معرفت، سال پنجم، شماره دوم، پیاپی 17، تابستان 1375، صفحات 61-

    گفتگو: در حاشیه برگزارى همایش مدیریت در سازمان

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

     

     

     

     

    گفتگو:
    در حاشیه برگزارى
    همایش مدیریت در سازمان

    اشاره

    درحاشیه برگزارى همایش مدیریت در سازمان، فرصت را مغتنم شمردیم و با چند تن از میهمانان شرکت کننده در این همایش گفتگویى انجام داده ایم. از آقایان دکتر افجه اى و طیّب که به سؤالات ما پاسخ گفتند تشکر مى نماییم. معرفت

    معرفت: امتیازات و مشکلاتى که مدیریت کشورمان دارد چیست؟

    دکتر افجه اى: در حال حاضر، مهمترین امتیاز مدیریت کشور ما مردمى بودن آن است; یعنى به دلیل وجود ولىّ فقیه در رأس جامعه، مردم به مدیران مسؤول، بخصوص در بخش دولتى، به عنوان محرم و مراد مى نگرند. این اصلى ترین امتیازى است که امروز مدیریت کشور ما بین سایر کشورهاى جهان از آن برخوردار است. این امتیاز بیشتر در مدیریت بخش دولتى وجود دارد، اما در بخش بازرگانى و صنعت، که در اختیار بخش خصوصى مى باشد، ممکن است چنین ارتباط بین مردم و مدیران وجود نداشته باشد; زیرا در آنجا، ممکن است مدیریت با ولایت به شکلى که در مدیریت دولتى وجود دارد ارتباط نداشته باشد. لذا، به همان اندازه، ایمان، اعتقاد و ارتباط مردم با این مدیران کمتر است. البته چون نظام جمهورى اسلامى قابل تجزیه نیست باید کوشش کرد که همه مدیران در تمام بخشهاى صنعتى، بازرگانى و دولتى، مانند مدیران بخش دولتى، از امتیاز محبوبیت و معنویت برخوردار باشند.

    در زمینه مشکلات، مهمترین مشکل ما در حال حاضر، ضعف آموزش مدیریت است.آموزشهاى موجود در این زمینه از چند جهت با مشکل مواجه است:

    اولاً، این آموزشها کمتر به مفاهیم ارزشى اسلامى و اعتقادى توجه دارد که این مسأله عمدتاً به دلیل ضعف گزینش استاد و کمبود منابع و محتواى درسى است.

    ثانیاً، آموزشهاى موجود به شکلى ضعیف برگزار مى شود و مدیرانى که در این کلاسها شرکت مى کنند معمولاً آموزش ناپذیرند.

    ما مى بینیم که دولت از طریق مراکز گوناگون، خواه مراکز آموزش مدیریت دولتى یا صنعتى و خواه دانشگاهها، به مدیران، چه مدیران اجرایى کنونى و چه مدیران آتى کشور آموزشهاى فراوانى مى دهد ولى کمتر تغییرى در مدیریت دستگاهها و سازمانها، در بُعد علمى یا اعتقادى یا اسلامى ملاحظه مى شود. این مطلب به دلیل ضعف آموزش پذیرى مدیران است. لذا، باید روشى پیدا کرد تا این آموزشها مؤثر واقع شود. اگر بنا باشد که مدیران شهامت پذیرش مطالب علمى جدید و اصلاح عیوب خود را نداشته باشند و در مواضع و موقعیتهاى قبلى خود تغییرى ایجاد نکنند مسلّماً این آموزشها راهگشا نخواهد بود. البته ممکن است یکى از دلایل ضعف آموزش پذیرى این گونه مدیران همان اشکالهایى باشد که به استاد و منابع وارد است. در هر صورت، باید با دقت در گزینش استاد و تأمین محتواى مناسب، سعى کرد که این اشکالها از میان برود و در مقابل، به چنین مدیران کارآموزى نیز تفهیم شود که لازم است به دلیل مصالح نظام، خودمحورى ها را در مدیریت کنار بگذارند. این دو از جمله عمده ترین نواقص مدیریت کشور ما محسوب مى شود.

    معرفت: اگر مردمى بودن را یکى از امتیازات مدیریت کشورمان به حساب آوریم آیا باز هم مى توان آن را مدیریتى علمى دانست؟

    دکترافجه اى: مدیریت علمى مدیریتى عقلایى است، نه مدیریت غربى; اما متأسفانه غالباً این مطلب مورد غفلت واقع مى شود. لذا، این یکى از معضلات و نابسامانیهاى مدیریت کشور ماست که هنوز پس از انقلاب در ذهن دانشجویان یا استادان اصلاح نشده است. باید دانست که مدیریت علمى را عقل ایجاب مى کند; اما خاستگاه مدیریت علمى به شکل مدوّن امروزى غرب است. روحیه اسلامى ما نیز اقتضا مى کند که مباحث عقلایى را بررسى کنیم و آنچه را که با فرهنگ اسلامى و اعتقادى مان سازگارى دارد و عقلایى به نظر مى رسد اجرا کنیم، از آنچه هم که اسلامى به نظر نمى رسد دست بکشیم. غربیها به ما نظریه ارائه مى دهند و ما انتخاب مى کنیم و در حالى که مى توانیم آنها را انتخاب نکنیم. در زمینه به کار گرفتن نظریه هاى آنان، مدیران یا مدرّسان مدیریت در کشور ما مجبور نیستند. حتى خود غربیها هم بر این اعتقاد نیستند که این نظریه ها جهان شمول است.

    معرفت: شاخصهاى مدیریت علمى چیست؟ فرق مدیریت علمى با مدیریت فقهى در چیست؟

    دکترافجه اى:به عنوان مقدمه،لازم است بگویم که اصولاً تضادى بین عقل و دین وجود ندارد. لذا، تفکیک مدیریت عقلایى از مدیریت اسلامى از نظر فرهنگى درست است ولى از نظر عقل، چنین کارى درست نیست و حتى گاهى این کار به ضرر دین است. البته عده اى مدیریت عقلایى را به مدیریت غربى یا فرهنگى تعریف مى کنند، با این قصد که مى خواهند از آن نتیجه گیرى کنند و بگویند که این دو با هم در تضادند، در حالى که شاخص مدیریت عقلایى، همان گونه که از نامش پیداست، عقل است. عقل یعنى قوّه تمییز بین خوب و بد. در حقیقت، اگر ما خوب و بد را به نحو صحیح، استباط کنیم داراى عقل هستیم و اگر در مدیریت، از این استنباط استفاده کنیم مدیریت ما عقلایى خواهد بود. عقلاى عالم نیز در این باره تجربیاتشان را به صورت مدون در آورده و در اختیار ما قرار داده اند. ما هم به نوبه خود، مى توانیم درباره این کارها اندیشه کنیم; اگر آنها را با وضعیت امروزى جامعه یا مکان خود مغایر دیدیم، نپذیریم و نوع کامل یا تکامل یافته آن را مورد استفاده قرار دهیم، اگر هم آنها را عقلایى و قابل استفاده یافتیم از آن بهره بگیریم.

    اما در پاسخ به سؤال، باید بگویم که شاخصه مدیریت عقلایى کارآیى آن است. این مطلب در مورد مدیریت علمى، مدیریت اسلامى یا هر مدیریت دیگرى نیز صادق است. آنچه اصل مى باشد افزایش کارآیى است; همان که اصطلاحاً امروز به آن «بهرهورى» مى گویند. در این مطلب، هیچ کس تردیدى ندارد; همه متفق اند که انسان باید کار کند. حتى از نظر اسلام، کار عبادت و عرق کارگر مانند خون شهید مقدس است. پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بر دست کارگر بوسه مى زدند. بنابراین، همه به کار و افزایش کارآیى اهمیت مى دهند، اما باید به دنبال شیوه هاى افزایش کارآیى باشیم.

    این مطلب به فرهنگ ما باز مى گردد. لذا، ما باید با فرهنگ اسلامى یا هر فرهنگ دیگرى ببینیم که از چه شیوه اى مى توان در کارکنان ایجاد انگیزه کرد و کارآیى آنها را افزایش داد. البته شیوه هاى سازمانى متفاوت است ولى به عنوان نمونه، ما با شیوه هاى رهبرى امام راحل(قدس سره)در سطح جامعه آشنا هستیم. ایشان با فرهنگ عاشورا جبهه را آن گونه بسیج کرد که به یک جریان فرهنگى و اعتقادى تبدیل شد، در حالى که در جبهه هاى عراق، فرهنگ عرق، ورق، شراب و مانند آن حاکم گردیده بود. عاقبت دو جبهه نیز معلوم گردید. در جنگ ویتنام یا جنگ نفت نیز، آمریکا با شیوه هاى شهوانى، نسبت به ایجاد انگیزه در سربازانش اقدام مى کرد. اما ما در جبهه هاى اسلام، در لبنان یا سایر مناطق اسلامى، با شیوه هاى فرهنگى خودمان، سربازان را براى دفاع از کشور، ملّیت و هویت خود بسیج مى کنیم. همه اینها به فرهنگها و شیوه ها مربوط است; هدف همه یکى است و آن عبارت از افزایش کارآیى و بهرهورى در دفاع یا جنگ است; در فرهنگ ما، براى دفاع و در فرهنگ استکبار، براى جنگ و تهاجم به حقوق ملتها.

    معرفت: منظور از تحقیق علمى چیست؟

    دکترافجه اى: ازتحقیق علمى دومطلب موردنظراست: یکى آن که بدان emprical research یا تحقیق تجربى مى گوییم و از طریق نمونه گیرى و پرسشنامه به نظرخواهى و تحقیق درباره مطلبى مى پردازیم. تحقیق تجربى همان تحقیق علمى است.

    دوم، تحقیق نظرى است که به آن تحقیق نظرى گفته مى شود. تحقیق نظرى نیز مى تواند علمى باشد، مشروط بر اینکه مبتنى بر اندیشه و منابع علمى باشد. اگر نتایج تحقیقات در منابعى درج شده باشد و ما با استفاده از آنها، بدون توزیع پرسشنامه، نتیجه گیرى کرده باشیم تحقیق نظرى است. اما اگر داده هاى اطلاعاتى یا تحقیقى مثلاً، با توزیع پرسشنامه، به دست آمده باشد آن تحقیق علمى و تجربى است و بُعد علمى آن از تحقیق نظرى بیشتر است; زیرا مستند به نظرات جمع آورى شده از طریق اندیشه ها و تجربیات علمى است.

    در هر صورت، این مطـلب هیـچ تغییـرى دراصل مطالعات مدیریتـى ایجاد نمـى کند; زیرا اصولاً در مدیریت اسلامى، به قـرآن و اهل بـیت(علیهم السلام)تمسّک مى شود و در این زمینه نیز، به هیچ گونه تحقیـقى مبنى بر صحت و سقم آنها قایل نیستیم; چون معتقد به وحدانیت خداوند، وحى هستیم. در این صورت، آنچه به زبان قرآن و ائمّه دین، که مفسّر واقعى قرآن بوده اند، بیان شده از نظر ما، غیر قابل تغییر و عین باور و اعتقاد است. پس اگر زمانى افرادى پیدا شوند که مثلاً، آنچه را با زبان مدیریت اسلامى مطرح مى شود جداى از تحقیق علمى به معنایى که در دانشگاه ها رایج است بدانند کار خطایى نکرده اند; زیرا قرار نیست که ما احکام وحى را از طریق پرسشنامه اثبات کنیم; زیرا اگر چنین باشد اصل وحى زیر سؤال مى رود.

    معرفت: میزان ارتباط استادان دانشگاهها، که در زمینه مدیریت به تدریس مشغولند، با واقعیتهاى ملموس و مشکلات جدّى کشورتا چه حد است؟ پیشنهاد حضرتعالى در این زمینه چیست؟

    دکترافجه اى:خوشبختانه استادان دانشگاههاتاحدزیادى با دستگاههاى اجرایى در ارتباطند. ما اکنون کمتر استادى را مى شناسیم که به صورت مشاور، مدرّس یا مجرى یک پروژه تحقیقاتى و مانند آن در خدمت یکى از دستگاههاى دولتى نباشند. البته در بخش خصوصى، این کار بیشتر انجام مى شود; در سازمانهاى بازرگانى، صنعتى و مانند آن. اما اینکه چرا آثار مطالعات و تحقیقات این استادان در عمل، به ظهور نمى رسد به دلیل آن است که مسؤولان اجرایى، استادان مدیریت را ذهن گرا تصور مى کنند و افکار آنها را غیرقابل اجرا مى دانند; هزینه صرف مى کنند، مشاور استخدام مى کنند، تحقیق مى کنند، کلاس مى گذارند; اما از نتیجه کار استفاده چندانى نمى کنند، گویا باور ندارند که آنها راست مى گویند. این یک مشکل روانى است که باید آن را حل کرد; مثلاً، همایش ها و گردهم آیى هاى متعددى هر ماهه، در گوشه و کنار کشور برگزار مى شود، اما متأسفانه از نتایج آنها،استفاده عملى نمى شود; حتى یک جلد کتاب، در حدى که بتواند در آموزش یک مجموعه مؤثر واقع شود، از برخى از این گردهم آیى ها بیرون نمى آید. مجموعه مقالات وجود دارد ولى قابل استفاده در کلاس نیست. (کتاب یعنى مجموعه اى از مباحث مرتبط به هم در زمینه اى خاص که به منظور آموزش تدوین شده باشد.)

    بنابراین، مى توان گفت که هنوز باور استفاده عملى از نظریه ها و تحقیقات در جامعه مدیریتى ما وجود ندارد. مثال ملموس این مطلب درباره خود دانشگاه است; با اینکه همه متخصّصان و مدّرسان علوم گوناگون در دانشگاه جمع اند، اما در اداره دانشگاه، کمتر از نظر متخصصّان استفاده مى شود و مدیر دانشگاه در همه امور، بدون استفاده از همه این تخصّصها، که در اطراف او وجود دارد، شخصاً تصمیم گیرى مى کند. متأسفانه این حالت روانى به صورت یک فرهنگ در آمده است که البته باید اصلاح شود و زمینه هاى استفاده از این همه تجارب در سازمانها فراهم گردد.

    معرفت: نظر جنابعالى درباره همایش مدیریت چیست؟ آن را چگونه ارزیابى مى کنید؟

    دکترطیّب:این کاربه هرصورت،حرکت ارزنده اى است و شاید یکى از مهمترین کارهایى که در این همایش انجام مى شود این است که ضرورت پرداختن به چنین بحثهایى را متذکر مى شود: زیرا گاهى مشغله هاى گوناگون چنان صاحبان اندیشه ها را به خود مشغول مى کند که در مورد آنچه را مى پذیرند و اجرا مى کنند، هیچ تأمّل و تفکرى نمى کنند و حتى فرصت شک در آن را هم نمى یابند. لذا، ضرورت اقتضا مى کند که گاهى اوقات به شکلى، موضوعاتى به صورت جدّى، در جامعه مطرح شود تا توجه صاحبان اندیشه به مسائل و جریانهاى حاکم جلب شود و موج فرهنگى حاکم خود را به عنوان یک جریان مسلّط بر محیطهاى علمى و نظامات اجرایى جامعه تحمیل نکنند.

    آنچه امروز، پس از گذشت چند سال از پیروزى انقلاب، ما شاهد آن هستیم این است که نظام مدیریتى کشور ما عمدتاً بر این باور است که کاستیهایش با تکیه بر آموزه هاى مکتب غرب، که در محیطهاى دانشگاهى به زبان فارسى بر گردانده شده، قابل رفع است. لذا، پس از یک دوره غفلت نسبت به اهمیت مدیریت، که در اوایل انقلاب وجود داشت و پس از توجه به نقش کارساز مدیران در سرنوشت سازمانها و حتى در سطوح بالاتر، در سرنوشت جوامع، گرایش به سمت یافته هاى غربیان در زمینه مدیریت بیشتر شده و تصور مى گردد که اگر آنچه را غربیان در زمینه مدیریت بدان دست یافته اند ما نیز آنها را فرابگیریم مدیران توانمند و شایسته اى براى نظام خواهیم بود. روند سیاستهاى اجرایى کشور نیز مؤید این طرز تلقّى بوده و به تدریج، بر اندیشه هاى اسلامى در عرصه مدیریت، میدان تنگ تر شده است، به گونه اى که این شک به وجود آمده که مگر مى توان چیزى به نام مدیریت اسلامى داشت؟ آیا مدیریت نمى تواند یک حقیقت علمى منتزع از فرهنگ و باورهاى دینى شناخته شود و مانند بسیارى از علوم دیگر، که تجربى صرف اند، از عقیده، مکتب و دیدگاههاى اعتقادى جدا باشد؟ آیا مى توان مدیریتى داشت که در بین همه فرهنگها کاربرد یکسانى داشته باشد؟

    متأسفانه این شک به صورتى جدّى، حتى براى برخى از مسؤولان مؤسسات آموزش عالى نیز مطرح است که ما اصلاً چیزى به نام مدیریت اسلامى نداریم و رسالت ما هم چیزى جز تعلیم همان مطالبى از زبانهاى خارجى به فارسى برگردانده ایم، نیست. امید است که این همایش بتواند این تأمّل را در برخى اذهان ایجاد کند.

    این تصور امروزه در جامعه وجود دارد که علم مى تواند چیزى جداى از دیدگاههاى فلسفى و جهان بینانه فردى باشد و هر فرد با هر جهان بینى، مى تواند یافته هاى علمى را یکسان بپذیرد. ممکن است اکنون زمینه پذیرش ذهنى این مسأله در جامعه، حتى در جمع اندیشمندان، فراهم نباشد اما نسبت به این مسأله جاى تأمّل وجود دارد. پس از برچیده شدن بساط حاکمیت کلیسایى، مستعفى دانستن خدا و معنویات از فرهنگ بشرى و به میدان آمدن اندیشه انسان محورى و اومانیسم، پیش فرض شناخت علمى، که در غرب پایه گذارى شد، شناسایى جهان منهاى خدا و معنویات بود. از اینرو، علم در صدد توصیفى از عالم بر آمد، به گونه اى که در آن جایى خالى براى خدا و معنویات وجود نداشته باشد.

    این بحث حتى فراتر از علوم انسانى، در علوم تجربى و علوم طبیعى، پس از کنار رفتن حاکمیت کلیسایى در غرب نیز مطرح شد و ناخودآگاه چنین هدفى را در بین جامعه هاى مذهبى ترویج کرد; یعنى با آموزش فرد، تصویرى از جهان در ذهن او شکل مى گیرد که در آن، جایى براى معنویات، متافیزیک و خدا وجود ندارد. علاوه بر آن، ادبیاتى هم که علم با آن شکل گرفت بدین گونه بود، در حالى که ادبیات دورانهاى گذشته، بخصوص در جوامع اسلامى، به هیچ وجه اینچنین نبود; یعنى ادبیاتى که حتى در کتابهاى علوم طبیعى به کار گرفته مى شد ادبیات مذهبى بود; جهان را به عنوان آیات الهى معرفى مى کرد، نظم حاکم بر جهان را از مظاهر علم و حکمت الهى قلمداد مى نمود، واژه هایى را که هم به کار مى برد واژه هایى بود که ارزشهاى مکتبى و مذهبى در آنها نهفته بود. اما متأسفانه آن ادبیات الهى هم از جامعه علمى رخت بربست.

    در عرصه مدیریت نیز، ادبیاتى که با آن، پدیده هاى یک سازمان تبیین مى شود ادبیاتى است که هیچ واژه معنوى در آن وجود ندارد; واژه ها جنبه هاى ارزشى، معنوى و الهى در آن نیست. بنابراین، چنین علمى از یک سو، مادیگرى را در مدیریت القا مى نماید و از سوى دیگر، وجود مبانى فلسفى مادى، اعم از انسان شناسى، جامعه شناسى و روان شناسى با تعریف غربى اش، اهدافى متناسب با خود را در سازمان دنبال مى کند.

    معرفت: مرز بین مدیریت علمى با مدیریت ارزشى در چیست؟ آیا اصلاً مى توان مدیریتى بدون ارزش داشت؟

    دکترطیّب: واژه ارزش دربحثهایى که جنبه هاى مذهبى یا اعتقادى دارد به کار مى رود.ارزشهاى اخلاقى یکى از حوزه هاى مذهب است; اما همه مذهب به حوزه ارزشها محدود نمى شود. مذهب داراى جهان بینى نیز مى باشد که در آنجا، دیگر بحث ارزش مطرح نیست. وقتى مى گوییم «عالم هستى چگونه است» در اینجا بحث ارزشى به میان نمى آید. از اینرو، شاید بحث مدیریت ارزشى نیز درست نباشد; زیرا اگر علم را به معناى مطلق آگاهى در برابر جهل بدانیم مدیریت اسلامى نیز تبیینى آگاهانه از حقایق سازمان مدیریت است. آنچه را هم که ما مى گوییم به این معنى مدیریت علمى است. اما وقتى ما مى خواهیم ارزشهاى اخلاقى را، که در اسلام یا در هر مکتب اخلاقى دیگر وجود دارد، وارد فضاى سازمان مدیریت کنیم چه بسا، این ارزشها با آن دیدگاههاى فلسفى که آن سیستم مدیریتى با آن شکل گرفته است ناسازگار باشد.

    این موضوع در انقلاب اسلامى تجربه شده است که اگر سازمانى مبانى فلسفى اش با مبانى الهى متعارض باشد هر قدر هم تلاش کنیم که ارزشهاى اخلاقى را در آنجا حاکم کنیم مورد پذیرش واقع نمى شود; مانند بدنى که بخواهیم عضو انسان دیگرى را به آن پیوند بزنیم ولى آن عضو را نمى پذیرد. بنابراین، اگر ارزشها با مبانى فلسفى مدیریت حاکم، همخوانى و هماهنگى نداشته باشد قابل پذیرش نیست.

    به همین علت، ما معتقدیم که وقتى مى توان ارزشهاى اخلاقى را در سازمان حاکم کرد که مبانى مدیریت حاکم، مبتنى بر جهان بینى و دیدگاههاى الهى و اسلامى باشد. لذا، نمى توان ارزشهاى اخلاقى را در فضایى که سازماندهى آن بر مبناى دیدگاه دیگرى انجام شده، روابط انسانى بر مبناى دیگرى در آن حاکم است و زیرمجموعه هاى داخل آن سازمان بر مبناى دیگرى شکل گرفته حاکم کرد. چنین کارى مانند آن است که بخواهیم انسان غیر مسلمانى را وادار به نمازخواندن و عبادت کنیم. چنین کارى تلاشى بیهوده است; زیرا او از نظر فلسفى، اصلاً معتقد به خدا نیست، چه رسد به اینکه بخواهد در برابر خدا کرنش کند.

    معرفت: در چند دهه اخیر، مدیریت چه تحوّلى کرده است؟ نگرشهاى مختلف در این زمینه چگونه است؟

    دکترطیّب:مدیریت درفضاى خاصّى درغرب تدوین شد. پس از انقلاب صنعتى و سازمان یافتن شهرها و مجتمعهاى صنعتى بزرگ، اداره و مدیریت از مالکیت و صاحب سرمایه بودن در یک سازمان جدا گشت. از آن مقطع به بعد، نظریه هاى مدیریت عملاً در محیطهاى صنعتى متولد شد تا بتواند سازمانهاى صنعتى را به شایستگى اداره کند. سپس به تدریج، توسعه پیدا کرد و سازمانها و فعالیتهاى بازرگانى را نیز زیر پوشش گرفت.

    پس از آن نهادهاى ادارى و آموزشى نیز گسترش پیدا کرد. اما تمام نظریه هایى که از بدو تولد مدیریت تا امروز در غرب مطرح شده مبتنى بر نوعى تصور واحد درباره انسان است; یعنى از نظر فلسفى، تعریفى که در مورد انسان در همه دیدگاههاى مدیریتى وجود دارد تعریفى واقعى است. البته همان گونه که جامعه شناسى و روان شناسى، که مدیریت از آنها تغذیه مى کند، توسعه یافته، توصیفها و شناختها نیز درباره انسان توسعه پیدا کرده است.

    وفتى جامعه شناسى متولد شد اصول و قوانین قاطعى ارائه کرد; اما بسیار ساده انگارانه، تصور کردند که مى توان همه ابعاد وجودى انسان را شناخت یا همه رفتارهاى فردى و اجتماعى انسان با همان مبانى اولیه اى که در جامعه شناسى و روان شناسى مطرح مى شود قابل توضیح علمى است. اما هر چه علم پیشتر رفت پیچیدگیهاى رفتار انسان سبب شد که آنها از بینش ساده انگارانه خود دست بردارند، عمیق تر بیندیشند و پى ببرند که بسیارى از چیزها با مبانى اولیه اش قابل تبیین نیست. اما پیچیده بودن انسان به آن معنى نمى باشد که بتوان به فضاى ماوراى این پدیده مادى راه پیدا کرد.

    اگر امروز انسان در روان شناسى، جامعه شناسى و سایر شاخه هاى علوم مدیریت موجودى پیچیده است این مطلب به آن معناست که علوم انسانى در غرب به بن بست رسیده است و باید به سمت داشتن تبیینى الهى از انسان به پیش برود. امروز نیاز به نظریات پیشرفته تر و پیچیده تر بیشتر احساس مى شود. مسیرى که انسان شناسى غرب در آن به پیش مى رود به فلاح منجر نمى شود; زیرا غربیها تلاش مى کنند که پیچیدگیهاى انسان را در همان راستایى که انسان را تعریف کرده اند کشف کنند و ممکن است حتى نظریه هاى کامل ترى نیز نسبت به آنچه که تا کنون وجود داشته است در آینده مطرح شود; اما در این مسیرى که آنها طى مى کنند، هر قدر هم که به پیش روند و نظریه هاى دقیق تر و متکاملترى ارائه کنند راه را اشتباه رفته اند.

    معرفت: امروز در غرب، از یک سو، مدیریت صرفاً بر عقل متکّى است و از سوى دیگر، غربیها شاید بیشتر از ما به دنبال فراگیرى مفاهیم دینى هستند. این دو چگونه با یکدیگر جمع مى شوند؟ چگونه مى توان گفت که آنها به سمت صحیحى حرکت نمى کنند؟

    دکترطیّب:این مطلب بستگى داردبه اینکه«فلاح»را چه بدانیم و آن را با چه چیزى مقایسه کنیم. اما به هر حال، اگر در یک سازمان با نگرشى الهى، به همه چیز نگاه شود هر چیز تعریفى خاص خود را دارد. در چنین سازمانى، انسان به عنوان موجودى ارزشمند در جهان خلقت مطرح است. از اینرو، توسعه فعالیتها در جهت بهینه سازى منابع، افزایش بهرهورى یا سودآورى بیشتر نخواهد بود; انسان با تعریف الهى اش، برتر از آن سازمان خواهد بود; مهمتر از هر چیزى که در داخل آن سازمان قابل شناسایى است.

    به عبارت دیگر، اگر ما معتقدیم که جهان آفرینش یک سازمان مى باشد و هدف از بناى آن تکامل انسان است بنابراین، سازمانهاى کوچکتر داخل آن سازمان بزرگ نیز بالطبع، باید هدف اولشان تکامل انسان باشد. در مدیریت غربى، چنین نگرشى نسبت به انسان وجود ندارد و مدیر غربى هیچ رسالتى نسبت به انسانها احساس نمى کند. اگر هم در مکتب روابط انسانى یا سایر مکاتب مدیریتى به انسان توجه مى کند این نه به اعتبار خود انسان، بلکه به دلیل منافع سازمان است و انسان به عنوان یک واسطه براى دستیابى به هدف سازمان مورد نظر مى باشد. بنابراین، وقتى منافع سازمان با وجود انسان تعارض پیدا مى کند انسان و همه ارزشها و تکاملش فدا مى شود.

    اما در مدیریت الهى، سازمان هدفى ثانوى است. تکامل و تعالى انسان هدف اول است. اگر این دو را با هم مقایسه کنیم تفاوت آنها به خوبى مشخص مى شود. لذا، اگر اندیشه الهى را در عرصه سازمان به کار بگیریم در سیاست گزاریها و ارزشهاى حاکم تغییرهاى جدّى به وجود مى آید. اکنون در بحث نیازها، نظرهاى مختلف است. اما به هر حال، در انسان نیازهاى گوناگونى وجود دارد. ولى مدیر حق دارد که کدام یک از نیازها را تحریک کند چون نیازها در حال عادى به صورت خفته در انسان وجود دارد. آیا مدیر حق دارد براى اینکه در داخل سازمان تحرّک ایجاد کند بانوان جوان و جذّاب را استخدام کند؟ طبیعى است که وقتى اینان در سازمانى به کار گرفته شوند در روحیه سایر کارمندان تغییراتى ایجاد مى کنند و همین سبب تحوّلى در کار ایجاد مى شود. آیا چنین کارى مجاز است؟

    هر چند نیاز جنسى در انسان وجود دارد، اما نیازهاى دیگرى نیز در انسان موجود است; مانند نیاز به شکوفایى، نیاز به غذا و غیر آن. لکن باید دید که مکتب ما کدام یک از اینها را مقدّم مى داند. آیا باید نیازهاى حیوانى را مورد نظر قرار داد تا انسان را از مرحله انسانیت به حیوانیت تنزّل دهد، بدین دلیل که مى خواهیم به اهداف سازمان دست پیدا کنیم؟

    در مدیریت اسلامى، چنین نیست و به طور کلى، به بُعد متعالى و الهى انسان توجه مى شود; زیرا از نظر اسلام، انسان خلیفة الله است. پس باید در وجود انسان ارزشهاى متعالى تحریک شود، نه ارزشهاى مادى و شهوانى. علت اشتباه غربیها هم این است که نیازهاى معنوى و عرفانى را که ما در وجود انسان مى شناسیم آنها نمى شناسند. آنها چنین توصیفى از انسان ندارند و اوج نیازهاى انسان را پس از نیازهاى جسمانى نیازهاى روانى مى دانند، در حالى که از نظر اسلام، علاوه بر اینها، نیازهاى متعالى ترى نیز وجود دارد که اصلاً هدف انبیا(علیهم السلام)بوده است. مدیریت اسلامى باید آن نیازها را در وجود انسان فعّال کند و او را از حاکمیت نیازهاى حیوانیش نجات دهد.

    شهید مطهرى(رحمه الله) در یکى از کتابهایشان به این مطلب اشاره کرده اند که در وجود انسان نیازهایى قرار دارد; اما نجات انسان از جبر این نیازها هدف انبیا(علیهم السلام)است. تمام توصیفهایى که در قرآن از انسان شده هلوع، جزوع ،ظلوم، جهول، یؤوس، کفور، عجول، قتور، قنوط، کنود، ضعیف و خصیم مربوط به انسان خودروست; انسانى که تعلیم الهى ندیده، رشد متعالى پیدا نکرده و حیوانیت بر او حاکم است. هدف انبیا(علیهم السلام)نجات چنین انسانى از جبر حیوانیت ـ جبر عالم طبیعت است. اگر ما توانستیم انسانى را از این مرحله نجات دهیم ترتیب تقدّم نیازهاى او به گونه اى نخواهد بود که غرب مطرح مى کند.

    غربیها هم از یک جهت درست مى گویند; زیرا انسانى که در فرهنگ غرب شناخته شده و در جامعه غربى پس از دوره رنسانس و انقلاب صنعتى زندگى مى کند انسانى است که در جبر حیوانیت اسیر است. بنابراین،اگر بخواهیم با این حیوان کار کنیم باید اول نیازهاى مادى او را تأمین کنیم. لذا، مدیریت غرب هر توصیه اى مى کند در همین زمینه است. اما سخن در این است که چنین انسانى بواقع انسان نیست. انسان با تعریف الهى اش، چیز دیگرى است. از اینرو، مدیریت اسلامى توصیه نمى کند که اول به او غذا، لباس و مسکن بده و سپس براى کار بیشتر و رقابت در او انگیزه ایجاد کن; زیرا چنان انسانى از جبر طبیعت رمیده و به جایى راه پیدا کرده که ارزشهاى حاکم در تصمیم گیریهاى او این مسائل نیست.

    حتى در دیدگاههاى عرفانى ما، انسان به جایى مى رسد که ممکن است بدون خوردن غذا و بدون استفاده از هوا هم بتواند زنده بماند; یعنى این گونه جبرهاى مادى نتواند مانع حیات او شود. حتى مى توان این مسأله را از دیدگاه غیر مذهبى هم نگریست; زیرا قدرتهاى روحى انسان تواناییهایى فوق تصور ما دارند. به عنوان نمونه، برخى از مرتاضها را پنجاه سال درون قبر مى خوابانند و پس از آن او را زنده ازآنجا خارج مى کنندیامثلاً،برخى از آنهابه درون استخر آب مى روند وپس از ده روزسالم بیرون مى آیند یا برخى دیگر از آنها سالها غذا نمى خورند. این موارد نشان مى دهد که قدرتهاى نفسانى انسان چقدر زیاد است. البته ادیان هم آمده اند که قدرتهاى روحى انسان را جلوه گر کنند، لکن به صورتهاى معقول و شرعى، نه از طریق تقویت نفسانیات و خواهشهاى نفسانى پس وقتى قدرتهاى نفسانى تحت اراده انسان در آید اصلاً ترتیب نیازهاى او عوض مى شود و ترتیبى غیر از آنچه که در مرحله جسمانیت دارد پیدا مى کند. بسیارى از این موارد به وسیله روان شناسى اسلامى قابل بررسى و مطالعه است، به برخى نیز باید با تجربه هاى روحى و عرفانى دسترسى پیدا کرد; زیرا همه شناختى که از انسان به دست مى آید الزاماً با مطالعات عقلى قابل دسترسى نیست، قدرى از این راه را باید با پاى دل رفت. با این توصیفى که از انسان داشتیم، معلوم مى شود که طبقه بندى نیازها، که توسط غرب عنوان شده، درباره چنین انسانى حاکمیت نخواهد داشت.

    معرفت: معیار و ملاک اسلامى بودن مدیریت چیست؟

    دکترطیّب: اگربپذیریم که بنیادى ترین مرحله شکل گیرى مدیریت اندیشه هاى فلسفى است که به انسان، سازمان و جامعه مى پردازد مى توان گفت که مهمترین تفاوت بین مدیریت اسلامى با مدیریت غیراسلامى در مبانى فلسفى شکل گیرى آن مکتب مدیریتى است. البته هر دیدگاه فلسفى انسان شناسى خاصى نیز دارد. بنابراین، نگرشى که در دیدگاه الهى نسبت به انسان وجود دارد با نگرش مدیریت غربى متفاوت است. در تعیین اهداف سازمان نیز، در آنچه که از دیدگاه الهى به عنوان اهداف سازمان مورد نظر است، ترتیب و تقدّم و تأخّر اهداف مطرح مى شود که البته شاید با آنچه که در سایر دیدگاهها مطرح مى شود، متفاوت باشد. در روابط انسانى داخل سازمان نیز، آنچه که به عنوان روابط اسلامى شناخته مى شود مبتنى بر ارزشها، اخلاقیات اسلامى، حقوق و قوانین فقه اسلامى است که با سایر دیدگاهها متفاوت است.

    معرفت: آیا مکتب اسلام در زمینه مدیریت صرفاً توصیه هایى دارد یا آن دانش مدیریتى را ارائه مى دهد که مى توان علمى دانست؟

    دکترطیّب: منابع مادرزمینه مدیریت اسلامى توصیه هایى دارد. کسانى که به این مسائل علاقه مند بوده اند از متون اسلامى، مانند نهج البلاغه، رساله حقوق امام سجّاد(علیه السلام)، قرآن و جز آن، این مطالب را استخراج کرده اند. این مطالب همان سخنانى است که بیشتر جنبه اخلاقى دارد. این یک حوزه از مدیریت اسلامى است. گذشته از اینها، سیره عملى پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) و سبک مدیریتى ایشان نیز حوزه دیگرى است که کمتر بررسى شده و متأسفانه بیشتر به مکتوبات اکتفا شده است.

    بحث دیگر این است که بخشى از توصیه ها در شیوه اداره جوامع بیشتر به شکل قالب خاصى است و نمى توان آنها را سبک مدیریتى به شمار آورد; مثلاً، در طب، کسى خدمت امام معصوم رفته و گفته است که فلان بیمارى را دارم و آن حضرت نیز براى مداواى بیمارى او، داروى خاصى پیشنهاد کرده و بدین وسیله، مجموعه هاى طبى، مانند طبّ الرّضا(علیه السلام)، طبّ الصّادق(علیه السلام)و مانند آن تدوین شده است. این بدان معنى نیست که این تجویزها باب پزشکى را مى بندد و موجب توقّف آن علم است، بلکه بخشى از رفتارها و توصیه هایى که وجود دارد این گونه است که باید در آنها به روح حاکم در هر مسأله توجه کرد، نه قالب اجرایى آن.

    بنابراین، آنچه را مى توانیم در قرآن، روایات و سیره عملى معصومان(علیهم السلام)ببینیم یکى از این دو شکل است. البته به این بحثهاى به شکل عمیق ترى هم مى توان نگریست; از طریق رفتن به مبانى فلسفى تفکر مدیریتى اسلام که در آن صورت، از حوزه توصیه و دستورهاى رفتارى خارج مى شود. به هر حال، شاید بتوان گفت همان گونه که اگر ما بخواهیم مدیریت رایج در غرب را بشناسیم باید براى شناخت عمیقتر آن به سراغ علوم مادرى که از آنها تغذیه کرده است برویم، براى شناخت مدیریت اسلامى هم باید به سراغ علوم مادرى که در قرآن و روایات بوده و از آنها تغذیه کرده است، بـرویم; مانند دیدگاههاى فلسفى، اسلام شناسى، جامعه شناسى اسلامى و غیر آن که البته هر قدر موفق شویم که آنها را بیشتر از منابع الهى استخراج و استنباط کنیم بیشتر موفق خواهیم بود که دیدگاههاى مدیریتى اسلام را در راستاى همان بنیانهاى فلسفى بشناسیم.

    شاید علت این مسأله که متأسفانه بیشتر کسانى که حتى در باره قرآن، روایات یا سیره مطالعه مى کنند ولى در زمینه شناخت مدیریت اسلامى، به دام مدیریت غربى مى افتند این است که از مباحث روبنایى شروع مى کنند; یعنى آن شبکه بندى را که مبتنى بر برخى مبانى و دیدگاههاى فلسفى بوده است به عنوان پیش فرض مى پذیرند، سپس در قرآن، روایات و سیره به دنبال مصادیقى براى آن مى گردند و ادّعا مى کنند که مثلاً، اصول مدیریت اینهاست و لاغیر. آنگاه در بحثهاى برنامه ریزى، سازماندهى، نظارت، کنترل، ایجاد انگیزه، هدایت، رهبرى و امثال آن، به دنبال مصداق آن مى گردند، در حالى که باید به طور ریشه اى در این مسائل تحقیق کرد.

    بنابراین، در منابع اسلامى ما، این سه بحث موجود است: هم توصیه هایى وجود دارد، هم قوانین تاریخ شمولى که در همه ادوار تاریخ و همه عرصه هاى جوامع بشرى قابل تعمیم است و هم غور در عمق اندیشه هاى فلسفى حاکم بر مدیریت و از پى بناکردن ساختمان مدیریت اسلامى.البته ممکن است این مطلب به کسى که دید عمیقى ندارد تا روح آن قوانین را تشخیص دهد گفته شود و او در مقابل بگوید: این توصیه ها براى چهارده قرن پیش است و امروزه کارآیى ندارد; اما آنچه مهم است این است که باید به جاى اینکه قالب را مطالعه کنیم، به دنبال کشف روح حاکم بر هر مسأله باشیم.

    معرفت:براى تحقیق مبانى مدیریت درمنابع فقهى باید از چه شیوه هایى استفاده کرد؟

    دکتر طیّب:براى پاسخ به این سؤال، باید بدانیم که براى کشف و استنباط مدیریت اسلامى کدام الگو را باید دنبال کنیم. به طور قطع، در بنیانهاى فلسفى مدیریت، تحقیقات میدانى یا تجربى هیچ کاربردى ندارد; یعنى اگر تجربه اى وجود دارد همان چیزى است که بدان اشاره شد; زیرا با عقل نمى توان به همه دیدگاههاى اسلام در باره انسان پى برد; بعضى از آنها را باید با پاى دل و با کشف و شهود و مشاهدات باطنى دریافت تا تصویر کاملى از انسان به دست آید. بنابراین، به کار تجربى نیاز است; اما تجربیات روحى تا انسان را کشف کنیم و تعریفى از انسان در بعد فردى و اجتماعى اش به دست آوریم و پایه هاى اولیه انسان شناسى اسلام را بشناسیم. لذا، در این زمینه، تحقیق میدانى دیگر کاربردى ندارد.

    اما اگر در این زمینه، قدرى پیشرفت کردیم شاید آنوقت میدان عمل بتواند برخى زمینه هاى روشن بینانه را براى فهم آنچه که در منابع اسلامى وجود دارد فراهم کند; یعنى در عرصه زندگى، ما تجربه هایى داریم که ذهن را قدرى براى فهم بیشتر بعضى از پیامهایى که در وحى وجود دارد، آماده مى کند. در آنجا، شاید این نکته بتواند موردى پیدا کند; یا براى پیدا کردن قالبهاى مناسب روز، براى روحى که مدیریت اسلامى مى خواهد آن را تحقق ببخشد شاید سبک تحقیق ما بتواند سبک دیگرى باشد.

    آنچه که ما امروز در مدیریت داریم، اعم از سخت افزارهاى مدیریتـ تکنولوژى و ابزارهاـ و نرم افرازهاـ مانند روشها و دستورالعملهاـ همه قالبهایى است که فرهنگى در آن نهفته و این فرهنگ نهفته بدون اینکه به طور علنى اعلام کند، با وارد شدن تکنولوژى یا به کارگرفتن نرم افزارها، ناخودآگاه، مبانى فکرى موجود در آن بستر فکرى را به کارکنان آن سازمان القا مى کند; مثلاً، در اختیار گرفتن بمب اتم یک بار فرهنگى دارد و آن عبارت از کشتار جمعى است; یعنى با داشتن چنین وسیله اى دیگر آدم کشى مهم نیست. با به کار گرفتن سلاح اتمى یا سلاح نوترونى، در عمل، این اندیشه، که مى توان گروه زیادى از انسانها را از پاى درآورد، پذیرفته شده است. یا مثلاً در معمارى، وقتى شما سبک خاصى را مى پذیرید فضاها را به همان شکل، در درون خانه تقسیم مى کنید و این نوعى فرهنگ به محیط خانواده القا مى کند. به عنوان مثال، در گذشته، خانه ها هم بیرونى داشت و هم اندرونى. عفت و حجاب از معمارى ساختمان القا مى شد. فضاى اندرونى فضاى خصوصى خانواده بود و بیرونى براى پذیرایى از میهمانان غریبه. اما در خانه هاى ساخته شده به سبک جدید، وقتى درب ساختمان باز مى شود تا انتهاى آشپزخانه و اتاق خواب را هم مى توان به راحتى دید; حتى آشپزخانه بدون درب (open) است.

    منظور این است که ما بى پروا به سمت وارد ساختن بیشتر تکنولوژى پیشرفته در سازمان هستیم و مدیریت را به عنوان ابراز به کار مى بریم. وقتى تکنولوژى را در فضاى سازمان به کار مى گیریم و در این زمینه، مطالعات تطبیقى انجام مى دهیم تا روشهاى پیشرفته اى را که در غرب براى اداره بهتر سازمان به کار گرفته مى شود وارد سازمان کنیم توجه نداریم که این روشها به تنهایى نمى آیند، بلکه با خود فرهنگى را که دیگر الهى و اسلامى نیست و با مبانى فلسفى و ارزشهاى اخلاقى ما سازگارى ندارد به دنبال مى آورد و در نتیجه، در جامعه ما و در سازمانها ناخودآگاه و به تدریج، باورهاى دینى، و توجه به معنویات کم

    مى شود و این مسائل از فضاى سازمان رخت برمى بندد. از سوى دیگر، به مدیرى هم که در کلاس دانشگاه حاضر مى شود این اندیشه هاى جدید مدیریتى را که باز هم متولد شده از همان بسترهاى فلسفى غیر الهى است القا مى کنیم.

    بنابراین، ممکن است خداى ناکرده، به دلیل این بى توجهى ها، در فضاى نظام اسلامى با این نوع آموزشها و با به کار گرفتن این نوع تکنولوژى ها و روشها در سازمان نظام اسلامى فضایى حاکم شود که با اندیشه ها و دیدگاههاى فلسفى و مبانى ارزشى اسلام مغایرت داشته باشد.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1375) گفتگو: در حاشیه برگزارى همایش مدیریت در سازمان. فصلنامه معرفت، 5(2)، 61-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده)."گفتگو: در حاشیه برگزارى همایش مدیریت در سازمان". فصلنامه معرفت، 5، 2، 1375، 61-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1375) 'گفتگو: در حاشیه برگزارى همایش مدیریت در سازمان'، فصلنامه معرفت، 5(2), pp. 61-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده). گفتگو: در حاشیه برگزارى همایش مدیریت در سازمان. معرفت، 5, 1375؛ 5(2): 61-