موانع و مشکلات تاریخ نگارى شیعه
Article data in English (انگلیسی)
موانع و مشکلات
تاریخ نگارى شیعه
حجة الاسلام على امامى فر
مقدمه
تاریخ به دلیل اهمیت و ارزشش در اسلام، مورد توجه خاص مسلمانان قرار گرفته است. بى شک، شیعیان و رهبران گرانقدر شیعه نیز از ارزش و اهمیت آن غافل نبوده اند و حتى با انگیزه هایى قوى، تاریخ را مورد توجه خود قرار داده اند که به اختصار، به برخى از آنها اشاره مى کنیم: 1ـ بخش قابل ملاحظه اى از قرآن کریم در باره حوادث تاریخى است. قرآن همچنین به پیروان خود تأکید مى کند که این حوادث و امثال آنها را مورد توجه قرار دهند و آن گونه که خود قرآن تصریح مى فرماید، هدف از ذکراین حوادث در یک کلمه خلاصه مى شود و آن «عبرت گرفتن» و انتخاب راه صحیح براى زندگى کردن است. رهبران دینى ما در این راستا، توجه به تاریخ را مورد تأکید قرار داده اند. به عنوان نمونه، على(علیه السلام) در نامه معروفش به امام حسن(علیه السلام)، به صراحت، بر توجه به تاریخ گذشتگان و ارزش معنوى آن تأکید مى کند:«پسرکم، هرچند من به اندازه همه آنان که پیش از من بوده اند، نزیسته ام، اما در کارهاشان نگریسته ام و در سرگذشتهاشان اندیشیده و در آنچه از آنان مانده، رفته و دیده ام تا چون یکى از آنان گردیده ام، بلکه با آگاهى که از کارهاشان درست به دست آورده ام، گویى چنان است که با نخستین تا پسینشان به سربرده ام.»1 2ـ سنّت پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) در قرآن به روشنى، به عنوان «اسوه» و «الگوى مسلمانان» معرفى شده است: «لَقَدْ کَانَ لَکُم فی رَسوُلِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجوُا اللّهَ وَ الْیوَمَ الْاَخِرَ وَ ذَکَرَ اللّهَ کَثیراً» (احزاب: 21); قطعاً، براى شما در (اقتدابه) رسول خدا سرمشقى نیکوست; براى آن کس که به خدا و روز باز پسین امید دارد و خدا را فراوان یاد مى کند.«قُلْ اِنْ کُنْتُم تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ» (آل عمران: 31);بگو اگر خدا را دوست دارید از من پیروى کنید تا خدا دوستتان بدارد. «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُم عَنْهُ فَانْتُهوا»;(حشر: 7) و آنچه فرستاده خدا به شما داد آن را بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، بازایستید.«وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى اِنْ هُوَ اِلاَّ وَحْىٌ یُوحى» (نجم: 3 و 4); او از سر هوى سخن نمى گوید. این سخن جز وحى نیست.
بنابراین، سعى شیعیان و رهبران آنها همیشه بر حفظ و نگه دارى این سنّت بوده و در این زمینه بیشترین تلاش را کرده اند. رهبر شیعیان جهان، حضرت على(علیه السلام)، بهترین راه رستگارى و تنها چیزى را که مى تواند جامعه و حاکمیت آن را از انحراف دور نگه دارد پیروى از سنّت رسول الله(صلى الله علیه وآله)مى داند. با مراجعه به نهج البلاغه به این نکته برمى خوریم که آن حضرت بخش عظیمى از خطبه هاى خود را به احیاى سنّت پیامبر (صلى الله علیه وآله)اختصاص داده است و در عمر کوتاه حکومتش سعى و اهتمام داشت که سنّت فراموش شده پیامبر(صلى الله علیه وآله) را زنده کند و آن را ملاک تمییز حق و باطل قرار مى داد. هدف آن حضرت تفهیم این حقیقت به مردم زمان خود و آیندگان بود.
در خطبه 159 نهج البلاغه، پس از بر شمردن بخشى از سنتّهاى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، در باره ارزش و اهمیت سنّت آن حضرت مى فرماید: «به پیامبر پاک و نیکویت اقتدا کن و از آن حضرت پیروى نما; زیرا آن حضرت براى کسى که بخواهد پیروى کند، سزاوار پیروى است و براى کسى که بخواهد خود را منتسب به آن حضرت کند، انتسابى شایسته است. محبوب ترین بندگان نزد خدا کسى است که از پیامبرش پیروى کند.»2
به طور قطع، مى توان گفت که بخش عظیمى از این سیره را تنها با کمک گرفتن از تاریخ مى توان حفظ کرد و به آیندگان انتقال داد تا همه بتوانند به سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله)تأسّى کنند. بنابراین، مى توان گفت: اگر تاریخ وسیله اى براى فهم قرآن و ساختن انسانها و حفظ سیره و سنّت عملى پیامبر(صلى الله علیه وآله) است اهل بیت آن حضرت(علیهم السلام) و پیروان آنها باید بیشترین استفاده را از این وسیله کرده باشند و اگر تاریخ مى تواند گذشته سیاه خاندان اموى و همفکران و همراهان آنها را براى امّت اسلامى روشن کند تا فریب ریاکاریهاى آنها را نخورند به یقین، ائمّه(علیهم السلام)و پیروان آنها از آن استفاده کرده اند و مى کنند.با مراجعه به کتب فهرست، مانند فهرست نجاشى و فهرست شیخ طوسى، به این نکته اساسى و ارزشمند مى رسیم که شیعیان نهایت سعى خود را در انجام این امر مهم نموده و آثار ارزشمندى از خویش به یادگار نهاده اند. گرچه در اثر برخى عوامل و حوادث، بیشتر این آثار از بین رفته و به دست ما نرسیده است ولى با وجود این، باید به این حقیقت تلخ اعتراف کنیم که در مقایسه با سایر مسلمانان، آثار شیعیان چه از نظر کیفى و چه از نظر کمّى، قابل مقایسه نیست. در اینجا، این سؤال اساسى به ذهن خطور مى کند که چرا شیعیان تاریخى جامع و صحیح از اسلام، یعنى زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سنّت آن حضرت و ائمّه اطهار(علیهم السلام)تدوین ننموده اند که امروز ما با مشکلات عدیده اى که ناشى از این نقصان است، روبرو نشویم؟نوشته حاضر سعى دارد جوابى، هر چند مختصر، به این سؤال بدهد و تبیین نماید که شیعیان در راه ثبت تاریخ، با مشکلات و موانع بزرگى روبه رو بوده اند و این امکان براى آنها وجود نداشته است که به ثبت و ضبط تاریخ به نحو مطلوب بپردازند. با وضعیتى که از نظر سیاسى، بر جامعه اسلامى پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) حاکم بود، امکان بیان حقایق کمتر وجود داشت; زیرا طرفداران حق، بخصوص شیعیان، تحت انواع فشارهاى سیاسى، نظامى و تبلیغاتى قرار داشتند. اینک در حد امکان و به اختصار، به بعضى از این مشکلات اشاره مى کنیم. پیش از آنکه به بررسى مشکلاتى بپردازیم که متوجه شیعیان به طور خاص بوده، لازم است به این مشکل اساسى توجه داشته باشیم: مشکل بزرگى که نه فقط به شیعیان، بلکه به تاریخ نیز اختصاص نداشت و مصیبتى بود که متوجه فرهنگ عمومى اسلام گردید و خسارت جبران ناپذیرى بر پیکر سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) وارد ساخت منع کتابت حدیث از سوى خلفا، بخصوص خلیفه دوم، بود که تا یک قرن ادامه پیدا کرد. گرچه شیعیان خود را ملزم به این منع نمى دیدند ولى از آثار شوم آن نیز کاملاً در امان نبودند. در این زمینه، همچنین در باره انگیزه ها و آثار مخرّب منع کتابت حدیث بر فرهنگ اسلام، کتابها و مقالات فراوانى از سوى علما و محققان فریقین نوشته شده که نیازى به تکرار آنها در این مختصر نیست. در باره مشکلاتى که در زمینه تاریخ نگارى صیحیح، به طور خاص، متوجه شیعیان بوده است، مى توان به موارد ذیل اشاره کرد:
1ـ مسائل سیاسى
مهمترین مشکل شیعیان در زمینه نگارش صحیح تاریخ، فشار سیاسى موجود در جامعه اسلامى بود. مشکلات دیگر ناشى از آن بوده اند. با رحلت پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) و به خصوص پس از دوران خلافت، حاکمیت سیاسى جامعه اسلامى در مقابل راه و سیره پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) قرار گرفت. در نتیجه، ائمّه معصومین(علیهم السلام)و شیعیان آنها که خود را موظف به حفظ، نگهدارى و تداوم اسلام محمّدى(صلى الله علیه وآله وسلم) و اصیل مى دانستند، قهراً در مقابل حاکمیت سیاسى قرار گرفتند. لذا، اولاً شیعیان رغبتى به ثبت تاریخ حاکمیتى که با آنان دشمن بود، از خود نشان نمى دادند و در مرحله دوم، اگر مى خواستند تاریخ این حاکمیت را براى افشاگرى و روشنگرى ثبت کنند با فشار نظامى روبرو مى شدند. به همین دلایل، حاکمان ظالمى که بر مسلمانان حکومت مى کردند با قدرتى که در اختیار داشتند، تاریخ را آن گونه که خود مى خواستند، نوشته اند و تاریخ، این حقیقت تلخ رابراى ما بیان کرده است. زبیربن بّکار در الاخبارالموفّقیات نقل کرده است که «سلیمان بن عبدالملک (خلافت 96ـ 99 هـ. ق.) در دوران ولایتعهدى خود در سال 82 به مدینه رفت و به دیدار مکانهاى تاریخى، یعنى جاهایى که رویدادهایى براى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) اتقاق افتاده بود، سرگرم شد. در این گشت و گذار که عده اى از بزرگان مدینه از جمله ابان بن عثمان بن عفان و برادرش عمرو بن عثمان و دیگران او را همراهى مى کردند، مطالبى را مى شنید. سلیمان که دریافت ابان بن عثمان از اطلاعاتى در این زمینه برخوردار است به او دستور داد تا سیره رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) را تدوین کند. ابان گفت: سیره مذکور در اختیار من قرار دارد. و این کتاب (یا مطالب آن را) از فردى که مورد وثوق است، به دست آورده ام. سلیمان دستور داد تا از آن نسخه بردارى کنند. ده نفر آن را بر روى پوست نگاشتند. وقتى سلیمان آن را از نظر گذارنید، مشاهده کرد که نام انصار در بیعت عقبه و بدر یاد شده است. سلیمان اظهار داشت: من چنان فضیلت و مزیّتى را در آنها سراغ ندارم; یا خاندان ما به حق آنها تجاوز کرده اند و یا این انصار فاقد چنان فضیلتى بوده اند! ابان یگفت: ستمى که انصار در حق عثمان روا داشته اند نمى تواند از اظهار حق مانع گردد. انصار همان گونه بوده اند که راجع به آنها در این کتاب سخن رفته است. سلیمان گفت: به نسخه بردارى این کتاب، مرا نیازى نیست; مگر آنگاه که به عبدالملک، پدرم، گزارش کنم; چرا که ممکن است او مخالف چنین کارى باشد. لذا، دستور داد آن کتاب را سوزاندند و گفت: پس از مراجعت به شام از وى مى پرسم; اگر موافقت نمود نسخه بردارى از آن ى امکان پذیر است. سلیمان پس از مراجعت به شام، جریان را براى پدرش عبدالملک گزارش نمود. عبدالملک گفت: چه نیازى به این کار است; کتابى را فراهم کنى که در آن از فضیلت ما سخن نرفته است؟ وقتى سلیمان گفت: کتاب یاد شده را سوزانده است عبدالملک عمل او را تایید کرد.»3
این نمونه اى کوچک از تحریف تاریخ، و اِعمال زور و قدرت در نوشتن تاریخ است و شاید بسیارى از این نمونه ها را در تاریخ بتوان پیدا کرد.
2 فشار نظامى
با انحراف حکومت اسلامى از مسیر اصلى، تنها گروهى که درصدد جلوگیرى بیشتر و اصلاح آن برمى آمدند، شیعیان بودند. بنابراین، سعى دستگاه حکومت بر این بود که به هر نحو ممکن، این مانع را از سر راه خود بردارد; از جمله متوسّل به زور شدند و با این وسیله سعى کردند که ریشه تفکّر انقلابى شیعه و حتى نام آن را از صحنه روزگار براندازند. لذا، نفْس شیعه بودن جرم محسوب مى شد و شیعیان على(علیه السلام) را در هر جا که پیدا مى کردند، مى کشتند. شرح جنایاتى که بر شیعیان رفته است، احتیاج به کتابها دارد.
در چنین شرایطى، نگارش تاریخ صحیح اسلام از مشکلترین کارها بود; زیرا مگر تاریخ اسلام را بدون فضایل محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) و على(علیه السلام)و خانواده آنها مى توان نوشت؟! حقایق و وقایعى همچون شخصیت بزرگ و والاى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) ، سبقت على(علیه السلام) در اسلام، فداکاریهاى او و پدرش در مکه در حمایت از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) بخصوص شجاعت و شهامت على(علیه السلام)در «لیلة المبیت» و ایثار او در مدینه و در غزوات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، علم او، حکمت او، امامت و نصب او به جانشینى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، غصب خلافت، شهادت حضرت زهرا(علیها السلام)، دختر گرامى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، و از طرفى دشمنیهاى قریش و بخصوص خاندان ابوسفیان بااسلام و پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) تاریخ اسلام را تشکیل مى دهند. نقل همه اینها جرم بود و لازم بود به فراموشى سپرده شوند; زیرا معاویه و همفکران او مى خواستند نام پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)را از صنحه روزگار محو کنند، و اسلام را از بین ببرند و با این هدف چگونه مى توانستند حقایق را تحمل کنند.؟!
مطرف پسر مغیرة بن شعبه مى گوید:
«... پدرم معمولاً پیش معاویه مى رفت و با او صحبت مى کرد وقتى که از نزد معاویه برمى گشت از چیزهایى که از معاویه مى دید و در نظرش بزرگ مى نمود، براى من صحبت مى کرد. اما یک شب که از پیش معاویه برگشت از خوردن شام پرهیز کرد و مى دیدم که بسیار غمگین است.
ساعتى منتظر گشتم، گمان کردم که حادثه اى براى ما رخ داده است. از او سؤال کردم: چه شده که تو را غمگین مى بینم؟ پدرم در جواب گفت: از نزد کافرترین و خبیث ترین مردم مى آیم. هنگامى که با او (معاویه) تنها بودیم به او گفتم: اى امیرالمؤمنین! تو پیر شده اى، اگر با عدالت رفتار کنى و کارهاى خیر را گسترش دهى، بزرگى کرده اى و اگر توجّهى به بنى هاشم کنى (کمتر به آنها ظلم کنى) صله رحم کرده اى. قسم به خدا، امروزه آنها دیگر چیزى ندارند که از آن بترسى و این کار (صله رحم) هم ثواب دارد و هم باعث بقاى نام نیک تو خواهد شد. معاویه در جواب گفت:
«هیهات، هیهات! امید بقاى کدام نام نیک را داشته باشم؟ اخوتیم (ابوبکر) حکومت را به دست گرفت و به عدالت رفتار کرد و کرد آنچه را مى بایست بکند. اما همین که مُرد نامش هم از میان رفت; مگر اینکه کسى بگوید: ابوبکر!»
«سپس اخوعدى (عُمَر) حکومت را به دست گرفت، ده سال کوشش کرد و سختى به خرج داد، اما همین که مُرد نامش هم از صحنه روزگار برافتاد; مگر اینکه کسى بگوید: عُمَر!»
«اما ابن ابى کبشه (مرادپیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) است) روزى پنج بار نامش را فریاد مى کنند: "اشهد انّ محمّداً رسول الله." پس با این وضع، کدام عمل و یادى از من دوام پیدا خواهد کرد. بى پدر، نه، قسم به خدا، باید این نام (محمد(صلى الله علیه وآله وسلم)) یا دین را دفن کنم، دفن کردنى!»4
معاویه پس از استقرار در قدرت، به والیان خویش بخشنامه کرد که «هر کس فضیلتى از على(علیه السلام) نقل کرد او را بکشید; خونش هدر و ذمّه خویش را از آن برّى دانستم.»5
خالد بن عبدالله قسرى از ابن شهاب زُهرى درخواست تدوین سیره نمود. ابن شهاب گفت:
«احیاناً در لابهلاى سیره، از امیرالمؤمنین، على(علیه السلام)، سخن به میان مى آید; آیا با وجود این، مى توانم به این کار دست یازم؟ خالد گفت: اگر ذکر نام آن حضرت با آمیزه اى از خرده گیرى باشد، مانعى ندارد.»6
در فضایى این چنین، مورّخان شیعه، مانند یعقوبى، مسعودى و دیگران، مجبور بودند که از کنار حقایق تاریخ یا با سکوت بگذرند و یا بسیار کمرنگ و در لفافه به نقل آنها بپردازند.
در این مورد، به طور خلاصه باید سخن بعضى از بزرگان را در مورد على(علیه السلام) گفت که: «ما اقول فى شخص اخفى اعدائه فضائله حسداً و اخفى اولیائه فضائله خوفاً و حذراً»; در مورد او چه مى توان گفت که دشمنانش از حسادت و دوستانش از ترس، فضایل او را کمتان کرده اند.؟! خوارزمى مى گوید: «...و انّ بعض شعراء الشّیعة یتکلّم فى ذکر مناقب الوصىّ بل فی ذکر معجزات النّبى(صلى الله علیه وآله وسلم)فیقطع لسانه...»7; بعضى از شعراى شیعه که در مناقب على(علیه السلام)و یا حتى در معجزات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) صحبت مى کنند و حرف مى زنند زبانش را قطع مى کنند و دیوانش را پاره مى کنند. هارون، پسر خیزران، (مقصود واثق خلیفه است) و جعفر متوکل در صورتى به کسى عطا مى کردند و بخشش مى نمودند که به آل ابى طالب دشنام گوید; مانند: عبدالله بن مصعب زبیرى و وهب بن وهب بخترى و مروان بن ابى حفصه و دیگران. البته این مسأله اختصاص به حضرت على(علیه السلام)ندارد، بلکه بسیارى از حقایق تاریخ اسلام، بخصوص آنچه به تشیّع مربوط مى شود، دچار چنین سرنوشتى شده است.
همچنین این مشکل اختصاص به زمان بنى امیّه و بنى مروان نداشته است; زیرا بنى عباس نیز در ظلم و ستم نسبت به شیعیان نه تنها عقب نماندند، بلکه به مراتب، ظالمانه تر برخورد کردند.
وجود این فشارها مسأله «تقیّه» و کتمان عقاید را مطرح کرد. خطر به قدرى جدّى و حادّ بود که احادیث شدیداللّحنى در مورد وجوب تقیّه از ائمّه(علیهم السلام) براى حفظ تشیّع صادر شد که ما در این جا به برخى از آنها اشاره مى کنیم:
امام باقر(علیه السلام) مى فرماید: «ترک تقیّه مثل ترک نماز است.»8
امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:«براى حفظ دینتان تقیّه کنید و آن را با تقیّه زیر پرده دارید; زیرا هر که تقیّه ندارد، دین ندارد. شما در میان مردم مانند زنبور عسل در میان پرندگانید.»9
در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) وارده شده است که مى فرماید: «از پدرم، امام باقر(علیه السلام)، شنیدم که مى فرمود: هیچ چیزى در روى زمین، نزد من از تقیّه دوست داشتنى تر نیست. اى حبیب، هرکس تقیّه کند خدا اورا بالابرد و هرکس تقیّه نکند خدا اورا پست کند.»10
3 فشار تبلیغاتى
ظلم و ستمى که نسبت به شیعه و ائمّه(علیهم السلام)روا داشته شد مظلومیت آنها را براى امّت اسلامى معلوم و مشخص مى نمود. این مظلومیت، بخصوص پس از واقعه کربلا، در کنار حقّانیت اهل بیت(علیهم السلام) و پیروان آنها، موجب محبوبیت آنان در جامعه اسلامى شد. همین مسأله نقش مهمى در پیشرفت و گسترش تشیّع داشته است.
محبوبیت تشیّع حاکمان جور را واداشت که این بار به تزویر متوسّل شوند و با به خدمت گرفتن تبلیغات تشیّع را از صحنه خارج کنند. لذا، شیعیان را رافضى، و خارج از دین، نامیدند. ابن حجر هیثمى در مقدمه کتاب الصواعق المحرقه چنین آورده است: «و اخرج الدّارقطنى عن على عن النبى (صلى الله علیه وآله وسلم) قال سیأتى من بعدى قوم لهم نبز یقال لهم الرافضه، فان ادرکتهم فاقتلوهم فانّهم مشرکون»; دار قطنى از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)نقل کرده که پیامبر فرموده به زودى پس از من قومى مى آیند که داراى لقب خاصى هستند و رافضى نامیده مى شوند، آنها مشرک اند، اگر آنها را دیدى بکش!11
ابن حزم در الفصل فى الملل والنحل شیعیان و تشیّع را این گونه معرفى مى کند:
«ان الرّوافض لیسوا من المسلمین انّما هى فرق اولّها بعد موت النّبى بخمس و عشرین سنة و کان مبدئها اجابة ممنّ خذله الله لدعوة من کاد الاسلام و هى طائفة تجرى مجرى الیهود والنّصارى فى الکذب والکفر»12; رافضیها از مسلمانان نیستند و تنها فرقه اى هستند که ابتداى آن از بیست و پنج سال بعد از وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)بوده است و شروع این فرقه اجابت از دعوت کسى بود (خداوند او را ذلیل کند) که اسلام را قبول نداشت. اینها(شیعیان) گروهى هستند که در کفر و دروغ گویى دنباله رو یهود و مسیحیان اند.
این مطلبى است که در کتب تاریخ و کلامِ به اصطلاح مسلمانان رواج دارد و افرادى مانند طبرى، ابن اثیر، ابن کثیر و به تبع آنها، دیگران نیز همین حرفهاى نادرست را تکرار مى کنند. حتى محققان معاصر جهان اسلام هم با کمال تأسّف، این اکاذیب را تکرار مى نمایند و آنها را نشر مى دهند; مثلاً، رشید رضا در کتابش، الشّیعه و السنّه، چنین نوشته است:
«شیعه گرى به نام خلیفه چهارم، على بن ابى طالب(رضی الله عنه)، آغازِ ایجادِ تفرقه دینى و سیاسى امّت محمّدى گردید و اولین کسى که اصول تشیّع را از خود ساخت یک یهودى به نام عبدالله بن سبا بود که از راه خدعه و نیرنگ، اظهار اسلام نمود. وى مردم را به غلوّ درباره علىـ کرم الله وجهه دعوت مى کرد تا میان این امّت تفرقه ایجاد نماید و دین و دنیاى آنان را تباه گرداند.»13
در چنین جوّى، کمتر سخنى از شیعیان پذیرفته مى شد و آنان در جامعه جایگاهى نداشتند و نمى توانستند حقایق را بیان کنند. بعضى از شیعیان این وضعیت را در اشعار خویش چنین بیان کرده اند.
اذا ما روى الرّاوون الف فضیلة لاصحاب مولانا النّبىّ محمّد
یقولون هذا فى الصحیحین مثبت بخط الامامین الحدیث مسدّد
و مهما روینا عن علىّ فضیلة یقولون هذا من احادیث ملحد
اگر راویان هزاران فضیلت در مورد اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) (منظور خلقا هستند) نقل کنند، مى گویند این فضایل در صحیحین (صحیح مسلم و نجارى) و به خط آنها و به طور متقن ثبت شده است ولى اگر یک روایت در فضیلت على(علیه السلام)نقل شود، مى گویند که این حدیث از احادیث ملحدان است.
و یا این گونه سروده اند که:
اذا فی مجلس ذکروا علیّاً و سبطیه و فاطمة الزّکیّة
یقول الحاضرون ذروا فهذا سقیم من حدیث الرّافضیّة14
اگر در مجلسى ذکرى (فضیلتى) از على و همسر و فرزندان او به میان آید حاضران مى گویند: این حدیث را رها کنید، آن حدیث صحیح نیست; چون از احادیث رافضیان است.
این حقیقتى است که تاریخ به آن گواهى مى دهد. نصر بن على جهضمى به علّت نقل یک روایت در فضیلت على و فاطمه و حسنین(علیهم السلام)از طرف متوکل محکوم به هزار ضربه شلاق شد.15
در وادى تبلیغات، ائمّه(علیهم السلام) و شیعیان با مشکل دیگرى نیز روبه رو بودند: از یک سو، پیدایش گروهها و فرقه هاى مذهبى و کلامى که نتیجه جهالت امّت نسبت به حقیقت اسلام بود و احیاناً براى ایجاد خطوط موازى در کنار تشیع از طرف حکّام تأسیس یا تقویت مى شدند و از سوى دیگر، گسترش اسلام و برخورد مسلمانان با افکار مختلف، سؤالات و اشکالات متعددى متوجه اسلام، بخصوص تشیّع، مى کرد. ائمّه(علیهم السلام) و اصحاب آنها و بعداً علماى شیعه، خود را موظف مى دیدند که به این سؤالات و اشکالات پاسخ دهند و معارف اسلامى را بر اساس اصول، حفظ و اشاعه دهند. بنابراین، نیرو و توان شیعیان در این وادى صرف مى گشت. در نتیجه، «تاریخ»، که در مقایسه با فقه و معارف اسلامى از اهمیت کمترى برخوردار بود، متروک ماند و کمتر به آن پرداخته شد. نگاهى به آثار به جا مانده از بزرگان شیعه در باب فقه و معارف گویاى این حقیقت است.
اینها بعضى از موانعى بود که از خارج بر سر راه تاریخ نگارى شیعه قرار گرفت و بر آنها تحمیل گشت اما همان مقدار آثارى هم که از شیعیان باقى مانده و نگاشته شده داراى نقاط ضعفى است که به آنها اشاره مى شود: 1ـ یکى از این نقاط ضعف این است که مورّخان ما بیشتر متوجه مسائل اعتقادى بوده و حداکثر کوشش خود را در باره امامت ائمّه(علیهم السلام) و فضایل و معجزات آنها مبذول داشته و از اختصاص دادن فصلى به مسائل سیاسى زمان ائمّه(علیه السلام) و کیفیت مبارزات جهادى آنها خوددارى کرده اند، هرچند در خلال همین روایات و نقل معجزات و فضایل، مسائل تاریخى مهمى وجود دارد که تا حد زیادى مى تواند مشکلات تاریخى را حل کند. 2ـ در نقل حوادث، تنها به همان مقدار مورد نیاز اکتفا کرده و از نقل اصل واقعه به طور کامل خوددارى کرده اند. در نتیجه، مسائل، پراکنده، مشوّش و درهم گردیده و براى مرتّب کردن و ارجاع آنها به اصول، به کوشش فراوانى احتیاج دارد و کارى بسیار سنگین است. 3ـ عدم اهتمام به رجال تاریخى از حیث توثیق و عدم آن، که نسبت به رجال حدیث اهتمام مىورزند، در صورتى که اهمیت مسأله تاریخ کم نیست و انگیزه جعل و کتمان حقیقت در آن، بیشتر از مسائل فقهى صِرف وجود داشته است. بنابراین، عدم اهتمام به رجال تاریخ نقطه ضعف دیگرى درتاریخ نگارى ماست و بسیارى از مؤلفان کتب تاریخى ما از حیث مذهب، مجهول الحال مى باشد. 4ـ در نقل وقایع تاریخى، مکان، زمان و مقارنات دیگر آنها ذکر نشده و در نتیجه، تعلیل، تحلیل و نتیجه گیرى از این حوادث بسیار مشکل است.
5ـ نقل روایات متضاد و متناقض در کنار هم بدون تحلیل و جمع بین آنها; این کار اگرچه فى حد نفسه، ارزشمند و ناشى از اهتمامى است که به حفظ احادیث مى دادند ولى خود مشکلى است و براى حل آن، باید زحمت کشید تا حقیقت را از میان آنها پیدا کرد.
نتیجهبا توجه به مجموعه مطالبى که ذکر شد، باید گفت که علماى شیعه على رغم همه مشکلاتى که بر سر راهشان وجود داشته، با ایثار و از خود گذشتگى، نهایت سعى خود را نموده و در حد امکان، حقایق تاریخ را به ما منتقل نموده اند اما با وجود این، در حال حاضر، ما به اندازه برطرف کردن مسائل و مشکلات فکرى و دینى خود، مطالب تاریخى در اختیار داریم. با استفاده از همین مواد پراکنده، مى توان تاریخ صحیح اسلام را بازسازى و ارائه کرد.
-
پى نوشتها
1ـ سید جعفر شهیدى، نهج البلاغه، نامه 31، ص 297
2- «...فتأسّ بنبیّک الأطیب الأطهر صلىّ اللّه علیه و آله، فإنّ فیه أسوة لمن تأسّى و عزاء لمن تعزّى فإنّ أحبّ العباد
الى اللّه، المتأسىّ بنبیه و المقتصّ لأثره... .» (نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 159)
3ـ زبیربن بکّار، الاخبارالموفّقیات، دکتر سامى مکّى العانى، بغداد، مطبعة العانى، 1972 م، ص331ـ334
4ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قم، کتابخانه مرعشى، 1406 ق، ج 5، ص 129 و 130
5ـ محسن الامین، اعیان الشّیعه، ج 1، ص 27
6ـ الاغانى، على بن الحسین ابوالفرج اصفهانى،بیروت، دار احیاء التراث العربى، بى تا،15
7ـ مکاتیب، خوارزمى، بیروت، دار مکتبة الحیاة، 1970م، ص 166
8ـ بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1411 ق، ج 67، ص 103، ح 21
9ـ اصول کافى، محمد بن یعقوب کلینى، مصطفوى، تهران، علمیه اسلامیه، بى تا، ج3،ص 308، باب تقیه، حدیث5
10ـ همان، حدیث شماره 4
11ـ فضل بن شاذان، الایضاح، محدّث ارموى، تهران، دانشگاه تهران، 1363، ص 301
12ـ الفصل فى الملل والنحل، ج 1، ص 290 به نقل ازالغدیر، ج3، ص 92
13ـ الشّیعة والسّنة، ص 4 6 به نقل از علاّمه مرتضى عسکرى، عبدالله بن سبا و دیگر افسانه هاى تاریخى، سردارنیا، تهران، کوکب، چاپ دوم، 1367، ص 47
14ـ ابن شهرآشوب، مناقب، ج 1، ص 3 و 4
15ـ خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتب العربیه، بى تا، ج 13، ص 287