معناشناسى واژه «استكبار» در قرآن كريم
معناشناسي واژه «استكبار» در قرآن كريم
بر مبناي نظريه ايزوتسو
سيدمهدي شهيدي1
چكيده
واژه «استكبار» از مهمترين واژگان كليدي در قرآن است و نقش برجستهاي در نظام اخلاقي قرآن، با بار معنايي منفي دارد، و براي نشان دادن يكي از صفات بارز كافران به كار ميرود. در زبان قرآن، واژههاي كليدي ديگري مانند بغي، بطر، عتو، استغناء و طغيان در حوزه كانوني واژه «استكبار» مورد بحث قرار ميگيرند. هدف اين نوشتار، تبيين واژه «استكبار» از لحاظ معناشناسي و ارائه الگويي است كه در آن، مفاهيم كليدي گزارههاي اخلاقي معاني مشخصتري يابند. اين تحقيق با رويكردي معناشناسي به تبيين مباحث اخلاقي ـ ديني در حوزه واژه «استكبار» ميپردازد. اين روش و شيوه داراي دستاوردها و تأويلهاي استوار است. چنين روشي همان چيزي است كه آن را «تفسير قرآن به قرآن» ميناميم، با اين تفاوت كه از نظريه حوزه معنايي كه شاخهاي از حوزه زبانشناسي است بهره گرفته ميشود.
كليدواژهها : معناشناسي، استكبار، بغي، بطر، طغيان، استغناء، عتو.
مقدّمه
معناشناسي ساختاري در پي آن است كه ميان عناصر واژگان يك زبان، روابط معيني را كشف كند. يكي از روشهاي موفق در اينباره، روش مطرح در نظريه «معناشناسي» است. اين نظريه كه در مطالعه دلالت درونزباني از اهميت ويژهاي برخوردار است، از سوي گروهي از دانشمندان در دو دهه دوم و سوم قرن بيستم مطرح گرديد و با آراي وايزگربر با عنوان «نظريه حوزههاي معنايي» انسجام يافت؛ و توشيهيكو ايزوتسو، زبانشناس و معناشناس، در پژوهشهاي قرآني از آن به عنوان يكي از روشهاي مطالعاتي استفاده كرد و مهمترين و مفصلترين الگو را در اين زمينه ارائه نمود.
مطابق اين نظريه، واژگان يك زبان در حوزههاي لغوي يا مفهومي، سامان پيدا ميكنند و واژگان هر حوزه نسبت به هم از ساختار منسجمي برخوردارند. بر اين اساس، هريك از واژگان كانوني قرآن مجيد، يك ميدان معناشناسي دارند كه در تداخل اين ميدانها و ارتباط ميان آنها، مفاهيم و معاني كلمات قرآني بهتر و دقيقتر شناخته ميشوند.
بنابراين، معناشناسي، تحقيق و مطالعهاي تحليلي درباره كلمات كليدي يك زبان است. با استفاده از اين روش، ميتوان نگاه قرآني درباره مفاهيم اصلي، و مورد كاربرد آنها را كشف نمود.
هريك از واژهها و اصطلاحاتي كه در حوزه كانوني «استكبار» بررسي ميشود مطابق دادههاي وحياني، واژه مزبور و كلمات كانوني آن، معناي خاص خود را دارند؛ و روشن است كه صرفآ با مراجعه به فرهنگها و واژهنامههاي قرآني نميتوان به معناي حقيقي و دروني آن نايل شد، بلكه بايد روشي را در پي گرفت كه بدان وسيله بتوان ساختار هريك از واژههاي كليدي را در تمام بافتهاي درون متني قرآن جستوجو نمود تا آنجا كه قرآن خود مفاهيم خود را تفسير و تبيين كند و معناي دقيق واژه، به طور عيني از روي بافت آيه متعين گردد. در واقع، ديدگاه معناشناسانه اين امكان را به ما ميدهد كه به تعريفي تحليلي و دقيق از واژگان كليدي قرآن دست يابيم.
از آنرو كه ماهيت واژه استكبار و حوزههاي معنايي آن، تاكنون مورد پژوهش روشمند قرار نگرفته است، اين مقاله ميكوشد با توجه به روش معناشناسي و بافت درونمتني قرآني، حوزه معنايي واژه استكبار در قرآن كريم را تبيين و تشريح نمايد.
مراد از تحليل معنايي واژه استكبار در قرآن اين است كه اين واژه كانوني و واژگان كليدي مرتبط با آن از چه بار معنايي برخوردارند؟ آيا ارتباطي بين اين واژگان كليدي وجود دارد؟ و حوزه معنايي واژه استكبار كدام معاني را شامل ميگردد؟
در اين نوشتار با استفاده از نظريه معناشناسي كه شاخهاي از حوزه زبانشناسي است، كلمات كليدي واژه استكبار در قرآن كريم، مشخص و طبقهبندي ميشوند و نوع ارتباط آنها در شبكههاي معنايي بررسي و تحليل ميگردند تا در نهايت، حوزه معنايي استكبار و كلمات كانوني آن باز شناخته شوند.
شاكله و ساختار اين تحقيق بر مبناي روش و ايده توشيهيكو ايزوتسو سامان يافته است.
استكبار
از جمله عناصر مهم در ساختمان معنايي واژه كفر، مفهوم استكبار است. در قرآن كريم بر نقش اين عنصر چنان تأكيد شده كه در بسياري از موارد، گويي تنها خصلت كفار همين پديده است. شخص مستكبر به لحاظ ماهيت ديني، متكبر و گستاخ است.2 آيات زير شاهد و گواه اين حقيقت است كه گردنكشي دستكم يكي از نشانههاي مشخص مستكبران است:
ـ (قَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحآ مُرْسَلٌ مِن رَّبِّهِ قَالُواْ إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ إِنَّا بِالَّذِيَ آمَنتُمْ بِهِ كَافِرُونَ) (اعراف: 75ـ76)؛ سران قوم او كه استكبار ميورزيدند، به مستضعفاني كه ايمان آورده بودند گفتند: آيا ميدانيد ]مطمئنيد[ كه صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است؟ گفتند: بيترديد ما به آنچه وي بدان رسالت يافته است مؤمنيم. كساني كه استكبار ميورزيدند گفتند: ما به آنچه شما بدان ايمان آوردهايد كافريم.
ـ (بَلَي قَدْ جَاءتْکَ آيَاتِي فَكَذَّبْتَ بِهَا وَاسْتَكْبَرْتَ وَكُنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ) (زمر: 59)؛ آري، نشانههاي من بر تو آمد و تو آنها را دروغ شمردي و سركشي كردي و از كافران شدي.
آيات فوق، نشان ميدهد كه متكبران، ايمان نميآورند و به همين لحاظ، اين نكته قابل برداشت است كه «استكبار» دقيقآ نقطه مقابل «ايمان» و از عوامل عدم ايمان به خدا و پيامبران است: (وَقَالَ مُوسَي إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُم مِن كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لَّا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ) (غافر: 27)؛ و موسي گفت: من به پروردگار خود و پروردگار شما از هر متكبري كه به روز حساب ايمان ندارد، پناه ميبرم.
نيز قرآن كريم در همين زمينه ميفرمايد: (وَقَالُواْ مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِن آيَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِينَ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آيَاتٍ مُفَصَّلاَتٍ فَاسْتَكْبَرُواْ وَ كَانُواْقَوْمآ مُجْرِمِينَ) (اعراف : 132ـ133)؛ و گفتند: هر پديده شگرفي كه براي ما بياوري تا بدان ما را جادو كني، ما به تو ايمان نياوريم. پس بر آنان طوفان و ملخ و شپش و غوكها و خون، فرو فرستاديم كه آياتي روشن و آشكار بودند، اما آنها استكبار ورزيدند و قومي گناهكار بودند.
قرآن كريم، كساني را كه متكبرانه و مستكبرانه بر زمين پاي مينهند و باد غرور در گلو مياندازند و با ناخوشترين آواها عربده ميكشند، مورد مذمّت قرار ميدهد: (وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحآ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ وَاقْصِدْ فِي مَشْيِکَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِکَ إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ) (لقمان: 18ـ19)؛ به تكبر از مردم رخ برمتاب، و بر زمين به تفرعن راه مرو؛ چه خداوند هيچ متكبر لافزن را دوست نميدارد و در رفتار ميانهرو باش، و صدايت را آهسته ساز؛ زيرا ناخوشترين آواها بانگ خران است.
چنانكه ملاحظه ميشود، متداولترين واژه براي بيان اين نوع غرور و نخوت در قرآن مجيد، واژه «استكبار» است كه همتراز با واژگان «تصعر» و «مرح» است، چنانكه قرطبي در توضيح و تفسير واژگان مزبور، هر سه واژه را به يك معنا دانسته است.3
اصطلاح ديگري كه با واژه «استكبار» هممعناست، كلمه «عالي» است. اين دو كلمه در بافت ديني، تقريبآ مترادف و معادل يكديگرند.4
آيه زير، اين نكته را به خوبي روشن ميسازد :
(فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنْ الْكَافِرِينَ قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ) (ص: 73ـ75)؛ پس همه فرشتگان يكسره سجده كردند، مگر ابليس كه استكبار ورزيد و از كافران شد. فرمود: اي ابليس! چه چيزي تو را از سجده كردن به چيزي كه من به دست خويش آفريدم، باز داشت؛ تكبر ورزيدي يا خود را برتر شمردي؟
«كبر» از جمله اصطلاحات اخلاقي منفي در قرآن كريم است كه با ديگر كلمات و واژگان همرتبه خود، همچون شرك و كفر، ارتباط اساسي و وابستگي بنيادي دارد.
آيه زير، ارتباط و وابستگي واژگان مزبور را در يك شبكه معنايي به خوبي نشان ميدهد :
(إِذِ الْأَغْلَالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ يُسْحَبُونَ فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تُشْرِكُونَ مِن دُونِ اللَّهِ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَل لَّمْ نَكُن نَّدْعُو مِن قَبْلُ شَيْئآ كَذَلِکَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكَافِرِينَ ذَلِكُم بِمَا كُنتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَبِمَا كُنتُمْ تَمْرَحُونَ) (غافر: 71ـ75)؛ آنگاه كه غلها در گردنهايشان است و با زنجيرها كشيده شوند. به درون آب جوشان، سپس در آتش بر افروخته ميشوند. آنگاه به آنان گفته ميشود : كجايند آنها كه براي خداوند شريك قرار ميدادند؟ گويند: از ديد ما گم شدند، بلكه از پيش هم كه آنها را پرستش ميكرديم، چيزي نبودند، اينچنين خداوند كافران را گمراه ميسازد. اين ]عقوبت[ به سبب آن است كه در زمين به ناروا، سرمستي ميكرديد و بدان سبب، تكبر ميورزيديد.
در اينجا، آيهاي را بيان ميكنيم كه در آن «مجادله با آيات الهي» با مفهوم «استكبار» ارتباط معنايي دارد: (إِنَّ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِي صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ مَّا هُم بِبَالِغِيهِ...) (غافر: 56)؛ كساني كه در آيات خدا، بدون آنكه حجتي برايشان آمده باشد، مجادله ميكنند در دلهايشان جز كبر نيست و آنان به آن نخواهند رسيد.
در قرآن كريم، واژههاي ديگري هم وجود دارد كه با «استكبار» يا «كبر»، مترادف و همحوزه ميباشند. اين واژگان هريك به سهم خود به اوصاف مختلف، فرايند غرور و تكبر انسان در برابر خدا را نشان ميدهند. كلمات مهمي كه در اين شبكه معنايي مورد بحث قرار خواهند گرفت به شرح ذيل است :
بغي
معناي واژه «بغي» در اصل، از روي استغناي بيش از حد، و برخلاف شرع و قانون و بيدادگرانه عمل كردن عليه ديگران است.5
آيه زير، نمونهاي از كاربرد اين واژه در قرآن كريم است: (وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَلَكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَّا يَشَاء إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ) (شوري : 27)؛ و اگر خدا روزي را بر بندگانش فراخ گرداند در زمين سركشي ميكنند، ليكن آنچه را بخواهد به اندازهاي فرو ميفرستد. به راستي كه او به ]حال[ بندگانش آگاه و بيناست.
نسفي عبارت «لبغوا» را چنين تفسير ميكند: «و هو الكبر اي لتكبروا»؛ بغي به معناي كبر است و اينكه آنان تكبر ميورزند.6
بيضاوي نيز واژه «بغي» را با كلمه «تكبر» و فساد در زمين هممعنا و مترادف دانسته است.7 توضيح فوق را آيه ديگري از قرآن كريم تصديق مينمايد : (إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَي فَبَغَي عَلَيْهِمْ وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ... وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ) (قصص: 76ـ77)؛ قارون از قوم موسي بود و بر آنان ستم كرد و از گنجينهها، آنقدر به او داده بوديم كه كليدهاي آنها بر گروه نيرومندي سنگين ميآمد، چنين بود كه قومش به او گفتند: مغرور مباش كه خدا مغروران را دوست ندارد... و در زمين فساد مجوي كه خدا فسادگران را دوست نميدارد.
چنانكه ملاحظه ميشود، واژه بغي در بافت آيه معنا شده است. ابتدا با فعل ديگري، يعني «فرح»، در عبارت «لا تفرح» معادل گذاشته شده است. فعل اخير در اصل به معناي «از چيزي زياد شادمان شدن» است. از اينجا روشن ميشود كه واژه «بغي» بخصوص به اين حقيقت اشاره دارد كه قارون از ثروت و دارايي خود، مغرور شد و به قدرت دنيايي خويش غره گشت. و «فساد» به عنوان تجلّي ملموس آن حالت باطني كه به وسيله «بغي» توصيف شده، ذكر گرديده است.8
در آيه زير، واژه «بغي» در وصف رفتار و كردار فرعون كه دست به تعقيب و آزار اسرائيليان زد، به كار رفته است: (وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْيآ وَعَدْوآ حَتَّي إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنتُ أَنَّهُ لا إِلِـهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَاْ مِنَ الْمُسْلِمِينَ) (يونس: 90)؛ و بنياسرائيل را از دريا گذرانديم، پس فرعون و سپاهيانش از روي ستم و تجاوز آنان را دنبال كردند، تا وقتي كه در شرف غرق شدن قرار گرفت، گفت: ايمان آوردم كه هيچ معبودي نيست، مگر آنكه بنياسرائيل بدو ايمان آوردهاند و من از تسليمشدگانم.
واژه «عدو» كه در اينجا به كار رفته و معمولا همراه با واژه «بغي» ديده ميشود، معنايي نزديك به آن دارد. قرطبي در تفسيرش سه واژه «بغي»، «اعتدا» و «ظلم» را در يك بافت معنايي به كار برده است.9
بطر
اين كلمه، به معناي «سرمستي»، «سركشي و شادماني بيش از حد» و «نخوت» است. واژهپژوهان نيز، همين معاني را افاده كردهاند. زمخشري مينويسد: «مجاوزه الحد في المرح»؛10 (بيش از حد شادمان و سركش شدن) به لحاظ ثروت، مقام يا چيزهاي ديگر است. ابوهلال عسكري، بطر را به معناي كفران نعمت و ناسپاسي تعريف كرده، ميگويد : «بطر النعمه معادل و برابر با كفر النعمه است.»11
در كتاب التحقيق نيز آمده است: بطر، عبارت است از تجاوز از حد اعتدال در فرح و طرب و شادماني.12
با توجه به معاني فوق در خصوص واژه «بطر» چنين مستفاد ميشود كه وقتي كسي بيش از حد سرمستي و نخوت در خود احساس كرد رفتارش نسبت به ديگران حقارتآميز بوده و به طور ضمني رفتار استكبارآميز از چنين كساني مشاهده ميگردد.
در قرآن كريم، اطلاعات زيادي درباره ساختمان معنايي اين واژه وجود ندارد، اما آيات زير جنبهاي از معاني آن را روشن ميسازد:
ـ (وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا فَتِلْکَ مَسَاكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَن مِن بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلا وَكُنَّا نَحْنُ الْوَارِثِينَ) (قصص: 58)؛ و چه بسيار شهرها كه هلاكش كرديم؛ ]زيرا[ زندگي خوش، آنها را مست كرده بود و اين مسكنهاي آنهاست كه بعد ايشان، جز اندكي در آن مورد سكونت قرار نگرفتهاند و ماييم كه وارث آن هستيم.
ـ (وَلاَ تَكُونُواْ كَالَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَارِهِم بَطَرآ وَرِئَاء النَّاسِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَاللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ) (انفال: 47)؛ و مانند كساني مباشيد كه از خانههايشان با حالت سرمستي و به صرف نمايش به مردم خارج ميشدند و ]مردم را[ از راه خدا بازميداشتند و خدا به آنچه ميكنند، احاطه دارد.
عتو
اين واژه يكي از مترادفهاي «استكبار» است و معناي آن عبارت است از: «بيش از حد تعادل مغرور بودن» و «خيلي مستكبرانه رفتار كردن». واژه «عتا» با حرف اضافه «عن» كه دور شدن از چيزي را ميرساند، معناي «اعراض و تخلف از امر و فرمان» و «گردنكشي در مقابل فرمان و دستور» را پيدا ميكند. اگر از روي مثالهاي به كار گرفته شده اين واژه داوري كنيم، شايد بتوان گفت كه عتا، اشاره به تجلّيات خارجي و ملموس غرور و تكبر ـ در رفتار و گفتار ـ دارد و حال آنكه «استكبار» به حالت دروني غرور و تكبر اشارت دارد.13
واژه «عتا» به لحاظ معنا، قرابت بيشتري با واژه «عصي» به معناي «سرپيچي و گردنكشي از فرامين الهي» دارد. ثعالبي در تفسيرش اين دو واژه را همحوزه و مترادف هم دانسته است.14
زمخشري نيز در تفسير واژه «عتا» ميگويد: «آن بينهايت و بيش از حد استكبار ورزيدن است.»15
براي روشنتر شدن مطلب، آيات ديگري را ذكر ميكنيم :
ـ (وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءنَا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلَائِكَةُ أَوْ نَرَي رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّآ كَبِيرآ) (فرقان: 21)؛ و كساني كه به لقاي ما اميد ندارند گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند و چرا پروردگارمان را نميبينيم. قطعآ كه در دلشان استكبار ورزيدند و سخت سركشي كردند.
ـ (وَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَرُسُلِهِ فَحَاسَبْنَاهَا حِسَابآ شَدِيدآ وَعَذَّبْنَاهَا عَذَابآ نُكْرآ) (طلاق : 8)؛ و چه بسيار شهرها كه از فرمان پروردگار خود و پيامبرانش سرپيچي كردند و ما به سختي به حساب آنها رسيديم و آنان را به عذابي ]بس[ زشت عذاب كرديم.
ـ (فَلَمَّا عَتَوْاْ عَن مَّا نُهُواْ عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِينَ) (اعراف: 166)؛ و چون از آنچه از آن نهي شده بودند، سرپيچي كردند به آنان گفتيم، بوزينگاني مطرود باشيد.
طغيان
واژه «طغيان» به «تجاوز از حد در عصيان و نافرماني»،16 «تعدي از حد متعارف»17 و «هر چيزي كه از اندازه، تعدي و تجاوز كند»18 اطلاق ميشود.
اين واژه قرابت معنايي بيشتري با «استكبار» دارد. بيضاوي در تفسير آيه 75 سوره «مؤمنون» مينويسد: «طغيان بر افراط و زيادهروي در كفر، بر استكبار بيش از حد از پذيرفتن حق و بر دشمني با رسول خدا (ص) و مؤمنين، دلالت ميكند.»19
واژه «طغيان» اغلب همراه با «كفر» به كار ميرود و اين نشان ميدهد كه اين دو كلمه تقريبآ مترادف هم هستند: (وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاء وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرآ مِنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْکَ مِن رَّبِّکَ طُغْيَانآ وَكُفْرآ...) (مائده: 64)؛ و يهود گفتند: دست خدا بسته است؛ دست خودشان بسته باد و به خاطر اين سخن كه گفتند، لعنت بر آنان باد. بلكه هر دو دست او گشاده است؛ هرگونه بخواهد ميبخشد و آنچه از سوي پروردگارت نازل ميشود بر طغيان و كفر بسياري از ايشان خواهد افزود.
قرآن كريم در جايي ديگر ميفرمايد: (وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانآ وَكُفْرآ) (كهف: 80)؛ و اما نوجوان، پدر و مادرش مؤمن بودند، پس ترسيديم سركشي و بيايماني او، پدر و مادر را نيز فرا بگيرد.
منافقان، هنگامي كه مؤمنان را ميبينند ميگويند : «ما با شما هستيم و به خدا و روز قيامت ايمان داريم، اما چون با شياطين خود خلوت ميكنند ميگويند : چگونه ممكن است همانند كمخردان، ايمان آوريم. ما فقط آنان را ريشخند ميكنيم.»20
قرآن مجيد در وصف اينگونه رفتار منافقان، واژه طغيان را به كار ميبرد: (اللّهُ يَسْتَهْزِي بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ) (بقره: 15)؛ خداست كه آنها را مسخره ميكند و در سركشي و طغيانشان، سرگردان بگذارد.
ذكر اين نكته ضروري است كه واژه «عمه» (كوري دل و كوركورانه متحير شدن)21 فعلي است كه اغلب با طغيان به كار ميرود و اين دو به صورت تركيبي همسان در قرآن استعمال ميشوند. معناي دقيق اين دو واژه تركيبي، هنگامي كه اين عبارت در اوصاف حالت كساني به كار ميرود كه به لذتهاي دنيوي دلخوش كرده و اميد به لقاءاللّه ندارند و نسبت به آيات الهي در غفلتند، روشنتر ميشود : (إَنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا وَرَضُواْ بِالْحَياةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّواْ بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ أُوْلَـئِکَ مَأْوَاهُمُ النُّارُ بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ... فَنَذَرُ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ) (يونس: 7،8 و 11)؛ كساني كه اميد ديدار ما را ندارند و به زندگي دنيا دل خوش كرده و بدان آرامش يافتهاند و كساني كه از آيات ما غافلند، آنها جايگاهشان به سبب آنچه به دست ميآورند، آتش است... پس كساني را كه به ديدار ما اميد ندارند، رها ميكنيم تا در طغيان و سركشي خود سرگردان بمانند.
در آيه زير، «خوف از خدا» در تقابل و تضاد با «طغيان» دانسته شده است: (فَأَمَّا مَن طَغَي وَآثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَي وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوَي فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَي) (نازعات: 37ـ41)؛ و اما آن كسي كه طغيان كرد و زندگي اين دنيا را برگزيد، پس جايگاه او آتش است و اما كسي كه از ايستادن در برابر پروردگارش هراسيد و نفس خود را از هوس باز داشت پس جايگاه او بهشت است.
يكي از مشخصههاي افراد و اقوام منحط، طغيان و نافرماني در برابر خداست: (اذْهَبَا إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي فَقُولَا لَهُ قَوْلا لَّيِّنآ لِعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَي) (طه: 43ـ44) به سوي فرعون برويد كه او به سركشي برخاسته و با او سخني نرم گوييد، شايد كه متذكر شود يا بترسد.
قرآن كريم همچنين ميفرمايد: (الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلَادِ فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ) (فجر: 11ـ12)؛ همانا كساني كه در شهرها سر به طغيان برداشتند و در آنها بسيار تبهكاري كردند.
بنابراين، «طغيانگري و از لذتهاي حيات دنيوي پيروي كردن» دقيقآ نقطه مقابل ترس از خداوند و عدم پيروي از هوس دانسته شده است.
استغناء
فعل «استغني» نيز كه براي بيان زيادهروي در اعتماد آدمي به خويشتن به كار ميرود، از حيث روابط معنايي با واژه «طغي» ارتباط نزديك دارد. مفهوم اصلي استغني، توانگري و ثروتمندي است. در قرآن، بر اين نكته فراوان تأكيد شده است كه خداوند «غني» است؛ يعني آنقدر توانگر است كه او را به كس، احتياج نيست و كاملا متكي به خويش و خودكفا است. اما در مورد انسان، فرض چنين استغنا و بينيازي مبين فقدان حس مخلوقيت و عبوديت است و بدينترتيب، داشتن چنين احساسي چيزي جز استكبار و بزرگبيني كه متضمن انكار خداست، نيست.22
اين واژه، در لغت به معناي «خويشتن را ديدن»23
است و «خود را ذاتآ غني دانستن، كه اقتضاي طغيان و عدوان و استكبار»24 است و در نتيجه، به قدرت و
توانايي خويش، اعتماد نامحدود داشتن. در آيه زير كه هدف آن وصف حالات دروني و باطني انسان به طور كلي است، دو واژه طغي و استغني در كنار هم و به صورت همتراز به كار رفته است: (كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَي أَن رَّآهُ اسْتَغْنَي) (علق: 6و7)؛ حقا كه انسان سركشي ميكند همين كه خود را بينياز پندارد.
آيات ذيل نيز تقابل و تضاد دو واژه «استغني» و «اتقي» را نشان ميدهد: (فَأَمَّا مَن أَعْطَي وَاتَّقَي وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَي فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي وَأَمَّا مَن بَخِلَ وَاسْتَغْنَي وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَي فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَي) (ليل: 5ـ10)؛ و اما آن كس كه بخشيد و پروا داشت و ]پاداش [نيكوتر را تصديق كرد، به زودي راه آساني پيش پاي او خواهيم گذاشت. و اما آنكه بخل ورزيد و خود را مستغني شمرد و ]پاداش[ نيكوتر را تكذيب كرد، به زودي راه دشواري به او خواهيم نمود.
بنابراين، رابطه تقابل به وضوح ميان «اتقي» (پرهيزگاري) با صفت همراه آن، يعني بخشش و گشادهدستي (اعطا)، و «استغني» با صفت همراه آن يعني «بخل» وجود دارد. با توجه به كاربردهاي قرآني واژه استغني، همواره سه معنا توأمآ افاده ميشود: 1. غنا و بينيازي؛ 2. اكتفا؛ 3. احساس ثبات.25
نتيجهگيري
1. با شناسايي واژگاني كه در حوزه معنايي واژه استكبار قرار دارند، ميتوان گفت واژگان مزبور در يك وجه مشترك گرد آمدهاند. اشتراك در يك وجه مشترك، سبب قرار گرفتن واژگان در يك حوزه معنايي ميشود. براي تحليل دقيق هر واژه، لازم است واژگان مرتبط با آن شناسايي شوند. در اين صورت است كه بار ارزشي واژگان تعيين شده و توصيفي دقيق از آن به عمل خواهد آمد.
2. واژگاني همچون بغي، بطر، عتو، استغناء و طغيان از نظر معنايي همتراز با واژه استكبار قرار داده شده و در واقع، حوزه معنايي واژه استكبار محسوب ميشوند.
3. در برخي موارد، واژگان مزبور دقيقآ مترادف و هممعنا با واژه استكبار تلقّي نميشوند، بلكه يك رابطه تساوي و يا تشابه و با يك رابطه جانشيني بين واژگان كليدي وجود دارد. و اين تشابه و تساوي و يا روابط جايگزيني و جانشيني بين واژگان كانوني قرآن، به حدي است كه گاه تمايز نهادن ميان آنها دشوار است.
4. آنچه از بررسي و تحقيق آيات مربوط به واژه استكبار برميآيد اين است كه در تجزيه و تحليل ساختمان معنايي واژگان در بافت قرآني، ميان واژه فوق و كلمات كانوني آن، ارتباطي بنيادين و وابستگي معنايي وجود دارد.
-
··· منابع
- ـ ازهري، محمّدبن احمد، تهذيب اللغه، قاهره، الدارالمصرية،بيتا.
- ـ اصفهاني، راغب، مفردات الفاظالقرآن في غريبالقرآن، تهران،مكتبة المرتضوية، 1362.
- ـ ايزوتسو، توشيهيكو، مفاهيم اخلاقي، ديني در قرآن مجيد، تهران،فروزانروز، 1378.
- ـ بيضاوي، عبداللّهبن عمر، تفسير بيضاوي، بيروت، مؤسسةالاعلمي، 1410ق.
- ـ ثعالبي، عبدالرحمنبن مخلوف، الجواهرالحسان في تفسيرالقرآن، بيروت، مكتبة العصرية، 1417ق.
- ـ زمخشري، محمودبن عمر، اساس البلاغه، بيروت، دارالمعرفه،1399ق.
- ـ عسكري، ابوهلال، معجم الفروق اللغوية، قم، مؤسسة النشرالاسلامي، 1412ق.
- ـ قرطبي، محمّدبن احمد، الجامع لاحكامالقرآن، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408ق.
- ـ مصطفوي، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360.
- ـ نسفي، عبداللّهبن احمد، تفسير النسفي المسمي بمدارك التنزيلو حقائقالتأويل، بيروت، دارالقلم، 1408ق.
- پی نوشت ها
- 1 عضو هيئت علمي گروه معارف اسلامي دانشگاه پيام نور. دريافت: 10/3/88 ـ پذيرش: 18/5/88.
- 2 ـ توشيهيكو ايزوتسو، مفاهيم اخلاقي، ديني در قرآن مجيد، ص285.
- 3 ـ محمّدبن احمد قرطبي، الجامع لاحكامالقرآن، ج 7، ص47و48.
- 4 ـ همان، ج 8، ص 148.
- 5 ـ توشيهيكو ايزوتسو، مفاهيم اخلاقي، ديني در قرآن مجيد، ص293.
- 6 ـ عبداللّهبن احمد نسفي، تفسير النسفي، ج 3، ص 584.
- 7 ـ عبداللّهبن عمر بيضاوي، تفسير البيضاوي، ج 4، ص 92.
- 8 ـ توشيهيكو ايزوتسو، مفاهيم اخلاقي، ديني در قرآن مجيد، ص295.
- 9 ـ محمّدبن احمد قرطبي، الجامع لاحكامالقرآن، ج 4، ص 241.
- 10 ـ محمودبن عمر زمخشري، اساسالبلاغه، ص 24.
- 11 ـ ابوهلال عسكري، معجم الفروقاللغويه، ص 102.
- 12 ـ حسن مصطفوي، التحقيق في كلمات القرآنالكريم، ج 1، ص271.
- 13 ـ توشيهيكو ايزوتسو، مفاهيم اخلاقي، ديني در قرآن مجيد، ص298.
- 14 ـ عبدالرحمنبن مخلوف ثعالبي، الجواهرالحسان في تفسيرالقرآن، ج 3، ص 377.
- 15 ـ محمودبن عمر زمخشري، اساس البلاغه، ج 3، ص 273.
- 16 ـ راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن في غريبالقرآن، ص304.
- 17 ـ حسن مصطفوي، التحقيق، ج 7، ص 82.
- 18 ـ محمّدبن احمد ازهري، تهذيب اللغة، ج 8، ص 167.
- 19 ـ عبداللّهبن عمر بيضاوي، تفسير البيضاوي، ج 3، ص 175.
- 20 ـ بقره: 13ـ14.
- 21 ـ حسن مصطفوي، التحقيق، ج 8، ص 228.
- 22 ـ توشيهيكو ايزوتسو، مفاهيم اخلاقي، ديني در قرآن مجيد، ص302ـ303.
- 23 ـ عبداللّهبن احمد نسفي، تفسير النسفي، ج 3، ص 1982.
- 24 ـ حسن مصطفوي، التحقيق، ج 7، ص 277.
- 25 ـ راغب اصفهاني، مفردات، ص 366.