همگرایى در خـاورمیـانـه
Article data in English (انگلیسی)
همگرایى در خـاورمیـانـه
حجة الاسلام نصرالله سخاوتى
مقدمه
تاریخ آمیخته اى از فرازها و نشیب ها، تلخى ها و شیرینى ها و جنگ ها و صلح هاست. از زمانى که اجتماعات و قبایل در میان انسان ها به وجود آمدند، پیمان دوستى و مودّت نیز میان طایفه ها و قبیله ها به منظور سرکوبى قبیله اى دیگر پدیدار گشت. کشمکش و نزاع، که نتیجه واگرایى است از این نیز قدیمى تر است و سابقه آن به زمان هابیل و قابیل مى رسد. هاتفان سبز امروز بر خلاف فاتحان سرخ دیروز به این باور رسیده اند که با زور و ارعاب هرگز قادر به ایجاد وحدت و همگرایى و نظم و ثبات در عرصه نظام بین المللى نیستند. از این رو، نخبگان و فرمانروایان عصر جدید با تغییرى جدّى در روش خود ـ ولى با همان نیت ـ به استعمار کشورهاى کوچک تر مشغول شدند و در واقع، به این نتیجه رسیدند که تأمین آن اهداف با استفاده از شیوه هاى سیاسى ممکن تر از روش نظامى است. لذا، این بار با عنوان «استعمار» وارد عمل شدند.
در این میان، معدود کشورهایى هم بودند که به دلیل محدودیت جغرافیایى، سیاسى و اقتصادى لازم دیدند گرد هم آیند و با فشردن دست یکدیگر و محکم کردن حلقه هاى ارتباطى، اجازه ندهند که زیر دست و پا له شوند. در حقیقت، هر یک از اینها به نوعى وحدت گرایش داشتند، لکن وحدت در نوع اخیر آن، به صورت عقد قرارداد و ایجاب و قبول جلوه مى نمود، هرچند بقیه انواع آن از نوع ایقاع ـ یعنى یک طرفه ـ بوده و از سوى میهمانان ناخوانده با زور بر کشورى تحمیل مى گردیده و آن را در خود هضم مى کرده است.
منظور ما از اتحاد واقعى و صحیح ـ که همگرایى نام دارد ـ صرفاً اشاره به اتحادها و تشکّل هایى چون جنبش غیر متعهدها، جامعه مشترک المنافع اروپا، سازمان وحدت آفریقا، اتحادیه کشورهاى جهان سوم در قاره آمریکا، اتحادیه کشورهاى آسیایى و مانند آن است که البته هم موارد موفقى در این نمونه ها وجود دارد و هم موارد ناموفق.
ویژگى این نوع همگرایى ارتقاى سطح توانایى کشورهاى ضعیف در مصاف با قدرتمندان است; زیرا با توان اقتصادى، سیاسى و نظامى، بهتر مى توان در روابط بین الملل و ارتباطات بین دول سخن گفت تا در هنگام ضعف و تنهایى. همچنین هر پیمان یا معاهده منطقه اى یا طرفینى میان دو یا چند کشور گام هایى در این راستا تلقى مى شود.
این مقاله به بررسى عملى ترین نوع همگرایى در عصر جدید در منطقه خاورمیانه مى پردازد. در این بحث، فرض بر این است که هر یک از کشورهاى مسلمان خاورمیانه داراى منافع ملى و احیاناً فراملى مى باشد. همه این کشورها داراى دشمن یا دشمنانى مشترک و نیز داراى منافعى مشترک مى باشند و براى سهولت دستیابى به منافع خود، نیاز به امنیتى تضمین شده دارند. از همه مهم تر اینکه همه مسلمان هستند و براى حراست از دستورات اسلام اهتمام مىورزند. در نتیجه، وجود مشترکات یقینى در میان این کشورها، محکم ترین سکّوى پرش به سوى هدف ـ یعنى همگرا شدن ـ مى باشد. لذا، با توجه به اینکه مشترکات و زمینه هاى پیشنهادى به منظور همگرایى در این منطقه وجود دارد، امکان همگرا شدن این کشورها موجود است. اما در عین حال، موانعى نیز وجود دارد که به نظر مى رسد علت تأخیر در حصول همگرایى، وجود همین موانع باشد. پس چنانچه موانع برطرف گردند، پدیده همگرایى نیز ظاهر خواهد شد. این موانع عبارتند از:
1ـ ناهمگونى اعضا و عدم تعادل اقتصادى و درآمد سرانه آنها;
2ـ دخالت ابرقدرت ها و استکبار جهانى; زیرا همگرایى در این منطقه بسیار حساس و مهم جهانى تسلط بر قریب شصت درصد از نفت جهان و بازارهاى مصرفى داخلى و پیامدهاى دیگرى را به همراه خواهد داشت.
3ـ عدم توجه اعضا به زمینه هاى موجود و منافع مشترک در راستاى همگرایى و بى توجهى به نتایج مثبت این مسأله.
قرآن و همگرایى
«اى اهل کتاب، بیایید از آن کلمه حق، که میان من و شما یکسان است، پیروى کنیم ـ و آن کلمه این است ـ که به جز خداى یکتا را نپرستیم و چیزى را با او شریک قرار ندهیم و بعضى بعض دیگر را به جاى خدا به ربوبیت نگیریم. پس اگر از حق روى گردانند بگویید: شما گواه باشید که تسلیم فرمان خداوندیم.» (آل عمران: 64) (1)
به نظر مى رسد کتاب خدا، که بیان خالق انسان هاست، مى تواند محکم ترین ریسمان وحدت در جوامع بشرى به شمار آید. سخن مزبور از قرآن مجید صرفاً یک شعار در جهت وحدت نیست، بلکه بهترین گواه بر صدق گفته هاى مسلمانان در راستاى ایجاد و حفظ وحدت مى باشد. محور وحدت در آیه شریفه مورد بحث، پرستش خداى یگانه است که عالى ترین نقطه مشترک میان اهل کتاب و مسلمانان است.
با توجه به اینکه روح انسانى نیز همانند جسم او، نیازمند تغذیه و دریافت غذا مى باشد، قطعاً مى توان کلمه مشترکى را که خداوند بیان فرموده است یکى از منافع ملى به حساب آورد. و چون کشورهاى صنعتى و توسعه یافته، به میزانِ پیشرفتشان در صنعت، در اخلاق و ارزش هاى انسانى سیر قهقرایى داشته اند. بنابراین، مى توان این نقطه مشترک را ـ یعنى رجعت به پرستش واقعى خداوند که همانا فطرت پاک همه انسان هاست ـ برترین و بهترین منفعت ملى همه جوامع به شمار آورد. چنانچه بروز مکاتب گوناگون در این گونه جوامع از قبیل پانکیزم، هیپى گرى و مانند آن گواه صدق چنین ادعایى است.
هرگاه مسلمانان جهان به کتاب خدا مراجعه و عمل کنند طبق آیه شریفه مزبور و آیات مشابه آن، باید با غیر مسلمانان نیز دست دوستى، اتحاد و همزیستى مسالمت آمیز بدهند. این اتحاد بر محورهاى مشخصى بوده و مشروط به آن است که آنان (غیر مسلمانان) نیز از توطئه و خصومت علیه مسلمانان بپرهیزند و خواهان بازگشت به فطرت خود باشند. لیکن قرآن کریم مى فرماید: پیش از آن، لازم است مسلمانان جهان به اتحادى مطلوب دست یازند و به ریسمان محکم خداوند که همان راه راست مى باشد چنگ زنند و از تفرقه، کشمکش و نزاع بپرهیزند. در غیر این صورت، آنچنان ضعیف خواهند شد که خاکستر ایشان بر باد فنا و نیستى خواهد رفت:
«و همگى به ریسمان محکم خداوندى چنگ زنید و پراکنده نشوید و به یاد آرید نعمت بزرگ خدا را که شما با هم دشمن بودید، خدا در دل هاى شما الفت و مهربانى قرار داد و با نعمت خداوندى با یکدیگر برادر شدید و بر لبه پرتگاه بودید، خداوند شما را از آن نجات داد.» (آل عمران: 103)(2)
بنابراین، استناد به کلام خداوند در قرآن و پیگیرى مسأله وحدت و ارائه تعالیم و دستوارت سلبى و ایجابى و نفیى و اثباتى و یا امر و نهى قرآن در این رابطه، براى همه مسلمانان و مؤمنان، داراى سندیت و اعتبار قطعى مى باشد، حتى براى آن دسته از اهل کتاب که آسمانى بودن این کتاب و رسالت پیامبر اسلام9 را باور داشته و بدان معترف اند.
اسلام بیش از همه، بر وحدت و همگرایى میان آحاد ملت ها و دولت ها تأکید دارد و قرآن شریف در چندین مورد مى فرماید که شما انسان ها از نفس واحده ـ یعنى یک فرد ـ به وجود آمده اید. لذا، منظور خداى متعال آن است که مجدداً به اصل و فطرت خویش بازگشت نمایید و از جنگ و نزاع بر سر منافع شخصى بپرهیزید.(3)
زمینه هاى همگرایى در خاورمیانه
زمینه هاى همگرایى در خاورمیانه بسیارند، لکن اهمّ امورى را که مى توان به عنوان این زمینه ها مطرح ساخت عبارتند از:
الف) منافع مشترک
همان گونه زمینه هاى همگرایى در این نقطه از جهان بى شمارند، منافع مشترک دولت ها و ملت ها نیز در این منطقه بسیارند که مى توان از جمله آنها، به موارد ذیل اشاره نمود:
1ـ اقتصادى:
اقتصاد در جهان امروز یک ارزش حاکم و پذیرفته شده است و ارزش هاى دیگر در مقابل آن کم ارج شده اند.(4) البته این بدان معنى نیست که اقتصاد زیربنا و محور تحلیل و تفسیر همه چیز قرار گیرد، لکن در یک نگرش واقع بینانه، مى توان گفت: اقتصاد سالم کمک بزرگى براى حلّ مشکلات کشور و سامان دهى امور سیاسى، فرهنگى و غیر آن مى باشد. پس هرچند اقتصاد زیربنا نیست، اما مشکل گشاست. چنانچه در امور شخصى و فردى نیز چنین است.
متأسفانه اقتصاد کشورهاى خاورمیانه عمدتاً تک محصولى و بر پایه نفت استوار است; زیرا «تا چندى پیش، کشاورزى منبع اصلى درآمد ملى را در همه کشورهاى خاورمیانه تشکیل مى داد. در واقع، تنها در سى (یا پنجاه) ساله اخیر است که با رشد درآمدهاى نفتى و صنعتى شدن، اهمیت نسبى کشاورزى در اقتصاد بعضى از کشورهاى مورد نظر رو به کاهش نهاده است.»(5)
اشکال از اینجا ناشى مى شود که کشورهایى که تا حدودى وضع اقتصادى بهترى نسبت به بقیه دارند صرفاً به فروش نفت متکى هستند. معناى آن این است که با پایان یافتن ذخایر نفتى، اگر چاره اى اساسى نیندیشیده باشند، مجدداً بر ویرانه هایى خواهند نشست که پیش از دستیابى به صنعت نفت بر آنهانشسته بودند. کافى است چند دهه پیش را به یاد آوریم که چگونه فقر گریبانگیر مردم مناطق خلیج فارس و بعضاً خاورمیانه بود. بنابراین، به منظور رسیدن به اقتصادى صحیح و مبتنى بر صادرات و احیاناً واردات حساب شده باید دوراندیشى کرد.
اینک مختصراً به بررسى وضعیت اقتصادى هریک از این کشورها مى پردازیم تا وجوه مشترک اقتصادى میان آنها را براى همگرایى بازیابیم:
اقتصاد برخى از این کشورها را مى توان با قدرى تلاش از مخمصه تک محصولى و تک صادراتى نجات بخشید، هرچند بعضى دیگر به تلاش بیشترى محتاج اند. به عنوان نمونه، از کشور عراق مى توان به عنوان کشورى نام برد که از لحاظ دستیابى به زمین هاى هموار و ذخایر آبى، بیشتر از هر کشور دیگرى در منطقه براى کشاورزى مستعد مى باشد.(6)
اقتصاد دو کشور ایران و عراق مى توانند بر دو پایه استوار گردند: تولید نفت و کشاورزى. ایران و عراق، هر دو، در دهه هاى پیش از 1340 هـ.ش از نظر محصولات کشاورزى و گندم به مرز خودکفایى رسیده بودند و به طور معمول، باید به صادرات محصولات کشاورزى مى پرداختند، اما متأسفانه هنوز در پیچ و خم واردات آن مانده اند.
کشور عراق اگر نتواند از لحاظ صدور نفت مقام اول را در خاورمیانه احراز کند از حیث صدور خرما مى تواند چنین مقامى را احراز نماید; زیرا مناطق مرکزى و جنوبى عراق پوشیده از دشت هایى آبرفتى است که از ته نشین شدن رسوبات رودهاى دجله و فرات به وجود آمده است. این منطقه مرکز عمده کشاورزى کشور و جایگاه بعضى از کهن ترین تمدن هاى جهان است. خرما، گندم، جو، برنج، پنبه و سبزیجات از محصولات عمده این کشور به شمار مى آیند. در انتهاى جنوبى این دشت آبرفتى، زمین هاى باتلاقى وسیعى وجود دارد. پرباران ترین نخلستان هاى عراق در امتداد شط العرب واقع شده است.(7)
ایران نیز تا پیش از انجام اصلاحات اراضى گرچه یک کشاورزى سنّتى و ابتدایى داشت، ولى مى توانست ادعاى خودکفایى داشته باشد. اما پس از اصلاحات اراضى، کشاورزى آن از هم متلاشى شد. اکنون وضعیت کشاورى در ایران رو به بهبود است، بویژه با ارزشى که اخیراً دولت جمهورى اسلامى براى کشاورزى و کشاورزان قایل شده است. بنابراین، با توجه به آمادگى اراضى پست سواحل دریاى خزر، اراضى پست خوزستان، دشت ورامین، خراسان و دیگر جاهاى مناسب ایران براى این امر، امید بیشترى به اصلاح کشاورزى در ایران وجود دارد.
یکى دیگر از کشورهاى این منطقه، که اقتصادش با کشاورزى عجین است، سوریه مى باشد. اهمیت اساسى کشاورزى در اقتصاد سوریه، امرى بدیهى است. کشاورزى در این کشور نه تنها شامل غلاّت و پنبه صادراتى است، بلکه مواد خام بیشتر صنایع کارخانه اى سوریه را نیز فراهم کرده و در عین حال، بیشترین جمعیت فعّال را به کار گرفته است.
پس از پایان جنگ جهانى دوم، رشد و توسعه اقتصادى بسیار سریع انجام گرفت; چنان که وارینر خاطر نشان کرده، تنها چند کشور عقب افتاده طى دهه 1950 در کشاورزى و صنعت پیشرفتى سریع همپاى سوریه داشته اند. در واقع، بین سال هاى 1953 ـ 1961 ، رشد سالانه تولید ناخالص داخلى در حدود سه درصد بوده است. به رغم مشکلات گوناگون دهه 1960 ، نرخ رشد سالانه طى سال هاى 1963 ـ 1971 به حدود پنج درصد رسید. این نرخ هاى نسبتاً بالاى رشد تا پیش از ملى شدن صنعت نفت در سال 1964 عمدتاً مبتنى بر تولید کشاورزى بود.(8) مصر نیز از جمله کشورهایى است که مى توان بر اقتصاد متکى به کشاورزى اش حساب کرد. به گفته هرودوت، مصر هدیه «نیل» است.
در عین حال، کشاورزى نیز کل اقتصاد یک کشور یا یک منطقه نیست. کشورهاى دیگر منطقه خاورمیانه نیز مى توانند هرکدام به نوبه خود، چیزى را جایگزین نفت نمایند و اقتصاد خود را بیمه کنند; مثلاً، کشورهاى ترکیه و ایران از بقیه کشورهاى خاورمیانه به صنعتى شدن نزدیکترند. با وجود این، کشورهایى که مى خواهند از راه صنعتى شدن، اقتصاد خود را بیمه کنند، باید بر صادرات محصولات صنعتى تکیه نمایند. لذا، بهتر است ابتدا بر صدور یک کالاى صنعتى و بالا بردن کمّیت و کیفیت آن سرمایه گذارى کنند.
بنابراین، از این مبحث مى توان چنین نتیجه گرفت که اولاً، کشورهاى این منطقه تک محصولى اند و این را ضایعه بزرگى مى دانند که مایلند از آن خلاص شوند. ثانیاً، هر یک از این کشورها توان آن را دارند که بجز «نفت» در زمینه هاى اقتصادى دیگرى نیز فعالیت کنند.
بدین وسیله، ارزش همگرایى تا حدودى روشن مى شود; زیرا مجموعه این کشورها مى توانند بازار تولید و مصرف را در میان خود به وجود آورند و آنگاه دیگر نیازى نیست کشورهاى صادر کننده براى صدور محصولات خود به اقصى نقاط دنیا سفر کنند و عاقبت، آن را نفروخته بازگردانند یا به قیمت ناچیزى به فروش برسانند، بلکه بازار مصرف تولیدات هر محصولى، اعم از کشاورزى، صنعتى و غیر آن، تا میزان قابل توجهى از پیش مهیّا و قابل اعتماد است. بنابر این، هر یک از کشورهاى منطقه، داراى منافع اقتصادى اختصاصى و ملى هستند که با منافع اشتراکى و فراملى شان رابطه تنگاتنگى دارد.
علاوه بر اینکه بازار تولید و مصرف به واسطه همگرایى اقتصادى تضمین مى شود، تعدادى از کشورهاى موجود در این منطقه نیز داراى رودها و آب هاى مشترکى هستند; از جمله کشورهاى عراق، سوریه و ترکیه بر سر دجله و فرات، مصر و سودان و فلسطین اشغالى بر سر نیل و ایران و عراق در مورد اروند رود. از سوى دیگر، مى دانیم که در آینده، مناقشات پس از نفت بر سر «آب» خواهد بود، چنانچه نظر برخى از متفکران معاصر نیز چنین است:
«...آب مى رود که به عنوان یک ماده استراتژیک جاى نفت را ـ که به هر حال، عمر مفیدش در بسیارى از مناطق به پایان رسیده است ـ بگیرد. در منطقه خاورمیانه، آب از یک سو، عامل تنش و جدایى و از سوى دیگر، عامل همگرایى و همکارى بوده است...»(9)
«فرضیه اصلى کتاب جنگ آب، مناقشات آینده در خاورمیانه بر این اساس استوار است که در سال هاى آینده، آب عامل اصلى تنش و تعارض در این منطقه خواهد بود و به تدریج، جاى نفت را به عنوان متغیر تأثیرگذار بر سیاست هاى منطقه اى خواهد گرفت.»(10)
بنابراین، از نظر اقتصادى گرایش به همگرایى براى کشورهاى خاورمیانه، فواید فراوانى دارد که حل مشکل آب و نفت در آینده و ایجاد بازارهاى فروش براى مواد و تولیدات از آن جمله اند.
2ـ سیاسى ـ امنیتى:
بر اساس نظریه نوکارکردگرایى، ضرورتاً همگرایى اقتصادى به اتحاد سیاسى منتهى نخواهد شد. از نظر کارکردگراها، همکارى کارکردى در یک بخش، در بخش دیگر تأثیر مى گذارد; مثلاً، همکارى اقتصادى باعث احساس ضرورت همکارى در بخش سیاست مى شود. ولى از نظر نوکارکردگراها چنین ضرورتى وجود ندارد.
در اینجا در صدد آن نیستیم که قطعاً چنین ضرورت و ملازمه اى را میان همکارى کارکردى ـ مثلاً در بخش اقتصاد و تأثیر آن بر بخش سیاست ـ به اثبات برسانیم. اما در یک نظر اجمالى، چنین به نظر مى رسد که ممکن است این سخن کارکردگرایان نیز چندان از واقعیت به دور نباشد; زیرا اگر در گذشته، تفکیک اقتصاد از سیاست و سیاست از اقتصاد ممکن بود امروزه تفکیک این امور از یکدیگر چنان دشوار است که گاهى مشخص نیست آیا سیاست براى اقتصاد کار مى کند یا اقتصاد براى سیاست. به هر حال، مى خواهیم ببینیم که آیا در مسائل سیاسى ـ امنیتى خاورمیانه، منافع مشترکى مشاهده مى شود یا خیر؟
در این قسمت، مى خواهیم بدانیم که بر اساس این سخن کارکردگراها که مى گویند: همکارى کارکردى در یک بخش بر بخش دیگر نیز تأثیر مى گذارد، آیا همگرایى اقتصادى ممالک این منطقه بر همگرایى سیاسى ـ امنیتى آنها نیز مؤثر است یا نه. در صورت مثبت بودن پاسخ، میزان این تأثیر چه اندازه است؟
به نظر مى رسد اینکه کارکردگراها مى گویند: در تأثیرگذارى یک بخش بر بخشى دیگر ملازمه اى از همگرایى وجود دارد و کارکردگرایان جدید وجود چنین ملازمه اى را انکار مى کنند، این دو سخن را این گونه بتوان جمع کرد که بگوییم: سخن هر دو دسته مقرون به صحت است; به این معنى که به مناطق مورد نظرِ هر کدام بستگى دارد. منطقه مورد نظر ما (خاورمیانه) از جمله مناطقى است که اقتصاد آن با اوضاع سیاسى ـ امنیتى، اجتماعى و فرهنگى به یکدیگر گره خورده است; زیرا محور اقتصادى این منطقه را اکنون «نفت» تشکیل مى دهد که عمدتاً در کشتى هاى اقیانوس پیما و غول پیکر بر روى آب هاى خلیج فارس روان است. لذا، به تدبیر و امنیتى ویژه براى ارسال و ایصال آن به مقصد نیاز مى باشد.
اگر مى بینیم در دهه آخر قرن بیستم، چیزى به عنوان «جنگ نفت» در خلیج فارس مشاهده مى شود و حتى جنگ تحمیلى عراق علیه ایران و حضور امریکا و متحدانش به بهانه هاى واهى در منطقه و بسیارى از عوامل دیگر، همه براى ایجاد امنیت به منظور بردن نفت مى باشد.
در هر صورت، مى خواهیم بگوییم نگرانى صرفاً از یک طرف نیست; یعنى فقط خریداران نیستند که نگران بر هم خوردن امنیت منطقه هستند، بلکه فروشندگان بیشتر نگران این مسأله اند. اگر چنین است به منظور دستیابى به امنیتى تضمین شده، حتى براى زمان پس از نفت نیز بهترین اقدام، گرایش به همگرایى است. با توسّل به همگرایى مى توان نفت را تا مقصد محافظت کرد و به قیمت عادلانه به فروش رسانید.
امروزه برخى مایلند ایران خلیج فارس را رها کند و به سوى آسیاى مرکزى و قفقاز برود. اگر اینان توجه کنند درمى یابند که تمایل امریکا نیز همین است; او هم در وهله نخست مایل است ایران از هر دو منطقه دست بشوید، اما اگر امر بر انتخاب یکى دایر شود، او مى خواهد ایران با منطقه خلیج فارس و خاورمیانه کارى نداشته باشد; زیرا ایران مى تواند براى منافع استکبار شدیداً خطرناک باشد و از سوى دیگر، براى منافع مشترک و امنیت منطقه مفید باشد.
البته اگر این دانشمندان بر این سخن خود ابرام داشته باشند، به نظر مى رسد باز هم بهتر است بر همگرایى در همه ابعاد و زمینه هایش تکیه شود و در صورت عدم حصول توفیق، مى توان در اینجا نیز به نظریه کارکردگرایان جدید عمل نموده، صرفاً در بعد امنیتى ـ سیاسى، به همگرایى در خاورمیانه دست یافت; زیرا در این زمینه، ایران هرگز نمى تواند از خاورمیانه صرف نظر کند، اما از لحاظ همگرایى مى تواند در بعد اقتصادى به آسیاى مرکزى و قفقاز تکیه بیشترى داشته باشد.
به هر حال، در اینجا یک اشکال باقى ماند و آن اینکه عدم توازن اقتصادى اعضا را چه باید کرد؟ همچنین اینکه اقتدار کشورهاى منطقه یکسان نیست. آیا این مسأله در این مسیر مشکلى ایجاد نخواهد نکرد؟
در پاسخ، مى گوییم: اولاً، هر مشکلى داراى راه حل هاى فراوانى است. بنابراین، دانشمندان این ممالک مى توانند با تشکیل جلسات و همایش ها به بهترین راه حل ها برسند. ثانیاً، باید ببینیم که همگرایى در این منطقه با تأکید بر کدام یک از مسائل آغاز مى گردد. اگر اقتصاد محور همگرایى باشد در بسیارى از موارد مى توان با ارائه چارچوب و قوانینى مخصوص از عهده مشکلات برآمد.
3ـ فرهنگى:
مى خواهیم بدانیم که آیا در خاورمیانه از نظر فرهنگى نیز مشترکاتى وجود دارد که با تمسّک به آنها بتوان همگرایى را عنوان نمود یا اینکه اساساً فرهنگ کشورهاى این منطقه از یکدیگر بیگانه است و وجوه مشترک فرهنگى در میان آنها به چشم نمى خورد.
باید اذعان نمود که از عوامل بسیار مهم و مؤثر در هر نوع گرایش به همگرایى یا واگرایى، مسائل فرهنگى (به طور کلى) و مسائل اعتقادى ـ مذهبى (به طور خاص) مى باشد. مذهب، زبان، خون، نژاد، خاک و مانند آنها همه از امور دو پهلو و سکه هاى دو رویى هستند که هر یک مى توانند عامل مؤثرى در همگرایى یا واگرایى در منطقه باشند.
اسلام مذهب رسمى مردم این منطقه است و فرهنگ این مردم ملهم از دستاوردهاى آن مى باشد. بنابراین، اسلام خیمه اى است برپا شده که تمامى مردم منطقه را به سوى خود مى خواند تا از هر خطر و آسیبى محفوظ بمانند.
چنانچه گفته شد، ملّیت گرایى (ناسیونالیسم) و عربیت گرایى (پان عربیسم) یا زبان، خون و نژاد نیز مى توانند از عوامل همگرایى به حساب آیند، اما مشکل عمده اى که این عناصر دارند این است که مانع اغیارند; یعنى هر کدام به نوبه خود، ظرفیت پذیرش محدودى دارند و نمى توانند غیر خود را پذیرا باشند. در نتیجه، دایره خود را بسیار محدود و تنگ مى گردانند. به نظر مى رسد که به دلیل وجود همین اشکال بوده که هر یک از عناصر مزبور تا کنون توان پذیرش محوریت همگرایى را نداشته اند.
افراد بسیارى تاکنون آرزوى رهبرى عرب را در دل داشته اند، اما عاقبت نتوانسته اند از این طریق به یکپارچه نمودن جهان عرب نایل شوند; زیرا «ناسیونالیسم عرب با سایر ناسیونالیسم هاى خاورمیانه تفاوت دارد و آن به علت وسعت زیاد سرزمینى است که توسط اعراب مسکون شده است. در نتیجه، انواع مختلف مفاهیم را در بر مى گیرد و گستره آن از رؤیاى یک ابردولت تمام عرب تا ناسیونالیسم هاى محلى مثل ناسیونالیسم مصرى تغییر مى یابد. از این جهت که بعضى اعراب هنوز چشم امید به تشکیل دولت واحد عربى دوخته اند، ناسیونالیسم عربى ناتمام مانده است. در حالى که یک دولت ترک، یک دولت ایرانى و یک دولت یهود وجود دارد، تعداد دولت هاى عربى به بیش از بیست مى رسد.»(11)
در سه دهه اخیر ما شاهد به وجود آمدن طرح هاى مختلف وحدت میان رژیم هاى تقریباً مشابه در جهان عرب بوده ایم که یا ناکام مانده اند و یا اصلاً مرده متولد شده اند که برجسته ترین آنها عبارتند از: اتحادیه هاى بین مصر و سوریه (1958ـ1961); مصر، سوریه و عراق (1963); مصر، سودان، لیبى و سوریه ـ طرح هاى تنظیم شده در زمینه هاى گوناگون ـ (1969ـ1973) و سوریه و عراق (1978ـ1979).
در اینجا مى توان این پرسش را نیز مطرح کرد که آیا با توجه به اینکه زبان اغلب مردم این منطقه عربى است، زبان و گویش قادر است در منطقه خاورمیانه همگرایى ایجاد نماید؟ در پاسخ به این سؤال باید اذعان کنیم به قولى، زبان عامل مهمى است که تمام اعراب را به یکدیگر پیوند مى دهد و فراتر از تمام تفاوت هاى مذهبى، قبیله اى و منطقه اى است. زبان عربى از نظر کتابت و اشکال دقیق آن، تغییر جغرافیایى نمى کند. قرآن که زبانش غیر قابل تغییر است، نقش مهمى در یک شکل سازى و استانداردسازى دارد. نتیجه اینکه کلیه عرب هاى باسواد، از مراکش گرفته تا عمان، قادرند یک روزنامه، یک قطعه ادبى کلاسیک و نیز کتاب هاى تاریخى را بخوانند و بفهمند، ولى عربى محاوره اى از نظر جغرافیایى تغییر مى کند، بویژه در میان افرادى که تحصیل چندانى ندارند.
هر چند یک فرد روشنفکر مراکشى مى تواند با استفاده از شکل کلاسیک عربى به راحتى، با یک روشنفکر سورى صحبت کند، ولى دهقانان این دو کشور به دلیل اختلافات لهجه اى و اصطلاحاتى، مشکل بسیارى در فهم یکدیگر دارند. با وجود این، انتشار سریع سوادآموزى، تعداد اعراب آشنا با شکل کلاسیک عربى را گسترش داده است. پخش رادیویى اخبار از هر پایتخت عربى در هر جاى جهان عرب به آسانى قابل فهم است. نقش رادیو، تلویزیون و سینما در قرار دادن اعراب در معرض لهجه هاى گوناگون، بویژه عربى مصرى، بسیار مهم است، لکن فهم و درک لهجه هاى کشورهاى مغرب براى سایر اعراب بسیار مشکل است.(12)
با توجه به نقاط قوّت و ضعف زبان در همگرایى، همچنین باید اضافه کرد که گذشته از مشکل «لهجه» و امثال آن، گرایش به مسائل قومى و نژادى از اهمیت عنصر زبان کاسته و بعضاًگویش را تحت الشعاع خود قرار مى دهد، در حالى که ضعف این عناصر ـ یعنى مطرح کردن نژاد و قومیتى خاص یا به طور کلى، محور قرار دادن ملّیت گرایى براى همگرایى ـ خود اسباب کشمکش و نزاع مى باشند.
تجربه نشان داده است که مثلاً، تاکنون چیزى جز خشونت و آوارگى عاید نژاد کُرد نگردیده و اکراد ایران نیز فقط در نظام مقدس جمهورى اسلامى ـ یعنى یکى دو دهه اخیر ـ طعم آرامش را چشیده اند. سایر نژادهاى موجود در منطقه خاورمیانه نیز به اندازه اى متشتّت و پراکنده اند که هرگز امیدى به رسیدن آنان به همگرایى از طریق قومیت، خون و نژاد وجود ندارد.
در تعریف ملّیت گرایى آمده است: «ناسیونالیسم نوعى وابستگى بین مردم یک منطقه است که بر اساس یک احساس مشترک به وجود آمده باشد. این احساس مشترک ممکن است علل تاریخى، فرهنگى، نژادى، جغرافیایى و... داشته باشد. ناسیونالیسم در حقیقت، ملاکى است که گروه هاى مختلف را در یک منطقه به هم جوش مى زند و واحدى به نام "ملت" به وجود مى آورد. ولى نباید گمان کرد که ناسیونالیسم یک پدیده صد در صد مثبت است.»(13)
اکنون سؤال این است که چرا نباید ملّیت گرایى را پدیده اى صد در صد مثبت ارزیابى نمود؟ در پاسخ باید بگوییم، زیرا اولاً، نمى توان گفت که ملّیت گرایى با همه فرهنگ ها و عقاید و افکار همخوانى دارد. ممکن است در برخى جوامع، چیزى برتر از ملّیت گرایى یافت شود; چون محور ملّیت گرایى، «ملت» است. حال اگر مردمى بالاتر از این مطلب را طلب نمودند و خواستند یک «امت» شوند، دیگر نمى توان با شعارهاى ناسیونالیستى آنها را گرد هم آورد. ثانیاً، ملّیت هاى گوناگون موجب اختلاف و تشتّت آراء مى شوند و براى انسجام آنها به یک وسیله پیونددهنده قوى تر و نیرومندترى محتاجیم. ثالثاً، به قول ابوالحمد، ملّیت گرایى ممکن است جنبه اعتدال افراط یا تفریط داشته باشد:
«ناسیونالیسم یا این آگاهىِ همبستگى به اعضاى یک اجتماع بزرگ مى تواند جنبه هاى بسیار افراط آمیز و پرگزند داشته باشد; یعنى این عشق و احترام بیش از حد یک ملت، در مورد فرهنگ و اعتبارات خود همیشه به کم ارزش کردن و کوچک داشت امتیازها و ارزش هاى ملت هاى دیگر منتهى مى شود. در این حد ملّیت گرایى افراط آمیز، گاهى با نژادپرستى و بینش برترى نژاد آمیخته مى شود و ملّیت گرایى که بر روى برترى نژادى پایه گذارى شده است داعیه دارد که تمام کسانى را که متعلق به یک نژادند و در سرزمین هاى گوناگون زندگى مى کنند تابع کشور، دولت و نظام سیاسى واحد گرداند. در جهان امروز، تفکرهاى نژادپرستانه کم نیستند و چنین اندیشه اى پایه و اساس تشکیل کشور اسرائیل بوده و اساس انسجام آن نیز هست.»(14)
بنابراین، بهتر است این عنصر را نیز براى همان ممالک آلمان و ژاپن و امثال آنها واگذاریم که صاحب امتیازش بوده و غیر از این نیز راهى براى رفتن ندارند; زیرا کشور چین با آن همه جمعیت، وحدت قومى و نژادى اش به مراتب از خاورمیانه بیشتر است و درصدى از مشکلات ما را در این زمینه ندارد.
پس چه باید کرد؟ کدام یک از این عناصر فرهنگى مى تواند در زمینه همگرایى از بقیه مفیدتر واقع شود؟
به نظر مى رسد که «اسلام» به خوبى مى تواند نقش وحدت آفرینى در میان کشورهاى خاورمیانه ایفا کند; زیرا «نقش همبسته سازى اسلام از این جهت است که عملاً تمام جنبه هاى زندگى را تحت تأثیر قرار مى دهد و با تجویز دستورات اخلاقى، تمامى مسلمانان را، بى توجه به نژاد یا زبان، به صورت یک جامعه معنوى (امّت) متحد درمى آورد. در سراسر دارالاسلام (قلمرو اسلامى) مسلمانان باید پنج رکن دین (یا تکالیف اصلى) را رعایت کنند. این باعث مى شود که کلیه ساکنان منطقه از تجربیات مشابه بهره مند شوند. یکى از ارکان پنجگانه، نماز است(15) که پنج بار در روز باید گذارده شود. شکل و محتواى این نمازها از نظر جغرافیایى تغییر چندانى نمى کند. مهم این است که کلیه مسلمانان در موقع نماز به طرف مکه مى ایستند که این امر یگانگى آنها و نقش وحدت بخش اسلام را مورد تأیید قرار مى دهد. کلیه مسلمانان باید به ایمان خود شهادت دهند ـ با تکرار این جمله "لااِلهَ اِلاّ الله" ـ به نیازمندان و فقیران زکات بدهند، براى مدت یک ماه (رمضان) روزه بگیرند و دست کم، یک بار در طول عمر، براى زیارت (حج) به مکه بروند.(16) نقش حج بویژه، تقویت حس عمیق تعلق به جامعه اسلامى است. در سال هاى اخیر، بیش از دو میلیون مسلمان در یک هفته مقرّر به مکه رفته اند. حج یکى از اشکال اصلى کنش متقابل فضایى در میان مسلمانان است و راهى است که با آن وحدت اسلام طى قرون متمادى حفظ شده است. نسبت بالایى از زائران مکه را اعراب تشکیل مى دهند. به عنوان مثال، در سال 1982 از 853555 نفر زائر خارجى (غیر سعودى)، تعداد 396882 نفر (46 درصد) از کشورهاى عربى آمدند.»(17)
سخنان مزبور، آن هم از سوى کسانى که خودشان مسلمان نیستند و صرفاً کارشناسان و متخصصان علوم سیاسى مى باشند و از زوایا و ظرافت هاى اسلام هرگز مانند مردم مسلمان منطقه آگاهى ندارند، مى تواند شاهد خوبى براى این نظریه تلقى شود که از نظر فرهنگى، اسلام محور و الگوى مناسبى در جهت همگرایى کشورهاى مسلمان این منطقه است.
4ـ محیطى ـ بهداشتى:
عناصر بهداشتى بسیارى در این نقطه از جهان وجود دارند که رسیدگى به آنها فقط از طریق همگرایى امکان پذیر است; مثلاً، در هنگام وقوع حوادث ناگوار طبیعى از قبیل سیل، زلزله و امثال آن، همکارى متقابل ضرورت مى یابد، لکن در مواقع عادى نیز موارد مهمى وجود دارد که همکارى متقابل را ایجاب مى کند تا در جهت همگرایى زیست ـ محیطى، در راستاى بهداشت منطقه، حرکتى انجام گیرد; از جمله این موارد، مى توان به لایروبى و پاکسازى رودهاى مشترک المنافع یا طرفینى در منطقه اشاره نمود. به عنوان مثال، چنانچه اروند رود لایروبى شود، سالانه مبالغ قابل توجهى درآمد سالانه براى ایران و عراق به همراه خواهد داشت. اما باید توجه داشت که این کار صرفاً در بستر همگرایى مقدور است.
همچنین حفاظت از آب ها و دریاهاى مشترک و جلوگیرى از آلودگى آنها، صیانت رودها و جنگل ها، نابودى تسلیحات شیمیانى و سلاح هاى اتمى، که گذشته از تهدیدات امنیتى، خطر زیست ـ محیطى را نیز دارا مى باشند ـ و به طور کلى، جلوگیرى از آلودگى فضاى زندگانى انسان ها و حیوانات فقط با همگرایى کلیه کشورهاى مشترک المنافع قابل اجرا خواهد بود.
این مطالب با واقعیات عینى و امور روزمره مورد تأیید واقع مى شوند; نظیر آنچه در ملاقات وزیر بهداشت قطر با رئیس جمهور ایران مورد مذاکره قرار گرفت. آقاى على بن سعید، وزیر بهداشت قطر، گفت: «قطر علاقه مند است روابط خود را با ایران در تمام زمینه ها ادامه دهد.» رئیس جمهورى ایران، در زمینه دارو و بهداشت قول مساعدت و همکارى به ایشان دادند و اظهار داشتند: ایران امیدوار است سایر کشورهاى منطقه نیز بر همین اساس حرکت کنند. ایران با تولید 95 درصد دارو با کیفیت بالا و هزینه اى کم، مى تواند در این زمینه همکارى کند.(18)
اسلام نسبت به بهداشت فردى و جمعى اهتمام ویژه اى دارد. به عنوان نمونه، قطع درختان را بدون دارا بودن منفعت عقلایى، ممنوع مى داند یا آلوده کردن آب ها و حتى هدر دادن بخشى از رود جارى را بدون منظور عقلایى، اسراف و حرام مى شمارد. شاید بتوان گفت: قریب 90 درصد از تأکیدات دین مبین اسلام درباره مسائل بهداشتى است. و اساساً به اندازه اى که اسلام بر بهداشت و پیشگیرى از ابتلا تکیه مى کند، هرگز به پس از ابتلا اهمیت نمى دهد.
بنابراین، وجود منافع مشترک در زمینه مسائل بهداشتى ـ درمانى و محیطى ـ بهداشتى، براى کشورهاى این منطقه، یکى از زمینه هاى همگرایى به حساب مى آید.
ب ) دشمن مشترک
اصولاً دشمن مشترک را باید یکى از عوامل وحدت بخش میان کلیه کسانى دانست که از سوى آن دشمن تهدید مى شوند. منظور ما از دشمن مشترکِ کلیه کشورهاى مسلمان خاورمیانه رژیم نژادپرست و اشغالگر قدس است. اگر سؤال شود که دلیل اینکه این رژیم یک دشمن عام براى همه کشورهاست چیست، ما سؤال را بر مى گردانیم و مى پرسیم: آیا این رژیم، دوست کشورهاى مسلمان منطقه است؟! قطعاً پاسخ منفى است; زیرا:
اولاً، بنابرآن روایت که مى فرماید: «دوستان تو سه دسته اند: دوست تو، دوست دوست تو و دشمن دشمن تو، دشمنان تو نیز سه دسته اند: دشمن تو و دشمن دوست تو و دوست دشمن تو»،(19) رژیم اشغالگر قدس نه تنها هیچ یک از ویژگى هاى دسته نخست را ندارد، بلکه دشمن ملل و دول غیر صهیونیست و دشمن دوستان آنها و دوست دشمنان ایشان است.
ثانیاً، این رژیم بر پایه صهیونیسم سیاسى بنا شده که یکى از ارکان آن قایل بودن به برترى نژاد یهود بر تمام اقوام عالم است. لازمه این سخن آن است که این رژیم و حامیانش دشمن غیر یهود و غیر صهیونیست ها باشند. در کتاب تلمود، که نزد یهودیان بسیار مقدس و در ردیف تورات و عهد عتیق قرار دارد، شواهد بسیارى بر مطلب مزبور ـ یعنى نژادپرستى صهیونیست ها ـ به چشم مى خورد; از آن جمله است:
«ارواح یهود از ارواح دیگران افضل است; زیرا ارواح یهود جزء خداوند است!...»
«بهشت مخصوص یهود است و هیچ کس بجز آنها داخل آن نمى شود. ولى جهنم جایگاه مسیحیان و مسلمانان است و در آنجا فایده اى جز گریه و زارى عاید آنها نمى گردد; زیرا زمینش از گل و بسیار تاریک و بدبو است.»
«غش و خدعه کردن با غیریهودى بى مانع است.»
«چون یهود با عزّت الهیّه مساوى هستند، بنابراین، تمام دنیا و هر چه در اوست ملک آنها مى باشد...»
«حیات و زندگانى دیگران ملک یهود است، چه رسد به اموال آنها!... اگر یکى از اجانب را بکشیم مثل این است که در راه خدا قربانى کرده ایم.»
«تعدّى کردن به ناموس غیر یهودى مانعى ندارد; زیرا کفار مثل حیوانات هستند و حیوانات را زناشویى نیست.»
«ما ملت برگزیده خداوندیم و لذا، براى ما حیوانات انسانى خلق کرده است; زیرا خدا مى دانست که ما احتیاج به دو قسم حیوان داریم: یکى حیوانات بى شعور مانند بهایم و حیوانات غیر ناطقه و دیگرى حیوانات ناطقه و با شعور مانند مسیحیان و مسلمانان و بوداییان و براى آنکه بتوانیم از همه آنها سوارى بگیریم ما را در جهان متفرّق ساخت.»(20)
روژه گارودى در کتاب خود، برترى نژادى یهود یا هر قوم دیگرى را زیر سؤال برده است و مى گوید: چگونه ممکن است که گروهى بگویند: «همه چیز بر ما مجاز مى شود وقتى که قوم برگزیده خداوند و عامل مطلق باشیم»؟(21) سپس نمونه هایى آورده است مبنى بر اینکه هر کشورى که در فکر توسعه طلبى باشد خود را قوم برگزیده خداوند مى خواند; مثلاً، فرانسوى ها با عنوان «بازوى اجرایى خداوند» به صلیبیون بدل شدند. همین طور اسپانیا، سرزمین پادشاهان کاتولیک، سرزمین تفتیش عقاید و کشتار سرخپوستان امریکا شد. روسیه مقدس! و آلمان نازى نیز از دیگر سرزمین هایى هستند که هر کدام در یک مقطع زمانى، دست به نژادپرستى زدند.
و بالاخره در سال 1972 ، ورستر، نخستوزیر آفریقاى جنوبى نیز، که به نژادپرستى وحشیانه (آپارتاید) معروف است، اعلام کرد: «فراموش نکنید که ما قوم خدا هستیم و مبعوث یک رسالت.» پس از آن، ادامه مى دهد: «اندیشه قوم برگزیده، از نظر تاریخى بچه گانه است; چه تمام اقوام در متون مربوط به خود به همین نحو معرفى یک تصویر ممتاز از خود را ابراز کرده اند که با مفهوم برگزیدگى تعبیر مى شود. چرا باید نوشته هاى فقط یک قوم (یهودیان) مورد قبول واقع شود؟ اندیشه قوم برگزیده از نظر سیاسى جنایت آفرین است; چه همواره تهاجمات، توسعه طلبى ها و سلطه گرى ها را مقدس وانمود کرده است. اندیشه قوم برگزیده از نظر مذهبى غیر قابل تحمل است; چه هر جا که برگزیدگان باشند یعنى طرد شدگان نیز هستند.»(22)
روژه گارودى در جاى دیگرى از کتاب خود، از قول ژوزف رى ناش مى گوید: «بدین ترتیب، براى صحبت از نژاد یهودى، باید یا نادان بود، یا بد نیت!... یهودى ها چیزى بجز قبایل متعدد عرب یا سامى در آسیاى غربى نبودند.» او سپس مى نویسد: «نتیجه گیرى ژوزف رى ناش صریح است. بنابراین، چون نه یک نژاد یهودى و نه یک ملت یهودى وجود ندارد و چون فقط یک دین یهودى وجود دارد، پس صهیونیسم یک حماقت کامل است، یک اشتباه سه بعدى، تاریخى، باستان شناسى و قومى است.»(23)
ثالثاً، بنا به روایت تاریخ و به گفته بزرگان ما، حتى به گفته بسیارى از عالمان یهود، این رژیم غاصب است و غاصب همیشه دشمن است و دشمن انسان هیچ گاه دوست او نمى شود.
در کتاب پرونده اسرائیل و صهیونیزم سیاسى آمده است: «...حتى دانشمندى تا آن حد متعهد به نجات اصالت تاریخى عهد عتیق مثل کشیش دوو همانند دیگران اعتراف مى کند که خارج از خود تورات، در هیچ جا، هیچ اشاره روشنى به شیوخ مذهبى عبرى، نه اقامت در مصر، نه به مهاجرت و نه حتى به فتح کنعان پیدا نمى کنیم و خیلى مشکوک است که این سکوت هرگز در متون جدید شکسته نشده است! بنابراین، واژه و مفهوم وعده سرزمین فلسطین ظاهر نمى شود، مگر در متن متعلق به آنهایى که از تصرف آن سرزمین سود مى برند. مفسّران دیگرى از یک قرن پیش تا به حال، باز به نتایجى بسیار قاطعانه تر رسیده اند.»(24)
در جاى دیگرى از این کتاب مى نویسد: «...به عنوان نمونه، هنگام هجوم و کشتار لبنان، توانستیم فریاد پرفسور بنیامین کوهن(Benjamin Cohen) از دانشگاه تل آویو را، خطاب به پ. ویدال ناکه (P.Vidal Naquet) در تاریخ 8 ژوئن 1982 بشنویم که گفت: "در حالى براى شما مى نویسم از رادیو مى شنوم که اعلام مى کند ما در حال کسب هدف هایمان در لبنان هستیم و آن هدف، تضمین صلح براى ساکنان جلیله است! این دورغ هاى لایق گوبلز (Goebbels) مرا دیوانه مى کند! واضح است که این جنگ وحشیانه و سبعانه تر از همه جنگ هاى پیشین هیچ ارتباطى نه با سوء قصد لندن و نه با امنیت جلیله دارد... آیا یهودیانِ پسر ابراهیم...، یهودیانى که خود قربانیان چنان بى رحمى هایى بوده اند، مى توانند تا این حد بى رحم شوند؟ بنابراین، بزرگ ترین موفقیت صهیونیسم چیزى نیست مگر غیر یهودى کردن یهودى ها. دوستان عزیز، هرچه در توان دارید بکنید تا بگین ها و شارون ها به هدف دوگانه خود ـ که همانا نابود کردن نهایى فلسطینى ها (اصطلاحى که این روزها در اینجا مُد شده) به عنوان یک قوم و نیز نابود کردن اسرائیلى ها به عنوان یک موجود انسانى است ـ نرسند."»(25)
امام خمینى; از سال ها پیش از پیروزى انقلاب اسلامى ایران، فریاد غاصب بودن دولت اسرائیل، تحریم داد و ستد و داشتن ارتباط با او و فراخوانى و اتحاد دولت ها و ملت هاى مسلمان در قبال این رژیم را سر دادند: «اسرائیل از نظر اسلام و مسلمین و تمامى موازین بین المللى غاصب و متجاوز است و ما کمترین اهمال و سستى را در پایان دادن به تجاوزات او جایز نمى دانیم.»(26)
ایشان در جاى دیگرى مى فرماید: «...این ماده فساد، که در قلب ممالک اسلامى با پشتیبانى دول بزرگ جایگزین شده است و ریشه هاى فسادش هر روز ممالک اسلامى را تهدید مى کند، باید با همّت ممالک اسلامى و ملل بزرگ اسلام ریشه کن شود. اسرائیل قیام مسلحانه بر ضد ممالک اسلامى نموده است و بر دول و ملل اسلام قلع و قمع آن لازم است. کمک به اسرائیل، چه فروش اسلحه و مواد منفجره و چه فروش نفت، حرام و مخالفت با اسلام است. رابطه با اسرائیل و عمّال آن، چه رابطه تجارى و چه رابطه سیاسى، حرام و مخالفت با اسلام است. باید از استعمال امتعه اسرائیل خوددارى کنند.»(27)
ایشان همچنین مى فرمایند: «...اشتباهى که همه مسلمین و خصوصاً ملت ها و دولت هاى عرب کردند این بود که مهلت دادند تا اسرائیل به اغراض شخصیه دولت ها مانع شود از اینکه صداى اسرائیل را در همان اول خفه کنند و نگذارند قدرت پیدا بکند. مع الاسف، به نصیحت هاى ما، که در طول بیست سال یا قدرى کمتر فریاد زدیم و آنها را دعوت کردیم بر اتحاد بر ضد اسرائیل، اغراض مانع شد از اینکه اجابت کنند... و ما گفته ایم مکرّر که اسرائیل، این جرثومه فساد، اکتفاى به قدس، اکتفاى به بیت المقدس نخواهد کرد و اگر مهلت به او داده شود تمامى دول اسلامى در معرض خطر است.»(28)
رابعاً، توسعه طلبى ها و زیاده خواهى هاى این رژیم، که حتى با رنگ و لعاب دینى و مذهبى آمیخته است، دلالت دارد بر اینکه این رژیم، دشمن تمامى ملل و دول منطقه است و اگر هنوز تمامى منطقه را به نابودى نکشیده و زیر سیطره خود در نیاورده، به این دلیل نبوده که نخواسته است، بلکه به این دلیل بوده که نتوانسته است. امام خمینى; در این زمینه مى گویند: «مکرّر این مسأله ذکر شده است که اسرائیل قناعت نمى کند به آنجایى که هست، قدم به قدم پیش مى رود و هر قدمى که رفت هى مى گوید که ما کارى نداریم، ما همین جا هستیم. فردا قدم بالاترى برمى دارد. امروز لبنان است، فردا خدا نکرده! سوریه است، پس فردا عراق است و همین طور...»(29)
شعار معمول صهیونیسم (یا اسرائیل، من الفرات الى النیل) به خوبى نشانگر نیات خصمانه رژیم حاکم بر تل آویو نسبت به تمام دول و ملل خاورمیانه است. «در تورات موجود در دست اینها وعده تصرف منطقه وسیعى، که از لبنان تا رود نیل و از بحر متوسط تا ساحل فرات امتداد دارد، موجود است و بن گوریون (Ben Gourion)، نخست وزیر اسرائیل، در نطقى که سال 1327 در سازمان ملل نموده به همین مضمون اشاره کرده است. و نورمان یهودى در کتاب فلسطین الیهود عین عبارت تورات را چنین نقل کرده است: "الارض الموعود هى من البحر المتوسط حتى الفرات و من لبنان حتى نهر النیل."»(30)
یکى از دوستان نزدیک و مشاوران تئودور هرتزل (Te'odore Hrzl) به نام دیوید تریچ (David triestsch)، کمى پس از برگزارى کنگره صهیونیسم جهانى، در تاریخ 29 اکتبر 1899، در نامه اى خطاب به وى نوشته است: «مایلم به شما تذکر دهم که قبل از اینکه خیلى دیر شده باشد هر از چندگاه به برنامه فلسطین بزرگ (اسرائیل بزرگ) مراجعه کنید. برنامه کنفرانس بال باید شامل واژه فلسطین بزرگ (اسرائیل بزرگ) یا واژه فلسطین و سرزمین هاى مجاور باشد وگرنه بى معناست; چه شما نخواهید توانست ده میلیون یهودى را در سرزمینى به مساحت 25000 کیلومتر مربع بپذیرید.»(31)
او در جاى دیگرى مى گوید: «زمین مهم ترین عاملى است که بتوان از طریق آن ریشه هاى خود را در فلسطین مستقر سازیم. با توجه به اینکه عملاً زمینِ قابل کشت بدون کارگر دیگر در فلسطین وجود ندارد، بر ما لازم است که زمین و مجموعه رعایا و چهارپایان آن را به دست بیاوریم تا روستاییانى را که به کشت و زرع مشغول اند و نیز مالکان و مستأجران زمین ها را بیرون برانیم.»(32)
اینها اصولى هستند که دکتر آ. روپن (A. Rupin) کارشناس آژانس یهود در اقتصاد و کشاورزى در سال 1930 آنها را بیان داشته است.
روژه گارودى مى گوید: «کشور اسرائیل به خاطر ماهیت عصاره تشکیل دهنده اش (صهیونیسم سیاسى) و هویتش (تداوم غصب ها و جنگ ها) در توسعه دایمى است و پس از هر تهاجم و هر ضمیمه سازى، به یک فضاى حیاتى قابل زیست جدید چشم طمع مى دوزد. بنابراین، نمى توان اعتبار این مرزهاى قابل اتّساع و کش آمدنى را به رسمیت شناخت.»(33)
گرچه دشمنى اسرائیل با دولت ها و ملت هاى منطقه مبرهن و روشن بود و نیازى به این ادلّه نداشت، با این حال، دلایلى آوردیم تا پس از آن، این پرسش را مطرح کنیم که اگر در خصومت او شکى وجود دارد پس چرا عامل همگرایى دشمنانش نگردیده است؟ از نظر ما پاسخ روشن است; زیرا کشورهاى این منطقه یا هنوز دشمنى او را باور نکرده اند و یا خود را باور ننموده اند. منظور از خودباورى، درک قدرت خود و دریافت توان خویش در قبال دشمن است و این حاصل نمى شود مگر با همگرایى در ابعاد گوناگون آن; چون همبستگى فرهنگى به ما کمک مى کند تا راه هاى گرایش به دیگر انواع همگرایى و همچنین دیگر زمینه هاى آن را بیابیم. همبستگى اقتصادى براى این کشورها بازار مواد خام، تولید و امنیت اقتصادى ایجاد مى کند.
همبستگى نظامى و برگزارى مانورهاى مشترک در منطقه، خاورمیانه را نیرومندتر و قوى تر از هر جاى دیگر مى نماید و بالاخره، همبستگى سیاسى، در تصمیم گیرى ها و در قبال دشمنان این منطقه وحدت رویه به وجود آورده است و حربه تفرقه افکنى و سوء استفاده از سیاست هاى چندگانه را پایان مى دهد.
برخى از متون غربى توصیه مى کنند با عرب ها و سران ممالک عربى نباید به طور جمعى وارد مذاکره شد; زیرا آنان در میان جمع حرفى مى زنند و نسبت به آن سماجت نشان مى دهند. لذا، به طور غیر فردى، نمى توان با آنها کنار آمد، لکن در ملاقات هاى خصوصى و مذاکرات غیر جمعى، به سهولت مى توان به نتیجه رسید. این همان سیاست حکومت به وسیله تفرقه است که اساساً باید ریشه کن شود، اما مى بینیم که هنوز مورد استفاده قرار مى گیرد. این مطلب نیز گویاى اهمیت گرایش به همگرایى است.
البته برخى از کشورهاى منطقه نیز به دلیل منافع ملى شان به نحوى با رژیم اشغالگر قدس نرمش نشان مى دهند و به فکر تثبیت اوضاع و بهرهورى بیشتر هستند، در حالى که به واقع، اسرائیل عامل مهم واگرایى در منطقه و مخلّ امنیت منطقه است. از اینها که بگذریم، براى این مهم، که اسرائیل داراى مقادیر بسیارى سلاح اتمى است، چه توجیهى وجود دارد؟
«کتاب مسأله سلاحهاى هسته اى اسرائیل با توجه به بررسى هاى به عمل آمده، احتمال مى دهد که اسرائیل حدود صد کلاهک هسته اى در اختیار داشته باشد. بنابر اظهار نظر کارشناسانه و به استناد امکانات مختلفى که اسرائیل در اختیار دارد (نظیر تکنولوژى هاى ضرورى و مواد مورد نیاز جهت تولید سلاح هاى هسته اى)، این کشور به احتمال زیاد مى تواند بین 100 تا 200 سلاح هسته اى و کشتار جمعى را تولید کند! (اسرائیل در حدود اواسط دهه 60 توانست صد کیلوگرم اورانیوم غنى شده را از کارخانه واقع در آپولوى ایالت پنسیلوانیاى آمریکا سرقت کند!) بنابراین، شناخت این گونه واقعیت ها و نیز موضعگیرى هاى سیاسى و نظامى اسرائیل در برابر اعراب و مسلمانان، بویژه در سال هاى اخیر، باعث پیدایش یک رشته مسائل حاد و پیچیده در منطقه شده است.»(34)
اصلى ترین و پرطرفدارترین ثروت آفریقاى جنوبى اورانیوم است که به شدت، مورد درخواست اسرائیلى هاست. اسرائیل تا نوامبر 1976 زرّادخانه اى مرکّب از 13 تا 20 بمب از نوع بمب هاى هیروشیما در اختیار داشته است. در 29 ژوئن 1975 روزنامه اسرائیلى آرتز مقاله اى از شلوموآهارونسون (Sholomo Agaronson) چاپ کرد که بر ضرورت بازبینى موضع نظامى و اساسى اسرائیل تکیه کرده بود. وى مى نویسد:
«اسلحه اتمى یکى از وسایلى است که مى تواند امید اعراب براى یک پیروزى نهایى بر اسرائیل را واژگون سازد... تعداد مشخصى از بمب هاى اتمى مى تواند صدمات فراوانى در تمام پایتخت هاى عرب به وجود آورد و سبب انهدام سدّ اسوان گردد. با تعداد بیشترى از این بمب ها ما مى توانیم شهرهاى متوسط و تأسیسات نفتى را هدف قرار دهیم. در جهان عرب، حدود ... هدف وجود دارد که تخریب آنها امتیازاتى را که اعراب در جنگ کیپور به دست آورده اند از آنها باز خواهد گرفت.»
چگونه دولت صهیونیستى اسرائیل توانست چنین اهمیتى در استراتژى کلى قدرت ها به دست آورد که امروزه بتواند صلح جهانى را به خطر اندازد؟ «هرتزل در کتاب حکومت یهودى خود قبلاً به صراحت گفته است: "ما در فلسطین براى اروپا پاسگاهى از تمدن در برابر توحّش خواهیم ساخت." اما از آن زمان تا به حال، دولت اسرائیل نه تنها وکیل استعمار جمعى غرب در خاورمیانه است، بلکه یکى از عناصر مهم در روابط قدرت ها ـ بخصوص براى ایالات متحده امریکا ـ در تعادل جهانى گشته است.»(35)
آیا غیر از خصومت و توسعه طلبى و اینکه این رژیم داعیه رهبرى منطقه را دارد چه انگیزه اى از ذخیره سازى آن همه سلاح هاى اتمى و کشتار جمعى مى تواند داشته باشد؟ فقط همین نکته کافى است تا اسرائیل را دشمن سرسخت جهان اسلام و منطقه بدانند و کلیه کشورهاى منطقه در مقابل این دشمن مشترک، بسیج و همگرا شوند. «بن گوریون به صراحت مى گوید: مسأله ما حفظ وضع موجود نیست. وظیفه ماست که دولتى متحرک در جهت توسعه هرچه بیشتر ایجاد کنیم.»(36)
نتیجه
در مباحثى که گذشت، شمارى از زمینه هاى همگرایى در منطقه خاورمیانه مورد بحث و بررسى قرار گرفت. همچنین اثبات گردید که از نظر عقل و نقل، همگرایى امر مطلوبى است. خاورمیانه نیز منطقه اى نظامى و اهمیت آن ذاتى است، نه اینکه به واسطه امورى عارضى، مهم شده باشد که بلافاصله با برطرف شدن آن امور، اهمیت آن نیز محو و نابود گردد. گرچه وجود امور عارضى مهم نیز بعضاً مسأله را پر رنگ تر مى کند، لکن خاورمیانه منطقه اى نیست که همچون صحراى سرد و یخبندان سیبرى در گوشه اى پرت از جهان افتاده باشد، بلکه بر سر چهارراه بین المللى و بین قاره اى قرار گرفته، راه هاى آبى و خاکى بر اهمیت نظامى آن افزوده است و منابع نفت و گاز و ذخایر طبیعى دیگر، اهمیت جغرافیاى نظامى آن را دو چندان مى کند.
ما بر این اساس که دسته اى از منافع مشترک فراملى براى کشورهاى این منطقه وجود دارد، چنین فرض کردیم که همگرایى در این نقطه از جهان مقدور و ممکن است. براى اثبات این مطلب بر روى تعدادى از این منافع مشترک انگشت گذاردیم. بنابراین، عناصر اقتصادى، سیاسى ـ امنیتى، فرهنگى و محیطى ـ بهداشتى را به عنوان نمونه اى از منافع مشترک برگزیدیم و یادآور شدیم که اگر در بعد اقتصادى، بازار مطمئنى براى تولید و مصرف کالاها و محصولات در داخل منطقه فراهم شود در این فرآیند، میزان بهرهورى صد در صد به نفع تمام کشورهاى منطقه است; زیرا راه کوتاه، کارگر ارزان و سطح انتظارات پایین است. هنچنین انواع ذخایر طبیعى و نعمت هاى خدادادى نیز در دسترس قرار دارند. اکنون نفت و گاز از مهم ترین منابع طبیعى این منطقه به شمار مى روند.
سخن دیگر آنکه اگر کشورهاى این منطقه در زمینه اقتصادى با کشورهاى آسیاى مرکزى و قفقاز و احیاناً نقاط دیگرى هم پیمان و همگرا شوند و از همگرایى اقتصادى در این منطقه چشم بپوشند هرگز نمى توانند در زمینه همگرایى سیاسى و مسائل امنیتى از خاورمیانه و خلیج فارس خوددارى کنند، هرچند خواست دشمنان نیز دست شستن از خلیج فارس و منطقه خاورمیانه است.
در زمینه فرهنگى نیز حراست از فرهنگ بومى منطقه، بویژه حراست از دین مبین اسلام و دستاوردهاى آن، نیز از طریق همگرایى به مراتب، بهتر مى توان به نتیجه رسید تا واگرایى. همچنان که در زمینه زیست ـ محیطى و بهداشت منطقه، واگرایى و تفرقه صرفاً عامل متروک و بى ثمر ماندن بعضى از منابع طبیعى است، در حالى که با همگرایى اعضا، اختلافات مرزى و دیگر منازعات تا حدودى حل مى شود و مشکلات آب نیز به نحو مطلوبى برطرف خواهد شد.
علاوه بر زمینه هاى مذکور، دشمن مشترک نیز مى تواند یکى از عوامل مهم همگرایى براى کسانى باشد که با او دشمن اند. رژیم اشغالگر قدس هم غاصب است و هم توسعه طلب و این هر دو نشانگر خصومت و دشمنى رژیم اشغالگر قدس با کلیه کشورهاى منطقه است. اما با این وجود، چرا دشمنى چون اسرائیل باعث همگرایى این کشورها نگردیده است؟ ظاهراً دلیل این مسأله آن است که کشورهاى این منطقه توان خود را در مقابل دشمن باور نداشته اند. بنابراین، اگر روزى خود را بیابند و به توانایى هاى خود باور پیدا کنند، از باج دهى به ابرقدرت ها پرهیز خواهند کرد. این خودباورى صرفاً در پرتو همگرایى ممکن و میسّر است.
-
پى نوشت ها
1ـ «قُل یَا اَهلَ الکِتابِ تَعَالَوا اِلى کلمة سواء بینَنا و بینَکم اَلاَّ نَعْبُدَ اِلاَّ اللِّهَ و لاَنُشرِکَ بِهِ شیئاً وَ لاَیَتخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً اَرباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاِن تَوَلَّوا فقوُلوُا اشْهَدوُا بِاَنَّا مُسلِمُونَ»
2ـ «وَاعتصِموا بِحبلِ اللَّهِ جمیعاً وَ لاتفرَّقوُا وَ اذکرُوا نِعمةَ اللَّهِ عَلَیکم اِذ کُنتم اَعدَاءً فَاَلَّفَ بَینَ قُلوبِکم فَاَصبحتُم بِنِعْمَتِهِ اِخواناً وَ کُنتم على شَفا حُفرة مِنَ النَّارِ فَاَنْقَذَکُم مِنْها»
3ـ ر. ک. به: سوره هاى بقره: 213 ; انعام: 98 ; نساء: 1 ; یونس: 19
4ـ عبدالحمید ابوالحمد، مبانى سیاست، ج 1 ، توس، تهران، 1370، ص 368
5ـ پیتر بیومونت، جرالد بلیگ و مالکوم واگ استاف، خاورمیانه، ترجمه محسن مدیرشانه چى، محمود رمضانى و على آخشینى، معاونت فرهنگى آستان قدس رضوى، 1369، ص 581
6 و 7 و 8ـ همان، ص 42 ، 425 و 449
9 و 10ـ على اصغر کاظمى، فصلنامه خاورمیانه، مرکز پژوهشهاى علمى و مطالعات استراتژیک خاورمیانه، سال اول، ش 3 (زمستان 1373)، ص 600 به نقل از:
Bullich, Iohn and Daswish Adel, Water wars: Future conflicts
in the Middle East (Lodon: Victor Gollancz, 1993), p. 224
11 و 12ـ پیشین، ص 79 و 308
13ـ حسین رهجو، واژه نامه اجتماعى ـ سیاسى، اسلامى، انتشارات قلم، ص 225
14ـ عبدالحمید ابوالحمد، همان، ص 289
15ـ نماز از فروع دین است، نه از اصول دین. چنین اشتباهاتى از سوى نویسندگان غیر مسلمان دور از انتظار نیست.
16ـ به شرط داشتن استطاعت جانى و مالى.
17ـ آلاسدیر درایسدل و جرالد اچ. بلیگ، جغرافیاى سیاسى خاورمیانه و شمال آفریقا، ترجمه درّه میرحیدرى (مهاجرانى)، دفتر مطالعات سیاسى و بین المللى، تهران، 1369 ، ص 309
18ـ این مطالب به طور مبسوط در اخبار صدا و سیما و جراید کشور در روز یکشنبه 27/2/75 ذکر گردیده است.
19ـ عن على7: «اصدقاؤک ثلاثة و اعداؤک ثلاثة; فاصدقاؤک: صدیقک و صدیق صدیقک و عدوّ عدوّک و اعداؤک: عدوّک و عدوّ صدیقک و صدیق عدوّک.» (سیدعلى نقى فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، بى نا، بى تا، ص 1229، حکمت 287)
20ـ سیدمحمد شیرازى، دنیا بازیچه یهود، ترجمه سید هادى مدرّس، کانون نشر اندیشه هاى اسلامى، 1366 ، ص 104 ـ 107
21ـ روژه گارودى، پرونده اسرائیل و صهیونیزم سیاسى، ترجمه نسرین حکمى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد، تهران، 369، ص 72
22 و 23ـ پیشین، ص 73 و 47
24 و 25ـ پیشین، ص 30 و 23
26ـ سیدروح الله موسوى (امام خمینى)، امام در برابر صهیونیزم، (مجموعه دیدگاهها و سخنان درباره رژیم اشغالگر قدس)، دفتر سیاسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1361، ص 98
27ـ پیشین، ص 27 (29 صفر 1387)
28 و 29ـ پیشین، ص 116 و 246 (28/5/85)
30 و 31ـ على اکبر هاشمى رفسنجانى، اسرائیل و فلسطین، جهان آرا، تهران، بى تا، ص 42ـ43 و 131
32 و 33ـ پیشین، ص 109 و 170
34ـ بیژن اسدى، فصلنامه خاورمیانه، مرکز پژوهشهاى علمى و مطالعات استراتژیک خاورمیانه، سال دوم، ش 1 (بهار 1374)، ص 203 به نقل از:
Vair Evron,Isvael's Nuclear Dilemma (London: Routledge,1994), p. 327
35 و 36ـ روژه گارودى، پرونده اسرائیل و صهیونیزم سیاسى، ترجمه نسرین حکمى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1369 ، ص 149 و 133