درجات ایمان و کفر
Article data in English (انگلیسی)
درجات ايمان
در روايات، با لحنهاي مختلفي دربارة درجات ايمان بحث شده است. یکي از آنها «أَدْنَي مَا يَکُونُ بِهِ الْعَبْدُ مُؤْمِناً» است، که کمترين درجة ايمان را بيان کرده است؛ بدين معنا که آنها از ايماني که جايگاهش در دل، و موجب سعادت است، بيبهرهاند، اما کافر و مهدورالدم نيستند. اميرمؤمنان اولين مرتبة ايمان را اينگونه معرفي کردهاند: «أَدْنَي مَا يَکُونُ بِهِ الْعَبْدُ مُؤْمِناً أَنْ يُعَرِّفَهُ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَي نَفْسَهُ» (كليني، 1407ق، ج 2، ص 414). اين تعبير آموزنده، به ما ادب عبوديت ميآموزد. انسان مؤمن بايد همة چيز را با نگاه توحيدي بنگرد؛ بدين معنا که همين شناخت را نيز از خداوند بداند.
بنابراين شرط اول و لازم براي تحقق ايمان، معرفت خداست. اگر انسان چيزي را نشناسد، نميتواند به آن ايمان بياورد؛ لیکن هر شناختي ايمانآور نيست، مگر آنکه براساس برهان و دليل باشد و انسان به آن اعتقاد داشته باشد و در دل آن را باور کند. البته التزام به لوازم ايمان موجب رشد آن خواهد شد: «لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ» (فتح: 4).
مؤلفههای دوم و سوم براي تحقق ايمان آن است که انسان به پيامبر و امام زمان خويش معرفت يابد و به اطاعت از آنها اقرار کند: «وَيُعَرِّفَهُ إِمَامَهَ وَحُجَّتَهُ فِي أَرْضِهِ وَشَاهِدَهُ عَلَي خَلْقِهِ فَيُقِرَّ لَهُ بِالطَّاعَةِ». در قرآن بحث مهمي دربارة کساني که شهداي بر خلقاند، آمده است. حضرت نيز در اين روايت دليل لزوم شناخت امام را اينگونه بيان ميفرمايند که اولاً ايشان حجت خدا در زميناند؛ ثانياً شاهد بر مردماند؛ يعني از رفتارشان آگاهاند و سرانجامشان را ميدانند.
اما شناخت خدا و پيامبر و حجت خدا نيز بهتنهايي کافي نيست؛ بلکه نتيجة اين ايمان بايستي با اقرار به اطاعت از آنها همراه باشد. امام کاظم در روايتي بسيار تکاندهنده ميفرمايد: «لَيْسَ کُلُّ مَنْ قَالَ بِوَلَايَتِنَا مُؤْمِناً» (كليني، 1407ق، ج 2، ص 244)؛ یعنی صرف ادعاي ولايت اهلبيت باعث نميشود که فرد، مؤمن تلقي شود.
بیشک ايمان کساني که به ولايت اهلبيت اعتقاد ندارند، ناقص است؛ اما بسياري از کساني را هم که خود را پيرو اهلبيت ميدانند، نميتوان مؤمن دانست؛ زيرا مؤمن بناي قلبياش عمل به دستورهای اهلبيت است. برخي از حوادثی که در جامعة ما رخ میدهد، پذيرش اين مسئله را آسان ميکند. ممکن است در زمان معصومان نيز کساني بودهاند که وقتي به اهلبيت اظهار علاقه ميکردند، مورد استقبال مردم قرار ميگرفتند؛ اما زماني که لازم بود جانشان را فداي اين اعتقاد کنند، عذر ميآوردند. امام دربارة اين افراد ميفرمايد: «لَيْسَ کُلُّ مَنْ قَالَ بِوَلَايَتِنَا مُؤْمِناً». چنين کساني درحقيقت از ايمان بويي نبردهاند؛ يعني از ايماني که موجب سعادتشان شود، برخوردار نيستند. بنابراين طبق روايت، ايمان به خدا و پيامبر و قيامت و ايمان به امام زمان اولين درجة ايمان است، اما درعينحال، اينها همة شرط لازم ايمان است، و شرط کافي، رسوخ اين ايمان در دل انسان است؛ بهطوريکه در عمل و تا پاي جان به آن پايبند ماند. مفاد برخي از روايات گویای آن است که مؤمني که حاضر نباشد جانش را براي دين فدا کند، مؤمن نيست، که البته اينها مراتب عاليتر ايمان است.
درجات کفر
در کنار رواياتي که درجات ايمان را بيان ميکنند، برخي روايات نيز ذیل عنوان «ادني ما يخرج به العبد عن الايمان» به بيان درجات کفر (خروج از ايمان) پرداختهاند. براي مثال، در چند روايت از امام صادق آمده کمترين چيزي که انسان را از ايمان خارج ميکند، اين است که کسي در برخورد با برادر مؤمن خود، از همان ابتدا در پی یافتنِ نقاط ضعف او باشد تا در زمان و مکان مناسب وی را رسوا کند: «أَدْنَي الْکُفْرِ أَنْ يَسْمَعَ الرَّجُلُ مِنْ أَخِيهِ الْکَلِمَةَ فَيَحْفَظَهَا عَلَيْهِ يُرِيدُ أَنْ يَفْضَحَهُ بِهَا» (مجلسي، 1411ق، ج 74، ص 193).
در روايت ديگري راوي ميگويد: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِاللهِ مَا أَدْنَي مَا يَصِيرُ بِهِ الْعَبْدُ کَافِراً؟ قَالَ فَأَخَذَ حَصَاةً مِنَ الْأَرْضِ فَقَالَ أَنْ يَقُولَ لِهَذِهِ الْحَصَاةِ إِنَّهَا نَوَاةٌ وَيَبْرَأَ مِمَّنْ خَالَفَهُ عَلَي ذَلِکَ وَيَدِينَ اللهَ بِالْبَرَاءَةِ مِمَّنْ قَالَ بِغَيْرِ قَوْلِهِ فَهَذَا نَاصِبٌ قَدْ أَشْرَکَ بِاللهِ وَکَفَرَ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُ» (مجلسي، 1411ق، ج 69، ص 220)؛ از امام پرسیدند چگونه انسان کافر ميشود؟ حضرت همينطور که نشسته بودند، سنگريزهاي برداشتند و فرمودند: به اينکه کسي اين سنگريزه را بردارد و بگويد هستة خرماست و بعد بگويد هرکس غير از اين بگويد، از دين خارج است، و بدعتها همينگونه آغاز ميشوند.
حضرت در روایت نکتة مهمي را تذکر دادهاند، و آن اينکه مواظب باشيد که بیجهت چيزي را به دين نسبت ندهيد؛ بلکه آنچه را خداوند حلال کرده است، حلال بدانيد و آنچه را حرام کرده است، حرام بشماريد.
در برخي از روايات آمده است که حسد و بخل در دل مؤمن جايي ندارد (ر.ك: كليني، 1407ق، ج 2، ص 306؛ تميمي آمدي، 1386، ص 623؛ نهجالبلاغه، 1379، خطبه 86، ش 1؛ مجلسي، 1411ق، ج 75، ص 346). ممکن است مؤمن به برخي صفات ناپسند عادت کند، اما صفاتي مانند حسد و بخل، در هيچ مؤمني يافت نميشود. بنابراين اگر در کسي اين دو صفت وجود داشت، بايد به ايمان خود شک کند. مؤمن در صورت ارتکاب گناه، بهسرعت توبه ميکند تا به ايمانش لطمهاي وارد نشود، و ديگر آن را تکرار نميکند. در برخي روايات به نقل از رسول خدا آمده است که وقتي مؤمن مرتکب کبيرهاي شود، روح ايمان در آن حال از او جدا ميشود، و چون توبه کرد، دوباره به او برميگردد
(طباطبائي، 1417ق، ذيل آية 22 مجادله). وقتي از امام دربارة روح ايمان پرسيدند، حضرت به آية 22 سورة «مجادله» استناد کردند که خداوند ميفرمايد: «أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ». روشن است که آن روح، همان روح منشأ حيات نيست؛ زيرا همة انسانهاي زنده آن روح را دارند. اين روح، روح خاصي است که مخصوص مؤمنان است و در روايات به آن «روحالايمان» گفته ميشود.
- نهجالبلاغه، 1379، ترجمۀ محمد دشتی، قم، تهذیب.
- تمیمی آمدی، عبدالواحدبن محمد، 1386، غرر الحکم و درر الکلم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
- طباطبائی، سیدمحمدحسین، 1417ق، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.
- کلینی، محمدبن یعقوب، 1407ق، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیه.
- مجلسی، محمدباقر، 1411ق، بحار الانوار، تحقیق و تعلیق محمدباقر محمودی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.