معرفت، سال سی و دوم، شماره چهارم، پیاپی 307، تیر 1402، صفحات 63-73

    واکاوی جایگاه و شأن منحصربه‌فرد فلسفه در اندیشۀ سیدجمال‌الدین اسدآبادی

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    سیدمحمدتقی شاکری / استادیار گروه آموزشی فلسفۀ دانشگاه بین المللی مذاهب اسلامی تهران / mtshakeri@yahoo.com
    چکیده: 
    سیدجمال الدین اسدآبادی فیلسوفِ آغازگر تاریخ بیداری ایرانیان است. سیدجمال با سفر به کشورهای گوناگون، با افکار و مدنیت جدید در غرب و عقب افتادگی ملل شرق آشنا شد. مسئلۀ اصلی این نوشتار آن است که سید در حرکت اصلاحی خود برای مبارزه و رفع این بحرانِ جوامع مسلمان، چه راه حلی ارائه داده است. سپس از طریق مراجعه به آثار به جای مانده از وی و به روش توصیفی ـ تحلیلی، این مقالۀ مختصر درصدد نشان دادن جایگاه، چیستی، ضرورت و خاستگاه فلسفه از منظر اندیشه های سید است و اینکه در نظر وی پیشرفت و نیل به مدنیت و جبران عقب افتادگی از مسیر فلسفه و ترویج عقلانیت میسر است. البته برای رسیدن به این هدف، شخصیت فلسفی سیدجمال، فواید و کارایی فلسفه و حتی نحوﮤ شکل گیری علوم در نوشته های او نیز به خوبی روشن می شود. شاهد مهم او در اینکه روحیۀ فلسفی چگونه موجب ترقی و توسعه و ایجاد مدنیت در جوامع می شود، وقوع نهضت ترجمه و مدنیت حاصل از آن بین مسلمانان سده های نخست تاریخ اسلام است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    An Analysis of the Unique Position and Dignity of Philosophy in the Thought of Seyed Jamaluddin Asadabadi
    Abstract: 
    Abstract Seyyed Jamaluddin Asadabadi is the philosopher who started the history of awakening of Iranians. Traveling to different countries, Seyyed Jamal got acquainted with the new ideas and civilization in the West and the backwardness of the Eastern nations. The main issue of this article is what solution Syed has proposed in his reform movement to fight and solve this crisis of Muslim societies. Referring to his remaining works and using a descriptive-analytical method, this short article tries to show the position, whatness, the necessity and the origin of philosophy from the perspective of Sayyid's thoughts. Also, this paper shows that according to him, it is possible to progress and achieve civilization and compensate for falling behind on the path of philosophy and promoting rationality. Of course, in order to achieve this goal, Seyyed Jamal's philosophical character, the benefits and efficiency of philosophy, and even the formation of sciences are well explained in his writings. His important witness in how the philosophical spirit leads to progress and development and creation of civility in societies is the occurrence of the translation movement and civility resulting from it among Muslims in the first centuries of Islamic history.
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
     
    سيدجمال‌الدين اسدآبادي (1217ـ1274) پس از يادگيري علوم مقدماتي نزد پدر خود، راهي قزوين شد و در مدرسة صالحية قزوين در درس ملاآقا حِکْمي قزويني شرکت مي‌کند. مدرسة صالحية قزوين در آن روزگار از معدود حوزه‌هاي علميه‌اي بود که مشارکت جدي در فعاليت‌ها و مسائل سياسي و اجتماعي ايران داشت. همچنين اين حوزه از نعمت اساتيد بزرگ حکمت متعاليه مانند ملاآقا حکمي قزويني، ملايوسف حکمي قزويني و ملاصفرعلي لاهيجي برخوردار بود (صالحي شهيدي، 1373). پس از چندي سيدجمال عازم نجف شد و از محضر ملاحسينقلي همداني و شيخ انصاري استفاده‌هاي علمي فراوان برد؛ همچنين مورد توجه شيخ انصاري قرار گرفت (امين، 1403ق، ج 4، ص 208). وي در نجف با دو حکيم ديگر حکمت متعاليه، سيداحمد کربلايي و سيدسعيد حبّوبي ارتباط نزديک داشت (مطهري، 1367، ص 37). سيدجمال با سفر به کشورهاي اسلامي و اروپايي با اوضاع فکري و فرهنگي مسلمانان و نيز انديشه‌هاي نوين و علوم جديد در غرب آشنا شد. او با مقايسة اوضاع فکري و مادي مسلمانان در شرق و وضعيت کشورهاي اروپايي در غرب، مي‌کوشيد علل اين تفاوت‌ها و راه‌حل برون‌رفت از اين معضلات را بيابد. از ميان راه‌حل‌هاي سيدجمال براي عبور از اين انحطاط، توجه به فلسفه و شأن منحصربه‌فرد آن در گشودن گره‌ها و برون‌رفت از مشکلات زيربنايي فکري و فرهنگي بيشترين اهميت را دارد که مسئلۀ موردنظر اين نوشتار است.
    دربارة پيشينة پژوهش بايد گفت که در بين آثار به‌جاي‌مانده از سيدجمال، مطالبي فوق‌العاده مهم در مورد فلسفه، اهميت، ضرورت و مشکل‌گشايي آن در بحران‌هاي اجتماعي و سياسي و فکري وجود دارد؛ ولي موجب شگفتي است که نويسندگان مختلف در گذشته در اين باب کار درخور توجهي انجام نداده‌اند و عمدة نوشته‌ها در مورد نقش سيدجمال در اصلاح‌گري اجتماعي و سياسي است. يکي از پيشينه‌ها مقالۀ سيدجمال‌الدين اسدآبادي در دائرةالمعارف اسلامي است که نويسنده‌اش قائل است توصيفاتي که از دانش فلسفي سيدجمال به ما رسيده، با توجه بر نوشته‌هايش، موجه به‌نظر نمي‌رسد و ترديدي نيست که او به‌هيچ‌وجه مستقيماً با فلسفة اروپا آشنا نبوده است و حتي برخي آثار فلسفي‌اش از دقت کافي برخوردار نيست و رسالة فلسفي‌اش بيشتر تبليغ تفکرات ديني است (طباطبايي، 1389، ج 18، ص 408).
    البته هيچ شبهه‌اي دربارة نقش سيدجمال در تاريخ بيداري ايرانيان نيست؛ همه متفق‌القول‌اند که نقش اصلي در آغاز بيداري ايرانيان و تداوم بيداري با فعاليت‌هاي اصلاحي وي شروع مي‌شود؛ ولي نکتة مغفول در مقالۀ پيش‌گفته اين است که او در مبارزات و فعاليت‌هاي خود مبناي فلسفي داشته و اينکه فعاليت اصلاحي بايد بر پاية حکمت و فلسفه آغاز شود. اين نوشتار به‌دنبال دستيابي به نظر سيدجمال دربارة فلسفه و انديشة عقلاني و نقش بي‌بديل آن در پايه‌گذاري فکري و مدنيت با تکيه بر آثار خود او است.
    يکي از آثار فلسفي سيدجمال «رسالة نيچريه» است که برخي با ناديده گرفتن جنبة فلسفي‌اش، آن را نوشتاري پيرامون تبليغ انديشة ديني مي‌دانند که براي رفع اختلاف احتمالي بين دين و علم، به وجود نوعي روح علمي قائل مي‌شود و آن را فلسفه مي‌نامد (مجتهدي، 1363، ص 20). در مقابل، پيشينۀ ديگر اين بحث تأثير حکمت متعاليه را بر افکار سيدجمال و اثرگذاري انديشه‌هاي سيدجمال بر ديگران و ايجاد تحولات سياسي مانند نهضت تنباکو و انقلاب مشروطيت را بررسي مي‌کند (ر.ك: موسوي، 1389، ج 2). ايشان با برشمردن ويژگي‌هاي نهضت سيدجمال، همچون عقل‌گرايي، تلازم دين با عقل و عرفان، اجتهاد، جمع بين سنت و مدرنيته بدون خودباختگي، و مقابله با استبداد و استعمار همه را در امتداد سنت فلسفي و تفکر ديني صدرالمتألهين مي‌داند و سپس براي فرضية خود شواهد سه‌گانه‌اي ارائه مي‌دهد: شواهد تاريخي تحصيل سيدجمال در محضر حکماي حکمت متعاليه و اثرپذيري از آنان؛ بررسي آثار مکتوب سيدجمال و استشهاد به اصول فلسفي خاص صدرايي مانند اصالت وجود، حرکت جوهري و...؛ شخصيت سياسي سيدجمال و مقايسة آن با انديشة سياسي صدرالمتألهين (همان). ازآنجاکه مقالة گفته‌شده در مجموعه مقالات همايش سياست متعاليه در حکمت متعاليه به‌چاپ رسيده است؛ محور بحث آن در جهت ثمربخش بودن انديشة سياسي سيدجمال براساس انديشة سياسي صدرايي دور مي‌زند که با غرض پژوهش ما متفاوت است.
    مقالة «حکمت و سياست در انديشة سيدجمال‌الدين اسدآبادي» به نگاه حکمي تحول‌آفرين سيد در زمانة خود پرداخته و بحث را در تقسيم‌بندي سيدجمال از علوم جديد و توجه او به فلسفة سياسي و آموزه‌هاي قرآني در برپايي حکومتي پيش مي‌برد که مي‌تواند راه درست را به مردم نشان دهد و نيازهاي معيشتي و رفاهي آنان را رفع کند (کيخا، 1399). تمرکز اصلي در اين مقاله بيان ديدگاه‌هاي حکمي، سياسي و آموزه‌هاي قرآني سيدجمال با کمک ابزارهايي مانند جرايد و مطبوعات در اصلاح جامعة زمان خود است (همان) که با بحث ما در اين نوشتار بکلي متفاوت است.
    مسئلۀ ما اين است که سيدجمال سرفصلي نوين در تاريخ فلسفة اسلامي به‌شمار مي‌آيد؛ به‌طوري‌که وي ديدگاه‌هاي نو براي برون‌رفت ملت‌هاي مسلمان از بحران عقب‌افتادگي دارد؛ تحقيقي که تاکنون مورد غفلت بوده است.
    سؤال اصلي اين است که راه‌حل سيد براي برون‌رفت از اين بحران چيست؛ و سؤال فرعي آن است که از نظر وي فلسفه چگونه بسترسازي لازم براي نيل به مدنيت و ترقي را فراهم مي‌کند. براساس اين سؤالات و با تحليل آثار او معلوم مي‌شود که اولاً سيدجمال داراي شخصيت فلسفي است، و ثانياً شخصيت فلسفي‌اش پشتوانة فعاليت‌هاي سياسي اجتماعي اوست و صراحتاً بر آن است که مسير رشد و ترقي و جبران عقب‌افتادگي شرق از طريق فلسفه است. از نگاه وي براي رسيدن به مدنيت و رشد تمدني، هيچ گريز و گزيري از تفکر فلسفي نيست. ضرورت و اهميت پژوهش در اين امر است که گسترش عقلانيت و تفکر فلسفي موجب شکل‌گيري مدنيت و مبارزه با افراط‌گرايي‌ها و خشونت‌هاست. اينکه سيدجمال را سرفصل نوين در تاريخ فلسفة اسلامي مي‌دانيم ازآن‌روست که گفت‌وگوي سنت و تجدد از وي آغاز مي‌گردد، و به‌نظر او مسير اين گفت‌وگو بايستي از طريق تفلسف طي شود و در اين طريق دو فرايند بايد پيگيري شود: بازسازي تفکر فلسفي، نقد تفکر فلسفي‌مان. با توجه به اين دو فرايند است که سيدجمال فلسفه را داراي امتداد اجتماعي و سياسي مي‌داند. فلسفه در نظر او صرفاً بسنده ‌کردن به تعليم و تعلم آن در حوزه‌هاي علميه نيست؛ اين روية گذشتگان صرفاً مسير فلسفه‌خواني است که غير از پروراندن تفکر فلسفي است. سيدجمال به‌دنبال احياء تفکر فلسفي و ترويج عقلانيت است. در حقيقت بن‌ماية سخن سيد که مقتبس از آثار اوست، اين است که هيچ قومي بدون روح حکمت و فلسفه نمي‌تواند به مدنيت و به علوم پايدار برسد. بر اين اساس جامعة مسلمانان با احياء سنت فلسفي خود و شناسايي ظرفيت‌ها و قابليت‌هايش بازسازي شده و به فعليت مي‌رسد؛ وجهة تفکر فلسفي از خلال نقد و پالايش احياء مي‌گردد و رواج روح فلسفه، مقدمات رشد و ترقي ساير علوم را نيز فراهم مي‌کند.
    1. شخصيت فلسفي سيدجمال‌الدين
    در نوشته‌هاي راجع به سيدجمال، بيشتر به شخصيت اجتماعي و فعاليت‌هاي سياسي او پرداخته‌اند و شخصيت فلسفي‌اش يا اصلاً مطرح نبوده يا بسيار گذرا و کوتاه از آن گذشته‌اند. يکي از دلايل آن، در دست نبودن آثار سيدجمال يا عدم توجه به آنها بوده است. امروزه که تقريباً تمام آثار سيدجمال در مجموعه‌اي ده جلدي جمع‌آوري و منتشر شده است (خسروشاهي، 1383، ص 81)، بهتر مي‌توان در اين زمينه اظهارنظر کرد. علاوه بر غفلت از آثار فلسفي، از فعاليت‌هاي فلسفي سيدجمال نيز غفلت شده است؛ مانند تدريس‌هاي او در مصر و ترکيه و تدريس کتاب ابن‌سينا به شاگردش شيخ محمد عبده. بنابراين از شواهد مهم بر شخصيت فلسفي سيدجمال، القاء خطابه‌هاي فلسفي به‌صورت دروس بر شاگردان (محيط طباطبايي، 1370، ص 36) و تدريس فلسفه به طلاب قديم و تدريس فنون حکمت را محور کار خويش قرار دادن (همان، ص 52و53) است. فنون حکمت مباحثي اعم از مابعدالطبيعه و طبيعيات و شايد حکمت سياسي را نيز شامل شود و ازاين‌رو برخي او را از اعاظم فلاسفه برمي‌شمرند (آقابزرگ طهراني، 1404ق، القسم الاول من الجزء الاول، ص 310).
    اينکه محققي سترگ نظير شيخ آقابزرگ طهراني، سيدجمال را از اعاظم فلاسفه مي‌داند، امري تصادفي يا از روي حدس و گمان نيست؛ بلکه براساس شناخت دقيق است؛ زيرا مي‌دانيم شيخ آقابزرگ، با اواخر حيات سيد همزمان بوده و از ده سالگي (1303ق) وارد حوزه شده است؛ يعني بيش از ده سال پيش از وفات سيد. قطعاً در آن روزگار در حوزه‌هاي علميه، سخن بسيار دربارة سيدجمال مي‌شنيده است و از گفت‌وگوهاي ميان طلاب در موضوعات مختلف جهان اسلام و بزرگان آن روز اطلاع مي‌يافته است. همچنين مي‌دانيم که شيخ آقابزرگ در سال 1315ق وارد نجف شد و در محضر علماي نجف به تحصيل پرداخت؛ از جمله محضر درس ميرزاحسين نوري (استاد متبحر و متخصص رشتة معرفت الرجال و معاصر سيدجمال). به‌طور حتم شيخ آقابزرگ در حوزة نجف کساني را مي‌ديده است که نه‌تنها از دور و نزديک بر احوال سيدجمال آگاه بوده‌اند؛ بلکه حضور او را در نجف (حدود سال‌هاي 1270ق) درک کرده بودند. بنابراين وقتي او سيدجمال را صراحتاً در شمار بزرگان فلاسفه مي‌آورد، با اين همه زمينة اطلاع و تفحص و با توجه به موضوع معاشرت و تعيين صريح موضوع کتاب خود (نقباء البشر) جاي ترديدي دربارة شخصيت فلسفي سيد به‌جاي نمي‌گذارد.
    فعاليت‌هاي سيدجمال دو وجهه داشت: وجهة نخست دروس علمي منظمي بود که در خانه‌اش القا مي‌کرد، وجهة دوم دروسي بود که براي مهمانانش در خانة خود يا در خانه‌هاي بزرگان يا در اجتماعات ديگر القا مي‌کرد (موسوي، 1389، ج 2، ص 280). دروسي که در خانه‌اش افاده مي‌کرد، مخصوص برخي از همسايگان و بعضي از علماي الازهر، همچون شيخ محمد عبده و شيخ عبدالکريم سلمان بود. بيشتر کتاب‌هايي که براي اين گروه تدريس مي‌کرد، کتاب‌هاي منطق و فلسفه و تصوف و هيئت بود؛ مانند کتاب زوراء تأليف جلال‌الدين دواني، شرح قطب بر شمسيه در منطق، و هدايه و اشارات و حکمت‌الاشراق در فلسفه، و تذکرۀ طوسي در علم هيئت قديم (همان).
    شيخ محمد عبده مي‌گويد که طبق سنت الهي در هر عصر، در زمانة آنان مردي ظهور کرد که آشنا به احوال ملت‌ها بود و داراي معلوماتي وسيع، مردي پرجرئت، معروف به سيدجمال‌الدين افغاني که به تدريس علوم عقلي مشغول شد، در نتيجة فعاليت‌هاي او عقول زنده شد و تاريکي‌هاي غفلت سبک گرديد (اسدآبادي، 1375، ص 27). تسلط سيدجمال در مباحث فلسفي به حدي است که عبده حکايت مي‌کند که سيدجمال به من حياتي بخشيد که من در آن با محمد و ابراهيم و موسي و عيسي و اولياء و قديسان شريکم (عنايت، 1376، ص 117).
    اما چرا سيدجمال اهتمام شديد به تدريس فلسفه داشت؟ هدف واقعي او از به راه انداختن اين نهضت فلسفي و توجه به علوم عقلي چه بود؟ پاسخ اين است که غرض وي عمق‌ بخشيدن به افکار طلاب و بازکردن افق‌هاي نو در نگاه و جهان‌بيني آنان و پرورش متفکراني آگاه و منتقد نسبت به سرنوشت خويش است. حتي يکي از اهداف اصلي سيدجمال در انتشار روزنامه را مي‌توان پاسخ دادن به شبهات فلسفي جبر و اختيار و خرافه‌زدايي از معارف و عقايد ديني و مبارزه با بدعت‌هاي آن روز دانست. از سوي ديگر سيد مخصوصاً نسبت به توحيد اسلامي برهاني و استدلالي ريشه‌سوز همة عقايد باطله، تکية فراوان داشت و اينکه جامعة عقيده‌مند به برهان و يقين، نه تعبد و تقليد، زيربار خرافه و اوهام نمي‌رود؛ پس بايد مردم را به توحيد برهاني دعوت کرد تا اعتبار عقل برايشان مسلم گردد. به‌همين جهت سيد براي فلسفه ارزش قائل بود، فلسفه تدريس مي‌کرد و پيروان خود را به آموختن آن تشويق مي‌کرد (مطهري، 1367، ص 26).
    يکي از شواهد بر شخصيت فلسفي سيدجمال ملاقات او با فيلسوف مشهور فرانسوي ارنست رنان و تحت تأثير قرار دادن اوست. تأثيري که سيد در او گذاشت از کمتر کسي ساخته بود. در اثر اين ملاقات، رنان قدرت برهان و درستي فرهنگ اسلامي را قبول کرد و از نظر خود دربارة اسلام و قرآن که برخلاف تمدن مي‌دانست، منصرف شد. نظر رنان دربارة سيدجمال جالب توجه است: هنگامي که سيدجمال‌الدين افغاني را ديدم، گويي يکي از بزرگان انبياء و فلاسفة شرق مانند حضرت محمد، ابن‌سينا، ابن‌رشد در نظرم جلوه‌گر شد (مدرسي چهاردهي، 1356، ص 74). در جاي ديگري رنان مي‌گويد: کمتر کسي يافت مي‌شود که تأثيري به نيرومندي تأثير افغاني بر من گذاشته باشد. گفت‌وگويم با او موجب شد تصميم راسخي بگيرم که دربارة رابطه ميان روح علمي و اسلام در سوربن سخنراني کنم. شيخ جمال‌الدين آزادانديش و روشنگري تمام و کمال و از طرف‌داران و حاميان اسلام است... من او را هم‌تراز دانشمندان بزرگ و معروف گذشته، همچون ابن‌سينا يا ابن‌رشد يا شخصيت‌هاي بزرگي مي‌دانم که از فرزانگان بزرگ تاريخ بوده‌اند که گويي دوباره زنده شده‌اند. آنان بزرگاني بودند که بشر پنج قرن از آنها تقليد مي‌کرد (ابوحمدان، 1395، ص 103و104). زماني‌که سيدجمال وارد فرانسه مي‌شود روزنامة عرب‌زبان «البصير» مورخ 25 نوامبر 1883م خبر ورود او را چنين منتشر ساخت: «حضرت علامه و فيلسوف کامل سيدجمال‌الدين افغاني که شهرت او همه‌جا را فراگرفته است، منت بر سر همة ما گذاشته و به پاريس تشريف آورده‌اند. شهرت او براي شناخت سطح فکري و علمي او کافي است. اما وظيفه مي‌دانيم اعلام کنيم که شرق بايد از افتخاراتي که او کسب کرده بر خود ببالد و آشکار و نهان به رقابت با غرب برخيزد...» (همان، ص 99). واقعاً در اين سدة اخير کدام فيلسوف در اسلام و ايران، عظيم‌القدرتر از سيدجمال‌الدين داشته‌ايم؛ فيلسوفي که از ديدگاه ويژة فلسفي مي‌توان او را يکي از بهترين اخلاف فارابي و ابن‌سينا و ابوالحسن عامري دانست (حکيمي، 1384، ص 8)؛ فيلسوفي که فلسفه‌اش از وحي قرآني و سنت اسلامي سيراب مي‌شود.
    با اين تحليل مختصر معلوم مي‌شود سيدجمال از شخصيت‌هاي علمي بارز و مهم روزگار خود است که دوست و دشمن به مراتب کمالات علمي او اذعان دارند؛ ولي مع‌الاسف رتبه و مقام علمي‌اش تحت‌الشعاع فعاليت‌ها و مبارزات سياسي و سفرهاي مکرر و بعضاً ناخواستة او واقع شد و فرصت تبيين مفصل افکار خود و متحقق کردن آنها را نيافت. ما قصد داريم محتواي برخي از افکار او را در زمينه اهميت و زيربنا بودن فلسفه براي رشد و توسعه را بررسي کنيم.
    2. شکوفايي و توسعه از مسير فلسفه
    از نظر سيدجمال اگر قومي بخواهد به شکوفايي و توسعه برسد لازم است مسير فلسفه را طي کند؛ اگر ملتي دچار انحطاط و بحران شده است، عامل زيربنايي‌اش به نحوة تفلسف آن ملت برمي‌گردد. فقط فلسفه است که درک و شناخت را براي آدمي ميسر مي‌سازد؛ شرافت انسان را تبيين مي‌کند و راه صحيح را به او نشان مي‌دهد. نخستين نقصاني که در هر ملتي پديدار مي‌شود و به‌سوي نابودي‌اش مي‌کشاند، از ناحية روح فلسفي است (اسدآبادي، 1379، ص 131). سيدجمال ريشة امور را فلسفه مي‌داند؛ به‌نحوي‌که آگاهي اجتماعي، سياسي و فرهنگي بايد از آگاهي فلسفي آغاز شود تا ما را به يک فهم و آگاهي ريشه‌دار و اصيل برساند؛ نه يک آگاهي عرضي و زودگذر. سيدجمال را آغازگر تاريخ بيداري ايرانيان و از زمرة بيدارگران اقاليم قبله (حکيمي، 1384) مي‌دانند و در مورد فعاليت‌هاي اصلاح‌گرانه سيدجمال که منتج به اين بيداري شده کتاب‌هايي فراوان به‌درستي نوشته‌اند؛ اما از اين نکتة اصيل غفلت شده که بيداري اگر بخواهد ماندگار شود، بايستي بر آگاهي ماندگار و اصيل فلسفي بناگردد. به احتمال زياد، تأکيد سيد بر اهميت و ضرورت فلسفه براي ايجاد تمدن و رشد زيربنايي جامعه را در مسافرت‌هايش به کشورهاي اروپايي می‌توان مشاهده کرد، که چگونه بر آراء فلسفي فيلسوفان غربي امتداد اجتماعي داشته و چه نقشي در تحولات فرهنگي و اجتماعي و سياسي ايفا کرده است.
    3. تکامل و تعالي امت‌ها
    سيدجمال در رسالة دين و فلسفه، تحت عنوان فضائل دين اسلام (اسدآبادي، 1379، ص 101) دو مبنا براي تکامل و تعالي امت بيان مي‌کند: يکي معارف و شناخت حقايق؛ ديگري فضائل. سخن در اين است که تحقق اين معارف و فضائل در صحنة اجتماع، خود متوقف بر اموري است:
    ـ خرافه‌زدايي: از نظر سيدجمال قبول خرافه، خرافه‌هاي ديگر به‌دنبال مي‌آورد. خرافه حجاب بين ما و حقايق است؛ خرافه مانع انديشيدن به حقايق امور است. توجه سيدجمال به اجتماع است، و به‌همين سبب تعليم و تعلم فلسفه که دعوت به انديشيدن و راه رسيدن به حقايق است، در جامعه بايد رواج پيدا کند. به‌همين دليل رکن اول دين اسلام اين است که عقول را از زنگ خرافات و کدر اوهام و وهميات پاک سازد (همان).
    ـ شرافت نفوس: يعني افراد جامعه در پي رسيدن به شرافت وجودي باشند و تلاش براي رسيدن به آن جايگاه کنند. اين مطلب ناظر به انسان‌شناسي سيدجمال است که خود مبحثي ريشه‌دار در آراء فلسفي است (همان، ص 102). مقصود وي اين است که هر شخص خود را لايق تمام مراتب انسانيت بداند، بجز رتبة نبوت، و هيچ‌گونه انحطاطي را تصور نکند.
    ـ نفي تقليدگرايي، يعني هر امت و قومي از تبعيت ظنون دوري کند و عقايد خويش را براساس براهين پايه‌ريزي کند و به صرف تقليد از آباء و اجداد قانع نشوند. دين اسلام تقليد و پيروي از روي کوري را قبيح مي‌داند و همه‌جا عقل را مخاطب خود قرار مي‌دهد (همان). توضيح اينکه در اسلام همه چيز از «عقل» شروع مي‌گردد و سپس از قلب و وجدان و فؤاد سر درمي‌آورد. در بين کل قواي آدمي، تنها عقل مورد خطاب است؛ زيرا او قوة کاشف و ناقد است؛ هم تحليلگر است و هم مقايسه‌گر. ولي قلب و وجدان توانايي نقد و استنباط و مقايسه کردن و تحليل را ندارند. از همه مهم‌تر، عقل تنها قوه‌اي است که خود را نقد مي‌کند، محدوديت‌هاي خويش را کشف مي‌کند. هيچ قوة ديگري نمي‌تواند محدوديت‌هاي خود را ببيند. سرّ فضيلت و برتري عقل در دين اسلام و تأکيد بر پيروي از او همين است.
    ـ ضروري است در هر امتي جماعتي به تعليم سايرين مشغول باشند و در تعليم معارف حقه کوتاهي نورزند، تقصير نکنند. معارف و فضائل بايد تعليم داده شود و سپس از امر به معروف و نهي از منکر غافل نشوند. تعليم معارف و امر به معروف و نهي از منکر از اعظم واجبات در اسلام است و در ساير اديان آن‌قدر اهتمام در اين دو امر نشده است (همان، ص 103). اين دو امر از نگاه سيدجمال مترتب بر يکديگرند؛ يعني ابتدا زمينة تعليم و آموزش معارف و فضائل در جامعه بايد فراهم شود و سپس به اتکاء آن برنامه‌هاي آموزشي، امر به ‌معروف و نهي از منکر اجرا شود.
    سيدجمال اين زمينه را مي‌چيند؛ ولي فلسفه در کجاي اين زمينه قرار مي‌گيرد و در اين راستا چه مي‌کند؟ بر اين اساس بحث بعدي خود را با عنوان فوائد فلسفه مطرح مي‌کند.
    4. کارايي و فوائد فلسفه
    سيدجمال مبحث فوائد فلسفه را با اين عبارت عميق آغاز مي‌کند: «الحکمة تُنادي العلماء بأعلي صوتها و تطالبهم بحقّها في محکمة العقل» (اسدآبادي، 1379، ص 104)؛ يعني حکمت به آواز بلند خود علما را ندا مي‌دهد و حق خود را در محکمة عقل از ايشان طلب مي‌کند. وي پرسش‌هاي جالبي به‌ميان مي‌آورد: فلسفه چيست و غايت و فايدة آن چيست؟ و سبب حقيقي حصول آن در عالم انساني کدام چيز است؟ و موجب اصلي انتشار آن در مسلمانان چه بوده است؟ روح و حيات فلسفه در چيست؟ رابطة فلسفه با علوم و اخلاق چگونه رابطه‌اي است؟
    سيدجمال عقيده دارد که پيشينيان فلسفه را به عبارات شيرين و جذاب تعريف کرده‌اند؛ ولي آن تعريفات به سبب دشواري اصطلاحات و پيچيدگي ترکيب و غرابت وضع، خود الفاظ مقصود بالاصاله معلمين و مطلوب بالذات متعلمين و ميدان آراء متفلسفين و افکار متمنطقين گرديده است و معنا و مفهوم اصلي متروک شده است. بر اين اساس سيدجمال در تعريف فلسفه با اسلوب نو و چشم‌پوشي از تعاريف گذشتگان از طريق تبيين غايت و هدف مهم آن بيان مي‌کند که فلسفه خروج از مضيق مدارک حيوانيت است به‌سوي فضاي واسع مشاعر انسانيت؛ و ازالة ظلمات اوهام بهيميه است به انوار خرد غريزي؛ و تبديل عمي و عمش است به بصيرت و بينايي؛ و نجات است از توحش و تبربر جهل و ناداني به دخول در مدينة فاضلة دانش و کارداني؛ و بالجمله صيرورت انسان و حيات اوست به حيات مقدسة عقليه... (همان، ص 105). نکات اصلي در اين عبارتِ مفصلِ سيد نيازمند تحليلي مختصر است:
    1) عنوان مبحث بيانگر آن است که حکمت به آواز بلند خود علما را ندا مي‌کند و از ايشان حق خود را در محکمة عقل طلب مي‌کند. از اين عبارت معلوم مي‌شود که حکمت اقتضائات و حق و حقوقي دارد، و جوياي اين حق خود است. اگر «حق» به امر ثابت در خارج معنا شود، پس حکمت علمي صرفاً ذهني نيست و به‌دنبال احقاق حق خود در اعيان خارجي است و بر اين اساس حکيم کسي است که حق و حقوق حکمت را ادا کرده باشد؛ يعني به‌مقتضاي حکمتْ عمل کرده باشد. اداي حق حکمت نسبتي با امور مردم و اجتماع پيدا مي‌کند. ازاين‌رو حکيم در نظر سيدجمال دانشمندي نيست که تنها به بحث و تدريس حکمت بسنده کند؛ حکيم به‌دنبال اداي حق حکمت در جامعة خود، نسبت به مردم خود است و در اين مجال در رويارويي با حکومت بار سنگين اداي حق حکمت را به‌دوش مي‌کشد. به اين ترتيب، حکمت در ساختارهاي سياسي، رفتارهاي اجتماعي، و هنجارهاي اخلاقي امتداد مي‌يابد و نقش زيربنايي ايفا مي‌کند.
    2) در مورد چيستي فلسفه، آن را خروج از مضيق مدارک حيوانيت مي‌داند به‌سوي فضاي واسع مشاعر انسانيت؛ و ازالة ظلمات اوهام بهيميه است به انوار خرد غريزي و تبديل عمي و نابينايي است به بصيرت و بينايي؛ و نجات است از توحش و تبربر جهل و ناداني، به دخول در مدينة فاضله دانش و کارداني؛ و بالجمله صيرورت انسان است (همان، ص 105). سيد در بازنگري خود از تعريف فلسفه، دقيقاً آن را حرکت و سير و سفر مي‌داند. فلسفه جاي‌ماندن و توقف و ايستايي نيست؛ مسير تغيير و تحول و سفر آدمي است از تنگناهاي ادراکات حيواني به‌سمت فضاي وسيع آگاهي انساني، سفري از تاريکي‌ها به نورها. اين ويژگي ما را به ياد تمثيل غار افلاطون در کتاب هفتم محاورة جمهور مي‌اندازد (افلاطون، 1379، ص 515 به‌بعد) که براساس آن آدمي که سير ديالکتيک فلسفي را در پيش مي‌گيرد از اوهام و تاريکي‌ها فاصله گرفته و او را با حقايق عالم مواجه مي‌سازد.
    3) سيدجمال منشأ فلسفه و پيدايش علوم و فنون را در فرد و جامعه به‌سبب کمال عقلي و کمال در معيشت، خوانده و سبب اولي و باعث حقيقي پيدايش فلسفه را يافتن راه‌هاي معيشت انسان و نيز ادراک اسباب و علل و کشف مجهولات، به‌دليل فطري‌بودن عقل و غريزي بودن خرد دانسته است (اسدآبادي، 1379، ص 107و108). بنابراين بر خلاف تلقي بعضي از نويسندگان (مجتهدي، 1363، ص 24، 27و28)، منظور او از فلسفه، فلسفة علمي و تحصلي نبوده و براي سيدجمال علاوه بر کمال در معيشت، کمال عقلي و کمال انساني نيز مطرح بوده است.
    4) اشاره به غايت فلسفه: نجات از توحش و ناداني و دخول در مدينة فاضلة دانش و کارداني. درواقع، تلقي سيدجمال از فلسفه تماماً کاربردي است. خصوصاً اينکه فلسفه صيرورت و شدن است. سيدجمال برخلاف فيلسوفان مشاء که «بودهايي» را در نظر مي‌گرفتند که هستي عرضي دارند؛ ذات انسان را «پويش و صيرورت» مي‌داند و غايت اين صيرورت را کمال انساني در عقل و نفس و معيشت دانسته است؛ سپس سيدجمال رفاهيت در زيست را نيز اضافه مي‌کند که نتيجة نگاه سيد به زيست غربيان است که چگونه از فلسفه متأثر شده است. به عبارتي، فلسفه براي تفنن و سرگرمي نيست؛ فلسفه کارايي در زيست و رفاهيت جامعه دارد؛ به‌طوري‌که اگر معيشت و رفاهيتْ کمال نداشته باشد انسان‌ها کمال نفس و عقل نخواهند داشت.
    5) فلسفه بزرگ‌ترين عامل انتقال قبايل از حالت بداوت و توحش است به حضارت و مدنيت (اسدآبادي، 1379، ص 105). فلسفه نخستين علت ايجاد معارف و علوم و اختراع صنايع و حرفه‌هاست. نظر سيدجمال اين است که فلسفه روح تفکر و قدرت خلاقيت در همة زمينه‌ها به انسان اعطا مي‌کند. اين خلاقيت خود را در پيدايش علوم و هنر و توليد صنعت نشان مي‌دهد. وقتي علوم مختلف شکل مي‌گيرد، مسائل گوناگون پيش مي‌آيد و سپس مسائل طبقه‌بندي مي‌شوند و علوم مختلف با موضوع جديد شکل مي‌گيرند؛ مانند علم کشاورزي، علم هندسه و غيره. سيدجمال وقتي نحوة شکل‌گيري موضوع علوم را شرح مي‌دهد، مانند گذشتگان وارد مسائل انتزاعي و خشک نمي‌شود که موضوع علم را آن چيزي مي‌دانستند که از عوارض ذاتيه‌اش در آن علم بحث و بررسي مي‌شود و سپس در تحليل و شرح عوارض ذاتيه به مباحث انتزاعي صرف و قيل و قال‌هاي ملاک تمايز علوم مي‌پرداختند که هيچ ثمرة عملي در برنداشت. از نظر سيدجمال هرکسي يک مشکل يا کنجکاوي نسبت به چيزي عيني داشته است، براي حل مشکل خود تلاش‌هايي علمي و عملي مي‌کند، مسئله‌اي شکل مي‌گيرد، به‌تدريج مسائل متعدد همديگر را برحسب تناسب و تلائم (همان، ص 106) پيدا مي‌کنند و سپس علوم فراوان شکل مي‌گيرند و قواعد و مسائل دربارة يک موضوع کنار يکديگر قرار مي‌گيرند.
    6) يکي از فوايد مهم فلسفه آن است که انسان پس از اينکه در معيشت خود خاطري آسوده يافت، متوجه نفس خود شده و مي‌فهمد که کمال معيشت با فساد اخلاق و سوء ملکات باطني عين نقصان است؛ و لذا به قوة فلسفه، اخلاق فاضله را از ملکات رذيله بازمي‌شناسد و از اينجا فن تهذيب‌الاخلاق اختراع مي‌گردد (همان، ص 107). باري، راه رسيدن به مدنيت، مسير تفکر فلسفي است؛ چراکه فلسفه در هر نقطه‌اي احيا شد تفکر و انديشيدن هم همان‌جا احيا مي‌شود؛ از کنار پديده‌ها سرسري نمي‌گذرد و وقتي آدمي قوة انديشيدن را به‌کار گرفت در رويارويي با هر چيزي به طرح پرسش مي‌پردازد و از اينجا او وادار به کاوش مي‌شود. پيامد تلاش‌ها براي پاسخ دادن به پرسش‌ها، رشد علمي و حِکمي و شناسايي علل و عوامل بسياري از مسائل است. پس در ديدگاه سيدجمال فلسفه زيربناي اصيل کل علوم است.
    5. تحليل نهضت ترجمه
    گفته شد سيدجمال مسير رشد مدني و تمدني و پيشرفت علوم را از طريق فلسفه مي‌داند. خلاقيت و توليد نيز با فلسفه و تفکر عقلاني پيش مي‌رود، و تفکر بدون تفلسف شکل نمي‌گيرد. به‌طورکلي توليد و خلاقيت مبتني بر يک سلسله مباني و مبادي است که آنها را تفلسف به‌وجود مي‌آورد. سيدجمال در تأييد ادعاي خود به ذکر يک مصداق مي‌پردازد و آن تحليل چرايي وقوع نهضت ترجمه در ميان اعراب است (اسدآبادي، 1379، ص 108و109).
    بنا به گفتة سيدجمال اگر اندک توجهي به تاريخ شود، معلوم مي‌شود در گذشته هيچ امتي به اندازة اعراب دورتر از مدنيت يافت نمي‌شد؛ چراکه بجز اشعار چندي، از علوم و معارف و ادراکات عقلي و فنون حکمي محروم بودند؛ تا آنکه حق متعال به‌واسطة پيغمبر برگزيدة خود، گرامي‌نامه‌اي فرستاد و در آن طوري زمينه‌سازي کرد که اعراب پي به ضرورت تعامل با اقوام ديگر مي‌برند و براي ايجاد مدنيت درون خود و تداوم رشد آن، تعامل با ديگر ملل را لازم مي‌دانند و از همين نقطه نهضت ترجمه شکل مي‌گيرد.
    زمينه‌سازي قرآن کريم به اين ترتيب است: دعوت به زدودن جهل و تاريکي و پيروي از اوهام و تقليد، ستايش و ترغيب به علم و حکمت و تدبر و بصيرت، تبيين مفاسد اخلاق رذيله و منافع ملکات فاضله، شرح سرگذشت امم سابق، پاداش دنيوي استقامت و اعتدال، بيان قوانين کلي مدني و زيان‌هاي ستمگري، ترغيب انسان به تسخير طبيعت و بهره‌برداري از آن، نويد به کاملان در عقل و نفس به حاکم ‌شدن بر کرة زمين (همان، ص 108و109). اعراب با تدبر در اين دستورات گرامي‌نامه از بدويت به مدنيت روي آورد و فهميد انتقال به مدنيتِ ريشه‌دار بدون کمک‌ گرفتن از افکار ديگران ميسر نيست و حتي علم آن‌قدر شرف و رفعت دارد که مسلمانان براي کسب آن نزد رعاياي خود از نصارا و يهود و مجوس اظهار فروتني کردند و نهضت ترجمه در ابعاد وسيع فلسفي آغاز شد. پس آن گرامي‌نامه نخستين معلم حکمت بود. در آن کتاب با مدح تفکر و برهان، و مذمت پيروي از گمان و تبيين مفاسد رذايل و منافع فضايل اخلاقي، اصول انسان‌شدن را بيان کرده و در نتيجه مدنيت انساني پي‌ريزي مي‌شود؛ ازاين‌روي نسخة جامعه فلسفه است.
    سيدجمال اشاره مي‌کند که آن گرامي‌نامه يعني قرآن کريم که اولين معلم حکمت براي مسلمانان است، در عين حال نسخة جامعه فلسفه اين عالم کبير است؛ چراکه هر شخصي هر چيزي از عالم صغير انساني را در آن مي‌يابد؛ اين کتاب کبير پايان ندارد و حروف و کلمات آن به ‌شماره درنيايد و در هر کلمه و هر حرف آن اسراري نهفته است که اگر کل حکما داراي عمر نوح باشند و هر کدام روزانه هزار سرّ آن را کشف کنند، باز از وصول به کنه آن عاجزند (همان، ص 110). ازآنجاکه قرآن کريم حد و پاياني ندارد و نيز نسخة جامعه فلسفه است، سيدجمال نتيجه مي‌گيرد پس «فلسفه» را حد و پاياني نيست که هر درجة آن في‌حد ذاته کمال است و در مقايسه با درجة عالي‌تر ناقص است.
    به‌اين‌ترتيب نهضت ترجمة آثار يوناني و سُرياني به زبان عربي در ميان مسلمانان شکل گرفت و مسلمين به علوم و فنون زيادي آگاه شدند. اين مواجهة مسلمانان با علوم و فنون و آگاهي از فلسفه در عين حالي‌که رشد و پيشرفت علمي و مدني و تمدني را به ارمغان آورد، شامل جنبه‌هايي بود که عامل افول هم بودند. ازاين‌رو سيدجمال به‌دقت به آسيب‌شناسي فلسفة اسلامي مي‌پردازد. يعني با اينکه تفلسف در بين مسلمين موجب تحول فکري و اهتمام به علوم و فنون گرديد؛ ولي خود فلسفه‌ورزي داراي آسيب‌هايي است که بايد به نقد آنها پرداخت و بر اين اساس سيد به نقد فلسفه اسلامي از چند وجه مي‌پردازد.
    6. نقد فلسفة اسلامي
    سيدجمال پس از تبيين عوامل ظهور نهضت ترجمه و آگاهي مسلمانان از علوم و فلسفه، براي آسيب‌شناسي و اصلاح نقايص آن و حصول کمال انساني وارد نقد فلسفة اسلامي مي‌شود و از چندين وجه نقدهاي خود را مطرح مي‌کند.
    1) فلاسفه تا حدي گرفتار تقليد فلسفة يونان و روم شدند؛ زيرا با اعتمادْ همگي را صاحب عقل مطلق و ارباب ملکات مقدسه دانستند؛ و لهذا اقوال آنها را مانند وحي آسماني قبول کرده، از ايشان تقليد کردند در حجج و ادله، چنانچه عوام تقليد مي‌کنند پيشوايان خود را در مطالب و مقاصد. حتي ابن‌سينا وقتي خواست در مسئلة نفوس فلکي از مرشد خود ارسطو انتقاد کند، اين امر را بزرگ شمرد و وحشت و دهشت بر او غلبه کرد (اسدآبادي، 1379، ص 111). نقد سيدجمال از صدرالمتألهين شديدتر است؛ زيرا ناظر به اين است که اعتقاد صدرالمتألهين به يونانيان به‌قدري قوي بود که کفر و الحاد را در حق آنها محال شمرده است و اقوال صريح ايشان در انکار صانع را تأويل کرده، عذرهاي سست از طرف آنان آورده است. سهروردي نيز با وسعت‌دادن به دايرة تقليد، اقوال زردشت را وارد فلسفه مي‌کند (همان).
    سيدجمال وجه اول نقد را اين‌گونه ريشه‌يابي مي‌کند که حکماي مسلمان گمان کردند فلاسفة اقدمين، هرکدام بدون ياري افکار ديگران در فلسفه، فنون چندي را اختراع کرده‌اند؛ و غافل شدند که فلسفه مانند ساير فنون به «تلاحق افکار و تتابع آراء» بدان پايه رسيده است؛ يعني فلسفه به يک‌باره در يک نقطه ظهور نکرده، آن‌گونه که راسل اظهار مي‌دارد: «در سرتاسر تاريخ، هيچ چيزي شگفت‌انگيزتر يا توجيهش دشوارتر از ظهور ناگهاني تمدن در يونان نيست» (راسل، 1373، ص 17). به‌نظر سيدجمال، فلسفه در طول تاريخ و بين ملت‌ها به‌تدريج با پيوستن و ملحق ‌شدن افکار و به‌دنبال هم آمدن آراء فلسفي شکل گرفته است؛ به‌طوري‌که در هر انتقال از قومي به قوم ديگرْ متحول مي‌شده و پيراية نوين به‌ خود مي‌گرفته است و فلسفة يونان و روم به غير از چند اقوال محدود، چيز ديگري نبود؛ ولي چون اسامي اساتيد خود را تصريح نکردند، حکماي اسلام گمان کردند اين فنون را از کتم عدم بلاسابقه به عالم وجود آورده‌اند (اسدآبادي، 1379، ص 111و112).
    2) به‌نظر سيدجمال اصلاً فلسفة يوناني به معناي واقعي کلمه فلسفه نبود؛ بلکه مطالبي آغشته به ديدگاه‌هاي کلامي بود و ازاين‌رو اعتقاداتشان را با رنگ و لعاب زيبايي به لباس فلسفه پوشاندند و فيلسوفان مسلمان متوجه اين نکته نشدند و از روي اعتماد به گويندة آن اقوال، آنها را پذيرفته و در کتب خود وارد کردند؛ درحالي‌که حتي يک برهان براي اثبات آنها اقامه نکردند (همان، ص 112). مباحث کلامي در آن روزگار تمرکز در مذهب صابئي داشت که به افلاک و ستارگان و الاهه‌هاي متعدد ايمان و اعتقاد داشتند (مصاحب، 1381، ج 2، ص 1544). در حقيقت مذهب صابئي نگاه قدسي به افلاک داشته و قول به ارواح و نفوس مقدس فلکي در قالب عقول مجرد وارد فلسفة شده است. سپس عقايد کلامي آنان را ارسطو بدون اقامة برهان بر اثباتشان وارد فلسفه کرد. طبق مذهب صابئي، افلاک از ازل تا ابد در حرکت‌اند، که اين ادعا نه قضية فلسفي است و نه استدلالي دارد. فقط ارسطو در مورد منشأ اين حرکت توضيح مي‌دهد که نيروي اين حرکت لايزال است و جسم و عالم جسمانيات نمي‌تواند محرک اين نيروي لايزال باشد؛ بنابراين بايد موجوداتي مجرد به نام عقول وجود داشته باشند که محرک و منشأ حرکت‌اند.
    نکتة شايان ذکر اين است که برخلاف تصور غالب، ارسطو دغدغة متافيزيکي نداشته، دغدغه‌هاي وي فيزيکي و بررسي عالم طبيعت از منظر عقلاني بوده است. ابن‌سينا به ظرافت به اين نکته اشاره دارد که فلسفة آناني که به اثبات محرک اول مي‌پردازند از عالم طبيعت شروع مي‌شود و متکي بر آن است؛ يعني فلسفه‌شان وجودي و متافيزيکي نيست؛ ولي الهيون از مسلک وجود استفاده کردند (ابن‌سينا، 1391، ص 156). در مورد فلسفة افلاطون، نظرية مُثُل که سيدجمال هم بدان اشارت دارد، اولاً نظريه‌پردازي پيرامون الاهه‌هاي يوناني است و در حقيقت نظريه‌اي فلسفي نيست؛ ثانياً با توجه به روح کلي محاورة جمهور، به‌نظر مي‌رسد فلسفة افلاطون نوعي ايدئولوژي است؛ يعني نظريه‌پردازي براساس سلسله‌اي از بايدها و نبايدها تا محصول آن مدينة فاضله باشد. پس نتيجة تحليل سيدجمال اين است که فلسفة يونانيان، فلسفه به معناي واقعي کلمه نبود.
    3) نقدهاي محتوايي به اختصار عبارت‌اند از:
    ـ بي‌نتيجه‌بودن مسائل مندرج در کتب يونانيان؛
    ـ کارهاي آنان در نجوم و افلاک طوري مطرح شده که گويي کل مباحث تامّ و تمام است؛
    ـ در مسائل طبيعيات عمدتاً بر ماده و صورت متوقف شده‌اند و حکم‌هاي تحکمي که به‌تبع آن صادر کردند، و تبيين مبهم ارتباط نفس با بدن؛ در مسائل الهيات، به‌خوبي سنخيت بين علت و معلول تبيين نگشت و در بيان مناسبت بين واجب تعالي و ممکنات سکوت ورزيدند (اسدآبادي، 1379، ص 113ـ115).
    7. جايگاه و شأن علم
    از نظر سيدجمال علت اصلي عقب‌ماندگي و بدبختي و انحطاط مسلمانان بي‌بهره‌گي از حکمت و علوم است (اسدآبادي، 1379، ص 121ـ124)؛ او پس از شرحي مفصل در شأن و مزيت علم اظهار مي‌دارد که اکنون با هزار تأسف و اندوه مي‌توان گفت که سبب فقر و فاقه و مسکنت و ذلّ اهالي مشرق زمين از آن است که آنها به‌هيچ‌وجه مقدار علم و عالم را نمي‌دانند و شرف و منزلت دانشمندان را نمي‌شناسند و خداوندان معارف را تعظيم نمي‌کنند و خيال مي‌کنند علم صناعتي است فضول و زائد، و پيشه‌اي است بي‌فايده و بي‌ثمر و حرفة بيکاران است (همان، ص 125).
    سيدجمال به ويژگي‌هاي علم اشاره مي‌کند که با توجه دقيق به اين ويژگي‌ها، «علم» مدنظر او معلوم و روشن مي‌گردد.
    1) گمراهانِ راه سعادت را راهنما باشد؛
    2) دل‌هاي مرده را حيات تازه عطا کند؛
    3) سخنانش بيماران مسکنت را شفا بخشد؛
    4) عباراتش اجزاء امت را جمع کند؛
    5) علمش چنان درخشان باشد که چون طلوع کند، از مشرق عقلِ آن عالِمْ نور بر ساحت نفوس امت بتابد؛
    6) در اثر اين نورانيت، هريک مصالح و مفاسد خود را بداند؛
    7) سعادت دارِين را از روي بصيرت استحصال کنند؛
    8) نه آن عالِمي که در ظلمتکدة اوهام نشسته، علي‌الدوام به همهمه و دمدمه مشغول است و اصلاح را افساد گمان مي‌کند و ادعاي راهبري دارد (همان، ص 126).
    درواقع‌، اين ويژگي‌هاي هشت‌گانه، ويژگي‌هاي فلسفه و حکمت است، از نظر سيدجمال حکمتْ حيات معقول انسان‌ها و حيات معقول اجتماعي و خانوادگي است. حکمتْ زندگي است، نه انبوهي از گزاره‌ها. حکمت گزاره‌ساز نيست؛ زندگي‌ساز است. سيدجمال که در راستاي حکمت متعاليه و مشرب فکري صدرالمتألهين مشي مي‌کند غرض از مباحث هستي‌شناسي را رسيدن به انسان‌شناسي و از آنجا به اخلاق مي‌داند؛ و اخلاق عبارت از جميع شئونات زندگي به‌همراه ويژگي‌هاي هشت‌گانة پيش‌گفته؛ و فلسفه موجب درستي و تعديل اخلاق و سبب مدنيت عالم است (همان، ص 127).
    سيدجمال در موضعي ديگر به مقايسۀ موضوع فلسفه و علم مي‌پردازد؛ ولي ابتدا مقدمه‌اي در تبيين شأن و محسنات علم مي‌نگارد که مطلقِ علم مساوي است با سلطه، نفوذ، سلطنت؛ يعني علم سلطه و برتري مي‌آورد. انساني که علم دارد بر انسان بي‌علم برتر است. در جنبة اجتماعي و تمدني نيز همين رويه معمول است. تمدني که از علم بيشتر بهره دارد، برتر از تمدن کم‌بهره از دانش است و اين برتري همان سلطه است. از نظر سيدجمال اين سلطة علم به‌لحاظ تاريخي سيال است؛ اين پادشاه هروقتي پايتخت خود را تغيير داده است؛ و کل ثروت و غنا نتيجة علم است؛ هيچ غنايي در عالم نيست مگر به علم. پس جميع عالم انساني، عالم صناعي و عالم علم است. پس هر حکومتي براي منفعت خود لازم است در تأسيس علوم و نشر آن بکوشد (همان، ص 129).
    پس از بيان اين مقدمه، سيدجمال تفاوت علم و فلسفه را در موضوع آنها دانسته است که هر علمي موضوعي خاص دارد که غير از لوازم و عوارض آن موضوع خاص، از چيزي ديگر بحث نمي‌کند. هيچ‌يک از علوم در خارج از موضوع خود بحث نمي‌کند؛ و هرکدام از علوم خاص، به‌منزلة عضوي است براي شخص علم، که به‌نحو منفرد و منفصل نمي‌تواند وجود خود را حفظ کند؛ زيرا هر علم در وجود خود مربوط به علم ديگر است؛ مانند ارتباط حساب به هندسه. لذا اگر آن علم منفرد و جدا از بقية علوم لحاظ شود، نه ارتقاء مي‌يابد و نه پايدار خواهد ماند. در نتيجه، علمي لازم است که به‌منزلة روح جامع کلي از براي جميع علوم بوده باشد، تا وجود آنها را صيانت کند و سبب ترقي آنها گردد و آن علم که به‌منزلة روح جامع و ماية قوت حافظه و علت مبقيه است، علم فلسفه يعني حکمت است (همان، ص 130)؛ زيرا موضوع آن عام است. علمِ فلسفه است که لوازم انساني را بر انسان نشان مي‌دهد و نيازمندي به علوم را آشکار مي‌سازد و هريک از علوم را به موارد لايق خود به‌کار مي‌برد و اگر فلسفه در امتي نبوده باشد و همة آحاد آن امت عالم بوده باشند، به آن علومي که موضوعات آن خاص است، ممکن نيست که آن علوم در آن امت مدت يک قرن بماند و ممکن نيست که آن امت، بدون روح فلسفه، استنتاج نتايج از آن علوم کند (همان، ص 131). جان کلام سيدجمال اين است که در جامعه‌اي که علوم هست اما در آن جامعه روح فلسفي وجود نداشته باشد، علوم نيز در آن جامعه ماندگار و پايدار نخواهد بود؛ چراکه روح فلسفي همان اصل تفکر و حقيقت انديشه‌ورزي است که در تفلسف صورت مي‌بندد. ذات تفکر خلاق است و برون‌داد دارد. علوم منفرداً و جداي از ساير علوم رشد ندارند؛ همگي به يکديگر احتياج دارند.
    در اين عباراتْ موضع انتقادي سيدجمال از پوزيتيويسم (فلسفة تحصلي) آگوست کنت ديده مي‌شود. سيدجمال و کنت معاصراند. نگرش تحصلي، شرط لازمش پيدايش و پيشرفت علوم طبيعي و نتيجة تکامل تاريخي ذهن انسان است. اين سير به‌نظر کنت به طبيعت انسان وابسته است که ذهن انسان در جريان تکامل تاريخي‌اش در طي قرن‌ها از سه دوره يا مرحلة رباني، مابعدالطبيعي، و تحصلي گذشته است. اين سه مرحلة تکامل فکري بشريت به زندگي فرد شباهت دارد که کودکي و جواني را تا مردي از سر مي‌گذراند: در کودکي‌اش رباني، در جواني‌اش مابعدالطبيعي، و در پختگي‌اش طبيعي بوده است. اگر بقاي بشر ادامه داشته باشد، مراحل رشد ذهني با الگوي معيني يکي جانشين ديگري مي‌شود؛ چراکه بشر همان خواهد بود که هست (کاپلستون، 1384، ج 9، ص 93ـ94).
    سيدجمال با وقوف به فلسفة معاصر خود، با اين آراء مخالفت مي‌کند که اصلاً اين فلسفه است که لوازم انساني را به انسان نشان مي‌دهد و حاجات به علوم را آشکار مي‌سازد و اگر فلسفه در ملتي نباشد و همه ملت مجهز به علومي باشند که موضوعاتشان خاص است، ممکن نيست آن علوم در آن ملت مدت يک قرن باقي بماند و آن ملت بدون روح فلسفي نمي‌تواند از آن علوم نتيجه‌گيري کند. سيدجمال براي ادعاي خود شاهد مي‌آورد از دولت عثماني و خديويت مصر که مدت شصت‌ سال براي علوم جديد مدارسي گشودند و به انتشار جرايد گوناگون همت گماردند، ولي تا امروز فايده‌اي نبرده‌اند؛ زيرا علوم فلسفه در آن مدارس تعليم نمي‌شود و به‌سبب نبودن روح فلسفه، از اين علومي که همچون اعضاء هستند، ثمره‌اي ايشان را حاصل نيامده است. اگر روح فلسفي در امتي يافت بشود، يا آنکه در آن امت علمي از آن علوم نبوده باشد، بلاشک آن روح فلسفي آنها را بر استحصال جميع علوم دعوت مي‌کند (اسدآبادي، 1379، ص 131). درواقع از نظر سيدجمال، فلسفه همچون علت محدثه و علت مبقيه براي علوم عمل مي‌کند؛ يعني اگر فلسفه در امتي رواج داشت هم موجب پيدايش علومِ داراي موضوع خاص مي‌شود و هم موجب بقا و پايداري آن.
    اگر روح فلسفي در ميان مسلمانان صدر اول نبود و آن همه علوم خاص ترجمه مي‌شد، اسباب ساختن تمدن فراهم نمي‌شد. مسلمانان صدر اول را هيچ علمي نبود؛ ولي به‌واسطة دين اسلامْ روح فلسفي بين آنان پيدا شده بود و به‌واسطة آن روح فلسفي، از امور کلية عالم و لوازم انساني بحث کردند و علوم را ترجمه کردند و در اندک زماني نتايج آن را بهره‌برداري کردند. «فلسفه است که انسان را بر انسان مي‌فهماند، و شرف انسان را بيان مي‌کند و طرق لائقه را به او نشان مي‌دهد. هر امتي که روي به تنزل نهاده، اول نقصي که در آنها حاصل شده در روح فلسفي حاصل شده است؛ پس از آن نقص در ساير علوم و آداب و معاشرت آنها سرايت کرده است» (همان، ص 131).
    بر همين مبناي سيدجمال مي‌توان پيش‌بيني کرد که تمدن اروپايي و آمريکايي دوام چنداني نداشته باشند؛ زيرا چندين دهه است که فلسفه را که موضوعش عام است از دست داده‌اند و به فلسفه‌هايي پرداخته‌اند که در علوم خاص هستند. مثلاً فلسفة تحليلي و فلسفة زباني موضوعاتشان خاص است؛ همين‌طور اگزيستانسياليسم و پراگماتيسم نيز داراي موضوعات خاص‌اند. در غرب، فلسفه با موضوع عام را کنار گذاشتند و روزبه‌روز جزئي‌تر شدند و طبق گفتة سيدجمال نقصان در روح فلسفي به نقصان و کاستي و تنزل در ساير علوم و فنون سرايت مي‌کند و موجب سقوط و اضمحلال مي‌گردد.
    نتيجه‌گيري
    سيدجمال‌الدين اسدآبادي از مصلحان بزرگ و شخصيت‌هاي روشنفکر و روشنگر اسلام در قرن نوزدهم است. بزرگ‌ترين هدف زندگي پرفراز و نشيب او برانگيختن يک جنبش اسلامي و ايجاد اتحاد بين مسلمانان و احياي عظمت اسلام و نجات آن از يوغ استبداد داخلي و استعمار خارجي است. سيدجمال با سفر به کشورهاي اسلامي و اروپايي با اوضاع مسلمانان و نيز انديشه‌هاي نوين در غرب و تفاوت فاحش ميان آشنا شد. وي در تلاش براي درک علل و عوامل اين تفاوت‌ها و يافتن راه‌حل برون‌رفت از اين معضلات بود. به‌نظر مي‌رسد راه‌حل اساسي سيدجمال براي عبور از اين انحطاط و بحران عبارت از توجه به حکمت و فلسفه و شأن منحصربه‌فرد آن در گشودن گره‌ها و برون‌رفت از مشکلات است.
    با دقت در آثار به‌جاي‌مانده از سيدجمال، به‌خوبي شخصيت علمي فلسفي او شناخته مي‌شود و معلوم مي‌گردد چگونه هويت فلسفي‌اش پشتوانة فعاليت‌هاي سياسي اجتماعي اوست. آثار او صريح است در اينکه مسير رشد و ترقي و جبران عقب‌افتادگي شرق از طريق حکمت و فلسفه، ترويج عقلانيت و تفکر نقاد و انديشة خلاق است. از نگاه سيدجمال براي رسيدن به مدنيت و رشد تمدني هيچ گريزي و گزيري از تفکر فلسفي نيست. سخن نهايي سيدجمال اين است که هيچ ملت و قومي بدون روح حکمت و فلسفه نمي‌تواند به مدنيت و به علوم ماندگار و پايدار برسد. وي با برشمردن فوايد فلسفه نتيجه مي‌گيرد که فلسفه زيربناي اصيل کل علوم و معارف است. و در تأييد اين ادعا به تحليل وقوع يک مصداق آن در تاريخ مي‌پردازد و آن وقوع نهضت ترجمه در ميان اعراب است.
     

    • آقابزرگ طهراني، محمدمحسن، 1404ق، نقباء البشر في القرن الرابع ‌عشر، مشهد، مرتضي.
    • ابن‌سينا، حسين‌بن ‌عبدالله، 1391، التعليقات، مقدمه، تحقيق ‌و تصحيح سيدحسين موسويان، تهران، مؤسسة پژوهشي حکمت و فلسفه ايران.
    • ابوحمدان، سمير، 1395، سيدجمال‌الدين و انديشة اتحاد اسلامي، ترجمة ولي رسولي دولت‌آباد، تهران، نگارستان انديشه.
    • اسدآبادي، سيدجمال‌الدين، 1375، رسائل في الفلسفه والعرفان، اعداد و تحقيق، سيدهادي خسروشاهي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
    • ـــــ ، 1379، مجموعه رسائل و مقالات، به کوشش سيدهادي خسروشاهي، تهران و قم، کلبه شروق و مرکز بررسي‌هاي اسلامي.
    • افلاطون، 1379، جمهور، ترجمة فؤاد روحاني، تهران، علمي و فرهنگي.
    • امين، سيدمحسن، 1403ق، اعيان الشيعه، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات.
    • حکيمي، محمدرضا، 1384، بيدارگران اقاليم قبله، قم، دليل ما.
    • خسروشاهي، سيدهادي، 1383، «معرفي اجمالي آثار سيدجمال‌الدين حسيني»، در: مجموعه مقالات کنگره بين‌المللي سيد‌جمال‌الدين اسدآبادي، تهران، مجمع جهاني تقريب مذاهب اسلامي.
    • راسل، برتراند، 1373، تاريخ فلسفة غرب، ترجمة نجف دريا‌بندري، تهران، کتاب پرواز.
    • صالحي ‌شهيدي، عبدالحسين، 1373، «نقش مدرسة فلسفي قزوين در جنبش فکري سيدجمال‌الدين اسدآبادي»، حوزه، ش 61، ص 201ـ223.
    • طباطبايي، جواد، 1389، دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامي.
    • عنايت، حميد، 1376، سيري در انديشة سياسي عرب، تهران، اميرکبير.
    • کاپلستون، فردريک، 1384، تاريخ فلسفه، ترجمة عبدالحسين آذرنگ و سيدمحمود يوسف‌ثاني، تهران، علمي ‌و فرهنگي و سروش.
    • کيخا، نجمه، 1399، «حکمت و سياست در انديشه سيدجمال‌الدين اسدآبادي»، پژوهش‌هاي راهبردي سياست، دوره نهم، ش 35، ص 199ـ222.
    • مجتهدي، کريم، 1363، سيدجمال‌الدين اسدآبادي و تفکر جديد، تهران، تاريخ ايران.
    • محيط طباطبايي، سيدمحمد، 1370، سيدجمال‌الدين ‌اسدآبادي و بيداري مشرق زمين، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
    • مدرسي چهاردهي، مرتضي، 1356، سيدجمال‌الدين و انديشه‌هاي او، تهران، کتاب‌هاي پرستو.
    • مصاحب، غلامحسين، 1381، دائرةالمعارف فارسي، تهران، اميرکبير.
    • مطهري، مرتضي، 1367، بررسي اجمالي نهضت‌هاي اسلامي در صد سال اخير، تهران، صدرا.
    • موسوي سيدمهدي، 1389، «تأثير حکمت متعاليه بر شخصيت و انديشة سيدجمال‌الدين اسدآبادي»، در: مجموعه مقالات سياست حکمت متعاليه از منظر حکمت متعاليه، به اهتمام شريف لک‌زايي، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شاکری، سیدمحمدتقی.(1402) واکاوی جایگاه و شأن منحصربه‌فرد فلسفه در اندیشۀ سیدجمال‌الدین اسدآبادی. ماهنامه معرفت، 32(4)، 63-73

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیدمحمدتقی شاکری."واکاوی جایگاه و شأن منحصربه‌فرد فلسفه در اندیشۀ سیدجمال‌الدین اسدآبادی". ماهنامه معرفت، 32، 4، 1402، 63-73

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شاکری، سیدمحمدتقی.(1402) 'واکاوی جایگاه و شأن منحصربه‌فرد فلسفه در اندیشۀ سیدجمال‌الدین اسدآبادی'، ماهنامه معرفت، 32(4), pp. 63-73

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    شاکری، سیدمحمدتقی. واکاوی جایگاه و شأن منحصربه‌فرد فلسفه در اندیشۀ سیدجمال‌الدین اسدآبادی. معرفت، 32, 1402؛ 32(4): 63-73