معرفت، سال ششم، شماره دوم، پیاپی 21، تابستان 1376، صفحات 57-

    ساخت و ساختگرایى*

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    ساخت و ساختگرایى*

    ریمون بودون
    ترجمه حجة الاسلام محمدعزیز بختیارى

     

    ساخت

    معناى «ساخت» در جامعه شناسى به قدرى متعدد است که ارائه فهرست کاملى از آنها بسیار مشکل و حتى ناممکن به نظر مى رسد. لذا، در اینجا به توضیح بعضى نکات مهم بسنده مى کنیم:

    مفهوم «ساخت اجتماعى» از نظر مرداک (Murdock) به پیوستگى نهادهاى اجتماعى اشاره دارد. وى مى گوید: نهادهامجموعه هاى دلخواه و تصادفى نیستند، بلکه از نوعى ساخت برخوردارند. مرداک در مورد جوامع باستانى به تفکرى اساسى، که منتسکیو در روح القوانین به طور منظم مورد مطالعه قرارداده بود، دست یافت. این تفکر گاهى به عنوان شکلى از تحلیل ساختى ـ کارکردى تلقّى مى شود. یکى از اهداف این نوع تحلیل، تبیین پیوستگى و نشان دادن وابستگى متقابل نهادهاى اجتماعى است. پارسونز نیز تلاش کرد تا نشان دهد که ساخت صنعتى مشاغل با نهادهاى خانواده نوع سنّتى (خانواده گسترده با مسکن واحد) سازگارى ندارد.

    به طور کلى، مفهوم ساخت، بویژه براى کارکردگرایان و ساختگرایان، معنایى مشابه با مفهوم نوع (type) دارد. براى ارائه نوع شناسى توجه به موارد زیر لازم است:

    1ـ ارائه فهرستى از متغیرهایى که به نظر مى رسد با یکدیگر همبستگى دارند.
    2ـ نشان دادن اینکه این متغیرها روابط متقابل ساختارى با هم دارند و تصادفى نیستند.
    3ـ استفاده این روابط متقابل براى توزیع اطلاعات مشاهده شده در انواع و طبقات.

    یک مورد ساده را در نظر بگیرید: چهار متغیر با دو علامت (- / +) وجود داشته باشند که همه عناصر مورد نظر یا + + + + یا - - - - باشند مى توان گـفت در ایـنجا دو نـوع عنـصر یا دو نوع ساخت وجود دارد. در این مورد، همبستگى متقابل (intercorrelation) میان متغیرها کامل است. وقتى مى توان انواع ساخت ها را تنظیم کرد که همبستگى متقابل، اگر کامل نیست، دست کم، تصادفى نباشد.

    در برخى متون فکرى مفهوم «ساخت» در تقابل یا در ارتباط با واژه هاى دیگر به کار مى رود; مثلاً، گورویچ (Gurvitch) میان گروه هاى ساخت یافته (structured) و گروه هاى سازمان یافته (organized groups) فرق مى گذارد. این تمایز، در واقع، تمایز آشناى دیگرى را تداعى مى کند. گورویچ تأکید مىورزد که گروه و گروه بندى مى تواند بر روى پیوستارى نشان داده شود که یک طرف آن گروه هایى را نشان دهد که منافع آنها در سازمان هاى متعددى متبلور مى گردد و طرف دیگر گروه هایى را نشان دهد که مرادف با طبقات ساده آمارى اند. مى توان میان گروه هاى سازمان یافته و گروه هایى که اصطلاحاً «اسمى» نامیده مى شوند گروه هاى پنهان (concealed groups) دارندورف (Dahrendorf) را جاى داد. گروه هاى پنهان از افرادى تشکیل مى شوند که در منافع عمومى با هم مشترک اند. گورویچ، که در مقایسه با دارندورف بیشتر طرفدار این پیوستار است، تصور مى کند که مى توان میان گروه هاى اسمى و سازمان یافته یک نردبان کم و بیش ساخت یافته از گروه ها را قرار داد.

    گاهى مفهوم ساخت در برابر مفهوم تصادفى (contingency) به کار مى رود. لذا، «ساخت» غالباً عناصر ثابت را در برابر عناصر متغیر آن تعریف مى کند. بدین ترتیب، ساخت یک مدل، پارامترهاى این مدل یا تمام کارکردهایى که متغیرها را به یکدیگر مرتبط مى سازد یا مجموع کارکردها و پارامترها را نشان مى دهد. بنابراین، اگر فرض کنیم متغیر 1 , x2 , x3 xچنیـن رابطـه اى بـا هم داشتـه باشند

    در اینجا گاهى ممکن است گفته شود که پارامترهاى d , c , b , a و q ساخت نظام را نشان مى دهد. گاهى احتمالاً ساخت شکل fو g روابط متغیرها را نشان مى دهد. گاهى به تمام اشکال g , f و پارامترهاى , c , b , a d و gاشاره دارد.

    «ساخت»، کم و بیش با ابهام براى تمییز اصلى از ثانوى، ضرورى از غیر ضرورى واساسى (basic) از احتمالى (contingent) به کار مى رود. از این رو، مانهایم (Mannheim) «ساخت اجتماعى» را به معناى «رشته (thread) نیروهاى اجتماعى متعاملى» به کار مى برد «که روش هاى گوناگون مشاهده و تفکر را به وجود مى آورد.» در اینجا «ساخت اجتماعى»، دقیقاً به تمام عناصر نظام اجتماعى، که جامعه شناس آنها را موجب پیدایش عناصر دیگر و مسلّط بر آنها مى داند، اشاره دارد. براى مانهایم این عناصر مادى ـ که بدون دقت، «نیروهاى اجتماعى» نامیده مى شود ـ است که عناصر فکرى (ideological)را تبیین مى کنند. البته این مطلب تفاوت گذارى مشهور مارکس میان روبنا و زیربنا را به خاطر مى آورد. تأثیر سنّت مارکسیستى توضیح مى دهد که چرا جامعه شناسان غالباً «ساخت اجتماعى» را به مثابه وجه یا نسخه (version) دیگرى از «نظام قشربندى» به کار مى برند، در حالى که متغیرهاى قشربندى اساسى و تعیین کننده فرض مى شوند. اگرازابتدا دسته هایى از متغیرها به عنوان تعیین کننده فرض نمى شد «ساخت اجتماعى» وجه دیگرى از مفاهیمى مانند « سازمان اجتماعى» ( socialorgaunizatian) یا «نظام روابط اجتماعى»(system oF social relations) تلقّى مى گردید. این مطلب را کروبر (Kroeber)، ایوانز ـ پریچارد (Evans- Pritchard)و رادکلیف براون (Radcliffe Brown) هرکدام به شیوه خاص خود توضیح داده اند.

    بعضى اوقات «ساخت اجتماعى» به معناى محدودیت هایى به کار مى رود که کنش فردى با آن مواجه مى گردد. اگر به این تعریف کاملاًمقبول،این قضیه(proposition) قابل مناقشه را اضافه کنیم که ساخت ها در تمام موارد براى تعیین کنش فردى کفایت مى کنند، یعنى به طور کلى، فرد را نسبت به موضوع آزاد نمى گذارد، نوع کاملاً گسترده اى (spread) از گروه ساختگرا به دست مى آید.

    در برخى از متون، «ساخت» تقریباً معادل توزیع (distribution)، به معناى آمارى آن، به کار مى رود. بنابراین، «ساخت اجتماعى ـ شغلى» (socio-professional str.) براى توصیف توزیع افراد جمعیت در انواع گوناگون موقعیت هاى اجتماعى ـ شغلى به کار مى رود. همین طور، لازارسفلد (Lazarsfeld) وقتى در مورد متغیرهایى صحبت مى کند، که مشخص کننده واحدهاى جمعى است، ازمتغیرهاى ساختى سخن مى گوید. بلاو (Blau) نیز وقتى یک متغیر به صورت کارکردى از یک توزیع نمودار مى شود، از تأثیر ساختى سخن مى گوید. بنابراین، به نظر بلاو، زمانى که تمایل کارگران یدى به رأى دادن به چپ (Left) به وسیله نسبت آنها در محیط تعیین مى شود، یک تأثیر ساختى وجود دارد.

    همچنین «ساخت» به عنوان معادل واژه آلمانى gestalt و واژه انگلیسى pattern به کار مى رود. این معنى مستلزم مفهوم پیکربندى (configuration) است. در این معنى، گروه نما (sociogram) براى نشان دادن ساخت گروه به کار مى رود. تحلیل ساختى براى اشاره به نمایش گرافیکى یا ماتریسى روابط جذب کنندگى (attraction) و دفع کنندگى (repulsion) میان اعضاى یک گروه به کار مى رود. «ساخت» همچنین براى توصیف ماتریس همبستگى میان متغیرها نیز کاربرد دارد تا نشان دهد که ضریب هاى همبستگى ( coefficients ofcorrelation) ارزش ها به طور تصادفى توزیع نشده اند.

    بنابراین، اگر نظام (system) به معناى «مجموعه عناصر به هم وابسته» فرض شود مفهوم ساخت مى تواند در ارتباط با مفهوم نظام در نظر گرفته شود. «ساخت» همچنین مى تواند به شکل هاى دیگرى تعریف شود که در تقابل یا در توافق با مجموعه مهمى از مفاهیم دیگر قرار گیرد; یعنى معانى متفاوتى که تنهامتن (context) کم و بیش معناى دقیق آن رامعیّن خواهد کرد.

    ساختگرایى

    این واژه مجموعه اى از افکار پیچیده و پراکنده را توصیف مى کند که در دهه 1960 میلادى، بویژه در فرانسه، در علوم اجتماعى پدید آمد. اصولاً به نظر مى رسید که ساختگرایى به مثابه یک تلاش روش شناختى مزایاى انقلاب ساختگرا را، که در زبان شناسى در حال وقوع بود، به دیگر علوم اجتماعى توسعه مى بخشد. از یک سو، فقه اللغه کلاسیک (philology) اساساً به توصیف تمام اجزاى زبان ها مى پرداخت (واژگان، نحو و جز آن.) ازسوى دیگر، زبان شناسى (linguistics) ساختگرا به تحلیل ساخت زبان کمک کرد. مثال واج شناسى (phonology) به ما اجازه مى دهد تا به راحتى مفهوم ساخت را توضیح دهیم. واج شناسى کلاسیک مى خواهد واج هاى گوناگون (صوت هاى اساسى در یک زبان) را تشخیص دهد. در نهایت، واج شناسى، سعى مى کند تا تحوّل تاریخى این واج ها و تفاوت آنها را در بخش هاى گوناگون یک جامعه توصیف کند. به عنوان مثال، مجموعه اى از واج هاى آلمانى را با واج هاى فرانسوى مقایسه نماید. از سوى دیگر، واج شناسى ساختگرا مى خواهد اثبات نماید که مجموع واج هاى یک زبان، نظام منسجمى را مى سازد که قادر است چارچوبى مناسب و اقتصادى به فرایند ارتباطى عرضه نماید. به واج هاى انگلیسى توجه نمایید: طبق نظر (ترکیبJakobsonیاکوب سان ) تمام واج هاى زبان انگلیسى از دوازده ویژگى متمایز بنیادین و دوتایى ساخته مى شوند:

    باصدا/بى صدا(vicalic/not vicalic)، صامت/ غیر صامت (consonantal not_consonantal/)، زیر/بَم(flat/sharp)، خیشومى/ دهانى(hasal/oral)،بلند/کوتاه (long/short) و... .

    این دوازده ویژگى دوتایى از لحاظ نظرى 4096=212 ترکیب از واج هاى ممکن را مجاز مى سازد. بسیارى از زبان ها عملاً تنها تعداد اندکى از این واج ها را مورد استفاده قرار مى دهند. البته واج هاى واقعى یک انتخاب اتفاقى از واج هاى ممکن نیستند، بلکه آنها نظامى از ترکیبات و ویژگى هاى متمایز و اساسى را نشان مى دهند; یعنى ساختى که زبان شناسى ساختى آن را به دقت تحلیل مى کند.

    تفاوت میان واج شناسى کلاسیک و واج شناسى ساختى و به طور عام تر، تفاوت میان زبان شناسى کلاسیک و زبان شناسى ساختى در حوزه مطالعات زبانى (براى برخى از علوم اجتماعى)، تمایزات قدیمى و آشنایى را بازگو مى کنند. بنابراین، مى توان هم نهادهاى اجتماعى را به راحتى توصیف کرد و هم ساخت نظامى را که از مجموع نهادهاى جامعه به دست مى آید، مورد مطالعه قرار داد. روش اخیر، که مى توان آن را «ساختى» نامید، روشى است که منتسکیو آن را در کتاب روح القوانین به کار برده است. به نظر منتسکیو، چارچوب سیاسى، سازمان حقوقى، سازمان اجتماعى و سازمان خانوادگى یک کل منسجم را مى سازد; چیزى که امروز ما آن را «ساخت» مى نامیم. وى بسیارى از ترکیبات ممکن را خارج مى سازد; چون این ترکیبات در آن ساخت اجتماعى خاص قابل درک نیستند. به هر صورت، منتسکیو نمى گوید که عناصر اجتماعى متفاوت ضرورتاً به یکدیگر اشاره دارند. این واقعیت که برخى از ترکیبات کنار گذاشته مى شوند به این معنى نیست که ترکیبات محدود و قابل مشاهده نظام مند و منسجم اند.

    دوتوکویل عقیده مشابهى در کتاب رژیم سابق و انقلاب ابراز داشته است. وى توضیح مى دهد که ویژگى تمرکز اداره فرانسوى چگونه توانست نظام اجتماعى و سیاسى فرانسه را متفاوت با نظام انگلیسى بسازد. حتى نویسندگان جدیدى چون مرداک نیز چنین عقایدى دارند. مرداک در کتاب ساخت اجتماعى با استفاده از اطلاعاتى در مورد جوامع قدیمى، توضیح مى دهد که قوانین اقامت (مادرگرا یا پدرگرا) قوانین ارث، قوانین فرزندى (مادرگرا یا پدرگرا)، قوانین تحریم زناى با محارم و کلماتى که براى توصیف انواع گوناگون خویشاوندى و مانند آن به کار مى رود چگونه ساخت ها را مى سازند; ساخت به این معنى که ترکیب ها تصادفى نیستند و نوعى از اقامت با نوع معیّنى از نسب و ازدواج سازگارتر است تا با دیگرى. اما مرداک، مانند منتسکیو، پیوستگى نظام نهادى را از نقطه نظر کمترین مى بیند تا بیشترین; مثلاً، همبستگى هاى آمارى که از اطلاعات او ناشى مى شود بسیار ضعیف است. تلازم هاى متقابل روابط با تلازم هاى دقیق منطقى (اگر «الف» پس «ب») قابل مقایسه نیستند، بلکه با تلازم هاى ضعیف نوع عرضى (Stochastic) (اگر «الف» پس غالباً «ب») قابل مقایسه اند. همچنین مى توان تضاد نوعى جامعه سنّتى و جدید را نمونه اى از تحلیل ساختى دانست. این دو نوع جوامع با صفاتى متضاد تعریف مى شوند.

    همه این مطالعات از آنهایى اند که مى توان نام تحلیل «ساختى» بر آنها نهاد. در تحلیل ساختى، هدف آن است که نشان داده شود مجموعه اى از نهادها که جامعه اى را توصیف مى کنند ساختى را تشکیل مى دهند، به نحوى که این مجموعه باید به عنوان ترکیبى قابل اعتماد (و نه اتفاقى) از عناصر دیده شود. تحلیل «ساختى» در واج شناسى نشان مى دهد که مجموعه اى از واج ها صفاتى موزون، به هم پیوسته و متمایز را ارائه مى دهند. از این رو، زبان شناسى «ساختى»، که مراحل ساختى را رعایت مى کند، یک بدعت اصولى در روش شناسى نیست. اگر بتوان از انقلاب سخن گفت این انقلاب بیشتر در حوزه مطالعات زبان رخ داده است; چون این روش درجامعه شناسى و اقتصاد به طور سنّتى مورداستفاده قرار مى گرفت. همان گونه که جوردن (Jourdain) بدون آنکه بداند به نثر سخن مى گفت، منتسکیو و دوتوکویل نیز به صورت ناخودآگاه در جامعه شناسى از «ساختگرایى» استفاده مى کرده اند و یا به عبارت دیگر، جامعه شناسى ساختى رابه کارمى گرفته اند. این واقعیت که اصطلاحاتى مانند «زبان شناسى ساختى» یا «انسان شناسى ساختى» در مقابل «اقتصاد ساختى» یا «جامعه شناسى ساختى» به کار برده مى شوند، اثبات مى کند که تحلیل ساختى به طور سنّتى در اقتصاد و جامعه شناسى دنبال مى شده است.

    در انسان شناسى وضعیت فرق مى کند. لئو اشتراوس در کتاب ساختهاى ابتدایى خویشاوندىThe Elementary structures) of kinship)دیدگاه «ساختى» را در حوزه اى از مردم شناسى که سنتاً روش توصیفى بر آن حاکم بود، به کار گرفت. پیش از او، قوم شناسان براى تبیین تنوّع گسترده قواعد تحریم روابط جنسى با نزدیکان خونى، با مشکل بزرگى مواجه بودند. سؤالاتى از این قبیل مطرح بود که چرا در برخى از جوامع ازدواج میان دختر عمو و پسر عمو یا دختر خاله و پسر خاله ممنوع است، ولى میان دختر دایى و پسر عمّه یا پسر دایى و دختر عمّه مجاز است، در عین حال، در بعضى جوامع دیگر ازدواج با دختر دایى مجاز است، ولى ازدواج با دختر عمّه ممنوع مى باشد؟ لئو اشتراوس تصمیم گرفت که پاسخ این سؤالات رابااستفاده از روش شناسى اى مشابه آنچه که در واج شناسى «ساختى» به کارمى رود،به دست آورد. هدف واج شناسان این است که نشان دهند که هر نظام صوتى را مى توان به عنوان پاسخ خاصى به یک مسأله و مشکل عمومى تلقّى کرد; یعنى هر نظام صوتى یک پشتوانه صوتى مقتصدانه براى فرایند ارتباط فراهم مى سازد. به همین ترتیب، لئو اشتراوس مى خواست نشان دهد که نظام هاى قوانین ازدواجى، که در جوامع کهن وجود داشتند، راه حل هاى خاصى براى یک مسأله عام مى باشند; یعنى تضمینى هستند براى پراکندن زنان در میان بخش هاى گوناگون جوامع. اکنون که این مسأله عام مورد توجه قرار گرفت، مى توان نشان داد که مثلاً، یک پاسخ منسجم (از نقطه نظر خاصى)، علاوه بر قواعد دیگر از تحریم ازدواج میان دختر عمو و پسر عمو یا دختر خاله و پسر خاله و تجویز آن میان دختر عمّه و پسر دایى یا دختر دایى و پسر عمّه مرکّب است، در حالى که نظام منسجم دیگرى مرکّب از تحریم ازدواج میان دختر عمو و پسر عمو یا دختر خاله و پسر خاله و تجویز ازدواج با دختر دایى است.

    نظریه لئو اشتراوس با انتقاداتى جدّى مواجه گردید. به عنوان مثال، اومانز (Omans) بر ویژگى غایت انگارانه آن (اینکه قواعد ازدواج همبستگى گروه را تضمین مى کنند) تأکید مىورزد. وى همچنین خاطرنشان مى سازد که ازدواج هاى ترجیحى با دختر دایى بیشتر در جوامع پدرتبار یافت مى شود; جایى که روابط با عمو و دختر عمو غیر صمیمى، ولى با مادر و دایى اش گرم و صمیمى است. به نظر لئو اشتراوس، تأکید بر چنین واقعیتى به «سرگردانى هاى گذشته از اصالت روان شناسى» برمى گردد. اما لیچ (Leach)، بویژه با استفاده از تحلیل نظام هاى کاچین (Kachin)، تأکید ورزید که نمى توان قراردادهاى ازدواج را از زمینه بزرگترى (مبادلات اقتصادى، سیاست و...)، که بدان تعلّق دارد، جدا کرد.

    باید گفت: «انقلاب ساختى» (پذیرش روش شناسى ساختى) در زبان شناسى و انسان شناسى باید بیشتر به صورت محلى تلقّى شود (نه عمومى)، یعنى این اصول تصورات جدیدى را در حوزه هاى قدیمى گسترش مى دهند، ولى انقلاب در این حوزه ها موجب روش شناسى هاى جدیدى شده است که از محدوده (spectrum) زبان شناسى و قوم شناسى فراتر مى روند. از این رو،در واج شناسى ساختارى و نحو ساختارى (S._Syntax) اشتراوس و بوش (Bush)، مطالعات ویل (Weil) و چومسکى در مورد خـویشاوندى یک روش شناسى ریاضى بنیادین (Mathematical method) را به کار مى برند که در تحسین عمومى واعتبار(prestige)آنها سهیم است.

    این اعتبار یکى از دلایلى است که افتادن در دام متافیزیک را اثبات مى کند، در حالى که در ابتدا متافیزیک یک مفهوم روش شناختى آن بود. گرچه برخى از نویسندگان، مانند پیاژه (Piaget)، دیدگاه ساختى (Str. perspective) و ساختگرایى (structuralism) را به هم آمیخته اند، ولى به دلیل همین افتادن در دام متافیزیک باید کاربرد واژه ساختگرایى را حفظ کرد. این یک تعمیم فاحش وبلکه اثبات دوباره پیش فرض هایى (postulats) است که زبان شناسى و انسان شناسى به طور طبیعى در حوزه خود معرفى کرده بودند، اما کاربرد و تعمیم آنها درحوزه هاى دیگر مشکل مشروعیت (legitimacy) را به وجود آورد. از این رو، قوم شناسى، که جوامع را بدون سنّت مکتوب یا واج شناسى، که یک زبان را مورد مطالعه قرار مى دهد، ناچار است از یک دیدگاه همزمان (synchronic) تبعیت نماید. آنان مى توانند نظام موجود، قواعد ازدواج و مجموعه اى از داستان هاى افسانه اى اش را مورد ملاحظه قرار دهند، ولى واقعیات (facts) یا اطلاعاتى (data) در دست نخواهند داشت که به آنها اجازه دهدتاتکوّن(genesis)یاتحول(evolution) این نظام ها را مورد مطالعه قرار دهند.

    در واقع، طبیعت واقعیت ها مانع از آن مى شود که آنها از تحلیل ناهمزمان (disachronic) استفاده کنند. اعتبار تحلیل هاى ساختى در زبان شناسى و انسان شناسى در آن زمان (دهه 1960)، یعنى اعتبارى که موافق با اشارات (aphorisms) معرفت شناختى(epistemological)لئواشتراوس است، برخى از جامعه شناسان را وادار ساخت تا نتیجه بگیرند که «تحلیل همزمان» در مقایسه با تحلیل ناهمزمان مزایاى بى شمارى دارد. التوسر (Althusser)و بالیبار (Balibar)، به طور نمونه، شروع به مطالعه دوباره آثار مارکس(Marx)، بخصـوص کتاب سرمایه (Capital) کردند. آنان سعى کردند سنخ شناسى (typology) تشکّل هاى اجتماعى(formationssocial) و روش هاى تولیدى را که از عناصر ساده آغاز مى شود، کشف نمایند. در واقع، مارکس بهانه مناسبى [براى این منظور] بود. هدف نشان دادن این مطلب بود که «تشکّل هاى اجتماعى» از ترکیب عناصر ساده (مانند ارزش اضافى و امثال آن) ساخته مى شود، دقیقاً آن گونه که نظام هاى آوایى (phonetic) از ترکیب هاى (cambinations)علایم مشخصى ساخته مى شود.

    بنابراین، مارکس با چهره اى دیگر به عنوان ساخگرایى ظاهر مى شود که مشتاق است ساخت همزمان گروه بندى هاى (groupings) اجتماعى را مطالعه نماید و در واقع، عملاً به عنوان کسى که نسبت به تحلیل تغییر اجتماعى علاقه اى نشان نمى دهد [ایفاى نقش کند.] تفسیر ساختگرایانه مارکس، که بر ساخت نظام هاى ترکیبى گوناگون تأکید مىورزد، امتیاز خوب ایجاد روابطى انعطاف پذیر میان روبنا و زیربنا را (infrastructure-superstructure) داشت تا نشان دهد که «تشکّل هاى اجتماعى» سرمایه دارى و سوسیالیستى مى توانند با ساخت هاى خاصى در نظر گرفته شوند. دلیل موفقیت این تفسیر این است که این برخورد ساختگرایى، که التوسر و پیروان اش به مارکس نسبت دادند، آنها را قادر ساخت تا مارکسیسم را از گودالى که در آن افتاده بود نجات دهند و دوباره به مارکسیسم اعتبارى علمى و انعطافى خاص بدهند که متفکران مارکسیستى ناچار از تأیید آن باشند.

    تمایل مشابهى به «همزمان» در کتاب کلمات و اشیا (Wards and Things) نوشته میشل فوکو (Michel Foucault) دیده مى شود. در این کتاب تاریخ علوم اجتماعى و طبیعى به عنوان نتیجه عدم تعادل ساختى تبیین شده است: دوره هاى بزرگى از این تاریخ تحت سلطه ساخت معرفتى (epistemic) است که فوکو آن را به عنوان یک پیوستگى (coherence)داخلى مستحکم (infallible) تحلیل مى کند. اما [در زمینه] پیامد این ساخت ها، فوکو معتقد است که این پیامد، معقول یا قابل توجه نیست. ساختمان (construction) درخشانى که در کتاب کلمات و اشیا وجود دارد از نظر منطقى،چیزى بیش از یک سنخ شناسى نیست. این سنخ شناسى ارتباط کمى با تاریخ علوم دارد. مثلاً، هیچ مورّخ علوم اجتماعى نخواهد پذیرفت که آدام اسمیت (Adam Smith) زمانى که براى نخستین بار جدول هاى تطور درون زاى تغییر اجتماعى را طرح کرد، تغییر معرفتى را از پیش تعیین کرده باشد.

    ساختگرایان با تفاوت گذارى میان تحلیل همزمان و تحلیل ناهمزمان، به طور قابل ملاحظه اى، از بلندپروازى هاى خود کاسته اند; غالباً سنخ شناسى ها را توسعه داده و از دلیل وجود آن چشم پوشیده اند. این [موضوع] مى تواند در مقایسه با بررسى هایى مانند بررسى هاى مارکس و دوتوکویل، که همیشه تفاوت هاى همزمان را در انواع اجتماعى به مثابه نتیجه فرایندهاى ناهمزمان تعبیر مى کردند، به عنوان یک پیشرفت مشکوک ملاحظه شود. نظام هاى متفاوت فرانسه و انگلیس یا فرانسه و آمریکا به وسیله دوتوکویل به عنوان نتیجه فرایند جامعى (cumulative) که از تفاوت هاى اساسى ناشى مى شود، تبیین گردید.

    مارکس هم این گونه است: وى تفاوت هاى میان انواع اجتماعى مشاهده شده در سطح همزمان را به عنوان نتیجه یک فرایند ناهمزمان تبیین مى کند. اهمیت فراوانى که به «همزمان» داده مى شود نه تنها موجب تفاوت گذارى میان این سنخ هاى نامعقول مى گردد، بلکه در مورد این تفاوت ها اغراق گویى کرده و آنها را دوباره اثبات مى نماید. از این رو، تقابل جوامع جدید و سنّتى کمک بزرگى به ساده کردن و اشتباه نشان دادن مفاهیم تکامل کرد.

    جامعه شناسى نوسازى(modernization) غالباً مى پذیرد که مثلاً، «جوامع سنّتى» ضرورتاً ثابت اند (unchanging) یا نوسازى موظف به پیشرفت در تمام جهات است. چنین گزاره هایى، که حتى در برابر یک بررسى سطحى نمى تواند مقاومت کند، از این واقعیت ناشى مى شود که سنخ شناسى اى که جوامع سنّتى و جدید را در برابر یکدیگر قرار مى دهد، نه به عنوان یک ابزار پژوهش (neuristic tool)، بلکه به عنوان بیان واقعیتى درباره یک زیرساخت، لحاظ شده است.

    فشارهایى وجود دارد که یک مردم شناس پژوهشگر در اسطوره هاى (myths) باستانى یا یک واج شناس را مجبور مى سازند تا نظام هاى اسطوره ها یا واجى را به مثابه محصولات فعالیت انسانى تحلیل کنند. علم مابعدالطبیعه ساختگرا (structuralist metaphysics) در حالى که از تعمیم (generalizatian) و تبلور(Crystallization) استفاده مى کند، از این وضعیت هاى خاص، گزاره هاى روشـ شناختى و هستى شناختى(ontological)بیرون مى کشد.گزاره روش شناختى عبارت است از اینکه پدیده هاى اجتماعى پیامدها یا جلوه هاى ساخت هایند و نمى توانند به عنوان پیامد کنش هاى انسان لحاظ شوند. گزاره هستى شناختى این است که تنها «ساخت» وجود واقعى دارد و افراد جلوه هاى ساده یا پشتوانه ساخت هایند. افراد تا جایى که ساخت را قابل رؤیت (visible) مى سازند مورد توجه قرار دارند. وقتى که افراد به را به عنوان موجوداتى قادر به رفتار استراتژیک (استراتژیک مانند اختیارى نادرست استعمال شده است) توصیف مى کند، به زودى کشف مى شود که این رفتارهاى اختیارى (intentional) تنها به تولید مجدّد (reproduction) ساخت هایا بر طبق هوس ایدیولوژیکى جامعه شناس، به توسعه آنها در جهتى که به وسیله معناى تاریخى مقدّر شده است، هدایت مى شوند. آدام اسمیت و داروین (Darwin) بنا به نظر فوکو، چیزى جز نمودهاى (manifestions) ساخت معرفتى زمان خودشان نیستند.

    خود (ego)، که در سه گانان (خود، فراخود و نهاد) فروید (Freud) نقش اساسى داشت، در تفسیر ساختگراى لاکان (Lacan) از نظریه تحلیل روانى (psychoanalytic)، آن گونه که تارکل (Turkle) نشان داد، وجود نداشت.

    فرد در نزد لاکان پشتوانه ساده اى براى ساخت هاى ناآگاه است. عوامل (agents) اجتماعى جامعه شناسى ساختگرا نیز پشتوانه یا به تعبیر بهتر، ابزارهاى (ersatz) با اراده یا کورى هستند که ساخت هاى اجتماعى به وسیله آنها ساخته مى شوند، خود را اظهار مى دارند، بازتولید مى شوند و تغییر مى کنند; اما ساخت هاى اجتماعى عموماً به تعداد اندکى از متغیرهاى برگزیده اختیارى تقلیل مى یابند و چنین تصور مى شود که آنها بر مجموعه اى از متغیرهایى که نظام اجتماعى را مى سازند، مسلّط اند. در اینجا لازم است تضاد با نویسنده اى مانند دوتوکویل نیز مورد توجه قرار گیرد: «تمرکز ادارى» ابتدا به عنوان یک متغیر اساسى در نظر گرفته نمى شود و اهمیت آن بعداً معلوم مى گردد. جامعه شناسان ساختگرا بعکس، متغیرهاى قشربندى را، که خود به تقابل ساده طبقات رهبر و رهرو تقلیل مى یابند، ابتدا به عنوان متغیرهاى اساسى لحاظ مى کنند. وجود دولت (state) مى تواند مورد اغماض قرار گیرد; زیرا این امر قابل قبول است که دولت ضرورتاً در اختیار طبقه رهبرى کننده قرار دارد.

    ساختگرایى (نه آن گونه که پیاژه آن را تعریف کرده ـ یعنى تحلیل ساختى ـ بلکه به آن معنى که در اینجا به عنوان یک لغزش متافیزیکى از تحلیل ساختى تعریف شده) آن گونه که قبلاً مورد توجه قرار گرفت، مبادله عقاید پراکنده اى است که اصولاً در فرانسه وجود داشت; زیرا در اواخر قرن نوزدهم زوال فلسفه اصالت وجود (existentialism) میدان را براى شیوه جدید روشنفکرى خالى گذاشت; چون گروه (jet-set) روشنفکران پاریس دایماً فلسفه هاى جدیدى را ایجاد مى کردند و ساخت گروه روشنفکرى مشابهى در انگلیس، آلمان، ایتالیا یا ایالات متحده آمریکا وجود نداشت. دلیل دیگر شاید این بود که ساختگرایى توانست براى مدتى به اعتبارى علمى، که از اکتشافات زبان شناسى و انسان شناسى ناشى گردید، مباهات کنند. همچنین تعدادى از نویسندگان بااستعداد مى توانستند ترکیب شفاهى ماهرانه اى به وجود آورند که کتب مهم فروید، مارکس، نیچه و عده اى دیگر را به روش ساختگرایى تفسیر نمایند. اگر ساختگرایى یک تخصص محلى است، مى تواند به وسیله البیرونى (Albironi)، ایتالیایى اى که با فرهنگ فرانسه آشنایى دارد، به عنوان شرح «خودخواهى هاى فرهنگ فرانسوى» توصیف شود. دلیل آن این است که على رغم مهارت شفاهى اى که موجب موفقیت آن گردید و نیز على رغم دلبستگى آن به ارزش «تعمّق» (depth)، در صورت بندى (formula) مابعدالطبیعى اش یک بازگشت فرهنگى وجود دارد: چگونه مى توان با گرفتن حد (margin) آزادى عمل از عامل یا کنش گر اجتماعى به وسیله ساخت ها، با جانشین کردن یک سنخ شناسى نتراشیده (rough) به جاى تنوّع سنخ هاى اجتماعى، با تقلیل تکثّرساختى نظام هایى که با یکدیگر وابستگى و کنش متقابل دارند، به چند متغیرى که بى دلیل مهم به نظر مى رسند (مانند متغیرهاى قشربندى) یا با دادن یک تفوّق مطلق به «همزمان» در برابر «ناهمزمان»، دانش فرایند و نظام اجتماعى را ترقّىداد؟


    • پى نوشت ها

      *متن حاضر از منبع ذیل به فارسى ترجمه شده است:

      A Critical Dictionary of Sociology, by Raymond Bondon and Francois Bourricaud. selected and translated by Peter Hamilton, 1989, Routledge and the University of Chicago, PP. 387-395

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1376) ساخت و ساختگرایى*. فصلنامه معرفت، 6(2)، 57-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده)."ساخت و ساختگرایى*". فصلنامه معرفت، 6، 2، 1376، 57-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1376) 'ساخت و ساختگرایى*'، فصلنامه معرفت، 6(2), pp. 57-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده). ساخت و ساختگرایى*. معرفت، 6, 1376؛ 6(2): 57-