معرفت، سال ششم، شماره دوم، پیاپی 21، تابستان 1376، صفحات 50-

    نیم نگاهى به: از خود بیگانگىدر پرتو آیات قرآن

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    علی یونس نیا / *دانشجوی کارشناسی ارشد - دانشگاه تربیت معلم تهران / unesi@tmu.ac.ir
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    نیم نگاهى به:
    از خود بیگانگىدر پرتو آیات قرآن

    حجة الاسلام محمود رجبى

    مفهوم از خودبیگانگى، که در زبان انگلیسى با واژه Alienationاز آن یاد مى شود، مفهومى جامعه شناختى، روان شناختى، انسان شناختى، فلسفى و حتى مفهومى ارزشى و اخلاقى است که در اکثر علوم انسانى جدید از آن سخن به میان آمده است. دائره این مفهوم گاه آن قدر توسعه مى یابد که شامل انسان نابسامان یا آنومیک دورکیم، دوگانگى شخصیّت در روان شناسى و امثال آن مى شود و گاه بر این نکته تأکید مى شود که نباید مفهوم از خودبیگانگى را با این مفاهیم به هم آمیخت.

    واژه (Alienation)،(1) که در زبان لاتین براى بیان مفهوم از خـودبـیگانگى از آن سود مى جویند، در اصل به معناى جن زدگى است و مـى توان گفـت استفاده از این واژه براى اداى چنـین مقصـودى بدان لحاظ است که از حاکمیّت موجودى نامریى و مسـلط حکایت مى کند. انسان به صورت ناخودآگاه تسلیم اوست و به اندیشه و رفتار انسان شکل و جهت مى دهد.

    ریشه هاى اولیه مسأله از خودبیگانگى را باید در تعالیم ادیان آسمانى جستجو کرد; این ادیان آسمانى هستند که بیش و پیش از هر متفکر و مکتبى مسأله را با بیانهاى گوناگون مطرح کرده، نسبت به آن هشدار داده و براى پیشگیرى و درمان آن، راه حل هاى عملى ارائه کرده اند.

    سه دیدگاه مهم

    سیر تاریخى این مفهوم نشان مى دهد که از خودبیگانگى کاربردهاى متفاوت و حتّى متضادى داشته است و در زبانهاى مختلف با واژگان مختلف، هر چند متقاربى، از آن یاد شده است.

    در مباحث علوم انسانى و اجتماعى نوعاً طرح و تبیین مفهوم از خودبیگانگى به برخى از دانشمندان سده هیجده و نوزده میلادى، بویژه فوئر باخ، هگل و مارکس نامبردار است.(2)

    هگل (1770ـ1831) معتقد است که در مدینه یونانى، که رابطه شهروند (فرد) و دولت یا جامعه اى که هویت واقعى افراد است، رابطه این همانى بود و از خود بیگانگى وجود نداشت، ولى با زوال مدینه یونانى، جامعه براى شهروند بیگانه و فرد از عقلانیت بریده شد و در مسیر تحقق مجدد این همانى چاره اى جز دست برداشتن از آزادى، فردیت و ذاتیت خود ندارد و این همان از خود بیگانگى است. هگل جوهر از خودبیگانگى را در این نکته نهفته مى بیند که فرد انسان احساس مى کند که شخصیت فردى او خارج از ذات او یعنى در جامعه و دولت وجود دارد. وى پایان از خودبیگانگى را عصرروشنگرى مى داند که دولت و سازمان دینى، دیگر حقایقى هراس انگیز و اضطراب آفرین نیستند بلکه بخشى از عالم مادى هستند که در معرض بررسى و تحقیق علمى قرار مى گیرند و به این طریق وجود مطلق (خدا) صرفاً یک مفهوم توخالى مى شود. زیرا، از طریق بررسى علمى در امور مادى هیچ وصفى براى آن نمى توان یافت و نمى توان آن را کشف کرد و خداى خالق، خداى پدر، خدا فعّال رخت بر مى بندد و به موجود برترى که نمى توان آن را به هیچ وصفى توصیف کرد، مبدل مى شود. بدین ترتیب، ذات انسان مرکز امور مى شود و انسان تنها حقیقت مهمّ و حاکم مى شود. هگل معتقد بود گرایش روشنگرى در اینکه پادشاهى و کلیسا (دولت و دین) را به مرزهاى صحیح خود باز گرداند و عقل انسانى را حاکم ساخت به صواب رفته ولى در اینکه جایگاه روح کلى را، که برتر از ذاتیت انسانى است، درک نکرده است، گرفتار خطا شده است. وى بر این باور است که از خودبیگانگى زمانى کاملاً از بین مى رود که اخلاق کهن نابود شود. از مرحله اعتراف به شخصیت انسانى آن گونه که در مسیحیت مطرح است بگذریم و به جامعه سرمایه دارى که به حقوق انسان معترف است برسیم.

    فوئرباخ (1775ـ1833) معتقد بود که انسان حق، محبت و خیر را مى خواهد و چون نمى تواند به آنها تحقق بخشد آنها را در وجود خداى بااین صفات مجسم مى سازد وبه این طریق، از خود بیگانه مى شود. به همین دلیل، دین مانعى در راه پیشرفت مادى و معنوى و اجتماعى انسان تلقى مى شود. انسان در سیر خود براى رهایى از دین و به تعبیرى از خودبیگانگى سه مرحله را گذرانده و یا باید بگذراند: درمرحله نخست، خدا و انسان در دامن دین به هم آمیخته بودند در مرحله دوم، انسان از خدا کناره مى گیرد تا روى پاى خود بایستد و مرحله سوم، مرحله علم انسانى است که به انسان تحقق مى بخشد و نوع انسانى، خداى انسان مى شود و به جاى رابطه خداوانسان، رابطه نوع انسانى و انسان مطرح مى شود.

    مارکس (1818ـ1883)، که براى کار، بالاترین مقام را قایل است، مى گوید: انسان از طریق الوهیت یا ایدئولوژى، خودِ حقیقى اش را تحقق نمى بخشد بلکه از طریق اتحاد با جهان بوسیله کار خلاّق، فعالیّت سازنده و روابط اجتماعى عینى و هماهنگش ذات خود را محقق مى سازد ولى در نظام سرمایه دارى کارِ کارگر از هرگونه اهتمام انسانى تهى است. کارگر با فروش قدرتِ بر کار خود، به ابزار تولیدِ سود، تبدیل مى شود نه خود را در کارش بازمى شناسد و نه دیگران به این حقیقت که او تولید کننده حاصل کار است، اعتراف مى کنند و به این طریق، از کارش، فعالیت زندگیش و حقیقت انسانى اش جدا و در یک جمله از خودبیگانه مى شود.

    مارکس، مانند فوئر باخ، براین باور است که دین نیز مانع و پرتگاهى در مسیر شکوفایى کامل نیروهاى انسان و عاملى براى از خودبیگانگى اوست. دین افیون توده ها است و با دادن وعده هاى اخروى مردم را از انقلاب و عصیان علیه انواع حکومتهاى استبدادى بازمى دارد و به جاى هویّت حقیقى انسان، انسانى خیالى را به او ارائه مى دهد و به این طریق، او را از خودبیگانه مى کند. وى مى گوید: بر انسان است که با از بین بردن دین، شرط اساسى تحقق سعادت حقیقى و نجات از خودبیگانگى را فراهم سازد.

    قرآن و از خود بیگانگى

    بررسى مسأله از دیدگاه ادیان مختلف، فرصت و مجالى بس وسیعتر و تحقیقى گسترده تر و عمیق تر مى طلبد. پرداختن به همه آنچه در معارف اسلامى در این خصوص آمده است نیز از حوصله این بحث کوتاه بیرون است و فقط به منظور آن که گامى کوچک به سوى طرح مسأله برداشته باشیم و نقطه شروعى براى بررسى آن، از دیدگاه اسلام باشد، نیم نگاهى به مسأله از خودبیگانگى با نظر به برخى از آیات قرآن مى کنیم.

    پیش از وارد شدن در بحث، تذکر این نکته ضرورى است که طرح مسأله از خود بیگانگى بستگى تام به تصویرى دارد که در مکتبهاى مختلف نسبت به انسان و حقیقت و هویت او ارائه مى شود و بررسى این تصویر در مکاتب مختلف از حوصله این نوشتار بیرون است. از این رو، تنها اشاره مى شود که در بینش قرآنى حقیقت انسان را روح جاودانه او تشکیل مى دهد و انسان هویتى از اویى ( انّا للّه و انّا الیه راجعون) دارد و زندگى واقعى او سراى آخرت استکه با تلاش مخلصانه و همراه با ایمان خود در این دنیا آن را بنا مى نهد.

    در قرآن مجید، بارها نسبت به غفلت از خود و سرسپردگى انسان نسبت به غیر خدا هشدار داده شده و از بت پرستى، پیروى از شیطان و هواى نفس و تقلید کورکورانه از نیاکان و بزرگان نکوهش شده است. سلطه شیطان بر انسان و هشدار نسبت به آن نیز بارها و بارها در قرآن مجید مطرح شده و نسبت به انحراف انسان در اثر وسوسه شیاطین انس و جن هشدار داده شده است.

    مفاهیم یاد شده در فرهنگ بشرى و بینش اسلامى مفاهیمى آشنا و قابل هضم و درک هستند، هر چند اگر به آنها از زاویه مسأله از خودبیگانگى نگریسته شود جلوه تازه اى مى یابند. ولى مفاهیمى از قبیل خود فراموشى، خودفروشى و خودزیانى مفاهیم مهم دیگرى هستند که تأمل بیشترى را مى طلبد و دقت انسان را برمى انگیزند. مگر مى شود انسان از خود غافل شود یا خود را بفروشد، مگر خود زیانى هم ممکن است؟ انسان زیان مى کند و زیان او به معنى از دست دادن امکاناتى است که در اختیار دارد ولى خود زیانى چه مفهومى مى تواند داشته باشد و چگونه انسان در ذات خویش دچار زیان مى شود. قرآن مجید در این زمینه مى فرماید: «ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم» (و همانند آنان نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را نسبت به خودشان دچار فراموشى کرد.)(حشر: 19)

    و باز در جاى دیگر مى فرماید: «قل بئسما اشتروا به انفسهم» (بگو آنچه را که به آن خود را فروختند بد چیزى است.)(بقره:90)

    همچنین در آیه دوازدهم و بیستم از سوره انعام مى فرماید: «الذین خسروا انفسهم فهم لایؤمنون» (آنان که دچار خودزیانى شدند پس آنان ایمان نمى آورند.)

    در این گونه آیات، جمعى از مفسرین تلاش کرده اند تا به نحوى آیات یاد شده را به فراموشى، فروختن و زیان انسان به لحاظ امورى که به انسان تعلق دارد بازگردانند تا با برداشتهاى رائج در تفاهم عرفى سازگار گردد. ولى اگر خود حقیقى انسان را در نظر گیریم و از زاویه "از خودبیگانگى" به آن نظر کنیم این تعابیر با همان ظاهر خود معنى و مفهوم مى یابد. بسیارى از انسانها، خود حقیقى شان را فراموش کرده یا از آن غافل شده اند، خود حقیقى شان را فروخته اند و در ذات خویش دچار زیان شده اند. انسانى که دیگرى را خود پنداشته، خودِ حقیقى اش را فراموش کرده یا مورد غفلت قرار داده است و غفلت از خودِ حقیقى رشد ندادن، بلکه انحطاط بخشیدن به آن یعنى خودزیانى است و آن کس که این عمل را به عنوان مثال، به بهاى مطامع و مشتهیات حیوانى انجام مى دهد دچار خود فروشى شده است و خود را با حیوانیت مبادله کرده است و البته در بینش قرآنى خودزیانى و خودفراموشى به صورت مطلق منفى تلقى مى شود. ولى نکوهش از خودفروشى به لحاظ آن است که انسان خود را به بهاى اندک دنیا بفروشد.

    نکته شایان توجه، تفاوت اساسى مسأله از خودبیگانگى در بینش قرآنى با بینش نامبرداران این نظریه (فوئر باخ، هگل و مارکس) است. همانطور که گذشت، در این سه نظریه دین یکى از عوامل از خودبیگانگى بشمار مى آید و راه نجات بشر از مسأله از خودبیگانگى، زدودن دین از زندگى انسان دانسته مى شود. ولى در بینش قرآنى مسأله دقیقاً بر عکس این قضیه است; انسان تا به سوى خدا حرکت نکند خود را نیافته و گرفتار از خودبیگانگى است. در ادامه بحث بار دیگر به این موضوع باز خواهم گشت و به گونه اى دیگر به این مسأله خواهیم نگریست.

    به هرحال، ازخودبیگانگى در منظر قرآن یک حالت روانى و فکرى است که داراى لوازم و نمودها و آثارى است. انسان از خودبیگانه که دیگرى را خود مى پندارد، به طورطبیعى، هویت دیگرى را هویت خود مى پندارد و این هویت دیگر هر چه باشد، انسانِ از خودبیگانه تصویرى مناسب با آن از خود خواهد داشت. این هویت وتصویر دیگر، دراغلب موارد هویت وتصویرى است که بر اساس جهان بینى انسان از خودبیگانه شکل گرفته است.

    در این قسمت به بررسى برخى از نمودهاى از خودبیگانگى مى پردازیم:

    نمودهاى از خود بیگانگى

    1ـ اصالت دادن به دیگرى

    انسان از خودبیگانه، در تمام یا برخى از شؤون خود(3) اصالت را به دیگرى مى دهد و در ارزیابیها، احساس دردها، تشخیص درمانها، مشکلات و راه حل ها و نیازها و ایده آل ها، آن دیگرى را اصل قرار مى دهد و امور خود را بر اساس آن دیگرى ها مى سنجد، در موردشان قضاوت مى کند، انتخاب مى کند، و طبق آن عمل مى کند. قرآن مجید در مورد انسانهاى رباخوار مى فرماید:

    «الذین یأکلون الربا لایقومون الاّ کما یقوم الذى یتخبطه الشیطان من المس ذلک بانهم قالوا انما البیع مثل الربا...» (آنان که ربا مى خورند بر نمى خیزند [اقدام به کار نمى کنند](4) مگر مانند برخاستن کسى که شیطان او را در اثر تماس (و آسیب رساندن) آشفته مى کند [و تعادل او را بر هم مى زند] این حالت از آن روست که رباخواران گفتند همانا خرید و فروش مانند رباست.(بقره: 275)

    اندکى تأمل در مفاد آیه شریفه، خواننده را به این نتیجه مى رساند که با توجه به محور بودن ربا و رباخوارى در آیه شریفه، مقتضاى جریان طبیعى بحث آن است که گفته شود بروز چنین حالتى براى رباخواران به سبب آن است که رباخواران مى گفتند، ربا مانند خرید و فروش است و اگر خرید و فروش اشکالى ندارد پس ربا هم بى اشکال است.ولى همان طورکه ملاحظه شد، آیه شریفه مى فرماید: رباخواران گفتند خرید و فروش مانند ربا است. برخى از مفسران در تبیین و توجیه این سخن گفته اند: این جمله تشبیه معکوس است و براى مبالغه به کار رفته است; یعنى با آنکه مقتضاى سخن آن بوده که ربا به خرید و فروش تشبیه شود، براى مبالغه عکس آن صورت گرفته است و خرید و فروش به ربا تشبیه شده است.(5) برخى دیگر از مفسران معتقدند که چون رباخوار اعتدال خویش را از دست داده براى او خرید و فروش و ربا تفاوتى ندارد و همان طور که ممکن است بگوید ربا مانند خرید وفروش است،ممکن است بگوید خرید و فروش مانند رباست. او بین این دو تساوى برقرار کرده است.(6)

    صرف نظر از مناقشه اى که مى توان در این دو توجیه روا داشت، به نظر مى رسد که توجیه و تبیین بهتر آن است که از منظر مسأله از خودبیگانگى و اصالت دادن به دیگرى مسأله را توضیح دهیم. انسان از خودبیگانه، که به دیگرى اصالت مى دهد، براى شؤون دیگرى هم اصالت قایل است و در همه مسایل و فروع و ابعاد، اصالت را به دیگرى مى دهد. از دید انسان رباخوار، اصالت با رباخوارى است و خرید و فروش هم مانند رباست. در واقع، او چنین مى اندیشد که ربا نه تنها هیچ اشکالى ندارد بلکه رویه صحیح به دست آوردن سود، رباخوارى است، نه خرید و فروش. خرید و فروش هم به دلیل تشابه با ربا در سودآورى تجویز مى شود و رباخوار، انسان را حیوانى پنداشته که هرچه بهره مندیش از دنیا بیشتر باشد و پروارتر شود کاملتر و به هدف نزدیکتر است و رباخوارى مصداق کامل این بهره مندى است و خرید و فروش نیز باید در این راستا توجیه شود.

    2ـ بر هم خوردن تعادل روحى

    اگر انسان از خودبیگانه شد و عنان اختیار خویش را در دست دیگرى نهاد، به دو دلیل تعادل خویش را از دست مى دهد: نخست آنکه، حرکتهاى آن دیگرى چون با مقتضاى ساختار وجودى او سازگار نیست، دچار عدم تعادل مى شود. دیگر آنکه، آن دیگرى موجودهاى متعدد و متنوعى را در بر مى گیرد. حتى اگر آن دیگرى نوع خاصى از موجودات باشد و به عنوان مثال، انسانهاى دیگر باشند افراد متعدد و متنوعى دارد. این موجودات مختلف یا افراد متعدد، خواستهاى متضاد و دست کم مختلف دارند و تعادل انسان از خودبیگانه را به هم مى زنند. قرآن مجید که انسان مشرک را از خودبیگانه مى داند مى فرماید: «ء اربابٌ متفرّقون خیرٌ ام الله الواحد القهّار» (آیا خداوندان پراکنده بهترند یا خداى یگانه چیره بر همه. (یوسف: 39)

    و نیز مى فرماید: «ضرب الله مثلاً رجلاً فیه شرکاء متشاکسون و رجلاً سلماً لرجل هل یستویان مثلاً...» (خداوند مثلى زده است مردى که چند [خواجه] بدخو و ناسازگار در او شریک باشند و مردى که از آن یک مرد است آیا این دو در مثل برابرند). (زمر:29) و نیز مى فرماید: «لا تتّبعوا السّبل فتفرّق بکم عن سبیله» (به دنبال راه هاى دیگر بجز راه توحید که راه مستقیم است نروید که شما را از راه خدا جدا و پراکنده سازد).(انعام: 153)

    در آیه 275 سوره بقره نیز همان طور که گذشت، رفتار انسان ربا خوار را چونان انسان مصروع دانسته که از تعادل برخوردار نیست و عدم تعادل در رفتار او را، معلول عدم تعادل روحى و استقامت فکر او مى داند.(7)

    3ـ بى هدفى وبى معیارى

    بنابر آنچه گذشت، انسان از خودبیگانه دچار بى هدفى مى شود. در واقع، او خود به صورت معقول و حساب شده هدفى را بر نمى گزیند و درزندگى و رفتارخود مذبذب است. از دیدگاه قرآن، منافقان، که جمعى از خود بیگانه اند، این گونه توصیف مى شوند «مذبذبین بین ذلک لا الى هؤلاء و لا الى هؤلاء و من یضلل الله فلن تجد له سبیلاً» (بین خدا و غیر خدا سرگردان اند نه با گروه مؤمنان و نه با گروه کافران [یکسو و یکدلاند] و هر که را خدا گمراه کند برایش راهى نیابى.(نساء: 143)

    چنین انسانى به بیان حضرت على7 مصداق و مورد «یمیلیون مع کلّ ریح» (به هر سوکه باد مىوزد میل مى کنند) هستند و جز آن دیگرى ـ که گفته شد متعدد و متشتت است ـ معیار دیگرى ندارد و تعدد آن بیگانه ها بى معیارى و بى هدفى را برایش به ارمغان مى آورد.

    4ـ عدم آمادگى و قدرت بر تغییر وضعیت

    انسان از خودبیگانه، که خود را دیگرى پنداشته و از خود واقعیش غافل است یا در اثر مطلوب پنداشتن وضعیت فعلى اش حاضر به هیچ گونه تغییر در وضعیت خویش نیست و در برابر آن مقاومت مى کند و یا به دلیل غفلت از خود و وضعیت مطلوب در اندیشه تغییر وضعیت نیست و در نتیجه قدرت بر تغییر وضعیت ندارد و چون همه اینها در اثر انتخاب و اختیار آگاهانه اوست، مورد نکوهش قرار مى گیرد. آیات فراوانى وجود دارد که ضمن نکوهش از کفار و منافقان راه هدایت آنان را بسته شده و تداوم گمراهى شان را حتمى مى داند: «و من یضلل الله فما له من هاد» (و هر کس را که خدا گمراه سازد هیچ هدایتگرى برایش نیست (نساء: 143). این آیات گویاى همین حقیقت است. اینان در برابر دلایل قاطع و روشن پیامبران6 به علم اندک خویش دلخوش اند:«فلما جائتهم رسلهم بالبیّنات فرحوا بما عندهم من العلم»; پس چون فرستادگان [خداوندگار]شان با دلیل روشن [بسوى شان] آمدند به [اندک] دانشى که نزد آنان بود دلخوش کردند.(غافر:83)

    و در جاى دیگر مى فرماید:«و من اظلم ممن ذکّر بآیات ربّه فاعرض عنها و نسى ما قدّمت یداه انّا جعلنا على قلوبهم اکنة أن یفقهوه و فى آذانهم وقراً و ان تدعهم الى الهدى فلن یهتدوا ابداً» (و چه کسى ستمکار تر از آن است که به آیات خداوندگارش پند داده شود پس از آن روى گرداند و آنچه را انجام داده [از کارهاى زشت] فراموش کند. به راستى که ما بر دلهاشان پوششهایى نهادیم تا آن [قرآن] را در نیابند و در گوشهاشان گرانى نهادیم [تا آن را نشنوند] و اگر به راه راست و رهنمود خدا بخوانیشان هرگز هدایت نشوند)(سجده: 22)

    در ادامه خواهیم گفت که فراموش کردن اعمال گذشته و عدم بازنگرى نسبت به آنها، عامل مهمى براى از خود بیگانگى است. در این آیه نیز به عنوان مقدمه از خودبیگانگى، ناتوانى اصلاح وضعیت و عدم قدرت بر تغییر مطرح شده است.

    5ـ اصالت ماده و مادیات

    چنان که گذشت، اگر انسان خود را دیگرى پنداشت، طبیعى است که هویت آن دیگرى را هویت خود مى پندارد و به بیان قرآنى، حیوانیت وقتى به جاى انسانیّت نشست دیگر چنین پنداشته مى شود که هر چه هست همین جسم و تنعمات مادى است. پس انسان چیزى نیست جز همین جسم مادى و غرائز حیوانى و جهانى به جز جهان مادى وجود ندارد. در چنین شرائطى، انسان از خودبیگانه مى گوید: «ما اظنّ السّاعة قائمة» (گمان نمى کنم قیامتى در کار باشد.(کهف:36) و مى گوید: «ما هى الاّ حیاتنا الدّنیا نموت و نحیى و ما یهلکنا الاّ الدّهر» (زندگى جز همین دنیا نیست که مى میریم و زنده مى شویم و جز روزگار چیزى ما را هلاک نمى کند.(جاثیه: 24)

    در اثر چنین بینشى نیازهایش نیز نیازهاى حیوانى مى شود; خوراک و پوشاک و بهره مندى از دیگر لذائذ دنیوى «و الّذین کفروا یأکلون و یتمتّعون کما تأکل الانعام» (آنان که کافر شدن همانند چارپایان مى خورند و از لذائذ دنیوى بهره مى گیرند(محمد:12) چنان که کمال او همین بهرهوریهاى کمالات دنیوى مى شود و با رسیدن به همین لذایذ دنیوى فرحناک مى شود: «و فرحوا بالحیاة الدنیا» (رعد:26). چنین انسانى، اندک بیمارى جسمى برایش بسیار مهم و موجب بى تابى اوست: «اذا مسّه الشّرّ جزوعاً» (معارج: 20) هنگامى که شر به او رسد بى تاب مى باشد.

    ولى انبوهى از سقوط معنوى را که دچار آن شده و کوهى از بیمارى روحى و انسانى را که به جانش افتاده درک نمى کند، بلکه اعمالى را که نشان بیمارى و علت سقوط است، خوب مى پندارد. زیرا، اگر او حیوان باشد، واقعاً هم آنها خوب است، و او خود را حیوان پنداشته است:

    «قل هل ننبّئکم بالأخسرین اعمالاً الّذین ضلّ سعیهم فى الحیاة الدّنیا و هم یحسبون انّهم یحسنون صنعاً»  (بگو آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم (آنان) کسانى(اند) که کوشش و تلاش آنان در زندگى دنیا گم شده و به هدر رفته است و خود گمان مى کنند که خوب رفتار مى کند.)(کهف: 4ـ3)

    چنین فردى اگر درد را درد حیوان دانست، درمان را هم درمان حیوانى مى داند و اگر خداوند او را عقوبت کند به جاى تنبه و بازگشت آن عقوبت را هم تحلیلى مادى و این جهانى مى کند.

    «و ما ارسلنا فى قریة من نبىٍّ الاّ اخذنا اهلها بالباساء و الضّرّاء لعلّهم یضّرّعون ثمّ بدّلنا مکان السّیئة الحسنة حتى عفوا و قالوا قد مسّ آبائنا الضّرّاء و السّرّاء فاخذناهم بغتُةً و هم لا یشعرون» (در هیچ مجتمعى پیامبرى نفرستادیم مگر آنکه مردمش را به سختى و رنج دچارکردیم تا مگر به زارى و توبه و توجه به خدا روى آوردند آنگاه به جاى بدى، خوبى قراردادیم تا سرمست شدند و گفتند پدران ما را هم(به اقتضاى نظام طبیعت)رنج وراحت مىرسیده است.پس در حالى که بى خبربودند بناگاه گربیانشان را گرفتیم.(اعراف:95ـ94)

    6ـ عدم بهره گیرى از عقل و دل

    کسى که دچار از خودبیگانگى مى شود گاه شیطان، گاه حیوان، گاه موجود دیگرى را خود مى پندارد و تسلیم او مى شود و خود را در حد همین دنیا و لذات آن خلاصه مى کند. در نتیجه، ابزارهاى شناخت عقلانى و قلبى انسانى خود را، مهر کرده و راههاى شناخت حقیقت را بر خود مى بندد.

    «ذلک بانّهم استحبّوا الحیاة الدّنیا على الاخرة و انّ اللّه لایهدى القوم الکافرین اولئک الّذین طبع اللّه على قلوبهم و سمعهم و ابصارهم و اولئک هم الغافلون» (زیرا آنان زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح داده و بر گزیدند و خدا گروه کافران را هدایت نمى کند آنان کسانى هستند که خدا بر دلها و گوش و چشمهایشان مهر نهاده و آنان خود غافلانند.(نحل: 108ـ107)

    این مهرِ بر قلب و گوش و چشمان نهادن، با انتخاب زندگى حیوانى و حرکت در آن مسیر حاصل مى شود و اینها همه نتیجه انتخاب زندگى حیوانى است و به همین دلیل، چنین انسانى از حیوان پست تر است. «اولئک کالانعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون» (اعراف: 179) زیرا حیوانات حیوانیت را انتخاب نکرده اند بلکه حیوان خلق شده اند; حرکت آنها در مسیر حیوانیت از خود بیگانگى نیست ولى انسان، که انسان خلق شده است، اگر حیوانیت را برگزید از خودبیگانه شده است.

    از خود بیگانگى و توحید ناب

    ممکن است گفته شود انسان مؤمن نیز خدا را بر خود حاکم مى کند، خواست او را خواست خود مى داند و هر چه او مى گوید عمل مى کند و نقطه اوج توحید و ایمان سراپا تسلیم خدا شدن و به کلى خود را فراموش کردن است. پس انسان موحد هم از خودبیگانه است. ولى اگر حقیقت انسان شناخته شود معلوم مى شود که انسان حقیقتش عین ربط به خداست و تسلیم خدا شدن عین باز یافتن خویش است. خدا اصل ماست و مابا تسلیم خدا شدن، اصل خویش را مى یابیم.

    هر کسى کو دور ماند از اصل خویش    باز جوید روزگار وصل خویش

    «انالله واناالیه راجعون» (مااز خدائیم وبه سوى خدا رهسپارانیم).(بقره:156)اگر خود را بیابیم خدا را مى یابیم، اگر خدا را یافتیم و تسلیم او شدیم خود را یافته ایم. «در دو چشم من نشستى اى که از من من ترى»

    با این دید حدیث شریفِ «من عرف نفسه فقد عرف ربه» و آیه شریفه: «ولا تکونوا کالّذین نسوا اللّه فأنساهم انفسهم» (همانند کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را نسبت به خودشان دچار فراموشى ساخت (حشر:19) معنى و مفهوم جدیدى نیز مى یابد.

    این نکته نیز شایان اهمیت است که در برخى از آیات از اهتمام دادن به خود نکوهش شده است که مقصود اهتمام به خود حیوانى و غفلت از آخرت و بدگمانى نسبت به وعده هاى خداوند است; مانند آیه شریفه «و طائفةٌ قد اهمّتهم انفسهم یظنّونَ باللّهِ غیرَ الحقِّ ظنَّ الجاهلیّةِ.» (آل عمران: 154)

    از خود بیگانگى فرهنگى ـ اجتماعى (فقدان هویت)

    از خودبیگانگى هم فردى است و هم اجتماعى است. آنچه گذشت، مربوط به از خودبیگانگى فردى بود ولى گاه جامعه اى از خودبیگانه مى شود و جامعه اى دیگر را خود مى پندارد. در اینجا نیز، هویت جامعه دیگر را هویت خود مى پندارد و جامعه دیگر را اصل قرار مى دهد. تز کسانى مانند تقى زاده آن بود که جامعه را از خودبیگانه کنند. امثال او که به جامعه غرب اصالت مى دهند درد غرب را، درد جامعه خود و درمان غرب را درمان جامعه خود مى پندارند. وقتى غرب مسأله اى را درد بشمار نیاورد، آنها مى گویند این مهم نیست در غرب هم چنین است بلکه باید چنین باشد و مقتضاى یک جامعه پیشرفته این است و چنین مسأله اى نشان پیشرفت تلقى مى شود.

    وقتى سخن از مشکلات و مسائل اجتماعى و فرهنگى مى رود، آنچه را در غرب به عنوان، مشکل اجتماعى مطرح کرده اند، مشکل جامعه خود مى پندارد و وقتى مى خواهد یک معضله اى را حل کند، به دنبال راه حل هاى غربى مى رود و دربست آنها را مى پذیرد و ارائه مى دهد. حتى اگر گفته شـود شاید جامعه ما با جامعه غرب متفاوت باشد، مى گوید تاریخ را تکرار نکنید آنها تجربه و خطا را انـجام داده اند. نقشارزشـها، باور داشتها، سنّت دینى و حتى سنت ملّى را در شناخت جامعه، مسائل اجتماعى، بحرانها و راه حل ها نادیده مى گیـرد.

    جوامعى که دیگرى را به جاى خود مى نشانند، در فرهنگِ آن جامعه دیگر هضم مى شوند. انتخاب و اقتباس نمى کنند کپى مـى گیرند، فعـّال نیستند، منفـعل محض هستند، اقتـباس جـایى است که خودى فرض شود، فرهنگ خودى مطرح باشد، مقایسه اى صورت گیرد و بهترین انتخاب شود. ولى اگرجامعه اى از خودبیگانه شد، به فرهنگ خودى پشت پا مى زند، همه را نادیده مى گیرد و خودباخته مى شود. جوامع استکبارى یکى از کارهایى که مى کنند همین است که یک جامعه را از خودبیگانه مى کنند. وقتى جامعه اى از خودبیگانه شد، نیاز به تهاجم فرهنگى نیست. درحالت تفاهم فرهنگى هم، فرهنگ بیگانه کپى مى شود. آنچه باید با تهاجم فرهنگى عملى شود، به دست افراد جامعه، جامه عمل مى پوشد چه رسد به آنکه شرائط به گونه اى باشد که دشمن براى غالب کردن و دیکته کردن و تزریق کردن فرهنگ خود، آن هم نه همه عناصر آن بلکه عناصر پست آن، برنامه ریزى و طرح و نقشه داشته باشد. در چنین شرائطى، سرآمد آن جامعه فرا مى رسد، چیزى از فرهنگ و ارزش ها باقى نمى ماند و در عین حال که افراد هستند ولى آن جامعه با هویت جمعى اش وجود ندارد زیرا مسخ شده است.(8)

    ابناى روزگار به اخلاق زنده اند    قومى که گشت فاقد اخلاق مُردنى است

    علم زدگى یا ساینـتیسم، انسان مدارى یا اومـانیسم، اصـالت ماده یا ماتریالیسم به شکل جدید آن و خلاصه کردن پیـشرفت و تـوسعه در رشد و پیشرفت تکنـولوژیک، از مظـاهر نوین از خودبیگانگى جوامع در جهان امروز است.

    درمان از خودبیگانگى

    براى جلوگیرى از سقوط در ورطه از خودبیگانگى و نیز نجات از آن، پس از تنبه و خارج شدن از غفلت، بازنگرى نقّادانه همراه با تقوا نسبت به گذشته سودمند است. اگر فرد یا جامعه اى در اعمالى که انجام مى دهد بازنگرى نکند، در بُعد فردى محاسبه نفس نداشته باشد، در بُعد اجتماعى از فرهنگ خود و بیگانه اطلاع کافى نداشته باشد و در باب شیوه و میزان نفوذ فرهنگ بیگانه در فرهنگ خودى بازنگرى و بازشناسى نداشته باشد، امکان فاصله گرفتن از هویت واقعى بسیار زیاد است و این فاصله گرفتن مى تواند آن قدر پیش رود که به نسیان خود و فرهنگ خودى و از خودبیگانگى بیانجامد و راه نجاتى براى از خودبیگانگى او متصور نیست. قرآن مجید در این خصوص مى فرماید:

    «یا ایّها الّذین آمنوا اتّقو اللّه و لتنظر نفسٌ ما قدّمت لغد و اتّقوا اللّه انّ اللّه بما تعملون خبیرٌ و لاتکونوا کالّذین نسوا اللّه فأنساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون» (اى کسانى که ایمان آورده اید تقواى الهى پیشه کنید و هر کس در باب آنچه براى فرداى قیامت پیش فرستاده بیندیشد و آن را بازنگرى کند و تقواى الهى پیشه کنید که خدا به آنچه انجام مى دهید آگاه است و همانند کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند و خداوند آنان از خویشتن خویش فراموش ساخت.(حشر:19ـ18)

    دانشمندان علوم اجتماعى براى نجات انسان از معضله از خودبیگانگى گفته اند، انسان پس از توجه به اینکه دچار از خودبیگانگى شده، باید گذشته خویش را بازنگرى و بازسازى کند. او نمى تواند با تصمیم بر توجه به خویش از هم اکنون بدون توجه به گذشته معضله خویش را حل کند. در این آیه شریفه، مسأله بسیار دقیقتر و حساب شده تر مطرح است، نقطه شروع را تقوى مى داند «یا ایها الذین آمنوا اتقوالله» تقواى الهى اگر مدار زندگى شد جز خدا کسى بر انسان حاکم نمى شود و انسان نسبت به از خودبیگانگى از مصونیت لازم برخوردار مى شود. مرحله دوم، بازنگرى نسبت به اعمالى است که براى سعادت خویش انجام داده است. انسان در همان زمان، که براى خدا هم کارى را انجام مى دهد، ممکن است دیگرى به صورت مرموزى بر او حاکم شود، باید حتى نسبت به اعمالى که آنها را خوب مى پندارد بازنگرى داشته باشد و در همین بازنگرى نیز، فرد گاه دچار غفلت و خودفریبى مى شود. به همین دلیل، بار دیگر قرآن مى فرماید: «واتقوا الله» تقواى الهى پیشه کنید. مفسران گرانقدر قرآن در ذیل این آیه فرموده اند که مقصود از تقواى دوم، تقواى در بازنگرى اعمال است. اگر انسان در این مرحله هم از تقوا برخوردار نباشد، دچار خود فریبى مى شود و به سوى از خودبیگانگى سوق داده مى شود. قرآن مجید مى فرماید: اى مؤمنان، چنین عمل کنید تا دچار خدافراموشى که ملازم خودفراموشى است، نشوید. بنابراین، بازنگرى اعمال به تنهایى کافى نیست. در بینش قرآنى، بازنگرى اعمال گذشته، باید توأم با تقواى الهى باشد تا نتیجه مطلوبى بدهد.

    نکته پایانى مهم آن است که شاید در گذشته انسانها یا جوامع خود براى خویش برنامه ریزى مى کردند و خود را از معضله از خودبیگانگى نجات مى دادند و یا دچار از خودبیگانگى مى ساختند، ولى امروزه در عین آن که انتخاب آزادانه انسانها به جاى خود محفوظ است، نوعاً دیگران براى انسانها یا جوامع برنامه ریزى مى کنند و این مسأله همان مسأله تهاجم فرهنگى است که یکى از مسایل روز ماست و نباید تصور شود که وقتى ما از خود غافلیم درجا مى زنیم. اگر بخواهیم از این مهلکه نجات یابیم، باید رویه امیرمؤمنان على7 را در پیش گیریم که فرمود: «فما خلقت لیشغلنى اکل الطبیات کالبهیمة المربوطة همّها علفها... و تلهو عمّا یراد بها» من آفریده نشده ام که بهرهورى از تنعمات مادى مرا به خود مشغول سازد، چونان چارپاى پروارى که آنچه برایش اهمیّت دارد علوفه اوست... و از آنچه برایش برنامه ریزى شده غافل است.

    بنابراین، فرد و جامعه از خودبیگانه، گاه موجود دیگرى به جاى خود مى نهند و از خودبیگانه مى شود و گاه از خود غافل مى شود و دیگران براى او خودى تعیین مى کنند. انسانى که از خود غافل شود، دیگران در فکر استثمار او برمى آیند و براى او، خود متناسب با اهداف خودشان را تعیین مى کنند و جامعه اى هم که از خود غافل شود، استثمارگران درصدد تعیین هویت فرهنگى او بر مى آیند و به او الگو مى دهند. پس به همان میزان که از خودبیگانگى فردى و جمعى زیان بار است، غفلت از خود و بى هویّتى فردى و اجتماعى نیز، اگر فرضى داشته باشد، زیان بار است. بنابراین، لازم است ما هویت واقعى فردى و جمعى خود را بشناسیم و همواره مراقب آن باشیم.

    «یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لایضرکم من اذا هدیتم» اى کسانى که ایمان آورده اید، به خودتان بپردازید و مراقب خویشتن باشید هرگاه شما هدایت یافتید آنکس که گمراه شده است به شما زیانى نرساند.(مائده:105)(9)


    • پى نوشت ها

      1ـ در فارسى معادلهاى فراوانى در برابر واژه Alienationگذارده شده است که برخى از آنها به قرار زیر است: از خود بیگانگى، بى خویشتنى، ناخویشتنى، با خود بیگانگى، درد بى خویشتنى، خود فراموشى، الینه شدن، جن زدگى، بیگانه زده شدن، گرفتار بیگانه شدن، دیگرى را بجاى خود پنداشتن، دیگرى را خود دانستن، خود دیگر پندارى، در این مقاله بلحاظ رواج معادل «از خود بیگانگى» آن را برگزیدیم هر چند واژه «خود دیگر پندارى» را براى اداى مقصود دقیق تر مى دانیم. این نکته شایان ذکر است که معناى لغوى Alienationمبادله است.

      2ـ صرف نظر از باروخ اسپینوزا(1677ـ1632) و لاک (1632ـ1704)، از جمله دانشمندانى که در قرن هیجده و نوزده، این مسأله را مطرح کرده اند روسو(1778ـ1712)، شلر (1759ـ1805)، فیخته (1841ـ1762)، گوته (1832ـ1749)، هگل (1831ـ1770)، کى یرکه گورد (1855ـ1813) و پل تیلخ (1965ـ1886) مى باشند.

      3ـ گاهى انسان به کلى از خودبیگانه مى شود و گاه در بُعدى از ابعاد و شأنى از شؤون خوددچاراز خودبیگانگى مى شود و براین اساس اصالت راگاه به طورکلى و گاه در بعدى از ابعاد وجودى خودبه دیگرى مى دهد.

      4ـ درباب  مقصود از جمله «لایقومون کما یقوم...» دو دیدگاه وجود دارد دیدگاه نخست آن است که آیه ناظر به رفتار انسان رباخوار در دنیاست. همان طور که در این مقاله آمده است و دیدگاه دیگر آن است که مقصود بیان نوع رفتار رباخواران در آخرت است بیشتر مفسران دیده دوم را انتخاب کرده اند ولى رشید رضا در المنار و مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر المیزان دیدگاه دوم را برگزیده اند و به کلى دیدگاه اول را نادرست مى دانند. ر.ک.به: رشید رضا، تفسیرالمنار، ج3، ص 94 و علامه طباطبایى، المیزان، ج2، ص413ـ412.

      5ـ ر.ک.به: تفاسیر شیعه و سنى، ذیل آیه شریفه از جمله : تفسیر روح المعانى، چاپ داراحیاء التراث، بیروت، جزء سوم، 50 و مجمع البیان، داراحیاءالتراث، بیروت، جزء سوم، 389.

      6ـ ر.ک.به: المیزان، علامه طباطبایى، ج2، ص415.

      7ـ براى توضیح بیشتر در مورد عدم تعادل رفتارانسان رباخوار و ارتباط آن با جهان بینى او، ر.ک.به: المیزان، علامه طباطبایى، ج2، ص414ـ413.

      8ـ تأکید فراوانى امام راحل; و مقام معظم رهبرى، به عنوان دو اندیشمنددینى و اجتماعى به تقویت روحیه استقلال و درک فرهنگ خودى نیز در همین راستاست.

      9ـ در تبیین مفهوم از خودبیگانگى از منابع متعدد فارسى، عربى و لاتین و بویژه از المعجم الفلسفى نوشته عبدالرحمن بدوى استفاده شده است.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    یونس نیا، علی.(1376) نیم نگاهى به: از خود بیگانگىدر پرتو آیات قرآن. ماهنامه معرفت، 6(2)، 50-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    علی یونس نیا."نیم نگاهى به: از خود بیگانگىدر پرتو آیات قرآن". ماهنامه معرفت، 6، 2، 1376، 50-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    یونس نیا، علی.(1376) 'نیم نگاهى به: از خود بیگانگىدر پرتو آیات قرآن'، ماهنامه معرفت، 6(2), pp. 50-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    یونس نیا، علی. نیم نگاهى به: از خود بیگانگىدر پرتو آیات قرآن. معرفت، 6, 1376؛ 6(2): 50-