معرفت، سال هجدهم، شماره هشتم، پیاپی 143، آبان 1388، صفحات 59-

    روابط خارجى دولت اسلامى از دیدگاه قرآن کریم

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    اسمعیل سلطانی بیرامی / *استادیار - گروه تفسیر و علوم قرآن مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / soltani@qabas.net
    چکیده: 
    از آن رو که زندگی مسلمانان به شکل های گوناگون در تعامل با گروه های دیگر و پیروان دیگر ادیان بوده و هست، یکی از موضوعات شایسته بررسی، نظر قرآن در مورد روابط خارجی دولت اسلامی است. مقاله حاضر با تکیه بر معارف قرآن، و روش تفسیر موضوعی به بیان اصل اولی در روابط خارجی دولت اسلامی می پردازد. دانشمندان، چهار نظریه «جنگ»، «صلح»، «دعوت» و نظریه «برچیده شدن حاکمیت کفر» را مطرح کرده اند. از بررسی و تأمّل در آیات مربوط به جنگ و صلح قرآن به دست می آید که اصل اولی در رفتار دولت اسلامی با دولت و گروه های غیرمسلمان پس از دعوت آنان به اسلام و نپذیرفتن آن از سوی آنان، صلحی عزتمند است. از دید آیات، جنگ امری استثنایی و خلاف اصل است و مادامی که اسباب و عوامل جنگ عارض نشده، صلح و همزیستی برقرار است.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    روابط خارجی دولت اسلامی از دیدگاه قرآن کریم

    جنگ یا صلح؟

                            اسمعیل سلطانی1

    چکیده

    از آن رو که زندگی مسلمانان به شکل های گوناگون در تعامل با گروه های دیگر و پیروان دیگر ادیان بوده و هست، یکی از موضوعات شایسته بررسی، نظر قرآن در مورد روابط خارجی دولت اسلامی است. مقاله حاضر با تکیه بر معارف قرآن، و روش تفسیر موضوعی به بیان اصل اولی در روابط خارجی دولت اسلامی می پردازد. دانشمندان، چهار نظریه «جنگ»، «صلح»، «دعوت» و نظریه «برچیده شدن حاکمیت کفر» را مطرح کرده اند. از بررسی و تأمّل در آیات مربوط به جنگ و صلح قرآن به دست می آید که اصل اولی در رفتار دولت اسلامی با دولت و گروه های غیرمسلمان پس از دعوت آنان به اسلام و نپذیرفتن آن از سوی آنان، صلحی عزتمند است. از دید آیات، جنگ امری استثنایی و خلاف اصل است و مادامی که اسباب و عوامل جنگ عارض نشده، صلح و همزیستی برقرار است.

    کلیدواژه ها : قرآن، دولت اسلامی، جنگ، صلح، همزیستی، دعوت، حربی، معاهد، ذمّی، امان.

     مقدّمه

    با عنایت به اینکه از یک سو، اسلام دین رحمت است و از سوی دیگر، جهانی و جاودانه می باشد و از سوی سوم، جنگ هایی میان مسلمانان و غیر آنان رخ داده است، این سؤال پیش می آید که اصل اولی2  در روابط دولت اسلامی با گروه های غیرمسلمانان بعد از دعوت آنان و عدم پذیرش بر چه اساس است؟ در آثار قرآن پژوهان، توجه به این مسئله به صورت کلی مشاهده می شود. مفسّران، در ضمن تفسیر آیات جنگ و صلح و نه به صورت مستقل به نکاتی اشاره کرده اند و کتاب های احکام القرآن و فقه القرآن مانند فقه القرآن قطب الدین راوندی و کنزالعرفان فاضل مقداد در کتاب الجهاد بحث هایی را نه از نظرگاه روابط خارجی دولت اسلامی مطرح کرده اند، با پیروی انقلاب اسلامی و مطرح شدن روابط خارجی دولت های اسلامی این تحقیق اهمیت شایان توجهی پیدا می کند بخصوص وقتی بدانیم کسانی به بهانه وقوع برخی جنگ ها میان مسلمانان و غیرمسلمان، اسلام را عامل خشونت و جنگ معرفی کرده و آورده اند: اسلام هیچ یک از گروه های غیرمسلمان را برنمی تابد.3  با توجه به اینکه قرآن  منبع اولیه و اصلی اسلام است، این مسئله را از دیدگاه قرآن بررسی می کنیم و اصل اولی در روابط خارجی دولت اسلامی در قرآن را به تحقیق می گذاریم.

    بنابراین، سؤال اساسی این است: بر اساس آیات نورانی قرآن، قاعده اوّلی در روابط میان دولت اسلامی با دولت و گروه های غیرمسلمان پس از دعوت آنان به اسلام4  و نپذیرفتن آن از سوی آنان چیست؟ آیا صرف کفر دلیل وجوب جنگ با آنان است و دولت اسلامی باید با آنان وارد جنگ شود تا مسلمان شوند؛ یعنی اصل اولی جنگ با آنهاست یا آنکه تا وضعیت آنها تغییری نیافته، اصل اولی صلح با آنهاست؟

    حاصل بررسی انجام شده در سه محور سامان یافته است: در محور اول به بیان دیدگاه ها اشاره شده است. محور دوم، آیات جنگ مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته و در محور سوم آیات صلح بررسی شده و در پایان با نتیجه گیری از آیات به بیان اصل اولی در روابط خارجی دولت اسلامی پرداخته شده است.

    گروه های غیرمسلمان

    از آن رو که در طول بحث نام گروه هایی از غیرمسلمانان برده خواهد شد، نخست به بیان اقسام غیرمسلمانان و تعریف هریک از آنها می پردازیم. در یک تقسیم بندی کلی، غیرمسلمانان (اعم از اهل کتاب و مشرکان) به دو گروه «حربی» و «غیرحربی» تقسیم می شوند:

    1. کافران حربی

    کافران حربی، غیرمسلمانانی را گویند که یا سر جنگ با مسلمانان دارند یا هم پیمان با گروهی هستند که در جنگ با مسلمانان می باشند، و آن گروه را بر علیه مسلمانان یاری می رسانند. حربی، شامل محاربه بالفعل (در حال جنگ) و کافرانی می شود که اعلان جنگ کرده و جنگشان منتظرالوقوع است.5

          

    2. کافران غیرحربی

    کافران غیرحربی غیرمسلمانانی اند که در حال حاضر در جنگ نظامی با مسلمانان نبوده و در عمل6  یا در    لفظ7  نسبت به مسلمانان اعلام جنگ نکرده باشند.

    این گروه به دو دسته «معاهد» و «غیرمعاهد» تقسیم می شود. «معاهد» به غیرمسلمانانی گفته می شود که به نوعی با مسلمانان عهد و پیمانی (مانند پیمان صلح، امان یا ذمّه) داشته باشند.8  در نظر فقها و با استفاده از آیات قرآن، اهل ذمّه تنها به اهل کتاب (مانند یهود و نصارا) و ملحق به اهل ذمّه (مجوس) اطلاق می شود، مشروط به اینکه پیمان ذمّه را با مسلمانان امضا نموده و بدان پایبند باشند.9  و مراد  از «غیرحربی غیرمعاهد»، غیرمسلمانانی هستند که علاوه بر اینکه در حال جنگ با مسلمانان نبوده و اعلان جنگ نیز نکرده اند، از روابط سیاسی و مناقشات بین دارالاسلام و دارالکفر کناره گیری نموده و سیاست بی طرفی (اعتزال) و عدم مداخله را در پیش گرفته باشند.

    دیدگاه ها

    مفسّران و دانشمندان اسلامی در این زمینه، چهار نظریه کلی را مطرح کرده اند که در ذیل به آنها اشاره می شود:

    1. دیدگاه جنگ

    بر اساس این نظریه، مبنای روابط دولت اسلامی با دولت های غیرمسلمان، پس از ابلاغ پیام دعوت اسلام به غیرمسلمانان و عدم پذیرش اسلام از سوی آنها، بخصوص در حال اقتدار دولت اسلامی، بر جنگ استوار است و بر مسلمانان واجب است به هر طریق ممکن کفار را نابود سازند و این منوط به تجاوز از سوی آنان علیه مسلمانان نمی باشد. بنابراین، جنگ با کافران واجب است تا جایی که یا اسلام بیاورند یا کشته شوند.10

     البته اهل کتاب در صورت عدم قبول اسلام می توانند با پرداخت جزیه، تحت حاکمیت دولت اسلامی زندگی کنند، اما در صورت عدم پذیرش حاکمیت اسلام، دولت اسلامی با آنها نیز وارد جنگ می شود.11  بنابراین، طبق این نظریه، اصل اولی در روابط با غیرمسلمانان بر جنگ است تا چیزی که موجب توقف جنگ است (مانند صلح، امان یا ذمّه) عارض شود.

    از سخنان برخی فقهای شیعه و اهل سنّت استفاده می شود که ایشان به نظریه جنگ معتقدند؛ زیرا کفر را علت جهاد با کفار می دانند.12  برخی نیز ادعای اجماع نموده اند که از غیر اهل کتاب جز اسلام پذیرفته نیست13  و در صورت عدم پذیرش اسلام، تنها راه جنگ با آنان و از بین بردن آنان است.14

       

    2. دیدگاه صلح

    بر اساس این نظریه، روابط میان مسلمانان و غیرمسلمانان بر صلح، مسالمت، رفتار نیکو و همزیستی استوار است. اسلام هیچ گاه به پیروان خود اجازه قتل و کشتار غیرمسلمانان را به سبب کفرشان نمی دهد و وجود عقاید مخالف را تا جایی که در حد عقیده باقی بماند، مجوزی برای رفتار خصمانه نمی داند.15  بنابراین، جنگ موافق با دیدگاه اسلام نیست و امری استثنایی و خلاف اصل است و تا چیزی باعث جنگ نشود، صلح برقرار است.16

        

    3. دیدگاه جنگ برای برچیده شدن حاکمیت کفر

    این نظریه، کفر را موجب قتال با کفار نمی داند، بلکه حاکمیت کفر را ملاک قتال با کفار تلقّی می کند و قتال را تا جایی که حاکمیت کفر از بین برود واجب می داند.17

     

    4. دیدگاه دعوت

    بر اساس این نظریه، مبنای روابط خارجی دولت اسلامی دعوت غیرمسلمانان به اسلام است و جنگ و صلح از ابزار تحقق دعوت محسوب می شود.18

     بررسی آیات

    همان گونه که در مقدّمه آمد، هدف این مقاله تحلیل و بررسی آیات نورانی قرآن به روش تفسیر موضوعی و به دست آوردن قاعده اوّلی در روابط میان دولت اسلامی با دولت و گروه های غیرمسلمان است. از این رو، برای روشن ساختن نظر قرآن در این رابطه، نخست به تحلیل تک تک آیات جنگ19  و صلح   می پردازیم و در نهایت با جمع بندی داده ها، نظر نهایی را بیان می نماییم.

    الف. آیات جنگ

    1. آیه 190 سوره بقره : خداوند متعال در برخی آیات به مسلمانان دستور می دهد با کافران جنگ کنند؛ از جمله می فرماید: (وَقَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبِّ الْمُعْتَدِینَ)؛ و در راه خدا با کسانی که با شما کارزار کنند کارزار کنید و از حدّ مگذرید که خدا از حدّگذرندگان را دوست ندارد.

    مفسّران در تفسیر عبارت (وَقَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ) اختلاف دارند و سه احتمال مطرح کرده اند:

    الف) کسانی که اصالت جنگ را پذیرفته اند، مفاد آیه را دعوت به جنگ ابتدایی با همه کافران دانسته و بیان داشته اند که جمله (الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ) برای تحریک مسلمانان به جنگ آمده است.20

    ب) آیه مقید شده و تنها جنگ با مشرکان مکّه، که در مقام کارزار با مسلمانان بودند، خواسته شده است.21

    ج) آیه مقید به گروه حربی از کافران است و مفاد عبارت مزبور، دعوت به جنگ دفاعی است و بیان می کند: با کسانی که آغازگر جنگ هستند و با شما می جنگند، بجنگید و از جان و مال خویش دفاع کنید و از حد تجاوز نکنید.22

    گرچه سیاق آیات و قید (الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ) و شأن نزول آیه موافق احتمال دوم است؛23  زیرا ویژگی هایی که در آیات بعدی ذکر شده تنها بر مشرکان محارب مکّه قابل انطباق است، ولی با توجه به این نکته که اولا، سبب نزول، مفاد عمومی آیه را به مورد نزول محدود نمی کند و به اصطلاح، سبب نزول مخصص نیست و همه مسلمانان در احکام اشتراک دارند؛ ثانیآ، آیه مفهوم عامی دارد و می توان آن را بر سبب نزول و موارد دیگر تطبیق داد، و ثالثآ، به دلیل قاعده اصولی «تعلیق حکم بر وصف، مشعر به علیت است» و حکم «قاتلوا» معلّق به وصف (الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ) شده است، احتمال اخیر تأیید می شود. بنابراین، آیه مقید است و تنها در مورد گروه حربی از کافران است و در مقام بیان اصل اولی در ارتباط با همه کافران نیست تا آن را بر اصالت جنگ حمل کرد. آیه بعدی نیز مؤیّد همین برداشت می باشد: (وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّی یُقَاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِن قَاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذَلِکَ جَزَاء الْکَافِرِینَ فَإِنِ انتَهَوْاْ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ) (بقره: 191ـ192)؛ آنان ـ مشرکان و کافران حربی ـ را هر جا که یابید بکشید و از همان جا که بیرونتان کردند ـ مکّه ـ بیرونشان کنید و فتنه]ای که آنها کردند[ ـ کفر و شرک و شکنجه کردن و بیرون راندن مؤمنان ـ از کشتار بدتر است. و نزد مسجدالحرام با آنها کارزار مکنید، مگر آنکه در آنجا با شما کارزار کنند. پس اگر با شما کارزار کردند بکشیدشان، که سزای کافران چنین است و اگر باز ایستادند، خداوند آمرزگار و مهربان است.

    چنان که علّامه طباطبائی بیان داشته اند، مفاد آیه این است که کار را بر مشرکان سخت بگیرید و آنان را هرجا یافتید بکشید همان گونه که آنان قبل از هجرت با شما (پیامبر 9 و مؤمنان) چنین رفتار می کردند. فتنه انگیزی از قتل بالاتر است؛ زیرا قتل فقط زندگی دنیا را از بین می برد، ولی فتنه باعث خرابی هر دو جهان می شود. در ادامه، آیه بر نگه داشتن حرمت مسجدالحرام تأکید می کند و جواز جنگ در مسجدالحرام را منوط به جنگ مشرکان با مسلمانان در آن مکان دانسته و فرمان می دهد: مادامی که مشرکان حرمت آن را هتک نکرده اند احترام آن از طرف مسلمانان واجب است.24

    از آن رو که در آیه شریفه قتال، اخراج و مقاتله مشرکان در مسجدالحرام مشروط به قیدهای «فَإِن قَاتَلُوکُمْ»، «مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ» و «حَتَّی یُقَاتِلُوکُمْ فِیهِ» شده و موارد مزبور به عنوان جزای رفتار کافران معین گردیده است (کَذَلِکَ جَزَاء الْکَافِرِینَ)، روشن می شود که آیه مقید به گروه حربی از کافران است و در مقام بیان حکم کلی درباره همه کافران نیست.

    2. آیه 193 سوره بقره : (وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّی لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَواْ فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمِینَ)؛ با آنان کارزار کنید تا آشوبی نماند و دین از آنِ خدای باشد. پس اگر باز ایستادند، تجاوز روا نیست، مگر بر ستم کاران.25

    آیه شریفه به مسلمانان فرمان می دهد با کافران بجنگید تا هیچ فتنه ای نباشد. با توجه به اینکه بسیاری از مفسّران، «فتنه» را به کفر تفسیر کرده اند26      

    به دست می آید که پایان جنگ و قتال ریشه کن شدن کفر و از آنِ خدا شدن دین است. بنابراین، از ظاهر آیه برمی آید که کفرْ واجب کننده قتال باشد، چنان که برخی از مفسّران با مطلق دانستن آیه، از آن وجوب قتال همه کافران را به دلیل کفر استفاده نموده و بیان داشته اند که در آیه کریمه، قتال با کافران مقید به شروع قتال از سوی آنان نشده است.27

    نقد و بررسی : اولا، با در نظر گرفتن سیاق آیات قبل و بعد، کسانی که مسلمانان مأمور به قتال آنان هستند مشرکان محاربی می باشند که مؤمنان را از دیار خود خارج ساخته و به آزار و اذیت آنان پرداخته اند. بنابراین، آیه مقید است، چنان که علّامه طباطبائی می نویسد:

    سیاق آیات دلالت دارد بر اینکه آیات یکباره نازل شده اند و در مقام بیان یک هدف هستند و آن تشریع قتال برای اولین بار با مشرکان مکّه است. این حکم مربوط به خصوص مشرکان مکّه است؛ زیرا در آیه، دلیل حکم به اخراج آنان این بیان شده که آنان مؤمنان را از مکّه بیرون کردند، و نیز متعرض مسئله فتنه و امر قصاص است، و نیز نهی می کند از جنگ نزد مسجدالحرام، مگر مشرکان در آنجا جنگ را آغاز کنند. همه امور یادشده مربوط به مشرکان مکّه است. ثانیآ، خداوند متعال قتال را مقید به قتال آنان نموده است و فرموده است: (وَقَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ.)28

    ثانیآ، واژه «فتنه» در لغت به معنای آزمون و امتحان29 است. راغب اصفهانی، اصل ماده «ف ت ن» را افکندن طلا در آتش برای آشکار شدن خوبی و بدی جنس آن دانسته است.30  این واژه در آیات قرآن در مفهوم داخل شدن انسان  در عذاب،31  عذاب،32  وسیله عذاب،33  جلوگیری از دینداری،34  آزمایش35  و... به کار رفته است. چنان که از موارد استعمال آن برمی آید، فتنه به امری اطلاق می شود که وسیله آزمایش است. از این رو، گاهی به خود امتحان و گاهی به چیزی مانند سختی و عذاب که غالبآ ملازم با امتحان است و به عواقب بد آن مانند گمراهی و شرک اطلاق می شود.36

     گرچه منظور از فتنه در آیه مورد بحث، کفر و شرک است، ولی مراد از آن هر کفر و شرکی نیست، بلکه شرک و کفر کسانی است که به کیان اسلام تجاوز روا داشته و مسلمانان را وادار به قبول کفر به واسطه آزار و شکنجه نموده اند؛ زیرا: اولا، سیاق آیات قبل و بعد ـ چنان که پیش از این گفته شد ـ و شواهد تاریخی و روایی نشانگر این نکته است که مشرکان مکّه با آزار و شکنجه مسلمانان، بیرون کردن آنان از شهر و دیار خود، محاصره اقتصادی و هر وسیله ممکن، سعی در گمراه کردن مسلمانان و وادار کردن آنها به قبول شرک و بت پرستی داشتند. از این رو، خداوند متعال دستور پیکار با مشرکان را می دهد تا جایی که شکنجه و فشار برای تغییر عقیده بکلی منتفی شود و هر کس آزادانه بتواند خدا را پرستش کند.

    اما در عبارت (فَإِنِ انتَهَواْ فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمِینَ) دو احتمال در متعلق «انتَهَواْ» وجود دارد. بیشتر مفسّران متعلق آن را کفر و شرک دانسته اند37  و برخی هم متعلق «انتَهَواْ» را قتال بیان کرده اند.38  اگر احتمال اول درست باشد، مراد از آن هر کفر و شرکی نیست، بلکه شرک و کفر کسانی است که با تجاوز به کیان اسلام، مسلمانان را وادار به قبول کفر به واسطه آزار و شکنجه نمودند. البته  با توجه به عبارت (فَإِن قَاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ) که در آیه پیشین ذکر شده، به نظر می رسد متعلق «انتَهَواْ» قتال مسلمانان است و مقصود این است که اگر کافران از قتال دست برداشتند، تجاوز روا نیست، مگر بر ستم کاران. بنابراین، آیه شریفه دستور کشتار همه کافران را صادر نمی کند، بلکه تأکیدی بر آیه قبلی است و مقید می باشد.

    ثالثآ، به کار رفتن واژه «الظَّالِمِینَ» به جای «کافرین» در جمله پایانی آیه، قرینه است بر اینکه کفر علت قتال نیست، بلکه آنچه علت قتال آنان است ظلم و تجاوزگری آنان است.

    رابعآ، از آیه جزیه39  استفاده می شود که کافران (اهل کتاب) به شرط پرداخت «جزیه» می توانند به کفر خویش باقی بمانند. بنابراین، هر شرک و کفری فتنه نیست، بلکه منظور از فتنه، فتنه کافران در دین40

    و گمراه کردن مؤمنان از دین و سنگ اندازی آنان در راه پذیرش دین اسلام است.

    3. آیه 5 سوره توبه : در برخی آیات، به صراحت فرمان کشتار کافران صادر شده است؛ از جمله: (فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّکَاةَ فَخَلُّواْ سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ)؛ پس چون ماه های حرام ـ چهار ماهی که به آنها مهلت داده شده بود ـ سپری شود، مشرکان را هر جا که یابید بکشید و بگیریدشان و در تنگنا قرارشان دهید ـ بازداشتشان کنید ـ و در هر گذرگاهی به کمینشان بنشینید. پس اگر توبه کنند و نماز برپا دارند و زکات بدهند راهشان را بگشایید ـ متعرض آنها نشوید ـ که خدا آمرزگار و مهربان است.

    خدای متعال در این آیه، به مؤمنان دستور می دهد تا مشرکان را هر جا یافتند بکشند. با توجه به تأکیدهایی که در آیه بر کشتار آنان شده، روشن می شود احترام خون آنان از بین رفته و از این رو، با بیان های گوناگون، راه ها و وسایل نابودی افراد کافر را مطرح ساخته است.41  بخصوص با توجه به عمومیت مکانی که از «حیث» استفاده می شود، حتی در محل حرم (= مسجدالحرام) کشتارشان واجب است.42  و خداوند به قتال مشرکان و کافران فرمان نداده است، مگر به سبب کفر و شرکشان؛ چراکه در ادامه می فرماید: اگر از شرک و کفر به اسلام برگشتند و به احکام دین ملتزم شدند، رهایشان کنید. در نتیجه، از این آیه استفاده می شود که کفر موجب قتال کافران است. چنان که یکی از مفسّران، از این آیه وجوب کشتار همه مشرکان و محو آنان از روی زمین (بجز در ماه های حرام) را استفاده می کند.43  مفسّر  دیگر، این آیه را ناسخ همه آیاتی می داند که درباره صلح و خودداری از جنگ با آنها نازل شده است و نیز به نقل از برخی دیگر، چهار دستور (بستن راه ها، محاصره کردن، اسیر ساختن و کشتن) را تخییری و مصلحتی می داند.44

    نقد و بررسی : گرچه آیه مطلق به نظر می رسد، ولی با توجه به سیاق آیات روشن می شود که آیه به اطلاق خود باقی نمانده است. برای روشن شدن مسئله، به توضیح مختصری درباره آیات پیشین می پردازیم :

    خداوند متعال در آیه اول و دوم این سوره، با اعلام برائت خویش و رسولش از مشرکانی که مسلمانان با آنان عهدی بسته بودند، امان را از آنان برمی دارد : (بَرَاءةٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عَاهَدتُّم مِنَ الْمُشْرِکِینَ)؛ این ]اعلام[ بیزاری ـ رفع امان ـ است از خدای و پیامبر او به سوی آن کسان از مشرکان که با آنان پیمان بسته اید ]و آنان پیمان شکنی کردند[. برائت به معنای کناره گیری و بیزاری از چیزی است که مجاورت آن مورد کراهت باشد.45  برداشته شدن امان از چنین مشرکانی به گزاف و بدون مجوز نیست؛ زیرا در آیه 8 همین سوره مجوز بیزاری و رفع امان، عهدشکنی و عدم رعایت حرمت خویشاوندی از سوی آنان بیان شده است؛ آنجا که می فرماید: (کَیْفَ وَإِن یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لاَ یَرْقُبُواْ فِیکُمْ إِلّاً وَلاَ ذِمَّةً یُرْضُونَکُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَی قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ)؛ چگونه مشرکان را نزد خدای و نزد پیامبر او پیمانی تواند بود؟ چگونه ]آنان را پیمان باشد[؟ و حال آنکه اگر بر شما دست یابند درباره شما نه ]حق [خویشاوندی را نگه دارند و نه پیمانی را. با دهانشان ـ سخنانشان ـ شما را خشنود می سازند، ولی دلشان سر باز می زند و بیشترشان بدکار ]و پیمان شکن[اند.

    بنابراین، مسلمانان که دستور می یابند عهد آنان را نگه ندارند، نوعی مقابله به مثل است که در آیه  58 سوره «انفال» نیز بدان تصریح شده است.

    در آیه چهارم نیز حکم برائت و بیزاری را از مشرکانی که عهدی داشته و آن را به هیچ وجه نقض نکرده اند استثنا کرده است: (إِلاَّ الَّذِینَ عَاهَدتُّم مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنقُصُوکُمْ شَیْئآ وَلَمْ یُظَاهِرُواْ عَلَیْکُمْ أَحَدآ فَأَتِمُّواْ إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَی مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ)؛ مگر آن کسان از مشرکان که با آنها پیمان بسته اید، و شما را چیزی ]از پیمان[ نکاستند و با هیچ کس بر ضد شما هم پشت نگشتند، پس پیمان آنان را تا سرآمد مدتشان به پایان رسانید، که خدا پرهیزگاران را دوست دارد.

    مراد از (لَمْ یَنقُصُوکُمْ شَیْئآ) یعنی: عهد را به طور مستقیم و با کشتار مسلمانان نشکسته باشند و مراد از (وَلَمْ یُظَاهِرُواْ عَلَیْکُمْ أَحَدآ) یعنی: به صورت غیرمستقیم و با یاری دشمن مسلمانان، عهد خویش را نشکسته باشند. بنابراین، دستور به کشتار همه مشرکان که در آیه پنجم مطرح شده، شامل همه مشرکان نیست، بلکه مختص مشرکانی است که با مسلمانان عهدی داشته و آن را مستقیم یا غیرمستقیم نقض کرده اند،46  چنان که آیات بعدی47  نیز از پیمان شکن بودن مشرکان پرده برداشته است.

    در آیه پنجم، احترام از جان های مشرکان برداشته شده و آنان در معرض فنا قرار داده شده اند.

    در ذیل، به نکاتی اشاره می شود که نشان می دهد تنها کفر و شرک مشرکان علت قتال آنان نبوده است:

    1. با توجه به آیات 8 ـ 13 روشن می شود مشرکانی که دستور کشتار آنان با راه های گوناگون بیان شده است حربی بوده اند. در آیه 8 می فرماید : (کَیْفَ وَإِن یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لاَ یَرْقُبُواْ فِیکُمْ إِلّاً وَلاَ ذِمَّةً یُرْضُونَکُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَی قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ)؛ چگونه ]آنان را پیمان باشد[؟ و حال آنکه اگر بر شما دست یابند درباره شما نه ]حق[ خویشاوندی را نگه دارند و نه پیمانی را. با دهانشان ـ سخنانشان ـ شما را خشنود می سازند، ولی دلشان سر باز می زند و بیشترشان بدکار ]و پیمان شکن[اند.

    چنان که از فرهنگ های لغت برمی آید، «یرقبوا» از «رقب» به معنای حفظ کردن است و «رقیب» به معنای حافظ است؛48  یا به سبب اینکه رقبه (گردن)  محفوظ را حفظ می کند یا به خاطر اینکه (برای محافظت از کسی) گردن می کشد (و اطراف را می پاید.)49

    «ذمّه» برگرفته از «ذم» خلاف «حمد» است. «ذمّه» به عهد و عقد معنا شده است؛ زیرا شخص به خاطر شکستن آن مذمّت می شود.50  «الّ» به معنای  قرابت و خویشاندی آمده است.51

     مفهوم کلی آیه این است که مشرکان اگر بر شما مسلمانان دست یابند هیچ عهد و میثاق و قرابتی را رعایت نمی کنند، شما را با گفتار فریبنده و نیکو راضی نگه می دارند، ولی دلشان از این مطلب ابا دارد و بیشترشان فاسقند.52

    بنابراین، آیات سوره «توبه» بیان حال مشرکان مکّه است؛ افرادی عهدشکن و فاسق که اگر قدرت می یافتند به هیچ یک از مسلمانان رحم نمی کردند.

    2. دلیل دیگر بر حربی بودن مشرکانی که دستور کشتارشان داده شده، آیه 13 است که در ترغیب مسلمانان به قتال می باشد: می فرماید: (أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْمآ نَکَثُواْ أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّواْ بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَؤُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن کُنتُم مُؤُمِنِینَ)؛ آیا ـ چرا ـ با گروهی کارزار نمی کنید که سوگند ]و پیمان [خویش را بشکستند و آهنگ بیرون کردن پیامبر را نمودند، و آنها بودند که نخستین بار ]دشمنی و پیکار با شما را[ آغاز کردند؟ آیا از آنان می ترسید؟ و خدا سزاوارتر است که از او بترسید، اگر مؤمنید.

    بنابراین، کفر و شرک علت قتال نیست، بلکه پیمان شکنی، رعایت نکردن خویشاوندی، فسق، آزار و اذیت رسول خداŒ  و آغاز عهدشکنی یا قتال، علت قتال است و به اصطلاح، قتال در آیه 5 از نوع مقابله به مثل است، چنان که در آیه  12 می فرماید: (وَإِن نَّکَثُواْ أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ)؛ و اگر سوگندهای خویش پس از پیمان بستن بشکنند و در دین شما زبان به عیب گویی و نیش زدن بگشایند، پس با پیشوایان کفر کارزار کنید؛ زیرا که آنها را ]پایبندی به[ سوگند ]و پیمان[ نیست. باشد که ]از کفر و شرک و پیمان شکنی[ باز ایستند.

    3. علاوه بر آنچه بیان گردید، مشروع بودن امان نیز، که مضمون آیه شش این سوره است، آیه را تخصیص می زند؛53  آنجا که می فرماید: (وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ یَعْلَمُونَ)؛ و اگر یکی از مشرکان از تو امان خواست، او را امان ده تا سخن خدای را بشنود، سپس او را به جای امنش برسان. این ]امان دادن[ از آن روست که آنان مردمی نادانند.

    طبق این آیه، هر مشرکی که برای شنیدن کلام خدا از مسلمانان پناه بخواهد تا از نزدیک دعوت دینی را بررسی نماید و اگر حق یافت پیروی کند، بر مسلمانان واجب است به او پناه دهند. بنابراین، چنین افرادی از حکم عمومی قتال مشرکان استثنا هستند و حکمی که در آیه پنجم بیان شده است شامل ایشان نمی شود. این آیه دلیلی قوی بر علت قتال نبودن کفر است؛ چراکه درخواست امان از سوی مشرکان، در زمان قوت و نیرومندی مسلمانان بود و مسلمانان به راحتی می توانستند آنان را بکشند، ولی بر اساس این آیه، هر مسلمانی اجازه می یابد به هر کافر یا مشرکی امان دهد تا کلام خدا را بشنود و اگر مسلمان نشد، او را با امنیت به محل امن خویش بازگرداند. در حالی که اگر صرف کفر علت قتال بود نباید امان داده می شد و اگر امان داده شد، در صورتی که پس از شنیدن سخن خدا اسلام نمی آورد کشتن او واجب می شد. حال آنکه چنین نیست، بلکه حتی اگر مسلمان نشد، برگرداندن کافر به محل خویش واجب است. پس مشروعیت امان و بازگرداندن به محل خویش دلیل بر علت قتال نبودن کفر است.

    4. در آیه، تنها قتال مشرکان یعنی بت پرستان بیان شده است و شامل همه کافران از جمله اهل کتاب نمی شود؛ زیرا قرآن واژه مشرک را هیچ گاه به اهل کتاب اطلاق نکرده است.54

    اما آیاتی که ادعای نسخ آنها با آیه 5 «توبه» شده است، یا تعارضی با آیه یادشده ندارند (مانند آیات صلح) یا قابل نسخ نیستند (مانند آیه 190 بقره). در ذیل، به توضیح این مطلب می پردازیم:

    به اعتقاد دانشمندان علوم قرآن، برای تحقق نسخ باید میان آیه ناسخ و منسوخ تعارض حقیقی وجود داشته باشد،55  ولی اگر دو آیه قابل جمع باشند نسخ  محسوب نمی شود. آیه 61 سوره «انفال»: (وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (و اگر به صلح و آشتی گراییدند ـ تمایل نشان دادند ـ تو نیز به آن بگرای و بر خدا توکل کن، که او شنوا و داناست) که ادعای نسخ آن با آیه 5 سوره «توبه» شده، هیچ تهافتی با آیه مورد بحث ندارد؛ زیرا مضمون آیه 61 سوره «انفال» این است که اگر دشمن پیشنهاد صلح داد پذیرفته می شود و این مطلب با کشتار مشرکان حربی که در آیه 5 «توبه» مطرح شده قابل جمع است. وجه جمع این است که اگر مشرکان حربی در وسط جنگ پیشنهاد صلح و آشتی دادند پذیرفته می شود.

    آیه بعدی، آیه 190 سوره «بقره» است: (وَقَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبِّ الْمُعْتَدِینَ.) مفهوم آیه این است که با آنان که با شما می جنگند و به نوعی تجاوز دست می زنند، بجنگید ولی خودتان متجاوز نباشید؛ یعنی با متجاوز جنگیدن تجاوز نیست، ولی با غیرمتجاوز جنگیدن تجاوز است. این مطلب امری نیست که نسخ پذیر باشد.56

    4. آیه 29 سوره توبه : در آیات قبلی بحث از قتال با مطلق کافران بود، ولی در آیه 29 «توبه»، مسلمانان مأمور می شوند تا با اهل کتاب قتال کنند. در این آیه، با بیان سه ویژگی (نداشتن ایمان به خدا و روز قیامت، حرام ندانستن محرمات الهی و پایبند نبودن به دین حق) حکم به قتال اهل کتاب نموده و می فرماید: (قَاتِلُواْ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلاَ یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حَتَّی یُعْطُواْ الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ)؛ با کسانی از کتاب داده شدگان ـ یهود و نصارا ـ که به خدای و روز واپسین ایمان نمی آورند و آنچه را که خدا و پیامبر او حرام کرده اند حرام نمی شمارند و دین حق را نمی پذیرند، کارزار کنید تا آن گاه که به دست خود جزیه دهند در حالی که خواران باشند.

    آیه شریفه، پایان و غایت جنگ و قتال با اهل کتاب را جزیه دادن از سوی آنان اعلام می دارد. از ظاهر آیه استفاده می شود که از اهل کتاب دو چیز پذیرفته است: اسلام یا جزیه.

    گرچه ظاهر آیه راجع به همه گروه های اهل کتاب است، ولی با تحقیق و بررسی به این نتیجه می رسیم که اهل کتاب به دو گروه تقسیم می شوند: گروه اول، اهل کتابی که در خارج از دارالاسلام زندگی می کنند و گروه دوم، اهل کتابی که در دارالاسلام زندگی می کنند (اقلیت های مذهبی). آیه شریفه بیانگر حکم گروه دوم است که پس از دعوت به اسلام، چنانچه دعوت اسلام را نپذیرند، و از سوی دیگر، خواهان زندگی در کشور اسلامی و با استفاده از امکانات مسلمانان باشند، دو راه فراروی آنان قرار داده است : راه نخست، قتال با آنان است. با توجه به این نکته که وصفْ مشعر به علیت است، حکمت و فلسفه قتال با آنان، همان اوصاف سه گانه ای است که در آیه برای اهل کتاب بیان شده است،57  و با بیان این اوصاف، مسلمانان را بر قتال با آنان تشویق می نماید. راه دوم اینکه با حفظ دین توحیدی خویش (آیین یهود، مسیح و مجوس) تظاهر به مزاحمت با قوانین اسلام و حکومت اسلامی نکرده و مالیاتی به نام «جزیه» که حق شهروندی یا به اصطلاح امروزی، هزینه استفاده از امکانات و امنیت دارالاسلام است بپردازند که در این صورت، جان و مالشان در امنیت بوده و همانند یک شهروند مسلمان از حقوق یکسانی برخوردار خواهند بود. این مسئله مورد تأیید روایات نیز می باشد.58  البته اگر پس از قبول پرداخت جزیه،  تظاهر به مزاحمت با قوانین اسلامی کنند و در پرداخت جزیه کوتاهی نمایند و یا از پرداخت آن سرباز زنند، به دلیل ابتدای آیه، قتال با آنان واجب است.

    نتیجه ای که از آیه به دست می آید اینکه قرآن، نظر ویژه ای به اهل کتاب دارد و به دلیل دین توحیدی داشتن آنان، قرارداد ویژه ای به نام «عهد ذمّه» برای آنان در نظر گرفته است و آنان به شرط پرداخت ذمّه می توانند در کمال آرامش و در امنیت در کنار مسلمانان زندگی کنند. بنابراین، از نظر قرآن، اهل کتاب در صورت پرداخت جزیه، معاهد محسوب می شوند و دولت اسلامی و مسلمانان حق قتال و جنگ با آنان را ندارند.

    5. آیه 73 سوره توبه : در این آیه، خداوند سبحان پیامبر خویش را به جهاد با کافران و منافقان فرمان داده، می فرماید: (یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ)؛ ای پیامبر، با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت گیر و درشتی نما، و جای آنها دوزخ است و بد بازگشتگاهی است.

    واژه «جاهد» یا از «جَهد» به معنای مشقت یا از «جُهد» به معنای وسع و طاقت گرفته شده است.59  و جهاد به معنای تحمل مشقّت یا به کار بستن تمام توان است. به کار بستن توان، مصادیق زیادی دارد. کم ترین آن، جهاد با قلب و بعد از آن، جهاد با زبان و دعوت آنان به اسلام است.60  در روایتی از امام  باقر †، به یکی از مصادیق آن اشاره شده است : «جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ بإلزام الفرائض»؛61  با کافران و منافقان به وسیله وادار کردن آنان به واجبات جهاد کن. بر اساس این روایت، جهاد به معنای جنگ و قتل نیست؛ بلکه به معنای کوشش در تبلیغ آنان است. در آیات قرآن نیز در مصادیق مختلفی از جمله در غیر قتال به کار رفته است.62  جمله «وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ» شاهد بر این معناست که مقصود از جهاد در آیه شدت عمل در برابر کافران و منافقان است.63

    نتیجه ای که از آیه به دست می آید این است که گرچه قتال یکی دیگر از مصادیق جهاد، بلکه آخرین مرتبه آن است، ولی در آیه شریفه نوع جهاد مشخص نشده و صراحت در جنگ با همه کافران ندارد.64

    6. آیه 123 سوره توبه : خدای سبحان در این آیه، به قتال کافران هم مرز دستور داده و می فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِینَ یَلُونَکُم مِنَ الْکُفَّارِ وَلِیَجِدُواْ فِیکُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، با کافرانی که به شما نزدیکند کارزار کنید و باید که در شما درشتی و سختی بیابند. و بدانید که خدا با پرهیزگاران است.

    واژه شناسان ماده «ول ی» را در این آیه به معنای نزدیکی و قرب معنا کرده اند.65  «غلظة» به معنای  خشونت و تندی و ضد رقّت آمده است.66  بنابراین،  

    معنای آیه این است که با کافرانی که مجاور شما هستند مقاتله کنید و آنان باید در شما خشونت بیابند.

    در سوره «توبه» و سوره های دیگر، حکم قتال کافران بیان شده است، اما در این آیه به بیان روش مبارزه می پردازد و محدوده مکانی آن را بیان می دارد. از این رو، آیه شریفه در مقام بیان قتال همه کافران نیست، بلکه در مقام بیان روش و تاکتیک مبارزه است؛ یعنی در جایی که حکم قتال به عللی مفروض باشد، یکی از تاکتیک های مبارزه این است که دشمنِ نزدیک مقدم بر دشمن دور است؛ زیرا خطر دشمن نزدیک به مراتب بیشتر از دشمن دور می باشد و اگر مسلمانان، نخست با دشمن دور قتال کنند از خطر دشمن نزدیک ایمن نیستند. همان گونه که در دعوت به اسلام، پیامبر Œ دستور یافت از نزدیکان شروع کند، در جنگ و جهاد نیز دستور می یابد که از دشمن نزدیک تر آغاز کند. از این رو، حضرت نخست با یهود بنی نضیر و بنی قریظه و خیبر و مانند آن، که در حوالی مدینه سکونت داشتند مقاتله کرد و سپس به فتح مکّه پرداخت. با توجه به این نکته، برخی از مفسّران گفته اند: آیه جاری مجرای (وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ) است.67  شیخ طبرسی می نویسد :

    سپس خدای سبحان، کافرانی را که مقدم داشتن آنها واجب است بیان نمود و فرمود : (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ قَاتِلُواْ الَّذِینَ یَلُونَکُم مِنَ الْکُفَّارِ)؛ یعنی با کافران نزدیک تر به شما در نسب و خانه جنگ کنید... . آیه بر وجوب دفاع اهل هر مرزی از خودشان در صورتی که بر جماعت اسلام بترسند، دلالت دارد.68

    شیخ جواد کاظمی نیز می نویسد :

    خداوند به جنگ کافران نزدیک تر فرمان داد. بنابراین، سرپیچی از فرمان خدا و جنگ با کافران دورتر جایز نیست؛ زیرا اولا، اقتضای آیه چنین است و ثانیآ، چنین کاری گاهی (در صورت وجود دشمن نزدیک تر) منجر به ضرر می شود... و غرض آیه، ترتیب در جنگ است. بنابراین، آیه شریفه اخص از آیه ای است که به طور مطلق به قتل کافران فرمان داده است. پس میان این دو آیه تنافی نیست.69

    7. آیه 4 سوره محمّد : (فَإِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقَابِ حَتَّی إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ...)؛ پس چون با کافران ]در کارزار [روبه رو شدید، گردن ها]شان[ را بزنید تا آن گاه که ]با کشتنشان[ بر آنها چیره شوید.

    واژه «ثخن» به معنای سنگین شدن، محکم شدن و غلیظ شدن که موجب کند شدن حرکت شود، آمده است.70  اثخن (فعل ماضی باب افعال از این ماده) به  

    معنای «جراحت او را زمین گیر کرد یا جراحت وی را سست و ضعیف کرد» آمده است.71

     آیه در مقام بیان کیفیت قتال با کافران حربی است و وظیفه مسلمانان را در میدان جنگ با کافران دارالحرب بیان می کند و روشن می نماید که تا چه زمانی به قتال ادامه دهند و چه وقت می توانند اسیر بگیرند. به هر حال، این حکم مربوط به میدان نبرد است؛ زیرا سیاق آیه نشان می دهد که مراد از «لقیتم» لقاء و ملاقات و برخورد در حال قتال و در میدان جنگ است، چنان که بسیاری از مفسّران به این نکته تصریح نموده اند.72  بنابراین، آیه در مورد کفار حربی نازل شده و مفهومش این نیست که «با هر کافری در هر جا روبه رو شدید گردنش را بزنید»!

    در ادامه آیه، زمان گرفتن اسیر را بیان می دارد که پیش از در هم شکستن دشمن نباید اقدام به گرفتن اسیران کرد.

    ب. آیات صلح

    برای روشن شدن این مسئله که آیا آیاتی از قرآن که به صلح دعوت می کند با آیات جنگ در تعارض است یا نه، و اینکه مراد از این آیات، نفی مطلق جنگ حتی با کافر حربی نیست، آیات مربوط به صلح را بررسی می کنیم.

    1. آیه 61 سوره انفال : (وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ)؛ و اگر به صلح و آشتی گراییدند ـ تمایل نشان دادند ـ تو نیز به آن بگرای و بر خدا توکل کن، که او شنوا و داناست.

    واژه «جنح» به معنای میل داشتن و متمایل شدن است.73  و «سلم» که در اصل به معنای صحت و  سلامتی است، به صلح نیز اطلاق شده است.74  مفاد آیه این است که اگر دشمن شما به صلح متمایل بود و پیشنهاد آن را داد شما نیز بپذیرید.

    در آیه پیشین، به مسلمانان فرمان می دهد که به تهیه تجهیزات نظامی به اندازه توانایی بپردازند تا از منافع حیاتی خویش دفاع کنند. در این آیه می فرماید : اگر دشمن شما به صلح متمایل بود و پیشنهاد آن را داد شما نیز بپذیرید. بنابراین، سیاق آیات75  نشان  می دهد موضوع آیه شریفه کافران حربی است و اعلام می دارد که اگر در میدان کارزار درخواست صلح نمودند، مسلمانان مؤظف به پذیرش پیشنهاد آنان هستند، ولی مسلمانان حق دعوت به صلح و آشتی را ندارند.

    2. آیه 35 سوره محمّد : (فَلَا تَهِنُوا وَتَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَاللَّهُ مَعَکُمْ وَلَن یَتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ)؛ پس سستی مکنید و ]کافران را[ به آشتی مخوانید و حال آنکه شما برترید، و خدا با شماست و هرگز از ]پاداش[ کردار شما نخواهد کاست.

    واژه «وهن» به معنای سستی، ضعف و ناتوانی است،76  و با توجه به سیاق آیات که در زمینه جنگ  است و آیه شریفه از سستی در قتال نهی می فرماید (زیرا جمله «وَتَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ» عطف بر جمله «لَا تَهِنُوا» است) از این رو، به معنای «لا َتَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ» می باشد. و واژه «سلم» به معنای صلح و آشتی است و جمله «وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ» جمله حالیه از فاعل در جمله است. بنابراین، معنای آیه این است که هرگز در حال برتری مسلمانان در امر جنگ، سستی و دعوت کافران به صلح و آشتی روا نمی باشد؛77  از این رو، تنها در جایی که مصلحت اسلام و مسلمانان بر صلح باشد، جایز خواهد بود. چنان که مفسّران وجه جمع میان آیه یاد شده و آیه 61 «انفال» را این گونه بیان کرده اند: صلحی که از آن نهی شده صلحی است که مسلمانان از روی سستی خواهان آن باشند؛ چراکه دلیل بر ضعف آنان است، ولی اگر کافران خواهان صلح باشند، صلح نمودن جایز است.78

      آیه 208 سوره بقره : (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ ادْخُلُواْ فِی السِّلْمِ کَآفَّةً وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، همگی در آشتی و سازش ـ یا اسلام و اطاعت ـ درآیید و در پی گام های شیطان مروید که او شما را دشمنی هویداست.

    همان گونه که پیشتر بیان گردید، واژه «سلم» به معنای صحت و سلامتی است و به صلح نیز اطلاق می شود.

    در این آیه، تمام مؤمنان جهان را به صلح و آشتی و آرامش دعوت می کند و جنگ را جزء خطوات و گام های شیطان می شمرد... تکیه بر واژه «کافه» (همگی) نشان می دهد که هیچ گونه استثنایی در قانون صلح نیست و جنگ، برخلاف تعلیمات اسلام و قرآن است و جز به شکل تحمیلی تصور نمی شود... تعبیر به «خطوات الشیطان» اشاره لطیفی به این حقیقت است که عوامل جنگ به طور تدریجی فراهم می شود و شیاطین جن و انس، انسان ها را گام به گام به سوی این دریای آتش می برند.79

    نقد و بررسی : گرچه واژه «سلم» هم به معنای صلح و هم به معنای اسلام و تسلیم آمده است، ولی شأن نزول و روایات ذیل آیه مؤید معنای دوم می باشد.80           

    و «کافّه» کلمه تأکید و به معنای همگی است. خطاب این آیه به مؤمنان است و به آنان فرمان می دهد که همگی تسلیم فرمان خدا شوند؛ زیرا اسلام از بیان هیچ حکمی که مرتبط با سعادت انسان باشد فروگذار نکرده است. از این رو، پیروی از گام های شیطان، پیروی از وی در امور مربوط به دین است و مسلمانان نباید از طرف خود اظهارنظر نموده و فرمان خدا را نادیده بگیرند. بنابراین، این آیه با آیه (وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعآ وَلاَ تَفَرَّقُواْ) (آل عمران: 103) (و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید) هم معنا خواهد بود. چنان که بیشتر مفسّران مفاد آیه را دعوت به اطاعت از فرمان خدا و دوری از اطاعت هواهای نفسانی گرفته اند.81  در نتیجه، آیه ارتباطی با اصالت صلح ندارد و معنای آیه چنین است: ای کسانی که ایمان آورده اید، همگی به اطاعت ]خدا[ درآیید و گام های شیطان را دنبال مکنید که او برای شما دشمنی آشکار است.

    نتیجه بررسی آیات جنگ و صلح

    نتیجه ای که از آیات جنگ به دست می آید این است که قتال و جنگ، تنها با کافران حربی تجویز شده است و دلالت مطابقی، التزامی و تضمنی هیچ یک از آیات این نیست که کافرانی که اسلام را نپذیرند بدون تحقق تجاوز و عداوت و تنها به جرم عدم پذیرش اسلام، بر مسلمانان واجب باشد با آنان وارد جنگ شده و با راه های گوناگون آنان را نابود کنند. بنابراین، صرف نپذیرفتن اسلام و تسلیم نشدن در مقابل دولت اسلامی دلیل بر جنگ با کافران نمی باشد.

    بر اساس آیات صلح، اسلام دین صلح و همزیستی با همه گروهای غیرمسلمان است. البته مراد از این آیات، نفی مطلق جنگ حتی با کافر حربی نیست. به دلیل تجاوزگری کافران حربی، جنگ با آنان واجب است و مسلمانان از پیشنهاد صلح و آشتی به آنان نهی شده اند؛ چراکه دلیل بر ضعف مسلمانان است. البته اگر کافران حربی در میدان کارزار پیشنهاد صلح دادند و فریبی در کار نبود، مسلمانان موظف به پذیرش پیشنهاد آنان هستند.

    اهداف تشریع جنگ با کافران

    معلوم شد که در نظر قرآن کریم، جنگ، تنها با کافران حربی جایز است و صرف نپذیرفتن اسلام و تسلیم نشدن در مقابل دولت اسلامی دلیل بر جنگ با کافران نمی باشد. در ادامه، برای توضیح بیشتر این مطلب که اسلام جنگ طلب و جنگ افروز نیست، به بررسی اهداف تشریع جنگ با کافران حربی از دیدگاه قرآن می پردازیم :

    1. دفاع از جان و مال و رفع ستم

    (أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ...) (حج: 39ـ40)؛ به کسانی که با آنان کارزار کرده اند، از آن رو که ستم دیده اند، رخصت کارزار داده شد و هر آینه، خداوند بر یاری ایشان تواناست؛ آنان که به ناروا از دیار خویش رانده شدند، تنها بدین سبب که گفتند: پروردگار ما خدای یکتاست... .

    از سیاق آیات استفاده می شود که اصحاب پیامبر اکرمŒ در مکّه مورد اذیت مشرکان قرار می گرفتند و حضرت مأمور به صبر بودند. پس از مهاجرت به مدینه و قوت گرفتن مسلمانان، اذن قتال صادر شد و به کسانی که مورد آزار و اذیت مشرکان قرار گرفته و از خانه های خویش بیرون رانده شده بودند، رخصت جنگ داده شد. سبب این رخصت با جمله (بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا) بیان شده است. حرف باء، سببیه بوده و علت اذن را ستم به مسلمانان بیان می کند و چگونگی ستم با جمله (الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ) بیان شده است.82

     

    در آیه دیگر، در مقام تشویق مؤمنان به جنگ با کافران می فرماید : (فَقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ تُکَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَکَ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَسَی اللّهُ أَن یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَاللّهُ أَشَدُّ بَأْسآ وَأَشَدُّ تَنکِیلا) (نساء: 84)؛ پس در راه خدا کارزار کن. جز بر خودت مکلّف نیستی، و مؤمنان را ]به پیکار[ برانگیز. باشد که خدا زور و گزند آنان را که کافر شدند باز دارد. و خدا زورآورتر ـ نیرومندتر ـ و به کیفر سخت تر است.

    2. نجات مستضعفان

    (وَمَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ وَلِیّآ وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ نَصِیرآ) (نساء: 75)؛ و شما را چه شده که کارزار نمی کنید در راه خدا و آن ناتوان شمرده شدگان از مردان و زنان و کودکانی که گویند: پروردگارا، ما را از این شهری که مردمش ستمکارند بیرون بَر و برای ما از نزد خویش سرپرستی قرار ده و برای ما از نزد خویش یاوری برگمار.

    در این آیه، نخست با تعبیر استفهامی، مسلمانان را به جنگ تحریک می کند (و این گونه تعبیر، تأکید فراوانی را به همراه دارد) و بلافاصله سخن از مستضعفان و ناتوان شمرده شدگانی به میان می آورد که به صورت اجباری در میان کافران و چنگال ستم آنان در مکّه گرفتار آمده و از هجرت به مدینه عاجز شده اند. بنابراین، آنچه باعث تشریع قتال با کافران شده، نجات ناتوان شمرده شدگانی است که از ستم کافران به ستوه آمده و از درگاه الهی نجات خویش را طلب می کنند.83

    3. مقابله به مثل

    یکی دیگر از علل و اهداف جنگ که در آیات قرآن آمده، مقابله به مثل است؛ به این معنا که قتال مسلمانان پاسخ قتال کافران است. در صورتی که کافران شروع کننده قتال باشند، بر مسلمانان واجب است علاوه بر اینکه از خود دفاع می کنند، به جنگ با آنان اقدام نمایند. این هدف، از آیات بسیاری قابل استفاده است؛ از جمله: (وَقَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبِّ الْمُعْتَدِینَ) (بقره : 190)؛ و در راه خدا با کسانی که با شما کارزار کنند کارزار کنید و از حدّ مگذرید که خدا از حدّگذرندگان را دوست ندارد.

    آیه شریفه بیانگر یک قانون کلی است: با کسانی که آغازگر جنگ هستند و با مسلمانان می جنگند، جنگ کردن واجب است. بنابراین، جنگ و قتال مسلمانان، مقابله به مثل و پاسخ گویی به حملات غیرمسلمانان است، چنان که در آیات بعدی نیز با بیان دیگری به این مطلب اشاره نموده است.

    ـ (وَأَخْرِجُوهُم مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ... وَلاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّی یُقَاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِن قَاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ) (بقره: 191)؛ آنان ـ مشرکان و کافران حربی ـ از همان جا که بیرونتان کردند ـ مکّه ـ بیرونشان کنید و نزد مسجدالحرام با آنها کارزار مکنید، مگر آنکه در آنجا با شما کارزار کنند. پس اگر با شما کارزار کردند بکشیدشان، که سزای کافران چنین است.

    ـ (الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْکُمْ) (بقره: 194)؛ ]این[ ماه حرام به ]آن[ ماه حرام، و ]شکستن حرام ها و [حرمت ها را قصاص است. پس هر که بر شما تجاوز کند به مانندِ آن بر او تجاوز کنید... .

    4. رفع مانع از تبلیغ دین

    (وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّی لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَواْ فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمِینَ) (بقره: 193)؛ با آنان کارزار کنید تا آشوبی نماند و دین از آنِ خدای باشد. پس اگر باز ایستادند، تجاوز روا نیست، مگر بر ستمکاران.

    چنان که پیش از این گفته شد، منظور از فتنه در آیه، وادار ساختن مسلمانان به قبول شرک به واسطه آزار و شکنجه آنان است؛ زیرا: سیاق آیات و شواهد تاریخی و روایی نشانگر این نکته است که مشرکان با آزار و شکنجه مسلمانان، بیرون کردن آنها از شهر و دیار خود، محاصره اقتصادی و هر وسیله ممکن سعی در گمراه کردن مسلمانان و وادار کردن آنان به قبول شرک و بت پرستی داشتند. از این رو، خداوند متعال دستور پیکار با آنان را میدهد تا جایی که شکنجه و فشار برای تغییر عقیده بکلی منتفی شود و هر کس آزادانه بتواند خدا را پرستش کند.

    با توجه به معنای فتنه، روشن می شود که یکی از اهداف تشریع قتال وجود مانع هایی بود که کافران در راه تبلیغ دین ایجاد می نمودند، و گناه این کار، از قتل و کشتار مسلمانان بزرگ تر و بدتر دانسته شده است،84  چنان که در آیه دیگری می فرماید :

    (یَسْأَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِیهِ قُلْ قِتَالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِیلِ اللّهِ وَکُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِندَ اللّهِ وَالْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّی یَرُدُّوکُمْ عَن دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطَاعُواْ...) (بقره : 217)؛ از تو درباره کارزار کردن در ماه حرام ـ محترم و شکوهمند ـ پرسند، بگو: کارزار کردن در آن ]کاری[ بزرگ است و ]لیکن[ باز داشتن ]مردم[ از راه خدا و کفر ورزیدن به او و مسجدالحرام و بیرون کردن اهل آن نزد خدا، ]ناروایی [بزرگ تر است و فتنه ]کفر و شرک و بیرون راندن مؤمنان[ از کشتن بزرگ تر ـ بدتر ـ است. و ]مشرکان[ پیوسته با شما کارزار می کنند تا اگر بتوانند شما را از دینتان برگردانند.

    5. قتال به هدف سرکوب پیمان شکنان

    (وَإِن نَّکَثُواْ أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَالْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَأَیْمَانَ لَهُمْلَعَلَّهُمْیَنتَهُونَ)(توبه12:)؛ و اگر سوگندهای خویش پس از پیمان بستن بشکنند و در دین شما زبان به عیب گویی و نیش زدن بگشایند، پس با پیشوایان کفر کارزار کنید؛ زیرا که آنها را ]پایبندی به[ سوگند ]و پیمان [نیست. باشد که ]از کفر و شرک و پیمان شکنی[ بازایستند.

    در این آیه، به مؤمنان دستور می دهد در صورتی که کافران به عهد و پیمان و سوگندهای خویش پایبند نبودند و دین شما را عیب جویی کردند، پیمانشان پیمان نیست، پس با آنان نبرد کنید تا از پیمان شکنی دست بردارند. اینکه آیه از پیشوایان کفر یاد می کند، یا به دلیل این است که آنان دیگران را وادار به کفر می ساختند. یا سابقه آنان در کفر بیشتر بود و یا اینکه معمولا کسانی که عهد می بندند و امضا می کنند و وفاداری از آنان انتظار می رود، طبقه حاکم هر قوم می باشند؛ از این رو، عهدشکنی هم به بزرگان آنها مستند است، وگرنه در آیه، پیکار با همه عهدشکنان کافران مراد است.85

     

     6. جلوگیری از نابودی معابد دینی به دست کافران

    (وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَ اسْمُ اللَّهِ کَثِیرآ وَلَیَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ) (حج: 40)؛ و اگر خداوند برخی از مردم را به برخی باز نمی داشت، هر آینه دیرها]ی راهبان[ و کلیساها]ی ترسایان [و کنشت ها]ی جهودان[ و مسجدها]ی مسلمانان[ که در آنها نام خدا بسیار یاد می شود ویران می گردید و البته خدا کسی را که ]دین [او را یاری کند یاری خواهد کرد، که خدا هر آینه نیرومند و توانای بی همتاست.

    «صَوَامِع» جمع صومعه، نام معبدهایی است که برای عبادت عابدان و زاهدان و رهبانان دین عیسی † در کوه ها و بیابان های دوردست ساخته می شد. «بِیَعٌ» جمع بیعه، نام معبد و محل عبادت یهود یا نصارا یا هر دو است.86  «صَلَوَات» جمع  صلاة، کنیسه و محل عبادت یهود است.87

    در این آیه، دفع اعمّ از قتال است و شامل قتال نیز میشود و آیه در مقام بیان سبب تشریع جنگ است. بنابراین، دفاع و قتال به منظور حفظ جامعه دینی از شرّ دشمنان دین که در پی خاموش کردن نور خدایی هستند، تشریع شده است. اگر جنگ و قتال نباشد همه معابد دینی و مشاعر الهی ویران می شود و عبادت و مناسک از بین می رود.88

     

    دو نکته مهم

    پیش از بیان نتایج، توجه به دو نکته در ارتباط با این موضوع ضروری است:

    نکته اول : جواز جهاد ابتدایی در اسلام، ملازم با اصل بودن جنگ نیست؛ زیرا جایگاه جهاد ابتدایی در اسلام، جهاد با محاربان است و محارب تنها کسی نیست که به کیان، جان و مال مسلمانان چشم طمع داشته باشد، بلکه مصداق مهم تر محارب کسی است که قصد براندازی دین و ایمان مسلمانان را داشته باشد. قرآن کریم89  در این باره می فرماید: (وَدَّ کَثِیرٌ

    مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُم مِن بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارآ حَسَدآ مِنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ) (بقره: 109)؛ بسیاری از اهل کتاب با اینکه حق برای آنها روشن شده، از روی حسدی که در دلشان هست دوست دارند که شما را پس از ایمان آوردنتان به کفر بازگردانند. و از آن رو که بر اساس ادلّه بر مسلمانان واجب است از اسلام دفاع کنند و فرصت تجاوز را از دشمنان بگیرند، جهاد ابتدایی مشروع شده است. از این رو، جهاد ابتدایی، نوعی از جهاد دفاعی است و تنها متعلق دفاع فرق می کند.90  در نتیجه، جهاد ابتدایی با فرض اصل اولی بودن صلح نیز جایگاه دارد.

    نکته دوم : اینکه اصل بر صلح باشد یا بر جنگ، به این معناست که با استفاده از آیات به این نتیجه نظری رسیده ایم و لزومآ به این معنا نیست که در زمان کنونی هم همان اصل اجرا شود؛ زیرا مصالح اسلام و مسلمانان در هر زمان و مکان بسته به شرایط آن زمان و مکان دارد.

    نتیجه گیری

    1. نتیجه ای که از آیات جنگ به دست آمد، این است که: قتال و جنگ، تنها با کافران حربی که به تجاوز، ستم، فتنه انگیزی در دین و آزار و اذیت مسلمانان می پردازند روا می باشد. البته شروع جنگ پس از دعوت آنان به اسلام و عدم گرایش آنان به اسلام است و پایان جنگ، برداشته شدن موارد فوق؛ چراکه تمامی آیاتی که به کشتار کافران فرمان می دهند ناظر به مشرکان بت پرستی است که پیامبر Œ و مسلمانان را به شدت آزار و اذیت می کردند و محارب محسوب می شدند و دلالت مطابقی، التزامی و تضمنی هیچ یک از آیات این نیست که کافرانی که اسلام را نپذیرند بدون تحقق تجاوز و عداوت و تنها به جرم عدم پذیرش اسلام، بر مسلمانان واجب باشد با آنان وارد جنگ شده و با راه های گوناگون آنان را نابود کنند. بنابراین، صرف نپذیرفتن اسلام و تسلیم نشدن در برابر دولت اسلامی دلیل بر جنگ با کافران نمی باشد.

    2. بر اساس آیات صلح، اسلام با صلح مخالف نیست. اگر کافران حربی در میدان کارزار پیشنهاد صلح دادند و فریبی در کار نبود، مسلمانان موظف به پذیرش پیشنهاد آنان هستند. ولی مسلمانان حق پیشنهاد صلح و آشتی را ندارند و از آن نهی شده اند و صلحی که از آن نهی شده، صلحی است که مسلمانان از روی سستی خواهان آن باشند؛ چراکه دلیل بر ضعف آنان است.

    3. بر اساس آیات نورانی قرآن، اصل اوّلی در روابط میان دولت اسلامی در رویارویی با دولت و گروه های غیرمسلمان پس از دعوت آنان به اسلام و نپذیرفتن آن از سوی آنان، صلح عزتمند (پیشنهاددهنده مسلمانان نیستند)، مسالمت، رفتار نیکو و همزیستی است. اسلام هیچ گاه به پیروان خود اجازه قتل و کشتار غیرمسلمانان را تنها به خاطر کفرشان نمی دهد91  و وجود عقاید مخالف را تا جایی که در حد عقیده باقی بماند، مجوزی برای رفتار خصمانه نمی داند. بنابراین، جنگ موافق با دیدگاه اسلام نیست و امری استثنایی و خلاف اصل است و مادامی که انگیزه و اسباب و عوامل جنگ عارض نشده است صلح برقرار است.92

    4. صلح با «کافران غیرحربی معاهد»، صلح اصطلاحی بوده و نیازمند عهد و پیمانی مانند هدنه، ذمّه یا امان است؛ با این توضیح که کافران معاهد به دو دسته تقسیم می شوند: گروه اول، اهل کتاب (ذمّی) که در دارالاسلام زندگی می کنند و دارای عهد ذمّه با مسلمانان هستند و گروه دوم، غیرمسلمانانی که در دارالکفر زندگی می کنند و دارای عهد و پیمان با مسلمانان هستند تا زمانی که عهد خویش را به طور مستقیم (با حمله به مسلمانان) یا به صورت غیرمستقیم (با یاری کردن دشمنان مسلمانان) نشکسته باشند (به طور کلی، تا وقتی که انگیزه و اسباب و عوامل جنگ عارض نشده است)، پس از دعوت به اسلام و عدم پذیرش اسلام از سوی آنان، اصل اولی بر صلح و همزیستی است و مسلمانان و دولت اسلامی موظف به پایبندی به عهد آنان هستند. و قتال آنان جایز نیست، ولی در صورت عهدشکنی ملحق به حربی می شوند.93

    5. صلح با کافران «غیر حربی غیرمعاهد» صلح اصطلاحی نیست که نیازمند به عهد و پیمان باشد، بلکه نوعی همزیستی مسالمت است؛ زیرا این گروه خواهان عهد و پیمان نیز نیستند تا در زمره کافران معاهد درآیند و از سوی دیگر، سلطه ای بر مسلمانان ندارند تا متناقض اصل نفی سلطه کافران بر مسلمانان باشد و تجاوزی بر مسلمانان روا نداشته اند تا مجوز قتال و جنگ با آنان باشد. در آیات نیز دلیلی بر جنگ و مقاتله با چنین افرادی وجود ندارد. بنابراین، تا زمانی که از سوی آنان تجاوز، ظلم و فتنه گری صورت نگیرد روابط دولت اسلامی با آنان مسالمت آمیز خواهد بود،94  چنان که قرآن به مسلمانان دستور می دهد که با غیرمسلمانانی که رابطه خصمانه با مسلمانان ندارند به شیوه مسالمت آمیز رفتار نمایند: (لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم مِن دِیَارِکُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ) (ممتحنه: 8)؛ خداوند شما را از نیکی کردن و دادگری نمودن با کسانی که در دین با شما کارزار نکردند و شما را از خانمانتان بیرون نراندند، باز نمی دارد. همانا خدا دادگران را دوست دارد.

    براساس این آیه، مسلمانان مؤظفند در برابر هر فرد یا جمعیت و کشوری، چه از مشرکان باشند یا اهل کتاب، در صورتی که موضع خصمانه نسبت به مسلمانان نداشته باشند و دشمنان اسلام را یاری نکنند، شیوه مسالمت آمیز در پیش گیرند و با نیکی و عدالت رفتار نمایند. و در جای دیگر می فرماید: (... فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلا) (نساء: 90)؛ پس اگر از شما کناره گرفتند و با شما نجنگیدند و به شما پیشنهاد صلح و آشتی دادند، دیگر خداوند شما را بر آنان راهی ]برای پیکار[ قرار نداده است.

    6. چنان که از آیات جنگ و اهداف آن استفاده شد، جنگ و قتال، صرفآ از ابزار تحقق دعوت نیست تا نظریه دعوت حاکم باشد.

    7. از اهداف جنگ روشن شد که تنها حاکمیت کفر مناط قتال با کفار نیست و همیشه چنین نیست که قتال تا جایی که حاکمیت کفر از بین برود واجب باشد، بلکه هدف از جنگ مواردی همچون رفع ستم، نجات مستضعفان، مقابله به مثل، رفع مانع از تبلیغ دین و مانند آن است. بنابراین، نظریه برچیده شدن حاکمیت کفر نیز ثابت نیست.


    • ··· منابع
      ـ آلوسی، سیدمحمود، روح المعانی، بیروت، دارالفکر، 1417ق.
      ـ ابن جوزی ابی الفرج عبدالرحمن بن علی، زادالمسیر فی علم التفسیر، تحقیق عبدالرزاق المهدی، بیروت، دارالکتاب العربی،1422ق.
      ـ ابن عربی، محمّدبن عبداللّه، احکام القرآن، با تحقیق محمّدعبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1408ق.
      ـ ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغة، تحقیق و ضبط عبدالسلام هارون، بیروت، دارالاسلامیة، 1990م.
      ـ ابن منظور، لسان العرب، بیروت، دار صادر، بی تا.
      ـ احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، تهران، دارالحدیث،1998م.
      ـ السمعانی، ابی المظفّر، تفسیر القرآن، ریاض، دارالوطن، 1418ق.
      ـ أبوأتله، خدیجه، الاسلام و العلاقات الدولیة فی السلم والحرب، قاهره، دارالمعارف، 1983م.
      ـ بلاغی، محمّدجواد، آلاءالرحمن فی تفسیرالقرآن، بیروت،داراحیاء التراث العربی، بی تا.
      ـ بیضاوی، عبداللّه بن محمّد، انوارالتنزیل و اسرارالتأویل، بیروت،مؤسسه الاعلمی للمطبرعات، 1410ق.
      ـ جصاص، احمدبن علی الرازی، احکام القرآن، بیروت، دارالکتاب العربی، 1986ق.
      ـ حرّ عاملی، محمّدبن حسن، وسائل الشیعه، تحقیق مؤسسه آل البیت، قم، مهر، 1412ق.
      ـ حسینی بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیرالقرآن، تهران، بنیاد بعثت، 1415ق.
      ـ حسینی حائری، کاظم، الکفاح المسلح فی الاسلام، بی جا، الرسول المصطفی Œ، بی تا.
      ـ حلبی، ابی الصلاح، الکافی فی الفقه، اصفهان، مکتبة امام امیرالمؤمنین علی †، بی تا.
      ـ حلبی، حسن بن ابی المجد، اشارة السبق الی معرفة الحق، چاپشده در: علی اصغر مروارید، سلسلة الینابیع الفقهیه، بیروت،مؤسسة فقه الشیعه، 1410ق.
      ـ رازی، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن،تصحیح، محمّدجعفر یاحقی، مشهد، آستان قدس رضوی، چ دوم،1377.
      ـ راغب اصفهانی، حسین، مفردات الفاظ القرآن، تحقیق صفوان عدنان داوودی، بیروت، دارالشامیة، 1416ق.
      ـ راوندی، قطب الدین، فقه القرآن، تحقیق سیداحمد حسینی، قم،مکتبة آیت اللّه مرعشی نجفی، 1405ق.
      ـ زرقانی، محمّد عبدالعظیم، مناهل العرفان فی علوم القرآن،بیروت، دارالفکر، 1408ق.
      ـ زمخشری، محمودبن عمر، اساس البلاغه، بیروت، دارالمعرفة،1399ق.
      ـ زمخشری، محمودبن عمر، الکشّاف عن حقایق غوامض التنزیل،بیروت، دارالکتاب العربی، چ سوم، 1407.
      ـ زهیلی، وهبة، التفسیرالمنیر فی العقیده و الشریعه و المنهج، بیروت، دارالفکر، 1418ق.
      ـ سید قطب، فی ظلال القرآن، بیروت، دارالشروق، چ دهم، 1402ق.
      ـ سیوری حلی، مقدادبن عبداللّه، کنزالعرفان فی فقه القرآن، تعلیقه محمّدباقر شریف زاده، تهران، مرتضوی، چ چهارم، 1343.
      ـ شافعی، محمّدبن ادریس، الام، بیروت، دارالفکر، چ دوم، 1403ق.
      ـ شوکانی، محمّدبن علی بن محمّد، فتح القدیر، بیروت: دارالکلم الطیب، چ دوم، 1419ق.
      ـ صهرشتی، سلمان بن حسن بن سلیمان، اصباح الشیعة بمصابیح الشریعه، چاپ شده در: علی اصغر مروارید، سلسلة الینابیع الفقهیه، بیروت، مؤسسه فقه الشیعه، 1410ق.
      ـ طباطبائی، سید محمّدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چ سوم، 1397ق.
      ـ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1379ق.
      ـ طبری، محمّدبن جریر، جامع البیان فی تفسیرالقرآن، بیروت،دارالمعرفة، 1412ق.
      ـ طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، بیروت، دار و مکتبة الهلال،1985م.
      ـ طریقی، عبداللّه بن ابراهیم بن علی، الاستعانه بغیرالمسلمین فی الفقه الاسلامی، ریاض، مؤسسة الرساله، 1414ق.
      ـ طوسی، محمّدبن حسن، التبیان فی تفسیرالقرآن، تحقیق احمدحبیب قصیر العاملی، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1409ق.
      ـ طوسی، محمّدبن حسن، الخلاف، چاپ شده در: علی اصغر مروارید، سلسلة الینابیع الفقهیه، بیروت، مؤسسه فقه الشیعه،1410ق.
      ـ طوسی، محمّدبن حسن، المبسوط فی فقه الامامیه، کتاب الجزیه،چاپ شده در: علی اصغر مروارید، سلسلة الینابیع الفقهیه، بیروت،مؤسسه فقه الشیعه، 1410ق.
      ـ طوسی، محمّدبن حسن، النهایه فی مجرد الفقه و الفتاوی، چاپ شده در: علی اصغر مروارید، سلسلة الینابیع الفقهیه، بیروت،مؤسسه فقه الشیعه، 1410ق.
      ـ طیّب، عبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیرالقرآن، تهران،انتشارات اسلام، چ سوم، 1366.
      ـ عیاشی، محمّدبن مسعود، تفسیر عیّاشی، تهران، مکتبة العلمیةالاسلامیة، بی تا.
      ـ فخر رازی، محمّدبن عمر، مفاتیح الغیب و التفسیرالکبیر، بی جا،بی نا، چ سوم، بی تا.
      ـ فراهیدی، خلیل بن احمد، ترتیب کتاب العین، قم، اسوه،1414ق.
      ـ فیض کاشانی، مولی محسن، تفسیر الصافی، مشهد، دارالمرتضی للنشر، بی تا.
      ـ فیومی، احمدبن محمد، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر،قم، دارالهجرة، چ دوم، 1414ق.
      ـ قاسمی، محمّد جمال الدین، محاسن التأویل، بیروت، دارالفکر، چدوم، 1398ق.
      ـ قرطبی، محمّدبن احمد، الجامع لاحکام القرآن، بیروت، داراحیاءالتراث العربی، 1416ق.
      ـ قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، قم، مؤسسه دارالکتاب للطباعةو النشر، ط. الثالثة، بی تا.
      ـ کاظمی، جوادبن سعید، مسالک الافهام الی آیات الاحکام، تحقیق محمّدباقر شریف زاده، تهران، مرتضوی، چ دوم، 1365.
      ـ کثیر دمشقی، اسماعیل بن، تفسیر القرآن العظیم، بیروت،دارالاندلس، بی تا.
      ـ کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1410ق.
      ـ لاهیجی، شریف، تفسیر شریف، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی،1363.
      ـ محقق حلّی، شرایع الاسلام فی الفقه الاسلامی الجعفری، بیروت،دار مکتبة الحیاة، 1406ق.
      ـ مراغی، احمد مصطفی، تفسیر المراغی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، چ دوم، 1985م.
      ـ مروارید، علی اصغر، سلسلة الینابیع الفقهیه، بیروت، مؤسسة فقه الشیعه، 1410ق.
      ـ مصباح، محمّدتقی، جنگ و جهاد در قرآن، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1382.
      ـ مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران،وزارت فرهنگ و ارشاد، 1368.
      ـ مطهّری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1380، ج 20.
      ـ معرفت، محمّدهادی، التمهید، قم، جامعه مدرسین، 1411ق.
      ـ مغنیه، محمّدجواد، تفسیر الکاشف، تهران، دارالکتب الاسلامیة،1424ق.
      ـ مقدس اردبیلی، احمدبن محمد، زبدة البیان فی براهین احکام القرآن، تحقیق رضا استادی، قم، مؤمنین، چ دوم، 1378.
      ـ مقدسی، عبداللّه بن قدامة، المغنی، بیروت، عالم الکتب، بی تا.
      ـ مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، پیام قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چ سوم، 1377.
      ـ مکی، محمّدبن جمال الدین (شهید اول)، الدروس الشرعیه، چاپ شده در: علی اصغر مروارید، سلسلة الینابیع الفقهیه، بیروت، مؤسسه فقه الشیعه، 1410ق.
      ـ نجفی، محمّدحسن، جواهرالکلام فی شرح شرایع الاسلام، نجف، دارالکتب الاسلامیة، چ ششم، 1398ق.
      ـ هدایات، سورحمن، التعایش السلمی بین المسلمین و غیرهم،قاهره، دارالسلام، 1421ق.

    • پى نوشت ها
      1 دانشجوی دکتری علوم قرآنی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی €. دریافت: 12/5/88 ـ پذیرش: 30/6/88.
      2 ـ «اصل» در لغت به معنای پایه، ریشه، بیخ، بن، و اساس هر چیزکه آن چیز بر آن بنا نهاده شده، اطلاق شده است. (ر.ک: احمدبن محمّد فیومی، مصباح المنیر / محمّد معین، فرهنگ معین / علی اکبر دهخدا، لغت نامه / انیس ابراهیم و دیگران، المعجم الوسیط / راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، همه موارد ذی الواژه «اصل») منظور ما از اصل در این مقاله قاعده ای کلی است که مبنا و معیار عمل مسلمانان است، مگر در مواردی که دلیلی بر عملبه خلاف آن داشته باشیم.
      3 ـ منتسکیو؛ مستشرق فرانسوی، اسلام را دین شمشیر دانسته و می نویسد: «... دیانت اسلام به زور شمشیر بر مردم تحمیل شده؛ چون اساس آن متکی بر جبر و زور بوده، باعث سختی و شدت شده است.» (منتسکیو، روح القوانین، ترجمه علی اکبر مهتدی، ص671).
      4 ـ اولین برخوردی که با غیرمسلمانان و دولت های آنان اعم ازکفار «حربی» و «غیرحربی» با دو قسم «معاهد» و «غیرمعاهد»،رعایتش لازم و ضروری است، دعوت به یکتاپرستی و اسلام است.این کار مقدم بر هر نوع روابطی با آنان است. آیات و روایات فراوانو سیره عملی نبی اکرم Œ و پیامبران دیگر مؤید این نکته است. برای نمونه، نامه های پیامبر اکرم Œ به سران ممالک و پادشاهان کشورهای غیرمسلمان که اولین برخورد حضرت در ارتباط با این غیرمسلمانان است، مؤید تقدم دعوت بر جنگ و جهاد است؛ مانند نامه های آن حضرت به کسری پادشاه فارس، منذربن ساوی، جیفر و عبد ابنی جلندی، قیصرها مانند مقوقس و نجاشی وحارث بن ابی شمر و... که در آن نامه ها پس از ذکر نام خدامی فرماید: «ادعوک بدعایة اللّه؛ فانی انا رسول اللّه الی الناس کافهلانذر من کان حیا ویحق القول علی الکافرین. اسلم تسلم ...» (ر.ک :علی احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج 2، ص 315، 354، 361،390، 417، 455، 457) نیز طبق نظر فقیهان، دعوت، مقدم بر هررابطه دیگر است. برای نمونه، می توان به نظر فقیهان زیر اشاره کرد :محمّدبن جمال الدین مکّی عاملی (شهید اول)، الدروس الشرعیه،چاپ شده در: سلسلة الینابیع الفقهیه، تألیف علی اصغر مرواید ج31، ص 223 / ابی الصلاح حلبی، الکافی فی الفقه، ج 9، ص 32 /سلمان بن حسن بن سلیمان صهرشتی، اصباح الشیعه بمصابیح الشریعه، ص 169 / حسن بن ابی المجد حلبی، اشارة السبق الی معروفة الحق، ص 195 / محمّدبن حسن طوسی، النهایه، ج 9، ص51 / همو، الخلاف، ج 31، ص 10، مسئله 6 / محقّق حلی، شرایع الاسلام، کتاب الجهاد، ص 147 می نویسد: «و لایبدأون الا بعدالدعاء الی محاسن الاسلام.» صاحب جواهر در شرح آن می نویسد :«و لایبدأون» ای: الکفار الحربیون بالقتال مع عدم بلوغ الدعوی الیهم. «الّا بعد الدعاء الی محاسن الاسلام» و هی الشهادتان و مایتبعهما من اصول الدین و امتناعهم عن ذلک و عن اعطاء الجزیه انکانوا من اهلها بلا خلاف اجده بل و لا اشکال... فلابد من اعلامهم ان المراد ذلک لا طلب المال و الملک و نحوهما مما یستعملها الملوک.» (محمّدحسن نجفی، جواهرالکلام، ج 21، ص 53ـ54)چنان که در روایتی از امام صادق † از حضرت علی † آمدهاست که فرمود: «بعثنی رسول اللّه Œ الی الیمن فقال یا علی لاتقاتلنّ احدآ حتی تدعوه الی الاسلام و ایم اللّه لئن یهدی اللّه عزوجل علی یدیک رجلا خیر لک مما طلعت علیه الشمس وغربت...» (ر.ک: محمّدبن حسن حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج 15،ب 10، ص 42.)
      5 ـ آیاتی از قرآن کریم به گروه حربی از کافران اشاره دارد مانند :(وَقَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبِّالْمُعْتَدِینَ) (بقره: 190) بر اساس این آیه، کافرانی که در حال حاضر به هر نحوی در جنگ با مسلمانان هستند حربی محسوب می شوند. جواد کاظمی در ذیل این آیه می نویسد: (الَّذِین َیُقاتِلُونَکُمْ) أی الکفّار مطلقآ فإنّهم بصدد قتال المسلمین، و علی قصده، لاستحلالهم المقاتلة لهم فهم فی حکم المقاتلین، قاتلوا أولم یقاتلوا. (جوادبن سعید کاظمی، مسالک الافهام الی آیات الاحکام، ج 2، ص 309).
      6 ـ و مانند: (وَإِن نَّکَثُواْ أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِی دِینِکُمْفَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ) (توبه: 12) دراین آیه، به مؤمنان دستور می دهد در صورتی که کافران به عهد وپیمان و سوگندهای خویش پایبند نبودند و دین شما را عیب جوییکردند، پیمانشان پیمان نیست، پس با آنان نبرد کنید.ـ مانند: محاصره اقتصادی مسلمانان و کمک به دشمنان اسلام.قطب الدین راوندی در تعریف محارب می نویسد: «و المحاربعندنا هو الذی یشهر السلاح و یخیف السبیل» (فقه القرآن فی شرحآیات الاحکام، ج 1، ص 366).
      7 ـ مانند: تهدید مسلمانان به جنگ.
      8 ـ آیات بسیاری به این گروه از غیرمسلمانان اشاره دارد؛ از جملهآیه چهارم سوره توبه که می فرماید: (إِلاَّ الَّذِینَ عَاهَدتُّم مِنَالْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنقُصُوکُمْ شَیْئآ وَلَمْ یُظَاهِرُواْ عَلَیْکُمْ أَحَدآ فَأَتِمُّواْإِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَی مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ.) مراد از «لَمْیَنقُصُوکُمْ شَیْئآ» یعنی: عهد را به طور مستقیم و با کشتار مسلماناننشکسته باشند و مراد از «وَلَمْ یُظَاهِرُواْ عَلَیْکُمْ أَحَدآ» یعنی: بهصورت غیرمستقیم و با یاری دشمن مسلمانان عهد خویش رانشکسته باشند. با توجه به آیات 8ـ13 همین سوره، روشن می شودکه مشرکانی که دستور کشتار آنان با راه های گوناگون در آیات اولیهسوره بیان شده است حربی بوده اند. بنابراین، دو گروهی که در آیهچهارم استثنا شده اند غیرحربی می باشند. اسم دیگر معاهد، اهلهدنه است. راوندی در فقه القرآن در تعریف معاهده و هدنهمی نویسد: «الهدنه و المعاهده واحده و هی وضع القتال و ترکالحرب الی مده من غیر عوض.» (قطب الدین راوندی، فقه القرآن، ج1، ص 354) و نیز ر.ک: یوسف بن مطهّر حلّی (علّامه حلّی)،قواعدالاحکام، چاپ شده در: سلسلة الینابیع الفقهیه، ج 9، ص264.)
      9 ـ ر.ک: یوسف بن مطهّر حلّی، قواعدالاحکام، چاپ شده در :سلسلة الینابیع الفقهیه، ج 9، ص 244.
      10 ـ ر.ک: ابوالصلاح حلبی، الکافی فی الفقه، ص 246 / محمّدبنعبداللّه بن العربی، احکام القرآن، ج 1، ص 103 / محمّدبن احمدقرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 8، ص 40 / محمّدبن ادریسشافعی، الام، ص 253 / عبداللّه بن قدامة المقدسی، المغنی، ج 8،ص 348 / شیخ طوسی، الاقتصاد الهادی الی الرشاد، چاپ شدهدر: سلسلة ینابیع الفقهیه، ج 31، ص 4.
      11 ـ ر.ک: محمّدبن حسن طوسی، النهایه، ص 291 / همو، المبسوط فی الفقه الامامیه، ج 2، ص 9 / ابوالصلاح حلبی، الکافی فی الفقه، ص 249 / قطب الدین راوندی، فقه القرآن، ج 1، ص  342/ محمّدبن ادریس حلّی، السرائر، ج 2، ص 6.
      12 ـ ر.ک: ابوالصلاح حلبی، الکافی فی الفقه، ص 246 / محمّدحسن نجفی، جواهرالکلام، ج 21، ص 231 / قطب الدین راوندی، فقها لقرآن، ص 343 / سیدکاظم حسینی حائری، الکفاح المسلح فی الاسلام، ص 35 و 39 / محمّدبن عبداللّه بن العربی، احکام القرآن،ج 1، ص 103 / محمّدبن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج8، ص 40 / محمّدبن ادریس شافعی، الام، ج 4، ص 253 /عبداللّه بن قدامة المقدسی می نویسد: «و اقل ما یفعل مرة فی کلعام... و هو الجهاد فیجب فی کل عام مرة الا من عذر مثل أن یکون بالمسلمین ضعف فی عدد أو لیس فیها علف أو ماء أو یعلم منعدوه حسن الرأی فی الاسلام فیطمع فی اسلامهم ان أخر قتالهم ونحو ذلک مما یری المصلحة معه فی ترک القتال...» (المغنی، ج 8،ص 348).
      13 ـ ر.ک: محمّدحسن نجفی، جواهرالکلام، ج 21، ص 231.
      14 ـ ر.ک: محمّدبن حسن طوسی، المبسوط فی الفقه الامامیه، ج 2،ص 291 / ابوالصلاح حلبی، الکافی فی الفقه، ص 249 / قطب الدین راوندی، فقه القرآن، ج 1، ص 342 / محمّدبن ادریس حلّی، السرائر، ج 2، ص 6.
      15 ـ ر.ک: عفیف عبدالفتاح طبّاره، روح الدین الاسلامی، ص377ـ378 / خدیجه ابوأتله، الاسلام و العلاقات الدولیه فی السلمو الحرب، ص 113.
      16 ـ ر.ک: سید خلیل خلیلیان، حقوق بین الملل اسلامی، ص 206 /خدیجه ابوأتله، الاسلام و العلاقات الدولیه فی السلم و الحرب،ص 111 درباره مفاد و فرق میان دو اصل مذبور ر.ک: عبداللّه بنابراهیم بن علی الطریقی، الاستعانه بغیر المسلمین فی الفقه الاسلامی، ص 97، 121ـ122 و 124.
      17 ـ ر.ک: سورحمن هدایات، التعایش السلمی بین المسلمین وغیرهم، ص 82ـ85.
      18 ـ همان.
      19 ـ در بحث از آیات جنگ، به دلیل فراوانی این آیات، به آیاتی می پردازیم که به روشنی ارتباط با اصالت جنگ دارد و به نوعی بهقتال فرمان می دهد.
      20 ـ ر.ک: اسماعیل بن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص400 / محمّد جمال الدین قاسمی، محاسن التأویل، ج 3، ص 134،برخی مفسّران به دلیل اینکه آیه را مقید به قتال مقاتلین دیده اند، قول به نسخ آیه با آیه سیف (توبه: 5) را مطرح کرده اند. (ر.ک :قطب الدین راوندی، فقه القرآن، ج 1، ص 330 / مقدادبن عبداللّه سیوری حلّی، کنزالعرفان فی فقه القرآن، ج 1، ص 343 / محمّدبن عبداللّه ابن عربی، احکام القرآن، تحقیق محمّد عبدالقادر عطا، ج1، ص 102.
      21 ـ ر.ک: سید محمّدحسین طباطبائی، المیزان، ج 2، ص 61 / ابی المظفر السمعانی، تفسیر القرآن، ج 1، ص 192 / احمد مصطفی المراغی، تفسیر المراغی، ج 2، ص 89 / درباره اقوال مختلف درتفسیر آیه ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان / احمدبن محمد مشهور به مقدس اردبیلی، زبدة البیان فی احکام القرآن، ص306ـ307 / محمودبن عمر زمخشری، الکشّاف عن حقایق غوامض التنزیل، ج 1، ص 235 / عبداللّه بن ابراهیم بن علی الطریقی، الاستعانه، ص 118.
      22 ـ ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص 284.
      23 ـ در شأن نزول آیه گفته شده است که در جریان صلح حدیبیهمسلمانان با قریش پیمان بسته بودند که اهل مکّه سه روز مانع ورودمسلمانان به مکّه برای طواف خانه خدا نشوند و مسلمانان بتوانندآزادانه مناسک خویش را انجام دهند. پس از این صلح، مسلماناناز عهدشکنی قریش می ترسیدند؛ آیه نازل شد و مجوز قتال بامقاتلین را صادر فرمود. (ر.ک: فضل بن حسن طبرسی،مجمع البیان، ج 1، ص 284).
      24 ـ ر.ک: سید محمّدحسین طباطبائی، المیزان، ج 2، ص 61.
      25 ـ و همچنین، ر.ک: انفال: 39.
      26 ـ ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص 286 /محمّدبن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 5، ص 145 /سیدمحمود آلوسی، روح المعانی، ج 2، 113 / احمدبن علی الرازی الجصاص، احکام القرآن، ج 1، ص 259 / محمّدبن عبداللّه ابن عربی، احکام القرآن، ج 1، ص 146. برخی روایات ذیل آیه نیزمؤید این نکته است که فتنه در آیه به معنای شرک می باشد. (ر.ک :فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان / سیدمحمود آلوسی،روح المعانی.)
      27 ـ محمّدبن احمد قرطبی، جامع لاحکام القرآن، ج 2، ص 353.
      28 ـ سید محمّدحسین طباطبائی، المیزان، ج 2، ص 60.
      29 ـ احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغة، ذیل واژه «فتن» /احمدبن محمّد فیومی، مصباح المنیر، ذیل واژه «فتن».
      30 ـ راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ذیل واژه «فتن».
      31 ـ ذاریات: 13.
      32 ـ عنکبوت: 10 / ذاریات: 14.
      33 ـ توبه: 49.
      34 ـ مائده: 49.
      35 ـ طه: 40.
      36 ـ ر.ک: سید محمّدحسین طباطبائی، المیزان، ج 2، ص 62 /فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص 285.
      37 ـ ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 2، ص 513 /محمودبن عمر زمخشری، الکشّاف، ج 1، ص 236 / محمّدبن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 2، ص 354.
      38 ـ محمّدجواد بلاغی، آلاء الرحمن، ج 1، ص 167، این معنا را به عنوان محتمل ذکر کرده است.
      39 ـ توبه: 29.
      40 ـ ر.ک: محمّدبن علی بن محمّد شوکانی، فتح القدیر، ج 1، ص191.
      41 ـ ر.ک: سید محمّدحسین طباطبائی، المیزان، ج 9، ص 151.
      42 ـ قطب الدین راوندی «حیث» را مکانی گرفته و فرموده است :(حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ) ای: حیث وجدتموهم فی حل او حرم.(فقه القرآن، ج 1، ص 337)
      43 ـ ر.ک: اسماعیل بن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص349.
      44 ـ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 5، ص 13.
      45 ـ راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ذیل واژه «برأ».
      46 ـ ر.ک: سید محمّدحسین طباطبائی، المیزان، ج 9، ص 154 /محمودبن عمر زمخشری، الکشّاف، ج 2، ص 246 / عبداللّه بنمحمّد بیضاوی، انوارالتنزیل و اسرارالتأویل، ج 2، ص 168 /محمّدبن عبداللّه ابن عربی، احکام القرآن، ج 2، ص 456.
      47 ـ توبه: 7ـ14.
      48 ـ احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغة / راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ذیل واژه «رقب».
      49 ـ راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ذیل واژه «رقب».
      50 ـ ر.ک: احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغة، ذیل واژه «ذم» /احمدبن محمد فیومی، مصباح المنیر، ذیل واژه «ذم».
      51 ـ ر.ک. خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ذیل واژه «ألل» /فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ذیل واژه «ألل».
      52 ـ ر.ک: سید محمّدحسین طباطبائی، المیزان، ج 9، ص 157.
      53 ـ همان، ص 154.
      54 ـ همان، ج 2، ص 211.
      55 ـ ر.ک: محمّد عبدالعظیم زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن،ج 2، ص 180 / محمّدهادی معرفت، التمهید، ج 2، ص 282.
      56 ـ ر.ک: مرتضی مطهّری، مجموعه آثار، ج 20 (جهاد)، ص 256.
      57 ـ ر.ک: سید محمّدحسین طباطبائی، المیزان، ج 9، ص 246.
      58 ـ سیدهاشم حسینی بحرانی، البرهان فی تفسیرالقرآن، ج 2، ص757.
      59 ـ احمدبن محمّد فیومی، مصباح المنیر، ذیل واژه «جهد».
      60 ـ محمّدبن حسن طوسی، التبیان فی تفسیرالقرآن، ج 5، ص260.
      61 ـ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج 1، ص 301.
      62 ـ عنکبوت: 8 / لقمان: 15 / عنکبوت: 69.
      63 ـ سید محمّدحسین طباطبائی، المیزان، ج 9، ص 339.
      64 ـ محمّدجواد مغنیه، تفسیر الکاشف، ج 4، ص 70.
      65 ـ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ذیل واژه «ولی» / راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ذیل واژه «ولی».
      66 ـ احمدبن محمّد فیومی، مصباح المنیر، ذیل واژه «غلظ» / ابنمنظور، لسان العرب، ذیل واژه «غلظ».
      67 ـ ر.ک: عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج 6، ص 335 /ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان، ج 10، ص 82 /اسماعیل بن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج 4، ص 208 /سیدمحمود آلوسی، روح المعانی، ج 3، ص 538 / محمّدبن احمدقرطبی، جامع لاحکام القرآن، ج 8، ص 297 / شریف لاهیجی،تفسیر شریف، ج 2، ص 332 / سیدهاشم حسینی بحرانی، البرهانفی تفسیرالقرآن، ج 2، ص 870.
      68 ـ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 5، ص 127.
      69 ـ جوادبن سعید کاظمی، مسالک الافهام، ج 2، ص 329.
      70 ـ ر.ک: احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغة، ذیل ماده ثخن /محمودبن عمر زمخشری، اساس البلاغه، ص 43.
      71 ـ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 5، ص 96 / احمدبن محمّد فیومی، مصباح المنیر، ذیل واژه «ثخن».
      72 ـ جوادبن سعید کاظمی، مسالک الافهام، ج 2، ص 334 /عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج 12، ص 166 / شریف لاهیجی،تفسیر شریف، ج 4، ص 163 / ابوالفتوح رازی، روض الجنان وروح الجنان، ج 17، ص 292 / محمّدبن حسن طوسی، التبیان فی تفسیرالقرآن، ج 9، ص 291 / سید قطب، فی ظلال القرآن، ج 6، ص3282 / فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 9، ص 147 / سیدمحمّدحسین طباطبائی، المیزان، ج 18، ص 225 / قطب الدین راوندی، فقه القرآن، ج 1، ص 347.
      73 ـ ابن منظور، لسان العرب، ذیل واژه «جنح» / راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ذیل واژه «جنح».
      74 ـ احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغة / احمدبن محمّد فیومی، مصباح المنیر / راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، هر سه ذی الواژه «سلم».
      75 ـ در آیه 56 از پیمان شکنی آنان و در آیه 58 خیانت آنان مطرح شده است.
      76 ـ راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن / خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، هر دو ذیل واژه «وهن».
      77 ـ ر.ک: سید محمّدحسین طباطبائی، المیزان، ج 18، ص 270 /سیدمحمود آلوسی، روح المعانی، ج 14، ص 120 / فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 5، ص 106.
      78 ـ ر.ک: وهبه زهیلی، التفسیر المنیر، ج 26، 133 / محمّدبن عبداللّه ابن عربی، احکام القرآن، ج 4، ص 134 / عبداللّه بنابراهیم بن علی طریقی، الاستعانه بغیر المسلمین، ص 114.
      79 ـ ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج 10، ص 364.
      80 ـ نقل شده است: این آیه راجع به گروهی از یهود نازل شد که خدمت رسول خدا Œ آمدند و اسلام آوردند و از حضرت درخواست نمودند که حکم حرام بودن کار در روز شنبه و نیزحرمت گوشت شتر همچنان در حق آنها باقی بماند. حضرت فرمودند: به همه احکام اسلام بدون استثنا باید ملتزم بشوید.(فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص 302 / سیدمحمودآلوسی، روح المعانی، ج 2، ص 146) روایات ذیل آیه که واژه سلمرا به معنای ولایت حضرت علی و ائمّه: معنا کرده اند، مؤیداین معنا از سلم می باشد. روایت در منابع زیر آمده است: فرات بنابراهیم کوفی، تفسیر فرات کوفی، ج 1، ص 66 / علی بن ابراهیمقمی، تفسیر قمی، ج 1، ص 71 / محمّدبن مسعود عیاشی، تفسیرعیاشی، ج 1، ص 102 / سیدهاشم حسینی بحرانی، البرهان، ج 1،ص 444.
      81 ـ ر.ک: سید محمّدحسین طباطبائی، المیزان، ج 2، 103 /فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 1، ص 302 / سیدمحمودآلوسی، روح المعانی، ج 2، 146 / عبدالحسین طیب، اطیب البیان،ج 2، ص 387 / شریف لاهیجی، تفسیر شریف، ج 1، ص 192 /مولی محسن فیض کاشانی، الصافی، ج 1، ص 221 / محمّد بنجریر طبری، جامع البیان، ج 2، ص 335 / اسماعیل بن کثیردمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 439 / عبدالرحمن بن علی ابن جوزی، زادالمسیر فی علم التفسیر، ج 1، ص 324.
      82 ـ ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 4، ص 84 / سیدمحمّدحسین طباطبائی، المیزان، ج 14، ص 421 / سیدمحمودآلوسی، روح المعانی، ج 10، ص 240.
      83 ـ ر.ک: محمّدبن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 10، ص 181.
      84 ـ بقره: 191.
      85 ـ ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 3، ص 10 /محمّدبن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 15، ص 234 / سیدمحمّدحسین طباطبائی، المیزان، ج 9، ص 187.
      86 ـ شیخ طبرسی می نویسد: «البیع کنائس الیهود» (مجمع البیان، ج7، ص 136 / ر.ک: حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن،ذیل واژه «بیع» / ابن منظور، لسان العرب، ذیل واژه «بیع».
      87 ـ راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ذیل واژه «صلو».
      88 ـ ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 4، ص 87 /سیدمحمود آلوسی، روح المعانی، ج 10، ص 241 / سیدمحمّدحسین طباطبائی، المیزان، ج 14، ص 421.
      89 ـ بقره: 217 / نساء: 89.
      90 ـ محمّدتقی مصباح، جنگ و جهاد در قرآن، ص 148.
      91 ـ مفاد نظریه جنگ.
      92 ـ مفاد نظریه صلح.
      93 ـ علی بن حمزه طوسی، کتاب الوسیله، چاپ شده در: سلسله الینابیع، ج 9، ص 160 / محمّدبن ادریس حلی، الحرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، ص 177.
      94 ـ سخن پیامبر اکرم Œ درباره حبشه که فرمودند: «تَارِکُواالْحَبَشَةَ مَا تَرَکُوکُمْ» بر همین اساس بود. (محمّدبن حسن حرّعاملی، وسائل الشیعه، ج 15، ص 58).                  
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سلطانی بیرامی، اسمعیل.(1388) روابط خارجى دولت اسلامى از دیدگاه قرآن کریم. ماهنامه معرفت، 18(8)، 59-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اسمعیل سلطانی بیرامی."روابط خارجى دولت اسلامى از دیدگاه قرآن کریم". ماهنامه معرفت، 18، 8، 1388، 59-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سلطانی بیرامی، اسمعیل.(1388) 'روابط خارجى دولت اسلامى از دیدگاه قرآن کریم'، ماهنامه معرفت، 18(8), pp. 59-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سلطانی بیرامی، اسمعیل. روابط خارجى دولت اسلامى از دیدگاه قرآن کریم. معرفت، 18, 1388؛ 18(8): 59-