جهانيشدن
جهانيشدن
يكسانسازي يا تنوّع فرهنگي و سياستهاي ملّي
سيدحسين شرفالدين
(دانشآموخته حوزه علميه و دانشجوي دكتري فرهنگ و ارتباطات)
چكيده
«جهانيشدن» به عنوان يك فرايند، تحوّل نسبتا عميق و پهن دامنه تقريبا همه ساحتهاي زندگي بشر را در معرض تغيير قرار داده است. از اين ميان، قلمرو فرهنگ به عنوان اساسيترين، جامعترين و گستردهترين سرمايه اجتماعي، با انبوه مؤلّفههاي گوناگون و متبوعش، احتمالاً مهمترين عرصهاي است كه اين تغييرات را به نمايش گذاشته است. نحوه تعامل اين فرايند با فرهنگها و خرده فرهنگهاي موجود بشري و نتايج آتي آن، آراء و ديدگاههاي گوناگوني را در ميان انديشمندان علوم اجتماعي برانگيخته است.
يكسانسازي فرهنگي، تنوّع و تكثر فرهنگي، شكلگيري تركيب متوازني از عناصر موجود و عناصر ناشي از جهانيشدن يا بروز آشفتگي و اختلاط فرهنگي، وجوهي است كه در اين زمينه قابل تأمّل و توجه است.
نوشتار حاضر، ابتدا به بررسي ديدگاههاي مختلف انديشمندان و سپس، به مواضعي كه در چند دهه اخير در اعلاميههاي جهاني يونسكو، به عنوان برجستهترين سازمان بينالمللي متولي امور فرهنگي، در اين خصوص اتخاذ نموده، پرداخته است. در پايان نيز به مجموعهاي از اقدامات و سياستهاي متخذه دولت جمهوري اسلامي در گستره ملي، كه در آن به حمايت قاطع از ايده «تنوّعگرايي فرهنگي» پرداخته شده، اشاره شده است.
كليدواژهها: جهانيشدن، امپرياليسم فرهنگي، هژموني فرهنگي، تنوّع فرهنگي، همگنسازي، اختلاط فرهنگي، نسبيگرايي، سياستهاي فرهنگي.
مقدّمه
يكي از نتايج چندوجهي جهانيشدن يا جهانيسازي كه به دليل همين ويژگي، ديدگاهها و داوريهاي بعضا متناقضي را در ميان تحليلگران برانگيخته است، نحوه تعامل اين فرايند جهانگستر با فرهنگها و خرده فرهنگهاي متنوع موجود است. آيا جهانيشدن به سمت توليد و استقرار يك فرهنگ عام و به حاشيه راندن و در نهايت متلاشي ساختن فرهنگهاي موجود سير ميكند يا بعكس، زمينه و شرايط لازم را براي تثبيت، تقويت، شكوفايي و اشاعه فرهنگهاي خاص فراهم ساخته و تمايلات معطوف به فرهنگهاي خودي و هويتهاي فرهنگي را عمق بخشيده است؟ به بيان ديگر، آيا جهانيشدن در جهت ادغام هويتهاي فردي، قومي، محلي، مذهبي، ملي و منطقهاي در يك هويت جديد و جهاني حركت ميكند يا اينكه با حفظ و حتي تقويت لايههاي هويتي پيشين، هويت جديدي متناسب با اقتضائات خويش در فراسوي آنها ايجاد ميكند؟ فرض سوم، اينكه جهانيشدن نه به يكساني و يكپارچگي و نه به تكثّر و تنوّع، بلكه به تركيب رقيق و نسبتا متوازني از اين دو منجر خواهد شد. و فرض چهارم، اينكه جهانيشدن دستكم در مرحله كنوني نه به يكساني و نه به تنوع، بلكه به نوعي آشفتگي، اختلاط و درهمآميختگي عناصر فرهنگي و شكلگيري يك مجموعه مختلط و آشفته منجر شده است. همه شقوق متصور كم و بيش قايلاني دارد كه در ادامه، آراء آنها نقل خواهد شد. متناسب با فضاي ترسيمي مزبور، برخي ديدگاهها صراحتا برآنند كه جهانيشدن، همه فرهنگها را به نفع يك فرهنگ غالب آمريكايي يا اروپايي وادار به عقبنشيني كرده و زمينه زوال و اضمحلال تدريجي آنها را فراهم
ساخته است. به بيان ديگر، جهانيشدن به دليل ويژگي عامگرايانه و جهانشمول، با هر نوع خاصگرايي و تمايز، از جمله خاصگرايي فرهنگي، سر ستيز داشته و همزيستي با آن را در هيچ سطحي برنميتابد. به تعبير دقيقتر، جهانيشدن درصدد تعميم يك نوع خاصگرايي فرهنگي به كل جهان و غلبه آن بر خاصهاي متكثر و متنوع موجود است. از اينرو، جهتگيري و اقتضاي طبيعي جهانيشدن به يكپارچهسازي يا يكسانسازي فرهنگي معطوف است. دسته دوم ديدگاهها با استناد به شواهد عيني، جهاني شدن را بستر مناسبي براي تشديد و تقويت انواع خاصگرايي و فعال ساختن انگيزههاي معطوف به آنها ارزيابي ميكنند. به بيان ديگر، جهانيشدن به موازات عامگرايي نسبي در برخي حوزهها، خاصگرايي را نيز حتي در مواردي پوياتر و زندهتر از فضاي جامعه سنّتي رونق و رواج داده است. اين كاركرد به دليل غيرمنتظره بودن و ناهمخواني با منطق عادي جهانيشدن، ويژگي عامگرايانه معمول آن را تحتالشعاع قرار داده است. دسته سوم نظريهها برآنند كه جهانيشدن نه مشخصا به تنوع فرهنگي و نه كاملاً به يكسانسازي فرهنگي، بلكه به هر دو ـ هر چند با نسبتهاي مختلف ـ منجر شده است. بر طبق اين ديدگاه، جهانيشدن نوعي وحدت در عين كثرت را زمينهسازي كرده و مشتركات فرهنگي را همراه با حفظ ساختارهاي متنوع و متمايز تقويت كرده است.
به نظر ميرسد كه علاوه بر استراتژي وحدت در تكثر فرهنگي، دو نوع استراتژي رقيب ديگر نيز وجود دارد: يكي استراتژي تكثرگرايي فرهنگي1يا سياست موزائيكي فرهنگي است و ديگري استراتژي يك شكلي فرهنگي2 يا سياست يكرنگي فرهنگي است. استراتژي تكثرگرايي فرهنگي امكان رشد و گسترش خرده فرهنگها را در كنار يكديگر و به صورت همعرض فراهم مينمايد. در مقابل، استراتژي يك شكلي فرهنگي، همانطور كه از اسم آن برميآيد، درصدد يگانهسازي فرهنگي در عرض جامعه است... استراتژي وحدت در تكثر فرهنگي ضمن تأكيد روي اشتراكات فرهنگي، امكان تكثير خردهفرهنگهاي مختلف را در چارچوب نمادي مشترك مجاز ميداند.3
دسته چهارم نظرياتي است كه تصريحا يا تلويحا به تأثير جهانيشدن در ظهور اشكال مختلف اختلاط فرهنگي پرداختهاند. داوري در خصوص هر يك از مواضع فوق، مستلزم بحثها و تحليلهايي است كه در ضمن بيان نظريات قايلان به هر يك، به اجمال بدان پرداخته خواهد شد.
برخي انديشمندان و تحليلگران، اساسا منكر تحقق پديدهاي به نام «جهانيشدن» در گستره هستياند. بر اساس اين ديدگاهها نيز تكثرگرايي فرهنگي اصالت خواهد داشت و غلبه هژمونيك يك فرهنگ كه به يُمن برخي اتفاقات خوشيمن تاريخي حاصل شده است به معناي جهانيشدن نيست:
اصل عامگرايي يا جهانيشدن (اونيورساليسم) هم در سطح جهاني و هم در چارچوب هر يك از كشورهاي مستقل كه نظام ميان كشوري را ميسازند، اصلي است رياكارانه. اما درست بدين سبب كه در نظام ميان كشوري در واقع، سلسله مراتبي از كشورها وجود دارد و در داخل هر كشور سلسله مراتبي از شهروندان يافت ميشوند، ايدئولوژي جهانيگري اهميت پيدا ميكند. از سويي، همچون مسكّن و فريب عمل ميكند و از سويي ديگر، همچون وزنهاي سياسي كه ضعيف ميتواند از آن عليه قوي بهره بگيرد.4
جهانيشدن و يكسانسازي فرهنگي
برخي نظريات با تأكيد بر موضع انفعالي بيشتر فرهنگها و خردهفرهنگهاي موجود در رويارويي و مواجهه قهري با فرهنگ سرمايهداري غالب و مؤيد به امكانات و شرايط ويژه، استحاله و فرسايش تدريجي آنها را در فرايند جهانيشدن پيشبيني ميكنند. بر اساس اين نظريات، جهانيشدن اقتصادي ناشي از نظام جهاني سرمايهداري و شركتهاي قدرتمند چند مليتي، لاجرم نوعي جهانيشدن فرهنگي را به دنبال دارد. جهانيشدن اقتصادي بالتبع، بستر و زمينه شكلگيري و تحرك فرهنگي را مهيا ميسازد؛ مرزهاي ملي و قومي و فرهنگي موجود را به سرعت درنورديده و به لايههاي دروني آنها راه يافته و روز به روز نيز بر گستره و و دامنه نفوذ آن افزوده ميشود. فرهنگها و خرده فرهنگهاي سنّتي در جوامع مختلف در گيرودار اين تقابل چارهاي جز عقبنشيني و تسليم، درهم تنيدگي و ادغام و در برخي سطوح فرسايش و زوال نخواهند داشت. به بيان ديگر، همانگونه كه شكلگيري و غلبه فرهنگ ملي در نظامهاي دولت ـ ملت، رفته رفته به تضعيف و در مواردي به زوال خرده فرهنگهاي محلي در درون يك جامعه و جغرافياي فرهنگي منجر شد، همين نتيجه در ارتباط ميان جهانيشدن و فرهنگ ناشي از آن با فرهنگهاي ملي و خردهفرهنگهاي فعال درون آن قابل پيشبيني است. شرايط فعلي جهان، شواهد گويايي از ناتواني غالب فرهنگها از پايداري و مقاومت در محدوده مرزهاي مرسوم در برابر روند رو به رشد جهانيشدن فرهنگ به دست ميدهد. اين برداشت از جهانيشدن، همان نظريه موسوم به «امپرياليسم فرهنگي» است كه فرايند جهاني شدن را در جهت گسترش نوعي فرهنگ مصرفي ارزيابي ميكند.
روايت خاصتري از همگوني و يكپارچهسازي فرهنگي، آمريكايي كردن فرهنگ جهاني است. اين همگوني عمدتا از طريق رسانههاي جهانگستر مروج فرهنگ آمريكايي تحقق خواهد يافت. قايلان به اين نظريه، برآنند كه آمريكا (و در رتبه بعد اروپاي غربي) به دليل برخورداري از سلطه بلامنازع بر منابع و مجاري اصلي توليد و توزيع فرهنگ همچون دستگاههاي ماهوارهاي، فناوريهاي اطلاعاتي، بنگاههاي خبري، امكانات زياد در عرصه توليد و توزيع برنامههاي متنوع تلويزيوني، صنعت فيلمسازي، قدرت تبليغاتي، توليد و انتشار كتب و نشريات علمي، نفوذ و اقتدار جهاني و انگيزه و اهتمام جدي براي جهاني ساختن فرهنگ خويش، امكان نيل به اين مهم را بيش از پيش براي خويش فراهم ساختهاند. بنابراين، فرهنگ جهاني در مسير آمريكايي شدن و اروپايي شدن هر چه بيشتر سير ميكند.
امپرياليسم فرهنگي جزء لاينفك و در ضمن محصول فراگرد عام امپرياليسم است. در مسير اين فراگرد، ملتهايي كه از نظر اقتصادي تفوق دارند، نظارت اقتصادي، سياسي و فرهنگي خود را به طور منظم بر كشورهاي ديگر به كار ميبندند. اين امر به معناي آن است كه روابط جهاني بر اساس عنصر سلطه تنظيم ميشود و ملتهاي سرمايهداري (و به طور عمده آمريكا و اروپا) به صورت ملتهاي غالب عمل ميكنند و كشورهاي جهان سوم يا واپسمانده كه در عين حال قدرت كمتري دارند، به صورت ملتهاي زير سلطه درميآيند. امپرياليسم فرهنگي بيانگر مهمترين جنبه اين فراگرد است.5
لازم به ذكر است كه واژه «امپرياليسم فرهنگي» معاني و كاربردهاي ديگري نيز در محاورات انديشمندان دارد. تاملينسون در توضيح آن مينويسد:
اگرچه قضيهمحوري «تز امپرياليسم فرهنگي» ـ يعني اين ايده كه برخي فرهنگهاي مسلط فرهنگهاي آسيبپذيرتر را تهديد به نابودي ميكنند ـ قضيه سادهاي است، ليكن اين تز در واقع، حاوي مجموعهاي نسبتا پيچيده، مبهم و متناقض از ايدههاست. در حقيقت، «امپرياليسم فرهنگي» از شماري از گفتمانهاي نسبتا مجزّا درباره سلطه تشكيل ميشود: سلطه آمريكا بر اروپا، سلطه غرب بر ساير نقاط جهان، سلطه مركز بر پيرامون، سلطه جهان مدرن بر جهان سنتي به سرعت ناپديدشونده، سلطه سرمايهداري بر تقريبا هر چيز و هر كس.6
بنابراين، از منظر امپرياليسم فرهنگي، جهانيشدن اراده معطوف به يكسانسازي، همگونسازي و يكپارچهسازي فرهنگي جهان است. طبيعي است كه اين جريان، به حاشيه راندن، فرسايش و نابودي تنوعات ناهمسو را در دستور كار دارد و از همه زمينههاي موجود در جهت نيل به اين مهم بهره ميگيرد. پيشروي اين جريان قطعا مشكلات و تبعات وخيمي براي جامعه بشري به دنبال خواهد داشت.
جهانيشدن معاصر همچنين گاهي از طريق تخريب فرهنگي موجب تضعيف امنيت هويت شده است. فرهنگهاي گوناگون تسليم تهاجم تلويزيون، گردشگري جهاني، زبان انگليسي جهاني، عقايد مربوط به حقوقبشر جهاني، مصرفگرايي جهاني و ساير مداخلههاي فوق قلمروي شدهاند كه با سنتهاي محلي مغايرت دارند... مؤسسات اقتصادي فراجهاني مثل بانك توسعه بينالمللي، سازمان بينالمللي كميسيونهاي اوراق بهادار، سازمان توسعه و همكاري اقتصادي، سازمان جهاني تجارت، و بانك جهاني به مسائل فرهنگي بيتوجه هستند كه اين رويكرد، ويرانگريهاي بيدليلي را موجب شده است. در اين زمينه، برخي از ناظران نگران اين هستند كه جهانيشدن ممكن است به موازات از بين بردن تنوع زيستي، به نابودي تنوع فرهنگي منجر شود. حدود نيمي از زبانهايي كه در حال حاضر در دنيا به كار ميروند در معرض نابودي هستند، و برخي از زبانشناسان پيشبيني ميكنند كه بيش از 90 درصد زبانها طي يك قرن آينده از بين خواهند رفت.7
همچنين روند يكسانسازي به دليل ايجاد تحولات ناخواسته در ساختار فرهنگي ملتها و برهم زدن نسبت آن با ساير مؤلفههاي محيطي، رشد و شكوفايي آنها را به مخاطره افكنده و نوعي گسستگي اجتماعي فرهنگي را موجب ميشوند.
آپادوراي استدلال ميكند كه يك فرهنگ نوين جهاني به وسيله فناوري ارتباطات از راه دور و افزايش عمومي در حجم مبادلات بينالمللي در حال شكلگيري است... بخش مهمي از تصاوير، نقلقولها و عقايد ميان ملل مختلف كره زمين، به صورت مشترك وجود دارد كه از طريق نژادگرايي و فرهنگ به صورتهاي گوناگون بياهميت و خوار ميگردند... نه جهانشمولي و نه يكسانسازي، هيچ يك به حد كافي نميتوانند فرهنگ نوظهور جهاني را تشريح كنند. بايد به گونهاي از يك حالت فرامليتي با آميزهاي از تجارب مشترك، تفاوتهاي موجود را بدون انكار يك تفاوت كلي كه بر اثر رفاه اقتصادي پديد ميآيد، بيان نمايد.8
البته غالب كساني كه از يكسانسازي و همگني سخن ميگويند عمدتا به نمونهها و كليشههايي كه معرف حضور فرهنگ غرب در جامعه جهاني هستند، استناد مينمايند و به لايههاي زيرين و بنيانهاي عميقي كه در كار جذب اين عناصر وارداتي دخيلند توجه چنداني نميكنند. براي مثال، تاملينسون در توضيح همگرايي، همگني، و نفوذ فرهنگ جهاني به قلمرو فرهنگهاي محلي و منطقهاي مينويسد:
هر شاخصي را بگيريد، از لباس و غذا و موسيقي و فيلم و تلويزيون گرفته تا معماري (اين فهرست فقط با آنچه كه ميخواهيم به عنوان كالاي فرهنگي در آن بگنجانيم محدود ميشود) همساني به چشم ميخورد و اين واقعيت را نميتوان ناديده گرفت كه اكنون برخي سبكها، ماركها، سليقهها و راه و رسمها، رواج جهاني يافتهاند و عملاً در همه جاي جهان ديده ميشوند. ... فرودگاههاي بينالمللي ـ اين دروازههايي كه عليالقاعده بايد ما را به تنوع فرهنگي رهنمون شوند ـ نمونه بارز (هرچند نسبتا ويژه) اين نوع «هماهنگي فرهنگي» هستند؛ نمونههايي كه در سراسر جهان تقريبا يكسانند، و سبكهاي يك شكلي از مبلمان، سليقههاي غذايي بينالمللي و طيف كاملي از ماركهاي بينالمللي آشنا در فروشگاههاي اجناس معاف از عوارض را ارائه ميدهند. در واقع، نمونههاي ماركهاي جهاني و شمايلهاي فرهنگ تودهوار ـ كوكاكولا، مك دونالد، كالوين كلاين، مايكروسافت، لي وايز، دالاس، آي بي ام، مايكل جكسون، نيك، سي ان ان، مالبورو، شارتسنگر ـ كليشه شده و حتي برخي از آنها مترادف خود سروري (هژموني) فرهنگي غرب شدهاند.9
نكته پاياني اينكه يكسانسازي به معناي رجوع به مشتركات جهانشمول فرهنگي و تقويت آنها در فرايند تعاملات بينالمللي و حذف و كاهش فاصلههاي موجود كه همواره در فرايند ارتباطات جوامع اخلال ايجاد كرده است، امر ميموني است كه نبايد به بهانه مبارزه با امپرياليسم فرهنگي، در مسير تحقق آن مانعتراشي كرد. ترديدي نيست كه انسانها در فرايند زيست اجتماعي ـ تاريخي خود، در مناطق مختلف و در جوامع متعدد به دستاوردهاي مادي و معنوي مشترك، عام و جهانشمولي دست يافتهاند كه در گذشته به دليل وجود برخي فاصلههاي عبورناپذير، كمتر مورد توجه قرار گرفته است. اين سرمايه عظيم هرچند در ظاهر به يك كليت يا محدوده جغرافيايي ـ فرهنگي مشخص تعلّق دارد، اما به دليل ماهيت فراملي و همگاني آن، در واقع، به همه مردم جهان تعلّق دارد و به عبارتي، فرهنگ مشترك، فراگير و جهاني است. خوشبختانه ظهور فناوريهاي متنوع ارتباطي و گسترش تعاملات جوامع انساني كه به يمن دستيابي به امكانات عصري بيش از پيش ميسر شده است، آگاهي از اين سرمايه عظيم فرهنگي را افزايش داده و بسياري از عناصر كانوني آن را در چرخه تعاملات پرترافيك جامعه جهاني برجسته ساخته و رونق بخشيده است. در هرحال، به رغم همه خوشبينيها، تحقق يكساني و يكپارچگي فرهنگي در سطح وسيع و از ميان رفتن همه تمايزات، با توجه به ماهيت عناصر و تعلقات فرهنگي و ارتباط انسانها و جوامع با اين سرمايهها، بسيار بعيد و حتي غيرممكن به نظر ميرسد. تجربه تاريخي نيز چندان مؤيد يكسانسازي نيست. والرشتاين در اينباره ميگويد:
تاريخ جهان جرياني كاملاً مخالف همگونسازي فرهنگي طي كرده است. جريان تاريخ بيشتر به سوي تفاوت و تنوع و يا پيچيدگي فرهنگي بوده است... اما ميدانيم كه اين يك آنارشي خالص فرهنگي نيست، بلكه نيروهاي جذبكنندهاي وجود داشته است كه اين گرايشهاي متنوع را جذب كرده و به آنان سازمان داده است.10
به بيان هابرماس، حتي در جوامع داراي سنتهاي نيرومند نيز تكثر جهانبينيها به سرعت در حال گسترش است.11 برخي نيز برآنند كه عناصر محلي، با خنثاسازي يا كندكردن روند تأثيرات جهانيشدن، تا حد زياد مانع از تحقق يكساني خواهند شد:
جهانيشدن، گرايش نيرومندي است، اما محلي شدن هم نيرومند است، يا دستكم، نيروهاي موجد محلي شدن به چنان تفاوتهاي تكاندهندهاي راه ميبرند كه قطعا از آهنگ دگرگونيهاي موجد جهاني شدن ميكاهند يا مسير آنها را وارونه ميسازند؛ تقريبا گويي اين دو پويش يكديگر را خنثا ميكنند. ...12
جهانيشدن و تنوع فرهنگي
دسته دوم نظريات، در نقطه مقابل نظريه امپرياليسم فرهنگي برآنند كه جهانيشدن خواسته يا ناخواسته به پديدهاي خلاف آنچه در ابتدا انتظار ميرفت، منجر شده است: تكثرگرايي و تنوعگرايي فرهنگي. همگان بدين واقعيت معترفند كه جهانيشدن، دستكم، در وضعيت موجود آن به ايجاد و غلبه يك سپهر فرهنگي جهانگستر با سيطره و سلطه مشابه فرهنگهاي ملي و قومي و غلبه هژمونيك بلامنازع توفيق نيافته است. شهروندان جامعه جهاني هنوز هم به رغم كثرت ارتباطات و تعاملات، نفوذپذيري مرزهاي فيزيكي و فرهنگي، از ميان رفتن بسياري از موانع و محدوديتهاي پيشين، احساس قرابت و نزديكي بيشتر با همه ساكنان كره خاكي، همگني نسبي و رو به افزايش عناصر جهان زيست موجود، و تضعيف برخي از تمايزات و خاص گراييهاي سنتي، احساس برخورداري از يك هويت فرهنگي فراگير و عميق چه به صورت متعين و چه به عنوان هويتي وراي لايههاي متنوع هويتي ـ كه از تعلّقات خاصگرايانه همچون زبان، قوميت، مذهب، نژاد و مليت ناشي شده است و مبين اين تعلّق و معرف عضويت آنها در جامعه جهاني باشد ـ نميكنند. از سوي ديگر، طيف گسترده تعلقات، نمادها، الگوها، رفتارها، شعارها، ايدئولوژيها، جنبشها، صفبنديها و مانند آن كه نمايانگر درجات مختلفي از خاصگرايي و تمايزطلبي فرهنگي است، نه تنها از ميان نرفته و تضعيف نشده، بلكه هر روز به اشكال مختلف و گاه با شدت بيشتري از گذشته بازتوليد ميشود. مليگرايي و بلكه قبيلهگرايي و طايفهگرايي، فرقهگرايي، گروهگرايي، بنيادگرايي و باستانگرايي هنوز هم ايدئولوژيهاي بسيار نيرومند و نقشآفرين در مناطق مختلف جهان هستند. ساحت روحي شهروند جهاني مسخر نوستالوژيهاي مقدّس و نامقدّس فراواني است كه اميد رهايي از آنها بسيار مستبعد مينمايد. ترديدي نيست كه ميزان وابستگي، پايبندي، سرسپردگي، وفاداري و التزام روحي و عملي به تأمين اقتضائات و استلزامات اين سنخ تعلقات، به مراتب بيشتر و عميقتر از احساس وابستگي و تعلّق به جامعه جهاني و فرهنگ ـ به اصطلاح ـ جهانشمول آن است. البته خاصگرايي فرهنگي عناصر و مؤلفههاي مختلفي دارد كه ميزان تعلّقخاطر و حساسيت افراد نسبت به آنها و نيز ميزان تأثيرپذيري آنها از فرايند جهاني شدن و عامگرايي ناشي از آن يكسان نيست.
در كنار روند جهانيشدن فرهنگ، بسياري از ويژگيهاي بومي و منطقهاي نيز پررنگ ميشوند. به عبارت ديگر، اين روند به طور ديالكتيكي در درون خودش روندي متضاد با خود توليد ميكند. در عين حال كه ارتباطات جهاني ميشوند و فناوري به همه جا رسوخ ميكند، نوعي خودآگاهي قومي، مذهبي و فرهنگي رشد ميكند و وفاداريهاي محلياي كه در اين فرهنگ جهاني جاي نميگيرند، تقويت ميشوند و خرده هويتها برجسته ميگردند.13
نكته ديگر اينكه اساسا يك ملت با تأكيد بر ويژگيهاي فرهنگي خاصي كه موجب تمايزش از ديگران ميشود، خود را تعريف ميكند. اين تمايز هويتساز غالبا با ارجاع به مجموعهاي از عناصر به هم پيوسته و منحصر به فرد از قبيل زبان، نژاد، فرهنگ، مذهب، تاريخ، سرزمين و مانند آن تأمين ميشود. در جامعه جهاني نيز، ملتها با تأكيد بر همين نشانههاي تمايز كه به طور موروثي از گذشتگان خويش به ارث بردهاند و مقوم اصالت و هويت آنهاست، در تعامل با ديگران وارد ميشوند. عضويت در جامعه جهاني تنها با حفظ اين اصول براي ملتها مطلوبيت خواهد داشت. طبيعي است كه تهديد اين سنخ مقوّمات، مخالفتها و مقاومتهايي را برميانگيزاند. احتمالاً يكي از دلايل رجوع جدي به برخي اختصاصات و تأكيد و پافشاري گروهها و ملتها بر برخي خاصگراييها به رغم كشش جامعه جهاني به سمت عامگرايي، احساس خطري است كه به دليل خوف زوال اختصاصات هويتبخش عارض شده است. فرهنگهاي محلي و ملي واقعيتهاي انكارناپذيري هستند كه غالبا به راه و رسمها، شيوهها، سنّتها و دستاوردهاي فرهنگي ـ تاريخي متنوع، خلّاق و ديرپا متّكياند؛ اين سرمايهها معمولاً در پرتو زمينهها، امكانات و شرايط جديد و متناسب با اقتضائات و ضرورتهاي عصري، خود را بازسازي كرده و چهرههاي نويني به خود ميگيرند. بر طبق برخي ديدگاهها، تنوع فرهنگي مقتضاي روند عادي و طبيعي زندگي بشر و سرشت وجودي اوست و از اينرو، هر نوع اخلال در اين فرايند نامطلوب و زيانبار خواهد بود.
در حقيقت، تنوع فرهنگي ناشي از ظرفيت دروني نوع بشر براي ساخت و ساز مبتكرانه بر بستر ميراث فرهنگي گذشتگان است تا از اين رهگذر، تنوعي در نحوه زندگيشان ايجاد شود. اين جريان مداوم دگرگوني فقط در صورتي متوقف ميشود كه ابداع، تقليد يا نوآوري بكلي ممنوع گردد، همانگونه كه در برخي فرهنگها به وقوع پيوسته است. در آن صورت، روح انسان كه لبريز از نوآوري بيحد و مرز است، از بين ميرود. تنوع معمولاً به دلايل جغرافيايي، تاريخي و غيره پيرامون يك كانون فرهنگي شكل ميگيرد تا عمدا يك مرز فرهنگي براي تفكيك يك گروه فرهنگي از گروه ديگر تعيين شود.14
فدريكو مايور، مديركل سابق يونسكو، در اينباره مينويسد:
وجود يك دموكراسي واقعي بدون وجود يك فرهنگ دموكراتيك غيرقابل تصور است... فرهنگ دموكراتيك واقعي نبايد هيچ هويتي اعم از قومي، مذهبي، زباني يا فرهنگي را نفي كند، همچنانكه نبايد با زير پا گذاشتن هويت ملي، همبستگي جمعي و آمال مشترك همگاني رشد يابد. چنين فرهنگ دموكراتيكي فرصتي همگاني فراهم ميآورد تا از خلال تعلّقات آزادانه و كثرتگرايانه به خودشناسي دست يابند.15
يونسكو نيز در برخي اسناد ضمن تأكيد بر لزوم حفظ تنوع فرهنگي، به مزايا و كاركردهاي بيبديل آن توجه داده است.
تنوع و كثرت فرهنگها مزايايي دارد شبيه مزاياي تنوع زيستي. مزيت كثرتگرايي اين است كه گنجينه سرشار تجربه، خرد و رفتار تمام انسانها را مورد توجه قرار ميدهد. هر فرهنگي از مقايسه خود با فرهنگهاي ديگر و كشف غرايب و ويژگيهاي نامتعارف خود سود ميبرد. اين نكته به معني نسبيگرايي نيست و با ادعاي اعتبار برخي ضوابط مطلق كاملاً همخواني دارد.16
ترديدي نيست كه تنوع فرهنگي، زمينه بيشتري براي رشد خلّاقيتهاي فرهنگي و مشاركت همگان در كار خلق، شكوفايي و تكثير مقولات فرهنگي فراهم ميسازد و فرهنگها در پرتو همنشيني و تعامل با همگنان خويش، به رشد و بالندگي مطلوب ميرسند. اين يك خواست هوشمندانه همگاني است كه در جامعه جهاني نيز با قوت تعقيب ميشود. به تعبير ناندي:
... هويت يك فرهنگ پيوسته در ارتباط با خويشتن فرهنگي ديگر فرهنگهاست. هيچ فرهنگي تاكنون چون جزيرهاي به حال خود رها نشده است. هر فرهنگ از يك يا چند فرهنگ ديگر چون وسيلهاي براي غني كردن خويش و دگرگونيهاي خلّاق دروني بهره ميگيرد. به سخن ديگر، هيچ هويت فرهنگي بدون در نظر گرفتن ديگر فرهنگها و ديگر هويتها كامل نخواهد بود.17
واقعيت موجود جهان نيز نشان ميدهد كه حتي در جوامعي كه نقش كانوني و محوري در هدايت فرايند جهاني شدن دارند و از طريق اين امكان به انتشار فرهنگ خويش در سطح جهان همت گماردهاند، ما نه با يك فرهنگ، بلكه با طيفي از فرهنگها و خرده فرهنگهاي مختلف مواجهيم.
مادامي كه ما «فرهنگهاي» متمايز را به موجوديتهايي اختصاص دهيم كه در چارچوب موجوديتهاي ديگر قرار دارند، هيچ پايان منطقياي بر اين امر متصور نخواهد بود. «غرب» يك فرهنگ دارد، ايالات متحده يك فرهنگ دارد، «جنوب» يك فرهنگ دارد، جورجيا يك فرهنگ دارد... افزون بر اين، سياهپوستان و سفيدپوستان در جورجيا، جنوب ايالات متحده، فرهنگهاي متمايزي دارند و غيره و غيره. حال چرا هر اجتماع محلي، هر شبكه خويشاوندي و هر خانواري، فرهنگي متمايز نداشته باشد؟ چرا هر نسلي از هر گروه، فرهنگي متمايز نداشته باشد؟ پاسخ اين است كه هيچ دليلي براي نفي اين مسئله وجود ندارد. ...18
لازم به ذكر است كه تمايل به تنوعگرايي و دفاع افراطي و يكجانبه از آن، بالقوّه ميتواند خطراتي را براي كيان ملي و جامعه جهاني موجب شود. در سطح ملي، چون ملتها معمولاً به چند هويت فرهنگي كلان، به عنوان «اجزاي اصلي هويت» و رئوس كلي تمايز، وابستگي و اعتماد دارند، و در جامعه بينالملل نيز خود را با همين شاخصها و علايم معرفي كرده و توقع دارند ديگران نيز آنها را بر همين اساس شناسايي كنند، از اينرو، تأكيد بر به رسميت شناختن گونههاي مختلف زباني، نژادي، قومي و مذهبي، با همه انشعابات و زيرمجموعههاي مختلف و فزاينده آن، به لحاظ سياسي و اجتماعي، وحدت و همبستگي ملي را به مخاطره ميافكند. يكي از تناقضات روياروي دولتهاي نوين اين است كه از يكسو، براي شكلگيري و قوام ملت بر عناصر قومي همچون نژاد، اصل و نسب و شجره تاريخي، زبان، فرهنگ، تاريخ، مليت به مثابه زيرساختهاي هويتي يك جامعه و استقلال و تمايز آن از سايرين تأكيد ميشود؛ و از سوي ديگر، به دليل عضويت در جامعه جهاني و پذيرش ماهيت دموكراتيك آن، تلويحا مجاز شمردهاند كه هر فردي ميتواند در عين تعلق به يك جامعه ملي مشخص، به عضويت يك جامعه عاري از اين تعلّقات و بالطبع داراي ويژگي فرهنگي ـ اجتماعي متمايز يعني جامعه جهاني يا هر جامعه خاص ديگر به عنوان بخشي از جامعه جهاني درآيد؛ موضوعي كه گاه تحت عنوان «تابعيت دموكراتيك» از آن سخن ميرود. در سطح بينالمللي نيز تنوعگرايي افراطي ميتواند به بروز برخي مشكلات منجر شود.
دوام و تجديد حيات تنوع فرهنگي، چالشهاي جديدي را در سطح بينالمللي برميانگيزد. در همان هنگام كه فرايند جهاني شدن فرصت تازهاي براي مبادلات فرهنگي پديد ميآورد، اشكال جديد تعصب و تعرض نيز ظاهر ميگردد. بيگانهستيزي و نژادپرستي، درگيريهاي قومي، تعصب، نفرت عمومي، طرد و تبعيض كه عمدتا ناشي از قوميتگرايي و تفاوتهاي جنسي هستند، خشونت و رنج را تقريبا در همه جا به وجود ميآورند. تمامي پديدههاي فوق، منجر به مقاومت در برابر به رسميت شناختن ديگران به عنوان انسانهاي مستحق برخورداري از حقوق يكسان ميشود. مسئولان عامل «تفاوت» را دستاويزي براي تعصب، ايجاد تنفر و نابودي سايرين قرار ميدهند. برخي نيز «تفاوت» را دستمايه درگيريهاي خشن سياسي ميكنند. ...19
نكته پاياني اينكه تأكيد بر لزوم حفظ تنوع و تكثر و توصيه به پاسداري از سرمايهها و تمايزات فرهنگي، هيچگاه به معناي خودبسندگي، تحسين خلوتگزيني، ناديدهانگاري اهميت ارتباطات فرهنگي و ميان فرهنگي و ضرورت اجتنابناپذير تعامل و داد و ستد و گفتوگو با ديگران با هدف بهرهگيري متقابل از دستاوردهاي بشري نيست.
در واقع، جهان متكثر بستر مناسب گفتوگو و مكالمه است و گفتوگو به نوبه خود، اصل تكثر را حفظ و بازآفريني ميكند. فلسفه گفتوگو، پذيرش اين اصل است كه ديگري نيز وجود دارد و به همان اندازه ميتواند واجد حقيقت باشد. حتي اگر كسي مدعي باشد كه تمام حقيقيت نزد اوست، بخشي از آن حقيقت، عبارت است از حرمت گزاردن به ديگران.20
جهانيشدن و وحدت در عين كثرت فرهنگي
دسته سوم نظريات با اتخاد موضعي بينابين، جهانيشدن را عصر ظهور جفتهاي همزيست، روندهاي همزمان و در عين حال متضاد شمردهاند. وحدت در عين كثرت، جهانيگري توأم با محليگري، عامگرايي در كنار خاصگرايي، جامعه جهاني در ضمن ملت، پسامدرنيسم در كنار مدرنيسم، ظهور روندهاي غير سكولارشدن در كنار سكولارشدن، به وجود آمدن هويتهاي سنّتگرا در كنار هويتهاي مدرنگرا، و ظهور هويتهاي مختلط در كنار هويتهاي غيرمختلط، نمودهايي از ظهور هم زمانيهاي مشهود فرهنگي و هويتي است.
عصر جديد جهانگستري فرض را بر اعتبار همه دعاوي درباره حقيقت ميگذارد، بدون آنكه در چاله نسبيگرايي محض بيفتد... جهانگستري راه را براي كساني كه اقليت ناميده ميشدند و ميخواستهاند صدايشان شنيده شود، هموار ساخته است. بنابراين، پديده چند فرهنگي مفهومي تناقضنماست؛ هم بيانگر تنوع است و هم وحدت. تنوع لازمه جهانگستري است؛ زيرا تجلّي دلبستگيهاي محلي و هويتهاي خاص را مجاز ميشمارد. در عين حال، مستلزم وحدت است؛ زيرا ترويجگر مفهوم دهكده جهاني است. انسان از طرفي بدون بهرهمندي از ميزاني از وحدت نميتواند بقا داشته باشد، و از طرف ديگر، بدون وجود تنوع و نبود فكر تازه، همساني غلبه خواهد يافت.21
همانگونه كه پيشتر بيان شد، تمايل به احياي برخي خاصگراييها، در واقع واكنشي به جريان يكسانسازي پرشتاب فرهنگي است كه توسط امپرياليسم فرهنگي از طريق فرايند جهاني شدن تعقيب ميشود. از سوي ديگر، قلمروهاي متنوع فرهنگي نيز تحت تأثير ضرورتهاي ناشي از زيستجهان مشترك و اقتضائات جامعه جهاني، به تدريج با حفظ درجاتي از استقلال و تحفظ نسبي بر برخي تمايزات هويتبخش به سمت برجستهسازي مشتركات و همسويي در جهت شكلگيري و تقويت يك فرهنگ غالب و فراگير بر اساس مشتركات و ميانگينهاي فرهنگي ميل كردهاند. از اينرو، جهانشمولي فرهنگي و روند جهانيشدن هيچگاه به معناي از ميان رفتن فرهنگهاي محلي نيست و متقابلاً منطقهاي شدن و بخشيگرايي فرهنگي نيز به معناي از ميان رفتن امر جهاني و جهانشمولگرايي نيست.
در مقابل فرايند يكساني، فرايند تكثر نيز حضور دارد. نزديك شدن فضا و مكان و بر اثر آن انسانها، امكان ارتباط و گفتوگو و نزديكي را توسط ابزارهاي جديد به وجود آورده است، ولي خود نزديك شدنها به يكديگر و شناخت دقيقتر باعث شفاف شدن تفاوتها گشته است. ميتوان گفت: قدرتمند شدن انسانها، هويتهاي خفته و غيرفعال را به كانونهاي جديد معنيبخشي براي بسياري تبديل كرده است و از اين مسير وفاداريهاي جديد، خود در مواقعي عامل تعارض و ستيزههاي اجتماعي شده است ... به اين ترتيب، به نظر ميرسد كه نظريه امپرياليسم فرهنگي به نحو صد در صد ديگر قابل قبول نيست؛ چراكه به هر حال در برخي عرصهها رابطهاي دو طرفه و دوگانه شكل گرفته است، تا آنجا كه برخي تعبير «مخرج مشتركهاي فرهنگي» را به كار بردهاند. امروزه پارههايي از اين مصنوعات و توليدات فرهنگي غرب به جزئي از تجربه زندگي شخصي و فردي ما بدل شده است و ديگر كالاهايي بيگانه به حساب نميآيد و شايد اين خود دليل بقاي آنها باشد. در اصل، بسياري از پديدههاي فوق با عبور از فيلتر سنّت و بازسازي آن تبديل به يك تجربه جديد بشري ميشوند.22
وضعيت موجود جوامع حتي جوامع هدايتگر فرهنگ جهاني و فعال در عرصه يكسانسازي نيز گوياي آن است كه تكثرگرايي و تنوعخواهي پا به پاي همگنسازي و يكپارچگي به حركت خود ادامه ميدهند و به بيان ديگر، وحدت در عين كثرت و اشتراك در عين تمايز همچنان جريان دارد. ژيل وربونت در مصاحبه با جهانبگلو ميگويد:
فرهنگ غربي با آنچه كه ميتوانيم آن را فرهنگ مدرن بناميم مطابقت دارد، اما اين به آن معنا نيست كه كشورهاي اروپايي فرهنگهاي متفاوت ندارند. هر گروهي در غرب فرهنگي دارد؛ بنابراين، ميتوانيم بگوييم كه فرهنگي در مقياس جهاني، فرهنگي در مقياس اروپا، فرهنگي در مقياس داخلي هر ملت اروپايي وجود دارد. و همانطور كه ميدانيد، در داخل هر مليت اروپايي اقوام متفاوتي وجود دارند (اقوام باسك، برتون، كاتالان و غيره) و همچنين جمعيتهايي مانند جمعيت مسلمان و جمعيت بودايي داريم. همه اين فرهنگها گاه در يك سرزمين، گاه در يك ايدئولوژي، و گاه در يك بخش اقتصادي وجود دارند كه درهم تنيده شدهاند.23
نكته پاياني اينكه شكلگيري همزمان همگني در عين تمايز، چه در سطح ملي و چه در گستره جهاني، منطق عادي جهان انساني است. به تعبير والرشتاين:
هر كشوري يك يا چند اقليت دارد و روز به روز نيز بر تعداد اقليتها افزوده ميشود. بنابراين، درست همانگونه كه ديالكتيك آفرينش همزمان جهاني همگن و فرهنگهاي ملي متمايز در اين جهان وجود دارد، ديالكتيك آفرينش همزمان فرهنگهاي ملي همگن و گروههاي قومي متمايز يا «اقليتها» نيز در چهارچوب اين دولت ـ ملتها وجود دارد.24
جهانيشدن و اختلاط فرهنگي
دستهاي از نظريات بر اين باورند كه جهانيشدن نه به يكسانسازي و غلبه يك فرهنگ بر ساير فرهنگها و نه به تنوع فرهنگي به معناي تقويت متوازن فرهنگها و خرده فرهنگهاي موجود و نه حتي به گزينش و بازتركيب مشتركات فرهنگي در قالب جديدي تحت عنوان فرهنگ عام و مشترك بشري در عين حفظ و تقويت درجاتي از خاصگرايي و تمايز، بلكه به نوعي اختلاط، آميزش و حتي آنارشي فرهنگي و برونداد تركيبي نامتوازن و نامتقارن و دايما تجديدشونده از عناصر مختلف منجر شده است. اين سنتز بيش از هر چيز از شيوع «ارتباطات ميان فرهنگي»، اشاعه پرشتاب ، فرهنگپذيري ناخواسته، كنده شدن فرهنگها از قلمرو استقرار خود و ورود و نفوذ آسان و بدون كنترل به قلمروهاي يكديگر، پرتاب شدن افراد به قلمروهاي ميان متني، فعاليت رسانههاي فراگير، ورود آسان مصنوعات فرهنگي بيگانه، كثرت متوليان فرهنگسازي، فقدان مديريت كلان در عرصه برنامهريزي و سياستگذاري فرهنگي، كالايي شدن اقلام فرهنگي، توطئههاي سياسي و فرهنگي و مانند آن ناشي شده است. فرهنگها در حال تعامل با يكديگرند و به شكلهاي گوناگون از يكديگر متأثر ميشوند.
فرهنگهايي كه از ابزارهاي قويتر و جهانشمول برخوردار باشند، بيشترين جايگاه را براي خود در بين ساير فرهنگها باز ميكنند و سپس در فرايند زمان به تثبيت خود پرداخته و به يك ارزش در آن فرهنگ تبديل ميشوند. بدينترتيب، نفوذپذيري و فروريزي فزاينده مرزها، فضاي امن و خلوت فرهنگها را نيز از بين ميبرد و در فضاي بسيار فراخ زندگي اجتماعي، فرهنگهاي مختلف به آساني گسترش و جريان مييابند. همه حوزههاي استحفاظي در هم ميريزند و هر فرهنگي به ناچار در فضايي قرار ميگيرد كه عرصه حضور و ابراز وجود فرهنگهاي ديگر هم هست. بدين ترتيب، فرايند جهاني شدن به واسطه سرزمينزدايي، پيوندهاي فرهنگ با مكان را تضعيف ميكند و نظامهاي معنايي را از لنگرگاه محلي خود آزاد مينمايد، كنار هم قرارگرفتن فرهنگهاي خاص، ذاتپروري و مطلقگرايي فرهنگي را به شدت متزلزل ميكند.25
اختلاط و دو رگه شدن هويتهايي كه از عناصر سنتي و جديد و محلي و جهاني با نسبتهاي مختلف تركيب يافتهاند، همچنين ظهور وابستگيهاي چندگانه و پيچيده متناظر با جهانيشدن نيروهاي اقتصادي، فرهنگي و سياسي و بازآرايي نيروهاي محلي و ملي در اشكال و تركيبات جديد و متغير، از ديگر آثار مشهود جهانيشدن است. مليت يك شهروند جهاني ممكن است تركيبي از چند مليت يا چند نژاد مختلط يا تركيبي از بافتهاي طبقاتي گوناگون باشد. اشخاص دورگه از يكسو، به دليل برخورداري از جنبههاي مختلف و متنوع هويتي داراي ويژگي مثبت بوده و از سوي ديگر، به دليل ناسازگاري محتمل ميان ابعاد مختلف محلي، ملي، مذهبي، نژادي، طبقاتي و بالاخره جهاني، درجاتي از تعارض را تجربه ميكنند.
اسميت در توضيح تأثيرات متقابل، نامتقارن، پيچيده و كنترلناپذير مقولات محلي (راه و رسمهاي خرد، سنّتها و شيوهها و زيست نظامهاي به لحاظ جغرافيايي محدود) و مقولات جهاني (عناصر اجتماعي فرهنگي جاري در جهان زيست به لحاظ مكاني گسترده) و به بيان تسامحي، تعامل ميان فرهنگ محلي و فرهنگ جهاني، بر آن است كه اين فرايند به پيامدها و نتايج پيچيده و ناهمگوني منجر شده است:
در بعضي موارد، همگنسازي روي ميدهد. براي مثال، سلايق، ترجيحات و «سبكهاي زندگي» مشتركي در بين قشر مرفّه طبقات متوسط در تمام ملل و ممالك توسعهيافته وجود دارد. اين امر تاكنون با گرايشي به حذف يا به حداقل رساندن آثار فرهنگها و سبكهاي زندگي محلي، همراه بوده است. در بسياري موارد، يافتهها در اين عرصه با جريان غالب نظريه جامعهشناختي در باب فرايندهاي مدرنيزاسيون مطابق بودهاند، حاكي از آنكه «بقيه» نيز به «غرب» خواهند رسيد. [شق دوم] ممكن است از تركيب فرهنگها و سبكهاي زندگي اختلاط برآيد. اين مضمون در تصوير ليوتار از جهان وطني شهري برجسته ميشود، يا تصوير هومي بابا از مهاجران دوره پسااستعماري كه واجد ويژگيهاي مشترك مركز و حاشيه، هر دو هستند. مضمون عمده در اينجا احتمالاً اين است كه نيروها و محصولات جهاني چگونه تحت تأثير شرايط محلي، سازگار يا تعديل ميشوند. [شق سوم] تفاوت امر محلي را ميتوان از طريق جهانيشدن از نو تثبيت كرد. در عين حال كه پديدههاي واضحا متمايز، رقيبان قومي، مبارزات براي كسب حقوق قومي و ملي، بنيادگرايي مذهبي، و واكنشهاي نژادپرستانه را ميتوان پاسخهاي تدافعي در برابر جهانيشدن به شمار آورد. اين واكنشها، ناشي از ميل به دفاع و حفظ راه و رسمهاي ارزشي زندگي در برابر چيزهايي بودهاند كه آثار زيانبخش نفوذهاي خارجي و جهاني به حساب ميآيند.26
ادامه اين روند به شكلگيري نوعي «جهانوطن» منجر ميشود و انعكاس آن در شخصيت افراد به گونههاي خاصي بازتاب ميكند.
فرد جهانوطن دقيقا كسي است كه ميتواند از نظر اخلاقي، از نظر فرهنگي، در آن واحد هم در سطح جهاني و هم در سطح محلي زندگي كند. جهانوطنها ميتوانند مشربهاي فرهنگي خاص خود را به رسيمت بشناسند و به آن ارزش گذارند و با محليهاي خودسالار ديگر به عنوان افراد برابر مذاكره كنند. اما آنها در عين حال ميتوانند به فراسوي امر محلي رفته، به پيامدهاي دوردست و درازمدت اعمال خود بينديشند، منافع جهاني مشترك را به رسميت بشناسد و با افراد ديگري كه از فرضيات متفاوتي براي پيشبرد اين منافع حركت ميكنند، وارد گفتوگويي هوشمندانه شوند.27
بيان ديگر اين اختلاط اينكه جهانيشدن از طرق مختلف با فرايند ضمني موسوم به «پسامدرن» پيوند خورده و به همين دليل، برخي جامعهشناسان، فرهنگ جهاني را فرهنگي پسامدرن تلقّي كردهاند. اين فرهنگ با توجه به ويژگيهاي عام پسامدرنيسم، فرهنگي به سرعت متغير، چند پاره، گسسته، متكثر، مختلط و تلفيقي است. هيچيك از نظريهپردازان جهاني شدن درصدد ارائه يك فهرست جهاني واحد از باورها، الگوها و شيوههاي عمل مورد اتفاق همگان برنيامدهاند.
نمود ديگر اين اختلاط، فرسايش تدريجي وابستگيهاي فرهنگي به دليل مخدوش شدن مرزهاي هويتي و در نتيجه، شيوع فردگرايي به معناي رهاشدگي فرهنگي و برون افتادن از چتر نظارت و كنترل فرهنگي است:
فردگرايي اكنون از طريق يكپارچگي اقتصادي جهاني، فرهنگ واحد جهاني و هزار و يك طريق تحكيمكننده متقابل در همه جا رواج يافته و بيش از پيش در جوامع غير غربي نفوذ كرده است. اما بينش فردگرايانه موجب فرسايش پيوندهاي اجتماعي ميشود و همچون سرطان بافت همبستگي سنتي را ميخورد. آنچه فردگرايي را مقاومتناپذير ميسازد آن است كه فرد هميشه آن را آزادي تصور ميكند. اين بينش البته فرد را عملاً از بند قيود رها ميسازد و امكانات فراواني را پيش روي او قرار ميدهد، اما اين كار را به قيمت نابودي همبستگي حافظ پكپارچگي اجتماع انجام ميدهد.28
شكل حاد و گسترده اين تأثيرپذيري، چيزي است كه دي كوزمو از آن به «احساس بيخانماني» تعبير كرده است: دي كوزمو بر آن است كه جهانيشدن نوعي احساس بيخانماني پديد ميآورد، و اين كاملاً شبيه احساس يهوديان از بيخانماني و بيجهان بودن است. به اعتقاد وي، اين احساس بيخانماني، بيجهان بودن و بيريشگي نوعي انومي فكري (معنوي) به وجود ميآورد. اين احساس بيجا بودن، بيجهان بودن، عين احساس يك روح جهاني يا يك هويت «اكنون و اينجا» بودن است.29
نكته ديگر اينكه فرهنگ به عنوان «شيوه زندگي» به تبع خاستگاههاي موطن خود از نوعي تنوع، تكثر، تمايز، خصوصيت، محليت و قلمرو مرزي و جغرافيايي مشخص برخوردار است. پديدهاي با چنين ويژگي چگونه ميتواند با فرايند جهانيشدن كه لاجرم به عامگرايي، همگنسازي، جهانشمولگرايي، زدودن محدوديتهاي محلي و منطقهاي و قطع تعلقات فضايي و اجتماعي منجر خواهد شد همراه شود؟
اين امر از بسياري جهات پديدهاي مشكلآفرين است كه مستلزم نفوذ همزمان نيروهاي دوردست در جهانهاي محلي، و كنده شدن معاني روزمره از «لنگرگاه»هايشان در محيط محلي است. جسميت و نيروهاي اوضاع مادي، غالب اوقات، بيشتر ما را مقيد به مكان ميكنند، اما اين مكان در حال تغيير است و بيش از جاهاي ديگر احساس ميشود، و گاه با گرايشهاي مخالف براي استقرار دوباره قدرت محليت روبهرو ميشود.30
در هر حال، ترديدي نيست كه جهانيشدن به دليل فشردگي زمان و فضا، پيوستگي و ارتباط متقابل افراد و جوامع مختلف و دوردست را فراهم ساخته و بستر مناسبي براي نفوذ و گسترش فرهنگهاي فرادست و مجهز به ابزارها و امكانات جهان گستر مهيا ساخته است. اين ارتباط غالبا يك سويه، به دليل نفوذ به قلمروهاي فرهنگي فرودست، زمينه دورگه و چندرگه شدن آنها را فراهم ساخته است.
فناوري ارتباطات و انقلاب انفورماتيك، سرعت چشمگير انتقال دادهها به دور افتادهترين نقاط جهان، تجارت الكترونيك، دسترسي سريع و آسان به انواع و اقسام برنامهها و كالاهاي فرهنگي از طريق ماهوارهها و شبكههاي جهاني؛ در واقع امواج فرهنگي، ديوارهاي حفاظتي مرزها را فرو ريختهاند و در عمق لايههاي اجتماعي نفوذ كردهاند و قدرت و توانايي دولتهاي ملي در كنترل اين امواج فرهنگي را محدود و ناكارآمد ساختهاند.31
از سوي ديگر، از ميان رفتن پيوند ميان فرهنگ و محل با درآميختن اين راه و رسمهاي فرهنگي از جا كنده شده و ايجاد اشكالي جديد، پيچيده و دورگهاي از فرهنگ همراه بوده است. آميختگي زبانها و آداب و رسوم و ساير نشانههاي منحصر به فرد مليت از نمودهاي بارز اين جريان است.
نكته پاياني اينكه، فرهنگهاي متنوع به رغم مرزها و ديوارهايي كه بر گرد آنها ترسيم شده است، مايل به همپوشي و ادغام در يكديگرند. اين همپوشي اگر نه در متن واقع، دستكم در تجربه شخصي افراد جهان وطن به وقوع پيوسته است:
... فرهنگها به جاي آنكه همچون قطعات كاملاً متمايز موزائيك به سادگي از يكديگر جدا باشند، گرايش به همپوشي و ادغام دارند. در حالي كه ميدانيم اين فرهنگها در ساختار اجتماعي جهان به نحوي متفاوت از هم جاي گرفتهاند، اما اين هم قابل ذكر است كه خطوط مرزياي كه ما پيرامون آنها رسم ميكنيم، اغلب اعتباري است. به هرحال، چنين ديدي نسبت به وضعيت فرهنگي حاضر ميتواند به ما در شناسايي فرد جهانوطن ياري دهد. چهرهنگاري از فرد جهانوطن ميبايد دربرگيرنده روابطي باشد در حيطه كثرت فرهنگها به منزله هويتهاي مشخص و متمايز، و هر چه بيشتر اين هويتها مشخص باشند بهتر ... اما به علاوه، جهان وطنگرايي در معناي دقيقتر شامل گرايش به سوي تعدد و همزيستي فرهنگها در درون تجربه فردي است. جهان وطنگرايي اصيلتر، اول از همه جهتگيري و اشتياقي است در پرداختن به «ديگري».32
يونسكو و تنوع فرهنگي
سازمان آموزشي، علمي و فرهنگي ملل متحد (يونسكو) بر اساس گزارش كميسيون جهاني فرهنگ و توسعه با عنوان «تنوع خلّاق ما» و برنامه كار مصوب كنفرانس بين دولتي «سياستهاي فرهنگي براي توسعه» (استكهلم 1998) و «اعلاميه جهاني تنوع فرهنگي» (2001) تلاش كرده است تا در راهبردهاي توسعه ملي و بينالمللي، نقش محوري و اصلي فرهنگ مدنظر قرار گيرد. اين سازمان به ويژه در بيانيه نشست سي و يكم خود بر كثرتگرايي فرهنگي، مذهبي و زباني، احترام يكسان به همه فرهنگها، تقويت همبستگي در جوامع چند قومي و چند فرهنگي، ضرورت حضور محتويات فرهنگي محلي در فضاي مجازي، ضرورت حفاظت از ميراث مادي و معنوي، حرمت نهادن به خلّاقيتهاي هنري و فكري و محافظت از حقوق فرهنگي، مالكيت معنوي و كپيرايت و تلاش براي جلوگيري از قاچاق ميراث و سرمايههاي فرهنگي، چالشهاي جهاني شدن با تنوع فرهنگي، و تقويت پيوند ميان تنوع فرهنگي با توسعه پايدار تأكيد كرده و تاكنون اقدامات عملي مهمي را در اين خصوص مبذول داشته و مصوبات قابل توجهي را تهيه و تنظيم كرده است. بيانيه جهاني «تنوع فرهنگي» مصوب سي و يكمين نشست كنفرانس عمومي يونسكو كه در اكتبر و نوامبر 2001 / دهه سوم مهر و دهه اول آبان 1380، با شركت 180 كشور در پاريس تشكيل شد، مهمترين و جامعترين بيانيهاي است كه تاكنون توسط اين سازمان در پاسداري از تنوع فرهنگي در سطح ملي و بينالمللي منتشر شده است. اين اعلاميه در ضمن موادي، بر اصول ذيل تأكيد كرده است:
ـ تنوع فرهنگي بايد به عنوان ميراث مشترك بشري و منبع تبادل، نوآوري و خلّاقيت به رسميت شناخته شده و حفظ شود.
ـ كثرتگرايي ضامن تعامل موزون و تمايل به همزيستي ميان ملتها و گروههاي داراي هويت فرهنگي متنوع است.
ـ كثرتگرايي، واكنش سياسي به واقعيت تنوع فرهنگي و جزء لاينفك ساختار دموكراتيك است و به تبادل فرهنگي و شكوفايي ظرفيتهاي خلّاق كه حيات عمومي را پايدار ميسازند، منجر ميشود.
ـ تنوع فرهنگي دامنه انتخاب براي همگان را گسترش ميدهد و از جمله منابع نيل به توسعه همهجانبه است.
ـ دفاع از تنوع فرهنگي به عنوان يك الزام اخلاقي با احترام به شأن و كرامت انسان همراه است.
ـ همه افراد بايد بتوانند آراء و انديشههاي خود را ابراز كنند و آثارشان را به زباني كه ميخواهند، به ويژه به زبان مادري، خلق و منتشر كنند.
ـ همگان سزاوار آموزشي مطلوب و مناسباند كه هويت فرهنگي آنان را محترم شمارد، و بايد بتوانند در حيات فرهنگي مورد علاقهشان مشاركت كنند و آداب فرهنگي خاص خود را، مشروط به رعايت حقوق بشر و آزاديهاي اساسي ديگران، اجرا كنند.
ـ با تضمين جريان آزاد افكار از طريق كلام و تصوير، همه فرهنگها بايد فرصت ابراز و شناساندن خود را داشته باشند.
ـ آزادي بيان و نشر، كثرتگرايي در رسانهها، كثرتگرايي زباني، دسترسي مساوي به هنر و به دانش علمي و فناوري از جمله دانش ديجيتالي ضامن تنوع فرهنگي است.
ـ كليه اشكال ميراث فرهنگي بايد حفظ شده و به عنوان سند تجربه و آمال بشر به نسلهاي آينده انتقال يابد تا به اين طريق خلّاقيت با همه تنوعي كه دارد تقويت شده و به گفتوگوي حقيقي ميان فرهنگها بينجامد.
ـ لزوم توجه ويژه به تنوع عرضه آثار خلّاق، به ويژه شناسايي حقوق نويسندگان و هنرمندان به عنوان حاملان هويت، ارزشها و مفاهيم. كالاها و خدمات فرهنگي را نبايد به عنوان كالاهاي تجاري يا اجناس مصرفي تلقّي كرد.
ـ تمهيد شرايط لازم براي مطرح شدن صنايع فرهنگي در صحنه ملي و بينالمللي و امكانيابي براي توليد و توزيع كالاها و خدمات فرهنگي.
ـ تقويت همبستگي و همكاري بينالمللي با هدف توانمندي كشورهاي در حال توسعه و در حال گذر براي تأسيس صنايع فرهنگي رقابتي و ماندگار در سطح ملي و بينالمللي و پايان دادن به عدم توازن موجود كشورها در جريان مبادله خدمات و كالاهاي فرهنگي.
- ـ تأكيد بر همكاري و مشاركت بخش خصوصي و جامعه مدني در كنار نيروهاي بازار با هدف تضمين حفظ و ترويج تنوع فرهنگي.
- يونسكو همچنين در جهت تحقق مندرجات اعلاميه «تنوع فرهنگي»، كشورهاي عضو را به اتخاذ سياستهاي مناسب براي تحقق اهداف ذيل متعهد ساخته است:
- ـ تعميق مباحثات بينالمللي درباره تنوع فرهنگي به ويژه با توجه به رابطه آن با توسعه و تأثير آن بر سياستگذاري در سطوح ملي و بينالمللي؛
- ـ يافتن روشها و الگوهاي مناسب همكاري براي حفظ و ترويج تنوع فرهنگي؛
- ـ گسترش تبادل دانش و بهترين رويههاي مربوط به كثرتگرايي فرهنگي به منظور تسهيل مشاركت افراد و گروههاي داراي زمينههاي فرهنگي گوناگون در جوامع متنوع؛
- ـ تلاش براي درك و تشريع مفهوم حقوق فرهنگي به عنوان جزء لاينفك حقوق بشر؛
- ـ پاسداري از ميراث زباني بشر و حمايت از حق بيان، آفرينش و اشاعه به بيشترين تعداد ممكن زبانها؛
- ـ تشويق تنوع زباني در كليه سطوح آموزش ضمن محترم شمردن زبان مادري؛
- ـ ارتقاي سطح آگاهي عمومي نسبت به ارزش مثبت تنوع فرهنگي؛
- ـ استفاده از شيوههاي فرهنگي مناسب براي برقراري ارتباط و انتقال دانش؛
- ـ ترويج آموزش انفورماتيك و كسب مهارت در فناوريهاي ارتباطي و اطلاعاتي نوين؛
- ـ ترويج تنوع زباني در فضاي رايانهاي و تشويق دسترسي آزاد به كليه اطلاعات حوزه عمومي از طريق شبكههاي بينالمللي؛
- ـ مبارزه با شكاف ديجيتالي از طريق ايجاد امكانات لازم براي كشورهاي در حال توسعه؛
- ـ تشويق توليد، حفظ و اشاعه مفاهيم متنوع در رسانهها و شبكههاي اطلاعاتي جهاني؛
- ـ حفظ و حمايت از ميراث طبيعي و فرهنگي، به ويژه ميراث فرهنگي معنوي و مقابله با قاچاق و انتقال غيرقانوني كالاها و خدمات فرهنگي؛
- ـ تشويق روند تحرك و جابهجايي پديدآورندگان، هنرمندان، پژوهشگران و روشنفكران و توسعه طرحهاي تحقيقاتي بينالمللي؛
- ـ تضمين حمايت از حق مؤلف و حقوق وابسته به آن؛
- ـ مساعدت در تأسيس يا تقويت صنايع فرهنگي در كشورهاي در حال توسعه و در حال گذار، همكاري براي گسترش ساختارها و مهارتهاي لازم، ايجاد بازارهاي محلي پويا و تسهيل حضور محصولات فرهنگي اين كشورها در بازار جهاني و شبكههاي توزيع بينالمللي؛
- ـ گسترش سياستهاي فرهنگي؛
- ـ مشاركت بخشهاي متفاوت جامعه مدني در تدوين سياستهاي عمومي كه هدف آنها حفظ و ترويج تنوع فرهنگي است؛
- ـ تصديق مشاركت بخش خصوصي در تقويت تنوع فرهنگي و تشويق آن و كمك به برگزاري نشستهايي با هدف برقراري گفتوگو ميان بخشهاي دولتي و خصوصي.33
يونسكو ضمن تأكيد بر اينكه همه فرهنگها بخشي از ميراث مشترك بشرياند و هويت فرهنگي هر ملت از طريق تماس تفاهمآميز با سنتها و ارزشهاي ديگران تجديد شده و غنا مييابد، در توضيح تنوع فرهنگي بر آن است كه:
در جهاني كه نزديك به 10000 اجتماع انساني در مرزهاي حدود 200 كشور همزيستي ميكنند تنوع فرهنگي بدين معناست كه تمامي افراد و گروهها بتوانند از حقوق فرهنگي خود بر مبناي حقوق بشر و آزاديهاي اساسي انسان بهرهمند شوند. همه فرهنگها امكان فعاليت مساوي همگام با سايرين را داشته باشند و در اين زمينه انواع تبعيضها و نابرابريها به دلايل مختلف وجود نداشته باشد. هرچند جوامع انساني در خيلي از ويژگيهاي فرهنگي با هم اشتراكاتي دارند، اما در عين حال، همه جوامع چه در حوزه داخلي و چه در مقايسه با همديگر، به درجات مختلف داراي سرشت نامتجانس فرهنگي هستند. اين تنوع و كثرت بايد همچون «تنوع زيستي» به عنوان «ميراث مشترك بشري» و «گنجينه سرشار تجربه، خرد و رفتار تمام انسانها» مورد حفاظت و حمايت قرار گيرد. اصل كثرتگرايي به معناي ديگرپذيري و احترام به كثرت فرهنگها، هم در داخل كشورها و روابط بين قومي و هم در مناسبات بين كشورها حايز اهميت بسيار است. حق برخورداري از فرهنگ خاص خود، حق ابراز ايمان و اجراي مراسم ديني خاص خود، حق استفاده از زبان خاص خود، حق شركت در زندگي فرهنگي و... از جمله مواردي هستند كه در حوزه داخلي ميتوان آنها را برشمرد.34
در درون يك جامعه متكثر فرهنگي «اجتماعات فرهنگي نبايد دچار تبعيضات عمدي يا غيرعمدي بوده و بايد از احترام برابر و فرصتهاي يكساني براي شكوفايي خود برخوردار باشند. هويت ملي بايد به شكلي باشد كه در آن هيچ يك از اجتماعات طرد نشده و نامشروع به حساب نيايند. رخدادها، آيينها، نمادها و ساير موضوعات ملي بايد بازتاب سرشت متكثر فرهنگي جامعه باشند. جامعه متكثر فرهنگي بايد تضمين كند كه اجتماعات فرهنگياش قادرند ميراث فرهنگي خود (مانند زبان، تاريخ و مذهب و...) را حفظ كنند و اشاعه دهند.35 و در همين ارتباط به لزوم رعايت حقوق اقليتهاي موجود در درون يك جامعه توجه داده است:
از جمله حقوقي كه اين اعلاميه براي اشخاص متعلق به اقليتها به رسميت ميشناسد ميتوان به موارد زير اشاره كرد: حق برخورداري از فرهنگ خاص خود، حق ابراز ايمان و اجراي مراسم ديني خاص خود، حق استفاده از زبان خاص خود، حق شركت در زندگي فرهنگي، ديني، اجتماعي و اقتصادي و عمومي و نيز فرايند تصميمگيري در مورد اقليتي كه به آن متعلقاند، حق ايجاد و اداره انجمن خاص خود يا شهروندان كشورهاي ديگري كه با آنان پيوندهاي ملي، قومي، ديني يا زباني دارند، بدون هيچگونه تبعيض.36
يونسكو همچنين در ماده 114 گزارش كنفرانس 1982 خود، بر ارتباط وثيق ميان توسعه و ميراث فرهنگي جوامع در حال توسعه تأكيد كرده است:
در موارد بسياري سياستهاي فرهنگي با توسعه بومي در پيوند است. توسعه هيچ جامعهاي نميتواند به معناي به كنار نهادن ميراث فرهنگي آن جامعه فهميده شود. از آنجا كه گرايش فزايندهاي در جهت يكسانسازي فرهنگي در ميان بسياري كشورها يا بخشهايي از مردم اين كشورها مشاهده ميشود كه بر سبك زندگي و ذهنيات مردم و شيوههاي سازمانيابي زندگي اجتماعي، شخصي و خانوادگي اثر ميگذارد، نياز مبرمي به طراحي راهبردهاي جديدي كه ويژگيهاي اجتماعي و فرهنگي خاص هر ملت را در نظر گرفته و كوششهاي همه افراد و گروههاي تشكيلدهنده آن را يكپارچه سازد، به چشم ميخورد. البته بايد توجه كرد كه تصميم به تضمين توسعه بومي و خودي هرگز نبايد به اين معنا فهميده شود كه هر جامعه درهاي خود را به روي جوامع ديگر ببندد و خود را تافته جدابافته انگارد. مراد از اين تصميمها صرفا بايد اين باشد كه تأثيرپذيري از ساير اشكال فرهنگي تحت نظارت و كنترل قرار گيرد.37
يونسكو همچنين در توضيح وظايف دولتها در تأمين اين مهم بر آن است كه:
دولتها بايد... براي ترويج و حمايت از تنوع مظاهر فرهنگي در حوزه سرزميني خود مسئوليتهايي را عهدهدار شوند و فرصت آفرينش، اشاعه، توزيع و امكان دسترسي به كالاها و خدمات فرهنگي را براي افراد و گروههاي جامعه خود فراهم سازند و به حقوق هنرمندان احترام قايل شده و حمايت از تنوع فرهنگي را به عنوان شاخصي براي توسعه پايدار دانسته و گفتوگوي بين فرهنگي را از طريق ترويج فعاليت خلّاقانه و مظاهر هنري تشويق كنند.
هدف اصلي يونسكو در واقع جهت دادن تنوع به سوي يك كثرتگرايي سازنده با ايجاد سازوكارهاي اخلاقي و اجتماعي براي تشويق مناسبات موزون و برابر ميان فرهنگهاست. براي نيل به اين هدف، دولتها و جامعه مدني با ترويج برابري و همگوني و نه يكسانسازي با شناخت حس تعلّق و تقويت توانمندي و با پذيرش حق بهرهمندي اشخاص از امنيت فردي و هويت جمعي در يك متن اجتماعي و دمكراتيك پذيرفتهشده، نقش مهمي دارند.
اقدام مفيد ديگر يونسكو توجه دادن به مفهوم «حقوق فرهنگي» در يكي دو دهه اخير است؛ مفهومي كه اينك تا حدي در محافل فرهنگ دوست جهان رواج يافته و در سطح جهان تلقّي به قبول شده است. مفهوم حق فرهنگي، حق انسان براي دسترسي به فرهنگ در همه ابعاد آن است. مراد از «حقوق فرهنگي» اين است كه همانطور كه امروزه حداقل در عالم نظر، حقوق بشر، امري بديهي و پذيرفته شده تلقّي شده است، ميبايست حقوق فرهنگي مردم جهان نيز به رسميت شناخته شود؛ يعني پذيرفته شود كه همه انسانها حق دارند به فرهنگ دسترسي داشته باشند. از فرآوردههاي فرهنگي استفاده كنند و در امر توليد فرهنگي مشاركت نمايند. رواج و پذيرفتن اين مفهوم به عنوان يك اصل، دخالت دولتها براي تأمين حقوق شهروندان جهت دسترسي به فرهنگ را توجيه ميكند.38
و در نهايت، موضع يونسكو در خصوص شكلگيري جامعه جهاني اين است كه:
امر جهاني نميتواند بر اساس برداشتي از يك فرهنگ واحد بنا شود. اين امر از تجربيات تمامي مردمان جهان كه از هويتهاي آنها بنا شده، نشأت ميگيرد. هويت فرهنگي و چندگونگي فرهنگي از هم جدا نيستند.39
آيسسكو و تنوع فرهنگي
آيسسكو (سازمان اسلامي، آموزشي، علمي و فرهنگي وابسته به سازمان كنفرانس اسلامي) نيز در چهارمين اجلاس وزراي فرهنگ كشورهاي اسلامي كه در آذر ماه 1383 / دسامبر 2004 در الجزاير تشكيل شد، ضمن تأكيد بر مقوله تنوع فرهنگ، بيانيهاي را با يك مقدّمه 5 بندي و 7 ماده در اين خصوص به تصويب رسانيد. لزوم توجه به ويژگيها و خصوصيات ملل، تأكيد بر همزيستي مسالمتآميز، همكاريهاي مشترك، تفاهم همهجانبه ملتها و همچنين گفتوگوي ثمربخش و سازنده بين ملتها و فرهنگها در جهت تحقق اهداف جهاني بشريت به عنوان جايگزين منحصر به فرد فرهنگ رايج خشونت و سياست محرومسازي ديگران؛ پذيرش واقعيت تنوع فرهنگي در عين احترام متقابل به عنوان مبناي گفتوگو و همكاري سازنده بين فرهنگي و بين تمدّني در جهان همواره در حال تغيير؛ رعايت قوانين و كنوانسيونهاي بينالمللي كه ضمن پذيرش ويژگيهاي خاص فرهنگي و تمدني ملتها و كشورها، حقوق ايشان را براي حفظ فرهنگ و تمدن خود تضمين كرده است؛ توجه به ويژگيهاي پسنديده و ميراث مشترك فرهنگي بشر همچون عشق، برادري، عدالت، همبستگي، احترام متقابل و... به منظور هدايت همگان در جهت گفتوگوي بين فرهنگها و مذاهب؛ مبارزه با رويههاي خصمانه و تندرويهاي تهديدكننده صلح، عدالت و امنيت جهاني و ايده تضاد تمدنها، از مهمترين عناصر مورد تأكيد اين بيانيه است.
اين بيانيه در ضمن ماده يك خود، در زمينه توجه دادن جدي به مسئله تنوع فرهنگي آورده است:
- ـ تنوع فرهنگي و تمدّني موهبتي از جانب خداست و ما به عنوان يك مسلمان رسالتي انساني در جهت پايهگذاري صلح بينالمللي به عهده داريم و بايد در جهت منافع همه انسانها از فرهنگهاي جهاني حمايت كنيم.
- ـ هر فرهنگي ارزشهاي خاص خود را دارد و از وضعيت خاصي برخوردار است و هيچ كس نميتواند كمك هر فرهنگ را به غناي ميراث فرهنگي جهاني كتمان كند و ... .
- ـ توجيهي براي باور داشتن به فرهنگ يا ملت دشمن وجود ندارد و انديشههاي پيش پنداشت فرهنگها و تمدنهاي ديگر علاوه بر تصورات متعصبانه ملتها و كشورها بايد آشكار گردد.
- ـ تنوع فرهنگي ثروت عظيمي است كه نبايد موجب ناسازگاري، تنش و طرد ديگران گردد، بلكه بايد وسيلهاي براي گسترش چشمانداز همكاريهاي مشترك، ايجاد سازگاري، آشتي و همچنين كاهش اختلافات و و رفع مسالمتآميز تضادها باشد.
- ـ ميراث فرهنگي مادي و غير مادي كه تنوع فرهنگي در همه ابعاد آن را دربر ميگيرد، ميراث مشترك بشري جهاني را تشكيل ميدهد و بشريت از آن براي تقويت همبستگي بينالمللي به منظور رعايت صلح بينالمللي بهره ميگيرد.
- ـ و در ضمن ماده دوم اضافه ميكند: تنوع فرهنگي عامل اساسي توسعه، تفاهم متقابل، همزيستي مسالمتآميز، پيشرفت اجتماعي و اقتصادي، كاهش يا ريشهكني تفاوتها و اختلالات موجود در نظم كنوني بينالمللي، احترام به حفاظت از محيط زيست و همچنين حفاظت از ميراث مادي و غير مادي ملتهاست.
- ـ و در ذيل ماده سوم ميگويد: فرايند جهاني شدن مستلزم در نظر گرفتن تنوع فرهنگي بوده و كثرتگرايي تمدّني به عنوان انگيزه جهانيشدن و نه مانع آن خواهد بود. ... حمايت از تلاشهاي بينالمللي براي تدوين يك پيمان جهاني درباره احترام به تنوع خلّاق بشري با تكيه بر دفع هرگونه تلاش براي محو يا براندازي يك زبان، فرهنگ و يا نژاد نيز از اهميت يكساني برخوردار است.
- ـ و در ذيل ماده پنجم به مصاديقي از اين تنوع توجه داده است: احترام به مناسك ديني و كتب و متون مقدس مكتوب يا شفاهي مردم يا ملتها؛ زيرا اينها پايههاي اديان و مذاهب مختلف هستند و نيز احترام به اتفاق و يا تفاوتهاي فرهنگي ابناء بشر.
- ـ وضع قوانين و مقرّراتي كه سوء استفاده، غارت، تخريب و قاچاق ميراث فرهنگي را ممنوع كند و اين اعمال به عنوان توهين جدي به امنيت فرهنگي تلقّي شود.
- ـ و در ذيل ماده شش ميگويد: ... توجه به تنوع فرهنگي و حق برخورداري از تفاوتها به عنوان يكي از مباني اساسي حقوق بشر، طبق تعاليم دين اسلام و اصول مندرج در قوانين بينالمللي است.
- ـ توجه به حق برخورداري از تنوع فرهنگي و كثرتگرايي، احترام متقابل به عوامل و اجزاي فرهنگي و تمدّني به عنوان پيش شرط گفتوگوي متعادل و همزيستي مسالمتآميز و نيز حمايت از نظام حقوق فرهنگي ملتها.40
جمهوري اسلامي ايران و سياستگذاري معطوف به تنوع فرهنگي
جمهوري اسلامي ايران نيز همسو با يونسكو و آيسسكو و در جهت تحقق اهداف فرهنگي انقلاب شكوهمند اسلامي، ضمن حمايت قاطع از سياست «تنوع فرهنگي» و مبارزه جدي و هدفمند با سياستهاي امپرياليستي «يكسانسازي فرهنگي»، تحت عنوان تهاجم يا شبيخون فرهنگي، استراتژي فرهنگي خود را در جهت تأمين هدف مزبور در داخل و حمايت از جريانات همسو در سطح جهان تنظيم و تدوين كرده است. لازم به ذكر است كه سياستهاي ترسيمي عمدتا با هدف پاسداري و تقويت فرهنگ ملي يا فرهنگ غالب به عنوان يك كليت تام و مخرج مشترك همه تنوعات داخلي در تقابل با فرهنگ مهاجم خارجي طراحي شده و به نيازها و مطالبات قوميتها و خرده فرهنگهاي داخلي كه در جهت تحقق همين سياست و تأمين برخي الزامات مؤكد يونسكو زمينه طرح دارد، توجه درخوري مبذول نشده است. قوميتهاي مختلف ايراني نيز قاعدتا براي حفظ تنوع فرهنگي خويش به اقدامات حمايتي دولت، بسترسازي مناسب و رفع و حذف موانع نياز دارند. تأمين اين مطالبات به سياستگذاريهاي متناسب و اقدامات عملي در حوزه آموزش و پرورش، صدا و سيما، مطبوعات، توليدات هنري و سينمايي، صنايع دستي و مانند آن و حمايت مشوقانه از زبان و ادبيات، فولكلور، سنّتها و رسوم و ساير دستاوردهاي فرهنگي نياز دارد.
پيش از ذكر سياستهاي مصوبه، توضيح اين نكته لازم است كه در جمهوري اسلامي ايران، نهاد يا يكي از نهادهاي اصلي سياستگذاري فرهنگي كلاننگر، «شوراي عالي انقلاب فرهنگي» ـ در ابتدا ستاد انقلاب فرهنگي ـ است كه وظيفه تدوين اصول سياست فرهنگي جمهوري اسلامي و تعيين اهداف وجهت برنامههاي آموزشي و پژوهشي و علمي را بر عهده دارد. علاوه بر شوراي عالي انقلاب فرهنگي، «شوراي فرهنگ عمومي» به عنوان يكي از زيرمجموعههاي شوراي عالي انقلاب فرهنگي، كار سياستگذاري فرهنگي كلاننگر را بر عهده دارد. شوراي عالي انقلاب فرهنگي در جزوهاي تحت عنوان «اصول سياست فرهنگي جمهوري اسلامي ايران»، منظور از سياست فرهنگي را تدوين و تعيين مهمترين اصول و اولويتهاي لازمالرعايه در حركت فرهنگي ... و به عبارت ديگر، نوعي دستورالعمل فرهنگي كه روشنگر حركت [كلي جامعه] است، [ميداند] با اين هدف كه «فرهنگ اسلامي در كليه شئون فردي و اجتماعي كشور اصل و پايه قرار گيرد.»41 نهاد اصلي سياستگذاري فرهنگي خردنگر در جمهوري اسلامي ايران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي است. ماده 29 قانون اهداف و وظايف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، اين وزارت را «مسئول تنظيم سياستهاي كلي فرهنگي، هنري و سينمايي كشور و ارائه آنها به مجلس شوراي اسلامي ميداند.»42
اصول سياست فرهنگي جمهوري اسلامي
اصول سياست فرهنگي كشور كه راهنماي مسئولان و مديران و برنامهريزان و كارگزاران فعاليتهاي فرهنگي خواهد بود بدين شرح است:
- 1. بازشناسي و ارزيابي مواريث و سنن تاريخي و ملي در عرصههاي مختلف ديني، علمي، ادبي و هنري و فرهنگ عمومي، و نگاهباني از مآثر و مواريث اسلامي و ملي و حفظ و احياي دستاوردهاي مثبت و ارزشمند تمدن اسلام در ايران؛
- 2. شناخت جامع فرهنگ و مدنيت اسلام و ايران و ترويج اخلاق و معارف اسلامي و معرفي شخصيتها و عظمتهاي تاريخ اسلام و ايران؛
- 3. ارتباط فعال با كشورها و ملتها و تحكيم پيوند مودّت و تقويت همبستگي با مسلمانان و ملل ديگر جهان؛
- 4. شناخت فرهنگ و تجربههاي بشري و استفاده از دستاوردهاي علمي و فرهنگي جهاني با بهرهگيري از كليه روشها و ابزارهاي مفيد و مناسب؛
- 5. تحكيم وحدت ملي و ديني با توجه به ويژگيهاي قومي و مذهبي و تلاش در جهت حذف موانع وحدت؛
- 6. تلاش مستمر در جهت رشد علمي و فرهنگي و فني جامعه و فراگيرشدن امر سواد و تعليم و تربيت؛
- 7. اهتمام به امر زبان و ادبيات فارسي و تقويت و ترويج و گسترش آن؛
- 8. بسط زمينههاي لازم براي شكوفايي استعدادها و خلّاقيتها و حمايت از ابتكارات و ابداعات؛
- 9. پاسداري از حريت و امنيت انسان در عرصههاي گوناگون فرهنگي، سياسي، قضايي و اقتصادي؛
- 10. فراهم ساختن شرايط و امكانات كافي براي مطالعه و تحقيق و بهرهگيري از نتايج آن در همه زمينهها؛
- 11. تقويت تفكر و تعقّل و قدرت نقادي و انتخاب در عرصه تلاقي و تقارب افكار؛
- 12. مقابله با خرافات و موهومات، جمود و تحجر فكري، مقدسمآبي، و ظاهرگرايي و مقابله با افراط در تجددطلبي و خودباختگي در برابر بيگانگان تحت شعار واقعگرايي؛
- 13. تقويت و احيا و معرفي هنر اصيل و سازنده در تمامي عرصهها و زمينههاي سازگار با روح تعاليم اسلامي؛
- 14. گسترش زمينه مشاركت و مباشرت مردم در امور فرهنگي، هنري، علمي و اجتماعي و همچنين حمايت از فعاليتها و اقدامات غيردولتي به منظور همگانيشدن فرهنگ و توسعه امور فرهنگي با نظارت دولت؛
- 15. اتخاذ سياستهاي ايجابي و مثبت در امور فرهنگي، هنري، اجتماعي و ايجاد مصونيت براي افراد و جامعه، و اهتمام به جاذبه و رحمت و جامعنگري و دورانديشي، شور و مشورت و پرهيز از خشونت و شتابزدگي و يكسونگري و استبداد رأي؛
- 16. آموزش و تشويق براي تقويت روح اجتماعي و مقدم داشتن مصالح جمعي بر منافع فردي، احترام گذاشتن به قانون و نظم عمومي به عنوان يك عادت و سنّت اجتماعي و پيشقدم بودن دولت در دفاع از حرمت قانون و حقوق اشخاص؛
- 17. تلاش براي شناخت و معرفي اركان هويت اصلي و ملي به منظور اين هويت و همچنين به منظور استحكام و استمرار استقلال فرهنگي؛
- 18. گسترش روحيه نقد و انتقادپذيري و حمايت از حقوق فردي و اجتماعي براي دعوت به خير و همگانيشدن امر به معروف و نهي از منكر بر مبناي حكمت، موعظه حسنه، شرح صدر و جدال به آنچه احسن است.
- 19. توسعه و اعتلاي تبليغات فرهنگي و هنري به نحو مناسب به منظور ترويج و تحكيم فضايل اخلاقي؛
- 20. توجه به فرهنگ و هنر روستا به منظور بالابردن سطح فرهنگي در روستاها و همچنين تقويت خلّاقيتهاي اصيل و با ارزش روستايي و عشايري.43
نتيجهگيري
روند بيوقفه جهانيشدن تقريبا همه عناصر خرد و كلان جامعه بشري را در سطوح گوناگون در معرض تغيير قرار داده است. از اين ميان مقوله فرهنگ به عنوان ركنيترين، گستردهترين، عميقترين و پرنفوذترين مؤلّفه زيست جهان انساني، بيش از ساير مؤلّفهها اين تغييرات را در خود بازتاب داده است. در بيان نحوه ارتباط ميان جهاني شدن و فرهنگ، چهار نظريه از سوي فرهنگشناسان ارائه شده است. عدهاي جهانيشدن را موجب يكسانسازي و همگني تدريجي فرهنگهاي متنوع موجود در مسير شكلگيري و استقرار يك فرهنگ واحد جهانشمول ميدانند. عدهاي جهانيشدن را موجب تكثّرگرايي و تنوعگرايي فرهنگي و به بيان ديگر تثبيت وضع موجود و بسترسازي براي رويش خرده فرهنگهاي متنوع و احيا و تقويت خردههاي حاشيهاي؛ دسته سوم به ظهور چيزي تحت عنوان وحدت در عين كثرت كه نمايانگر ظهور توأمان نوعي يكساني و همگني در برخي سطوح و تنوع و تكثر در ساير سطوح است و در نهايت، نظريه چهارمي كه جهاني شدن را موجب آشفتگي و اختلاط فرهنگي، در هم آميختن مرزها و شكلگيري نوعي بريكولاژ فرهنگي (چهل تكهشدگي) ارزيابي كردهاند.
واقعيت مشهود و روند عيني امور چنين نشان ميدهد كه جهانيشدن به موازات زمينهسازي در جهت تحقق يكساني و عامگرايي و تقارب فرهنگها و خرده فرهنگهاي موجود در برخي سطوح، خاصگرايي و تنوعگرايي را نيز حتي بيشتر از گذشته تشديد و تقويت كرده است. سازمان علمي ـ فرهنگي يونسكو نيز با عطف توجه به اين واقعيت، دولتها را در جهت حفظ و تقويت فرهنگ و خرده فرهنگهاي متنوع موجود به عنوان سرمايههاي اصيل بشري و ميراث نياكاني ترغيب و تشويق كرده و تنوعگرايي را كه مظهر شكوفايي خلّاقيت طبيعي بشر است، مانع از شكلگيري جامعه جهاني واحد بر اساس مشتركات روزافزون تلقّي نكرده است. سياستهاي فرهنگي جمهوري اسلامي نيز همسو با اين استراتژي، در جهت تقويت قوميتها و تنوعگونه فرهنگي رقم خورده است.
-
پى نوشت ها
1. cultural pluralism.
2. cultural uniformity.
3ـ مسعود چلبى، جامعهشناسى نظم تهران، نى، 1375، ص 137.
4 و 5ـ چنگيز پهلوان، فرهنگشناسى تهران، قطره، 1382، چ دوم، ص 444 / ص 409.
6ـ جان تاملينسون، جهانشدن و فرهنگ، ترجمه محسن حكيمى تهران، دفتر پژوهشهاى فرهنگى، 1381، ص 115.
7ـ يان آرت شولت، نگاهى موشكافانه بر پديده جهانىشدن، ترجمه مسعود كرباسيان تهران، علمىوفرهنگى،1382، ص 281.
8ـ به نقل از: مارك پاستر، عصر دوم رسانهها، ترجمه غلامحسين صالحيار تهران، مؤسسه ايران، 1377، ص 93.
9ـ جان تاملينسون، پيشين، ص 118.
10ـ به نقل از: حسين سليمى، فرهنگگرايى، جهانىشدن و حقوق بشر (تهران، دفتر مطالعات سياسى و بينالمللى، 1379)، ص 150.
11ـ يورگن هابرماس، جهانىشدن و آينده دموكراسى، ترجمه كمال پولادى تهران، نشر مركز، 1380، ص 184.
12ـ جيمز روزنا، جهان آشوبزده، ترجمه عليرضا طيب تهران، پژوهشكده مطالعات راهبردى، 1382، ص 43.
13ـ هادى سمتى، «انقلاب اسلامى، طرحى تمدنى»، روزنامه ايران 20 آبان 1376، ص 14.
14ـ گروهى از نويسندگان، گزارش جهانى فرهنگ 2000؛ تنوع فرهنگى، تضاد و تكثرگرايى، ترجمه گروهى از مترجمان تهران، مركز انتشارات كميسيون ملى يونسكو در ايران، 1381، ص 28.
15ـ فدريكو مايور، «براى يك فرهنگ دموكراتيك»، پيام يونسكو مهر 1372، ص 23.
16ـ خاوير پرزدوكوئيار، تنوع خلّاق ما، ترجمه گروه مترجمان تهران، انتشارات كميسيون ملى يونسكو در ايران، 1377، ص 61.
17ـ الئونورا ماسينى و رودلفو استاون هاگن، آينده فرهنگها مجموعه مقالات، ترجمه زهرا فروزان سپهر (تهران، مؤسسه فرهنگى آينده پويان، 1378)، ص 26.
18ـ ايمانوئل والرشتاين، سياست و فرهنگ در نظام متحوّل جهانى، ترجمه پيروز ايزدى تهران، نشر نى، 1377، ص 301.
19ـ گروهى از نويسندگان، پيشين، ص 27.
20ـ سيدمحمّد مهديزاده، «درآمدى به گفتوگوى بين فرهنگها»، رسانه 33 بهار 1377، ص 77.
21ـ فرهنگ رجايى، پديده جهانىشدن، ترجمه عبدالحسين آذرنگ تهران، آگاه، 1380، ص 133.
22ـ هادى سمتى، پيشين، ص 59 و 60.
23ـ رامين جهانبگلو، جهانى بودن «پانزده گفتوگو با انديشمندان جهان امروز» تهران، نشر مركز، 1384، چ سوم، ص 55.
24ـ ايمانوئل والرشتاين، پيشين، ص 278.
25ـ احمد گلمحمدى، جهانىشدن، فرهنگ، هويت تهران، نشر نى، 1381، ص 242.
26ـ فيليپ اسميت، درآمدى بر نظريه فرهنگى، ترجمه حسن پويان تهران، دفتر پژوهشهاى فرهنگى و سازمان گفتوگوى تمدنها، 1383، ص 365.
27ـ جان تاملينسون، پيشين، ص 266.
28ـ سرژ لاتوش، غربىسازى جهان، ترجمه امير رضايى تهران، قصيده، 1379، ص 131.
29ـ مسعود كوثرى، «جهانىشدن، هويت و بريكولاژ فرهنگى» در: هويت ملى و جهانىشدن مجموعه مقالات (تهران، مؤسسه تحقيقات و توسعه علوم انسانى، 1384)، ص 132.
30ـ جان تاملينسون، پيشين، ص 49.
31ـ ابوالقاسم صيادى، انقلاب اسلامى و چالشهاى جهانىشدن فرهنگ زنجان، نيكان كتاب، 1384، ص 43.
32ـ اولف هنرز، «جهانوطنان و بوميان در فرهنگ جهانى»، ترجمه هومن پناهنده، كتاب سروش مجموعه مقالات 2: رسانهها و فرهنگ (تهران، سروش، 1376)، ص 197.
33ـ بيانيه «تنوع فرهنگى» يونسكو، رسانه 47 پاييز 1380، ص 63ـ65.
34 و 35ـ ميرحسن آذرى، تنوّع فرهنگى: سيرى در اقدامات و اعلاميههاى يونسكو تهران، دفتر مطالعات فرهنگى، 1385، ص 3 / همان، ص 3و4.
36ـ خاوير پرز دوكوئيار، پيشين، ص 65.
37 و 38ـ به نقل از: پرويز اجلالى، سياستگذارى و برنامهريزى فرهنگى در ايران تهران، نشر آن، 1379، ص 57 / ص 29.
39. World Confernce on Cultural Policios, Paris, Unesco, 1982, p. 42.
40ـ حسن امينيان، «بيانيه اسلامى تنوع فرهنگى آيسسكو (سازمان اسلامى، آموزشى، علمى و فرهنگى وابسته به سازمان كنفرانس اسلامى)، ارتباطات فرهنگى «چشمانداز» 25 (مرداد 1385)، ص 39ـ44.
41ـ شوراى عالى انقلاب فرهنگى، اصول سياست فرهنگى جمهورى اسلامى ايران تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371، ص 2و6.
42ـ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، مجموعه قوانين و مقرّرات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد، 1371، ص 12.
43ـ دبيرخانه شوراى عالى انقلاب فرهنگى، بيست سال تلاش در مسير تحقق اهداف انقلاب فرهنگى گزارش توصيفى و موضوعى مصوبات شوراى عالى انقلاب فرهنگى (تهران، شوراى عالى انقلاب فرهنگى، 1385)، چ دوم، ص 369ـ371.