متعلق ایمان*
Article data in English (انگلیسی)
اشاره
گفته شد که اسلام ملاک ارزشهاي مثبت و منفي را ايمان و کفر معرفي ميکند. اين مسئله با اينکه از واضحترين مطالبي است که هر مسلماني دربارة دين ميآموزد، از صدر اسلام تاکنون ابهامهايي دربارة آن وجود داشته است. اين ابهامها منحصر به بحثهاي لفظي و ادبي نبوده، بلکه در عمل نيز تأثيرهاي بسيار مهمي داشته است؛ زيرا گاهي همين ابهامها و اختلافها، که در تفسير بعضي مطالب و پاسخ به پارهاي سؤالات مربوط به ايمان و کفر مطرح شده، باعث انحرافات فکري، عقيدتي و رفتاري و تشکيل فرقههاي مختلف شده و جنگها، کشتارها و خونريزيهاي بسياري در پي داشته است (در اينباره، ر.ك: مشکور، 1368، ص ۴۴و۱۸۶ـ۱۸۸).
متعلق ايمان در قرآن
گاهي در قرآن، «خدا» متعلق ايمان خوانده شده است: «وَمَن يُؤْمِن بِاللهِ يَهْدِ قَلْبَهُ» (تغابن: 11). گاه نيز در کنار آن، روز جزا (قيامت) هم ذکر شده است: «يُؤمِنَّ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ» (بیش از بیست مورد؛ مانند: بقره: 8، 17، 62، 126، 228، 264و323؛ آلعمران: 114؛ نساء: 39و56؛ مائده: 69). افزون بر اين، در قرآن از «غيب»، «بما انزل الله»، «انبيا»، «ملائکه»، «کتب انبيا» و امثال آنها به عنوان متعلق ايمان ياد شده است (بقره: 3ـ4و285). بنابراين وقتي ايمان به عنوان ملاک سعادت انسان مطرح ميشود، ايمان به اين امور منظور است؛ و چون اين امور با يکديگر محتواي دين را تشکيل ميدهند، بر اين اساس، ايمان به همة آنها مدنظر است. در استعمال عرفي، ايمان در صدر اسلام نيز به معناي پذيرش دين کامل بود. در مقابل، کافر کسي بود که اين مجموعه را قبول نداشت. اما اينکه همة محتواي دين، در يک سطح متعلق ايمان قرار ميگيرد يا تقدم و تأخري در کار است، موضوعاتياند که خارج از بحث فعلياند. چنين بحثي تا حدي ماهيت لغوي و ادبي دارد و ممکن است با مباحث اخلاقي تناسب نداشته باشد، اما چون در جاهاي ديگر دربارة آن کمتر بحث شده است، طرح نکاتي دربارة آنها، بخصوص با توجه به شبهاتي که امروزه مطرح ميشود، ضرورت دارد.
حقيقت، يا بسيط است يا مرکب (ر.ك: ابنسينا، 1368، ج 3، ص 54؛ صدرالمتألهين، 1360، ج 1، ص 342؛ فخررازي، 1345، ج 1، ص 56ـ58؛ سبزواري، 1379، ص 99). حقيقت بسيط اجزايي ندارد و بايد همانگونه که هست، شناخته شود. بنابراين با يک معرف شناخته ميشود و پس از شناخت آن، با مفاهيمي به آن اشاره ميکنيم. اما حقيقت گاهي مرکب است و در اين صورت، دستکم يکي از راههاي شناخت آن معرفي به اجزايش است. گاهي اين اجزا در يک سطح نيستند و اصل و فرع دارند. مثال سادة اين نوع از مرکب همان است که در قرآن نيز آمده است: مثل «کلِمَة طَيِّبَةً کَشَجَرةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاء تُؤْتِي أُکُلَهَا کُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا» (ابراهيم: 24ـ25). در تعريف درختي مثل درخت گردو، گاهي بهتفصيل از چگونگي ريشه، تنه، ساقه، برگ، طول درخت و ميوة آن بحث ميشود. اين تعريف شامل همة جزئيات درخت ميشود. اما هميشه براي چنين تعاريفي به وقت و اطلاعات بسيار نياز است. بنابراين در بيشتر موارد به بيان مسائل مهم و اساسي اکتفا ميشود؛ مثلاً در تعريف درخت، آن را به سه بخش تقسيم ميکنند: ريشه، ساقه و ميوه. خداوند نيز در سورة «ابراهيم» براي درخت سه بخش قائل شده است: اصل، که همان ريشه است (ريشهاي ثابت که تکان نميخورد)؛ تنه و شاخههايي دارد که رو به آسماناند و در فضا پخش ميشوند؛ و ميوههايي که در وقت مناسب ميرسد.
در هنگام تعريف مفاهيم اعتباري و انتزاعي ـ با اينکه مثلاً مانند درخت، از اجزايي تشکيل شدهاند ـ فقط امور حقيقي در نظر گرفته ميشود و با لحاظ رابطة بين آنها و تصور نوعي وحدت بين اجزا، مفهوم موردنظر ساخته شده، و سپس به مجموع آن اجزا اطلاق ميشود.
تعريف دين از راه عناصر اصلي آن
يکي از مفاهيم انتزاعي مرتبط با بحث، مفهوم «دين» است. دين ـ مانند درخت ـ سه بخش دارد: «ريشههاي دین» که معمولاً ديده نميشوند که به «اصول دين» معروفاند؛ «تنة دين» که «ارزشها» و «اخلاق» نام دارند؛ و «شاخههاي فرعي» که همان «فروع دين» يا احکاماند. هريک از احکام فردي، خانوادگي و اجتماعي، شاخة خاصي است که شاخههاي فرعيتري دارد. بنابراين در يک تعريف بسيط، دين عبارت است از مجموعهاي از عقايد، اخلاق و احکام. در اين تعريف، شبيه فرایندی که براي ساختن مفاهيم انتزاعي پیموده ميشود، از مجموعة امور مختلف، مفهومي انتزاع شد؛ سپس آن مفهوم، معرف آن حقيقت قرار گرفت.
برخي از کاربردهاي اسلام در قرآن طبق همین استعمال است: «إنَّ الدّينَ عِندَ الله الإسْلام» (آلعمران: 19)؛ «وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ» (آلعمران: 85). در اين کاربرد، اسلام بهعنوان تنها دين حق معرفي شده است که در مقابل آن، اديان دیگر از هيچ ارزشي برخوردار نيستند.
قرآن در مقام معرفي دين، گاهي بر ريشهها، یعنی عقايد، که همان ايمان به خدا و روز قيامت و ما انزل الله است (اصولی که همة فرق و مذاهب اسلامي قبول دارند)، تکيه ميکند؛ گاه نيز در مقام پاسخ به شبهههايي است که دربارة بعضي از اين اصول مطرحاند که دراينباره بر پارهای مسائل ديگر نيز تکيه ميکند. براي نمونه، وقتي پيامبر به مردم گفت که من از طرف خدا براي شما اين اعتقادات و اين دين را آوردم، به او گفتند تو خودْ خدا را ديدي و صداي او را شنيدي؟ قرآن براي رفع اين شبهه ميفرمايد: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِيمٍ» (حاقه: 40)؛ اينها را من از جبرئيل شنيدم. واسطة بين من و خدا، يک فرشته است که موجودي غيرمادي است و به عالم ديگري مربوط است.
گاهي براي اينکه بيان کند عالم ديگري فراتر از اين عالم وجود دارد و مؤمنان بايد آن را بپذيرند، به عالم غيب اشاره ميکند و ميفرمايد: «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ» (بقره: 3). گاه نیز براي اينکه بيان کند اين سخنان را پيغمبران ديگر نيز گفتهاند و مؤمنان بايد آنها را هم بپذيرند، ميفرمايد: «کُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ» (بقره: 285). بههرحال، تکيه بر بعضي از اين عناصر، ميتواند به سبب اقتضاي مقام يا حکمتي باشد که خداوند متعال در نظر داشته است؛ خواه آن اقتضا و حکمت برای انسان قابل درک باشد، خواه نباشد.
تعريف دين از راه توحيد
چنانکه گذشت، براي معرفي دين بايد مجموعهای از امور اصلي را در نظر گرفت که ميان آنها وحدت وجود داشته باشد؛ آنگاه به اقامة تعريف پرداخت. بر اين اساس، عقايد، اخلاق و احکام از امور اصلي ديناند که بر پايۀ آنها، ميتوان دين را مجموعهاي از باورها، ارزشها و کنشهايي دانست که براي سعادت حقيقي انسان ارائه شده است.
ولي راه کوتاهتري نيز براي معرفي اسلام هست؛ به اين بيان که اسلام به معناي تسليم است؛ يعني مسلمان بايد مطيع خداوند باشد. البته اين واژه دربارة محتواي دين چندان گويا نيست؛ اما براي معرفي اسلام با يک کلمه ميتوان به کل محتواي اين دين اشاره کرد. در کلمات علامه طباطبائي و برخي ديگر از بزرگان آمده که توحيد فشردة اسلام است؛ يعني مجموعة معتقدات اسلامي به همراه احکام و ارزشها، همان توحيد است (ر.ك: طباطبائي، 1373).
البته توحيدي که اسلام بِدان دعوت، و آن را به عنوان «ريشه» معرفي ميکند، اعتقاد به الله است. در تعريف الله نيز گفتهاند: اسم لذات مستجمع لجميع الصفات الکماليه. او همة صفات کماليه را دارد و بنابراين حکيم است و کار بيحکمت و عبث انجام نميدهد. بر اين اساس، انسان را براي هدفي آفريده است: «أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ» (مؤمنون: 116). همانگونه که ملاحظه ميشود، در پی توحيد، که اعتقاد به ذات مستجمع همة صفات کماليه بود، اعتقاد به معاد و حسابرسي بندگان مطرح است. در حدود بيست آيه از قرآن، ايمان بالله و باليوم الآخر در کنار هم آمده است. شايد دليل اين امر، رابطة نزديکي است که بين مبدأ و معاد وجود دارد.
از اعتقاد به توحيد، اعتقاد به نبوت نيز زاده ميشود؛ زيرا اگر خداوند انسان را براي هدفي ـ يعني حرکت از مبدأ به معاد که غايتي حکيمانه است ـ آفريده، بايد راه را نيز نشانش دهد تا منحرف نشود و بهسلامت به مقصد برسد. درنتيجه تمام اجزاي دين به جزئي، اصيل که ريشة همة اجزاي ديگر است، بازميگردد که طبعاً بين آنها اصول و فروعي وجود دارد.
لزوم ايمان به کل دين
آنچه لازم است در اينجا بدان پرداخته شود، این است که اگر دين را به سه بخش کلي تقسيم کنيم، آيا بايد به هر سه بخش آن ايمان داشت، يا ايمان به برخي از آنها کفايت ميکند؛ در جزئيات نيز آيا پس از معرفت به آنها، لازم است به يکيک آنها ايمان داشته باشيم يا در پذيرش يا عدم پذيرش برخي از احکام مختاريم؟ بايد توجه داشت که منشأ پيدايش اکثر فرقههاي انحرافي اين بوده که چيزهايي که براي آنها قابل هضم نبوده است، يا نپذيرفتهاند يا بهصورتي آنها را تحريف و تفسيربهرأي کردهاند.
قرآن با تعبيرات بسيار کوبندهاي تأکید میورزد که مؤمن بايد به تمام آنچه خداوند نازل کرده است، ايمان داشته باشد و ميفرمايد: اگر برخي از آنها را انکار کرديد، گویا تمام دین را انکار کردهايد: «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَتَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاء مَن يَفْعَلُ ذَلِکَ مِنکُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَي أَشَدِّ الْعَذَابِ» (بقره: 185). آيه خطاب به مسلمانهاست و ميفرمايد: اگر چيزي را از آنچه خداوند نازل کرده است، انکار کرديد، افزون بر اينکه در دنيا رسوا ميشويد، در آخرت نيز گرفتار سختترين عذابها خواهيد شد: «وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون»؛ و خداوند از اعمال شما غافل نيست. در سورة «نساء» نيز آمده است: «إِنَّ الَّذِينَ يَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُواْ بَيْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَيقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيْنَ ذَلِکَ سَبِيلاً» (همانا کساني که به خدا و پيامبرانش کفر ميورزند و ميخواهند بين خدا و پيامبران او فرق بگذارند و ميگويند ما به بعضي از آنها ايمان داريم و به بعضي کافريم، و ميخواهند راهي ميان اينها داشته باشند)، «أُوْلَـئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا» (نساء: 150ـ151)؛ اینان درحقيقت کافرند و عذابي خوارکننده برايشان آماده کردهايم.
خداوند چنين کساني را از کفار بدتر ميداند و بدترين و سختترين عذابها را به آنها وعده ميدهد؛ زيرا کفر آنان، کفر جحود است: از طرفی، به پيامبري رسول خدا اقرار دارند، و از طرف ديگر، سخنانش را نميپذيرند. اين حالت، نشانة ضعف ايمان یا بیایمانی ایشان است.
- ابنسینا، حسینبن عبدالله، 1368، الاشارات و التنبیهات، ترجمه و نگارش حسن ملکشاهی، تهران، سروش.
- سبزواری، ملاهادی، 1379، شرح المنظومه، تهران، ناب.
- صدرالمتألهين، 1360، الحكمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1373، الرسائل التوحيديه، قم، جامعة مدرسين.
- فخررازي، محمدبن عمر، 1345، المباحث المشرقيه فی علم الالهیات و الطبیعیات، تهران، اسدي.
- مشکور، محمدجواد، 1368، فرهنگ فرق اسلامی، مقدمه و توضیحات کاظم مدیر شانهچی، مشهد، آستان قدس رضوی.