رياست سنّت در فلسفه سياسى فارابى و ارتباط آن با ولايت فقيه
رياست سنّت در فلسفه سياسى فارابى و ارتباط آن با ولايت فقيه
محمدحسين حسينى1
پس از آنكه امام خمينى نظريه ولايت فقيه را مبناى يك نظام سياسى قرار داد، اين نظريه با حملهها و داورىهاى گوناگون مواجه بوده؛ به ويژه آنكه برخى از مغرضان طرح ولايت فقيه را مربوط به دو قرن قبل و طراح آن را ملّا احمد نراقى دانستهاند. بنابراين، بررسى پيشينه آن از نگاه فارابى، فيلسوف نامدار اسلامى در قرن سوم هجرى، در حيطه پاسدارى از اين نظريه قرار دارد؛ هم به لحاظ تبيين پيشينه آن در دوران غيبت صغرى و هم به لحاظ دليل عقلى و منطقى آن.
اين مقاله با رويكرد تحليلى و نظرى و با هدف تبيين نظر فارابى در مورد ولايت فقيه، تدوين شده است. بنابراين، فارابى نظريه ولايت فقيه را با زبان عقل و به شيوه شايستهسالارى تبيين كرده است تا پذيرش عمومى و جهانى داشته باشد.
كليدواژهها: ولايت فقيه، مشروعيت، نصب و انتخاب، فلسفه سياسى، نوابت، مدينه فاضله.
مقدّمه
انسان موجودى اجتماعى است كه از گذشتههاى بسيار دور، براى رفع نياز هاى فردى خود به تشكيل خانواده به منزله يك اجتماع كوچك پرداخته و پس از برخوردارى از مزيتهاى آن، براى دفع خطرها و وصول به امكانات و اوضاع بهتر و تأمين معيشت، جوامع بزرگتر را تشكيل داده است. به اين ترتيب قبيله و سپس شهرها يكى پس از ديگرى شكل گرفت.
بديهى است كه به دنبال اجتماع انسانها، اختلافنظرها و سليقهها نيز افزايش يافت. بنابراين، براى رفع اختلافات و تدبير امور و تحصيل امكانات و دفع خطرها و آبادانى روستاها و شهرها، وجود يك عنصر آگاه، مجرب و مقتدر براى اداره امور، ضرورى بود كه در مقام عنصر تصميمگيرنده در رأس جوامع به حل و عقد امور مىپرداخت. اين عنصر تصميمگيرنده را حاكم ناميدند. از اينرو، حكومت و سياست از نخستين اجتماعات و نيازهاى بشرى بوده و از همان زمانها در عرصه حيات و انديشه بشر حضور فعال داشته و دانشمندان در طول تاريخ، راهكارهاى گوناگونى براى اداره اجتماع بشرى ارائه كردهاند.
يكى از انديشوران بزرگ در اين عرصه، ابونصر فارابى، پرآوازهترين شخصيت فلسفى سده چهارم هجرى و نابغه جهان اسلام است. او تفكر سياسى خود را با عنوان مدينه فاضله، معمارى نموده و رياست آن را بعد از نبى و امام به شخصى تفويض مىكند كه حكمت و فقاهت را با هم داشته باشد. اين راهكار فارابى، براى اداره جامعه بشرى با مبانى فكرى و اصول سياسى شيعه اماميه ارتباط بسيار نزديك دارد.
بنابراين، بازخوانى راهكار فارابى و استفاده از حاصل انديشه او، براى ما راهگشا خواهد بود؛ زيرا نظريه ولايت فقيه در عصر حاضر يكى از مهمترين موضوعات مورد بحث در اصول سياسى اسلام است، به ويژه بعد از آنكه امام خمينى قدسسره اين نظريه را در عمل محقق ساخت و مبناى يك نظام سياسى قرار داد، از طرف مخالفان، مورد انواع هجمهها قرار گرفت و به موازات پيشرفت و سرفرازى آن، هجمهها ادامه داشته و دارد. يكى از هجمهها اين بوده كه نظريه ولايت فقيه نوظهور است و آن را ملّااحمد نراقى در دو قرن پيش، طرح كرده است. از اينرو، تبيين نظريه فارابى در مورد ولايت فقيه ـ و اينكه آيا رياست سنّت فارابى همان ولايت فقيه است يا خير؟ ـ به لحاظ پيشينه بحث ولايت فقيه در دوران غيبت صغرى و دليل عقلى و فلسفى آن، از مهمترين مباحث مربوط به ولايت فقيه و ضرورت آن، اظهر من الشمس است. بنابراين، پرسش اصلى اين است كه آيا منظور فارابى از رياست سنّت، همان ولايت فقيه است يا خير؟
در پاسخ اين سؤال لازم است ابتدا به مهمترين موضوعات قابل بحث در ولايت فقيه اشاره و سپس ارتباط بين نظريه ولايت فقيه و رياست سنّت فارابى را بررسى كنيم. اين مقايسه و بيان ارتباط، مىتواند جنبه نوآورى اين مقاله محسوب گردد. البته در اين زمينه كتابهايى نوشته شده است، از جمله: فارابى فيلسوف فرهنگ، انديشه سياسى فارابى، و فلسفه سياسى فارابى. همچنين رؤساى مدينه فاضله فارابى را توضيح داده، ولى ارتباط آن را با ولايت فقيه بيان نكردهاند.
ولايت در لغت
«ولايت» واژهاى عربى است از ريشه «ولى» بر وزن «فَلس» به معناى قرب و نزديكى.2 ولايت ـ با فتح واو ـ به معناى محبت و با كسر واو به معناى توليت و سلطنت است و والى كسى را گويند كه زمام امور ديگرى را به دست مىگيرد.3 بنابراين هرگاه واژه «ولى» در ارتباط با تدبير امور اجتماعى مطرح شود، مراد همان زعامت و رهبرى است.4
ولايت در اصطلاح
در اصطلاح واژه ولايت، همرديف واژههايى مانند سرپرستى، زعامت و رياست ذكر شده و مراد از آن، سرپرستى و اداره امر ديگرى را به عهده داشتن است.5
ولايت، به دو دسته تكوينى و تشريعى تقسيم مىشود. مراد از ولايت تكوينى، قدرت تصرف در عالم هستى و نظام طبيعت است و ولايت تشريعى به معناى قدرت قانونگذارى، حدود فرمان و تشريع احكام است. در اين پژوهش، ولايت تشريعى مراد است. ولايت يعنى حكومت و اداره كشور و اجراى قوانين شرع مقدس.6
ولايت فقيه
ولايت فقيه ـ به معناى اداره كشور و اجراى قوانين اسلامى و تحقق بخشيدن به قانون حاكميت الهى در زمان غيبت امام زمان عليهالسلام به دست فقيه جامعالشرايط از طريق تشكيل حكومت ـ از سنخ اعتبارات و مجعولات شرعى است. امور وضعى و اعتبارى به امورى گفته مىشود كه به واسطه جعل و قرارداد، ايجاد مىشوند. اگر جاعل آن، شارع باشد، اعتبار شرعى و اگر مردم باشند، اعتبار عقلايى گفته مىشود. شرايط و صفات فقيه مانند فقاهت، عدالت، و شجاعت، يك واقعيت خارجى و صفت تكوينى است. اما اگر كسى را به سمتى نصب كردند و رياستى برايش قرار دادند، اين سمت و منصب، واقعيتى تكوينى و حقيقى نيست، بلكه امرى قراردادى و اعتبار عقلايى است. اگر كسى را شارع به مقامى نصب كند، اين يك اعتبار شرعى است. ولايت فقيه منصوب شارع است و اعتبار شرعى شمرده مىشود.
1. مبانى ولايت فقيه
الف) توحيد: دين مقدّس اسلام بر توحيد مبتنى است. پذيرش توحيد و جهانبينى توحيدى، باعث مىشود تا انسان، همه جهان را ناشى از خدا و اطاعت در برابر خدا و قانون خدايى را در تمام شئون زندگى لازم بداند و از غير خدا اطاعت نكند، مگر اينكه اطاعت او اطاعت خدا باشد؛ يعنى منصوب از طرف خدا باشد.
امام خمينى قدسسره در اينباره مىفرمايد:
ريشه و اصل همه عقايد ما اصل توحيد است. مطابق اين اصل ما معتقديم كه خالق جهان، تنها ذات خداوند است كه از همه حقايق مطلع و قادر و مالك همه چيز است. اين اصل به ما مىآموزد كه انسان، تنها در برابر ذات حق بايد تسليم باشد و از هيچ انسانى نبايد اطاعت كند، مگر اينكه اطاعت او اطاعت خدا باشد... ما از اين اصل اعتقادى، اصل آزادى بشر را مىآموزيم كه هيچ فردى حق ندارد انسانى يا جامعه را از آزادى محروم كند، براى او قانون وضع كند، رفتار و روابط او را بنا به درك و خواستههاى خود تنظيم نمايد و نيز معتقديم كه قانونگذارى براى پيشرفتها، در اختيار خداوند است، همچنانكه قوانين هستى را نيز خداوند مقرّر فرموده. سعادت و كمال انسان، تنها در گرو اطاعت از قوانين الهى است كه توسط انبيا به بشر ابلاغ شده است. انحطاط و سقوط بشر به علت سلب آزادى او و تسليم در برابر ساير انسانهاست.7
ب) هدايت و رهبرى الهى (نبوت و امامت): فلسفه نياز انسان به رهبرى الهى و وحى اين است كه انسان به تنهايى نمىتواند نيازهاى معنوى خود را درك كند؛ از اينرو، خداوند انبيا را به كمك بشر فرستاد، تا او را به سوى سعادت و كمال شايسته راهنمايى كند.8
ج) معاد و مقصد: در جهانبينى اسلامى چنانكه هستى به سوى هدفى معين حركت مىكند، حركت انسان نيز به سوى هدف نهايى يعنى بازگشت به محضر خداوند است. اعتقاد به معاد باعث مىشود كه انسانها در طول زندگى خود، خداوند را در نظر داشته باشند و از دستورهاى او سرپيچى نكنند.9
2. منشأ ولايت فقيه
از مجموع نوشتههاى مربوط به ولايت فقيه برمىآيد كه ولايت فقيه در اعتقاد شيعه اماميه، ادامه حكومت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهاست. ولايت و سرپرستى جامعه را كه خداوند متعال به پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله اعطا كرده است، و آن حضرت به دستور خداوند بعد از خودش به على عليهالسلام و به همين ترتيب به امامان بعدى واگذاردهاند. حضرت مهدى عليهالسلام نيز اين ولايت و سرپرستى را در زمان غيبت خودش به فقيهان جامعالشرايط سپرده است. در اين مقاله تنها به ذكر دو نكته در اينباره اكتفا مىشود:
يك. ولايت فقيه ادامه ولايت ائمّه اطهار عليهمالسلام است. «ولايت ائمه در دو عرصه تكوين و تشريع است؛ نظير تصرفاتى كه حضرت مسيح در امور تكوينى انجام مىداد، ما هم در مورد ائمّه اطهار عليهمالسلام معتقديم كه ايشان به اذن الهى اين ولايتها را دارند. اما نظريه ولايت فقيه كه استمرار ولايت ائمّه اطهار عليهمالسلام است، صرفا در امور تشريعى و اداره جامعه به فقهاى جامعالشرايط واگذار شده و اطاعت از والى اسلام، چنانكه از پيامبر و ائمّه اطهار واجب بود، واجب است.»10
دو. وقتى مىگوييم ولايت فقها و امامان معصوم عليهمالسلام يكى است، نبايد تصور شود كه مقام فقها با ايشان يكى است. مقامات يكى نيست، بلكه وظيفه اجرايى فقيهان و پيشوايان معصوم عليهمالسلام واحد است. امام خمينى قدسسره مىفرمايد:
وقتى مىگوييم ولايتى را كه رسول اكرم صلىاللهعليهوآله و ائمّه عليهمالسلام داشتند بعد از غيبت، فقيه عادل دارد، براى هيچكس اين توهم پيدا نشود كه مقام فقها همان مقام ائمّه عليهمالسلام و رسول اكرم صلىاللهعليهوآله است. زيرا اينجا صحبت از مقام نيست، بلكه صحبت از وظيفه است. ولايت، يعنى حكومت و اداره كشور و اجراى قوانين شرع، يك وظيفه سنگين و مهم است، نه اينكه براى كسى شأن و مقام غيرعادى به وجود بياورد و او را از حد انسان عادى بالاتر ببرد.11
بنابراين، امامان عليهمالسلام حق حاكميت را به فقها سپردهاند؛ يعنى وظيفه اجرايى خودشان را به فقها سپردهاند، نه وظيفه تشريعى و تكوينى خودشان را. پس آنچه موجب علوّ مقام و عصمت ائمّه عليهمالسلام مىشود، ولايت تكوينى و تشريعى آنهاست نه ولايت اجرايى؛ چنانكه امام خمينى قدسسره مىفرمايد:
براى امام مقامات معنوى هست كه جدا از وظيفه حكومت است و آن، مقام خلافت كلى الهى است... كه به موجب آن جميع ذرات در برابر ولى امر خاضعاند. از ضروريات مذهب ماست كه به مقامات معنوى ائمّه عليهمالسلام نمىرسد، حتى ملك مقرّب و نبى مرسل.12
اين توهم كه اختيارات حكومتى رسول اكرم صلىاللهعليهوآله بيشتر از حضرت امير عليهالسلام بوده، يا اختيارات حكومتى حضرت امير بيش از فقيه است، باطل و غلط است. البته فضائل حضرت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله بيش از همه عالم است، و بعد از ايشان فضائل حضرت امير عليهالسلام از همه بيشتر است، لكن زيادى فضائل معنوى، اختيارات حكومتى را افزايش نمىدهد. همان اختيارات و ولايتى كه حضرت رسول صلىاللهعليهوآله و ديگر ائمّه عليهمالسلام در تدارك و بسيج سپاه، تعيين ولات و استانداران، گرفتن ماليات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختيارات را براى حكومت فعلى (ولايت فقيه) قرار داده است، منتها شخص معينى نيست، روى عنوان عالم عادل است.13
3. شرايط ولىّ فقيه
در نظام سياسى اسلام كسى كه ادامهدهنده حكومت پيامبر صلىاللهعليهوآله و ائمّه اطهار عليهمالسلام است و اجراى قانون اسلام را در جامعه به عهده دارد، بايد از كمالات و فضائل فردى خاصى برخوردار باشد؛ زيرا هدف از تشكيل حكومت در دين مقدس اسلام، اجراى قانون الهى است. براى تحقق اين هدف، بر مجرى قانون اسلام لازم است شرايطى داشته باشد تا بتواند از عهده اجراى قانون الهى برآيد.
اما اصل حق حاكميت در اسلام، از شخص معصوم است؛ يعنى خداوند كسى را خليفه خودش قرار داده كه از خطا و گناه معصوم باشد تا سعادت مادى و معنوى جامعه را تأمين كند. در عصر غيبت امام معصوم ـ كه دسترسى به حكومت معصوم ميسور نيست ـ عقل حكم مىكند كه نزديكترين فرد به امام معصوم، متصدى امور حكومتى شود كه اين اقربيت در سه جهت تجلّى مىيابد:
الف. از جهت احاطه علمى به احكام و قوانين الهى (فقاهت)؛
ب. از جهت شايستگى روحى و اخلاقى به گونهاى كه تحت تأثير هواهاى نفسانى قرار نگيرد و تطميع نشود (تقوا، عدالت، امانت)؛
ج. از جهت كارآيى و مديريت كه درك سياسى و علم به مصالح و مفاسد امت اسلام و شجاعت را دربر مىگيرد (مديريت و كفايت).
اين مطلب از مستقلات عقليه است و در آن، جاى هيچگونه شك و شبهه نيست؛ از اينرو اين دليل عقلى، بر همه ادلّه حاكم خواهد بود؛14 زيرا كمالطلبى در ذات انسان نهفته است و هر انسان از هر قاره و نژادى كه باشد، به سوى كمال گرايش دارد و شخص كامل را شايسته حكومت مىداند. پس در صورتى كه حكومت شخص كامل (معصوم) ميسور نباشد، بايد كسى كه در مرتبه نازله معصوم قرار دارد، زعامت را به دست گيرد؛ يعنى فقيه جامعالشرايط. از اينرو، مهمترين شرايط او فقاهت، عدالت و مديريت است. به تعبير ديگر وقتى حساب مىكنيم مىبينيم براى اداره امور جامعه اسلامى، هيچ كسى شايستهتر از فقيهى نيست كه اعلم و اتقى و اقوا باشد.15
بنابراين، سه شرط كلى براى ولىّ فقيه ذكر شده است:
الف. فقاهت: آشنايى و آگاهى همهجانبه و عميق به اسلام و تعاليم آن، از مهمترين شرايط حاكم اسلامى در عصر غيبت است كه به دليل اهميت اين شرط، حاكميت جامعه اسلامى به ولايت فقيه موسوم مىشود. در حقيقت، اعمال حاكميت از طرف ولىّ فقيه، برگرفته از مقام فقاهت است؛ يعنى ولىّ فقيه به واسطه شناخت عميق و همهجانبه از تعاليم اسلام، صلاحيت رهبرى و مديريت جامعه اسلامى را به دست آورده است. از اينرو، ولىّفقيه، مؤظف است در چارچوب فقاهت عمل كند. اصلاً در اسلام قانون خدا حكومت مىكند؛ حتى پيامبر اكرم از خود چيزى نداشت، هرچه بود وحى بود:16 «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى.» (نجم: 3ـ4)
ب. عدالت: شرط دوم براى زمامدار جامعه اسلامى، عدالت و تقواست تا در اجراى قانون الهى منافع شخصى و گروهى را بر منافع مسلمانان ترجيح ندهد. كسى كه مطيع هواى خود است، در درون جانش بتكده دارد و در نهادش بتپرستى رسوخ يافته و در واقع هوايش را معبود خود قرار داده و همان را مىپرستد: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ.» (جاثيه: 23) چنين شخصى هيچگاه صلاحيت رهبرى و هدايت مسلمانان را ندارد.17 خداوند در آيات متعدد، مردم را از اطاعت مسرفان و گناهكاران و هواپرستان، نهى فرموده است: «وَلَا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ»(شعراء: 151ـ152)، «وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطا.» (كهف: 28) همچنين در روايات، بر لزوم عدالت حاكمان و رهبران جامعه تأكيد شده است؛ چنانكه امام حسين عليهالسلام براى مردم كوفه نوشت: «فَلَعَمْرِى مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ الدَّائِنُ بِدِينِ الْحَقِّ»؛18 به جان خودم سوگند پيشوا كسى است كه مطابق با دستور كتاب خدا رفتار كند و عدل و داد را در ميان مردم پياده كند و خودش هم به دين حق متدين و پايبند باشد.
ج. كفايت و مديريت: يكى ديگر از شرايط رهبرى، مديريت و كاردانى است. اگر فقيه جامعالشرايط از مديريت و كاردانى لازم براى هدايت و رهبرى جامعه اسلامى بىبهره باشد، شرعا و عقلاً مجاز نيست اين مسئوليت خطير را به عهده گيرد. همانگونه كه حضرت يوسف عليهالسلام وقتى از عزيز مصر مىخواهد سرپرستى امور خزانه را به او واگذارد، بر وجود دو ويژگى در خودش، تأكيد مىكند؛ يعنى مدير جامعه بايد اين دو ويژگى (كاردانى و مديريت و امانتدارى) را داشته باشد: «قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ.» (يوسف: 55) همچنين امام على عليهالسلام شرط اطاعت را حسن تدبير و سياست مىداند: «مَنْ حَسُنَتْ سياسَتُه وَجَبَتْ طاعَتُه»؛19 هركه سياست نيك و حُسن تدبير دارد، اطاعت و فرمانبردارى او ثابت و برقرار مىماند. «مَنْ اَحْسَنَت الْكِفاية اِسْتَحَقَّ الْولايَه»؛20 كسى كه مديريت و كفايت بهترى دارد مستحق سرپرستى و زعامت است. در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، نيز اين سه شرط از شرايط رهبرى بيان شده است:
1. صلاحيت لازم براى افتاء در ابواب مختلف فقه؛
2. عدالت و تقواى لازم براى رهبرى امت اسلامى؛
3. بينش صحيح سياسى و اجتماعى، تدبير، شجاعت، مديريت و قدرت كافى براى رهبرى.21
4. ادلّه ولايت فقيه
در مورد ولايت فقيه، از سه نوع ادلّه بهره گرفته شده است:22 دليل عقلى محض و دليل مركب از عقل و نقل و دليل نقلى محض. مهمترين دليل ولايت فقيه، دليل نقلى است؛ از اينرو، در اين نوشتار براى رعايت اختصار، از دليل عقلى و تلفيقى، صرفنظر و از دليل نقلى به دو روايت اكتفا مىشود. يكى از معتبرترين ادلّه اثبات ولايت فقيه، توقيع شريف امام زمان است كه در پاسخ به اسحاق بن يعقوب، به خط مباركشان مرقوم فرمودند: «وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِى عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّه عليهم.»23
امام خمينى قدسسره، در استدلال به اين روايت مىفرمايد:
منظور از حوادث واقعه كه در اين روايت آمده، مسائل شرعى نيست؛ چون اين موضوع جزء واضحات مذهب شيعه بوده و روايات متواتره دارد كه به مسائل شرعى بايد به فقها رجوع كنند... منظور از حوادث واقعه، پيشامدهاى اجتماعى و گرفتارىهايى بوده كه براى مردم روى مىداده است. به طور كلى و سربسته سؤال كرده: اكنون كه دست ما به شما نمىرسد، در پيشامدهاى اجتماعى بايد چه كنيم؟ وظيفه چيست؟... و حضرت طبق سؤال او جواب فرمودهاند كه در حوادث و مشكلات به روات احاديث ما، يعنى فقها، مراجعه كنيد. آنها حجت من بر شما و من حجت خدا بر آنهاييم. حجت خدا يعنى چه؟... حجت خدا كسى است كه خداوند او را براى انجام امورى قرار داده و تمام كارها، افعال و اقوال او حجت بر مسلمين است. اگر امر كرد كه كارى انجام دهيد و شما تخلف كرديد، خداوند در روز قيامت بر شما احتجاج مىكند. اگر با وجود حجت، براى حل و فصل امور به دستگاه ظلم رجوع كرديد، خداوند در روز قيامت بر شما احتجاج خواهد كرد كه من براى شما حجت قرار دادم، چرا به ظلمه مراجعه كرديد. امروز فقهاء اسلام حجت بر مردم هستند؛ همانطور كه حضرت رسول (ص) حجت خدا بود و همه امور با او سپرده شده بود، فقها از طرف امام (ع) حجت بر مردم هستند. همه امور و تمام كارهاى مسلمين به آنان واگذار شده است.24
روايت دوم، مقبوله عمربن حنظله از امام صادق عليهالسلام است: «مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِى حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَما فَإِنِّى قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِما»؛25 از شما كسى كه احاديث ما را روايت و به حلال و حرام ما دقت مىكند و احكام ما را مىشناسد، بايد او را به حاكميت بپذيريد؛ چراكه من او را بر شما حاكم قرار دادم.» در اين حديث جمله «فانى قد جعلته عليكم حاكما» مطلق است و حكم كلى را بيان مىكند، چه قضاوت باشد چه مديريت باشد. پس اين جمله بيانگر نصب فقيه به عنوان حاكم و رهبر جامعه، از جانب امام معصوم است و تعبير «حاكما» براى آن است كه پنداشته نشود فقط امور قضايى مطرح است و به ديگر امور حكومتى ارتباط ندارد.
5. تعيين ولىّ فقيه
از دو روايت مذكور و باقى ادلّه نقلى و عقلى و تلفيقى ولايت فقيه، تعيين شخص حاكم استفاده نمىشود. چنانكه شرايط مذكور نيز هيچ شخصى را معين و معلوم نمىكند و فقط مبيّن اين مطلب است كه هركس بيش از ديگران واجد شرايط است ـ يعنى از جهت فقاهت و عدالت و مديريت تالى تلو معصوم است ـ بايد مديريت جامعه را به عهده گيرد.
از اينرو، امام خمينى قدسسره راهكار بسيار بديعى براى تعيين مصداق ولىّ فقيه در نظام جمهورى اسلامى ارائه داده است كه مردم، شمارى از فقها را در قالب مجلس خبرگان انتخاب كنند و سپس اين عده، شخص واجد شرايط را برگزينند.26 تا اينكه هم شخص واجد شرايط معلوم شود و هم مقبوليت مردمى بيابد و آراء مردم در تعيين ولىّ فقيه، با يك واسطه دخيل باشد.
6. مشروعيت ولايت فقيه
مراد از مشروعيت ولايت فقيه اين است كه ولىّ فقيه مشروعيت خود را از كجا كسب مىكند، يعنى چه منبعى حاكميت او را توجيه مىكند و او را مجاز مىدارد كه در امور اجتماعى تصرف كند و لزوم اطاعت از او را موجه مىسازد. همانطور كه در بحثهاى پيشين اشاره شد، مبناى مشروعيت ولايت پيامبر صلىاللهعليهوآله و دوازده امام عليهمالسلام نصب الهى است. از ادلّه ولايت فقيه برمىآيد كه در زمان غيبت امام معصوم عليهالسلام ولىّ فقيه نيز چنين است؛ يعنى از طرف امام معصوم به حكومت نصب شده است.
به تعبير آيتاللّه مصباح:
آنچه از روايات موجود در كتابهاى روايى شيعى استفاده مىشود اين است كه در زمان غيبت، فقيهى كه واجد شرايط مذكور در روايات باشد، حق حاكميت دارد و به تعبير برخى روايات، از طرف معصومان عليهمالسلام به حكومت نصب شده است. مشروعيت حكومت فقها، زاييده نصب عام آنان از سوى معصومان است و معصومين نيز منصوب خاص از جانب خداى متعال هستند. از نظر شيعه به همان معيارى كه حكومت رسول اللّه صلىاللهعليهوآله مشروعيت دارد، حكومت امامان معصوم و نيز ولايت فقيه در زمان غيبت مشروعيت خواهد داشت؛ يعنى مشروعيت حكومت، هيچگاه مشروط به رأى انسانها نبوده، بلكه امرى الهى و با نصب او بوده است. تفاوت نصب امامان معصوم عليهمالسلام با نصب فقها در اين است كه معصومان عليهمالسلام به صورت معين نصب شدهاند، ولى نصب فقها، عام بوده و در هر زمانى برخى از آنها مأذون به حكومت هستند.27
در مورد مشروعيت ولايتفقيهدونظريه مطرحشده است:
الف. نظريه نصب الهى: بر اساس اين ديدگاه فقيه واجد شرايط از سوى امام معصوم عليهالسلام به رهبرى و حاكميت جامعه اسلامى برگزيده شده است. اين نظريه بين فقيهان شيعه مشهور است.
ب. نظريه انتخاب: اين ديدگاه را اخيرا برخى طرح كردهاند و ديدگاهى شاذ در ميان فقهاست. بر اساس اين نظريه ولىّفقيه به نحوى منتخب مردم خواهد بود؛ چه از طريق رأى مستقيم مردم يا از طريق انتخاب نمايندگان مردم، تا آنها فقيه واجد شرايط را برگزينند. در اين نظريه مشروعيت وجهه دوگانه الهى، مردمى مىيابد؛ يعنى فقهاى واجد شرايط رهبرى از طرف امامان معصوم عليهمالسلام معرفى شدهاند تا مردم يكى از آنان را انتخاب كنند.28
امام خمينى قدسسره بر اساس نظر بسيارى از شاگردانش، معتقدبهنظريهنصبالهىبودهاست.29براىمثالمىفرمايد:
ولايت فقيه در كار نباشد طاغوت است... اگر با امر خدا نباشد، رئيس جمهور با نصب فقيه نباشد، غيرمشروع است. وقتى غيرمشروع شد، طاغوت است... طاغوت وقتى از بين مىرود كه به امر خداى تبارك و تعالى يك كسى نصب بشود.30
7. وظايف و اهداف ولايت فقيه
با مراجعه به منابع اسلام درمىيابيم كه اين آيين به طور كلى اهداف حكومت را در تأمين رفاه و امنيت جامعه خلاصه نكرده، بلكه علاوه بر رفاه و امنيت، تأمين خير و سعادت و معنويت جامعه را نيز در دستور كار حاكميت قرار داده است. بنابراين، اهداف حكومت دينى به دو دسته اهداف معنوى و مادى تقسيم مىشود.
الف. اهداف معنوى: خداوند متعال بر كسانى كه تمكّن و اقتدارى در زمين مىيابند، وظايف خاصى را مقرّر مىكند كه از جمله آنها اقامه نماز و امر به معروف و نهى از منكر است. «الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ.» (حج: 41)
ديگر از وظايف حكومت دينى، تأمين عدالت اجتماعى است: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ» (نحل: 90)، «وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ» (شورى: 15)، «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ.» (نساء: 58)
روايات و آيات كثيرى در بيان اهداف حكومت دينى آمده است كه در اين مختصر، مجال پرداختن به آنها نيست. بنابراين، وظايف و اهداف معنوى حكومت را مىتوان به ترتيب ذيل دستهبندى كرد:
1. اقامه حق و حقمدارى در اجراى امور امحاى باطل و شرك؛
2. گسترش عدالت؛
3. اقامه حدود الهى؛
4. تلاش براى تعليم معارف الهى؛
5. امر به معروف و نهى از منكر؛
6. دفاع از دين.31
ب. اهداف دنيايى: اهداف دنيايى حكومت دينى، همان است كه هر حكومت مردمى به تأمين آنها اهتمام داشته است؛ مانند لزوم امنيت و اقتدار نظامى: «وَأَعِدُّواْ لَهُم مَا اسْتَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ.» (انفال: 60) حضرت على عليهالسلام در نامه خود به مالك اشتر، هنگام فرستادن او به ولايت مصر، به پارهاى از اهداف حكومت او اشاره مىكند كه از جمله آنها جمعآورى ماليات و جهاد با دشمنان و تربيت مردم و آبادانى سرزمين است. «جِبَايَةَ خَرَاجِهَا وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا وَ اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا وَ عِمَارَةَ بِلَادِهَا.»32 همچنين آيات و روايات فراوانى درباره وظايف دنيايى حكومت دينى آمده است كه مىتوان از آنها امور ذيل را به دست آورد:
1. برقرارى امنيت؛
2. تقويت بنيه دفاعى و حراست از مرزهاى اسلامى؛
3. تأمين رفاه و آسايش جامعهوآبادانىكشور اسلامى؛
4. اصلاحات در شئون مختلف جامعه؛
5. حراست از اموال عمومى و تقسيم عادلانه آنها؛
6. تعليم و تربيت افراد جامعه؛
7. حمايت از قشرهاى ستمديده و آسيبپذير.33
بررسى و تطبيق رياست سنّت در فلسفه سياسى فارابى با ولايت فقيه
مقدّمه
در اين مقاله از «فلسفه سياسى فارابى» و «مدينه فاضله فارابى» معناى واحد ارائه شده است. اين دو جمله، معناى متفاوت دارد، ولى در اصطلاح علوم سياسى، مدينه فاضله فارابى به فلسفه سياسى فارابى، شهرت يافته است. اين بدان جهت است كه اولاً فارابى انديشه سياسى خود را فلسفه سياسى ناميده،34 يعنى معناى واحد را ارائه كرده است؛ ثانيا اين اصطلاح را نخستين بار فارابى در جهان اسلام به كار گرفت؛35 از اينرو، ما از اين دو جمله، معناى واحد را در نظر داريم.
فارابى رياست مدينه فاضله را در پنج سطح، مطرح فرموده كه عبارت است از: رئيس اول، رؤساى مماثل، رئيس سنّت، رؤساى سنّت، و رؤساى افاضل. ولى هدف از ارتباط كه فعلاً موضوع بحث قرار دارد، ارتباط ولايت فقيه با رئيس سنّت است؛ يعنى ما مىخواهيم بدانيم كه آيا رئيس سنّت فارابى همان ولايت فقيه است يا غير آن؟ پس بايد رئيس سنّت فارابى را با ولايت فقيه تطبيق دهيم؛ زيرا فارابى تصريح دارد كه رئيس اول، پيامبر است36 و رئيس دوم ائمّه اطهار عليهمالسلام است37 و رئيس سوم، فقيه است.38 بايد ببينيم آيا مراد از فقيه در سخن فارابى، همين فقيه موردنظر ماست يا خير؟
تعريف فلسفه سياسى
مراد از فلسفه سياسى، بحث از اصول و مسائل كلان حاكم بر سياست است. در عرصه سياست، اينكه در جامعه حكومت ضرورى است يا نه، چه كسى بايد حاكم باشد، و مشروعيت حكومت، ناشى از چيست، از جمله مسائلىهستند كه فلسفهسياسىمتكفلتبيين آنهاست.39
بيان ارتباط و تطبيق
نظريه رياست سنّت در فلسفه سياسى فارابى به طور كلى، با نظريه ولايت فقيه، ارتباط مشترك فراوان دارد. بلكه مىتوان گفت كه عين ولايت فقيه است؛ يعنى فارابى از نخستين كسانى است كه ولايت فقيه را با زبان عقل و استدلال، در قالب فلسفه يونان، به شيوه شايستهسالارى و اهليتمدارى، تبيين كرد. او با ذكر اوصاف و شرايط و جايگاه رياست مدينه فاضله، استحقاق و اهليت فقيه جامعالشرايط را براى زعامت و رياست مدينه فاضله اثبات كرد. پيش از بيان ارتباط، به چند نكته اشاره مىشود:
الف. در مورد مذهب فارابى، تقريبا اجماع نظر وجود دارد كه شيعه است و مخالف جدى در اينباره وجود ندارد. براى پى بردن به مذهب فارابى، از سه راه مىتوان استفاده كرد: اول شهادت اهل تراجم معتبر، به ويژه مشاهير شيعه كه به اين مطلب تصريح كردهاند؛ دوم تفكر و اعتقاد فارابى كه از طريق آثارش به دست مىآيد؛ سوم اعمال و رفتار وى كه از طريق نقل تاريخى بيان شده است.40 وقتى هريك از اين راهها را بررسى مىكنيم، بر شيعه بودن فارابى دلالت دارد.
ب. فارابى متولد 257 قمرى است.41 در حالى كه امام دوازدهم شيعيان حضرت مهدى (عج) متولد 255 قمرى42 مىباشد. در سال 260 ق با شهادت امام حسن عسكرى عليهالسلام دوران غيبت صغرى آغاز مىشود و تا سال 329 ق يعنى هفتاد سال به طول مىانجامد و در سال 329 ق غيبت كبرى آغاز مىشود43 و نه سال بعد در سال 338 ق فارابى از دنيا مىرود.44 بنابراين، اواخر زندگى فارابى در بغداد مركز خلافت جهان اسلام و حلب، مركز تشيّع، آن هم مصادف با غيبت صغرى و آغاز غيبت كبرى، سپرى شده است.
ج. گفتهاند كه فارابى، بيشتر كتابها و آثار خود را در اواخر عمرش در حلب نوشته45 كه با غيبت كبرى مصادف بوده است.
د. فارابى فيلسوفى است كه تمام تلاش او از هر بحث فلسفى در نهايت به مسائل سياسى ختم مىشود، او از هر فرصتى براى تحليل مسائل سياسى استفاده مىكند و هدف اساسى همه فلسفه او را سياست تشكيل مىدهد و همه انديشههاى او به سياست مىانجامد. اين مطلب از كتب فارابى برمىآيد؛ زيرا مهمترين كتب فارابى (آراء اهل مدينه فاضله، السياسة المدنيه و الملة) كه شهرت فارابى به واسطه همين كتب است، از مباحث توحيد آغاز و به مباحث سياسى ختم مىشود.
ه . از بيان اين چهار مقدّمه به اين نتيجه مىرسيم كه يك فيلسوف شيعى مذهب كه هدف فلسفه او را سياست تشكيل مىدهد، و همه انديشههاى او به سياست مىانجامد و زندگى او مصادف با غيبت صغرى سپرى شده و در آغاز غيبت كبرى ـ كه به اوج نشر افكارش اشتغال داشته و به نوشتن كتابهاى سياسى مشغول بوده ـ چگونه ممكن است بعد از غيبت امام معصوم عليهالسلام، در چنين فضايى از رهبرى امت اسلامى غافل باشد؟! هدف اساسى فارابى از بحثهاى سياسى، تبيين رياست و زعامت فقها، بعد از غيبت امام معصوم عليهالسلام است. دليل اين فرضيه از كتاب الملة به خوبى استفاده مىشود. فارابى در مورد هريك از رئيس اول مدينه فاضله (نبى) و رئيس دوم (امام) يك صفحه بحث نموده، اما در مورد رياست سنّت (فقيه) كه بعد از امام، زعامت را به دست مىگيرد دو صفحه و نيم، بحث كرده است.46 اين از اهميت بحث ولايت فقيه حكايت دارد كه هدف اساسى فارابى را تشكيل مىدهد.
بنابراين، فارابى مبيّن ولايت فقيه در آغاز غيبت كبرى بوده است، منتهى با شيوه فلسفى و استدلال عقلى. او به گونهاى ولايت فقيه را تبيين كرد و منشأ آن را روشن ساخت كه براى مخالفان مذهب تشيّع و پيروان ديگر اديان، حساسيتزا نباشد و پذيرش عمومى و جهانى داشته باشد. از اينرو، او به گونهاى استدلال مىكند كه هر انسان عاقل آن را خواهد پذيرفت؛ يعنى بحث را از توحيد و كيفيت وجود عالم و خلقت انسان آغاز مىكند،47 سپس سعادت حقيقى انسان را رسيدن به مرتبه عقل فعال بيان مىدارد،48 آنگاه هدف انسان و جامعه را سعادت حقيقى و رسيدن به مرتبه عقل فعال ذكر مىكند،49 بعد از آن مىگويد: «فيلسوف پيامبر» كه متصل با عقل فعال است و به مرتبه عقل فعال رسيده و بالاترين كمال انسانيت و عالىترين مراتب سعادت را كسب كرده، لياقت و اهليت رياست را دارد.50 پس از او كسانى كه از لحاظ كمالات و شرايط، كاملترين انسانها هستند و به «فيلسوف نبى» نزديكترند، اهليت و لياقت رياست را دارند51 كه به عنوان ائمّه هدى و رئيس مماثل (يعنى مثل پيامبر) ياد مىشوند.52 بعد از آنان كسانى كه از لحاظ كمالات به رئيس مماثل، نزديكترند، لياقت و اهليت رياست جامعه را دارند؛ يعنى رئيس سنّت (ولايت فقيه).
به اين ترتيب فارابى در كتاب آراء اهل مدينه فاضله و السياسة المدنيه و فصول منتزعه جايگاه و اوصاف فقيه را بيان مىكند. اما در كتاب الملة آشكارا از فقيه جامعالشرايطبهعنوانجانشينرؤساىمماثلناممىبرد.53
با توجه به اينكه در فطرت انسان كمالخواهى نهفته است، هر انسانى از هر نژاد و مذهبى كه باشد، به سوى كمال گرايش دارد و شخص كامل را شايسته حكومت مىداند. بنابراين، استدلال فارابى در واقع و به طور كلى به اين صورت است «هر انسانى كه كاملترين افراد بشر و آگاه به سعادت بشر باشد و داناترين و تواناترين افراد بشر در هدايت جامعه به سوى سعادت حقيقى باشد، او لياقت و اهليت رياست را دارد و بايد حاكم جامعه باشد» كه در اعتقاد ما شيعيان، بعد از امامان معصوم عليهمالسلامفقيه جامعالشرايط، كاملترين افراد بشر است. اين استدلال عقلى، ويژه مذهب و افرادى خاصى نيست و هر انسان عاقلى آن را مىپذيرد. بنابراين، فارابى در واقع مبيّن ولايت فقيه، با دليل عقلى است. اكنون به تفصيل تطبيق رياست سنّت فارابى با ولايت فقيه مىپردازيم.
1. ارتباط در مبانى حاكميت
رياست سنّت در فلسفه سياسى فارابى، با نظريه ولايت فقيه در اصول و مبانى، باهم ارتباط نزديك دارند. چنانكه در بحث ولايت فقيه اشاره شد، ولايت فقيه، مبتنى بر سه اصل اساسى است كه عبارتاند از: توحيد و هدايت و معاد. در اصل اول هر دو نظريه، مبتنى بر توحيد است. فارابى بحثهاى گستردهاى راجع به توحيد دارد. او كتابهاى آراء اهل مدينه فاضله و السياسة المدنيه را با بحث توحيد آغاز مىكند و به بحث سياست پايان مىبرد؛ يعنى اصول و مبانى سياست را توحيد مىداند.
فارابى در پرتو تعاليم اسلامى، ساختمان مدينه فاضله را بر توحيد بنا نهاده است. به همين جهت او در بسيارى از آثار سياسى خويش ابتدا فلسفه نظرى را بيان مىكند و سپس وارد بحث سياست مىشود. در كتاب السياسة تصريح دارد كه پيش از بيان مسائل سياست، انسان بايد اصول معرفت را بداند.54
بنابراين، اكثر آثار سياسى فارابى به اين صورت تقرير يافته كه ابتدا اصول و مبانى سياست (يعنى مباحث توحيدى) بيان شده و سپس به راهكارهاى اجتماعى و سياسى پرداخته شده است؛ مانند آراء اهل مدينه فاضله، السياسة المدنيه، رسالة فى السياسة، تحصيل السعادة و التنبيه على سبيل السعادة. اما برخى از آثار سياسى وى، بعد از علم مدنى به اصول و مبانى آ ن اشاره شده است، مانند فصول منتزعه و الملّة، و در برخى ديگر، اصول و مبانى علم مدنى كاملاً مفروض گرفته شده، مثل احصاءالعلوم.
در اصل دوم، يعنى هدايت و رهبرى الهى، نيز ارتباط دو نظريه روشن است. آنجا كه فارابى از هدايت و رهبرى الهى توسط عقل فعال سخن مىگويد، معتقد است كه خداوند به وسيله عقل فعال به عبارت ديگر روحالامين55 به رئيس اول مدينه فاضله وحى مىكند و از اين طريق، وى به سعادت انسان آگاه مىشود و هدايت جامعه را به سوى سعادت حقيقى به عهده مىگيرد.56
در اصل سوم، يعنى معاد و مقصد حركت انسان، اين ارتباط وجود دارد، ولى به صورت كمرنگتر ديده مىشود؛ زيرا فارابى در مورد معاد زياد بحث نكرده است. تنها در مورد نفس انسان بعد از فناى بدن مىفرمايد: نفس انسان بعد از فناى بدن، سعادتها و شقاوتها دارد و هر نفسىمستحقحالتىاست57كهبهسهدستهتقسيممىشود:
1. نفوس اهل مدينه فاضله كه عقايد مشترك58 را شناخته و به سعادت رسيدهاند، اينها بعد از فناى بدن، مخلد در سعادت و نعمتاند؛59
2. نفوس اهل مدينه فاسقه كه عقايد اهل مدينه فاضله را مىداند ولى به آنها عمل نمىكنند، اينها بعد از فناى بدن، در عذاباند؛60
3. نفوس اهل مدينه جاهله كه نه عقايد حقه مردم مدينه فاضله را مىدانند و نه مطابق آن عمل مىكنند، در اينجا فارابى دچار اشتباه مىشود و مىفرمايد: با فناى بدن فانى مىشوند.61
2. ارتباط در منشأ حاكميت
در مورد منشأ حاكميت، به جرئت مىتوان مدعى شد هر دو نظريه، منشأ الهى دارند و قانون الهى را در صفحه دل انسان تحقق مىبخشند. حق حاكميت در هر دو نظريه مخصوص خداوند است كه به پيامبرش اعطا كرده است تا مىرسد به فقهاى جامعالشرايط. لكن تفاوت در استدلال است؛ فارابى با لسانى فلسفى تحليل و تبيين مىكند. از اينرو، هيچگاه از دليل تعبّدى استفاده نكرده، به آيات و روايات متوسل نمىشود. او از اوصاف و شرايط كمال بهره مىگيرد و داناترين و تواناترين انسانها را در نيل به سعادت، لايق حكومت معرفى مىكند. بدين جهت همه رؤساى مدينه فاضله مشروط به «جودة الارشاد الى السعادة» هستند.62 اما نظريه ولايت فقيه از دليل عقلى و نقلى سود مىجويد.
3. ارتباط در شرايط حاكم
فارابى دو نوع شرط براى رياست سنّت، قائل مىشود: تعدادى را اوصاف ذاتى مىداند كه براى همه سطوح رهبرى لازم مىداند، تعدادى را شرايط اكتسابى مىشمرد كه هر سطح از رهبرى شرايط خاص خود را دارد. بنابراين، فارابى براى فقيه، دوازده خصلت ذاتى و شش شرط اكتسابى قائل مىشود كه خصلتهاى ذاتى و طبيعى به ترتيب ذيل است:
1. تامالاعضاء باشد؛
2. خوشفهم و سريعالانتقال باشد؛
3. خوش حافظه باشد؛
4. هوشمند و زيرك باشد؛
5. خوشبيان باشد؛
6. دوستدار تعليم و تعلّم باشد؛
7. در خوردن و آشاميدنومنكوحات، حريص نباشد؛
8. كبيرالنفس و دوستدار كرامت باشد؛
9. دوستدار راستى و دوشمن دروغ باشد؛
10. به متاع دنيا و درهم و دينار بىاعتنا باشد؛
11. دوستدار عدالت و دشمن ظلم و جور باشد؛
12. شجاع و با اراده قوى باشد.63
اما شرايط اكتسابى عبارتاند از:
1. حكيم باشد، يعنى فلسفه را بداند؛
2. فقيه باشد؛
3. قدرت استنباط داشته باشد؛
4. زمانشناس باشد؛
5. بر ارشاد و هدايت مردم توانا باشد؛
6. قدرت بر جهاد داشته باشد.64 توانايى بر جهاد، به معناى آشنايى با فنون جنگى و راهكارهاى مقابله با دشمن است.
اما شرايط ولايت فقيه ـ چنانكه گذشت ـ سه تا شرط كلى است:
1. فقاهت؛
2. عدالت و تقوا؛
3. كفايت و مديريت.
به اين ترتيب وقتى اوصاف و شرايط دو نظريه را مقايسه مىكنيم، به اين نتيجه مىرسيم كه شرايط و اوصافى كه فارابى براى رياست سنّت قائل شده، در واقع، تفصيل شرايط ولايت فقيه است. به اين صورت كه از ميان اوصاف دوازدهگانه رياست سنّت، تنها وصف اول و پنجم براى ولايت فقيه نمىتواند از اوصاف لازم محسوب شود. بلى؛ تامالاعضا و خوشبيان بودن وصف ترجيحى است، اما عدم آن، مضر به ولايت فقيه نيست. از يك نظر مىتوان مدعى شد كه اين دوشرط نيز در تحت (كفايت و مديريت) داخل است، اما باقى اوصاف، هريك به گونهاى در شرايط ولايت فقيه داخل است. اوصاف دوم، سوم، چهارم و ششم در (فقاهت) داخل است؛ زيرا كسى كه خوشفهم و خوشحافظه و هوشمند و دوستدار تعليم و تعلّم نباشد، چگونه ممكن است به مرتبه فقاهت نايل آيد. البته وصف ششم را مىتوان داخل در تحت عدالت و تقوا نيز دانست؛ زيرا دوستدارى تعليم و تعلّم، لازمه تقوا و عدالت است؛ چه اينكه در اسلام تعليم و تعلّم واجب كفايى است و كسى كه دشمن تعليم و تعلّم باشد، با اين وجوب مخالفت كرده و از درجه عدالت و تقوا خارج است.
اوصاف هفتم تا يازدهم در تحت عدالت و تقوا داخل است؛ زيرا ملازمه ميان اين اوصاف با عدالت و تقوا، بسيار روشن است.
وصف دوازدهم در (كفايت و مديريت) داخل مىشود؛ چون شجاعت لازمه كفايت و مديريت است. پس اوصاف دوازدهگانه، در تحت شرايط ولايت فقيه داخل شد و روشن گرديد كه اين اوصاف، تفصيل شرايط ولايت فقيه است.
اما شرايطى اكتسابى كه فارابى براى رئيس سنّت لازم شمرده است، از آن جمله شرط اول و دوم و سوم در تحت فقاهت داخل مىشود؛ زيرا حكمت در اينجا به معناى دانستن فلسفه و كمال قوّه ناطقه است كه براى فقيه لازم است. چنانكه اگر يك فقيه، به فلسفه آشنايى نداشته باشد، در استنباط احكام شرعى دچار اشتباه خواهد شد، و دخول شرط دوم و سوم در فقاهت، بسيار روشن است. شرايط چهارم و پنجم در ضمن مديريت موجود است؛ زيرا زمانشناسى و توانايى بر ارشاد و هدايت مردم، لازمه كفايت و مديريت است. شرط ششم يعنى توانايى بر جهاد به معناى آشنايى با فنون جنگى و راهكارهاى مقابله با دشمن نيز لازمه كفايت و مديريت است. نتيجه اين مىشود كه شرايط رياست سنّت فارابى، با شرايط ولىّ فقيه مرتبط بلكه منطبق است؛ يعنى فارابى شرايط ولىّ فقيه را با تفصيل بيان كرده است.
4. ارتباط در ادلّه
در مورد ادلّه اين دو نظريه، اگرچه در ظاهر ارتباط ضعيفى به نظر مىرسد ـ چون دليل عمده ولايت فقيه ادلّه نقلى است ـ فارابى از هيچگونه دليل نقلى استفاده نكرده است. اما دليل عقلى ولايت فقيه (ضرورت نظم در جامعه اسلامى)65 با دليل ضرورت حكومت از نگاه فارابى قريب به هم بلكه عبارت اُخراى هم است؛ يعنى هر دو دليل، مبيّن نظم در جامعه است.
ضرورت حكومت از نگاه فارابى
دليل اول: ضرورت زندگى اجتماعى انسان
فارابى معتقد است كه انسان مدنى بالطبع است و بر اساس طبيعت و سرشت خود به زندگى اجتماعى گرايش دارد. انسان از جمله موجوداتى است كه به طور انفرادى نه به نيازهاى نخستين و ضرورى زندگى خود مىرسد و نه به حالات برتر مگر اينكه زندگى اجتماعى داشته باشد.66 از ديدگاه فارابى انسان نه تنها در سايه زندگى اجتماعى به نحو مطلوبتر امرار معاش مىكند و به كمالات انسانيت نائل مىشود، بلكه حتى ضروريات زندگى ـ كه در صورت فقدان آنها انسان نابود مىشود ـ تنها در زندگى اجتماعى به دست خواهد آمد؛ پس انسان اگر بخواهد به كمال وجودى خود برسد، چاره ندارد جز اينكه زندگى اجتماعى داشته باشد: «پس خير برتر و كمال نهايى همانا به واسطه مدينه و اجتماع شهرى تحصيل مىشود، نه به واسطه اجتماعى كه كمتر از مدينه باشد.»67 يعنى تمام آثار مفيد و تكامل تمدنها از بركات زندگى اجتماعى است؛ اما به شرط اينكه اولاً تعاون و همكارى در بين جامعه وجود داشته باشد،68 ثانيا تعاون در جهت سعادت باشد، به تعبير فارابى «الاجتماع الذى به يتعاون على نيل السعادة، هو الاجتماع الفاضل»؛69 اجتماعى كه براى نيل به سعادت تعاون مىكند همانا اجتماع فاضل است.
بدين ترتيب زندگى اجتماعى با وجود آن همه منافع كه دارد، خالى از كشمكشها، تنازعها و تصادم منافع نيست: «و كذالك... امكن ان تجعل المدينه للتعاون على بلوغ بعض الغايات التى هى شرور»؛70 (همچنانكه خيرات و بركات در اجتماع پديد مىآيد، اين امكان هست كه شهرها وسيله تعاون به پارهاى از اهداف شرور قرار گيرد)؛ يعنى انسانهايى باشند كه شهرها را به سوى بدى و نابسامانى سوق دهند. «فلذالك ليس كل مدينة يمكن ان ينال بالسعادة»؛71 (از اين جهت در هر اجتماعى، ممكن نيست انسان به سعادت برسد)؛ زيرا خاصيت اجتماع اين است كه فضايل و رذايل اخلاقى را از قوه به فعل مىآورد و هريك از صفات نيك و بد در برخوردهاى اجتماعى حاصل مىشود، در زندگى انفرادى، يا ظهور نمىيابد يا به صورت كمرنگ بروز و ظهور خواهد كرد، ولى كمال هريك از صفات انسانى در جامعه امكانپذير است. از اينجاست كه نياز به قانون و حكومت، روشن مىشود. اگر حكومت و رياست در جامعه نباشد، نظم و امنيتى وجود ندارد. وظيفه حكومت آن است كه همه افراد و گروههاى متفاوت را به ترتيب خاص، نظم دهد.72
همچنين اختلال و بىنظمى كه برخى افراد در جامعه پديد مىآورند، بايد ابتدا از راه تعليم و تأديب، اصلاح شود73 و چنانچه مؤثر واقع نشد، با توسل به زور، حبس، كيفر و تبعيد بايد به اين مهم، همت گماشت.74
دليل دوم: ضرورت حكومت مقتضاى عقلانيت بشر
بر فرض كه انسانها بتوانند بدون حكومت زندگى با نظم و امنيت داشته باشند، لكن پيشرفت و تكامل بشر نيازمند مديريت است. بدون مديريت رسيدن به كمال و سعادت، امكان ندارد؛ از اينرو، فارابى مىفرمايد: راه ايجاد فضيلت در وجود آدمى آن است كه سنتهاى فاضله، پيوسته در شهرها و ميان امتها رواج يابد و همگان به طور مشترك، آنها را به كار بندند و اين كار ممكن نيست مگر به وسيله حكومتى كه در پرتو آن، اين افعال در شهرها رواج يابد.75
دليل سوم: ضرورت حكومت مقتضاى طبيعت خلقت
تشبيه مدينه به بدن از سوى فارابى، دليل بر ضرورت حكومت و وجود سازماندهى و همكارى بين قوا و وجود جزء برتر و قوه رئيسه در آن است. او يگانه تفاوت را در اين مىبيند كه بدن قواى طبيعى دارد؛ ولى مدينه داراى اجزا و هيئتهاى ارادى است. او مىگويد: همانگونه كه در انسان ابتدا قلب پديد مىآيد و سپس قلب است كه اعضاى ديگر را به وجود مىآورد و مراتب آنها را تنظيم و اختلالها را برطرف مىكند، رئيس مدينه نيز ابتدا پيدا مىشود. سپس او شهر و اجزاى آن را به وجود مىآورد و نظم مىدهد و اخلاق و ملكات را ايجاد مىكند و اگر اختلال و بىنظمى در شهر صورت گيرد، آن را برطرف مىسازد؛ از اينرو، رئيس مدينه به مثابه قلب است.76
با توجه به اين ادلّه معلوم مىشود كه هر دو نظريه با هم ارتباط نزديك دارند، يعنى دليل عقلىِ هر دو نظريه يكى است.
ولى استفاده نكردن فارابى از دليل نقلى را نمىتوان
تفاوت تلقّى كرد؛ زيرا فارابى فيلسوف است و او از نظر فلسفى ولايت فقيه را بررسى مىكند و با استدلال عقلى به نفى و اثبات اشيا مىپردازد. اصلاً وظيفه يك فيلسوف تمسك به دليل تعبّدى نيست. فيلسوف همواره با براهين عقلى سروكار دارد. بنابراين، تبيين دليل نقلى ولايت فقيه، وظيفه فارابى نيست. در نتيجه بين دونظريه تفاوتى از لحاظ ادلّه احساس نمىشود.
5. ارتباط در مشروعيت
مشروعيت حكومت در هر دو نظريه، مشروعيت الهى است و آن دو در اين مورد تفاوتى باهم ندارند. همانگونه كه ولايت فقيه مشروعيت الهى دارد، فارابى نيز قائل به مشروعيت الهى است.
مشروعيت حكومت از نگاه فارابى: منظور از مشروعيت در اينجا حقانيت و قانونى بودن دستگاه حاكم است، به طورى كه اعمال قدرت حاكم توجيه عقلى بيابد. در مدينه فاضله فارابى پنج نوع حاكم بيان شده است كه از جهت مشروعيت به دو بخش تقسيم مىشود.
بخش اول، حكومت شخصيتى است كه فارابى از آن به عنوان رئيس اول (پيامبر) ياد مىكند. در نظر فارابى، رئيس اول، با ويژگىهاى فطرى و ملكات ارادى، مستعد دريافت فيض الهى است و با عقل فعال ارتباط دارد. او از اين ارتباط، به سعادت دنيا و آخرت انسان، آگاه شده و شايسته هدايت جامعه به كمال و سعادت مطلوب، مىگردد.77 رئيس اول با دريافت وحى الهى، حكومتش مشروعيت مىيابد. از اين جهت هم حكيم است هم نبى، هم قانونگذار و شارع، هم امام و هم ملك.78
اين مشروعيت مقيّد به حالت پذيرش مردم و تحقق عينى حكومت نيست، چه مردم بپذيرند يا نپذيرند. او نمونه اعلاى شايسته زعامت، خواهد بود.79 بنابراين، منشأ مشروعيت او، ارتباط با عقل فعال است؛ چنانكه فارابى آشكارا مىگويد: «انّ السبب الاوّل هوالموحى الى هذا الانسان بتوسط العقل الفعال»،80 «فيكون اللّه ـ عزّوجل ـ يوحى اليه بتوسط العقل الفعال»،81 «الملك فى الحقيقة هوالذى ان يقال انّه يوحى اليه».82 بنابراين، كسب مشروعيت الهى براى رئيس اول به شش شرط نياز دارد كه عبارتاند از:
1. حكمت يعنى ارتباط با عقل فعال؛
2. برخوردارى از تعقل تام، يعنى عقل او به درجه كمال رسيده باشد؛
3. قدرت برجودت اقناع، يعنى زبان فصيح داشته باشد و به شيوههاى اقناعى مانند خطابه، شعر و... مسلط باشد تا بتواند مردمرا در تعليم، هدايتوارشاد، قانع سازد.
4. قدرت برجودت تخيّل، يعنى قوّهمتخيلهاش به حد كمال رسيده باشد تا بتواند مفيض عقل فعال واقع شود؛
5. قدرت بر ارشاد به سعادت، يعنى توان ارشاد و هدايت به سوى سعادت را داشته باشد؛
6. قدرت بر جهاد و سلامت جسمانى، يعنى شجاعت مقابله با دشمن را داشته و بر شگردهاى مقابله با دشمن آگاه باشد.83
از نظر فارابى اين شرايط اكتسابى هستند و رئيس اول با تلاش خود آنها را تحصيل مىكند و به مرتبه ارتباط با عقل فعال نائل مىشود.84 رئيس اول بعد از دارا بودن خصلتهاى ذاتى و طبيعى دوازدهگانه ـ كه در بحث ارتباط در شرايط ذكر شد ـ و تحصيل اين شرايط اكتسابى، در نفسالامر، برايش مشروعيت الهى ايجاد مىشود. از اينرو، از اين جهت مانند طبيب است؛ همانگونه كه طبيب به واسطه شايستگى و مهارت و قدرت بر درمان بيماران، عنوان طبيب را اخذ مىكند، چه مريض به او مراجعه كند يا نكند، چه ابزار طبابت داشته باشد يا نباشد، چه توانگر باشد يا فقير، به هر صورت طبابتش از بين نمىرود.85 همانگونه كه در مورد امام مىفرمايد: «فالملك اوالامام هو بماهيته و بصناعته ملك وامام سواء وجد من يقبل منه اولم يجد اطيع اولم يطع... لايزيل امامة الامام»؛86 امام، امام است، چه مردم بپذيرند يا نپذيرند امامت او زايل نمىگردد. چنين رئيسى، فقط مشروعيت خود را با قطع ارتباط وحيانى و از دست دادن شرايط ششگانه از دست مىدهد.
بخش دوم، رؤساى تابعه است كه شامل رؤساى مماثل، و رئيس سنّت مىشود.
رؤساى تابعه، يا مماثل است، يعنى مثل رئيس اول است در تمام اوصاف و شرايط، جز وحى كه رؤساى مماثل ارتباط وحيانى با ذات حق ندارد. پس رؤساى مماثل به واسطه داشتن اوصاف دوازدهگانه و شرايط ششگانه رئيس اول، جز وحى، مشروعيت جانشينى او را دريافت مىكند.87
با اينكه رؤساى تابعه، مماثل نيست، بلكه رئيس سنّت (ولىّ فقيه) است، فارابى براى آن، شرايطى را ذكر مىكند كه هر كسى آن شرايط و اوصاف دوازدهگانه رئيس اول را داشته باشد، مشروعيت جانشينى رؤساى مماثل را دريافت مىدارد. اين رؤساى تابعه، به طور كلى به واسطه شرايطى كه فارابى براى هريك بيان مىكند، در نفسالامر برايش مشروعيت الهى ايجاد مىنمايد. بدين ترتيب، رؤساى تابعه به سبب دارا بودن شرايط و ادامه راه رئيس اول (پيامبر) و حفاظت از شريعت او و توانايى جانشينى او، مشروعيت حاصل مىكند.
اما در مورد مشروعيت ولايت فقيه اگرچه دو نظريه (انتصابى و انتخابى) وجود دارد، نظريه قريب به اتفاق فقيهان همان نظريه انتصاب است كه با فلسفه سياسى فارابى، در جهت مشروعيت الهى منطبق است.
وانگهى در هر دو نظريه، اصل مبناى مشروعيت ولايت فقيه از سوى خداوند و اولياى اوست، چه در قالب نصب باشد يا معرفى، كه باز هم ارتباط با رياست سنّت فارابى ثابت مىشود. اما مقبوليت مردمى، نيز در هر دو نظريه، تحقق بخشنده به حكومت منصوب است وحق حاكميتى را كه ولىّ فقيه و رئيس سنّت از جانب خداوند دارد، فعليت و عينيت مىبخشد. در اين مورد هردو نظريه انطباق كامل دارند.
از نظر فارابى آنچه زمينه پذيرش مردم را فراهم مىكند، اوصاف و خصلتها و شرايط كمالى شخص حاكم است. اوصاف دوازدهگانه و شرايط ششگانه رئيس سنّت، كه از كمال و اهليت و لياقت وى حكايت دارد، موجب شهرت او در انظار مردم مىشود و تمايل مردم را به سوى پذيرش وى جلب مىكند. همين امر در ولايت فقيه نيز صادق است. ولىّ فقيه به مدد برخوردارى از شرايط فقاهت، عدالت و كفايت، ابتدا در نزد مردم به اين شرايط شهرت مىيابد و لياقت و تقواى او در نزد مردم ثابت مىشود، سپس پذيرش مردمى و حاكميت او فعليت مىيابد.
6. ارتباط در وظايف و اهداف
از مقايسه وظايف رهبرى در هر دو نظريه به اين نتيجه مىرسيم كه اينها عين يكديگرند. اگرچه در تعابير و در اجمال و تفصيل ممكن است تفاوت داشته باشد، روح مطالب برمىگردد به يك جمله و آن به تعبير فارابى «جودة الارشاد الى السعادة» است، يعنى بهترين ارشاد و هدايت به سوى سعادت؛ به تعبير ديگر تأمين نيازهاى مادى و معنوى جامعه. در اينكه تأمين نيازهاى معنوى جامعه، تحت شمول جمله مذكور قرار مىگيرد، روشن است، ولى فارابى تأمين نيازهاى مادى جامعه را نيز وسيله رسيدن به سعادت مىداند؛ نيازهايى از قبيل ثروت،لذت،كرامت،مقامومنصب،88علموسياست.89
از ارتباط و اتحاد اين دو نظريه اين مطلب برمىآيد كه مدينه فاضله موردنظر فارابى با مردمانى اخيار و سُعدا و افاضل،90 ناگهان پديد نمىآيد. همين كه در رأس آن، پيامبر يا امام يا فقيه عادل قرار داشته باشد و مردم آن عقايد و آراى نهگانه91 مدينه فاضله را به صورت برهانى يا تقليدى بدانند و معبود حقيقى در آن پرستش شود و مردم براساس شريعت رئيس اول، عمل كنند،92 و همكارى در تمام مناسبات اهل مدينه براى نيل به سعادت حاكم باشد،93 چنين جامعهاى از نگاه فارابى مدينه فاضله است. زيرا مدينه فاضله آن نيست كه از حيث تكامل به مرز ثبات و كمال خود رسيده باشد و هيچگونه تغيير و تحول و تكاملى در آن صورت نگيرد، بلكه تكامل هر چيزى مراتب دارد؛ اگر در رأس حكومت، شخصيتى مدير، عادل و فقيه قرار گيرد، اين نخستين و مهمترين گام به سوى مدينه فاضله است. تعاون بين افراد جامعه براى نيل به سعادت، گام دوم است94 و تعليم فضائل در جامعه، گام سوم.95 ايجاد و همگانى شدن فضائل در بين جامعه، گام چهارم است96 و الى آخر.
حتى مدينه فاضله پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نيز به مرز ثبات نرسيده بود ودر حال تكامل بود. وجود منافقان در كنار پيامبر صلىاللهعليهوآلهنشاندهنده اين واقعيت است. پس چنين نيست كه مدينه فاضله دستيافتنى نباشد و خالى از هرگونه عيب و نقص باشد؛ بلكه به تصريح فارابى گروهاى (نوابت)97 يعنى مخالفان نظام، در كنار اخيار و سُعدا زندگى مىكنند.98
بنابراين، وظيفه هر فرد ما انسانها اين است كه براى دستيابى به مدينه فاضله تلاش كنيم و هيچگاه از رسيدن
به آن، نااميد نباشيم، به ويژه در زمانى كه با عنايت خدا به همت امام خمينى قدسسره گام اول و دوم ـ اكنون به آن اشاره كرديم ـ در جمهورى اسلامى ايران برداشته شده، تلاش مضاعف مسلمانان را در اين خطه از جهاناسلام مىطلبد.
نتيجهگيرى
1. از مقايسه اين دو نظريه، ارتباط بلكه اتحاد (رياست سنّت) با (ولايت فقيه)، ثابت شد؛ بلكه به جرئت مىتوان گفت رياست سنّت فارابى، عينا همان ولايت فقيه است.
2. در نظر فارابى، حكومت الهى با زعامت انسان كامل و با هدف تأمين سعادت دنيا و آخرت بشر، همان مدينه فاضله است،كهمؤسس آنپيامبر صلىاللهعليهوآله است و سپس ائمّه اطهار عليهمالسلام زعامت آن را به عهده مىگيرند و در ادامه رياست سنّت (ولايت فقيه) اهليت رياست آن را دارد.
3. با توجه به اينكه در فطرت و ذات انسان، كمالخواهى و سعادتطلبى نهفته است، هر انسانى شخص كامل را شايسته حكومت مىداند. بنابراين استدلال فارابى در واقع به اين صورت است كه «هر انسانى كه كاملترين افراد بشر و آگاه به سعادت بشر باشد و داناترين و تواناترين افراد بشر در هدايت جامعه به سوى سعادت حقيقى باشد، او لياقت و اهليت رياست را دارد و بايد حاكم جامعه باشد» كه در اعتقاد ما شيعيان، بعد از معصومان عليهمالسلام فقيه جامعالشرايط، كاملترين افراد بشر است. اين استدلال عقلى، ويژه مذهب و افرادى خاصى نيست و هر انسانى خردمندى آن را مىپذيرد. بنابراين، فارابى در واقع مبيّن و اثباتكننده ولايت فقيه، با دليل عقلى است. به نظر مىرسد هدف فارابى از تبيين فلسفه سياسى، پاسدارى از حاكميت ولايت فقيه با لسان فلسفى بوده است.
-
منابع
ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمّد دشتى، قم، بوستان كتاب، چ سوم، 1386.
ـ ابن فارس، احمد، مقاييس اللغة، تهران، مكتب لاعلام الاسلامى، 1404 ق.
ـ السماوى، محمّد، ابصارالعين فى انصارالحسين عليهالسلام، قم، مركز الدراسات الاسلاميه، 1419ق.
ـ الفاخورى، حنّا، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ترجمه آيتى، تهران، علمى و فرهنگى، چ ششم، 1381.
ـ امام خمينى، حكومت از ديدگاه امام خمينى، قم، اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1373.
ـ ـــــ ، صحيفه امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1378.
ـ ـــــ ، كتاب البيع، تهران، مؤسسة العروج، 1379.
ـ ـــــ ، ولايت فقيه، تهران، مؤسسه تنظيم نشر آثار امام خمينى، چ هفتم، 1377.
ـ پازوكى، على، انديشه سياسى شيعه در عصر غيبت، قم، معارف، 1383.
ـ جمشيدى، محمّدحسين، انديشه سياسى امام خمينى، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چ دوم، 1388.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، ولايت فقيه، قم، اسراء، 1383.
ـ جوهرى، اسماعيلبن حمّاد، الصحاح، بيروت، دارالعلم للملايين، ط. الرابعة، 1407 ق.
ـ حر عاملى، وسائل الشيعه، قم، مهر، چ دوم، 1414ق.
ـ حلبى، علىاصغر، تاريخ فلاسفه ايرانى، تهران، زوّار، 1381.
ـ سجادى، سيدجعفر، انديشههاى اهل مدينه فاضله، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371.
ـ شيخالاسلام، سيدحسين، گفتار اميرالمؤمنين، ترجمه غررالحكم، قم، انصاريان، چ ششم، 1382.
ـ صدوق، محمّدبن على، كمال الدين، قم، گنج معرفت، 1425ق.
ـ طريحى، فخرالدين، مجمعالبحرين، تهران، كتابفروشى مرتضويه، چ دوم، 1362.
ـ فارابى، محمّد، آراء اهل مدينه فاضله، بيروت، مكتبة الهلال، ط. الثامنة، 2002م.
ـ ـــــ ، التنبيه على سبيل السعادة، بيروت، دارالمناهل، چ دوم، 1407ق.
ـ ـــــ ، السياسة المدنية، بيروت، دارالمشرق، ط. الثانيه، 1993م.
ـ ـــــ ، الملة، بيروت، دارالمشرق، 1986م.
ـ ـــــ ، تحصيل السعادة، بيروت، دارالاندلس، ط. الثانية، 1403ق.
ـ ـــــ ، عيون المسائل، قاهره، مكتبة السلفية، 1328ق.
ـ ـــــ ، فصول منتزعه، تهران، الزهرا، 1405ق.
ـ قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران.
ـ لكزايى، شريف، بررسى تطبيقى نظريههاى ولايت فقيه، قم، پژوهشگاه علوم فرهنگ اسلامى، 1385.
ـ لكزايى، نجف، «مبانى ولايت فقيه»، علوم سياسى، ش 25 بهار 1383، 175ـ202.
ـ مصباح، محمّدتقى، پرسشها و پاسخها، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، چ ششم، 1378.
ـ ـــــ ، حقوق و سياست در قرآن، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، چ دوم، 1379.
ـ ـــــ ، حكومت اسلامى و ولايت فقيه، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، چ سوم، 1373.
ـ مفيد، محمّدبن محمّد نعمان، الارشاد، قم، دارالمفيد، 1413ق.
ـ مهاجرنيا، محسن، انديشه سياسى فارابى، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1380.
ـ نوروزى، محمّدجواد، فلسفه سياست، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1379.
ـ واعظى، احمد، حكومت اسلامى، قم، مركز مديريت حوزه علميه، چ دوم، 1381.
پى نوشت ها
- 1 كارشناس ارشد فلسفه اسلامى، مجتمع آموزش عالى فقه معارف. دريافت: 11/5/88 ـ پذيرش: 19/8/88.
- 2ـ اسماعيلبن حماد جوهرى، الصحاح، ج 6، ص 2528 / احمدبن فارس، مقاييساللغة، ج 6، ص 141.
- 3ـ فخرالدين طريحى، مجمعالبحرين، ج 1، ص 455.
- 4ـ على پازوكى، انديشه سياسى شيعه در عصر غيبت، ص 23.
- 5ـ همان.
- 6ـ امام خمينى، ولايت فقيه، ص 40.
- 7ـ امام خمينى، حكومت از ديدگاه امام خمينى، ص 217.
- 8ـ نجف لكزايى، «مبانى ولايت فقيه»، علوم سياسى، ش 25، ص 180.
- 9ـ همان.
- 10ـ محمّدجواد نوروزى، فلسفه سياست، ص 160.
- 11ـ امام خمينى، ولايت فقيه، ص 40.
- 12ـ همان، ص 42ـ43.
- 13ـ همان، ص 40.
- 14ـ محمّدتقى مصباح، حقوق و سياست در قرآن، ج 1، ص 242.
- 15ـ همو، حكومت اسلامى و ولايت فقيه، ص 155.
- 16ـ امام خمينى، حكومت از ديدگاه امام خمينى، ص 222.
- 17ـ عبداللّه جوادى آملى، ولايت فقيه، ص 138.
- 18ـ محمد السماوى، ابصارالعين فى انصارالحسين، ص 26.
- 19ـ سيدحسين شيخالاسلام، گفتار اميرالمؤمنين، ج 1، ص 6810.
- 20ـ همان، ج 2، ص 1272.
- 21ـ قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، اصل 109.
- 22ـ عبداللّه جوادى آملى، ولايت فقيه، ص 105.
- 23ـ محمدبن على صدوق، كمالالدين، ج 2، ص 440.
- 24ـ امام خمينى، ولايت فقيه، ص 68ـ71.
- 25ـ محمّدبن حسن حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 27، ص 137.
- 26ـ قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، اصل 107.
- 27ـ محمّدتقى مصباح، پرسشها و پاسخها، ج 1، ص 18.
- 28ـ شريف لكزايى، بررسى تطبيقى نظريههاى ولايت فقيه، ص 66.
- 29ـ محمّدحسين جمشيدى، انديشه سياسى امام خمينى، ص 622.
- 30ـ امام خمينى، صحيفه امام، ج 10، ص 221.
- 31ـ احمد واعظى، حكومت اسلامى، ص 228.
- 32ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمّد دشتى، ن 53.
- 33ـ احمد واعظى، حكومت اسلامى، ص 230.
- 34ـ محمّد فارابى، التنبيه على سبيل السعادة، ص 77.
- 35ـ محسن مهاجرنيا، انديشه سياسى فارابى، ص 167.
- 36ـ همان، ص 125 / محمد فارابى، السياسة المدنية، ص 79.
- 37ـ محمد فارابى، الملة، ص 46و50.
- 38ـ همان، ص 50.
- 39ـ محمّدجواد نوروزى، فلسفه سياست، ص 24.
- 40ـ محسن مهاجرنيا، انديشه سياسى فارابى، ص 71.
- 41ـ حنّا الفاخورى، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ترجمه عبدالمحمد آيتى، ص 395.
- 42ـ محمّدبن محمّد نعمان مفيد، الارشاد، ج 2، ص 339.
- 43ـ همان.
- 44ـ حنّا الفاخورى، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ص 396.
- 45ـ علىاصغر حلبى، تاريخ فلاسفه ايرانى، ص 152.
- 46ـ محمد فارابى، الملة، ص 48ـ52.
- 47ـ محمد فارابى، آراء اهل مدينه فاضله، ص 38ـ104 / همو، السياسة المدنية، ص 31ـ72.
- 48ـ همو، ص 105ـ107 / همو، السياسة المدنية، ص 72ـ73.
- 49ـ همو، ص 107ـ118 / همو، السياسة المدنية، ص 69ـ78.
- 50ـ همو، ص 120ـ126 / همو، السياسة المدنية، ص 78ـ80.
- 51ـ همو، ص 129 / همو، السياسة المدنية، ص 80ـ81.
- 52ـ محمد فارابى، الملة، ص 46ـ50.
- 53ـ همان، ص 50.
- 54ـ محمد فارابى، السياسة المدنيه، ص 11.
- 55ـ محمّد فارابى، السياسة المدنيه، ص 32.
- 56ـ همان، ص 80 / همو، آراء اهل مدينه فاضله، ص 125.
- 57ـ محمد فارابى، عيون المسائل، ص 75.
- 58ـ همو، آراء اهل مدينه فاضله، ص 146.
- 59ـ همان، ص 135.
- 60ـ همان، ص 143.
- 61ـ همان، ص 142ـ143 / همو، السياسة المدنيه، ص 82ـ83.
- 62ـ همان، ص 126ـ129.
- 63ـ محمّد فارابى، آراء اهل مدينه فاضله، ص 127ـ128.
- 64ـ همان، ص 129 / همو، فصول منتزعه، ص 56.
- 65ـ ر.ك: عبداللّه جوادى آملى، ولايت فقيه، ص 151.
- 66ـ محمّد فارابى، السياسة المدنيه، ص 69.
- 67ـ محمد فارابى، آراء اهل مدينه فاضله، ص 118.
- 68ـ همان، ص 117.
- 69ـ همان، ص 118.
- 70ـ همان.
- 71ـ سيدجعفر سجادى، انديشههاى اهل مدينه فاضله، ص 208.
- 72ـ محمّد فارابى، السياسة المدنيه، ص 83.
- 73ـ همو، تحصيل السعادة، ص 78.
- 74ـ همو، آراء اهل مدينه فاضله، ص 106.
- 75ـ همو، الملة، ص 54و55.
- 76ـ محمّد فارابى، آراء اهل مدينه فاضله، ص 118.
- 77ـ محمّد فارابى، السياسة المدنيه، ص 79.
- 78ـ همو، تحصيل السعادة، ص 92ـ93.
- 79ـ همان.
- 80ـ محمّد فارابى، السياسة المدنيه، ص 80.
- 81ـ همو، آراء اهل مدينه فاضله، ص 125.
- 82ـ همو، السياسة المدنيه، ص 79.
- 83ـ محمّد فارابى، آراء اهل مدينه فاضله، 126 / همو، فصول منتزعه، ص 55.
- 84ـ محسن مهاجرنيا، انديشه سياسى فارابى، ص 233و234.
- 85ـ محمّد فارابى، فصول منتزعه، ص 37.
- 86ـ همو، تحصيل السعادة، ص 97.
- 87ـ همو، الملة، ص 49.
- 88ـ محمّد فارابى، الملة، ص 52.
- 89ـ همو، التنبيه على سبيلالسعادة، ص 47.
- 90ـ همو، السياسة المدنيه، ص 80.
- 91ـ همو، آراء اهل مدينه فاضله، ص 146.
- 92ـ همان.
- 93ـ همو، آراء اهل مدينه فاضله، ص 118.
- 94ـ همان.
- 95ـ همان.
- 96ـ همو، السياسة المدنيه، ص 83و84.
- 97ـ نوابت يعنى علفهاى هرزه در مزارع كه مزاحم زراعت است. از اينرو كه اين عده، در مدينه فاضله مخالف نظاماند، فارابى آنها را آفات جامعه مىداند: همانگونه كه علفهاى هرزه، آفات مزارعاند محمّد فارابى، السياسة المدنية، ص 87.
- 98ـ همان.