بیماریهای کنشی قلب از دیدگاه قرآن
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
در قرآن کريم، طيف گستردهاي از صفات، به قلب نسبت داده شده؛ بهگونهايکه جمع ميان آنها و ارائۀ تصويري واضح از ماهيت قلب را دشوار کرده است. اينکه آيا مراد از قلب در ادبيات قرآني، اندام بدني است، که وظيفۀ گردش خون را به عهده دارد (عقبه، 1397)؛ يا ساحتي وجودي است که فعاليتهاي ادراکي و انفعالات رفتاري انسان را مديريت ميکند (مصباح يزدي، 1387)؛ سؤالي است که همچنان نيازمند بررسي است.
دو تعبير قلب سليم و قلب مريض، از تعابير کليدي در سپهر واژگان قرآني است که تحليل آن دو با توجه به زيرمجموعههاي آنها، اين ديدگاه را تقويت ميکند که قلب در قرآن کريم بيانگر هويت و روح انساني است (جوادي آملي، 1378، ج 1، ص 252)؛ و صفاتي که به قلب نسبت داده ميشود، همان صفاتي است که به انسان نسبت داده ميشود. علامه طباطبائي ذيل آيۀ 225 سورۀ «بقره» چنين مينويسد: مراد از قلب، خود انسان يعنى نفس و روح است؛ چراکه بر پايۀ باور مردم، همانگونه که شنيدن را به گوش و ديدن را به چشم و چشيدن را به زبان بهعنوان ابزارهاي شناخت نسبت ميدهند؛ تعقل و تفكر و حب و بغض و خوف و امثال اينها را ميتوان به قلب مادي صنوبري، بسان يک عضو مدرک نسبت داد. اما چيزيکه در آيه، اين پندار را رد ميکند اين است که نسبت دادن «كسب و اكتساب» به قلب است كه جز به خود انسان نسبت داده نمىشود. مشابه اين تعابير در بحث کتمانِ شهادت «فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ» (بقره: 283) و انابۀ قلب «وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ» (ق: 33) نيز آمده است (طباطبائي، 1390ق، ج 2، ص 224).
بخش عمدهاي از صفاتي که قرآن به قلب نسبت ميدهد، بيانگر انواع بيماريهایی است که قلب را گرفتار آسيب ميکند و نيازمند بررسي است. هرچند موضوع «قلب» ذيل آيات مربوط به آن توسط مفسران مورد بحث و بررسي قرار گرفته و بعضي نيز تحقيقات مستقلي در اين خصوص انجام دادهاند؛ اما از زاويۀ شناسايي بيماريهاي قلب نبوده است. برخي از اين آثار عبارتند از:
مقالة «اسباب قساوت قلب از منظر قرآن و حديث» (قراباغي، 1394)؛
مقالة «طهارت و شكوفايي قلب از منظر قرآن كريم» (علاءالدين، 1388)؛
مقالة «قلبهاي هدايتپذير و هدايتناپذير از ديدگاه قرآن» (جعفرزاده كوچكي و امامي غفاري، 1394)؛
مقالة «دلالتهاي تربيتي معناشناسي قلب در قرآن کريم» (دلبري، 1395)؛
كتاب معناشناسي قلب در قرآن (نصرتي، 1397)؛
كتاب حقيقت قلب و حالات آن از ديدگاه قرآن و عرفان اسلامي (پارسانژاد، 1396).
در ميان پژوهشهاي ذکرشده، تنها پارسانژاد، به چهار شأن از شئون قلب؛ يعني ادراكي، گرايشي، كنشي و مجموعي اشاره کرده است و براي هر كدام نمونههايي را از قرآن آورده است. نيز شعبان نصرتي در بخشي از کتابش به فعل قلب و جنبۀ کنشي آن اشاره کرده است؛ اما اين دو، به شناسايي بيمارهاي قلب عنايتي نداشته و مواردي که ذکر کردهاند با برداشتهاي نگارنده متفاوت است.
نگارنده در مقالۀ (باقريان خوزاني، 1397) و مقالة ديگري با عنوان «چيستي بيماريهاي بينشي و درمانيابي از آيات و روايات» (منتشرنشده)، اوصاف قلب را در دو ساحت بينش و گرايش مورد بررسي قرار داده است و مقالۀ پيشرو به اوصاف قلب از نظر کنشي و رفتاري ميپردازد.
در اين راستا در نوشتۀ حاضر، تمرکز بر اوصاف مرتبط با کنش قلب است و اين سؤال پيگيري ميشود که آيا ميتوان اوصافي را از ميان اوصاف قلب در قرآن شناسايي کرد که اشارهاي به بيماريهاي کنشي قلب داشته باشد؟
1. مفهومشناسي
واژۀ «قلب» كه در زبان فارسي از آن به «دل» ياد ميشود، در زبان عربي علاوه بر واژۀ «قلب»، از واژگان همسويي چون «فؤاد»، «صدر»، «نفس» استعمال شده است.
«قَلْب» از حروف «قاف» و «لام» و «باء» تشکيل شده و بر دو اصل معنايي دلالت دارد؛ يکي خالص بودن و شرافت چيزي و ديگري برگرداندن از سويي به سوي ديگر است (ابنفارس، 1404ق، ج 5، ص 17)؛ و در لغت، بهصورت اسم، مصدر، اسم مصدر و فعل استعمال شده است (دهخدا، 1373، ج 19، ص 15585). زبيدي ميگويد قلب بهصورت صفت و مصدر آمده؛ گرچه در قالب وصفي، بيشتر بهکار رفته است (مرتضي زبيدي، 1414ق، ج 2، ص 336).
قلب به عضو اساسي صنوبري شکلي اطلاق ميشود که بهلحاظ مکانت، دومين عضو کليدي در ساختار ارگانيک بدن انسان بهحساب ميآيد (فراهيدي، 1409ق، ج 9، ص 171).
قلب در حالت مصدري، به معاني گوناگوني بهكار ميرود؛ مانند: محض و خالص بودن (همان)، روي گرداندن از چيزي، برگردانيدن، بر دل کسي زدن، ميراندن، واژگونهکردن، بيرون کشيدن. تفاوت معاني در آن به مضافاليه اين کلمه بستگي دارد (قلب نخله، قلب البعير...). قلب در هيئت اسمي، به معناي خرد و دانش است و گاه بر عقل اطلاق ميگردد. قلب در حالت وصفي به معناي خالص و محض و نيز به معناي وسط و ميانه آمده است (دهخدا، 1373، ج 19، ص 15585).
در اين مقاله معناي مصدري و وصفي اين واژه مراد نيست؛ بلکه معناي اسمي آن مدنظر است؛ يعني چيزي که بهعنوان هويت و روح انسان تلقي ميگردد (طريحي، 1375، ج 2، ص 148؛ مصطفوي، 1368، ج 9، ص 304ـ305) و نه عضو مادي که در درون سينه جاي دارد.
1ـ1. قلب در قرآن
واژة «قلب» در قرآن كريم به معناى شخصيت باطنى (حقيقى) انسان است كه در پس اين شخصيت ظاهرىاش نهفته است (معرفت، 1379، ج 1، ص 103). مشتقات واژۀ قلب، 168 بار در قرآن آمده است. از اين ميان 143 مورد آن در قالب اسمي و 65 مورد آن در قالب فعلي ذکر شده است. 132 مورد آن از کلمه قلب بهصورت مفرد و مثني و جمع، بهکار رفته است.
16 بار مشتقات کلمۀ «فؤاد» و 46 بار مشتقات واژۀ «صدر» و 298 بار مشتقات کلمۀ «نفس» در قرآن طرح شده است. با جستوجويي كه در آيات قرآن صورت گرفت، از حدود 60 عنواني كه دربارۀ «قلب» مطرح شده، بيش از 40 عنوان آن مربوط به امراض و حالات منفياي است كه قلب دچار آن ميشود. آسيبهايي كه «قلب» انسان به آن مبتلاست، ابعاد گوناگوني دارد؛ با اين توضيح كه آياتِ بيانگر آسيبها، گاه بهصورت عنوان کلي بيماري (مرض)، مانند «في قُلُوبِهِمْ مَرَض» ذکر شده و گاه بهصورت جزئي به ابعاد گوناگون قلب پرداخته شده است. بهعنوان مثال گاه از فهم و ادراك قلب «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها» و گاه از گرايش و امور مربوط به اميال قلب «اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَة» و در برخي مواقع بهنظر ميرسد از بعد رفتاري قلب «كَسَبَتْ قُلُوبُكُم»، سخن بهميان آمده است. اين نوشتار درصدد بيان بعد کنشي قلب ميباشد.
2ـ1. فروق و مترادفات
واژههاي فؤاد و صدر، واژگاني است که هرچند مترادف قلب ترجمه ميشوند؛ اما تفاوتهايي با هم دارند.
الف. تفاوت قلب و فؤاد
برخي از اهل حديث، «افئده» را به رقت و دلسوزي و «قلب» را به نرمي، توصيف کردهاند؛ زيرا فؤاد، غشا و پردۀ قلب است (ابناثير، 1367، ج 3، ص 405)؛ هنگاميکه رقيق گردد، سخن در آن راه پيدا ميکند؛ هنگاميکه قلب با چيز مورد علاقهاش برخورد کند، نرم ميگردد. ازهري (ازهري، 1421ق، ج 9، ص 143) و ابنمنظور (ابنمنظور، 1414ق، ج 1، ص 687) نيز با استناد حديث پيامبر، قلب را اخص از فؤاد دانستهاند. «قلب» را به رقت و «فؤاد» را به نرمي توصيف کردهاند. طبرسي فؤاد را محل قلب دانسته که گاه بهجاي قلب به محل آن تعبير ميشود. «لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ» و قال «أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ» (طبرسي، 1372، ج 1، ص 130). راغب اصفهاني و ابنفارس، تفاوت فؤاد و قلب را در گرمي شدت حرارت ميدانند؛ لذا قلب از آن جهت فؤاد ناميده ميشود که در آن گرما و شدت حرارت لحاظ شده است (ابنفارس، 1404ق، ج 5، ص 17؛ راغب اصفهاني، 1412ق، ج 1، ص 646).
ب. تفاوت قلب و صدر
صدر به معاني ابتدا و بالاي هر چيزي (جوهري، 1376ق، ج 2، ص 709؛ راغب اصفهاني، 1412ق، ج 1، ص 477) و بالاي مجلس و نيز عضوي از انسان، که به فارسي سينه ناميده ميشود (راغب اصفهاني، 1412ق، ج 1، ص 477؛ معين، 1360، ج 2، ص 2138). در اينجا، صدر به معناي عضوي از بدن و نيز بالاي مجلس مطرح نيست؛ بلكه جايگاه احساسات و عواطف است. گاهي انسان بر اثر احساسات ناملايمي كه براي او پيدا ميشود، دلتنگ ميشود و حوصلة گفتوگو با كسي را ندارد؛ از خدا درخواست شرح صدر ميكند: «رب اشرح لي صدري» (مصباح يزدي، 1401). بنابراين صدر، با توجه به ظاهر اندام انسان، جايي است كه قلب و فؤاد در درون آن جاي دارد (مرسومي، 1434ق، ص 62). گاه هر كدام بهجاي يكديگر از باب ظرف و مظروف بهكار ميرود؛ اما نه به معناي مادي و عضوي از اعضاي بدن؛ بلكه به لحاظ جايگاهي كه خداوند در قرآن به آن نسبت داده است.
3ـ1. بيماريهاي کنشي
بيماري، حاصل مصدر و به معناي رنجوري، مرض و ناخوشي و ناتندرستي (دهخدا، 1373، ج 3، ص 4581) و در لغت عرب، از آن با واژگاني همچون مرض، داء، الم، سقم تعبير ميشود. در قرآن هم تعبير «في قلوبهم مرض» در مقابل «قلب سليم» به قلوبي اشاره دارد که به مرض و بيماري دچار گشته است.
«کنش» در لغت به معناي کردار و عمل است (معين، 1360، ج 7، ص 1364)، خواه کردار نيک باشد يا کردار بد (دهخدا، 1373، ج 11، ص 16436) و هر آنچه به حوزۀ فعل و رفتار انسان ارتباط داشته باشد، کنش انسان محسوب ميشود.
بنابراين مراد از بيماريهاي کنشي قلب تغييرات و دگرگونيهاي نامطلوبي است که خداوند به قلب نسبت داده و در حوزۀ عمل و رفتار جاي ميگيرد. گاه اين دگرگوني در قلب به خود قلب نسبت داده شده و گاه فاعل آن خداي متعال است.
روش تحقيق حاضر، روش توصيفي ـ تحليلي است. در مرحلۀ نخست، تمام بيماريهايي که در قرآن کريم به قلب نسبت داده شده است، احصا شده، سپس با رجوع به فرهنگ لغت و دقت در قرائن موجود در آيه (مانند سياق، قرينه تقابل موجود در آيه يا قرائن منفصل در آيات ديگر و روايات تفسيري)، آن دسته از صفات که ذيل کنش و رفتار قلب، جاي ميگيرند شناسايي و بهعنوان بيماري کنشي قلب، معرفي شده است.
لازم به ذکر است در اين اثر، بر عناويني که در قرآن به قلب نسبت داده شده، تأكيد شده است؛ زيرا گزينش واژگان از جانب خداي متعال خود در معرفتبخشي به اين موضوع راهگشاست.
2. مصاديق بيماريها
از مجموع صفات شناساييشده منسوب به قلب، عناوين؛ عمد (گزينش ناروا)، کسبِ (نامطلوب)، لهو، اثم، انکار و اباء (ناباوري)، تقليب و مخفيكاري را با استناد به لغت و قرائن مختلف، ميتوان بيماري کنشي قلب دانست.
1ـ2. گزينش ناروا (تعمد)
يکي از صفاتي که به قلب نسبت داده شده و بيانگر آن است که قلب فعلي را انجام ميدهد، صفت «عمد» است. خداوند در سورۀ «احزاب»، ميفرمايد: «ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَاللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَواليكُمْ وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً» (احزاب: 5)؛ آنها را به نام پدرانشان بخوانيد، كه آن در نزد خداوند عادلانهتر است، و اگر پدرانشان را نشناسيد، پس برادران و دوستان دينى شمايند (بگوييد اين برادر يا دوست دينى من است)، و بر شما گناهى نيست در جايىكه در نسبت اشتباه كرديد؛ و لكن (گناه) آن است كه دلهاى شما قصد كند (و به عمد نسبت به غير دهيد) و خداوند همواره آمرزنده و مهربان است.
دربارۀ مفهوم عمد، آمده است: عمد به معناي قصد کردن چيزي و تکيه کردن به آن است. آنچه را که با نيت، قصد شده، را عمد و تعمد ميگويند (راغب اصفهاني، 1412ق، ج 1، ص 585). بنابراين عمد از کنشهاي جوانحي و قلبي انسان است. عمد يعني چيزي را با عماد و تکيهگاه، نگه داشتن. ريشۀ اين واژه، استقامت در شيء بهصورت ثابت و يا مستمر است و در رأي و اراده هم اينچنين است (ابنفارس، 1404ق، ج 4، ص 138). «عمد» يعني آنکه امري را با جديت و يقين انجام دهند (فراهيدي، 1409ق، ج 2، ص 58).
ريشۀ اين ماده، تمايل در سکون و آرامش است و از مصاديق آن، قصدِ به همراه استناد و تکيهگاه است. ارادۀ همراه با جديت فراوان نيز از مصاديق اين معناست. «ما تعمدت قلوبکم؛ يعني ما تمايلت قلوبکم اليه بجدّ» (مصطفوي، 1368، ج 8، ص 216). عمد به معناي قصد و اراده است (طوسي، بيتا، ج 8، ص316) و تعمد الامر يعني آهنگ کار کرد (زمخشري، 1386، ص 251).
آنچه لغويون دربارۀ معناي عمد گفتهاند، گوياي آن است که «تعمد قلب»، بر کار از روي اراده و اختيار دلالت دارد.
به تقابل دو مفهوم «عمد» و «خطأ» در آيه نيز بر اين امر تأکيد دارد که «عمد» بر انجام دادن کار از روي قصد و با توجه به صحيح بودن عمل، دلالت دارد نه بر کاري که بدون توجه به درستي آن و از روي اشتباه انجام ميشود.
بنابراين از مفهومشناسي کلمۀ عمد و نيز قرينۀ تقابل (آلوسي، 1417ق، ج 12، ص 225) در آيۀ «أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ» ميتوان چنين نتيجه گرفت که «عمد» يکي از عناويني است که بر کنشگري قلب دلالت دارد؛ زيرا بيانگر کاري است که از روي قصد و نيت و اراده فرد صورت ميگيرد و جديت و يقين در انجام آن کار وجود دارد و قلب با گزينش، گناه را انتخاب ميکند و گرفتار آسيب ميشود.
2ـ2. کسب نامطلوب
مصداق ديگري که در قرآن در نکوهش قلب بهکار رفته، «کسبت قلوبکم» است که چنين آمده: «لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ في أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَليمٌ» (بقره: 225)؛ خداوند شما را بهخاطر سوگندهاى بيهوده و لغوتان مؤاخذه نمىكند؛ و لكن شما را بهخاطر آنچه دلهايتان كسب كرده (قصد سوگند حقيقى داشته) مؤاخذه مىكند، و خداوند بسيار آمرزنده و بردبار است.
کسب در لغت به معناي طلب و در جستوجوي منفعت و بهرهوري بودن است؛ البته گاه در دستيابي به منفعت دچار اشتباه ميگردد (راغب اصفهاني، 1412ق، ج 1، ص 709). برخي، کسب را به معناي در طلبروزي و معيشت بودن، گرفتهاند (فراهيدي، 1409ق، ج 5، ص 315؛ ابنمنظور، 1414ق، ج 1، ص 716). ابنفارس ريشۀ اين واژه را طلب و رسيدن و دست يافتن ميداند (ابنفارس، 1404ق، ج 5، ص 179)؛ مصطفوي ريشۀ اين کلمه را بهدستآوردن و در تحت اختيار گرفتن معنا کرده و ميگويد شايد مراد ابنفارس از معناي کسب (الطلب و الابتغاء و الإصابة) مجموع اين معاني باشد؛ يعني در جستوجوي چيزي بودن و رسيدن به آن. ايشان معاني ديگر مانند طلب روزي را از مصاديق کسب بهحساب ميآورد و رسيدن، طلبکردن و دستيابي را «کسب» ميداند (مصطفوي، 1368، ج 10، ص 53). عسكري گفته، «کسب» فعلي است که سود و زيانش به فاعلش ميرسد (عسکري، 1400ق، ص 130).
کلمه «کسب» در تفسير به آنچه دلهاي شما عزم و قصد کرده، معنا شده است (طبرسي، 1372، ج 2، ص 569) و در مقابل لغو آمده است (آلوسي، 1417ق، ج 2، ص 194). علامه طباطبائي ميگويد: كلمۀ «كسب» به معناى جلب منفعت بهوسيلۀ سعى و عمل با صنعت و يا حرفه و يا زراعت و امثال آن است. اين كلمه در اصل به معناى به دست آوردن چيزهايى است كه نيازهاي مادى زندگى را برآورد؛ ولى بعدها بهعنوان استعاره در مورد تمامى دستاوردهاى انسان استعمال شد؛ چه دستاوردهاى خير و چه شر؛ مانند كسب مدح و ثنا، و كسب افتخار،... و مانند كسب ملامت و مذمت، و كسب لعنت و طعنه، و كسب گناهان و آثار زشت... . در نتيجه كاربردِ زياد در اين موارد، همه آنها معناى كلمه كسب و اكتساب شده است (طباطبائي، 1390ق، ج 2، ص 223).
از مجموع مطالب فوق چنين بهدست ميآيد که «کسب» دلالت بر فعل و رفتار و بهعبارت ديگر، کنش دارد و اگر به معناي قصد و نيت و طلب آمده، قصد و طلبي مراد است که محقق شده و يا در شرف تحقق است. همانگونه که برخي لغتشناسان مانند راغب اصفهاني، کاربرد «کسب» را در عمل صالح و نيز عمل طالح مطرح کردهاند (راغب اصفهاني، 1412ق، ج 1، ص 710). کاربردهاي قرآني اين واژه، در هر دو نوع عمل خوب و بد استعمال شده است (انعام: 158؛ بقره: 201ـ202)؛ از جمله آيۀ محل بحث که کسب ِقلب، در امر منفي بهکار رفته است.
در نتيجه، بنا بر مفهوم مستفاد از آيه، اگر قلبِ انسان بهجاي عمل شايسته، رفتار ناشايست را قصد کند و بر آن عازم باشد، مورد مؤاخذه خداوند قرار ميگيرد.
3ـ2. لهو
يکي ديگر از آسيبهايي که قلب انسان را بيمار ميکند، «لهوِ» قلب است. قرآن ميفرمايد: «لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ» (انبياء: 3)؛ در حالى (وحى و قرآن را مىشنوند) كه دلهايشان مشغول (لهو و باطل) است؛ و آنان ـ كه ستم ورزيدند ـ رازگويى خود را پنهان داشته (گويند:) آيا اين (محمد) جز اين است كه بشرى همانند شماست؟! آيا بهسوى جادو مىرويد درحالىكه خود مىبينيد!
لهو به معناي مشغول شدن به چيزي (فراهيدي، 1409ق، ج 4، ص 84؛ ابنفارس، 1404ق، ج 5، ص 213) و بازماندن از امر مهم (راغب اصفهاني، 1424ق، ج 1، ص 748)؛ مانع شدن (فراهيدي، 1409ق، ج 4، ص 84)؛ و معناي ديگر آن، ترککردن و انداختن چيزي از دست آمده است (ابنفارس، 1404ق، ج 5، ص 213).
لهو در اصطلاح به معناي مشغول شدن به باطل در برابر حق (سجستاني، 1410ق، ص 480) و به معناي سرگرم شدن بهچيزي و بازماندن از امري مهم است. بههمين دليل آلات موسيقي را ملاهي و لهو ميدانند (طباطبائي، 1390ق، ج 14، ص 247). اين برداشت از توجه به تفاوت مصاديق واژه لهو از واژگان همسوي آن، مانند واژگان «ترک»، «شغل»، «صدف» و «منع» بهدست ميآيد؛ مصاديقي که براي لهو ذکر شده، مانند طبل و آلات موسيقي، فرزند، اموال و غيره است. با اين توضيح که «لهو» درواقع به معناي، ترک کردن و مشغول شدن به اينگونه امور و بازماندن از امور مهم است؛ والا به صرف ترک کردن چيزي نميتوان از واژۀ «لهو» استفاده کرد و چنين گفت: لهوته او ترکته (عسکري، 1400، ص 106)؛ همانگونه که در آيۀ آخر سورۀ «جمعه» آمده: «وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَاللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُالرَّازِقين». بنابراين لهو بر امري کنشي دلالت دارد و وقتي به قلب نسبت داده ميشود از بيماريهاي کنشي قلب محسوب ميشود.
4ـ2. اثم
يک نوع از بيماريهايي که قلب افراد دچار آن ميگردد، به تعبير قرآن، «اثم» ميباشد. قرآن کريم تعبير «آثم قلبه» را مطرح کرده و ميفرمايد: «وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلى سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ» (بقره: 283)؛ و اگر در سفر بوديد و نويسندهاى نيافتيد، وثيقههاى دريافت شده (جايگزين سند و گواه) است؛ و اگر برخى از شما برخى ديگر را امين شمرد (و وثيقه نگرفت)، آنكس كه امينش شمردهاند بايد امانت (بدهى) خود را ادا کند و از خداوند، پروردگار خود پروا كند؛ و شهادت را (در مرحلۀ ادا) كتمان نكنيد؛ و هركس آن را كتمان كند، قلب او گنهكار است و خدا به آنچه مىكنيد داناست.
اثم در لغت به معناي کندي و تأخير است (ابنفارس، 1404ق، ج 1، ص 60)؛ و آن اسم براي افعالي است که موجب کندي در دريافتِ پاداش است (راغب اصفهاني، 1424ق، ج 1، ص 63). به تعبير امام باقر قلب کسي که شهادت را کتمان ميکند، کافر است (صدوق، 1413ق، ج 3، ص 58)؛ و در روايتي ديگر ميفرمايد: هرکه از شهادت خود برگردد و آن را کتمان کند، خداوند در حضور خلايق گوشتش را به وى بخوراند و اين همان مطلبي است که در آيه مذکور آمده است (همان، ج 4، ص 13). با اين توصيف، اثم عمل نامطلوبي است که به قلب نسبت داده شده و قلب را در بعد کنشي بيمار ميکند.
5ـ2. انکار
يكي از بيماريهايي كه قلب دچار آن ميشود، براساس آية «إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَالَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ» (نحل: 22)، انكار قلب است.
برخي«قلوبهم منکره» را از ريشۀ «نکر» در مقابلِ معرفت دانستهاند؛ يعني شناختي که قلب بدان آرامش مييابد؛ و برخي آن را از انکار به معناي جحد تلقي کردهاند (جوهري، 1376ق، ج 2، ص 837). راغب اصفهاني «جحد» را نفي کردن و قبول نکردن چيزي میداند که در دل پذيرفته و يا اقرار به چيزي است که در قلب قبول ندارد (راغب اصفهاني، 1424ق، ج 1، ص 187). بهعبارت ديگر، انکار آگاهانه است (جوهري، 1376ق، ج 2، ص 452). در ثلاثي مجرد و نيز مزيد (باب افعال) به معناي قبول نکردن قلب و اعتراف نکردن زبان آمده است (ابنفارس، 1404ق، ج 5، ص476).
مترجمهاي قرآن، عبارت يادشده در آيه را مختلف ترجمه كردهاند؛ برخي «قلوبهم منكره» را «دلهاشان ناشناسنده»، و عدهاي ديگر«دلهاشان انكاركننده و نپذيرنده (حق و راستى)» معنا كردهاند. بهنظر ميرسد، سياق آيه با عنايت به ادامۀ آيه «و هم مستكبرون»، معناي دوم يعني انكار آگاهانه را تأييد ميکند. روايتي از امام باقر است كه «منكرة» را به معناي كافرة کرده است (قمي، 1363، ج 1، ص 383) نيز بر قوت اين برداشت ميافزايد. اين معنا کردن از امام بيانگر آن است که اينان حق و درستي را نميپذيرند و وجودشان بدان کفر ميورزند.
علامه طباطبائي در تفسير آيه چنين ميگويد: اينان كه به آخرت ايمان ندارند، دلهايشان منكر حق است و بهخاطر آنکه خود را بزرگ جلوه دهند با عناد و لجاجتي که دارند، به حق اعتراف نميکنند و اين همان معناي استکبار است که در آيه آمده است (طباطبائي، 1390ق، ج 12، ص 228).
بنابراين با توجه به مفهوم انکار به معناي انکار آگاهانه و از روي عناد که شخص با استکبار چيزي را رد ميکند؛ در حقيقت فعلي از طرف شخص بروز و ظهور مييابد که شاهد بر کنشيبودن صفت انکار است و انکار را ميتوان از بيماريهاي کنشي قلب برشمرد.
6ـ2. اباء
آسيب ديگري كه به قلب نسبت داده شده، سرباز زدن و امتناع ورزيدن است كه با تعبير «تأبي قلوبهم» آمده است. قرآن ميفرمايد: «كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لايَرْقُبُوا فيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ» (توبه: 8)؛ (آرى) چگونه (تعهدشان مورد اعتماد خواهد بود) درحالىكه اگر بر شما پيروز شوند در حق شما نه خويشاوندي را مراعات مىكنند و نه معاهدهاى را؟! شما را با سخنانشان راضى مىكنند؛ درحالىكه دلهايشان امتناع دارد، و بيشترشان نافرمانند (نافرمان خدا و وجدانند).
اباء در لغت به معناي ترک کردن طاعت و ميل به معصيت آمده و يا ترک کردن هرکاري و رد کردن آن هم معنا شده است (فراهيدي، 1409ق، ج 8، ص 418). راغب اصفهاني، «اباء» را به معناي امتناع شديد، گرفته و هر امتناعي را اباء نميداند (راغب اصفهاني، 1424ق، ج 1، ص 58). اين تعابير، براي رفتار بهکار ميرود و اگر به قلب، «ابا» نسبت دادهشده و بهعنوان امري ناخوشايند توصيف شده، ميتوان «ابا» را يکي از بيماريهاي کنشي قلب برشمرد.
7ـ2. تقليب
يكي از تغييراتي كه براي قلب حاصل ميشود، دگرگوني و به تعبير قرآن «تقليب» است كه در آية 110 سورة «انعام» چنين آمده: «وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ» (انعام: 110)؛ و دلها و چشمهاى آنان را (به كيفر سابقه عصيانشان از پذيرش آن) برمىگردانيم؛ همانگونه كه نخستين بار بدان ايمان نياوردند و آنها را در طغيان و نافرمانىشان رها مىكنيم كه سرگردان باشند.
قلب و تقليب در لغت به معناي گرداندن و دگرگوني است (راغب اصفهاني، 1412ق، ج 1، ص 681ـ682). اين واژه گاه با قلب و گاه با افئده ترکيب شده است. با اين توضيح که گاه بينشها، گرايشها و احياناً کنشهاي قلبي موجب پيدايش نوعي کنشهاي سلبي ديگر ميشود.
براي مثال کساني که کفر ميورزند و در مقابل دعوت پيامبران و کتابهاي آسماني به ستيز و مقابله برميخيزند، خداوند بهعنوان کيفر، قلبهاي آنها را از پذيرش حق دگرگون ميکند، يا بر آنها مهر ميزند. بهعنوان نمونه، آيۀ «ختم الله علي قلوبهم» در نتيجۀ آية «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُون» و آيات بعد؛ همچنين جحد در مقابل پذيرش حق با وجود يقين و باور قلبي خود؛ يک نوع بيماري کنشي قلبي است. بنابراين در آيۀ فوق اين انصراف دل به خداوند متعال نسبت داده شده، که از باب مجازات، انسانهاي خاطي و عاصي به آن گرفتار شده اند. ازاينرو ميتوان آن را فعلي از افعال قلب بهحساب آورد.
آيتالله معرفت در توضيح اين مطلب ميگويد: «روش قرآن بر آن است كه همۀ افعال را در عالمِ وجود، بهخدا نسبت دهد. خواه فاعل آن كار، فاعل ارادى چون انسان و حيوان باشد؛ يا فاعل غيرارادى چون خورشيد و ماه؛ و اين بدان جهت است كه تنها مؤثر در تحقق افعال هرچه باشد اعم از اختيارى و غيراختيارى، خداست. اوست كه به عوامل مؤثر، توان اثرگذارى و توان تداوم آن را ارزانى داشته است. خداوند مىفرمايد: «وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ»؛ يعنى كششها، ميلها و ديدگان آنان دگرگون شد و همانها بودند كه موجب اين دگرگونى گرديدند. نيز مىفرمايد: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ»؛ زيرا «وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا ما يُؤْمِنُونَ». در جاى ديگر مىفرمايد: «وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْيَمِينِ وَ ذاتَ الشِّمالِ»؛ يعنى بدنهاى آنان به پهلوى راست و به پهلوى چپ مىگردد و اين پهلو به پهلو شدن به اذن خداست؛ لذا انجام فعل به خدا نسبت داده شده است» (معرفت، 1379، ج 1، ص 103).
يعني خدايي که دلها به دست اوست و مقلبالقلوب است، دلها را بهسوي هدايت و ضلالت دگرگون ميسازد. ازاينروست، پيامبر اکرم چنين دعايي را همواره به درگاه الهي ميخواندند؛ «يا مقلب القلوب، ثبت قلبي على دينك» (طوفي، 1426ق، ص 262).
شايان ذکر است که بهجهت آنکه دل در اينجا از حالي بهحال ديگر تغيير و دگرگوني مييابد و صرف و گردش از وجهي بهوجه ديگر از سنخ کنش و رفتار است؛ اين آسيب در زمرۀ بيماريهاي کنشي قلب بهحساب آمده است. علاوه بر معناي لغوي اين کلمه، در روايت از «نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ» به «نُنَكِّسُ قُلُوبَهُمْ فَيَكُونُ أَسْفَلُ قُلُوبِهِمْ أَعْلَاهَا»؛ يعني زير و رو شدن قلب تفسير شده است (قمي، 1363، ج 1، ص 213)؛ آنگاه اضافه كرده كه اميرمؤمنان علي فرمود: آن مجاهدهاى كه شما بهوسيلۀ آن زير و رو مىشويد، جهاد بدنى سپس جهاد با زبان و در نهايت جهاد با دلهاست. پس كسى كه دلش معروف را معروف و منكر را منكر نداند، دلش زير و رو و پايين و بالا شده و در نتيجه هيچگاه خيري را نمىپذيرد. ازاينرو زير و رو شدن دل، نه از سنخ گرايش است و نه بينش؛ بلکه از جنس کنش و رفتار است.
8ـ2. مخفيكاري
تعبيري که بيانگر عنوان فوق است، «تُخْفي صُدُورُهُمْ» است که در آيۀ زير ذکر شده است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ» (آلعمران: 118)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از غير خود براى خويش دوستِ محرمِ راز نگيريد؛ آنها از هيچ فسادى دربارۀ شما كوتاهى نمىكنند، مشقت و رنج شما را دوست دارند، دشمنى از دهنهايشان (سخنانشان) پديدار است، و آنچه در سينههايشان پنهان مىدارد، بزرگتر است. ما براى شما نشانهها (ى حال آنها) را روشن كرديم؛ اگر مىانديشيد.
اخفاء از ريشه «خفي» به معناي ستر (ابنفارس، 1404ق، ج 2، ص 202) و پنهان كردن در مقابل آشكار و هويدا كردن آمده است (راغب اصفهاني، 1412ق، ج 1، ص 289). سؤالی که در اينجا مطرح است اينکه آيا پنهانکاري، امري مثبت است يا منفي؟
در پاسخ بايد گفت: آنچه از آيات و روايات برداشت ميشود، حاکي از شايستگي کتمان سر است؛ اما اين رازنگهداري در جايي است که در برابر خدا و آنچه مربوط به خداست نباشد؛ يا مربوط به امور شخصي انسان است که افشا نکردن آن، در سامانبخشيدن به زندگي، بايسته و يا شايسته است. اما آيۀ مذکور، سخن از مخفيکاري سري است که به ناحق در برابر دين خدا بوده، ازاينرو مذموم شمرده شده است.
بنابراين عبارت قرآني«تخفي صدورهم» گرچه در ظاهر سخن از پنهانکاري است؛ اما پنهانکاري و امر دروني همراه با يک واکنش بيروني است؛ ازاينرو در بخش مربوط به کنشها از آن ياد شد.
نتيجهگيري
قلب با اين لحاظ كه بيانگر نفس انساني است، علاوه در بعد عواطف و احساسات و بعد ادراک، از جهت کنشي نيز دچار آسيب ميگردد. گرچه تعداد اين بيماريها در بعد رفتاري، به نسبت از بيماريهاي بينشي و گرايشي در آيات قرآن كمتر است؛ اما در هر صورت قرآن، با الفاظ بيانگر بعد كنشي، به اين نوع از بيماريها اشاره كرده است.
برخي از بيماريهاي کنشي يا رفتاري قلب با عناوين مطرح در قرآن عبارتند از: انتخاب نامناسب، «تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ»؛ مطالبة نامطلوب، «كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ»؛ لهو، «لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ»؛ اثم، «آثِمٌ قَلْبُهُ»؛ انکار، «قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ»؛ اباء، «أْبى قُلُوبُهُمْ»؛ دگرگوني، «نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ»؛ و پنهانكاري، «تُخْفي صُدُورُهُمْ».
- آلوسي، محمود، 1412ق، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، بيروت، دارالفكر.
- ابناثير جزري، مباركبن محمد، 1367، النهاية في غريب الحديث و الأثر، چ چهارم، قم، اسماعيليان.
- ابنفارس، احمدبن زكريا، 1404ق، مقاييس اللغة، قم، مكتب الاعلام الاسلامي.
- ابنمنظور، محمدبن مكرم، 1414ق، لسان العرب، چ سوم، بيروت، دار صادر.
- ازهرى، محمد، 1421ق، تهذيب اللغة، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- باقريان خوزاني، محمد، 1397، «چيستي بيماريهاي گرايشي قلب و شيوه درمان آن در قرآن و روايات»، معرفت، ش 247، ص 35ـ48.
- پارسانژاد، محسن، 1396، حقيقت قلب و حالات آن از ديدگاه قرآن و عرفان اسلامي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- جعفرزاده كوچكي، عليرضا و عبدالحميد امامي غفاري، 1394، «قلبهاي هدايتپذير و هدايتناپذير از ديدگاه قرآن ( با تأكيد بر نقش مديران در هدايت و اصلاح رفتار كاركنان در سازمانها)»، مديريت اسلامي، ش 1، ص 65-86.
- جوادي آملي، عبدالله، 1378، تفسير تسنيم، قم، اسراء.
- جوهرى، اسماعيلبن حماد، 1376ق، الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربية، بيروت، دارالعلم للملايين.
- دلبري، سيدمحمد، 1395، «دلالتهاي تربيتي معناشناسي قلب در قرآن کريم»، پژوهشنامه تفسير و زبان قرآن، ش 1، ص 81-106.
- دهخدا، علياکبر، 1373، لغتنامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران.
- راغب اصفهانى، حسينبن محمد، 1412ق، مفردات ألفاظ القرآن، بيروت، دارالقلم.
- زمخشرى، محمودبن عمر، 1386، مقدمة الأدب، تهران، مؤسسة مطالعات اسلامي دانشگاه تهران.
- سجستانى، محمدبن عزيز، 1410ق، نزهة القلوب في تفسير غريب القرآن العزيز، تحقيق يوسف عبدالرحمن مرعشلى، بيروت، دار المعرفه.
- صدوق، محمدبن علي، 1413ق، من لايحضره الفقيه، تصحيح علياکبر غفاري، چ دوم، قم، جامعة مدرسين.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1390ق، الميزان، بيروت، مؤسسة الاعلمي.
- طبرسي، فضلبن حسن، 1372، مجمع البيان في تفسير القرآن، تصحيح فضلالله يزدى طباطبايى و هاشم رسولى، چ سوم، تهران، ناصر خسرو.
- طريحي، فخرالدين، 1375، مجمع البحرين، چ سوم، تهران، مرتضوي.
- طوسى، محمدبن حسن، بيتا، التبيان في تفسير القرآن، تصحيح احمد حبيب عاملى، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- طوفى، سليمانبن عبدالقوى، 1426ق، الإشارات الالهية الى المباحث الاصولية، بيروت، دار الكتب العلميه.
- عسكرى، حسنبن عبدالله، 1400ق، الفروق في اللغة، بيروت، دار الآفاق الجديده.
- عقبه، بيگم و همكاران، 1397، «کارکرد قلب در قرآن کريم»، مطالعات قرآني و فرهنگ اسلامي، سال دوم، ش 4، ص 1-22.
- علاءالدين، سيدمحمدرضا، 1388، «طهارت و شكوفايي قلب از منظر قرآن كريم»، كوثر، ش 28، ص 91-95.
- فراهيدى، خليلبن احمد، 1409ق، كتاب العين، چ دوم، قم، هجرت.
- قراباغي، جواد، 1394، «اسباب قساوت قلب از منظر قران و حديث»، مبلغان، ش 194، ص 10-17.
- قمى، علىبن ابراهيم، 1363، تفسير القمي، چ سوم، قم، دار الكتاب.
- مرتضى زبيدى، محمدبن محمد، 1414ق، تاج العروس، بيروت، دار الفكر.
- مرسومي، عبدالستار کريم، 1434ق، القلوب و الافئدۀ و الصدور في القرآن الکريم، دمشق، دار الغوثاني للدراسات القرآنيه.
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1387، «حالتهای قلب»، مبلغان، ش 105، ص 111-118.
- ـــــ ، 1401، «کاربردهاي عقل، نفس، قلب و صدر در مباحث اخلاقي»، معرفت، ش 296، ص 5ـ8.
- مصطفوي، حسن، 1368، التحقيق في کلمات القرآن الکريم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
- معرفت، محمدهادي، 1379، تفسير و مفسران، قم، التمهيد.
- معين، محمد، 1360، فرهنگ فارسي، چ چهارم، تهران، اميركبير.
- نصرتي، شعبان، 1397، معناشناسي قلب در قرآن، قم، دارالحديث.