اجرامپرستى در جاهلیت
Article data in English (انگلیسی)
اجرامپرستى در جاهلیت
عبدالحسین ابراهیمى سروعلیا 1
چکیده
جاهلیت، مصدر جهل به معناى انجام فعل غیرعلمى یا غیرعقلانى، مصادیق و نمودهاى مختلفى دارد. یکى از آنها مسئله پرستش است که در دوران جاهلیت به شیوههاى گوناگون نمود یافته بود. بتپرستى، آتشپرستى، جنپرستى و اجرامپرستى مشهورترین آیینهاى پرستش آن دوران بود. هدف از این نوشتار، آشنایى با نحوه اجرامپرستى اقوام جاهلى و دوران پیش از آن، اسامى اجرام سماوى مورد پرستش، اهمیت اجرام سماوى و تأثیر آن در زندگى زمینى و آثار طبیعى در نزد اعراب جاهلى و تأثیر عقیده اجرامپرستى در علم ستارهشناسى به ویژه در مناطق بیابانى است که گاهى جلوههاى مسخرهآمیز و خندهدار به خود مىگیرد. نویسنده با استفاده از روش مطالعه و بهرهگیرى از منابع به این موضوع مىپردازد. در دین اسلام، پرستش اجرام و هر موجودى غیر از خدا شدیدا مورد نکوهش قرار گرفته است.
کلیدواژهها: جاهلیت، اجرامپرستى، انواء، ستارهشناسى.
مقدّمه
پرستش2 در فطرت و ذات هر انسانى وجود دارد که ناخودآگاه به واسطه آن به سوى معبود و موجود مورد پرستش کشیدهمىشود. گاهى پرستش نسبت به خداى واقعى یعنى «اللّه» صورت مىگیرد و گاهى این میل فطرى و طبیعى منحرف مىشود و انسان، مخلوقات خداوند را پرستش مىکند تا این میل شدید را ارضا نماید. از جمله این مخلوقات، اجرام آسمانىاند که از زمانهاى بسیار دور مورد پرستش برخى از انسانها واقع شدهاند. اجرامپرستى نیز از چندین قرن پیشتر از دوران جاهلیت در قبایل مختلف عرب و غیرعرب مطرح بود. بررسى این موضوع که همراه با علم تفسیر قرآن بوده است، مورد توجه مفسّران و محققان مسلمان و همچنین دانشمندان ادیان دیگر قرار گرفته و از همان زمان پیدایش اسلام موجب شکلگیرى پژوهشهاى علمى در این زمینه است. آنچه در این بررسى اهمیت دارد، شناخت حقیقت اجرامپرستى و گوناگونى آن در جاهلیت است. نیز بر آن هستیم به این پرسش پاسخ دهیم که آیا اعراب جاهلى، اجرام آسمانى را مىپرستیدند و بر فرض پرستش، ماهیت اجرامپرستى چیست؟ دانستن این مسئله به ما کمک مىکند تا فهم بهترى از معناى اجرامپرستى، شرک و توحید حقیقى داشته باشیم. این تحقیق علاوه بر معانى واژهها، به اقسام جاهلیت و مهمترین خدایان سماوى عصر جاهلیت و ریشههاى آن مىپردازد.
واژهشناسى
1. پرستش
معادل عربى پرستش در عربى، واژه «عبادت» است. در مجمعالبحرین به نقل از سخن شیخ طوسى مىخوانیم: «العبادة هى غایة الخضوع والتذلل.»3 آلوسى نیز در تعریف عبادت دقیقا همینگونه بیان مىکند.4
آنچه که در اینجا مورد توجه است، واژه «عبد» است که در بسیارى از اسامى زمان جاهلیت به چشم مىخورد و به صورت اضافه به معبود به کار رفته است. در قسمتهاى بعد به مواردى از آن اشاره مىشود.
2. جاهلیت
جهل گاهى در مقابل عقل به کار مىرود. شیخ طوسى مىگوید: عقل و فهم و لبّ و معرفت، نظیر هم هستند.5 ولى صاحب کتاب العین، خلیل بن احمد فراهیدى مىنویسد: «الجهل نقیض العلم و الجهالة أن تفعل فعلا بغیر علم.»6
«جهل» گاهى به معناى انتخاب لذت زودگذر7 ـ که از روى جهل است ـ به کار مىرود؛ مانند آیه قرآن «یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاء.» (بقره: 273) گاهى نیز هر نوع گناهى جهل تلقّى مىشود. مجمعالبحرین در معناى اصطلاحى جاهلیت آورده است: «الجاهلیة: الحالة التى کانت علیها العرب قبل الاسلام من الجهل بالله و رسوله و شرائع الدین و المفاخرة بالآباء و الأنساب، و الکبر و التجبر و غیر ذلک.»8 بنابر برخى روایات، جاهلیت به دورههایى که بین ظهور انبیا قرار داشت، نیز اطلاق مىگردد.9
در این نوشتار، به برخى از موضوعات مهم درباره اجرامپرستى اعراب جاهلى و تحلیل این موضوع مىپردازیم:
انواع جاهلیت
حضرت على علیهالسلام جاهلیت را از نظر زمان به سه دسته تقسیم مىکنند:
1. جاهلیت پیش از زمان بعثت حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله: همانگونه که آن حضرت در نهجالبلاغه درباره این نوع جاهلیت سخن مىگوید، تشبیه خداوند متعال به پدیدهها و نسبت دادن اسامى خدا به بتها10 و همچنین نداشتن کتاب آسمانى (یا بىسوادى) از ویژگىهاى این دوره است.11
2. جاهلیت همزمان با بعثت حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله: امام علیهالسلامداشتن بدترین دین را ویژگى مهم این دوره برمىشمارد. همچنین زندگى در میان غارها، سنگهاى خشن و مارهاى سمى، نوشیدن آبهاى آلوده، خوردن غذاهاى ناگوار، ریختن خون یکدیگر به ناحق، پرستش بتها و رواج فساد و گناه در این دوره به چشم مىخورد.12
3. جاهلیت پس از دوران بعثت: از ویژگىهاى این دوره، تیره روزىها و آزمایشهاى سخت و زیرورو شدن و روى کار آمدن انسانهاى منزوى است.13
جاهلیت از نگاهى دیگر نیز قابل بررسى است. یکى از نمودهاى جاهلیت، برخورد آنان نسبت به مسئله زن بوده است. در جاهلیت عرب، مرد نسبت به زن داراى ارزش بیشترى بود. از اینرو، وقتى خبر تولد دخترى را به پدرى مىدادند خشمگین و چهرهاش سیاه مىشد.14 همچنین دختران خود را زنده به گور مىکردند.15 اما جاهلیت عصر حاضر این است که برخى زن را در همه احکام با مرد برابر مىدانند، بدون اینکه به جنبههاى فیزیولوژى و روانشناختى زن توجه نمایند.16
جاهلیتى را که ما در این نوشته به بررسى آن مىپردازیم، جاهلیت در زمان پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و پیش از آن است کهاجرامپرستى و بتپرستى در آن دوره رواج داشت. گرچه در همه اقسام جاهلیت، ویژگىهاى مشترک فراوانى وجود دارد.
اجرامپرستى
اجرام، جمع جرم (به کسر میم) به معناى جسد و لون است.17 جمع قلیل آن، اجرام و جمع کثیر آن جروم به معناى جسد، جثمان و بدن است.18 مراد از اجرام در اینجا سیارات و ستارگان آسمانى است. اما اجرامپرستى، چنانکه در آثار محققان به آن اشاره شده، در چند معنا به کار رفته است:
1. تعظیم اجرام به عنوان اشیاى مقدس؛ بیشتر وثنىمذهبان چنین عمل مىکردند.19
2. پرستش اجرام به عنوان خداى حقیقى؛ عوام صابئان چنین تصورى داشتند.20
3. پرستش و عبادت اجرام با اعتقاد به قدیم بودن و عدم کون و فساد آنان؛ اجرامپرستى صابئان اینگونه بوده است.21
4. تلقّى اجرام به عنوان واسطههاى تقرّب به خدا؛ چنانکه در آیه سوم سوره «زمر»22 مطرح شده است.
اجرامپرستى، میراث گذشتگان
جواد على که خود از نزدیک تحقیقات فراوانى درباره اجرامپرستى در دین عرب جاهلى انجام داده است مىگوید:
متأسفانه هیچ نوشتهاى از دوران جاهلیت که خدایان آن دوران را توصیف کند، در اختیار نداریم و در اساطیر نیز چیزى وجود ندارد که نظر آنان را درباره اخلاق خدایان آن زمان بیان کند؛ از اینرو، منبع و استناد ما در ایجاد تصویرى از ماهیت خدایان مبتنى بر تفسیر اسماء و صفات خدایانى است که بر آنان اطلاق مىشد.23
اما پرسشى که در ذهن خطور مىکند این است: اعراب چقدر با علم ستارهشناسى یا صورتهاى فلکى آشنا بودند؟ محمود سلیمالحوت و برخى دیگر از محققان، اعراب را آشناترین قوم به علم نجوم دانستهاند.24 گرچه این مطلب به طور مطلق درست نیست، ولى باید گفت که آنها آشنایى خوبى با این علم داشتهاند.
ابوریحان بیرونى، داناترین تازیان به مناظر نجوم را بنو ماریهبن کلب و بنومرة بن شیبان مىداند.25
محمود سلیمالحوت معتقد است: اعراب، این علم را از طریق معاشرت با اقوام صابئى و آنان نیز از استادان کلدانى تعلیم دیده و آن را کاملتر کردهاند.26
جرجس داود داود در کتاب ادیان العرب قبل الاسلام پس از بحث از صابئان مىگوید:
بدیهى است اعراب مقدارى از علوم فلک را از صابئان یا از طریق دیگر مناطق همسایه به ویژه کلدانیان گرفتهاند؛ ولى به سبب اینکه اعراب خودشان مجبور بودند در بیابانها سفر کنند و به این علم نیاز شدیدى داشتند، مقدارى از آن علم را خودشان تولید کرده بودند.27
اما در مورد اینکه آیا آنان پرستش این خدایان را ابداع کردند یا از دیگر اقوام به ارث بردهاند، برخى معتقدند: اعراب، پرستش خدایان قوم نوح را به ارث بردند. مثلاً، در تحلیل واژه «طاغوت» مىگویند: اصل این واژه «یغوث» بود که قوم نوح آن را عبادت مىکردند و اصل «یغوث»، «آغو» است که به نظر مىرسد لهجه دیگرى از واژه «آخو» باشد و آن نیز لهجه دیگرى ازواژه «ورخو» یعنى همان واژه «شهر» و «قمر» است؛ چون «یغوث» عموما همان قمر یا سیاره نورانى بود.28
«یغوث»، نام بتى است که عمربن لحى آن را توزیع کرد و مذهج (قبیله قحطانى) و اهالى جرش (شهرى در شمال اردن) آن را عبادت مىکردند.
تعظیم اجرام یا پرستش
آیا اعراب، اجرام را صرفا محترم مىشمردند یا اینکه واقعا آنان را مانند اله مىپرستیدند؟ به نظر مىرسد که اجرام و کواکب، گاهى مانند بتها به عنوان واسطه و شفیع بوده و مورد پرستش بودند.
جواد على نیز در این مورد به اشتباه برخى از اخبارنویسان اشاره مىکند و مىگوید: برخى بر این گمان هستند که چون در متون، نامى از قمر ـ که مورد پرستش بود ـ ندیدند، نتیجه گرفتند که اعراب ماه را نمىپرستیدند؛ ولى آنان بر این نکته متفطن نبودند که اعراب، اصنام، یعنى همان اجرام آسمان را واسطه و شفیع خدایان قرار دادند.29
جرجس داود داود نیز با تأیید این نظریه درباره روحانیات که در نزد صابئان به عنوان واسطه رواج داشت، مىگوید: روحانیات، مختص هیاکل علوى است؛ مانند زحل، مشترى، مریخ، خورشید، زهره، عطارد، و ماه، و تقرب به اینها تقرب به ربالارباب و مسببالاسباب بود.30
تلقّى اجرام، به عنوان خداى انسانها پیش از جاهلیت نیز سابقه دارد. در تفسیر نمونه در ذیل آیه31 مربوط به مناظره حضرت ابراهیم علیهالسلام با بتپرستان آمده است:
بیشتر مفسّران، واژه کوکب در آیه را ستاره زهره یا مشترى دانستهاند و این دو ستاره در زمانهاى قدیم جزو خدایان شمرده مىشدهاند. بعضى از مفسّران نیز گفتهاند که مردم کلده و بابل در آنجا براى مبارزه با بتپرستان، سیارات را خالق یا ربالنوع موجودات مىدانستند. براى نمونه مریخ را ربالنوع جنگ، مشترى را ربالنوع عدالت و دانش، عطارد را ربالنوع وزیران و آفتاب را پادشاه همه مىدانستند!32
امّا علّامه طباطبائى نظر برخى از محققان را نقل مىکند که قایل هستند عموم وثنىمذهبان خورشید و ماه را تعظیم مىکردند، ولى آنها را نمىپرستیدند و تنها صابئان بودند که این دو را عبادت مىکردند.33
قاضى صاعد اندلسى34 مىنویسد:
همه بتپرستان عرب نسبت به «اللّه» موحد بودند و پرستش بتها نوعى تدین به دین صابئان بود که کواکب و بتهایى را که سمبل آنها بودهاند، تعظیم مىکردند نه اینکه بتها را خالق جهان بدانند؛ چون آیه قرآن مىفرماید: «مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى» (زمر: 3) ابن حبیب بغدادى قایل است که همه بتهاى عرب همراه با اللّه پرستش مىشدند.35
با توجه به اینکه اعراب بیشترین تأثیر را از صابئان پذیرفتند، مختصرى از عقاید آنان را بیان مىکنیم:
علّامه طباطبائى درباره اصل معناى بتپرستى و بتپرستى صابئانوتنوع در پرستش بتپرستان مىفرماید:
وثنیت براى تنزیه خداوند و به دلیل عدم درک او به وسیله عقل، وهم و حس، ناچار مىشود که از راه تقرب به مقربان او به سوى خدا توجه کند و مقربان درگاه او همان کسانىاند که خداى تعالى تدبیر شئون مختلف عالم را به آنان واگذار کرده است. در نزد آنان، ملائکه و جن و قدیسان بشر، اربابند نه خدا، و براى تقرب در درگاه خدا و شفاعت مورد پرستش قرار مىگیرند. این آلهه و ارباب، ارباب و آلهه حقیقى ما هستند و بتهاى درون معابد، تمثالهایى از آن ارباب و آلهه هستند، نه اینکه به راستى خود این بتها خدا باشند. ولى چه بسا عوام آنان بین بتها و ارباب آنها فرق نگذاشته، خود بتها را همانند ارباب و آلهه مىپرستند. عرب جاهلیت هم اینگونه بودند. و همچنین عوامهاى صابئان چه بسا فرقى بین بتهاى کواکب و کواکب که آنها نیز بتهاى ارواح موکل بر آنها هستند، و بین ارواح که ارباب و آلهه حقیقى نزد خواص صابئان هستند، فرقى نمىگذارند.36
برخى از بتها نیز نماد زمینى ستارگان بودند؛ مانند «عزى» که نمادى از «زهره» بود.37
جرجس داود داود از محمّدحسنین هیکل نقل مىکند: صابئان، از ستارهپرستانى بودند که در سرزمین عرب، حکومت بزرگى داشتند و ستارگان را نمىپرستیدند، بلکه یگانهپرست بودند و ستارگان را از این باب تعظیم مىکردند که مظاهر خلق و قدرت خدایند.38
وى با توجه به ریشه صبىء که به معناى تغییر دین است، صابئان را در ابتدا یگانهپرست مىداند که سپس به ستارهپرستى روى آوردند.39
بنابراین، با این همه اختلافنظر نمىتوان به طور قطع قایل شد که صابئان و اعراب جاهلى صرفا بتها را تعظیم مىکردند.
اَنْواء
بحث «انواء» در نزد اعراب از جایگاه مهمى برخوردار بود و در حقیقت، هواشناسى اعراب به شمار مىرفت. اما عامل پرستش ستارگان یا دیگر اجرام آسمانى به وسیله اعراب، این بود که آنان به تأثیر ستاره بر زندگى خویش عقیده داشتند.
اعتقاد به تأثیر طلوع و غروب برخى از ستارگان در نزد اعراب وجود داشت تا جایى که برخى از مطبّبان عرب گفتهاند: اگر شما مرا از هنگام پنهان گشتن ثریا تا طلوع آن ضمانت کنید، من شما را در تمام سال ضمانت مىکنم.
معناى لغوى
انواء، جمع «نوء» است. این واژه از اضداد مىباشد؛ هم به معناى برخاستن به دشوارى و هم به معناى خم شدن و فرو افتادن به سبب همراه داشتن بار سنگین یا هر علت دیگر است.40
معناى اصطلاحى
در مجمعالبحرین آمده است: انواء، ستارگانى هستند که غایب مىشوند و طلوع مىکنند و باران به آنها نسبت داده مىشود.41
علّامه مجلسى در توضیح «نوء» مىگوید: انواء، ستارههاى طلوعکنندهاى هستند که یا در جدب (خشکسالى) است یا در خصب (حاصلخیزى) و جاى آن در عواء (صورت پنجم صورتهاى فلکى شمالى) است.42 اضافه شدن نوء به عواصف از باب اضافه شدن به ظرف است؛ یعنى اعراب گمان مىکردند که در زمان فراوانى بوده است.43
همچنین انواء به معناى غروب هر یک از منازل قمر در باختر، و (یا) طلوع منزل مقابل آن در خاور، به هنگام سپیدهدم است. این دو پدیده همراه با یکدیگر هر 13 روز یک بار، و در سال 28 بار روى مىدهد. عربهاى باستان، هر یک از این رویدادها را عامل یا نشانه یک پدیده جوى مىشمردند و از آنها براى تعیین آغاز و پایان فصول سال و تنظیم امور کشاورزى بهره مىگرفتند. ستارهها براى اعراب در مسافرتها و زمانى که ماه در آسمان نبود، نقش مهمى در هدایت مسافران داشتند. در نظر اعراب، هر کوکبى داراى اثر خاصى بوده است که با توجه به آن، نامگذارى مىشدند. براى مثال، ثریا را به این سبب به این نام مىخوانند که باران نازلشده توسط «نوء» آن، تولید ثروت مىکند.44 در لسانالعرب نیز آمده است: «الثریا من الکواکب سمیت لغزارة نوئها.»45
در مدت زمان 13 روز که ستارهاى غروب و در مقابل، ستارهاى طلوع مىکرد، عرب منتظر باران بود و این زمان را «نوء» آن ستاره ساقط مىشمردند.
در الدر المنثور آمده است: آیه «فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُجُومِ... وَتَجْعَلُونَ رِزْقَکُمْ أَنَّکُمْ تُکَذِّبُونَ» (واقعه: 75 و 82) در اینباره نازل شد.46
از ابن عباس روایت شده است که در عهد رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهبارانى آمد. حضرت فرمود: «مردم دو دستهاند: بعضى شاکر و بعضى کافر. کافران مىگویند: این باران، لطفى است که از سوى فلان ستاره به ما...» و در اینجا بود که آیات فوق نازل شد.47
گروهى نیز پدیده باد را به طلوع ستارگان، و باران و سرما را به غروب آنها ارتباط مىدادند.
از بررسى آثار و گزارشهاى بر جا مانده از دورانهاى کهن معلوم مىشود که هواشناسى بر پایه نجوم، یعنى نظام انواء، در میان بسیارى از اقوام وجود داشته، و ظاهرا سرچشمه اصلى آن، سرزمین بینالنهرین بوده است.
عربهاى باستان، نشانههاى رویدادهاى جوى را در اشعار و جملات مسجّع به صورت حکمت و قاعده بیان مىکردند تا به آسانى آن را حفظ کنند. اینگونه اشعار، به سبب دربر داشتن الفاظ نامأنوس، حتى در اوایل عصر اسلامى نیز چندان مفهوم نبودهاند. از اینرو، مؤلفان کتابهاى انواء، ناگزیر بودند دشوارىهاى آن الفاظ را شرح دهند.
ابوریحان بیرونى در معناى نوء، علاوه بر بیان معناى پیشین مىگوید: تأثیر طلوع را «بارح» و تأثیر غروب را «نوء» مىنامند. ... آنچه را که همه اعراب پذیرفتند، این بود که هر حادثهاى که در منزلى روى دهد، منسوب به همان منزل است و اگر پس از این مدت روى دهد، منسوب به آن نیست.48
وى درباره تقسیم فلک مىگوید: اعراب، فلک را به هفده منزل تقسیم مىکردند. هر منزلى دوازده درجه و پنج ششم درجه و در هر برجى دو منزل و ثلث منزل از منازل قمر قرار دارد. هدف آنان از کاربرد منازل قمر، شناسایى وضعیت هوا و حوادث جوى فصول سال بود.49
اعراب، به تأثیر خود جرم سماوى اعتقادى نداشتند، بلکه به مقام و جایگاه آن اهمیت مىدادند.50 جواد على مىگوید: نویسندگان یونانى اشاره کردهاند که اعراب، اجرامى را مىپرستیدند که با چشم مىدیدند؛ در متون اعراب متأخر جنوب، نام خدایان دیگرى را مىیابیم که در متون قدیم اثرى از آن نیست و این امر نشان مىدهد که عبادت آنان پیشرفت کرده بود.51
چنانکه بیان گردید، «نوء» به برخى از اسامى و عواصف اضافه مىشد؛ براى نمونه: نوء مرهج (به معناى ستاره پر باران)، نوء سماک (منزل چهاردهم)، نوء ثریا، نوء ربیع، نوء عجاج (به معناى غبار)، نوء حمل، نوء طلى، نوء ذراع (منزل هفتم قمر)، نوء شعرى (مرزم)، نوء دبران، نوء بُطین یا شکمک (منزل دوم قمر) و نوء بطنالحوت (منزل آخر قمر).
اعراب جاهلى عقیده داشتند که ستارگان در حوادث جوى و زمینى تأثیر دارند؛ ولى در اسلام، اعتقاد به تأثیر ستارگان به نحو استقلالى حرام است. روایات بسیارى درباره اهمیت علم نجوم و استفاده بشر از آن براى شناخت زمان وارد شده است.52
در اسلام، «انواء» به طور خاص به وسیله پیامبر صلىاللهعلیهوآله مورد نهى واقع شد. در ذیل، به برخى از این روایات در این موضوع اشاره مىکنیم:
روى زید بن خالد الجهنى قال: «صلى بنا رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله: صلاة الصبح بالحدیبیة فى اثر سماء کانت من اللیل، فلما انصرف أقبل على الناس. فقال: هل تدرون ماذا قال ربکم؟ قالوا: اللّه و رسوله أعلم، قال: أصبح من عبادى مؤمن بى و کافر بالکوکب، و کافر بى و مؤمن بالکوکب. فمن قال: مطرنا بفضل اللّه ورحمته فذلک مؤمن بى و کافر بالکوکب، و أما من قال: مطرنا بنوء کذا وکذا، فذلک کافر بى مؤمن بالکوکب»؛53 زیدبن خالد جهنى مىگوید: حضرت رسول صلىاللهعلیهوآله پس از بارش باران همراه ما نماز صبح را در حدیبیه در زمانى خواند که هنوز از شب مانده بود. چون قصد عزیمت نمود به مردم روى کرد و فرمود: آیا مىدانید پروردگار شما چه مىفرماید؟ آنها گفتند: خدا و رسولش داناترند. آن حضرت گفت خدا مىفرماید: برخى از بندگان من هستند که به من ایمان دارند و به کواکب نه و برخى دیگر به کواکب ایمان دارند و به من نه. پس کسى که بگوید: به واسطه رحمت و فضل خدا باران بر ما فرو ریخت این شخص به من ایمان دارد و نسبت به کواکب کافر است، ولى کسى که بگوید به واسطه طلوغ و غروب این یا آن باران بارید این شخص نسبت به من کافر و نسبت به کواکب مؤمن است.
عوالى اللئالى فى حدیث ابن عباس قال: «قال رسولاللّه صلىاللهعلیهوآلهثلاث من سنن الجاهلیة لا یدعها الناس: الطعن فى الأنساب والنیاحة والاستسقاء بالأنواء»؛54 ابنعباس مىگوید: حضرت رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: سه چیز از سنتهاى جاهلیت است که مردم از آن دست برنمىدارند: رسوا کردن خویشاوندان، نوحهسرایى و طلب باران با «نوء».
عوالى اللئالى عن النبى صلىاللهعلیهوآله قال: «أربع فى أمتى من امر الجاهلیة لن یدعوها، الطعن فى الأنساب و التفاخر بها و بالأحساب و النیاحة و العدوى و قول مطرنا بنوء کذا»؛55 از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله روایت شده است که فرمود: چهار چیز در امت من از امور جاهلیت وجود دارد که مردم آنها را رها نمىکنند: رسوا کردن خویشاوندان و فخرفروشى به آنان و به مقام، نوحهسرایى، دشمنى و گفتن مطرنا بنوء کذا و کذا.
ریشه «سین» و معناى آن
همانگونه که اشاره شد، در زمان جاهلیت نام افراد به نام بت موردنظر اضافه مىشد و از سوى دیگر، بیان گردید که برخى از بتها واسطه خداوند به شمار مىرفتند. قرآن کریم نیز با نکوهش پرستش بتها به برخى از آنان اشاره مىکند.56 در اینجا به بررسى اشتقاق برخى از واژههاى مرتبط مانند طاغوت، یغوث، سراج، ضوء، شارق و طارق مىپردازیم. یکى از ریشههاى مهم برخى از لغات، «سین» است که نام معبدى در بینالنهرین بود.
درباره «سین» احتمالات و معانى جالب و زیادى بیان شده است. براى نمونه، در تحلیل واژه «طاغوت» گفته شده است: بخش «طا» به معناى منبع وجود قوى (مانند کواکب و نجوم) و بخش «غو» و «ت» براى نسبت است. بنابراین، اصل و ریشه «سین» حرف «طا» بوده و در اصل به معناى نجم است. واژه «ضغث» نیز در آیه «قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الأَحْلاَمِ بِعَالِمِینَ» (یوسف: 44) لهجهاى در لغت طاغوت (طغت) است؛ چون ریشه هر دو واژه، «ضوء» است.57
بنابراین، «سین» به معناى وجود و هستى است که خود را نمایان مىکند. خداوند در قرآن کریم مىفرماید: «یَکَادُ سَنَا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ» (نور: 43) واژه «سنا» به معناى سطوع، ضوء، بریق و شعاع است و اصل کلمه «سنا» همان «سأأ» یا «سأ»، و برگرفته از «سین» بوده و حرف «سین» بر وجود دلالت دارد. و از جمله موجودات و آیات و اشیایى که انسان در طول شب و روز آن را مىبیند، اجرام آسمان و ستارگان است. با گذشت زمان، انسان دریافت که این ستارگان نور و وجود را از خود ساطع مىکنند. بنابراین، از حرف «سین» واژه «صأ» و از آن «ضاء» و «ضوء» و همچنین واژه شعّ (شعاع) و جهر (جه) استخراج شد. واژه «Day» نیز از ضوء اشتقاق یافته است.58
مهمترین خدایان سماوى اعراب
از میان عطارد، مریخ، سهیل، ثریا، زهره، ماه و خورشید، سه خداى اخیر جزو مهمترین خدایان بودند که در زمان جاهلیت مورد پرستش قرار مىگرفتند. گفتنى است در کنار خدایان سماوى، بتهاى دیگرى نیز بودند که برخى از آنان عبارتند از: «لات»، «هبل»، «منات» و «عزى» و علاوه بر این، پرستش جن و آتش نیز در آن زمان رواج داشت. در اینجا به بررسى مهمترین خدایان سماوى اعراب جاهلى مىپردازیم.
1. زهره59
نام دیگر زهره، «عثتر» یا «نجم» بود. در دائرهالمعارف دین مىخوانیم: دین اعراب جنوب با ستارهپرستى تسلط یافت.60
حامد العولقى مىگوید: به احتمال قوى «عثتر»، «عشتر» و «أستر»، همان ستاره یا کوکب باشد و اروپاییان نام ستاره یعنى واژه «Star» را از آن گرفتهاند. عطارد، لهجهاى در «عثترت» یا «عطّرت» و مشتق از همین لغت است. عطارت (عطارد) لهجهاى نزدیک به آزر است و گویا آن «سئره» یا «زئره» بوده است.61
محمود سلیمالحوت به نقل از دائرهالمعارف بستانى مىگوید: ستاره زهره بین رومیان، الهه عشق (بخصوص عشق شهوانى) بود؛ چنانکه یونانیان آن را به صورت زن عریان به صورتهاى مختلفى تصویر مىکردند. بنابراین، عجیب نیست که عرب زهره را بر معناى سفید و زیبا و خوشرو حمل کند. زهره در خوشبختى پایینتر از مشترى بود و آن را سعد اصغر مىگفتند. طرب و سرور و لهو را نیز به آن اضافه مىکردند.62
جواد على در کتاب خود مىنویسد: «عثتر»، همان زهره است که در متون اعراب جنوب، بسیار یافت مىشود. گاهى «عثتر» به «الشارق» معنا مىشد و برخى جمله «عثتر شرقن» را به «عثتر الشارق» ترجمه مىکردند. مراد از «شرقن» ستارهاى است که در مشرق طلوع مىکند و در مقابل «ذ غربم» و «عثتر ذا غربم» وارد شده است که به معناى غارب و ستاره غروب در مقابل ستاره صبح است. «عثتر نورو» یعنى: نور، و «سحرن» (سحر) نیز در نوشتهها آمده است. «رضى» نیز در متون ثمودیان و صفویه وارد شده است و به معناى خداى «عثتر» است که نام بتى است؛ ولى ارتباط آن را با کواکب بیان نکردهاند. وى در ادامه مىگوید: «عثتر» همان نجم ثاقب است که در قرآن به آن اشاره شده است.63
نجم ثاقب: برخى گفتهاند: نجم ثاقب، همان سیاره «زحل»64 یا «جدى»65 است و ثاقب، آن ستارهاى است که بالاتر از ستارگان دیگر باشد.66
«النجم الطارق» نیز لهجهاى است در «الشارق» که از ریشه سین (به معناى ضوء و نار) است. حرف اصلى «الشروق» یا «شرق» نیز همان «شین» است که لهجهاى است در «سین»، و «قاف» آن براى نسبت است. در واژه «الشارق» و «الطارق» لهجههاى گوناگونى وجود دارد تا کلمه «السارج» و «السراج» را نمایان سازد. گاهى گفته مىشود: جمال صارخ (یا سارج، طارق، شارق). «صاروخ» نیز از همین ریشه است. واژه «تاریخ» نیز به احتمال بسیار زیاد، همان «طارق» در زبان خاصى باشد؛ به سبب اینکه اصل واژه «تاریخ» به معناى زمان و وقت، از الطارق (النجوم) است. «یغوث» و «طاغوت» نیز از همین ریشه است.67
ارتباط میان واژه عثتر و آزر: واژه «آزر» از لحاظ لغوى براى لغتشناسان عرب، غریب بوده و عجیب این است که این واژه از مشهورترین کلمات زمان قدیم است و تنها در لهجه قوم ابراهیم علیهالسلام رایج بود. مردم آن را با صیغههاى مختلفى مىشناختند. ساکنان جزیرهالعرب آن را با نام «عثتر»، «عثّر» و «عتّر» مىشناسند؛ اما اهل شام و عراق آن را «عشتر»، «اشتر» و «عثتر» مىنامیدند که خدایان آنان بود و نام آنها را «أوسیر»، «أسّر»، «أوزیر»، «أزر» گذاشتند؛ چنانکه در نقوش مصرى به صیغه «اوزیریس» ظاهر شده است.68
نیز گفته شده است که «عثتر»، «عزز» و «عثتر»، «شارق» نامیده شده است و روشن مىشود که قدیمىترین ریشه براى «عثتر» و آزر و دیگر واژهها این است که آن خداى قوم نوح علیهالسلام بوده و نام آن را «سواع»69 گذاشته بودند. پس ریشه آن «سین» است که بر ستارهاى در آسمان دلالت مىکند.70
نام این خدا بر «آزر»، پدر ابراهیم علیهالسلام اطلاق مىشد. قوم ابراهیم این خدا را با لهجه خودشان «آزر» مىنامیدند و آن صرفا لهجه آنان بود؛ مانند «عزیر»، «عزرا» و «عازر». یعنى پدر حضرت ابراهیم علیهالسلام این اله را که بسیارى از قبایل قدیم آن را مىپرستیدند، بسیار عبادت مىکرد.71
2. خداى خورشید
در بینالنهرین، آشوریان، بابلیان و کلدانیان چون بسیارى دیگر از اقوام باستانى، خداى خورشید (شمس یا سمس) را مذکر مىدانستند. در اساطیر بابلى، شمش (شمش) «نور خدایان»، خداى عدالت و قانون و نیروى نگهبان عدالت و قانون تصور مىشد (در نقوش بابلى، «حمورابى» قانوننامه معروف خود را از دست شمش مىگیرد). بابلیان وى را «داور آسمانها و زمین» مىدانستند و معبدش را «خانه داورى در جهان» مىنامیدند. کنعانیان قدیم نیز چون اقوام سامى دیگر، خورشید را به نام «شمش» مىپرستیدند. اعراب، برخلاف برادران سامى خود، «شمس» را مؤنث مىدانستند... در شهر «حَضْر» واقع در بینالنهرین، شمس بالاترین خدایان بود، تا جایى که آن را مدینهالشمس مىخواندند، ولى شمس در اینجا مذکر بود، نه مؤنث.72
خورشید، در نزد اعراب، خدایى مستبد بود و نیروى حرارتى بالایى داشت و وقتى که ظاهر مىشد، بقیه اجرام از دیدهها پنهان مىشدند. آنان خورشید را در وقت طلوع و غروب و هنگامى که در میان آسمان بود، عبادت مىکردند؛ از اینرو، پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهنماز را در این اوقات ممنوع کرد. پرستش خورشید در بین اعراب رواج داشت، به ویژه در نزد اهل «سبأ» که «عبد شمس» از آنجاست و دلیل ما بر این مطلب، سخن هدهد با سلیمان است که در قرآن آمده است.73 هدهد مىگوید: «وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لَا یَهْتَدُونَ.» (نمل: 24)
خداى خورشید مختص عرب نبود. از زمانهاى قدیم، خدایان را به ویژه خورشید را حامیان عدل و قانون مىدانستند، چنانکه گمان مىکردند آنان از ظالم و مجرم انتقام مىگیرند.74 برخى از اهل اخبار ذکر کردهاند که خورشید، بتى قدیمى است و اولین کسى که آن را بت نامید، «سبأ بن یشجب» بود. خورشید، بت «بنوعذره» و «بنوتمیم»75 و داراى خانهاى بود. همه «بنو اد»، «ضبه»، «عدى»، «عکل» و «ثور» آن را عبادت مىکردند. در شمال عربستان «عبدشمس» به «عمروشمس» معروف بود.76
از شمس با تعبیر «ه. الت» یاد شده است که در متون اعراب شمال به معناى «اله» است. برخى از اسمایى که از آن «شمس» اراده شده است عبارتند از: «ذت حمم» که به معناى «ذات حمم» و «ذات حمیم» است. حمیم به معناى حرارت شدیدى است که زبانه مىکشد. پس معناى «ذت حمم»، خداى داراى حرارت شدید و مهلک و سوزنده است و آن خورشید است. مردم، صفت این خدا را بر خورشید اطلاق کردهاند و مىترسیدند که اگر مخالفتى کنند و غضب او را برانگیزند، از آنان انتقام بگیرد.
«شمس» در نوشتههاى قتبانى به «اثرت» شهرت داشت که به معناى «لامعه» است. گاهى از شمس به «فرس» تعبیر مىشد. اسب در نزد سامىهاى قدیم، مقدس بود و اعراب جنوب با آن به خدایان تقرب مىجستند. خورشید در عقیده «معینىها»77 به «نکرح» و براى اهالى «سبأ» و «حضرموت» و قبیله «اوسان» به «اثرت» و براى قتبان به «اثیرت» شهرت داشت.78
در برخى اخبار مربوط به «الرها»79 آمده است که اهالى این شهر خورشید را مىپرستیدند و معتقد بودند که پیش از خورشید یک اله دیگر به نام ازیزوس80 طلوع مىکند و اله دیگرى پس از آن ظاهر مىشود که نام آن مونیموس81 است.
برخى از محققان معتقدند که «ایزوس» همان عزیز، ستاره صبح است و مانند «رضى» و «عثتر»، پیش از خورشید طلوع مىکند. نام رضى در نوشتههاى «تدمریان»82 نیز آمده است. در اسلام هم «عزیز» یکى از صفات خداست.83
3. خداى ماه
سومین خداى اعراب، ماه بود که آن نیز مانند خداى خورشید از اهمیت خاصى برخوردار بود؛ چون در شب جاى آن را مىگرفت. اعراب در شبهاى تاریک و وحشتزاى بیابانها به تماشاى ماه، به ویژه زمانى که کامل بود، مىنشستند. نور ماه در شب هنگام در شنهاى سفید صحرا منعکس مىشد و به اعراب آرامش مىداد.84
هر کسى، خداى ماه خود را عبادت مىکرد. در تعدادى از نوشتههاى اعراب جنوب به خدایان قمرى اشاره شده است؛ اما متخصصان اجماع دارند که آن نوشتهها دلالت بر سیماى خاص یا کارکرد هر یک از خدایان ماه دارند و خدایان متمایزى نیستند.85 قمر، خداى «اور»، «حران»، «تدمر»، «سینا» و «اریحا» بود.86
آنها براى ماه بتى به شکل گوساله ساخته بودند و آن را سجده و عبادت مىکردند. در روزهاى مشخصى براى آن بت روزه مىگرفتند و سپس با غذا و نوشیدنى و با شادى و سرور به سوى آن مىآمدند. پس از صرف غذا در برابر بت شروع به رقص و غنا میکردند و از اینرو، «ثور» نماد ماه شد.87
در نوشتههاى اعراب جنوب جمله «ودم ابم» وارد شده است. همچنین جمله «ولد عم» در متون قتبانى و «ولد المقه» در متون اهالى سبأ آمده است. «عمّ» همان قمر در زبان قتبانىهاست و به منزله پدر قوم است. «المقه» نیز در لهجه اهل سبأ به معناى قمر است.88
خداى ماه با ایفاى نقش مهم خود در اساطیر جاهلیت، به عنوان مرد و شوهر تلقّى مىشد. زوج، همان «بعل» است که به معناى ربّ و سید و براى خانواده، همسر و صاحب سخن به شمار مىآید. او نیرومند و اطاعش لازم است.89
برخى دیگر، بعل را «خورشید» دانستهاند که در مناطق بلند که در بیشتر سالها براى کشاورزى به باران نیاز داشت، معروف بود. از جمله این مناطق، سرزمین بلند «بعل» بود که آبهاى جارى به آن نمىرسید. پس خورشید، همان «بعل» و «بعلبک» شهر خورشید بود؛ چون ارتفاع زیادى داشت.90
گاهى قمر به «ثور» معروف بود و احتمال دارد به سبب دو شاخ آن باشد که به هلال ماه شبیه است. به عقیده برخى از ملتهاى سامى قدیم، ثور، رمزى براى خداى ماه بود. همچنین از آنرو که ماه به منزله «اب» بود، «ابم» خوانده مىشد و به سبب داشتن محبت، «ودم»، و به سبب داشتن قدرت، «کهلن» خوانده مىشد.91 ماه در نزد بابلیان به «سن» (رئیس ستارگان در آسمان) مشهور بود. ماه در «اور»، «حران» و «بابل» مراکزى براى عبادت بود و در «سیناء» و «اریحا» زیارتگاههاى مقدسى داشت. ماه در نظر آنان تأثیرات شدیدى در کائنات و تصرفات انسان و حیوان و گیاه و جماد داشت. این تأثیرات همراه با تغییر شکل ماه تغییر مىکرد و معتقد بودند که قواى طبیعى با کامل شدن ماه بیشتر، و با نقصان آن کمتر مىشود.92
در آن عصر الفاظ خاصى بود که بر خداى ماه دلالت مىکرد. در نوشتههاى جاهلى، واژه شمس را مىیابیم؛ ولى واژه قمر نه با همین لفظ، بلکه گاهى با لفظ «شهر» یا «سین» در متون اعراب جنوب یافت مىشود.93
خداى ماه در نزد معینىها و قبیله اوسان به «وَدّ» معروف بود و در نظر اهالى سبأ به «المقه» و در نظر اهالى قتبان به «عم» و در «حضرموت» به «سین» یا «سن» شهرت داشت.94
در متون قبایل دیگر، بحث عبادت زحل و مشترى و سیارات دیگر نیز آمده است؛ ولى نامى از قمر نیست تا جایى که برخى گمان مىکردند که ماه پرستش نمىشد، در حالى که به این نکته توجه نداشتند که برخى از بتها واسطه و شفیع اجرام آسمانى بودند.95
رابطه «سین» با واژه شهر یا قمر
واژه «اس» که در ریشه به معناى «وجود» است، با آسمان و ستارگان آن مرتبط است و دلیل آن ارتباط قوى میان آسمان و اشیاى درون آن با «رؤیت» و «ضوء» و «درخشش» است. از اینرو، واژههایى که به نوعى با نور در ارتباطند از آن استخراج شدهاند و در این باب، کلمهاى معروفتر از کلمه «شهر» نداریم.
اصل واژه شهر، «شین» است که در حقیقت، همان «سین» به معناى الضوء و الوجود است. «شهر» در قدیم «ورخ» نامیده مىشد. معبودى در زمان قدیم بود که «سین» نام داشت و «حضرموت» و «عراق» و «معین» آن را عبادت مىکردند و آن چیزى جز «شهر» نیست. واژه «سین»، گاهى نه به معناى ستاره مشخصى، بلکه به معناى هر ستاره نورانى بود. چه بسا شمس در زمان قدیم به سبب شدت روشنى و وجودش «أس» و «سأ» نامیده شده است. پس روشن مىشود که قدیمىترین نام شمس، همان «اص» مخفف شده «اصن»، به معناى «اله» یا «سین» بوده و کلمه «Sun» از این کلمه مشتق شده است. مصریان نامهاىقرص خورشید یعنى «إثن»، «إتن» و «إجن» را از همین «أس» و «أسن» اشتقاق کردهاند و مراد از آن، قرص یا دایره خورشید ـ چنانکه علماى مصر توهم کردهاند ـ نیست، بلکه منظور، «ضوء» یعنى «سن»، «سین» و «سنأ» است.96
دلالت اسماء بر عبادت اجرام سماوى
این اسماء، گوناگونند؛ گاهى مانند «ال» و «ایل» هستند که محققان در تعیین ریشهها و ضبط معانى آن دچار مشکل شدهاند و گاهى بر اشیاى محسوس و شناخته شده دلالت دارند؛ مانند: «شمس» و «ورخ»؛97 یعنى «قمر»، «عثتر»، «الشعرى العبور»، «نجم»، «ثریا» و امثال آنکه ستارهاند. این مسئله نشان مىدهد که در جاهلیت این اجرام سماوى را عبادت مىکردند. گاهى نیز صفاتى را مىیابیم که بر ظواهر غیرحسى داشته و بلکه تعبیرى از امور معنوىاند؛ مانند «وَدّ» به معناى «حب» و مانند «رضى»، «سعد»، «حکم»، «نهى»، «صدق» و «رحمن». و بیشترین تکیه ما در بیان تصویر خدایان عرب جاهلیت ساکن جنوب، بر این صفات و اسماء است.98
وجود اعلام مرکب
در میان نامهایى که بر وجود اجرامپرستى دلالت دارد، به اعلام مرکب نیز باید اشاره کرد؛ مانند «امرىء الشمس»، «عبدالشارق»، «عبدالمحرق»،99 «عبدوَدّ»،100 «عبدمناف»،101 «عبدشمس»، «عبدیغوث» و «امهالعزّى». چنانکه مىبینیم، مضافٌالیه این اسامى، نام بت است و این ترکیب نشان مىدهد که انسان در برابر خداى خود چه قدر ذلیل بوده و خود را عبد او به حساب مىآورده است. اَعلام دیگر به صورت جملههاى خبرى بودند؛ مانند «ودم ابم» یعنى «ودٌ اب» یا «اب ودٌ»؛ این ترکیب نیز گویاى آن است که خداى آنان مانند یک پدر، تا چه اندازه نسبت به ایمانداران خود مهربان بوده است.102
خدایان سماوى هر قبیله
برخى از اعراب، خورشید، برخى ماه و بعضى دیگر ستاره شعرى را مىپرستیدند. قبیله «طى»، ستاره «سهیل» و «ثریا»، قبیله بنىاسد، «عطارد»، قبیله قریش، ستاره «اسد»، قبیله «طسم» و «قریش»،103 ستاره «دبران»104 و اکثر اعراب، «زهره» و برخى از اهل مکه، «زحل» را پرستش مىکردند تا جایى که برخى از محققان تصور مىکردند «کعبه» در ابتدا معبدى براى «زحل» بود. قریش و گروهى از «لخم»، «جرهم» و «جذام»105 نیز به عبادت «مشترى» مىپرداختند.106 شمس، نام بت «بنىتیم» بود.107 برخى از قبایل ربیعه، دو ستاره «شعرى» را مىپرستیدند؛ «الشعرى العبور» در صورت فلکى «جوزاء»108 و «الشعرى الغمیصاء» در صورت فلکى «ذراع». اعراب گمان مىکردند که این دو، خواهر ستاره سهیلاند. اولى بسیار پر نور و وصف «عبور» به دلیل عبور آن از کهکشان است. سبب نامگذارى دومى نیز این است که تصور مىکردند این ستاره از سهیل دور افتاده و در اثر گریه فراوان، چشم وى چرکآلود (غمیصاء) شده و از اینرو، نور کمترى دارد. «بنىقیس»، «عیلان»، «خزاعه» و نیز تیرهاى از «لخم» و «قریش»109 آن را مىپرستیدند. در عربستان نام آن «المرزم»110 بود.
«هوبس» به موازات «المقه»، «انباى» یا «ورخ» با «عم»، «هول» با «سین» و «نهستاب»111 با «وَدّ» مورد ستایش قرارمىگرفتند. چهرههاى خاص هر یک از این خدایان هنوز موضوع بحث است. گوندزاگاریخمانس112 تصور مىکند که «هوبس» نمایشگر جزر و مد خداى ماه بود و ماهیت «نهستاب» نیز روشن نیست؛ ولى آلبرت ژام113 گمان مىکند که احتمالاً خداىماه باشد.114
اسطوره خانواده ثالوث سماوى
اسطوره شدن و تبدیل اجرام سماوى به آلهه و انحصار آن در سه اله و ازدواج آنها، در نظر اقوام و ملتها به شیوههاى گوناگون جلوهگر شده است: در نظر اعراب جنوب، از ازدواج ماه و خورشید یک پسر به وجود آمد و در نظر برخى دیگر از ملتهاى غیرعربى، نتیجه ازدواج آنها دو فرزند (ستاره صبح و ستاره غروب) و در نظر برخى دیگر از گروههاى جاهلیت، آنها دخترانى از جنس ملائکه یا جن است.115
جواد على درباره ثالوث سماوى مىگوید:
ثالوث، ترکیبى از دو خداى ماه و خورشید و ستاره (عثتر) بود. چگونگى پیدایش این ثالوث و رابطه اعضاى آن با هم و چگونگى پیدایش ستاره از ماه و خورشید و نیز چگونگى به هم رسیدن ماه و خورشید و طلوع ستاره نامعلوم است. در حالى که در زبان یونانى، هندى و لاتینى تعابیرى درباره ملاقات ماه و خورشید وجود دارد که کنایه از ازدواج آنها است، ولى در جاهلیت تنها واژه «اقتران» وجود دارد که در کتب نجوم و انواء به معناى ازدواج است و در این متون، هیچ اشارهاى به ازدواج خدایان نشده است و آنچه درباره خدایان مؤنث و مذکر گفته شد تنها از علامت «ذ» - که نشانه خداى شمس است ـ و «ذو» ـ که نشانه خداى قمر و عثتر است ـ استنباط مىشود. بنابراین، با خدایان سهگانه سماوى روبهرو هستیم و این عقیده همان عقیده سامىها است.116
نشانههاى ثالوث سماوى بر سنگ و چوب و معادن نقش بستهاند. هلال، اشاره به طلوع ماه در اول ماه قمرى دارد؛ سر گاو دو شاخ، نشانهاى است که شبیه به هلال ماه است. خورشید، به صورت دایره و زهره به صورت ستاره در نقوش اعراب جنوب و با هشت رشته نورانى در متون بابلیان یافت مىشد.117
مذکر و مؤنث بودن آلهه
اعراب، خدایان سماوى را همانند انسان به دو دسته مؤنث و مذکر تقسیم مىکردند: برخى از این اسامى با «ذ» یعنى همان «ذو» در عربى و «ذت» یعنى همان «ذات» شروع مىشوند. «ذ» براى مذکر و «ذت» براى مؤنث است. بنابراین، «عثتر ذ قبضم» بر خداى مذکر و «ذت حمم» بر خداى مؤنث دلالت مىکند و مىتوان نتیجه گرفت که اعراب خدایان خود را مانند انسان به صورت مؤنث و مذکر تصور مىکردند. در قرآن نیز به این مطلب اشاره شده است.118
به گفته برخى از محققان، عرب، شمس (خورشید) را مؤنث مجازى و قمر (ماه) را مذکر مجازى مىداند؛ به این دلیل که قرص آفتاب آنچنان در میان نور خیرهکنندهاش پوشیده است که نگاه کردن به آن آسان نیست در حالى که قرص ماه کاملاً نمایان است.119
اما مىدانیم که اسلام، پرستش کواکب و سجده در برابر ماه و خورشید و نماز براى آن دو را حرام کرد. قرآن کریم در آیاتى نهى از سجده بر ماه و خورشید را مطرح کرده است: «وَمِنْ آیَاتِهِ اللَّیْلُ وَالنَّهَارُ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ لَا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَلَا لِلْقَمَرِ وَاسْجُدُوالِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَإِنکُنتُمْإِیَّاهُتَعْبُدُونَ.»(فصلت:37)
این نوشته را با سخنى از جواد على درباره اهمیت و تأثیر اجرامپرستى در زندگى زمینى افراد به پایان مىبریم:
اکنون هیچ عربى نیست که ثالوث سماوى را پرستش کند؛ ولى برخى از عوام هستند که اگر کسى به خورشید و ماه دشنام دهد، خشمگین مىشوند و یا وقتى بچهها دندانشان را مىکشند به خورشید تقرب مىجویند تا دندانهاى زیبایى به آنان هدیه شود، و بسیارى از عجایب دیگرى که عرب آن را مىشناسد.120
نتیجهگیرى
نتایج به دست آمده در این نوشتار را مىتوان چنین بیان کرد:
1. وجود اجرامپرستى با توجه به آیات و روایات و آثار باستانى و همچنین اسامى افراد آن دوره امرى غیرقابل تردید است.
2. اجرام در نزد اجرامپرستان به منزله «الاه» نبوده، بلکه آنان شفیعان و واسطههاى خدایان بودند؛ گرچه برخى از اقوام خلاف آن عمل مىکردند.
3. اجرامپرستى در عصر حضرت رسول صلىاللهعلیهوآلهرواج داشت و آن حضرت به شدت با آن برخورد مىکرد.
4. اعراب جاهلى با وجود این عقیده نابهنجار، جزو پیشگامان علم نجوم و شناخت صورتهاى فلکى بودند.
5. مهمترین اجرام سماوى مورد پرستش عصر جاهلیت عبارتند از: خورشید، ماه و ستاره که افسانهها و اسطورههاى زیادى درباره آنها نقل شده است.
6. هر قبیلهاى از اعراب جاهلى، خدایان سماوى خاصى داشتهاند.
-
··· منابع
- ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، قم، مسجد مقدس جمکران، 1382.
- ـ آلوسى، سیدمحمود، روح المعانى، تهران، جهان، بىتا.
- ـ ابن طاووس، أبىالقاسم علىبن موسى، فرج المهموم، قم، منشورات رضى، 1363.
- ـ ابن مطهّر، حسنبن یوسف، تذکرة الفقهاء، قم، ستاره، 1414ق.
- ـ ابن منظور، لسان العرب، قم، نشر ادب حوزه، 1405ق.
- ـ ابى منصور حسنبن زینالدین، جمالالدین، منتقى الجمان، تحقیق و تصحیح و تعلیق علىاکبر غفارى، قم، جامعه مدرسین، 1362.
- ـ ازدى، فضل بن شاذان، الایضاح، تحقیق سید جلالالدین حسینى، تهران، دانشگاه تهران، 1363.
- ـ اندلسى، قاضى صاعد، التعریف بطبقات الامم، تحقیق غلامرضا جمشیدنژاد، تهران، هجرت، 1376.
- ـ بستانى، بطرس، دائرهالمعارف، بیروت، دارالمعرفه، بىتا.
- ـ بیرونى، ابوریحان، آثار الباقیة، ترجمه اکبر داناسرشت، تهران، امیرکبیر، چ سوم، 1363.
- ـ حائرى، کاظم، القضاء فى الفقه الإسلامى، قم، مجمع الفکر الاسلامى، 1415ق.
- ـ حاج حسین، حسن، الاسطورة عندالعرب فى الجاهلیة، بیروت، المؤسسات الجامعیة للدراسات، 1988م.
- ـ حکیم، سید محمّدباقر، علوم القرآن، قم، مجمع الفکر الاسلامى، چ سوم، 1417.
- ـ داود، جرجس داود، ادیان العرب قبل الاسلام، بیروت، مؤسسة الجامعیة للدراسات و النشر و التوزیع، چ سوم، 1988 م.
- ـ دغیم، سمیح، ادیان و معتقدات العرب قبل الاسلام، بیروت، دارالفکر، 1995م.
- ـ سلیمالحوت، محمود، فى طریق المیثولوجیا عندالعرب، بیروت، دارالنهار، ط. الثالثة، 1983م.
- ـ سیوطى، جلالالدین، الدر المنثور، بیروت، دارالمعرفة للطباعة و النشر، بىتا.
- ـ طباطبائى بروجردى، حسین، جامع احادیث الشیعة، قم، علمى، 1399.
- ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، المیزان، ترجمه سید محمّدباقر موسوى همدانى، قم، جامعه مدرسین، چ بیست و چهارم، 1386.
- ـ طبرسى، فضلبن حسن، مجمع البیان، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1415ق.
- ـ طبرى، محمّدبن جریر، جامع البیان، تحقیق شیخ خلیل المیس، بیروت، دارالفکر للطباعة والنشر و التوزیع، 1415ق.
- ـ طریحى، فخرالدین، مجمع البحرین، تحقیق سیداحمد حسینى، قاهره، مکتب النشر الثقافة الاسلامیة، چ دوم، 1367.
- ـ طوسى، محمّدبن حسن، التبیان فى تفسیر القرآن، تحقیق و تصحیح احمد حبیب قصیر العاملى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1409ق.
- ـ عسقلانى، ابن حجر، فتح البارى، بیروت، دار احیاءالتراث العربى، 1408ق.
- ـ على، جواد، المفصل فى تاریخ العرب، بیروت، دارالعلم للملایین، 1970م.
- ـ غلامىدهقى، على، «گونهشناسى پرستش در عصر جاهلى»، تاریخ در آینه پژوهش، پ. ش 3 (پاییز 1382)، ص 207ـ245.
- ـ فراهیدى، خلیلبن احمد، کتاب العین، قم، دارالهجرة، 1405ق.
- ـ قرطبى، محمّدبن احمد، تفسیر قرطبى، تحقیق و تصحیح احمد عبدالعلیم البردونى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1405ق.
- ـ کلینى، محمّدبن یعقوب، اصول کافى، تحقیق و تصحیح و تعلیق علىاکبر غفارى، تهران، دارالکتب الاسلامیة، چ چهارم، 1362.
- ـ مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، ط. الثالثة، 1403ق.
- ـ مجیدزاده، یوسف، تاریخ و تمدن بین النهرین، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1380.
- ـ محمّدى رىشهرى، محمّد، میزان الحکمة، قم، دارالحدیث، 1416ق.
- ـ مکارم شیرازى، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1388.
- ـ نورى، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، بیروت، مؤسسة آلالبیت لاحیاءالتراث، 1408ق.
- - Eliade, Mircea, "Encyclopedia of Religion", Macmillan Publishing Company, ARABIAN RELIGIONS, vol.1, 1987.
- - www.albadri.info/books/madkhal/madkhal.
- - www.alsaha.com/sahat/Forum2/html/004656.html.
- - www.herat.co.uk/daaqeqi/daaqeqi_1.html .
- - www.sotaliraq.com/newiraq/article.
-
پى نوشت ها
- 1 کارشناسى ارشد دینشناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى ره. دریافت: 12/3/88 ـ پذیرش: 19/5/88.
- 2. Adoration, praise.
- 3ـ فخرالدین طریحى، مجمعالبحرین، ج 3، ص 105، ماده «عبد».
- 4ـ سیدمحمود آلوسى، روحالمعانى، ذیل آیات 36 نسا و 67 اسراء.
- 5ـ محمّدبن حسن طوسى، التبیان فى تفسیرالقرآن، ج 1، ص 200.
- 6ـ خلیلبن احمد فراهیدى، کتاب العین، ج 3، ص 390.
- 7ـ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان، ج 3، ذیل آیه مربوطه.
- 8ـ فخرالدین طریحى، مجمعالبحرین، ج 1، ص 421، ماده «جهل».
- 9ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ترجمه سید محمّدباقر موسوى همدانى، ج 14، ص 480.
- 10ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، خ 1.
- 11ـ همان، خ 33.
- 12ـ همان، خ 26.
- 13ـ همان، خ 16.
- 14ـ «وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّا وَهُوَ کَظِیمٌ»نحل: 58.
- 15ـ «وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ» تکویر: 9.
- 16ـ سیدکاظم حائرى، القضاء فى الفقه الاسلامى، ص 71.
- 17ـ فخرالدین طریحى، مجمعالبحرین، ج 1، ص 365، ماده «جرم».
- 18ـ ابن منظور، لسان العرب، ج 12، ص 91.
- 19ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 17، ص 597.
- 20ـ همان.
- 21ـ همان، ج 7، ص 262.
- 22ـ «مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى.»
- 23ـ جواد على، المفصل فى تاریخ العرب، ج 6، ص 163ـ183.
- 24ـ محمود سلیمالحوت، فى طریق المیثولوجیا عندالعرب، ص 82.
- 25ـ ابوریحان بیرونى، آثار الباقیة، ص 548.
- 26ـ محمود سلیمالحوت، فى طریق المیثولوجیا عندالعرب، ص 82.
- 27ـ جرجس داود داود، ادیان العرب قبل الاسلام، ص 331ـ336.
- 28ـ حامد العولقى، ر.ک:
- www.alsaha.com/sahat/forum2/html/004656.htm
- 29ـ جواد على، المفصل فى تاریخالعرب، ج 6، ص 163ـ183.
- 30ـ جرجس داود داود، ادیان العرب قبل الاسلام، ص 331ـ336.
- 31ـ «فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبا قَالَ هَذَا رَبِّى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لاَ أُحِبُّ الآفِلِینَ...»انعام: 76ـ79.
- 32ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، ج 5، ص 315.
- 33ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 17، ص 597.
- 34ـ على غلامىدهقى، «گونهشناسى پرستش در حجاز عصر جاهلى»، تاریخ در آینه پژوهش، پ. ش 3، ص 219، به نقل از: قاضى صاعد اندلسى، التعریف بطبقات الامم، تحقیق غلامرضا جمشیدنژاد اول، ص 205.
- 35ـ على غلامىدهقى، «گونهشناسى پرستش در حجاز عصر جاهلى»، تاریخ در آینه پژوهش، پ.ش 3، ص 219، به نقل از: بغدادى ابن حبیب، المحبر، تصحیح ایلزه لیختن شتیتر.
- 36ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 17، ص 597.
- 37ـ محمود سلیمالحوت، فى طریق المیثولوجیا عندالعرب، ص 82.
- 38ـ جرجس داود داود، ادیان العرب قبل الاسلام، ص 331ـ336.
- 39ـ همان.
- 40ـ بطرس بستانى، دائرهالمعارف، ماده «نوء».
- 41ـ فخرالدین طریحى، مجمعالبحرین، ج 4، ص 385، ماده «نوأ».
- 42ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 35، ص 177.
- 43ـ همان، ج 74، ص 310.
- 44ـ ابوریحان بیرونى، آثار الباقیة، ص 549.
- 45ـ ابن منظور، لسان العرب، ذیل ماده «ثرو».
- 46ـ جلالالدین سیوطى، الدر المنثور، ذیل آیه مربوطه.
- 47ـ همان، ذیل آیه 82 سوره واقعه.
- 48ـ ابوریحان بیرونى، آثار الباقیة، ص 549.
- 49ـ آنان اشعارى در این باب مىسرودند تا حفظ آن آسان باشد. براى نمونه، درباره ارتباط ثریا و حوادث جوى چنین مىسرودند:
- اذا ما قارن القمر الثریا لثالثة فقد ذهب الشتاءیعنى: وقتى که ماه در شب سوم با ثریا مقارن شود، دورى ماه از آفتاب، تقریبا چهل درجه بوده و آفتاب در این موقع در اول حمل خواهد بود و زمستان رفته است.
- 50ـ ابوریحان بیرونى، آثار الباقیة، ص 543.
- 51ـ جواد على، المفصل فى تاریخ العرب، ج 7، ص 163ـ183.
- 52ـ میرزا حسین نورى، مستدرک الوسائل، ج 4، ص 278. در حدیثى امام باقر مىفرماید: نبوت حضرت نوح علیهالسلام طبق علم نجوم بوده است. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، 55، ص 235. از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که با استفاده از علم نجوم، تولد حضرت ابراهیم علیهالسلام و به آتش افکنده شدن او به نمرود خبر داده شد و از این جهت نمرود آسوده خاطر گشت؛ ولى نجات ابراهیم از آتش براى منجمان پنهان ماند. (محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 8، ص 366). از ابن ابىعمیر نقل شده که گفت: من به علم نجوم دستى داشتم و چه بسا جایگاه ستارهاى موجب وحشتم مىشد، از این ماجرا به نزد امام موسىبن جعفر علیهالسلام شکوه کردم و آن حضرت فرمود: در چنین حالتى اولین فقیرى را که دیدى صدقهاى به وى بده؛ چون خداوند آن شر را از تو دفع مىکند. (جمالالدین أبى منصور حسنبن زینالدین، منتقىالجمان، تصحیح علىاکبر غفارى، ج 3، ص 93). روایت شده است: هنگامى که امیرالمؤمنین علیهالسلام براى جنگ با خوارج عازم نهروان بود، یکى از اصحاب که به علم نجوم آگاهى داشت با بهرهگیرى از علم نجوم آن حضرت را از رفتن به جنگ باز داشت. امام با رد ادعاى آن منجم فرمود: اگر ادعاى شما درست باشد، افراد باید از خدا و کمک از او بىنیاز باشند و به جاى اینکه خدا را ستایش نمایند، باید تو را ستایش کنند؛ چون تو ایشان را به خیر و شرشان آگاه ساختهاى! و در این صورت به خدا شرک ورزیدهاند. سپس آن حضرت رو به مردم کرد و فرمود: از فراگیرى علم نجوم بپرهیزید جز بخشى از آنکه شما را در تاریکىهاى دریا و بیابانها راهنما باشد، و منجم به منزله کاهن و کاهن به منزله کافر و کافر در دوزخ است. (محمّد محمدى رىشهرى، میزانالحکمة، ج 4، ص 3264). ابوخالد سجستانى در آغاز بر مذهب واقفه بود که قایل بودند امام موسى بن جعفر علیهالسلام زنده و او مهدى موعود است. وى در علم نجوم دستى داشت. روزى با قواعد نجومى دریافت امام موسىبن جعفر علیهالسلام درگذشته است. از اینرو، با یاران خویش مخالفت نمود و به مذهب حق بازگشت. (سیدبن طاووس، فرج المهموم، ص 131). روزى حضرت رضا علیهالسلام در مجلس مأمون بود. ذوالریاستین، وزیر مأمون، که خود در علم نجوم صاحبنظر بود، درباره آفرینش روز و شب از حضرت سؤال کرد. حضرت به وى فرمود: مىخواهى طبق حساب (نجومى) خودت تو را پاسخ دهم یا طبق قرآن؟ وى گفت: ابتدا به موازین حساب خودم. فرمود: مگر نه این است که شما مىگویید: طالع جهان سرطان است و ستارگان در آن لحظه به اوج خود بودهاند؟ گفت: آرى چنین است. فرمود: پس به این حساب زحل در میزان و مشترى در سرطان و مریخ در جدى و زهره در حوت و ماه در ثور و خورشید در وسط آسمان در برج حمل بوده، و این امر صورت نبندد جز اینکه آن زمان روز بوده باشد. ذوالریاستین گفت: آرى چنین است. فرمود: اما از کتاب خدا، آنجا که مىفرماید: «وَ لَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ» یس: 40. (محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 54، ص 227؛ ج 1، ص 218؛ ج 58، ص 235ـ272؛ ج 8، ص 553؛ ج 48، ص 274؛ ج 78، ص 340).
- 53ـ میرزا حسین نورى، مستدرک الوسائل، ج 6، ص 132.
- 54ـ حسین طباطبائى بروجردى، جامع احادیثالشیعة، ج 3، ص 488.
- 55ـ همان، ج 6، ص 377ـ378.
- 56ـ ر.ک: نوح: 23.
- 57ـ حامد العولقى، ر.ک:
- www.alsaha.com/sahat/forum2/html/004656.htm
- 58ـ همان.
- 59ـ در کتاب الإیضاح آمده است: سیدمرتضى رازى در تبصرة العوام در آخر باب هجدهم برخى از اقاویل اهلسنت را نقل مىکند. از جمله آمده است: هاروت و ماروت دو فرشتهاند که خدا ایشان را به زمین فرستاد تا در میان مردم حکم کنند و زنى فاحشه به نام زهره، براى داورى نزد آنان آمد و خواستند که با او فساد کنند. زهره گفت: زمانى مطیع شما شوم که اسم اعظم به من بیاموزید. آنان از شدت عشق، اسم اعظم را به او آموختند. آن زن، اسم اعظم را خواند و به آسمان سوم رفت. بنابراین، ستاره روشن زهره، زانیه است که هاروت و ماروت شیفته وى شدند. همچنین گویند: سهیل، عشار بود؛ یعنى عشر مال را از مسلمانان مىگرفت و خلق از دست او در رنج بودند که خداوند او را مسخ کرد و به آسمان هشتم فرستاد. نیز گویند: هرگاه رسول صلىاللهعلیهوآله به سهیل نظر مىکرد، مىفرمود: «لعن اللّه سهیلا کان عشارا»؛ یعنى لعنت خدا بر سهیل باد که از خلق عشر مىگرفت! و بسیارى از اقوال دیگر. فضلبن شاذان ازدى، الإیضاح، ص 40.
- 60. Encyclopedia of Religion, ARABIAN RELIGIONS, v.1, p. 364.
- 61ـ حامد العولقى، ر.ک:
- www.alsaha.com/sahat/forum2/html/004656.htm.
- 62ـ محمود سلیمالحوت، فى طریق المیثولوجیا عندالعرب، ص 89.
- 63ـ جواد على، المفصل فى تاریخ العرب، ج 6، ص 163ـ183.
- 64ـ محمّدبن جریر طبرى، جامعالبیان، ذیل آیه 3 سوره «طارق».
- 65ـ محمّدبن احمد قرطبى، تفسیر قرطبى، ذیل همان آیه.
- 66ـ جواد على، المفصل فى تاریخ العرب، ج 6، ص 163ـ183.
- 67ـ حامد العولقى، ر.ک:
- www.alsaha.com/sahat/forum2/html/004656.htm.
- 68ـ همان.
- 69ـ چنانکه در آیه 23 نوح به آن اشاره شده است.
- 70ـ جواد على، المفصل فى تاریخالعرب، ج 6، ص 163ـ183.
- 71ـ حامد العولقى، ر.ک:
- www.alsaha.com/sahat/forum2/html/004656.htm.
- 72ـ مسعودى جلالىمقدّم، آفتابپرستى، ر.ک:
- www.cgie.org/shavad.asp?id<130&avaid<271.
- 73ـ حسن حاج حسین، الاسطورة عندالعرب فى الجاهلیة، ص 129.
- 74ـ محمود سلیمالحوت، فى طریق المیثولوجیا عندالعرب، ص 92.
- 75ـ تمیم، دبران را دوست مىداشتند و عبادت مىکردند. (حسن حاج حسین، الاسطورة عندالعرب فى الجاهلیة، ص 135).
- 76ـ جواد على، المفصل فى تاریخالعرب، ج 6، ص 281.
- 77ـ دولت قدیمى یمن که سبائیان آن را به ارث بردند 700 ق.م پایتخت آن قرن یا معین بود.
- 78ـ جواد على، المفصل فى تاریخالعرب، ج 6، ص 163ـ183.
- 79ـ شهرى بین موصل و شام که امروز به «ادسا» معروف است.
- 80. Azizos.
- 81. Monimos.
- 82ـ ساکنان شهرى در شمال شرقى دمشق.
- 83ـ جواد على، المفصل فى تاریخ العرب، ج 6، ص 163ـ183.
- 84ـ حسن حاج حسین، الاسطورة عندالعرب فى الجاهلیة، ص 129.
- 85. Encyclopedia of Religion, ARABIAN RELIGIONS, v.1, p. 364.
- 86ـ محمود سلیمالحوت، فى طریق المیثولوجیا عندالعرب، ص 82.
- 87ـ جواد على، المفصل فى تاریخ العرب، ج 6، ص 163ـ183.
- 88ـ همان، ج 6، ص 281.
- 89ـ همان، ص 163ـ183.
- 90ـ حسن حاج حسین، الاسطورة عندالعرب فى الجاهلیة، ص 129.
- 91ـ جواد على، المفصل فى تاریخ العرب، ج 6، ص 163ـ183.
- 92ـ محمود سلیمالحوت، فى طریق المیثولوجیا عندالعرب، ص 96.
- 93ـ جواد على، المفصل فى تاریخ العرب، ج 6، ص 163ـ183.
- 94ـ همان.
- 95ـ همان.
- 96ـ حامد العولقى، ر.ک:
- www.alsaha.com/sahat/forum2/html/004656.htm
- 97ـ مصدر کلمه تاریخ «أرخ یؤرخ» است که اصل آن به «ارخ» أو «ورخ» باز مىگردد و در زبان عربى قدیم «سامى» به معناى شهر است و زبان اَکدیان «بابلى» و «آشورى» از همین زبان است. خداى ماه در جنوب جزیرهالعرب به «ورخ» مشهور بود.
- www.sotaliraq.com/newiraq/article).
- کلمه «تاریخ» در عصر اسلامى به معناى تقویم و تعیین وقت بر اساس ماه بود، سپس معناى دیگرى کسب کرد و آن ضبط حوادث بر اساس زمان است. کلمه «خبر و اخبار» در این کار تاریخى به جاى واژه تاریخ نشست.
- www.albadri.info/books/madkhal/madkhal
- 98ـ جواد على، المفصل فى تاریخ العرب، ج 6، ص 163ـ183.
- 99ـ محمود سلیمالحوت، فى طریق المیثولوجیا عندالعرب، ص 93.
- 100ـ قرآن نیز به نهى از عبادت بت وَدّ اشاره مىکند: «وَ قَالُوا لاَ تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَلاَ تَذَرُنَّ وَدّا وَلاَ سُوَاعا وَلاَ یَغُوثَ و َیَعُوقَ وَ نَسْرا»نوح: 23.
- 101ـ مناف، بت قریش و هذیل بود.
- 102ـ جواد على، المفصل فى تاریخ العرب، ج 6، ص 163ـ183.
- 103ـ همان.
- 104ـ حسن حاجحسین، الاسطورة عندالعرب فى الجاهلیة، ص 135.
- 105ـ سید محمّدباقر حکیم، علومالقرآن، ص 64.
- 106ـ جواد على، المفصل فى تاریخالعرب، ج 6، ص 163ـ183.
- 107ـ همان.
- 108ـ ابن منظور، لسان العرب، ذیل ماده «جوز».
- 109ـ جواد على، المفصل فى تاریخالعرب، ج 6، ص 163ـ183.
- 110ـ ابن حجر عسقلانى، فتح البارى، ج 8، ص 462.
- 111. Nahastab.
- 112. GonzagueRyckmans.
- 113. Jamme Albert.
- 114 Encyclopedia of Religion, ARABIAN RELIGIONS, v.1, p. 364.
- 115ـ جواد على، المفصل فى تاریخ العرب، ج 6، ص 163ـ183.
- 116ـ همان.
- 117ـ همان.
- 118ـ صافات: 149 و 153 / زخرف: 16 / طور: 39.
- 119ـ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، ج 11، ص 270.
- 120ـ جواد على، المفصل فى تاریخ العرب، ج 6، ص 163ـ183.