علم سکولار و علم دینى
Article data in English (انگلیسی)
علم سکولار و علم دینى
حجةالاسلام حمید پارسانیا
هویت اجتماعى مفاهیم
مفاهیم علاوه بر آنکه از روابط علمى با یکدیگر بهرهمندند، به لحاظ واقعیت ذهنى و علمى خود، از آثارى نیز برخوردار مىباشند. روابط علمى مفاهیم با آگاهى و علم انسان تعیین نمىشود و یا تغییر پیدا نمىکند. عالمان مىکوشند تا مفاهیم و روابط آنها را کشف نمایند. این روابط پیش از آگاهى عالمان موجود بوده و پس از آن نیز به قوّت خود باقى هستند.مثلاً، «مجموعه زوایاى مثلث دو قائمه است» یا «هیچ مربعى دایره نیست.» صدق و کذب این قضایا به آگاهى و جهل انسانها وابسته نیست و انسانها تنها مىتوانند به آنها آگاه شوند و یا از آنها غافل بمانند. اما آثارى که به لحاظ وجود ذهنى و یا علمى، از مفاهیم آنها حاصل مىشود، با ادبار و اقبال مردم و با آگاهى و جهل آنها دگرگون مىگردد. انسانها با تصور و یا تصدیق برخى از مفاهیم و با روابط عاطفى و گرایش خاصى که نسبت به هر دسته از مفاهیم پیدا مىکنند این آثار را ایجاد مىنمایند و یا منشأ وجود و تحقق آن آثار مىگردند.
در هر فرهنگ، برخى از مفاهیم بنیادین وجود دارد، به گونهاى که حیات و ممات فرهنگ به حضور و غیبت آن مفاهیم در ذهنیت، اندیشه و باور وابسته است. این مفاهیم از آن حیث که داراى احکام علمى ویژهاى هستند و یا در کتب درسى و گفتگوهاى صرفاً علمى مىتوانند مطرح شوند، فرهنگ خاصى را به دنبال نمىآورند و تنها از آن حیث که در ظرف ذهن و باور عدهاى از انسانها حاضر مىشوند، فرهنگ و تمدنى ویژه را شکل مىدهند.
در مواجهه دو فرهنگ، هرگاه فرهنگى بتواند مفاهیم اصولى و حیاتى خود را در قلمرو زیستى فرهنگى دیگر وارد کند و به موازات آن، مفاهیم کلیدى فرهنگ سابق را منزوى سازد و بخصوص، لغاتى را که براى آن مفاهیم پرداخته شدهاند، تسخیر نماید و مفاهیم مربوط به خود را در ظرف آن لغات و کلمات قرار دهد، بدون شک، پیروز است و فرهنگى که نتواند مفاهیم اصلى خود را حفظ نماید محکوم به فنا و نابودى است.
به عنوان نمونه، فرهنگ جاهلیت پیش از اسلام، بر محور برخى از مفاهیم سازمان مىیافت. برخى از این مفاهیم که در تکوین یک نظام اجتماعى دخیل بودند عبارتند از: قبیله، عشیره، ولاء و اصنامى که در شبه جزیره عربستان براى قبیلههاى کوچک و بزرگ وجود داشت، کعبه، ماههاى حرام، برده، ثروت و مال، فرزند پسر و مانند آنها. تمام شخصیت افراد در گرو انتساب آنها به قبیلهشان بود و رابطهاى خونى این نسبترا بیشتر تأمین مىکرد. اقتدار قبیله به منزله اقتدار فرد منتسب به آن قبیله بود و افتخارات موهوم قبیلهاى نظیر کثرت مردگان بر اعتبارات شخصیتى افراد مىافزود. خداوند در اشاره به این مسأله مىفرماید: «اَلْهیکُمُ التَّکَاثُرُ حَتّى زُرْتُم الْمَقَابِرَ» (تکاثر:1و2).
اسلام با ظهور خود، مفاهیم نوینى را در زندگى مردم وارد ساخت: الله، توحید، ایمان ، علم، یقین، تقوى، غیب، وحى، رسالت، نفاق، عبودیت، بیت الله، ابراهیم حنیف،مقام ابراهیم، حجر اسمعیل، ثواب، عقاب، نذیر، بشیر، بلاغ، قیامت، ابدیت، بهشت، دوزخ، نماز، جهاد، قرآن، سنّت، بدعت و مانند آنها.
با ورود اسلام به صحنه آگاهى، اعتقاد و رفتار مردم، که تمام شخصیت آنها در مناسبات قومى و قبیلهاى شکل مىگرفت، یکباره در دو طرف پیکار خونینى قرار گرفتند که با همه جنگها و ستیزهاى قبیلهاى تفاوت داشت. در دو طرف جنگ بدر، افراد قبیله واحد بر سر توحید و کفر بر روى یکدیگر شمشیر کشیدند; در جنگ احزاب، شبه جزیره عربستان، براساس مفاهیم جدید بسیج شدند و در فتح مکه اسلام بر کفر پیروز گشت. مفاهیم جدیدى که از مجراى وحى و نبوّت پیامبر(صلى الله علیه وآله)نازل شد و با عمل و رفتار مؤمنان در شبه جزیره بسط یافت بنیانهاى تکوین امت واحد جهانى را فراهم آورد.
جایگاه فرهنگى مفهوم "علم"
یکى از اصلىترین و کلیدىترین مفاهیم در فرهنگ اسلامى مفهوم «علم» است. «علم» مفهومى است که هویت هر فرهنگ در چگونگى برخورد با آن شکل مىگیرد. و به همین دلیل، از مفاهیم بنیادى همه فرهنگهاست. در جاهلیت، علم انساب از اهمیت ویژهاى برخودار بود. در اسلام، علم توحید در مرکز همه ارزشها قرار گرفت و منشأ فلاح و رستگارى انسانها شمرده شد. در فرهنگ امروز غرب، علم تجربى و طبیعى رمز اقتدار، توسعه و پیشرفت، بلکه ویژگى منحصر به فرد تمدن بشریت محسوب مىشود.
نکته مهمى که توجه به آن ضرورى مىباشد این است که علىرغم اهمیت مفهوم علم در همه فرهنگهاى بشرى، اولاً، نقش اجتماعى علم و عالم در همه فرهنگها یکسان نیست. ثانیاً، مفهوم واحدى از علم در فرهنگهاى گوناگون وجود ندارد. مفاهیم متفاوتى که براى «علم» در فرهنگهاى گوناگون وجود دارد آن را به صورت یک مشترک لفظى درآورده است. در فرهنگ اسلامى، علم از هویتى دینى و الهى و در فرهنگ امروز غرب، از هویتى دنیوى و سکولار برخودار است.
رویکردهاى متفاوت فرهنگهاى گوناگون به علم آن را به صورت مشترک لفظى درآورده است و این اشتراک لفظى زمنیهساز برخى مغالطات و بلکه منشأ بسیارى ابهامها و آشفتگىهاى فرهنگى و اجتماعى شده است.
مشترک لفظى بودن علم به این معنا نیست که اختلاف فرهنگ بر سر مواضعه و قرارداد است و در نتیجه، براى رفع ابهام باید به کتاب لغت مراجعه کرد و یا به تعریفى که هر گروه از علم مىکنند، گوش فراداد. اشتراک لفظى در این بحث، به معناى ادبى آن نیست، بلکه به معنایى است که در علوم عقلى و فلسفى، به کار مىرود. در فلسفه، وقتى درباره اشتراک لفظى و یا معنوى «وجود» بحث مىشود، گفت و گو، درباره وضع و قرارداد لفظ «وجود» نسبت به مفهوم و معناى آن نیست، بلکه نزاع بر سر مفهوم هستى و وجود است و به همین دلیل، اشتراک لفظى در مباحث ادبى و عقلى، مشترک لفظى به معناى عقلى آن است; یعنى، مفهوم مشترک لفظى در علوم ادبى، غیر از مفهوم آن در علوم عقلى است.
مشکل اشتراک لفظى در علوم عقلى همانند یک مشکل ادبى و قراردادى نیست; حل آن نیز از طریق قرارداد و وضع لغات ممکن نمىباشد. البته متفلسفانى هستند که معناى علم را به وضع و قرارداد انسانها مستند مىگردانند، لیکن این معناى علم یکى از مفاهیمى است که نسبت به علم وجود دارد و مفهومى است که در درون آن، شکاکیت و سفسطهاى خود را پنهان کرده است. این تفسیر از علم منکر یک مفهوم و معناى ذاتى براى علم است; معنایى که خود به خود واضح باشد و یا توسط انسان کشف شود.
علم و عالم در فرهنگ اسلامى
علم و عالم در فرهنگ اسلامى، نقشى حیاتى و اساسى دارند. علم داراى مراتب، مدارج و ابزارهاى گوناگون است و بین مراتب آن، همانند مراتب هستى، پیوند و ربطى دقیق وجود دارد. قله آن علم الهى مىباشد که نظام تکوین زیرنشین آن است. در گرایشهاى گوناگون فلسفه اسلامى، حکمت مشّاء، اشراق و متعالیه و در دیدگاه عرفانى، به بیانها و زبانهاى گوناگون، علم خداوند منشأ عالم است. خداوند عالم مطلق است و همه علوم مظاهر بیکران علم اوست. انسان که خلیفه خداوند است، عالم به جمیع اسماى الهى و معلم ماسوى است و به همین دلیل نیز مسجود ملائک است. قیمت هر کس به علم اوست; «قیمةُ کلُّ امرء مَا یَعلمُ»1 و انسان آنگاه به کمال مىرسد که به مفاد زیارت جامعهکبیره، خزینهدار علم الهى باشد: «خُزّانُ العلم و منتهىَ الحلم.»
علم الهى نسبت به موجودات، حضورى و شهودى است و علم شهودى همان دانایى است که با توانایى قرین است; قدرت نیست، بلکه قدرت از متن آن اعمال مىشود. انسانى که به واسطه خلافت، از علم لدنّى و الهى بهرهمند شود و به کتاب مکنون و لوح محفوظ آفرینش راه برد و کلمهاى از آن دانش بیکران را فراگیرد، به اقتدارى دست مىیابد که مىتواند تخت بلقیس را پیش از آنکه پلکى زند ـ یعنى در کوتاهترین زمان ممکن ـ از سبأ به فلسطین آورد; زیرا به تعبیر قرآن، کسى که این کار را انجام داد تنها علمى از کتاب نزد خود داشت; « عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الِکَتابِ.»(نحل: 27) علم شهودى جز با تزکیه، تغییر و تحول در وجود و هستى انسان حاصل نمىشود و انبیا که معلمان این علم به انسانها هستند، تزکیه را بر تعلیم کتاب مقدّم مىدارند: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِى الاُمیّینَ رَسُولاً مِنْهُم یَتْلُوا عَلَیهِم آیَاتِهِ وَ یُزَکّیهِم وَ یُعَلِّهُمُ الکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَ اِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلاَل مُبین.»(جمعه: 2)
مرتبه پایینتر از دانش شهودى، معرفت حصولى عقلى است و پایینترین مرتبه علم، دانش حسى مىباشد. علمِ مفهومىِ عقلى حاصل شهود مشوب و ضعیف حقایق کلى و سرمدى است. کسى که از علم عقلى بهره مىبرد، گرچه واجد حقایق الهى نیست و از عیش تقرّب و همنشینى با فرشتگان و ملکوتیان محروم است، لکن به وصف آنها مشغول مىباشد. او حکمت حقیقى را که حاصل تزکیه و تعلیم کتاب الهى است، واجد نمىباشد، اما به دوستدارى آن مشغول است و به همین دلیل، سقراط خود را «حکیم» ننامید، بلکه دوستدار حکمت و علم خواند. علم واقعى دانش الهى است و دوستداران علم با قلم مفاهیم به صورتگرى نگار آغازین مشغول هستند و با وصف عیش، بر آتش فراق مىافزایند و با این آتش، اشتیاق وصول را شعلهور مىگردانند.
نازلترین مرتبه معرفت، دانش مفهومىِ حسى است. این دانش در پرتو مفاهیم کلى عقلى مىتواند به کشف سایه نظام ربانى که در عالم کیانى ظاهر شدهاست، بپردازد و اگر از آن مبادى عقلانى نیز محروم بماند، بدون اینکه راهى به یقین داشته باشد، وسیله و ابراز قدرت و عمل انسان در عالم طبیعت مىگردد.
مفهوم علم در فرهنگ دینى، همه مراتب فوق را شامل مىشود و شرافت علم به تناسب مراتب آن معیّن مىگردد. و این در حالى است که شرافتى برتر از علم وجود ندارد; «لاشرفَ کالعلمِ.»2
قشربندى اجتماعى نیز در این فرهنگ به تناسب موقعیت علمى گروههاست: آدمیان به علم و عقل فضیلت مىیابند، نه به مال و نسب; «یتفاضلُ النّاسُ بالعلومِ و العقولِ لاَ بالاموالِ والاصولِ.»3
در روایت دیگرى، حضرت على(ع) مىفرمایند: «النّاسُ ثلاثةٌ: فعالمٌ ربّانّىٌ و متعلِّمٌ على سبیلِ نِجاة و همجٌ رِعاعٌ، اتباعُ کلِّ ناعق لم یَستضیئوا بنورِ العلمِ و لم یَلجئوا الى رکن وثیق»;4 مردم به سه گروه تقسیم مىشوند: دانشمند خدایى، آموزنده جویاى ره رستگارى و سفیهانى که همانند حشرات که بر گرد حیوانات مىآیند; هر صدا زنندهاى را دنبال مىکنند، از نور علم روشنى نگرفتهاند و به رکنى محکم و استوار پناه نبردهاند.
عالم ربّانى،پیامبر، نبى، شاهد غیب و کسى است که از دانش الهى بهره برده است. آموزنده جویاى ره رستگارى کسى است که به غیب ایمان دارد، از طریق دانش حصولى عقلى به اصل غیب آگاه بوده و به آن ایمان دارد و با تزکیه، سلوک و عمل به تعلیمات عالم ربّانى، طریق وصول به آن معرفت را طى مىکند. گروه سوم نه از دانش شهودى و نه از معرفت عقلى بهره مىبرند. آنها در دانش حسى مستغرقند. چنین کسانى کافر یا منافقاند، بخلاف گروه اول که سابقان و مقرّبان درگاه الهى هستند و گروه دوم که اصحاب میمنه و مبارکىاند، گروه سوم اصحاب مشئمه و پلیدى مىباشند.
علم در این نگاه، قرین و همراه ایمان است; «نِعمَ قرینُ الایمانِ العلمُ»5 و جدایى و انفکاک آن دو موجب زوال و نابودى هر دو مىباشد; «الایمانُ و العلمُ اَخوَانِ توأمانِ و رفیقانِ لاَ یفترقانِ.»6 و بهترین دانشها علمى است که اصلاح طریق رشاد و هدایت مىنماید و آنگاه شرّ است که به اصلاح معاد نپردازد و با معاشى بدون معاد، بر گمراهى و ضلالت بیفزاید; «خیرُ العلمِ مَا اَصلحتَ به رَشادَکَ وَ شرّهُ مَا افسدتَ به معادَکَ.»7 در نظامى که بر این معناى علم استوار است مرتبه عالم در اعلى مراتب است; «رتبةُ العالمِ أعلىَ المراتبِ»8 و حاکمیت در آن، بر مدار علم سازمان مىیابد; «العلماءُ حکّامّ علىَ النّاسِ.»9 فساد این نظام نیز به زوال علم و مهجوریت دانش و گمنامى عالمانى است که به علم خود عاملند و از همین رو، در این نظام، اولاً، بر ملازمت عالم نسبت به علم خود تأکید مىشود. ثانیاً، از همگان خواسته مىشود هنگامى که عالمى را دیدند خدمت او به جاى آورند; «اذاَ رأیتَ عالماً فکُنْ لَه خادماً.»10 زیرا احترام به عالم، تعظیم به پروردگار است.
دو مفهوم دینى و دنیوى از علم
علم و عالم همانگونه که در فرهنگ و تمدن دینى جایگاه اجتماعى ویژهاى دارند. در تمدن و فرهنگ سکولار غرب نیز نقش اجتماعى مهمى را عهده دارند.
«سکولاریسم» واژهاى است که ترجمه آن در فرهنگهاى دینى با مشکل مواجه است. یکى از لغتهایى که در کشورهاى اسلامى در ترجمه آن به کار برده شده لغت «علمانیت» بر وزن عقلانیت است. علمانیت مصدرى جعلى است و پیشینهاى در لغت عربى ندارد. لذا، برخى آن را ساخته شده از «علم» دانستهاند. اگر علمانیت از «علم» گرفته شده باشد از توجه مترجمان به پیوند دقیقى حکایت مىکند که جامعه و نظام سکولار با علم دارد.
سکولاریسم ضمن آنکه از هستىشناسى خاصى بهرهمىبرد و نظام اجتماعى متناسب با خود را دارد، بر مبناى معرفتى ویژه استوار است. در حقیقت، پیدایش جامعه سکولار ملازم و بلکه نتیجه پیدایش مفهومى از علم است که با آن هماهنگ مىباشد; علمى که در این گفتار از آن با عنوان «علم سکولار» یاد مىشود.
این معناى جدید از علم همان است که در قرن نوزدهم، اگوست کنت، جامعهشناس فرانسوى، با نگاهى خوشبینانه پیدایش جوامع صنعتى را در سومین مرحله تاریخ بشرى مرهون آن مىدانست. در قرن بیستم، سولژ نیتسین، جامعهشناس روسى، با نگاهى بدبینانه، آن را مبناى جوامع غربى و اساس فرهنگ و تمدن دنیاى غرب مىخواند. زمنیههاى پیدایش و گسترش اجتماعى این مفهوم از علم به تاریخ پس از عصر نوزایى باز مىگردد، اما تثبیت آن در ذهنیت جامعه غربى مربوط به قرن نوزدهم است و امروز این معناى علم سازمانها و نظامهاى علمى کشورهاى غیر غربى را نیز تسخیر کردهاست.
«علم»(science) در تاریخ غرب نیز پیشینهاى دینى دارد; scienceبه دانش الهى نیز اطلاق مىشد و نظریه (theory) که هسته مرکزى علم را تشکیل مىدهد، با theologyو زئوس یا تئوسشناسى نسبت خویشاوندى دارد. در قرون وسطى نیز مسیحیت گوهر علم را در اختیار داشت و عقلانیت در دامنه این دانش دینى، به کاوشهاى متافیزیکى و مباحث وجودشناختى مشغول بود. از عصر نوزایى به بعد، علم به نظاره نزاعى پرداخت که بر سر تفکیک عقل و دین در گرفت و چون این نزاع به غیبت دیانت و غلبه عقلانیتى انجامید که چشم از شهود دینى باز گرفتهبود، علم نیز اعلان برائت از دین کرد.
با متروک ماندن شریعه شهود، دانش عقلى از وصول به دریاى وجود محروم ماند و ریشههاى آن به سرعت خشکید و مفاهیم فلسفى که یادگار روزگار بارورى حیات دینى و نشاط دانش عقلى بود، شاخههایى خشکیده شدند و این شاخهها در طغیان شهودهاى جزئى و متزلزلِ انسان مضطرب چون خاشاک به حرکت درآمدند و راه به سوى آتش شهوت و غضبى بردند که از عقال عقل نظرى و عملى رهاشده و اقتدار بر زمین و زمان را جستجو مىکند و بدین ترتیب، ادراکات پنجگانه حسى، که در پناه مفاهیم عقلى سازمان و قرار مىیافتند و در پرتو شهود عقلى که هشتمین درب بهشت بود، با همراهى وهم و خیال هفت درِ گشاده بر ملکوت عالم مىگشتند، اینک با عنوان واژگونه و تقلبىِ نفسالامر زبالهدان خاکسترى شدند که از سوخته خرمن علم عقلى و دینى باقى مانده بود.
و الهیات که غایت خود را در صول به علم الهى و حیرت حاصل از فنا در دانش خدایى مىدید، در قالب نظریههاى سرگردانى در آمد که حیرت و ضلالتِ آن را مآلى جز درهاى هفتگانه دوزخ نیست و آن درها به تعبیر صدر المتألّهین، همان پنج حس آدمىاند که در مجاورت خیال و واهمه، از هدایت عقل محروم ماندهاند و این رمز دگرگونى آستانههاى ادراکى حواسى است که میزان و نفسالامر همه امور شدهاند.
شکلگیرى و تثبیت مفهوم حسى تجربى و آزمونپذیر علم در اندیشه و باور جامعه غربى موجب شد تا لفظ «علم» که پیش از این به دانشهاى دینى و عقلى نیز اطلاق مىشد، از معانى سابق خود به سوى بخشى از دانش که پایینترین سطح معرفت بود و اینک با گسستن از مبادى عقلى و دینى، خود به صورت علمى سکولار و دنیوى تغییر هویت داده است، انصراف پیدا کند و بدین ترتیب، علم دنیوى و علم معاشى که همه پیوندهاى خود را با علم معاد و با گزارههاى متافیزیکى قطع شده مىپندارد، تنها مصداق براى مفهوم علم گردید و گزارههاى دینى و متافیزیکى در کنار توهّمات و تخیلاتى قرار گرفتند که به نام «ایدئولوژى»، فاقد هویت علمى و خصلت آزمونپذیرى مىباشند. و علم حلقهاى شد در عرض حلقههاى دیگرى چون فلسفه، دین و ایدئولوژى. اگر علم منحصر به گزارههاى آزمونپذیر باشد، قضایاى حقوقى و گزارههاى ارزشى هرچند که همه پیوندهاى خود را با سنّتهاى دینى و مبانى فلسفى قطع نکرده باشند، چگونه مىتوانند صورت علمى داشته باشند؟ به همین دلیل، با سیطره این معناى از علم، جدایى دانش از ارزش و علم از ایدئولوژى اعلام مىگردد.
علم سکولار در آغاز، با اعلان استقلال خود از حوزههاى دینى و فلسفى و داورىهاى ارزشى بر این پندار بود که خلوص و پاکى خود را تبلیغ مىکند و به همین دلیل، خود را به عنوان دانش تحصّلى و اثباتى تنها راه شناخت پدیدههاى عینى مىشمرد و این در حالى است که حقیقت نقطه مقابل این ادعاست; زیرا علم هنگامى که از اصل واقعیت که داراى ضرورت ازلى است، روى برمىگرداند سرنوشتى جز سفسطه و شکاکیت ندارد. به همین دلیل، دانش اثباتى و تحصّلى که قصد وفادارى به اصل آزمونپذیرى را داشت، در نخستین گامهاى پرشتاب خود با نظریههاى رقیبى که در سستى و وهن چیزى از نسخه اصلى خود کم نداشتند، مواجه شد. ابطالپذیرى، نظریه وهمآلوده دیگرى بود که در ساختار نظرى خود به گزارههاى آزمونناپذیر تکیه مىکرد. این نظریه با آنکه بر فقدان حقیقت و یقین در دانش بالفعل بشر اعتراف کرد، لکن هنوز گمان خبر از حقیقت داشت و مىپنداشت که حقیقت به همراهى یقین به نقطهاى درنا کجا آباد تاریخ به تبعید رفته است.
«تأییدپذیرى» نظریه سومى بود که اعتراف کرد علم سکولار به همان اندازه که در فراق وصول به اثبات است، در حسرت دست یافتن به ابطال مىباشد. حذف یقین و اکتفا به تأییدهاى روانشناختى هیچانگارى و شکاکیت مستتر در علمِ فاقد و یا منکر متافیزیک را بیش از پیش آشکار مىسازد و نقش ابزارى آن را نسبت به اقتدارى کور و بى جهت ظاهر مىنماید و بدین ترتیب، تفاوتى پندارى و خیالى که بین این علم با ایدئولوژىهاى ذهنى بشر معاصر ترسیم مىشد، کمتر مىگردد. بر این اساس، علم و حتى ایدئولوژى میزانِ توان و اقتدار نخواهند بود و قدرت متشرّع بر علم و مجراى ظهور آننمىباشد، بلکه همانگونه که نیچه اعلان مىنماید قدرت میزان و نفسالامر علم و آگاهى انسان مىگردد و علم آینهدار قدرت مىباشد. حکایت واژگونگى علم و قدرت را در مقایسه دو عبارت ذیل مىتوان دید: عبارت نخست از حکیم ابوالقاسم فردوسى است: «توانا بود هر که دانا بود» و عبارت دوم از حسگرایى انگلیسى فرانسیس بیکن است: «دانایى توانایى است.» در عبارت نخست، توانایى فرع بر دانایى است و در عبارت دوم، توانایى اصل و دانایى متنوع بر آن مىباشد.
علم از این پس، خیال خام مفاهیم دینى و یا تحصّلى حق و باطل را از سر به در مىکند و به عنوان ابزار کارامد، امکان پیشبینى و پیشگیرى نسبت به طبیعت را فراهم مىآورد. البته این علم که فاقد یقین است، قدرت ارزیابى نسبت به ارزشهاى سیاسى و غیر سیاسى و در نتیجه، توان داورى نسبت به اقتدارى را که به آن حکم مىراند، ندارد; یعنى، حریم علم ابزارى از حریم پرسشهاى سیاسى، بایدها و نبایدهاى اجتماعى جداست و در حالى که علم حق داورى درباره سیاست را ندارد، سیاست حق قضاوت در باره آن را داراست. علم تا هنگامى که هویتى دینى و عقلى داشت حق داورى درباره ارزشهاى فرهنگى، اجتماعى و سیاسى را دارا بود و حاکمیت اولاً و بالذات متعلق به آن بود، لکن پس از آنکه علم افقهاى دینى و عقلى خود را از دست مىدهد و زبونانه، از داورى درباره قدرت و سیاست دست مىکشد، اقتدار و سیاست، قاهرانه بر آن دست مىاندازند و از آن به عنوان وسیله و ابزارى لازم و ضرورى استفاده مىکنند.
علم و عالم در فرهنگ و تمدن سکولار
رابطهاى که علم در ذات و هویت خود با قدرت و سیاست پیدا مىکند در نظام اجتماعى، به صورت رابطه دانشمند و سیاستمدار ظاهر مىشود.
ماکس وبر که رفتار عقلانى معطوف به هدف را مشخصه فرهنگ و تمدن غرب مىداند، در حقیقت، به نقش بنیادى علم سکولار در این نظام اجتماعى توجه مىدهد; زیرا عقلانیت در عبارت او، عقلانیت فلسفى و متافیزیکى نیست، بلکه عقل حسابگر جزئى است که در افق دیدگاه نوکانتى او، به گونهاى آزمونپذیر با نام علم به تحلیل حوادث مىپردازد. هدف نیز در عبارت او آرمانهاى ارزشى، اخلاقى و حقایق ازلى و ابدى را شامل نمىشود، بلکه هدفهاى سوداگرایانه قابل دسترسى و دنیوى است. نظام اجتماعى که با این نحو از کنش سازمان مىیابد، همان نظام کاغذبازى (بوروکراسى) است و علم دنیوى و سکولار ابزار کارامد مدیریت این نظام مىباشد. حاملان علم ابزارى از آن حیث که عالماند، در نظام کاغذبازى نمىتوانند نقشى فراتر از نقش علمى ایفا نمایند. آنان در کنار دیگر عاملان اجتماعى، نقش فنآوران را ایفا خواهند کرد. عالم به دلیل علمى که دارد، هرگز نباید در کرسى تدریس کار سیاسى انجام دهد و سخن از بایدها و نبایدهاى اجتماعى بگوید. در قاموس علم دنیوى و سکولار، هیچ دانشى و از جمله علم سیاست، حق پاى گذاردن در قلمرو ارزشهاى سیاسى را ندارد.
علم سیاست دیگر دانش تدبیر مُدُن نیست. روزگار تدبیر و مدیریت دانش به سر آمده و این در حالى است که دانش بیش از همه روزگاران گذشته، در دست مدیران، اسیر است، چندان که مدیریت بىدانش ممکن نیست.
هنگامى که علم در حلقهاى جدا از دین و فلسفه قرار مىگیرد و توان داورى درباره ارزش را از دست مىدهد تفاوتى بین آرمانهاى گوناگون انسانى و اجتماعى و الهههاى متعددى که در طول تاریخ، انسانیت را به هزار پاره تقسیم کردهاند و بالاخره، امتیازى بین شیطانهاى گوناگون و خطرناکتر از همه، اینکه امتیازى بین خداوند رحیم با شیطان رجیم باقى نمىماند و این همان نتیجه وحشتناکى است که ماکس وبر تهوّر اظهار آن را داشت و با صراحت، اعلام کرد که هر کس از شیطان خود پیروى کند، وبر نیک مىداند آنچه در فرهنگ و تمدن غرب، علم نامیده مىشود زبونتر از آن است که این پرسش همیشگى تاریخ را که حیاتىترین پرسشها نیز مىباشد، پاسخ دهد. «ءَاَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیرٌ اَمِ اللّهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ»(یوسف: 39); آیا خداوندگاران متعدد بهترند یا الله، خداوند واحد قهّار؟
با حضور و رسمیت یافتن علم سکولار، خشیت عالمانه از خداوند که مفاد روشن و صریح قرآن کریم است، (اِنَّمَا یَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُـ فاطر: 35)، افسانهاى خواهد شد در ردیف اساطیرى که کودکان و نوجوانان نه در متن نظام آموزشى خود، بلکه در اوقات فراغت، در کتاب مقدس خواهند خواند.
نظام اجتماعى هنگامى که از علم عقلى و دینى محروم بماند و نظام آموزشى هنگامى که مجراى تعلیم و تعلّمِ علم دنیوى گردد، یا حاکمیت سیاسى در دستان یکى از آن الهههاى انبوه قرار مىگیرد، آنچنان که در آلمان پس از وبر با حاکمیت فاشیسمتحقق پذیرفت ویانوعىاز کثرتگرایى و پلورالیسمىکه نتیجهعجز ازپیروزى و یا اعتراف به جهل و نادانى است بر مسند مىنشیند.البتهاین نوع از کثرتگرایى که از سر نادانى و درماندگى است، چیزى جز جنگ سرد شیاطینى که از غلبه بر ـ یکدیگر نا امیدند، نمىباشد. نظمى که در این جنگ سرد به چشم مىخورد، چون حاصل وحدتى حقیقى نیست، نظمى عارضى و تصنعى است که با قدرت گرفتن یکى از حریفان نابود مىشود.
«تَحْسَبُهُم جَمیعاً وَ قُلُوبُهم شَتّى ذلِکَ بِاَنَّهم قَومٌ لاَیَعْقِلُونَ»(حشر: 4); چون به آنها بنگرى گمان بر اجتماع آنها مىبرى، لکن قلبهایشان متشتّت و پراکنده است; زیرا فاقد تعقّلاند. اگر جهت مشترکى در این نظم تصنّعى باشد، جهتى وجودى نیست، بلکه سلبى است و آن جهت همان فقدان تعقل و مقابله با هر حرکتى است که سخن از باطل بگوید و قصد حق نماید. اگر حقیقت دینى با دستان این مجموعه متشتّت به قتل نرسد به جایى که در فراسوى فهم بشر باشد و بلکه به نقطهاى که به یک اندازه از دسترس صاحبان تمثّلات شیطانى و مخاطبان وحى الهى دور باشد، به تبعید مىرود.
این نوع از کثرتگرایى که با حذف عقل و دین حرکت خودرا آغاز مىکند، غیر از کثرتگرایى عاقلانه دیانت است که از تسامح حکیمانه اهل ایمان با منافقان و از همزیستى مسالمتآمیز ملل با یکدیگر و از اعتقاد خداپرستان بر بخش مشترک حقوق همه انسانها و از وفادارى آنها به پیمانها و تعهداتى که با ارباب نِحَل و فِرَق گوناگون مىبندد و بالاخره از رحمت رحمانیه خداوند نسبت به همه بندگان، ناشى مىشود.
غرب با از دست دادن مفاهیم دینى وعقلى علم، گفت و گو درباره مبدأ و معاد را از دایره علم بیرون ساخت و علم را به شناخت امور دنیوى مقّید گردانید. جریان اثباتگرایانه علم با مهمل خواندن گزارههاى فلسفى مدعى بود که بدون هیچ اصل موضوع فلسفى، وارد صحنه علم مىشود، در حالى که این جریان در نخستین قدم، به اصول فلسفى بسیارى اعتماد نمود.
اقدام به شناخت طبیعت با صرفنظر از غیب و اصول عقلانى غیر تجربى، به منزله انتخاب پاسخ در برابر پرسشهایى از این قبیل است : آیا طبیت باطن و ملکوتى دارد که به ظاهر آن نزدیک باشد و در ظاهر آن تأثیرى بیش از تأثیر ظاهر در ظاهر داشته باشد؟ و آیا باطنى وجود دارد که شناخت ظاهر بدون توجه به آن ممکن نباشد؟ آیا مبدأى هست که در معاش آدمى تأثیر داشته باشد و آیا معادى در کار هست که معاش انسان در آن مؤثر باشد و رابطه معاش با آن رابطه ظاهر و باطن باشد؟ علم سکولار با سکوت از کنار پرسشهاى فلسفى نگذشت، بلکه در سکوت، پاسخهاى خود را با تعصب و عنادى مخفى و پنهان انتخاب کرد. این علم که به دلیل گریز از مباحث عقلى و متافیزیکى از تبیین مبادى فلسفى خود نیز عاجز است، بدون آنکه وصول به حقیقت را در دستور کار خود قرار دهد، اقتدار بر طبیعت را هدف گرفت و با این هدف، مجموعهاى از مفاهیم و دانشهایى را به وجود آورد که گرچه در روزمرّگى زندگى مؤثر است، در وصول به یقین بىنتیجه مىباشد و البته این علم نیازى به یقین نیز ندارد.
غرب با استفاده از علم وعالمانى که نقش ابزارى مهمى در تکوینتمدن آن داشتند، در جستجوى اقتدار در زمین بر آمد و در قرننوزدهم،بهقصد تسخیر زمین و بهرهورى از امکانات موجود، به سوى دیگر کشورها گام برداشت و بدین ترتیب بود که اولین برخوردهاوآشنایىهاىجدّى وتعیینکنندهما با آنها شکل گرفت.
آثار غفلت از هویت علم غربى
مواجهه غرب با ما در حالى بود که اسلام با حضور پر سابقه خود خصوصاً در مراکز علمى، مفاهیم دینى فراوانى را به محدوده زندگى مردم وارد ساخته بود. تشیّع در رقابت با عصبیّت ایل و عشیره گرچه نتوانسته بود اقتدار سیاسى به دست آورد و نظام سیاسى مطلوب را ایجاد نماید، لکن با حضور در مراکز و نهادهاى علمى جامعه، هجومهاى سیاسى و نظامى را تاب مىآورد و در گروههاى حاکم با آموزشهاى فرهنگى و علمى خود اثر مىگذارد.
اعتبار اجتماعى علم و عالم به حدى بود که علما بدون آنکه از نیروى نظامى ایل بهرهاى داشته باشند به صورت یکى از دو قطب اصلى اقتدار در جامعه عمل مىکردند و جامعه با اتکا به این مرکز اقتدار بود که در برابر نفوذهاى استعمارى غرب موضع مىگرفت.
جامعه ما نقش تخریبى حرکت استعمارى غرب را در ابعاد سیاسى ـ اقتصادى با سرعت بیشترى احساس مىکرد. جنگهاى سیزده ساله ایران و روس، رسالههاى جهادیه عالمان دینى، قرارداد رویتر و مقاومت جامعه ایران، قرارداد رژى و جنبش تنباکو، قرارداد وثوقالدوله، کودتاى 1299 و مقاومتهاى مردمى پس از آن، نشانههاى آشکارى از حساسیتهاى نظامى، سیاسى و اقتصادى جامعه در برابر غرب است. نفوذ غرب محدود به ابعاد یاد شده نبود; در بعد علمى نیز جامعه ما تحت نفوذ حرکت علمى غرب قرار گرفت. علم دنیوى غربى ـ به شرحى که گذشت ـ از نسبتى خاص با دیانت و متافیزیک برخوردار است. این حقیقتى است که نخستین آشنایان با دانش غربى و کسانى که به واسطه آنان با این دانش آشنا مىشدند از آن غافل بودند. آشنایى ما با غرب از نهایىترین آثار، ظاهرىترین ابعاد و پایینترین لایههاى تمدن و فرهنگ آن آغاز شد. ابتدا قدرت نظامى، سیاسى، اقتصادى و مظاهر مادى و شیوه زندگى آنها را دیدیم. در بعد علمى نیز ابتدا با قدرت مادى و ابعاد کاربردى دانش آنان آشنا شدیم و در بسیارى از موارد نیز با بلاهت کودکانه و سادگى ابلهانه، همان قدرت را دلیل بر کمال و بلکه تمامیت علمشان دانستیم.
غرب در بعد علمى با نام «علم» وارد شد و چون در فرهنگ دینى ما کلمه «علم» مفهوم مقدس و مبارکى است که طلب آن بر هر مسلمان واجب مىباشد و تحمل سختى براى تحصیل آنعبادت است و حاملان آن فرشتگان الهى هستند و طالبان آن در مسیر تحصیل جز بر بال فرشتگان گام نمىگذارند، پس ورود آن حساسیتى ایجاد نکرد. و بدین ترتیب بود که در تأسیس دارالفنون اعتراضى از ناحیه عالمان دینى واقع نشد، بلکه حتى بسیارى تأسیس آن را با دیده تحسین نگریستند.
البته جامعه ما گریزى از آشنایى با علم دنیوى و سکولار غرب نداشت و ندارد، اما برخورد درست آن بود که مبادى و مبانى متافیزیکى آن شناخته شود تا فرهنگى که براى خود فلسفه، عرفان و مبانى هستىشناختى دینى دارد، قدرت گزینش و مجال گفت و گو و مجادله داشته باشد، لکن این مسیر طى نشد; ناقلان آن علم، خود را مروّج دانش و پیشتاز معرفت مىدانستند، بدون آنکه شناختى صحیح، حتى از تعریف چیزى، داشته باشند که به ترویج آن مىپرداختند. بیشتر آنچه را هم که تبلیغ مىکردند مصداق همان مفهومى از علم مىدانستند که در فرهنگ دینى جامعه مقدس و مبارک شمرده مىشد.
ورود غیر نقّادانه علم سکولار
این نحوه آشنایى و برخورد با علم غربى ضمن آنکه مانع از خلاّقیت علمى مىشود، مبادى فرهنگى و فلسفى علم غربى را در دراز مدت در ذهن نوآموزان به گونهاى غیر نقّادانه رسوب مىدهد; زیرا هنگامى که مبادى یک علم به طور آشکار، در معرض دید متعلّم قرار گیرد، احتمال برخورد نقّادانه با آن علم و در برخى موارد، احتمال ایجاد تغییر و تحول در آن علم وجود دارد، لیکن اگر از مبادى و مبانى فرهنگى و فلسفى علم با سکوت گذر شود، آنها ناخودآگاه و به تدریج، در ذهن متعلّم، همراه با آموختن و حفظ کردن علم وارد مىشوند و این نحوه از ورود که در حال تنویم و با نوعى خواب مغناطیسى انجام مىشود، زمینه هر نوع مقاومت محتمل را از بین مىبرد.
حضور غیر نقّادانه علم غربى به وسیله اولین گروههایى که بهمنظور انتقال آن اعزام مىشدند و یا در اولین مراکزى که به این منظور تأسیس شدند، موجب رسوب مبانى فرهنگى و معرفتى غرب در ذهن و رفتار متعلّمان مىشد. از این طریق، جامعه تنشهاى رفتارى و تحولات اعتقادى نوآموزان را احساس مىکرد و بدین ترتیب، اولین تردیدها نسبت به مراکز تعلیمى این علوم در جامعه به وجود آمد، لکن تردیدکنندگان بر این گمان بودند که مشکلات فرهنگى و یا اخلاقى نوآموزان دارالفنون و دیگر مدارس مشابه مربوط به خصوصیات اخلاقى مدیران، معلمان و یا نحوه گزینش دانشآموزان آنهاست و به همین دلیل، به قصد تبدیل، مراکز تعلیمى مشابهى را با مراقبتهاى اخلاقى ویژه و گزینش افرادى که تربیت دینى و یا حساسیتهاى اسلامى داشتند، تأسیس کردند. البته این شیوه از برخورد تا مدتها تنشهاى اخلاقى آن را به تأخیر انداخت.
آشنایى با فلسفه غرب با بیش از نیم سده تأخیر آغاز شد. کتاب سیر حکمت در اروپا در حد یک تاریخ فلسفه مختصر، براى اولین بار در سال 1320 به فرهنگ مکتوب جامعه ما وارد شد و تا بیش از چهار دهه در حد اولین و آخرین تاریخ فلسفه باقى ماند. این آشنایى یک آشنایى تحقیقى نیز نبود، بلکه تقلیدى که در انتقال علم تجربى رخ مىداد، در سطح علوم انسانى و فلسفه به وقوع پیوست.
شاهد این مدعا آن است که به موازات ورود ترجمههاى فلسفى غرب که با غلبه آثار مارکسیستى نیز همراه بود، مراکز فرهنگى جامعه براى دفاع از هویّت اعتقادى خود به نقّادى و پاسخگویى برخاستند; از آن جمله، دروس نقّادانه علاّمه طباطبائى در پایان دهه بیست است که با حواشى شاگرد ایشان، شهید مطهرى(رحمه الله)در آغاز دهه سى منتشر گردید. علىرغم این، همه کسانى که ناقل فلسفه غرب و یا مدعى تبعیت از آن هستند هرگز وارد گفتگوى علمى با این اثر و آثار مشابه با آن نمىشدند. آنها اگر در انتقال محققانه برخورد مىکردند، نمىتوانستند از نقّادىهاى که نسبت به آثار آنها مىشود، بىتفاوت بگذرند.
کسى که به نشر و تبلیغ مسائل و مبادى یک حوزه علمى خاصى مىپردازد اگر در کار و اثر خود از ابعاد سیاسى مسأله متأثر نباشد و به تقلید، دست به قلم نبرده و اهل تحقیق باشد، نمىتواند نسبت به اعتراضها و اشکالاتى که بر او وارد مىشود بىتوجه باشد. او براى درک تحقیقى مطلب، منتظر اشکال دیگران نمىنشیند، بلکه خود نیز به ابداع اشکال مىپردازد و مىکوشد تا مطلب مورد نظر را از جمیع جهات مورد بررسى و آزمون قرار دهد تا در صورت مثبت بودن بر دفاع از آن باقى بماند.
دو بخش نامتجانس علمى در دانشگاه
با حاکمیت منورالفکران و تشکیل استبداد رضاخانى، زاویهاى که با تأسیس دارالفنون ایجاد شده بود به صورت نهاد رسمى علمى در سطح مراکز عالى دانشگاهى سازمان یافت و بدین ترتیب، نظام دانشگاهى شکل گرفت. دانشگاه در بدو تأسیس خود داراى دو بخش نامتجانس بود:
بخشى از آن به انتقال علوم پایه و تجربى غرب مشغول بود. این بخش گرچه در مواد درسى خود تنشهاى فرهنگى سریع و آشکارى به دنبال نمىآورد، لکن به طور غیر مستقیم و ناخودآگاه، مبانى نظرى و متافیزیک خود را در ذهنیّت نوآموزان رسوب مىداد.
بخش دیگر در دانشکده معقول و منقول و ادبیات مستقر بود. این بخش عهدهدار انتقال مبانى فلسفى غربى به موازات علوم تجربى آنها نبود و آموزشهایى هم که به طور محدود، در این بخش داده مىشد، ضعیف و غیر قابل توجه بود. استادان قوى این بخش برخى از بازماندههاى نهاد علمى پیشین جامعه بودند که در متن تعالیم فلسفى، کلامى و عرفانى حوزههاى علمى آموزش دیده بودند و در شرایط افول اجتماعى تفکر دینى و هجوم سبعانه رضاخان به حوزههاى علمى، با تحمل دشوارىها و بدنامىها، از آخرین امکانات براى انتقال سنّت فلسفى اسلامى استفاده مىکردند. استبداد استعمارى نیز از تأسیس این بخش به عنوان ابزارى بهمنظور رقابت با نظام سنّتى تعلیم و تعلّم و در نهایت، کنترل تام نسبت به نظام آموزشى کشور استفاده مىنمود.
استادان توانمند و نامدارى در تنگناى این شبکه مسموم، زوال تدریجى سنّت فلسفى سلف صالح خود را نظاره مىکردند; افرادى که هر یک از آنها در شرایط مساعد فرهنگى، نیازهاى علمى حوزهاى عظیم را تأمین مىکردند و شاگردان بسیارى را پرورش مىدانند; کسانى چون حضرات فاضل تونى، عصار، شعرانى، الهى قمشهاى ـ رحمة الله علیهم. نظام آموزشى دانشگاه به گونهاى نبود که به قصد حفظ و نگهدارى سنّت فلسفى جامعه و حراست از مرزهاى دینى علم عمل کند. دانشگاه اگر با این قصد سازمان مىیافت، مىتوانست با استفاده از این استادان که بقیة السلف و میراثدار فرهنگ عقلى و فلسفى تشیع بودند و با جذب استادان معدود دیگرى که با بدگمانى و تردیدى شایسته از بدنامى حضور در محیط دانشگاهى پرهیز مىکردند ـ مانند حضرات آیات رفیعى قزوینى، محمدتقى آملى، شاهآبادى، میرزا مهدى و میرزا احمد آشتیابى ـ در نخستین گام، به پرورش نسلى آشنا با مفاهیم فرهنگى جامعه خود بپردازد تا بدینوسیله، زمینه ورود سالم و گفت و گوى مفید با مبانى فلسفى غرب را پدید آورد.
نظام آموزشى جدید که تنها سازمان رسمى علمى در کشور بود، با شیوه آموزش واحدى به قصد کسب مدرک و مسائل بعدى، که در محدوده ساختار سیاسى و اقتصادى آن معنا مىیافت، شکل مىگرفت و این نظام، زندان علم و عالمانى بود که محیط اصلى تعلیم و تعلّم خود ـ یعنى نظام آموزشى حوزوى ـ را در شرایط فرهنگى پس از مشروطه و بخصوص، با قدرت گرفتن استبداد منورالفکرى از دست داده بودند. آنها تا پایان عمر خود که پایان عمر علم آنان نیز بود، در این زندان به سر بردند و اگر اثرى هم از علم آنها باقى ماند، مربوط به بخشى از آموزش آنهاست که در خارج از نظام دانشگاهى انجام مىشد. دانشگاه نتوانست با اینهمه استاد، حتى یک شاگرد که به راستى جایگزین کرسى تدریس آنها باشد و در ردیف آنها قرار گیرد و خلأ وجود آنها را پر کند، تربیت نماید. و بر این قیاس، دیرى نمىگذشت که تدریس عرفان، حکمت و فلسفه اسلامى را نیز مستشرقان غربى و یا شاگردان آنها بر عهده مىگرفتند و این به معناى استحاله و بازسازى مجدد و مسخ کامل و تام فرهنگ دینى جامعه و نابودى یاد و خاطره آن از ظرف ذهن و خیال همگان است. در نسل بعد، افرادى توانستند نام «حکمت» و «فلسفه اسلامى» را در این محیط زنده نگهدارند و مانع از فاجعهاى فرهنگى شوند که به سرعت در حال وقوع بود; اینان افرادى بودند که خارج از نظام دانشگاهى، در دوره عسرت و فشارى که بر حوزههاى علمى وارد مىآمد، با تحمل همه سختىها، به تعلّم و تحصیل آن علوم همت گماردند و پس از آن، سختى حضور در محیط دانشگاهى را دیگر بار پذیرا گشتند; تعداد اندک شمارى که نام هر یک از آنها حاکى از استمرار سلسله تعلیم وتعلّم دینى جامعه است; همانند شهید مطهرى ـ رضوان الله علیه ـ و استاد سید جلال الدین آشتیانى ـ حفظه الله.
بدین ترتیب، بخشى از نظام دانشگاهى که به علوم فرهنگى وانسانى مىپردازد و در حقیقت، شناسنامه بخش دیگر را نیز باید صادر کند همگام با آن بخش ـ یعنى همراه با علوم تجربى که بدون تصرف و مستقیم از غرب مىآمد ـ شکل نگرفت. این بخش با همه تأخیرى که تکوین آن در قیاس با بخش تجربى علم داشت، بدون آنکه بتواند علوم فرهنگى و فلسفى غرب را به طول کامل وارد دانشگاه کند، در مقابله با علوم فلسفى و فرهنگى جامعه دینى ایران قرار گرفت و مانع از رشد و گسترش این علوم شد.
حضور ناقص متافیزیک در سازمانهاى رسمى علمى
نکته شایان توجه این است که علوم فرهنگى جامعه شیعى ایران نیز با حضور اسیرانه خود در محیط دانشگاهى بر مشکلات علمى آن مىافزود; یعنى، حضور ناقص این علوم مانع از آن بود که علوم انسانى و فرهنگى غرب بتواند به سرعت، در نظام دانشگاهى کشور جاىگیر شود و پشتوانه فلسفى سایر علوم را نیز آنگونه که خود مىطلبد، فراهم آورد و همین مسأله موجب خشم و اندوه کسانى شد که قصد تصرف کامل محیط دانشگاهى را به نفع علوم دنیوى غرب داشتند. این خشم چندان واضح و آشکار بود که گاه به صورت برخوردهاى جسمى در مىآمد; برخورد فیزیکى برخى از نظریهپردازان چپ با شهید مطهرى(رحمه الله)در دانشکده الهیات چیزى نیست که از خاطره جامعه علمى ما حذف شود. بنابراین، استادان حوزوى هرچند در محیط دانشگاه نتوانستند آنچه را که در محیط حوزوى انجام مىدادند به ثمر رسانند،لیکنمانع تسخیر کامل این بخش از نظام علمى به دست عناصرى شدند که تسلیم تمام آن را در برابر علوم فرهنگى غرب خواستار بودند و این امر موجب شد تا علوم تجربى همچنان بىهویت و بدون شناسنامه در نظام آموزشى کشور باقى بمانند.
اگر علوم تجربى که به دلیل آشفتگىهاى اجتماعى صدر مشروطه در پناه یک حرکت سیاسى استعمارى و به مقتضاى آن، وارد جامعه شدند، در شرایط متعادل اجتماعى، با اعلان هویت فرهنگى و فلسفى خود وارد جامعه مىگردیدند، نهاد علمى جامعه دینى نیز در موضع اقتدار و موقعیت رسمى خود، به استقبال هیأت تازه وارد مىرفت و در این حال، هر یک از رشتههاى علمى در گفت و گو با بخشى از پیشینههاى علمى جامعه که با آن مسانخت داشت، پیوند مىخورد و علم بومى که هویتدینى و فرهنگى خود را داشت، با گزینش عناصر مناسب، رشدوتحول شایسته و سالم مىیافت و در این صورت، پزشکى جامعه با سنّت هزار ساله خود بىخبر از ورود مهمان جدید، راه زوال و نیستى را نمىپیمود و گیاهدرمانى پیش از آنکه متوجه شود چه حادثهاى اتفاق مىافتد، به سرعت، جاى خود را که شیمىدرمانى نمىسپرد، چندان که اثرى از آن باقى نماند و سنّتمعمارى و شهرسازىاسلامى با مهندسى و معمارى جدید مدفون نمىشد و ریاضیات و هیئت قدیم همراه با جنازه آخرین عالمان خود تشییع نمىگردید و هنر و ادبیات دینى مادهاى خام براى صورت تقلیدى ادبیات و هنر دنیوى غرب نمىشد.
اگر علم دینى به جاى آنکه در پیش پاى مهمان ناخوانده به قربانىرود، در موضع شایسته خود از احترامى برخوردار مىشد که به منزله احترام به پروردگار است، در مواجهه با علم غربى به مهماندارى مىپرداخت و البته در این حال، سرپرستى هیأت مهمان را نه اقتصاد و سیاست شرق، بلکه علوم فلسفى و انسانى غرب بر عهده مىگرفتند و در این سو نیز ریاست استقبال کنندگان بر عهده علوم فرهنگى و انسانى بود و نتیجه این استقبال که با گفت و گو و گزینش به انجام مىرسید، دوره جدیدى از شکوفایى و رشد علمى بود. اما این راه طى نشد و علم دراین میان، خسارتهایى به دلیل رفتار سیاسى و اقتصادى زبونانه خوانین و اشرافیت قاجار و عملکرد و وضعیت روانى منوّرالفکرانى را که از دامن این اشرافیت پس از مواجهه با غرب پدیدآمدند وهمچنینخسارتهایىبهدلیلدرندهخویى وتوحّش سیاست و اقتصاد استبداد استعمارى غرب پرداخت کرد; یعنى، وضعیتروانىوعملکردمنوّرالفکرانومطامع سیاسى واقتصادى غرب از مهمترین موانع حرکت سالم علمى جامعه ما بودند.
علم دنیوى در معیّت اقتصاد و سیاست غرب، بلکه به اقتضاى عملکرد سیاسى و اقتصادى استعمار وارد جامعه ما شد و با پوشش گرفتن از قداستى که مفهوم علم در جامعه ما داشت، کوشید تا نهاد علمى پیشین جامعه را تصرف نماید; زیرا این نهاد محکمترین جایگاه اجتماعى دیانت و پایگاهى بود که دین از طریق آن، واقعیت اجتماعى خود را بر نیروهاى رقیب تحمیل مىکرد. و استعمار غرب با اتکا به اقتدار سیاسى، اقتصادى و نظامى خود، به این هدف دست یازید; به این معنا که توانست نهادعلمىمورد نظر خود را در قالب سازمانهاى رسمى و دولتى جامعه به وجود آورد و نهاد علمى دینى را فاقد رسمیت اعلان نماید.این مسأله هرچند آسیبهاى جدّى را به حوزه هاى علمى جامعه وارد ساخت، لکن آنها را به دلیل جایگاهى که در فرهنگ جامعه داشتند از پاى در نیاورد و حوزههاى علمى توانستند در شرایطمزبور،اصلىترینبخشعلمدینىرابر مدار مرجعیت شیعه که در مرکز سازمان و نهاد علمى آن قرار داشت، تداوم بخشند.
نتایج معکوس حرکتهاى کور
انقلاباسلامى ایران سدهاى مسائل سیاسى را که مانع از رشد و گسترشعلم دینى شده بود، در هم شکست. نیروهاى مسلمان که درنظام دانشگاهى حضور داشتند و کارکرد استعمارى و همچنین بیگانگى آن را با فرهنگ دینى جامعه به صورتهاى گوناگون احساس مىکردند از اولین گروههایى بودند که براى درهم شکستن سدهاى یاد شده به امواج خروشان انقلاب پیوستند.
انقلاب گرچه بندها و موانع سیاسى تکوین یک نهاد مستقل علمى را از دست و پاى سازمانهاى علمى گشود، لکن اندام ناآزموده و توان رنجور این سازمانها به گونهاى نبود که حتى به ترسیم وضعیت مطلوب بپردازد و حرکتى منظم و جهتدار را به سوى آن آغاز نماید. و این مسأله موجب شد تا در برخى موارد، حرکتهاى کورى انجام شود که نتیجه معکوس به بار مىآورد.
در دورههاى دبیرستانى، کتابهاى تعلیمات دینى که در کنار دیگر کتب علمى تدریس مىشد به نام بینش دینى و از آن پس به نام بینش اسلامى تغییر نام یافت تا بدینوسیله، جدایى دانش از ارزش را ناخودآگاه، در ذهن و باور بسیط متعلّمان تلقین نماید. در بینش اسلامى که باید جدّىترین مدافع علم دینى باشد، سکولارترین و غیردینىترین تعریف از علم به دانشآموزان تعلیم داده شد و در این تعریف، کار پیامبران به اندازه کار رمّالان، ساحران، جنگیران و بالاخره، کذّابان غیر علمى معرفى شد.
پس از انقلاب فرهنگى، تلاش شد تا به مقدار دو واحد، فلسفه علم براى همه رشتهها در دانشگاه تدریس شود. فلسفه علم که پس از غیبت متافیزیک و هستىشناسى جایگزین آن شده است، به صورت درسى عمومى در نظام علمى غرب تدریس مىشود. این درس با آموزش تعالیم کانتى و نو کانتى، نقش متافیزیک کاذب را براى علم سکولار غرب ایفا مىکند. این درس همان حلقه مفقودهاى بود که نَسَب دنیوى و غیر دینى علم دانشگاهى از کاستى آن احساس شرم مىکرد. اما آنچه مانع از عملى شدن این طرح گردید، کمبود نیرو، بلکه نبودن استاد براى تدریس این درس بود. البته بعید نیست با تأسیس رشته فلسفه علم در برخى از دانشگاهها و تدریس این رشته براى دانشجویانى که فاقد بنیه و توان لازم براى دفاع از متافیزیک و فلسفه هستند، این کمبود نیز دیر یا زود جبران شود.
الحاق واحدهاى معارف اسلامى به دروس عمومى که در آغاز شش واحد وپسازآن به چهار واحد تقلیل یافت جدّىترین کارى بود که براى تزریق دیانت به نظام علمى دانشگاهى انجام شد. نظام دانشگاهى توان تأمین نیرو براى این دروس را نیز نداشت و نظام علمى حوزوى توانست با استفاده از این فرصت، حضور خود را در محیط دانشگاهى تقویت کند و این حضور که با حمایت و اقتدار فرهنگى جامعه انجام شد، به دلیل اینکه با جستجو و تحولى بنیادین نسبت به مبادى علم دنیوى همراه نبود، به صورت حضورى مکانیکى باقى ماند. دانشجو در این درس با مفاهیمى برخورد مىکند که گرچه با مفاهیم فرهنگى جامعه او مأنوس مىباشند، لکن پیوند و انسجامى اعضایى با مفاهیم دیگرى که مفاهیم علمى خوانده مىشوند، ندارند.