن هزينه‌ها و عوايد و تخصصي‌شدن امور، از نکات مورد تأکيد در عقلانيت است. ثمرۀ اين جريان اين شد که ارزش‌هاي غيرکارکردي که در نظام اخلاقي مي‌گنجد، مثل مهرباني، عشق، امانت و... بي‌معنا گردد (محمدي، 1377، ص 60ـ61).
    اين نوع عقلانيت ـ که گاه آن را به‌خاطر ريشه‌هايش عقلانيت ليبرال يا عقلانيت ابزاري مي‌نامند ـ درواقع روشي است که فرد يا جمع، اعمال خود را توجيه مي‌کنند و براساس آن نفع و ضرر خود را مي‌سنجند. اين نوع عقلانيت سه سؤال اصلي بشر را اينچنين مطرح و سپس پاسخ مي‌دهد؛
    اول اينکه، تصوير انسان و جايگاه او در جهان هستي چگونه است؟
    پاسخ آنکه اين مسئله که وجود انسان و وجود ساير موجودات بايد از يک وجودِ خالق، عالم، دانا و با يک محاسبه خاصي پديدآمده باشد، بايد رها شود؛ چون اولاً کاوش‌هاي هستي‌شناختي در حکمت اولي به بن‌بست مي‌رسد و انسان نمي‌تواند عمر خود را بر اساسي استوار کند که انتهايش بن‌بست است؛ و ثانياً بايد به‌جاي پرداختن به ريشۀ وجودي انسان، نگاهي پديدارشناسانه به انسان داشته باشيم؛ يعني انسان به‌عنوان يک موجود در مختصات زماني و مکاني خاص، يک پديده تلقي مي‌شود. درواقع در اين عقلانيت، با ردّ بعد متافيزيکي موجودات، قائل به توجيه کيهان‌شناختيِ هستي مي‌شود (لاريجاني، 1375).
    سؤال دوم اين است که توسعه يا پيشرفت انسان چيست؟
    پاسخ عقلانيت سکولار اين است که توسعۀ انساني يعني انسان را بسان گنجي نهفته ديدن که با بازشدن آن گنج، به انسان براي اَعمال مختلف انساني در دنيا امکان داده مي‌شود (همان‌).
    سؤال سوم اينکه ما با همديگر چگونه بايد زندگي کنيم؟
    مطابق عقلانيت سکولار، انسان‌ها بايد به‌گونه‌اي زندگي کنند که افعال متنوع بيشتري را بروز دهند؛ براي نيل به بيشترين سطح آزادي، بايد حدودي را رسم کرد که افراد به همديگر ضرر نرسانند؛ بنابراين سبک عملي انسانِ سکولار در زندگي، مبتني بر کسب حداکثري لذت و حداقلي زحمت خواهد بود. بدين ترتيب نبايد به مردم گفته شود چگونه لذتشان را تعريف کنند؛ بلکه لازم است به آنها امکان داده شود تا لذايذشان را خودشان انتخاب و دنبال کنند (همان، ص 40؛ سروش، 1376، ص 429).
    بنابراين انسان سکولار در جهت جلب بيشترين نفع و رفع کمترين ضرر، بايد از امکاناتش به بهترين نحو استفاده کند و مدام در پي دانشي باشد که امکان استفاده از آن امکانات را به بهترين نحو به او بدهد؛ و بدين دليل مي‌گويند: عقلانيت سکولار، عقلانيت ابزاري است. در عقلانيت سکولار، نگراني براي هدف و اينکه کدام هدف بايد انتخاب شود، وجود ندارد؛ بلکه مهم‌ترين دغدغه آن است که با چه وسيله‌اي هدف را بايد دنبال کرد و اين وظيفۀ علم است که بهترين ابزار را براي نيل به اهداف ارائه کند (لاريجاني، 1375).
    8ـ2. مؤلفه‌هاي سکولاريسم در ديدگاه‌هاي نظريه‌پردازان سکولار
    گاه در ديدگاه‌هاي نظريه‌پردازان سکولار مطالبي مطرح شده که مسير نهادينه‌سازي سکولاريسم را هموار کرده است؛ که مي‌توان از آنها با نام مؤلفه‌هاي سکولاريسم ياد کرد. در اينجا به برخي از مهم‌ترين آنها اشاره مي‌کنيم.
    1ـ8ـ2. روش علمي، ابزار دستيابي به قدرت
    از جنبه‌هاي اصلي تفکر سکولاريستي فرانسيس بيکن تکيه بر علم به‌عنوان ابزار دستيابي به قدرت است. او به‌دنبال علم جديدي بود که بتواند انسان‌ را بر طبيعت مسلط سازد و از نقطه‌نظر فلسفي، پيرو مذهب اصالت فايده بود. وي که تعصب شديدي بر ضد مابعدالطبيعه داشت، مدعي لزوم گردآوري اطلاعات و آزمايش‌هاي هدفمند براي کشف رازهاي طبيعت از رهگذر مشاهده بود و بر آن نام روش علمي نهاد (نصر، 1373، ص 224ـ225).
    2ـ8ـ2. تفکيک واقعيت به ماده و انديشه
    رنه دکارت را مؤسس فلسفة جديد مي‌دانند. شک دکارتي با جمله معروف «مي‌انديشم، پس هستم»، ازآن‌جهت که منادي عمل شناسايي نفس فرد بود، عقل استدلالي بشر را از وحي به‌عنوان معيار حقيقت و اساس وجود، مستقل مي‌کرد. ثنويت مشهوري که واقعيت را شامل دو عنصر جهان ماده و جهان انديشه مي‌داند، از اوست. مطرح‌کردن دو اردوگاه ماترياليست‌ها که عنصر ماده را واقعي مي‌دانند و ايدئاليست‌ها که عنصرِ جهانِ ذهني يا ايده را واقعي مي‌دانند، از تأثيرات انديشۀ وي محسوب مي‌شود (همان، ص 226).
    3ـ8ـ2. آزادي، شرط سلامت زندگي
    بنديکت اسپينوزا در جست‌وجوي خير اعلي بود و آن را نهفته در سرشت انساني که از وضع خود در جهان آگاه باشد، مي‌يافت (همان، ص 228). براي وي تأمين حقوق مدني و آزادي، شرط حکومت‌داري است؛ زيرا آزادي را شرط لازم براي يک زندگاني سالم مي‌دانست و قبول هر اصلي را به‌سبب ابتناء بر دليل عقلي مي‌پذيرفت (لاسکي، 1353، ص 165). وي معتقد بود که غرض از حيات آن است که آدمي از راه خوشبخت‌ساختن ديگران بر خوشبختي خود بيفزايد (توماس، 1382، ص 44).
    4ـ8ـ2. انحصار ثروت مادي در طرد ملاک‌هاي الهي
    جان لاک پا در جاي پاي هابز در دفاع از موضع اصالت تجربه نهاد (مگي، 1372، ص 193). در نظر او چيزي به اسم مقررات فطري وجود نداشت تا واقعيات اشيا از رهگذر تجربه مکشوف ‌گردند (نصر، 1373، ص 230ـ231). لاک، قوانيني را ارائه داد که به‌موجب آنها نبايد بدون رضايت سرمايه‌داران، هيچ قانوني تصويب شود؛ که اين به اوج رسانندۀ ملاک‌هاي مادي و افزايش‌دهندۀ اهميت قائل‌شدن براي ثروت مادي در سايۀ به فراموشي سپردن ملاک‌هاي الهي محسوب مي‌شد (لاسکي، 1353، ص 203). لاک معتقد بود در مورد مسائل به‌راستي مهم زندگي، يعني مسائل اخلاقي و مذهبي، مردم بايد شخصاً در امور بينديشند (مگي، 1372، ص 219ـ220). شعارهاي لاک عبارت بودند از: اصالت عقل، سازش، مدارا، تأسيس حکومت‌هاي مشروطه، حق زندگي، آزادي و مالکيت (لاک، 1387، ص 94).
    5ـ8ـ2. دفاع از حقوق فردي بشر از راهِ مخالفت با دين
    فرانسوا ماري ولتر با شعار دفاع از حقوق فردي به مخالفت با دين برخاست. وي نزد آزادانديشان و عقلي‌مشربان، به قهرمان آزادي بشر در مقابل تعصب ديني و پرچمدار خرد در مقابل اوامر کليسا شهرت يافت (همان، ص 234ـ235).
    6ـ8ـ2. نفي امکان تحصيل علم قياسي و رد قانون عليت
    ديويد هيوم ‌گفت: اگر نتوانيم حتي به آفتاب طلوع فردا يقينِ تام پيدا کنيم، چطور ممکن است حقايق را دربارۀ کل کائنات و منشأ آن به اثبات برسانيم؟ (مگي، 1372، ص 249). بنابراين وي امکان بناکردن دستگاه‌هاي عريض ‌و طويل مابعدالطبيعي را انکار ‌کرد (نصر، 1373، ص 238). او مي‌گفت تنها به يک حقيقت پي‌ برده‌ام و آن اينکه حقيقتي وجود ندارد (توماس، 1382، ص 440). هيوم به دو مشرب شکاکيت و اصالت تجربه شهرت داشت؛ ولي معروفيتش در نفي امکان تحصيل هرگونه علم قياسي و نيز نفي عليت بود. تصور عليّت را ناشي از توالي دو حادثه در ذهن بشر مي‌دانست که مبتني بر نوعي باور است، که با مشاهدۀ تجربي و تحليل عقلي قابل اثبات نيست. او معتقد بود مفهوم عليت مي‌کوشد چگونگي ارتباط رويدادهاي مادي مشخصي را در جهان واقعي و خارجي بيان کند؛ ولي خودش بر اساس مشاهدۀ جهان به‌دست نمي‌آيد؛ و به آن وسيله، صحّت و اعتبارش قابل اثبات نيست. هدف هيوم اين بود که احترام تازه‌اي در مردم نسبت به واقعيّت و حقايق محصول تجربه به‌وجود بياورد و هرگونه حرفي را دربارۀ جهان که بر آن حقايق پي‌ريزي نشده باشد، نهي‌ کند (مگي، 1372، ص 241ـ248).
    7ـ8ـ2. خوشبختي؛ عالي‌ترين خير فيزيکي ممکن در جهان
    ايمانوئل کانت را بزرگ‌ترين فیلسوف آلماني مي‌دانند که مي‌گفت: عالي‌ترين خير فيزيکي ممکن در جهان که ما بايد تا آنجاکه مي‌توانيم آن را به‌عنوان غايت نهايي تحقق ببخشيم، خوشبختي است (کانت، 1377، ص 433).
    8ـ8ـ2. جامعة نمونه، جامعة محصول عقل 
    به عقيده گئورگ فردريک هگل جامعة نمونه، جامعة محصول عقل است که در آن‌ همه چيز را با عقل سازگار کنند (مگي، 1372، ص 325).
    9ـ8ـ2. نفرت‌انگيزي زيرلايه‌هاي مابعدالطبيعه جهان
    زماني‌که آرتور شوپنهاور نتوانست عدالت و حکمت را در جهان هستي بفهمد و به‌نوعي واقعيت‌هاي جهان را از پسِ قساوت دانست و نتوانست تفسيري حکيمانه از جهان پيدا کند؛ براي خود کابوس مهيبي از جهان طبيعت ساخت، تا او را به بدبينانه‌ترين تفسير فلسفي براي مابعدالطبيعه سوق دهد و بگويد بنياد و زيرلايۀ مابعدالطبيعۀ جهان، آنچنان نفرت‌انگيز و غيرقابل ‌قبول است که پا نگذاشتن به عرصۀ هستي، بهتر از هست‌شدن تحت شرايط موجود است. در نظر او جهان جايي نفرت‌انگيز گرديد تا ذات مطلقي که به‌صورت اين جهانِ پديدارها، تجلي مي‌کند، به‌ناچار وحشت‌آور باشد (مگي، 1372، ص 361ـ367؛ فروغي، 1344، ص 84ـ86).
    10ـ8ـ2. اعتقاد ديني، بارزترين جلوه ازخودبيگانگي انسان
    در انديشه کارل مارکس ـ که تحت ‌تأثير آراي فوئرباخ بود ـ اعتقاد ديني و پرستش ذوات ماوراءالطبيعي، بارزترين جلوه ازخودبيگانگي انسان است. او هيچ اصالت و جوهري براي دين قائل نبود و ظهور و افول آن را همچون ديگر پديده‌هاي ذهني و غيرمادي تابع زيرساخت‌هاي اقتصادي جامعه و مناسبات طبقاتي حاکم مي‌دانست (شجاعي‌زند، 1381، ص 95ـ96). در نظر او اين انسان است که دين را مي‌سازد، نه بعکس؛ بنابراين دين همان خودآگاهي در وجود انساني است که يا هنوز خودش را پيدا نکرده و يا دوباره خودش را گم‌کرده است (هميلتون، 1377، ص 140ـ141).
    در اعتقاد او، انسان تا زماني‌که تحت ‌تأثير شديد دين است، ذات خويش را تنها مي‌تواند با يک هستي ازخودبيگانه و موهوم عينيت ببخشد. تعين‌بخشِ زندگي مادي و مفسِّر خصلت عام فرايندهاي اجتماعي، فقط شيوۀ توليد است؛ چون طبقه‌اي که ابزارهاي توليد مادي را در دست دارد، بر ابزارهاي توليد ذهني نيز تسلط دارد. پول، ذات وجود هر انسان است. اين ذات بر انسان چيره مي‌شود و مورد پرستش او قرار مي‌گيرد (کوزر، 1368، ص 77ـ86). مارکس را بايد از بنيان‌گذاران نسبي‌گرايي در عقايد لقب داد؛ زيرا انديشۀ افراد را با نقشه‌اي اجتماعي و پايگاه‌هاي طبقاتي‌شان مرتبط مي‌دانست (همان، ص 88ـ89).
    ممکن است اين نگرش دينيِ مارکس، قوي‌ترين بيان در هموار کردن مسير سکولاريسم باشد که اين انديشه را رواج داد، که ثمرۀ رشد آگاهي طبقاتي، رويگرداني مردم از دين خواهد بود (هميلتون، 1377، ص 149). ريشۀ سخن او در اينجا بود که وي دين را چيزي جز بازتاب تخيلي نيروهاي خارجي حاکم بر زندگي روزانه در ذهن‌ها نمي‌دانست؛ که طي آن نيروهاي زميني صورت نيروهاي فراطبيعي را به‌خود مي‌گيرند (همان، ص 143).
    11ـ8ـ2. تأثير صرفاً ذهني اعمال مذهبي
    اميل دورکيم، دين را صرفاً در علائم، نشانه‌ها، نمادها و تجارب جادويي متجلي مي‌يافت (ماس، 1382، ص 119؛ گيدنز، 1363، ص 79ـ82). وي اعمال مذهبي را فاقد تأثير واقعي بر افراد مي‌دانست؛ چون معتقد بود حقانيت واقعي اعمال مذهبي در اهدافي نيست، که ظاهراً دنبال مي‌شوند؛ بلکه در تأثير غيرقابل ‌رؤيتي است که بر ذهن مي‌گذارد (گيدنز، 1363، ص 82؛ ر.ك: مرتضوي، 1354، ص 264و263). يکي از جسورانه‌ترين مطالب دورکيم دربارۀ خدا اين است که او دين را نه‌تنها يک آفرينش اجتماعي لقب داد؛ بلکه درواقع دين را همان جامعه دانست که خصلت خدايي پيدا کرده است. بنابراين زماني که انسان‌ها چيزهاي مقدس را جشن مي‌گيرند، درواقع ناخودآگاهانه قدرت جامعه‌شان را جشن مي‌گيرند (کوزر، 1368، ص 198؛ پين، 1382، ج 1، ص 282ـ283).
    12ـ8ـ2. استقلال جامعه‌شناسي از آموزه هاي الهي
    آگوست کنت را پدر جامعه‌شناسي و بنيانگذار نخستين نظريۀ جامعه‌شناختي سکولار مي‌دانند. او را بايد با سه موضع‌گيري، مروج فرايند سکولاريسم ‌دانست: اول، برافراشتن علَم استقلال جامعه‌شناسي و آزادي آن از آموزه‌هاي الهي و فلسفي؛ چراکه او انديشه‌هاي اجتماعي پيش از عصر خود را آغشته به ارزش‌گذاري‌هاي ماورائي و تبيين‌هاي الهياتي مي‌داند و علم جامعه‌شناسي را در راستاي طرد مفاهيم ماوراءالطبيعي و تبيين‌هاي غايي، معرفي و پايه‌گذاري مي‌کند (شجاعي‌زند، 1381، ص 93). وي مي‌گفت تا زماني‌که انسان‌ها باور داشته باشند که رويدادهاي اجتماعي ـ بر اثر دخالت‌ تصادفي يک قانون‌گذاري بشري يا ايزدي ـ پيوسته دست‌خوش آشفتگي‌اند، هرگونه نگرش علمي به اين رويدادها امکان‌پذير نخواهد بود (کوزر، 1368، ص 251).
    دوم، تحول و اصلاح اجتماعي را تابعي از تحولات پديدآمده در انگاره‌هاي حاکم بر ذهن بشر مي‌داند و سوم، تعلقات ديني را مربوط به دورۀ کودکي بشر و جوامع ابتدايي مي‌داند (شجاعي‌زند، 1381، ص 93). در نظر او، مذهب در گذشته متکي بر شيوه‌اي از انديشيدن بود که اينک منسوخ گرديده است؛ پس مذهب دورۀ ما مي‌تواند و مي‌بايد ملهَم از پوزيتيويسم باشد. در مکتب وي، انسان مجهز به ذهن ِعلمي، ديگر نمي‌تواند بر طبق دريافت متعارف، به وحي، اصول دين و الوهيت اعتقاد داشته باشد. ازاين‌رو مذهب را چيزي تعريف مي‌کند که در ذوات اخلاف باقي مي‌ماند تا با عدالت، سرمشق انسان‌ها و الهام‌بخش وحدت بشري باشد (آرون، 1377، ص 135ـ136). براي وي علم نيز بايد در خدمت رفاه بشريت قرار بگيرد (گيدنز، 1373، ص 743).
    13ـ8ـ2. مشروط شدن قدرت پيش‌بيني به نفي سنت‌هاي مقدس
    ماکس وِبر جامعه‌شناس، تاريخ‌دان، حقوقدان و استاد اقتصاد سياسي آلماني بود. در ديدگاه او مادام که جهان در بازي ارواح و خدايان باشد، نمي‌توان امور را پيش‌بيني کرد؛ زماني زمينه براي پيش‌بيني‌ها مهيا مي‌گردد که سپهر روحاني از زمين کنده شود و سپهر طبيعت و سپهر جامعه، ثبات ‌يابند و مردم از زانو زدن در برابر سنتِ تقدس يافته بپرهيزند (وبر، 1383، ص 61). يکتاپرستي صورت کمال‌يافته و عقلاني‌شدۀ پرستش خدايان متعدد در اديان ابتدايي است (شجاعي‌زند، 1381، ص 98). سهم کنش‌هاي عقلاني معطوف به هدف در زندگي به‌گونه‌اي است که انسان‌ها مي‌توانند به غايتي معقول که هم هدف و هم وسايل آن معقولانه است، دست يازند (کوزر، 1368، ص 300). عقلاني‌شدن ديوان‌سالاري اقتصاد و مناسبات اجتماعي، مسير سکولار شدن جامعه را هموار مي‌کرد. در اين زمينه صريحاً اظهار مي‌کرد که واقعيت‌هاي اجتماعي در معناي نهايي‌شان، واقعيت‌هايي معقول‌اند و دستگاه ديوان‌سالار بر پايۀ اصول عقلايي سازمان گرفته‌اند. فعاليت‌هاي هماهنگ ديوان‌سالارانه، نشانۀ نمايان عصر نوين است. در ديدگاه او، فرهنگِ سکولارِ نوين ـ به‌جاي سبک قديم که با روح هم‌دردي، مساعدت، خيرخواهي و قدرشناسي کارها پيش‌ مي‌رفت ـ متخصصي را به رسميت مي‌شناسد که تعلق عاطفي نداشته باشد. وي در تحليل فرهنگ اديان به اين نتيجه رسيد که انسان‌ها در فرايند تدريجي، به کاستن از خرافات و عقلاني‌تر کردن عقايد ديني خود مشغول بوده‌اند؛ تا جايي‌که انسان نوين، خدايان را از صحنه بيرون‌رانده و با عقلاني‌شدن زندگي ديني، تلاش‌کرده رابطۀ منظم و معقولي را با خداي واحد رقم بزند تا جايگزين روش‌هاي جادويي کند. حتي از دين مبتني بر کتب آسماني و جاذبۀ فرهمندانۀ پيامبران در نفي قدرت کاهنان به‌عنوان برنامه‌اي نظام‌مند و عقلايي تعبير مي‌کند و اخلاق پروتستاني را نقطۀ اوج اين روند معرفي مي‌کند (کوزر، 1368، ص 303ـ318؛ ترنر و بيگلي، 1384، ص 306).
    14ـ8ـ2. توجه خاص به مقوله شهوات و غرايز حيواني
    زيگموند شلومو فرويد به نظريات روان‌کاوانه دربارۀ سرکوفتگي غرايز، اميال پنهان يا تبديل‌يافته و محتواي ضمير ناخودآگاه انسان، مشهور شد. او در کتاب آيندۀ يک پندار، به دين ‌تاخت و با تأکيد بر اثر نيروهاي ناخودآگاه و اينکه همين نيروها، رفتار بشر را تعيين مي‌کنند، بکلي منکر مسئوليت اخلاقي ‌شد (گيدنز، 1373، ص 78). وي روان‌کاوي خويش را براساس رفتار ناخودآگاه انساني مي‌گذارد که متضمن ماندگاري و استمرار شيوه‌هايي در دوران بزرگسالي است، که در نخستين مراحل زندگي در برخورد با اضطراب‌ها به‌وجود آمده‌اند. به‌عقيدۀ وي، کودکان فقط به خوراک نياز ندارند؛ بلکه به ارضاي جنسي نيز احتياج دارند (همان). او ـ به‌خاطر تفسيري که از انسان ارائه کرد و توجهي که به انسان‌ها در چرايي و چگونگي ارضاي نيازهاي جنسي خودشان داد ـ در جرگۀ کساني که در سکولارشدن انسان‌ها نقش دارند، دانسته شده‌ است.
    15ـ8ـ2. مهمل‌انگاري هر‌گونه توصيف از مابعدالطبيعه
    برتراند راسل فلسفه‌اي پوزيتيويستي ارائه ‌داد که فقط به موضوعات منطقي و عملاً قابل ‌تعريف مي‌پردازد و جهت‌گيري‌هاي قوياً ضد مابعدالطبيعي دارد و با موضوعات و مسائل ديني و معنوي شديداً مخالف است (نصر، 1373، ص 255ـ256). هميشه معتقد بود که اساس شناخت ما تجربۀ حسي است (مگي، 1372، ص 516). مابعدالطبيعه چيزي جز کوشش براي تشريح و توصيف جهان مطابق با اصول غيرعلمي نيست. وي جهان و علم را نيز طبق همين توصيف انکارآميز از مابعدالطبيعه بيان مي‌کرد که معرف عمق نگاه سکولاريستي اوست. جهانِ طبيعت تنها دنياي موجود است؛ و علم عبارت از صورت‌بندي نظريه‌هايي دربارۀ اين جهان است و هر فرضي که قائل باشد جهان بالاتري وجود دارد که جاي سکونت خدايان يا چيزهايي از اين ‌قبيل است، مهمل است (همان، ص 519).
    16ـ8ـ2. نظريۀ مرگ خدا
    ازجمله مهم‌ترين شعارهاي فريدريش ويلهم نيچه که دستاويز بسياري از خرده‌فرهنگ‌ها و آيين‌ها و عرفان‌هاي نوظهور ـ همچون شيطان‌پرستي ـ شد، «مرگ خداست» که ناشي از فقر معنوي پيرامون وي بود. وي راه برون‌رفت از مشکلات بشري را ظهور اَبَرمرداني مي‌دانست که فراسوي اخلاق و معيارهاي نيک و بدِ معمول باشند (همان، ص 248ـ249) و غريزه‌هاي طبيعي‌شان سرکوفته نشده باشد و تا آخرين حد تمايلات و استعدادهايشان، آزاد، وارهيده و سبک‌بال، از هستي و حيات بهره ببرند (مگي، 1372، ص 400). به اعتقاد وي مفهوم خدا بزرگ‌ترين مانع هستي است که دستاويزي براي انسان‌هاي زبون است، تا حقارت خود را در پسِ او پنهان سازند. پس لازم است با انکار خدا، جهان را آزاد ‌سازيم. اصولاً خدايي که همه چيز را مي‌بيند، مي‌بايست بميرد؛ چون انسان تاب آن را ندارد که با چنين مُشاهِدي زنده بماند (شاهنده، 1382، ص 39ـ41). در وجود خدا، دشمني نسبت به زندگاني، طبيعت و نيروي خواست زندگي تجلي کرده است. او دستوري براي هر نوع بهتان به اين جهان و دروغ به آن جهان است (نيچه، 1378، ص 189؛ ر.ك: شاهنده، 1382، ص 41ـ42).
    در باور نيچه متافيزيک، معادل بي‌اعتنايي به آن چيزي است که در زندگي بايد مهم و درخور توجه باشد. پس ابداع مفهوم ماوراء و دنياي حقيقي به‌خاطر بي‌ارزش‌ کردن يگانه جهانِ موجود است؛ همان‌گونه که روح جاويد براي تن حقير ابداع گرديد (نيچه، 1378، ص 189؛ همو، 1358، ص 107ـ108). به تشخيص نيچه، عمل به ‌دستورات اخلاقي را بي‌خردي جاويد و نخستين گناه است (نيچه، 1357، ص 70ـ79؛ شاهنده، 1382، ص 38ـ39) و انسان مي‌بايست بدون تکيه به عصاي ايمان و هرگونه اصول جزمي، فقط روي پاي خويش بايستد (مگي، 1372، ص 382).
    نتيجه‌گيري
    برخي از انديشمندان درد اصلي بشر را بي‌ايماني، فقدان معنويت مي‌دانند و از سويي ديگر ثمرۀ سکولاريسم را تقليل نفوذ دين در جامعه و زندگي و تلاش براي حذف آن دانسته‌اند. ازاين‌رو سکولاريسم به عنوان ديني در تقابل با اديان آسماني به معضل اول بشريت، مبدل شده است. ازآنجاکه لازمۀ شناخت صحيح هر فرايندي، درک صحيح علل و عوامل شکل‌گيري آن است؛ اين پژوهش درصدد بررسي علل و عوامل شکل‌گيري سکولاريسم برآمد.
    نتايج اين تحقيق نشان مي‌دهد شناخت علل و عوامل به‌وجودآورندۀ فرايند سکولاريسم، به بررسي وجود و جوانب تحولات تاريخي، علمي و اجتماعي آن منوط است. مهم‌ترين وقايع تاريخي، معرفتي و اجتماعي آن، عبارتند از فساد کليسا، تأثيرات بورژوازي، رفورم، انقلاب‌هاي علمي و صنعتي، رشد ليبراليسم، رشد عقلانيت سکولار، تحولات اجتماعي زمينه‌ساز (همچون رشد عقلانيت سکولار، انقلاب‌هاي علمي و صنعتي، نهضت اصلاح ديني، بورژوازي و فساد کليسا) و تعدد مؤلفه‌هاي مروج سکولاريسم (همچون انحصار ثروت مادي در طرد ملاک‌هاي الهي، مهمل‌انگاري هرگونه توصيف از مابعدالطبيعه، طرح نظريۀ مرگ خدا).
    ثمرۀ غفلت از بسط اين دين، گسترش انديشه و انگيزۀ غافلانه نسبت به حيثيات غيرمادي عالم خواهد بود؛ که براي انسان معيشتي مبتني بر زندگي در اين دنيا مي‌سازد؛ که در آنجايي براي دين وحياني وجود ندارد. اين امر باعث شد انسان‌ها هرچه بيشتر به‌سمت خودمحوري، لذت‌طلبي و زندگي بر محور لاابلالي‌گري بروند.
    در مقابل اين جريان، از نگاه جهان‌بيني الهي، ادله متقن، عقلاني و عالمانه متعددي وجود دارد که وجود خالقي مشرِّع در رأس سلسله علل و عوامل عالم هستي را تبيين و تأکيد مي‌کند. خدايي که حضور بي‌کران حکمت و رحمتش در صنع و خلقتش مبرهن است؛ بشر مدني بالطبع را بدون برنامۀ اجتماعي متعالي و وحياني واننهاده است. يقيناً لذت، رفاه، امنيت، آزادي، پيشرفت و هر آنچه بشر در مسير طي طريق زندگي مادي و اين‌جهاني در مسير صعود به زندگي حقيقي آن جهاني‌اش بدان نياز داشته‌باشد، در برنامۀ سعادت او قرار داده است. آنچه اين تفکر براي انسان صنعتي سکولار و جهان پيرامونش به ‌همراه داشت، چيزي جز دنيايي تهي‌شده از ارزش‌هاي عقلاني و اخلاقي در دنيايي بي‌هدف، بي‌ارزش و ناامن نيست. در مقابل، چنانچه مسير تحقق حقايق و تعاليم دين ـ آن‌گونه هست ـ به‌دست انسان جوياي حقيقت پيموده شود؛ فلسفه حقيقي حيات و تکامل واقعي وي حاصل مي‌شود.
    با اين حال فرايند سکولاريسم اگرچه در دنياي مسيحيت ظهور يافته؛ اما همين بسترها در جوامع مسلمان بخصوص کشورمان، به‌وضوح مشاهده مي‌شود. ازاين‌رو لازم است اين ريشه‌ها از لحاظ نظري و عملي در محيط‌هاي دانشگاهي يا فضاهاي مجازي پايش شود و پاسخي عيني و علمي به آنها داده شود.
     

    References: 
    • ادريس، ابراهيم، 1375، «آزادي مذهب و سکولاريزه شدن دولت»، ترجمۀ حسين مظفري، نامه فرهنگ، سال ششم، ش 4 (24)، ص 87ـ91.
    • اميدي، مهدي، 1390، آئين عرفي: جستارهاي انتقادي در بنيادهاي سکولاريسم، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي.
    • اينگهارت، رونالد و پيپا نوريس، 1387، مقدس و عرفي: دين و سياست در جهان: کندوکاوي در جوامع مذهبي و غيرمذهبي، ترجمة مريم وتر، تهران، کوير.
    • آراسته‌خو، محمد، 1381، فرهنگ اصطلاحات علمي و اجتماعي، چ سوم، تهران، چاپخش.
    • آرون، ريمون، 1377، مراحل اساسي سير انديشه در جامعه‌شناسي، ترجمة باقر پرهام، تهران، علمي و فرهنگي.
    • آلبرگر، پيتر، 1380، افول سکولاريسم: دين خيزش‌گر و سياست جهاني، ترجمة افشار اميري، تهران، پنگان.
    • بابايي، پرويز، 1374، فرهنگ اصطلاحات فلسفه: انگليسي ـ فارسي، چ سوم، تهران، نگاه.
    • براتعلي، مهدي، 1381، ليبراليسم، قم، بضعةالرسول.
    • بريجانيان، ماري، 1371، فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعي، ويراسته بهاءالدين خرمشاهي، چ دوم، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
    • برينر، برت اف، 1375، «سکولاريسم و دين»، ترجمة افروز اسلامي، نامه فرهنگ، سال ششم، ش 2 (22)، ص 48ـ53.
    • بستان، حسين، 1388، «توسعه و عرفي‌شدن در ايران»، اسلام و علوم اجتماعي، سال اول، ش 2، ص 81ـ102.
    • بلاستر، آنتوني، 1377، ليبراليسم غرب ظهور و سقوط، ترجمة عباس مخبر، چ سوم، تهران، مرکز.
    • بيات، عبدالرسول و ديگران، 1381، فرهنگ واژه‌ها، چ دوم، قم، مؤسسه انديشه و فرهنگ ديني.
    • پين، مايکل، 1382، فرهنگ انديشه انتقادي از روشنگري تا پسامدرنيته، ترجمة پيام يزدان جو، تهران، نشر مرکر.
    • ترنر، جاناتان اچ و لئونارد بیگلی، 1384. پيدايش نظريه جامعه‌شناسي، ترجمة عبدالعلي لهسائي‌زاده، شيراز، نويد شيراز.
    • توماس، هنري، 1382، بزرگان فلسفه، ترجمة فريدون بدره‌اي، تهران، علمي و فرهنگي.
    • جمعی از پژوهشگران، بي‌تا، فرهنگ فلسفه و علوم اجتماعي، بي‌جا، پژوهشگاه علوم انساني.
    • جمعي از نويسندگان، 1393، سکولاريسم از ظهور تا سقوط، ترجمة رحمت‌الله رضايي و همكاران، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي.
    • حدادعادل، غلامعلي، 1375، «{ميزگرد}سکولاريسم و فرهنگ»، نامه فرهنگ، سال ششم، ش 1 (21)، ص 13ـ37.
    • حلبي، علي‌اصغر، 1374، انسان در اسلام و مکاتب غربي، چ دوم، تهران، اساطير.
    • دورانت، ويل، 1368، درآمدي بر تاريخ تمدن، ترجمة احمد بطحائي و خشايار ديهيمي، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
    • رباني گلپايگاني، علي، 1385، ريشه‌ها و نشانه‌هاي سکولاريسم، چ سوم، تهران، کانون انديشه جوان.
    • سروش، عبدالکريم، 1376، مدارا و مديريت، تهران، مؤسسه فرهنگي صراط.
    • ـــــ ، 1380، سنت و سکولاريسم، تهران، مؤسسة فرهنگي صراط.
    • شاپيرو، جان سالوين، 1380، ليبراليسم معنا و تاريخ آن، ترجمۀ محمدسعيد حنايي کاشاني، تهران، مرکز.
    • شاهنده، نوشين، 1382، زن در تفکر نيچه، تهران، قصيده‌سرا.
    • شجاعي‌زند، عليرضا، 1381، عرفي شدن در تجربه مسيحي و اسلامي، تهران، مرکز بازشناسي اسلام و ايران.
    • عضدانلو، حميد، 1388، آشنايي با مفاهيم اساسي جامعه‌شناسي، چ سوم، تهران، نشر ني.
    • فروغي، محمدعلي، 1344، سير حکمت در اروپا، تهران، زوار.
    • فوکو، ميشل، 1370، «روشن‌گري چيست کانت»، ترجمة همايون فولادپور، کلک، ش 22، ص 48ـ54.
    • کانت، ايمانوئل، 1377، نقد قوه حکم، ترجمة عبدالکريم رشيديان، تهران، نشر ني.
    • کريم‌پور قراملکي، علي، 1384، «نگاهي به علل ديني و مذهبي ظهور سکولاريسم در مغرب زمين»، رواق انديشه، ش 46، ص 60ـ82.
    • کوزر، لوئيس، 1368، زندگي و انديشه بزرگان جامعه‌شناسي، ترجمة محسن ثلاثي، تهران، علمي و فرهنگي.
    • گنون، رنه، 1372، بحران دنياي متجدد، ترجمة ضياءالدين دهشيري، چ دوم، تهران، اميرکبير.
    • گيدنز، آنتوني، 1363، دورکيم، ترجمة يوسف اباذري، تهران، خوارزمي.
    • ـــــ ، 1373، جامعه‌شناسي، ترجمة منوچهر صبوري، تهران، نشر ني.
    • لاريجاني، محمدجواد، 1375، «تفکر سکولار، تفکر اين‌جهاني است»، نامه فرهنگ، سال ششم، ش 1 (21)، ص 39ـ43.
    • لاسکي، هارولد جي، 1353، سير آزادي در اروپا، ترجمة رحمت‌‌‌‌الله مقدم مراغه‌اي، تهران، شرکت سهامي کتاب‌هاي جيبي با همکاري مؤسسة انتشارات فرانکلين.
    • لاک، جان، 1387، رساله‌اي درباره حکومت، ترجمة حميد عضدانلو، تهران، نشر ني.
    • ماس، هانيس، 1382، تاريخ جامعه‌شناسي، ترجمة عباس محمدي اصل، رشت، حق‌شناس.
    • ماهروزاده، طيبه، 1375، «{ميزگرد}سکولاريسم و فرهنگ»، نامه فرهنگ، سال ششم، ش 1 (21)، ص 13ـ37.
    • محمدي، مجيد، 1377، سر بر آستان قدسي دل در گرو عرفي: درآمدي بر جامعه‌شناسي در ايران، تهران، قطره.
    • مرتضوي، جمشيد، 1354، تاريخ جامعه‌شناسي، تبريز، کتابفروشي تهران.
    • مشکي، مهدي، 1388، درآمدي بر مباني و فرايند شکل گيري مدرنيته، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
    • مگي، برايان، 1372، فلاسفه بزرگ (آشنايي با فلسفه غرب)، ترجمة عزت‌الله فولادوند، تهران، خوارزمي.
    • نصر، سيدحسين، 1373، جوان مسلمان و دنياي متجدد، ترجمة مرتضي اسعدي، تهران، طرح نو.
    • نيچه، فردريش، 1357، شامگان بتان، ترجمة عبدالعلي دستغيب، تهران، سپهر.
    • ـــــ ، 1358، فراسوي نيک و بد، ترجمة داريوش آشوري، تهران، مرکز ايراني مطالعه فرهنگ‌ها.
    • ـــــ ، 1378، اينک آن انسان، ترجمة بهروز صفدري، تهران، فکر روز.
    • وبر، ماکس، 1382، اخلاق پروتستاني و روح سرمايه‌داري، ترجمة عبدالکريم رشيديان و پريسا منوچهري، تهران، علمي و فرهنگي.
    • ـــــ ، 1383، جامعه‌شناسي تجدد، ترجمة داوود شيرخاوندي، تهران، قطره.
    • ويلسون، برايان، 1374، «جداانگاري دين و دنيا»، در: ميرچا الياده، فرهنگ و دين، ترجمة بهاءالدين خرمشاهي، تهران، طرح نو.
    • هاروکونل، راين، 1354، ليبراليسم، نرجمة منوچهر فکري ارشاد، تهران، توس.
    • همتي، همايون، 1385، سکولاريسم در بوته نقد، تهران، معناگرا.
    • هميلتون، ملکم، 1377، جامعه‌شناسي دين، ترجمة محسن ثلاثي، تهران، تبيان.
    • Doniach, N.S, 1992, The Oxford EnglishـArabic Dictionary of Current Usage, New York, Oxford University Perss.
    • Durham, N.C, 1950, Through Values to Social Interpretation, Duke University Perss.
    • Esposito, John L, 2004, The Oxford Encyclopedia of The Modern Islamic World, New York, Oxford University Press.
    • Hornby, A. S, A. P, Cowie, A. C, Gimson, 1974, Oxford Advanced Learner’s Dictionary of Current English, New York, Oxford University Press.
    • Webster, Merriam, 1996, Webster's Encyclopedic Unabridged Dictionary of the English Language, Bexley, Gramercy.
    • Wilson, Bryan R, 1987, "Secularization", Mircea Eliade, The Encyclopedia of Religion, Macmillan Publishing Company A Division of Macmillan, Inc, New York.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عنوانی، سیدحامد، پورسینا، میترا، مشگی، مهدی.(1402) بررسی علل و عوامل شکل‌گیری و بسط سکولاریسم. فصلنامه معرفت، 32(1)، 87-99

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیدحامد عنوانی؛ میترا پورسینا؛ مهدی مشگی."بررسی علل و عوامل شکل‌گیری و بسط سکولاریسم". فصلنامه معرفت، 32، 1، 1402، 87-99

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عنوانی، سیدحامد، پورسینا، میترا، مشگی، مهدی.(1402) 'بررسی علل و عوامل شکل‌گیری و بسط سکولاریسم'، فصلنامه معرفت، 32(1), pp. 87-99

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عنوانی، سیدحامد، پورسینا، میترا، مشگی، مهدی. بررسی علل و عوامل شکل‌گیری و بسط سکولاریسم. معرفت، 32, 1402؛ 32(1): 87-99