معرفت، سال چهارم، شماره سوم، پیاپی 14، پاییز 1374، صفحات 50-

    روشنفکر کیست؟!

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    هادی صادقی / *استادیار - دانشکده علوم حدیث- آدرس: بلوار 15 خرداد (شاه سید علی)، چهارراه نوبهار، انتهای شهرک جهاد، موسسه دارالحدیث، دانشکده علوم حدیث، دفتر ریاست / SADEQI.HADI@GMAIL.COM
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    روشنفکر کیست؟!

    هادى صادقى

     

    نخستین رگه هاى نهضت روشنفکرى قرنها پیش از عصر روشنگرى1، یعنى در دوران رنسانس2، یافت مىشود که در آن اولین مقولات روشنفکرى شکل مىگیرد. خردگرایى، رهایى از سنت فکرى و مرجعیت کلیسا، تکیه بر عقل و تجربه بشرى، نقد اندیشه، شکاکیت (اسکپتیسیزم)3، علم گرایى 4افراطى و پشت کردن به ماوراء الطبیعه همه از ویژگیهاى دوران پس از رنسانس است. از همه مهمتر رواج الحاد و بى دینى و انواع مکاتب دینى ضد کلیسایى (چرا که برخى از اندیشمندان مىخواستند در عین مخالفت باکلیسا، به نوعى دین خودساخته یا خداى تنهاى غیر کلیسایى پایبند بمانند مکتبهاى دئیسم 5 و تئیسم6 از این دسته اند).

    با پیشرفتهایى که در علوم و صنایع پدید مىآمد، انسان را بیش از گذشته باور کردند و وى را بر آنچنان مسند رفیعى نشاندند که جاى خدا را گرفت (اومانیسم)7. این تحولات در قرن 17 و 18 که به عصر خرد8 مشهور شد با سرعت بیشترى دنبال گردید و مقولاتى چند نیز بر آنها افزوده شد. بحثهاى تازه پیرامون آزادى، طبیعت، جامعه، قانون، حقوق انسانى، حکومت، ترقى، مالکیت و... رواج یافت. و بدینسان قرن 18 به نام عصر روشنگرى (Enlightenment) شناخته شد. اهم مقولات مطروحه در این عصر از این قرارند:

    1) عقل گرایى (راسیونالیسم)9

    عقلگرایان مىخواستند پاسخ تمام پرسشهاى انسان را خود بیابند، بدون اینکه جایى براى ولایت فکرى گذشتگان و مرجعیت و وثاقت کلیسا، باقى بگذارند. به گفته کانت مهمترین شعار دوره روشنگرى این بود: «جرئت دانستن داشته باش»10 این شعار عمدتاً در مقابل کلیسا و اقتدار و حاکمیت فکرى اش بود که جرئت دانستن و تحقیق را از مردم و دانشمندان سلب مىکرد. مبادا چیزهایى بیاموزند که با اندیشه هاى کلیسایى در تعارض آید. کانت در مقاله کوتاه «روشنگرى چیست» چنین مىگوید: «روشنگرى بیرون شدن انسان از کمینه گى است که خود بر خویش تحمیل کرده است... شعار روشنگرى این است که جسارت بورز و بدان! شجاع باش و از فهم خود بهره گیر»11 و گلدمن چنین مىنویسد: «من دستاورد اصلى روشنگرى را یعنى بیرون شدن انسان را از کمینه گى خود کرده خویش میان امور آیینى جاى مىدهم».12

    از همین اندیشه است که سنت روشنگرى بر مىخیزد و مبارزه با هر تقدسى که تا آن زمان به طور سربسته پذیرفته شده بود آغاز مىشود. اینک مىگویند جرئت چون و چرا داشته باش! نقادى اندیشه و ظهور فلسفه نقدى (کانت) و شکاکیت نیز فرزندان مشروع و نامشروع همین اندیشه اند. بى مهرى به عواطف و احساسات انسانى نیز نتیجه عقلگرایى خشک است و ثمره اش بعدها به پا شدن نهضت رمانتیسیزم13 به عنوان آنتى تز آن شد تااینکه حق احساس را از عقل بازستاند. ویلیام و وردز ورث چنین مىسرود: «کافى است این همه علم، این همه فنّ، آن کتابهاى عقیم را ببندید، در عوض دلى پاک بیاورید که بفهمد و ببیند»14

    البته همانطور که پیشتر بیان شد پاره اى از این مقولات مدتها قبل از عصر روشنگرى و به دنبال رنسانس پدید آمده بود که به تدریج به تکامل رسید.

    2) انسان گرایى(اوماتیسم یاهومانیزم)

    در مغرب زمین حاکمیت سیاسى، مشروعیت خویش را از دین به دست مىآورد. نظامهاى پادشاهى و کلیسا دست در دست یکدیگر داشتند و دین و سیاست کاملاً به هم آمیخته بودند. علاوه بر صحنه هاى سیاست، در عرصه فرهنگ نیز اقتدار مطلق از آن دین و دستگاه روحانیت مسیحى بود. تاریخ مغرب زمین، آکنده از جنگها و خونریزیهایى است که به انگیزه هاى دینى و مذهبى به پا شده است. پیوند کلیسا با حکومت چنان محکم بود که پادشاه مشروعیت و بخشى از اقتدار خود را از کلیسا و شخص پاپ دریافت مىکرد. تاج شاهى به دست پاپ بر سر سلطان نهاده مىشد و از این طریق بر تمامى فجایع و زشتیهاى حکومتهاى استبدادى و ظالم مُهر صحت دینى زده مىشد. مردم نیز حق هیچگونه اعتراضى نداشتند ومى بایست به عنوان یک تکلیف دینى از پادشاه ظالم اطاعت کنند. زیرا پادشاه را پدر مردم معرفى مىکردندوکتاب مقدس هم اطاعت پدر راواجب مىشمرد:«عزت نهید و فرمان برید پدرتان را و مادرتان را»15 که با تفسیرى غلط از این فرمان، لزوم اطاعت از پدر به عنوان یک حق موروثى براى پادشاه شناخته مىشود.

    در آئین مسیحیت انسان به عنوان موجودى شناخته مىشود که ذاتاً گناهکار16 است و شرارت از وجودش سر مىکشد. بدى او تا آنجاست که حتى نمى تواند مستقیماً براى رفع این شرمسارى قیام کند و در محضر خدا حاضر شود و عذر تقصیر بطلبد و نیاز به توسل به آباء کلیسایى است.

    پس از رنسانس و برداشته شدن پاره اى از آن قیود سنگین کلیسایى، پیشرفتهایى در علم و صنعت حاصل آمد و انسان اروپایى طعم شیرین آزادى را چشید و به دنبال آزادى بیشتر همچون فنرى تحت فشار یک مرتبه رها شده و فراتر از آنچه بایسته بود رفت. براى دستیابى به حقوق فطرى و طبیعى خود به افراط گرائید و به خدا هم پشت کرد و انسان را خداى روى زمین نمود. از اینجاست که آزاد فکر17 بر مىآید و در مقابل کلیسا مىایستد و به کلى به هرگونه تعبدى پشت پا مىزند. انسان حرمت پایمال شده اش را باز مىیابد. «حقوق الهى» جاى خود را به «حقوق طبیعى» مىدهد.

    جرمى بنتام18 مکتب سودگروى (یوتیلیتا ریانیسیم) 19 را که معتقد است باید حداکثر خوشى و آسایشى را براى حداکثر افراد تأمین کرد، بوجود آورد.20 فرد گرایى 21نیز از دیگر مقولات فکرى روشنگرى است که به دنبال نابود سازى شرایط هر نوع حاکمیت غیر بر فرد است. اصل را بر عدم ولایت انسان یا دستگاهى بر افراد مىگذارد. «آزادى22 اندیشه حاکم عصر مىشود» ( افراد بشر مورد تأکید واقع مىشود. زن از آزادى بیشترى برخوردار شده، ارج و قرب مىیابد و از خانه به خیابان کشیده مىشود. عیش و عشرت بى محابا و رها از قیود دینى و اخلاقى رایج مىگردد.

    دنیا پرستى (سکولاریسم)26 شایع مىشود. سودگروى فردى در اقتصاد به عنوان عامل محرکه جامعه شناخته شده، مورد تحسین واقع مىشود. آدام اسمیت27 با کتاب مهم «ثروت ملل»28 اقتصاد کلاسیک لیبرال را پایه ریزى مىکند. دستور عرضه و تقاضا و اقتصاد بازار مبناى کار قرار مىگیرد. طبیعت بهترین مدبر شناخته مىشود و مىگویند «بگذار بکنند»29 یک بار دیگر مغالطه30 ناشى از ترکیب 31 که به مغالطه لیبرالیسم32 نیز شهره است تکرار شده خیر جامعه را در خیر تک تک افراد ملاحظه مىکنند.

    لازمه این همه تحولات وپدیدآمدن افکار و مکاتب گوناگون، ایجاد و رشد روحیه تساهل و مدارا و احترام به افکار و نظریات دیگران و پرهیز از تعصب بود. و این یکى دیگر از ویژگیهاى روشنفکرى است. چنانکه مىبینیم ولتر33 در نامه اش به ژان ژاک روسو 34 مىنویسد: «با اینکه اندیشه هاى تو نقطه مقابل اندیشه هاى من است، حاضرم بمیرم تا تو حرفت را بزنى»35

    3)«طبیعت گرایى» (ناتورالیسم)36

    ظهور ناتورالیسم در قرن 18 و رشد آن همپاى شیوع داروینیسم در قرن 19 و ابتداى قرن 20 بود. این مکتب چیزى بیرون از طبیعت را نمى پذیرد و آن را داراى نظام و حیات پویش عقلانى مىداند. حق آن است که طبیعت اقتضاء کند. این نهضت به صورت اعتراض علیه پیشداورى ها و قرار دادهاى اخلاقى ظهور مىکند. حوزه زبان و قلم را با چیزهایى مىآراید که تا آن زمان در اندیشه و هنر جایى نداشته. بى هیچ حجب و حیاء و با بیانى عریان زشتى ها، فجایع، کژیها، بى عدالتیها، جاه طلبیهاى فردى واجتماعى راعیان مىسازد.37

    در نظر روشنگرایان ماوراء طبیعت چیزى جز وهمیات زائیده تخیل و ابزار کشیشان براى جلوگیرى از به کار افتادن تعقل بشرى و راه بردن او به رموز طبیعت، نیست. لذا نباید از طبیعت تخطى کرد. همه چیز باید این دنیایى (سکولاریزه) شود. سعادت در همین دنیا دنبال مىشود و وعده کشیشان به آخرت و پاداش و جزاى خوب و بد نامفهوم مىشود. اگر قانون و ولایتى هست و اگر انسان را اخلاقى باید، همه از این جهان مادى بر گرفته مىشود. هر چه به طبیعت نزدیکتر باشد بر حق تر است.

    از همین روست که روسو آن وحشى نجیب را مىستاید و او را بهتر از دهقان بى ـ دست و پا و مطیع مىداند. زیرا او به طبیعت آزاد خویش نزدیکتر است و این یکى دربند جامعه اى تدبیر شده گرفتار آمده و از طبیعت دورتر است.38 دونى دیدرو نیز ابتدایى ترین مردم روى زمین همچون اهالى تاهیتى را که به سادگى ازقوانین طبیعت پیروى مىکنندازمردمان متمدن به قوانین نیکو و اخلاق نزدیکتر مىداند.39

    در تمام علوم نهضتى طبیعت گرایانه به پا شد. از مسئله معرفت و فلسفه و ریاضیّات گرفته تا علوم اجتماعى و روانشناسى و تاریخ، از متافیزیک و علوم دینى تا اخلاق و حقوق همه از نو مورد بررسى طبیعت باورانه قرار گرفت. در همه این مقولات مسیحیت راه حل و پاسخ به دست مىداد، اما راسیونالیست عصر روشنگرى مىخواست همه چیز را از نو شروع کند، لذا خود نو بودن نیز برایش تقدس یافت و از هر چه کهنه بود گریخت. خیر و سعادت را در چیزهاى تازه مىیافت. این نوعى خاص از مغالطه از راه قدمت40 است که به نام مغالطه از راه نویى41 خوانده مىشود. 42از همینجا تقابل تفکرمرتجعانه واندیشه مترقى مطرح شد.

    4) اندیشه پیشرفت و ترقى43

    با اکتشافات تازه در قرن 17 و پیشرفتهاى اجتماعى بزرگ که ناگهان پیش آمده بود کم کم متفکران به اندیشه پیشرفت و تکامل رهنمون شدند و این سؤال مطرح شد که آیا بشر در طول تاریخ خود رو به پیشرفت و ترقى بوده است یا انحطاط و سقوط؟44 مثلاً آیا یک نویسنده قرن هفدهم مىتواند آثارى همسان یا برتر از نویسندگان بزرگ یونان و روم خلق کند؟ نزاع میان گذشته گرایان و نوجویان بالا مىگیرد. اوایل قرن هجدهم نوگرایان بر افکار عمومى مسلط مىشوند.45 البته روشنفکر واجد اندیشه پیشرفت قرن18 فاقد آن نظام فکرى سامان یافته اى بود که در قرن 19 با نظریه تکامل داروین پدید آمد. تنها از آن پس بود که اندیشه پیشرفت در جهات مختلف مطرح شد. متفکران تاکنون شش نوع پیشرفت را براى بشر تصویر کرده اند.46

    این مجموعه بر اساس تعداد اندیشمندانى که تفکر پیشرفت را در زمینه خاصى قبول دارند به صورت هرمى در مىآید که هر چه بالا بروى از قائلین به آن کم مىشود. در قاعده این هرم پیشرفت در علوم تجربى قرار دارد و در قلّه آن پیشرفت جسمى ـ روانى انسان. این شش دسته به ترتیب عبارتند از:

    پیشرفت علوم تجربى که با اکتشافات جدید و دستیابى به قوانین تازه طبیعت متوجه شدند که علوم بشرى تازه در ابتداى مسیر خویش است و راهى دراز در پیش دارد که به کمال مطلوب برسد.

    پیشرفت در فن و صناعت، با توفیقاتى که در اختراعات جدید حاصل شده بود که کم کم به توانائیهاى بیش از پیش انسان پى بردند و وى را قادر بر ایجاد صنایع بدیعترى دانستند.

    پیشرفت در امور مادى و رفاهى، در اثر اختراعات و ایجاد صنایع جدید و بهرهورى از آنها در زندگى مردم و کشف قاره جدید و سرازیر شدن ثروتهاى آن مناطق به اروپا این اندیشه نیز قوت گرفت.

    پیشرفت آرمانهاى اجتماعى و سیاسى، که خصوصا محل بحث ما است. اندیشمندان معتقد شدند که بشر در زمینه امنیت، برابرى، برادرى، آزادى و... هر چه جلوتر رود از ترقى بیشترى برخوردار مىشود. آینده از گذشته و حال روشن تر است زیرا که هم اکنون وضعیت از گذشته بهتر است. و این ارتکاب مغالطه دیگرى است به نام تعمیم شتابزده.47

    پیشرفت اخلاقى، بدینسان که مثلاً حق طلبى در این اعصار بیش از گذشته است. صفات رذیله اى همچون حسادت، حقد، غیبت، دروغگویى و ...کمتر شده واین به دلیل رشد فکرى و فرهنگى بشر است.

    پیشرفت جسمى ـ روانى، نیز اینگونه تصویر مىشود که قابلیتهاى بدنى و روحى انسان در طول زمان تغییر مىکند وضعیتى مناسبتر پیدا مىکند. مثلاً هزاران سال پیش انگشتان دست انسانها به نرمى و انعطاف پذیرى این زمان نبوده است.

    بدیهى است که در هر یک از این شش دسته خصوصاً در این دو مورد آخر، مناقشات و اختلاف نظرهایى وجود داشته باشد، که جاى ذکر آنها نیست.

    در مجموع مىتوان گفت که به قول فرانکلین بومر بر روشنفکرى مغرب زمین چهار دوره گذشته است. اول دوره شکاکیت که نماینده اش رابرت بویل شیمیست مشهور است و کتابى دارد به نام «شمیست شکاک».48 و دوره دوم، دوره دئیسم یعنى نفى مسیحیت و قبول خدا که نماینده اش ولتر در قرن هجدهم است. سوم دوره الحاد صریح که نمایندگانش هاکل، بوخنر، و فوئرباخ اند در قرن نوزدهم. و بالاخره دوره چهارم که دوره حسرت و رنج از فقدان معنویت است که نماینده اش آرتور کوستلر در قرن بیستم است.49

    اما در این دیار این ادوار طى نشد و روشنفکران یک راست سراغ دوره سوم آن رفتند و هنوز هم برخى، به آن مباهات مىکنند. برخى دیگر نیز کارشان به عیاشى و بهیمیت و وصف نان و شراب و فرج و گلو کشیده است.50 «روشنفکرى على الاغلب در دیار ما بر خلاف آنچه در اروپا گذشت، با بى دینى و سست عقیدگى آغاز شد و با بى بندوبارى درآمیخت و اغلب به مارکسیسم منتهى گردید. میرزا آقاخان و احمد روحى و افضل الملک بى دین بودند. و فروغى، سست عقیده اى عمله ظلمه. و هدایت فرویدیستى بورژوامنش و دشتى، هوسرانى فرومایه و بى اعتقاد و از همه جلیل تر جلال بود ]هر چند آن دیگران جلالتى نداشتند[ که از پشت کردن به عقیده دینى شروع کرد و به سوسیالیسمى معتدل و ظلم ستیز و سنت گرا رسید».51 و دوباره با دین آشتى نمود و در آن ماند تا در گذشت.

    اگر بخواهیم خلاصه اى از ویژگیهاى روشنفکران اولیه این دیار را به دست دهیم بهتر از همه آن است که جلال آورد:

    اول) فرنگى مآبى. کسى که لباس و کلاه و کفش فرنگى مىپوشد. دستش رسید مشروب مىخورد. روى صندلى مىنشیند. ریش مىتراشد. کراوات مىبندد. با قاشق و چنگال غذا مىخورد. لغت فرنگى بکار مىبرد. یا به فرنگ رفته است یا مىخواهد برود. و در هر فرصتى از فرنگ مثال مىآورد...

    دوم) بى دینى یا تظاهر به آن یا سهل انگارى نسبت به دین. یعنى روشنفکر اعتقاد به هیچ مذهبى را لازم نمى داند. به مسجد نمى رود یا به هیچ معبد دیگرى. اگر هم برود کلیسا را به علت «ارگى» که در آن مىنوازند بر دیگر معابد مرجح مىدارد. نماز خواندن را اگر هم لغو نداند نوعى ورزش صبحانه مىداند. هم چنین روزه را که اگر بگیرد براى لاغر شدن مىگیرد. یعنى اگر از ته دل هم لامذهب نباشد اعمال مذهبى را با شرایط روز توجیه مىکند و با مقدمات علمى.52

    سوم) درس خواندگى و این در اصطلاح عوام آخرین شرط روشنفکرى است نه اولین آن. یک روشنفکر دیپلمه است یا لیسانسیه ]و امروزه باید یا لیسانسیه باشد یا دکتر و بالاتر[ یا از اینجا یا از فرنگ. و البته اگر از فرنگ فارغ التحصیل شده باشد یا از آمریکا در ذهن عوام روشنفکرتر است، یا خودش خودش را نسبت به محیط روشنفکرتر مىداند، فیزیک و شیمى را مختصرى مىداند. اما حتماً درباره «روانشناسى»، و «فروید» و «جامعه شناسى» و «تحلیل روانى» صاحب نظر است.»53

    روشنفکر در ایران اغلب درخدمت اغراض استعمار بوده تا خدمت مردم خویش چرا که اولى را بیشتر شناخته و به آن عشق مىورزیده تا دومى و اصلا مردم خود را به حساب نمى آورده است. آزادى را هم اگر مىخواسته نه آزادى در برابر حکومت (که آن پر خطر بوده است) بلکه آزادى از سنتها و دین و تاریخ وزبان و آداب و فرهنگ ... خویش. خود کمتر محرومیت کشیده یا لااقل از آن دسته است و در غم نان نیست و فرصت فکر کردن به مقولاتى دیگر را هم دارد.54 هر چند که جرئت بیرون آمدن از کافه هتل پالاس و قدم گذاشتن در بازار و رفتن میان کارگران کوره پز خانه و مسجد و ده محمدآباد و دیدن قیافه آن توده مردمى که بر ایشان غیاباً حکم صادر مىکند و از پشت سر به آنها ارادت مىورزد را نداشته است.55

    روشنفکر واقعى

    اگر بخواهیم تعریفى از روشنفکر به معنى اتم آن ارائه دهیم کارى است نه چندان دشوار . تمامى مقولاتى که باید در وصف روشنفکر برشمریم از یک اصل اساسى عقلگرایى استنباط مىشود. با این حال مىتوان چهار مقـوله دیگـر را نیز به آن افزود و بقیـه ویژگیهاى روشنفـکر واقعى را تحت آنها به نظم در آورد:

    1) عقلگرایى

    مهمترین شرط روشنفکرى عقل و بصیرت است. هیچگاه انسان کم عقل و بى فکر را روشنفکر نمى خوانند. در تمامى فرهنگهاى غربى و شرقى چیزفهمى، به درستى شرط اولیه روشنفکرى شمرده مىشود. و از همینجا لازم مىآید که روشنفکر اهل تأمل و تدبر و عاقبت اندیشى باشد. با خرافات و اندیشه هاى باطل و پوچ و خیالات واهى بستیزد و در امور خویش روشمند باشد. پایبند لوازم عقل بوده و از تبعیت بى منطق از دیگران بپرهیزد. اهل رفق و مداراى با جاهلان باشد و با اهل فضل و دانش هم نشین. تمایز تعبد منطقى و تعبد بى منطق را به خوبى بشناسد و همانطور که از دومى پرهیز مىکند بر اولى ملتزم باشد. زیرا که خود در همه چیز تخصص ندارد و به ناچار باید به اهل فن مراجعه کند و از آنان تقلید نماید و این همان تقلید ممدوح است. در مقابل تقلید مذموم است که روشنفکر باید به سختى از آن اجتناب کند، همچون تقلید در مسائل اصلى تفکر و اعتقاد و جهان بینى. بدون تردید باید گفت انسانهایى که چشم به دهان و قلم دیگران مىدوزند تا اعتقاد و مرامشان را از آنان بگیرند و بدون کار فکرى و تأمل کافى همه را مىپذیرند از روشنفکرى بسى دورند. همینطور کسانیکه از آن طرف به افراط رفته و بدون داشتن صلاحیت کافى به اصطلاح مىخواهند اداى روشنفکران را در آورند و مستقلاً اندیشه کنند، در وادى اى قدم مىگذارند که توان طى آن را نداشته و در همان قدمهاى اولیه تحقیق، به بیراهه کشیده مىشوند و بى عقلى خویش بر اهل عالم نمایان مىسازند.

    خوشبختانه در فرهنگ اسلامى به اندازه کافى به عقل و خرد بشرى بها داده شده است. بر خلاف سنت کلیسایى، هیچگونه مرجعیت و ولایت فکرى و نظرى براى هیچ شخص یا دستگاهى وضع نشده است. سنت دینى خصوصاً سنت شیعى (به خاطر اجتهاد آزادش) ابناء بشر را به تأمل و تفکر بیشتر سوق داده است. تا جایى که در فرهنگ قرآنى و روایى هیچ عبادتى برتر از تفکر و تعقل شمرده نشده است.

    بنابراین، براى انسان روشنگراى این عصر، هیچ عذرى باقى نمانده که مسائل مهم و خطیر حیات را لااقل براى خویش به صورت حل نشده باقى بگذارد. وى باید موضعى روشن در قبال مسائل فکرى جریانات عمده حیات بشرى گرفته باشد و تکلیف خود و خلق خدا را با آنها یکسره کند، باقى ماندن در تردید و شک از آفات جدى روشنفکرى است که هر چند ممکن است آب و رنگى از روشنفکرى فرنگى با خود داشته باشد، اما از شیوه عاقلان به دور است و در فرهنگ روشن بینان جایى ندارد. از اینجاست که به مقوله دوم روشنفکرى مىرسیم:

    2) آرمان و ایمان

    بى شک روشنفکرى با تردید و ابهام، هُرهُرى مذهبى و عضویت حزب باد سازگار نیست. روشنفکر باید بالاخره از مرام و مکتبى برخوردار باشد. اصلاً آزاد بودن از هر مرامى ممکن نیست. چنانکه پوچ گرایى و نهیلیسم نیز مکتبى پر اسم و رسم است. مهم، داشتن اعتقاد و ایمان و پایبندى به آن است، به گونه اى که به وى جهت و هدف دهد و وى را از آرمانهاى بلند بشرى بهره مند سازد. البته پذیرش هر مکتبى نیز باید بر مبناى عقلانى باشد. و درست از همین نقطه است که راه روشنفکر ایرانى از راه روشنفکر اروپایى عصر روشنگرى جدا مىشود. چه وجهى دارد که روشنفکر مسلمان به تقلید از روشنفکر اروپایى با هرگونه تقدسى مبارزه کند؟ تقدس بى دلیل آنهم براى مفت خوران شکم پرست دنیاطلب که در لباس دین به رهزنى فکر و دین مردم اشتغال دارند البته که پذیرفتنى نیست و باید با آن ساخت. اما تقدس و حرمت برخاسته از ایمان پاک و مبتنى بر پایه هاى محکم خردپسند را باید به جان پذیرفت. اگر کلیسا یک دین ضد عقل با پاره اى مقدسات خردستیز رابه انسان مظلوم و دربند اروپایى عرضه مىداشت و خردمند اروپایى حق مىیافت با آن مقدسات، و به تبع با هر مقدسى، ستیزه کند، چه دلیلى وجود دارد که در این گوشه عالم نیز عده اى به تقلید از آنان با مقدسات معقول فرهنگ خود به مبارزه برخیزند؟ و آیا این جز تقلید مذموم و ناشى از بى مایگى و عدم استقلال فکرى چیز دیگرى است؟

    سکولاریسم در اروپا در زمینى روئید که در حوزه فرهنگ اسلامى از آن زمین شوره زار خبرى نیست. اسلام چه در بعد اقتصادى و چه در سایر ابعاد به اندازه کافى به زندگى این دنیا بها داده است به طورى که مثلاً کار در آن از عبادات بزرگ محسوب مىشود و راه حیات آخرت از حیات دنیا جستجو مىشود و اصلاً حیات آخرت همان باطن حیات دنیا است. در این فضاى فکرى دیگر چه جاى سکولاریسم؟!

    ایمان به انسان جرئت ابراز عقیده و دفاع از آن را مىدهد.ترس یکى ازبزرگترین آفاتى است که بسیارى از روشنفکران را از اثر انداخته است. این ترس مىتواند ترس از حکومت استبدادى باشد یا از جو غالب بر یک حوزه اندیشه یا ترس از عوام الناس و یا ترس از طبقه خاصى از مردم مثل روشنفکرنمایان وابسته یا... ممکن است از اتهام به کفر بترسد یا از تهمت تحجر و تقدس مآبى. در هر صورت یک روشنفکر باید آنقدر شهامت داشته باشد که دست کم بدون واهمه حرف خویش را بزند و به آرمانهاى خویش پاى بند باشد. حق را بطلبد هر چند به ظاهر متضرر شود.

    روشنفکر از تعهد کافى و روحیه مسئولیت پذیرى برخوردار است. در بند جاه و مال نیست. در غیراین صورت «ریاکارى سالوس» یا «هنرمندى بى درد»یا«تحصیلکرده اى رفاه طلب» یا«نویسنده اى در غم نان و نام»یا «سیاستمدارى رذل» یا «متفکرى بریده از مردم» و ازاین قبیل نام مىگیرد نه روشنفکرى متعهد و فضیلت مند.

    پر واضح است که اگر دوستى انسانها و ارزش نهادن به آنها جایى در ایمان و اعتقاد وى نداشته باشد، کوس رسوایى و ورشکستگى اش از ابتدا زده شده است. ولى این به معناى اومانیسم به شکل غربى اش نیست. نباید بى جهت انسان را بر مسند خدایى نشاند. روشنفکر واقعى سعى نمى کند با سرکشى در مقابل خالق خویش اداى روشنفکران عصر روشنگرى اروپا را در آورد. تازه روشنفکر اروپایى در مقابل کلیسایى قد علم کرد که انسان را موجودى مىداند ذاتاً گناهکار که چنان بى ارزش است که حق مکالمه مستقیم باخدا از او سلب مىشود. شاید وى حق داشته باشد بخواهد حق انسانیت را از چنین دینى بازستاند. اما این کجا و اسلام که انسان را خلیفه خدا بر روى زمین و مسجود ملائک و اشرف خلائق و محبوب و مورد توجه خداى مهربان مىداند. آنگاه دیگر چه جاى اومانیسم؟!

    جلال نمونه اى از روشنفکران بى ایمان و خالى از تعهد را عرضه مىدارد: «حزب ایران» نمونه کامل مجمع آدمهاى خوب و بى خاصیت و دنباله رو بود. روشنفکران از فداکارى بى خبر، خالى از شور و شوق بیزار ازایجاد درد سر، همه در فکر نان و آب خویش».56

    3) علم و آگاهى

    عشق به علم و اندیشه و کار و مشغله فکرى و دانستن هر چه بیشتر، از مقدمات روشنفکرى به حساب مىآید. روشنفکران غالباً با درس و مدرسه و کتاب و محصل و معلم و... سرو کار دارند. در بـوستان اندیشه از شخـم زدن زمین ذهن و کاویدن انبان حافظه لذتى سرشار مىبرند. روشنفکر علاوه بر آنکه درس خوانده و با سواد است و دست کم در یکى از علوم نیمچه تخصصى دارد، از حوزه تخصصى خویش بیرون آمده و سرى هم به مسائل عام بشرى مىزند و پیگیر آن مسائل است. وى باید از امور جارى عالم باخبر باشد تا نام روشنفکر را برازنده گردد و بتواند با بهره گیرى از تجارب تلخ و شیرین انسانها به کار ملت خود آید و بر توش و توان فرهنگ خود بیفزاید. باید از مسائل ملت خود آگاه تر باشد و بیشتر به آنها بیندیشد و در پى گره گشایى کار ملت خویش باشد. و الاّ آن مىشود که جلال گفت: «روشنفکر ایرانى ... به مسائلى مىاندیشد که محلّى نیست; وارداتى است. و تا روشنفکر ایرانى با مسائل محلى محیط بومى خود آشنا نشود و گشاینده مشکلات بومى نشود وضع از همین قرار است که هست».57

    در زمینه علوم و معارف باید پیش از آنکه به معارف بیگانه روى آورد، از فرهنگ خویش تغذیه کند. و بیش از آنچه از علوم و تمدن جدید مطلع است، از فرهنگ و تمدن ملى و دینى خویش برخوردار باشد. و این نداى رساى اقبال لاهورى همواره در گوش جانش باشد که:

    «همچو آیینه مشو محو جمال دگران    از دل و دیده فرو شوى خیال دگران
    در جهان بال و پر خویش گشودن آموز    که پریدن نتوان با پروبال دگران»

    4) کردار نیک

    اصلاح گرى یکى از ویژگیهاى مهم روشنفکر واقعى است. بسیار بوده اند روشنفکران پرحرف و لاف زنى که در میدان عمل کارى و اثرى از آنها پدید نیامده است. خوب مىدانند و پندارهایشان نیک است. خوب هم حرف مىزنند و حرفهاى خوب هم مىزنند اما پاى عمل که مىافتد همه از میدان به در مىروند و هر کس بهانه اى مىتراشد. روشنفکر واقعى با ظلم و بى عدالتى مىجنگند و بر حق کشى و ستم عصیان مىکند. تا آنجا که برخى، روشنفکر را به عصیان گرى آگاه تعریف مىکنند.

    در مسائل اجتماعى پیشرو و پیشاهنگ است. در صحنه کارزار سیاسى بدون ترس و واهمه به مبارزه اش ادامه مىدهد. نه همچون رهبران جبهه ملى که براحتى وبراى حفظ وجهه خویش صحنه را ترک کرده به گوشه عزلت پناهنده شوند.به قول جلال:«واماجبهه ملى که محل تمرکزاحزاب ضداستعمارى بود و اولین تشکیلات سیاسى پس از مشروطه بود که براى روحانیت اعتبارى قائل شده بود و به همین دلیل نفوذ و دست بیشترى در مردم داشت، متأسفانه تشکیلات نمى شناخت و وحدت نظر و عمل نداشت و رهبرانش به همان نفوذ داشتن در مردم اکتفا کرده بودند و براى حفظ همین نفوذ اخلاقى بود که جبهه ملى در حوزه هاى عملى هر چه کمتر جنبش داشت وفعال بود و کم کم به صورتى در آمده بود که همچون هاله اى فقط از دور پیدا بود و هر چه بیشتر نزدیکش مىشدى وجودش را کمتر لمس مىکردى».58

    «محتواى روزنامه قانون ]منتشره از سوى میرزا ملکم خان[ و مشى عملى ملکم بار دیگر یاد آور جدایى «اندیشه» و «عمل» در تاریخ سیاسى ایران زمین است. معدود کسان را مىتوان یافت که هم چون امام محمد غزالى، آنهم پس از ترک نظامیه بغداد و سیر و سلوک ده ساله اش، میان نظریه و عمل حتى الامکان تطابق و هم خوانى بوجود آورده باشد. ایران مهد پیامهاى عدالت، آزادى، ترقى، حقیقت و... بوده است بدون آنکه اندکى از این پیامها به جامه عمل و در شکل بنیاد و نظامهاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، متحقق شده باشد. فقدان ارتباط میان نظریه و عمل جزء معضلات و مشکلات پیشینه تاریخى ما است. این فقد را باید در دو موضوع یافت: ابتدا بى اعتقادى قائلین و گویندگان و بى مسمى بودن لفظ است... موضوع دوم در توجیه فقد ارتباط میان نظریه و عمل، عدم میانجى و واسطه هایى است که بتواند آرمان را به عمل مبدل سازد و یا عمل را در سطح آرمان ارتقاء دهد».59

    روشنفکر واقعى باید در عین حال با سنتهاى غلط نیز در افتد. با جهالت مردم مبارزه کند، خرافات را کنار گذاشته و مردم را به تعقل و خرد ورزى سوق دهد. نه کهنه پرست باشد و نه نوپرست. نه حکم به خوبى هر چه قدیمى است بکند و نه حکم به بدى آن. حساب هر کهنه و نویى را جداگانه و با معیارهاى درست عقلى مورد رسیدگى قرار دهد. پیشرفت جامعه را به سوى اهداف بلند و آرمانهاى والاى انسانى مىخواهد و اگر خدا باور است سیر به سوى خدا و ترقى جامعه در جهت بندگى و قوت دفاع از دین حق را مىطلبد.

    روشنفکر واقعى در همه حال با مردم است و دستش در دست آنها. غم آنها را مىخورد. براى آنها کار مىکند و همچون آنان زندگى مىکند. خود را تافته جدا بافته از آسمان افتاده نمى داند. یکى از موجبات بریده شدن روشنفکر از مردم خود تقلید از روشنفکر غربى است. جلال در وصف روشنفکران پس از مشروطه مىگوید: «روشنفکر ایرانى وارث آموزشهاى روشنفکران قرون 18 و 19 متروپل که اگر در حوزه ممالک مستعمره نمى توانست پذیرفته باشد (بود) ... و درست به همین دلیل است که روشنفکر ایرانى هنوز ازجمع خلایق بریده است. دستى به مردم ندارد. و ناچار خود او هم در بند مردم نیست».60

    اشرافیت از آفات روشنفکرى است. اخلاق کاخ نشینى جایى براى در فکر مردم بودن و انس و الفت با آنان باقى نمى گذارد. اخلاق اشرافى انسان را از حشر و نشر با مردم کوچه و بازار باز مىدارد و انسان کم کم از آنها و مسائلشان بى خبر مىشود و تبدیل به غریبه اى مىگردد که دلش هواى دیار دیگر را دارد. اشرافیت که آمد به دنبالش بى خاصیتى، خودخواهى،تملق وچاپلوسى،طفیلى شدن، در لاک خویش فرو رفتن و بى غیرتى و... مىآید و به قول جلال: «به این ترتیب روشنفکر ایرانى هنوز یک آدم بى ریشه است و ناچار طفیلى. و حکومت ها نیز به ازاى حقى که از او دزدیده اند او را در محیط اشرافیت دروغینى که بر مبناى تمدن رفاه و مصرف بنا شده است، محصور کرده اند تا دلزده از سیاست و سر خورده از مردم، عین کرمى در پیله اى آنقدر بتند تا شیره جانش تمام بشود واین جورها که شد روشنفکر ایرانى مالیخولیایى مىشود ویا هروئینى یا پرادا یا مدرنیست]پست مدرنیست[یا دیوانه یا غربزده، و به هر صورت از اثر افتاده و تنها مصرف کننده مصنوعات معنوى ومادى غرب و نه سازنده چیزى که مردم بومى بتوانند مصرف کنند. به این دلیل است که او کم کم همه ایده آلهاى روشنفکرى رافراموش مىکند وازنظر اجتماعى بى خاصیت مىشود و ناچار عقیم مىشود».61

    5) حریت

    روشنفکربایددربعداندیهآزاد فکرکند اما نه به معناى آزاد فکر اروپایى (Free Thinker) که در مقابل کلیسا قیام کرد و قید هر گونه تعبدى را از گردن خود باز کرد. به خیال خام خود التزام به هیچ مکتبى را نپذیرفت. رهایى از همه مکاتب و رهایى از فکر و عقیده نه شدنى است و نه مطلوب. آزادى مطلق در بعد اندیشه امکان ندارد، اگر هم ممکن بود دلچسب نبود. مگر مىتوان به سخن حق تعهد نداشت و روشنفکر باقى ماند. بدون فکر که نمى توان زیست پس چه بهتر که به حقیقت دل بست و از قید غیر حق آزاد شد.

    روشنفکر واقعى در درجه اول از قید اهواء نفسانى خویش رهیده و تسلیم عقل و منطق مىشود. واین البته کارى است بس دشوار. در رتبه بعد نوبت به آزادى از اهواء دیگران و تعصبهاى گروهى وحزبى مىرسد.پس ازآن آزادى از افکار وارداتى و بى تناسب با فرهنگ ملى و دینى خود.نه آنکه عین سرمشق هاى اصلى روشنفکرى ابزارمثلاًدموکراسىوارداتى باشد.62

    سپس باید از قید استعمار رهیده باشد. و «تا روشنفکر ایرانى متوجه نشود که در یک حوزه استعمارى اولین آموزش اوباید وضع گرفتن در مقابل استعمار باشد. اثرى بر وجود او مترتب نیست».63 بنیانگذار جمهورى اسلامى چنین کرد که موفق شد.

    وابستگى فکرى و سیاسى به جذبه هاى مغناطیسى وارداتى بود که حزب توده را با آن همه یال و کوپال از کار انداخت و با وجود اینکه «در یک دوره کوتاه از صورت پاتوق روشنفکرى به در آمد و دستى به مردم یافت اما چون نتوانست صورت بومى وملى به خود بدهد و مشکلات مردم را حل کند ناچار زمینه هاى توده اى خود رابر روى امواج مىساخت، نه در عمق اجتماع... و به علت دنباله روى از جذبه مغناطیسى سیاستهاى مسلط زمان، قادر به حل هیچیک از مشکلات مملکت نشد.»64

    در انتها نیز باید این را اضافه کنیم که روشنفکر را با جمود و سکون و قشرى نگرى کارى نیست. و به همین دلیل است که برخى روحانیان با همه تعهد و جسارت برخاسته از ایمانى که داشتند نتوانستند نقش یک روشنفکر را بازى کنند. هر چند به برکت انقلاب اسلامى این نقیصه روحانیان نیز به تدریج برطرف مىشود و تحجر و تقدس مآبى جاى خود را به بیدارى و هشیارى و توسعه دانش و اطلاعات مىدهد. و از این رهگذر بر توان رهبرى آنان در زمینه فرهنگ وتفکرجامعه افزوده مىشود و به حق داعیه اصلاح وتدبیرتوده هاى عظیم انسانى در داخل و خارج را در سر مىپروراند. بگذریم از چهره هاى تابناک و روشن بینى از این قشر که همیشه تاریخ در فرهنگ این دیار و سایر ممالک اسلامى درخشیده وخواهند درخشید.


    • پىنوشت ها

    1- Enlightenment«American Heritage Dicticnary«

    2- Renaissance

    3- Scepticism

    4- Scientism

    5ـ دئیسم Deism-: اعتقاد به اینکه حقانیت وجود خدا را تنها خود فرد مىتواند از طریق شواهد عقلانى و طبیعى کشف کند، بدون هیچگونه وابستگى به دین یا مذهبى.

    6ـ تئیسم Theism-: اعتقاد به وجود یک یا چند خدا، خصوصاً اعتقاد به خداى شخصى به عنوان خالق و مدبر عالم.

    7ـ اومانیسم Humanism-:الف) جنبش فکرى فرهنگى با خصیصه دنیا گروانه که در رنسانس رخ داد و به دنبال تجدید حیات هنر، ادبیات و تمدن روم ویونان قدیم بود. ب) فلسفه یا رهیافتى که در مقابل خدا و موجودات فوق طبیعى الهى منحصراً به انسان گرایش دارد و معتقد است وى مىتواند بدون یارى الهى به کمال مطلوب خود برسد.«American Heritage Dictionary«

    8- Reason

    9- Rationalism

    10-«Sapere aude «

    11ـ12ـ لوسین گلدمن، منصوره کاریانى، فلسفه روشنگرى، ص 28

    13ـ رومانتیسیزم Romanticism: جنبش هنرى، ادبى، و فلسفى که اواخر قرن 18 در اروپا شکل گرفت و تا اواسط قرن 19 استمرار یافت ـ این حرکت در مقابل نهضت کلاسیک جدید که به دست امثال ژان ژاک روسو ترویج شده بود و بر طبیعت تأکید فراوان داشت به پا شد و بر عاطفه و خیال و احساس تاکید کرد. مهمترین شاعران رومانتیک هوگو Hugoو لا مرتین lamartine و موسه Musset(در فرانسه)، و هاینه Hene(درآلمان)، وبایرون Byron و کیتس Keatsو شِلى Shelley و ووردز وورث Words_Worthو کولریج Coleridge (در بریتانیا) هستند و مهمترین نقاش آن دولاکرواDelacrax و برترین موسیقدانان آن بتهوون Beethovenو برلییوز Berliozهستند.

    14- Enough of science and of art

    close up those barren leaves

    come forth with clean heart

    that watches and perceives

    به نقل از:عبدالکریم سروش،«راز دانى روشنفکرى ودیندارى»، ص 139

    15ـ فرمان پنجم از ده فرمان معروف که در تورات آمده و نزد مسیحیان نیز محترم است. ر. ک. ج. بلاک هام، امیر پرویزى، «رشد اندیشه ها»، ص 24

    16ـ گناه ذاتى، «Onginal Sin».

    17ـ آزاد فکر Free Thinker: کسى که اعتبارى براى گفتار هیچ موجودى قائل نیست و آزاد از هر عقیده اى مىباشد و خصوصاً در تفکر دینى اش به پژوهش و نظریه پردازى عقلانى مىپردازد. «American Heritage Dicticnary«فیلسوف و حقوقدان انگلیسى 1831ـ 1748 م.

    18- Jeremy Bentham.

    19- U.ilitananism

    20ـ البته باید نظر داشت که مکاتب غایت گروانه دیگرى نیز از دوران کهن وجودداشته اند وهریک غایتى رابراى افعال اخلاقى آدمى تعیین مىکردند.ازجمله سعادتHappiness(ارسطو) یا معرفتKnowledge(بسیارى ازمتکلمان مسیحى)و...

    21ـ اصالت فرد Individualism: فلسفه سیاسى اجتماعى که براى مصالح فرد بالاترین اعتبار را قائل است و مىگوید فرد نبایدتحت سیطره حکومت یااجتماع درآید.اصالت فرداساس نظامهاى دموکراتیک را تشکیل مىدهد و شاید اولین فیلسوفى که بر آن تاکید کرد جان لاک John lackeبود.

    22- Liberty

    23ـ دنى دیدروDenis Diderot: (1784ـ 1713م) دانشمند و فیلسوف شهیر فرانسوى که به کمک دستیارش دالامبر dAlembert«دائرة المعارف» معروف عصر روشنگرى را نوشت. وى یکى از چهره هاى برجسته روشنگرى فرانسه است.

    24ـ «میثاق اجتماعى» کتابى است به همین نام نوشته ژان ژاک روسو (1762) «Du contrat Social«.

    25ـ یکى از سه رکن شعار اصلى انقلاب فرانسه: آزادى، برابرى، برادرى«Liberte Egalite, Fraternite «

    26ـ سکولاریسم: Secularism: بى تفاوتى یا شکایت دینى ـ نظریه اى که مىگوید باید ملاحظات دینى از تعلیمات عامه و اشتغالات مدنى و نظامهاى سیاسى، اقتصادى، و فرهنگى جامعه حذف گردد.فیلسوف اجتماعى و عالم اقتصادى اسکاتلندى (1790ـ 1723)

    27- Adam Smith

    28ـ نام اصلى آن «تحقیقى در ماهیت و علل ثروت ملل (1776) "An Inguiry in to the Nature and Causes of the Weath of Nations" Nations" است که به اختصار آنرا «ثروت ملل» مىخوانند.

    29- "Laisser Faire"

    30-"Fallacies";

    31- "Composition"

    32- "Liberal Fallacy"

    33ـ ولترVoltaireکه نام اصلى اش فرانسوا مارى آروویه Arouetبود. نویسنده وفیلسوف فرانسوى (1778ـ 1694م) یکى از مشاهیر عصر روشنگرى و مدافع آزادى و مساوات و کرامت انسان. کتابهاى «ساده دل»، ترجمه محمد قاضى. "Candid"(1759) و «فرهنگ فلسفى "Dictionraire Philosophique"(1764) (بخشى از آن به ترجمه دکتر نصرالله فلسفى در ایران به چاپ رسیده است) و«قَدَر»" "Zadig"(1747) از اوست.

    34ـ روسو "Jean. Jacques Rausseaue"(1778 ـ 1712م) نویسنده و فیلسوف بزرگ فرانسه که بیشترین تأثیر را بر فلسفه و ادبیات پس از خویش به جاى گذاشت. گرایش شدیدى به طبیعت داشت و خصوصیات طبیعت آدمى را مىستود. مهمترین آثارش «میثاق اجتماعى» و «امیل» "Emile"(1762)(در زمینه تعلیم وتربیت)است که هر دو به زبان فارسى ترجمه غلامحسین زیرکزاده به چاپ رسیده است.

    35ـ به نقل از «فلسفه روشنگرى»، ص 9

    36ـ ناتورالیسم "Naturalism" : آموزه اى که مىگوید مىتوان تمامى پدیده ها را براساس قوانین و علل طبیعى توجیه کرد و هم نیازى به نسبت دادن آنها به موجودات فوق طبیعى، روحانى، یا مسائل اخلاقى نیست. حتى حقایق دینى نیز از وحى به دست نمى آیند بلکه از طبیعت بر مىخیزند.«American Heritage Dicticnary«

    37ـ ر. ک. ویلیام انشتاین و ادوین فاگلمان، حسینعلى نوذرى، «مکاتب سیاسى معاصر»، ص 25ـ24

    38ـ39ـ ر. ک. «رشد اندیشه ها» ص 40ـ36

    40- Argumentum ad Arquititam.

    41- Argumentum ad Novam.

    42ـ به منبع شماره 30 (درباب مغالطه) مراجعه کنید.

    43-"Idea of Progress"

    44ـ45ـ ر. ک. «رشد اندیشه ها»،ص 33; ص 19

    46ـ ر. ک. سیدنى پولارد، حسین اسدپور پیرانفر، «اندیشه ترقى در جامعه و تاریخ»، امیر کبیر، تهران.

    47- "Hasty Generalization"

    48- "Skeptical chemist" Franklin Baumer, "Religion and the Rise of Skepticism" (Harbin, 1900)

    49ـ به نقل از: رازدانى، روشنفکرى و دیندارى، ص 29

    50ـ ر.ک. جلال آل احمد،«در خدمت روشنفکران»،ج1،ص23

    51ـ «رازدانى، روشنفکرى و دیندارى»، ص 31

    52ـ ر. ک.به «مطهرات دراسلام» مهندس بازرگان.

    53ـ54ـ «درخدمت...) ج1،ص 45ـ44; ص 31ـ30

    55ـ ر. ک. دکترشریعتى، «مجموعه آثار» ج 4، ص 311 به نقل از«رازدانى...» ص 36

    56ـ57ـ58ـ«درخدمت...»ج2،ص246;ص238،ج1،ص247

    59ـ «روزنامه قانون»، از مقدمه ناشر،انتشارات کویر (1369)

    60ـ61ـ62ـ63ـ 64ـ «درخدمت...» ج 2،ص 238; 246

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    صادقی، هادی.(1374) روشنفکر کیست؟!. ماهنامه معرفت، 4(3)، 50-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    هادی صادقی."روشنفکر کیست؟!". ماهنامه معرفت، 4، 3، 1374، 50-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    صادقی، هادی.(1374) 'روشنفکر کیست؟!'، ماهنامه معرفت، 4(3), pp. 50-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    صادقی، هادی. روشنفکر کیست؟!. معرفت، 4, 1374؛ 4(3): 50-