بیست و پنج سال سکوت نگاهى به فرایند سکوت امیرمؤمنان(علیه السلام) در روزگار جانشینان خلفاى سهگانه
Article data in English (انگلیسی)
بیست و پنج سال سکوت
نگاهى به فرایند سکوت
امیرمؤمنان(علیه السلام) در روزگار جانشینان خلفاى سه گانه
حامد منتظرى مقدم
مقدمه
آنگاه که آسمان مدینة النّبى در غروب غمین زندگانى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)سراسیمه پیکر گرامىاش را وانهاد و به شتاب، پذیراى سایههاى ماتم افزاى «سقیفه» گشت و آنگاه که دیدگان ماتمزده بنىهاشم به دور از پناهى استوار و در کمینگاه انتقامجویان، دهشت را بارور شد همان زمان، آغاز عصرى از زندگانى على(علیه السلام)، ایمان آورنده نخست و یگانه شایسته خلافت، بود که در نقل ناقلان و گفتار محاوران به دوران «سکوت» نام یافت. بدینسان، کرانههاى تاریخى آن دوران که «مظلومیت» را پیام مىداد در سکوت و تحریمى فراگیر از سوى تاریخنگاران، در هالههاى ابهام فرو مىرفت و تاریخنگرى عرصههاى حسّاس آن دوره را سخت به پیچیدگى مىآمیخت. انگیزهها و زمینههاى تحمیل «بیست و پنج سال سکوت» و رمز و راز پذیرش آن از سوى امیر مؤمنان(علیه السلام) گسترهاى وسیع از مباحث تاریخ صدر اسلام را در بر داشته و برانگیزنده مسائلى چند بوده که هرگونه رهیافتى بر آنها پدیدآور نگرشى خاص بر سیره على بن ابىطالب(علیه السلام)خواهد بود.
اینکه «على(علیه السلام) با تحمّل این سکوت ناخواسته، چگونه ارتباطى را با جامعه اسلامى پیشه ساخت» پرسشى زاده از ابهام حقیقت این سکوت و زاینده مسائل بنیادین دیگر است.
در این نگارش، امید آن داریم تا با گذرى به اختصار، ماهیت رخدادهاى دوران بیست و پنج ساله سکوت امام(علیه السلام) را کشف نماییم و بر چهرههاى این سکوت آگاهى یابیم. ناگفته پیداست که ورود به جزئیات حوادث عصر یاد شده در فرصت این سطور نمىگنجد و بررسى کامل این مسأله از عهده راقم برون است. از اینرو، با مرورى گذرا بر این وقایع، برآنیم تا به دور از هرگونه پیش فرض، بر نگرشى تاریخى بسنده نماییم.
دوران سکوت
سکوت بیست و پنج ساله امیرمؤمنان(علیه السلام)، که از زمان رحلت رسول گرامى(صلى الله علیه وآله) در سال یازدهم هجرى آغاز شد و تا هنگام پذیرش خلافت از سوى على(علیه السلام) در سال 35 هجرى ادامه یافت، زندگانى آن حضرت در دوران خلافت خلفاى سهگانه ـ ابوبکر، عمر و عثمان ـ را در بر مىگیرد.
ماهیت «سکوت»، که واژهاى برخاسته از جریانات این دوره از حوادث اسلام است، در سنجش با دوران پیشین و پسین تاریخ زندگى امیر مؤمنان(علیه السلام) آشکار مىگردد.1
چهره حاضر و سختکوش على(علیه السلام) در طول 23 سال تبلیغ آیین اسلام ـ از بعثت تا رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) ـ آکنده از افتخاراتى است که با وجود تمامى نیرنگهاى مسلّط بر نگارش وقایع، توانسته است شایستهترین نماى اسلامى را بر جاى نهد: تربیت یافته رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، که در کودکى ـ به یوم «انذار» ـ آشکارا، پشتیبانى خویش را از رسالت نبى(صلى الله علیه وآله) اعلان مىنماید، «لیلة المبیت» را چون شبهاى سخت «شعب ابوطالب» با مباهات به صبح مىآورد و نظاره تاریخ را بر پهنههاى بدر، احد، خندق، خیبر و چون آن به حیرتى سخت وامىدارد و آنک «غدیر» تمامْ گواه الهى بر شایستگیهاى على(علیه السلام)است.
تاریخ پر تکاپوى اسلام همراه با رحلت جانکاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) شاهد سازش سایههایى تار در سقیفه مىگردد و «سقیفه»، مبدأ انحرافِ جایگاه «هدایتگرى» امت اسلام، «سکوت» را آغاز مىدهد. در امتداداین جویبار، باید پیگیر سلسله امورى باشیم که با چهره مدیریت برتر،2 تغییر موازین اسلامى و احیاى معیارهاى جاهلى را تعقیب نموده است.
پذیرش خلافت از سوى امیر مؤمنان(علیه السلام) به سال 35 هجرى را پایانى بر این سکوت دانستهاند، چونان که از آن پس به افشاى حقایق پرداخته و دیرینه انحراف مدیریت اسلامى را از مسیر صحیح آن اشارت فرموده است. این بخش از افشاگریهاى به ثبت آمده، که به وسیله شخصیت مظلوم این دوران انجام پذیرفته، خود رهگشایى ارجمند در زدودن جلوههاى ابهام از آینه «سکوت بیست و پنج ساله» تواند بود.
دستاورد سکوت
پیش از آنکه بتوان به تبیین ماهیت سکوت امام(علیه السلام) و شرح ابعاد آن پرداخت، بررسى کوتاهى از اوضاع جامعه اسلامى در دوران پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) لازم است. همچنین نوبنیادى این جامعه و وجود رقیبان کینهتوزى که در پى توشهبردارى از دام اختلاف بودهاند شایسته توجه است.
رشد سریع اسلام و گرایش قبایل عرب بدین «قدرت» نوین در زمانى کوتاه ـ پس از فتح مکه تا سال یازدهم هجرى ـ مجال آشنایى ژرف با مکتب اسلام و تعالیم آن را از قبیلههاى تازه مسلمان ربوده بود; تا آنجا که مدینه، شهر مرکزى اسلام، در نگاه ایشان بیش از آنکه جلوهگاه رسالت باشد، چشمانداز قدرت به شمار مىرفت. از اینرو، به دلیل عمق نیافتن چنین گرایشهایى به اسلام، هرگونه نزاع و اختلاف ناچیز داخلى مىتوانست زمینههاى ارتداد بسیارى از نومسلمانان را در پى آورد. در این میان، با رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) انصار و شمارى از مهاجران با نادیده انگاشتن جانشینى «منصوص» امیر مؤمنان(علیه السلام)، در یک مواجهه پرخطر، سقیفه را عرصه رقابتى بس هراسانگیز قرار دادند و سرانجام با غافلگیرى انصار، ابوبکر برنده گوى خلافت گردید.3
سیماى تهدیدآمیز جناح ابوبکر4ـ که بیشتر در شخصیت خلیفه دوم جریان مىیافت5 و به دور از هرگونه استنادى به عقل و شرع و تنها با تکیه بر برترى نژادى قریش انجام مىگرفتـ سبب مىگشت تا برخوردى جدّى و مستقیم از سوى على(علیه السلام) به فروپاشى حکومت نوپاى اسلامى و حذف نام رسولالله(صلى الله علیه وآله) بینجامد.6 افزون بر این، فرصتطلبى شکست خوردگانى چون ابوسفیان بر وخامت اوضاع مىافزود و مجال مخالفت صریح را از على(علیه السلام) مىربود. این روند، که تثبیت پایههاى زمامدارى قریش را فراهم مىنمود، امیرمؤمنان(علیه السلام)را وامىداشت تا دعوت معدود یاران خویش را به برگزارى نهضت اجابت نگوید و بفرماید: «اکنون زمان آن نیست.»7
شمار حامیان راستین على(علیه السلام) چنان نبود که امکان اقدام سریع قاهرانه را فراهم آورد و یا در فرجام آن، حمایتى قاطع را به انجام رساند و سرکوب این گروه کمشمار از سوى حاکمیت مسلط، خود مىتوانست نقش اصلاحگر و هدایتبخش ایشان را نیز از جریانات آینده حذف نماید. همچنین وقوع جنگى مهیب در میان برادران مسلمان پیامدى بازدارنده از اقدام مسلحانه جناح بنىهاشم بود.8
على(علیه السلام) به گلایه، از کاستى یاوران اظهار مىدارد: «اگر چهل تن حمایتگر با عزم مىیافتم سکوت نمىکردم»9 و نیز مىفرماید: «پس از درگذشت پیامبر(صلى الله علیه وآله) در کار خویش اندیشیدم، در برابر صفآرایى قریش، جز اهل بیت(علیهم السلام) خود یار و یاورى ندیدم. لذا، به مرگ آنان راضى نشدم و با چشمى خاشاک رفته، دیده فرو بستم و با گلویى استخوان مانده نوشیدم و بر گرفتگى راه نَفَس و حوادث تلختر از زهر صبر نمودم.»10 همچنین على(علیه السلام) در اشاره به اوضاع سیاسى و اجتماعى جامعه اسلامى و خطر هلاکتآفرین هرگونه اختلافى، مىفرماید: «هنگامى که خداوند پیامبر خود(صلى الله علیه وآله) را قبض روح کرد قریش با خودکامگى، خود را بر ما مقدّم شمرد و ما را از حقّمان بازداشت ولى من دیدم که صبر و بردبارى بر این کار بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریختن خون آنان است; زیرا مردم به تازگى اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشکى سرشار از شیر بود که کف کرده باشد و کمترین سستى آن را فاسد مىکرد و کوچکترین فرد آن را واژگون مىساخت.»11
بدین ترتیب، على(علیه السلام) به منظور حفظ کیان اسلام، در مقابل غصب خلافت، سکوت را برگزید. این سکوت با تحصّن على(علیه السلام) و یاوران اندک او در بیت فاطمه(علیها السلام) به آغاز رسید و با سلب حضورى شایسته «جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله)» از آن حضرت توسط خلفا تداوم یافت.
فراموشى فضایل
افزون بر جلوگیرى از «ولایت» على(علیه السلام)، که سرسختترین رقیب جناح حاکم شمرده مىشد، زمامداران نه تنها در انجام مناصب اجرایى و نظامى از آن حضرت بهره نجستند، بلکه کتمان فضایل علىبن ابىطالب(علیه السلام) و حذف سیاسى آن چهره شکوهمند اسلام هدف بنیادین ایشان به شمار آمد. به گزارش تاریخنگاران، در مشاورهاى میان ابوبکر و عمروعاص، خلیفه رأى او را در باره سرکوب طلیحهـ مدّعى دروغین پیامبرىـ به وسیله على(علیه السلام) جویا مىگردد و عمرو به پاسخى کوتاه مىگوید: «مطیع تو نخواهد بود» و سرانجام خالدبن ولید به فرماندهى سرکوب تعیین مىشود.12
سیاست به کارگماشتن مدیران نظامى اموى، که توسط دو خلیفه پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به اجرا در آمد، در زمان عثمان، به اوج خود رسید و در سیرى طرح ریزى شده، به فراموشى سپردن شخصیت درخشان علىبن ابیطالب(علیه السلام) و دیگر صحابه راستین پیامبر(صلى الله علیه وآله) را فراهم نمود. این روند حتى دامنگیر حمایتگران اهل بیت(علیهم السلام) نیز بوده، چنان که عمر با استناد به اینکه خالد بن سعید بن عاص از تحصّنکنندگان در بیت فاطمه(علیها السلام) و خواستار خلافت على(علیه السلام) بوده است، خلیفه اول را از تعیین او به فرماندهى سپاهیان گسیل به شام منصرف مىسازد.13 بر اساس گزارش گِرانى از مسعودى، در کتاب مروج الذهب و معادن الجوهر، پس از آنکه کارگزار عمر در منطقه حَمَض14 در مىگذرد، خلیفه در خطابى به عبدالله بن عباس، با وجود آنکه وى را شایسته جایگزینى خوانده است، چنین گوید: «بیم آن دارم که آنچه مرا فرا خواهد رسید بر من وارد آید15 و در آن حال، تو بر سرکار بوده باشى. پس جماعت را به سوى خودتان فراخوانى و به سوى شما غیر از خودتان نگراید; که دیدم رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مردمان را به کار مىگمارد و شما را وامىنهاد. به خدا سوگند، بجز این ندیدم. به خدا سوگند، نمىدانم که چرا رسولخدا(صلى الله علیه وآله) شما را به کار نمىگماشتـ در حالى که شایسته «عمل» شماییدـ یا از آنکه شما در جایگاه کارگزارى، بیعتى به هم رسانید و آنگاه سرزنش و نکوهشى از پى آیدـ که آن ناگزیر از نکوهش استـ مىهراسید و من در باره تو از این امر آسودهام. حال رأى تو چیست؟» ابن عباس نپذیرفت و چنین دلیل آورد: «اگر براى تو کار کنم و همانچه که در باطن توست به جاى باشد از پلیدى در نگاه تو آرامى نمىیابم.» آنگاه خلیفه بدو مىگوید: «پس راهنماى من باش.» ابن عباس پاسخ مىدهد: «اعتقادم بر آن است که به کار گمارى آنچه را که صحیح مىشمارى و برایت صواب است.»16
با نگرشى کوتاه بر ماجرایى که به نقل آوردیم، درمىیابیم با وجود آنکه خلیفه دوم بر شایستگىهاى بنىهاشم و انگیزش ایشان بر فراهم آوردن «بیعت» اعتراف مىنماید، همچنین مىکوشد تا کنار نهادن ایشان را از انجام امور به دوران رسالت سابقهمند نماید و در پایان، با حفظ چهره «مشورتى» بنىهاشم، کتمان نقش خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در پوششى همهپسند درآورد.
البته گمان آن مىرود که در این میان، بلنداى جایگاه اسلامى على(علیه السلام) و همچنین نیازمندى خلفا به آن حضرت در اداره امور جامعه سبب مىگشت تا با برگزارى مشورتهایى، راه مراعات سیاسى را بپیمایند17 و چه بسا پیشنهاد عمر مبنى بر اداره نبرد با ایران توسط علىبن ابىطالب(علیه السلام) در همین راستا بوده باشد. با اینهمه، قریشیان حاکم نه تنها آهسته آهسته کار را به فراموشى فضایل آن چهره بزرگ اسلامى کشانیدند، بلکه تا انجام لعن و نفرین بر «اخوالرّسول»(علیه السلام) پیش تاختند18 و شگفت آنکه امام(علیه السلام)، خود، برخاسته از نگرش وسیع سیاسى، رواج این سبّ و نفرین را پیشبینى کرده بود.19
کتمان شخصیت والاى امیر مؤمنان(علیه السلام) نه تنها بدان جهت بود که خلفا مطرح بودن آن حضرت را تهدیدى سهمگین بر حاکمیت خویش مىانگاشتند، بلکه این فرایند ریشه در حسادتها و کینههایى دیرپا نسبت به این دلیرمرد اسلام داشت که در برافراشتن پرچم توحید هیچگاه روى خوش به قریشیان مشرک ننموده بود.20
اعراب، على(علیه السلام) را قاتل عزیزان خود مىدانستند;21 خونهایى که اگرچه در کنار محمد(صلى الله علیه وآله) و به انگیزه دینى ریخته شده بود اما در هر حال، از شمشیر على(علیه السلام) چکیده بود. این احساس، کینههایى عمیق را نسبت به آن حضرت در پى داشت.22 محبوبیت اخو الرّسول در نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز خاطر حسودان را مىآزرد. از اینرو، هماره مىکوشیدند تا میان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) ایجاد رنجش نمایند، همچنان که در حیات پیامبر(صلى الله علیه وآله) خواستگارى على(علیه السلام) از دختر ابوجهل را شایع نمودند23 و در غزوه تبوک، بغض رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را از امیرمؤمنان،(علیه السلام) که به جانشینى در مدینه مانده بود، بر زبانها راندند.
نظر بدانکه ژرفاى سیماى «مظلوم» على(علیه السلام) در دوران بیست و پنج ساله به خوبى در ابعاد «فرایند فراموشى فضایل آن حضرت» نمایش تواند یافت، بسى شایسته است که گذرى بر این گزارشات بنماییم; گاه امام(علیه السلام) نیایش مىنمود: «بارالها، مرا در برابر قریش و کسانى که ایشان را کمک کردند یارى فرما; چه آنان قطع رحم من کردند و مقام بزرگ مرا کوچک شمردند»24 و یا دیگرگاه مىفرمود: «من پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله)همواره مظلوم بودهام.»25
آنگاه که از امیرمؤمنان(علیه السلام) درباره واکنش «عرب» نسبت به فرزندى بازمانده از پیامبر(صلى الله علیه وآله)، که پسر باشد، پرسیده شد آن حضرت پرده از اسلام «مصلحتى» قریش برداشت و فرمود: «اگر قریش نام محمد(صلى الله علیه وآله)ـ پیامبر خداـ را وسیله دستیابى به ریاست و نورد بامى به سوى شکوه و امارت نمىیافت پس از وفات پیامبر،(صلى الله علیه وآله) یک روز هم عبادت خدا نمىنمود.»26
بنا به تحلیل ابن ابىالحدید، آن دو نفر على(علیه السلام) را پایین آوردند، عظمت او را از بین بردند و حرمتش را در میان مردم شکستند تا بدانجا که على(علیه السلام)به فراموشى رسید; چون بیشتر نسلِ آگاه به ویژگیهاى على(علیه السلام) در ایام نبوّت، درگذشتند و دیگرانى که على(علیه السلام) را تنها مسلمانى عادى مىانگاشتند، ولادت یافتند و در نهایت، از فضایلش، عموزادگى پیامبر(صلى الله علیه وآله)، دامادى او و نوادههایش را پدر بودن باقى ماند و از بغض و انحراف قریش، آنچه که درباره هیچکس واقع نگشته بود بر على(علیه السلام)روا شد.27
این روند گاه به گونه تخریب شخصیت و زمانى هم در چهره ایجاد نفرت رخ مىنمود و هماره به وسیله فراهم آوردن شکاف در جبهه حمایتگران بنىهاشم بر تقویت آن تلاش مىشد. در این راستا، خلفا از پرداخت «حق سکوت» نیز دریغ نورزیدند،28 حتى بر اساس گزارشى، کوشیدند تا با اجازه مشارکت ابنعباس در امر خلافت، انجمن مخالفان را به پراکندگى رسانند.29
بهانه جویى خلیفه دوم از به کارگماشتن «طُلقا» و زادگان ایشان و ترک «صحابه»اى چون على(علیه السلام) به اسم والا بودن شأن ایشان از انجام آن امور30برخاسته از کینهاى ژرف است که در ردّ جانشینى على(علیه السلام)از سوى عمرـ پس از شخص خلیفه دومـ مبنى بر آنکه آن حضرت «شوخ طبع»(!) است،31برمىتابد. البته این افترا از جانب خلیفه، که در بیان وصف على(علیه السلام) در هنگام تعیین شوراى خلافت32 به تکرار آمده، تنها در جهت تخریب شُکوه آن چهره الهى بوده است; شورایى که از آغاز بنا به افشاى امیرمؤمنان،(علیه السلام) بدان منظور برگزار گشت که آن بزرگوار در میان جمعى قرار گیرد که گمان برند آنان نیز همسنگ على(علیه السلام)مىباشند.33 همچنین هشدار خلیفه دوم بر سعیدبن عاص بدینکه علىبن ابىطالب(علیه السلام) کشنده پدر او در روز بدر است34نمایشى از ایجاد کینه در دلهاى دیگران و ابعاد هراسانگیز آن مىباشد.
فرایند کتمان فضایل على(علیه السلام) تا بدانجاست که چون جندببن عبدالله به عراق آمد و از برتریهاى على(علیه السلام) سخن راند به او گفتند «چیزى بگو که به تو سودى (!) رساند»35 و چنان شد که در ایام خلافت آن حضرت، از میان صحابه «بدرى»،36 تنها شمارى بس ناچیز «غدیر» را گواه گشتند37 و مدتى بعد، در هنگامه صفّین، سنجش «حق» نه بر محور على(علیه السلام)، بلکه بر اساس حضور عمّارـ صحابى بزرگـ38 انجام یافت که به اظهار ابن ابىالحدید، اشتباهى در این سنجش نبوده است، مگر از تلاش تمامى قریش در گمنامسازى على(علیه السلام) و کتمان فضایل او.39
سکوتى ناخواسته
تحمیل بیست و پنج سال سکوتِ ناخواسته بر على(علیه السلام) به واقع، شرایطى بود که خلفا در به ثبات رسانیدن موقعیت خود بر جبهه بنىهاشم تحمیل کردند. مظلومیت على،(علیه السلام) که جلوههایى از آن در این سکوت بیست و پنج ساله پرتو مىافکند، داراى بسى زوایاى نهفته است که بنا به ملاحظات تاریخنگارى، نهان مانده و اگر نبود افشاگریهایى که امیرمؤمنان(علیه السلام) در روزگار خلافت خویش به انجام رسانید هیچگاه ستم و جفایى که جفاکاران در دوران پس از رحلت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) بر او رواداشتند به شکلى آکنده از ابهام نیز به آیندگان منتقل نمىگشت.
بىگمان، سکوت امیرمؤمنان(علیه السلام) نه به دلخواه خویش، بلکه به تحمیل حاکمان وقت بوده است، چنان که خود فرمود: «... هوشمندى گروهى و ضعف و خموشى دیگران به مردمان فهمانیده مىشد و ما از گروه ضعیفى که آتش آنها به خاموشى گراییده و آوایشان بریده بود به شمار مىآمدیم... .»40 به بیانى روشن، امام(علیه السلام) ناخواسته و تنها براى حفظ مصالح مسلمانان از حق مسلّم خود چشمپوشى نمود و پذیراى «صبر» گشت که همین واژه برگرفته از بیانات آن حضرت41 شایستهترین نماى وضعیت ایشان و رهنمونى نیکو بر شناخت رمز سکوت بیست و پنج ساله و تبیین مرزهاى آن به شمار مىآید.
آنچه بیش از همه شایسته توجه مىنماید دشوارى این سکوت و صبورى است که امیرمؤمنان با بیاناتى روشن یادآور آن گردیده; آنجا که فرموده است: «صبر نمودم در حالى که چشمانم را خاشاک و گلویم را استخوان گرفته بود»42 یا آنکه فرمود: «بر حوادث تلختر از زهر صبر کردم.»43
شِکوه امام(علیه السلام) از غصب خلافت در مواردى پرشمار، خود گواه روشنى بر ناگوارى این شکیب مىباشد; اما نه به دلیل سوز و گداز در جدایى از «مسند خلافت»; زیرا امام(علیه السلام) در پاسخ به ابوعبیده جرّاح مىفرماید: «به خدا سوگند، شما از من به خلافت حریصترید، در حالىکه از نظر شرایط و موقعیت بسیار از آن دورید و من به آن نزدیکترم. من حق خویش را مىطلبم و شما میان من و حقّم مانع مىشوید و مرا از آن باز مىدارید»44 و در خطبه «شقشقیّه» مىفرماید: «به خدا سوگند، فرزند ابوقحافه خلافت را بسان پیراهنى بر تن خود پوشید، در حالى که مىدانست آسیاى خلافت بر محور وجود من مىگردد، از کوهسار وجود من سیل علوم سرازیر مىشود و اندیشه هیچکس به قله اندیشه من نمىرسد.»45
سکوت، رمزها و مرزها
آنچه تا بدینجا بدان پرداخته شد بیشتر بیان زمینههاى تحمیل سکوتى ناخواسته بر على(علیه السلام) بود که به صریحترین سیماى مظلومیت این شکیبایى اشارت مىنمود. اکنون با حفظ اهمیت این چهره و اعتراف به پوشیدگى زوایاى آن، در پى رهیافتى از چهرههاى دیگر این سکوتایم. این گفتار را هرگز یاراى زدودن چهره تقیّه از این دوره بیست و پنج ساله زندگانى على(علیه السلام) نیست، بلکه تلاش بر آن است که ابعاد نهفته حضور را در جلوههاى تقیّه به تصویر کشیم; که تقیّه خود حضورى آگاهانه است که نظر به پاسدارى از بنیاد اسلام، تقیّه کننده را عهدهدار پوشیدن جامه سکوت مىسازد.
با کاوشى هر چند کوتاه، در بیانات اشارت یافته از امیرمؤمنان،(علیه السلام)پاس کیان اسلام و نگاهبانى از بنیان آن را مىتوان مرز پذیرفته سکوت بیست و پنج ساله آن حضرت شناخت. از اینرو، با آنکه شاهد ترور سعدبن عباده در این روزگاریم، اما بر خلاف گمان ابن ابىالحدید و استاد او و پارهاى مورّخان معاصر، «ترس» از ترور، شایسته گنجانیدن آن در ماهیت سکوت امام نخواهد بود.46
دراین میان، بر آن تأکید داریم که این سکوت هرگز یک «قهر سیاسى» نبوده و سیره امیر مؤمنان(علیه السلام) در این ربع قرن هیچگاه آنچنان نیست که با جامعه «بىسپاس» و «حق ناشناس» روزگار را به قهر بگذراند و خود را عهدهدار «نظارت» بر جامعه و «دخالت» در اصلاح امور آن نپندارد و آنگاه پذیرش خلافت از سوى امام(علیه السلام) در سال 35 هجرى، تحت عنوان «آشتى کنان» بوده باشد. برخاسته از نگرشى تاریخى، بىشک، وانهادن جامعه سرگردان و حیرتزده سالیان 11 تا 35 هجرى، که نوعى حضور و توجه امام(علیه السلام) را طلب مىنموده است، در هیچ ساختار مسؤولیتپذیرى نمىگنجد.
دراینجا، مرز سخن شایسته توجهى بخردانه است که نمایش سیماى مظلومیت «سکوت» در رخداد غصب جابرانه خلافت به معناى جدایىِ چهره «حضور»ـ توجه به جریانات جامعه اسلامىـ از بیست و پنج سال زندگانى امیرمؤمنان(علیه السلام) نخواهد بود، بلکه گمان این انفکاک، خود همسویى خزندهاى با کوشش خلفا در کتمان فضایل آن حضرت است. به بیانى روشن، این حضورِ همراه با سکوت را مىتوان برخاسته از شخصیت سیاسى، اجتماعى و سیماى بیدار امام(علیه السلام) بر شمرد، نه چشماندازى بر فراهم بودن این حضور و یا تأییدى بر حاکمان جامعه; چه آنکه این حضورِ تحت فشار و سلطه حاکمیتى که در راستاى کتمان شُکوه سیماى على(علیه السلام) از هیچ نیرنگ و ترفندى فروگذار نکرده و هیچگاه نتوانسته است فروغ «به انتظار آمده» از جانشینِ راستین رسول(صلى الله علیه وآله)را بنماید.
ما را عقیده بر آن است که سختى این دوران بر امیرمؤمنان(علیه السلام) و گذران آن به بردبارى و صبرى دشوار، خود به روشنى گویاى آن است که آن بزرگوار هیچگاه در جایگاه «همکارى» با خلفا جلوس نمىنماید; زیرا پذیرش چهره «حاضر» از امام(علیه السلام) همراه با نفى هرگونه سیماى «یاورى» و معاونت خلفاست. تلاش همیشگى خلفا در حذف على(علیه السلام)تنها سبب گردید که آن بزرگوار به هیچ نقل معتبرى از تاریخ، «کارگزارى» ایشان را تأیید ننماید و این نیاز هر سه خلیفه به اشارات على(علیه السلام)است که آنان را در حوادثى بس حسّاس و مواردى پرشمار به افتخار بهرهمندى از مشاوره امیرمؤمنان(علیه السلام) نایل مىگرداند. اما آنگاه که بنا به پیشنهاد عثمان، دومین خلیفه تصمیم مىگیرد تا فرماندهى فتح ایران را به على(علیه السلام)بسپارد آن حضرت نمىپذیرد.47 بدین ترتیب، خلیفه از به کار گماردن امیرمؤمنان(علیه السلام) در جایگاه یکى از فرماندهان خود محروم مىماند.
در روزگارى دیگر، چون على(علیه السلام) خلیفه سومـ عثمانـ را ناگزیر از پذیرش اجراى حدّ زنا بر ولیدبن عقبه مىنماید ابتدا خود بر تازیانه زدن اقدام نمىورزد و چون فرزندش، حسن(علیه السلام)، لختى درنگ مىکند به ناچار، على(علیه السلام) شخصاً به برگزارى حد بر ولیدـ برادر مادرى عثمانـ مىپردازد.48 این ماجرا نیز گواه آن است که على(علیه السلام) هماره از تصدى پستى از سوى خلفا دورى مىگزیده، مگر آنکه پاى اجراى حدود الهى به میان مىآمده است.
از رهگذر پاسدارى از کیان اسلامـ و نه حمایت حاکمانـ که در تمامى صحنههاى حضور امیرمؤمنان(علیه السلام) شاهد آنیم، نشانههایى از حضور آمیخته با صبر و سکوت در بازماندههاى تاریخنگارى محافظهکارانه قابل تشخیص است و بسا که بیم از آمیختگى دو چهره یاد شده به انکار هرگونه «حضور» سیاسى و اجتماعى امام(علیه السلام)انجامیده باشد; چه آنکه توجیهگران در وجاهت بخشیدن به فرایند غصب خلافت به نهان نمودن هرگونه نارضایى امیرمؤمنان(علیه السلام) در این دوران زهرآگین جسارت ورزیدهاند. با اینحال، امید آن است که ارزیابى مواردى از حضور امام(علیه السلام) در این بستر بیست و پنج ساله تاریخ اسلام ترسیمى از چهره حاضر سکوت امام(علیه السلام) بوده باشد، حضورى که لحظه لحظه آن سرشار از شکیبى ناگوار است.
گذارى بر حضور
سیماى سراسر مظلومیت امیرمؤمنان(علیه السلام) در این جویبار بیست و پنج ساله، برخاسته از توجهى مسؤولانه به امور مسلمانان، هیچگاه جامعه اسلامى را به خود واننهاد و با وجود آنکه بنا به «مصالحى» که از آن یاد نمودیم، توان آن را نیافت که جنبشى فراگیر بر جامه متصدیان خلافت نشاند، اما در راه نگاهبانى از کیان اسلام، فرصتى را تباه نساخت و از این رهگذر، چهرهاى آکنده از مظلومیت و در همان حال، توأمان یافته از حضور و صبورى به یادمان نهاد.
از همان لحظات نخستین دوران بیست و پنج ساله 49، شاهد پایدارى امیرمؤمنان(علیه السلام) در برابر دستاورد «سقیفه» هستیم. نظر به آنکه پیشتر کم و بیش به بیان زمینهها و ابعاد این فرایند پرداختیم، تنها به ذکر کوتاهى از تلاش على(علیه السلام) در برکندن این سنگ زیرین انحراف بسنده مىکنیم; تلاشى که بسته به مصالح یاد شده تنها رنگ «مقاومت» یافت، نه صبغه قیام و نهضت.
على(علیه السلام) با آگاهى یافتن از ماجراى سقیفه، خطاب به ابوبکر چنین مىشورد: «امورمان را بر ما فاسد کردى و با ما به مشورت نپرداختى و حق ما را رعایت ننمودى»50 و چون خواستند او را به بیعت وادارند، فرمود: «همانگونه که شما بر انصار حجت آوردید، من نیز بر شما احتجاج مىنمایم.»51هنگام اجبار او بر این امر نیز ندا در مىدهد: «اى گروه مهاجر، خدا را دریابید! خدا را در یابید! شهریار محمد را از خانهاش به سوى مأواى خود خارج مسازید... .»52
شایان توجه است که آنچه را «بیعت على با خلافت» خواندهاند با تأخیرى هشتاد و چند روزه از موسم آغازین بیعت به ثبترسیده است.53«همراهى» این دوره سه یا شش ماهه از تاریخ با«مسالمت» و جدا از صحنههاى مقاومت، گمانى است به دور از هرگونه فراست تاریخشناسانه; چه آنکه لگدکنندگان سعد بن عباده به میان یاران او، نه دریغ از لگدمال کردن سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) دارند و نه بیم از آتش افروختن بر جان تحصّنکنندگان در بیت فاطمه(علیها السلام) و چنانکه پیشتر گذشت، ایشان در تثبیت جایگاه تازه به دست آمده، در به انزوا کشانیدن جبهه بنىهاشم سخت کوشش نمودند تا آنجا که به گمان به ثمر رسیدن این تلاش، عمر از عبدالله بن عباس مىپرسد: «آیا على(علیه السلام)هنوز در اندیشه خلافت است؟»54 بىشک، این پرسش از تصور کنارهجویى على(علیه السلام)از خلافت برنخاسته، بلکه خلیفه در پى آن بوده است تا با طرح چنین پرسشى کنارهگیرى على(علیه السلام) از امر خلافت را بر اندیشه مردمان حاکم نماید.
بنا به ثبت تاریخ، جناح زمامدار حتى به متهم ساختن على(علیه السلام) به حرص ورزیدن در دستیابى به خلافت ارتکاب مىجوید.55 گذشته از چنین نکوهشى، از سوى آنان که حریصانه جایگاهى الهى را به غصب درآوردهاند، این نقل خود رهنمون شایستهاى است بر پایدارى على(علیه السلام)و ناسازگارى او در این امر تا بدانجا که حاکمیت به اتهام آن چهره وارسته دست مىیازد.
کوتاه سخن آنکه اقدام امیرمؤمنان(علیه السلام) از همان آغاز «سکوت» در افشاى سزاوارى خویش و تصدّى خلافت از سوى کسانى ناشایست، جلوهاى است از حضور على(علیه السلام) که به دلیل پاسدارى از بنیان نوپاى اسلام هیچگاه به برگزارى نهضتى فراگیر نینجامید و این روش گذارى بیست و پنج ساله را همگام بود. تاریخ این دوران حکایت از آن دارد که در کوران پیشامدهاى تهدیدکننده اساس اسلام، امیرمؤمنان(علیه السلام) با انجام رسالت خویش و تنها در پى پاسدارى از کیان اسلامى رهگشایى نموده است، چنان که براى حفظ یکپارچگى مسلمانان، على(علیه السلام) انصار را در برابر سخنان ناخوشایند قریشیان جانبدارى مىنماید تا مبادا با دلسردى انصار، پیکره اسلام بگسلد.56
در رویارویى سرنوشتساز مسلمانان با پادشاهى ساسانى در ایرانـ نبرد نهاوندـ نیز على(علیه السلام) با استناد بر آنکه روانهگشتن شخص خلیفه سبب مىشود تا دشمنان با تجهیز تمامى نیرو، همتى استوار بر شکست اسلامیان گمارند، عمر را از گسیل شدن به میدان پیکار باز داشت و او را به اعزام فرماندهى از میان مسلمانان رهنمون گردید، با آنکه دیگران خلیفه را تشویق مىکردند که خود روانه نبرد گردد.57
همچنین على(علیه السلام) خلیفه را از فراخوانى همگانى قواى بصره بر حذر نمود و او را به تقسیم آن نیرو به سه بخش برانگیخت تا گروهى عهدهدار پاسبانى شهر باشند; دیگر جماعت به برپاداشتن نماز و اذان و آبادانى مساجد اهتمام نمایند و از عهد کنندگان، جزیه برگیرند تا مبادا عهد خویش را به نقض آورند و گروه سوم مهیّاى جنگ شوند و به سوى کوفه روانه گردند تا همراه با گروهى از کوفیان به عرصه نبرد گسیل گردند.58
آنگاه که خلیفه دوم رأى على(علیه السلام) را در تنظیم دیوان مالى جویا مىشود حضرت بدو مىفرماید: «همهساله هر آنچه از مال به نزد تو گرد آمده است تقسیم کن و چیزى از آن را نگاه مدار.»59 همچنین قضاوتهاى امیرمؤمنان(علیه السلام)، بیان حکم شرعى امور و انجام مباحثات علمى و دینى با جدلپردازان غیر مسلمان، که در گزارشات تاریخى به شرح آمده است خود پهنه وسیعى از حضور علمى و اندیشهاى على(علیه السلام) را فراروى ما مىگشاید که ذکر آن موارد برون از عهده این نوشتار است. تنها بر نقل سعیدبن مصیّب از عمر بسنده مىکنیم که وى هماره از مواجهه با مشکلات، بىوجود علىبن ابىطالب(علیه السلام) به خداوندگار پناهنده بود.60
بىگمان، این جلوههاى حضور بر اساس فرمایش امیرمؤمنان(علیه السلام) از رنگ و صبغه «نصیحت» برخوردار بوده است.61 آن حضرت(علیه السلام) تنها در امورى پیرو آنان بوده است که پیروى خداوند بوده باشد62 و فراتر از آن هیچگاه على(علیه السلام) به پذیرش سیره خلفا تن مسپرد و حتى پس از مرگ خلیفه دوم نیز، که کم و بیش زمینههایى براى نیل به جایگاه خلافت فراهم بود، اطاعت از سیره شیخین را پذیرا نگشت. او با آگاهى تمام از فرجام «شوراى خلافت»، در آن انجمن شرکت جست تا هم دوگانگى گفتار و کردار عمر را، که گفته بود «رسالت و خلافت در یک خاندان گرد نیاید»، افشا نماید63 و هم با «حضور» سنجیده و پر تلاش خود، بر آیندگان احتجاج نماید که چگونه قریشیان بىپروا شایستگىها را در پیشگاه کینه و حسادت قربانى نمودند.
با روى کار آمدن عثمان، و اوجیافتن گستاخى زمامداران اموى در نقض حدود و موازین الهى، حضور چهره حاضر على(علیه السلام) ابعاد تازهاى یافت، چنان که نه تنها امیرمؤمنان(علیه السلام) در برابر انحراف دینى ایشان ایستادگى نمود، بلکه شواهدى از حضور گسترده آن حضرت در عرصههاى سیاسى این مقطع به دست مىآید. واکنش على(علیه السلام) در ارتباط با قتل هرمزان به وسیله عبیدالله بن عمر، که قاتل توسط عثمان به عفو رسید، به همان میزان که در تبیین حدود شریعت تواند بود، بایسته آن است که گونهاى از افشاى سیاسى به شمار آید. ابن ابىالحدید این ماجرا را نخستین سازمان اعتراض بر عثمان بر مىشمارد.64 همچنین مخالفت او با عثمان آنگاه که نماز را در منى تمام خوانده بود،65 تنها اقدامى در بیان فروع احکام نبوده که بىگمان، اینگونه افشاگریها در پهنه وسیع حج بیشتر نمایان حضورى اجتماعى و معترضانه است.
با نگرشى کوتاه در شرایط نگارش تاریخ، به روزگار عباسى، گزاف نخواهیم یافت اگر گفته شود چنین نگاشتههایى از دوران شیخین ناگزیر از آمیزش حقایق فراوانى با تحریف بوده است. اما دستان تاریخ در ثبت وقایع عصر اموى، که خلافت عثمان آغازى برشیافته66 از آن مىباشد، تا اندازهاى گشودهتر به گزارش جریانات پرداخته است. اینکه انتقاد بىپرواى امیرمؤمنان(علیه السلام) بر روش مدیریتى خلفا در بازمانده نگارشات یافت مىشود از آن دست اخبارى است که ما را به وجود تعداد قابل توجهى از اینگونه اعتراضات على(علیه السلام)، حتى بر سنّت «شیخین»، رهنمون مىسازد. به نقل مورّخان، چون عمر از یکسو، نیمى از اموال برخى عمّال خویش بستانید و آن را به بیتالمال پیوست و از سوى دیگر، ادامه کارگزارى را به ایشان اجازت نمود از سوى امیرمؤمنان(علیه السلام) نکوهش گشت که اگر آنان دزد و سارقاند از چه رو کارشان را تداوم مىدهى و اگر چنین نیستند چرا مالشان را مىستانى؟!67 در این مخالفت جسورانه امام(علیه السلام) دقت شود که آن حضرت(علیه السلام) خلیفه را مرتکب به یکى از دو خطا مىشمارد: تداوم کارگزارى سارقان و یا به ناحق ستاندن دارایى کارگزاران. بر جا ماندن انتقادى این چنین از میان گزارشات تاریخ، خود رهیافت نیکویى است بر تمام آنچه از حضور امیرمؤمنان(علیه السلام) در اصلاح امور جامعه، پوشیده مانده است.
با اینهمه، ویژگیهاى عصر عثمان، که على کشنده اقوام او بوده است، موجب مىگشت تا على(علیه السلام)، که کمر همّت بر حفظ بنیاد اسلام بسته بود، گریزى از آن نداشته باشد که به تکرارى پرشمار، بر شیوه خلیفه اعتراض نماید، چنان که با وجود منع از بدرقه ابوذرـ صحابى نامور پیامبر(صلى الله علیه وآله)ـ که عثمان فرمان به تبعید او داده بود، به هنگام خروج، على(علیه السلام) همراهىاش مىنماید و در پاسخ اعتراض خلیفه به این نقض فرمان، صراحت مىورزد که: «آیا هر آنچه را بدان فرمان مىرانى طاعت خداوند بدانیم، گرچه حق بر خلاف آن باشد؟! آیا در چنین موردى تو را پیرو باشیم؟! به خدا سوگند، چنین نخواهیم کرد»68 و چون از عثمان بر تبعید عمّار یاسرـ دیگر صحابى بزرگـ انتقاد مىکند از او پاسخ مىشنود: «تو خود سزاوار تبعیدى.»69 سرانجام، خلیفه بدو مىگوید: «تو در نزد من از مروان بن حکم بهتر نیستى» و على(علیه السلام) با خشم پاسخ مىگوید: «این سخن را به من مىگویى؟! و مرا با مروان مىسنجى؟! به خداوند قسم، من از تو برترم و پدرم از پدر تو برتر است و مادر من از مادر تو افضل مىباشد.»70
فرجام سکوت
به گواهى تاریخ، پس از بیست و پنج سال سکوت، که ما یادآور آکندگى آن از جلوههاى بارز حضور گشتیم، سرانجام با برگزارى جنبشى مردمى در براندازى حکومت امویان، على(علیه السلام) به اجبار مردمان، پذیراى خلافت شد تا در کوتاه روزگارى، که حضور امام توانایى جدایى بیشترى از سکوت مىیافت، آنچه را بر اسلام گذشت رساتر از پیش ندا در دهد. بىگمان، نگاشتهها و خطابههایى از امام(علیه السلام)، که بیشتر در مجموعه «نهجالبلاغه» گرد آمده است، تمامى آن افشاگریها، که کم و بیش به گونهاى آشکار و نهان انجام مىیافته، نبوده است.
چنانچه آغاز خلافت امام(علیه السلام) را پایانى بر تمام آن سکوت بیست و پنج ساله انگاریم اما با اتمام ایام خلافت على(علیه السلام)ـ و جانشینى امام حسن(علیه السلام)ـ باز شاهد روزگار دیرپایى از تاریخ مىباشیم که دست کم نگارش حقایق تاریخى اسلام را به سکوت پیچیده است. از این رهگذر، با وجود برقرارى دورهاى از حاکمیت امیرمؤمنان(علیه السلام)، همچنان چهرههایى از دوران بیست و پنج سال سکوت، از نگاه تاریخ پوشیده مانده است; دورانى که نتوان بر آن، ایام عزلت و کنارهجویى و یا خموشى نام نهاد، بلکه مىتوان آن را زمانه «حضور»ى در پرتو «سکوت» بازشناخت.
-
پىنوشتها
1ـ نظر به کینه و حسادت دیرپاى قریش نسبت به على بن ابیطالب(علیه السلام)، که آن را بررسى خواهیم کرد، مىتوان دامنه دوران سکوت را از هر دو سمتـ آغاز و انجامـ گسترش یافتنى دید، چنانکه آیه شریفه «وَ اللّهُ یَعصِمُکَمِنَ النَّاسِ»، که پیامبر(صلى الله علیه وآله) را در اعلان ولایت على(علیه السلام) در روز غدیربه حمایت الهى از فساد مردمان اعتماد مىبخشد، خود بیانگر وجود کینههاى درونى اعراب نسبت به اخوالرّسول است. همین حسادتها پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به سکوت از نگارش جانشینى على(علیه السلام)ـ حادثه «دواتو قلم»ـ واداشت. همچنین در دوران خلافت امیر مؤمنان(علیه السلام)، گستره ابعاد نوین این کینهها در رقابتهاى خشونتآمیز، گونهاى از سکوت رادر پى داشته است که پژوهش در این زمینهها از فراخور این نوشتار خارج است. کوتاه سخن آنکه گلایهمندى على(علیه السلام)از اینکه پس ازرحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله)همیشه «مظلوم» بوده دربردارنده پهنه وسیعى از زندگانى على(علیه السلام) است که انجام آن به شهادت على(علیه السلام) انجامید.
2ـ غاصبان خلافت همواره بر برترى مدیریت خویش تکیه ورزیدهاند، چنان که بنا به نقلى، خلیفه دوم بر اینکه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حال بیمارى مىخواست بر جانشینى على(علیه السلام) صراحت ورزد، اعتراف نموده استو با این حال، ممانعت خود را از این اقدام به منظور حفظ اسلام مىانگارد و مىگوید: قریش بر على(علیه السلام)اجتماع نمىنمودند. ر. ک. به:ابن ابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، چ دوم، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1965، ج 12، ص 21
3ـ به ادّعاى عمر، بیعت با ابوبکر «ناگهانى»ـ فلتةـ بوده و على(علیه السلام)نیز پس از پذیرش خلافت، با اشاره بدین امر فرموده: «بیعت شما مردم با منبیعتى ناگهانى نبوده است.» (فیضالاسلام، نهجالبلاغه، خطبه 136)
4- خلع سلاح زبیر و نیز لگدمال کردن سعدبن عباده گواه بارزى از این سیماىرعبانگیز است. ر. ک. به: محمد بن جریر طبرى، تاریخالامم و الملوک ، قاهره، مطبعة الاستقامه، 1939، ج 2، ص 447 وابن ابىالحدید، همان، ج 2،ص 45
5ـ ابن ابىالحدید را عقیده بر آن است که اگر عمر نمىبود ابوبکر نیز به خلافتنمىرسید. ر. ک. به: همان، ج 1 ص 174
6ـ آنگاه که بانوى اسلام، فاطمه(علیها السلام)، به امیر مؤمنان(علیه السلام) پیشنهاد قیام نمودبانگ مؤذّن به شهادت رسالت محمّد(صلى الله علیه وآله) شنیده شد و على(علیه السلام)پاسخ فرمود: «آیا زوال این ندا را از روى زمین خوش دارى؟!» ر. ک.به:همان، ج 11، ص 113
7ـ همان، ج 9، ص 58
8ـ على(علیه السلام) حمایت مسلحانه ابوسفیان را نپذیرفت; چه آنکه نبردى خونریزرا پیامد آن مىانگاشت. ر. ک. به: طبرى، همان، ج 2، ص 449
9ـ ابن ابىالحدید، همان، ج 2 ص 22; به گزارش یعقوبى چون على(علیه السلام) در پاسخ به درخواست «نهضت» فرمان داد که قیامخواهان صبحدم باسرهاى تراشیده خارج شوند تنها سه تن اجابت نمودند و به نقل ابنابىالحدید، امام(علیه السلام) صراحت مىورزد که از صد نفر یک تن نیز حمایتگر ندارم تا قیام کنم. ر. ک. به: یعقوبى، تاریخ الیعقوبى، بیروت،دارصادر، ج 2،ص 126 / ابن ابىالحدید، همان، ج 9، ص 57
10ـ ابن ابىالحدید، همان، ج 2، ص 20 / همچنین ر. ک. به: ابن هلال ثقفى ،الغارات، تحقیق سیدعبدالزهراء الحسینى، دارالکتاب الاسلامى،1990،ص205
11ـ ابن ابىالحدید، همان، ج 1، ص 307
12ـ یعقوبى، همان، ج 2، ص 129
13ـ ابن ابىالحدید، همان، ج 2، ص 59
14ـ در این سند حَمَضـ با ضادـ ضبط شده است که از اهمیت کمترى نسبت بهحمصـ باصادـ برخوردار است و چه بسا سابقه فتوحات در حمص بیانگر اشتباه ضبطى این سند باشد. لذا، گمان آن مىرود که پیشنهاد عمردر مورد حکومت حمص بوده باشد.
15ـ مراد آنکه اجل مرا در رباید.
16ـ مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق محمد محىالدین عبدالحمید،بیروت، دارالمعرفة، 1368 هـ، ج 2، ص 330
17ـ ر. ک. به: ابن اعثم، الفتوح، چ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1986، ج 1،ص 290; پیشنهادات رهگشایانه على(علیه السلام)دراین مشاورات پاسدار کیاناسلامى بوده است.
18ـ ابن ابىالحدید، همان، ج 4، ص 56 و 63 / مسعودى، همان، ج 3، ص 42
19 و 20ـ ابن ابىالحدید، همان، ج 4، ص 54 / ج 11، ص 114
21ـ همان، ج 13، ص 300 / مسعودى، همان، ج 2، ص 362 و 380
22 و 23ـ ابن ابىالحدید، همان ج 13 ص 299 / ج 12، ص 51 و 88
24ـ ابن هلال ثقفى، همان، ص 204
25 و 26ـ ابن ابى الحدید، همان، ج 9، ص 306 / ج 20، ص 298
27ـ همان، ج 9، ص 28 ـ 29
28ـ پس از آنکه ابوبکر به تخت خلافت رسید عطایى را به میان زنان مهاجر وانصار قسمت نمود و چون زیدبن ثابت سهم زنى از انصار را بدو داد آن زننپذیرفت و گفت: «در دین خود رشوهپذیر نیست.» ر. ک. به: ابن ابىالحدید، همان، ج 2، ص 53
29ـ همان، ج 2 ص 52
30ـ «...امّا علىٌّ فانبه من ذلک... .» از نگاهى دیگر، مفسدهآفرینى کارگزاراخلیفه در انجام امور به خلیفه اجازه داده است تا شأن على(علیه السلام)را اچنین امورىـ پرمفسدهـ والا شمارد. ر. ک. به: همان، ج 9، ص 29
31ـ همان، ج 12، ص 51 / یعقوبى، همان، ج 2، ص 158
32ـ ابن ابىالحدید، همان، ج 1، ص 186
33ـ نهجالبلاغه، خطبه 3 معروف به «شقشقیّه»
34ـ ابن الاثیر، اسدالغابة فى معرفة الصحابة، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1970، ج 2، ص 392 / شیخ مفید، الارشاد فى معرفة حجج الله فى العباد، قم،مؤسسة آل البیت (علیهمالسلام) لاحیاء التراث، 1413 هـ، ج 1، ص 75; بعدها نیز ولیدبن عتبه بیعت نکردن سعیدبن عاص با على(علیه السلام)را بدان جهتمىداند که على(علیه السلام)قاتل پدر اوست. ر. ک. به: مسعودى، ج 2، ص 362
35ـ ابن ابىالحدید، همان، ج 9، ص 58
36ـ بدرى: شرکت کننده در پیکار «بدر» به سال دوم هجرى.
37ـ ابن حجر عسقلانى، الاصابة فى تمییز الصحابة، چ اول، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1328 هـ، ج 2، ص 408 و ج 4، ص 80
38ـ بایستگى على(علیه السلام) در اینکه محور «حق» قرار گیرد هیچگاه به معناى انکارفضایل عمّار نیست.
39 و 40ـ ابن ابىالحدید، همان، ج 8، ص 17 / ج 20، ص 299
41 و 42 و 43 و 44ـ همان، خطبههاى 3، 26، 211 و ج 9، ص 305
45ـ فیضالاسلام، همان، خطبه 3
46ـ ر. ک. به: ابن ابىالحدید، همان، ج 13، ص 301
47ـ بلاذرى، فتوح البلدان، بیروت، دارالنشر، للجامعیّین، 1958، ص 356 / مسعودى، همان، ج 2، ص 318; در نقل اخیر، خلیفه، عثمان را به سوى على(علیه السلام) مىفرستد تا نظر او را در باره پذیرش فرماندهى جویا شود که على(علیه السلام) اجابت نمىنماید.
48ـ مسعودى، همان، ج 2، ص 345
49ـ مىتوان حضور على(علیه السلام) را در به انجام رسانیدن کفن و دفن پیامبر(صلى الله علیه وآله) نظربه اهمیت پاس از مقام رسالت و حفظ قداست آن، اقدامى بایسته و نیزنخستین جلوه حضورى آگاهانه بر شمرد.
50ـ مسعودى، همان، ج 2، ص 307
51 و 52ـ ابنابىالحدید، همان، ج 6، ص 11 / ص 12
53ـ مسعودى، همان، ج 2، ص 309
54ـ ابن ابىالحدید، همان، ج 12، ص 21
55ـ ابن هلال ثقفى، همان، ص 204
56ـ یعقوبى، همان، ج 2، ص 128
57ـ ابناعثم، همان، ج 1، ص 289 ـ 291 / دینورى، اخبار الطّوال، قاهره، مطبعة الاستقامه، 1939، ص 135; مسعودى گزارش از آن دارد که على(علیه السلام) پیشنهاد نمود تا خلیفه خود عزیمت پیکار نماید اما این گزارش خلاف دیگر نقل پر شهره است. ر. ک. به: مسعودى، همان، ج 2، ص 317
58ـ ابناعثم، همان، ج 1، ص 292
59ـ بلاذرى، همان، ص 630
60ـ ابن سعد، الطبقات الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1990، ج 2، ص 258
61ـ «فصحبته مناصحاً»; ر. ک. به: ابن هلال ثقفى، همان، ص 203
62ـ همان / همچنین ر. ک. به: مسعودى، همان، ج 2، ص 351
63ـ ابن ابىالحدید، همان، ج 1، ص 189 / ابن الاثیر، الکامل فىالتاریخ،بیروت، دارصادر، 1965، ج 3، ص 63
64ـ ابن ابىالحدید، همان، ج 9، ص 55
65ـ ابن الاثیر، همان، ج 3، ص 103
66ـ دوران عثمان مىتواند آغاز عصر اموى باشد که خلافت على(علیه السلام)در آن عصر، برش زمانى ایجاد نمود.
67ـ رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، بهار 1369، ج 2، ص 427 به نقل از محمد باقر المحمودى، نهجالسّعادة فى مستدرک نهجالبلاغة، ج 1، ص112; همچنین ر.ک. به: علاّمه امینى، الغدیر فى الکتاب و السنّة و الادب، چ دوم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1366 ش، ج 6، ص 271 و یعقوبى، همان،ج 2، ص 157
68ـ مسعودى، همان، ج 2، ص 351
69ـ بلاذرى،انسابالاشراف، ج5، ص54/علاّمهامینى،همان،ج9،ص19
70ـ مسعودى، ج 2، ص 351