انکار تجرد ماسویالله؛ بررسی و نقد

Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
واژه «مجرد» در لغت اسم مفعول از تجريد است. لغويين تجريد را به معناي برهنه و عريان كردن از لباس يا هرگونه پوشش و پوستهاي ميدانند (ابنمنظور، 1414ق، ج 3، ص 116؛ حسيني زبيدي، 1414ق، ج 4، ص 389). البته عريان كردن و تجريد در هر چيزي بهحسب خود است (مصطفوي، 1360، ج 2، ص 70). بنابراين مجرد بهچيزي گفته ميشود كه از پوسته، جلد يا لباس خود جدا شده باشد. اما اين واژه در فلسفه، در مقابل «مادی»، به معناي غيرمادي و غيرجسماني بهکار میرود. مهمترين ويژگيهای مجردات عبارتند از اينكه آنها بسيط و تقسيمناپذير بوده، هيچگونه ابعاد و انقسامي در جهات سهگانه ندارند. همچنين فاقد مكان و زمان بوده، در شيء مكانمند نيز حلول نميكنند؛ لذا قابل اشاره حسي نيز نيستند. بهعلاوه ميتوان داشتن علم به ذات خود را، يكي ديگر از ويژگيهاي آنها برشمرد (فخررازي، 1986، ج 1، ص 22).
وجود اين ويژگيها براي مجردات، موجب شده كه برخي از متكلمان ادعا كنند كه خداوند يگانه مصداق و تنها موجود واجد اين ويژگيهاست. اگر موجود ديگري را فرض كنيم، كه واجد اين ويژگيها باشد، لازم ميآيد با خداوند متعال در ذات مساوي باشد. حال آنكه ادلۀ عقلي و نقلي فراواني، وجود هرگونه مثل براي خداوند را نفي ميكند. ازآنجاكه اين انگيزه، در گرايش برخي از متكلمان گذشته و معاصر به انكار تجرد نفس، تأثير زيادي داشته است؛ ميتوان از آن بهعنوان يكي از مهمترين ادلۀ انكار تجرد نفس در كلام اسلامي ياد كرد. بر همين اساس اين پژوهش درصدد است به تبيين و ارزيابي اين دليل بپردازد.
هرچند تجرد یا عدم تجرد ما سوی الله از ديرباز مورد توجه متکلمان اسلامي همچون قاضی عبدالجبار، فخررازی و علامه حلی، قرار گرفته است و به تبیین و گاه بررسی آن نیز پرداخته شده است (قاضى عبدالجبار، 1962ـ1965، ج 11، ص 323، فخررازي، 1986، ج 1، ص 22؛ حلي، 1426ق، ص 123)، ولي پژوهش مستقلي كه به تبیین و بررسی این ادعا به صورت مبسوط بپردازد و همه تبیینها و نقدهای موجود در محل بحث را گردآوری و تبیین نماید، يافت نشد.
سؤال اصلی پژوهش عبارت است از اينكه آیا وجود موجود مجرد غیر از خداوند با بیهمتایی خدا سازگار است یا اینکه فرض چنین موجودی با وجود خدا یا برخی از صفات باری تعالی قابل جمع است یا خیر؟
پژوهش حاضر از این جهت که تلاش میکند به صورت جامع به مسئله پرداخته و اصل ادعای ناسازگاری وجود مجردات ما سوی الله را با وجود خداوند یا صفات او تبیین کند و سپس به بررسی و نقد آن بپردازد، دارای جنبههایی از نوآوری میباشد.
1. بيان دليل
يكي از مهمترين ادلهاي كه متكلمان منكر تجرد نفس، بدان تمسك ميكنند، اين است كه هيچ موجود مجردي غير از خداوند، وجود ندارد. خداوند يگانه موجود مجرد غني بالذات و قديم است. هرچه ماسويالله وجود دارد، همگي مادي، مكانمند يا قائم و حلولكننده در شيء مكانمند هستند (فخررازي، 1986، ج 1، ص 22). ايشان براي اثبات ادعاي خود، گاه وجود موجود مجردي غير از خدا را موجب تساوي با خدا در ذات ميداند؛ گاه از عدم يافت دليل براي وجود چنين موجودي سخن ميگويد؛ گاه جمع شدن ممكنالوجود و مجرد بودن را برنميتابد و آن را غيرقابل تحقق ميداند؛ و گاه نيز با تكيه بر سخناني كه از اهلبيت وارد شده، استدلالهايي براي اثبات اين ادعا اقامه ميكند. در ادامه به تبيين و بررسي تقريرهاي مختلف اين دليل ميپردازيم.
1ـ1. تساوي در ذات با خدا
اگر موجودي را فرض كنيم، كه نه جسم است و نه جسماني، نه مکان دارد و نه حال در شيء مکانمند است؛ لازم ميآيد با خداوند متعال در ذات مساوي باشد. حال آنكه ادله عقلي و نقلي قطعي فراواني، همچون آيۀ شريفة «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْءٌ» (شوري: 11) وجود هرگونه مثل و شبيه براي خداوند را نفي ميكنند. پس موجود مجردي غير از خدا وجود ندارد. اين دليل، با تقريرهاي متفاوتي در متون كلامي يافت ميشود. در برخي از آنها به اجمال بيان شده كه لازمۀ تجرد نفس انساني، اتحاد يا تساوي انسان با ذات خداست (قاضى عبدالجبار، 1962ـ1965، ج 11، ص 323؛ فخررازي، 1407ق، ج 7، ص 26؛ همو، 1420ق، ج 21، ص 405؛ همو، 1986، ج 1، ص 22؛ طوسى، 1405ق، ص 142؛ حلي، 1426ق، ص 123؛ همو، 1413ق، ص 176؛ صدرالمتألهين، 1366، ج 4، ص 107؛ مجلسي، 1351، ج 5، ص 19؛ علوى عاملى، 1381ق، ج 1، ص 395؛ استرآبادى، 1382، ج 1، ص 333؛ اسفراينى، 1383، ص 212). برخي نيز به توضيح چگونگي بهوجود آمدن اين تساوي پرداخته، لوازم غيرقابل پذيرش آن، همچون تركيب در ذات خداوند، تشبيه مخلوقات بهخداوند، شريكبودن موجودات در ذات با خدا (فاضل مقداد، 1405ق، ص 27)، وجود نقص يا تركيب در ذات خداوند (صدرالمتألهين، 1366، ج 4، ص 108)، ازلي، قديم (قاضى عبدالجبار، 1962ـ1965، ج 11، ص 323)، غني بالذات بودن انسان (قزويني، 1387، ص 174ـ177؛ موسوي، 1382، ص 378؛ ارشادينيا، 1386، ص 396ـ417) و از بينرفتن نياز او بهخداوند، تساوي خدا با ساير موجودات در ذات و ماهيت و در نتيجه تبديلشدن واجبالوجود به ممكنالوجود يا ممكنات به واجبالوجود (فخررازي، 1986، ج 1، ص 22؛ همو، 1407ق، ج 7، ص 25) را برميشمارند.
مجرد بودن، صفتي است كه توصيفگر و كاشف از حقيقت ذات خداوند است. اشتراك در صفتي كه كاشف از حقيقت ذات چيزي باشد، باعث مماثلت ميان آن دو شيء مشترك در ذات ميشود. بنابراين اگر خداوند با غيرخود در صفت تجرد مشترك باشد، در ذات نيز با هم مماثل خواهند بود؛ لكن چيزي با خداوند در ذات مماثل نيست؛ پس چيزي با خداوند در صفت تجرد مشترك نيست. هيچ موجود مجردي غير از خداوند وجود ندارد.
لازمۀ فرض وجودِ موجودِ مجردي غير از خداوند اين است كه آن موجود با خداوند متعال در ذات مساوي باشد. حال اين ذوات از دوحال خارج نيستند؛ يا تماماً شبيه هم هستند و مابهالامتياز و وجه تمايزي ندارند؛ در اين صورت لازمۀ چنين تسـاوي در ذات، تساوي در تمام ماهيت است؛ زيرا اگر ما بخواهيم ذات خداوند را بهوسيله يكي از ويژگيهايش از ديگر ذوات متمايز كنيم، تنها ويژگي كه ميتوان بدان اشاره كرد، نفي مكان داشتن و حلول در شي مكانمند است. لذا در مقام معرفي خداوند خواهيم گفت: خدا موجودي است كه نه متحيز است و نه حلولكننده در شيء متحيز (همان). اگر دو موجود در چنين صفاتي كه ويژگي بارز و منحصربهفرد موصوف محسوب ميشوند، مشترك باشند و مابهالامتيازي نداشته باشند، لاجرم چنين اشتراكي كاشف از يكي بودن حقيقت آن دو موصوف است. بنابراين اگر در خارج، چنين موجودي وجود داشته باشد، حتماً در ذات با خداوند همانند است؛ و ازآنجاكه دو مثل در جميع لوازم برابر هستن، نتيجة اين مساوات اين است که يـا واجبالوجود بايد تبديل به ممکنالوجود گردد؛ و در نتيجه همۀ موجودات عالم، ممكنالوجود باشند، و يا ممکنات، تبديل به واجبالوجود گردند و بهتبع آن همه موجودات عالم واجبالوجود گردند؛ حال آنكه هر دو فرض مـحال است (بغدادى، 1408ق، ص 141؛ فخررازي، 1407ق، ج 7، ص 25ـ28؛ همو، 1420ق، ج 21، ص 405؛ همو، 1986، ج 1، ص 22؛ حلي، 1426ق، ص 123؛ طالقانى، 1411ق، ج 2، ص 233و235؛ مجلسي، 1404ق، ج 58، ص 21؛ اسفراينى، 1383، ص 212). اما اگر ذات خدا و موجود مجرد داراي مابهالامتيازي باشند؛ يعني تمام ذات آنها مثل يكديگر نباشد؛ در اين صورت تجرد يا معلول آن دو ذات است، يا تجرد معلول چيزي غير از ذوات است. تجرد نميتواند معلول غير ذوات باشد؛ زيرا لازمۀ چنين چيزي تركيب در ذات و احتياج خداوند در صفاتش بهچيزي بيرون از ذات خود است. اين محتاج بودن خداوند، محال بوده و با وجوب وجود او ناسازگار است (جرجاني، 1325ق، ج 2، ص 74). اگر تجرد معلول ذات خدا و ذات ديگر باشد، در اينصورت لازم ميآيد كه شيء واحد معلول دو علت كاملاً مستقل از هم باشند؛ درحاليكه توارد علتين بر معلول واحد ممتنع است (مفتي، 1374، ص 167ـ168).
2ـ1. فقدان دليل مرجح وجود نفس مجرد
دومين دليل براي نفي وجود هرگونه موجود مجردي غير از خدا اين است كه انسانها از طريق حواس خود علم بديهي بهوجود موجودات مكانمند، و نيز صفاتي كه به موجود مكانمند وابستهاند، دارند. اثبات وجود چيزي فراتر از اين دو، در صورتي امكان دارد كه يا وجودش بديهي باشد، يا دليلي براي اثبات آن وجود داشته باشد. دليلي براي بديهيبودن وجود موجود سومي در دسترس ما نیست؛ عقل حكم ميكند كه براي وجود يافتن موجود متحيز (مادي) و صفات قائم به آن، يك وجود سومي كه نه متحيز و نه حال در متحيز باشد، لازم است. از طرف ديگر ما به وجود خداوند بهعنوان يك موجود غيرمتحيز و غيرحال در متحيز علم داريم؛ و چون وجود همين يك موجود براي بهوجود آمدن ساير موجودات و اعراض قائم به آن موجودات كافي است، و دليلي هم براي اثبات بيش از اين يك موجود نداريم؛ لذا نميتوان موجود مجردي غير از خداوند را اثبات کرد. پس يگانه موجود مجرد و غيرمتحيز عالم، خداست و غير او موجود مجردي وجود ندارد (فخررازي، 1407ق، ج 7، ص 25ـ28).
3ـ1. بالفعل بودن همه كمالات مجرد
امام سجاد خطاب به خداوند متعال عرضه میدارند: «لَكَ يَا إِلَهِي وَحْدَانِيَّةُ الْعَدَدِ، وَ مَلَكَةُ الْقُدْرَةِ الصَّمَدِ، وَ فَضِيلَةُ الْحَوْلِ وَ الْقُوَّةِ، وَ دَرَجَةُ الْعُلُوِّ وَ الرِّفْعَةِ. وَ مَنْ سِوَاكَ مَرْحُومٌ فِي عُمُرِهِ، مَغْلُوبٌ عَلَى أَمْرِهِ، مَقْهُورٌ عَلَى شَأْنِهِ، مُخْتَلِفُ الْحَالاتِ، مُتَنَقِّلٌ فِي الصِّفَاتِ فَتَعَالَيْتَ عَنِ الْأَشْبَاهِ وَ الْأَضْدَادِ، وَ تَكَبَّرْتَ عَنِ الْأَمْثَالِ وَ الْأَنْدَادِ، فَسُبْحَانَكَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ» (صحيفه سجاديه، 1386، ص 134، دعاي 28). برخي با تمسك به فرازهايي از دعاي 28 صحيفۀ سجاديه و نيز با تعريف موجود مجرد به چيزيكه همۀ كمالات را بهصورت بالفعل داراست؛ درصدد اقامۀ استدلال براي اثبات اختصاص صفت تجرد در خداوند متعال هستند.
ايشان مدعياند كه فلاسفه، مجرد را موجودي ميدانند كه همۀ كمالات را بهصورت بالفعل دارا بوده، در صفات و حالات او تغيير و دگرگوني رخ نميدهد (طالقاني، 1411ق، ج 2، ص 233ـ244). دعاي مذكور اين ويژگي را مخصوص خداوند دانسته و دلالت دارد بر اينكه غير از خداوند هرچه هست همگي داراي احوال و صفات مختلف، متغير و دگرگونشونده هستند. بنابراين يگانه موجود مجرد كه همۀ كمالات را بهصورت بالفعل دارا بوده، در صفات و حالات او تغيير و دگرگوني رخ نميدهد، خداوند متعال است (همان).
2. بررسي دليل
ادلهاي كه براي انكار موجودِ مجردِ ماسويالله اقامه شده، كامل و متقن نبوده، توان اثبات ادعا را ندارند. در ادامه بهبررسي هركدام از ادله مذكور ميپردازيم.
1ـ2. عدم دلالت بر تساوي در ذات
كسانيكه وجود موجودات مجردِ ماسويالله را ثابت ميدانند، براي نفي استدلال منكران چنين موجوداتي، معتقدند كه اشتراک در صفات، اعم از سلبيه يا ايجابيه، موجب اشتراك و تساوي در ذات نيست (فخررازي، 1986، ج 1، ص 23؛ حلي، 1426ق، ص 123).
يكم. بطلان مقدمۀ نخست
در مقدمۀ اول، ابتدا ادعا شد كه صفت تجرد، ويژگي منحصربهفرد خداوند، بيانگر و كاشف از حقيقت و ذات خداوند است؛ بهگونهايكه اگر بخواهيم ذات خداوند را بهوسيلۀ يكي از ويژگيهايش از ديگر ذوات متمايز كنيم، تنها ويژگي كه ميتوان بدان اشاره كرد، تجرد و نفي مكان داشتن يا حلول در شيء مكانمند است. لذا در مقام معرفي خداوند خواهيم گفت خدا موجودي است كه نه متحيز است و نه حلولكننده در شيء متحيز. درحاليكه چنين مقدمهاي باطل است. اينگونه نيست كه صفت تجرد منحصر در خدا و كاشف از حقيقت ذات خداوند باشد؛ بلكه وجوب وجود بالذات است كه كاشف از ذات خداوند و ويژگي منحصربهفرد اوست. هيچ موجود ديگری در اين ويژگي با خداوند شريك نيست (فخرزاري، 1407ق، ج 7، ص 27؛ مجلسي، 1351، ج 5، ص 93)؛ زيرا اگر چيزي با خداوند در وجوب وجود بالذات شريك باشد، مستلزم اين است كه ميان دو شيء، وجه امتياز و وجه افتراق وجود داشته باشد؛ درحاليكه داشتن وجه امتياز و اشتراك به معناي تركيب در ذات شيء است. تركيب در ذات واجبالوجود بالذات معنا ندارد؛ بنابراين چيزي با خداوند در وجوب وجود بالذات شريك نيست (حلي، 1413ق، ص 176).
دوم. عدم دلالت اشتراك در صفات بر اشتراك در ذات
وجود صفات سلبي، همچون غيرمتحيز بودن، مكان نداشتن، حلول نكردن در شيء مكانمند و...، موجب تساوي و اشتراك در ذات نميشود. هرچند ممكن است دو ذات در چند صفت شبيه هم باشند؛ ولي هركدام واجد حقيقت مخصوص بهخود هستند، كه باعث تمايز آنها از يكديگر ميشود (فخررازي، 1407ق، ج 7، ص 25ـ28). اساساً اشتراک در صفات، اعم از سلبيه يا ايجابيه، موجب اشتراك و تساوي در ذات نيست. نميتوان مدعي شد كه اگر دو شيء در تجرد كه سلب محض است با هم مشترك بودند، لزوماً در ذات داراي تساوي و اتحاد هستند (فخررازي، 1420ق، ج 4، ص 127؛ صدرالمتألهين، 1366، ج 4، ص 108؛ فاضل مقداد، 1405ق، ص 27)؛ زيرا اولاً اگر اشتراك در صفات سلبيه باعث اشتراك در ذات و تماثل شود، لازم ميآيد كه تمام اشياي مختلفي كه در اطراف ما وجود دارند نيز مثل هم و متماثل باشند. چون هر دو شيء را كه در نظر بگيريم، عليرغم داشتن تفاوتهاي فراواني، در سلوب و اوصاف سلبى فراواني باهم مشترك هستند (فخررازي، 1407ق، ج 7، ص 26؛ همو، 1420ق، ج 21، ص 405؛ طوسى، 1405ق، ص 142؛ حلي، 1419ق، ج 2، ص 411؛ مجلسي، 1404ق، ج 60، ص 341). ثانياً هرگاه دو نوع كه داخل در يك جنس واحد هستند را در نظر بگيريم، هرچند در طبيعت آن جنس با هم مشترك هستند؛ ولي اين مشاركت باعث حصول مماثلت كامل نخواهد شد (فخررازي، 1407ق، ج 7، ص 26). ثالثاً برابري در بعض صفات دلالتي بر تماثل آن دو شيء در تمام ماهيت ندارد (همان، ص 27).
مضافاً بر اينكه، به اعتقاد صدرالمتألهين اساساً هيچيك از صفات سلبي كه در اين استدلال از خداوند نفي شده، صفت ذاتی نبوده؛ بلكه همگي از لوازم عامه وجود خداوند هستند. سلب امكان، صفت ذاتي خداست و صفاتي كه در اين استدلال بدانها اشاره شده، همگي از لوازم سلب امكان و جزء لوازم عامۀ وجود خداوند هستند. اشتراك در لوازم عامه باعث اشتراك در ملزومات نميشود. پس بر فرض هم كه بپذیریم كه اشتراك در صفات موجب اشتراك ذات ميگردد؛ ولي اين موارد، اساساً اشتراك در صفتي رخ نداده است؛ بلكه اشتراك در لوازم عامه ذات است و اشتراك در لوازم عامه موجب اشتراك در ذات نميشود. اگر اشتراك در لوازم عامه باعث اشتراك در ملزومات باشد؛ لازمهاش اين است كه اشتراك خداوند و ممكنالوجودها در شيئيت، مفهوميت و امكان عام، باعث اشتراك آنها در ذات شود (صدرالمتألهين، 1366، ج 4، ص 107ـ108).
گذشت كه اگر دو ذات واجد مابهالامتياز باشند، تجرد نه ميتواند معلول ذوات باشد؛ زيرا با محذور توارد علتين بر معلول واحد روبهرو ميشويم؛ و نه ميتواند معلول چيزي غير از دو ذات باشد؛ زيرا مستلزم احتياج خداوند به چيزي بيرون از ذات خود است. در پاسخ گفته میشود كه اولاً تجرد سلب محض بوده، نيازمند علت نیست (همان). درواقع، تجرد معلول چيزي اعم از ذوات و غير ذوات نيست، و محذورات مذكور اساساً اتفاق نميافتند. ثانیاً برفرض بپذيريم كه تجرد نيازمند علت است؛ ميتوان شق دوم، يعني اينكه تجرد معلول دو ذات باشد را پذيرفت. اينگونه نيست كه هميشه توارد علتين بر معلول واحد مستلزم محال باشد. توارد علتین بر معلول واحد، به اعتبار معلول به دو صورت قابل تصور است؛ گاه معلول، واحدِ بالشخص است و گاه واحدِ بالنوع. آنچه كه در توارد علتین بر معلول واحد محال است، صورتي است كه معلول واحد بالشخص باشد؛ و حال آنكه در مورد بحث ما تجرد، واحد بالنوع است، نه واحد بالشخص. پس توارد علتين بر تجرد محذوري بهدنبال نخواهد داشت (مفتي، 1374، ص 167).
سوم. اطلاق موجود بر خدا
اگر ادعاي شما مبني بر دلالت اشتراك در صفات بر اشتراك در ذات صحيح باشد؛ لازمهاش اين است كه نبايد كلمه «موجودٌ» را براي غيرخدا بهكاربرد. بر اين اساس غيرخدا نبايد موجود باشند؛ زيرا اگر چيزي موجود باشد، در موجوديت، مثل خدا ميشود. بايد بهخاطر دوري از تشبيه، موجوديت ماسويالله را انكار كرد (فياضي، 1389، ص 200).
چهارم. خداوند و نفس از دو سنخ كاملاً متفاوت
برخي معتقدند خداوند و نفس از دو سنخ كاملاً متفاوت هستند؛ يكي واجبالوجود بالذات و ديگري ممكنالوجود است. اساساً اطلاق مجرد بر خداوندي كه واجبالوجود و خالق همۀ ممكنات و فوق تجرد و مجردات است، با اطلاق اين صفت بر نفسي كه حادث و مخلوق خداوند است، از دو سنخ كاملاً متفاوت هستند. اطلاق مجرد بر خداوند مثل اطلاق آن بر غيرخداوند نیست (فاضل مقداد، 1422ق، ص 545). اطلاق تجرد بر خداوند به معناي نفي ماهيت از ايشان است. اطلاق مجرد بر نفس انساني به معناي سلب ماهيت از نفس نبوده؛ بلكه به معناي تجرد نفس از ماده و ماديات است (حسنزاده آملي، 1365، ج 1، ص 406).
2ـ2. عدمالوجدان لايدل علي عدمالوجود
اين ادعا كه دليلي براي اثبات وجود چنين موجودي در دسترس نيست، صحیح نميباشد؛ زيرا اولاً عدمالوجدان لايدل علي عدمالوجود. اينكه براي وجود داشتن چيزي، نيازمند دليل هستيم، ولي دليلي نيافتيم؛ لزوماً نشانۀ عدم وجود دليل و در نتيجه، عدم جواز وجود چنين موجودي نخواهد بود؛ زيرا نيافتن دليل ممكن است كه بهخاطر عدم جستوجوي كافي، يا عدم جستوجوي صحيح در محل بحث و مطرح شدن ادلۀ تجرد نفس بوده باشد. بنابراين با صرف وجود احتمال اينكه ممكن است دليلي براي تجرد نفس وجود داشته؛ ولي منكران تجرد ماسويالله بدان دسترسي پيدا نكردهاند؛ استدلال بر عدم وجود موجود مجرد ماسويالله باطل ميگردد؛ زيرا احتمال اينكه دليل متقني براي اثبات تجرد نفس وجود داشته و بهدست مستدل نرسيده، وجود دارد. با صرف وجود احتمال، استدلال نيز باطل ميگردد. ثانياً لزوم دليل براي ثبوت چيزي متمايز و متفاوت از اقامه دليل بر نفي وجود آن است (فخررازي، 1407ق، ج 7، ص 28). ثالثاً ادلۀ قطعي عقلي و نقلي متعددي در اختيار داريم كه وجود موجودات مجرد ديگري غير از خداوند، ازجمله نفس انساني را اثبات ميكند. ازجمله مهمترين ادلهاي كه براي اثبات تجرد نفس بدان تمسك شده است، ميتوان به ادلۀ ذيل اشاره كرد:
اولين دليل از راه ادراك مفاهيم كلي توسط نفس، استدلال ميكند كه هر چیزی که معقولات را ادراک کند، مجرد است؛ پس نفس، كه مدرك مفاهيم كلي است، مجرد است.
انسان، مفاهيم كلي را كه وجود خارجي نداشته، فقط در ذهن وجود دارند و همچنين بر بيش از يك فرد صدق ميكنند، درك ميكند (جرجاني، 1325ق، ج 7، ص 249؛ فخررازي، 1411، ج 2، ص 364؛ فياضي، 1389، ص 221). ويژگي مفاهيم مذكور اين است كه مجرد از وضع، شكل، اندازه، و ساير ويژگيهاي امور جسماني هستند؛ زيرا اگر مجرد نباشند، مشترك بين افراد و قابل صدق بر كثيرين نيستند (شعراني، بيتا، ص 252؛ فياضي، 1389، ص 221). پس صدق بر كثيرين نشانة تجرد اين مفاهيم است (اسفراينى، 1383، ص 244؛ سبزواري، 1383، ص 325؛ همو، 1369-1379، ج 5، ص 128). از طرفي، چون حقيقت ادراك، ارتسام صور اشياء در نفس، و قيام حلولي، معلوم به آن است؛ نفس انسان محل معقولات مذكور محسوب ميشود (فخررازي، 1411ق، ج 2، ص 345؛ مرواريد، 1418ق، ص 230ـ231؛ فياضي، 1389، ص 201).
از طرف ديگر، محل اين امور مجرد نيز بايد مجرد باشد؛ زيرا اگر محل آنها جسم باشد، مفاهيم مذكور، به تبع محل خود، داراي وضع، شكل و كم بوده، جسمانياند (فخررازي، 1411ق، ج 2، ص 364؛ فياضي، 1389، ص 221)؛ درحالیکه قبلاً اثبات شد كه آنها مجرد هستند؛ پس نفس كه مدرِك اين مفاهيم كلي است، مجرد است.
دليل ديگري كه براي اثبات تجرد نفس بدان استشهاد شده، دليلي است كه از راه ثبات شخصيت و هويت انسان به اثبات تجرد نفس انساني ميپردازد. در اين دليل ادعا ميشود كه جسم انسان همواره در حال تغيير و تحول است. سلولهاي بدن يكي پس از ديگري جايگزين يكديگر ميشوند؛ بهگونهايكه پس از گذشت چند سال همۀ اجزاي بدن تغيير كرده، عوض ميشوند؛ درحاليكه انسان با علم حضوري درك ميكند همواره چيزي كه از آن به «من» تعبير ميكند و حقيقت و هويت انسان را تشكيل ميدهد، ثابت است. اين انساني كه اكنون وجود دارد، همان كسي است كه 40 سال قبل وجود داشته است. پس مشخص ميشود كه حقيقت انسان، چيزي جداي از بدن متغير اوست كه همواره ثابت مانده، آن حقيقت بدن و شيء جسماني نيست؛ بلكه نفس مجرد است (غزالي، 1382، ص 256؛ فخررازي، 1420ق، ج 9، ص 427؛ تفتازاني، 1409ق، ج 3، ص 305؛ جرجاني، 1325ق، ج 7، ص 250؛ فياضي، 1389، ص 223).
3ـ2. خلط در معناي مجرد
تعريف مجرد به موجودي كه «همۀ كمالات را بهصورت بالفعل دارا بوده و در صفات و حالات او تغيير و دگر گوني رخ نميدهد»، دقيق نيست. همانگونه كه گذشت؛ واژۀ مجرد در فلسفه به معنای مقابل «مادی»، به معناي غيرمادي و غيرجسماني بهکار میرود. بنابراين مجرد در اصطلاح بهچيزي گفته ميشود كه اولاً به ماده وابسته نبوده و بدون ماده امكان بقا داشته باشد؛ ثانياً مانند اجسامي كه مركب از ماده و صورت هستند، در تركيبش ماده بهكار نرفته باشد؛ ثالثاً مانند اعراض جسماني و صور نوعيه (با واسطه يا بدون واسطه) در ماده حلول نكرده باشد (عبوديت، 1388، ج 3، ص 83). چنين موجودي نه ذاتاً و اصالتاً ويژگيهاي ماده و جسم را دارد، و نه بهتبع چيز ديگري اين ويژگيها را ميپذيرد.
مهمترين ويژگيهای مجردات عبارتند از اينكه آنها بسيط و تقسيم ناپذير بوده، هيچگونه ابعاد و انقسامي در جهات سهگانه ندارند. همچنين فاقد مكان و زمان بوده، در شيء مكانمند نيز حلول نميكنند؛ لذا قابل اشاره حسي نيز نيستند. بهعلاوه ميتوان داشتن علم به ذات خود را يكي ديگر از ويژگيهاي آنها برشمرد (فخررازي، 1986، ج 1، ص 19؛ مصباح يزدي، 1390، ج 2، ص 159).
مجردات در يك تقسيمبندي به دو دسته تقسيم ميشوند؛ قسم اول از مجردات، موجوداتي هستند كه نهتنها از ماده عاري هستند؛ بلكه هيچكدام از احكام ماده را نيز ندارند. به اين قسم، كه مورد اتفاق همۀ فلاسفه هستند، مجردات عقلي گويند (صدرالمتألهين، 1981، ج 1، ص 300ـ301؛ فياضي، 1389، ص 185). اما قسم ديگري نيز وجود دارد كه شيخ اشراق آن را به عالم فلسفه معرفي كرده است؛ اين قسم از مجردات، موجوداتي هستند كه خودشان يا موصوفشان در پارهاي از اوصاف، مثل رنگ، شكل، حجم و وزن، با ماديات شريك هستند. چنين موجوداتي كه ازيكسو فاقد ماده و هيولا، و از سوي ديگر واجد ويژگيهاي ناشي از جسمانيت جسم (امتداد) هستند، را مجرد مثالي مينامند (عبوديت، 1388، ج 3، ص 98ـ99).
در يك تقسيمبندي ديگر، مجردات به دو دسته ديگر تقسيم ميشوند. برخي از مجردات ذاتاً و فعلاً مجرد و بينياز از ماده بوده، هيچگونه نياز و تأثير و تأثري از آن ندارند؛ چنين مجرداتي را عقول مينامند. برخي ديگر از مجردات عليرغم اينكه ذاتاً مجرد از ماده و بينياز از آن هستند و هيچ تعلقي به ماده ندارند؛ اما فعلاً مادي هستند؛ يعني براي انجام افعال خود، به ماده و جسم نيازمند بوده، افعال خود را توسط ماده و جسم انجام ميدهند. اين نيازمندي به ماده، موجب ميشود كه آنها از ماده متأثر شوند؛ همچنين در ماده تأثير داشته باشند. نفوس انساني از اين سنخ هستند، كه براي انجام افعال خود، نيازمند تعلق به ماده و بدن هستند (صدرالمتألهين، 1363، ص 337؛ طباطبائي، 1386، ج 2، ص 354).
بنابراين برخي از اقسام مجردات، ازجمله نفس انساني، در عين اينكه تعريف مجرد بر آن صادق است؛ بهخاطر تأثير و تأثري كه با ماده دارند واجد حالات و صفات مختلف شده، از حالتي بهحالت ديگر تغيير پيدا ميكنند. لذا هرچند دعاي شريفه، عدم تغيير و تحول را به خداوند نسبت ميدهد؛ اما اين ويژگي مساوي و هم معناي مجرد بودن نيست. ممكن است موجودي در عين تجرد، فاقد ويژگي مذكور باشد؛ همچنانكه نفس انساني و هر موجود مجرد ماسويالله در عين مجرد بودن، فاقد آن است.
نتيجهگيري
دفاع از وحدانيت خداوند و نفي هرگونه مثليت و شباهت ميان خداوند و مخلوقات، جزء مهمترين انگيزههايي است كه موجب شده برخي از متكلمان مسلمان به انكار تجرد ماسويالله بپردازند. در اين پژوهش، پس از بررسيهاي انجامگرفته، مشخص گرديد استدلالهايي كه براي اثبات اين ادعا اقامه شده است، همگي مخدوش هستند. برخي از اين استدلالها بهخاطر مغالطيبودن، رد شدند. برخي ديگر از آنها نيز كه تكيهگاه اصليشان بر تحقق اشتراك خداوند با مخلوقات در ذات بود؛ بدينگونه پاسخ داده شدند كه اشتراک در صفات، اعم از سلبيه يا ايجابيه، موجب اشتراك و تساوي در ذات نميشود. همچنين اين ادعا كه براي اثبات تجرد ماسويالله دليل كافي نداريم؛ با اقامۀ ادله متعددي بر وجود مجرد ماسويالله، ابطال گرديد. بنابراين نهتنها وجود موجودات مجرد ماسويالله ممتنع نبوده؛ بلكه مصاديق فراواني در خارج دارد.
- صحيفه سجاديه، 1386، ترجمة کاظم ارفع، تهران، فيض كاشاني.
- ابنمنظور، محمدبن مكرم، 1414ق، لسان العرب، تحقق و تصحح جمالالدين ميردامادى، چ سوم، بيروت، دارصادر.
- ارشادينيا، محمدرضا، 1386، از مدرسه تا معارف تا انجمن حـجتيه، قم، بوستان كتاب.
- استرآبادى، محمدجعفر، 1382، البراهين القاطعة في شرح تجريد العقائد الساطعة، تحقيق مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى، قم، مكتب الأعلام الاسلامي.
- اسفراينى، ملااسماعيل، 1383، أنوار العرفان، تحقيق سعيد نظرى، قم، دفتر تبلیغات اسلامی.
- بغدادى، عبدالقاهر، 1408ق، الفرق بين الفرق و بيان الفرقة الناجية منهم، بيروت، دار الجيل.
- تفتازانى، سعدالدين، 1409ق، شرح المقاصد، مقدمه، تحقيق و تعليق عبدالرحمن عميره، قم، شريف الرضي.
- جرجاني، ميرسيدشريف، 1325ق، شرح المواقف، تصحيح بدرالدين نعسانى، قم، شريف الرضي.
- حسنزاده آملى، حسن، 1365، هزار و يك نكته، تهران، رجاء.
- حسيني زبيدي، مرتضى، 1414ق، تاج العروس من جواهر القاموس، تحقيق و تصحيح على هلالى و على سيرى، بيروت، دارالفكر.
- حلي، حسنبن يوسف، 1413ق، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، تصحيح، مقدمه، تحقيق و تعليقات حسن حسنزاده آملى، چ چهارم، قم، جامعة مدرسين.
- ـــــ ، 1419ق، نهاية المرام في علم الكلام، تحقيق فاضل عرفان، قم، مؤسسة امام صادق.
- ـــــ ، 1426ق، تسليك النفس الى حظيرة القدس، تحقيق فاطمه رمضانى، قم، مؤسسة امام صادق.
- سبزواري، ملاهادي، 1369ـ1379، شرح منظومه، تصحيح و تعليق حسن حسنزاده آملى، تحقيق و تقديم مسعود طالبى، تهران، ناب.
- ـــــ ، 1383، أسرار الحكم، تصحيح كريم فيضى، قم، مطبوعات دينى.
- شعرانى، ابوالحسن، بيتا، شرح فارسى تجريد الاعتقاد، تهران، اسلاميه.
- صدرالمتألهين، 1363، مفاتيح الغيب، تصحيح محمد خواجوى، تهران، مؤسسة تحقيقات فرهنگى.
- ـــــ ، 1366، تفسير القرآن الكريم، تحقيق محمد خواجوى، قم، بيدار.
- ـــــ ، 1981م، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، حاشيه علامه طباطبائي، چ سوم، بيروت، داراحياء التراث العربی.
- طالقانى، محمدنعيم، 1411ق، منهج الرشاد في معرفة المعاد، تحقيق رضا استادى، مشهد، آستان قدس رضوى.
- طباطبائى، سيدمحمدحسين، 1386، نهاية الحكمة، تصحيح و تعليقه غلامرضا فياضي، چ چهارم، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- طوسى، نصيرالدين، 1405ق، تلخيص المحصل المعروف بنقد المحصل، بيروت، دار الأضواء.
- عبوديت، عبدالرسول، 1388، درآمدي بر نظام حکمت صدرائي، چ سوم، تهران و قم، سمت و مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- علوى عاملى، ميرسيدمحمد، 1381ق، علاقة التجريد، تصحيح و تحقيق حامد ناجى، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى.
- غزالى، ابوحامد، 1382، تهافت الفلاسفة، تحقيق سليمان دنيا، تهران، شمس تبريزى.
- فاضل مقداد، مقدادبن عبدالله، 1405ق، ارشاد الطالبين إلى نهج المسترشدين، تحقيق سيدمهدى رجائى، قم، كتابخانه آيتالله مرعشي نجفي.
- ـــــ ، 1422ق، اللوامع الإلهية في المباحث الكلامية، تحقيق و تعليق شهيد قاضى طباطبائى، چ دوم، قم، دفتر تبليغات اسلامى.
- فخررازي، محمدبن عمر، 1407ق، المطالب العاليه من العلم الالهي، تحقيق احمد حجازي سقا، بيروت، دارالکتاب العربي.
- ـــــ ، 1411ق، المباحث المشرقية فى علم الالهيات و الطبيعيات، قم، بيدار.
- ـــــ ، 1420ق، تفسير مفاتيح الغيب، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- ـــــ ، 1986م، الأربعين في أصول الدين، قاهره، مكتبة الكليات الازهريه.
- فياضي، غلامرضا، 1389، علمالنفس فلسفي، تحقيق و تدوين محمدتقي يوسفي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- قاضى عبدالجبار، 1962ـ1965م، المغني في أبواب التوحيد و العدل، تحقيق جورج قنواتى، قاهره، دار المصريه.
- قزويني، مجتبي، 1387، بيان الفرقان، قزوين، حديث امروز.
- مجلسى، محمدباقر، 1351، آسمان و جهان، ترجمة محمدباقر كمرهاى، تهران، اسلاميه.
- ـــــ ، 1404ق، بحار الأنوار، بيروت، مؤسسة الوفاء.
- مرواريد، حسنعلى، 1418ق، تنبيهات حول المبدأ و المعاد، مشهد، آستان قدس رضوى.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1390، آموزش فلسفه، قم، مؤسسة آموزشي پژوهشي امام خميني.
- مصطفوى، حسن،1360، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
- ـــــ ، 1387، شرح اشارات و تنبيهات (نمط سوم در باب نفس)، تهران، دانشگاه امام صادق.
- مفتى، حميد، 1374، قاموس البحرين، تصحيح على اوجبى، تهران، ميراث مكتوب.
- موسوي، سيدمحمد، 1382، آيين و انديشه؛ بررسي مباني و ديدگاههاي مكتب تفكيك، تهران، حكمت.