معرفت، سال نوزدهم، شماره سوم، پیاپی 150، خرداد 1389، صفحات 59-

    فلسفه سیاسى و «خاطرات سقراطى»

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    سیدمهدی سیدیان / *دکتری - فلسفه سیاسی اسلامی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره / seyyediyan@iki.ac.ir
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    فلسفه سیاسى و «خاطرات سقراطى»

    سیدمهدى سیدیان1

    خاطرات سقراطى اثر گزنفون، ارائه‏کننده نگاهى متفاوت و از نوع غیرافلاطونى به سقراط است. این نوشتار بر آن است تا با استخراج فلسفه سیاسى سقراط، از اثرى که ماهیت زندگى‏نامه دارد، برداشتى نوین ارائه کند. مباحثى همچون روش گفت‏وگویى سقراط، انسان‏شناسى و معرفت‏شناسى انسانى سقراط که مبتنى بر توانایى انسان در درک حقایق و شناخت خویشتن است، تشکیل جامعه سیاسى و برپایى دولت، اقبال شهروندان در پیروى رضایت‏مندانه از قانون، فضیلت‏محورى و آرمان جامعه سیاسى از جمله مباحث فلسفى سیاسى است.

         پرسش اساسى این تحقیق این است که آیا سقراط یک فیلسوف اخلاقى است یا یک فیلسوف سیاسى؟ نگارنده بر آن است تا اثبات کند که سقراط بیش از آنکه صرفا یک معلم اخلاق و یا یک فیلسوف اخلاق باشد، فیلسوف سیاسى است. بنابراین، درصددیم تا با کاوش در این کتاب به مسائل و دغدغه‏هاى فلسفى سیاسى سقراط بپردازیم.

    کلیدواژه‏ها: فلسفه سیاسى، روش سقراطى، فضیلت، قانون، اطاعت رضایت‏مندانه.

    مقدّمه

    فلسفه سیاسى به دانشى اطلاق مى‏شود که به بررسى و تبیین مسائل بنیادین سیاست مى‏پردازد و روش این دانش نیز عقلى و برهانى است. پس اولاً، به پرسش‏هاى روزمره دانش سیاست نمى‏پردازد و ثانیا، بناى این دانش بر روش عقلى است. با این تعریف مى‏توان آن را از بدیل‏هایش یعنى فقه سیاسى، علم و فن سیاست و... بازشناخت. این دانش حاوى متون و آثار کهن و پرمغز و معنایى است که طیف وسیعى را شامل مى‏شود؛ از یک‏سو، در دنیاى غرب با فیلسوفان سیاسى نام‏دارى همچون سقراط، افلاطون، ارسطو، ماکیاولى، هابز، روسو و لاک مواجه هستیم؛ و از سوى دیگر، در دنیاى اسلام، با فارابى، ابن‏سینا، ابن‏رشد و ابوالحسن عامرى روبه‏رو مى‏شویم. کاوش در آثار آنها و استحصال اصول و ارکان و روش‏شناسى فلسفه سیاسى هر یک از آنها، کار سترگى است که همّتى والا مى‏طلبد. هرچند در دنیاى غرب، کار در زمینه فلسفه سیاسى و اندیشیدن با این شیوه، با گستردگى بیشترى انجام شده است، در عین حال، فارابى شخصیتى است که حتى توجه اندیشمندان غربى از جمله لئو اشترواس را به خود جلب کرده است.

         درباره اندیشه و زندگانى سقراط آثار متعددى نوشته شده است، هرچند تقریبا در همه آثار اذعان شده است که سقراط آثار نوشتارى از خود بر جاى نگذاشته است، اما بیان ویژگى‏هاى دوران زندگانى او، مواضع اندیشه‏اى و فلسفى وى و به طور خلاصه فلسفه سقراط از طریق آثار شاگردانش منتشر شده است. به غیر از رویکرد زندگى‏نامه نوشتى گزنفون به سقراط عمدتا سایر آثار نوشته شده پیرامون سقراط، او را به عنوان فیلسوف معرفى مى‏کند. آثار افلاطون از این دسته است. دلیل نگارنده براى بررسى و مطالعه کتاب خاطرات سقراطى گزنفون این است که تلاش کنیم تا برداشت‏هاى فلسفى سیاسى خود را بر اساس این کتاب مستند و مستدل نماییم و به نظر مى‏رسد طرحى بدیع به نظر برسد، زیرا از اثرى که ماهیت زندگى‏نامه نوشتى دارد توانسته‏ایم فلسفه سیاسى استخراج کنیم. این نوشتار، فلسفه سیاسى را از کتاب خاطرات سقراطى گزنفون استخراج کرده و به محضر مخاطبان گرامى عرضه مى‏دارد. در این مقاله ابتدا به معرفى اجمالى گزنفون و کتاب وى مى‏پردازیم و سپس به مباحث روش‏شناسى و انسان‏شناسى سقراط و اهم مباحث فلسفه سیاسى سقراط خواهیم پرداخت.

    گزنفون2

    گزنفون (430ـ355ق.م) از شاگردان سقراط، فیلسوف بزرگ یونان باستان بود. وى مورّخى سخت‏کوش بود که آثار زیادى از خود بر جاى گذاشت. وى با سبک و شیوه تاریخ‏نگارى توسیدید،3 مؤلّف کتاب گران‏سنگ تاریخجنگ پلوپونزى، دست به قلم شد و بنا به گفته برخى متفکران، کار تاریخ‏نگارى او را دنبال کرد و از سال 411 ق.م با پشتکار به تکمیل آن پرداخت. گزارش‏هاى وى چنان است که گویى خود شاهد رویدادها بوده است. گزنفون را، که در محیط اشرافى تربیت شده و به گواهى نوشته‏هاى گوناگونش، از شیوه حکومت دموکراسى آتن بیزار بود (و در این مورد با افلاطون اتفاق‏نظر داشت)، دشمن دموکراسى و حامى اشرافیت «اسپارت» دانسته‏اند. از جمله آثار ارزشمند او، خاطرات سقراطى، کورش‏نامه و اثر معروف آناباسیس4 (یا بازگشت ده‏هزار یونانى) است. از آنجا که حرفه اصلى گزنفون سپاهى‏گرى بود، او به عنوان یک افسر یونانى، که رموز و فنون جنگى و نظام فرمان‏دهى و هدایت سربازان را در جبهه جنگ به خوبى مى‏دانست، به خدمت کورش کوچک درآمد. گزنفون شخصا در نبرد کورش کوچک با برادرش اردشیر دوم هخامنشى شرکت داشت و به عنوان افسر مزدور در کنار کورش مى‏جنگید. آثار و نوشته‏هاى وى درباره آغاز و چگونگى انجام این لشکرکشى و مراحل آن و در نهایت، فرجام سربازان باقى‏مانده یونانى، که شمار آنها را ده‏هزار تن نوشته، دستاوردى است که به زبان‏هاى گوناگون، ترجمه شده و مورد استفاده پژوهشگران تاریخ ایران عصر هخامنشى مى‏باشد.5

        لازم به یادآورى است که محتواى برخى از آثار دوران باستان و کلاسیک بر محور موضوعات تاریخى و یا به سبک سیره‏نویسى نگاشته شده است و استحصال و استخراج فلسفه سیاسى از چنین متونى بسیار دشوار مى‏نماید. هر چه به سمت عصر کلاسیک، مدرن و معاصر پیش مى‏آییم، با انسجام بیشترى در متون فلسفه سیاسى مواجه مى‏شویم؛ اگرچه کتاب جمهور افلاطون در میان متون کهن فلسفه سیاسى، یک استثناى فوق‏العاده است.

    خاطرات سقراطى

    غالب محتواى کتاب خاطرات سقراطى با شیوه‏اى سقراطى و به صورت گفت‏وگو تنظیم شده است؛ روشى که ابداع آن با سقراط بود و افلاطون، شاگرد برجسته و فلسفه‏دان وى، آن را گسترش داد. این کتاب، که به قلم گزنفون تألیف شده، درصدد رفع اتهاماتى است که سوفیست‏ها به سقراط نسبت مى‏دادند؛ البته در کنار آن، به فلسفه سیاسى، اندیشه و تفکر سقراط و اخلاق و کردار فردى و اجتماعى او نیز پرداخته است. به رغم ادعاى مترجم این اثر مبنى بر اینکه کتاب خاطرات سقراطى به دفاع از چهره بشرى سقراط پرداخته و او را به عنوان یک «شهروند» و نه یک «فیلسوف» بررسى کرده است، به نظر مى‏رسد مباحث فلسفى ـ سیاسى، که از زبان گزنفون و یا به نقل از استاد وى بیان مى‏شود، بسیار چشمگیر است. بنابراین این کتاب صرفا سرگذشت‏نامه و شرح حال نیست، بلکه در آن، مطالب فلسفى ـ سیاسى فراوانى به ابتکار گزنفون و یا به نقل از استاد او ارائه مى‏شود؛ هرچند نباید فراموش کرد که افلاطون به عنوان دیگر شاگرد سقراط با گزنفون قابل مقایسه نیست؛ چراکه او سقراط را بهانه‏اى براى تشریح و تبیین ایده‏هاى سیاسى ـ فلسفى خود قرار داده است؛ مثلاً، کتاب آپولوژى افلاطون، که خطابه دفاعى سقراط است، در برابر کتاب خاطرات سقراطى، که موضوع مشابهى دارد، از غناى بیشترى برخوردار مى‏باشد.

         به هر حال، اندیشه‏هاى ناب فیلسوف بزرگ، سقراط، از طریق شاگردان برجسته‏اش همچون افلاطون، گزنفون و ارسطو به نسل‏هاى بعد منتقل شد. «مى‏دانیم که سقراط قلم بر کاغذ ننهاده و هیچ نوشته‏اى از او به جاى نمانده است و از آثار شاگردانش، که درباره گفت‏وگوها و عقاید و نظریات او گزارش داده‏اند، تنها نوشته‏هاى گزنفون و افلاطون به دست ما رسیده است و اشاراتى کوتاه در پاره‏اى از نوشته‏هاى ارسطو. نوشته‏هاى افلاطون نیز هرچند اینجا و آنجا حاوى اشاراتى کوتاه و گذرا به رفتار سقراط به عنوان یک انسان و شهروند مى‏باشند، در اصل فقط انعکاسى از پژوهش‏هاى علمى و برنامه آموزشى آکادمى هستند و افلاطون هیچ بر آن نیست که شرح حال سقراط را بنویسد یا خاطراتى که از او دارد به رشته تحریر درآورد. از این‏رو، سقراطى که در آثار افلاطون نمایان است، تصویر انسانى ساده و معمولى نیست، بلکه تصویر خودِ "انسان" است؛ تصویر فیلسوفِ راستین؛ یعنى دوست‏دار حقیقت. مراد افلاطون از طرح آن تصویر، این است که سخن از فلسفه را در ضمن وصف فیلسوف به میان آورد تا اندیشه‏اش قرارگاهى داشته باشد و تنها به گرد حقایق مجرّد و کلى نگردد و بدین جهت، مطالبى را هم که هرگز به خاطر سقراط نگذشته بود، به نحوى از زبان سقراط بیان مى‏کند که گویى زاده اندیشه سقراط است؛ و به عبارتى دیگر، در آثار افلاطون، مرزى میان سقراط و افلاطون پیدا نیست.»6

        اساسا میان هر سه شاگرد برجسته سقراط: افلاطون، گزنفون و ارسطو ـ اگر ارسطو را هم، به نوعى شاگرد سقراط تلقّى کنیم ـ تفاوتى ژرف در تلقّى و پرداختن به بعد خاصى از استاد خود وجود دارد. افلاطون با دیدى وسیع‏تر نسبت به گزنفون، به سقراط مى‏نگرد و ارسطو با انتقاد از افلاطون، در واقع، سقراط را نقد مى‏کند. روح آرمان‏گراى سقراط، در افلاطون دمیده شد و استمرار پیدا کرد، در حالى که واقع‏گرایى، عمل‏گرایى و فاصله گرفتن از آرمان‏گرایى، وجهه همّت ارسطو قرار گرفت. پس مى‏توان میان دفاع‏نامه‏اى که افلاطون براى استاد خود تنظیم مى‏کند و دفاعیه‏اى که گزنفون ارائه مى‏دهد، تفاوت نسبتا زیادى مشاهده کرد. «گزنفون با وجود درستى گزارش‏هایش، چون خود، فیلسوف نبوده است، نمى‏توانسته به کنه اندیشه‏هاى فیلسوفى چون سقراط راه ببرد. سقراطِ فیلسوف، باید بیش از آن بوده باشد که تصویرش در آثار گزنفون نمایان است وگرنه افلاطون را چه بر آن داشت تا مرد متوسطى را که از خلال نوشته‏هاى گزنفون نمایان است، همچون "خدایى" بپرستد و عالى‏ترین اندیشه‏هاى خود را از زبان او بیان کند. سقراط فیلسوف را، که "فلسفه را از آسمان به زمین آورده است" و پس از سپرى شدن 2400 سال، هنوز هم تیزفهم‏ترین و ژرف‏اندیش‏ترین متفکران جهان را به هیجان مى‏آورد و مضطرب مى‏سازد، بایددرنوشته‏هاى افلاطون جست.»7

    روش سقراطى

    در اندیشه سقراط، پیوند عمیقى میان «دیالکتیک» و «دیالوگ» برقرار است. اساسا به شناخت ماهیت اشیا از راه تجزیه آن به اجزا و سپس فهم کردن کلْ در سایه اجزا و فهم اجزا در سایه کل، «دیالکتیک» گویند. البته میان تلقّى و برداشتى که از دیالکتیک در آن زمان بود و آنچه امروزه تعریف مى‏شود، تفاوت اندکى وجود دارد. از این‏رو، گزنفون دیالکتیک را چنین تعریف مى‏کند: «پرداختن به دیالکتیک بدین معناست که اشخاص از راه بحث و گفت‏وگو، چیزها را بر حسب نوع از یکدیگر مشخص سازند. او بر این عقیده بود که هر کسى باید تا آنجا که میسّر است، در این کار بکوشد و تمرین کند؛ زیرا کسانى که در دیالکتیک توانایى کافى دارند، بهترین مردان و شایسته‏ترین رهبرانند. ... سقراط معتقد بود: هر کس ذات و ماهیت چیزى را بشناسد، مى‏تواند آن را براى دیگران نیز تشریح کند؛ ولى آنکه خود، چیزى را به راستى نشناسد، هم خود را گمراه مى‏کند و هم دیگران را.»8

        روش سقراطى شیوه‏اى گفت‏وگویى است که شروع آن با بدیهیات ساده و پیش پاافتاده است: «سقراط! تو بیشتر اوقات سؤال‏هایى مى‏کنى که پاسخ‏شان را مى‏دانى.»9 مخاطب سخنان او، بارها در آغاز بحث، گمان مى‏برد که سقراط درصدد استهزاى او مى‏باشد، در حالى که در ادامه گفت‏وگو به نتایجى مى‏رسد که به اعتبار و درستى آنها اعتماد دارد. «عبارت (خود را بشناس) که در پرستش‏گاه دلفى، نظر زائران را جلب مى‏کرد، در سقراط اثرى عمیق و پایدار بخشیده بود و از این‏رو، دمى از آزمایش خود و دیگران باز نمى‏ایستاد. او از هر بهانه کوچک براى شروع گفت‏وگویى با همشهریان خود و خصوصا جوانان، استفاده مى‏کرد و گفت‏وگو را همیشه با مطالب بدیهى و پیش پاافتاده، که همه آن را قبول دارند، آغاز مى‏کرد و به روش معیّن پیش مى‏رفت و معتقد بود که انسان بدین ترتیب، به نتایجى که از اندیشه خود مى‏گیرد، اعتماد مى‏تواند کرد.»10 سقراط در بصیرت و دانایى، به درجه‏اى بود که در تشخیص نیک و بد، هرگز خطا نمى‏کرد و به یارى هیچ‏کس نیاز نداشت و به داورى خود مى‏توانست اعتماد کند و در عین حال، مى‏توانست اندیشه‏هاى خود را از طریق سخن و تعریف، براى دیگران توضیح دهد و دیگران را بیازماید و اشتباهات‏شان را آشکار سازد و آنان را به سوى فضیلت و خویشتن‏دارى سوق دهد و به کوتاه سخن، بهترین و نیک‏بخت‏ترین آدمیان بود.11

        به هر حال، بخش اول کتاب گزنفون، که در کتاب‏هاى تاریخ فلسفه با عنوان «دفاع‏نامه» یا «دفاع از سقراط» از آن یاد مى‏شود، وقف دفاع از فیلسوف بزرگ در برابر ادعاهاى مدعیان اوست؛ و بخش دوم، گزارش‏هایى است از رفتار سقراط با دوستان خود و بخصوص جوانان و گفت‏وگوهایى که سقراط با آتنیان از هر صنف و طبقه، اعم از سردار سپاه، کشاورز، دولتمرد، سوفسطایى، نقاش، مجسّمه‏ساز،زره‏سازوحتى‏زنى‏روسپى‏به‏عمل‏آورده‏است.12

        این کتاب هم به‏سان کتاب آپولوژى افلاطون، براى رفع دو اتهام عمده از سقراط نگاشته شده است: یکى اینکه «سقراط گنهکار است؛ چون از نیایش خدایانِ رسمى شهر، سر باز زده است. گناه دیگرش این است که جوانان را از راه به در مى‏برد و فاسد مى‏کند.»13 این دو اتهام موجب شد تا سقراط محکوم به مرگ شود و جام «شوکران» را سر بکشد. تمام محتواى اصلى هر دو کتاب ـ آپولوژى افلاطون و خاطرات سقراطى گزنفون ـ براى رفع و دفع چنین اتهاماتى نگاشته شده و در ضمنِ برآوردن چنین هدفى، به مباحث و دیدگاه‏هاى سقراط درباره موضوعات گوناگون فلسفى، اجتماعى، سیاسى، انسان‏شناختى و اخلاقى نیز به تفصیل پرداخته شده است. منشأ این اتهامات آن بود که سقراط همواره خدا را راهنماى خود مى‏دانست و ابراز مى‏داشت که ندایى ملکوتى، او را از گفتن هر سخن و انجام هر کارى، که به خیر و صلاحش نیست، بازمى‏دارد. این نداى ملکوتى به وسیله «دایمون»ها، که موجوداتى شبیه ملائکه در فرهنگ اسلامى هستند، صورت مى‏گرفت. افلاطون در چند رساله بدین مسئله اشاره و گاه آن را تبیین کرده است.

     انسان‏شناسى سقراط

    ساختار انسان‏شناسى سقراط بر این پایه استوار است که وجود انسان روح و جسم دارد و جزء اصیل و برتر وجود انسان، «روح» مى‏باشد. او وجود انسان را ساخته و پرداخته دست خدایى دانا مى‏داند و گاهى در تبیین این امر، به یکایک نعمت‏هایى که خدایان به انسان عطا کرده‏اند، اشاره مى‏کند: «در آفرینش آدمیان، دست استادى دانا و مهربان در کار بوده است... و در مقایسه با دیگر جانوران، آدمى همانند خدایان است و از حیث تن و نفس، بر همه جانوران برترى دارد.»14

        «آن ذات الهى، که کل جهان را در کمال خوبى و زیبایى چنان منظّم کرده است که با آنکه دائم در کار است، هرگز فرسوده و بیمار نمى‏شود و آنى از گردش بازنمى‏ایستد، هرچند در شاه‏کار عظیم خود جلوه‏گر است، هیچ‏گاه در برابر دیدگان ما نمایان نمى‏شود... اگر اندکى بیشتر بیندیشى، درمى‏یابى که دست‏یاران خدایان را نیز به چشم نمى‏توان دید. نیروى تکلّم به ما داده‏اند که به یارى آن یکدیگر را به سوى هر چه خوب است، راهنمایى مى‏کنیم و قوانین را به وجود مى‏آورریم و جامعه تشکیل مى‏دهیم و با یکدیگر زندگى مى‏کنیم، و هر جا که نتوانیم آینده را پیش‏بینى کنیم و خود را براى مقابله با آنچه روى خواهد داد آماده سازیم، به یارى ما مى‏شتابند.»15

        در فلسفه سقراط و به طور مشخص، در مباحث مربوط به انسان‏شناسى، بر این نکته تأکید شده است که خداوند به انسان عقلى خدایى عطا کرده که به وسیله آن، مى‏تواند امور را تحلیل کند و راه درست را بیابد. البته انسان‏هاى فرهیخته و ممتازى هستند که عقل خود را به درستى و با شایستگى به کار مى‏گیرند. اما غبار غفلت و زنگار هوا و هوس این نیروى الهى را براى برخى دیگر معطّل مى‏سازد. سقراط درباره محدوده دانش بشرى معتقد است که «یک سرى از امور به دانش، عقل و خردِ خود انسان‏ها واگذار شده است. هر کس باید دانش‏هایى را که خدایان در دسترس آدمیان نهاده‏اند، بیاموزد و به کار بندد، ولى از امورى که از حیطه دانش بشرى بیرون است باید به خدایان روى آورد و نظر آنان را از راه تفأل و تَطیّر جویا شود؛ زیرا خدایان، کسانى را که مورد عطوفت ایشانند همواره به وسیله علائم خاص خود، راهنمایى مى‏کنند.»16

        پس ابتدایى‏ترین اصل در معرفت‏شناسى سقراطى این است که «انسان مى‏تواند بداند» و در وجود او از سوى خداوند نیرویى تعبیه شده است که به او کمک مى‏کند تا در عالم بنگرد و تأمّل و تعقّل کند. پس انسان مى‏تواند «تدبیر» هم داشته باشد. اساسا خداوند به او عقل داده است تا آن را به کار گیرد و امور گوناگون و از جمله امور اجتماعى و سیاسى خود را تدبیر نماید. امورى هم هستند که خارج از حیطه عقل بشرى قرار مى‏گیرند. طعنه سقراط مبنى بر اینکه «آیا در امور انسانى و زمینى به اندازه کافى دانا شده‏اى که به آسمان‏ها روى آورده‏اى؟»17 اشاره دارد به اینکه هر عقلى را نشاید که امور آسمانى را دریابد. شاید منظور او از «امور آسمانى» تنها خورشید و ماه و ستارگان نباشد و او امور ماوراى طبیعى و از جمله ذات خدایان را لحاظ کرده است. سقراط، «خود، فقط درباره امور انسانى گفت‏وگو مى‏کرد و در پى آن بود که بداند دین‏دارى چیست، بى‏دینى چیست، و مى‏کوشید تا به ماهیت زیبایى و زشتى و عدل و ظلم و خویشتن‏دارى و لگام‏گسیختگى و شجاعت و ترسویى پى ببرد و مفهوم واقعى "دولت" و "دولت‏مردان" و "فرمان‏روایى" و "فرمان‏روا" را کشف کند و خلاصه کلام، مى‏کوشید تا کُنه و حقیقت امورى را که نفس آدمى در نتیجه دانستن آنها قرین فضیلت و کمال مى‏گردد و به علت ندانستن آنها، بنده هوا و هوس مى‏شود، دریابد.»18

        سقراط مى‏گوید: «آدمى فقط آن‏گاه خود را مى‏شناسد که خویشتن را بیازماید و بداند که چگونه موجودى است و چه توانایى‏هایى دارد.» از این‏رو، «آدمى اگر خود را بشناسد، از این شناسایى سود بسیار مى‏برد و اگر نشناسد، همواره خود را مى‏فریبد و زیان مى‏بیند.»19

        سقراط خود را داناتر از دیگران نمى‏دانست. اساسا او معتقد بود که معرفت و دانش در درون هر انسانى وجود دارد. او مدعى بود که بسان یک ماما که جنین را به دنیا مى‏آورد، او نیز دانشِ نهفته در درون انسان را آشکار مى‏سازد. پس خود را مجهّز به حرفه و تخصصى مى‏دانست که دیگران از آن بى‏بهره بودند. او تلاش مى‏کرد تا آنچه را در نهاد هر انسان به ودیعه نهاده شده است، فعّال سازد. «هرگز ادعاى آموزگارى نمى‏کرد بلکه خود، چنان سرمشقى بود که هر که با او نشست و برخاست مى‏کرد، این امید در درونش بیدار مى‏شد که اگر از او پیروى کند، همانند او خواهد شد.»20 از این‏رو، در آموزش دیگران، بنا به رسالتى که بر دوش خود احساس مى‏کرد، از کسى مزدى تقاضا نمى‏کرد. رسالت خود را نمایان ساختن حقیقتِ نهفته در درون هر انسان و گشودن چشم او به سوى آنچه از وى پنهان مانده است، مى‏دانست. «از کسانى که مى‏خواستند در حلقه معاشران او درآیند، پولى نمى‏پذیرفت. تعجب مى‏کرد که بعضى کسان در مقابل تعلیم فضیلت، پول مى‏گیرند و مى‏گفت: اینان به جاى آنکه مزد بگیرند، باید شادمان باشند که دوست خوبى به دست مى‏آورند و این بزرگ‏ترین سودهاست و نباید بترسند از اینکه شاگردشان پس از آنکه داراى فضیلت شد و بهتر از پیش گردید، از سپاسگزارى در برابر ولى‏نعمت خویش دریغ ورزد. سقراط هرگز به کسى وعده نمى‏داد که او را بهتر خواهد کرد و از فضیلت برخوردار خواهد ساخت، ولى مطمئن بود که اگر معاشرانش اصولى را که او در نظر دارد، بپذیرند، در سراسر زندگى، هم براى او و هم براى یکدیگر، دوستان وفادارى خواهند بود.»21

     فضیلت؛ مهم‏ترین هدف سیاسى

    «فضیلت» چیست؟ آیا زوال‏پذیر است یا اینکه پس از کسب آن، براى همیشه ماندگار است؟ آیا مى‏توان ملکه‏اى را از دست داد؟ «فضیلت»، مهم‏ترین غایت سیاسى در فلسفه سیاسى سقراط است. او درباره فضیلت، تمرین و استمرار بخشیدن به آن، بحث‏هاى فراوانى ارائه مى‏کند.

         ابتدا باید یادآور شویم که فضیلت را نمى‏توان صرفا یک ارزش اخلاقى دانست. در فلسفه یونان و بخصوص در دیدگاه افلاطون، از فضیلت به عنوان «قابلیت» و «ظرفیت وجودى هر چیز» و از جمله، ظرفیت و قابلیت انسان یاد مى‏شود. هر چیزى قابلیت و ظرفیت خاصى دارد که از همان جهت و به سبب همان قابلیتى که در آن نهاده شده است، کاربرد دارد. در یونان، براى بیان این معنا، از واژه «آرِتِه» یا «آرخه»، که بهترین معادل فارسى آن واژه «قابلیت» است، استفاده مى‏کنند. سقراط در این قسمت از بحث، با استفاده از مفهوم «نیک» بودن و زیبایى، به تبیین ایده خود مى‏پردازد. او امرى را نیک مى‏داند که بتواند آنچه را از آن مورد انتظار است، تحقق بخشد. چیزى نیک است که بتواند قابلیت خود را به طور کامل بروز دهد. «مگر مى‏پندارى که نیک غیر از زیباست؟ آیا نمى‏دانى که هر چیز از آن حیث که زیباست، نیک است؟ مثلاً، فضیلت، چنان نیست که از جهتى نیک باشد و از جهتى دیگر زیبا. آدمیان نیز از همان جهت که خوبند، زیبا هستند؛ همچنین است تن آدمى. همه چیزهایى هم که آدمیان به کار مى‏برند، از حیث مقصودى که براى آن ساخته شده‏اند، هم نیکند و هم زیبا. ... هر چیزى براى کارى که از آن برآید، خوب و زیباست و براى کارى که از آن ساخته نیست، بد و زشت.»22

        هدف از اجتماع و تشکیل جامعه سیاسى این است که انسان‏ها در کنار هم و به رهبرى فردى آگاه و روشن‏ضمیر و بصیر، به تعالى و کسب فضایل نایل آیند. سقراط معتقد است که فضیلت به راحتى زوال مى‏پذیرد و از این‏رو، حفظ آن نیازمند تمرین و تلاش است. «شاید کسانى که خود را فیلسوف مى‏پندارند، بگویند: محال است عادل، ظالم شود یا خویشتن‏دار به لگام‏گسیختگى گراید و یا خردمند، بى‏خرد گردد و به طور کلى، کسى که دانشى را به دست آورده است، ممکن نیست آن را از دست بدهد. ولى عقیده من برخلاف این است؛ زیرا مى‏بینم کسانى که از ورزشِ تن غافل مى‏مانند، به تن، ناتوان مى‏شوند و آنان که در ورزشِ نفس خود، اهمال روا مى‏دارند، نفس‏شان از انجام امور روانى و معنوى بازمى‏ماند؛ بدین معنا که نه آنچه باید کرد، مى‏توانند بکنند و نه از آنچه باید برحذر بود، دورى مى‏توانند جست. و به همین جهت، پدران هنگامى هم که فرزندانشان بزرگ و عاقل شده‏اند، آنان را از هم‏نشینان بد، دور مى‏دارند؛ زیرا هم‏نشینى با نیکان، تمرین فضیلت است و هم‏نشینى با بدان مایه رذیلت. ... چگونه مى‏توان پنداشت که کسى که در گذشته، پاى‏بند اعتدال بوده است، در آینده، روى از اعتدال برنگرداند و آنکه، زمانى عادل بوده است، به ظلم نگراید؟ به هر حال، من برآنم که هر نیکى و فضیلتى نیازمندتمرین است.»23

     تمرین فضیلت

    برخى شارحان آثار یونان باستان معتقدند: اساسا از دیدگاه فلاسفه آن دوران، سرشت عالم بر زوال است و رو به نابودى و فنا دارد. از این‏رو، هیچ چیزى در این دنیاى مادى، دائمى و ابدى نیست. منشأ فلسفى این مطلب، این است که عالم ماده و در کل، وجود مادى در سلسله مراتب وجود، در پایین‏ترین مراتب قرار دارد؛ تا آنجا که ماده محض (هیولى)، عینِ فقر و نابودى است. هرچه ماده با صورت و وجود صورى ممزوج مى‏شود، از امکانِ محض به سوى وجوب و ضرورت سیر مى‏کند. از این‏رو، وجودِ حیوانى یک رتبه از وجودِ جمادى بالاتر است.

         البته تصریح افلاطون به فناپذیر بودن عالم مادى، نکته بجا و درستى است، اما نباید از تلاش سقراط و افلاطون براى تبیین اهداف متعالى براى زندگى انسان، چشم‏پوشى کرد. اساسا افلاطون را به عنوان فیلسوف دنیاى «مُثُل» و آرمان‏گرایى مى‏شناسیم. اگر از دید آنها، بناى عالم مادى یک‏سره بر فنا بود، تعریف و تعیین اهداف متعالى براى زندگى انسان، از سوى آنها معنا نداشت. سقراط معتقد است: اگر فضیلت، تمرین نشود و براى تدوام آن برنامه‏ریزى نگردد، به خودى خود، نمى‏تواند دوام بیاورد. پس باید از سوى حاکمیت، براى تداوم فضیلت و بقاى آن تدبیرى اندیشیده شود. از این‏رو، سقراط معتقد است که «راه فضیلت، کوره‏راهى است دراز و ناهموار که آغازش سخت و انجامش، آنجا که به قلّه آن مى‏رسى، آسان و هموار است.»24

        سقراط معتقد است که انسان‏ها با هم تفاوت‏هایى طبیعى دارند، اما همه به طور یکسان از یک سطحِ حدّاقلى برخوردارند که کسانى که در جهاتى از دیگران ضعیف‏ترند، مى‏توانند به تقویت خود در آن زمینه بپردازند. «آدمیان از بیشتر جهات، بالطبع با یکدیگر متفاوت هستند و به وسیله تربیت و تمرین، مى‏توان این تفاوت را شدیدتر ساخت. از اینجا معلوم مى‏شود که هر آدمى، خواه استعداد طبیعیش بیشتر از دیگران باشد و خواه کمتر، اگر بخواهد از جهتى یا در رشته‏اى بر دیگران برترى یابد، ناچار است بیاموزد و تمرین کند و جز این راهى ندارد.»25

    تشویق مردم به نام‏آورى و کسب میراث گذشتگان

    سقراط با یادآورى میراث گذشتگان، درصدد است تا از این ابزار استفاده کند و به جامعه تحرکى ببخشد. اساسا یونانى‏ها به دنبال نام‏آورى بودند و دوست داشتند که برترى فرهنگى خود را حفظ و تداوم بخشند. تمدن یونان انصافا از قابلیت‏هاى فراوانى برخوردار بوده که جهش در فلسفه یکى از آنهاست. البته نباید اغراق شود و از تمدن‏هاى معاصر با تمدن یونان، یعنى تمدن ایران باستان، مصر، هند و دیگر تمدن‏هاى شرقى و غربى غافل شد. به هر حال، یونانى‏ها و بخصوص آتنیان به شدت خود را به سبب برخى ویژگى‏هاى فرهنگى، تمدنى، شخصیتى و حتى تفوّق دریایى و دیگر امتیازاتى که داشتند، برتر مى‏دانستند. سقراط، میراثِ نیاکان یونانیان را به یاد آنها مى‏آورد و از آنها مى‏خواهد براى پیشبرد میهن خود، به اقوام پیشین تأسى جویند. «چون مى‏خواهیم آتنیان در شهرت و نام‏آورى مقام اول را به دست آورند، باید به آنان نشان دهیم که از دیرباز بیش از دیگران مستحق شهرت و افتخار بوده‏اند و اگر بکوشند، نیرومندتر از همه خواهند گردید.»26 حتى چنان سقراط در آنها انگیزه ایجاد مى‏کند که از آنها مى‏خواهد از گذشتگان خود نیز پیشى بگیرند. «باید سرگذشت‏هایى را که از قدیم‏ترین نیاکان‏شان شنیده‏اند، به یادشان آوریم. ... اگر روش زندگى نیاکان را در پیش گیرند و در اداى وظایف خویش از آنان عقب نمانند، دوباره به پایه آنان خواهند رسید. اگر از این کار ناتوانند، باید دست‏کم به اقوامى تأسى جویند که در فضیلت و کمال امروزه در مقام اول‏اند و راه آنان را پیش گیرند، و اگر چنین کنند بى‏گمان هم‏طراز آنان‏خواهندشد،واگربیشتربکوشند،پیشترخواهندافتاد.»27

        البته سقراط هشدار مى‏دهد که نباید در این راه، دچار غرور و خودبزرگ‏بینى و خودستایى شد و از تمرین فضیلت بازماند. «همچنان‏که بعضى از ورزشکاران چون به نیروى تن خود و پیروزى‏هایى که به دست آورده‏اند، غرّه شوند، از تمرین غافل مى‏گردند و از حریفان عقب

    مى‏مانند، آتنیان نیز به بزرگى و برترى خود بر اقوام دیگر غرّه شدند و از خود غفلت ورزیدند و در نتیجه ناتوان گردیدند.»28

    قانون چیست؟

    گزنفون با توجه به دیدگاه سقراط درباره قانون، به بیان ماهیت قانون مى‏پردازد و ارکان، محتوا و هدف آن را چنین بیان مى‏کند: «هر گاه شهروندان در یکجا گرد آیند و پس از بحث و بررسى، به اکثریت آرا، دستورهایى بنویسند و به موجب آن دستورها معیّن کنند که چه باید کرد و چه نباید کرد، آن دستور نوشته را "قانون" مى‏نامند.»29 در این تعریف ساده و مختصر، به چند رکن اساسى قانون اشاره شده است:

         1. ابتدا باید شهروندانى به صورت شهروند (و نه انسان‏هاى پراکنده یا انسان‏هایى که در یک مکان اجتماع کرده‏اند، اما هیچ پیوند سیاسى بین آنها وجود ندارد)، اجتماع سیاسى شکل دهند.

         2. در مورد قانون، باید بحث و بررسى مفصّل صورت گیرد.

         3. باید پس از بررسى، دستورهایى که «قانون» نامیده مى‏شود، با اکثریت آرا، به تصویب برسد.

         4. قانون باید مکتوب و نوشته شده باشد.

         5. قانون باید در قالب امر و نهى باشد.

         6. قانون باید هدف مشخصى داشته باشد. «قانون را براى آن وضع مى‏کنند که مردمان، کار خوب بکنند.»30

     

    منشأ قانون

    قانون مى‏تواند سرچشمه‏هاى گوناگونى داشته باشد. اراده اکثریت مردمِ یک اجتماع سیاسى، یکى از منشأهاى قانون است. اما اگر حاکم مستبدى بر جامعه حکم‏رانى داشته باشد، اراده آن یک تن، منشأ قانون است. صورت سوم این است که گروهى نخبه و اشراف‏زاده بر جامعه حکومت نمایند که در این صورت، اراده آن جمعِ محدود سرچشمه قانونِ معتبر در آن جامعه است. پس منشأ قانون عبارت است از:

         1. اراده اکثریت شهروندان؛

         2. اراده اشراف جامعه؛

         3. اراده حاکم مستبد.

         نکته مهم در این است که قانون زمانى اعتبار دارد که مردم از صمیم جان آن را پذیرفته باشند و با رضایت بدان گردن نهند. پس مردم جامعه و کسانى که قانون در مورد آنها اعمال مى‏شود، باید توسط حاکمان قانع شده باشند تا از قانون تبعیت کنند. حال اگر قانون با اقناعِ مردم به درستى آن، همراه نباشد، هر سه منشأ قانون نامعتبر خواهند بود.31

     

    قانون موضوعه، قانون نانوشته، اصلاح قانون

    سقراط میان قانون رایج در جامعه، که برآمده از رأى و تصمیم اکثریت جامعه است، و قوانین نانوشته‏اى که خدایان واضع آنها هستند، تفاوت قائل است. رعایت قوانین موضوعه و مقرّرات دولتى براى حفظ نظام اجتماعى الزامى است. «قانون، تصمیمى است که شهروندان مى‏گیرند درباره آنچه باید کرد و آنچه نباید کرد، و آن تصمیم را در جایى مى‏نویسند.» سقراط مى‏داند که همان کسانى که قانون را وضع مى‏کنند، ساز و کارى در نظر مى‏گیرند تا هر گاه لازم شد، قوانین را دگرگون سازند. در عین حال که با تغییر شرایط و گذشت زمان، قوانین دگرگون مى‏شوند، اما او همچنان قانون را امرى ارجمند مى‏شمرد و پیروى از آن را عملى عادلانه. سقراط استدلال جدلى ارائه مى‏دهد مبنى بر اینکه «دولت‏ها، گاه‏گاه با یکدیگر مى‏جنگند و پس از چندى آشتى مى‏کنند. اگر قرار باشد پیروى از قانون را بدین جهت حقیر بشماریم که قانون پس از مدتى لغو مى‏شود، باید کسانى را هم که در زمان جنگ، وظیفه خود را انجام مى‏دهند، نکوهش کنیم؛ زیرا جنگ نیز پس از چندى به صلح مى‏انجامد.»32 سقراط معتقد است: بهترین رهبران کشورها، کسانى هستند که مردم را به پیروى از قوانین وادار مى‏سازند و کشورى که ساکنانش با اراده آزاد به فرمان قوانین سر بنهند، در زمان صلح بهتر از کشورهاى دیگر از آسایش و آرامش برخوردار مى‏شود و هنگام جنگ از هیچ کشورى شکست نمى‏خورد.

         او اتحاد بر محور قوانین را ابزارى براى دستیابى مردم جامعه به نیک‏بختى و سعادت مى‏داند. «اتحاد براى یک جامعه، بزرگ‏ترین نعمت‏هاست و این از آن‏روست که سالخوردگان و خردمندان جامعه همواره به دیگران پند مى‏دهند که با یکدیگر متحد گردند و در همه شهرهاى یونان، شهروندان به حکم قانون مؤظفند به قید سوگند، تعهد کنند که با هم، یگانه و متحد باشند. مراد از این کار، این است که همه از قوانین پیروى کنند؛ زیرا در این صورت، کشور نیرومند مى‏گردد و مردم به نیک‏بختى مى‏رسند، در حالى که بى‏اتحاد، نه کشورى خوب اداره مى‏شود و نه خانه‏اى آباد مى‏گردد.»33

        از دیدگاه سقراط، یک شهروند خوب، کسى است که از قانون پیروى مى‏کند. برخوردارى هر کس از فضایل، در گرو پیروى رضایت‏مندانه از قانون است. «من اعلام مى‏کنم که عدالت و پیروى از قانون، یکى است.» منظور سقراط از این عبارت، آن است که شهروند خوب، هرچند که اقدامات مثبت داشته باشد، اگر در چهارچوب قانون عمل نکند، نمى‏تواند انسان خوبى باشد. نظیر همین بحث را مى‏توان در کتاب قوانین افلاطون و کتاب سیاست ارسطو ردیابى کرد. ارسطو به صراحت، این سؤال را مطرح مى‏سازد که «آیا فضایلِ انسان خوب، همان فضایلِ شهروند خوب است؟» ارسطو براى این پرسش، پاسخى عینى‏تر، نسبت به پاسخ افلاطون و سقراط ارائه مى‏دهد. او فضایل انسان خوب را در محدوده فضایلى مى‏داند که یک شهروند خوب باید داشته باشد. اما فلسفه سیاسى سقراط، قدرى آرمانى‏تر است. از این‏رو، سقراط بحث «قوانین نانوشته» را مطرح مى‏سازد. منظور وى این است که قوانینى وجود دارند که در جایى ثبت نشده‏اند، ولى همگان به آنها احترام مى‏گذارند و آنها را مراعات مى‏کنند. وى واضع چنین قوانینى را خدایان مى‏داند که تخلف از آنها موجب ضرر و زیانى مى‏گردد که ذاتا در درون تخلف از آنها نهفته است. «واضع قوانین نانوشته خدایانند؛ زیرا والاترین قوانین در همه کشورها این است که آدمیان باید خدایان را بپرستند؛ از جمله قوانین نانوشته، احترام به پدر و مادر و حرمت ازدواج با محارم است. یکى دیگر از قوانین ننوشته، که در همه جا رایج است، این است که هر کس در برابر نیکى باید نیکى کند.»

         همه آن قوانین، کیفر تخطّى از آنها را در خود نهفته دارند و از اینجا مى‏توان دریافت که واضعان آنها، ذواتى برتر از آدمیانند. تکالیفى که خدایان با وضع آن قوانین به عهده ما نهاده‏اند، موافق عدل است. پس معلوم مى‏شود که خدایان نیز بر این عقیده‏اند که آنچه مطابق قانون است، موافق عدل است. پس انسان دین‏دار کسى است که در عمل به قوانین، از همه پیشتازتر باشد. «دین‏دار کسى است که در مورد پرستش خدایان، راه موافق قانون را مى‏شناسد. کسى که خدایان را مطابق قانون بپرستد، آنان را چنان‏که شایسته است، مى‏پرستد. عمل موافق عدل، عملى است که قانون، ما را به پیروى از آن موظف مى‏دارد. پس کسانى که فرمان قانون را اجرا مى‏کنند، عملشان، هم عادلانه است و هم شایسته.» سقراط نتیجه مى‏گیرد که «عادل» کسى است که در رفتار با آدمیان، به عملِ موافق قانون آگاه است.

         حال، سؤال اساسى این است که چه کسى به طور مشخص از قوانین الهى، که همان قوانین نانوشته‏اند، آگاهى مى‏یابد؟ پاسخ افلاطون صریح‏تر از پاسخ سقراط است. اندیشه آرمانى سقراط در همین نکته نهفته است که تشخیص و ارائه قوانین نانوشته را بر عهده داناى شهر مى‏گذارد. حاکم بصیر، آگاه و خردمند است که قوانین را تدوین مى‏کند و مقرّرات جزئى را براى شهروندان تعیین مى‏نماید. از این‏رو، مى‏بینیم که در کتاب خاطرات سقراطى گزنفون، پس از بحث قانون و بحث عدالت و عادل، از دانایى، دانش و خردمندى سخن به میان مى‏آید. وقتى چنین کسى، قانون را تدوین مى‏کند، عقل‏مندى و خردگرایى به این است که عمل افراد مطابق با قانون باشد. عملِ موافقِ عقل، عملى است که قانون ما را به پیروى از آن موظف مى‏دارد. کسانى که فرمان قانون را اجرا مى‏کنند، عملشان، هم عادلانه است و هم شایسته.34

     حاکم

    یکى دیگر از اصول فلسفه سیاسى سقراط، اصل «حاکمیت حاکم دانا، بصیر، آگاه و روشن‏ضمیر» است. وى بر این اصل چنان تأکید دارد که گویى تمام گره‏هاى کورِ جامعه فضیلت‏محور، به دست چنین حاکمى گشوده خواهد شد؛ زیرا تدبیرِ حاکم است که بسان چوپان گله، راه صواب و درست را مى‏نماید و رعیّت را از خطرهاى فراوانى که آنها را تهدید مى‏کند، مى‏رهاند و از هدر رفتن استعدادها و تحمیل هزینه‏هاى مادى و غیرمادى بر جامعه سیاسى جلوگیرى مى‏کند. پس بنا بر دیدگاه سقراط، باید زمام امور را به دست کسى سپرد که دانا باشد، نه نادان و فاسد. «عجب دارم از کسى که چوپانىِ گله گاوان را به عهده گرفته است و با اینکه گاوها، روزبه‏روز ناتوان‏تر مى‏شوند و عده‏شان کمتر، باز نمى‏خواهد اعتراف کند که چوپانى نادان است! بدتر از او، کسى است که زمام جامعه‏اى را به دست دارد و مردمان را روزبه‏روز بدتر و تعدادشان را کم‏تر مى‏کند و با این همه، شرم ندارد و نمى‏پذیرد که زمام‏دارى، نادان و فاسد است!»35

     حاکم؛ نگهبان رعیّت

    سقراط حاکم را ناخداى کشتى جامعه و یا به تعبیرى دیگر، نگهبان رعیت مى‏داند. او در ضمن ارائه مثالى، تبیین مى‏کند که جایگاه حاکمِ جامعه، بالاتر از دیگر افراد است. «مى‏گویند: هنگامى که جانوران هنوز سخن مى‏توانستند گفت، گوسفندان نزد صاحب خود رفتند و گفتند: تو عادل نیستى؛ زیرا ما به تو پشم و شیر و بره مى‏دهیم و تو هیچ خوراکى به ما نمى‏دهى، جز آنچه خود از زمین مى‏چریم. ولى سگ، چیزى به تو نمى‏دهد و تو هر روز، بخشى از خوراک خود را به او مى‏دهى. سگ چون این سخن بشنید، گفت: من از شما پاسدارى مى‏کنم تا شما را کسى نرباید یا گرگ نخورد. اگر من نباشم، از ترس مرگ، به چراگاه نیز نمى‏توانید رفت. گوسفندان با شنیدن این پاسخ خاموش شدند، تصدیق کردند که حق با سگ است.»36 سقراط معتقد است: حاکم بسان سگِ نگهبان است که اگر رعیّت از کسى ظلمى نمى‏بیند و با فراغتِ خاطر، مى‏تواند زندگى کند، به سبب وجود اوست.

         هومر، شاعر بزرگ یونان قدیم، آگاممنون را «شبان اقوام» نام داده است. «بى‏گمان مرادش این بود که همچنان‏که شبان باید بکوشد تا گوسفندان، سالم بمانند و غذاى کافى بخورند و مقصودى که از تغذیه آنها هست برآورده شود، سردار سپاه نیز باید بکوشد تا سربازان سالم بمانند و مایحتاج‏شان آماده باشد و مقصودى که از لشکرکشى هست، برآورده شود؛ یعنى دشمنان مغلوب گردند و جامعه نیک‏بخت شود. همچنین هومر او را "شاه نیک‏منش" مى‏خواند؛ چون شاه نیک‏منش به تأمین آسایشِ خود خرسند نمى‏شود، بلکه همواره در اندیشه آسایش زیردستان است. شاه را بدان نیّت انتخاب نمى‏کنند که براى خود زندگى دل‏پذیرى مهیّا کند، بلکه بدان منظور انتخاب مى‏کنند که همه کسانى را که او را برگزیده‏اند، به آسایش برساند... از این‏رو، وظیفه سردار سپاه، شریف‏ترین وظایف است و کوتاهى در اداى آن، زشت‏ترین گناهان؛ چون تکلیف اصلى او نیک‏بخت ساختن جامعه است.»37

     انتخاب حاکمان

    در فلسفه سیاسى سقراط و افلاطون، که اساسا بر محور «نخبه‏گرایى» است و حکومت «پادشاهى مطلقه» را بهترین نوع حکومت مى‏دانند، انتخاب حاکم از اهمیت زیادى برخوردار است. سقراط انتخاب زمام‏داران را امرى تخصصى مى‏داند که نیازمند بررسى، سنجش و ارزیابى ویژگى‏هاى فردى است. از دیدگاه سقراط، نمى‏توان با تفأل و بخت و قرعه، حاکم را برگزید؛ چنان‏که سایر افراد در دیگر تخصص‏ها هم، با این‏گونه روش‏ها انتخاب نمى‏شوند. توجه سقراط در این امر، به این نکته معطوف است که فرد زمام‏دار باید لیاقت و شایستگى لازم را داشته باشد تا کارآمد باشد و بر اداره کشور توانا باشد، وگرنه زیان حاکم نالایق به هر شکلى که انتخاب شده باشد، از ضرر و زیان کسانى که دیگر مشاغل را در اختیار مى‏گیرند بیشتر است؛ زیرا دانش سیاست در یونان باستان و به خصوص از دیدگاه سقراط و افلاطون و حتى ارسطو، مهم‏ترین دانش است و از والاترین جایگاه برخوردار مى‏باشد. «انتخاب زمام‏داران به وسیله دانه‏هاى لوبیا و قرعه‏کشى، کارى ابلهانه است و تاکنون دیده نشده است که ناخدا یا معمار یا نى‏زنى را به وسیله دانه‏هاى لوبیا انتخاب کنند، حال آنکه اگر این کسان از عهده انجام وظایف خود برنیایند، زیانش کمتر از زیان ناتوانى دولت‏مردان در اداره امور کشور است.»38

     

    آزادى و دانایى

    قانون شهر آتن اجازه مى‏داد که اگر پدرى دیوانه شد، آزادى عمل او توسط فرزند وى محدود گردد. سقراط از این قانون نتیجه گرفته بود که «اگر کسى آزادى عمل دیگرى را به سبب نادانى‏اش محدود کند، باید بپذیرد که داناتر از او نیز حق دارد که آزادى او را محدود سازد.»39 پس محدوده عمل افراد در حیطه دانایى آنها تعیین مى‏گردد. در فلسفه سیاسى سقراط، حاکمان کسانى هستند که از دانایى و شایستگى معرفتى راجع به حقیقت و فضایل برخوردار هستند. پس حکم‏رانى دانایان همواره با محدود شدن قدرتِ عمل کسانى همراه است که از دانش و معرفت، بهره کمترى دارند.

     تربیت مردان سیاسى راستین

    سقراط، معرفت و دانش را گنج گران‏بهایى مى‏دانست که تلاش خود را بر کشف و ترویج آن متمرکز کرده بود. او درصدد بود تا آن را به اهلش، که شاگردان مستعد بودند، واگذار کند. «اگر مردى، حریفى مستعد بیابد و آنچه را مى‏داند به او بیاموزد و با او دوستى بگزیند، مردم شهر ما معتقد مى‏شوند که او تکلیف اجتماعى خود را به بهترین وجه ادا کرده است... من نیز شیفته دوستان هستم و اگر مطلب خوبى بدانم، به دوستان خود مى‏آموزم و کسانى را که گمان کنم در راه فضیلت و نیکى براى یکدیگر سودمند مى‏توانند بود، با یکدیگر آشنا مى‏کنم. گنج‏هاى معرفت را هم که حکماى پیشین در کتاب‏ها نهفته‏اند، مى‏جویم و با دوستانم به کاوش در آنها مى‏پردازم و اگر روزى گوهرى گران‏بها بیابیم و در پرتو آن بتوانیم یکدیگر را گامى پیشتر ببریم، شادمان مى‏شویم و آن را موهبتى بزرگ مى‏شماریم.»40 سقراط هدف بزرگ خود را نه در سیاست‏ورزى، که در تربیت مردان سیاسى راستین41 مى‏دانست: «روزى آنتیفون از سقراط پرسید: سقراط! تو که گمان مى‏برى دیگران را در هنر سیاست استاد مى‏کنى، پس چرا خود به سیاست نمى‏پردازى؟ سقراط گفت: آنتیفون! اگر وقت خود را صرف امور سیاسى کنم، بهتر به سیاست مى‏پردازم یا در صورتى که بکوشم تا هر چه بیشتر مرد سیاسى راستین تربیت کنم؟»42

        در دیدگاه سقراط، «مرد سیاسى راستین» کسى است که حقیقتا دانش و تخصص لازم را براى حکم‏رانى داشته باشد؛ یعنى در نظر او، سیاست‏دانى مقدّم بر سیاست‏مدارى است. سقراط کسانى را که در تکاپوى رسیدن به مناصب دولتى بودند بر آن مى‏داشت که نخست، کارى را که مى‏خواهند به عهده بگیرند، خوب بیاموزند. از این‏رو، درصدد تربیت آنان بود. فرمان‏رواى واقعى در نظر او کسى است که میلى به فرمان‏روایى ندارد، نه آنکه شب و روز در پى کسب مقام و تصدّى حکومت بر مردم باشد. «کسى که بخواهد در نظر مردمان، سردار سپاه یا ناخداى خوبى جلوه کند، بى‏آنکه به راستى در آن هنرها استاد باشد، چه بر سرش خواهد آمد؟ اگر نتواند مردمان را به درستى ادعاى خود معتقد سازد، این خود براى ناکامى‏اش کافى است. ولى اگر مردمان، سخنش را باور کنند، بدبخت‏تر و ناکام‏تر مى‏گردد؛ زیرا در این صورت،به‏ناخدایى‏یاسردارى‏سپاهش‏مى‏گمارندودروغش برملا مى‏شود. کسى که با زبان‏آورى و لاف‏زنى از دیگرى پول یا چیزى دیگر بگیرد و پس ندهد، شیّاد است، ولى شیّادتر از او کسى‏است که در عین‏بى‏خبرى‏ازامور سیاسى، خود را در نظر دیگران، مرد سیاسى قلمداد کند.»43

     

    تصدّى مناصب دولتى

    وجود انسان داراى دو گرایش ذاتى به خیر و شر است.44 گرایش به خیر، آنها را بر آن مى‏دارد تا به یارى دوستان خود بشتابند، و گرایش به شرّ نزاع و کینه‏جویى را در میان آنها مى‏پراکند. تصدّى مناصب دولتى وسیله‏اى براى یارى رساندن به دیگران است. «آدمیان بالطبع، به دوستى تمایل دارند و چون و نیازمند و دلسوز یکدیگرند، به یارى همدیگر مى‏شتابند و بدین مناسبت، خود را مرهون یکدیگر مى‏دانند. از طرف دیگر، گرایش به دشمنى در نهادشان نهفته است؛ چه، اگر چیزى در نظر دو تن زیبا بنماید، هر دو در طلب آن برمى‏خیزند و براى به دست آوردنش با یکدیگر نزاع مى‏کنند... در امور سیاسى نیز نیکان و شریفان، دوشادوش یکدیگر گام برمى‏دارند و بى‏آنکه زیانى به هم برسانند، یار و یاور یکدیگر مى‏شوند. بى‏گمان، کسى که در طلب مناصب دولتى است تا کسب قدرت کند و از این راه سود جوید و به خرج دیگران زندگى دلپذیر بگذراند، فاسد و بیدادگر است و به سازگارى با دیگران توانا نیست. ولى آنکه مى‏خواهد نفوذى در دولت به دست آورد تا از ظلم دشمنان در امان باشد و دوستان را یارى کند تا به حق مشروع خود برسند و قدرت و نفوذ خویش را در خدمت وطن به کار گیرد، علتى نمى‏بینم که نتواند با نیک‏مردانى چون خود، هم‏کارى کند... . در میدان سیاست، نیکان و شریفان، که نیرومندترین مبارزانند، حق دارند دست اتحاد به یکدیگر بدهند و همه نیروى خود را در خدمت وطن به کار گیرند. در این میدان، پیروزى با کسى است که با بهترین مبارزان دوستى بگزیند و در هر کار، آنان را همکار خود سازد. آنکه به جنگ مى‏رود، نیازمند یاور است و هر چه دشمنش نیرومندتر باشد، به یاوران بیش‏تر نیازمند است. ولى به یاوران باید نیکویى کرد تا از جان و دل یارى کنند. پس صلاح در این است که بهترین مردم را، که شمارشان اندک است، به یاورى بگزیند و به آنان نیکویى کند، نه به مردمان بى‏ارج که شمارشان بسیار است.»45

     

     

    بهره‏گیرى از استعدادهاى جامعه براى اداره آن

    سقراط توصیه مى‏کند که در اداره جامعه از افراد و شهروندانى باید کمک گرفت که از اموال شخصى خود، با حمیّت دفاع مى‏کنند. چنین کسانى در برابر اموال عمومى کشور نیز تعصّب به خرج مى‏دهند و جانانه دفاع مى‏کنند. «بنابراین، اى نیکوماخوس! مردانى را که دارایى خود را نیک اداره مى‏توانند کرد، به دیده حقارت منگر؛ زیرا حفظ دارایى شخصى با پاسدارى از یک کشور، فقط از حیث کمیّت فرق دارد. نکته اصلى این است که هیچ‏یک از آن دو کار، بى آدمى صورت نمى‏پذیرد و امور شخصى و خصوصى را، همان کسان اداره مى‏کنند که امور کشورى و اجتماعى را سامان مى‏بخشند، و زمام‏داران، که اداره امور کشور را به عهده دارند، براى انجام دادن وظیفه خویش از کسانى یارى مى‏جویند که در اوقات عادى، سرگرم کارهاى خصوصى و خانوادگى خویش‏اند. هر که بتواند از وجود آنان درست استفاده کند، هم در امور شخصى خویش کامیاب مى‏شود و هم در اداره امور کشور، و آنکه از استفاده درست ناتوان باشد در هیچ‏یک از این دو، کارى از پیش نخواهد برد.»46

     

    شایسته‏سالارى

    کسانى که در زمینه‏اى تخصص ندارند، نباید خود را ماهر جلوه دهند و با خدعه و نیرنگ و فریب به پست و مقامى دست یابند؛ چراکه زیان چنین کسانى ـ چنان‏که پیش از این بیان شد ـ بسیار زیاد خواهد بود. در این‏باره، سقراط به ناخداى کشتى مثال مى‏زند. مرد سیاسى دروغین، آن‏گاه که سکّان کشتى اداره جامعه را با فریب تصاحب کند و در موقعیت بحرانى و شرایط طوفانى جامعه، معلوم شود که او مرد سیاسى نبوده است، زیان‏هاى بزرگى به جامعه وارد مى‏کند که گاهى هزیمت و شکست را در پى دارد. «فرض کن که تو را با صاحب یک کشتى مى‏خواهم آشنا کنم. اگر به دروغ، تو را بستایم و بگویم: او ناخداى ماهرى است، و آن کس به اعتماد سخن من، کشتى خود را به تو بسپارد، آیا گمان نمى‏کنى در آن صورت، هم خود و هم کشتى را تباه خواهى ساخت؟ یا فرض کن در انجمن شهر برخلاف حقیقت، تو را بستایم و بگویم: او، هم سردار سپاه است و هم قاضى و هم مرد سیاست، و دولت را وادار کنم که بر مسند قضا یا سردارى سپاه منصوبت کند، هیچ مى‏دانى در  این صورت، چه زیانى به خود و به جامعه خواهى زد؟... نزدیک‏ترین و بهترین راه براى آنکه کسى نیک‏مرد به شمار آید، این است که بکوشد تا خود، به راستى نیک شود. هر فضیلتى در پرتو آموزش و تمرین به دست مى‏آید. از این‏رو، به عقیده من، راهى که در پیش باید گرفت، همان است که نمودم.»47 مثلاً در زمان جنگ، سرنوشت تمام جامعه به دست سردار سپاه سپرده مى‏شود و بدین سبب، توفیق او مایه بزرگ‏ترین نیکى‏ها براى جامعه است و ناکامى‏اش، منشأ بزرگ‏ترین زیان‏ها.48

     

    فرمان‏برى رضایت‏مندانه

    «مشروعیت» یکى از مباحث پرمغز و محتوا در فلسفه سیاسى به شمار مى‏رود. اینکه مردم با رضایت کامل، با جان و دل و از صمیم جان، فرمان حاکمان را گردن نهند، نشانه مشروعیت حاکم در جامعه است. سقراط معتقد است: راز این امر، در این است که اولاً، حاکمان، دانش سیاسى کافى داشته باشند و به صورت تخصصى و با تدبیر، کیاست، دوراندیشى و خردمندى حکم‏رانى کنند. «مردمان از کسى فرمان مى‏برند که به دانایى و برترى او اعتقاد داشته باشند؛ مثلاً، در حال بیمارى از دستور کسى پیروى مى‏کنند که بهترین طبیبش بدانند و هنگام سفر دریا، از فرمان کسى که بهترین ناخدایش بدانند و در مورد کشاورزى، از حکم‏کسى که بهترین کشاورزش بدانند.»49

        ثانیا، با ابزار بیان و تبلیغ، بتوانند اهداف، راهکارها، تدابیر و سیاست‏هاى خود را در باور مردم بگنجانند. در حقیقت، فن سخن‏ورى، حاکمان را یارى مى‏دهد تا مردم را اقناع کنند. در این صورت است که آنها، رضایت‏مندانه از دستورات حاکم تبعیت خواهند کرد.

     

    تدبیر رهبر در شرایط بحرانى کشور

    زمانى که کشور مورد هجوم بیگانه قرار مى‏گیرد، مهم‏ترین فرصتى است که رهبرى یک جامعه باید تدبیر، کیاست و مدیریت خود را به منصه ظهور برساند. سقراط معتقد بود که گاهى بحران‏ها، على‏رغم تلخى‏هایى که در پى دارند، برکات و ثمراتى را عاید کشور مى‏کنند؛ زیرا انسجام نیروهاى پراکنده به فرمان‏دهى و هدایت رهبرى جامعه تحقق مى‏یابد و وحدت و هم‏دلى را در میان شهروندان بیشتر مى‏کند. «چنین مى‏نماید که جامعه ما امروز بیش از گذشته، آماده است که از رهبر قابلى پیروى کند و به فرمان او گردن نهد؛ زیرا احساس برترى و امنیت، غفلت و نافرمانى به دنبال مى‏آورد، ولى ترس، سبب مى‏شود که مردم هوشیار شوند و پایبند نظم و اصول گردند؛ مثلاً، وقتى که کشتى در دریاى آرام سیر مى‏کند و خطرى در پیش نیست، ملّاحان به نافرمانى و لگام‏گسیختگى مى‏گرایند، ولى همین که طوفانى برخیزد یا دشمنى روى نماید، نه تنها از دستور ناخدا اطاعت مى‏کنند، بلکه خاموش مى‏مانند و همچون گروه نوازندگان گوش به فرمان رهبر خویش دارند.»50

     

    شهر؛ خانه‏اى بزرگ

    سقراط اداره شهر را به اداره یک خانه بزرگ تشبیه مى‏کند؛ چون مدیریت مشابهى مى‏طلبد. کسى که مى‏خواهد شهر را اداره کند، باید از مسائل مهم شهرى آگاه باشد. امورى همچون امنیت، درآمد و ثروت شهروندان، از جمله مهم‏ترین آنها مى‏باشد. پس براى حاکم آگاهى از امور و مسائل شهر باید در درجه اول اهمیت قرار داشته باشد. «انسان خانه خود را هم نمى‏تواند درست اداره کند، اگر نداند که براى رفع نیاز اهل خانه، چه لازم است و از کجا باید تهیه شود... اگر دیدى که از عهده آن یک خانه مى‏توانى برآیى، آن وقت به فکر خانه‏هاى دیگر باش. ولى اگر یک خانه‏رانتوانى‏درست‏اداره‏کنى، چگونه جرأت مى‏کنى که بارِ مسئولیت‏آن‏همه‏خانه‏رابه‏دوش گیرى؟»51

        اساسا از دیدگاه سقراط، حکومت بر مردم، دو رکن اساسى و اصلى دارد: یکى اینکه شخص حاکم باید ویژگى‏هاى خاص و مورد نیاز را براى این کار داشته باشد. تدبیر، کیاست، آینده‏نگرى، دانایى و خردمندى، فضیلت و تقوا، خویشتن‏دارى و شجاعت، برخى از اوصافى هستند که باید در حاکم باشد. در میان این صفات، سقراط بر آگاهى و دانایى و بصیرت تأکید بیشترى دارد. «کسانى که به سبب گفتار و کردارشان مورد احترام جامعه‏اند، در آنچه مى‏گویند و مى‏کنند، صاحب‏نظرند و نادانان هر چه بگویند و هر کار بکنند، بدنام مى‏شوند و سخره خاص و عام مى‏گردند. پس اگر میل دارى که نام نیکى به دست آورى و محترم شوى، بکوش تا هر چه مى‏کنى از روى دانش و بصیرت باشد و اگر نخست به دانش از دیگران، برتر شوى و آن‏گاه بر سر کار دولت بروى، یقین دارم که به هر آرزویى که دارى به آسانى خواهى رسید.»52

        دوم اینکه مردم و شهروندان و به طور کلى، کسانى که قرار است فرمانبردار حاکم باشند، باید به حکومت و حاکمیتِ وى، تن دردهند و با رضایت و طیب خاطر، فرامین او را گردن گذارند. اگر کسى قادر نباشد که خویشان خود را، که بخش کوچکى از تمام جامعه هستند، اقناع کند تا از او پیروى نمایند، چگونه مى‏تواند همه مردم جامعه را وادار کند تا رهبرى او را بپذیرند؟ به عبارت دیگر، «مقبولیت و مشروعیت»، که در مباحث فلسفه سیاسى عصر حاضر، با این دو عنوان از آن یاد مى‏شود، در واقع بیانگر همین دو رکنى است که در بالا از آن یاد شد.

    علم و دانشِ رهبرى، موجه مشروعیت حاکم و استفاده از ابزار سخن‏ورى، براى ایجاد مقبولیت در میان مردم است.

     

    علم و عمل

    سقراط از جمله فیلسوفان سیاسى است که نخبه‏گرا است و ملاک نخبه‏گرایى او دانش و معرفت نخبگان براى تصدى امور است. بنابراین، دیدگاه او توسط شاگردش افلاطون به لزوم حکومت حاکم حکیم یا فیلسوف شاه تعبیر شده است. پس شناخت و معرفت و به دنبال آن عمل منطبق بر آگاهى از ارکان اساسى اندیشه سقراط است. از این‏رو، وى معتقد است که هر گاه علم و آگاهى وجود داشته باشد، آن علم، عمل را هم به دنبال مى‏آورد و هر جا عملى صورت نمى‏گیرد، از این‏روست که آگاهى وجود ندارد. پس علم و معرفت به رفتارى مطابق با سودمندى براى انسان منجر مى‏شود. حتى انسان ضعیف‏النفس، که مى‏داند و عمل نمى‏کند، در واقع علم ندارد؛ چون علم، مستلزم عمل مطابق با آن است. سقراط کسى را که مى‏داند ولى رفتارش برخلاف علمش است، مردى نادان، فاسد و لگام‏گسیخته مى‏دانست. «انسان دانا و خویشتن‏دار در نظرش، کسى بود که از یک‏سو، زیبایى و نیکى را بشناسد و بکوشد تا عملش موافق آنها باشد؛ و از سوى دیگر، زشتى و بدى را بشناسد و از آنها پرهیز کند. یقین دارم همه کسان، تا آنجا که بتوانند، راهى را انتخاب مى‏کنند و به کارهایى دست مى‏زنند که براى خود سودمند مى‏دانند. از این‏رو، معتقدم هر گاه کار بد مى‏کند، نه داناست و نه خویشتن‏دار.»53

     

    مردان سیاسى

    «تخصص‏گرایى و دانش‏محورى» یکى از اصول فلسفه سیاسى سقراط و افلاطون است. افلاطون در کتاب جمهور، تصریح داشت که «همه‏فن‏حریف»، وجود ندارد؛54 یعنى هر کس، براى یک کار خاص آمادگى دارد. از هر کس هم، انتظار کارى مى‏رود که از دیگرى چنین انتظارى نیست. افلاطون مى‏گفت: از یک کفاش خوب انتظار این است که یک کفاش خوب باشد، و از بنا و نقاش و مجسمه‏ساز هم همین‏طور. معناى نهفته در پس این تعابیر، این است که هنر سیاست، ویژه دانایان و کسانى است که آمادگى لازم را براى این مهم کسب کرده‏اند. «در یک کشتى، فقط کسى فرمان مى‏دهد که دانش ناخدایى دارد و صاحب کشتى و همه کشتى‏نشینان فرمان از او مى‏برند، و همچنین در کشاورزى، صاحب زمین از کشاورزِ بصیر فرمان مى‏برد. در مورد بیمارى، بیمار به حکم پزشک گردن مى‏نهد و همچنین در مورد ورزش. در همه این موارد، کسى که خود را دانشمند و صاحب نظر بداند، موافق رأى خود عمل مى‏کند وگرنه، فرمان صاحب‏نظران را مى‏پذیرد.»55

        سقراط مدعى است حتى خدایان هم از هر کس در حد تخصص و آگاهى و دانش او انتظار دارند. «بهترین مردمان و محبوب‏ترین آنان در نزد خدایان کسانى هستند که کارى را که به عهده دارند، به درستى انجام دهند. دین‏دارترین مردان در میان روستائیان، کسانى هستند که در کشاورزى و آباد کردن زمین از قاعده درست پیروى مى‏کنند، و در میان پزشکان کسانى که بیماران را از روى علم و با روش صحیح معالجه مى‏کنند، و در میان مردان سیاسى کسانى هستند که امور جامعه را به شیوه‏اى درست اداره مى‏کنند. کسى که در هر کار، از قاعده و روش درست پیروى نکند، نه سودى از کارش به دست مى‏آید و نه خدا از او خرسند مى‏شود.»56



     

    شرافت روح

    سقراط در جست‏وجوى کسانى بود که از «شرافت روح» برخوردار بودند. او معتقد بود: شرافت روح به این است که شخص، مشتاق همه دانش‏هایى باشد که آدمى در پرتو آنها توانا مى‏شود و خود، خانواده خود، خاندان و شهر خود، و کشورش را به درستى اداره مى‏کند. از این‏رو، او همواره «به کسانى نظر داشت که از شرافت روحى بهره‏مند بودند. نشانه شرافت به عقیده او، تندى ذهن و قوّت حافظه و اشتیاق به همه دانش‏هایى بود که آدمى در پرتو آنها، توانا مى‏شود که خانه خود را سامان بخشد و کشورش را درست اداره کند و راه معاشرت با آدمیان را بداند و مسائل انسانى را با دقت و بصیرت حل کند. و مى‏گفت: کسى که از آن دانش‏ها بهره گیرد و تربیت شود، نه تنها خود نیک‏بخت مى‏شود و خانه و امور شخصى خود را منظّم مى‏سازد، بلکه مى‏تواند جامعه را نیز به نیک‏بختى و رفاه برساند.»57 پس روح باشرافت به دنبال کسب دانش‏ها مى‏رود، و به دنبال دانش و آگاهى، بصیرت و دانایى حاصل مى‏شود. نتیجه بصیرت و دانایى، نه‏تنها تدبیرِ درستِ امور و خانه خود، بلکه تدبیرِ شایسته و درست شهر و کشور است. مردم و شهروندان شهر و کشورى که با تدبیر و خردمندى اداره شود، به نیک‏بختى و رفاه مى‏رسند.

     

    هنر مدیریت جامعه

    همان‏گونه که پیش از این هم بیان شد، سقراط بر نقش دانش، آگاهى و کیاست رهبر جامعه تأکید بسیار دارد. از این‏رو، کسانى را که ادعاى رهبرى جامعه داشتند و یا بدون استاد و آموزش قصد کسب این هنر و دانش را داشتند، سخت نکوهش کرده و آنها را «ابله» مى‏نامید. «کسى که گمان مى‏برد هیچ فن کوچکى را بى‏یارى استاد نمى‏توان آموخت، ولى هنر رهبرى جامعه، که بزرگ‏ترین هنرهاست، به خودى خود به دست مى‏آید، ابله است... . عجیب است کسانى که چنگ‏نوازى یا نى‏نوازى یا اسب‏سوارى یا هر فن و هنرى دیگر مى‏آموزند، پیوسته هنرى را که مى‏خواهند در آن استاد شوند تمرین مى‏کنند و به تمرین در تنهایى قناعت نمى‏کنند، بلکه از استادان آن هنر تقاضا مى‏کنند که هنگام تمرین، راهنماى آنان باشند و از پند آموزگار تخطّى نمى‏نمایند؛ چنان‏که گویى یقین دارند که اگر رفتارى جز این در پیش گیرند، هرگز به مقصود نخواهند رسید؛ ولى بعضى از جوانانى که مى‏خواهند خطیبى نام‏آور یا دولتمردى بزرگ شوند، در این گمانند که بى‏آموزش و تمرین، یک‏باره به خودى خود، توانایى این کارها را خواهند یافت، حال آنکه این هنرها به مراتب، دشوارتر از همه هنرهاى دیگرند و به همین جهت، با آنکه کسان بى‏شمارى در آنها مى‏کوشند، فقط چند تن به راستى مهارت مى‏یابند و همین، خود دلیل است بر اینکه براى کسب مهارت در آنها، به دقت بیشتر و تمرین طولانى‏تر نیاز است.»58

        از دیدگاه سقراط، «هنر سیاست» از همه هنرها دشوارتر است و نیازمند تعلیم و تمرین بیشتر. توانایى در سیاست، نیکوترین توانایى‏ها و والاترین هنرهاست. البته سقراط تأکید دارد که هنر سیاست باید با عدالت و عدالت‏ورزى همراه باشد. «آدمى ممکن نیست در آن هنر توانا شود، اگر عادل نباشد.» باز هم سقراط زبان به گلایه مى‏گشاید که «عجیب است که مردم اگر بخواهند کسى درودگر یا کفش‏دوز یا آهنگر یا اسب‏سوار خوبى شود، مى‏دانند که او را براى تربیت به نزد کدام کس باید فرستاد و حتى بعضى معتقدند که اگر بخواهیم اسب یا گاو نرى را  تربیت کنیم، یافتن مربّى دشوار نیست، ولى آن‏جا که کسى خود بخواهد بیاموزد که عدالت چیست یا فرزند یا بنده‏اش را به آموختن این مسئله وادارد، نمى‏داند به نزد چه کسى باید رفت.»59

     

     

    انواع حکومت

    از دیدگاه سقراط، انواع حکومت‏ها عبارتند از: پادشاهى، استبدادى، آریستوکراسى، پلوتوکراسى و دموکراسى. وى معتقد بود که حکومت پادشاهى و حکومت استبدادى، هر دو از انواع حکومت‏اند، ولى با یکدیگر تفاوت دارند. حکومت پادشاهى را حکومتى مى‏دانست که با قانون و خواست مردم موافق باشد، اما حکومت استبدادى حکومتى است که دولت، مجرىِ قانون و اراده مردم نباشد، بلکه میل فرمانروا را اجرا کند. حکومتى را که در آن حکمرانان مطابق قانون عمل مى‏کنند، به نام «آریستوکراسى» مى‏خواند، و حکومتى را که در آن میزان دارایى معیار باشد، «پلوتوکراسى» مى‏نامید و در نهایت، حکومتى را که در آن همه شهروندان در حکومت شریک باشند، «دموکراسى» نام مى‏نهاد.

     

    یک عمر تلاش سقراط براى عدالت

    وقتى دوستان و شاگردان سقراط از وى مى‏خواهند که در فرصت باقى‏مانده تا زمان محاکمه، به آمادگى براى دفاع از خود بپردازد، او چنین پاسخ مى‏دهد: «در همه عمر، کارى نکرده‏ام، جز اینکه عدل را از ظلم تشخیص دهم و موافق عدل عمل کنم و از ظلم دورى بجویم و این خود، به عقیده من، بهترین آمادگى براى دفاع است.»60

      نتیجه‏گیرى

    در این نوشتار در تلاش بودیم با مطالعه و محور قرار دادن کتاب خاطرات سقراطى گزنفون با فلسفه سیاسى سقراط بیشتر آشنا شویم. حاصل اینکه سقراطى را که افلاطون معرفى مى‏کند سقراط فلسفى است، اما سقراط گزنفون، سقراط اخلاقى است. روشن است که هر شاگرد براساس نوع رویکرد خود به تبیین برداشت خود از استادش دست زده است. ناگفته پیداست که سقراط و افلاطونى و فلسفى با توجه به حجم گسترده‏اى از آثار پیرامون اندیشه فلسفى وى که توسط افلاطون ارائه شده است به واقعیت نزدیک‏تر است. به هر حال، باید بدانیم که سقراط، اقیانوس بى‏ژرفایى است که غور در اعماق آن، به صید دُر و مرجان‏هاى گران‏بهایى منجر مى‏شود که جویاى گنج معرفتِ سیاسى را، براى جست‏وجوى بیشتر، حریص‏تر مى‏کند. اساسا نکته ابدیت کلام فیلسوفان بزرگى همچون سقراط، افلاطون و فارابى در این است که هر جمله از سخنان خود را با لحاظ کردن «کل وجود» و «تمام‏هستى»، بر زبان جارى کرده یا به رشته تحریر درآورده‏اند.


    منابع

    ـ خدادادیان، اردشیر، مجموعه ایران باستان 3: هخامنشى‏ها، تهران، به‏دید، 1381.

    ـ گزنفون، خاطرات سقراطى، ترجمه محمّدحسن لطیفى، تهران، خوارزمى، 1373.

    ـ افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحانى، تهران، علمى و فرهنگى، 1379.


    پى نوشت ها

     


    • 1 کارشناس ارشد علوم سیاسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس‏سره. دریافت: 24/2/88 ـ پذیرش: 19/9/88.
    • 2. Xenophon (430_355 BC).
    • 3. Thukydides (460-411 BC).
    • 4ـ  Anabasisواژه‏اى یونانى به معناى «بازگشت به مبدأ».
    • 5ـ اردشیر خدادادیان، مجموعه ایران باستان 3؛ هخامنشى‏ها، ص 327ـ337.
    • 6ـ گزنفون، خاطرات سقراطى، ترجمه محمّدحسن لطفى، یادداشت مترجم.
    • 7ـ همان.
    • 8ـ گزنفون، خاطرات سقراطى، ص 98ـ99.
    • 9ـ همان، ص 18.
    • 10ـ گزنفون، خاطرات سقراطى، ص 18.
    • 11ـ همان، ص 216.
    • 12ـ همان.
    • 13ـ همان، ص 1.
    • 14ـ گزنفون، خاطرات سقراطى، ص 34ـ37.
    • 15ـ همان، ص 181ـ182.
    • 16ـ همان، ص 4.
    • 17ـ همان.
    • 18ـ همان، ص 6.
    • 19ـ همان، ص 171.
    • 20ـ همان، ص 8و9.
    • 21ـ همان، ص 8و9.
    • 22ـ همان، ص 131ـ132.
    • 23ـ ص 12ـ14.
    • 24ـ همان، ص 56.
    • 25ـ همان، ص 133.
    • 26ـ همان، ص 115.
    • 27ـ همان، ص 117.
    • 28ـ همان، ص 116ـ117.
    • 29ـ همان، ص 20.
    • 30ـ همان، ص 20.
    • 31ـ همان، ص 20.
    • 32ـ همان، ص 89.
    • 33ـ همان، ص 190.
    • 34ـ همان، ص 180ـ203.
    • 35ـ همان، ص 17.
    • 36ـ همان، ص 93.
    • 37ـ همان، ص 103ـ104.
    • 38ـ همان، ص 9.
    • 39ـ همان، ص 22.
    • 40ـ همان، ص 44ـ45.
    • 41ـ افلاطون در کتاب مرد سیاسى خود به ویژگى‏ها و کار ویژه مرد سیاسى راستین به تفصیل پرداخته است. ر.ک: مجموعه آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفى.
    • 42ـ گزنفون، خاطرات سقراطى، ص 45.
    • 43ـ همان، ص 46ـ47.
    • 44ـ البته بنا بر تعالیم اسلامى، فطرت الهى انسان همواره رو به سوى خیر و پاکى دارد، اما میان فطرت و گرایشات نفسانى نزاع دائمى بوده و اراده و اختیار انسان، تعیین‏کننده و سرنوشت‏ساز در این منازعه است.
    • 45ـ همان، ص 81ـ83.
    • 46ـ همان، ص 112.
    • 47ـ همان، ص 86ـ87.
    • 48ـ همان، ص 99.
    • 49ـ همان، ص 106.
    • 50ـ همان، ص 114.
    • 51ـ همان، ص 126.
    • 52ـ همان، ص 106.
    • 53ـ همان، ص 134.
    • 54ـ افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحانى، ص 115ـ117.
    • 55ـ گزنفون، خاطرات سقراطى، ص 136.
    • 56ـ همان، ص 138.
    • 57ـ همان، ص 157ـ158.
    • 58ـ همان، ص 161ـ164.
    • 59ـ همان، ص 185.
    • 60ـ همان، ص 213.

     

     

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیدیان، سیدمهدی.(1389) فلسفه سیاسى و «خاطرات سقراطى». ماهنامه معرفت، 19(3)، 59-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیدمهدی سیدیان."فلسفه سیاسى و «خاطرات سقراطى»". ماهنامه معرفت، 19، 3، 1389، 59-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیدیان، سیدمهدی.(1389) 'فلسفه سیاسى و «خاطرات سقراطى»'، ماهنامه معرفت، 19(3), pp. 59-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیدیان، سیدمهدی. فلسفه سیاسى و «خاطرات سقراطى». معرفت، 19, 1389؛ 19(3): 59-