معرفت، سال پنجم، شماره دوم، پیاپی 17، تابستان 1375، صفحات 70-

    فرا اخلاق1 (اخلاق تحلیلى)

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    فرا اخلاق1
    (اخلاق تحلیلى)

    دیوید کوپ
    مترجم: محسن جوادى

    مطالعات فلسفى مربوط به اخلاق2 معمولاً به دو حوزه فرعى به نام هاى فرااخلاق و اخلاق هنجارى تقسیم مى شوند. از آنجا که تصور اینها به صورت حوزه هاى جدا از هم ظاهراً در قرن بیستم پدید آمده است، این مقاله بر بحث هاى جدید تأکید خواهد داشت.

    مقاله حاضر مباحث اصلى فرااخلاق و روش هاى اساسى متفاوت براى پرداختن به آنها را ترسیم مى کند.

    تمییز بین فرااخلاق و اخلاق هنجارى به دو جهت مسأله اى جدالى است; به دلیل مشکلات مربوط به تعریف و به دلیل عدم توافق در اینکه این دو کاملاً مانعة الجمع و مستقل از هم باشند. معهذا فرا اخلاق مى تواند به صورت بررسى فلسفى از ماهیت، توجیه، معقولیت، شرائط صدق و منزلت نظام ها، معیارها، احکام و اصول اخلاقى، صرف نظر از محتواى خاص آنها، توصیف شود. چون فرااخلاق در این مسیر، اخلاق و اصول اخلاقى را موضوع بحث خود قرار مى دهد، گاهى اخلاق "درجه دوم" خوانده مى شود. در مقابل، نتایج و نظریه هاى اخلاق هنجارى، یا اخلاق "درجه اول" خودشان گزاره ها و نظریه هاى اصیل(Substantive) اخلاقى هستند.

    اخلاق هنجارى، شامل دفاع فلسفى از مواضع و اصول مربوط به مباحث خاص اخلاقى نظیر مجازات مرگ (اعدام)3، و نیز تنسیق و دفاع از اصول عام و نظریه هاى هنجارى اخلاقى، نظیر اشکال مختلف سودگروى، نظریه فضیلت و حقوق، است.4

    در دهه هاى 50 و 60 قرن بیستم، دیدگاه رایج در دنیاى انگلیسى زبان این بود که فلسفه عبارت است از تحلیل مفهومى یا زبانى.

    بدون دقت در جزئیات(Roughly speaking)، بر حسب این نظریه ما مى توانیم مسائل سنتى فلسفه را تنها از طریق واضح شدن مفاهیم فلسفى مربوط، حل (یا ابطال) کنیم و این کار هم فقط از طریق واضح شدن معانى یا کاربردهاى واژه هاى مربوط قابل انجام است. بنابراین، در این مورد خاص ما فقط با توضیح زبان اخلاقى مى توانیم مسائل فرااخلاق را حلّ کنیم.

    در طول دوره مذکور، این مسأله رایج بود که فرااخلاق را عبارت از تحلیل زبان اخلاق تعریف کنند و آن را از اخلاق هنجارى بر این اساس که دومى دعاوى اساسى اخلاقى دارد و فقط به تحلیل زبان نمى پردازد، جدا سازند. ازاین رو، دیدگاه رایج اظهار مى داشت که اخلاق هنجارى جزو فلسفه نیست و بیان مى کرد که فرااخلاق از لحاظ اخلاقى خنثى است و هیچ لوازمى براى نظریه اخلاق هنجارى یا باورهاى اخلاقى ما ندارد. (اما نگاه کنید به Nielsen).

    فیلسوفان، تا حد زیادى این شیوه هاى اندیشه درباره فلسفه و فلسفه اخلاق را رها کرده اند. اگر چه، هیچ فیلسوف خاصى این تغییر نگرش را به ناگهان انجام نداد اما احتجاجهاى کواین بر ضدّ تفکیک تحلیلى ـ ترکیبى حائز اهمیت بودند. زیرا اظهار مى کردند که خطاست اگر فکر کنیم تحلیل فلسفى مى تواند به شکل واضحى از تحقیقات اساسى مربوط به حقائق ترکیبى متمایز شود. از این رو، احتجاج هاى او از نقش اساسى تر و با ارزش ترى براى فلسفه اخلاق دفاع مى کردند. کار در اخلاق هنجارى ممکن است فلسفى به حساب آید، حتى اگر یقیناً (easily)در حوزه تحلیل زبان سنتى قرار نگیرد و نظریه فرااخلاقى واقعاً ممکن است لوازم اساسى اخلاقى داشته باشد و نباید صرفاً به تحلیل زبان اخلاقى محدود شود.

    نظریه اخلاق هنجارى و فلسفه اخلاق کاربردى هنجارى5، امروز جزو پرجنب و جوش ترین حوزه هاى تحقیقات فلسفى هستند و این فکر رایج است که فرااخلاق و مسائل هنجارى به صورت هاى پیچیده اى با هم ارتباط دارند. مثلاً نظریه هاى فرااخلاقى درباره توجیه معیارهاى اخلاقى همراه با اطلاعات تجربى مربوط، احتمالاً معیارهاى خاصى را اثبات یا بى اعتبار مى سازد، که با صرف نظر از آن، ممکن است آماده پذیرششان باشیم.

    ارتباطات بیشتر میان این دو حوزه در ادامه مقاله بررسى مى شود. فهرستى رایج از انواع ظاهراً معقول نظریه فرااخلاقى در قرن بیستم شامل طبیعت گرایى، غیرطبیعت گرایى یا شهود گرایى، احساس گرایى و توصیه گرایى است. این مقاله، درباره نظریه هاى مذکور به تفصیل بحث نمى کند.

    سرشت نظام هاى اخلاقى متمایز از پدیده هاى دیگر

    پرداختن به فرا-اخلاق، نیازمند راهى براى تمییز اخلاق از پدیده هاى دیگر مانند حقوق، آداب معاشرت و مصلحت است که هرکدام از آنها در مفاهیم خاص هنجارى همچون مفهوم "ارزش" یا "الزام" با اخلاق مشترک مى نمایند.

    توضیحى درباره آنچه که یک نظام، معیار و یا اصل اخلاقى را از دیگر نظامها، معیارها و یا اصول، متمایز مى کند لازم است. بسیارى از مکتوبات از راه زبان اخلاقى با مسأله برخورد مى کنند و واقعاً اگر فرا اخلاق، تحلیل زبان اخلاقى باشد، کلید حلّ مسأله بررسى جداگانه زبان اخلاقى است.

    «نظریه هاى صورى،» مى گویند احکام اخلاقى را مى توان براساس ویژگى هاى صورى یا منطقى آنها از احکام دیگر جدا کرد. هیر در کتاب اندیشه اخلاقى، نشان مى دهد که داورى هاى اخلاقى شخص، لااقل آنها که مربوط به تشخیص وظیفه با رعایت همه جوانب مسأله است، بر این اساس از دیگر داورى هاى او جدا مى شود که داورى هاى اخلاقى، توصیه اى، قابل تعمیم و درجه اول6 هستند. در واقع، هیر نظام اخلاقى یک فرد را مجموعه توصیه هاى قابل تعمیمى مى داند که فرد روا مى دارد تا تمام توصیه هاى دیگرش را نادیده گرفته و کنار بگذارند. در نتیجه، هر مجموعه اى از توصیه ها بدون توجه به محتواى آنها، بر حسب قاعده مى تواند یک نظام اخلاقى براى فرد بسازد.

    این نظریه، از دو جهت مورد اعتراض قرار گرفته است: یکى اینکه سه شرط لازم(مذکور)، هر کدام جداگانه مورد اشکال قرار گرفته است. مثلاً "قابلیت تعمیم" خیلى عجیب به نظر مى رسد، چون مستلزم آن است که اگر یک نظام اجتماعى برخورد متفاوت با اعضاى جامعه خود و بیگانگان را، به دلیل بیگانگى آنها، روا بدارد دیگر یک نظام اخلاقى به حساب نیاید. درحالى که، برعکس، به نظر مى رسد چنان نظامى اگر نقش یک نظام اخلاقى اجتماعى را به عهده گیرد، باید آن را نظام اخلاقى اجتماعى به حساب آورد، اگر چه قابل نقد و اعتراض باشد. دیگر اینکه فیلیپا فوت، نشان داده که برخى از معیارها به تنهایى قادر به تشکیل نظام اخلاقى فرد نیستند، صرف نظر از اینکه فرد با آنها بعنوان توصیه اى، قابل تعمیم و درجه اول برخورد کند (یا نه). مثلاً رأى اخلاقى شخص نمى تواند این باشد که در نور ماه به خارپشت نگاه کردن غلط است.

    نظریه هاى محتوایى، درباره تفکیک نظام هاى اخلاقى از امور دیگر، مى گویند که احکام و باورهاى اخلاقى نوعى محتوا یا کارکرد متمایز ویا ویژگى خاص حاصل از ترکیب محتوا و کارکرد مناسب دارند. مثلاً فرانکنا، ثابت مى کندکه اخلاق نقش ممکن ساختن تعاون اجتماعى را دارد و نظام اخلاقى در برگیرنده اصولى است که فرد را به ملاحظه آثار کارهایش بر دیگران از نقطه نظر خودشان فرا مى خواند. متأسفانه از یک سو،به نظر مى رسد یک نظام محض آداب و رسوم هم بتواند شرایط فرانکنا را داشته باشد.(تعریف مانع نیست. م) و از سوى دیگر، یک نظام اخلاقى تعصب آمیز قادر به تأمین شرایط مذکور نباشد. (تعریف جامع نیست.م). درباره این ایده، که کارکرد اخلاق ممکن کردن تعامل اجتماعى است،به نظر مى رسد که برخى نظام هاى اخلاقى منفور (على رغم اینکه نظام اخلاقى هستند.م) موجب افزایش تعارض اجتماعى هستند.

    بااین حال، اگر اسناد کارکردى به چیزى فراهم کننده مبنایى براى ارزیابى موفقیت آن در ارتباط با کارکردش باشد در آن صورت رأى فرانکنا، این عقیده آشکارا موّجه را که نظام اخلاقى قابل قبول (Credible) موجب ممکن شدن تعاون اجتماعى است، مطرح مى کند.

    مسأله اساسى این است که آیا نظام ها و معیارهاى اخلاقى، درست همانند نظریه ها و گزاره ها، داراى ارزش صدق اند، مثل نظریه هاى علمى و شاید نظریه هاى ریاضى یا اینکه به صورت سیستمى از ارزش ها و قواعد فاقد ارزش صدق اند نظیر نظامهاى آداب و رسوم(etiquette) و آداب مناظره(debating rules).

    گزینش هر یک از این دو شق، تأثیر بنیادى بر انتخاب روش هاى کاملاً متفاوت براى بررسى عقلى(Conceptualizing) مسأله توجیه نظام اخلاقى، خواهد داشت. زیرا اگر نظام اخلاقى یک نظریه، و خود و اجزاى آن، داراى ارزش صدق باشند درآن صورت موضوع هاى بالقوه اى براى توجیه معرفتى خواهند بود. به این معنا که امکان دارد موّید (شاهد) یا دلیلى در دفاع از صدق آنها یافت. اما اگر نظام اخلاقى یک سیستم مرکّب از قواعد بوده و خود آن قواعد و همینطور نظامهاى حاصل از آنها فاقد ارزش صدق باشند، در آن صورت دفاع از صدق آنها ممکن نخواهد بود، به این معنا که نظامها و معیارهاى اخلاقى در معرض توجیه معرفتى قرار نخواهند گرفت. اما همانطور که در بخش بعدى روشن خواهد شد آنها هنوز مى توانند از جهات دیگرى مورد ارزیابى عقلانى و توجیه قرار گیرند.

    توجیه نظام هاى اخلاقى و نظریه هاى هنجارى اخلاق

    معیارها و نظام هاى متعددى متصور است که بسیارى از آنها پذیرفتنى نیست.همچون بسیارى ازآداب مناظره ممکنى که پذیرفتنى نیست.هرنظریه توجیه، باید ملاکى براى جدا کردن مقبول از نامقبول طرح و در دفاع از درستى آن بکوشد.این باید ملاکى باشدبراى توجیه همه معیارهاى اخلاقى، از جمله معیارهاى مطرح در نظریه اخلاق هنجارى. دو دسته مختلف از نظریه ها را مى توان تمییز داد: نظریه هاى معرفتى و نظریه هاى عملى.

    نظریه هاى معرفتى معیارهاى معتبر و مورد قبول را صادق و یا امورى که کاملاً موجه و صادق انگاشته شده اند، مى دانند. و مسأله تمییز بین آنها و معیارهاى غیرمعتبر را یک مشکل معمولى معرفت شناختى مى دانند. بر اساس این برداشت، یک نظام اخلاقى مى تواند به صورت نظریه اى درباره حقایق اخلاقى لحاظ شود البته نه به آن خوش ساختى (Well Articulated) که در یک نظریه هنجارى فلسفى از قبیل سودگرایى است.

    مسأله اصلى توجیه رابایدبه صراحت مسأله جستجوى دلیلو شاهد براى دفاع از صدق یک نظریه اخلاقى دانست. طبق این نظر، مسائلى مشابه با معرفت شناسى سایر امور در معرفت شناسى اخلاقى نمایان مى شود، مثلاً یک مسأله این است که آیا هیچ عقیده اخلاقى وجود دارد که به صورت غیراستنتاجى توجیه شود یا خود توجیه (بدیهى) باشد. بنیادگرایى اخلاقى مدّعى است که چنین باورهایى وجود دارند، در حالى که، هماهنگى گرایى (Coherentism)اخلاقى، آن را انکار مى کند.

    یک شکاک درخصوص معرفت اخلاقى هم احتمالاً وجود باور پایه اخلاقى رامنکر خواهدشد. روابط پیچیده اى میان مسائل معرفت شناسى اخلاقىومعرفت شناسى عام وجوددارد،مثلاً ممکن است کسى بنیادگرایى درکل معرفت بشرى را قبول کند اما بنیادگرایى اخلاقى را انکار کند.

    معرفت شناسى اخلاقى طبیعت گرایانه، به این عقیده ملتزم است که اگر بناست نظریه یا حکم اخلاقى توجیه شود، (تنها)به صورت تجربى قابل توجیه است. طبیعت گرایى، متّهم به استنتاج نادرست احکام اخلاقى، از گزاره هاى تجربى غیراخلاقى و غیرارزشى شده است. این، همان مسأله "هست" و "باید" است که کشف آن گاهى به دلیل عبارت موجود در کتاب "بحثى درباره طبع آدمى" (1737) هیوم،با شک و تردید به او اسناد داده مى شود.

    طبیعت گرایى، در صورتى که هر ادعاى اخلاقى واقعاً از لحاظ معنایى قابل تحلیل به گزاره اى تجربى باشد، بر حق خواهد بود ولى چنین تحلیلى قبول عام نیافته است.

    جى اى مور (1958 - 1873)، در کتاب مبانى اخلاق (1903) عبارت «مغالطه طبیعت گرایانه» را براى توصیف روشى که به اعتقاد خودش نقص آن را آشکار ساخته و عبارت «استدلال سؤال گشوده» را براى تعریف «خوب» برحسب مفاهیم طبیعى، وضع کرده است. منظور (ازاستدلال مذکور) هر تحلیل ارائه شده به صورت «خوب بودن عبارت است از الف بودن» است، که همواره امکان دارد سؤالهاى نظیر «این الف است، اما آیا خوب است؟» را (درباره آن) تنسیق کرد.

    روشن است که چنین سئوال هایى بجاست، در حالى که، اگر تحلیل فوق درست باشد دیگر جایى براى طرح اینگونه سؤالها نیست، زیرا سؤال فوق نظیر این سؤال خواهد بود که «این الف است اما آیا الف است؟»، پس هیچ تحلیل این چنینى درست نخواهد بود.

    مور، اعتقاد داشت که این احتجاج نشان مى دهد طبیعت گرایى قابل دفاع نیست. این احتجاج، به صورت گسترده اى مورد بحث قرار گرفته، تعمیم یافته و نقد و بررسى شده و هنوز هم مورد بحث است.

    (Hare 1952, Brink; Lewis)اما برخى طبیعت گرایان، به تازگى نظریه اى مطرح کرده اند که راهى رانشان مى دهد که در آن، توجیه تجربى اخلاق، مبتنى بر تحلیل برابرى یا استنتاج، آن گونه که بوسیله مور و هیر مورد اعتراض و نقد قرار گرفت، نیست. این رهیافت، که ممکن است به نام نظریه تأیید خوانده شود، نظام هاى اخلاقى و نظریه هاى اخلاق هنجارى را مثل یک نظریه تجربى مى داند، درست مشابه نظریه هاى (دیگر) تجربى نظیر نظریه هاى روانشناسى و شیمى. نظریه تأیید، مى گوید یک نظام یا نظریه اخلاقى، بر حسب میزان فائده اى که در توضیح پدیده ها دارد، مورد تأیید است و بخشى از کلى ترین تبیین ما از جهان است.(بنگرید Sturgeon) این ایده، در دائرة المعارف مورد نقد واقع شده است. (بنگرید بهcopp). از جمله نظریه هاى غیرطبیعت گرایى، صورت هایى از شهودگرایى است، مانند شهودگرایى مور، که بر حسب آن، معرفت اخلاقى ریشه در درک مستقیم (بلاواسطه. م) عقلى از حقائق بنیادى اخلاق، دارد که على رغم اینکه ترکیبى(synthetic) فرض شده اند اما به نحو پیشین(apriori) معلوم اند.

    نظریه هاى حسّ اخلاقى(moral sense)، توانایى روانى خاصى را منبع معرفت مستقیم حقائق اخلاقى مى دانند ولى معرفت هاى اخلاقى را پیشین نمى دانند. اعتراض هاى رایجى به این رهیافت ها وجود دارد که به برخى از آنها اشاره مى شود:

    نظریه هاى عملى دیدگاه متفاوتى درباره موضوع اصلى توجیه در نظرپردازى اخلاقى و نیز در خصوص ماهیّت توجیه مربوط دارند. نظام هاى اخلاقى، به صورت سیستم هاى مرکبّ از معیارها و (خود) معیارها به صورت قواعد یا ارزش ها تلقّى شده اند، که قواعد و ارزش ها هم خودشان فاقد ارزش صدق و غیرگزاره به حساب آمده اند.

    بر اساس این نظر، صدق نظام ها و معیارهاى اخلاقى را نمى توان ثابت کرد و آنها موضوع هاى بالقوه اى براى توجیه معرفتى نیستند، اما مى توانند در معرض ارزیابى عقلانى قرار گیرند. نظریه عملى، معتقد است معیارهاى درست آنهایى هستند که ملاک ارزیابى ارائه شده از جانب نظریه را داشته باشند. به عنوان مثال، یک مجموعه قواعد براى بحث پارلمانى مانند قواعد روبرت(Robert's Rules)، اولاّ و بالذات داراى ارزش صدق نیست اما، چنان مجموعه اى ممکن است دراتباط بانیازها و اهداف پارلمان توجیه شود. (و) اگر توجیه شود، به صورت نظامى که معقول است پارلمان آن را در مرافعات حاکم گرداند، توجیه مى شود. به بیان دقیق تر، نظریه عملى، یک ملاک ارزیابى براى معیارهاى اخلاقى طرح و آن را در قالب مفهومى از تصمیم عقلانى یا عقل عملى تعریف مى کند. نظریه عملى مدعّى است که یک معیار اخلاقى بایک الزام واقعى اخلاقى، فضیلت یا خیر مطابق است (و) یا منشأ الزام هاى حقیقى بر اطاعت، درست در جایى که آن معیار را تأمین مى کند، است. مثلاً، این ایده وجود دارد که معیارهاى معتبر آنهایى هستند که براى "انتخابگران آرمانى"،که وارد عمل درموقعیت غیرجبرى شده اند، به صورت معقولى قابل قبول اند. در کل، یک نظریه عملى مى کوشد تا، از طریق مرتبط ساختن معیارهاى اخلاقى معین با شرائط تصمیم عقلانى یا با معیارهایى که معقول است عامل (براى غرض مربوط در یک مورد مربوط) آنها را برگزیند، ثابت کند که معیارهاى اخلاقى خاصى قابل توجیه اند.

    نظریه هاى عمل گراى معاصر، متضمن برخى نظریه هاى قراردادى (Contractarian)مانند نظریه دیوید گاثیر(David Gauthier) و برخى نظریه هاى انتخاب عقلانى، مانند(نظریه) ریچارد براندت (R.Brandt)است. امانوئل کانت (1804-1728) کوشید تا ثابت کند الزامى اصیل به اطاعت از امر مطلق وجود دارد دقیقاً به این دلیل که فرد عاقل از آن اطاعت مى کند.

    ارسطو (384ـ322 ق.م) سعى کرد ثابت کند فرد عاقلى که انتخاب خوب مى کند، ناچار بدین وسیله خیرهاى انسانى از جمله فضائل اخلاقى را مجسم مى کند. جان رالز(John Rawls) در (کتاب) نظریه عدالت، نظریه اى قراردادى از عدالت را طرح و با استفاده از ملاحظات مربوط به نظریه انتخاب معقول، به نفع آن استدلال کرده است. اما رالز، کار خود را بیشتر نظریه اخلاق هنجارى مى داند تا فرا-اخلاقى و باکى ندارد که در تکمیل استدلال خود متمسکّ به ملاحظات اخلاقى شود. به این دلائل، نظریه او نمونه خوبى از نظریه عمل گرایى که اکنون مورد بحث است نمى باشد.

    شناخت گرایى، به این معناست که داورى هاى اخلاقى بیانگر گزاره ها هستند، و طبیعت گرایى در معناى عام و فراگیر (خود) به این معناست که براى تبیین اخلاق نیاز به هیچ موجود یا اصل معرفت شناختى فلسفى غیرطبیعى یا غیرتجربى نیست.

    ممکن است بتوان نظریه عمل گرا را با شناخت گرایى و احتمالاً طبیعت گرایى ترکیب کرد، زیرا امکان دارد نظریه عمل گرا، معیارها یا ارزش هاى اخلاقى را از داورى هاى اخلاقى تفکیک کرده و دوّمى را گزاره هاى مربوط به معیارهایى که به شایستگى توجیه شده اند، بداند و (نیز) امکان دارد شرائط صدق طبیعت گرایانه اى براى این گزاره ها مطرح کند.7 مثلاً براندت در (کتاب) نظریه اى درباره خوب و درست، نظریه عمل گرا را، با معناشناسى شناختى (و) طبیعت گرایانه از داورى هاى اخلاقى تلفیق کرده است.

    نظریه هاى توجیه اخلاقى، از جهات مختلفى متفاوتند، مثلاً برخى نظریه ها ممکن است مطلق گرایانه باشند، که از این جهت متضمن آنند که حداکثریک نظام اخلاقى درست یا موجّه وجود دارد، و (نظریه هاى) دیگرى ممکن است نسبى گرایانه باشند، به این معنا که وجودِ بیش از یک نظام اخلاقى موجّه در زمینه اجتماعى واحد را مجاز مى دانند.

    وجودشناسى و متافیزیک(فلسفه)

    هر تبیینى از ماهیّت اخلاق و توجیه آن، ممکن است پى آمدهاى فلسفى داشته باشد و نیز معناشناسى جملاتى که در گفتار اخلاقى به کار مى گیریم، ممکن است داورى هاى اخلاقى را داراى پى آمدهاى فلسفى تفسیر کند. در برخى موارد، این پى آمدها نامعقول بوده و بنابراین نظریه معناشناسى یانظریه توجیه ویاخود احکام اخلاقى نادرست خواهند بود.

    جى.ال مکى(1982-1927)، ثابت کردکه احکام اخلاقى معمولى (نوع نمون) مستلزم آنند که اوصاف عینى اخلاقى از قبیل خوبى، وجود دارند. به خصوص که او اظهار مى دارد که چنان احکامى مستلزم این هستند که اوصاف اخلاقى با اینکه مستقل از حقائق مربوط به روانشناسى فردند، (ولى) بر حسب ذات خود محرک هستند. او گمان مى کرد که چنان اوصافى به لحاظ فلسفى عجیب و حتى ممکن است متناقض باشند. در نتیجه، مکى، مدعى شد که احکام معمولى اخلاقى دروغ اند. در عوض، ممکن است کسى ادّعا کند که تحلیل او (مکى) از شرائط صدق احکام اخلاقى و یا برداشت وى از اوصاف عینى اخلاقى اشتباه است.

    خیلى بعید است که عقیده به "خوب بودن بعضى چیزها" ما را به این عقیده ملزم سازد که آن چیز بتواند با چشم پوشى از هر واقعیت مربوط به روانشناسى منشأ تحریک ما شود.

    متهم ساختن معرفت شناسى اخلاقى شهودگرایانه، به پى آمدهاى نادرست فلسفى امر رایجى است. مثلاً مور، معتقد به فلسفه غیرطبیعت گرایانه اى بود که بر اساس آن، خیراخلاقى وصفى بسیط و غیرقابل تجزیه و به لحاظ فلسفى پایه اى و قائم به ذات (Sui generis)است. وى معتقد بود که صفت خیر اخلاقى قابل تحویل به هیچ وصف طبیعى، غیرطبیعى و یا ترکیبى از آنها نیست.

    اما این فرض غیر طبیعت گرایانه را مى توان از معرفت شناسى شهودگرایانه مور، جدا کرد و این عقیده، که به لحاظ فلسفى، اوصاف اخلاقى پایه اى وجوددارند،ممکن است حتى باطبیعت گرایى سازگارباشد. زیرا طبیعت گرا، باید بپذیرد که نظریه هاى طبیعى، وجود اوصاف بنیادى را مفروض مى گیرند. به هرحال، به یقین ترکیب شهودگرایى و غیر طبیعت گرایى (بوسیله) مور، نامعقول است. زیرا، این درست نیست

    که فهم عقلى نیاموخته8 بتواند وجود اوصافى را، که نسبت به سرشت و اقعیت بنیادى اند، درک کند. در کل، معرفت شناسى شهودگرا این نظر مشکوک را پذیرفته که درک عقلى مى تواند وجود حقائق بنیادى اخلاق را بیابد.

    وجودشناسى طبیعت گرایانه اخلاق، مدّعى است که هیچ وصف یا موجود غیرطبیعى واقعیت ندارد. کسى ممکن است فکر کند این به معناى آن است که فقط موجودات و اوصافى که وجودشان به صورت تجربى تأیید شده و یا براى اینکه روش شناسى علمى را معنادار کنند لازم اند 9مورد قبول اند. از اینرو، طبیعت گرایان وجوه اخلاقى (Features) جهان را بخشى از وجوه طبیعى آن مى دانند. به علاوه، ممکن است آنها معتقد باشند که حقائق اخلاقى قابل تحویل به حقائق (دیگر) طبیعى هستند. گاهى گفته مى شود که حقائق اخلاقى نسبت به حقائق طبیعى دیگر برتر10 هستند. اما مفاهیم فروکاهش و برترى، محتاج توضیح اند. نوشته هاى زیادى در خصوص این مفاهیم چه در فلسفه (متافیزیک) و چه در فلسفه اخلاق موجود است.(مثلاً Blackburn, Sturgeon).

    هر نظریه غیرشکاکانه، باید بتواند رابطه وجوه اخلاقى جهان و وجوه طبیعى آن را توضیح دهد. زیرا ما احکام اخلاقى خود درباره چیزها را بر ویژگى هاى غیراخلاقى آنها مبتنى ساخته ایم. مثلاً، اگر گمان مى کنیم که مجازات مرگ (اعدام) غلط است، آن را به دلائلى همچون استشهاد به حقایقى که آنها را مرتبط و قاطع مى دانیم(Relevant and decisive)، قبول داریم. مثلاً اینکه بازدارنده نیست.11

    هر نظریه اى، باید رابطه بین حقائق اخلاقى و آنچه را که به عنوان دلیل ذکر شده توضیح دهد. این ارتباط در حوزه اخلاق ممکن است عین ارتباطى باشد که در حوزه هاى دیگر حقائق میان آنها و حقائقى که اینها مبتنى برآنند باشد، همچون حقائق روانشناسى و حقایق اعصاب روان شناختى و ممکن هم است چنین نباشد.

    معناشناسى گفتار اخلاقى و منطق استدلال اخلاقى

    در طول سالهاى پنجاه و شصت قرن بیستم، کار اساسى فرا اخلاق معناشناسى گفتار اخلاقى بود. این، تا حدى به دلائل مورد بحث فوق مربوط مى شد وتا حدى هم به اینکه براحتى دیده مى شود که فهم بسنده ماهیّت اخلاق و توجیه آن، بر نظریه اى کارآمد از شرائط صدق یا معناى جملات اخلاقى مبتنى است. این موضوعات هنوز مورد اختلاف و بحث است.

    دعواى شناخت گرایى و غیر شناخت گرایى، به عنوان اجزاى دعوایى، که نام واقع گرایى در مقابل غیرواقع گرایى به خود گرفت، نمایان است. جدال بر سر سرشت عملى یا راهنماى عمل بودن زبان اخلاق، اینک با نام درون گرایى در مقابل برون گرایى ادامه دارد. کیفیت بحث ها تغییر یافته و نظریه هایى که الان دفاع مى شوند متفاوت از آنهایى هستند که معمولاً قابل دفاع تلقى مى شدند. اما جالب است که مسائل مربوط به معنا هنوز هم مى توانند اساسى باشند.

    عقیده دیگرى وجود دارد، که برطبق آن، اعتبار یک نظریه معقول فرااخلاق را فقط به صورت کل مى توان ارزیابى کرد. چنین نظریه اى باید متضمن تحلیلى از معناشناسى گفتار اخلاقى باشد و این تحلیل باید مطابق با تحلیل ماهیت و منزلت نظام هاى اخلاقى و وجوه اصلى دیگر آن باشد و نیز باید از منظر معناشناسى عمومى زبان طبیعى درست باشد. با این همه، موجّه بودن تحلیل معناشناسى گفتار اخلاقى فقط یک عامل ارزیابى نهایى نظریه است.

    در واقع، فهم اینکه چگونه فیلسوفان مختلف، على رغم آنکه آگاهیشان از زبان شناسى و قراردادهاى اخلاقى جامعه همسان است، بر سر وجوه اصلى معناشناسى جملات اخلاقى با هم اختلاف دارند، مشکل است مگر اینکه فرض شود اختلاف آنها ناشى از اختلاف اساسى ترى درباره ماهیت و منزلت اخلاق است. احتمالاً اختلاف معنایى، به خودى خود، منشأ اختلاف در دیگر اجزا فرااخلاق نیست، بلکه اختلاف در توجیه، منزلت و ماهیت اخلاق است که منشأ اختلاف در باب معناشناسى زبان اخلاق است.

    شناخت گرایى با غیرشناخت گرایى درباره اینکه احکام اخلاقى، گزاره (قضیه)12 باشند اختلاف دارند. نظریه هاى غیرشناختى مانند عاطفه گرایى و توصیه گرایى عقیده دارند که احکام اخلاقى به حسب ذات(Per se) خود گزاره نیستند و کارکردهاى اساسیشان، با مفروض شناخت گرایى که آنها را گزاره مى داند، معلوم نمى شود.

    نظریه هاى غیرشناختى، هر چند در جزئیات با هم اختلاف دارند، اما در این نکته توافق دارند که هر معناشناسى کارآمد باید آنچه را که خصلت راهنماگرى یا عملى گفتار اخلاقى خوانده مى شود، توجیه کند. توجیه آن در کنارتوجیه ماهیّت استدلال اخلاقى مشکل است.

    استدلالهاى موّید شناخت گرایى هم از اندیشه هاى عمومى فلسفه زبان و هم از اندیشه هاى خاص استدلال اخلاقى مایه مى گیرند. در ارتباط با اندیشه هاى دسته اول، جملات اخلاقى مى توانند در قالب ساختارهاى مرکّب منطقى(sentential) قرار گیرند. مانند این جمله که «اگر اعدام غلط است باید ترک شود». در چنین قالبى قرار گرفتن، در صورتى که جملات اخلاقى گزاره به شمار آیند، آسانتر قابل توجیه است تا اینکه غیر گزاره باشند، به این معنا که آسانتر با نظریه هاى عمومى معنا، گره مى خورد.

    ویژگى راهنماى عمل بودن گفتار اخلاقى، مى تواند به طرقى که محتاج معناشناسى غیرشناختى نباشد، تبیین شود; (یعنى) یا از طریق نظریه فعل گفتارى(Speech act)یااندیشه هاى اصالت عملى (Pragmatic)و یامعناشناسى درون گرا13از آن دست که در پائین توضیح داده مى شود.

    در ارتباط با اندیشه هاى دسته دوم، استدلال اخلاقى بر مبناى فرض هاى شناخت گرایى، آسانتر قابل توضیح است تا بر مبناى فرض هاى غیرشناخت گرایى.

    هیر، در تلاش براى سازگار کردن ویژگى استدلال اخلاقى وتوصیه گروى غیرشناختى خود، شکل خاصى ازتحلیل معنا و منطق خاصى براى اوامر ابداع کرده است. این قبیل ابتکارها، در صورتى که جملات اخلاقى گزاره به حساب آیند، مورد نیاز نیست. (بنگریدBrind,Searl,Geach). با این همه، دفاع هاى جدیدى از غیرشناخت گرایى در قبال این استدلالها وجود دارد.(بنگریدGibbard و Black burn).

    واقع گرایى اخلاقى،اصطلاحى است که امروزه براى اشاره به صورت هاى خاصى از شناخت گرایى به کار مى رود. البته، واقع گرایان اغلب سخت تحت فشارند تا صورت هاى واقع گرایانه شناخت گرایى را متمایز از صورت هاى غیر واقع گرایى آن نشان دهند. گاهى چنین مى نماید که واقع گرایى این دعاوى را به شناخت گرایى افزوده که برخى ازاحکام اخلاقى صادق اند و نیز احکام اخلاقى شرائط صدق عینى دارند.

    معناى ادعاى دوّم، مبهم است ولى ممکن است به این معنا باشد که لااقل اصول اساسى اخلاق از لحاظ منطقى مستقل از گزاره هاى روانشناختى و جامعه شناختى پیرامون باورها و گرایش هاى فعلى اخلاقى است.(بنگریدBrink, Sinnott, Armstrong). وافع گرایى و غیرواقع گرایى، مى توانند با نظریه هاى مختلف توجیه و با دیدگاه هاى فلسفى مختلف تلفیق شوند که شامل طبیعت گرایى و غیرطبیعت گرایى است. یک نمونه آشکار واقع گرایى غیرطبیعت گرا، مور است که بر اساس نظر او جملاتى از قبیل "دوستى خوب است" به این دلیل صادقند که دوستى داراى یک وصف اخلاقى بسیط قائم به ذات است. صورت هاى خاصى از طبیعت گرایى هم ممکن است واقع گرا باشند. (بنگرید Sturgeon).

    غیر واقع گرایى، مشتمل بر نظریه هاى غیرشناختى است اما در برگیرنده برخى صورت هاى شناخت گرایى همچون انواعى از نسبى گرایى طبیعى و ذهن گرایى هم است. یک نمونه، این نظر ژیلبرت هارمان(GibertA Harman) است که احکام اخلاقى بیانگر گزاره هاى مرکب روانشناختى و نیز جامعه شناختى درباره دلایل مردم براى عمل اند، که ناشى از انگیزه هاى آنها، با در نظرگرفتن قراردادهاى اخلاقى جامعه است. نمونه دیگر، این نظراست که اوصاف اخلاقى مشابه کیفیات ثانوى اند(Secondary qualities). به این معنا، که ما آنها را در پرتو واکنش هاى اخلاقى واقعى (ولى) ذهنى به جهان فرا مى فکنیم. (Project)(بنگریدMCDowell). نزاع درون گرایى با برون گرایى مربوط به این است که ویژگى عملى اخلاق را چگونه مى توان به بهترین وجه توضیح داد. ظاهراً بدیهى است که «ویژگى» اخلاق، راهنمایى و حکم کردن درباره رفتار است. براى توضیح چگونگى آن، باید فرض کرد که اخلاق خاستگاهى براى انگیزه ها و دلائل است. اما آیا این یک حقیقت اتفاقى محض است که مردم معمولاً به اطاعت از الزام هاى اخلاقى برانگیخته مى شوند؟ آیا یک حقیقت اتفاقى است که معمولاً دلیلى براى اطاعت آنها دارند؟ برون گرایى، در باب انگیزش به سؤال اول جواب مثبت مى دهد، در حالى که درون گرایى در خصوص انگیزش (به همان سؤال) جواب منفى مى دهد. برون گرایى، در باب دلایل به سؤال دوم جواب مثبت مى دهد در حالى که درون گرایى به آن جواب منفى مى دهد.

    صورت هاى(مختلف) درون گرایى، نظریه هایى مربوط به توالى منطقى داشتن الزام اند. درون گرایى، در باب انگیزه ها اظهار مى دارد این گزاره که فرد از جهت اخلاقى ملزم به انجام عملى است، مستلزم آن است که او تا حدى به انجام آن ترغیب شده است. بر حسب برخى نظریه هاى ذهن گرایانه درباره عقل عملى، پى آمد آن (داشتن الزام) این است که فرد دلیلى براى انجام آن دارد. از اینرو، درون گرایى در باب انگیزه ها، فیلسوف رابا چنین نظریه اى در باب دلائل، درگیر برون گرایى مى کند. و حتى ممکن است منجر به نوعى نسبى گرایى شود. (بنگرید Harman). تبیین هارمان، درباره دلائل و نیز انگیزه ها، درون گرایانه است. احتمالاً، همسازى درون گرایى درباره انگیزه ها به همین معناکه توضیح داده شد، با واقع گرایى دشوار خواهد بود. زیرا فهم اینکه چگونه یک جمله بدون اینکه لااقل اشاره اى(Co Verty) به (امر) روانشناختى داشته باشد، مستلزم گزاره اى در باب انگیزش است، دشوار مى باشد. به نظر مى رسد، استدلال مکى، بر ضدّ اوصاف عینى اخلاقى، که قبلاً بحث شد، به ایده مشابه اى منتهى شود. اما، تعدیل هاى(Subtlies) مختلف هم در تعریف واقع گرایى و هم در جزئیات درون گرایى احتمالاً این دو را با هم موافق سازد. درون گرایى در باب دلائل، مى تواندبا فرض یک نظریه عینى و مناسب عقل عملى با واقع گرایى موافق شود. دیدگاههاى دیگرى درباره ارتباط اخلاق و انگیزه ها و دلائل هستند که مى توان آنها را درون گرا خواند. مثلاً مى توان تصور کرد که حتى اگر چه (صرف) داشتن الزام، مستلزم تحریک به انجام آن نیست، اما کسى که اعتقاد صمیمانه به ملزم بودن خود دارد، باید بر انجام آن تحریک شود. به صورت کلى تر اینکه، هر فردى با اعتقاد اخلاقى بى ریا باید انگیزش مناسبى داشته باشد. (بنگرید Brink).

    چرا باید اخلاقى باشیم؟

    اخلاق، گاهى مى تواند انجام کارى را که به سود فرد نیست از او بخواهد، وقتى چنین شد به نظر مى رسد آن فرد دلیلى براى مخالفت با اخلاق داشته باشد. این نزاع، بر سر معقولیت اطاعت از اخلاق، لااقل از وقتى که در کتاب جمهورافلاطون (A 30-347 B.C)، گلاکون(Glaucon) با سقراط درگیر شد تا ثابت کند، عدالت برتر از بى عدالتى است، یک موضوع فلسفى بحث انگیز است. گلاکون، مطرح مى کند که تضمینى نیست که عادل بودن به سود شخص باشد ولى با سقراط بحث مى کند تا نشان دهد على رغم آن، هر فردى دائماً دلیلى براى عادل بودن دارد. لازم است مفاهیم این نزاع را تعریف کنیم.

    در ارتباط با معقولیت مى توانیم با توضیح مفهومى از عقل عملى شروع کنیم، مثلاً این نظر که معقولیت عبارت است از حد اعلاى جستجوى مؤثر علائق فردى خود. بنابراین، در قالب این مفهوم مى توانیم بپرسیم که آیا اخلاقى بودن معقول است؟ به جاى آن مى توانیم خود مفهوم معقولیت را به عنوان یک مسأله تلقى کنیم که توضیح آن خود جزیى از بحث خواهد بود. در ارتباط با اخلاق مى توان از یک نظام مشخص مستقل شروع کرد و پرسید آیا معقول است که در فضاى آن نظام اخلاقى باشیم؟

    جواب احتمالاً بدیهى خواهد بود، اگر که ما با تعبیرى از خودگروى اخلاقى شروع کنیم که بر حسب آن تنها الزام اخلاقى شخص پى جویى علائق خود است. (البته) ما مى توانیم بحث را به نحوى بیان کنیم که مربوط به معقولیت اطاعت ازیک نظام اخلاقى صادق یابه حداعلى توجیه شده، هر چه که باشد، بشود. بالاخره مى توانیم مسأله را اینطور طرح کنیم که آیا هر عمل اخلاقى مطلوب،معقول است؟ به جاى اینها مى توانیم مسأله را این گونه طرح کنیم که آیا ویژگى مَنِشى (State of character)، فرد صاحب فضیلت اخلاقى ممکن است به معقولیت موصوف شود؟

    برون گرایى در باب دلائل مى گوید اگر کسى داراى الزام اخلاقى است پس دلیلى بر اطاعت از آن دارد. اما مشکل «چرا باید اخلاقى بود؟» هنوز مطرح است مگر آنکه "داشتن دلیل"به معناى "داشتن یک دلیل قوى و تعیین کننده" تفسیر شود. و حتى اگر درون گرایى به این صورت تفسیر شود، بحث "چرا باید اخلاقى بود؟" فیصله نمى یابد مگر آنکه از خود درون گرایى به صورت کاملى دفاع شود.

    ممکن است ادّعا شود که اگر یک نظام اخلاقى از طریق اثبات صدق معیارهایش توجیه شود، در آن صورت پى آمد این حقیقت که آن نظام توجیه شده، این است که همواره دلیل کافى بر اطاعت از آن وجود دارد. ولى دفاع از این ادعا سخت است، زیرا مى تواند به عنوان بیانگر تقییدى بر نظریه اى کارآمد در مورد گزینش و عمل عقلانى تفسیر شود. براساس این تفسیر، نظریه اى اخلاقى ممکن است پذیرفته شود که در بردارنده محدودیت هایى بر نظریه تصمیم عقلانى است. زیرا ادعا مى شود که هیچ نظریه مربوط به تصمیم عقلانى، کارآمد نیست مگر آن که به همراه نظریه مفروض، مستلزم این باشد که دلیل کافى بر اطاعت از یک معیار اخلاقى توجیه شده وجود دارد.

    ترکیب این ادعا با بسیارى از نظریه هاى جالب اخلاقى چنین مى نماید که نظریه معمولى انتخاب معقول را، که برحسب آن معقولیت عبارت از پى جویى مؤثر علائق خود است، حذف خواهد کرد. دیدگاه کانت، در کتاب "تأسیس مابعدالطبیعه اخلاق" (1785) ممکن است توضیح دهنده این رهیافت باشد، زیرا او ثابت مى کند که یک فرد عاقل کامل در صورت عدم مانع، از راه مناسب اخلاقى (آنچه) را که موافق با امر مطلق است برخواهد گزید. برعکس، ادعایى را که بررسى مى کنیم مى تواند به صورت بیانگر تقییدى، بر نظریه اى کارآمد درباره توجیه اخلاقى تعبیر شود. (بنگریدGauthier)

    براساس این تفسیر، نظریه عقل عملى ممکن است تغییرناپذیر تلقى شود و آن نظریه محدودیت هایى براى نظریه اخلاقى فراهم کند. زیرا ادعا مى شود که هیچ نظریه اخلاقى، قابل قبول نیست مگر اینکه به همراه نظریه عقل عملى مقبول، مستلزم این باشد که دلیل کافى بر اطاعت از معیار اخلاقى موجّه وجود دارد. این ادعا ظاهراً مستلزم آن است که الزام هاى اخلاقى مفروض در نظریه اخلاقى مقبول، ناچار مطابق اقتضاءهاى عقل اند، همان طورکه نظریه مقبول انتخاب عقلانى آنها را تفسیر مى کند. مجادله هاى مربوط به اخلاق، به شکل مجادله هاى مربوط به عقل دوباره ظاهر خواهند شد. راه بهتر (مثلاًKavka) مستدعى قبول این است که هیچ تضمینى نیست که اخلاق ارزش خود را از منظر(شخص) عاملى که فرا خوانده شده تا خود را قربانى (اخلاق) کند، اثبات نماید. با این همه، اطاعت از اخلاق معمولاً به سود فرد است و منش با فضیلت اخلاقى معمولاً در مجموع حیات فرد (lifetime aover) به سود او محاسبه مى شود.

    و نیز بنگرید: خودگردانى (استقلال) اخلاق 14، خودگروى15، عاطفه گروى16، درون گرایى و برون گرایى17، و ناظر ایده آل18، اخلاق ایده آلى19،شهودگروى20، متافیزیک و شناخت شناسى21، روانشناسى اخلاقى22،واقع گرایى اخلاقى23،استدلال اخلاقى24، نسبى گرایى اخلاقى25، نظریه پردازان حس اخلاقى26، واژه هاى اخلاقى27، عرفان28، طبیعت گرایى29، عقل عملى30، توصیه گرایى31، انتخاب عقلانى32، معقولیت33 یعنى استدلال پذیرى، شکاکیت در اخلاق باستانى34، شکاکیت در اخلاق35، تعمیم پذیرى36.


    • پى نوشت ها

      1- META ETHICS David Copp, Encylcopedia of Ethics

      ed. Lawrence C. Becker, Garland Publshing. 1992

      2 - Ethics

      3ـ به این قسمت از اخلاق هنجارى، اخلاق کاربردى (applied ethics) و اخلاق عملى (Practical ethics) هم اطلاق مى شود. م

      4ـ این بخش از اخلاق هنجارى، نظریه اخلاقى (moral theory) خوانده مى شود. م

      5ـ یعنى دو بخش اخلاق هنجارى که اشاره شد.

      6ـ در ترجمه «over riding»، درجه اوّل هم به معناى غیر فرعى و اصیل بودن و هم به معناى اولویت داشتن مراد است.

      7ـ به ظن غالب، منظور مؤلف این است که مى توان معیار اخلاقى را مثلاً عبارت از «بناء عقلا»; یعنى آنچه عقلا به آن عمل مى کنند، دانست اما داورى اخلاقى را عبارت از حکایت و خبر از آن بناء به شمار آورد که در این صورت خود معیار اخلاقى عمل گرایانه و غیر شناختى است اما داورى اخلاقى از نوع نظریه هاى شناختى است.

      8 - Unaided intellectual apprehension

      9ـ ظاهراً مانند اصل علیّت و یا... که براى اصل معنا داشتن روش شناسى علمى لازمند.

      10ـ Supervene یعنى با اینکه در شىء مادى محقق مى شوند اما خود یک ویژگى غیر مادى اند.

      11ـ مجازات باید رادع باشد و مجازات مرگ موضوع را منتفى مى کند.

      12ـ منظور گفتارى است که صادق یا کاذب است یعنى خبر است نه انشا.

      13ـ Inteornalist که البته مى توان آن را به «ذات گرا» هم ترجمه کرد امّا براى رعایت تناسب آن با externalist که ترجمه آن «برون گرا» است، آن را به «درون گرا» ترجمه کرده ایم.

      14 - Autonomy of Ethics

      15 - Egoism

      16 - Emotivism

      17 - Externalism and internalism

      18 - Idial Observe

      19 - Idealist Ethics

      20 - IntuIonism

      21 - Metaphysicsand Epistomology

      22 - Moral psychology

      23 - Moral realism

      24 - Moral Reasoning

      25 - moral Relativism

      26 - Moral Sens thorests

      27 - Moral terms

      28 - Mysticism

      29 - Naturalism

      30 - Practical reasoncing

      31 - Prescriptivism

      32 - Rational choise

      33 - Rationality vc Reasonableness

      34 - Skesticism in Ancient Ethies

      35 - Skepticism in Ethics

      36 - Universalizability
       

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1375) فرا اخلاق1 (اخلاق تحلیلى). فصلنامه معرفت، 5(2)، 70-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده)."فرا اخلاق1 (اخلاق تحلیلى)". فصلنامه معرفت، 5، 2، 1375، 70-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1375) 'فرا اخلاق1 (اخلاق تحلیلى)'، فصلنامه معرفت، 5(2), pp. 70-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده). فرا اخلاق1 (اخلاق تحلیلى). معرفت، 5, 1375؛ 5(2): 70-