اخلاق سیاسی و سیاست اخلاقی مفهومشناسی (اخلاق، سیاست و اسلام)
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
در اين پژوهش قصد داريم رابطة اخلاق و سياست را تبيين کنيم. اين مسئله بدان جهت داراي اهميت است که در بسياري از گفتوگوها و نوشتهها نهتنها بين صاحبنظران غربي، بلکه ميان انديشمندان اسلامي در اينباره ابهامهايي وجود دارد (شريفي و همکاران، 1396، ج 4، ص 23ـ45). گاهي هنگام بحث دربارۀ ضرورت انجام کاری، برخي آن را موضوعي اخلاقي میدانند و به دليل اينکه ارتباطي با سياست ندارد، از انجام دادنش خودداري میکنند؛ هرچند معتقدند اگر هم کسي آن کار را انجام داد، اشکالي ندارد. بر اساس اين طرز تفکر، آموزههاي اخلاقي براي حاکمان و دستاندرکاران مديريت کشورْ تعيين تکليف نميکند و اگر هم به آنها عمل نشود، به مسئوليت سياسي شخصي لطمه نميزند!
گاهي رفتارهايي انجام ميگيرد که با نگاه ديني، ناپسند است و در صورت اعتراض نسبت به رفتارهاي مزبور، چنين پاسخ داده ميشود که هرچند شما با نگاه اخلاقي آن را بد ميشماريد، اما مصالح سياسي اقتضاي چنين رفتارهايي را داشته است و يک مسئول و سياستمدار ميبايست در هريک از دو حوزة اخلاق و سياست، به اقتضاي همان حوزه رفتار کند. چنين گفتوگوهايي کمابيش در کشور مطرح ميشود و برخي افراد تصور روشني از رابطة اخلاق و سياست ندارند. پس اين موضوع از نيازهاي فکري زندگي روزمرة ماست.
گاه برخي افراد در اثر اشتباه ديگران سرزنش و توبيخ ميشوند و دربارۀ برخي افراد بدگويي ميشود؛ چراکه تصور درستي از رابطة اخلاق و سياست وجود ندارد و بر اساس تلقي تفکيک اخلاق و سياست، قضاوت نادرست صورت ميپذيرد.
بهراستي وظايف اخلاقي کداماند؟ سياست چه وظايفي را اقتضا ميکند؟ چه ربطي بين وظايف اخلاقي و سياسي وجود دارد؟ اگر بين رفتاري سياسي و رفتاری اخلاقي تزاحم شد، کدام را بايد ترجيح داد؟
در محافل علمي و آکادميک دنيا بحثهاي بسيار جدي و فراواني دربارۀ رابطة اخلاق و سياست مطرح است. ميتوان سابقة اين بحث را به دوراني برگرداند که انديشهورزي بشر شکل منظمي پيدا کرده و مکاتبي پديد آمده است.
اين موضوع ميان مباحث علمي و معرفتي، آهنگي فلسفي دارد و به لحاظ فلسفي، اين سؤال مطرح است که چه رابطهاي بين اخلاق و سياست وجود دارد؟ همچنين از جهت ديني اين پرسش قابل طرح است که آيا يک مسئول سياسي ميتواند مسائل اخلاقي را ناديده بگيرد و فقط به مصالح سياسي در قالبهاي خاص بينديشد و براي آنها طراحي و برنامهريزي کند يا در برنامهريزيها و رفتارها بايد جهات اخلاقي را هم رعايت کند و نبايد به مسائل اخلاقي صرفاً بهعنوان فضيلت نگاه کند؟
نیز از لحاظ اجرايي اين پرسش مطرح ميشود که آيا ميتوان در جامعهای اسلامي، مسائل اخلاقي را ناديده گرفت؛ جامعهاي که نظام جمهوري اسلامي بر آن حاکم است و بر اساس قانون اساسي آن ميبايست فعاليتها طبق ارزشهاي اسلامي انجام بگيرد؟ در چنين جامعهاي تا چه اندازه باید به لحاظ اجرايي به ارزشهاي اخلاقي توجه شود؟
پس مسئلة رابطة اخلاق و سياست از جنبههاي مختلف فلسفي، مذهبي و اجرايي اهميت دارد و موضعگيريِ روشن نسبت به اين مسئله و رفتار صحيح و پسنديده بر اساس آن نيازمند توجه به جنبههاي مختلف اين مسئله است.
در اين پژوهش ميکوشيم مسئلة رابطة اخلاق و سياست را در حوزة ديني و با توجه به معارف اسلامي بررسي کنيم. نخستين بحث بهعنوان مقدمه، مفهومشناسي اخلاق و سياست و انواع ارتباط ميان آن دو است. نسبت اين مقدمه به مسئلة رابطة اخلاق و سياست، مانند نسبت مبادي هر علم به آن علم است که پيش از ورود به اصلِ بحث، قابل طرح است.
روابط مفهومي و مصداقي
گاهي منظور از رابطة دو چيز، رابطة مفهوميِ آن دو است. وقتي دو مفهوم را با هم ميسنجيم يا دو لفظ را به لحاظ معنايشان با هم مقايسه ميکنيم، گاهي با هم متباين هستند؛ يعني به لحاظ مفهومي هيچ ربطي بين آنها نيست؛ مانند مفهوم حيواني فرضي، ستارهاي در آسمان، دين و... . گاهي نیز آن دو مفهوم متداخلاند؛ يعني يک مفهوم، جزئي از مفهوم ديگر را تشکيل ميدهد؛ مانند بدن يا سرِ انسان نسبت به انسان. در اين مفاهيم براي تصور مفهوم کل، بايد جزء آن را نيز تصور کرد و مفهوم جزء در مفهوم کل نهفته است. البته گاهي هم رابطة جزئي و کلي است؛ مانند رابطة انسان و حيوان. رابطة اين دو مفهوم، عموم و خصوص مطلق است؛ يعني هر انساني حيوان است، اما هر حيواني انسان نيست.
گاهي دو مفهوم، عين هماند و هرچند در وهلة نخست تصور ميشود که دو مفهوم هستند، اما در واقع يک مفهوماند؛ مثل انسان و بشر که دو لفظ هستند و يک معنا را بيان ميکنند.
روابط مزبورْ ميان مفاهيم برقرار است؛ اما گاهي رابطة بين مصاديق در نظر گرفته ميشود. براي نمونه گاهي مفاهيمي که بين آنها رابطة تباين برقرار است، به لحاظ مصداق ميتوانند با هم توافق داشته باشند. رابطة بين مصاديق نيز گاه رابطهاي کلي است؛ يعني هر مصداقي براي مفهوم اول فرض کنيم، مصداق مفهوم دوم نيز بهحساب ميآيد يا برعکس. همچنين ممکن است رابطة بين مصاديق، رابطة عموم و خصوص من وجه باشد؛ يعني بعضي چيزها مصداق مفهوم اول هست، اما مصداق مفهوم دوم نيست يا بالعکس. در اين صورت بعضي چيزها مصداق هر دو مفهوم خواهند بود.
منشأ اختلافنظر در مفهوم اخلاق و سياست
در دو مفهوم «اخلاق» و «سياست»، اختلاف وجود دارد. برخي مفاهيم براي امور عيني وضع شدهاند و هرچند در زبانهاي گوناگون ممکن است الفاظ مختلفي براي آنها به کار رود، اما از همة آنها يک امر عيني فهميده ميشود؛ مانند درخت، شجر، tree که همگي يک مفهوم دارند و از يک چيز عيني حکايت ميکنند؛ يعني خارج از ذهن قابل نشان دادن است.
دو مفهوم «اخلاق» و «سياست» از اينگونه مفاهيم نيستند که براي امور عيني وضع شده باشند؛ بلکه در زمرة مفاهيم انتزاعي قرار دارند؛ يعني از مفاهيمی هستند که توسط عقل و با ملاحظة جهاتي، انتزاع و ساخته ميشوند. گاهي در اينکه عقل چه جهات و نکتههاي دقيقي را رعايت کرده و مفهوم موردنظر را ساخته است، اختلاف ميشود. برخي، قيودي را به آن ميافزايند و گاه در قيدها هم اختلافنظر وجود دارد؛ مانند اينکه قيد مزبور توضيحي است يا احترازي.
مفهومشناسي اخلاق
نخستين مفهوم در مسئلة «رابطة اخلاق و سياست»، مفهوم «اخلاق» است. مفهومشناسيِ اين واژه را با بيان معناي عرفيِ آن آغاز ميکنيم:
کاربرد عرفي اخلاق
دربارة چيستي مفهوم اخلاق و همچنين مفهوم سياست نيز بين مردم و اهل زبانهاي گوناگون، اختلاف وجود دارد. در زبان فارسي، هنگامي که از اخلاق صحبت به ميان ميآيد، رابطة بين دو انسان به ذهن ميرسد که گاهي همراه با تندي و خشونت است و گاهي همراه با نرمي و مهرباني. در اين صورت وقتي ميگوييم اخلاق فلاني خوب است، منظورمان اين است که در مقام معاشرت با انسانهاي ديگر، رفتارهايي ميکند که مورد پسند طرف مقابل است و خوشايندِ اوست؛ اما اگر انسان با ديگري رفتار تند و خشونتآميزي داشته باشد و کاري کند که به ضرر او تمام شود، ميگوييم انسان بداخلاقي است.
«اخلاق» و «خُلق» در زبان عربي و با توجه به اصطلاحات قرآني، مفهومي بيش از اين دارد. هرچند کاربردهايي مانند «وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ» (قلم: 4) با معناي پيشگفته سازگار است، اما هنگام بحث دربارۀ گسترة اخلاق، اخلاق فاضله، اخلاق رذيله و... با آن متفاوت است و دايرهاش گستردهتر ميشود.
کاربرد در علم اخلاق
اصطلاح ديگر، مربوط به «علم اخلاق» است. علم اخلاق از ملکات نفساني بحث ميکند. ملکات نفساني به معناي عادتهاي رفتاري است؛ يعني رفتاري که انسان سالها داشته و به آن عادت کرده است؛ بهگونهاي که بهطور طبيعي در زمان خودش همان کار را انجام ميدهد؛ نه رفتاري که يک بار از او سر زده باشد. بر اساس اين اصطلاحِ رايج در علم اخلاق، به شخصی که يک بار به کسي پول بدهد، سخاوتمند يا باسخاوت گفته نميشود. سخاوت، ملکه و عادت ثابت براي بخشش است. همچنين به کسي که يک بار از بخشش خودداري کرده است، بخيل گفته نميشود. بخيل، صفتي ثابت براي کسي است که هيچگاه در مواردي که بايد پول خرج کند، اين کار را انجام نميدهد. بنابراين علم اخلاق از ملکات بحث ميکند؛ نه رفتارهاي فوري و زودگذر.
کاربرد اعم اخلاق
«اخلاق» در اصطلاحي عامتر، با مفاهيم ارزشي مساوي است. اخلاق در اين اصطلاح از مفاهيم اخلاقي مانند بايد و نبايد سخن ميگويد. ريشة اين مسئله به تقسيمي از معرفت برميگردد که از قديمترين ايام فلسفه مطرح بوده است (مصباح يزدي، 1398، ج ۱، ص ۳۱ـ۳۲). بر اساس اين تقسيم، حکمت مجموعهاي از علوم حقيقي است که دو بخش نظري و عملي دارد. حکمت نظري از واقعياتِ موجود (مانند زمين، آسمان، آخرت، خدا، پيامبر، روح و...) سخن ميگويد و با گزارههايي از سنخ «هست و نيست» بيان ميشود؛ مانند اينکه زمين هست، تعداد آسمان هفت عدد است و... . در مقابل، حکمت عملي دربارۀ مسائلي است که با بايد و نبايد بيان ميشود؛ مانند اينکه بايد عدالت داشت يا نبايد ظلم کرد. گزارههاي حکمت نظري در ارتباط با فکر و چگونگي درک انسان از واقعيت است؛ اما گزارههاي مربوط به حکمت عملي، مربوط به رفتار است.
حکمت نظري به سه بخش الهيات، طبيعيات و رياضيات تقسيم ميشود؛ همانطور که حکمت عملي سه بخش دارد:
بخش اول در ارتباط با خود انسان است، حتي اگر هيچکس ديگر در نظر گرفته نشود؛ مانند اينکه انسان نبايد پرخوري کند؛
بخش دوم دربارۀ ارتباط انسان با خانواده و نزديکانش است؛ مانند اينکه پدر بايد حقوق فرزندانش را رعايت کند يا فرزند بايد به پدر احترام بگذارد. اين رابطه در حوزهاي وسيعتر نسبت به همة افراد جامعه نيز مطرح ميشود؛ مانند آنکه به هيچکس نبايد دروغ گفت یا ظلم کرد؛
بخش سوم دربارۀ رابطة مديران جامعه با افراد جامعه است؛ اينکه مدير جامعه نسبت به مردم و مردم نسبت به مدير جامعه چگونه بايد رفتار بکنند.
بر اساس اين تقسيم، در حوزة حکمت عملي به گزارههايي که در ارتباط با خود فرد است، علم اخلاق گفته ميشود. همچنین به بخش دوم که دربارۀ رابطة انسان با خانواده، همسايهها و بالأخره همة مردم است، تدبير منزل يا تدبير مدينه ميگويند و بخش سوم که به کل جامعه مربوط است، تدبير امت، تدبير کشور يا سياست نام دارد.
«سياست» در اين اصطلاح به معناي بايدها و نبايدهاي مربوط به کل جامعه است. بر اين اساس، سياست بخشي از حکمت عملي است که موضوع آن، روابط کل جامعه با حاکمان است؛ اما اخلاق با حکومت و تدبير جامعه ارتباطي ندارد.
طبق توضيحات مزبورْ مفهوم اخلاق و مفهوم سياست، دو مفهوم متبايناند که يک جنس کلي دارند. اخلاق و سياست هر دو مربوط به رفتار عملي هستند؛ اما اخلاق ناظر به رفتار عمليِ افراد نسبت به همديگر است و سياست ناظر به رفتار مدير جامعه نسبت به افراد جامعه و بالعکس. پس اخلاق و سياست دو مفهوم متبايناند؛ اما ازآنجاکه وجه عامي دارند، ميتوان آنها را دو «نوع» از يک جنس دانست. جنس آن دو، «حکمت عملي» است که بخشي از آن اخلاق فردي است، بخش دیگر آن اخلاق اجتماعي و بخش سوم آن سياست.
بههرحال با توجه به تنوع معاني اخلاق، در صورتي ميتوان بحثي مفيد و معقول در زمينة رابطة اخلاق و سياست داشت که تعريفی برگزيده از اخلاق ارائه دهيم و بر يکي از معانيِ آن توافق کنيم. البته هنگام بررسي اين موضوع از ديدگاه قرآن يا روايات بايد معناي اخلاق در اين منابع را به دست آوريم و روشن کنيم که منظور قرآن يا روايات از اخلاق کدام معناست.
مفهومشناسي سياست
همانطور که اخلاق در معاني متعددي به کار ميرفت، سياست نيز اينگونه است. بنابراين پیش از بحث دربارۀ رابطة اخلاق و سياست، بايد معناي سياست را نيز روشن کنيم:
کاربرد عرفي سياست
سياستْ مفهومي عرفي دارد که تقريباً با نوعي شيطنت آميخته است. طبق اين معنا سياستمداران کساني هستند که براي رسيدن به هدف خود، فريبکاري و مخفيکاري ميکنند.
سياست در اصطلاح
سياست واژهاي عربي به معناي تدبير امور، و به مفهوم مديريت بسيار نزديک است (عسكري، 1400ق، ص 18). بر اساس اين معنا سياست به خوب و بد تقسيم ميشود. اگر سياستْ براي رسيدن به هدف مورد نظرْ مفيد باشد، سياستي مطلوب است؛ اما اگر رفتارهاي مربوط به مديريت جامعه با اهداف مورد نظر سازگار نباشد، سياستي بد و نامطلوب است.
سياست در اصل به معناي مديريت يک گروه، جامعه، شهر يا کشور است. اين معنا در تعبيرات ديني نيز وجود دارد؛ مانند تعبير «ساسة العباد» دربارۀ ائمه که در زيارت جامعه اينگونه آمده است: «السَّلامُ عَلَيْکُمْ يَا ... سَاسَةَ الْعِبَاد» (صدوق، 1413ق، ج 2، ص 610؛ طوسي، 1414ق، ج 6، ص 96). «ساسة»، جمع «سائس» از ريشة «س و س»، به معناي فرمانروا و حاکم است (فراهيدي، 1410ق، ج 7، ص 336). بنابراين «ساسة العباد» يعني سياستمداران، سياستگران يا سياستورزان جامعه.
سياستْ مفهومي عيني نيست که انسان بتواند آن را نشان بدهد و بگويد رنگ، شکل يا وزنش چگونه است؛ بلکه مفهومي انتزاعي و ساختة ذهن انسان است. سياست هنگامي معنا پيدا ميکند که کسي بر مسندي مينشيند و دستوري ميدهد و ديگري عمل ميکند يا هنگامي که کسي تدبيري ميکند، نقشه و طرحي ميدهد و ديگران بر اساس آن عمل ميکنند. با چنين لحاظهايي است که مفهوم سياست انتزاع ميشود.
بههرحال اصطلاحاتي مانند اخلاق و سياست به تعريف نياز دارند و طرفهاي بحث يا مناظره دربارۀ اين موضوع، بايد نسبت به معناي موردنظر خود با هم توافق کنند.
از نظر اسلام، اخلاق با سياست چه نسبتي دارد؟ از ديدگاه اسلام، سياست خوب است يا بد؟ نسبت به آن، چه بايد کرد و چه نبايد کرد؟ پاسخ به اين قبيل پرسشها تنها با دقت در مفهوم اخلاق و سياست به دست نميآيد. از معناي سياست نميتوان به اين سؤال پاسخ داد که آيا ورود در سياست جايز است يا خير، يا آيا هر سياست و تدبيري خوب است یا خیر؟ همچنين آيا اصطلاح «بايد» در تعبير «يک سياستمدار بايد اينگونه عمل کند» همان «بايدِ» اخلاقي است؟
اين بحثها جوانب گوناگوني دارد و شعبههاي مختلف پيدا ميکند؛ بهگونهاي که حل همة آنها نيازمند فکر و تحقيق مستمر و طولاني است تا پژوهشگر بتواند ابعاد آن را بسنجد و مسائلش را به ترتيب منطقي حل کند. در اين صورت است که ميتوان بحثي منطقي و سنجيده ارائه داد؛ وگرنه بحثها ابهامهايي را در پي خواهد داشت.
با توجه به محدوديت زماني بايد به برخي اصول موضوعه اکتفا کنيم؛ يعني در مقام پژوهش دربارۀ ارتباط اخلاق و سياستْ قرارداد ميکنيم که منظور ما از اخلاق و سياست چيست.
طرح مسئله بر اساس معناي برگزيده از اخلاق
دربارة مسئلة رابطة اخلاق و سياست، «اخلاق» را در معناي ارسطوييِ آن، يعني ملکات نفساني، منحصر نميکنيم؛ زيرا در اين مسئله، بحث دربارۀ ملکات نفسانيِ سياستمدار نيست که مثلاً بخيل باشد يا خير؛ بلکه بحث دربارۀ اين است که يک سياستمدار چگونه بايد رفتار کند. پس «اخلاق» را به معناي رفتارهاي ارزشي در نظر ميگيريم؛ رفتارهايي که به حسن و قبح متصف ميشود و جا دارد کسي آنها را ستايش يا نکوهش کند.
بر اساس اين تعريف، به کارهاي خوب، «رفتارهاي اخلاقي»، و به کارهاي بد، «رفتارهاي غيراخلاقي» گفته ميشود. اگرچه بر اساس يک معنا خود اخلاق به خوب و بد تقسيم ميشود، اما طبق اصطلاح برگزيده، اينگونه گفته ميشود که رفتار يا اخلاقي است يا غيراخلاقي.
رابطة اسلام با اخلاق و سياست
تا اينجا رابطة اخلاق و سياست را با يکديگر سنجيديم. حال اين سؤال را مطرح ميکنيم که اسلام چه رابطهاي با اخلاق و سياست دارد؟ آيا ارتباط اسلام با سياست به معناي ارتباط اخلاق با سياست است؟
سه مفهوم «اسلام»، «اخلاق» و «سياست» با يکديگر متباين هستند؛ اما از نظر مصداق ميتوانند بر يکديگر منطبق شوند. توضيح آنکه اسلام مجموعهاي از عقايد و رفتارهاست. بر اساس اين اصطلاح، اسلام دربردارندة دو بخش اساسي است:
الف) بخش نظري و اعتقادي؛ مانند وجود خدا و پيامبر و معاد؛
ب) بخش عملي؛ مانند لزوم عبادت خداوند و وجوب عمل به احکام الهي.
معمولاً دين را داراي سه بخش عقايد، اخلاق و احکام ميدانند؛ ولي ازآنجاکه اخلاق را به معناي عامتري در نظر گرفتيم، شامل احکام هم ميشود و از اين نظر، دين را به دو بخش نظري و عملي تقسيم کرديم. اعتقادات مربوط به بخش نظري دين است و رفتارهاي ارزشي (فقهي يا اخلاقي) مربوط به بخش عملي دين است. حال بر اساس اين تعريف، اسلام چه رابطهاي با اخلاق و سياست دارد؟
پاسخ آن است که رفتارهايي که اسلام توصيه ميکند، هر سه بخش اخلاق (اخلاق فردي، خانوادگي و اجتماعي) و سياست را در بر ميگيرد. انسان در فاصلة اذان صبح تا پیش از طلوع آفتاب بايد نماز صبح را بخواند؛ هرچند هيچ انسان ديگري روي زمين نباشد. همچنين بايد به پدر و مادرش احترام بگذارد و نسبت به خانواده خوشرفتار باشد. رفتارهاي انسان با امام يا پيغمبري که حاکم بر جامعه است يا رفتاري که آنها بايد در برابر مردم داشته باشند، نيز در دايرة بخش رفتاريِ دين قرار دارد. بنابراين رابطة اسلام با هريک از اخلاق و سياست، رابطة عام و خاصِ موردي است؛ يعني هرچند از لحاظ مفهوم متباين هستند، اما از لحاظ مصداق، دين نهتنها شامل مسائل نظري و اعتقادي ميشود، بلکه مسائل عملي (مسائل فردي، خانوادگي، اجتماعي و سياسي) را هم در بر ميگيرد.
با توجه به آنچه گفته شد جا دارد اين سؤالات را مطرح کرد:
اخلاق از نظر اسلام چيست؟
سياست از نظر اسلام چيست؟
رابطة اخلاق و سياست از ديدگاه اسلام چيست؟
آيا از منظر اسلام بين اخلاق و سياست پيوندي خاص برقرار است؟
تا اينجا با مسائل اساسيِ بحث آشنا شديم. بحث عميق، بنيادي، جامع و روشمند دربارۀ اين مسئله ـ و هر مسئلۀ ديگر ـ در وهلة اول مبتني بر مفهومشناسيِ صحيح، استخراج موضوعات، سنجش ارتباط ميان آنها و تبيين مسئله بهصورت دقيق است. به همين دليل گفتار اول را به اينگونه مسائل بنيادين اختصاص داديم. با بهکارگيري اين روش منطقي است که ميتوان به بحثهاي جديد ورود پيدا کرد و دربارۀ آنها به پژوهش پرداخت.
* اين مقاله قلميشده درس اخلاق استاد علامه مصباح يزدي براي طلاب علوم ديني در دفتر مقام معظم رهبري در قم است.
- شریفی، احمدحسین و همکاران، 1396، دانشنامة اخلاق کاربردی، چ دوم، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره).
- صدوق، محمدبن علی، 1413ق، من لا یحضره الفقیه، تصحیح علیاکبر غفاری، چ دوم، قم، دفتر انتشارات اسلامی.
- طوسی، محمد بن حسن، 1414ق، الأمالی، قم، دار الثقافه.
- عسکری، حسنبن عبدالله، 1400ق، الفروق فی اللغه، تحقیق، بیروت، دار الآفاق الجدیده.
- فراهیدی، خلیلبن احمد، 1410ق، کتاب العین، چ دوم، قم، هجرت.
- مصباح یزدی، محمدتقی، 1398، آموزش فلسفه، چ پنجم، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).