بررسى تطبیقى تعذر اجراى قرارداد
Article data in English (انگلیسی)
بررسى تطبیقى تعذر اجراى قرارداد
در فقه و حقوق ایران و حقوق انگلیس
على جعفرى 1
مجید تلخابى 2
چکیده
تعذر اجراى قرارداد، از یکسو با قاعده فقهى «بطلان کل عقد بتعذر الوفاء بمضمونه» تطبیق مىکند، که به موجب آن، اثر تعذر بر قرارداد، بطلان است و از سوى دیگر، به موجب خیار تعذر تسلیم، اثر تعذر بر قرارداد، خیار براى متعهدٌله یا مشروطٌله است. این مقاله به دنبال حل تعارض ظاهرى قاعده مذکور و خیار تعذر تسلیم، و تعیین حدود و ثغور هر یک از آنها مىباشد.
در این تحقیق با تفکیک تعذر به «تعذر موقت و دایمى»، «تعذر ابتدایى و عارضى»، «تعذر جزئى و کلى» و «تعذر تعهد اصلى و تعهد فرعى»، محل جریان خیار تعذر یا قاعده «بطلان کل عقد بتعذر الوفاء بمضمونه» در هریک از اقسام یادشده مشخص شده است.
پس از بررسى تعذر اجراى قرارداد در فقه امامیه و حقوق ایران، این مسئله را با حقوق انگلیس تطبیق مىدهیم و موارد افتراق را بیان مىکنیم.
کلیدواژهها: خیار تعذر تسلیم، اجراى قرارداد، عقیم شدن قرارداد، حقوق ایران و حقوق انگلیس.
مقدّمه
سؤال اصلى این تحقیق، عبارت است از: قراردادى که اجراى آن متعذر است، از لحاظ فقهى و حقوقى چه وضعیتى پیدا مىکند؟
سؤالات فرعى عبارتند از: 1. در چه مواردى تعذر اجرا موجب خیار مىشود؟ 2. در چه مواردى تعذر اجرا موجب بطلان یا انفساخ قرارداد مىشود؟ 3. اثر تعذر اجرا بر قرارداد در حقوق انگلیس چگونه است؟
براى بررسى مسئله تعذر اجراى عقد، باید قاعده فقهى «بطلان کل عقد بتعذر الوفاء بمضمونه» و خیار تعذر تسلیم بررسى گردند و رابطه آنها با یکدیگر مشخص شود.
مطابق قاعده «بطلان کل عقد بتعذر الوفاء بمضمونه» هرگاه طرفین معامله به چیزى متعهد و ملتزم شوند، اما پس از انعقاد عقد، وفاى به آن براى همیشه ناممکن گردد، آن معامله به حسب شرایط باطل یا منفسخ مىشود، چه این تعذر مربوط به یکى از طرفین معامله باشد و چه مربوط به هر دو. 3 اگرچه این حکم در تمام عقود، حتى عقود اذنى (مثل وکالت) جارى است، اما بیشتر دامنگیر عقود مستمر مثل اجاره مىشود.
در مورد پیشینه بحث باید گفت در خصوص خیار تعذر تسلیم و همچنین قاعده فقهى «بطلان کل عقد بتعذر الوفاء بمضمونه» در کتب فقهى بحث شده که ذیلاً به آنها اشاره مىشود، اما بحثى مستقل در خصوص رابطه این دو وجود ندارد.
در کتاب القواعد الفقهیه مرحوم بجنوردى و العناوین میرفتاح درباره قاعده فقهى «بطلان کل عقد بتعذر الوفاء بمضمونه» بحث شده است.
شهید اول در لمعه اولین بار «خیار تعذر تسلیم» را مطرح کرد، 4 اما فقهاى بعدى از آن استقبال نکردند. حتى شیخ انصارى در مکاسب که به تفصیل خیارات را مورد بررسى قرار داده، از بیان تفصیلى این خیار خوددارى کرده و به تبعیت از فقهایى مانند علّامه حلّى و محقق حلّى تنها هفت خیار را مطرح کرده است. 5
به نظر مىرسد دلیل عدم استقبال فقها از این خیار آن باشد که خیار تعذر تسلیم دربردارنده معناى متضادى است؛ زیرا وقتى تسلیم مبیع یا ثمن متعذر شود، ادامه و بقاى عقد غیرعقلایى مىشود، در حالى که قایل شدن به خیار مستلزم این امر است که ادامه و بقاى عقد عقلایى است، ولى طرف دیگر مىتواند به دلیل عدم دستیابى کامل به عوض یا معوض، عقد را فسخ کند.
براى روشن شدن مسئله تعذر اجراى عقد، ابتدا قاعده «بطلان کل عقد بتعذر الوفاء بمضمونه» تبیین مىگردد، آنگاه مهمترین مواردى که در فقه امامیه به خیار تعذر تسلیم استناد شده است مورد بررسى قرار مىگیرد. سپس با بررسى تأثیر تعذر اجرا بر انفساخ عقد یا ایجاد حق فسخ، این مسئله با حقوق انگلیس تطبیق داده مىشود.
قاعده «تعذر وفا به مدلول عقد»
قاعده «بطلان کل عقد بتعذر الوفاء بمضمونه» (یا به تعبیر مرحوم میرفتاح مراغهاى در العناوین ، قاعده «تعذر الوفاء بالعقد مبطلٌله») در همه عقود و معاملات، حتى عقود اذنى جارى است. براى مثال، چنانچه شخصى به دیگرى در فروش یا خرید مالى و یا سایر تصرفات، وکالت بدهد، و مال موضوع وکالت تلف شود، عقد وکالت به دلیل تعذر وفا به مضمون آن باطل مىشود. به همین ترتیب، اگر در عقد ودیعه، مستودع از حفظ چیزى که نزد وى به ودیعه گذاشته شده است عاجز شود، عقدْ باطل، و ردّ مال به صاحبش واجب خواهد شد؛ 6 زیرا در همه این موارد، وفا به مضمون معامله متعذر است.
مقصود از «وفا به مدلول عقد» در قاعده مذکور، عمل کردن به تعهدى است که در اثر وقوع عقد صحیح میان طرفین، بر عهده هریک قرار گرفته است. مثلاً، در عقد بیع، پس از انعقاد عقد، بایع و مشترى با تسلیم مبیع و ثمن به یکدیگر به مفاد آن عمل مىکنند. همیشه صرف تسلیم موضوع عقد، به معناى وفا به مدلول عقد نیست. براى نمونه، هنگامى که موجر، عین مستأجره را در اختیار مستأجر قرار مىدهد، ولى امکان بهرهبردارى از آن به علل دیگرى غیرممکن است، نمىتوان گفت تعهد موضوع عقد اجاره اجرا شده است. این بدین معنا نیست که تسلیم مبیع هیچگاه به تنهایى مصداق وفا به عقد نیست، بلکه منظور این است که در برخى از عقود و قراردادها که ماهیتشان تملیک یا اباحه منفعت مال است و تحقق آنها با تسلیم عین ملازمه دارد، وفا به مدلول عقد، به صرف تسلیم حاصل نمىشود، بلکه باید امکان استفاده از منفعت نیز فراهم باشد، وگرنه در بعضى عقود، مانند بیع، تسلیم عوضین از مصادیق بارز «اجراى عقد» یا «وفا به مضمون عقد» است. 7
هرگاه اجراى عقد به هر دلیلى مقدور نباشد، وفا به مضمون عقد متعذر خواهد بود. البته هرگاه تعذر اجراى عقد، در اثر استنکاف متعهد از ایفاى تعهد حادث شود، نمىتوان امتناع متعهد از عمل به تعهد را مصداق تعذر وفا به عقد محسوب و با استناد به آن عقد را باطلشده تلقّى کرد، بلکه باید او را از طریق حاکم، به انجام دادن عین تعهد وادار کرد. به عبارت دیگر، موضوع بحث ما تعذرى است که ارتفاع آن در اختیار متعاقدان نباشد.
به نظر مىرسد منظور از بطلان در قاعده مذکور معناى اعم بطلان باشد و موارد بطلان ذاتى و ابتدایى عقد و همچنین موارد انفساخ را نیز شامل مىشود.
قاعده «بطلان کل عقد بتعذر الوفاء بمضمونه» یک قاعده اصطیادى است 8 و دلایل زیر براى حجّیت آن اقامه شده است:
1. تکلیف مالایطاق: صحت عقد، مستلزم عمل به مقتضاى ذات آن است و اگر به جاى عمل به مقتضاى عقد، به چیزى که متعلق به آن عقد نیست عمل شود، این عمل بر خلاف مقتضاى عقد است.
چنانچه بخواهیم به همان چیزى که مورد قصد و غرض قرار گرفته، عمل شود، و آن «متعلق» و یا چیزى که در حکم آن است تلفشده باشد، وفا به آن ممکن نخواهد بود و بنابراین، تکلیف مالایطاق است که آن هم نفى شده است، و نفى لازم نیز به نفى ملزوم منجر مىشود. 9
2. عقدى که اجراى آن مقدور نباشد، به دلیل عدم مالیت و لزوم غرر صحیح نیست. 10
3. لزوم ارتفاع نقیضین: چون منظور از صحت عقد، تمام بودن معامله و مقصود از فساد، تمام نبودن آن از حیث اجزا و شرایط و عدم موانع است، بنابراین، تقابل صحت و فساد عقد، از نوع تقابل ملکه و عدم ملکه است و ارتفاع آنها ممکن نیست. به این ترتیب، وفا به عقدى که اجراى آن متعذر است، غیرممکن و در نتیجه، از شمول «اوفوا بالعقود» خارج است.
علاوه بر ادلّه فوق، برخى فقها به اجماع نیز استناد کردهاند، در حالى که اجماع مدرکى حجت نیست. (اجماع مدرکى، اجماعى است که مدرک یا مدارک آن اجماع در دسترس است. از اینرو، ارزش ندارد؛ زیرا مىتوان خود مدرک را مورد بررسى قرار داد.)
تعذر اجرا به مفهوم خاص آن، تعذر عارضى و حادث پس از انعقاد عقد است. براى تحقق مفهوم «تعذر اجراى عقد» به مفهوم خاص آن، وجود شرایط ذیل لازم است:
1. متعهد هنگام انعقاد عقدى که مربوط به عین معین است، قدرت تسلیم و به عبارت دیگر، توانایى وفا به مضمون عقد را داشته باشد؛ یا اینکه متعهدٌله خودش قادر بر تسلیم باشد.
2. حالت تعذر اجراى عقد یا تعهد ناشى از عقد، بعد از انعقاد عقد ایجاد شود؛ خواه زمان اجراى تعهد موضوع عقد، رسیده و خواه نرسیده باشد.
3. تعذر اجراى مفاد عقد، دایم باشد.
4. تعذر اجراى مفاد عقد، به واسطه علت خارجى باشد و طرفین عقد در ایجاد آن دخالت نداشته باشند. در اینباره، ماده 227 قانون مدنى ایران مىگوید: «متخلف از انجام تعهد وقتى محکوم به تأدیه خسارت مىشود که نتواند ثابت نماید که عدم انجام، به وسطه علت خارجى بوده است که نمىتوان مربوط به او نمود.»
مهمترین موارد استناد به خیار تعذر تسلیم و قاعده تعذر در فقه امامیه
الف. تلف مبیع قبل از قبض
تلف مبیع قبل از قبض، در مواردى موجب انفساخ عقد است و در مواردى موجب خیار فسخ. زمانى که مبیع قبل از قبض تلف گردد، طبیعى است که تسلیم آن متعذر مىشود. تلف مبیع قبل از قبض را به سه حالت مىتوان تقسیم نمود:
1. تلف مبیع به وسیله آفت سماوى: در این مورد به اتفاق فقها نظر بیع منفسخ مىشود؛ زیرا امکان تسلیم مبیع وجود ندارد و موضوع مشمول قاعه تلف مبیع قبل از قبض خواهد بود. 11
2. تلف مبیع توسط شخص ثالث: اثر تلف عقد در این حالت، مورد اختلاف است. اکثریت فقها معتقدند که نتیجه تلف، جعل خیار براى مشترى است؛ زیرا به رغم آنکه تسلیم مبیع امکانپذیر نیست، با وجود این، امکان مراجعه به شخص ثالث براى مطالبه مثل یا قیمت مبیع تلفشده وجود دارد. در چنین مواردى اگر مشترى از خیار فسخ استفاده نکند، تداوم عقد غیرمعقول نیست و او مىتواند براى مطالبه مثل یا قیمت به شخص ثالث مراجعه کند. در این حالت، پرداخت مثل یا قیمت جایگزین تسلیم مبیع خواهد شد.
3. تلف مبیع توسط بایع: در این مورد نیز میان فقها اختلافنظر وجود دارد و نمىتوان نظر یک طرف را نظر مشهور دانست. گروهى اعتقاد به انفساخ عقد در صورت تلف مبیع توسط بایع دارند. شیخ طوسى، 12 علّامه حلّى، 13 محقّق حلّى 14 و صاحب جواهر 15 از این جملهاند. دلیل این گروه، اطلاق ادلّه قاعده تلف مبیع است.
برخى دیگر از فقها معتقدند: تلف مبیع توسط بایع موجب حق فسخ مشترى مىشود و او مخیّر است عقد را به دلیل تعذر تسلیم فسخ کند و ثمن را مستمرد نماید یا براى مطالبه مثل یا قیمت مبیع به بایع رجوع کند. علّامه حلّى، 16 شهید اول، 17 محقّق کرکى، 18 شهید ثانى 19 و شیخ انصارى 20 از جمله قایلان این نظریه هستند.
اقلیتى نیز معقتقدند: در صورت تلف مبیع توسط بایع، عقد نه تنها منفسخ نمىشود، بلکه مشترى خیار هم ندارد؛ زیرا بیع تملیک مبیع به مشترى است. بنابراین، بایع ملک مشترى را تلف کرده و ضامن مثل یا قیمت آن خواهد بود و مشترى باید براى مطالبه مثل یا قیمت مبیع به بایع مراجعه نماید. اینان این مورد را منصرف از قاعده تلف مبیع، و داخل در قاعده اتلاف مىدانند.
بدین ترتیب، هرگاه به دلیل از بین رفتن مبیع، تسلیم آن به طور دایمى متعذر گردد، در موارد اتلاف ثالث اکثریت فقها براى مشترى حق فسخ قایل شدهاند؛ زیرا از یک طرف تداوم عقد امرى منطقى و عقلایى است و از اینرو، مشترى مىتواند به ثالث مراجعه، و مثل یا قیمت مبیع را از وى مطالبه نماید؛ از طرف دیگر، چون تسلیم مبیع توسط بایع متعذر است، مشترى اختیار فسخ معامله را خواهد داشت. برخى از فقها همین حکم را به موردى تسرى دادهاند که مبیع پیش از تسلیم توسط بایع تلف شده است.
نکته دیگر در خصوص قاعده تلف مبیع، استثنایى بودن مبیع، یا مطابق قاعده بودن آن است. اگر انفساخ بیع در صورت تلف مبیع استثنایى باشد ـ چنانکه مشهور فقها قایل به آن هستند ـ نمىتوان حکم آن را به مسئله تعذر، که اعم از آن است، سرایت داد. اما اگر انفساخ عقد در نتیجه تلف مبیع قبل از قبض را مطابق قواعد عمومى بدانیم (چنانچه برخى از فقها و اکثریت حقوقدانان چنین نظر مىدادند)، مىتوان از ملاک آن در مسئله اجراى عقد استفاده کرد.
در بلغة الفقیه آمده است که انفساخ عقد در صورت تلف مبیع قبل از قبض مطابق با قاعده است و بنابراین، در سایر عقود معاوضى نیز تسرى پیدا مىکند. صاحب بلغة الفقیه دلیل این را چنین بیان کرده است:
مقتضى العقد هو تسلیط کل من المتعاقدین صاحبه على ما کان مسلطا علیه من تبدیل سلطنه فى المتعلق الموجب لحصول الربط بین العوضین ربط البدلیه، بحیث یقوم کل منهما مقام الآخر فى تعلق السلطنه الفعلیه به و حیث کان مفاد العقد ذلک وجب على کل من المتعاقدین ایجاد ما هو علیه بعد العقد من التمکین الذى هو بمنزله الجزء من العله التامه لحصول التسلیط الفعلى، و حینئذ فوجوب القبض و التسلیم انما هو من شؤون العقد و مقتضیاته، ولذا جاز لکل منهما الامتناع من التسلیم حتى یحصل التقابض، ولو بالرجوع الى الحاکم عند التشاح. و علیه فبالتلف یتحقق الانفساخ المسبب عن عدم الوفاء بتمام مقتضى العقد. 21
در این استدلال که مورد قبول برخى دیگر از فقها نیز بوده است، 22 به تقابل بین عوضین توجه شده است. بر این اساس، مقتضى عقود معوض ایجاد التزام دوجانبه در دو طرف عقد است، به نحوى که تعهد و التزام هر طرف به تعهد و التزام طرف دیگر گره خورده است. بر همین اساس، در عقود معاوضى براى دو طرف حق حبس به وجود مىآید و به رغم تملیکى بودن عقد بیع و تملیک آن به مشترى، بایع مىتواند تسلیم مبیع را به تأدیه ثمن منوط نماید و مشترى نیز به طور متقابل مىتواند تأدیه ثمن را به تسلیم مبیع موکول کند. بنابراین، چنانچه تسلیم عوض یا معوض متعذر گردد و این تعذر دایمى باشد، در این صورت، تداوم عقد از بین مىرود. این استدلال شباهت زیادى به اصل حقوقى همبستگى در قراردادها دارد. آیتاللّه خوئى نیز عباراتى دارد که مىتوان آن را مبناى اصل همبستگى قراردادها قلمداد کرد. ایشان در این رابطه مىگوید:
الدائر بین الناس بل ما یجرى علیه بنائهم أن التسلیم و التسالم فى المعاملات من مکملات الملکیه بحیث أن العرف یرى اجمالاً عدم حصول الملکیه قبل التسلیم و التسالم و لذا یعبر عن ذلک فى الفارسیه بلفظ «داد و ستد» و نعم التعبیر هو و على هذا فاذا تلف المبیع قبل التسلیم و التسلم یکون التلف من البایع فان ملکیه المشترى لم تتم بعد على العین و ان کان مملوکا له فى الجمله. و بعبارة اخرى ان البیع بمعنى انه ینحل بدون التسلیم.... بل نقول أن السیرة قائمه على أن المشترى لا یلزم بدفع الثمن قبل دفع البایع المثمن الیه، بل یقول ما اعطیت لى شیئا حتى اعطیکالثمن والا فالملکیه حاصله حتى لولمتکنهذهالسیرهلکانالتلفمنالمشترىلانهماله. 23
بنابراین، قصد دو طرف در عقود معاوضى تسلط بر عوض و دسترسى به آن است و از اینرو، چنانچه این تسلط براى همیشه متعذر شود، تداوم عقد از بین خواهد رفت.
ب. نایاب شدن مبیع در زمان تحویل در بیع سلف
وقتى تحویل مبیع در بیع سلف متعذر باشد، دو فرض وجود دارد: 1. تعذر، در هنگام عقد به صورت متعارف قابل پیشبینى بوده؛ 2. تعذر، در هنگام عقد به صورت متعارف قابل پیشبینى نبوده است.
در صورت نخست، بیع سلف باطل است. در بیع سلف، ملاک صحت، امکان تسلیم در هنگام تسلیم است نه در هنگام عقد.
اگر در بیع سلف، هنگام انعقاد عقد، پیشبینى مىشده که تسلیم مبیع در زمان مقرّر در عقد ممکن است، بیع سلف صحیح مىباشد. در چنین مواردى، چنانچه بعدا تسلیم مبیع متعذر گردد، بسیارى از فقها براى طرف دیگر حق فسخ قایلند. علّامه حلّى معتقد است: اگر در زمان انعقاد عقد سلف پیشبینى مىشده مسلمٌفیه در موعد مقرّر یافت شود، ولى موعد تسلیم نایاب گردد، در این صورت، عقد مفسخ نمىشود؛ زیرا عقد به طور صحیح واقع شده و تعذر تسلیم صحت عقد را مخدوش نمىکند. 24 علّامه حلّى سپس از شافعى نقل مىکند که عقد منفسخ مىشود؛ زیرا سلم براى آن سال مشخص بوده و نابودى محصول در آن سال موجب انفساخ عقد مىشود. 25
همچنین علّامه حلّى متذکر شده است که چنانچه وقت محصولى بگذرد و در آن مدت مبیع قابل تسلیم یافت نشود، عقد منفسخ نمىگردد، بلکه مشترى اختیار دارد که عقد را فسخ کند یا تا زمان امکان تسلیم صبر نماید. چنانکه در روایت عبداللّهبن بکیر از امام صادق علیهالسلام سؤال شد: فردى نسبت به محصولى که به طور معمول موضوع سلم واقع مىشود، عقد سلم منعقد مىکند و وقت محصول مىگذرد و فرد مبیع را دریافت نمىکند. امام صادق علیهالسلام فرمود: مشترى مىتواند ثمن خود را پس بگیرد یا منتظر باشد. 26
راهحل سوم این است که مشترى علاوه بر حق فسخ، اختیار داشته باشد که قیمت روز مسلمٌفیه را از بایع مطالبه نماید. شهید ثانى این قول را تقویت کرده است. 27
تسلیم ثمن نیز، اگر متعذر باشد، موجب خیار بایع مىشود. البته اگر ثمن اساسا از گردش خارج شده باشد و در نتیجه از مالیت افتاده باشد، معامله منفسخ مىشود. 28
صاحب جواهر درباره تعذر تسلیم مبیع در بیع سلف و نابودى میوه خریدارى شده در موقع به ثمر رسیدن آن بر روى درخت، مىفرماید: «تفاوتى نمىکند که این آسیب از آفات آسمانى باشد یا از حوادث زمینى و ظاهرا مىتوان سرقت، غارت و به طور کلى هرگونه تلفى را که قابل استناد به شخص معینى نیست به آن ملحق نمود.» 29
علّامه حلّى در کتاب تذکره الفقها تصریح نموده که سبب تلف تأثیرى در حکم ندارد، چه آسمانى باشد؛ نظیر وزیدن باد، بارش برف و پیدایش سرما و چه زمینى باشد؛ نظیر دزدى و آتشسوزى. 30
البته در نظر فقها امکان پیشبینى حادثه خارجى، آن را به شخص و تقصیر او مربوط مىکند و از اینرو، نمىتواند مستمسکى براى عدم اجراى عقد باشد. از همینرو، علّامه حلّى در تذکرة الفقها مىگوید: ضمان کسى که درِ ظرفى را باز مىگذارد و باد آن را واژگون مىسازد، با آنکه درِ ظرف حاوى جامدى را برمىدارد و آفتاب آن را ذوب مىکند، متفاوت است؛ زیرا طلوع خورشیدْ منتظر و وزیدن باد غیرمنتظر است. همچنین فقها در فرضى که شخصى در ملک خود آتش مىافروزد و باد آن را به ملک همسایه مىبرد، بین موردى که باد ناگهان بوزد با جایى که آتش در معرض باد باشد تفاوت قایل شدهاند. صاحب جواهر در حالت نخست، عدم ضمان را تقویت مىکند؛ زیرا اسناد اتلاف به او مسلم نیست. 31 محقّق حلّى نیز در شرایع الاحکام علم یا ظن بر اضرار را سبب ضمان مالک مىداند. 32
در مورد امکان پیشبینى نیز معیار نوعى و عرفى حاکم است. همین که نوع حادثه در شرایط ویژه تراضى قابل پیشبینى باشد، نباید آن را ناگهانى شمرد، هرچند که متعهد نیز به دلیل ناآگاهى یا بىمبالاتى نتواند آن را پیشبینى کند. صاحب جواهر در توضیح عبارت محقّق حلّى که با علم یا ظن مالک به وقوع حادثه، او ضامن است، مىنویسد: شاید مراد ظن در کلام فقها چیزى است که شامل حکم عرف و عادت به جریان آن باشد. کما اینکه اگر جریان هوا احتمال سرایت آتش به خانه همسایه را بدهد، ولو اینکه درک شخص روشنکننده آتش به این مطلب قد ندهد، ضامن است. 33
ج. تعذر در اجاره
در صورتى که در عقد اجاره، مستأجر به دلایل شخصى نتواند از عین مستأجره یا اجیر استفاده کند، باید اجارهبها را مطابق با عقد به موجر پرداخت کند. و عدم بهرهبردارى او منشأ اثر در وضعیت عقد نیست. 34 اما چنانچه به دلیل بروز حوادث قهرى مثل سیل، زلزله و... و یا بروز موانع شرعى (مثل بروز حیض در موردى که زنى براى نظافت مسجد اجیر شده باشد) نتوان از عین مستأجر یا اجیر منتفع شد، یا نتوان عین مستأجره یا اجیر را در اختیار قرار داد، در این صورت میان، فقها اختلاف بروز کرده است که آیا اجاره به دلیل تعذر، خود به خود منفسخ مىشود یا دو طرف مىتوانند عقد اجاره را فسخ نمایند؟ شهیدین عدم خیار را موجب ضرر دانستهاند و به استناد «قاعده لاضرر» براى دو طرف حق فسخ قرار دادهاند. 35
علّامه حلّى حکم به انفساخ داده است. محقق کرکى در شرح این عبارت مىگوید: عقد اجاره در چنین مواردى منفسخ مىگردد؛ زیرا انجام کار در این موارد از دیدگاه شرعْ متعذر، و همانند جایى است که تسلیم غیر مقدور است. 36 شهید ثانى در شرح لمعه انفساخ را محتمل دانسته و دلیل آن را شباهت این موارد با تلف مبیع پیش از قبض خوانده است که به انفساخ عقد بیع منجر مىگردد. 37 این نظریه مورد تأیید صاحب جواهر نیز قرار گرفته است. 38
در صورتى که عین مستأجره قبل از تسلیم توسط غاصبى تصرف شود و تسلیم عین مستأجره توسط موجر متعذر گردد، در آنجا نیز علّامه حلّى قایل به حق فسخ براى مستأجر شده است که یا اجاره را فسخ کند و اجاره بهاى خود را مسترد داد یا اجاره را فسخ نکند و اجرتالمثل آن را از غاصب مطالبه نماید. 39 محقق کرکى در تشریح این کلام بیان کرده است که در اینجا دو عنوان جمع مىشود: تعذر تسلیم عوض که مستلزم حق فسخ است و اتلاف مال غیر که مستلزم ضمان ید و پرداخت اجرتالمثل توسط غاصب است. 40
به طور کلى، هرگاه در مورد اجاره اعیان، عین مستأجره تلف شود و یا به تمامى از حیز انتفاع بیفتد، اجاره باطل مىشود؛ زیرا مفاد عقد اجاره تملیک منفعت عین است به عوض معلوم، و هنگامى که عین داراى منفعت معلوم به مستأجر قابل تسلیم نباشد، اجرا متعذر است 41 و عقد مذکور برى مستأجر منفعتى نخواهد داشت. مثلاً، هرگاه شخصى زن شیردهى را براى شیردادن به فرزندش اجاره کند و شیر آن زن خشک شود، عقد اجاره باطل مىشود.
قاعده تعذر، در ضمن مدت اجاره نیز جارى است؛ زیرا مستأجر در طى زمانى که عین مستأجره در اختیار اوست، از آن منتفع مىشود. بنابراین، اگر شخصى خانهاى را براى سکونت یا مغازهاى را براى کسب و کار به مدت یک سال اجاره کرده باشد و پس از مدت شش ماه، تمام یا بخشى از خانه یا مغازه به علت حادثهاى مثل سیل یا زلزله از بین برود، عقد از زمان تلف منحل و منفسخ مىشود؛ زیرا تحصیل منفعت مستأجر به صورت دایم متعذر است.
در اینباره محقق حلّى در شرایع الاسلام مىگوید: هرگاه شخصى که کندن چاهى را مقاطعه کرده است، مقدارى از آن را بکند و سپس به علتى مانند بیمارى یا سختى زمین، ادامه کار برایش متعذر شود، همه عمل و نیز آنچه او انجام داده است تقویم مىشود و آنگاه به نسبت، از اجرت به او پرداخت خواهد شد. 42 نظیر همین حکم در مبسوط شیخ طوسى نیز آمده است. 43
ملاحظه مىشود که در این مورد، عذر قهرى که مانع از اجراى تعهد شده و متعهد در وجود آن دخالتى نداشته، منجر به انحلال قرارداد و رفع تعهد شده است.
شهید ثانى مىگوید: «هرگاه عذر عام باشد؛ مثل آنکه برف به اندازهاى ببارد که گذشتن از راهى که براى عبور از آن مرکبى استیجار شده، ممکن نباشد، اقرب آن است که خیار فسخ براى هر دو طرف عقد به وجود مىآید؛ زیرا استیفاى منفعت اراده شده متعذر است؛ ولى احتمال قایل شدن به انفساخ عقد نیز وجود دارد؛ زیرا تعذر همانند تلف مورد تعهد است.» 44
در مورد مزبور، هرچند به عدم امکان استیفا اشاره شده، ولى با توجه به تعهد موجر در عقد اجاره، به هر حال، مورد از مصادیق تعذر اجراى مورد تعهد است. 45
د. تعذر شرط ضمن عقد
برخى فقها اعتقاد دارند: چنانچه شرط فعلى در عقد گنجانده شود و مشروطٌعلیه از انجام شرط خوددارى نماید، ابتدا باید مشروطٌعلیه به انجام شرط الزام گردد و در صورت تعذر الزام، مشروطٌله اختیار فسخ معامله را خواهد داشت. چنانکه گفته شده: «یجب الوفاء بالشرط و لایتسلط المشروط له على الفسخ الامع تعذر وصوله الى شرطه لعموم الامر بالوفاء بالعقد الدال على الوجوب .. ولوا متنع المشروط علیهمن الوفاء بالشرط و لم یمکن اجباره رفع امره الى الحاکم لیجبره علیه ان کان مذهبه ذلک، فان تعذر فسخ حینئذ ان شاء.» 46 این نظریه مورد قبول صاحب جواهر، 47 شیخ انصارى، 48 و بسیارى از فقهاى عصر حاضر است. 49 ولى شهید ثانى با آن مخالف است. 50
ه. تعذر در عقد وکالت
هرگاه در عقد وکالت، اجراى موضوع عقد به نحوى متعذر شود ـ مثلاً خانهاى که براى فروش آن وکالت داده است، از بین برود ـ وکالت منفسخ مىشود. در این مورد، ماده 683 قانون مدنى ایران مىگوید: «هرگاه متعلق وکالت از بین برود یا موکل عملى را که مورد وکالت است، خود انجام دهد یا به طور کلى، عملى که منافى با وکالت وکیل باشد به جا آورد، مثل اینکه مالى را که براى فروش آن وکالت داده بود، خود بفروشد، وکالت منفسخ مىشود.» این موارد در فقه نیز از جمله اسباب بطلان و انفساخ وکالت شناخته شده است. 51
تأثیر تعذر اجرا بر قراداد
تعهدات ناشى از قرارداد به دو دسته تعهدات اصلى (مثل تسلیم مبیع) و تعهدات فرعى (شروط ضمن عقد) تقسیم مىشود. تعذر اجرا، بر هریک از اینها آثار متفاوتى دارد که در ادامه به آنها مىپردازیم:
الف. تأثیر تعذر اجراى تعهدات اصلى عقد
چنانچه در عقود معوض انجام تعهدات ناشى از عقد متعذر گردد ـ مثل اینکه مبیع قبل از قبض تلف شود یا اجیر قبل از انجام عمل مورد اجاره بمیرد ـ آیا در چنین مواردى هنوز عقد باقى است تا براى جبران ضرر وارده به طرف دیگر قایل به حق فسخ براى وى شد یا اینکه با تعذر تسلیم عقد منفسخ مىشود؟
در تلف مبیع قبل از قبض اکثریت فقهاى امامیه قایلند که چنانچه این تلف به آفت سماوى باشد، بیع منفسخ مىشود. ولى در صورتى که این تلف ناشى از تعدى و تفریط بایع یا مستند به فعل ثالث باشد، در این صورت، بسیارى قایلند که مشترى حق فسخ پیدا مىکند. 52
به طور مسلم حق فسخ در صورتى مطرحمىشود که عقد به صورت صحیح منعقد شده باشد و به رغم تعذر تسلیم، تداوم عقد معقول باشد. با وجود این، شهید اول به طور کلى بیان مىدارد: «فلو اشترى شیئا ضنا امکان تسلیمه ثم عجز بعد تخیر المشترى.» 53 مطابق با این کلام کلى، هرگاه به هر دلیلى تسلیم مبیع متعذر گردد، مشترى حق فسخ خواهد داشت. شهید ثانى در شرح این عبارت متوجه این مطلب شده که کلیت مسئله اشکال دارد؛ زیرا در برخى از مواقع تداوم عقد جنبه عقلایى و منطقى ندارد و در چنین مواردى عقد منفسخ مىشود و محلى براى فسخ باقى نخواهد ماند. بدینروى، کلام شهید اول را اینگونه توجیه مىکند: «لأن المبیع قبل القبض مضمون على البائع و لما لم ینزل ذلک منزله التلف، لامکان الانتفاع به على بعض الوجوه جبر بالتخییر.» 54
بر این اساس، اگر کالایى فروخته شود و تسلیم مبیع فعلاً متعذر گردد، ولى امکان تسلیم یا تسلم به طور متعارف براى آینده وجود داشته باشد، در این صورت، حق فسخ مناسبترین شیوه برخورد با تعذر تسلیم است.
اگر امکان تسلیم به طور متعارف وجود نداشته باشد، ولى به نحوى بتوان از مبیع متمتع شد ـ مثل اینکه مبیع بردهاى باشد که فرارى شده و امکان تسلیم آن وجود نداشته باشد، اما امکان آزادسازى او به عنوان کفاره ممکن است ـ در این صورت نیز تعذر تسلیم مىتواند به اختیار فسخ براى مشترى منجر گردد.
سؤالى که مطرح مىشود این است: در کلیه صور تعذر تسلیم، تداوم عقد مىتواند توجیه داشته باشد؛ زیرا در نهایت مثل یا قیمت جایگزین خواهد شد. براى نمونه، اگر بایع یا شخص ثالث مبیع را قبل از قبض تلف نماید، در این صورت، بقاى عقد منطقى است؛ زیرا مىتوان بایع یا شخص ثالث را به پرداخت مثل یا قیمت ملزم کرد. در چنین مواردى مشترى حق فسخ خواهد داشت که معامله را فسخ کند و یا مثل یا قیمت را از اتلافکننده تقاضا نماید؟ این گرایش در برخى از کلمات فقها دیده مىشود. براى نمونه، در اتلاف ثالث، اکثریت فقها به این سمت گرایش پیدا کردهاند (که بحث آن گذشت) ولى در اتلاف بایع تعداد کمترى این نظریه را پذیرفتهاند که در صورت تعذر مسلمٌفیه، مثل یا قیمت آن باید به خریدار پرداخت گردد.
میرفتاح در ذیل قاعده «تعذر الوفاء بالعقد مبطلٌ له» در پاسخ سؤال فوقالذکر مىگوید: چنانچه تسلیم متعذر گردد ولى بتوان به موجب قاعده اتلاف یا تسبیب کسى را مسئول و ضامن آن تلقّى کرد، در این صورت، عقد باطل نشده و طرف دیگر مىتواند معامله را به دلیل تعذر تسلیم فسخ نماید و یا فسخ نکند و براى جبران خسارت به اتلافکننده مراجعه نماید. اما در مواردى که تعذر در ضمان کسى نیست ـ مثل اینکه ملک مورد مزارعه را آب گرفته و امکان زرع وجود نداشته باشد ـ در این صورت، عقد باطل مىشود. 55
نویسنده قواعد الفقهیه در ذیل قاعده «بطلان کل عقد یتعذر الوفاء بمضمونه» مىنویسد:
أن المتعاقدین و المتعاقدین اذا تعاقدوا و تعاهدوا و التزما مثلاً فى باب البیع فأن تکون هذه العین التى لاحدهما ملکا للآخر بعوض ثمن المسمى من الاخر لصاحب تلک العین و مالکه، فالوفاء بهذه المعاهدة عباره عن أن صاحب العین یسلم تلک العین الى مالک الثمن، و کذلک الامر من طرف مالک الثمن. فوفاؤه بهذه المعاملة معناه تسلیم الثمن الى مالک تلک العین، و تسلم العین منه فاذا تعذر الوفاء بالمعنى المذکور تعذرا دائمیا، یکون مثل هذه المعاهدة لغوا باطلاً عند العقلاء ولا فرق بین أن یکون تعذر الوفاء من طرف واحد أو من طرفین، وفى کلتا الصورتین تکون المعاملة باطلة لان المعاهدة من الطرفین و العقد قائم بکلا المتعاقدین فعجز أحدهما فى بطلان تلک المعاملة مثل عجز الطرفین و هذا الامر یجرى فى جمیع العقود و المعاملات. 56
مرحوم نائینى این سؤال را مطرح مىکند که آیا تعذر تسلیم موجب انفساخ عقد مىگردد یا براى طرف دیگر حق فسخ به وجود مىآورد؟ ایشان در پاسخ به این سؤال، مىنویسد: تعذر تسلیم به دو نحو است:
ان قلت: تعذر التسلیم لا یقتضى البطلان غایته ثبوت خیار تخلف الشرط للمشترى. قلت: لو بقى المال على قابلیة التسلیم غایة الأمر تعذر لعارض ... نلتزم بالخیار. و أما لو لم یبق على صلاحیة التسلیم ـ کالتلف و ما فى حکمه ـ فلا معنى لخیار تخلف الشرط، لأنه بطل العوضیه وامتنع الوفاء بالالتزام الضمنى. 57
بنابراین، خیار تعذر تسلیم صرفا باید محدود به مواردى گردد که تسلیم موقتا متعذر است، ولى به طور متعارف انتظار مىرود که این تعذر برطرف خواهد شد. همچنین اگر اجراى جزئى از قرارداد متعذر باشد، اثر تعذر، جعل خیار است. در چنین مواردى طرف دیگر مىتواند معامله را به دلیل تعذر تسلیم فسخ کند یا معامله را فسخ نکرده و صبر نماید تا تعذر برطرف شده و تسلیم انجام گیرد. در بلغهالفقهیه آمده است:
لا یقال تعذر التسلیم لایقتضى الانفساخ بل غایته الخیار و التسلط على الفسخ. لا نا نقول انما یتجه الخیار مع امکان التسلیم و کون تعذره عارضا یمکن زواله کالاباق و السرقه مع رجاء العود. أما مع عدم بقاء صلاحیة التسلیم للتلف و ما هو بمنزلة فلا معنى للخیار مع بطلان العوضیة و امتناع الوفاء بما یقتضیه العقد بمدلولة الالتزامى من تسلیم ما وقع العقد علیه. 58
ب. تعذر اجراى تعهدات فرعى (شروط ضمن عقد)
در خصوص اثر تعذر اجراى شروط بر عقد، دیدگاههاى متفاوتى وجود دارد. اگر مشروطٌعلیه، به شرط فعل عمل نکند، در پاسخ این سؤال که آیا مشروطٌله، پس از عدم اجراى شرط بلافاصله حق فسخ عقد را خواهد داشت، یا اینکه تنها پس از الزام مشروطٌعلیه و تعذر اجبار وى، مىتواند عقد را فسخ نماید، برخى از فقها به وجه اول و برخى دیگر به وجه دوم قایلند. مرحوم نراقى حق فسخ را در طول حق الزام مىداند. وى مىگوید: «اذا تعذر [الشرط ]کما اذا شرط تسلیم الثمن فى یوم معین و لم یؤده فى ذلک الیوم فظاهر هم [فقهاء] فى مسائل البیع تخییر المشروط له بین فسخ العقد و امضائه.» 59 گروهى که معتقدند پیش از الزام نیز امکان فسخ وجود دارد، خود به دو دسته تقسیم شدهاند. برخى مثل علّامه حلّى، 60 محقق کرکى، 61 آیتاللّه خوئى 62 و بجنوردى 63 معتقدند در عرض حق فسخ، حق الزام مشروطٌ علیه براى مشروطٌله محفوظ است.
بجنوردى در این خصوص متذکر شده است:
هل للمشروطٌ له الفسخ مع التمکین من الاجبار ام لا؟ فیه قولان... . والا قوى هو الاول من جهة ان حق الخیار موضوعه تخلف المشروطٌ علیه عن ایجاده لا عدم الامکان وجوده ولو باجباره، فان لم یفعل باختیاره فیتحقق موضوع الخیار و یوجد هذا الحق للمشروطٌ له. و السر فى ذلک ما ذکرنا سابقا ان مرجع هذا الخیار ـ أى خیار تخلف الشرط ـ هو ان التزام المشروطٌ له بهذه المعاملة فى ظرف ایجاد المشروطٌ علیه ما التزام به فان لم یوجده فلا التزام المشروطٌ له بهذه المعامله فى ظرف ایجاد المشروطٌ علیه ما التزام به فان لم یوجده فلا التزام من طرف الشارط فیکون مخیرا بین الفسخ و انفاذ المعاملة. ولا ینافى وجود هذا الحق مع وجود حق آخر له و هو حق اجباره للمشروطٌ علیه بواسطه الاشتراط. 64
دیدگاه مقابل، این است که مشروطٌ له حق الزام ندارد و فقط مىتواند عقد را فسخ کند. شیخ طوسى، 65 و شهید اول 66 قایل به این نظریه هستند.
به عبارت دیگر، تعذر اجراى تعهد فرعى قطعا موجب جعل خیار است. سؤال این است که آیا قبل از تعذر و پس از عدم اجرا، حق الزام هم وجود دارد؟ سه پاسخ ارائه شده است: 1. خیر؛ نتیجه گنجاندن شرط در عقد، ایجاد حق فسخ براى طرف دیگر در صورت تخلف است و بنابراین، مشروطٌ له مىتواند عقد را فسخ کند و حق الزام ندارد؛ بله؛ در عرض خیار حق الزام هست. 3. بله؛ مقدم بر خیار حق الزام هست.
قول به توقف خیار بر الزام مشروطٌ علیه، که نظر مشهور فقهاست و در ماده 239 ق.م منعکس شده، مشکلات عملى را براى محاکم به وجود آورده است. دیدگاه امام خمینى این است که اعمال خیار متوقف بر الزام مشروطٌ علیه نیست. 67 از اینرو، راه براى اصلاح این ماده هموار است.
ماده 239 قانون مدنى مقرّر مىدارد: «هرگاه اجبار مشروطٌعلیه براى انجام فعل مشروط ممکن نباشد و فعل مشروط هم از جمله اعمالى نباشد که دیگرى بتواند از جانب او واقع سازد، طرف مقابل حق فسخ معامله را خواهد داشت.» آیا مىتوان حکم این ماده را به موارد تعذر اجراى عقد (نه شرط) سرایت داد؟ از یکسو، در فقه خیار تخلف شرط داریم، ولى خیار تخلف عقد نداریم و از سوى دیگر، ممکن است گفته شود با قیاس اولویت مىتوان به این نتیجه رسید؛ زیرا اگر نتیجه تخلف تعهد فرعى، خیار است، تخلف تعهد اصلى به طریق اولى موجب خیار است.
بررسى تطبیقى ـ تعذر اجرا در حقوق انگلستان
آموزه حاکم بر انگلستان در خصوص تعذر اجراى قرارداد، آموزه «عقیم شدن قرارداد» یا «انتفاى هدف قرارداد» 68 است. «عقیم شدن قرارداد» به این معناست که هرگاه در اثناى قرارداد، بدون تقصیر هیچیک ازطرفین حادثهاى رخ دهد که اجراى عقد را غیرممکن سازد یا به صورتى درآورد که غیرقانونى شود و یا اینکه تغییرات اساسى در اوضاع و احوال ایجاد کند که در نتیجه آن قرارداد تبدیل به چیزى متفاوت با آنچه در ابتدا بوده شود، در این صورت، قرارداد به دلیل عدم امکان اجرا خود به خود به پایان خواهد رسید.
پس از آنکه محاکم انگلستان در قرن هفدهم بر قراردادها به عنوان موجودى مطلق صحه گذاردند، آموزه انگلیسى عقیم شدن قرارداد توسعه یافت؛ آموزهاى که ممکن است متعهد را از مسئولیت رها سازد.
معروفترین دعوایى که منشأ ایجاد این آموزه شد، دعواى مربوط به تاجگذارى ادوارد پنجم پادشاه 60 ساله انگلستان بود. در حاشیه مراسم، برخى مکانهاى مشرف بر مراسم تاجگذارى را در روز مقرّر به قیمت بالایى اجاره کرده بودند. تاجگذارى لغو گردید و هدف از تشکیل آن قراردادها منتفى شد. قضات انگلیسى که بر مبناى عرف قضاوت مىکنند، آرائى صادر کردند که به شکلگیرى این قاعده منجر گشت. 69 برخلاف اصول حقوق قراردادهاى اروپایى، فرانسه، ایران و آلمان، در انگلستان دو مفهوم متمایز (تعذر و تعسر) براى رهاسازى از مسئولیت قراردادى وجود ندارد و هر دو در قالب قاعده «عقیم شدن قرارداد» مورد بررسى قرار مىگیرند.
عقیم شدن قرارداد به عنوان یکى از اسباب سقوط تعهد، موجب آزاد شدن ذمّه متعهد در مقابل متعهدٌله مىشود. براى مثال، مىتوان به پرونده تیلور علیه کالدوِل اشاره نمود. کالدوِل یک تالار موسیقى را به تیلور اجاره داد که چند کنسرت در آنجا برگزار کند. تالار به طور اتفاقى پیش از اینکه موسیقى شروع شود طمعه حریق شد. دادگاه حکم نمود که قرارداد و بالتبع تعهد ناشى از آن ساقط شده است. 70
در حقوق انگلیس به دلیل فقدان مفهومى به عنوان «انفساخ»، قرارداد عقیم شده «باطل» خواهد شد. دادگاه سلطنتى اینگونه رأى داد: «اصل این است که در قراردادهایى که اجراى آنها منوط به استمرار وجود شخصى یا شیئى مىباشد، یک شرط ضمنى وجود دارد که مطابق آن اگر غیرممکن شدن اجرا به خاطر از بین رفتن شخص یا شىء مزبور باشد مسئولیتى به بار نخواهد آمد؛ زیرا بر حسب طبیعت قرارداد، طرفین بر این اساس قرارداد بستهاند که شخص یا شىء مزبور موجود باشد.»
این رأى نقطه عطفى در این زمینه محسوب مىشود؛ زیرا اولین انعطاف در قالب شرط ضمنى نمودار شد. از این پس، قضات در پى این بودند که شرط ضمنى فوق را از قصد طرفین احراز کنند. البته بعدها به این شرط ضمنى جنبه نوعى داده و آن را بر حسب اوضاع و احوال به افراد متعارف تعمیم دادند.
در ابتدا غیرممکن شدن، طبق شرط ضمنى، به غیر ممکن شدن عملى اطلاق مىشد، اما بعدها نظریه شرط ضمنى به قراردادهایى که از نظر حقوقى ناممکن مىشدند نیز تسرى یافت؛ مثل مواردى که معاملات انجام گرفته با دشمن توسط دولت باطل اعلام مىشد.
بر طبق این نظریه، اگر اجراى قرارداد به دلایل خارجى در شرایطى متفاوت با آنچه منظور طرفین بوده انجام گیرد، قرارداد عقیم مانده است.
در عقیم شدن، آنچه از بین مىرود اصل قرارداد است نه محصول و مولود آن. 71 درست بعکس قوّه قاهره در حقوق فرانسه که تعهد منحل یا معلق مىشود، نه منشأ پیدایش تعهد (قرارداد)، و قرارداد به اعتبار خود باقى مىماند.
اگر بخواهیم تفاوت میان «فراستریشن» و «فورس ماژور» را به طور خلاصه از دید کسى که به آنها استناد مىکند بیان کنیم باید بگوییم: در فراستریشن، شخص اظهار مىدارد: این آن چیزى نیست که من تعهد کرده بودم انجام دهم، در حالى که در فورس ماژور شخص مدعى است: من تعهد کرده بودم که این کار را انجام دهم، اما به واسطه حادثه خارجى و غیرقابل پیشبینى و غیرقابل دفع، توانایى انجام آن را ندارم.
منشأ عقیم شدن قرارداد مىتواند متفاوت باشد. مثلاً، عوامل قهرى یا ویژگىهاى درونى کالا، مانع عملى، تغییر مرزهاى سیاسى 72 و... مىتواند منجر به عقیم شدن قرارداد شود. به هر حال، مىتوان عقیم شدن قرارداد را در تفسیرى موسع به دو عنوان «عقیم شدن ناشى از تلف» (غیرممکن شدن مادى یا فیزیکى) و «عقیم شدن ناشى از حکم قانون» (غیرممکن حقوقى) تقسیمبندى نمود. به این ترتیب، مىتوان گفت: تعذر در قراردادها یا موضوعى است یا حکمى (ناشى از حکم قانون).
نکته دیگر اینکه شرط غیرقابل پیشبینى بودن در تعذر اجرا که در اصول حقوق قراردادهاى اروپا، کنوانسیون بیع وین، حقوق ایران و فرانسه لازم است، در انگلیس غالب متأخران آن را لازم نمىدانند. در این کشور ممکن است حادثه قابل پیشبینى موجب انتفاى قرارداد و سقوط تعهد شود، هرچند قابل پیشبینى نبودن حادثه در اثبات تغییر بنیادى در قرارداد مورد توجه است. البته اگر آن را پیشبینى کرده باشد (نه اینکه صرفا قابل پیشبینى بوده)، قطعا موجب سقوط تعهد نمىشود. 73
در پرونده معروف جکسون علیه اتحادیه بیمه دریایى، یک کشتى براى مسافرت فورى اجاره گردید، اما حرکت کشتى با یک مانع چند هفتهاى مواجه شد. مستأجر از پرداخت مبلغ اجاره امتناع ورزید و صاحب کشتى اقامه دعوا نمود. قاضى انگلیسى چنین رأى داد که قرارداد عقیم مانده و در نتیجه، منحل شده است؛ زیرا آن چیزى که طرفین قرارداد اجاره مدنظر داشتهاند، عبارت بوده از تحویل فورى کشتى که تحقق نیافته است.
این تلقّى قاضى انگلیسى به واسطه آموزه «عقیم شدن قرارداد» بود، حال اگر یک قاضى فرانسوى داورى همین اختلاف را به عهده داشت احتمالاً با استناد به قوّه قاهره قرارداد را معلّق مىدانست؛ یعنى تا زمان وجود مانع، صاحب کشتى را از تعهد به تسلیم مبرّا مىنمود، بىآنکه قرارداد اجاره را بدین خاطر منحل بشمارد، و یا اینکه براى جلوگیرى از زیان طرف مقابل به وى حق فسخ دهد. همچنین اگر پرونده زیر دست یک قاضى آلمانى مىبود به استناد «عدم پیشبینى» که در حقوق آن کشور نهادى ویژه است، رأى به تعدیل قرارداد مىداد؛ زیرا توازن اقتصادى قرارداد بر هم خورده است. 74
از آنچه گفته شد تفاوت عقیم شدن با قوّه قاهره نمودار مىشود؛ چراکه عقیم شدن از مفهوم قوّه قاهره بسیار وسیعتر است.
«عقیم شدن قرارداد» به انحلال قرارداد مىانجامد؛ در نتیجه، زمانى که احراز شود قرارداد عقیم شده است، قاضى حق اصلاح یا تعدیل آن را ندارد؛ چراکه بنا به فرض، قراردادى باقى نمانده است که بتواند آن را اصلاح کند.
مبناى حقوقى عقیم شدن قرارداد
براى آموزه عقیم شدن قرارداد در حقوق انگلیس مبانى مختلفى ذکر شده است که دو مبنا از همه مهمتر بوده و بیشتر مورد توجه قرار گرفتهاند:
1. نظریه اساسى تعهد
بنابراین، مبنا که مجلس اعیان انگلیس 75 آن را در دعوایى 76 در سال 1956 77 مورد توجه قرار داد، تغییرىکه در قرارداد باید به وجود آید تا عقیم شدن قرارداد به معناى اصطلاحى تحقق یابد، لازم است به گونهاى باشد که موضوع تعهد در صورتى که حتى امکان اجراى آن وجود داشته باشد، چیزى متفاوت با موضوع مورد توافق طرفین باشد (اظهار لرد رادکیلف در پرونده فوقالذکر).
این نظر در حقوق ایران نیز قابل پذیرش است و مىتوان آن را با بحث وحدت مطلوب و تعدد مطلوب تطبیق داد؛ به این صورت که اگر مجموع مرکب از مورد معامله و تقیید آن ـ مثلاً ـ به زمان خاصى براى اجراى عقد به صورت وحدت مطلوب موردنظر طرفین معامله باشد، 78 در این صورت، حتى اگر تسلیم مورد معامله یا اجراى مورد تعهد نیز براى مدت زمان معین یا نامعین ـ ولى به طور موقت ـ غیرممکن باشد، قرارداد را باید منتفى و مشمول حکم تعذر اجرا دانست.
در حقوق انگلیس به موجب رأى صادره از دادگاه سلطنتى این کشور، اگر اجراى قرارداد براى زمان معینى مطلوب و مورد تعهد باشد و به علت بروز حوادث غیرقابل پیشبینى که هیچیک از طرفین در آن تقصیرى نداشتهاند در موعد مقرّر قابل اجرا نباشد، در این صورت، تأخیر در اجرا موجب عقیم شدن یا انتفاى قرارداد مىشود. 79
در صورت تعدد مطلوب، یعنى در قراردادهایى که در آن، موعدِ انجام عمل مورد عقد، یا تسلیم مال مورد معامله نسبت به خودِ آن موضوع، اهمیت کمترى دارد و تسلیم موضوع فىنفسه مهم است، انتفاى موقت موضوع، موجب بطلان قرارداد نخواهد بود، مگر اینکه این انتفاء تا اندازهاى از موعد قرارداد فاصله داشته و طولانى باشد که عرف، قرارداد را منتفى بداند و در این صورت، عقیم شدن قرارداد محقق خواهد بود.
2. نظریه شرط ضمنى
به موجب این نظریه، طرفین به طور ضمنى توافق کردهاند که در صورت عقیم شدن قرارداد، در قبال همدیگر تعهدى نداشته باشند. در حقوق انگلیس هرچند از این نظریه استفاده شده است، 80 با وجود این، در حالحاضر عموما نظریه اول ترجیح داده مىشود. 81
در فقه و حقوق ایران نیز به این علت که دلیلى بر «شرط ضمنى بودن عدم تعهد طرفین در قبال همدیگر در صورت انتفاى قرارداد» وجود ندارد، با توجه به اصل عدم نمىتوان چنین نظریهاى را صحیح دانست. اما اگر تغییر شرایط قراردادى به قدرى اساسى باشد که شرایط فعلى با آنچه مقصود طرفین بوده، کاملاً متفاوت شود، به نظر مىرسد بتوان به موجب قاعده «العقود تابعه للقصود» 82 حکم به انحلال قرارداد کرد؛ زیرا تبعیت عقد از قصد علاوه بر جنبه ایجابى، جنبه سلبى نیز دارد و آنچه مقصود طرفین نیست واقع نخواهد شد. 83
ممکن است این سؤال مطرح شود که در صورت عقیم شدن و در نتیجه انحلال قرارداد، تکلیف آن قسمت از عقد که پیش از «عقیم شدن قرارداد» اجرا شده چه مىشود؟ به موجب قانون قراردادهاى عقیمشده مصوب سال 1943، قاضى مىتواند حکم به جبران هزینههایى بدهد که هریک از طرفین قبل از عقیم شدن قرارداد متحمل شدهاند.
باید خاطرنشان ساخت قانون «عقیم شدن قرارداد» جنبه تکمیلى دارد نه امرى. بنابراین، طرفین هر قرارداد مىتوانند به دلخواه آن را تغییر داده و یا برخلاف آن تراضى نمایند.
آثار عقیم شدن قرارداد در حقوق انگلیس
از مطالعه پروندههاى فوقالذکر به دست مىآید که قرارداد از زمانى خاتمه مىیابد که عقیم شدن اتفاق مىافتد؛ یعنى طرفین قرارداد از تعهدات آینده خویش برى مىشوند، اما الزاماتى که تحمیل شده یا وظایف و هزینههایى که باقى مانده تعهدآور است.
دادگاههاى انگلستان در مجموع، موارد زیر را به عنوان مصادیق «عقیم شدن» و تعذر اجراى قرارداد پذیرفتهاند:
الف. هنگامى که بعد از انعقاد یک قرارداد، قانونى تصویب شود و اجراى قرارداد را ناممکن سازد. براى نمونه، هرگاه قراردادى براى تحویل گندم منعقد شود و سپس، به موجب قانونى که پیش از تحویل گندمها به تصویب مىرسد، همه گندمها به نفع دولت مصادره شود، قرارداد مذکور غیرقابل اجرا خواهد شد.
ب. از بین رفتن چیزى که براى اجراى قرارداد ضرورى است. براى مثال، اگر قراردادى براى کرایه یک سالن اجراى موسیقى منعقد شود، اما سالن در اثر یک آتشسوزى تخریب گردد، قرارداد عقیم و غیرقابل اجرا مىشود.
ج. ناتوانى متعهد در قراردادهاى مربوط به خدمات شخصى؛ مانند آنکه یک نوازنده پیانو در روز اجراى کنسرت بیمار شود و نتواند مطابق قرارداد، برنامه خود را اجرا کند.
د. عدم وقوع رخدادى که اساس و مبناى قرارداد است. اگر قراردادى مبتنى بر وقوع امرى خاص باشد و آن امر اتفاق نیفتد، قرارداد مزبور غیرقابل اجرا خواهد شد. براى مثال، مىتوان به ماجراى تاجگذارى ادوارد هفتم اشاره نمود: شخصى اتاقى را که مشرف به مسیر عبور پادشاه بود کرایه کرد، اما به علت بیمارى شاه، مراسم تاجگذارى لغو شد. در این مورد، دادگاه مقرّر کرد که قرارداد «غیرقابل اجرا» شده؛ زیرا عبور پادشاه مبناى قرارداد بوده است. 84
سه مورد اول را در فقه اسلامى و حقوق ایران نیز مىتوان به عنوان «تعذر اجرا» مطرح کرد. مطابق ماده 348 قانون مدنى ایران، «بیع چیزى که خرید و فروش آن قانونا ممنوع است... یا چیزى که بایع قدرت بر تسلیم آن ندارد باطل است...» هرچند عبارت ماده مزبور، ظهور در ممنوعیت قانونى حینالعقد دارد، اما ممنوعیت ناشى از قانون لاحق نیز موجب مىشود که قدرت بایع بر تسلیم مبیع از بین برود.
ماده 483 قانون مدنى ایران نیز به دومین مورد مذکور اشاره دارد. مطابق این ماده، «اگر در مدت اجاره، عین مستأجره به واسطه حادثه کلاً یا بعضا تلف شود، اجاره از زمان تلف نسبت به مقدار تلف شده منفسخ مىشود.»
ماده 229 همان قانون نیز به موردى اشاره مىکند که متعهد در اثر حادثهاى که دفع آن از حیطه اقتدار او خارج است، نمىتواند از عهده تعهد خود برآید.
براى چهارمین مصداق قاعده «عقیم شدن قرارداد» در حقوق انگلیس، نمىتوان معادل درستى در فقه و حقوق ایران ارائه کرد؛ زیرا به نظر مىرسد مورد مزبور مبتنى بر توجه به انگیزه و غرض مستأجر است. البته اگر انتفاع عقلایى از مورد عقد منحصر به وقوع رخداد خاصى باشد، عدم حدوث آن، مشمول اصل کلى لزوم منفعت عقلایى داشتن مورد معامله قرار مىگیرد و عقد را باطل یا منفسخ مى کند. (ماده 215 قانون مدنى ایران).
در نظام حقوقى «کامن لا» هنگامى که قراردادى در نتیجه وقوع حادثهاى غیرقابل اجرا مىشود، قرارداد خودبهخود خاتمه مىپذیرد؛ اما چنانچه قبلاً پول یا مالى رد و بدل شده باشد یا اینکه یک طرف، پیش از غیرقابل اجرا شدن قرارداد، عملى بر اساس قرارداد انجام داده باشد، غیرقابل اجرا شدن قرارداد ایجاد مشکل مىکند. به این علت، لایحه اصلاح قانون قراردادهاى عقیمشده مصوب سال 1943 در اینباره مقرّر مىدارد:
1. پولى یا مالى (غیر از کالاهاى خاصى که تلف یا فاسد شدهاند) که قبلاً پرداخت شده یا منتقل گردیده، مىتواند مطالبه شود.
2. طرفى که هزینههایى را بر اساس قرارداد متحمل شده، مىتواند وجه پرداخت شده یا مبلغ قابل پرداخت را مطالبه کند.
3. وجهى که پیش از «عقیم شدن» باید پرداخت مىشد، نباید پرداخت شود.
4. هرگاه یک طرف قرارداد، از کارى که پیش از عقیم شدن و تعذر اجرا انجام شده (مانند خانه نیمهساخته) سود برده است طرف دیگر استحقاق دریافت مبلغى را که دادگاه منصفانه و عادلانه تعیین مىکند، دارد. 85
نتیجهگیرى
اثر تعذر اجرا بر عقد را نمىتوان به طور کلى انفساخ یا بطلان یا خیار دانست، بلکه باید قایل به تفصیل شد. اثر تعذر در هر یک از اقسام زیر به شرح ذیل مىباشد:
الف. عقد در حین انعقاد متعذّرالوفا باشد و طرفین به این امر آگاه باشند. چنین عقدى از آغاز باطل است؛ چراکه یکى از شرایط صحت عقد، قدرت بر تسلیم، یعنى وفا به مدلول عقد است؛ مانند آنکه در عقود تملیکى، مورد معامله مال مغروق و در معاملات عهدى مورد تعهد، عملى باشد که براى متعهد عمل به آن غیرممکن است.
ب. طرفین عقد در حین انعقاد بر این اعتقاد باشند که مدلول عقد ممکنالوفاست، ولى پس از عقد کشف گردد که چنین نبوده؛ مثل اینکه در عقد بیع، فروشنده و خریدار به خیال آنکه مبیع مقدور التسلیم است معامله کنند و بعد آشکار شود که مبیع در زمان انعقاد عقد غیرقابل تسلیم بوده که در این صورت نیز عقد محکوم به بطلان از حین عقد است.
ج. مفاد و مدلول عقد در زمان انعقاد ممکنالوفا باشد، ولى به علتى که پس از عقد عارض شده غیرممکن گردد. این صورت، دو فرض خواهد یافت:
1. عذر، متحملالرفع نباشد که در این فرض، عقد از زمان تعذر منفسخ مىشود.
2. عذر، متحملالرفع باشد که در این فرض، دو حالت متصور است:
الف) وفا به عهد در زمان خاص به طور وحدت مطلوب باشد که در این صورت، نیز عقد از زمان تعذر منفسخ مىشود.
ب) وفا به عهد در زمان خاص به نحو تعدّد مطلوب باشد؛ یعنى یک مطلوب، اصل ایفا و مطلوب دوم در زمان مخصوص صورت گرفتن ایفا باشد که در این حالت، به علت ناممکن شدن مطلوب دوم براى متعهدٌله خیار فسخ مطرح مىشود و مىتواند عقد را فسخ کند یا اینکه آن را فسخ نکند و ایفاى عین تعهد را در زمان امکان بخواهد.
تعذر را مىتوان به تعذر موقت و دایمى، تعذر ابتدایى و عارضى، تعذر جزئى و کلى، تعذر تعهد اصلى و تعهد فرعى تقسیم کرد. به عبارت دیگر، در مواردى که تعذر، ابتدایى (حینالعقد)، کلى، دایمى و مربوط به تعهد اصلى باشد، تعذر اجرا موجب بطلان عقد مىشود.
در مواردى که تعذر، عارضى، کلى، دایمى، و مربوط به تعهد اصلى باشد، اثر تعذر اجرا انفساخ عقد است. در غیر این موارد، نتیجه تعذر اجرا، خیار فسخ متعهدٌله است؛ یعنى اگر تعذر موقت یا جزئى یا مربوط به تعهدات فرعى باشد، تعذر موجب بطلان یا انفساخ عقد نمىشود و صرفا متعهدٌله حق فسخ قرارداد را پیدا مىکند.
در مقایسه تعذر اجراى قرارداد در حقوق ایران و انگلیس موارد ذیل قابل ذکر است:
بر خلاف حقوق انگلیس، در حقوق ایران نسبت به تعسر اجرا مقرّراتى پیشبینى نشده است و مقرّرات موجود در ایران (مواد 227 و 229 قانون مدنى) صرفا ناظر به تعذر اجراى قرارداد است.
در انگلستان، برخلاف ایران و فرانسه، دو مفهوم متمایز (تعذر و تعسر) براى رهاسازى از مسئولیت قراردادى وجود ندارد و هر دو در قالب قاعده «عقیم شدن قرارداد» مورد بررسى قرار مىگیرند.
عقیم شدن از مفهوم قوّه قاهره بسیار وسیعتر است. در آموزه عقیم شدن، آنچه از بین مىرود اصل قرارداد است نه محصول و مولود آن؛ 86 برخلاف قوّه قاهره در حقوق فرانسه که تعهد منحل یا معلق مىشود، نه منشأ پیدایش تعهد (قرارداد)، و قرارداد به اعتبار خود باقى مىماند. در فراستریشن، شخص اظهار مىدارد: این آن چیزى نیست که من تعهد کرده بودم انجام دهم. در حالى که در فورس ماژور، شخص مدعى است: من تعهد کرده بودم که این کار را انجام دهم، اما به واسطه حادثه خارجى و غیرقابل پیشبینى و غیرقابل دفع، توانایى انجام آن را ندارم.
در حقوق انگلیس به دلیل فقدان مفهومى به عنوان «انفساخ»، قرارداد عقیمشده «باطل» خواهد شد، اما در حقوق ایران تعذر عارضى حسب مورد موجب انفساخ یا خیار است.
تفاوت دیگر اینکه شرط غیرقابل پیشبینى بودن در تعذر اجرا، که در حقوق ایران و فرانسه لازم است، در انگلیس غالب متأخران آن را لازم نمىدانند.
در حقوق انگلستان، چهار مورد به عنوان مصادیق «عقیم شدن» و تعذر اجراى قرارداد پذیرفته شده که سه مورد اول آن را مىتوان مطابق فقه و حقوق ایران نیز مشمول حکم تعذر اجرا دانست. این موارد عبارتند از:
1. مواردى که بعد از انعقاد یک قرارداد، قانونى تصویب شود و اجراى قرارداد را ناممکن سازد.
2. از بین رفتن چیزى که براى اجراى قرارداد ضرورى است.
3. ناتوانى متعهد در قراردادهاى قائم به شخص.
4. عدم وقوع رخدادى که اساس و مبناى قرارداد است. اگر قراردادى مبتنى بر وقوع امرى خاص باشد و آن امر اتفاق نیفتد، قرارداد مزبور، غیرقابل اجرا و عقیم خواهد شد؛ مانند آنچه در مثال تاجگذارى ادوارد هفتم گذشت.
سه مورد اول را در فقه اسلامى و حقوق ایران نیز مىتوان به عنوان «تعذر اجرا» مطرح و به مواد 348 و 229 قانون مدنى استناد کرد. براى چهارمین مصداق قاعده «عقیم شدن قرارداد» در حقوق انگلیس، نمىتوان معادل درستى در فقه و حقوق ایران ارائه کرد؛ زیرا به نظر مىرسد مورد مزبور مبتنى بر توجه به انگیزه و غرض یکى از متعاملین است.
-
منابع
ـ آلبحرالعلوم، سیدمحمّد، بلغة الفقیه ، تهران، مکتبه الصادق، 1363.
ـ آل کاشفالغطاء، محمّدحسین، تحریر المجله ، نجف اشرف، مکتبة المرتضویه، 1361ق.
ـ اسماعیلى، محسن، قوّه قاهره ، تهران، سروش، 1381.
ـ انصارى، مرتضى، المکاسب ، قم، مجمع الفکر الاسلامى، 1415ق.
ـ جبعى عاملى، زینالدینبن علىبن احمد (شهید ثانى)، الروضة البهیه فى شرح اللمعه الدمشقیه ، قم، اسماعیلیان، 1375.
ـ ـــــ ، مسالک الافهام ، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیه، 1413ق.
ـ حرّ عاملى، محمّدبن حسن، وسائل الشیعه ، بیروت، داراحیاء التراث العربى، بىتا.
ـ حلّى، ابنفهد، المهذب البارع ، قم، نشر اسلامى، 1407ق.
ـ حلّى، جعفربن حسن، شرائعالاسلام ، قم، استقلال، 1409ق.
ـ حلّى، حسنبن یوسف، تحریرالاحکام ، قم، مؤسسة الامام الصادق، 1422ق.
ـ ـــــ ، تذکرة الفقهاء ، قم، مؤسسة آلالبیت لاحیاء التراث، 1420ق.
ـ ـــــ ، قواعدالاحکام ، تهران، افست، 1338ق.
ـ ـــــ ، نهایهالاحکام ، قم، مؤسسة آلالبیت لاحیاء التراث، 1420ق.
ـ خوئى، سیدابوالقاسم، مصباح الفقاهه ، قم، مکتبه الدوارى، 1377.
ـ شفایى، محمّدرضا، بررسى تطبیقى نظریه تغییر اوضاع و احوال در قراردادها ، تهران، ققنوس، 1376.
ـ شهیدى، مهدى، تشکیل قراردادها و تعهدات ، تهران، حقوقدان، 1377.
ـ صادقىمقدّم، محمّدحسن، «هماهنگسازى، اصل لزوم قراردادها و اصل عدالت»، کتاب ماه علوم اجتماعى ، ش 63و64 (دى 1381) ص 26ـ31.
ـ صفایى، سیدحسین، مقالاتى درباره حقوق مدنى و حقوق تطبیقى ، تهران، میزان، 1375.
ـ طباطبائى یزدى، سید محمّدکاظم، حاشیه المکاسب ، چاپ سنگى، قم، اسماعیلیان، 1378ق.
ـ ـــــ ، عروهالوثقى ، بیروت، الدارالاسلامیه، 1410ق.
ـ طوسى، محمّدبن حسن، المبسوط فى فقه الامامیه ، تهران، چاپخانه حیدرى، بىتا.
ـ عبدالعاملى کرکى، ابوالحسن علىبن حسین (محقق کرکى)، جامع المقاصد فى شرح القواعد ، قم، مؤسسة آلالبیت (ع)، 1408ق.
ـ کاتوزیان، ناصر، حقوق مدنى، نظریه عمومى تعهدات ، تهران، یلدا، 1374.
ـ محقق داماد، سیدمصطفى، قواعد فقهى ، تهران، سمت، 1374.
ـ مراغهاى، میر عبدالفتاحبن على، العناوین ، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1418ق.
ـ مکارم شیرازى، ناصر، القواعد الفقیهه ، قم، مدرسه امیرالمؤمنین (ع)، چ دوم، 1411ق.
ـ مکّى عاملى، محمّدبن جمالالدین (شهید اول)، الدروس الشرعیه فى فقه الامامیه ، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1371.
ـ ـــــ ، اللمعة الدمشقیه ، قم، دارالفکر، 1412ق.
ـ موسوى خمینى، سیدروحاللّه، البیع ، قم، اسماعیلیان، 1415ق.
ـ موسوى بجنوردى، سید محمّدحسن، القواعد الفقهیه ، قم، الهادى، 1419ق.
ـ میرمحمّد صادقى، حسین، مرورى بر حقوق قراردادها در انگلیس ، تهران، حقوقدان، 1377.
نایینى، محمّدحسین، منیة الطالب ، به تقریر شیخ موسى خوانسارى، چاپ سنگى.
ـ نجفى، محمّدحسن، جواهرالکلام ، بیروت، دارالاحیاء التراث العربى، بىتا.
ـ نراقى، احمدبن محمّد، عوائدالایام ، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1375.
- Smith, J.C & J.A.C. Thomas, A Casebook on Contract , London, Sweet and Maxwell, 1992.
- Taylor V. Caldwell Kings Bench, In: Lawrencce William H.& Henning, William H., Understanding Sales and Leases of Goods , Lexis Nexis 1996.
- Wilman, John, GCSE Law , London, Sweet & Maxwell, 2002.
-
پى نوشت ها
- 1 دانشجوى دکترى حقوق خصوصى، دانشگاه قم و پژوهشگر پژوهشکده باقرالعلوم علیهالسلام. دریافت: 11/7/88 ـ پذیرش: 11/12/88.
- 2 دانشجوى دکترى فقه و مبانى حقوق و پژوهشگر پژوهشکده باقرالعلوم علیهالسلام.
- 3 ـ ر.ک: سید محمّدحسن موسوى بجنوردى، القواعد الفقهیه ، ج 5، ص225/ سیدمصطفى محقق داماد، قواعد فقهى ، ج 2، ص 112.
- 4 ـ محمّدبن جمالالدین مکّى عاملى شهید اول، اللمعة الدمشقیه ، ص 110.
- 5 ـ این خیارات عبارتند از: خیار مجلس، خیار حیوان، خیار شرط، خیار غبن، خیار تأخیر و خیار عیب.
- 6 4و5ـ سید محمّدحسن موسوى بجنوردى، القواعد الفقهیه ، ج 5، ص 225ـ226.
- 7
- 8 ـ قاعده اصطیادى قاعدهاى است که مستند روایى ندارد و فقها آن را از جمع روایات مختلفى به دست آوردهاند همان، ج 5، ص 225 / سید مصطفى محقق داماد، قواعد فقه ، ج 2، ص 112.
- 9 ـ میرفتاحبن على مراغهاى، العناوین ، قاعده «تعذر وفا به مدلول عقد».
- 10 ـ محمّدحسین نائینى، منیة الطالب ، ج 1، ص 387.
- 11 ـ سیدمحمّد آلبحرالعلوم، بلغة الفقیه ، ج 1 / سید محمّدحسن موسوى بجنوردى، القواعد الفقهیه ، ج 2، ص 77ـ100.
- 12 ـ محمّدبن حسن طوسى، المبسوط ، ج 2، ص 117.
- 13 ـ حسنبن یوسف حلّى، تحریرالاحکام ، ج 1، ص 168.
- 14 ـ جعفربن حسنحلّى محققحلّى، شرایعالاسلام ،ج2،ص 308.
- 15 ـ محمّدحسن نجفى، جواهرالکلام ، ج 24، ص 87.
- 16 ـ حسنبن یوسف حلّى، قواعدالاحکام ، ج 2، 87ـ88.
- 17 ـ شهید اول، الدروس الشرعیة ، ج 3، ص 271.
- 18 ـ ابوالحسن علىبن حسین کرکى محقق کرکى، جامعالمقاصد ، ج 4، ص 168.
- 19 ـ زینالدینبن علىبن احمد جبعى شهید ثانى، مسالکالافهام ، ج 3، ص 361.
- 20 ـ مرتضى انصارى، مکاسب ، ج 6، ص 276.
- 21 ـ سیدمحمّد آلبحرالعلوم، بلغة الفقیه ، ج 1، ص 156ـ157.
- 22 ـ ابن فهد حلّى، المهذب البارع ، ج 3، ص 414.
- 23 ـ سیدابوالقاسم خوئى، مصباح الفقاهه ، ج 7، ص 60.
- 24 22و23ـ حسنبن یوسف حلّى، تذکرة الفقها ، ج 1، ص 555.
- 25
- 26 ـ محمّدبن حسنحرّ عاملى، وسائلالشیعة ، ج18،ص309،ح14.
- 27 ـ شهید ثانى، مسالک الافهام ، ج 3، ص 431.
- 28 ـ حسنبن یوسف حلّى، نهایهالاحکام ، ج 2، ص 498.
- 29 ـ محمّدحسن نجفى، جواهرالکلام ، ج 24، ص 96.
- 30 ـ حسنبن یوسف حلّى، تذکرة الفقها ، ج 2، ص 372.
- 31 ـ محمّدحسن نجفى، جواهرالکلام ، ج 37، ص 60.
- 32 ـ جعفربن حسن حلّى، شرایعالاحکام ، ص 763.
- 33 ـ محمّدحسن نجفى، جواهرالکلام ، ج 24، ص 61.
- 34 ـ شهید ثانى، روضة البهیة ، ج 4، ص 329.
- 35 ـ همان، ص 330.
- 36 ـ محقق کرکى، جامع المقاصد ، ج 7، ص 137.
- 37 ـ شهید ثانى، روضة البهیه ، ج 4، ص 330.
- 38 ـ محمّدحسن نجفى، جواهرالکلام ، ج 27، ص 311.
- 39 ـ حسنبن یوسف حلّى، قواعدالاحکام ، ج 2، ص 289.
- 40 38و39ـ محقق کرکى، جامع المقاصد ، ج 7، ص 144.
- 41
- 42 ـ جعفربن حسن حلّى، شرایع الاسلام ، ج 2، ص 185.
- 43 ـ محمّدبن حسن طوسى، المبسوط ، ج 3، ص 237.
- 44 ـ شهید ثانى، الروضة البهیه ، ج 4، ص 329.
- 45 ـ البته فقها میان عذر عام و عذر خاص تفاوتهایى را ذکر کردهاند. براى آگاهى از این تفاوتها ر.ک: محمّدحسین آل کاشفالغطاء، تحریر المجله ، ج 2، ص 163 و 224. همچنین در فقه حنفى در بسیارى از عذرها به انفساخ عقد اجاره حکم شده است.
- 46 ـ ر.ک: شهید ثانى، الروضة البهیة ، ج 2، ص 89.
- 47 ـ محمّدحسن نجفى، جواهرالکلام ، ج 23، ص 219.
- 48 ـ احمدبن محمّد نراقى، عوائدالایام ، ج 6، ص 71.
- 49 ـ سید محمّدکاظم طباطبائى، عروة الوثقى ، ج 5، ص 46.
- 50 ـ شهید ثانى، روضیة البهیه ، ج 2، ص 89.
- 51 ـ محمّدحسن نجفى، جواهرالکلام ، ج 27، ص 365ـ366.
- 52 ـ حسنبن یوسف حلّى، قواعدالاحکام ، ج 2، ص 87ـ88 / همو، تذکرهالفقها ، ج 1، ص 508 / شهید اول، الدروس الشرعیة ، ج 3، ص 271 / محقق کرکى، جامع المقاصد ، ج 4، ص 168 / شهید ثانى، مسالک الافهام ، ج 3، ص 361 / مرتضى انصارى، مکاسب ، ج 6، ص 276.
- 53 ـ شهید اول، لمعة الدمشقیه ، ص 110.
- 54 ـ شهید ثانى، الروضة البهیه ، ج 2، ص 90.
- 55 ـ میرعبدالفتاح بن على مراغهاى، العناوین ، ج 2، ص 399ـ405.
- 56 ـ سید محمّدحسنموسوىبجنوردى، قواعدالفقهیة ،ج5،ص265.
- 57 ـ محمّدحسین نائینى، منیة الطالب ، ج 2، ص 188.
- 58 ـ سیدمحمّد آلبحرالعلوم، بلغة الفقیه ، ج 1، ص 172.
- 59 ـ احمدبن محمّد نراقى، عوائدالایام ، ص 45.
- 60 ـ حسنبن یوسف حلّى، تذکرة الفقهاء ، ج 1، ص 492.
- 61 ـ محقق کرکى، جامع المقاصد ، ج 4، ص 422.
- 62 ـ سید ابوالقاسم خوئى، مصباح الفقاهة ، ج 7، ص 373ـ374.
- 63 ـ سید محمّدحسن بجنوردى، قواعد الفقهیة ، ج 3، ص 268.
- 64 ـ همان، ص 268ـ269.
- 65 ـ محمّدبن حسن طوسى، المبسوط ، ج 2، ص 151.
- 66 ـ شهید اول، الدروس الشرعیة ، ج 3، ص 214.
- 67 ـ امام خمینى، البیع ، ج 2، ص 178.
- 68 1. Frustration.
- 69 ـ محمّدحسن صادقى مقدم، «هماهنگسازى، اصل لزوم قراردادها و اصل عدالت»، کتاب ماه علوم اجتماعى ، ش 63و64، ص 27.
- 70 2. Taylor v. Caldwell, on Lawrencce William H & Henning, William H. Understanding Sales and Leases of Goods.
- 71 ـ محسن اسماعیلى، قوّه قاهره ، ص 203.
- 72 ـ ناصر کاتوزیان، حقوق مدنى، نظریه عمومى تعهدات ، ش 378، ص 545.
- 73 ـ سیدحسین صفایى، مقالاتى درباره حقوق مدنى و حقوق تطبیقى ، ص 122ـ123.
- 74 1. Richard Backhous, The limits of Duty to Perform , p. 34.
- 75 2. House of Lords.
- 76 3. Davis contractors ltd v. Farehan Urban District councill.
- 77 4. J.C. Smith & Thomas, A Case Book on Contract , p. 514.
- 78 ـ مهدى شهیدى، تشکیل قراردادها و تعهدات ، ج 1، ش 249، ص 313.
- 79 ـ محمّدرضا شفایى، بررسى تطبیقى نظریه تغییر اوضاع و احوال در قراردادها ، ص 52.
- 80 1. Taylor v. Caldwell, on Lawrencce William H & Henning, William H. Understanding Sales and Leases of Goods.
- 81 ـ حسین میرمحمّد صادقى، مرورى بر حقوق قراردادها در انگلیس ، ص 182.
- 82 ـ ر.ک: سید محمّدحسن موسوى بجنورى، القواعد الفقهیه ، ج 3، ص 116 / ناصر مکارم شیرازى، القواعد الفقهیه ، ج 2، ص 373.
- 83 ـ میرعبدالفتاحبن على مراغهاى، العناوین ، ج 2، ص 190 / محمّدحسن نجفى، جواهرالکلام ، ج 22، ص 267 / محمّدحسن آل کاشفالغطا، تحریر المجله ، ج 1، ص 18.
- 84 1. John Wilman, GCSE LAWP , p. 142.
- 85 1. Ibid.
- 86 ـ محسن اسماعیلى، قوّه قاهره ، ص 203.