معرفت، سال هجدهم، شماره نهم، پیاپی 144، آذر 1388، صفحات 89-

    تاریخ‏مندى مسیح علیه‏السلام یا اعتقادات مسیحیت؟

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    مهدی تراب پور / *دانشجوی دکتری - مبانی نظری، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / Mtorabpor@Yahoo.com
    چکیده: 
    حضرت عیسى علیه‏السلام از سوى خداوند متعال براى هدایت قوم بنى‏اسرائیل فرستاده شده است؛ اما متأسفانه بنا به دلایلى همچون قدرت‏طلبى و غرایز شخصى و سیاسى عده‏اى خاص، آموزه‏هاى این رسول الهى، دچار تغییر و تحریف شد؛ آنکه بیشترین سهم را در این ماجرا داشت، کسى نبود جز پولس. او مدّعى بود که حضرت عیسى علیه‏السلام را پس از به صلیب کشیده شدن دیده، و آن حضرت به او مأموریت داده است. از این‏رو، آموزه‏هاى او بیش از هر کسى ـ حتى بیش از خود مسیح علیه‏السلام ـ در عهد جدید موجود مى‏باشد و ریشه بیشتر اعتقادات اصلى مسیحیت مثل تثلیث، تجسّم، کلیسا و... به این شخص برمى‏گردد. بنابراین، این قبیل اعتقادات مسیحیت در طى تاریخ و ادوار زمانى به وجود آمده است. این نوشتار با رویکرد نظرى و اسنادى و با هدف بررسى تاریخ‏مندى حضرت عیسى علیه‏السلام و اسطورگى اعتقادات مسیحیت نگارش یافته است.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    تاریخ‏مندى مسیح علیه‏السلام یا اعتقادات مسیحیت؟

    مهدى تراب‏پور1

    چکیده

    حضرت عیسى علیه‏السلام از سوى خداوند متعال براى هدایت قوم بنى‏اسرائیل فرستاده شده است؛ اما متأسفانه بنا به دلایلى همچون قدرت‏طلبى و غرایز شخصى و سیاسى عده‏اى خاص، آموزه‏هاى این رسول الهى، دچار تغییر و تحریف شد؛ آنکه بیشترین سهم را در این ماجرا داشت، کسى نبود جز پولس. او مدّعى بود که حضرت عیسى علیه‏السلام را پس از به صلیب کشیده شدن دیده، و آن حضرت به او مأموریت داده است. از این‏رو، آموزه‏هاى او بیش از هر کسى ـ حتى بیش از خود مسیح علیه‏السلام ـ در عهد جدید موجود مى‏باشد و ریشه بیشتر اعتقادات اصلى مسیحیت مثل تثلیث، تجسّم، کلیسا و... به این شخص برمى‏گردد. بنابراین، این قبیل اعتقادات مسیحیت در طى تاریخ و ادوار زمانى به وجود آمده است. این نوشتار با رویکرد نظرى و اسنادى و با هدف بررسى تاریخ‏مندى حضرت عیسى علیه‏السلام و اسطورگى اعتقادات مسیحیت نگارش یافته است.

    کلیدواژه‏ها: اسطوره، کتاب مقدّس، پولس، تثلیث، تجسّم، فدا، کلیسا.

    مقدّمه

    آنچه در این نوشتار مى‏خوانیم، بررسى مسائل مهمى درباره مسیحیت است؛ مانند اینکه آیا شخصى به اسم عیسى مسیح علیه‏السلام در بین قوم بنى‏اسرائیل ظهور کرده است یا خیر؟ آیا اعتقادات مسیحى، همان است که خداوند متعال، به رسولش یعنى به شخصى که ملقب به مسیح است، وحى کرده است یا نه؟ اگر این اعتقادات آموزه‏هایى الهى است، پس این همه مطالب متناقض در اناجیل و مطالب عقل‏ستیز در آموزه‏هاى مسیحیت از کجاست؟ کسانى همچون پولس چه نقشى در ایجاد و ترویج آموزه‏هاى مسیحیت داشته‏اند؟ آیا مى‏توان گفت با وجود آنکه مسیح علیه‏السلامشخصیتى است که وجود تاریخى دارد و واقعا فرستاده خداوند متعال بر قوم بنى‏اسرائیل مى‏باشد، ولى آموزه‏هایى که در دین مسیحیت وجود دارد، مطالبى است که پس از عروج عیسى مسیح در طول زمان و دوره‏هاى گوناگون به وجود آمده است؟

    عیسى مسیح علیه‏السلام

    شاید به جرئت بتوان گفت بیش از هر شخصیت مذهبى، در وجود خارجى عیسى مسیح علیه‏السلام تردید ایجاد شده است؛ به حدى که حتى برخى از مورّخان مسیحى نیز در وجود چنین شخصى تردید کرده‏اند. این القاى شک و تردید، به دلیل تاریکى موضوع، تشتّت مباحث و فقدان مدارکى2 است درباره شخصى به نام مسیح.3 از این‏رو، پاسخ‏هاى متفاوتى به این پرسش که عیساى ملقب به مسیح که بود به وجود آمده است؟

     1. دیدگاه مؤمنان سنت‏گراى مسیحى که عیسى مسیح را دقیقا همان مى‏دانند که عهد جدید به آنها معرفى مى‏کند. یعنى خدایى که در هیئت انسان به زمین آمد و براى نجات بشر بر صلیب شد.

     2. دیدگاه اسطوره‏گرا که وجود تاریخى براى عیسى علیه‏السلامقائل نیستند و آنچه را در عهد جدید و اقوال مسیحیان آمده است، آمیزه‏اى از اسطوره‏هاى مصرى، بین‏النهرینى، میترایى و حتى رومى مى‏دانند که تغییر شکل داده شده و در هیئت اسطوره جدیدترى به نام مسیح تبلور یافته است.

     3. دیدگاه عقل‏گرایانى که تفسیر غیرمذهبى از متون مقدس و تاریخى دارند و قائل به وجود تاریخى عیسى علیه‏السلامهستند؛ اما نه به گونه‏اى که عهد جدید به ما معرفى مى‏کند.

     4. دیدگاهى که آمیزه‏اى از مؤمنان سنتى و اسطوره‏گرایان و حتى عقل‏گرایان است.4

     در این میان، به دو دیدگاه اول پرداخته، و وجود خارجى عیسى مسیح را بررسى مى‏کنیم. در سنت مسیحى، اناجیل چهارگانه: متى، مرقس، لوقا و یوحنا، تنها منبع معتبر براى مطالعه زندگى و سخنان حضرت عیسى علیه‏السلام است. در این میان، ماجراى تولد آن حضرت بیشتر در دو انجیل متى و لوقا آمده است.5

     عیسى علیه‏السلام در بیت‏لحم زاده شد. این شهر در هشت کیلومترى اورشلیم واقع شده است و حدود هزار سال قبل از میلاد، داوود پادشاه در آن به دنیا آمده و بزرگ شده بود. محققان عموما اتفاق نظر دارند که او در سال چهارم «ق.م» به دنیا آمد.6 مادرش مریم علیهاالسلام، نامزد نجارى از شهر ناصره به نام یوسف بود. در انجیل متى مى‏خوانیم:

    ولادت عیسى مسیح چنین بود که چون مادرش مریم به یوسف نامزد شده بود، قبل از آنکه با هم آیند، او را از روح‏القدس حامله یافتند و شوهرش یوسف چون مردى صالح بود، نخواست او را عبرت نماید؛ پس اراده نمود او را به پنهانى رها کند؛ اما چون او در این چیزها تفکر مى‏کرد، ناگاه فرشته خداوند در خواب بر وى ظاهر شده گفت: اى یوسف پسر داود! از گرفتن زن خویش مریم مترس؛ زیرا که آنچه در وى قرار گرفته است از روح‏القدس است و او پسرى خواهد زایید و نام او را عیسى خواهى نهاد؛ زیرا که او امت خویش را از گناهانشان خواهد رهانید. و این همه براى آن واقع شد تا کلامى که خداوند به زبان نبى گفته بود، تمام گردد که اینک باکره آبستن شده، پسرى خواهد زایید و نام او را عمانوئیل خواهند خواند که تفسیرش این است: خدا با ما، پس چون یوسف از خواب بیدار شد، چنان‏که فرشته خداوند بدو امر کرده بود به عمل آورد و زن خویش را گرفت و تا پسر نخستین خود را نزایید، او را نشناخت و او را عیسى نام نهاد.7

    تا پایان قرن اول میلادى، در هیچ نوشته غیرمسیحى ذکرى از عیسى علیه‏السلام نیست و آنجا هم که ذکرى از او به میان آمده، با ارجاعات مبهمى همراه است. بیشتر آنچه از او مى‏دانیم، از طریق نوشته‏هاى مسیحیان است و بیشتر مطالب عهد جدید دست‏کم تا 35 سال بعد از او نوشته نشده بود. بیشتر دانشمندان معتقدند اولین انجیل بین سال‏هاى 64 تا 70 میلادى نگاشته شده است. دلیل آنها شهادت ایرنئوس،8 است که مى‏گوید مرقس انجیلش را بعد از مرگ پطرس و پولس نگاشته است. همچنین امورى در این انجیل وجود دارد که گواه این مدّعاست.9 جان.بى.ناس نیز مى‏گوید که انجیل مرقس قبل از دو انجیل متى و لوقا موجود بود، و در حدود سال 65 تا 70 میلادى نوشته شده است.10 انجیل متى و لوقا در بین سال‏هاى 70 تا 85 میلادى تدوین شدند.11 انجیل یوحنا نیز احتمالاً در سال‏هاى 90 تا 115 میلادى نوشته شده است.12 در این بین، داستان واحدى نیز درباره عیسى علیه‏السلام وجود ندارد و هریک از اناجیل نظر متفاوتى درباره او دارد.13

     از طرفى آثار مکتوب مسیحى به اندازه‏اى جعل شده و داراى تناقض است که نمى‏توان به هیچ‏یک از آنها اعتماد کرد. براى مثال، نسب‏نامه حضرت عیسى علیه‏السلام در انجیل متى با 39 واسطه به حضرت ابراهیم علیه‏السلام برمى‏گردد. اما آنچه که آخر این نسب‏نامه به مثابه تعیین طبقات مى‏آید، خلاف این مطلب مى‏باشد؛ زیرا از حضرت ابراهیم علیه‏السلام تا حضرت عیسى علیه‏السلام را 42 واسطه عنوان مى‏کند.14 اما نسب‏نامه حضرت عیسى علیه‏السلام در انجیل لوقا با 54 واسطه به حضرت ابراهیم علیه‏السلام و 74 واسطه به حضرت آدم علیه‏السلام برمى‏گردد.15 در متى یوسف فرزند یعقوب معرفى مى‏گردد، ولى در لوقا فرزند هالى؛ ثانیا متى عیسى علیه‏السلام را از نسل داود علیه‏السلام و از طریق سلیمان مى‏داند؛ ولى لوقا عیسى علیه‏السلام را از نسل داوود بدون وساطت سلیمان مى‏داند. همچنین، در متى عیسى علیه‏السلام فرزند یوسف است، اما در لوقا به حسب گمان مردم، عیسى علیه‏السلام فرزند یوسف است. در حالى که در اناجیل، بارها به دوشیزه بودن حضرت مریم علیهاالسلام اشاره شده است.

     اینجاست که وجود تاریخى حضرت عیسى علیه‏السلامدر هاله‏اى از ابهام فرو رفته و برخى اندیشمندان و عقل‏گرایان مسیحى را بر آن داشته است تا در وجود تاریخى چنین شخصى تردید کنند و در راه توجیه و اقناع خود، به نظریه‏هاى اسطوره‏گرایانه متوسل شوند؛ یا اینکه افرادى مثل مرقیون قائل شدند که عیسى علیه‏السلام از یک زن زاییده نشده، بلکه به شکل یک انسان از آسمان به ایالت جلیل فرود آمده و ناگهان به تعلیم آغاز کرده است.16

    اسطوره‏گرایى

    آنچه را که نظریه اسطوره‏گرایى نمى‏پذیرد، این است که پیشینه مسیحیت به بنیانگذار مشخصى برگردد که محتواى انجیل‏ها را تعلیم مى‏داده و در شرایطى که در انجیل‏ها آمده است، به قتل رسیده باشد.17 این نظریه در اواخر قرن هجدهم میلادى شروع شده و چهره‏هاى شاخص آن، ولنى، برونو باور، جان مکنیان رابرتسون، فریوز، ویتکر، ویلیام بنجامین اسمیت، آرتور دروز، پل لویى کوشو، گوردن ریلندز، ادوارد دوژاردن مى‏باشند18 که هر یک به نوعى به این نظریه پرداخته‏اند. براى مثال، ادوارد دوژاردن ـ داستان‏سرا، نمایشنامه‏نویس و نقاد فرانسوى اوایل قرن بیست ـ معتقد است خداى آیین مسیحیت در اصل یک ماهى یا مارماهى بوده که به منزله توتم مورد احترام واقع مى‏شده است و یک طایفه ماقبل تاریخ که آیین یاد شده را انجام مى‏دادند، آن را مانند سایر توتم‏ها، به عنوان یک خوراک آیینى مى‏خوردند. از اینجاست که یوشع در عهد عتیق پسر نون یعنى ماهى است و خود نیز در آغاز یک ماهى به شمار مى‏رفته است. این نویسنده در ادامه چنین مى‏نویسد:

    با گسترش کشاورزى، بخش‏هایى از این آیین در خدایان کشاورزى کنعانى جذب شد و با ورود عشایر عبرانى، آن خدا صفات یک برّه را به خود گرفت. مراسم مهم این آیین عبارت بود از یک قربانى کفاره که در آن یک قربانى بشرى را به نشانه خدا ـ پادشاه ماقبل تاریخ ـ کشته، به دار مى‏آویختند و شامگان جسد او را به خاک مى‏سپردند. سپس یک روز سوگوارى بر پا مى‏شد، آن‏گاه یک وعده خوراک آیینى صرف مى‏شد که به مقتضاى مکان عبارت بود از ماهى، نان یا بره و پرستندگان. بدین شیوه، خداى خود را به شکل رمزى مى‏خوردند.19

    به گفته ادوارد، این آیین در یکى از چندین جلجال20 که در فلسطین یا سایر کشورها یافت مى‏شوند، صورت مى‏گرفت. از اینجاست که عهد عتیق صلاحیت برافراشتن یکى از این دایره‏هاى سنگى را در حومه «اریحا» براى یوشع مقرر مى‏دارد و مى‏گوید بنى‏اسرائیل فصح را در آنجا نگه داشتند.21 با تثبیت توحید، این آیین‏هاى محلى موقوف شدند. بدین‏گونه یوشع به منزله یک چهره بشرى در عهد عتیق باقى مى‏ماند و فقط نام پدر و داستان‏هاى اندکى در این‏باره، وضعیت اصلى او را افشا مى‏کند. او در ادامه بیان مى‏دارد که به منظور جلوگیرى مؤثرتر از این آیین، مارماهى یک حیوان نجس اعلام شد و استفاده غذایى از آن تحریم گردید. با این وصف، در ایالت جلیل و مراکز دیگرى که فرمان اورشلیم در آنها نفوذ نداشت، آیین مارماهى، یعنى خداى باستانى، تا زمان فتح این سرزمین به دست مکابیان در قرن دوم قبل از میلاد پا بر جا ماند. حتى پس از آن در خفا میان جمعیت کشاورز و ماهیگیر، ادامه یافت؛ هرچند از آن پس کشتن قربانى انسانى صرفا نمایشى بود. این وضع تا حدود سال 26 میلادى، که هیرودیس انتیپاس، حاکم ایالت جلیل، شهر طبریه را به افتخارِ سُرورِ خود، امپراطورى طیباریوس، بنیاد نهاد، ادامه داشت. این شهر به شیوه معمارى یونانى ساخته شد و جمعیت بزرگى از بت‏پرستان را در خود جاى داد. بسیارى از ساکنان ایالت جلیل آنجا را ترک کردند و برخى از آنها که معمولاً ماهیگیر بودند، به منظور ادامه شغل خویش، به اریحا مهاجرت کردند. آنان پس از جوشش غیرت دینى خود، به سبب آلوده شدن جامعه خود به بت‏پرستى، براى برگزارى نمایش سه روزه مراسم مرگ و رستاخیز در جلجال گرد آمدند. ممکن است در آن زمان، کسى به نام شمعون قیروانى، نمایشگر قربانى بوده است. برخى از شرکت‏کنندگان به علت هیجان دینى این مراسم، هنگام صرف خوراک آیینى معتقد شدند که خداى برخاسته را دیده‏اند، و این منظره که در سال 27 میلادى اتفاق افتاد، نقطه آغاز مسیحیت بود. ادوارد در ادامه مى‏نویسد:

    بینندگان این رؤیا یعنى پطرس، یعقوب، یوحنا و دیگران، به اشاعه این خبر که خداوندگار عیسى بر آنان آشکار شده است، دست زدند. این پیام را یهودیان یونانى زبان (جوامع پراکنده) شهر به شهر بردند و براى گروه‏هاى پراکنده پر شور و هیجان، زمینه‏اى پدید آوردند که معتقد شوند، نظم جهانى مشرکان به زودى به دست خدا برمى‏افتد و ملکوت خدا آشکار مى‏شود. از آنجایى که خداى یک آیین چیزى جز تجسم آن گروه نیست؛ عیسى در نقوش آرامگاه‏هاى باستانى، به شکل یک ماهى است. به عقیده نخستین مسیحیان، عیسى فقط خدایى بود که براى انسان‏ها مرد؛ به خاک سپرده شد؛ روز سوم از خاک برخاست و براى پطرس و دیگران ظاهر شد تا به برخوردارى آنان به حیات جاوید ملکوت خدا در کنار خویش و به نابودى سریع جهان باستان گواهى دهد. ولى سال‏ها گذشت و امپراطورى روم به نابودى تن در نداد. بدین‏منظور، داستان انجیل به خوبى ساخته شد: نمایشنامه مرگ و رستاخیز عیسى به خدمات تبلیغى یک یا چند ساله او تحول یافت و سخنانى در توصیه به عدم مقاومت در برابر شریران و تن دادن به دولت روم بر دهان او نهاده شد. چیزهایى به رساله پولس افزودند و رساله‏هاى تازه‏اى به آن منظور جعل کردند.22

    همان‏گونه که پیش از این آمد، این‏گونه نظریه‏ها، محصول ضعف و فقدان مدارکى مستند و قوى در جامعه مسیحى، مبنى بر وجود تاریخى حضرت عیسى علیه‏السلام است. دانشمندان مسیحى بسیارى بر این واقعیت تصریح کرده‏اند که در زمان عیسى علیه‏السلام اساسا چیزى به نام دین مسیحیت مطرح نبوده23 و مسیحیت با عیساى تاریخى آغاز نشده است و اصولاً تصویرى که رسولان از مسیح علیه‏السلام ارائه مى‏دهند، به هیچ‏وجه با عیساى تاریخى مطابقت ندارد؛ ریشه و بنیاد مسیحیت در تفسیرى نهفته است که حواریون پس از عیسى علیه‏السلام از این واقعه ارائه کرده‏اند.24 برخى از بزرگان مسیحیت در دوران اخیر به مسیحیت بدون عیساى تاریخى روى آورده، و بر عدم ابتناى مسیحیت بر وجود عیساى تاریخى تصریح کرده‏اند و خواسته‏اند در نفى عیساى تاریخى، راهى براى حفظ مسیحیت عرفانى بگشایند. این دانشمندان ضمن تردید در وجود عیسى علیه‏السلام خود را مسیحى مى‏دانند. داوید اشتراوس، آلبرت شویتزر، رودلف بولتمان و کى‏یرکگور از جمله این دانشمندان مى‏باشند. شویتزر مى‏گوید: «رابطه مسیحى با عیسى، یک رابطه درونى و عارفانه است و نه تاریخى. بولتمان تمام آنچه را که در انجیل آمده است، قصص اسطورهاى میداند که براى رسیدن به معانى اخلاقى و عرفانى آن باید اسطوره‏زدایى شود.»25

     کى‏یرکگور چنین مى‏نویسد: «ایمان دینى لزوما نسبتى با شناخت واقعیتى تاریخى که از طریق پژوهش‏هاى تاریخى احراز شده باشد، ندارد؛ چنان‏که ایمان حواریون به مسیح، نهاده عیساى تاریخى که با او زیسته‏اند، نیست، بلکه ناشى از آن مسیحى است که پس از مرگ عیسى متولد شد.»26

     اما فارق از این خیال‏پردازى و اسطوره‏سازى‏هایى که عده‏اى در مورد حضرت عیسى علیه‏السلام داشته‏اند، برخى مورخان یهودى و رومى بر وجود عیسى شهادت داده‏اند. از جمله: یوسف نویسنده یهودى که تا سال 90 میلادى مى‏زیسته، ولادت و ظهور مسیح علیه‏السلام را تأیید و تصریح کرده است. تامسیت مورخ رومى که در سال‏هاى 55 تا 120 میلادى زندگى مى‏کرده، ظهور عیسى علیه‏السلام را ثبت کرده است. سوئتون یکى دیگر از مورّخان رومى در کتاب سرگذشت قیصر شمّه‏اى از احوال مسیح را آورده است.27 همه اینها گویاى این مطلب است که شخصى به اسم مسیح علیه‏السلام در قوم بنى‏اسرائیل ظهور کرده است. اما با وجود این مطالب، به نظر مى‏رسد اسلام و منابع موجود در این دین، تنها منبع معتبر و قابل اعتماد براى اثبات وجود تاریخى حضرت عیسى علیه‏السلام و پیامبرى او از طرف خداوند متعال مى‏باشد. ما در اینجا درصدد بررسى وجود تاریخى عیسى علیه‏السلام در منابع اسلامى نیستیم؛ زیرا این مطلب خود نوشتارى جداگانه مى‏طلبد. بنابراین، در این نوشتار، به نمونه‏هایى از آنها براى استفاده در بحث خود اکتفا مى‏کنیم. خداوند متعال در قرآن کریم درباره عیسى علیه‏السلام مى‏فرماید: «قَالَ کَذَلِکِ قَالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِنَّا وَکَانَ أَمْرا مَقْضِیّا» (مریم: 21)؛ ما مى‏خواهیم او (پسر مریم) را آیه و اعجازى براى مردم قرار دهیم، مى‏خواهیم او را رحمتى از سوى خود براى بندگان بنماییم. این امرى حتمى است و جاى گفت‏وگو ندارد. براساس بیان قرآن کریم، عیسى علیه‏السلام پس از تولد خود چنین مى‏فرماید:«قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیّا»(مریم: 30)؛ من بنده خدایم، او به من کتاب (آسمانى) عطا نموده و مرا پیامبر قرار داده است.

     در قرآن کریم، عیسى علیه‏السلام کسى است که فرزند حضرت مریم علیهاالسلام معرفى مى‏گردد و از طرف خداوند به سوى قوم بنى‏اسرائیل مأموریت دارد:

     ـ «وَرَسُولاً إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُم بِآیَةٍ مِن رَّبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُم مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرا بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِىُ الأکْمَهَ والأَبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ وَأُنَبِّئُکُم بِمَا تَأْکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لَّکُمْ إِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ» (آل‏عمران: 49)؛ و (او را به عنوان) رسول و فرستاده به سوى بنى‏اسرائیل (قرار داده، که به آنها مى‏گوید:) من نشانه‏اى از طرف پروردگار شما، برایتان آورده‏ام؛ من از گل، چیزى به شکل پرنده مى‏سازم؛ سپس در آن مى‏دمم و به فرمان خدا، پرنده‏اى مى‏گردد. و به اذن خدا، کور مادرزاد و مبتلایان به برص [پیسى] را بهبودى مى‏بخشم، و مردگان را به اذن خدا زنده مى‏کنم، و از آنچه مى‏خورید، و در خانه‏هاى خود ذخیره مى‏کنید، به شما خبر مى‏دهم؛ مسلما در اینها، نشانه‏اى براى شماست، اگر ایمان داشته باشید!

     ـ «وَإِذْ قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُم...»(صف: 6)؛ و (به یاد آورید) هنگامى را که عیسى‏بن مریم گفت: اى بنى‏اسرائیل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم.

     در روایتى از امام صادق علیه‏السلام نقل شده است که: «بَیْتُ لَحْمٍ بِنَاحِیَةِ بَیْتِ الْمَقْدِسِ حَیْثُ وُلِدَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ»؛28 بیت لحم منطقه‏اى است در بیت‏المقدس که حضرت عیسى علیه‏السلام در آنجا به دنیا آمده است. و بسیارى از آیات قرآن و احادیث دیگر وجود دارد که بر مدعاى ما؛ یعنى وجود تاریخى حضرت عیسى علیه‏السلام و پیامبرى او از طرف خداوند دلالت مى‏کند.

     بنابراین، حضرت عیسى علیه‏السلام پیامبرى است که از سوى خداوند متعال مأمور به هدایت قوم بنى‏اسرائیل بوده، وجود خارجى داشته و مدتى نیز در بین بنى‏اسرائیل، این وظیفه الهى خود را انجام مى‏داده است. اما اینکه چه اتفاقاتى افتاد تا این رسالت به سرمنزل مقصود خود نرسید و آموزه‏هاى الهى حضرت تبدیل به آموزه‏هاى فعلى گردید و مطالب کتاب مقدس ساخته و پرداخته اشخاص دیگرى به غیر از فرستاده الهى گردید، موضوعى است که باید بدان پرداخت. با توجه به اینکه یکى از منابع مهم مسیحیان، کتاب مقدّس مى‏باشد، ما نیز در ادامه به معرفى این کتاب مى‏پردازیم و سپس به تناقض‏هاى موجود در آن اشاره خواهیم کرد.

    کتاب مقدّس

    کتاب مقدّس عنوان مجموعه نوشته‏هایى است که مسیحیان آن را مقدس مى‏شمارند. این کتاب به دو بخش نامساوى تقسیم مى‏شود؛ عهد عتیق و عهد جدید. بخش اول همان است که در بین مردم معروف به تورات مى‏باشد و از آن جهت که تاریخ ملّى مسیحیت به شمار مى‏آید، اهمیت دارد.29 اما ترتیب کتاب‏ها در عهد قدیم مسیحى، لحن و تأکید آنها را تغییر مى‏دهد و به دلیل تفاوت در اغراض و اهمیت الهیاتى، صحیح نیست گفته شود که عهد قدیم همان کتاب مقدس عبرى است.30 بخش دوم نیز به مسیحیان اختصاص دارد که در بین مردم به انجیل معروف است.

     کتاب مقدس 1189 باب و بیش از 31 هزار بند دارد. میان نخستین و آخرین مؤلف این کتاب‏ها 1500 سال فاصله بوده است. نویسندگان کتاب عبارتند از: پادشاهان، وزیران، طبیبان، واعظان، ماهى‏گیران، چوپانان، و... . عهد عتیق را سى نفر و عهد جدید را هشت رسول نوشته‏اند.31

    بررسى عهد عتیق

    عهد عتیق نامى است که مسیحیان در مقابل عهد جدید به کتاب یهودیان داده‏اند و داراى 39 کتاب است که از نظر موضوع به سه بخش تقسیم مى‏شوند:

     1. تورات و بخش تاریخى عهد عتیق؛ این بخش مشتمل بر 17 کتاب است که با سِفْر پیدایش آغاز مى‏شود. چهار سفر بعدى سیره حضرت موسى علیه‏السلامو تاریخ بنى‏اسرائیل را شرح مى‏دهد. مجموع این پنج سفر، تورات خوانده مى‏شود. تاریخ بنى‏اسرائیل از زمان حضرت یوشع به بعد در 12 کتاب بعدى ادامه مى‏یابد.

     2. حکمت، مناجات و شعر؛ این بخش مشتمل بر 5 کتاب است.

     3. پیشگویى‏هاى انبیا؛ این بخش داراى 17 کتاب است که شامل هشدارها و تهدیدهایى درباره سرنوشت بنى‏اسرائیل است. براى فهمیدن این پیشگویى‏ها، خواننده باید از وقایع آن زمان کاملاً آگاه باشد.32

     عهد قدیمى که کاتولیک‏هاى رومى و مسیحیان ارتدکس شرقى به کار مى‏برند، شامل 46 کتاب است؛ برخلاف مسیحیان پروتستان که همان 39 کتاب را به کار مى‏برند. این بدان دلیل است که گروه اول عهد قدیم خود را از ترجمه‏هاى یونانى متون عبرى گرفته‏اند. در حالى که گروه دوم، عهد قدیم خود را از نسخه‏هاى عبرى یهودیان گرفته‏اند.33

     امروزه هیچ مدرکى در دست نیست که ما را قانع سازد آنچه ارائه شده و به عنوان عهد عتیق معرفى مى‏شود، از موسى علیه‏السلام باشد؛ زیرا تورات اصلى بسیار کوتاه و مختصر بوده است و قرن‏ها پس از موسى علیه‏السلام بر آن افزوده‏اند. آنچه در آن روز ارائه شد، حاصل قوانین دینى‏اى است که متروک مانده بودند و اندرزها و داستان‏ها و امثال و شرایعى بود که در چندین قرن به وسیله پیامبران، داوران و کاهنان گفته شده و به کتابت رسیده بودند.34

     محققان یهودى اعتراف کرده‏اند که تورات اصلى در فتنه‏ها و جنگ‏هاى اولیه از بین رفته است. تورات اصلى و احکام ده‏گانه پس از مرگ موسى علیه‏السلام در «صندوق شهادت» جا داشته است و عالمان بنى‏اسرائیل بنا به وصیت موسى علیه‏السلام، هر از چندى یک‏بار آن را بیرون آورده، قرائت مى‏کردند. آن نسخه، با همان «صندوق» قرن‏ها پیش از میلاد از بین رفته است و تورات بعدى از روى محفوظات و دیگر مکتوبات تدوین شد. محققان یهودى به نقد تورات پرداخته‏اند و در این‏باره کتاب‏هایى نیز تألیف کرده‏اند. آنان ثابت کرده‏اند که تورات موجود مربوط به یک عصر و تألیف یک نفر نیست، مثلاً «سفر خروج» در قرن نهم قبل از میلاد و «سفر تثنیه» در قرن هفتم و هشتم قبل از میلاد و «سفر لاویان» در سال 516 قبل از میلاد نوشته شده است.35 این اسفار از آداب و رسوم زمان نگارش خود متأثرند و مخصوصا شامل آموخته‏هاى ایرانى ـ بابلى مى‏باشند.36 برخى دیگر از محققان اسفار، تورات را ساخته «خاخام‏ها» مى‏دانند. در این‏باره ایان باربور مى‏نویسد:

    در پرتو پژوهش‏هاى مربوط به کتاب مقدس، مشخص شده، در پنج کتاب اول عهد عتیق که سنّتا منسوب به خود موسى است، نشانه‏هایى از چندمؤلفى بودن وجود دارد. بررسى دقیق داستان‏هاى مکرر و تفاوت سبک‏ها، واژگان و فکر دلالت بر این داشت که این کتاب‏ها (اسفار خمسه) در هیأت کنونى‏شان مجموعه‏اى از چندین روایت و متعلق به زمان‏هاى مختلف است. بعضى از بخش‏ها نظیر توصیف جزئیات اجراى شعائر کاهنان در معبد بزرگ اورشلیم معلوم شده است که در عصر تبعید یا اسارت بابلى، یعنى 800 سال پس از موسى به رشته تحریر درآمده است.37

    بررسى عهد جدید

    عهد جدید 27 کتاب و رساله دارد. این مجموعه با چهار انجیل آغاز مى‏شود، که به «متى، مرقس، لوقا و یوحنا» منسوبند. پس از آن، کتابى است به نام «اعمال رسولان»، سپس سیزده یا چهارده رساله منسوب به پولس، یک رساله منسوب به یعقوب، دو رساله منسوب به پطرس، سه رساله منسوب به یوحنا و یک رساله منسوب به یهودا آمده است. این مجموعه با مکاشفه یوحنا پایان مى‏یابد. در میان مسیحیان، آنچه بیشتر شهرت دارد، همان اناجیل اربعه است. از نسخ خطى عهد جدید که فعلاً در دست است، قدیمى‏ترین آن مربوط است به قرن چهارم میلادى که در واتیکان نگه‏دارى مى‏شود. قدیمى‏ترین ترجمه عهد جدید مربوط به پایان قرن دوم میلادى و به زبان آرامى در سوریه است.

     از مهم‏ترین دستاوردهاى تحلیل متنى کتاب مقدس که در یکى دو قرن اخیر در غرب صورت گرفته است، این مى‏باشد که نخستین نوشته‏هاى عهد جدید، رساله‏هاى پولس بوده است. امروزه کمتر کسى از محققان با این مطلب مخالف است. از سوى دیگر، تنها قسمتى از عهد جدید، که از نظر نویسنده مورد اختلاف نیست، نوشته‏هاى پولس است؛ از آنجا که او در زمان بین 30 تا 40 میلادى تغییر کیش داده و در سال 64 میلادى به قتل رسیده است، پس زمان تقریبى این رساله‏ها مشخص مى‏گردد. مریل سى. تنى مى‏گوید:

    کتاب‏هاى عهد جدید از نظر تاریخى به ترتیبى که در کتاب مقدس قرار داده شده‏اند، نوشته نشده است. نباید خیال کرد که چون مثلاً اناجیل قبل از نوشته‏جات پولس قرار داده شده‏اند، پس حتما زودتر از آن نوشته شده‏اند. به علاوه امکان دارد بین تاریخ تألیف و زمانِ مطالبى که به آنها اشاره شده، فاصله قابل ملاحظه‏اى باشد. مثلاً، مرقس در مورد زندگى مسیح مطالبى ذکر مى‏کند که در دهه سوم قرن اول میلادى واقع شده‏اند، ولى خود انجیل قبل از سال‏هاى 65 تا 70 میلادى در دسترس عموم قرار نگرفت.38

    جوان اُ. گریدى نیز مى‏نویسد:

    در سال‏هاى نخست تولد مسیحیت، هیچ گزارش یا تعلیم مکتوبى وجود نداشت...؛ نخستین گزارش‏هاى مکتوبى که درباره مسیحیت موجود است، رساله‏هاى پولس قدیس است. ... بنابراین، رساله‏هاى پولس قدیس، همراه با عهد قدیم، اولین نوشته‏هایى بود که کلیسا به کار مى‏بردند.39

    از سوى دیگر، اصلى‏ترین و مهم‏ترین بخشى که در عهد جدید بیانگر روایت عیساى خدایى است، همان رساله‏هاى پولس‏اند. فلیسین شاله، این کتب را ساخته و پرداخته افراد عادى مى‏داند و الهى بودن آنها را انکار مى‏کند. او مى‏گوید: محققان از جمله ارنست رنان درباره عهد جدید تحقیق کرده و آسمانى بودن آن را انکار و رد کرده‏اند. او مى‏گوید باید دانست که بیش از شصت انجیل موجود است که از آنها فقط چهار انجیل مورد قبول کلیسا مى‏باشد و این چهار انجیل عبارتند از: 1. مرقس؛ 2. متى؛ 3. لوقا؛ 4. یوحنا.

     همان‏گونه که مشخص است، این اناجیل چهارگانه، نام چهار حوارى را بر خود دارند؛ اما این بدان معنا نیست که به راستى نویسندگان چهار انجیل همان چهار حوارى معروف عیسى ناصرى بوده‏اند. امروزه از اناجیل مرقس، متى، لوقا و یوحنا سخن مى‏گوییم، اما در واقع در زبان اصول (یونانى) در نامه انجیل‏ها حرف اضافه  kataبه معناى «به روایت» به کار رفته است که نشان مى‏دهد این اناجیل به روایت آن چهار حوارى نگارش یافته‏اند. همچنین به استثناى یک مورد، هیچ جا در خود انجیل اشاره‏اى به نویسندگان آنها نشده است.40 به عبارت دیگر، اناجیل نه تنها وحى خداوند، که حتى نگاشته حواریون عیسى مسیح علیه‏السلام هم نیستند.41

     از طرفى مسیحیان معتقد نیستند که کتاب مقدس را حضرت عیسى علیه‏السلام آورده باشد، بلکه مى‏گویند اساسا معنا ندارد عیسى کتابى بیاورد؛ زیرا کتاب وحى است و وحى بر واسطه بین خدا و انسان نازل مى‏شود و چون خدا خود را در عیسى کشف کرد، پس او خودش وحى است. به اعتقاد آنان، انجیل‏ها حاصل تلاش شاگردان اوست که از طریق الهام ایمان خود به مسیح و مفهوم این ایمان در جامعه، پیروان وى را اعلام کرده‏اند.42

     برخى مسائل انسان را درباره انجیل‏هاى مسیحیت دچار تردید مى‏کند. براى نمونه، در دو قرن اول و دوم میلادى، انجیل‏هاى دیگرى وجود داشته است که آنها را تا صد و چند انجیل شمرده‏اند. انجیل‏هاى معروف مرقس، متى، لوقا و یوحنا، چهار مورد از آنها مى‏باشد. اما کلیسا همه آنها را به غیر از این چند انجیل تحریم کرد و به این چهار انجیل که با تعالیم کلیسا موافقت داشته‏اند، قانونیت دادند. شیلسوس فیلسوف قرن دوم، نصارا را در کتاب خود الخطاب الحقیقى ملامت کرده است که با انجیل‏ها، بازى کرده و آنچه را دیروز در آن نوشته بودند، امروز محو کرده‏اند؛ امروز مى‏نوشتند، فردا محو مى‏کردند.

     در سال 384 میلادى داماسیوس دستور داد، ترجمه جدیدى از عهد قدیم و جدیدِ لاتینى نوشته شود تا در همه کلیساهاى دنیا قانونیت پیدا کند؛ زیرا پادشاه آن روز تیودوسیس از دشمنى‏ها و گفت‏وگوهاى اسقف‏ها درباره مطالب انجیل‏هاى گوناگون به تنگ آمده بود. این ترجمه، ترجمه‏اى بود از خصوص انجیل‏هاى متى و مرقس و لوقا و یوحنا. ترتیب‏دهنده ترجمه این چهار انجیل مى‏گوید:

    بعد از آنکه ما چند نسخه یونانى قدیم را با هم مقابله کردیم، این ترتیب را به آن دادیم. به این معنا که آنچه را بعد از تنقیح و بررسى، مغایر با معنا تشخیص دادیم، حذف کردیم و بقیه را همان‏طور که بود به حال خود باقى گذاشتیم.43

    آن‏گاه همین ترجمه که شوراى «تریدنتینى» آن را در سال 1546، یعنى بعد از یازده قرن، تثبیت کرده بود، در سال 1590 سیستوس پنجم آن را تخطئه کرد و دستور داد نسخه‏هاى جدیدى طبع شود. کلیمنضوس هشتم این نسخه را نیز تخطئه کرده، دستور داد نسخه‏اى تنقیح شده که امروز در دست مردم کاتولیک است طبع شود.44

    تناقض‏هاى اناجیل

    محققان بر این عقیده‏اند که بین اناجیل متى و مرقس و لوقا با انجیل یوحنا اختلاف بسیارى است. اما بین آن سه انجیل یادشده، نزدیکى‏ها و هماهنگى‏هاى بسیارى وجود دارد. از این‏رو، آن سه انجیل را انجیل جامع یا «همنوا» نامیده‏اند. براى مثال، در اناجیل همنوا دوره تبلیغ عیسى علیه‏السلام فقط یک سال است، ولى در انجیل یوحنا سه سال آمده است. در اناجیل همنوا اقدامات عیسى علیه‏السلام در شهر جلیل (ایالت قدیمى فلسطین) گسترش مى‏یابد، در صورتى که در انجیل یوحنا، اقدامات عیسى در یهودیه بوده است. ولادت معجزه‏آساى عیسى در انجیل مرقس وجود ندارد و تبار عیسى را به داود مى‏رساند، در صورتى که در انجیل متى45 و انجیل لوقا46 چنین نیست. اختلاف در تاریخ ولادت عیسى و رسالت ایشان نیز مشهود است. سلسله نسب عیسى علیه‏السلام در انجیل متى از ابراهیم به یوسف نجار مى‏رسد، ولى انجیل لوقا سلسله نسب عیسى علیه‏السلام را از نسل هارون علیه‏السلام مى‏داند. نتیجه اینکه اختلاف در نسب، ولادت، مکان ولادت، رسالت، مدت رسالت، سرنوشت نهایى عیسى و... در همه اناجیل مشخص است. همین اختلاف‏ها نشان مى‏دهد که اناجیل موجود ساخته قلم و فکر بشر است و نه الهام از خداوند.47

     بدین ترتیب، مى‏توان به این جمع‏بندى رسید که کتاب مقدس مسیحیت، مشتمل بر آن تورات و انجیل واقعى نازل شده از سوى خداوند متعال بر موسى و عیسى علیهماالسلام نیست، بلکه مطالبى است که در طى ادوار تاریخ به دست افراد مختلفى به وجود آمده است و در نهایت، به مثابه منبعى براى عقاید و اعمال مسیحیت امروزى محسوب مى‏گردد. تمام مذاهب آیین مسیح به این چهار انجیل به عنوان منبع اصلى دین خود استناد مى‏کنند. با توجه به مطالب گذشته، مى‏توان گفت عهد جدید، حجیّت خود را در عالم مسیحیت به وسیله اعمال فشار صاحبان قدرت مذهبى ـ سیاسى به دست آورده است و به تعبیر وینکن، اناجیل، یک منبع کلیساى تشکیلاتى‏شده قرون اول مسیحیت است.

     پس از عیسى مسیح مؤثرترین چهره‏اى که در عهد جدید از او سخن به میان آمده، پولس است؛ بسیارى از کتاب‏هاى عهد جدید، نامه‏هایى هستند که پولس به کلیساى جدید نوشته است. بنابراین، شایسته است درباره این منبع مهم افکار مسیحى، پژوهشى داشته باشیم.

    پولس

    او فردى یهودى به اسم شائول، و مشهور به پولس است. پولس شاگرد مستقیم عیسى علیه‏السلام نبود و حتى از تعقیب‏کنندگان و آزاردهندگان مسیحیان به شمار مى‏رفت.48 وى تقریبا پس از ده سال از عروج مسیح علیه‏السلام مدعى شد هنگامى که براى دستگیرى برخى مسیحیان از شهر اورشلیم به دمشق مى‏رفته است، نور عیسى علیه‏السلام را در راه دیده، و مأموریت یافته است که نام مسیح را به ملت‏ها و پادشاهان آنان و قوم بنى‏اسرائیل اعلام کند.49

     در خوش‏بینانه‏ترین فرض مى‏توان چنین بیان کرد که او عیسى علیه‏السلام را از طریق سخنان مردم شناخته بود و در عین حال، بر مبناى انگیزه‏اى کاملاً شخصى و اثبات‏ناپذیر، ادعا مى‏کرد که اندیشه‏هاى خود را از حواریون نگرفته است، بلکه به کشف عیسى مسیح است.50

    اى برادران شما را اعلام مى‏کنم از انجیلى که من بدان بشارت دادم که به طریق انسان نیست؛ زیرا من آن را از انسان نیافتم و نیاموختم مگر به کشف عیسى مسیح.51

    مسیحیان واقعى، پولس را به خاطر این ادعا که روح عیسى علیه‏السلام در او حلول کرده و مرکز وحى الهى شده است، فریب‏کار و دروغگو مى‏دانند.52 امروزه پولس را معمار و طراح اصلى مسیحیت امروز دانسته‏اند. نیچه در آخرین اثر خود دجّال، پولس را بنیانگذار واقعى مسیحیت و در عین حال، بزرگترین تحریف‏کننده آن توصیف مى‏کند.53

     محققان مى‏گویند پولس الهیاتى جدید به وجود آورد که هرگز با سخنان عیسى علیه‏السلام انطباق نداشت. ویل دورانت در کتاب تاریخ و تمدن مى‏نویسد: پولس بر اثر بدبینى و پشیمانى خودش، و همچنین بر اثر دیدگاه دگرگون‏شده‏اش از مسیح ـ و شاید تحت تأثیر دیدگاه‏هاى افلاطونى و رواقى درباره ماده و جسم به منزله آلات شر و احتمالاً با یادآورى آداب و رسوم یهودیان و مشرکان در مورد قربانى کردن یک بز طلیعه بر کفاره گناهان قوم ـ الهیاتى به وجود آورد که در سخنان مسیح چیزى جز نکات مبهم از آن نمى‏توان یافت.54 جان بى‏ناس درباره پولس مى‏گوید: «اما چون وى نزد امم غیریهودى به دعوت مبعوث بود، فکر مسیحیت و بعثت و رجعت او به کلى نزد ایشان، فکرى بیگانه بود. از این‏رو، پولس از راه دیگر که متناسب با فکر و اندیشه آن اقوام بود درآمد.»55

     اصول تعالیم پولس چنین است:

     1. مسیحیت یک آیین جهانى است.56

     2. ثالوث الهى و به دنبال آن الوهیت عیسى و روح‏القدس.57

     3. عیسى پسر خدا، به زمین آمده تا گناه انسان را پاک کند.58

     4. قیام عیسى از میان مردگان و صعود به آسمان و نشستن در کنار پدر و داورى او.59

     پولس نخستین کسى است که پایه‏هاى الوهیت عیسى را در میان مردم پى ریخت. او مى‏گفت: مسیحِ نجات‏دهنده، ملکوت الهى را در زمین مستقر مى‏سازد. پس از قیام بار دیگر رجعت خواهد کرد؛ پس عیسى نجات‏بخش این جهان و آن جهان است. او خداست؛ موجودى است که پیش از هر کس و هر چیز بوده و همه چیز از او به وجود آمده است.60 مسیح‏شناسى پولس خِردگریز مى‏باشد.

     در الهیات پولس، شریعت حذف شده است.61 در حالى که به گفته اناجیل، خود حضرت عیسى علیه‏السلامبر انجام شریعت موسوى تأکید مى‏کرد.62 در ابتدا به نظر مى‏آید این مخالفت پولس با شریعت تخفیفى براى امت‏ها بوده است، اما بعدها صورت مسئله تغییر کرد و نفى شریعت در الهیات پولس جایگاه ویژه‏اى پیدا کرد. نگرش او این بود که حضرت عیسى علیه‏السلام با به صلیب رفتن خود، شریعت را از دوش مردم برداشته است.63 پولس بدعت‏هاى زیادى داخل مسیحیت کرد. براى مثال، وى ختنه را که از علایم دیندارى بود، منسوخ کرد. به طور کلى، مى‏توان گفت عقایدى که شوراى نیقیه بر آن مهر تأیید گذاشت، دین و عقاید پولس است، نه دین و عقاید مسیح علیه‏السلام.

     پولس پیام عیسى مسیح را که در ذیل آیین یهود قرار داشت، از این آیین جدا کرده و به مثابه یک دین جدید معرفى کرد. در این آیین، عیساى نبى و منجى قوم یهود، به مسیح الوهى و منجى بشر از گناه ذاتى بدل مى‏شود و پولس خود پیامبر این دین جدید است. پیروان اولیه مسیح تمام آداب و رسوم شریعت یهود را رعایت مى‏کردند و هر کس که به دین مسیح درمى‏آید، ابتدا باید شریعت یهود را بپذیرد؛ اما پولس برخلاف پطرس، یهودى شدن تازه مسیحى را ضرورى نمى‏دانست. به گفته منابع مسیحى، دیدگاه پولس در سال 50 میلادى در شوراى کلیساى اورشلیم به تصویب رسید.64 پولس در چارچوب عرفان یونانى‏مآب، تفسیرى جهان‏شمول و عرفانى از مسیحیت ارائه کرد و تحت تأثیر اندیشه‏هاى افلاطونى و رواقى، الهیاتى را به وجود آورد که در سخنان حضرت مسیح یافت نمى‏شد.65 ویل دورانت مى‏گوید: پولس به اندیشه‏هاى ادیان شرک‏آلود لباس مسیحیت پوشاند. بنابراین، مسیحیت در واقع شرک را از بین نبرد، بلکه آن را در خود پذیرفت.66

     با توجه به مطالبى که بیان شد، لازم است درباره اعتقادات اصلى مسیحیت بررسى‏هایى انجام دهیم تا مشخص گردد که آیا واقعا این آموزه‏ها و معتقدات مسیحیت منشأ الهى دارد یا اینکه همان‏گونه که بیان گردید، ساخته و پرداخته اشخاص عادى است.

    پایه‏هاى ایمان مسیحى

    مسیحیت بر ایمان رسولان عیسى علیه‏السلام استوار است. منظور از رسولان، مجموعه دوازده نفرى است که عیسى علیه‏السلام ایشان را به پیروى از خود و مشارکت در رسالت خویش دعوت کرد. این رسولان پس از سه روز از به صلیب کشیده شدن عیسى، یکى پس از دیگرى به برخواستن عیسى علیه‏السلام از بین مردگان ایمان آوردند و این رستاخیز را تجربه کردند. این تجربه قیام مسیح و مشاهده وى به طور پراکنده تا چهل روز ادامه یافت و سرانجام، عیسى علیه‏السلام براى همیشه از دیدگان پنهان شد تا اینکه در عید گلریزان یهود، رسولان همراه با مریم علیهاالسلام مادر عیسى علیه‏السلام در اورشلیم به طور دسته‏جمعى عمل روح خدا را درباره خود تجربه کردند. مسیحیان از آن تجربه عید گلریزان به این باور دست یافته بودند که به آن جامعه، روح نبوت عطا شده است و این مطلب به باور و ایمانى غیرقابل تبدیل بدل گردید.67

     جان استات نویسنده کتاب مبانى مسیحیت براى دفاع از این اعتقاد و اثبات تاریخى آن، به نامه یک وکیل به کشیشان تمسک کرده و مى‏نویسد:

    وکیلى به نام سر ادوارد کلارک طى نامه‏اى عنوان مى‏دارد که من به عنوان یک وکیل درباره شواهدى که در مورد وقایع صبح یک‏شنبه رستاخیز وجود دارد، تحقیقات مفصلى انجام داده‏ام و به نظر من، این شواهد قطعى‏اند. من بارها در دادگاه عالى موفق به اثبات مواردى شده‏ام که بر مبناى شواهدى ضعیف‏تر از آنچه بوده‏اند که در اناجیل ذکر شده است. استنتاجات بر اساس شواهد حاصل مى‏شوند و یک شهادت راستین، همواره غیرتصنعى و عادى و بى‏پیرایه مى‏باشد، شواهدى که اناجیل براى رستاخیز مسیح علیه‏السلام ارائه مى‏دهند از این نوع مى‏باشند و من به عنوان یک وکیل، آنها را به عنوان شهادت اشخاص راستگو مى‏پذیرم که قادر به اثبات ادعاى آنها مى‏باشد.68

    جان استات این شواهد را چهار مورد معرفى مى‏کند: 1. بدنى که ناپدید شد؛ 2. کفنى دست نخورده؛ 3. دیده شدن خداوند توسط اشخاص؛ 4. تغییر شاگردان مسیح.69

     اما پژوهش‏ها نشان مى‏دهد که درباره مصلوب شدن عیسى علیه‏السلام تا پیش از نامه‏هاى پولس هیچ‏گونه اثرى در ادبیات مسیحى وجود ندارد. گذشته از این، حتى این نامه‏ها مشخصاتى درباره زمان و مکان و شرح مصلوب شدن به دست نمى‏دهند.70 اناجیلى هم که در آنها از مصلوب ساختن و رستاخیز عیسى علیه‏السلام سخن گفته‏اند، به حدى با هم متفاوتند که مفسّران هرگز موفق نشده‏اند آنها را با هم وفق دهند.71 با توجه به مقایسه‏اى که این وکیل (سر ادوارد کلارک) در مورد پیروزى‏هایش در دادگاه آن هم به صورت جدلى و شواهد ضعیف انجام داده، با ثابت کردن یک مسئله عقیدتى که پایه ایمان مسیحى محسوب مى‏شود و باید از براهین عقلى و کاملاً شفاف استفاده گردد، بسیار جالب و حیرت‏انگیز مى‏باشد. خود این مطلب گویاى آن است که این شواهد تا چه اندازه در نزد کلارک و استات ارزش و اهمیت دارد. همچنین، این چهار شاهد همه برگرفته از اناجیلى‏اند که درباره آنها سخن به میان آمد و نشانگر این مطلب است که پولس و طرف‏داران او براى ارائه تصویرى الوهى از مسیح علیه‏السلام نیاز به مطرح کردن چنین فرضیه‏اى داشته‏اند تا اینکه با هماهنگى و سازگارى رستاخیز مسیح علیه‏السلام با الوهیت او ثابت کنند شخصى که طبیعتى ماورایى دارد، انتظار مى‏رود که ورود و خروج او به جهان نیز به شکل ماوراى طبیعى صورت مى‏گیرد.72

     افزون بر این مطلب، اولاً این تجربه حتى اگر واقعا براى نسل اول مسیحیان پدید آمده باشد، براى نسل‏هاى بعدى هیچ حجیتى ندارد، ثانیا، از آنجایى که آن ایمان از نظر زمانى بر کتاب‏هاى مقدس تقدم دارد و کتاب‏هاى مقدس زاییده و بیان‏کننده ایمان مذکور هستند، نمى‏توان به این شواهدى که همه در کتاب مقدس بیان شده است، استناد کرد؛ چراکه منجر به دور مى‏گردد.

    فدا

    آدم علیه‏السلام در بهشت از خوردن میوه یک درخت منع شد، اما مار او را فریب داد و آدم علیه‏السلام از آن درخت استفاده کرد و بدین‏سان آدم علیه‏السلام که سمبل انسان‏ها بود، گناه کرد. خدا بر انسان‏ها غضب کرد و همه مردم به خاطر گناه آدم که سمبل انسان‏ها بوده است، محکوم به جهنم هستند. از سویى، از آنجا که خداوند عادل است و نمى‏تواند گناه آدم را بدون دلیل ببخشد، نیاز به واسطه‏اى است که با فدا شدن، مردم را از زیر بار سنگین این گناه رها سازد. مسیح علیه‏السلام به عنوان یگانه پسر حقیقى خداوند (و خداى حقیقى) حاضر شد تا به لباس انسانى درآید و با تحمل درد و رنج و در نهایت به صلیب کشیده شدن، مردم را از خشم و غضب خداى پدر برهاند. این عقیده از جمله اصولى است که بیشتر مسیحیان بدان معتقدند. این عقیده در هیچ‏یک از کتب عهد عتیق سابقه ندارد و هیچ کدام از پیامبران از آن صحبت نکرده‏اند، در هیچ یک از کتب مقدس از محکومیت همه مردم به جهنم و عذاب الهى سخن نیامده است و حضرت مسیح نیز هرگز سخنى از این عقیده به میان نیاورده است. اما با وجود این، پولس مدعى این آموزه بود و براى اولین بار این نظریه را مطرح کرد. در شوراى ترنت (که از شوراهاى جهانى مسیحت به شمار مى‏رود) به روشنى بر این مسئله تأکید شد که این آموزه ساخته و پرداخته پولس است73 و اگر کسى ادعا کند که گناه آدم فقط به خودش صدمه رسانده است و به فرزندانش آسیبى نمى‏رساند... یا بگوید... گناه را که مرگ نفس است، منتقل نکرد، چنین کسى ملعون است؛ زیرا با این سخنان پولس مغایرت دارد: «لهذا همچنان‏که به وساطت یک آدم گناه داخل جهان شد و به گناه موت و به این‏گونه موت بر همه مردم طارى شد از آنجا که همه گناه کردند.»74

     پولس در نامه به فیلیپیان این عقیده را شرح مى‏دهد که خداوند (خداى پسر) به صورت انسانى درآمد، «لکن خود را خالى کرده، صورت غلام را پذیرفت و در شباهت مردمان شد.»75 پولس در جاى جاى نامه‏هایش بر گناه اولیه تأکید مى‏کند و تمام مردم را به خاطر گناه جدشان آدم، گناهکار مى‏شمارد و بر این نکته تأکید مى‏کند که تنها راه رهایى از این گناه، مصلوب شدن مسیح بوده است: «چنان‏که در آدم همه مى‏میرند، در مسیح نیز همه زنده خواهند شد.»76 بنابراین، پولس نخستین کسى است که از گناه اصلى و سپس آلوده شدن به گناه سخن گفته است. پولس همچنین معتقد است همان‏گونه که گناه و مرگ به وسیله یک انسان وارد جهان شد، نجات نیز توسط یک انسان صورت خواهد گرفت.

     بنابراین، همان‏گونه که آدم سبب شد تا همه فرزندان جسمانى او از بار گناه سنگین شوند، مسیح باعث شد تا فرزندان روحى او از گناه پاک شده و خوشبخت گردند. و مى‏بینیم که سنگ‏بناى این اعتقاد را پولس گذاشت و مسیح به این امر توجهى نکرده است. این اعتقاد به اندازه‏اى نامعقول است که هر یک از اندیشمندان مذهبى مسیحى به نوعى در صدد توجیه آن برآمده و همچون کسى که در باتلاق گیر کرده است و با دست و پاى بیشتر خود را به داخل آن فرو مى‏برد، مشکلات بیشترى را به وجود آورده است.

    تثلیث

    یکى دیگر از اعتقاداتى که مسیح، هرگز نقشى در به وجود آوردن آن نداشته، بحث تثلیث مى‏باشد. براى اثبات این مطلب لازم است سیر تاریخى به وجود آمدن این اعتقاد را دنبال کنیم.

     سیر تاریخى به وجود آمدن تثلیث در مسیحیت

    در قرن اول میلادى عده‏اى عیسى مسیح را فقط یک پیامبر مى‏دانستند. گروهى باور داشتند که او پسر واقعى خداست و گروهى دیگر او را پسرخوانده خدا مى‏خواندند. دسته اول یهودیانى بودند که به منزله مسیحیان نخستین، اطراف حواریون عیسى گرد آمده، و مدعى بودند مسیح موعود قوم یهود ظهور کرده و او همان عیساى ناصرى است. دسته دوم از مسیحى که وجود قبلى دارد حمایت مى‏کند و قائل به الوهیت اویند. این اعتقاد به الوهیت عیسى مسیح به عنوان پسر خدا، تا آنجایى که تاریخ نشان مى‏دهد، در ابتدا در نوشته‏هاى پولس بیان شد و بعد در نظریه لوگوس یوحنا شکل فلسفى‏ترى به خود گرفت. پولس از الوهیت عیسى در نامه‏هاى خود که بین سال‏هاى 49 یا 50 تا سال 62 میلادى نوشته شد، یعنى حدود بیست سال پس از مسیح، سخن مى‏گوید. براى پولس، مسیح موجودى است آسمانى با ذاتى الهى، او پسر خداست.77 دسته سوم عیسى علیه‏السلام را مردى مى‏داند که روح‏القدس را در غسل تعمیدش به دست یحیى معمدان دریافت کرد و از این روح در تمام مأموریت خود اطاعت کرد و این مأموریت را بدون اینکه آلوده گناه و خبائث دنیوى شود، به پایان رسانید. براى همین او مستحق بود که به وسیله خدا به مقامى بالاتر ارتقا یابد. بدین‏ترتیب، خدا او را به عنوان پسرخوانده خود انتخاب کرد و او را در کنار روح‏القدس که پسر طبیعى اوست قرار داد.

     در همین دوره بود که گنوسى‏هاى مسیحى مسئله کثرت در ذات الهى را به وضوح مطرح کردند. گنوسى‏ها، ثنوى و قائل به دو خداى خیر و شر بودند. جهان را مخلوق خداى شر مى‏دانستند و تنها روح انسان را نشأت گرفته از خداى خیر مى‏پنداشتند. خداى خیر بارگاهى از خدایان خیر دارد و یکى از اینها براى نجات انسان از سلطه خداى شر به این جهان مى‏آید. در نیمه دوم قرن دوم، عده‏اى که به پدران مدافع مشهور بودند گفتند خدا به هنگام خلقت، لوگوس درونى خود را به زبان آورد و او همان عیسى مسیح است و همچون آتشى که آتش دیگر را روشن مى‏کند، مسیح نیز از خداوند گرفته شده است. در اوخر نیمه قرن دوم بود که پدران مدافع از طرف مونارکیانیست‏ها متهم به اعتقاد به دوخدایى شدند.

     خود این مونارکیانیست‏ها به دو گروه دینامیک و مدالیست تقسیم شدند. مونارکیانیست‏هاى دینامیک نظریه فرزندخواندگى بعضى از پدران رسول را ادامه دادند و به مسیح‏شناسى اناجیل هم نزدیک شدند، اما به دلیل اینکه مرتبه وجودى مسیح را بیش از حد پایین آوردند، بخت زیادى براى پیروزى نداشتند. از سوى دیگر، مونارکیانیست‏هاى مدالیست در پى اثبات وحدت خداوند و الوهیت کامل مسیح بودند. از این‏رو، به این قائل شدند که خود الوهیت در مسیح متجسد شده است؛ یعنى این الوهیت کسى غیر از پدر نبود، و این پدر بود که در شخص عیسى ناصرى متجسد شد. براى مؤید نظریه خود نیز به قول مسیح استناد مى‏کردند: «پدر و من یک هستیم.»78 در قرن سوم ترتولیانوس اولین کسى است که لفظ تثلیث را به کار مى‏برد، با این بیان که خداوند سه شخص است در یک جوهر واحد.

     از این به بعد، نظر غالب بر تثلیث سه اقنوم بود و مردم هم به این اعتقاد عادت کرده بودند که مسیح خداست و او را در سه اقنوم پدر، پسر و روح‏القدس جایى داده بودند و با هر نظرى بر خلاف این مطلب مقابله مى‏کردند. براى نمونه، در اوایل قرن چهارم میلادى شخصى به نام آریوس قائل به این شد که فقط یک خدا وجود دارد. بنابراین، عیسى علیه‏السلام خداى خالق نیست، بلکه مخلوق است و ازلى نیست. بدین‏ترتیب، به هیچ‏وجه، هم جوهر پدر نیست و صاحب جوهر الهى نیست و از آنجایى که درک بیشتر مسیحیان از عمل و پیام مسیح آن نبود که آریوس داشت، عقاید او در شوراى عمومى اسقف‏ها و رهبران مسیحى در نیقیه (325م) محکوم گردید. مصوبه شورا به منزله یک اصل اعتقادى این شد که: «عیسى پسر خدا و خداست و ماهیت او همان ذات و ماهیت پدر است.»

     همچنین در اواخر قرن چهارم میلادى، عده‏اى با قبول هم‏جوهرى پدر و پسر، روح‏القدس را در مرتبه‏اى پایین تر قرار دادند و او را مخلوق دانستند که خود این امر نیز منجر به تشکیل شوراى عمومى قسطنطنیه (381م) به دستور و تحت نظر امپراتورى تئودیسیوس اول شد و در قطعنامه این شورا پس از تأیید قطعنامه نیقیه چنین آمد که: «ما ایمان داریم به روح‏القدس، خداوند و دهنده حیات که از پدر به وجود آمده و با پدر و پسر مورد پرستش، و با شکوه و جلال است، و از طریق پیامبران سخن گفته است.»79

    تجسّم

    مسیحیان معتقدند که پیام ازلى و غیرمخلوق خدا جسم شد و به شکل عیساى انسان میان مردم ساکن گردید. به عبارت دیگر، پیام یعنى کلمه او در عیساى انسان وحى شد.80 تجسم خداوند محال است و مسیحیان براى اثبات آن دلیلى ندارند. دانشمند مسیحى قسیس وهبب عطاءاللّه مى‏گوید: «قضیه تجسد، قضیه‏اى است که با عقل و منطق و حس و ماده و مصطلحات فلسفى تناقض دارد، ولى ما تصدیق مى‏کنیم و ایمان داریم که آن ممکن است اگرچه معقول نباشد.»81 جسمیت یافتن خدا نیز در مذاهب یونانى و رومى پندارى معمولى بوده است. تجسم خدا به صورت انسان در سراسر رسالات عهد عتیق منعکس گردیده است و از زبان ابراهیم، که خدا به صورت مردى توصیف مى‏شود که با او به طعام مى‏نشیند، تا حزقیال و دانیال نبى که خدا را به شکل انسانى در رویا مى‏بینند، پیوسته یهوه به شکل انسان ظاهر شده و انسانوار عمل کرده است. ولى یهودیان هرگز انسانى را خدا نمى‏ساختند و این همیشه یهوه بوده که در لحظاتى براى ایجاد رابطه با انسان به شکل او ظاهر شده است. پرستش انسانى در کنار یهوه و براى انسانى که از مادر متولد شده، رشد کرده و چون دیگر آدمیان به سر مى‏برده است، الوهیت قائل شدن کفرى عظیم به شمار مى‏آید. پولس از اولین یهودیانى است که این الحاد را مطرح ساخته و عیسى‏بن آدم را به نام خدا ـ مسیح در کنار خداوند قابل پرستش کرده است.82

    کلیسا

    کلیسا از واژه یونانى اکلیسیا گرفته شده است. در ترجمه یونانى عهد عتیق این واژه براى جماعت اسرائیل، به ویژه زمانى که افراد قوم در حضور خدا جمع مى‏شوند، به کار رفته است. بنابراین، در عهد جدید نیز این واژه براى مردمى به کار رفته که خدا آنها را براى خدمت ویژه‏اى فراخوانده است. این عده خانواده روحانى خدا را تشکیل مى‏دهند و رابطه‏اى که بین اعضاى این خانواده هست، به وسیله روح‏القدس و بر اساس کفاره مسیح به وجود آمده است.83

     کلیسا به معناى بدنى است متشکل از افرادى که با مسیح در ارتباط شخصى مى‏باشند.84 مسیحیت موجود براى کلیسا، یعنى جمع مؤمنان، ویژگى عصمت و بى‏خطایى را به منزله اصل مهم پذیرا شده است و هر شخصى که به عضویت این جامعه مذهبى برگزیده مى‏شود، باید به این مسئله مؤمن و معتقد باشد. در عقیده آنان، روح‏القدس مسئولیت هدایت این مجمع را پس از عروج عیسى علیه‏السلام به عهده گرفته است. مستند کلیسا در اثبات این عصمت، کلامى است که عیسى در انجیل بیان فرموده است: «لیکن تسلى‏دهنده یعنى روح‏القدس که پدر او را به اسم من مى‏فرستد، همه چیز را به شما تعلیم خواهد داد.»85 این بیان بر فرض هم که متعلق به حضرت عیسى باشد، به احتمال قوى مرادش از روح‏القدس بشارت به شخصى انسانى مانند پیامبر خاتم است که ربطى به عصمت کلیسا نخواهد داشت، و در غیر این‏صورت نیز نمى‏تواند دلیل براى عصمت کلیسا محسوب گردد.86

     اعضاى کلیسا در ابتدا پیشه‏وران و کسانى از خانواده‏هاى فرودست بودند که به دلیل برادرى و اینکه یار و یاور هم باشند، دور هم جمع شده و در این میان، به شرح احوال عیسى و اعمال حواریون به قصد تعلیم و تبلیغ ایمان به حکم ملکوت آسمان مى‏پرداختند و جمع آنها بر اساس کمک متقابل و بر اساس محبت و دوستى و عشق و احساس تشکیل شده بود. این جلسات در آغاز به صورت مخفى در گورستان‏هاى روم و در سرداب‏ها تشکیل مى‏شد و هیچ‏گونه صحبتى از معصومیت این مجامع مطرح نبود. کلیساهاى اولیه به تدریج از حالت فقر خارج شده و در کنار زحمت‏کشان و مظلومان و بى‏چیزان و بردگان، ثروتمندان نیز وارد محافل شدند و طبیعتا به دلایل مختلف، فقیران را به عقب مى‏راندند، اینان از یک‏سو، آیین مسیح را با فرهنگ یونانى ـ رومى آشتى مى‏دادند و از سوى دیگر، با هدایاى خویش کلیساى فقر را به کلیساى ثروت مبدل مى‏ساختند. بدین‏ترتیب، بسیارى از ویژگى‏هاى کلیساى اولیه مسیحى در طى قرن دوم از بیخ و بن دگرگون شده و به آیینى جز تکلیف، عشق و احسان و رستگارى از طریق ایمان به مسیح علیه‏السلام، حاوى امر دیگرى نبود. آیینى که در آن سخن از کلمه «Logos» یا تجسم و تجسد رفته بود، اما در حوزه تئولوژى یونانى‏زده قرار نمى‏گرفت، بلکه به صورت بنیاد تئولوژى و علم کلام مسیحى درمى‏آمد. همین که دین مسیح در سراسر قلمرو امپراتورى روم در نزد تمام طبقات خاص و عام انتشار یافت، کلیسا تحول جدید و معناى تازه‏اى پیدا کرد و آن تخصیص لقب کاتولیک بر کلیساى روم بود.87 کلیسایى که در آغاز از بزرگ‏ترین مجامع عیسویان امپراتورى روم بود و از آنجایى که در سراسر غرب کلیسایى نبود که یکى از رسولان و حواریون صدر اول آن را بنیان گذاشته باشد، در حدود سال 95 میلادى کلمنت (اکلیمنضس) که از رهبران برجسته کلیساى روم بود نخستین رساله خود را به کلیساى قرنتس نوشت. در این نوشته، عقیده جانشینى رسولان مطرح مى‏شود.

     اساس آن عقیده بر این استدلال استوار است که کشیشان و شماسان توسط رسولان تعیین شده‏اند و اینان نیز توسط مسیح مقرر گردیده و مسیح نیز از سوى پدر فرستاده شده است.88 همین امر موجب اهمیت و معصومیت کلیساى روم گردید و بعدها به موجب تصویب شوراى واتیکان، پاپ در مسند خود هنگام اظهارنظر در موضوعات اخلاقى و ایمانى به خصوص در حال تعلیم، به علت رهبرى رسمى و منبع رسالتش، از خطا مصون شد.89 در نتیجه این معصومیت‏هاى ساختگى، کلیسا منشأ ایجاد اعتقادنامه‏ها و تحولات بسیارى در عالم مسیحیت گردید.

    اعتقادنامه

    اعتقادنامه خلاصه‏اى از اعتقادات یا فهرستى از آموزه‏هایى است که یک کلیساى خاص آن را پذیرفته است. یکى از نخستین خلاصه‏هاى عقاید مسیحیت عبارت است از اعتقادنامه رسولان، که آن را خود رسولان ننوشته بودند، بلکه تاریخ آن به اعتقادنامه رومى قدیم که در کلیساى روم قرن دوم به کار برده مى‏شده، بازمى‏گردد. این اعتقادنامه خلاصه‏اى است از اعتقاد به پدر، پسر و روح‏القدس، زندگى عیسى و رسالت او و حیات کلیسا.

     اعتقادنامه نیقیه محصول سال 325 میلادى است که بعدها سال 381 میلادى در شوراى قسطنطنیه مورد تجدیدنظر قرار گرفت. این اعتقادنامه در آیین عبادى به منزله بیان مشترک اعتقادات به کار برده مى‏شود که در قرن یازدهم، عبارت فیلوکیو (و پسر) توسط مسیحیان کلیساى غرب رسما به این اعتقادنامه افزوده شد. اعتقادنامه اتاناسیوس (بین سال‏هاى 381 و 438م) در آن آموزه‏هاى تثلیث و تجسد مطرح مى‏شود و بیان مى‏دارد که کسانى که به این آموزه‏ها اعتقاد ندارند، محکوم به لعن و نفرین خواهند بود. در دوران نهضت اصلاح دینى، هنگامى که کلیساهاى جدید پیدا شدند و اعتقادنامه‏هاى متعددى نوشته شدند، مسیحیت متلاشى و تجزیه شد. بدین ترتیب، کلیساهاى مسیحى داراى اصول رفتارى یا عملى مورد اتفاق هستند و بیشتر آنها به نحوى الزامات عضویت در کلیساى خود را معین کرده‏اند، اما این بدان معنا نیست که همه کلیساها اعتقادنامه دارند و یا اینکه همه آنها علاقه‏مند به داشتن اعتقادنامه باشند.90

    نتیجه‏گیرى

    پژوهش‏ها گویاى آن است که مسیحیت در برخورد با مذاهب مختلف، به تدریج از آداب و رسوم و معتقدات اساطیرى آنها اقتباس کرده، و براى خود مجموعه اعتقادى خاص را به وجود آورده است. براى مثال، مراسم غسل تعمید را مسیحیان از یحیى تعمیدگر و غیرمستقیم از اسنه‏ها اقتباس کرده‏اند، به گونه‏اى که در اناجیل همنوا، عیسى علیه‏السلام و شاگردانش هیچ کس را تعمید نداده‏اند. فقط در انجیل یوحنا ادعا شده که شاگردان عیسى تعمید مى‏داده‏اند،91 ولى چون روایات این انجیل کاملاً تخیّلى و رویایى است به این گزارش نمى‏توان اعتماد کرد.

     مراسم شام مقدس را از ادیان اسرارى رایج در امپراتورى روم، بخصوص میترائیسم گرفته‏اند؛ چراکه رابرتسون مى‏نویسد: همه شواهد، نوید این واقعیت است که شام مقدس در هیئت‏هاى اولیه مسیحى و پیروان پولس چیز دیگرى جز یک ضیافت دوستانه نبوده است. اصطلاح پسر خدا برگرفته از عهد عتیق است. این اصطلاح در قدیم بسیار معمول بوده است و بسیارى از پادشاهان خود را پسر خدا مى‏نامیدند. فرعون مصر یکى از نمونه‏هاى بارز باستانى است که خود را فرزند خداى بزرگ دوران خویش مى‏دانست. به طور کلى، شاید هیچ‏یک از شعائر مسیحى را نتوان به عیسى مسیح علیه‏السلام مربوط ساخت و خود کلیسا نیز به طور غیرمستقیم مى‏پذیرد که این شعائر را هیئت‏هاى مسیحى به وجود آورده‏اند نه عیسى مسیح. مثلاً توبه و اعتراف و بخشش که شعائرى وابسته به هم بوده، از ابداعات کلیساى کاتولیک است و آنها را نمى‏توان از آداب اصلى مسیحیت دانست.92

     با توجه به مطالب بیان شده، این پرسش به ذهن مى‏آید که آموزه‏هاى حضرت عیسى در عالم مسیحیت، از چه جایگاهى برخوردار است؟ از این‏رو، یادآور مى‏شویم که تعالیم عیسى را باید حاشیه‏اى بر یهودیت آن زمان و نهضت او را نهضتى اصلاحى در برابر انحرافاتى که در آیین یهود به وجود آمده بود انگاشت. از اناجیل برمى‏آید که عالمان یهود در آن زمان تنها به فقه و ظاهر شریعت عمل مى‏کردند و تأکید زیادى بر آداب و رسوم دینى داشتند، اما اخلاق و معنویت را فراموش کرده بودند. حضرت عیسى علیه‏السلام در رویارویى عملى با روش آنها، تأکید مى‏کرد که اصل دین همان چیزى است که شما آن را رها کرده‏اید؛ این ظواهر را باید حفظ کنید، اما وقتى بخش اساسى‏تر دین را نادیده بگیرید و تنها به ظواهر خشک آن بسنده کنید، دین اثر واقعى خود را از دست خواهد داد.93 اما متأسفانه آموزه‏هاى حضرت و جانشین او پطرس دچار انحراف گردید و همان شد که امروزه از آن را عنوان «مسیحیت پولسى» نام مى‏برند.


    • ··· منابع
      ـ آشتیانى، سید جلال‏الدین، تحقیقى در دین مسیح، تهران، نگارش، 1368.
      ـ استات، جان، مبانى مسیحیت، ترجمه روبرت آسریان، تهران، حیات ابدى، بى‏تا.
      ـ اصول مسیحیت، اقتباس ساروخاجیکى، تهران، حیات ابدى، 1982م.
      ـ ایلخانى، محمد، «پولس»، ارغنون، ش 5و6 (بهار و تابستان 1374)، ص 393ـ409.
      ـ ـــــ، «تثلیث از آغاز تا شوراى قسطنطنیه»، معارف، ش 12، (آذر و اسفند 1374).
      ـ توفیقى، حسین، آشنایى با ادیان بزرگ، تهران، سمت، 1379.
      ـ جُوان، اُ.گریدى، مسیحیت و بدعت‏ها، ترجمه عبدالرحیم سلیمانى اردستانى، قم، طه، 1377.
      ـ خلیل، یوسف و قس صموئیل، المدخل الى العهد الحدید، بیروت، دارالثقافة، 1993م.
      ـ دورانت، ویل، تاریخ تمدن، ج 3 (قیصر و مسیح)، ترجمه حمید عنایت و دیگران، تهران، علمى فرهنگى، 1376.
      ـ رابرتسون، آرچیبالد، تحقیقى در دین مسیح، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، بى‏تا.
      ـ ـــــ ، عیسى؛ اسطوره یا تاریخ، ترجمه حسین توفیقى، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1377.
      ـ رضى، هاشم، ادیان بزرگ جهان، یهود ولادت تورات، تهران، آسیا، 1344.
      ـ زیبایى‏نژاد، محمدرضا، درآمدى بر تاریخ و کلام مسیحیت، قم، الهادى، 1375.
      ـ سلطان الواعظیم، صد مقاله، بى‏جا، بى‏نا، 1399ق.
      ـ سلیمانى اردستانى، عبدالرحیم، مسیحیت، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1378.
      ـ طنطاوى، بن جوهرى، تفسیر جواهر، بیروت، المکتبة الاسلامیة، 1394ق.
      ـ کونگ، هانس، «پولس و گسترش مسیحیت»، ترجمه احمدرضا مفتاح، هفت آسمان، ش 16 (زمستان 1381).
      ـ مبلغى آبادانى، عبداللّه، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، دین عیسى، قم، حر، 1376.
      ـ مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، قم، مکتبه عزیزى، 1381.
      ـ مددپور، محمد، کلیساى مسیح در ادوار تاریخى، آبادان، پرسش، 1384.
      ـ مریل، سى.تنى.، معرفى عهد جدید، ترجمه ط. میکائیلیان، تهران، حیات ابدى، 1362.
      ـ مطهّرى، مرتضى، تعلیم و تربیت در اسلام، تهران، صدرا، 1367.
      ـ میشل، توماس، کلام مسیحى، ترجمه حسین توفیقى، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1377.
      ـ میلر. و.م، تاریخ کلیساى قدیم در امپراطورى روم و ایران، ترجمه على نخستین، بى‏جا، حیات ابدى. 1981م.
      ـ نجفى، رضا، «عیسى مسیح اسطوره‏اى در جلوه تاریخ»، کتاب ماه و دین، ش 73 (آبان 1382).
      ـ نیچه، فردریک ویلهلم، دجّال، ترجمه عبدالعلى دستغیب، تهران، آگاه، 1352.
      ـ ویور، مرى جو، درآمدى به مسیحیت، ترجمه حسن قنبرى، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1381.
      ـ یاسپرس، کارل، مسیح، ترجمه احمد سمیعى، تهران، خوارزمى، 1373.
      ـ یوسف حامد، شین، کتاب مقارنقه الادیان مسیحیت، بنغارى، جامعة قاریندس، 1381ق.



    • پى نوشت ها
      1 کارشناس ارشد دین‏شناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس‏سره. دریافت: 25/1/88 ـ پذیرش: 30/7/88.
      2ـ این فقدان مدارک در عالم مسیحیت مطرح است، نه اسلام.
      3ـ هاشم رضى، ادیان بزرگ جهان، آیین عیسوى، ص 465.
      4ـ رضا نجفى، «عیسى مسیح علیه‏السلام: اسطوره‏اى در جلوه تاریخ»، کتاب ماه و دین، ش 73، ص 28.
      5ـ عبدالرحیم سلیمانى اردستانى، مسیحیت، ص 19.
      6ـ مرى جو ویور، درآمدى به مسیحیت، ترجمه حسن قنبرى، ص 70.
      7ـ متى، 1: 18ـ25.
      8ـ از بزرگ‏ترین مدافعه‏نویسان مسیحى پایان قرن دوم و اسقف شهر لیونز بوده است.
      9ـ المدخل الى العهد الحدید، ص 219ـ220.
      10ـ جان. بى‏ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه على‏اصغر حکمت، ص 576.
      11ـ یوسف خلیل و قس صموئیل، المدخل الى العهد الحدید، ص 605ـ705.
      12ـ همان، ص 561.
      13ـ همان.
      14ـ متى، 1: 2ـ16.
      15ـ لوقا، 3: 24ـ38.
      16ـ آرچینالد رابرتسون، عیسى اسطوره یا تاریخ؟، ترجمه حسین توفیقى، ص 107.
      17ـ همان، ص 80.
      18ـ همان.
      19ـ آرچیبالد رابرتسون، عیسى اسطوره یا تاریخ؟، ص 116ـ120.
      20ـ دایره‏ها یا سنگ افراشته‏هاى باستانى.
      21ـ یوشع، 5: 10؛ 4: 20.
      22ـ آرچیبالد رابرتسون، عیسى اسطوره یا تاریخ؟، ص 116ـ120.
      23ـ سید جلال‏الدین آشتیانى، تحقیقى در دین مسیح، ص 228ـ258.
      24ـ کارل یاسپرس، مسیح، ترجمه احمد سمیعى، ص 56.
      25ـ سید جلال‏الدین آشتیانى، تحقیقى در دین مسیح، ص 189.
      26ـ کارل یاسپرس، مسیح، ص 59ـ60.
      27ـ عبداللّه مبلغى آبادانى، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، دین عیسى، ص 704.
      28ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 14، ص 208.
      29ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ترجمه حسین توفیقى، ص 23.
      30ـ ر.ک: مرى جو ویور، درآمدى به مسیحیت، ترجمه حسن قنبرى.
      31ـ عبداللّه مبلغى آبادانى، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، دین عیسى، ص 704.
      32ـ ر.ک: حسین توفیقى، آشنایى با ادیان بزرگ.
      33ـ مرى جو ویور، درآمدى به مسیحیت، ص 429.
      34ـ هاشم رضى، ادیان بزرگ جهان، یهود ولادت تورات، ص 409.
      35ـ ر.ک: عبداللّه مبلغى آبادانى، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ص 704.
      36ـ همان.
      37ـ ر.ک: مرتضى مطهّرى، تعلیم و تربیت در اسلام.
      38ـ مریل سى. تنى، معرفى عهد جدید، ترجمه ط. میکائیلیان، ج 1، ص 138ـ139.
      39ـ جوان اُ. گریدى، مسیحیت و بدعت‏ها، ترجمه عبدالرحیم سلیمانى اردستانى، ص 46ـ47.
      40ـ ر.ک: آرچیبالد رابرتسون، عیسى، اسطوره یا تاریخ؟، ص 19ـ20.
      41ـ همان.
      42ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 28.
      43ـ به نقل از: طنطاوى‏بن جوهرى، تفسیر جواهر، ج 2، ص 121.
      44ـ همان.
      45ـ متى، 1:16.
      46ـ انجیل لوقا، 3:23ـ28.
      47ـ ر.ک: عبداللّه مبلغى آبادانى، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، دین عیسى، ص 757.
      48ـ اعمال رسولان، 9: 18.
      49ـ همان.
      50ـ هانس کونگ، «پولس و گسترش مسیحیت»، ترجمه احمدرضا مفتاح، هفت آسمان، ش 16، ص 94.
      51ـ غلاطیان، 1:11ـ12.
      52ـ ر.ک: سلطان الواعظیم، صد مقاله، ص 67.
      53ـ ر.ک: فردریک ویلهلم نیچه، دجّال، ترجمه عبدالعلى دستغیب.
      54ـ به نقل از: جوان اُ. گریدى، مسیحیت و بدعت‏ها، ص 22.
      55ـ جان. بى‏ناس، تاریخ جامع ادیان، به نقل از: جوان اُ. گریدى، مسیحیت و بدعت‏ها، ص 23.
      56ـ نامه کلوسیان، 3:11.
      57ـ اول قرنتیان، 11:31 / افسسیان، 3:18.
      58ـ عبرانیان، 9:26 / رومیان، 8:4 و 5: 10.
      59ـ عبرانیان، 10:30 / دوم تیموتائوس، 1:4 / اول قرنتیان، 15:4و20 / غلاطیان:1:1.
      60ـ کتاب اعمال رسولان، 9:26ـ31.
      61ـ غلاطیان، 2:16 / رومیان، 3:28.
      62ـ متى، 1: 5 / 1:6 / 15:17و24.
      63ـ جوان اُ. گریدى، مسیحیت و بدعت‏ها، ص 28.
      64ـ و.م. میلر، تاریخ کلیساى قدیم در امپراطورى روم و ایران، ترجمه على نخستین، ص 58.
      65ـ محمّد ایلخانى، «پولس»، ارغنون، ش 5و6، ص 393ـ409.
      66ـ ر.ک: ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 3 قیصر و مسیح، ترجمه حمید عنایت و دیگران.
      67ـ توماس میشل، کلام مسیحى، ص 63ـ64.
      68ـ جان استات، مبانى مسیحیت، ترجمه روبرت آسریان، ص 39.
      69ـ همان.
      70ـ ر.ک: سید جلال‏الدین آشتیانى، تحقیقى در دین مسیح، ص 170ـ179.
      71ـ به نقل از: آرچیبالد رابرتسون، تحقیقى در دین مسیح، ص 383.
      72ـ همان.
      73ـ ر.ک: محمدرضا زیبایى‏نژاد، درآمدى بر تاریخ و کلام مسیحیت.
      74ـ نامه پولس به رومیان، 5:12.
      75ـ نامه پولس به فیلیپیان، 2:7ـ8.
      76ـ نامه اول پولس به قرنتیان، 15:22.
      77ـ نامه به رومیان، 8:3.
      78ـ یوحنا، 10:30.
      79ـ ر.ک: محمد ایلخانى، «تثلیث از آغاز تا شوراى قسطنطنیه»، معارف، ش 12، ص 75.
      80ـ ر.ک: توماس میشل، کلام مسیحى، ص 16.
      81ـ شین، یوسف حامد، مقارتقه الادیان مسیحیت، ص 124.
      82ـ سید جلال‏الدین آشتیانى، تحقیقى در دین مسیح، ص 316.
      83ـ اصول مسیحیت، اقتباس سارو خاجیکى، ص 115.
      84ـ اورل کرنر، سرگذشت مسیحیت، ص 60، به نقل از: محمدرضا زیبایى‏نژاد، درآمدى بر تاریخ و کلام مسیحیت، ص 103.
      85ـ یوحنا، 14:26.
      86ـ محمدرضا زیبایى‏نژاد، درآمدى بر تاریخ و کلام مسیحیت، ص 105.
      87ـ محمد مددپور، کلیساى مسیح در ادوار تاریخى، ص 24.
      88ـ اول کرنر، سرگذشت مسیحیت، ص 49، به نقل از: محمدرضا زیبایى‏نژاد، درآمدى بر تاریخ و کلام مسیحیت، ص 104.
      89ـ همان، ص 135.
      90ـ مرى جو ویور، درآمدى به مسیحیت، ص 452ـ455.
      91ـ یوحنا، 2:4.
      92ـ سید جلال‏الدین آشتیانى، تحقیقى در دین مسیح، ص 370.
      93ـ عبدالرحیم سلیمانى اردستانى، مسیحیت، ص 31.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    تراب پور، مهدی.(1388) تاریخ‏مندى مسیح علیه‏السلام یا اعتقادات مسیحیت؟. ماهنامه معرفت، 18(9)، 89-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مهدی تراب پور."تاریخ‏مندى مسیح علیه‏السلام یا اعتقادات مسیحیت؟". ماهنامه معرفت، 18، 9، 1388، 89-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    تراب پور، مهدی.(1388) 'تاریخ‏مندى مسیح علیه‏السلام یا اعتقادات مسیحیت؟'، ماهنامه معرفت، 18(9), pp. 89-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    تراب پور، مهدی. تاریخ‏مندى مسیح علیه‏السلام یا اعتقادات مسیحیت؟. معرفت، 18, 1388؛ 18(9): 89-