نظریه کثرت گر
Article data in English (انگلیسی)
نظریه کثرت گر
ببوریل و مورگان
ترجمه: حجة الاسلام محمد مهدى نادرى
موضوع قدرت و تضاد، گرچه در نظریه هاى سازمان مورد توجه بوده اما به ندرت یک بررسى نظام مند و جامع درباره آن انجام شده است. تلاشهایى که براى مطالعه "قدرت" و "تضاد" در سازمان صورت گرفته، راه را براى پیدایش نظریه جدیدى به نام «نظریه کثرت گرا» در سازمان هموار کرده است.
بر اساس این نظریه، سازمان اساساً بر پایه تضاد استوار شده است. سازمان، صحنه تضاد و فعالیتها و جهت گیریهاى گروهى و فردى است که براى دست یابى به «اهداف»، «منافع» و «ارزشهاى» گروهى یا فردى صورت مى گیرد.
بسیارى از نظریه پردازان سازمان، عناصر فوق را در بررسى سازمان به عنوان عناصر اساسى آن مورد توجه قرار داده اند، اما هنوز نمى توان یک نظریه با اصول و مفروضات مشخّص در این باره تعیین کرد و تا رسیدن به این مرحله از تکامل نظریه، کمى فاصله داریم.
بحث تضاد و قدرت، تاکنون یا به عنوان پدیده اى استطرادى و جداى از بحثهاى اصلى سازمان مطرح شده و یا به عنوان زیر مجموعه و بحثهاى فرعى موضوعات اصلى دیگرى مطرح مى شده اند و به ندرت به عنوان پدیده هایى که ماهیت و طبیعت سازمان را تشکیل مى دهند بدانها نگریسته شده است.
تعبیرها و تفسیرهاى مختلفى از نظریه کثرت گرا مطرح شده است. اماآنچه که ماازگفتگوهاى گسترده اى، که انجام داده ایم، به دست آورده ایم این است که نظریه کثرت گرا، در نقطه مقابل نظریه وحدت گرا، بر سه عنصر کلیدى "منافع"، "تضاد" و "قدرت" در تحلیل سازمانى تأکید دارد. این دیدگاه، این سه مفهوم را به عنوان واحدهایى که با یکدیگر در ارتباط هستند، به عنوان مفروضات بنیادى سازمان ملاحظه مى کند.
در بحث منافع، در حالى که، از نقطه نظر وحدت گرایان، افراد سازمان همکارانى هستند که با مشارکت هم، جهت رسیدن به یک هدف مشترک کار مى کنند، کثرت گرایان بر منافع و اهداف فردى اصرار مىورزند.
دیدگاه کثرت گرا، معتقد است که اگر افراد به اهداف سازمانى علاقه نشان مى دهند صرفاً به این جهت است که آنها را در راستاى اهداف فردى و گروهى خود مى بینند. اهداف سازمانى، اگر براى افراد موجّه هستند، به دلیل مشروعیت شان نیست بلکه از این نظر مورد توجه هستند که مجموعه منافع فردى و گروهى را تحت پوشش قرار داده و تأمین مى کنند.
و اما در بحث تضاد، وحدت گرایان به تضاد، به عنوان پدیده اى نادر و عارضى و گذرا نگاه مى کنند که در هنگام ظهور آن مى توان با برخورد مدیریتى مناسب، آن را بر طرف و یا کنترل نمود. این نظریه، چون منافع را در سطح سازمان، کاملاً هماهنگ مى بیند لذا با تضاد به عنوان یک نیروى بیگانه و باز دارنده و عنصر ناپسند مى نگرد، که از سوى افراد نابهنجار و مشکل ساز، ایجاد مى شود. در مقابل، کثرت گرایان تضاد را چهره اجتناب ناپذیر و جدا نشدنى سازمان و بلکه چهره هر روزه زندگى مى بینند.
از نظراینان، اساساً حیات سازمان در گرو وجود تضادهاى همه جانبه اى است که بین منافع افراد و گروهها درسازمان وجوددارد. صاحبان این نظریه، معتقدندبه جاى تلاش براى بر طرف کردن تضاد باید از نقش سازنده آن به نفع سازمان به عنوان یک کل، بهره جست.
کثرت گرایان، تضاد سازمانى را یک عنصر نهادى مى دانند که مى تواند به صورتى نهادینه شود، که بدون آنکه بقاى کل سیستم را تهدید کند، در تمام سطوح سیستم وجود داشته باشد.
اما در مورد قدرت، وحدت گرایان تا حدّ زیادى نسبت به مسأله قدرت بى توجه اند و آن را نادیده مى گیرند. آنان، فعالیت سازمانى را اقدامى هماهنگ و غیر متضاد مى دانند که بطور متّحد و یکپارچه براى رسیدن به اهداف مشترک ومنافع همگانى درتلاش است. بنابراین، غالباً سؤال و مسأله اى درباره قدرت و منابع آن، براى آنان مطرح نمى شود.
در اینجا مفاهیمى چون، اختیار، رهبرى و کنترل به عنوان امتیازات ویژه مدیر براى هدایت سازمان به
عنوان یک کل به سوى اهداف و مقاصد آن ترجیح داده مى شود. از این دیدگاه، قدرت منبع کاملاً بیطرفى محسوب مى شود که بدون توجه به منافع یک فرد یا گروه مشخص چرخهاى کل سیستم را به حرکت در مى آورد.
درمقابل، از دیدنظریه کثرت گرا قدرت گروههاى مختلف در سازمان به عنوان یک متغیر بسیار مهم براى فهم فعالیتهایى که هر روز در سازمان به وقوع مى پیوندد باید در نظر گرفته شود. قدرت، وسیله اى است که در تضادهاى سازمانى تعیین مى کند که نتیجه و برآیند تضاد چگونه باشد.
به نظر کثرت گرایان، حیات سازمان، صحنه بازیهاى قدرت بین افراد و گروههاست که هر یک تلاش مى کنند از طریق گونه هاى مختلفى از قدرت، که در اختیار دارند، موقعیت کارى خود را کنترل کنند و به اهدافى که براى آنان مهم و با ارزش محسوب مى شود دست یابند. سازمان درواقع، مجموعه متکثّرى از دارندگان قدرت است که با استفاده از انواع متعدد و متکثّر قدرت، نفوذشان را بر سازمان تحمیل مى کنند.
جوّ سازمان، محیطى آمیخته با عدم اطمینان است که قدرتهاى متعددى درآن براى رسیدن به اهداف خود داد و ستد و بده بستان دارند. البته، شبکه اى از قوانین و مقررات در سازمان وجود دارد که ضمن آنکه اجازه مى دهد این فرآیند تعارض قدرتها در سازمان اتفاق بیفتد، درعین حال، سازمان را به عنوان یک کل حفظ مى کند و بقاى آن را ممکن مى سازد.بنابراین، مى توان دیدگاههاى دونظریه وحدت گرا و کثرت گراى سازمان را، درباره سه موضوع "منافع"، "تضاد"، و "قدرت"، به صورت خلاصه در جدولى که ملاحظه مى کنید، مقایسه کرده، بیان کنیم.
دیدگاه وحدت گرا
منافع(interests)
افراد سازمان داراى اهداف مشترکى هستند که به دنبال تحقق آن مى باشند. اهداف مشترک، مانند چترى بر سازمان گسترده شده و موجب وحدت آن مى شود و باعث مى شود افراد به شکل تیمى، منسجم براى تحقق آن اهداف تلاش کنند.
تضاد (conflict)
تضاد را به عنوان پدیده اى نادر و ناپایدار مى داند که مى توان با مدیریت مناسب آن را بر طرف یا کنترل کرد. هر جا در سازمان تضادى رخ دهد آن را به افراد منحرف و مشکل ساز منتسب مى کند.
قدرت(power)
تا حدود زیادى آن را نادیده مى گیرد و به جاى استفاده از مفهوم قدرت ترجیحاً مفاهیمى از قبیل اختیار، رهبرى و کنترل به عنوان امتیازات ویژه اى که مدیریت از آنها براى تحقق منافع مشترک استفاده مى کند، به کار مى روند.
دیدگاه کثرت گرا
بر اختلاف منافع شخصى و گروهى در سازمان تأکید دارد. توافقها و سازشهاى سازمانى موقّتى و مصلحتى است و علقه و ارتباط کمى با اهداف رسمى سازمان دارد.
تضاد ویژگى ذاتى سازمان است و نمى شود آن را از میان برداشت و یا از بین برد.
تضاد امرى است که بالقوه مثبت و کار کردى است.
براى درک آنچه که در سازمان رخ مى دهد توجه به متغیر قدرت، ضرورى است. قدرت وسیله اى است که از طریق آن، تضاد منافع تخفیف یافته وبرطرف مى شود. سازمان، مجموعه اى متشکّل از تعداد متکثّرى دارندگان قدرت است که قدرتشان را از منابع متعددى جمع کرده اند.
خلاصه دیدگاه وحدت گرا را مى توان در نظریه کلاسیک مدیریت دید. از نظر کلاسیک ها، سازمان به منزله ماشینى است که براى تحقق اهداف رسمى آماده کار شده است. از نقطه نظر کلاسیک ها سازمان ابزارى است که بر مبناى غرضى عقلایى اعضایش را در جهت یک رفتار کارآ و مؤثر هدایت مى کند. اعضاى سازمان با محرکهایى انگیخته مى شوند که تعهد آنها را نسبت به اهداف رسمى سازمان تضمین مى کند. بنابراین، انتظار آن است که کلیه فعالیتها به صورتى ترکیب شوند که حرکتى واحد را، که بطور همزمان اهداف تمامى اعضا را بطور رضایتمند تأمین کند، به وجود آورد. کار و وظیفه مدیر در این میان آن است که اطمینان حاصل کند که ساختار و هدایت و کنترل سازمان به گونه اى است که موفقیت این تلاشها را تضمین مى کند.
دیدگاه وحدت گرا، همچنین دربسیارى از نظریه هاى دیگر مشاهده مى شود. به عنوان مثال، نگاه بارنارد، به سازمان به عنوان یک"سیستم"co-oprative،یاتوجه مکتب "روابط انسانى" به تلفیق نیازهاى فردى و سازمانى و یا نگاه نظریه " سیستم باز" به سازمان به عنوان "سیستمى که فرآیندهاى آن در جهت بقاى سازمان صورت مى پذیرد"، همه و همه با درجات مختلفى منعکس کننده عناصر تفکر وحدت گراى سازمان هستند. به هر حال، از زمان مطالعات هاثورن، به مسأله تضاد در سازمان، توجه شده و از آن به بعد پیوسته این توجه زیادتر شده است و امروزه اندیشه هاى نظرى بسیار کمى یافت مى شوند که دیدگاه افراطى وحدت گراى سازمانى را داشته باشند. نظریه سازمان، در روند رشد و توسعه خود در چهل سال اخیر مرتباً از دیدگاه وحدت گرا فاصله گرفته و به دیدگاه کثرت گرا نزدیکتر شده است. اما، همان طور که قبلاً نیز گفتیم، این نظریه هنوز کامل نیست و گر چه دیدگاهها و عناصر آن در بسیارى از نظریه هاى سازمانى منعکس شده است، امّا هنوز تا تدوین یک نظریه جامع و کامل و مشخص و مدوّن به نام نظریه کثرت گرا فاصله داریم.
به سوى تبیین روشن از نظریه کثرت گرا
یکى از نقاط مبهم این دیدگاه، که هنوز به خوبى روشن نشده است، موضوع قدرت است. همان طورکه توضیح دادیم، عناصر کلیدى این نظریه سه تاست که یکى از آنها قدرت است. به عبارت روشن تر، از آنچه تاکنون گفتیم به خوبى معلوم شد که از دید این نظریه، سازمان ذاتاً و اساساً بر تضاد استوار شده است; یعنى آنچه که اصلاً ماهیت سازمان را تشکیل مى دهد "تضاد" است. اما این تضاد، بر سر چیست؟ بر سر "منافع" است و آنچه که به عنوان ابزار، سمت و سو، و نتیجه و برآیند این تضادها را تعیین مى کند، فاکتور "قدرت" است. پس مى توان گفت از میان سه عنصرى که این نظریه بر آنها تأکید دارد، یک عنصر حیاتى تر و مهم تر است و به اصطلاح نقش محورى درمیان آنها دارد و آن عنصر، "قدرت" است. اما، درباره این عنصر محورى، هنوز مسائلى هست که باید بیشتر مورد مداقّه و مطالعه قرار گیرد.
اولین سؤال که تاکنون، کمتر به آن پرداخته شده است، مربوط به ماهیت و طبیعت قدرت است و اینکه اساساً قدرت چیست؟ در این رابطه، تعریفى که بسیارى از نظریه پردازان آن راپذیرفته اند، توضیحى است که دال (dahl) مطرح کرده است. او مى گوید: قدرت فرد "الف" بر فرد "ب" به این معنى است که فرد "الف" مى تواند فرد "ب" را به کارى وا دارد که اگر فرد "الف" نبود فرد "ب" آن کار را انجام نمى داد. اما، به هر حال، هنوز مسأله توضیح و تعریف قدرت به نظر مى رسد باید به صورت قاطعى بحث شود. یکى از چیزهایى که در رابطه با سؤال "قدرت چیست؟" مطرح شد این است که قدرت یک «شىء» مستقل، نیست بلکه فقط در یک "رابطه" است که قابل تعریف است و با صرف نظر از آن رابطه وجود ندارد. به عبارت دیگر، قدرت امرى نسبى است; یعنى اگر سؤال کنیم آیا فلان کس قدرت دارد یا نه؟ باید مشخص کنیم "بر چه کسى" قدرت دارد و به عبارت روشن تر، اینکه مى گوییم فرد "الف" قدرت دارد، چون او را مثلاً نسبت به فرد دیگرى مثل "ب" لحاظ مى کنیم، او را واجد قدرت مى دانیم و گرنه اگر طرف رابطه را عوض کنیم و آن را نسبت به فرد سومّى مثل "ج" مطرح کنیم ممکن است فرد "الف" دیگر قدرت نداشته باشد و یا برعکس اصلاً در این رابطه، این فرد "الف" باشد که مقهور و تحت نفوذ فرد "ج" قرار دارد. بنابراین، مى بینیم قدرت خودش یک چیزى نیست که بتوانیم آن را مستقلاً مورد لحاظ قرار دهیم بلکه این مفهوم از مفاهیم نسبى است. به هر حال، همان طور که گفتیم هنوز موضوعات زیادى در رابطه با قدرت وجود دارد که توضیح کاملى براى آنها ارائه نشده است که از میان آنها ما به شش مورد، از مهمترین آنها، اشاره مى کنیم:
الف) قدرت یا کنترل اجتماعى؟
آیا اساساً ممکن است و یا معنى دارد که ما قدرت را مستقلاً و بدون در نظر گفتن یک فرآیند وسیعتر کنترل اجتماعى که در جریان است شناسایى کنیم؟ براى نمونه نشان داده شده است که فرآیند جامعه پذیرى عامل تنظیم کننده مهمى در رفتار اجتماعى است. خوب در این پدیده، آیا ما باید تعبیر قدرت را به کار ببریم یا از مفهوم کنترل استفاده کنیم؟ آیا خط قاطع و مرز فاصلى بین این دو مفهوم وجود دارد؟ اگر دارد، کدام است؟
آیا مى توان مفهوم قدرت را براى کنترل اجتماعى، که خانواده بر رفتار بچه دارد، مورد استفاده قرار داد؟ آیا در مورد جوامعى که نخبگان بر توده ها نفوذ دارند و آنها را به حرکت در مى آورند و یا کنترلى که از درون اتاقهاى در بسته تصمیم گیرى بر کارگران و کارمندان اعمال مى شود، مفهوم قدرت و کنترل، معادل و مترادف هستند؟
رانگ (1968ـwrong)، پیشنهاد مى کند که ما مفهوم قدرت را مى بایست فقط درمورد تلاشهاى ارادى وعمدى گروهها و افراد براى کنترل دیگران به کار بریم و بسیارى ازنظریه پردازان کثرت گرانیز از این اصطلاح تبعیت کرده اند.
به هرحال، مفهوم کنترل، استفاده از مفهوم قدرت را در بسیارى از موارد متروک و مطرود گذاشته و این نشان مى دهد که مفهوم قدرت در تجزیه و تحلیل امور اجتماعى ابزار مفهومى کامل و تامّى محسوب نمى شود. بنابراین، این کار ارزش آن را دارد که براى استفاده و اعتبار بیشتر مفهوم قدرت در تجزیه و تحلیلهاى سازمانى توجه و ملاحظات بیشترى درباره این مفهوم صورت گیرد.
ب)قدرت، مجموع صفراست یاغیر مجموع صفر؟
فرض کنیم که ما قبول کردیم که متغیر قدرت در تجزیه و تحلیل سازمان، مهم و مؤثّر است اما سؤال این است که آیا قدرت، مجموع صفر است؟ بدین معنى که آیا در بازى قدرت تنها یک گروه سود مى برد و گروه دیگر، فقط متحمّل هزینه مى شود؟ یا اینکه قدرت، صحنه اى است که همگان درآن نفع مى برند. تالکوت پارسونز، از کسانى است که با نظر دوم، که در بازى قدرت همه منتفع مى شوند، موافق است. او مى گوید: قدرت مثل ثروت است; بدین معنى که همان طور که در صحنه تجارب هر کس به اندازه ثروت و سرمایه اى که دارد مى تواند منتفع شود و سرمایه عامل توزیع سود است و طبعاً هر کس سرمایه بیشترى دارد سود بیشترى خواهد برد، در صحنه بازى قدرت هم، همه صاحبان قدرت نفع مى برند و اینطور نیست که یک طرف صرفاً ضرر کند و بازنده باشد (مجموع صفر) اما قدرت عامل توزیع منافع است و طبیعى است که هر کس قدرت بیشترى دارد، بیشتر مى تواند به منافعى که مدّ نظر دارد دست پیدا کند.(غیر مجموع صفر)
ج) قدرت مشروع یا نا مشروع؟
مفهوم قدرت معمولاً در اذهان با مفهوم زور و فشار و اجبار ملازم و همراه است. پارسونز معتقد است که اگر قدرت بخواهد، به صورت باز و همراه با اختیار و بدون اجبار، اعمال شود مبناى مطمئن و عمیقى نخواهد بود. در جایى که، کسى با استفاده از اختیارات قانونى و سازمانى خود، نفوذش را اعمال مى کند بحثى از قدرت نمى شود. قدرت غالباً جایى به کار مى رود که به طور نامشروع، اعمال نفوذ شود در حالى که، با بحثهایى
که انجام شد براساس نظریه کثرت گرا ما باید مفهوم قدرت را هم با مشروعیت و هم با اختیار مقارن بدانیم. به هرحال، این در اثر آن است که در نظریه سازمان تا به حال توجه زیادى به مفهوم اختیار شده و در مقابل، مفهوم قدرت بسیار کم مورد توجه واقع شده است.
د) قدرت مثبت یا منفى؟
قدرت مى تواند در جهت مثبت یا منفى باشد. قدرت مثبت توانایى واداشتن دیگران به انجام کارى است و قدرت منفى توانایى بازداشتن از انجام کارى است. قدرت منفى، طبعاً با تأکید بر حق وِتوى گروهى همراه است. به هر حال، در مفهوم پردازى درباره قدرت بایستى هر دو بعد قدرت مثبت و منفى مورد توجه و دقت واقع شود.
هـ) قدرت بالفعل یا قدرت بالقوّه؟
براى انتساب قدرت به شخص یا گروهى، لازم نیست که در همان لحظه آن قدرت، بالفعل به کار گرفته شده باشد و توجه به فرق قدرت بالفعل و قدرت بالقوه چه در سطح نظرى و چه از نظر و سطح روش شناختى، مطلبى اساسى و بنیادى است. کسانى که به قدرت اجرایى (operationalise) وعملى توجه مى کنند، غالباً توجهشان به نمودهاى محسوس و قابل مشاهده قدرت محدود مى شود و از پس زمینه ها و عناصر پشت صحنه اى که تأثیرات قوى در قدرت دارند و ممکن است از نظر مخفى بمانند، غفلت مىورزند.
آنچه در این قسمت مدّ نظر ماست این است که قدرت گاهى درباره وقایع رفتارى مشخص که همه برداشت واحدى از آن دارند مطرح مى شود و گاهى مربوط به ادراکى است که کسانى که در یک وضعیت خاص قرار دارند و در آن درگیر هستند از آن وضعیت دارند. و افراد مختلف ممکن است برداشتهاى مختلفى از یک وضعیت واحد داشته باشند.
و) قدرت متناوب یا قدرت جدا نشدنى؟
در اینجا بحث این است که آیا قدرت در تمامى سازمان منتشر شده یا اینکه فقط از یک یا چند منبع محدود و انگشت شمار ناشى مى شود و این بحث مهم، یکى از مباحث مهم و ضرورى دیدگاه کثرت گراست.
نظریه کثرت گرا، معتقد است که قدرت در تمامى سطوح سازمان توزیع و پخش شده است و این گونه نیست که یک فرد یایک گروه به تنهایى آن را قبضه کرده باشد. قدرت، از منابع مختلف و زیادى نشأت مى گیرد و از وضعیتى به وضعیت دیگر، از موضوعى به موضوع دیگر اختلاف پیدا مى کند. به عبارت دیگر، این دیدگاه معتقد است که در میدانهاى مختلف تضاد، درجات قدرت افراد و گروهها تفاوت دارد; یعنى ممکن است در یک رابطه تضاد بین دو گروه یا دو فرد، فرد یا گروه اول نفوذ بیشترى داشته باشد. اما در یک رابطه تضاد دیگر، بین همان دو فرد یا دو گروه، گروه یا فرد دوم غلبه بیشترى داشته باشد.
این بحث، گذرى سریع و گذرا بود به نظریه کثرت گرا و موضوعاتى که در رابطه با قدرت مطرح است. به هر حال، همان طور که تکرار کردیم هنوز بعضى از مشکلات و سؤالات عمده اى که این نظریه با آنها مواجه است به درستى و کاملاً حل نشده و هنوز مراحلى باقى است تا مفاهیم این نظریه آن چنان که باید و شاید تبیین و مورد نقّادى کامل قرار گیرد.


