جنگ هاى ارتداد و بحران جانشینى پس از پیامبر(ص)
Article data in English (انگلیسی)
جنگ هاى ارتداد و بحران جانشینى پس از پیامبر(ص)
على غلامى دهقى
چکیده
اهمیت پرداختن به تاریخ اسلام و زدودن ابهام ها و روشن نمودن واقعیت ها بر کسى پوشیده نیست. این پژوهش درباره موضوعى است که در تاریخ اسلام، به «واقعه ردّه» شهرت یافته و از جمله مسائل مورد اختلاف میان اندیشمندان، به ویژه عالمان شیعه و سنّى، مى باشد. این پژوهش با بررسى دقیق منابع اسلام و به دور از هرگونه تعصّب به این نتیجه رسیده است که مسلّماً گروهى از شورشیان علیه خلافت ابوبکر در مدینه از دین برگشته و مرتد شده بودند، اما گروه زیادى داراى انگیزه هاى سیاسى و اقتصادى بودند و اسلام و احکام آن را قبول داشتند، به خصوص آن که عده اى با اندیشه شیعى در پى یافتن جانشین واقعى رسول خدا(ص) بودند. ولى متأسفانه ابوبکر بین این گروه ها هیچ فرقى نگذاشت و همه را به بهانه ارتداد سرکوب نمود. اواین کار راجزبراى تثبیت حکومت خود وسوق دادن اذهان مسلمانان از بحرانى که با آن مواجه بودند که همان بحران جانشینى بود، نکرد.
مقدمه
موضوع این پژوهش، حادثه اى است که در تاریخ اسلام، به «ردّه» مشهور است. با این که اساسى ترین مسأله مورد اختلاف شیعه و سنّى جانشینى رسول خدا(ص) است، که از همان لحظه هاى پایانى زندگى آن حضرت و در کنار بسترش آغاز شد،1 مسائل اختلافى دیگرى نیز میان پیروان این دو مذهب اسلامى وجود داشته است; از جمله آن ها ماجراى شورش برخى قبایل عرب علیه حکومت مدینه وخلافت ابوبکر است. این مسأله از موضوعات جنجال برانگیز در تاریخ اسلام است.
مقدسى مى نویسد: پس از مسأله امامت، نخستین اختلافى که میان مسلمانان رخ داد درباره جنگ با مانعان زکات بود. با آن که نظر ابوبکر این بود که باید با آن ها جنگید، اما مسلمانان با او مخالفت کردند و پس از مدتى، رأى او را پذیرفتند.2شهرستانى نیز ضمن برشمردن نخستین اختلاف ها میان مسلمانان، هفتمین اختلاف را درباره ماجراى ردّه و کشتن مانعان زکات مى داند.3
در این که در واپسین روزهاى زندگى پیامبر(ص) و کمى پس از رحلت آن حضرت، عده اى از دین اسلام برگشتند و مرتّد شدند و مدّعیان دروغین پیامبرى نیز از این فرصت بهره برده، عدّه زیادى را به ارتداد از دین کشاندند، تردیدى نیست و به ناچار، ابوبکر و دستگاه خلافت بایستى با آن ها به مقابله برمى خاست و برخاست. اما آنچه باید مورد توجه قرار گیرد آن است که عدّه زیادى از شورشیان، که توسط ابوبکر سرکوب و کشته شدند، مسلمان بودند و نه مرتد، بلکه انگیزه هایى غیردینى باعث مخالفت آن ها با حکومت مرکزى مدینه شده بود. این نوشتار تلاش نموده است تا صف مرتدان را از مخالفان حکومت قریش و نیز معترضان به دستاورد سقیفه و برخى جویندگان جانشین واقعى پیامبر(ص) جدا نموده، آن ها را از اتّهام «ارتداد» تبرئه کند. این کار با مطالعه دقیق منابع دسته اول تاریخ اسلام صورت گرفته و نگارنده با نفى تعمیم و گستردگى مبالغه آمیزى که برخى مورخان در این ماجرا به آن مبتلا شده اند و با تقسیم شورشیان به دسته هاى مختلف و پرداختن به انگیزه هاى هر کدام، به برخى شورشیانى که داراى اندیشه شیعى بوده اند دست یافته است. هرچنددستگاه خلافت وبه خصوص ابوبکر براى مواجهه با بحران خلافت به این مسأله دامن زد و مخالفان سیاسى خود را با برچسب «ارتداد» سرکوب نمود، اما مخالفت برخى از صحابه با این کار نشانگر واقعیتى است که قابل انکارنمى باشدوبرخى مواضع حضرت على(ع) نیز مؤیّد آن است.
پیشینه ردّه نگارى
در میان منابع تاریخ اسلام، کتاب هایى که در موضوع «ردّه» نوشته شده از جایگاه ویژه اى برخوردار مى باشد. تاریخ نویسان مسلمان کتاب هاى مستقلّى در این موضوع به یادگار گذاشته اند. فهرست این کتاب ها عبارت است از:
1. کتاب الردّه، محمدبن اسحاق(م 150 هـ); نام این کتاب را طبرى، بلاذرى و کلاعى بلنسى برده و مطالبى را از آن نقل کرده اند.4
2. کتاب الردّه و الفتوح، سیف بن عمر تمیمى (م 193 هـ); ابن ندیم از این کتاب با نام کتاب الفتوح الکبیر و الردّه یاد کرده است.5طبرى،یاقوت حموى، ابن عساکر و ابن حجر از این کتاب بهره برده اند.6
3. کتاب الردّه، محمد بن عمر واقدى (م 207 هـ);7
4. کتاب الردّه، اسحاق بن بشر بن محمد هاشمى (م 206 هـ);8
5. کتاب الردّه، ابوالحسن على بن محمد مدائنى (م 234 هـ);9
6. کتاب الردّه، وثیمة بن موسى بن الفرات الوشّاء (م 237 هـ);10
7. کتاب الردّه، ابومخنف لوط بن یحیى الازدى;11
8. کتاب الردّه، ابواسحاق اسماعیل بن عیسى العطار;12
9. کتاب الردّه، ابراهیم بن محمد بن سعید ثقفى (م 283 هـ)13
از میان نُه کتاب یاد شده، تنها کتاب الردّه واقدى بر جاى مانده است.14
10. الاکتفاء فى مغازى المصطفى و الثلاثة الخلفاء، ابوالربیع سلیمان بن موسى الکلاعى (م 634 هـ); بخش ردّه از این کتاب را، خورشید احمد فارق به نام «تاریخ الردّه» منتشر کرده و دکتر احمد غنیم نیز همین بخش را به اسم «الخلافة الراشدة و البطولة الخالدة فى حروب الردّه» چاپ و منتشر کرده است.15
11. کتاب مُسَیْلَمَة الکذّاب، هشام بن محمد بن سائب کلبى (م 204 هـ);16
12. کتاب المبتدا و المغازى و الوفاة و الردّة، ابان بن عثمان بن الاحمر، (م بعد از 140 هـ);17
پژوهش گران معاصر نیز در موضوع ردّه کتاب هاى ذیل را نگاشته اند:
13. نصوص الردّه فى تاریخ الطبرى، محمد حسن آل یاسین; وى از منظر انتقادى به گزارش هاى طبرى در موضوع ردّه پرداخته است.18
14. تاریخ الردّه، خورشید احمد فارق;19این کتاب اقتباس و تهذیب کتاب کلاعى بلنسى است که قبلاً بدان اشاره شد.
15. حروب الردّه و بناء الدّولة الاسلامیة، احمد سعید بن سلم;20
16. حروب الردّه، محمد احمد باشمیل;
17. حروب الردّه، زاهیة الدّجانى;
18. یوم الیمامة (حرب الردّه)، حلمى على شعبان;
19. حرکة الردّه، على العتوم;
20. الردّه فى ضوء مفهوم جدید، رجب عبدالحلیم;
21. ظاهرة الردّه فى المجتمع الاسلامى الاوّل;
22. حروب الردّه، الیاس شوفانى.
گستره مکانىانسانى ارتداد
بیش تر مورخان در گستره ارتداد در جزیرة العرب دچار مبالغه شده و با به کار بردن جمله «اِرْتَدّتْ العَرَبُ»21، این گونه وانمود کرده اند که به جز سه شهر مکّه، مدینه و طائف همه شهرها از دین اسلام برگشتند، در حالى که بسیارى از قبایل به اسلام وفادار ماندند و حتى در سرکوب مرتدان با مدینه هم کارى کردند. آنچه از مطالعه دقیق منابع به دست مى آید این است که منطقه جغرافیایى ارتداد گسترده بود، اما این گونه نبود که تمام قبایل ساکن در آن مناطق مرتد شده باشند. در این باره، یکى از محققان معاصر پژوهشى انجام داده و کتابى به نام الثابتون على الاسلام ایام فتنة الردّه منتشر نموده است.22
جنگ هاى ارتداد و بحران جانشینى
در واپسین ماه هاى حیات رسول خدا(ص) و پس از بازگشت از حجة الوداع و آشکار شدن بیمارى آن حضرت، چند نفر ادّعاى پیامبرى نمودند.23 ابن هشام تنها نام دو تن از آنان را (مسیلمه و اسود) برده، اما طبرى نام طلیحه را نیز آورده است.24 مسیلمه در نامه اى به پیامبر خدا(ص)، خود را صاحب نیمى از زمین و شریک در پیامبرى معرّفى کرد.25 طلیحه نیز پسر برادرش را نزد پیامبر(ص) فرستاده و او را به صلح دعوت نمود.26پیامبر(ص)درنخستین اقدام براى مبارزه با مدّعیان نبوّت، نماینده اى به یمن فرستادند و در نامه اى از یمنى ها خواستند تا با اسود به مبارزه برخیزند. یکى دو روز پیش از رحلت پیامبر(ص) اسود کشته شد. اما مسیلمه و طلیحه به شورش خود ادامه دادند.
با رحلت پیامبر(ص)، این شورش ها فزونى یافت; به گونه اى که مردم مدینه را نگران نمود. منافقان نیز، که تا آن زمان خود را پنهان ساخته بودند، نفاق خود را آشکار ساختند و یهود و نصارا هم به سرزنش مسلمانان پرداختند.27 قبایلى مانند اسد، غطفان، عبس و ذبیان در شمال، شمال شرقى و شرق مدینه نیز با اعزام نمایندگانى به مدینه، از خلیفه تقاضاى معافیت از پرداخت زکات نمودند و وقتى با مخالفت ابوبکر و جواب ردّ او روبه رو شدند، آماده حمله به مدینه گردیدند.28 عامل جرأت یافتن شورشیان علیه مدینه، علاوه بر فقدان پیامبر اکرم(ص)، بحرانى بود که در شهر مدینه و میان صفوف مسلمانان وجود داشت. شورشیان با آگاهى از اختلاف بر سر جانشینى حضرت محمد(ص)، فرصت را غنیمت شمردند و آماده حمله به مدینه شدند. اگر سران سقیفه اختلاف نمى کردند و بر اساس فرمان رسول خدا(ص) سپاه اسامه را بدون تأخیر اعزام مى کردند و خلافت را به کسى که سزاوار آن بود وا مى گذاردند، شورشیان به خود جرأت این همه عصیان و سرپیچى از دولت مرکزى را نمى دادند. حضرت زهرا(س)، دخت نبى گرامى(ص)، در سخنانى به این واقعیت اشاره کرده است، آن جا که مى فرماید:
«به خدا سوگند، اگر همگى از کسى که پیامبر(ص) زمام مرکبِ خلافت را به او سپرده بود پیروى مى کردند، آنان را به سوى سعادت رهنمون مى ساخت و این مرکب را آن چنان هدایت مى کرد که کوچک ترین آسیبى به کسى نرسد.»29
به طور قطع، اگر سران سقیفه خودسرانه عمل نمى کردند، شورشیان این همه جرى نمى شدند; زیرا یک بار در زمان پیامبر(ص)، با اعزام ضرار بن ازور به عنوان فرمانده بنى اسد و دستور سرکوب مرتدان، تمام نیروهاى طلیحه درهم کوبیده شد و اسود عنسى در همان زمان به دستور پیامبر(ص) به قتل رسید.30
اقدام شورشیان علیه دستگاه خلافت، فرصت خوبى براى ابوبکر ایجاد نمود که دیدگان را از بحران به وجود آمده در مدینه درباره جانشینى حضرت محمد(ص) به مشکل دیگرى معطوف کند; زیرا وى در حالى به خلافت رسید که دو گروه با او مخالف بودند: یکى طرف داران حضرت على(ع) و دیگرى طرف داران سعد بن عباده. ابوبکر مى دانست این مسأله هر آن، براى او ایجاد مشکل خواهد کرد. بنابراین، فوراً با آن برخوردى جدّى و قاطع نمود. قاطعیتى که ابوبکر در برابر مرتدان نشان داد، قطعاً بى ارتباط با بحران داخلى مدینه نبود. با این که از سیره او این گونه برمى آید که مردى صلح طلب و با عاطفه است، ولى دوسال خلافت وى از او چهره دیگرى نشان مى دهد; از یک سو، با شورشیان و متهمان به ارتداد، با قساوت تمام برخوردمى کند و ازسوى دیگر، جرایم خالد بن ولید علیه بنى یربوع ومالک بن نویره راتأییدمى نماید.31
یکى از محققان معاصر مى نویسد: ماجراى ردّه به طور مستقیم، در حلّ بحران خلافت، که در اواخر عمر پیامبر(ص) در حال شکل گیرى بود، نقش مهمى داشت; چرا که بیش تر گرایش هاى سیاسى را به یک خطر مشترک جلب نمود. این حرکت دو نتیجه مثبت به همراه داشت: یکى سیاسى و دیگرى نظامى; نتیجه سیاسى آن تسهیل بحران حکومت بود و نتیجه نظامى آن تجربه اى بود در جنگى با آن وسعت که منطقه حجاز تا آن روز به خود ندیده بود.32
پژوهش گر دیگرى نوشته است: هدف ابوبکر از جنگ هاى ردّه تنها بازگرداندن قبایل عرب به دین اسلام نبود، بلکه علاوه بر آن، هدفش تثبیت حکومت خود و بازگرداندن اطاعت آن ها از حکومت مرکزى مدینه بود.33 ویلفرد مادلونگ در تحلیلى از این ماجرا مى نویسد:
ابوبکر تقاضاى فورى خود را مبنى بر این که تمامى قبایل عرب، که از محمد(ص) پیروى مى کردند، باید زکات را به او بپردازند به عنوان یک وظیفه جانشین محمد(ص) توجیه کرد. ابوبکر با وجود موقعیت متزلزل خویش، بلافاصله در این باره، موضع سرسختانه اى اختیار کرد. عمر، ابوعبیده و سالم مولى ابوخدیفه از او تقاضا کردند که زکات آن سال را لغو کند و با قبایل وفادار به اسلام با مدارا رفتار نماید تا از حمایت آنان براى مبارزه با کسانى که اسلام را ترک کرده اند برخوردار بشود، ولى ابوبکر هرگونه مصالحه درباره زکات را ردّ کرد و آن را میزان وفادارى قبایل به اسلام قرار داد. او حتى پا را از حدّى که محمد(ص) تعیین کرده بود، فراتر گذاشت و تأکید کرد کسانى که زکات پرداخت نکنند باید آنان را مرتد شمرد و مانند کسانى که از دین برگشته اند یا هرگز دین را نپذیرفته اند با آنان جنگید ... بنابراین، ابوبکر به بهانه وظیفه اش در مقام خلافت، تغییراتى اساسى در خط مشى اسلام به وجود آورد... به همین دلیل، مسلمانان صلح جو، که به خلیفه زکات پرداخت نمى کردند، مرتدان واقعى و دیگر اعراب، که هنوز اسلام نیاورده بودند، همه در زمره مرتدان قرار گرفتند و مى بایست با آن ها جنگید تا همه در برابر اسلام و حکومت خلیفه قریش تسلیم گردند.34
اختلاف ابوبکر با صحابه
همان گونه که ذکر شد، قبایل اطراف مدینه با اعزام نمایندگانى نزد ابوبکر، از او درخواست معاف شدن از پرداخت زکات نمودند،35 اما خلیفه در همان برخورد نخست، به شورشیان اعلان جنگ نمود، با این که بیش تر صحابه پیامبر(ص) با نظر او مخالف بودند. آنان عمر را، که از مشاوران نزدیک خلیفه بود واسطه قرار دادند تا با اوصبحت کند و قبایلى را که به اعتراف خود نماز مى گزاردند و فقط خواهان عدم پرداخت زکات بودند معاف دارد، چرا که آن ها قریب العهد به اسلام بودند و هنوز با فرهنگ اسلامى خو نگرفته بودند.36
طبرى مى نویسد: برخى از اصحاب از ابوبکر خواستند که از جنگ بااین قبایل تازه مسلمان خوددارى کند و آن ها را از پرداخت زکات معاف دارد تا ایمان در دل هاى آن ها محکم گردد و در آینده، به اختیار خود، زکات بپردازند.37 عمر و دیگر صحابه پیامبر(ص) در مخالفت با جنگ با مانعان زکات به این روایت پیامبر(ص) استدلال مى کردند:
«اُمِرْتُ اَنْ اُقاتِلَ النّاسَ حَتى یَقُولُوا لا اِلهَ اِلّا اللَّه، فَاِذا قالُوها عَصَمُوا مِنّی دِماءَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ»;38 من فقط در دعوت به توحید مأمور به جنگ هستم. وقتى مردم توحید را به زبان قبول کردند، جان و مالشان مصون است. اما ابوبکر به روایت دیگرى استدلال مى کرد; او مى گفت: من خود از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: «اُمِرْتُ اَنْ اُقاتِلَ النّاسَ عَلى ثَلاثِ: شَهادَةُ اَنْ لااِلهَ اِلّا اللّه وَ اِقامُ الصَّلاةِ وَ ایتاءُ الزَکاةِ»;39 من در سه چیز مأمور به جنگ هستم: توحید، نماز و زکات. خلیفه اول با اصرار فراوان مى گفت: به خدا قسم، اگر عقالى40را که به پیامبر(ص) مى پرداختند از من دریغ دارند، با آن ها خواهم جنگید. و معتقد بود فرقى بین نماز و زکات نیست.41
نخستین رویارویى با شورشیان
پس از مخالفت خلیفه با درخواست معاف شدن قبایل از پرداخت زکات، نمایندگان آنان برگشتند و با بیان این که مردم مدینه اندکند، آن ها را براى حمله به آن شهر تشویق کردند.42 گویا پیش از آمدن فرستادگان این قبایل به مدینه، افرادى همچون عیینه بن حصن و اقرع بن حابس به همراه عده دیگرى از اشراف به مدینه آمده بودند و با اعلان خبر شورش اعراب و تصمیم آن ها در خوددارى از پرداخت زکات، از خلیفه خواسته بودند که مبلغى را به آن ها بدهد تا از ارتداد اعراب و حمله آنان به مدینه جلوگیرى کنند. مهاجران و انصار هم با پذیرش خواسته آن ها، از ابوبکر خواستند تا هنگام بازگشت سپاه اسامه، آن ها را با دادن مبلغى، به این کار راضى کند. اما ابوبکر گفت: ما در اسلام، به احدى رشوه نمى دهیم و با آنان خواهیم جنگید.43ابوبکردستورآمادگى مسلمانان مدینه براى جنگ با شورشیان را صادر نمود و تنى چند از مهاجران قریش را به نگهبانى در اطراف مدینه گماشت. مرتدان پس از سه روز به مدینه حمله کردند، ولى با استقامت مردم مدینه مواجه شدند و با شکست مجبور به فرار گردیدند.44 شکست خوردگان در مسیر بازگشت، به مسلمانان قبایل خود حمله کردند و به طرز فجیعى آنان را کشتند. آنان بیش تر از دو قبیله عبس و ذبیان بودند. ابوبکر قسم یاد کرد که بیش از مقدار کشته شدگان مسلمان از شورشیان خواهد کشت.45
با بازگشت سپاه اسامه، ابوبکر او را در شهر نهاد و خود با این که صحابه با رفتنش مخالف بودند، به طرف ذى القصه حرکت کرد و با چهار قبیله بنى مرّه، ثعلبه، عبس و ذبیان روبه رو گردید. با این که طلیحه عده اى از جمله برادرزاده اش، حبال، را به یارى شورشیان اعزام کرده بود. اما شورشیان شکست خوردند و حبال کشته شد و قبایل عبس و ذبیان به طلیحه پیوستند. این نخستین فتح مسلمانان در جنگ هاى ردّه بود که به «یوم ذى القصه» معروف است.46
پس از این ماجرا، ابوبکر یازده نفر را به عنوان فرماندهان جنگ هاى ردّه تعیین کرد که در رأس آن ها خالد بن ولید و عکرمة بن ابى جهل از قبیله بنى مخزوم بودند.47 او همچنین به پیشنهاد برخى از اصحاب، به چند تن از کارگزاران خود و شهرهاى دیگر نامه نوشت و از آنان یارى طلبید.48
ارتداد بحرینیان
منطقه بحرین با مسلمان شدن منذر بن ساوى، فرمان رواى آن دیار، اسلام را پذیرفت و پیامبر(ص) علاء بن حضرمى را به ولایت آن جا منصوب کردند.49 پس از رحلت پیامبر(ص) و مرگ منذر، بحرینیان از دین برگشتند، به جز طایفه «عبدالقیس» که دین خود را حفظ کردند. بکر بن وائل نیز بعداً با تحریک حطیم بن ضبیعه مرتد شدند.50 برخى مورّخان بدون تفکیک «عبدالقیس» از «بکر بن وائل» همه قبیله ربیعه را مرتد معرفى کرده اند.51 این دو طایفه با هم دشمنى دیرینه داشتند.
با رحلت پیامبر(ص) و درگذشت منذر، بکر بن وائل درصدد برآمدند که حکومت را به خاندان نعمان بن منذر، آخرین پادشاه حیره، برگردانند; زیرا آنان را از ابوبکر شایسته تر مى دانستند.52 با کمکى که شاه ایران به آنان نمود، جنگ میان «عبدالقیس»که به اسلام وفادار بودندو «بکر بن وائل» مرتد درگرفت و «عبدالقیس» در قلعه جواثا محاصره گردیدند.53 با اعزام نیرویى دو هزار نفره به فرمان دهى علاء بن حضرمى از مدینه به بحرین، این محاصره شکسته شد و نعمان بن منذر فرار کرد و دوباره اسلام در بحرین حاکم گردید.54
اندیشه شیعه در میان حضرموتیان
یکى از قبایل بزرگ حضرموت یمن «کنده» بود. اینان در سال دهم هجرى به ریاست اشعث بن قیس به مدینه آمدند و اسلام را پذیرفتند. پیامبر(ص) زیاد بن لبید را براى دریافت زکات بر آن ها گماردند.55 با شورش اسود غسى، برخى عشایر کنده از پرداخت زکات خوددارى کردند.56 پس از رحلت پیامبر(ص)، زیاد در حال فراخوانى مردم براى بیعت با ابوبکر، از سوى اشعث این گونه مورد خطاب قرار گرفت: «در صورتى ما دعوت تو را مى پذیریم که تمام مردم با ابوبکر بیعت کرده باشند».
از این سخنان چنین برمى آید که عده اى با حاکمیّت ابوبکر مخالف بودند. به هر روى، برخى با نظر اشعث مخالفت کردند و همین موجب شد که حضرموتیان به دو گروه تقسیم شوند و برخى تصمیم به امتناع از پرداخت زکات گرفتند.57 با اعلام دریافت زکات از سوى زیاد، مردم برخى با خشنودى و برخى با ناخشنودى، زکات اموال خود را تحویل مى دادند. روزى جوانى یکى از شتران مورد علاقه خود را به عنوان «زکات» تحویل داد، اما چندى بعد با توسّل به یکى از بزرگان کنده، به نام حارثه بن سراقه، از زیاد خواست که آن را پس دهد و شتر دیگرى بگیرد.58 حارثه تقاضاى جوان را به زیاد رساند، اما زیاد با ردّ درخواست وى، او را متّهم به کفر نمود.59 او وقتى سرسختى زیاد را دید، خود شتر را گرفت و به جوان برگرداند و به او گفت: اگر کسى با تو سخنى گفت، بینى او را با شمشیر بزن.
حارثه انگیزه خود را از مخالفت آشکار کرد و با صراحت گفت: ما در زمان حیات پیامبر(ص)، فرمانبر او بودیم. امروز نیز اگر مردى از اهل بیت او جانشینش گردد، از او فرمان خواهیم برد. اما ابن ابى قحافه (ابوبکر) بر عهده ما هیچ بیعت و طاعتى ندارد. او با سرودن اشعارى، نافرمانى خود و قبیله اش را به ابوبکر اعلام کرد:
اَطَعْنا رسولَ اللّهِ اذ کانَ وسطَنا فیا عجباً ممّن یُطیع ابابکر
و ما لبنى تیم بن مُرّة اِمرَةٌ علینا و لاتلکَ القبائلُ من الأسر
لِانَّ رسولَ اللّهِ اَوْجَبَ طاعةً و اولى بمااستولى علیهِم من الأمر60
حارثه بردوچیزتأکیدداشت:یکى شایسته نبودن بنى تیم براى فرمان روایى و دیگر این که خود پیامبر(ص) فرمان برى از فرد معیّن را واجب کرده است. زیاد با شنیدن این اشعار، با متهم نمودن آن ها به کفر و ارتداد، آنان را به جنگ دعوت کرد. تهدید زیادموجب خشم طوائف کنده گردید. تمام مخالفت کنده به دلیل دو چیز بود: یکى باج و رشوه انگاشتن زکات، و دیگرى کنارزدن اهل بیت(ص) و خلافت ابوبکر.
اشعث نیز با دعوت قبیله خود به وحدت کلمه، گفت: از دادن زکات خوددارى کنید; زیرا من مى دانم عرب از قبیله «بنى تیم» (ابوبکر) پیروى نخواهد کرد و بنى هاشم را رها نمى کند او در اشعارى گفت: اگر قریش آل محمد(ص) را کنار بگذارد و فرمان روایى را به ابوبکر بدهد، ما قبیله کنده از او به فرمان روایى شایسته تریم.61 زیاد با مشاهده این وضعیت، نزد قبیله بنى ذهل بن معاویه از قبایل کنده رفت و آن ها را به پیروى از ابوبکر دعوت نمود. یکى از بزرگان آن ها به نام حارث بن معاویه در جواب او گفت: تو ما را به سوى مردى (ابوبکر) دعوت مى کنى که هیچ عهدى بر ما یا شما ندارد. چرا شما اهل بیت پیامبر(ص) را کنار گذاشتید، درحالى که به خلافت سزاوارترند، در حالى که قرآن مى فرماید: «وَ اُولوا الْاَرحامِ بَعضُهم اولى ببعض فی کتابِ اللهِّ»62شماخلافت راازاهل بیت پیامبر(ص) دور نکردید، مگر به خاطر حسادتى که به آن ها داشتید. من نمى توانم باور کنم که پیامبر(ص) از دنیا برود و کسى را براى پیروى منصوب نکرده باشد. از پیش ما برو; زیرا تو به چیزى دعوت مى کنى که رضاى خدا در آن نیست. او در اشعارى، اعتقادات خود را به صراحت بیان کرد.
علاوه بر حارث، عرفجه بن عبدالله نیز سخنانى مشابه او بیان کرد و گفت: زیاد را بیرون کنید; زیرا صاحب او (ابوبکر) شایسته خلافت نیست و مهاجران و انصار به امور امّت از خود پیامبر(ص) آگاه تر نیستند. ابوبکر خلافت را به ستم تصاحب کرده; چون از نزدیکان پیامبر(ص) نیست و باید آن را رها کند.63
کندیان با مواضع روشن خود، زیاد را بیرون کردند و او به هر قبیله اى از قبایل کنده مى رسید، آنان را به پیروى از خلیفه دعوت مى کرد، اما همگان دعوت او را ردّ مى کردند. زیاد به مدینه آمد و به دستور ابوبکر، چهارهزار نفر براى جنگ اعزام شدند.64 برخى از شورشیان با شنیدن خبر اعزام نیرو از مدینه، پشیمان شدند و حاضر به پرداخت زکات گردیدند. امّا گروه دیگرى آماده جنگ شدند. اشعث در میان پشیمان شدگان و حارثه بن سراقه در میان مخالفان بود. گویا دشمنى دیرینه «کنده» یا «مذحج» چنین اقتضا مى کرد که آن ها با زیاد کنار بیایند; چون نمى توانستند در آنِ واحد در دو جبهه بجنگند.65 سپاه مدینه بسیارى از قبایل کنده را سرکوب کرد، به گونه اى که باعث خشم اشعث گردید و او وارد جنگ با زیاد نمود. در این جنگ، 300 نفر از سپاه مدینه کشته و بقیه محاصره شدند. با این که ابوبکر سعى کرد از اشعث دل جویى کند، اما مسأله پیچیده تر شد.66 برخى صحابه پیشنهاد کردند که یک سال آن ها را از پرداخت زکات معاف دارد، اما ابوبکر مخالفت کرد و گفت: مى خواهد على(ع) را به جنگ با آنان اعزام کند. این مسأله با مخالفت عمر روبه رو شد و در نهایت، عکرمه به همراه دو هزار نفر به کمک زیاد شتافت.67 با رسیدن سپاه عکرمه، جنگ سختى درگرفت و سرانجام، با امان خواستن اشعث و کشته شدن عدّه زیادى، جنگ پایان یافت. به دستور ابوبکر، اشعث را با احترام به مدینه آوردند و با این که عمر با استدلال به حدیث «من بدّل دینه فاقتلوه»68 معتقد به قتل او بود، ابوبکر او را بخشید و به او احسان نمود.69
در جستوجوى جانشین پیامبر(ص)
یکى از جنجالى ترین مباحث در ماجراى ردّه، خوددارى مالک بن نویره از پرداخت زکات و کشته شدنش به وسیله خالد بن ولید و هم بستر شدن وى با همسر اوست. او از طایفه «بنى یربوع» از قبیله «بنى تمیم» بود، در زمان پیامبر(ص) اسلام را پذیرفت و از سوى آن حضرت، مأمور دریافت زکات در قبیله خود شد.70 پس از شنیدن خبر رحلت پیامبر(ص)، او ضمن جلوگیرى از پرداخت زکات، مخالفت خود را با خلافت ابوبکر اعلام نمود.71 خالد با شنیدن خبر امتناع مالک از پرداخت زکات، قسم یاد کرد که او را خواهد کشت و سرش را در یک دیگ خواهد نهاد.72
خالد در سرزمین بطاح
پس از فراغت خالد از جنگ با طلیحه، به دستور ابوبکر به سوى بطاح سرزمین «بنى تمیم» حرکت کرد. با این که انصار حاضر در سپاه وى با این کار مخالف بودند، اما در نهایت، به خالد پیوستند و سپاه مدینه در سرزمین بطاح اردو زد.73 مالک بن نویره پس از تقسیم زکات میان قبیله خود، آن ها را از هرگونه اجتماع نهى نمود.74 به دستور خالد، منطقه شناسایى شد و مالک به هم راه همسر زیبایشام تمیمو گروهى از یاران دستگیر شدند و آنان را نزد خالد آوردند.75 فرمانده منصوب ابوبکر دستور داد گردن همه یاران مالک را زدند، در حالى که آن ها یک صدا مى گفتند: ما مسلمانیم و خلیفه از کشتن نمازگزاران نهى کرده است. خالد با تأیید سخن ابوبکر، نمازگزار بودن آن ها را انکار نمود. این عمل خالد اعتراض گروهى از جمله ابوقتاده انصارى را به همراه داشت. او گواهى داد که هنگام دست گیرى، آنان سلاح خود را به زمین نهاده بودند و به هم راه ما نماز گزاردند.76 وقتى خالد با گواهى ابوقتاده بر نمازگزار بودن آن ها روبه رو شد، بهانه خود را عوض کرد و گفت: اگرچه آن ها با شما نمازگزاردند، اما از دادن زکات خوددارى کرده و کشتن آن ها واجب بود. در این حال، یکى از اسیران در شعرى گفت:
حَرُمَتْ علیه دِماءُنا بِصَلاتِنا واللّهُ یَعْلَمُ اَنَّنا لم نکفر
با این وجود، خالد به این سخنان و اعتراض ها اعتنایى نکرد و دستور داد او را گردن زدند و به همین دلیل، ابوقتاده عهد کرد که در هیچ جنگى به همراه خالد شرکت نکند.77 برخى این عهد را پس از کشته شدن مالک مى دانند.78 خود مالک هم وقتى دید خالد تصمیم دارد او را به قتل برساند، گفت: آیا مى خواهى مرا به قتل برسانى، در حالى که مسلمانم و به سوى قبله نماز مى خوانم؟ اما خالد باز قسم یاد کرد که او را خواهد کشت.79 گفت وگوى مالک با خالد در حالى صورت مى گرفت که همسر او نیز حضور داشت و وقتى اصرار زیاد خالد را در کشتن او دید، به انگیزه اصلى خالد اشاره کرد و گفت:
«یا خالدُ، بِهذا تَقْتُلُنى؟»80
ابوزهیر سعدى به این واقعیت که خالد از قبل، دل بسته همسر زیباى مالک بود، اشاره دارد:
عدا خالدٌ بغیاً علیه لِعرسه و کانَ له فیها هوى قبلَ ذلکَ81
مالک در آخرین تلاش براى رهایى از چنگ خالد، پیشنهاد کرد که او را نزد ابوبکر بفرستد تا خود خلیفه درباره وى حکم کند. با این که عبدالله بن عمر و ابوقتاده نیز از خالد خواستند که با پیشنهاد مالک موافقت کند، اما او دستور قتل وى را صادرکرد وبلافاصله با همسرش هم بستر شد. این در حالى بود که خالد افرادى همچون عیینه بن حصن و قرَّة بن سلمه را که در سپاه طلیحه بودند و عدّه زیادى از مسلمانان را کشته بودند، نزد ابوبکر فرستاد و او نیز آن ها را عفو نمود.82
بازتاب قتل مالک
قتل مالک اعتراض و تقبیح بسیارى از صحابه را در پى داشت. علاوه بر ابوقتاده و عبدالله بن عمر، که در محل حادثه اعتراض کردند و سپس در نامه اى به ابوبکر از خالد شکایت نمودند، میان ابوبکر و عمر نیز در این موضوع اختلاف نظر بود. در حالى که ابوبکر از خالد دفاع مى کرد، عمر مى گفت:
او دو جنایت مرتکب شد و مستحق رجم و قصاص است: مسلمانى را کشته و با همسرش هم بستر شده است.83 این کار خالد بازتابى منفى در میان بیش تر صحابه داشت و تنها ابوبکر کار او را بااجتهاد وخطاتوجیه مى کرد و گاهى مى گفت:
خالد شمشیر خداست و شمشیرى که علیه مشرکان از غلاف بیرون کشیده شده، من در غلاف نمى کنم.84 اماحکم این مسأله در میان مسلمانان روشن بود و نیازى به اجتهاد نداشت تا در آن اشتباهرخ دهد.
دلایل مسلمان بودن مالک
با این که برخى نویسندگان متعصب اهل سنّت سعى در مرتد معرفى کردن مالک دارند،85اما قراین و شواهد تاریخى نشان مى دهد که مالک مسلمان بود و از اسلام برنگشت. این شواهد بدین قرار است:
1) اقرار مالک و یارانش بر اسلام و گزاردن نماز;86
2) گواهى جمعى از صحابه بر مسلمان بودن مالک;87
3)پرداخت دیه مالک ازسوى ابوبکر;88 اگر مالک به جرم ارتداد کشته شده بود، پرداخت دیه مرتد چه معنایى دارد؟
4)تقاضاى قصاص خالدازسوى عمر;89 ابن اثیر نیز به سه دلیل از دلایل نامبرده اعتقاد دارد که مالک مرتد نبوده است.90
5) دستور ابوبکر به جدایى خالد از همسر مالک;91 اگر مالک مرتدّ بود و ازدواج خالد صحیح، چرا خلیفه دستور جدا شدن آن ها را صادر مى کند. این در حالى است که عمر نیز این ازدواج را زنا مى دانست وخواهان سنگسارشدن خالدبود.92
6) توجیه واهى اجتهاد و خطا;93 اگر مالک مرتد بود و سزاوار کشتن، دیگر خطاى در اجتهاد معنا نداشت.
7) در هیچ روایت تاریخى نداریم که مورّخان به رفتار ایمانى مالک طعنى، حتى از باب تشکیک، وارد کرده باشند.94 ذهبى به نقل از ابن اثیر مى نویسد: هیچ گونه ارتدادى از مالک ظاهر نگردید.95
ابن عبدالبرّ هم مى نویسد: در کشته شدن مالک در حال اسلام یا ارتداد، اختلاف نظر است و به نظر من، خالد او را اشتباهاً کشته است.96
8) مالک با سلاح در برابر سپاه مدینه نایستاد و یارانش را نیز از اجتماع نهى نمود.97
همه این شواهد حاکى از آن است که مالک در پرداخت زکات به ابوبکر دو دل و متحیّر بود، نه این که از اسلام برگشته و منکر اصل زکات باشد.98
بنابراین، هیچ دلیلى بر ارتداد ابن نویره وجود ندارد و خلیفه جز براى از میان بردن مخالفان و تثبیت حکومت متزلزل خود، هدف دیگرى از کشتن مخالفان نداشت. عمل تناقض آمیز ابوبکر در عفو افرادى که در ریختن خون صدها مسلمان شریک بودند مانند اشعث بن قیس، عیینه بن حصن و قرّة بن هبیره با کشتن بى رحمانه مالک بن نویره، که هیچ جرمى جز مخالفت در پرداخت زکات به خلیفه نداشت، قابل توجیه نیست. تنها جرم مالک این بود که خلافت ابوبکر را مشروع نمى دانست.99
گونه هاى ارتداد
از بررسى دقیق متون و منابع تاریخى، که درباره ماجراى «ردّه» سخن گفته اند، چنین برمى آید که شورشیان علیه خلافت مدینه داراى فکر و انگیزه واحدى نبودند و از این نظر، ناهم گونند. هر چند نقاط اشتراکى نیز در آن ها وجود دارد، اما این ناهم گونى نشان دهنده این مطلب است که شورشیان همه مرتد نبودند، بلکه این دستگاه خلافت بود که براى تحکیم پایه حکومت خود، بر همه برچسب «ارتداد» زد و این را بهانه کشتار آنان قرار داد. نخستین شاهد بر چندگونه بودن متهمان به ارتداد، گفتار خود ابوبکر است که مى گوید: «فَمِنْهُمْ مَنْ اِرْتَدَّ و ادّعى النبوّةَ و مِنْهُمْ مَنْ اِرْتَدَّ و مَنَعَ الزَکاةَ.» همو در سخنان دیگرى خطاب به عمر مى گوید: «وَ اَمَّا مَنْ اِرْتَدَّتْ مِنْ هؤلاء الْعَرَبِ، فَمِنْهُمْ مَنْ لایُصَلّى وَ قَدْ کَفَرَ بالصَّلاةِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یُصَلّی وَ قَدْ مَنَعَ الزّکاةَ.»100
یعقوبى نیز آنان را به دو گروه کلّى تقسیم کرده، مى گوید: «وَ تَجَرَّدَ ابوبکر لِقتالِ مَنْ اِرْتَدَّ ... ثُمَّ وَجَّهَ لِقِتالِ مَنْ مَنَعَ الزَّکاة.»101 مقدسى نیز مرتدان را به سه دسته تقسیم کرده است: اول. دسته اى که از دادن زکات خوددارى کردند; دوم. آنان که منکرزکات بودند;سوم. گروهى که کفر خود را پنهان داشتند و با مسلمانان دشمن ورزیدند.102
ابن کثیر مى نویسد: برخى به نماز اعتراف نمودند و از پرداخت زکات خوددارى مى کردند و برخى دیگر از پرداخت زکات به شخص خلیفه ابا داشتند و گروهى با استدلال به آیه «خُذْ مِنْ اَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ و تُزَکّیهِمْ بِها وَصَلِّ عَلَیْهِمْ اِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ»103مى گفتند: ما زکات را جز به کسى که نماز او براى ما سَکَن باشد، نمى دهیم.104
نَوَوى در شرح صحیح مسلم با تقسیم شورشیان به دو گروه مرتد و غیرمرتّد، مى نویسد: گروه دوم کسانى بودند که بین نماز و زکات فرق قایل شدند و از پرداخت زکات خوددارى کردند. اینان اهل بغى هستند.105
مورّخان معاصر هم به این چندگونگى اعتراف دارند. یکى از آنان مى نویسد: منابع تاریخى مى گویند: عرب پس از پیامبر(ص) مرتد شدند و بیش تر آن ها این گونه برداشت کرده اند که عرب از اسلام به بت پرستى بازگشتند، در حالى که از بررسى منابع این چنین به دست مى آید که این ارتداد در درجه اول، قیام علیه حکومت مرکزى مدینه و نظام اقتصادى آن بوده است. هیچ نصّى نمى گوید قبیله اى به خدا کافر شد یا نماز و زکات را ترک کرد.
وى سپس با پرداختن به انگیزه هاى ردّه، شورشیان رابه چهارگروه تقسیم کرده است.106
نویسنده دیگرى با تقسیم آنان به دو گروه، مى گوید: دسته دوم قبایلى از مسلمانان بودند که از بیعت با ابوبکر براى خلافت خشنود نبودند و به همین دلیل، از پرداخت زکات امتناع مى کردند.107
متشرق ایتالیایى، لیون کاتیانى در تاریخ الاسلام، قبایل عرب را در رابطه با ارتداد به پنج دسته تقسیم کرده است.108 عده زیادى از نویسندگان معاصر عرب معتقدند: در ماجراى ردّه، گروهى مسلمان ماندند و فقط از پرداخت زکات امتناع کردند. در جنگ با این گروه، برخى از صحابه با ابوبکر اختلاف نظر داشتند.109
خورشید احمد فارق نیز با تقسیم مرتدان به چهارگروه مى نویسد: گروه چهارم کسانى بودند که مى گفتند: ما به خدا و پیامبر(ص) ایمان داریم و نماز مى گزاریم، ولى زکات نمى دهیم. ابوبکر با همه این چهارگروه یکسان عمل کرد، در حالى که عمر، ابوعبیده و سالم مولى ابوحذیفه با جنگ باآنان مخالف بودند.110احمدبن ذینى ذحلان نیز همین تقسیم بندى چهارگانه راذکر کرده است.111
دکتر حسن ابراهیم حسن مى نویسد: حقیقت این است که عرب هایى که ابوبکر با آن ها جنگید و عنوان «ارتداد» به آنان داد، به اسلام کافر نشده و آن را انکار نکرده بودند، بلکه آنان دو گروه بودند: گروه اول کسانى بودند که از دادن زکات سرباز زده بودند و گمان داشتند آن باجى است که به پیغمبر(ص) مى داده اند و پس از وفات آن حضرت، مى توانند از پرداخت آن به خلیفه دریغ کنند. درباره جنگ با این گروه عمر با ابوبکر معارضه کرد.112نتیجه این که مسلّماً عدّه اى مرتّد شده و با انگیزه هاى خطرناکى، مدینه را تهدید مى کردند و چاره اى جز سرکوب آن ها نبود. اما گروه زیادى از آن ها مرتد نبودند و انگیزه هاى سیاسىو اقتصادى داشتند. متأسفانه خلیفه اول با همه به خشونت رفتار کرد و همه را متهم به ارتدادنمود.او مى توانست با دوراندیشى با دسته دوم برخورد کند و ماجرا را به شکل دیگرى حل کند تا جان و مال و ناموس مسلمانان از تعرّض مصون بماند.
عوامل و انگیزه هاى ارتداد
با پرداختن به گونه هاى ارتداد، تا حدى انگیزه هاى شورشیان روشن گردید. در مجموع عوامل و انگیزه هاى ارتداد را مى توان در موارد ذیل خلاصه کرد:
1) وفات پیامبر(ص)و خلأ رهبرى مقتدر;
2) تعصّب هاى قبیله اى;
3) انگیزه هاى اقتصادى و باج انگاشتن زکات;
4) انگیزه هاى سیاسى در اعتراض به دستاورد سقیفه و حاکمیت قریش;
5) تحریکات داخلى و خارجى دشمنان اسلام.
-
پى نوشت ها
1ـ محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلیمه، 1410 ق.، ص 187188
2ـ مطهر بن على المقدسى، البدء و التاریخ، مکتبة الثقافة الدینیة، جزء 5، ج 2، ص 123
3ـ محمد بن عبدالکریم شهرستانى، الملل و النحل، تحقیق امیر على مهنّا، چاپ چهارم، بیروت، دارالمعرفة، 1415 ق.، ج 1، ص 33
4ـ محمد بن عمر الواقدى، کتاب الردّه، تحقیق دکتر یحیى الجبورى، بیروت دارالغرب الاسلامى، 1410 ق.، ص 18
5ـ ابن الندیم (اسحاق بن محمد)، الفهرست، بیروت، دارالمعرفة، ص 137
6 و 7ـ فؤاد سزگین، تاریخ التّراث العربى، معرّب فهمى حجازى، چاپ دوم، قم، مکتبة آیة الله المرعشى، ج 1، جزء دوم، 1412 ق.، ص 134 / ص 102 / آقابزرگ تهرانى، الذریعه، چاپ دوم، بیروت، دارالاضواء، 1403 ق.، ج 10، ص 238
8 و 9-ابن ندیم، پیشین، ص 137 / ص 149
10ـ فؤاد سزگین، پیشین، ص 143
11 و 12ـ ابن ندیم، پیشین، ص 136 آقا بزرگ، پیشین، ج 10، ص 237238 / ص 159
13ـ آقابزرگ، پیشین، ص 237
14ـ واقدى، پیشین، ص 18
15ـ فؤاد سزگین، پیشین، ص 74 و 97 و 152
16ـ ابن ندیم، پیشین، ص 142 / آقابزرگ، پیشین، ج 1، ص 350 و ج 10، ص 238
17ـ آقا بزرگ، پیشین، ج 19، ص 47
18ـ محمدحسن آل یاسین، نصوص الردّه فى تاریخ الطبرى، الطبقه الثالثه، بیروت، دارمکتبة الحیاة، 1397 ق.
19ـ ر. ک. به: خورشید احمد فارق، تاریخ الردّه، الطبقه الثانیة، قاهره، دارالکتاب الاسلامى
20ـ سعید بن سلم احمد، حروب الردّه، دارالمنار، 1415 ق.
21ـ واقدى، پیشین، ص 48 / اسماعیل ابن کثیر، البدایة و النهایه، بیروت، دارالفکر، 1398 ق.، ج 6، ص 312 / محمد بن جریر الطبرى، تاریخ الرسل و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، الطبعة الثانیة، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1378 ق.، ج 3، ص 242
22ـ مهدى رزق الله احمد، الثابتون على الاسلام ایّام فتنة الردّه، ریاض، دارطیبة، 1417 ق.، ص 32
23ـ طبرى، پیشین، ج 3، ص 146
24ـ عبدالملک ابن هشام، السیرة النبویة، تحقیق مصطفى السّقا و غیره، بیروت، دارالمعرفة، ج 3 و 4، ص 577600 / طبرى، پیشین، ج 3، ص 146147 و 184185
25ـ ابن هشام، پیشین، ص 600
26ـ طبرى، پیشین، ج 3، ص 186
27ـ واقدى، پیشین، ص 2829
28ـ خورشید احمد فارق، پیشین، ص 5
29ـ ابن طیفور (احمد بن ابى طاهر)، بلاغات النساء،قم، منشورات الشریف الرضى، ص 32 33
30ـ ابن اثیر (عزالدین)، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، 1358 ق.، ج 2، ص 18 22
31ـ هادى العلوى، فصول من تاریخ الاسلام السیاسى،نیقوسیا،قبرص،مرکزالابحاث و الدراسات الاشتراکیه فى العالم العربى،1995م،ص62
32ـ ابراهیم بیضون، الحجاز و الدولة الاسلامیة، بیروت، دارالنهضة العربیة، 1416 ق.، ص 144
33ـ ابراهیم لبید، عصر النبوة و الخلافة الراشده، بغداد، وزارة التعلیم العالى و البحث العلمى، جامعة بغداد، ص 265
34ـ ویلفرد مادلونگ، جانشینى حضرت محمّد9، ترجمه احمد نمایى و دیگران، مشهد، آستان قدس رضوى، بنیاد پژوهش هاى اسلامى، 1377، ص 7174
35ـ واقدى، پیشین، ص 2829
36ـ ابن قتیبه الدینورى (عبدالله بن مسلم)، الامامة و السیاسة، تحقیق على شیرى، قم، منشورات الشریف الرضى، 1413 ق. ج 1، ص 34
37ـ طبرى، پیشین، ج 3، ص 225
38ـ واقدى، پیشین، ص 51 / ابن قتیبه دینورى، پیشین، ج 1، ص 34
39ـ ابن قتیبه، پیشین، ص 35
40ـ «عقال» به زکات سالانه گویند و نیز ریسمانى که شتر را هنگام دادن زکات، به آن بندند. گاهى نیز به معناى مبلغ اندکى است که یک «عقال» (پاى بند شتر) مى ارزد. بعضى مى گویند: اگر عین شتران زکات را بستانند «عقال» و اگر بهاى آن را بستانند «نقد» گویند. گاهى هم «عقال» براى بیان حداقل به کار مى رود. ر. ک. به: احمد العلى، حجاز در صدراسلام،ترجمه عبدالمحمدآیتى،ص 280
41ـ واقدى، پیشین، ص 45
42ـ خورشید احمد فارق، پیشین، ص 5 / ابن کثیر، پیشین، ج 6، ص 311
43 و 44ـ واقدى، پیشین، ابن کثیر، پیشین
45ـ خورشید احمد، پیشین، ص 6
46ـ محمدابوالفضل ابراهیم،ایّام العرب فى الاسلام، الطبقه الثالثة،بیروت،دارالجیل، 1408 ق.، ص 141
47ـ طبرى، پیشین، ص 248249 / ابن اثیر، پیشین، ج 2، ص 24 / ابن خلدون (عبدالرحمن بن محمد)، تاریخ ابن خلدون، الطبقه الثانیة، بیروت، دارالکفر، 1408 ق.، ج 2، ص 494 ـ 495
48ـ واقدى، پیشین، ص 5463
49ـ بلاذرى، فتوح البلدان، بیروت، دارمکتبة الهلالى، ص 8588
50ـ طبرى، پیشین، ج 3، ص 301302 / احمد بن اعثم الکوفى، الفتوح، تحقیق على شیرى، الطبقه الاولى،بیروت،دارالاضواء، 1411 ق.، ج 1، ص 37
51ـ ابن سعد، پیشین، ج 4، ص 267
52ـ واقدى، پیشین / ابن اعثم، پیشین / ابن اثیر، پیشین
53ـ واقدى، پیشین، ص 147153 / ابن اعثم، پیشین،ج1، ص 3839 / بلاذرى، پیشین، ص 90
54ـ طبرى، پیشین، ج 3، ص 302 و 311
55ـ ابن سعد، پیشین، ج 1، ص 248 و ج 6، ص 99 / ابن اثیر، پیشین، ج 2، ص 298 / احمد بن یحیى البلاذرى، انساب الاشراف، تحقیق محمد حمیدالله،مصر،دارالمعارف،ج 1، ص 245 و 529
56ـ ابن اثیر، پیشین، ج 2، ص 379
57ـ واقدى، پیشین، ص 167169 / ابن اعثم، پیشین، ص 45 / بلاذرى،فتوح البلدان، ص 106
58ـ واقدى، پیشین، ص 169170
59ـ طبرى، پیشین، ج 3، ص 332
60ـ واقدى، پیشین، ص 170 / ابن اعثم، ص 46 / فتوح البلدان، ص 107
61ـ واقدى، پیشین، ص 171176 / ابن اعثم، پیشین، ج 1، ص 4748
62ـ انفال: 75
63ـ واقدى، پیشین
64ـ واقدى، پیشین، ص 178179 / ابن اعثم، پیشین، ص 49
65ـ واقدى، پیشین، ص 179182 / ابن اعثم، پیشین، ص 5051
66ـ واقدى، پیشین، ص184ـ191 / ابن اعثم، پیشین، ص 5153
67ـ واقدى، پیشین، ص 196198 / ابن اعثم، پیشین، ص 5657
68ـ محمد بن اسماعیل البخارى، صحیح البخارى، بیروت، دارالفکر، 1414 ق.، ج 4، حدیث 3017، ص 27 / احمد بن شعیب النسائى، سنن النسائى، بشرح السیّوطى، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1416 ق.، ج 7، ص 7273
69ـ واقدى، پیشین، ص 201213 / ابن اعثم، پیشین، ج 1، ص 6068
70ـ ابن اثیر (عزالدین)، اسد الغابة فى معرفة الصحابه، بیروت، دارالفکر، 1409 ق.، ج 5، ص 52 / ابن حجر العسقلانى، الاصابة فى تمییز الصحابة، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت، دارالجیل، 1412 ق.، ج 5، ص 755 / اسماعیل بن على ابوالفداء، المختصر فى اخبار البشر، تحقیق محمود ایّوب، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1417 ق.،ج1، ص157 / بلاذرى،فتوح البلدان،ص103
71ـ واقدى، پیشین، ص 104105 / ابن عثم، پیشین، ج 1، ص 19
72ـ واقدى، پیشین / خورشید احمد فارق، پیشین، ص 53
73ـ واقدى، پیشین، ص 103104 / ابن اعثم، پیشین، ج1،ص19/ابن کثیر، پیشین، ج 6، ص 322
74 و 75ـ طبرى، پیشین، ج 3، ص 277
76ـ واقدى، پیشین، ص 106 / ابن اعثم، پیشین، ج 1، ص 1920 / خلیفه ابن خیاط، تاریخ خلیفه بن خیاط، تحقیق مصطفى نجیب فواز و غیره، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ق.، ص 53
77ـ واقدى، پیشین / ابن اعثم، پیشین
78ـ طبرى، پیشین، ص 280
79ـ احمد بن ابى یعقوب یعقوبى، التاریخ یعقوبى، قم،منشورات الشریف الرحمن،1414ق.،ج2،ص131
80ـ ابوالفداء، پیشین، ج 1، ص 221 / واقدى، پیشین / ابن اعثم، پیشین
81ـ واقدى، پیشین، ص 107 / ابوالفداء، پیشین، عبدالحسین احمد الامینى، الغدیر، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ج 7، ص 160
82ـ واقدى، پیشین، ص 9496 / این اعثم، پیشین، ج 1، ص 1518 / فتوح البلدان، ص 101
83ـ طبرى، پیشین، ج 3، ص 280 / خلیفه بن خیاط، پیشین، ص 53 / ابن کثیر، پیشین، ج 6، ص 322 / ابوالفداء، پیشین، ج 1، ص 222 / اسدالغابه، ج 4، ص 277
84ـ ابن عماد الحنبلى، شذرات الذهب، تحقیق عبدالقادر الارناؤوط و غیره، بیروت، دار ابن کثیر، 1410 ق.، ج 1، ص 135
85ـ جون باجوت جلوب، الفتوحات العربیة الکبرى، تعریب و تعلیق خیرى حمّاد، قاهره، دارالقومیة، ص 171 / عبدالحمید حسین السّامرائى، القائد الخالد خالد بن الولید، بغداد، دارالمعرفة، 1374 ق.، ص 114
86ـ واقدى، پیشین، ص 107 / طبرى، پیشین، ج 3،ص279/خورشید احمد فارق، پیشین، ص 51
87ـ طبرى، پیشین، ص 278280 / یعقوبى، پیشین، ج 2، ص 131132
88ـ خلیفه بن خیاط، پیشین، ص 53،
89ـ طبرى،پیشین/ابوالفداء، پیشین، ج 1، ص 158
90ـ اسدالغابه، پیشین، ج 4، ص 277
91ـ ابن حجر،الاصابه، ج2، ص218وج5،ص 560
92ـ ابوالفداء، پیشین، ج 1، ص 158
93ـ طبرى، پیشین، ج 3، ص 278
94ـ ابراهیم، بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فى القرن الاوّل، دارالنهضة، 1979 م.، ص 2829
95ـ شمس الدین الذهبى، تاریخ اسلام، تحقیق عبدالسّلام ترمزى، بیروت، دارالکتاب العربى، 1407 ق.، ج 3، ص 36
96ـ ابن عبدالبر، الاستیعاب فى اسماء الاصحاب، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت، دارالجیل، 1412 ق.، ج 3، ص 1362
97ـ واقدى، پیشین، ص 106
98ـ طبرى، پیشین، ج 3، ص 276
99ـ مادولونگ، پیشین، ص 7576
100ـ واقدى، پیشین، ص 48 و 51
101ـ یعقوبى، پیشین، ج 2، ص 131132
102ـ مقدسى، پیشین، ج 5، ص 151
103ـ توبه: 103
104ـ ابن کثیر، پیشین، ج 6، ص 343
105ـ مسلم بن الحجاج النیشابورى القشیرى،صحیح مسلم، بشرح النووى، بیروت، داراافکر، ص 200
106ـ عمر فرّوخ، تاریخ صدر الاسلام و الدولة الامویة، الطبعة الثالثه، بیروت، دارالعلم للملایین، 1976 م.، ص 9495
107ـ صائب عبدالحمید، تاریخ الاسلام الثقافى و السیاسى،بیروت،الغدیر، 1417 ق.، ص 337
108ـ عمر ابوالنصر، مع الجیش العربى فى صدر الاسلام، بیروت، مکتب عمر ابوالنصر، 1969 م.، ص30ـ31/ابوغزاله محمدعبدالحلیم، الانتصارات العربیة العظمى فى صدر الاسلام، مطبوعات الشعب، 1403 ق.، ص 113 به نقل از: کایتانى
109ـ محمد نصر مهنّا، الفتوحات الاسلامیة و العلاقات السیاسیة فى آسیا، الاسکندریه، منشأة المعارف، 1990 م.، ص 2829
110ـ خورشید احمد فارق، پیشین، ص 3
111ـ احمذ ذینى دحلان، الفتوحات الاسلامیه بعد مضى الفتوحات النبویة، قاهره، مؤسسه الجلى، 1378 ق.، ج 1، ص 5
112ـ حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ نهم، تهران، جاویدان، 1376، ج 1، ص 236237