احیاى ارزشهاى اسلامى در عصر حاکمیت حضرت على
Article data in English (انگلیسی)
احیاى ارزشهاى اسلامى در عصر
حاکمیت حضرت على
حجة الاسلام حسین عبدالمحمّدى
استراتژى سیاسىحضرت امیر(علیه السلام)
پیش از ورود به بحث، لازم است اجمالاً واژه «سیاست» تعریف شود:
کلمه «سیاست» به معناى تأدیب، تربیت و سرپرستى امور است. سائس یعنى مؤدِّب، مربّى و اداره کننده. على(علیه السلام) در وصف پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)مى فرماید: «ثمّ فوّض الى النّبىّ(صلى الله علیه وآله وسلم) امر الدّین و الأمّة لیسوس عباده»; خدا امور دین و امّت را به پیامبر واگذارد تا بندگانش را تربیت کند.1
مؤلف فقه سیاسى اسلام در تعریف سیاست مى نویسد: «السّیاسة استصلاح الخلق بإرشادهم الى الطّریق المنجى فى العاجل و الآجل»; سیاست، اصلاح مردم به شکل راهنمایى آنان به راهى است که موجب رستگارى شان در دنیا و آخرت گردد.2
در کتاب اقرب الموارد، چنین آمده است: «السّیاسة المدنیّة تدبیر المعاش مع العموم على سنن العدل و الاستقامة»; سیاست عبارت از اداره زندگى مردم بر اساس قسط و عدل است.
بنابراین، «سیاست» یعنى زعامت و رهبرى جامعه به گونه اى که سعادت دنیا و آخرت مردم تأمین گردد. از اینروست که مى گوییم ائمّه(علیهم السلام)بزرگترین سیاستمداران عصر خود بودند. در زیارت جامعه کبیره، امام هادى(علیه السلام)در وصف اهل بیت(علیهم السلام)مى فرماید: «و قادةِ الأممِ واولیاءِ النِعَمِ... و ساسةَ العباد و ارکانِ البلادِ.»
اما از آنجا که این امانت الهى (حکومت) غالباً در دست اهل دنیا بوده، واژه «سیاست» نیز معناى خاصى پیدا کرده است، به شکلى که آن را قرین مکر و فریب مى شماریم. این مطلب نیز در جاى خود روشن است که سیاست رهبران در اداره جامعه تابع عقیده آنها مى باشد و اهداف و انگیزه افراد از حکومت، تعیین کننده خط مشى سیاسى آنهاست.
على بن ابى طالب(علیه السلام) در نخستین روز حکومت خود، به صراحت و روشنى، سیاست خود را چنین بیان نمودند: «انگیزه من از حکومت احیاى دین و برقرارى قسط و عدل در جامعه مى باشد و روش من همان سیره رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) خواهد بود و در این امر با احدى مداهنه و مماشات نمى کنم. به خدا قسم، من در مورد دینم سازش و مماشات نخواهم کرد و اگر من از دید شما غایب گردم چه کسى به روش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در میان شما رفتار خواهد کرد؟»3
برقرارى عدالت در زمینه هاى گوناگون اقتصادى و اجتماعى نیزاز اهداف مهم آن حضرت به شمار مى رفت. دراین باره، مى فرماید: «قد اَلزمَ نفسَه العدل، فکان اَوَّلَ عَدلِهِ نفى الهوى عن نفسهِ. یصفُ الحقَ و یَعملُ به»; خود را ملزم به عدالت نموده و نخستین مرحله عدالت این است که خواستهاى دل را بیرون راند، حق بگوید و بدان عمل کند.4
اما اِعمال این سیاست، در جامعه اى که مدتها در دست اهل دنیا بوده، کار آسانى نیست; زیرا جامعه اسلامى پس از رحلت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم)به شدت از سیره آن حضرت منحرف شده بود. به طور طبیعى، هدایت هر جامعه اى به مسیر صحیح و اصلاح انحرافات، منافع عده اى را به خطر مى اندازد، جامعه آن روز نیز در عصر على(علیه السلام)از این امر مستثنى نبود. حضرت، جامعه خود را به خوبى مى شناخت و از خطر این گروهها آگاه بود.
بدین دلیل، هنگامى که مهاجر و انصار و عده اى دیگر از مسلمانان بر در خانه آن حضرت جمع شده بودند، فرمودند: «مرا رها کنید و به دنبال دیگرى بروید. در آینده، با وضعى مواجه مى شویم که ابعاد و چهره هاى گوناگونى دارد که قلبها و عقلهاى شما نمى تواند در مقابل آنها پایدارى کند و ثابت بماند.»5
اما از زمانى که آن حضرت حاکمیت را پذیرفت با قدرت و صلابت، در جهت اصلاح امّت و نظام اسلامى تلاش کرد و چنان که در توصیف مؤمن مى فرماید: «المؤمنُ نفسُهُ اَصلبُ من الصَّلد»; مؤمن روحش از سنگ خارا سخت تر ومحکمتراست،6 خود به عنوان یعسوب المؤمنین، در اجراى احکام الهى و برقرارى عدالت کوچکترین سستى به خرج نداد.
حاکمیت ارزشهاى اسلامى
«الَّذینَ اِنْ مَکَّنَّاهُم فِى الْاَرْضِ اَقَامُوا الصَّلوةَ وَ آتَوُا الزَّکوةَ وَ اَمَرُو ا بِالْمَعْرُوفِ وِ نَهَوا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلّهِ عَاقِبَةُ الْاُمُورِ»(حج: 41) «مؤمنان کسانى اند که هرگاه قدرتى در زمین کسب نمایند، نماز را به پا مى دارند و زکات مى دهند و امر به معروف و نهى از منکر مى کنندوپایان اموربراى خداست.»
هر حرکت اجتماعى پس از رسیدن به حکومت و کسب قدرت، به طور طبیعى، براى حاکمیت بخشیدن به معیارها و ارزشهاى خود و برقرار ساختن آنها، باید سیاستگزارى مناسبى داشته باشد; زیرا در واقع هدف اصلى از مبارزات و انقلابها تغییر و دگرگونى اساسى در فرهنگ حاکم و سیاستگزارى درجهت اجراى برنامه هاى لازم براى رسیدن به این هدف مى باشد. مولى الموحّدین، على بن ابى طالب(علیه السلام)، پیش از هر اقدامى، درصدد احیاى دین وارزشهاى معنوى درحوزه اسلامى برآمد، همان گونه که خداى متعال وظیفه مؤمنان به قدرت رسیده را بیان مى فرماید: مؤمنان کسانى هستند که اگر به حکومت برسند نماز را، که مهمترین و شاخص ترین عبادات است، برپا مى دارند و گرفتن زکات و تأمین زندگى فقرا را،به عنوان مهمترین برنامه مالى و اقتصادى و امر به معروف و نهى از منکر را به عنوان بهترین برنامه اصلاح جامعه، انجام مى دهند.
على(علیه السلام) براى تحقّق این سیاست به دو صورت اقدام نمود:
الف ـ تقویت جریانهاى مثبت و سازنده
زمینه سازى، تقویت و تحرّک براى جریانها، سازمانها و گروههایى که در جهت مثبت و خیر مى باشند یکى از سیاستهاى مهم در حکومت حضرت على(علیه السلام) بود; زیرا لازمه حاکمیت و گسترش معروف وجود زمینه هاى مساعد است. بنابراین، آن حضرت(علیه السلام) به طور مستمر، از لحاظ مادى و ادارى این موضوع را مورد توجه قرار مى داد و به عنوان یک سیاست ثابت، در کلیه برنامه ریزیها آن را در نظر داشت.
از سوى دیگر، آن حضرت(علیه السلام) بر عملکرد دستگاهها و مدیران و به کارگیرى خدمتگزاران لایق در امور حسّاس و کلیدى در جهت تقویت و گسترش ارزشهاى دینى و کارهاى نیک نظارت داشت.
ب ـ مبارزه مستمر با جریانهاى انحرافى
در هر حرکت اجتماعى، عده اى با روند اصلاح امور مخالف اند. این گروهها، اگر در نظام اسلامى به شکل منطقى با مسائل مخالفت نمایند حکومت آنها را تحمّل خواهد کرد و آنها مى توانند به زندگى عادى خود مشغول باشند. اما اگر بخواهند عناد بورزند و در مقابل حرکتها و اقدامات نظام بایستند قطعا ًبایدباآنهابرخوردمناسبى صورت گیرد. در غیراین صورت، به تدریج با تبلیغات و نفو ذ در ارکان حکومت، مشکلات متعددى را ایجاد خواهند کرد.
اصل مبارزه مستمر با منحرفان
تصفیه دستگاه حکومت از افراد و گروههاى معارض، از اساسى ترین اصول نظام اسلامى است. از این گروه خطرناکتر منافقان هستند که اگر برخورد قاطعى با آنها صورت نگیرد نظام اسلامى را از درون دچار فساد مى نمایند. على(علیه السلام)در این مورد نیز با قاطعیت و صلابت تمام، با عناصر مخرّب برخورد کرد و جنگهاى آن حضرت با گروههاى سه گانه (ناکثین، قاسطین، مارقین) به همین دلیل بود.
اقدامات اصلاحى حضرت على(علیه السلام)
از آنجا که جامعه دینى قریب 25 سال در مسیر انحراف از سیره رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)حرکت کرده بود، در درون خود معضلاتى فکرى و سیاسى داشت و لازم بود که حضرت على(علیه السلام) پیش از هر اقدامى، در جهت گسترش حوزه اسلامى به اصلاحات داخلى بپردازد. مهمترین محورها در این زمینه عبارت بود از:
1ـ اصلاح نظام فکرى و فرهنگ عمومى;
2ـ اصلاح مدیریت و دستگاه اجرایى.
آن حضرت(علیه السلام) براى رسیدن به مقصود و ایجاد یک جامعه نمونه اسلامى، در این محورها فعالیت خود را آغاز کرد و در مدتى کمتر از پنج سال، توانست انحرافاتى که در جامعه دینى پدید آمده بود تا حدّ زیادى اصلاح و با عوامل مخرّب برخورد کند. ایشان، خود مى فرمایند: «ما امروزه با برادران دینى خود بر سر انحرافات، کجرویها، شبهات وتأویلات باطلى که دامنگیرشان شده، در حال جنگ هستیم.»7
الف ـ اصلاح نظام فکرى و فرهنگ عمومى
اصولاً رفتار افراد به مقدار قابل توجهى، تابع اعتقادات آنهاست و بدین ترتیب، براى آنکه رفتار شایسته اى از آنها ظاهر شود اصلاح نظام اعتقادى آنان ضرورى است. اگر قرار است که انسانها مؤدّب باشند، اعمال خلاف انجام ندهند و در جامعه، عفیف زندگى کنند باید آنان را به این اصول معتقد ساخت. امام على(علیه السلام) براى اینکه چنین جامعه اى به وجود آورد، لازم دید که ارزشهاى اسلامى را قولاً و عملاً ترویج نماید.
چنان که اشاره شد، در عصر خلفاى پیش از آن حضرت، بخصوص در زمان عثمان، بسیارى از ارزشهاى دینى به فراموشى سپرده شد، تعصّبهاى قومى احیا گردید و مساوات اسلامى در روابط اجتماعى از بین رفت و ظلم و فساد به جاى آن حاکم گشت. آنچه در زمان رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)ملاک ارزش بود تقواى الهى و فداکارى در راه خدا بود. نه عرب بر عجم برترى داشت و نه عجم بر عرب; اما خلیفه دوم این معیارها را به درستى رعایت نکرد و این مطلب در زمان عثمان، به اوج خود رسید. در این باره، سخن معاویه بسیار گویاست. وى به عاملین خود نوشت: «با عجمها و غلامانى که تسلیم مى شوند به روش عمر بن خطاب عمل کن که خوارى و ذلّتشان در این است.»8
مهمترین انحراف دینى از بین رفتن بینش دینى و دنیاگرایى مردم بود. على(علیه السلام)پیش از هر کارى مصمّم بود که ارزشهاى زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)را زنده کند. سخنرانیهاى عمیق آن حضرت و نامه هایى که به فرمانداران خود نوشت در این مورد بسیار حایز اهمیت است. به «مصقلة بن هبیره سیبانى» فرماندار «اردیشر»، در یکى از شهرهاى فارس، نوشت:
« درباره تو به من گزارشى رسیده که اگر درست باشد و این کار را انجام داده باشى پروردگارت را به خشم آورده و بر امامت عصیان کرده اى. گزارش رسیده که غنایم مربوط به مسلمانان را، که به وسیله اسلحه و اسبهایشان به دست آمده و در این راه خونهایشان ریخته شده است، در بین افرادى از بادیه نشینان قبیله ات، که خود برگزیده اى، تقسیم مى کنى. سوگند به کسى که دانه ها را در زیر خاک شکافت و روح انسانى را آفرید، اگر این گزارش درست باشد تو در نزد من خوار شده اى و ارزش و مقدارت کم خواهد بود. آگاه باش که حق مسلمانانى که نزد من یا تو هستند در تقسیم این اموال مساوى است. باید همه آنها به نزد من آیند و سهمیه خود را از من بگیرند.»9
حضرت على(علیه السلام) براى از بین بردن تعصّبهاى قومى و برقرارى مساوات اسلامى تلاش فراوان کرد; برخورد قاطع آن حضرت با برادرش عقیل، گویاى این مدعاست. در نامه اى نیز به یکى از فرمانداران متخلّف مى نویسد: «به خدا سوگند، اگر حسن و حسین این کار را کرده بودند هیچ پشتیبانى و هواخواهى از ناحیه من دریافت نمى کردند و در اراده من تأثیرى نمى گذاشتند تا آنگاه که حق را از آنان بستانم و ستمهاى ناروایى را که انجام داده اند، دور سازم.»10
او در اوج قدرت، اعلام داشت که آنچه ملاک حمایت من به عنوان حاکم اسلامى مى باشد «حقّ» است و فرمود: «ستمدیدگانى که در نظرها ذلیل و پست اند از نظر من عزیز و محترم اند تا حقّشان را بگیرم و نیرومندان ستمگر در نظر من حقیر و پست اند تا حق را از آنها بستانم. در برابر فرمان خدا راضى و تسلیم امر او هستیم.»11
مردمى که بى عدالتى ها و تبعیضهاى نارواى دوران عثمان را دیده بودند در حکومت على(علیه السلام) نظاره گر عدل بودند، به گونه اى که حضرت ملاحظه احدى نمى کرد و از سرزنش هیچ کس نمى هراسید; آنچه در نظر او مهم بود برقرارى عدالت و به دست آوردن رضاى خدا بود. وقتى عقیل، برادرش، از او درخواست بیش از حد بیت المال مى نماید با او چنان برخورد مى کند که براى دیگران نیز درس عبرت باشد. خود مى فرماید:
«عقیل، برادرم، را دیدم که به شدت فقیر شده بود و از من مى خواست که یک من از گندمهاى شما را به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگى موهایشان ژولیده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته، گویا صورتشان با نیل رنگ شده بود. عقیل باز هم اصرار کرد، من به سخن او توجه کردم، او تصور نمود که من دینم را به او مى فروشم و به دلخواه او قدم برمى دارم و از راه و رسم خویش دست مى کشم. آهنى را در آتش گذاختم، سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم تا با حرارت آن عبرت گیرد. ناله اى سر داد! گفتم: هان، اى عقیل، از آهن تفتیده اى که انسانى آن را به صورت بازیچه سرخ کرده ناله مى کنى اما مرا به سوى آتشى مى کشانى که خداوند جبّار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است؟!»12
کسانى که با روش و منش على(علیه السلام) آشنا نبودند گمان مى کردند که على(علیه السلام) اهل معامله است و با رشوه دادن به خواستهاى آنان تن مى دهد. این گمان باطل، میراث خلفاى گذشته بود. هنگامى که شخصى براى تطمیع آن حضرت، در نیمه شب، با ظرفى سرپوشیده پر از حلواى خوش طعم و لذیذ به در خانه امام(علیه السلام)مى آید، حضرت مى فرماید:
«آن حلواى شیرین معجونى بود که من از آن متنفّر شدم. گویا آن را با آب دهان مار یا استفراغش خمیر کرده بودند. به او گفتم: هدیه است یا زکات یا صدقه؟ این دو بر ما اهل بیت حرام است. گفت: هدیه است. به او گفتم: زنان بچه مرده بر تو گریه کنند! آیا از طریق آیین خدا وارد شده اى که مرا بفریبى؟ دستگاه ادراکت به هم ریخته یا دیوانه شده اى یا هذیان مى گویى؟ به خدا سوگند، اگر اقلیمهاى هفتگانه را و آنچه را در زیر آسمانهاست به من بدهند که خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى کنم هرگز چنین نخواهم کرد.»13
ب ـ پاکسازى جامعه از عوامل انحرافى
حضرت على(علیه السلام) براى اصلاح نظام فکرى جامعه، مجبور شد با خوارج، که مردمى ظاهرالصلاح و آراسته، قیافه هاى حق به جانب گرفته، ژنده پوش و عبادت پیشه اما منحرف از دین بودند، بجنگد.
اگر ما به جاى اصحاب آن حضرت بودیم و قیافه هایى آنچنان را مى دیدیم شاید احساساتمان برانگیخته مى شد و بر على(علیه السلام) اعتراض مى کردیم که چرا بر روى چنین مردمى شمشیر مى کشى؟! اما على(علیه السلام)به اهمیت کار خود کاملاً آگاهى داشت. لذا، آن را بازگو مى کند و مى فرماید: «فأنا فقّأت عین الفتنة و لم یکن لیجترى علیها احدٌ غیری بعد أن ماج غیهبها و اشتدّ کلبها»; من چشم فتنه را درآوردم، به گونه اى که غیر از من احدى جرأت چنین کارى را نداشت، آن هم پس از آنکه موج دریاى تاریکى و شبهه ناکى آن بالا گرفته بود و هارى آن فزونى یافته بود.
اگر على(علیه السلام) با خوارج در دنیاى اسلام مبارزه نمى کرد احدى غیر از او جرأت نمى کرد با آنها چنین کارى انجام دهد; زیرا آنان کسانى بودند که پیشانیهایشان از کثرت عبادت پینه بسته بود و مردمى دینى اما در عین حال، سدّ راه اسلام بودند و تصور مى کردند که به نفع اسلام کارى مى کنند، در حالى که بواقع، دشمن واقعى اسلام بودند.
این اقدام على(علیه السلام) راه خلفا و حکّام بعد را هموار کرد که با خوارج بجنگند و آنان را سرکوب نمایند. سربازان اسلامى نیزبدون چون و چرا دراین زمینه از حکّام پیروى مى کردند;زیراعلى(علیه السلام) باخوارج جنگیده بودودر حقیقت، سیره على(علیه السلام) راه را براى دیگران باز کرد که بى پروا بتوانند با افراد ظاهرالصّلاح مقدس مآب پیکار کنند.
ج ـ اصلاح نظام رهبرى و مدیریت
نقش مدیران جامعه در هدایت و سعادت مردم بر کسى پوشیده نیست. در زبان عربى، ضرب المثل معروفى وجود دارد که مى گوید: «الناس على دین ملوکهم»; مردم دنباله رو رهبران و مسؤولان خود هستند. این یک واقعیت اجتماعى است. وقتى که سران جامعه اى اخلاق نیکو داشته باشند طبعاً اغلب مردم نیز در دراز مدت به پیروى از آنان تا حد زیادى واجد همان اخلاق مى گردند. این خصیصه به تدریج در بین افراد جامعه نفوذ مى کند و به عنوان معیار و ملاک ارزش در سطح جامعه تلقّى مى شود.
تأثیر رهبران اجتماعى در اصلاح جامعه به حدّى بالاست که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: «دو گروه از امت من اگر فاسد شوند امت من فاسد مى شود و اگر به صلاح و نیکى گرایش پیدا کنند امت من صالح مى شود: دانشمندان و مسؤولان (مدیران و اندیشمندان).»14
در نظر اسلام، فلسفه رهبرى بر پایه «رهبر براى مردم»، نه «مردم براى رهبر» مبتنى مى باشد و رهبر اسلامى مکلّف است که با دقت و مراقبت خاص، اصول و موازین را رعایت کند و براى تحقق سعادت جامعه تلاش نماید. على(علیه السلام) نسبت به رهبرى، چنین دیدگاهى داشت. لذا، مى فرماید: «أیّها النّاس، إنّ لی علیکم حقّاً و لکم علىّ حقّ; فأمّا حقّکم علىّ فالنّصیحة لکم...»; اى مردم، من حقى بر شما دارم و شما نیز بر من حقى دارید; حق شما بر من خیرخواهى در باره شماست.15
خیرخواهى مورد نظر آن حضرت یک مفهوم اخلاقى محض نیست، که معمولاً به لطف و محبت خوشایند و غیر الزامى اطلاق شود، بلکه با توجه به تعریف حکومت و سیاست در اسلام ـ که عبارت از اداره جامعه با هدف رسیدن به بهترین شکل زندگى در دو قلمرو فردى و اجتماعى است ـ ضرورتى است که بدون آن، مفهومى براى حاکم و سیاستمدار وجود ندارد. خیرخواهىِ زمامدار وقتى تحقق پیدا مى کند که مردم جامعه مانند اجزا و عناصر شخصیت او تلقى شوند. در نتیجه، زمامدار مذکور خوشیها و ناخوشیهاى مردم را در درون خود احساس نمایند.
این احساس و دریافت را در نامه اى که امیرالمؤمنین(علیه السلام)به عثمان حنیف نوشته است به صراحت مى بینیم: «آیا به این قناعت کنم که به من گفته شود امیرالمؤمنین ولى در ناگواریهاى روزگار با آنان شرکت نورزم و در سختیهاى زندگى، الگوى آنان و پیشاپیش ایشان نباشم؟»16
على(علیه السلام) برخوردارى کامل از تقواى الهى و درک وظایف خطیر رهبرى و خدمتگزارى به اسلام و مسلمانان را از ویژگیهاى لازم رهبر جامعه مى دانست. اما وقتى زمامدارى جامعه را پذیرفت ملاحظه کرد که از یک سو، تعداد بسیارى از استانداران و فرمانداران که در زمان خلفا به حکومت رسیده اند شایستگى احراز این مقام را ندارند و بدون اصلاح آنها، نمى تواند بر انحرافات اجتماعى فایق آید و از سوى دیگر، تأیید آنها با استراتژى سیاسى آن حضرت نمى سازد. عزل آنها و عدم تأییدشان نیز مشکلاتى را به همراه داشت تا آنجا که ممکن بود حکومت اسلامى را با بحران مواجه سازد.
اما در هر صورت، سیاست آن امام مشخص بود: پذیرفتن مشکلات و عزل کلیه والیان فاسد; زیرا على(علیه السلام) در باب دین، اهل مداهنه نبود، چنان که صریحاً مى فرماید: «واللّه لا ادهنتُ فى دینی»; به خدا سوگند، در مورد دینم با احدى سازش نمى کنم.17
یعقوبى در این باره مى نویسد:«على(علیه السلام) (وقتى به خلافت رسید) بجز ابو موسى اشعرى، کلیه کارگزاران زمان عثمان را عزل کرد.»18
دینورى نیز در این باره مى نویسد: «على(علیه السلام) به معاویه نوشت: از کشته شدن عثمان و جمع شدن مردم براى بیعت با من و اتفاق و هماهنگى ایشان آگاه شده اى. اکنون یا تسلیم شو و بیعت کن و یا آماده جنگ باش. معاویه راه دوم را انتخاب کرد و هزاران مرد جنگى آماده ساخت. طبق گفته مرد عبسى تعداد لشکر او بالغ بر پبجاه هزار مرد جنگجو بود. مغیرة بن شعبه نزد على(علیه السلام)آمد و گفت: کارگزاران عثمان را باقى بگذار تا قدرت یابى. سپس آنها را عزل کن. ابن عباس نیز بر این مسأله تأکید کرد ولى على(علیه السلام) فرمود:«سازش با افراد فاسد یک لحظه هم ممکن نیست.»19 این بدان دلیل است که به اعتقاد على(علیه السلام)، اصلاح امت بدون اصلاح حکّام امرى ناممکن است. در این باره، مى فرماید: «فلیست تصلح الرّعیه الا بصلاح الولاة.»20
وقتى معاویه با تکیه بر این مطلب که همه از نسل عبد مناف هستیم خطرات را برشمرد و بار دیگر، از مولا على(علیه السلام)شام را طلب نمود حضرت در جواب او نوشت: «اینکه شام را طلب کرده اى، من چیزى را که دیروز ازتو منع کردم امروز به تو نخواهم داد و اما اینکه نوشته اى جنگ، همه عرب، جزاندکى، رابه کام خود فرو برده، بدان آن کس که به حق بوده جایگاهش بهشت است و آن کس که به راه باطل (به کام جنگ فرو رفته) در آتش است.»21
خداى متعال در قرآن مى فرماید: «وَ مَا کُنْتُ مُتَّخِذِى الْمُضلِّینَ عَضُداً»(کهف: 51); و هرگز گمراهان را به مددکارى نگرفتم. على(علیه السلام)هم که قرآن ناطق است نمى تواند در این راه سازش کند.
رهبر آسمانى براى تربیت مردم باید با آنان مدارا کند ولى مداهنه و مماشات هرگز; زیرا مدارا صرف نظر کردن از دنیا و مقام خود براى اصلاح دین یا دنیاى مردم است، اما مداهنه صرف نظر کردن از گوشه اى از برنامه هاى دین و مکتب براى حفظ موقعیت خود یا رسیدن به مقام دنیوى مى باشد. با افراد کم ظرفیت، کج فهم و فرارى و براى عفو و اغماض از آنهاست تا جذب مکتب شوند; اما مداهنه، نداشتن خط فکرى و با همه گروهها کنار آمدن و سازشکارى و محافظه کارى کردن است.
مهم ترین ویژگیهاى حکومت على(علیه السلام)
با توجه به آنکه یکى از مهم ترین عناصر سعادت و رستگارى جامعه، سلامت رهبران سیاسى و اجتماعى مى باشدـ زیرا على(علیه السلام)مى فرماید: «فلیست تصلح الرعیة الاّ بصلاح الولاة»22 بنابراین، آن حضرت هر کسى را شایسته این مقام نمى دانست و براى احراز این مقام شرایطى را لازم مى شمرد. ویژگیهایى که خودِ آن حضرت در حدّ بالایى دارا بود و براى مدیران و کارگزاران خود لازم مى دید عبارتند از:
الف ـ حکومت بر دلها و افکار
حاکم و رهبر اسلامى بر دلها حکومت مى کند و عناصر ملّیت، نژاد، زبان و خاک در ایجاد یا ترکیب آن سهمى ندارد، بلکه سازنده آن اشتراک انسانها در عقاید، افکار، مبادى و غایات انسانى معیّن است. حکومت پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم)این خصیصه را دارا بود. گواه این مطلب این است که پیروان او از گروه و نژاد خاصى نبودند، بلکه از همه طبقات اجتماعى و از هر نژاد و قومیتى زیر پرچم او جمع بودند. سلمان فارسى، بلال حبشى، عمّاریاسر و ابوذر غفارى از نظر ملّیت و نژاد با یکدیگر تفاوت داشتند. نقطه اشتراک آنها ایمان به خدا و تقواى الهى بود; همان شعارى که حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم)براى حکومت و رهبرى خودانتخاب کرده بود.
محور حکومت على(علیه السلام) بر «حقّ» قرار داشت و هیج معیار و ملاکى برتر و والاتر از آن وجود ندارد. لذا، در نامه اى که به یکى از فرمانداران متخلّف مى نویسد، بر این مطلب تأکید مى نماید.23
هنگامى که مى شنود خلخالى از پاى زنى یهودى بیرون آورده شده است بر سر والیان خود فریاد مى کشد و مى فرماید:«واى بر من، مگر ممکن است که در حکومت من، بر کسى جفا شود؟!... آیا مرا وادار مى کنید که پیروزى را به ستم به دست آورم؟!»24 بنابراین، حق محورى یکى از سیاستهاى اصولى در حکومت آن حضرت بود که هرگز آن را در مورد احدى فراموش نکرد.
ب ـ خدمت، نه تجارت
قرآن کریم حاکم و سرپرست اجتماع را به عنوان «امین» و «نگهبان» اجتماع مى شناسد و حکومت عادلانه را نوعى امانت، که به او سپرده شده است و باید ادا نماید، تلقّى مى کند و مى فرماید: «اِنَّ اللّه یَأْمُرُکُم اَنْ تُؤَدُّوا الْاَمَانَاتِ اِلى اَهْلِهَا وَ اِذَا حَکَمْتُم بَینَ النَّاسِ اَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ»; خداوند فرمان مى دهد که امانتها را به صاحبانش برگردانید و وقتى در میان مردم حکم مى کنید به عدالت رفتار نمایید.(نساء:58)
روش ائمّه(علیهم السلام) عیناً همان چیزى است که از قرآن کریم استنباط مى شود. در نامه اى، حضرت على(علیه السلام) به عامل خود در آذربایجان مى نویسد: «مبادا گمان کنى حکومتى که به تو سپرده شده یک شکار است که به دست آورده اى، بلکه امانتى است که بر گردنت گذاشته شده و مافوق تو رعایت و حفظ حقوق مردم را از تو مى خواهد. تو را نرسد که به استبداد و دلخواه درمیان مردم رفتار کنى.»25
در بخشنامه اى، که براى مأموران جمع آورى مالیات نوشته است، پس از چند جمله موعظه و تذکّر، مى فرماید: «به عدل و انصاف رفتار کنید. درباره خودتان، به مردم حق بدهید. پر حوصله باشید و در برآوردن حاجات مردم کم حوصله نباشید. شما خزانه داران رعیت، نمایندگان ملت و سفیران حکومت اید. در قلب خود، استشعار مهربانى، محبت و لطف به مردم را بیدار کنید; مبادا مانند یک درنده، که دریدن و خوردن را غنیمت مى شمارد، رفتار کنید; زیرا مردم یا مسلمانند و برادر دینى تو و یا غیر مسلمانند و انسانى مانند تو.»26
ج ـ دورى از نیرنگ و خدعه
صداقت در کار و دورى از نیرنگ و عوام فریبى از امتیازات دیگر رهبر اسلامى است. به امیر مؤمنان(علیه السلام)گفتند: معاویه سیاستمدار زیرکى است. فرمود: «به خدا سوگند، معاویه فقط نیرنگ باز و حیله گر است و (براى نیل به ریاست و قدرت به هر وسیله نا مشروعى چنگ مى زند.) اگر این امور، زشت و نامشروع نمى بود من زیرکترین مردم بودم.»
بدین دلیل بود که ابن عباس مى گفت: «ما رأیت رئیساً یوزَنُ بعلىٍّ»; هرگز رهبرى به گرانسنگى على ندیدم.27
د ـ دورى از تشریفات
سادگى رهبر و دورى او از تشریفات یکى از اصول رهبرى اسلامى است. على(علیه السلام) با صراحت و به طور مکرّر به پیروان خود دستور مى داد که مبادا به نحوى که با جبّاران رو به رو مى شدید با من رفتار کنید. من و شما بنده خدا هستیم و تنها در پیشگاه او باید خاضع باشیم و او را ستایش کنیم.
در خطبه 214، آن حضرت مى فرماید: «آنسان که با جبّاران و ستمگران سخن مى گویند با من سخن مگویید، برایم القاب پر طنطنه به کار نبرید، ملاحظه کارى ها و موافقتهاى مصلحتى که در برابر مستبدّان اظهار مى دارند در برابر من اظهار مدارید، سازشکارانه با من معاشرت نکنید، گمان مبرید که اگر سخنى به حق به من گفته شود پذیرش آن برایم دشوار است و یا از کسى مى خواهم که مرا تجلیل و تعظیم کند. هر کس شنیدن حق یا عرضه شدن عدالت بر او ناخوش و سنگین آید عمل به حق و عدالت بر او سنگین تر است. پس از اظهار سخن حق یا نظر عادلانه خوددارى نکنید.»28
همچنان که حضرت على(علیه السلام) از نظر اجتماعى نمى خواست که با دیگر مسلمانان تفاوتى داشته باشد، از نظر زندگى فردى و استفاده از بیت المال نیز امتیازى براى خود قایل نبود و همواره مانند افراد عادى جامعه زندگى مى کرد. امام(علیه السلام) در نامه اى که به عثمان بن حنیف نوشت، چنین متذکّر مى شود: «بدان که هر مأمومى امام و پیشوایى دارد که باید به او اقتدا کند و از نور دانش او بهره گیرد. آگاه باشید که امام شما از دنیایش به همین دو جامه کهنه و از غذایش به دو قرص نان اکتفا کرده است... اگر مى خواستم مى توانستم از عسل مصفّى و مغز گندم و بافته هاى ابریشم براى خود خوراک و لباس تهیه کنم; اما هیهات که هوى و هوس بر من غلبه کند و حرص و طمع مرا وادار سازد تا طعامهاى لذیذ را برگزینم، در حالى که ممکن است در سرزمین حجاز یا یمامه کسى باشد که حتى امید به دست آوردن یک قرص نان را هم نداشته باشد... .»29
هــ مراقبت از بیت المال
بر اساس ایمان به «مسؤولیت در پیشگاه خداوند»، در حکومت اسلامى از هرگونه اسراف، حیف و میل و تحمیل بر بیت المال احتراز مى شود. على(علیه السلام)در بخشنامه اى به حکّام و فرمانداران مى فرماید: «قلمها را تیز کنید، ریز بنویسید، سطرها را نزدیک به هم و کم فاصله بنگارید، از افزون نویسى بپرهیزید، تنها به اداى مقصود اکتفا کنید; به طور کلى، از زیاده روى دورى کنید; زیرا بیت المال مسلمانان نمى تواند آن را تحمّل کند.»30
صاحب الغارات مى نویسد: «مجمّع گوید: على(علیه السلام)هر روز جمعه محل جمع آورى بیت المال را جاروب مى کرد و آب مى پاشید، سپس دو رکعت نماز به جاى مى آورد و مى گفت: شما دو تا در روز قیامت در حق من شهادت دهید که به حق پر کردم و به حق تقسیم نمودم.»31
و ـ تعهّد و تخصّص
امتیاز دیگرى که امام براى یک مدیر لازم و ضرورى مى داند، تعهّد و تخصّص مى باشد. البته آنچه پیش از هر چیز مورد توجّه امامقرار گرفته تعهّد، ایمان و تقواى یک مدیر است. در نامه اى که على(علیه السلام) به فرماندار خود در مصر (مالک اشتر نخعى) نوشت، چنین آمده است: «...در وضع منشیان و کارمندانت دقت کن و کارهایت را به بهترینِ آنها بسپار و نامه هاى سرّى و نقشه ها و طرحهاى مخفى خود را در اختیار کسى بگذار که داراى اساسى ترین اصول اخلاقى باشد; از کسانى که موقعیت و مقام، آنها را مست و مغرور نسازد.» عزل استانداران و فرماندارانى که خلفا منصوب کرده بودند توسّط على(علیه السلام)در همین راستا بود; چون فساد و عدم تقواى آنها بر امام(علیه السلام)آشکار بود. در نامه اى که به معاویه نوشت، این نکته را یادآور شده است; مى فرماید:
«شیطان بر تو حکومت پیدا کرده و در رام ساختن تو به آرزوى خود رسیده و همچون روح و خون سراسر وجودت را تحت تسلّط خود درآورده است. اى معاویه، کى شما رهبر و رعیت و رئیس ملت بوده اید، آن هم بدون سبقت در اسلام و شرافت والاى معنوى؟»32
این سخن امام بیانگر این نکته است که رهبر باید از نظر معنوى در درجاتى بالاتر از مردم عادى باشد تا بتواند این منصب را تصدّى کند. این مطلب روشن است که رهبران و مدیران جامعه تنها وزرا، استانداران، فرمانداران و امثال آنان نیستند، بلکه هر متصدى امرى عمومى و مقام مسؤول در جامعه به سهم خود، در صلاح و فساد آن شریک است.
نتیجه
از آنچه که درباره نقش مدیریت در جامعه اسلامى و شرایطى که امام(علیه السلام)براى رهبرى جامعه لازم مى دانست، به دست مى آیدکه سیاست امام(علیه السلام)درباره عزل کارگزاران نالایق، بیش از همه قابل توجه و تحسین است. از اینروست که امام(علیه السلام)در جواب ابن عباس مى فرماید: «وجود معاویه وامثال او را در مسند حکومت لحظه اى تحملّ نمى کنم، گرچه این کار مشکلاتى را به همراه داشته باشد.»33
برخورد با مخالفان اصلاحات
سیاستهاى اصلاحى على(علیه السلام) در دوران خلافتش مشکلاتى را براى وى پدید آورد تا آنجا که عده اى دشمن سرسخت او شدند. این نیز یکى از افتخارات بزرگ امام(علیه السلام) محسوب مى شود; زیرا هر انسانِ هدفدار، که در پى عملى ساختن هدفهاى مقدّس خود باشد، مصداق قول خداوند است که مى فرماید: «یُجَاهِدُونَ فی سُبیلِ اللّه وَ لاَ یَخَافُونَ لَومَةَ لاَئِم»(مائده: 54); در راه خدا تلاش مى کنند و از ملامت هیچ سرزنشگرى نمى هراسند. لذا، دشمنان آن حضرت، بخصوص در زمان خودش، اگر از دوستانش بیشتر نبوده اند کمتر هم نبوده اند.
على(علیه السلام) در راه خدا ملاحظه هیچ کس را نمى کرد و اگر به کسى عنایتى مى کرد براى خدا بود. چنین حالتى قهراً دشمن ساز است و روحهاى پر طمع و آزمند را مى رنجاند. گرچه در زمان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)نیز على(علیه السلام) داراى مخالفانى سرسخت بود، اما دوران خلافتش دوره تجلّى دافعه اوست; یعنى به همان نسبت که تماس آن حضرت با اجتماع بیشتر مى شود جاذبه و دافعه اش بیشتر هویدا مى گردد.
على(علیه السلام) با سیاستهاى اصولى و اصلاحى خود سه گروه را از خود طرد کرد و با آنان به پیکار برخاست:
1ـاصحاب جمل که خود، آنان را ناکثین نامید.
2ـاصحاب صفین که آنها را قاسطین خواند.
3ـ اصحاب نهروان;یعنى خوارج که ایشان را مارقین شمرد.34
ناکثین از لحاظ روحیه، جزو پول پرستان بودند; صاحبان مطامع و طرفدار تبعیض. سخنان امام درباره عدل و مساوات بیشتر متوجه این جمعیت است. اما مارقین روح عصبیّتهاى ناروا، خشکه مقدسى و جهالتهاى خطرناک داشتند. دسته سوم، قاسطین بودند که گرفتار روحیه سیاست بازى، تقلّب و نفاق بودند. آنها مى کوشیدند تا زمام حکومت را در دست گیرند و بنیان حکومت و زمامدارى على(علیه السلام) را در هم فروریزند.
-
پی نوشتها
1ـ مجمع البحرین، ماده «ساس»
2 _ابوالفضل شکورى، فقه سیاسى اسلام، ص 67
3ـ «لو غِبتُ عنکم مَنْ یسیرُ فیکم بهذه السّیرة» (عبدالرزّاق، المصنّف، ج 10، ص 125)
4ـ صبحى صالح، نهج البلاغه، خطبه 87
5ـ «دعونی و التمسوا غیری فإنّا مستقبلون امراً لهُ وجُوهُ و الوانٌ لاتقوم له القلوب و لاتثبّت علیه العقول» (صبحى صالح، همان)
6ـ نهج البلاغه، حکمت 333
7ـ نهج البلاغه، خطبه 120
8ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 111; سلیم بن قیس، اسرار آل محمد(صلى الله علیه وآله وسلم)، ص 150
9ـ نهج البلاغه، نامه 43
10ـ نهج البلاغه، نامه 41
11ـ «الذّلیل عندی عزیزٌ حتّى آخذ الحقّ له و القوّى عندی ضعیفٌ حتّىأخذ الحقّ منه. رضینا عن اللّه قضائه و سلّمنا للّه أمره.» (صبحىصالح، همان، کلام 37)
12ـ صبحى صالح، همان، کلام 224، ص 346
13ـ همان جا
14ـ ر.ک.به:میزان الحکمه، محمدى رى شهرى،ماده «صلح»
15ـ نهج البلاغه، خطبه 216
16ـ نهج البلاغه،نامه 45
17ـ نهج السعاده، ج 2، ص 202
18ـ یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 179
19ـ دینورى،اخبارالطّوال، مهدوى دامغانى، چاپ و نشرنى، ص 178
20ـ نهج البلاغه، خطبه 216
21ـ نهج البلاغه، نامه 17; مروج الذهب، ج3، ص13
22ـ نهج البلاغه، خطبه 216
23ـنهج البلاغه، نامه 41
24ـ ابن هلال ثقفى،الغارات، ج1، ص675
25ـ «و انّ عملک لیس لک بطعمة و لکنّه فى عنقک امانةً و انتَ مسترعىلمن فوقک لیس لک ان تفتات فى رعیّة» (نهج البلاغه، نامه 5)
26ـ همان، نامه 51
27ـ عیون الاخبار، ج 1، ص 110
28ـ نهج البلاغه، خطبه 216
29ـ همان، نامه 45
30ـ ابن هلال ثقفى، همان، ص 31
31ـ همان، ص 32
32ـ نهج البلاغه، نامه 10
33ـ دینورى دامغانى، همان، ص 178
34ـ نهج البلاغه، خطبه 3