طلاق قضایى در فقه و حقوق ایران
Article data in English (انگلیسی)
طلاق قضایى در فقه و حقوق ایران
عباس فقیه 1
چکیده
طلاق، حقى است که شرعا و قانونا استیفاى آن در اختیار مردان است. روایات فراوانى در این رابطه وجود دارد و قانون مدنى ایران نیز در ماده 1133 به این امر تأکید کرده است.
با وجود این، در شرع اسلام و قانون مدنى ایران مواردى وجود دارد که صریحا اجازه مىدهد قاضى به درخواست زوجه، حکم به طلاق بدهد.
با توجه به وضعیت جامعه کنونى ما، بخصوص در عرصه روابط خانوادگى، این بحث مطرح مىشود که اگر مرد از تکالیف زناشویى سر باز زند، آیا زن مىتواند از دادگاه تقاضاى طلاق نماید؟ و اینکه آیا موارد رجوع زن به دادگاه منحصر در موارد مصرح در قانون است یا هرگاه تمرّد مرد از وظایف زناشویى مصداق نشوز زوج بود قاضى مىتواند به درخواست زن، وى را علىرغم اراده شوهر طلاق دهد.
این مقاله مىکوشد با استفاده از آیات و روایات و قوانین موجود، به پرسشهاى بالا پاسخ دهد. در همین زمینه با اثبات طلاق قضایى، بیان شده است که این طلاق از نوع بائن است و افزون بر موارد مصرح قانونى، دربرگیرنده مصادیق دیگر نیز مىباشد.
کلیدواژهها : طلاق، طلاق حاکم، طلاق قضایى، عسر و حرج، غایب مفقودالاثر، نشوز، امساک.
مقدّمه
در حال حاضر، طلاق قضایى به عنوان یکى از اقسام طلاق مطرح بوده و در موارد زیادى دادگاهها اقدام به صدور حکم طلاق مىنمایند. اما سؤال این است که ادلّه طلاق قضایى و شرایط و موانع اجراى این طلاق چیست و طلاق قضایى جزو کدام دسته از طلاقها مىباشد؛ آیا طلاق بدعى است یا طلاق سنى و جایز، و در صورت دوم، جزو طلاق بائن است یا طلاق رجعى؟ براى یافتن پاسخ این سؤال، ابتدا باید اقسام طلاق اجمالاً مورد بررسى قرار گیرد.
طلاق اقسامى دارد: 1. حرام؛ 2. مکروه؛ 3. واجب؛ 4. مستحب. 2
طلاق حرام بر چهارم قسم است: طلاق حایض، طلاق نفساء، طلاق در طهرى که در آن طهر با زن مواقعه شده است، و طلاق سه طلاقه بدون رجوع.
طلاق مکروه، زمانى است که با وجود سازگارى بین زن و شوهر طلاق صورت بگیرد.
طلاق واجب، طلاق «ایلاءکننده» و «ظهارکننده» است.
طلاق مستحب، زمانى است که بین زوجین اختلافى شدید وجود دارد که امید به اصلاح آن نیست.
نیز بر هر طلاقى که جایز است «طلاق سنى»، 3 یعنى جایز شرعى اطلاق مىشود و آن بر سه قسم است: 1. بائن؛ 2. رجعى؛ 3. عده.
طلاق بائن، طلاقى است که براى مطلّق رجوع ابتدایى جایز نیست و بر شش قسم است: 1. طلاق غیر مدخول بها؛ 2. یائسه؛ 3. صغیره؛ 4. طلاق خلع؛ 5. طلاق مبارات (البته مادامى که زوجه در بذل و بخشش رجوع نکرده است)؛ 6. مطلقه ثالثه بعد از دو بار رجوع.
طلاق رجعى، طلاقى است که براى مطلّق در آن حق رجوع است.
طلاق عده نیز یکى از اقسام طلاق جایز است.
در یک تقسیمبندى دیگر مىتوان طلاق را به طلاق قضایى و غیرقضایى تقسیم کرد. طلاق غیر قضایى، یعنى طلاقى که زوج یا ابتدائا راضى به طلاق است و یا به سبب بذل مال از سوى همسرش ـ در طلاق خلع یا مبارات ـ راضى به طلاق شده است. اما در طلاق قضایى، بدون اینکه زوج راضى به طلاق باشد و یا حضور داشته باشد حاکم شرع بنا به دلایلى و به درخواست زوجه همسر او را طلاق مىدهد. 4
اصطلاح «طلاق حاکم» یا طلاق با دخالت حاکم، اصطلاحى ناشناخته و مورد اختلاف است. قانون مدنى ایران مصوّب 1307 در مواردى به حاکم اجازه داده بود حکم به طلاق دهد، اما به دلیل آنکه ماده 1133 قانون مدنى مرد را مخیر داشته بود که هرگاه بخواهد زن خود را طلاق دهد و اختیارى براى محکمه قرار نداده بود، باید گفت اصطلاح «طلاق حاکم» با تصویب قانون حمایت خانواده مصوب 1346 موضوعیت یافت. تصویب ماده واحده قانون اصلاح مقرّرات طلاق مصوب 1371 و اصلاح ماده 1133 قانون مدنى در تاریخ 19/8/81 نیز این شبهه را ایجاد کرد که امروزه تمامى طلاقها طلاق حاکم است. امروزه بىهیچ تردیدى، دادگاه در تمامى طلاقها (از جانب زوجه، زوج یا هر دو) نقش دارد، اما چگونگى این نقش، وجه تفکیکى براى طلاق حاکم و طلاق غیرقضایى است.
در باب پیشینه این نوع طلاق نیز ذکر این نکته ضرورى است که هرچند موضوع طلاق قضایى (حاکم) موضوعى مهم و ضرورى به نظر مىرسد، ولى با توجه به اینکه در قرآن به صراحت به آن اشاره نشده است و فقط در موارد محدودى (مثل آیه 2 سوره «طلاق» و آیات 229 و 231 سوره «بقره») از آن سخن به میان آمده است، به تبع آن فقها و حقوقدانان نیز به صورت اجمالى و گذرا در مبحث طلاق به آن پرداختهاند و بر اساس جستوجوهاى صورت گرفته، گویا بحث مفصل و جامع در این رابطه بسیار اندک مىباشد و تنها کتابى که در این زمینه به چاپ رسیده است کتاب طلاق به درخواست زن، به درخواست شوهر ، تألیف مریم احمدیه و جمشید جعفرپور مىباشد و تعدادى مقاله، هرچند محدود نیز در این زمینه در مجلات علمى به چاپ رسیده است.
با توجه به مطالب ذکر شده، در این نوشتار سعى بر این است که با کمک گرفتن از متون روایى طلاق قضایى را به عنوان یکى از اقسام طلاق شرعى (طلاق سنى) مورد بررسى قرار دهیم که این امر مستلزم بررسى ماهیت و ادلّه طلاق قضایى است.
ابتدا ادلّه اثبات طلاق قضایى (حاکم) مورد بررسى قرار مىگیرد و پس از آن ماهیت این طلاق مورد مطالعه قرار خواهد گرفت.
الف. ادلّه طلاق قضایى
در مجموع مىتوان از دو راه براى اثبات طلاق قضایى (حاکم) بهره جست: ادلّه نقلى و ادلّه عقلى.
1. ادلّه نقلى
الف) قرآن: هرچند قرآن به طور صریح به این مطلب نپرداخته است، ولى با کمک گرفتن از بعضى آیات قرآن کریم مىتوان این مطلب را به اثبات رساند؛ از جمله:
ـ «الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسَانٍ... فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتَّىَ تَنکِحَ زَوْجا غَیْرَهُ...» (بقره: 229ـ230)؛ طلاق قابل رجوع دو بار است پس باید با خوشى و سازگارى زن را نگاه دارد و یا به نیکى او را رها کند.
ـ «وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النَّسَاء فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَلاَ تُمْسِکُوهُنَّ ضِرَارا لِتَعْتَدُواْ وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ» (بقره: 231)؛ هرگاه زنان را طلاق دادید و به پایان زمان عده نزدیک شدند، از آنان به خوبى نگهدارى کنید یا به خوبى رهایشان سازید، مبادا آنان را به گونهاى زیانآور نگهدارى کنید تا بر آنان ستم روا دارید. هر کس چنین کند، همانا بر خود ستم کرده است.
ـ «فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ»(طلاق: 2)؛ پس چون به پایان زمان عده نزدیک شدند، یا آنان را به خوبى نگه دارید یا به خوبى از آنان جدا شوید.
از آیات فوق چنین استفاده مىشود که شوهر، در ارتباط با همسر خود باید یکى از دو روش مذکور در آیه را پیش بگیرد؛ یا حقوق و تکالیف خود را نسبت به زوجه به صورت کامل ایفا کند (امساک به معروف) و یا او را مطابق مقرّرات شرعى طلاق دهد (تسریحٌ باحسان) تا زن بتواند به ادامه زندگى خود بپردازد و راه سومى را خداوند مشخص ننموده است.
بخش دیگرى از کلام خداوند نیز مؤید این سخن است؛ آنجا که مىفرماید: «وَلاَ تُمْسِکُوهُنَّ ضِرَارا لِتَعْتَدُواْ»؛ زنان خود را به گونهاى زیانآور نگهدارى نکنید تا به ایشان ستم روا دارید. بر طبق این فقره، هر نوع نگهدارى همسر که باعث ضرر و زیان زوجه شود مشروع نمىباشد؛ حال این ضرر ناشى از تقصیر اختیارى شوهر باشد (از قبیل ترک انفاق، سوء معاشرت و ...) و یا ورود ضرر قهرى و غیراختیارى (مثل عجز بر انفاق و ...). دخول موارد غیراختیارى در این بحث به این دلیل است که کلمه «لتعتدوا» در آیه مورد بحث صرفا به معناى تعدّى و ستم اختیارى نیست تا موارد ورود ضرر بر زوجه ناشى از امور غیراختیارى از شمول آیه خارج شود؛ زیرا اطلاق کلمه «لتعتدوا» بر ستم و تعدّى غیراختیارى همانند اطلاق آن بر ستم و تعدى اختیارى صحیح و شایسته است.
این آیات تکلیف همه مردان را در برابر همسرانشان روشن مىکند. دلیل این مطلب، گذشته از سیاق آیات، این است که ائمّه اطهار علیهمالسلام به این آیات در غیر مورد عدّه نیز استدلال و استشهاد کردهاند. امام باقر علیهالسلام در این مورد فرمودند: ایلاءکننده پس از چهار ماه اجبارا باید قسم خود را بشکند و کفاره بدهد یا زن را طلاق دهد؛ زیرا خداوند مىفرماید: «فَإِمْسَاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسَانٍ.»
روایات دیگرى نیز به این امر تصریح دارند. 5
از مجموع مطالب مذکور، روشن مىشود که مستفاد از آیه شریفه «فَإِمْسَاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسَانٍ.» یک قاعده کلى و حکم کبروى است و آن اینکه شوهر در مقابل زوجه یکى از این دو امر را باید اختیار کند و راه سومى وجود ندارد.
ب. روایات: اکنون به بررسى روایاتى مىپردازیم که مىتوان از آنها براى اثبات جواز طلاق حاکم کمک گرفت؛ گرچه این روایات در موارد مختلفى صادر شدهاند، ولى از مجموع آنها مىتوان این جواز را اثبات نمود. این روایات در سه دسته صادر شدهاند:
الف. احادیث مربوط به استنکاف شوهر از پرداخت نفقه:
ـ روایت صحیحه فضیل بن یسار از امام صادق علیهالسلام: امام صادق علیهالسلام در ذیل آیه شریفه «وَمَن قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ» (طلاق: 7) فرمودند: اگر کسى خوراک و پوشاک همسرش را به نحو شایسته تأمین نکند بین آنان جدایى افکنده مىشود: «إِذَا أَنْفَقَ عَلَیهَا مَا یقِیمُ ظَهْرَهَا مَعَ کِسْوَةٍ وَ إِلَّا فُرِّقَ بَینَهُمَا.» 6
از حدیث مزبور و احادیث مشابه، 7 به خوبى روشن مىشود که هرگاه شوهر از پرداخت نفقه همسرش امتناع ورزد، حاکم شرع مىتواند براى احقاق حقوق زن، علىرغم اراده او، زوجه را طلاق دهد.
ب. روایاتى که در مورد ایلاء و ظهار وارد شدهاند و در ضمن آنها به تعبیراتى که دلیل بر مدعاى ماست اشاره شده است:
ـ حدیثى که در آن آمده است: «مَتَى أَمَرَهُ إِمَامُ الْمُسْلِمِینَ بِالطَّلَاقِ فَامْتَنَعَ ضُرِبَتْ عُنُقُهُ لِامْتِنَاعِهِ عَلَى إِمَامِ الْمُسْلِمِینَ»؛ 8 هرگاه امام مسلمین مرد را امر به طلاق نمود و مرد از طلاق دادن خوددارى ورزید، امام مىتواند به دلیل خوددارى از حکم امام گردن او را بزند. 9
از حدیث مذکور و احادیث مشابه در این باب، 10 استفاده مىشود که حاکم مىتواند در صورت امتناع زوجه از طلاق، او را مجبور به طلاق کند و در صورت امتناع مجدد بدون رضایت او، زوجه را طلاق دهد.
با دقت در مضامین این احادیث روشن مىگردد که هدف اساسى امام از بیان این قبیل احکام، حمایت و پشتیبانى اکید از قاعده کلى حاکم بر روابط زوجین مىباشد تا از این رهگذر مصالح خانواده و اجتماع تأمین گردد.
از اینرو، حکم مندرج در روایات فوق (طلاق اجبارى حاکم) منحصر به مورد آنها، یعنى ایلاء، نبوده و به هر موردى که اصل مزبور (امساک به معروف) به ناروا از ناحیه شوهر دچار مخاطره گردد تسرّى خواهد یافت.
ج. روایاتى که متضمن حکم موردى است که مرد بیش از 4 ماه روابط جنسى خود را با همسرش ترک کرده است؛ به موجب این احادیث، زن مىتواند به دادگاه شکایت برده و الزام شوهر خود را به رعایت حقوق قانونى خود یا طلاق درخواست نماید. «إِذَا غَاضَبَ الرَّجُلُ امْرَأَتَهُ فَلَمْ یقْرَبْهَا مِنْ غَیرِ یمِینٍ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ اسْتَعْدَتْ عَلَیهِ فَإِمَّا أَنْ یفِىءَ وَ إِمَّا أَنْ یطَلِّقَ فَإِنْ تَرَکَهَا مِنْ غَیرِ مُغَاضَبَةٍ أَوْ یمِینٍ فَلَیسَ بِمُؤْلٍ.» 11
به موجب حدیث فوق، در صورت مذکور، زن مىتواند علیه شوهر خود اقامه دعوى کند و حاکم نیز وى را به بازگشت یا طلاق اجبار خواهد نمود.
ج. قواعد فقهى: یکى دیگر از دلایل اثبات این نظریه، که البته به عنوان مبانى طلاق قضایى نیز مىتوان از آن نام برد، قاعده نفى عسر و حرج 12 و قاعده نفى ضرر 13 (لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام) مىباشد. از این قاعده براى یکى از دو هدف «اثبات حق فسخ براى زوجه» در صورت نشوز زوج و عدم امکان الزام وى به رعایت قانون و «اثبات حق طلاق براى حاکم» استفاده مىشود که اولى مورد پذیرش فقهاى امامیه نمىباشد 14 ولى دومى مورد پذیرش است 15 و استدلال به آن از این حیث است که سلطنت زوج بر عدم طلاق در فرض نشوز زوج، منشأ ورود ضرر به زوجه است؛ بنابراین، با قاعده نفى ضرر، این حکم (سلطنت شوهر بر عدم طلاق) منتفى و در نتیجه، اجراى طلاق بر شوهر الزامى مىشود و در صورت امتناع وى از این امر، حاکم به عنوان ولى ممتنع، طلاق را اجرا خواهد کرد. به عبارت دیگر، هرگاه شوهر از انجام وظایف خود امتناع ورزد و الزام وى بدین امر ممکن نباشد، تنها راه ممکن براى قلع ماده اضرار، دخالت حاکم و از بین بردن سبب و منشأ اضرار است که این امر، جز با طلاق از ناحیه حاکم امکانپذیر نیست. از اینرو، طلاق حاکم در این مورد همانند کندن درخت انصارى توسط رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهاست که از موارد شئون ولایت حاکم به شمار مىرود. 16 البته یادآورى این مطلب نیز ضرورى است که آنچه در اطراف عسر و حرج تجویزکننده طلاق قضایى شرط مىباشد، این است که زن در عسر یا حرجى قرار گیرد که غیرقابل تحمل باشد. 17
نکته: اشکالى که در اینجا قابل طرح است این است که ممکن است گفته شود با توجه به روایاتى که در مورد غایب مفقودالاثر وارد شده است، طلاق اجبارى حاکم جز در موارد منصوص (مانند ترک انفاق، ایلاء، اظهار،ترک روابط جنسى بیش از 4 ماه) وجاهت شرعى ندارد؛ زیرا در احادیث مربوط به شوهر غایب مفقودالاثر، تا هنگامى که نفقه همسر غایب مفقودالاثر از اموال وى یا مال ولى پرداخت مىگردد، حاکم از طلاق اجبارى منع شده و زن به شکیبایى توصیه شده است؛ مثل روایت بریدبن معاویه. 18
در پاسخ مىتوان گفت: اولاً، اخبار مذکور تنها در موردى است که زوجه به طور طبیعى در اثر مسافرت یا عوامل قهرى دیگر غایب مفقودالاثر شده است؛ از اینرو، حکم این احادیث به مواردى که شوهر به منظور آزار، همسر خود را رها کرده و حقوق او را پایمال کند، قابل تسرّى نمىباشد. و در اینگونه موارد حکم روایتهاى سابق (طلاق اجبارى حاکم) جارى است. ثانیا، هرچند اجبار بر طلاق از حقوق همسر محسوب نمىشود، ولى این امر از حقوق حاکم به شمار مىرود؛ چراکه وى مسئول حفظ نظم و انتظام جامعه است. به عبارت دیگر، مسئله طلاق اجبارى از حقوق جامعه است که در اختیار حاکم قرار داده شده. 19 ثالثا، بر فرض چشمپوشى از دو پاسخ مذکور، راهى جز قبول طلاق اجبارى حاکم نداریم؛ زیرا با توجه به اهتمام شارع به رعایت حقوق زوجین و عدم تسامح و اغماض شارع نسبت به زیر پا نهادن حقوق واجب طرفین و با توجه به آیات و روایات ذکر شده و اینکه حاکم مسئول و حافظ مصالح اجتماع و نظم و انتظام جامعه مىباشد، لازم است که هرگاه شوهر از اداى تکالیف خود سر باز زند، به درخواست زن ابتدا او را به رعایت حقوق و در صورت امتناع به طلاق مجبور نماییم.
از اینرو، حتى در مورد غایب مفقودالاثر نیز اکثر قریب به اتفاق علما این مطلب را پذیرفتهاند و بحث روایات در موردى است که از سوى حاکم ضربالاجل تعیین نشده است، ولى در صورت تعیین ضربالاجل و پس از گذشت مهلت معین، زوجه مىتواند تقاضاى طلاق کند هرچند که منفقى یافت شود. 20
2. ادلّه عقلى
علاوه بر اثبات صحت طلاق زن توسط حاکم، به واسطه آیات و روایات و قواعد، این موضوع به واسطه عقل نیز قابل اثبات است که بیان آن بدین صورت مىباشد:
ملاک حکم براى پذیرش طلاق حاکم، رفع ظلمى است که براى احقاق حقوق زوجه بدان صورت مىگیرد؛ زیرا ظلم با عدل، که یکى از مسلمات و اصول مذهب است، منافات دارد و همه عقلا حتى منکران شرع به قبح ظلم اعتراف دارند. از اینرو، پیشگیرى از ظلم از مواردى است که با آراء عقلا مطابقت دارد و قانونگذار ایرانى هم با توجه به این امر در مواردى طلاق قضایى را ثابت دانسته است، هرچند این امر مبتنى بر یک قاعده عمومى است که در فقه اسلامى با عبارت «الحاکم ولى الممتنع» 21 بیان شده است. پس در اینگونه موارد زوجه به دادگاه مراجعه نموده و تقاضاى طلاق مىنماید.
در خاتمه این بحث، لازم به ذکر است که این اختیار حاکم شرع در طلاق زوجه، سازگار با نظر بسیارى از فقهاى معاصر است و ایشان بدین نظر فتوا دادهاند.
امام خمینى قدسسره در تحریرالوسیله مىفرمایند: اگر شوهر با وجود توانایى پرداخت نفقه، از دادن نفقه به همسرش خوددارى کند و زن نزد حاکم شرع دادخواهى کند، حاکم شرع، شوهر را به دادن نفقه به زن یا طلاق دادن او مجبور مىکند. اگر شوهر از انجام یکى از این دو حکم بپرهیزد، و انفاق به زن توسط شوهر انجام نگیرد و اجبارکردن شوهر به طلاق زن ممکن نبود، ظاهرا حاکم شرع باید به درخواست زن او را طلاق دهد. 22
ایشان در جایى دیگر مىفرمایند: از شئون فقه است که اگر مردى با زن خودش بدرفتارى کند، فقیه او را نصیحت مىکند و ثانیا تأدیب مىکند؛ اگر دید ادب نمىشود اجراى طلاق کند. 23
میرزاى قمى نیز بعد از اظهارنظر خود، که شبیه به همین بیان مىباشد، در ادامه اضافه مىنمایند: حاکم زوج را اجبار بر طلاق مىکند و این اجبار منافى صحت نیست. 24
فقهاى بزرگوار دیگرى همانند شیخ طوسى 25 و سید ابوالحسن اصفهانى 26 و آیتاللّه خوئى در منهاج الصالحین و آیتاللّه گلپایگانى 27 و شهید مطهّرى 28 و آیت اللّه سیستانى در منهاجالصالحین 29 نیز بدین نظر فتوا دادهاند.
ب. ماهیت طلاق قضایى
پس از اثبات نظریه «طلاق قضایى»، این بحث مطرح است که آیا طلاق واقع شده توسط دادگاه، طلاق «رجعى» است یا «بائن»؟
در پاسخ باید گفت: نظر صریح و کلّى از فقها در این مورد یافت نمىشود، هرچند نسبت به بعضى مصادیق آن مثل طلاق همسر غایب مفقودالاثر حکم مسئله روشن است و فقها و حقوقدانان تقریبا در آن اتفاقنظر دارند که چنین طلاقى رجعى است.
در ماده 1030 قانون مدنى بدین امر تصریح شده است که «اگر شخص غایب پس از وقوع طلاق و قبل از انقضاى مدت عده مراجعه نماید، نسبت به طلاق حق رجوع دارد ولى بعد از انقضاى مدت مزبور حق رجوع ندارد.»
فقهایى همانند آیتاللّه خوئى در منهاجالصالحین و امام خمینى قدسسره در تحریرالوسیله 30 و آیتاللّه فاضل لنکرانى 31 و آیتاللّه بهجت، 32 آیتاللّه سیستانى 33 و آیتاللّه جعفر سبحانى در کتاب نظام الطلاق نیز به این سخن تصریح نمودهاند.
با توجه به موارد ذکر شده در رابطه با طلاق غایب مفقودالاثر، این نتیجه به دست مىآید که در این مورد طلاق رجعى است. هرچند که طلاق مذکور رجعى مىباشد، ولى مدت عده آن، معادل عده وفات است و از این لحاظ با سایر طلاقهاى رجعى تفاوت دارد و قانونگذار در ماده 1156 ق.م نیز تصریح کرده است: زنى که شوهر او غایب مفقودالاثر بوده و حاکم او را طلاق داده باشد باید از تاریخ طلاق عده وفات نگه دارد. امام خمینى قدسسره نیز این نظر را در تحریرالوسیله بیان نمودهاند. 34
اما قانونگذار در موارد دیگر از اقسام طلاق قضایى سکوت کرده است؛ و این یک خلأ قانونى است و همچنین فقها نیز به طور صریح به آن پاسخ ندادهاند؛ هرچند که از مجموع سخنان فقها 35 و حقوقدانان 36 به نظر مىرسد که طبیعت چنین طلاقهایى «بائن» است.
در مقابل، بعضى نظر دارند که قانونگذار در ماده 1145 ق.م اقسام طلاق بائن را برشمرده و اشارهاى به طلاق از سوى حاکم (طلاق قضایى) نکرده است؛ پس به نظر قانونگذار این نوع طلاق هم «رجعى» مىباشد.
اما در پاسخ گفته مىشود: این ماده ناظر به طلاق در موارد عادى مىباشد که بر اساس ماده 1133 ق.م از جانب مرد صورت مىگیرد و اصلاً نگاهى به موارد طلاق حاکم ندارد.
از میان فقها، بجز عدهاى از معاصران، کسى متعرض این مسئله نشده است. آیتاللّه خوئى در منهاجالصالحین پس از اینکه طلاق حاکم را مىپذیرد مىفرماید: «و الظاهر أنّ الطلاق حینئذ بائن و لا یجوز للزوج الرجوع بها اثناء العدّة و عدّتها عدة الطلاق.» 37
آیتاللّه سیستانى و آیتاللّه نورى همدانى نیز طلاق را در موارد مذکور بائن معرفى کردهاند. 38
قول به بائن بودن این نوع طلاق به دو دلیل خالى از وجه نیست:
1. آنچه که از کلام برخى فقها استنباط مىشود، بائن بودن مقتضاى اصل اولیه در طلاق است و رجعى بودن طلاق امرى است بر خلاف اصل، و ثبوت آن نیازمند دلیل خاصى است. به عبارت دیگر، پس از وقوع طلاق بین زوجین جدایى و بینونت حاصل مىشود و در صورت شک در رجوع، مقتضاى استصحاب، استمرار جدایى بین زوجین است. 39
ممکن است گفته شود: هرگاه در رجعى یا بائن بودن طلاق تردید شود، اصلْ رجعى بودن آن است؛ زیرا مىتوان به وسیله اصل عدم، هر یک از عناوین ششگانه را که سبب بائن بودن طلاق مىگردد، نفى کرد و در نتیجه، رجعى بودن طلاق را اثبات نمود. ولى در جواب گفته مىشود که این استدلال مردود است؛ زیرا استناد به اصول یادشده براى اثبات رجعى بودن طلاق، از موارد استناد به اصول مثبت است که در علم اصول عدم حجّیت آنها به اثبات رسیده است.
سید محمّدکاظم یزدى نیز در ملحقات عروهالوثقى همین مطلب را تأیید کرده است. 40
2. مهمترین و بلکه یگانه هدف شارع از جعل ولایت حاکم بر طلاق دادن زن، نجات و رهایى زن از بند زوجیت شوهرى است که به تکالیف زناشویى خود عمل نکرده است و تأمین این هدف تنها با بائن بودن طلاق میسر است؛ زیرا در غیر اینصورت، نقض غرض شارع و قانونگذار لازم مىآید. 41
تعابیر برخى روایات مربوط به طلاق حاکم نیز این مطلب را تأیید مىکند؛ مثل روایت ابوبصیر از امام باقر علیهالسلام راجع به امتناع شوهر از پرداخت نفقه: «کان حقّا عَلَى الْإِمَامِ أَنْ یفَرِّقَ بَینَهُمَا.» 42 تعبیر فوق با رجعى بودن طلاق حاکم سازگار نیست؛ زیرا غرض از جدایى، نجات زن و رهایى او از این مشکل است که تأمین این هدف با امکان رجوع شوهر در زمان عده تنافى آشکار دارد.
همچنین در تبصره ماده 8 قانون حمایت از خانواده مصوب 1353 آمده است: «طلاقى که به موجب این قانون و بر اساس گواهى عدم امکان سازش واقع مىشود فقط در صورت توافق کتبى طرفین در زمان عده قابل رجوع است.» این تبصره اصل را در طلاق، بائن بودن آن معرفى مىکند، مگر در صورت توافق طرفین که مىتواند مؤیدى بر سخنان قائلان به این قول باشد.
سید محمّدکاظم یزدى نیز این مطلب را تأیید مىکند. ایشان مىفرماید: «یمکن ان یقال مقتضى عموم قوله تعالى «وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ» جواز الردّ الّا ما اخرجه الدلیل... .» 43
البته در خصوص تعابیرى نظیر: «کان حقّا عَلَى الْإِمَامِ أَنْ یفَرِّقَ بَینَهُمَا» که ظهور در بائن بودن طلاق حاکم دارد باید گفت: روایت مزبور فقط دلالت بر لزوم انجام طلاق از سوى حاکم دارد و به هیچ وجه طبیعت این نوع طلاق را بیان نکرده است و به تناسب مورد، ممکن است طلاق، رجعى یا بائن باشد. برخى از فقهاى معاصر نیز این نظر را پذیرفتهاند. براى مثال، آیتاللّه خامنهاى مىفرمایند: «فرقى بین طلاق قضایى و طلاق عادى نمىباشد و به حسب مورد ممکن است طلاق قضایى، بائن یا رجعى باشد.» 44 آیتاللّه فاضل لنکرانى نیز همین مطلب را تأیید کردهاند. 45
بنابراین، طلاق حاکمْ رجعى محسوب مىشود، لیکن تا زمانى که سبب این طلاق از بین نرفته است، رجوع مرد بىتأثیر خواهد بود. هرچند که سایر آثار طلاق رجعى از قبیل حق توارث و یا استحقاق نفقه در ایام عده و... ثابت خواهد بود، ولى پس از رفع موجبات طلاق به وسیله شوهر، رجوع او نیز مؤثر و سبب از سر گرفته شدن زندگى مشترک خواهد بود. به همین علّت، اگر طلاق قضایى «رجعى مشروط» دانسته شود نظرى موجه به نظر مىرسد. هرچند نظریه فوق در میان فقها سابقهاى ندارد، اما به حسب ادلّه و قواعد، پذیرش چنین نظرى موجه خواهد بود. نظریه مزبور عینا در ماده 111 قانون احوال شخصیه سوریه پیشبینى شده است: «تفریق القاضى لعدم الانفاق یقع رجعیا و للزوج ان یراجع زوجته فى العدة بشرط ان یثبت یساره و یستعد الانفاق.»
در حال حاضر رویه محاکم در مقام صدور حکم طلاق طبق ماده 1130 ق.م بدین صورت است که سعى مىکنند طلاق را به صورت «خلع» درآورند تا اینکه طلاق، «بائن» باشد. البته این معنا مطابق نظر برخى از فقهاى معاصر مثل آیتاللّه موسوى اردبیلى نیز مىباشد. 46
ج. طلاق قضایى در حقوق ایران
شیوه طلاق تا کمتر از یک قرن پیش در جامعه ایران عینا همان چیزى بود که در عصر تشریع متداول و رایج بود؛ یعنى اعمال طلاق از جانب مرد و بدون مراجعه به محکمه بوده است. اما از حدود یک قرن پیش، دخالت مراجع قضایى در کلیه طلاقها، اعم از طلاق به درخواست مرد و طلاق به درخواست زن و طلاق توافقى، ضرورى است. همانگونه که در مقدّمه نیز بیان شد، قانون مدنى ایران مصوب 1307 در مواردى به حاکم اجازه داده بود حکم به طلاق دهد، اما به دلیل آنکه ماده 1133 قانون مدنى مرد را مخیر داشته بود که هرگاه بخواهد زن خود را طلاق دهد و اختیارى براى محکمه قرار نداده بود، باید گفت: اصطلاح «طلاق حاکم» با تصویب قانون حمایت خانواده مصوب 1346 موضوعیت یافت. تصویب ماده واحده قانون اصلاح مقرّرات طلاق مصوب 1371 و اصلاح ماده 1133 قانون مدنى در تاریخ 19/8/1381 نیز این شبهه را ایجاد کرد که امروزه تمامى طلاقها طلاق حاکم است. امروزه بىهیچ تردیدى، دادگاه در تمامى طلاقها (از جانب زوجه، زوج یا هر دو) نقش دارد. اما چگونگى این نقش، وجه تفکیکى براى طلاق حاکم و طلاق غیرقضایى است. بنابراین، با توجه به این امر شاید به عبارتى تمامى طلاقهاى واقع شده طلاق قضایى باشد؛ ولى منظور ما از طلاق قضایى در بحثهاى گذشته بیان شد و چنین مفهومى از طلاق قضایى در این بخش نیز مورد بحث است.
قانون مدنى مصوب سال 1313 در ماده 1133 با عبارت «مرد مىتواند هر وقت بخواهد زن خود را طلاق دهد»، به طور مطلق اختیار طلاق را به دست مرد سپرده است. البته در ماده 1130 همان قانون مواردى را که زن مىتوانست به استناد آن از دادگاه درخواست طلاق نماید مشخص نموده و در ماده 1119 از طریق شرط وکالت در طلاق، امکان وقوع طلاق به وکالت، توسط زنان را پیشبینى کرده بود.
ماده 1130 آن قانون موارد سهگانه ذیل را به عنوان حق رجوع زوجه به حاکم و درخواست طلاق از محکمه، پیشبینى کرده بود:
1. در موردى که شوهر، حقوق واجبه زن را وفا نکند و اجبار او هم بر ایفا ممکن نباشد.
2. سوء معاشرت شوهر، به حدى که ادامه زندگانى زن را با او غیرقابل تحمل بسازد.
3. در صورتى که به واسطه امراض مسریه صعبالعلاج، دوام زندگى زناشویى براى زن، موجب مخاطره باشد.
البته ماده مذکور در اصلاح سال 1361 حذف و به صورت زیر اصلاح گردید:
«در مورد زیر زن مىتواند به حاکم شرع مراجعه و تقاضاى طلاق نماید: در صورتى که براى محکمه ثابت شود که دوام زوجیت موجب عسر و حرج است، مىتواند براى جلوگیرى از ضرر و حرج، زوج را اجبار به طلاق نماید و در صورت میسر نشدن، به اذن حاکم شرع طلاق داده مىشود.» 47
این ماده واحده مجددا در سال 1370 بدین نحو اصلاح گردید:
«در صورتى که دوام زوجیت موجب عسر و حرج زوجه باشد، وى مىتواند به حاکم شرع مراجعه و تقاضاى طلاق کند. چنانچه عسر و حرج مذکور در محکمه ثابت شود، دادگاه مىتواند زوج را اجبار به طلاق نماید و در صورتى که اجبار میسر نباشد زوجه به اذن حاکم شرع طلاق داده مىشود.» 48
در سال 1381 یک تبصره به شرح ذیل به ماده 1130 ق.م مصوب 14/8/1370 الحاق گردید که از این قرار است:
تبصره: عسر و حرج موضوع این ماده عبارت است از به وجود آمدن وضعیتى که ادامه زندگى را براى زوجه با مشقّت همراه ساخته و تحمل آن مشکل باشد و موارد ذیل در صورت احراز توسط دادگاه صالح از مصادیق عسر و حرج محسوب مىگردد:
1. ترک زندگى خانوادگى توسط زوج حداقل به مدت شش ماه متوالى و یا نه ماه متناوب در مدت یک سال بدون عذر موجه.
2. اعتیاد زوج به یکى از انواع مواد مخدّر و یا ابتلاى وى به مشروبات الکلى که به اساس زندگى خانوادگى خلل وارد آورد و امتناع یا عدم امکان الزام وى به ترک آن در مدتى که به تشخیص پزشک براى ترک اعتیاد لازم بوده است.
در صورتى که زوج به تعهد خود عمل ننماید و یا پس از ترک، مجددا به مصرف مواد مذکور روى آورد، بنا به درخواست زوجه، طلاق انجام خواهد شد.
3. محکومیت قطعى زوج به حبس پنج سال یا بیشتر.
4. ضرب و شتم یا هرگونه سوء رفتار زوج که عرفا با توجه به وضعیت زوجه قابل تحمل نباشد.
5. ابتلاى زوج به بیمارىهاى صعبالعلاج روانى یا سارى یا هر عارضه صعبالعلاج دیگرى که زندگى مشترک را مختل نماید.
موارد مندرج در این ماده مانع از آن نیست که دادگاه در سایر مواردى که عسر و حرج زن در دادگاه احراز شود، حکم طلاق صادر نماید. 49
در مورد غایب مفقودالاثر نیز در ماده 1029 ق.م آمده است: «هرگاه شخصى چهار سال تمام غایب مفقودالاثر باشد، زن او مىتواند تقاضاى طلاق کند. در این صورت، با رعایت ماده 1023 ق.م حاکم او را طلاق مىدهد.»
ماده 1019 ق.م، اجازه صدور حکم فوت فرضى غایب را در مواردى تعیین کرده است که از تاریخ آخرین خبرى که از حیات او رسیده، مدتى گذشته باشد که عادتا چنین شخصى زنده نمىماند.
این مدت در خصوص افراد مختلف به حسب سن و نوع مفقود شدن آنها متفاوت مىباشد و در ماده 1020ق.م به این امر تصریح شده است:
حکم ماده 1029 به زن غایب حق مىدهد قبل از صدور حکم فوت فرضى زوج، درخواست طلاق نماید.
همچنانکه از متن ماده مستفاد مىگردد، بر خلاف نظر مشهور فقها شرط رجوع زوجه به حاکم، انقضاى مدت 4 سال از غیبت زوج است. پس حاکم زوجه را مجبور به تحمل 4 سال از تاریخ مراجعه به دادگاه مىنماید. نظر حضرت امام قدسسره در تحریرالوسیله نیز بر این است که مبدأ تربص 4 سال از حین رفعالامر الى الحاکم است. 50
آنچه لازم به ذکر است اینکه جدایى زن غایب مفقودالاثر از شوهرش در بحثى که گذشت، به سبب طلاق است. بنابراین، اگر زوجه مزبور با رعایت شرایط مقرّر توسط دادگاه مطلّقه شد و در طول ایام عده این طلاق که استثنائا بر طبق ماده 1156 ق.م عده وفات خواهد بود، شوهر غایب او پیدا شود، حق رجوع به همسرش را دارد ولى اگر بعد از انقضاى مدت عده مراجعه کند، حتى اگر زوجه مزبور شوهر اختیار نکرده باشد حق رجوع به وى را ندارد؛ همانگونه که در ماده 1030 ق.م به این امر تصریح شده است. بدیهى است چنانچه پس از انقضاى مدت عده، زوجه غایب که مطلّقه شده است، شوهر اختیار کند، سپس شوهر اول او پیدا شود، شوهر اول حقّى به این زن ندارد و نکاح ثانوى صحیح است. 51
در مورد استنکاف شوهر از دادن نفقه و عدم امکان اجراى حکم و الزام شوهر به دادن نفقه نیز ماده 1129 ق.م مقرّر داشته است: «در صورت استنکاف شوهر از دادن نفقه و عدم امکان اجراى حکم محکمه و الزام او به دادن نفقه، زن مىتواند براى طلاق به حاکم رجوع کند و حاکم شوهر را اجبار به طلاق مىنماید. همچنین است در صورت عجز شوهر از دادن نفقه.»
این ماده هر دو حالت «ستنکاف» و «عجز» از پرداخت نفقه را موجب طلاق به درخواست زن دانسته است. عجز از پرداخت نفقه مىتواند سابق بر عقد نکاح باشد یا بعد از عقد حادث شود. در اینکه عجز از پرداخت که پس از عقد حادث شده موجبى براى طلاق زوجه است، تردیدى نیست. اما چنانچه عجز قبل از عقد موجود بوده و زوجه به آن علم داشته است، در ایجاد حق طلاق براى زوجه چنین استدلال شده است: در اینگونه موارد در عرف مردم، توقع زوجه این است که پس از عقد نکاح، زوج در مهلت معقول به دنبال معاش برود، وگرنه بر خلاف شرط ضمن عقد نکاح که به صورت توقع فوق است، عمل کرده است و زوجه خیار تخلف از شرط فعل را دارد که به موجب مواد 225 و 1129 قانون مدنى به صورت شرط فعل قرار داده شده است و باید مطابق مواد 237 و 239 ق.م عمل کرد.
اما در ماده 1129 طلاق تجویز شده است نه فسخ نکاح. از اینرو، باید گفت: ماده 1129 راجع به عجز لاحق بر عقد نکاح است؛ زیرا در ردیف استنکاف آورده شده است که آن هم مربوط به بعد از عقد نکاح است. اما چنانچه زن عالم به عجز مرد با توقع به تأمین معیشت پس از عقد با مرد ازدواج کند و پس از گذشت مهلت معقول توقع زوجه برآورده نشود، زوج مستنکف از پرداخت نفقه محسوب مىگردد، مگر اینکه محرز باشد که با وجود جهد، زوج کار به دست نمىآورد که در این صورت مستنکف نخواهد بود. 52
در اینجا سؤال دیگرى مطرح مىشود و آن اینکه حکم ماده 1129 شامل نفقه گذشته است یا نفقه حال و یا آینده؟ و آیا ندادن نفقه معوقه نیز از موجبات طلاق است؟
دکتر امامى حکم موضوع مادة 1129 را منصرف از نفقه گذشته دانسته و چنین آورده است: «نفقه زمان گذشته زن دایم، دین و بر عهده شوهر است و زن مىتواند در دادگاه اقامه دعوى نموده و آن را از شوهر بخواهد... چنانچه شوهر مفاد حکم را طوعا اجرا نکند و نتوان آن را اجرا نمود، زن نمىتواند درخواست اجبار شوهر را به طلاق نماید؛ زیرا دین مزبور مانند دیون دیگر شوهر است و منشأ آن اگرچه نفقه زمان گذشته باشد، ایجاب نمىکند که حق درخواست طلاق به زن داده شود.» 53
دکتر کاتوزیان در رد نظر دکتر امامى، اطلاق کلمه نفقه در مواد قانون را منصرف به فرد شایع آن در عرف دانسته است که دلالت آن بیشتر بر نفقه گذشته است تا آینده؛ زیرا در زبان عرف اگر شوهر مخارج زندگى زن را نپرداخته باشد، مىگویند شوهر مدتى است نفقه او را نداده است، در حالى که مطالبه نفقه آینده از دادگاه امرى غیرمتعارف و نادر است. 54
وى ضمن اینکه توجیه نظر مخالف را مىپذیرد و انحلال خانوادهاى را که از این پس قابل دوام است به دلیل طلبى که زن از بابت نفقه گذشته دارد، غیرمنطقى مىداند، اما در مشکل اجرایى این نظر، چنین بیان مىدارد: «دادرسى درباره وضع انفاق در گذشته صورت مىپذیرد تا از نتیجه آن درباره آینده استفاده شود؛ زیرا در هر حال استنکاف از پرداخت نفقه گذشته مستند حکم طلاق قرار مىگیرد.» وى در امکان جمع این دو نظر، صدور حکم طلاق توسط دادگاه را در صورتى مجاز مىداند که استنکاف شوهر از دادن نفقه گذشته با عدم امکان اجراى حکم چنانچه نشانه خوددارى از نفقه آینده باشد جمع شود. 55
البته قانونگذار در ماده 1111 و 1112ق.م که در رابطه با استنکاف شوهر از دادن نفقه است نیز مستنکف از نفقه و حکم دادگاه را به ماده 1129ق.م ارجاع داده است.
با توجه به عبارات مذکور چنین مىتوان نتیجه گرفت که قانونگذار ایران به تبعیت از فقه در سه مورد طلاق قضایى را پذیرفته است که به ترتیب آنها را در مواد 1029، 1129 و 1130 ق.م آورده است.
ماده 1029 ق.م راجع به شوهر غایب مفقودالاثر است و ماده 1129ق.م در رابطه با ترک یا عجز از انفاق شوهر مىباشد و ماده 1130 ق.م نیز به عسر و حرج زوجه در ادامه زندگى زناشویى پرداخته و این موارد را از مصادیق طلاق قضایى برشمرده است.
در مورد نحوه وقوع طلاق قضایى و مراحل آن، پاسخ حضرت امام قدسسره به نامهاى که شوراى نگهبان در تاریخ 26/10/1361 خطاب به ایشان در رابطه با طلاق حاکم نوشت درخور توجه است. ایشان در این نامه اظهار داشتهاند:
«بسمه تعالى. طریق احتیاط آن است که زوج را با نصیحت و الاّ با الزام وادار به طلاق نمایند و در صورت میسر نشدن، به اذن حاکم شرع طلاق داده شود و اگر جرئت بود مطلبى دیگر بود که آسانتر است.» 56
شرایط، موانع و قلمرو طلاق قضایى
در این بحث برآنیم که شرایط و موانع طلاق قضایى را توأمان از دو منظر فقه و حقوق ایران بررسى کرده و در ضمن به این سؤال پاسخ دهیم که آیا حاکم مىتواند در مورد ازدواج موقت با درخواست زوجه نکاح را منحل کند و یا اینکه این امر فقط در ازدواج دایم جارى است. توضیح مطلب اینگونه است: شرایط اجراى طلاق قضایى با سایر موارد اجراى طلاق فرقى ندارد و تمامى آن شرایط در اینجا نیز لحاظ شده است، مگر شرایطى مانند «اختیار زوج» که در طلاق حاکم این اختیار از زوج سلب گردیده و به حاکم شرع واگذار گردیده است و در واقع مطلّق حاکم شرع است که باید شرایط مطلّق از قبیل بلوغ، اختیار و قصد را دارا باشد.
شرایط و موانع اجراى صیغه طلاق که در مواد 1134 تا 1142 قانون مدنى ذکر گردیده است مورد اتفاق همه علماست و به شرح ذیل مىباشد:
1. صیغه طلاق دستکم در حضور دو نفر مرد عادل که طلاق را بشنوند، واقع گردد. (ماده 1134 ق.م)
آیتاللّه خوئى نیز در منهاج الصالحین اینگونه آوردهاند: «یشترط ایضا فى صحة الطلاق سماع رجلین عدلین...» 57
2. طلاق باید منجز باشد و طلاق معلّق به شرط باطل است. (ماده 1135 ق.م)
امام خمینى قدسسره نیز در این زمینه مىفرمایند: «یشترط فى صیغة الطلاق التنجیز فلو علّقه على شرط بطل...» 58
3. طلاقدهنده بالغ و عاقل و قاصد و مختار باشد. (ماده 1136ق.م)
همانگونه که گذشت، با توجه به اینکه در طلاق قضایى، طلاقدهنده حاکم شرع است این اوصاف باید در حاکم شرع باشد.
آیتاللّه خوئى در این زمینه نیز اینگونه آوردهاند: «و یشترط فى المطلّق البلوغ و العقل و الاختیار و القصد...» 59
در نتیجه، عدم بلوغ و عدم عقل و عدم اختیار (اجبار و اکراه) و عدم قصد طلاقدهنده از موانع طلاق محسوب مىگردد.
4. یکى از موانع طلاق، منقطعه بودن نکاح است. ماده 1139 ق.م مقرّر مىدارد: «طلاق مخصوص عقد دایم است و زن منقطعه با انقضاى مدت یا بذل آن از طرف شوهر از زوجیت خارج مىشود.»
آیتاللّه خوئى نیز در این زمینه مىفرمایند: «یشترط فى المطلّقه دوام الزوجیة فلا یصح طلاق المتمتع بها ...» 60 بنابراین، طلاق قضایى در مورد نکاح منقطعه صحیح نیست، هرچند با مفقود شدن زوج. 61 البته در مورد به عسر و حرج افتادن زن، حاکم مىتواند عقد متعه را فسخ کند یا بقیه مدت را بذل نماید که نظر قاطبه فقها نیز اینگونه مىباشد. در پایان همین بحث به این موضوع اشاره مىگردد.
5. طلاق در ایام عادت زنانگى یا در حال نفاس نیز از موانع طلاق است (ماده 1140 ق.م)، مگر اینکه زن حامل باشد یا طلاق قبل از نزدیکى با زن واقع شود یا شوهر غایب باشد، به طورى که اطلاع از عادت زنانگى بودن زن نتواند حاصل کند.
امام خمینى نیز در رساله توضیحالمسائل خود به این امر تصریح فرمودهاند. 62
6. طلاق در طهر مواقعه نباشد. ماده 1141 ق.م مقرّر مىدارد: «طلاق در طهر مواقعه صحیح نیست، مگر اینکه زن یائسه یا حامل باشد.»
آیتاللّه خوئى نیز عینا این مطلب را در کتاب خود بیان نمودهاند. 63
مورد دیگرى که استثنا شده است طلاق زن مستربهاى است که در سن حیض است ولى حیض نمىبیند. 64
7. معین بودن زوجه مطلّقه نیز شرط صحت طلاق است.
امام خمینى قدسسره در این رابطه فرمودهاند: «یشترط فى صحة الطلاق تعین المطلّقه...» 65
در رابطه با اجراى صیغه طلاق نیز باید توجه داشت که به عقیده مراجع عظام صیغه طلاق در طلاق قضایى فرقى با سایر موارد طلاق ندارد و کیفیت صیغه همان است که در طلاقهاى دیگر مىباشد.
البته تذکر این نکته ضرورى است که قاضى باید پس از قصد طلاق، صیغه طلاق را از طرف خودش انشاء کند و نه اینکه به وکالت از زوج و به همین علت نیز مىگوید: زوجه فلان طالق. 66
نتیجهگیرى
هرچند طلاق از حقوق خانوادگى است که طبق آیات و روایات به مردان داده شده است، ولى هرگاه مرد از این حق سوء استفاده کند و به واسطه آن همسر خود را تحت فشار قرار دهد و زندگى را بر او مشکل سازد، زوجه مىتواند با مراجعه به دادگاه تقاضاى طلاق نماید تا خود را از بند این مرد رهایى دهد.
مراجعه زوجه به محکمه در موارد متعددى امکان دارد. هرچند قانون به مصادیقى از آن در ماده 1029 ق.م (غایب مفقودالاثر بودن شوهر) و 1129 ق.م (استنکاف و یا عجز شوهر از پرداخت نفقه) و 1130ق.م (در عسر و حرج بودن زوجه در صورت ادامه زندگى) اشاره نموده است، ولى از ملاک این مواد روشن مىشود که هرگاه دادگاه تشخیص دهد که زن به واسطه ادامه زندگى زناشویى در عسر و حرج خواهد بود مىتواند بعد از اینکه مرد از وظیفه خود در قبال زوجه که امساک به معروف یا تسریح به احسان است خوددارى نمود و الزام وى نیز ممکن نباشد زوجه را طلاق دهد، هرچند که مرد به این امر رضایت نداشته باشد و یا حتى غایب باشد.
از حیث دلایل، جواز این نوع طلاق از آیات و روایات و همچنین قواعد فقهى همانند قاعده لا ضرر و نفى عسر و حرج استفاده مىشود. البته آنچه در اطراف عسر و حرج تجویزکننده طلاق قضایى مىباشد، این است که زن در عسر یا حرجى قرار گیرد که غیرقابل تحمل باشد.
ماهیت این طلاق در غایب مفقودالاثر از نوع رجعى است، ولى در اقسام دیگر از نوع بائن مىباشد؛ زیرا اگر رجعى باشد نقض غرض حاصل خواهد شد.
انحلال نکاح توسط حاکم در مورد ازدواج موقت وجود ندارد، مگر اینکه ادامه زوجیت موجب عسر و حرج زوجه شود که در این صورت حاکم مىتواند نکاح را به واسطه فسخ یا بذل مدت منحل کند.
بنابراین، و بر خلاف نگرش ظاهرى و اقلیتى مبنى بر ناکارآمد جلوه دادن احکام فقهى و نگاه تبعیضآمیز آن به حقوق زن و مرد، واقعیت آن است که تجویز طلاق قضایى در فقه امامیه، نشاندهنده نگاه جامع و مبتنى بر عدالت دین اسلام در جلوگیرى از پایمال شدن حقوق زن بوده و این امر، نشاندهنده جاودانگى دین مبین اسلام در پاسخگویى به نیازهاى گوناگون بشر در عرصهها و زمانهاى مختلف است.
··· منابع
ـ ابن بایویه، محمّدبن على، فقه الرضا ، قم، مؤسسة آلالبیت، 1406ق.
ـ اصفهانى، سید ابوالحسن، وسیلة النجاة ، قم، مهر، 1393ق.
ـ امامى، حسن، حقوق مدنى ، تهران، کتابفروشى اسلامیه، چ چهارم، 1368.
ـ انصارى، مرتضى، المکاسب ، قم، دهاقانى، چ سوم، 1378.
ـ بهجت، محمّدتقى، جامع المسائل ، قم، شفق، 1420ق.
ـ جراح، قاضىبن، المهذب البارع ، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1406ق.
ـ جعفرى لنگرودى، محمّدجعفر، حقوق خانواده ، تهران، کتابخانه گنج دانش، 1376.
ـ ـــــ ، ارث ، تهران، دانشگاه تهران، چ چهارم، 1374.
ـ حبیبىتبار، جواد، حقوق خانواده ، قم، گام به گام، چ دوم، 1383.
ـ حرّ عاملى، محمّدبن حسن، وسائل الشیعه ، قم، موسسة آلالبیت لاحیاء التراث، چ دوم، 1414ق.
ـ حلّى، جعفربن حسن، شرایع الاسلام ، بیروت، دارالزهرا، چ دوم، 1412ق.
ـ حلّى، حسنبن یوسف، مختلف الشیعة ، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، چ دوم، 1413ق.
ـ حلّى، شیخ حسین، بحوث فقهیه ، بیروت، دارالزهرا، 1393ق.
ـ خمینى، روحاللّه، البیع ، قم، اسماعیلیان، چ چهارم، 1415ق.
ـ ـــــ ، تحریرالوسیله ، تهران، مکتبة الاعتماد، چ پنجم، 1365.
ـ ـــــ ، صحیفه نور ، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1378.
ـ خوئى، سیدابوالقاسم، منهاج الصالحین ، قم، مدینهالعلم، چ بیست و هشتم، 1410ق.
ـ سیستانى، على، قاعده لاضرر و لاضرار ، قم، مکتبة آیهاللّه العظمى سیستانى، 1414ق.
ـ ـــــ ، منهاج الصالحین ، قم، مکتبة آیهاللّه العظمى سیستانى، 1416ق.
ـ صدوق، محمّدبن على، المقنع ، قم، مؤسسة الامام الهادى، 1415ق.
ـ ـــــ ، هدایه ، قم، مؤسسة الامام الهادى، 1418ق.
ـ طوسى، محمّدبن حسن، الخلاف ، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1407ق.
ـ ـــــ ، النهایة ، بیروت، دارالکتب العربى، چ دوم، 1400ق.
ـ عاملى، زینالدینبن على (شهید ثانى)، الروضة البهیة فى شرح اللمعة الدمشقیه ، قم، مجمع الفکر الاسلامى، چ دوم، 1427ق.
ـ عمید زنجانى، عباسعلى، قواعد فقه ، تهران، سمت، 1386.
ـ فاضل لنکرانى، محمّد، الطلاق ـ المواریث ، قم، مرکز فقهى ائمّه اطهار، 1419ق.
ـ ـــــ ، جامع المسائل ، قم، امیر، 1375.
ـ فیض کاشانى، ملّامحسن، وافى ، اصفهان، عطر عترت، 1430ق.
ـ قمى، ابو القاسمبن محمد، جامع الشتات ، تهران، کیهان، چ سوم، 1413ق.
ـ کاتوزیان، ناصر، حقوق مدنى خانواده ، تهران، شرکت سهامى انتشار، چ سوم، 1371.
ـ کلینى، محمّدبن یعقوب، فروع کافى ، بیروت، دارالاضواء، 1417ق.
ـ گلپایگانى، سید محمّدرضا، مجمع المسائل ، قم، دارالقرآن الکریم، چ دوم، 1403ق.
ـ گنجینه آرى فقهى ـ قضایى ، قم، مرکز تحقیقات فقهى قوّه قضاییه، 1384.
ـ مرکز تحقیقات فقهى قوّه قضائیه، مجموعه نظریات مشورتى فقهى در امور حقوقى ، قم، مرکز تحقیقات فقهى قوّه قضائیه، 1381.
ـ مطهّرى، مرتضى، نظام حقوق زن در اسلام ، تهران، صدرا، چ بیست و پنجم، 1376.
ـ مفید، محمّدبن محمّد، المقنعة ، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، چ سوم، 1413ق.
ـ مکارم شیرازى، ناصر، سلسلة القواعد الفقهیه ، قم، مدرسه امیرالمؤمنین (ع)، چ دوم، 1411ق.
ـ نائینى، محمّدحسین، منیة الطالب ، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1418ق.
ـ نجفى، محمّدحسن، جواهرالکلام ، تهران، دارالکتب الاسلامیة، چ سوم، 1376ق.
- پی نوشت
- 1 پژوهشگر گروه فقه و حقوق، پژوهشکده باقرالعلوم علیهالسلام. دریافت: 19/7/88 ـ پذیرش: 20/12/88.
- 2 ـ شهید ثانى، الروضة البهیة فى شرح اللمعة الدمشقیة ، ج 6، کتاب الطلاق، ص 35.
- 3 ـ براى مطالعه در مورد اقسام طلاق سنى و احکام آن، ر.ک: محمّدبن علىبن بابویه قمى، فقه الرضا / محمّدبن على صدوق، مقنع / همو، هدایه / محمّدبن محمّد مفید، مقنعه / محمّدبن حسن طوسى، النهایه / قاضىبن جرّاح، مهذب.
- 4 ـ جواد حبیبىتبار، حقوق خانواده ، ص 420.
- 5 ـ ر.ک: محمّدبن حسن حرّ عاملى، وسائل الشیعة ، ج 14، ب 5؛ ج 15، ب 1.
- 6 ـ همان، ح 1.
- 7 ـ همان، ح 2و4.
- 8 ـ همان، ب 11، ح 4.
- 9 ـ البته به نظر مىرسد که مجازات گردن زدن در این روایت از باب مقابله با حکم امام و ارتداد مىباشد؛ زیرا مجازات مذکور با دیگر روایات این باب یکسان به نظر نمىرسد، ولى در نهایت مىتواند دلیلى براى مدعاى ما باشد.
- 10 ـ همان، ب 8، ح 1؛ ب 9، ح 3.
- 11 ـ وافى ، ج 3، ب حق المرأة على زوجها، ص 116.
- 12 ـ ر.ک: همان، ج 5، ص 349 / محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى ، ج 5، ص 494 / احمدبن محمّد نراقى، عوایدالایام ، ص 59 / عباسعلى عمیدزنجانى، قواعد فقه ، ج 1، ص 74.
- 13 ـ ر.ک: محمّدبن حسن حرّ عاملى، وسائل الشیعة ، ج 17، ص 341 / محمّدبن یعقوب کلینى، فروع کافى ، ج 5، ص 280 / ناصر مکارم شیرازى، سلسلة القواعد الفقهیه ، ج 1، ص 375.
- 14 ـ ر.ک: على سیستانى، قاعده لاضر و لاضرار ، ص 133، 149، 302 و 303.
- 15 ـ ر.ک: همان، ص 134، 150 و 302 / حسنبن یوسف حلّى، مختلف الشیعة ، کتاب النکاح، ص 576 و 582 / محمّدحسین نائینى، منیهالطالب ، ج 2، ص 78.
- 16 ـ شیخ حسین حلّى، بحوث فقهیه ، ص 210.
- 17 ـ جواد حبیبىتبار، حقوق خانواده ، ص 434.
- 18 ـ محمّدبن حسن حرّ عاملى، وسائل الشیعة ، ج 22، ح 4.
- 19 ـ شیخ حسین حلّى، بحوث فقهیه ، ص 198.
- 20 ـ محمّدکاظم یزدى طباطبائى، ملحقات عروهالوثقى ، ج 2، ص 75.
- 21 ـ این قاعده در کتب مختلف فقه مورد استفادة فقها قرار گرفته است؛ مثلاً فقها در بحث از مکلّف بودن مالک به انفاق بر بهائم خود گفتهاند: هرگاه مالک از انفاق خوددارى کند اجبار به انقاق یا بیع یا ذبح در صورت داشتن مورد مىشود و هرگاه مالک همچنان از اداى تکلیف امتناع کند حاکم به نمایندگى ممتنع عمل موردنظر را انجام خواهد داد. (شهید ثانى، الروضة البهیة ، ج 5، ص 458) هرچند فقها این قاعده را بیشتر در ابواب معاملات و در خصوص افلاس، رهن، اجاره، احتکار و... به کار بردهاند، اما جریان آن در سایر ابواب فقه نیز بلامانع است. البته اینکه حاکم ولى ممتنع است در روایات نیامده، ولى از سخنان فقهاى زیادى برداشت شده است؛ از جمله شیخ انصارى در کتاب مکاسب بحث ولایت فقیه، ج 2، ص 37. و معناى این عبارت آن است در هر جا که حکمى تحققش ممتنع باشد حاکم در آنجا اختیار دارد که براى گرهگشایى وارد شود و حکم مقتضى بدهد و شخص موردنظر را از محذور و تنگنا خلاصى بخشد. (همچنین، ر.ک: امام خمینى، البیع ، ج 5، ص 384 / جعفربن حسن حلّى، شرایع الاسلام ، ج 3، ص 12 / محمّدحسن نجفى، جواهرالکلام ، ج 22، ص 485؛ ج 27، ص 80؛ ج 40، ص 337.
- 22 ـ امام خمینى، تحریر الوسیله ، ج 2، کتاب النکاح.
- 23 ـ امام خمینى، صحیفه نور ، ج 16، ص 5.
- 24 ـ میرزا ابوالقاسم قمى، جامع الشتات ، ص 506.
- 25 ـ محمّدبن حسن طوسى، الخلاف ، ج 2، ص 185.
- 26 ـ سیدابوالحسن اصفهانى، وسیلة النجاة ، ج 2، ص 335.
- 27 ـ سید محمّدرضا گلپایگانى، مجمع المسائل ، ج 2، ص 264.
- 28 ـ مرتضى مطهّرى، نظام حقوق زن در اسلام ، ص 315.
- 29 ـ على سیستانى، منهاج الصالحین ، ج 6، ص 192.
- 30 ـ ج 2، مسئله 21.
- 31 ـ محمّد فاضل لنکرانى، الطلاق ـ المواریث ، ص 182، مسئله 23.
- 32 ـ محمّدتقى بهجت، جامع المسائل ، ج 4، ص 46.
- 33 ـ على سیستانى، منهاج الصالحین ، ص 186.
- 34 ـ امام خمینى، تحریر الوسیله ، ج 2، مسئله 21.
- 35 ـ ر.ک: سیدابوالقاسم خوئى، منهاج الصالحین ، ج 1، مسئله 1469.
- 36 ـ ر.ک: حسن امامى، حقوق مدنى ، ج 2، ص 375 / ناصر کاتوزیان، حقوق مدنى خانواده ، ج 1، ص 440 / محمّدجعفر جعفرى لنگرودى، ارث ، ج 1، ص 219.
- 37 ـ سیدابوالقاسم خوئى، منهاج الصالحین.
- 38 ـ مرکز تحقیقات فقهى، گنجینه آراء فقهى ـ قضایى ، سؤال 9038.
- 39 ـ ر.ک: محمّدکاظم یزدى، ملحقات عروهالوثقى ، ج 2، ص 115.
- 40 ـ همان.
- 41 ـ ر.ک: حسن امامى، حقوق مدنى ، ج 5، ص 65.
- 42 ـ محمّدبن حسن حرّ عاملى، وسائل الشیعة ، ج 15، ب 1، ح 1.
- 43 ـ همان.
- 44 ـ مرکز تحقیقات فقهى، گنجینه آراى فقهى ـ قضایى ، سؤال 5703.
- 45 ـ محمّد فاضل لنکرانى، جامع المسائل ، ج 1، ص 449.
- 46 ـ مرکز تحقیقات فقهى، گنجینه آراى فقهى ـ قضایى ، سؤال 5703.
- 47 ـ اصلاحى 8/10/1361، کمیسیون قضایى مجلس شوراى اسلامى.
- 48 ـ اصلاحى به موجب «قانون اصلاح موادى از قانون مدنى»، مصوب 14/8/1370، مجلس شوراى اسلامى.
- 49 ـ مصوبه 3/7/79 مجلس شوراى اسلامى و 29/4/1381 مجمع تشخیص مصلحت نظام، به نقل از: روزنامه رسمى، ش 16768، 31/6/1381.
- 50 ـ امام خمینى، تحریر الوسیله ، کتاب الطلاق، مسئله 13.
- 51 ـ جواد حبیبىتبار، حقوق خانواده ، ص 424.
- 52 ـ محمّدجعفر جعفرى لنگرودى، حقوق خانواده ، ص 224.
- 53 ـ حسن امامى، حقوق مدنى ، ج 5، ص 33.
- 54 ـ ناصر کاتوزیان، حقوق خانواده ، ص 370.
- 55 ـ همان، ص 371.
- 56 ـ شاید نظر به رأى مرحوم محقق داشتهاند که با وجود چنین شرایطى نیاز به طلاق نمىبینند و امر به مراعات عده وفات را کافى مىدانند جعفربن حسن حلّى، شرایعالاسلام ، ج 3، ص 39.
- 57 ـ سیدابوالقاسم خوئى، منهاج الصالحین ، ج 2، ص 294، مسئله 1433.
- 58 ـ امام خمینى، تحریر الوسیله ، ج 2، کتاب الطلاق.
- 59 ـ سیدابوالقاسم خوئى، منهاج الصالحین ، ج 2، ص 292، مسئله 1420.
- 60 ـ همان، مسئله 1421.
- 61 ـ مرکز تحقیقات فقهى قوّه قضائیه، مجموعه نظریات مشورتى فقهى در امور حقوقى ، ج 2، ص 111.
- 62 ـ امام خمینى، توصیح المسائل ، مسئله 250.
- 63 ـ سیدابوالقاسم خوئى، منهاج الصالحین ، ص 293، مسئله 1423.
- 64 ـ همان، مسئله 1426.
- 65 ـ امام خمینى، تحریرالوسیله ، ج 2، کتاب الطلاق، ص 293.
- 66 ـ مرکز تحقیقات فقهى قوّه قضائیه، مجموعه نظریات مشورتى فقهى در امور حقوقى ، ج 2، ص 79. ـ نراقى، احمدبن محمّد، عوایدالایام ، قم، مکتبهالاعلام الاسلامى، 1375.
- ـ یزدى طباطبائى، سید محمّدکاظم، ملحقات عروة الوثقى ، قم، اسماعیلیان، چ سوم، 1374.