معرفت، سال دهم، شماره نهم، پیاپی 48، آذر 1380، صفحات 86-

    عـقل در قـرآن

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    محمدعلی مبینی شورکی / *استادیار - پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    عـقل در قـرآن

    محمدعلى مبینى

     

    چکیده

    «عقل» در قرآن کریم، فقط به صورت فعلى استعمال شده، و مراد از آن نوعى فهم خاص است که به ظواهر اکتفا نمى کند و حقیقت معنا را درمى یابد. از دیدگاه قرآن کریم، براى رسیدن به چنین فهمى، نباید تنها به فعالیت هاى ذهنى بسنده کرد، بلکه لازم است در جهت سلامت فطرت و تزکیه روح نیز کوشید. عقل از دیدگاه قرآن، بى نیاز کننده از وحى نیست، بلکه شیوه اى براى فهم حقیقت وحى نیز هست. البته کسانى که از چنین توانى برخوردار نباشند، اگر به ظواهر وحى نیز ملتزم شوند، اهل نجات خواهند بود.

    مقدمه

    انسان ها معمولاً هرگونه کمال و پیشرفت خود را مرهون عقل خود مى دانند. عقل مایه تمایز انسان از سایر موجودات مادى به شمار مى رود. هرگونه سخن، اعتقاد و یا رفتارى که بر خلاف عقل باشد، نکوهیده مى شود و از گفتار و رفتار عقلانى، غالباً ستایش مى شود. بى شک، تعامل عقل هاى بشرى در طول تاریخ، پیامدهاى بزرگى در پى داشته است. میراث عظیم علمى و فرهنگى بشر حاصل این عقل خدادادى است. بر پایه همین عقل است که مباحث و گفتوگوى بى شمارى میان اندیشمندان درگرفته است. نکته جالب آن که از جمله این مباحث، مباحثى است که خود این پدیده را موضوع کاوش خود قرار مى دهند. متفکران با اتکا بر توان عقلى خود، به بررسى مسأله «عقل» پرداخته اند و جوانب گوناگون آن را مورد ملاحظه قرار داده اند; گاه از ماهیت عقل سخن رانده اند و گاه ارتباط آن را با سایر پدیده هاى انسانى ملاحظه نموده اند.

    شاید یکى از مهم ترین دغدغه هاى دینى و انسانى اندیشمندان، به ویژه فیلسوفان و متکلمان، این باشد که رابطه میان عقل و ایمان را روشن سازند.

    این دغدغه سابقه اى دیرینه دارد و در طول تاریخ دینى و فلسفى بشر، نگرش هایى گوناگون در باب عقل و ایمان ابراز شده است. گاه عقل را به عرش رسانده اند و گاه به فرش; برخى به شدت از عقل ابراز انزجار نموده و آن را دشمن سرسخت ایمان قلمداد کرده اند و برخى دیگر تنها ایمان مبتنى بر عقل را ایمانى اصیل و واقعى دانسته اند.

    رابطه عقل و ایمان را مى توان از منظرهاى گوناگون مورد توجه قرار داد. اما شاید بتوان تمام مباحث انجام گرفته در این زمینه را در دو دسته مباحث برون دینى و مباحث درون دینى جاى داد. حال اگر بخواهیم به عنوان مبحثى درون دینى این مسأله را از دیدگاه اسلامى بکاویم، مسلماً قرآن کریم از مهم ترین منابع این تحقیق به شمار مى آید. اما تحقیق در این کتاب وحیانى کارى آسان نیست. براى یافتن دیدگاه قرآن درباره عقل و ایمان، ابتدا لازم است تعریف قرآن را از این دو مقوله دریابیم. اگر بخواهیم در این باره به جامع نگرى لازم برسیم، باید در وهله اول، انواع ادراکاتى را که در قرآن کریم به آن ها اشاره شده است جستوجو نماییم و مفهوم قرآنى هر کدام را با توجه به قراین موجود دریابیم، سپس آن ها را با یکدیگر مقایسه نموده، روابط میان آن ها را کشف کنیم. مرحوم علّامه طباطبائى الفاظى را که در قرآن کریم بر انواع ادراکات دلالت دارند، جمع آورى کرده است: «والالفاظُ المستعملةُ فِى القرآنِ الکریمِ فی انواعِ الادراکِ کثیرةٌ رُبما بلغتِ العشرینَ کالظَّنِّ و الحسبانِ والشُّعورِ و الذّکرِ و العرفانِ والفهمِ و الفقهِ و الذّرایةِ و الیقینِ والفکر و الرّأىِ و الزَّعمِ و الحفظِ و الحکمةِ و الخبرةِ و الشّهادةِ و العقلِ و یَلحقُ بها مثلُ القولِ و الفتوى و البصیرةِ و نحو ذلکَ.»1 اما مى توان برخى الفاظ دیگر همانند سمع، اطمینان و حتى ایمان را نیز به این فهرست اضافه کرد.

    قدم دیگر آن است که برخوردهاى عملى قرآن را در حوزه معرفت جستوجو کنیم; مثلاً، در نحوه استدلالات قرآنى و یا شیوه پاسخ هاى قرآن به مخالفان تحقیق نماییم. این گونه تحقیقات گرچه نیازمند وقت بسیار و تلاشى همه جانبه است، اما به همان اندازه هم ضرورت و اهمیت دارد. در واقع، بررسى دیدگاه قرآن در مسأله عقل و ایمان بدون پژوهش در «معرفت شناسى قرآن» کارى ناقص خواهد بود.

    آنچه در نوشتار حاضر موردنظر است، تنها انجام گوشه اى از این کار گسترده است; جستوجوى ماده «عقل» و مشتقات آن در قرآن و درک معناى آن از دیدگاه قرآن. چنان که اشاره شد، براى تحقیق در مسأله «رابطه عقل و ایمان» صرف بررسى ماده «عقل» در قرآن کفایت نمى کند; چه بسا مفاهیمى که امروزه تحت عنوان «عقل» به کار مى بریم، در قرآن با تعبیرات دیگرى آمده باشد. اما به هر حال، این کار مى تواند یکى از مراحل پژوهش در مسأله تلقى گردد. در همین موضوع خاص نیز به هیچ وجه ادعا نمى شود که حرف آخر زده شده است، تنها با عرضه نمونه اى اجمالى از کار، پیشنهادى براى روش بررسى مفاهیم معرفتى در قرآن ارائه مى شود تا ویژگى هاى کار در قرآن مجید معلوم گردد.

    «عقل» در لغت و اصطلاح

    «عقل» در فرهنگ هاى لغت عربى هم به صورت فعل آمده است و هم به صورت اسم. از این رو، هم معناى مصدرى دارد، هم معناى اسمى.

    الف. معناى اسمى «عقل»: «عقل» معانى اسمى متعددى دارد. در این میان، به دو معناى آن، که بیش تر به این بحث مربوط است، اشاره مى شود. راغب در مفردات، این دو معنا را چنین بیان مى کند: (1) القوّةُ المتهیئةُ لقبولِ العِلم; (2) العلمُ الّذی یَستفیده الانسانُ بتلکَ القوّةِ.»2

    در دیگر کتب لغت نیز با بیانات گوناگون به این دو معنا اشاره شده است. بنا بر معناى اول، منظور از «عقل» همان نیروى عاقله اى است که در وجود انسان نهاده شده است. مرحوم علّامه طباطبائى «قوّه» نامیدن عقل را تعبیرى مسامحى دانسته و عقل را همان «نفس مدرک»» انسان مى شمارد; «و هو نفسُ الانسانِ المدرکِ و لیس بقوّةِ من قواهُ الّتی هى الفروعِ للنّفس کالقوّةِ الحافظةِ و الباصِرة و غیرِهما.»3

    در معناى دیگر، «عقل» علمى است که به واسطه نیروى عقل (نفس انسان) حاصل مى شود. اما علماى لغت در این که منظور از عقل کدام دسته از علوم است و آیا تنها علوم ضرورى مراد است و یا علوم نظرى را هم شامل مى شود، اختلاف نموده اند. براى رعایت اختصار از ذکر این مطلب صرف نظر مى شود.4

    ب. معناى مصدرى «عقل»: براى بیان فعلى که توسط قوّه عاقله انجام مى شود نیز از واژه «عقل» استفاده مى کنند و از این رو، معناى مصدرى عقل را «فهمیدن» و «تدبر نمودن» دانسته اند; چنان که در قاموس فیروزآبادى چنین آمده است: «]عَقل [الشىءَ: فَهمَه5 یا مصباح المنیر چنین مى نویسد: «عَقلت الشىء عقلاً تدبرّته.»6 مرحوم علّامه طباطبائى نیز در تفسیر المیزان مى گویند: «العقل و هو مصدر "عقل یعقل" ادراک الشىء و فهمه التام.»7

    چنین کاربردى از «عقل» در زبان فارسى موجود نیست. بسیارى از کلمات عربى در فارسى به صورت مصدر به کار روند; مثلاً، «فهم» و «ادراک» به صورت «فهمیدن» و «ادراک کردن» استعمال مى شوند، امّا «عقلیدن» یا «عقل کردن» نداریم. به همین دلیل، معناى مصدرى «عقل» براى ما چندان آشنا نیست، ترجمه هایى هم که از آن شده بسیار متنوع است; از جمله مى توان به این ترجمه ها، که توسط مترجمان قرآن صورت گرفته است، اشاره نمود: فهمیدن، اندیشیدن، فکر کردن، تعقل کردن، خرد را به کار بستن، عاقلانه فکر کردن، دریافتن به عقل، به خرد یافتن، دانستن، و دانستن به خرد.8

    ریشه یابى لغوى «عقل»

    اگر بخواهیم از بین موارد مزبور، مناسب ترین تعبیر را به عنوان معناى لغوى «عقل» برگزینیم، ناچاریم به ریشه لغوى این کلمه نگاهى بیندازیم. از کتب لغت برمى آید که معناى اصلى این کلمه «حبس کردن» و «دربند آوردن» است.9 این معنا در بسیارى از کاربردهاى این کلمه بارز است; مثلاً، از این واژه در مورد بستن پاهاى شتر و یا هنگامى که دارویى شکم انسان را بند آورد، استفاده مى شود. همچنین به پابند شتر «عقال» مى گویند و قلعه و پناهگاه را نیز «معقل» مى نامند.10

    این مفهومِ ریشه اى را در معناى مورد بحث ما از عقل نیز لحاظ کرده اند. «عقل» نوعى خاص از فهم است; «عقل» فهمیدنى است که صاحبش را از آنچه سزاوار نیست باز مى دارد;11 «عقل» فهمیدنى است که نفس را نگه مى دارد و او را از هوا و هوس ها برحذر مى دارد;12 «عقل» فهمیدنى است که انسان را از گفتار و رفتار ناروا باز مى دارد;13 این نوع فهم از حاق فطرت انسانى ناشى مى شود و گرایشات نفسانى در این فهم دخالتى ندارند.14

    در کتاب التحقیق فى کلمات القرآن الکریم نیز چنین آمده است: «اِنّ الاصل الواحدَ فى المادّةِ هو تشخیصُ الصّلاحِ و الفساد فی جریانِ الحیاةِ مادّیاً و معنویاً ثُمَّ ضبطُ النَّفسِ و حبسهُ علیها.»15

    به طور کلى، گرایشات نفسانى وقتى از حد اعتدال خارج شوند، مى توانند در فهم انسان خدشه ایجاد کنند و در حقیقت، موجب بدفهمى انسان شوند; مثلاً، کسى که زیاد عصبانى است نمى تواند درک صحیحى از موقعیت داشته باشد و یا کسى که تمایل شدید به انجام گناهى دارد، قبح آن را به خوبى درک نمى کند، ولى هنگامى که آن عصبانیت و هیجان از بین رفت، فهم او عوض مى شود و بهتر مى تواند واقعیت را درک کند. «عقل» به معناى فهمیدنى است که انسان تمایلات خود را مهار کند و سعى نماید مسأله را آن گونه که هست، بفهمد، نه آن گونه که مى خواهد.

    از این رو، مرحوم علامه طباطبائى نیز ـ چنان که اشاره شد ـ «عقل» را به معناى «فهم تام» مى دانند. فهم تام به این است که گرایش هاى نفسانى را در فهم دخالت ندهیم و علاوه بر آن، تمام جوانب موضوع را درنظر بگیریم; یعنى به ظاهر مسأله اکتفا ننموده، حقیقت آن را درک کنیم.

    در این جا، آن مفهوم ریشه اى را به گونه اى دیگر نیز مى توان لحاظ نمود; مثلاً، اگر عقل را در مورد «کلام» به کار ببریم و بگویم: «عَقَلَ کلامَه» بدین معناست که سخن او را به خوبى فهمید و متوجه مقصود او شد و به بیان محاوره اى، «حرف او را گرفت.»

    گاهى انسان معناى ظاهرى کلام را مى فهمد، اما عاقل کسى است که از این معناى ظاهرى فراتر رود و به مقصود واقعى شخص پى ببرد; به عبارت دیگر، نه تنها معناى مطابقى کلام را بفهمد، بلکه معانى التزامى کلام را نیز متوجه شود. در این صورت است که کلام را در بند مى کشد و چیزى از آن براى او پوشیده نمى ماند. به همین دلیل، گفته اند: «العاقل یکفیه الاشارة»; یعنى عاقل از اشاره ها و نشانه ها پى به مراد مى برد و به بیانى دیگر، از دال به مدلول مى رسد (و چنان که خواهد آمد، قرآن کریم نیز در بسیارى از موارد، هنگامى که از آیات و نشانه ها، اعم از تکوینى و تشریعى، سخن به میان مى آورد، در پایان، سفارش به عقل مى کند.)

    اکنون با توجه به آنچه گفته شد، بهتر مى توان در فارسى به دنبال معادلى مناسب براى این واژه گشت. به نظر مى رسد بهترین معادل فارسى براى این کلمه، «گرفتن» باشد که گرچه بیش تر در محاورات به کار مى رود، اما مى تواند عمق معناى آن را برساند. وقتى مى گوییم «فلانى خوب مى گیرد»; یعنى از اشارات و کنایات، مراد واقعى را دریافت مى کند. «گرفتن» در این جا، به معناى فهمى است که به ظاهر اکتفا نمى کند و به آنچه در پشت این ظاهر نهفته است، مى رسد. البته روشن است که استفاده از این تعبیر در نوشتار چندان مناسب نیست. تعابیر مناسب دیگر همان «دریافتن» و «فهمیدن» است، به شرط آن که به خصوصیتى که در این نوع فهم مراد است، توجه شود.

    اما تعابیرى نظیر «اندیشیدن» و «تفکر کردن» نمى توانند معادلى مناسب براى این واژه باشند; زیرا تفکر و اندیشه فرایندى است که منجر به فهم مى شود، اما خود فهم نیست. این فهم مى تواند مبتنى بر تفکر باشد، اما گاهى هم بلافاصله و بدون اندیشیدن حاصل مى شود. همچنین تعقل کردن نیز هرچند در عربى، گاه مرادف «عقل» است، ولى در فارسى به معناى اندیشیدن به کار مى رود و از این رو، نمى توان در فارسى آن را به عنوان معادل «عقل» به کار برد.

    «عقل» در اصطلاح

    در این جا، معانى اصطلاحى عقل، که در فلسفه و علوم دیگر با آن سروکار دارند، بررسى نمى شوند و تنها در حدّ ضرورت آنچه به این بحث مربوط مى شود ذکر مى گردد. عقل گاهى در برابر وحى به کار مى رود و منظور از آن مجموعه علوم و معارفى است که انسان با قدرت عقلى خود کسب مى کند، برخلاف علوم وحیانى که از عالم غیب مى رسند و انسان ـ از آن حیث که انسان است ـ در آن ها نقشى ندارد. عقل در این نگاه، شامل همه علوم و معارف بشرى مى شود، چه علومى که از راه مشاهده و آزمایش حاصل مى گردد و چه علومى که نتیجه استدلال و برهان هستند. علوم فلسفى، علوم تجربى و علوم نقلى و تاریخى، همگى حاصل تلاش عقلانى بشر هستند و در این مجموعه عظیم، قرار مى گیرند. اما گاهى عقل معناى خاص ترى مى یابد و در مقابل علوم تجربى و نقلى قرار مى گیرد. «علوم عقلى» همان علوم فلسفى هستند و «عقل» نیروى استدلالگر و برهان آورى است که به هرجا که دست تجربه کوتاه باشد، سر مى کشد و از آن جا خبر مى گیرد.

    استعمال این دو معنا از «عقل» در کلمات اندیشمندان شایع است. «دفاع عقلانى از دین» را گاه به معناى اثبات حقانیت گزاره هاى دینى مى گیرند و از اثبات هم همان معنایى را اراده مى کنند که در منطق و ریاضیات موردنظر است; گاهى هم به معناى ارائه وجه ترجیح اعتقاد به گزاره هاى دینى است. این کار هم بنا به سنخ آن گزاره به یکى از سه روش تجربى، فلسفى و تاریخى صورت مى پذیرد.16 «تعقل» در این جا به معناى مسیرى است که ذهن براى پاسخ به مجهولات طى مى کند; یعنى تفکرى همراه با استدلال بر پایه قواعدى معیّن و پذیرفته شده.

    رابطه معناى لغوى و اصطلاحى «عقل»

    اشاره شد که «عقل» به معناى مصدرى آن، یعنى فهم تام; امرى است که مى تواند مترتّب بر اندیشه باشد، ولى خود اندیشه نیست. اما «تعقّل» به معناى اصطلاحى اش، همان اندیشیدن و به عبارت دیگر، فرایند استدلال گونه اى است که براى رسیدن به فهم طى مى شود. در فارسى نیز از «تعقل» همان معناى اصطلاحى اش را اراده مى کنند. بنابراین، این ها دو معناى متمایزى هستند که یکى از آن ها ـ یعنى تعقل ـ مى تواند مقدمه دیگرى ـ یعنى عقل ـ قرار گیرد. اما «عقل»، ـ به معناى لغوى ـ همیشه بر تعقل مترتب نیست; مثلاً، فهمیدن کلام کسى، که از آن به «عقل» تعبیر مى شود، مترتب بر استدلال و برهان نیست و اگر هم استدلالى در کار باشد، ناآگاهانه صورت مى پذیرد. همچنین این عقل مى تواند عقل فطرى باشد; یعنى فهمى که مقتضاى فطرت است و با تأمّلى نه چندان دشوار حاصل مى شود. به همین دلیل است که علماى لغت تقریباً اتفاق دارند که «عقل» به معناى اسم مصدرى اش، از علوم ضرورى است، ولى در این که علوم نظرى را هم شامل مى شود یا نه، متفق القول نیستند.17

    در این جا، این سؤال مطرح مى شود که بین «عقل» به معناى اسم مصدرى اش در لغت و به معناى اصطلاحى اش (یعنى مجموعه یا مجموعه اى از علوم و معارف بشرى) چه رابطه اى وجود دارد؟ شاید بتوان «عقل» در معناى اصطلاحى را به «عقل سر» تعبیر کرد، اما «عقل» در معناى لغوى را اعمّ از «عقل سر» و «عقل دل» دانست. منظور از «عقل سر» علمى است که بر اثر تلاش ذهنى محض حاصل مى شود. این فهم فهمى است یکسره حصولى که برپایه استدلالات و محاسبات ذهنى به دست مى آید. اما عقل دل علمى است که ریشه در شهودات فطرى انسان دارد. البته نه این که لزوماً حضورى محض باشد، ولى به هر حال، حصولى صرف هم نیست; چه بسا این فهم از بیرون مایه بگیرد، ولى با اعانت دل تحصیل شود.

    شاهد بر این ادعا بیانى است که در مجمع البحرین آمده و مکان عقل را هم قلب و هم مغز ـ با هم ـ مى داند; «و موضعه ]العقل[ على ما هو مصرّحٌ به فِى الاحادیث «القلب» و فى حدیثِ سلیمانِ بن داود المتقدّم فی (خلف) تصریحٌ بأنّ موضَعه الدِّماغُ. و فی کلامِ بعضِ اللّغویینَ القلبُ و الدّماغُ مجمعا العقلُ.»18

    در مفردات راغب و برخى کتب دیگر، شعرى به حضرت على(علیه السلام) نسبت داده شده است که در آن به دو نوع عقل اشاره شده است و مى توان آن ها را بنا به یک تفسیر، بر همین دو نوع عقلى که ذکر شد، تطبیق کرد.

    «العقلُ عقلان    مطبوعٌ و مسموعٌ
    و لا ینفعُ مسموعٌ    اذا لم یکُ مطبوعٌ
    کما لا ینفع ضوءُ الشمسِ    وضوءُ العینِ ممنوعٌ»19

    مى توان گفت منظور از «عقل مطبوع / فطرى» همان «عقل دل» است و منظور از «عقل مسموع / اکتسابى» همان «عقل سر».

    کاربرد «عقل» در آیات قرآنى

    در قرآن کریم، 49 بار از مشتقات «عقل» استفاده گردیده و همه این مشتقات به صورت فعل استعمال شده اند. بنابراین، در قرآن مجید، «عقل» به صورت اسم و حتى مصدر وجود ندارد. استعمالات عقل در قرآن به این صورت است: «تعقلون» 24 بار، «یعقلون» 22 بار، «یعقلها» 1 بار، «نعقل» 1 بار، و «عقلوه» 1 بار. بنابراین، براى بررسى معناى «عقل» در قرآن، صرف نظر از معانى اسمى آن، تنها معناى مصدرى آن مورد بررسى قرار مى گیرد.

    شیوه پژوهش

    الف. به نظر مى رسد مناسب آن است که در ابتداى کار، معناى لغوى «عقل» پیش فرض قرار گیرد و بر این اساس، پژوهش آغاز شود.

    بنابراین، فرضیه تحقیق حاضر این است که «عقل» در قرآن کریم، در همه موارد، به معناى لغوى استعمال شده. سپس موارد کاربرد «عقل» در قرآن با این معناى لغوى سنجیده مى شود. و با این مقایسه ها به درستى یا نادرستى فرضیه پى مى بریم. در صورت دوم، معناى جدید آن را با توجه به قراین موجود در آیات استخراج مى نماییم.

    اشاره: معناى مصدرى «عقل» در لغت ـ چنان که مشاهده شد ـ عبارت است از: فهم تام و درک صحیح; فهمى که گرایش هاى نفسانى در آن دخالت ندارند و علاوه بر این، به ظاهر اکتفا نمى کند و به عمق مى رسد; یعنى لوازم و مدلولات را درمى یابد. این فهم لزوماً مبتنى بر استدلال به شیوه فلسفى نیست، گرچه مى تواند از آن طریق نیز حاصل شود.

    ب. مواردى که در آیات مورد بررسى قرار مى گیرد عبارتند از:

    1. بررسى متعلّقات «عقل» در قرآن کریم

    در قرآن، تنها در سه مورد مفعول ظاهر براى «عقل» ذکر شده است:

    ـ «وَ اذا قیلَ لهم اتّبِعوا ما انزلَ اللّهُ قالوا بَل نَتّبعُ ما اَلفینا علیهِ آباءَنا اَوَلو کانَ آباؤُهم لا یعقلون شیئاً و لا یَهتدونَ» (بقره: 170);

    ـ «و تلکَ الامثالُ نَضربُها للنّاسِ و ما یَعقلُها اِلاّ العالِمونَ» (عکنبوت: 43);

    ـ «اَفتطمعونَ أن یُؤمِنوا لکم و قد کانَ فریقٌ مِنهم یَسمعونَ کلامَ اللّهِ ثُمَّ یُحرّفونَهُ مِن بعدِ ما عقلوهُ وهم یَعلمونَ» (بقره: 75);

    در بسیارى از آیات مربوط به «عقل» در قرآن، سخن از آیات و نشانه هاى الهى ـ اعم از تکوینى یا تشریعى ـ به میان آمده است. این موارد به اجمال، عبارت است از:

    آیات تکوینى:

    ـ «فَقُلنا اضربوهُ بِبعضِها کذلکَ یُحى اللهُ الموتى و یُریکم آیاتِه لَعلّکُم تَعقلون» (بقره: 73);

    ـ اِنّ فی خَلقِ السّمواتِ والارضِ.... لَآیات لقوم یَعقلونَ (بقره: 164);

    ـ «و فِى الارضِ قِطَعٌ متجاوراتٌ... اِنَّ فی ذلکَ لآیاتٌ لقوم یَعقلونَ» (رعد: 4);

    ـ «و سَخرَّلکم اللّیلَ و النّهارَ... اِنَّ فی ذلکَ لآیات لقومِ یعقلونَ» (نحل: 12);

    ـ «و مِن ثمراتِ النَّخیلِ و الاعنابِ... اِنَّ فی ذلکَ لایةً لِقوم یعقلونَ» (نحل: 67);

    ـ «و لَقَد ترکنا منها آیةً بَیِّنةً لِقوم یَعقلونَ» (عنکبوت: 35);

    ـ «و من آیاتِه یُریکم البرقَ خَوفاً و طَمعاً... اِنّ فى ذلکَ لایات لقوم یَعقلونَ» (روم: 24);

    ـ «... کذلکَ نُفصِّلُ الایاتِ لِقوم یَعقلونَ» (روم: 28);

    ـ «و اختلافِ اللَّیلِ و النَّهارِ... آیاتٌ لقوم یَعقلونَ» (جاثیه: 25);

    ـ «اعلموا اَنَّ اللّهَ یُحىِ الارضَ بَعدَ موتِها قَد بَیّنّا لکمُ الایاتِ لَعلّکم تَعقلونَ.» (حدید: 17)

    آیات تشریعى:

    ـ «.. کذلکَ یُبیّنُ اللّهُ لکُم آیاتِه لَعلّکم تَعقلونَ» (بقره: 242);

    ـ «... قَد بَیّنا لکم الایاتِ اِن کُنتم تَعقلونَ» (آل عمران: 118);

    ـ «.. کذلکَ یُبیّنُ اللّهُ لَکم الایاتِ لعَلّکم تَعقلون.» (نور: 61)

    اینها تنها مواردى است که لفظ «آیه» یا «آیات» در آن ها به صراحت ذکر شده است، اما موارد دیگرى نیز وجود دارند که اگرچه لفظ «آیات» در آن ها ذکر نشده، اما به صورت مصداقى از آیات ـ تشریعى یا تکوینى ـ بحث مى شود. براى مثال، به چند نمونه توجه کنید:

    ـ «وَ هُو الّذی یُحیى و یُمیتُ و لَه اختلافُ اللَّیلِ و النَّهارِ اَفلا تَعقلونَ» (مؤمنون: 80);

    «و مَن نُعمّرهُ نُنکّسِه فِى الخَلقِ اَفَلا یَعقلونَ» (یس: 68);

    «اِنّا اَنزلناهُ قرآناً عرَبیّاً لَعلّکم تَعقلون» (یوسف: 2);

    «قُل تعالَوْا اَتلُ ما حَرّمَ رَبُّکم علیکم اَلاّ تُشرکوا بِه شیئاً... ذلکُم وَصّاکم بِه لَعلّکم تعقلونَ.» (انعام: 151)

    بنابراین، مى توان گفت: در بیش از نیمى از موارد، «عقل» در قرآن همراه «آیات» ـ تشریعى یا تکوینى ـ ذکر گشته و از این رو، مناسب است براى یافتن معناى «عقل» در قرآن به این نکته توجه شود.

    2. بررسى واژه هاى همراه با «عقل» در قرآن کریم

    ملاحظه واژه هایى که به صورتى برجسته در کنار «عقل» ذکر شده اند و مقایسه آن ها با خود «عقل»، شیوه مناسبى براى یافتن معناى «عقل» در قرآن مجید است. در ذیل به چند نمونه اشاره مى شود:

    «سمع» و «عقل»:

    ـ «و قالوا لَو کُنّا نَسمعُ اَو نَعقلُ ما کُنّا فی اَصحابِ السَّعیرِ» (ملک: 10);

    ـ «اَم تَحسبُ اَنّ اکْثَرَهم یَسمعونَ اَو یَعقلونَ اِن هم اِلاّ کالانعامِ بَل هُم اَضلُّ سبیلاً» (فرقان: 44)

    «قلب» و «عقل»:

    «اَفَلَم یَسیروُا فِى الارضِ فَتکونُ لَهم قلوبٌ یعقلون بها اَو آذانٌ یَسمعونَ بِها.» (حج: 46)

    «عقل» و «اهتداء»:

    ـ «... اَوَلو کانَ آباؤهم لا یَعقلون شَیئاً و لا یَهتدونَ.» (بقره: 170)

    «عقل» و «علم»:

    «... و ما یَعقُلها الاّ العالمونَ» (عنکبوت: 43)

    «عقل» و «ایمان»:

    «افتطَمعونَ ان یُؤمنوا لکم و قَد کان فریقٌ منهم یسمعونَ کلامَ اللّهِ ثُمَّ یُحرّفونه مِن بعدِ ما عَقلوه و هُم یَعلمون.» (بقره: 75)

    3. بررسى آیات مقارن

    براى یافتن معناى «عقل» در قرآن کریم، در برخى موارد، باید به آیات قبل و بعد نیز توجه کرد و تنها به آیه اى که «عقل» در آن به کار رفته است بسنده ننمود; زیرا در آیات قبل و بعد نیز مفاهیمى ذکر شده اند که دست یابى را به معناى قرآنى «عقل» آسان تر مى سازد. در ذیل، به چند نمونه از این موارد اشاره مى شود:

    «عقل»، «ذکر» و «تقوى»: در آیه 151 سوره انعام، برخى احکام بیان شده است و در پایان آیه، چنین آمده است: «ذلکم وَصّاکم بِه لَعلّکم تعقلونَ.» در آیه بعد نیز برخى دیگر از احکام الهى ذکر شده و پایان آیه این گونه است: «ذلکم وَصّاکم بِه لعلّکم تذکّرونَ. همچنین ختم آیه پس از آن نیز چنین است: «ذلکم وَصّاکم بِه لعلّکم تَتَّقونَ.»

    با ملاحظه این سه آیه و مقایسه احکامى که در هر کدام بیان شده است بهتر مى توان به معناى «عقل» دست یافت.

    «عقل» و «یقین»:

    ـ «قال رَبُّ السّمواتِ والارضِ و ما بینهُما اِن کنتم موقنینَ» (شعراء: 24);

    ـ «قال رَبُّ المشرقِ والمَغربِ و ما بینهما اِن کُنتم تعقلونَ» (شعراء: 28)

    «فکر»، «علم»، «سمع» و «عقل»:

    ـ «... اِنَّ فی ذلک لایات لقوم یَتفکرونَ» (روم: 21);

    ـ «... اِنَّ فی ذلکَ لایات لِلعالمین» (روم: 22);

    ـ «... اِنَّ فی ذلکَ لایات لقوم یَسمعونَ» (روم: 23);

    ـ «... اِنَّ فی ذلکَ لایات لقوم یَعقلون.» (روم: 24)

    4. بررسى تفسیرى آیات و توجه به نکات خاص هر آیه

    5. تطبیق آیه با مباحث معرفتى معاصر

    چنان که ملاحظه مى شود، یافتن مفهوم قرآنى یک واژه معرفتى کار چندان آسانى نیست; زیرا براى پیدا کردن معناى آن، ناخواسته به مفاهیم معرفتى دیگر نیز کشیده مى شویم و اگر ارتباط آن مفاهیم را نیز با مفاهیم معرفتى دیگر در نظر بگیریم، آن گاه تا حدّى به گستره کار پى مى بریم. بنابراین، باید این مفاهیم معرفتى را در ارتباط با یکدیگر ملاحظه کنیم و تمام آن ها را درون یک نظام جاى دهیم تا جایگاه معنایى هر کدام براى ما روشن شود. علاوه بر این، بررسى مفاهیم غیرمعرفتى ولى مرتبط با بحث (نظیر مفهوم «آیه» و «قلب» در این جا) نیز براى ما راهگشا خواهد بود. مقایسه تفاسیر گوناگون و تطبیق آن ها با مباحث معرفتى روز نیز کارى است بس عظیم و گسترده. در این جا تنها به طرح بحث و نتیجه گیرى اجمالى بسنده مى شود و توفیق کار بیش تر از خداوند منّان است.

    ویژگى هاى «عقل» در قرآن: در این نگاه اجمالى، بهتر است در ابتدا برخى ویژگى هاى «عقل»، که از آیات قرآنى به دست مى آید، جستوجو شود و سپس تحقیق گردد که آیا این ویژگى ها با معناى لغوى «عقل» سازگارى دارند یا خیر.

    روشنگرى و هدایتگرى عقل: «عقل» در قرآن کریم به معناى فهمى است که حق را تشخیص داده و راه درست را نشان مى دهد، به گونه اى که اگر انسان ملتزم به این فهم شود، نجات مى یابد: «وَقالوا لَو کُنّا نسمُع اَو نعقلُ ما کُنّا فی اَصحابِ السَّعیر» (ملک: 10)

    از دیدگاه قرآن، اگر کسى باطل را بپذیرد و راه نادرست را انتخاب کند، نمى تواند به حساب عقل خود بگذارد; این عین سفاهت و حماقت است: «وَ مَن یرغَبُ عَن مَلّةِ ابراهیمَ اِلاّ مَن سَفِهَ نَفسه» (بقره: 130)

    این معنا از «عقل» در برخى احادیث نیز ذکر شده است: «]العقل[ ما عُبدِ به الرَّحمنُ و اکتسب بِه الجَنانُ.»20

    مرحوم علّامه طباطبائى نیز عقل را براساس دیدگاه قرآن، به چیزى تعریف مى کنند که انسان در دینش از آن بهره مند مى شود و هدایتگر انسان به سوى اعمال صالح و حقایق معارف است و اگر در این مسیر نباشد، دیگر از دیدگاه قرآن، «عقل» نامیده نمى شود، اگرچه در خیر و شرهاى دنیوى صرف، کارایى داشته باشد.21

    عقل و سلامت فطرت: در سوره روم، وقتى نشانه هایى از مبدأ و معاد ذکر مى شود، آن ها را مخصوص کسانى مى داند که عقل ـ یعنى فهم صحیح ـ داشته باشند: «کذلکَ نُفصِّلُ الایات لقوم یعقلونَ» (روم: 28) اما کسانى که این نشانه ها را نمى گیرند و وحدانیت خدا را نمى پذیرند و به خدا شرک مىورزند، به دلیل آن است که از هواهاى خود پیروى مى کنند: «بَل اتَبع الَّذین ظَلموا اَهواءهَم بِغیرِ علم فَمَن یَهدى مَن اَضَّلَ اللّهُ و مالهم مِن ناصرین.» (روم: 29)

    مرحوم علّامه این آیه را اِعراض از جمله سابق مى دانند و به نظر ایشان، تقدیر آیه چنین است: «و هؤلاء المشرکونَ لم یبنوا شرکهم على التَّعقل بل اتّبعوا فی ذلک اَهواءَهم بغیرِ علم.»22

    بنابراین، شرط حصول عقل آن است که از هواها پیروى نکنیم تا درک و فهم ما به گونه اى باشد که فطرت ما اقتضا مى کند و از این رو، پس از آیه مذکور، آیه معروف «فطرت» بیان شده است: «فَأقِم وَجهَک لِلدّینِ حَنیفاً فِطرتَ اللّهِ الّتی فَطَرالنّاسَ علَیها لا تبدیلَ لِخلقِ اللّه ذلکَ الدّینُ القَّیِّمُ و لکنَّ اکثَرَ النّاسِ لا یعلمونَ.» (روم: 30)

    در نتیجه، از دیدگاه قرآن، عقل فهمى است که مطابق با فطرت انسان باشد و به بیان دیگر، فهمى است که با سلامت فطرت و دورى از هواهاى نفسانى حاصل مى شود. چنان که اشاره شد، مرحوم علّامه طباطبائى نیز مراد قرآن از «عقل» را همین معنا مى دانند: «... اِنَّ المرادَ بِالعقلِ فی کلامه تعالى هُو الادراکَ الّذى یَتِمُّ لِلانسانِ مع سلامةِ فطرتِه.»23

    نکته: شاید عبارت «بغیر علم» را در آیه مزبور (29 سوره روم) بتوان این گونه معنا کرد که مشرکان «نادانسته» از هواهاى خود پیروى مى کنند. چه بسا آن ها خودشان گمان کنند که براساس اندیشه و تعقّل و بدون تعصّبات و گرایش هاى نفسانى به چنین اعتقادات شرک آلودى دست یافته اند، اما در واقع، فهم آن ها به پیروى هواهاى نفسانى شان حاصل آمده است.

    توضیح این که پیروى از هواهاى نفسانى در دو مقام قابل تصور است: یکى در مقام عمل و دیگرى در مقام معرفت. گاهى انسان حق را به خوبى مى فهمد، اما در مقام عمل، ملتزم به این فهم خود نیست. قرآن کریم مى فرماید: امید ایمان آوردن چنین کسانى را مبرید: «اَفتطَمعونَ اَن یُؤمنوا لَکُم و قَد کانَ فریقٌ مِنهم یسمعونَ کلامَ اللّهِ ثُمَّ یُحرّفونَه مِن بعدِ ما عقلوه و هُم یَعلمونَ.» (بقره: 75) این ها کلام خدا را به درستى درک مى کنند، اما پس از این درک و فهم صحیح، آن را تحریف مى کنند و خود هم مى دانند که چه مى کنند!

    اما گاهى انسان حتى در مقام معرفت و شناخت هم تابع هوا و هوس هاى خود است و در این جاست که در حقیقت، دچار جهل مرکّب مى شود و به خطابودن فهم خود پى نمى برد. قرآن کریم بیش تر کسانى را که کفر ورزیده اند، از این قبیل مى داند: «ولکنّ الّذینَ کَفروا یفترونَ علَى اللّهِ الکذبَ و اکثرهُم لا یعقلونَ.» (مائده: 103)

    در عین حال، آیه به دسته دیگرى نیز به طور غیرمستقیم اشاره دارد; گروهى که حق را فهمیده اند و آگاهانه به خدا افتراء مى بندند. مرحوم علامه طباطبائى این گروه اندک را سردسته دیگران دانسته و آن ها را اهل عناد و لجاج مى شمارد: «و مفاده اَنّهم مختلفون فی هذا الافتراء فأکثرُهم یفترونَ ما یفترون و هم لا یعقلون، و القلیلُ هؤلاء المفترینَ یعقلونَ الحقَّ و أنّ ما ینسبونَهُ اِلیه تعالى مِن الافتراء، و هم المتبوعونَ المُطاعون لغیرهم المدیرونَ لِأزمّةِ اُمورهم فهم اَهلُ عناد و لجاج.»24

    بر این اساس، عقل در عین حال که خصیصه هدایتگرى و روشنگرى انسان را با خود دارد (چنان که در ویژگى اول به آن اشاره شد)، آزادى انسان را از او سلب نمى کند و انسان مى تواند در مقام عمل به فهم عقلى خود پایبند نباشد. آنچه مایه سعادت انسان است، التزام به این فهم مى باشد; «لو کنّا نسمُع او نعقُل ما کُنّا فی اصحابِ السّعیر.» (ملک: 10)

    علامه طباطبائى(رحمه الله) در ذیل این آیه شریفه، دو معنا براى «عقل» ذکر کرده اند: یکى همان فهم درست و دیگرى التزام به مقتضاى این فهم: «و یطلقُ العقل على تمییزِ الخیرِ مِن الشَرِّ و النّافِع مِن الضارّ، و ربُما یُرادُ بهِ ما هو الغایةُ منه و هو الالتزام بمقتضاه مِن طلب الخیرِ و النّافعِ و اجتنابِ الشَّرِّ و الضُّرِ.»25 ایشان «عقل» را در آیه مزبور به معناى دوم مى دانند.

    در فارسى، تعبیر «عاقلانه رفتار کردن» براى بیان این معنا مناسب است.26 (البته براى این که یکدستى معناى «عقل» را در قرآن حفظ کنیم، مى توانیم «عقل» را در این آیه نیز همانند موارد دیگر معنا کنیم که در این صورت، آیه در مقام بیان شرط لازم سعادت است; یعنى همان فهم صحیحى که ناشى از فطرت است. اما این شرط کافى نیست; شرط دیگر همان التزام به این نوع فهم است.)

    عقل و نشانه ها: چنان که پیش از این نیز گفته شد، در بسیارى از موارد «عقل» در قرآن کریم همراه با ذکر آیات الهى ـ اعم از تکوینى و تشریعى ـ همراه گشته است. تأمّل در مفهوم و ویژگى هاى «آیه» مجال خاص خود را مى طلبد. در عین حال، در یک نگاه کلى، مى توان گفت: وقتى چیزى «آیه» دانسته مى شود که نقش واسطه را ایفا کند; واسطه اى که مشاهده گر را به واقعیتى در وراى خود رهنمون مى سازد. بنابراین، آن چیز را مى توان به دو صورت ملاحظه کرد: یکى آن که تنها به خود شىء بنگریم و حیث آیه بودن آن را در نظر نگیریم و دوم آن که نگاه ما به آن شىء نگاهى طریقى باشد; یعنى آن را وسیله اى براى شناخت حقیقتى دیگر قرار دهیم. «عقل» در این جا یعنى نگاه طریقى داشتن به امور; از دال به مدلول رسیدن.

    قرآن کریم گاه آیات تکوینى را دال بر وحدانیت خدا مى شمارد: «والهکُم اِلهٌ واحدٌ لا الهَ الاّ هو الرَّحمنُ الرَّحیم * اِنّ فی خَلقِ السَّمواتِ والارضِ و اختلافُ اللّیلِ والنّهارِ و الفُلکِ الّتی تجری فىِ البحرِ بِما ینفعُ النّاسِ و ما اَنزلَ اللّهُ مِن السَّماء مِن ماءِ فاَحیا بِه الارضَ بَعد مَوتها و بَثَّ فیها مِن کلِّ دابّة و تصریفِ الرّیاحِ و السَّحابِ المسخّر بینَ السَّماءِ والارضِ لایات لقوم یعقلونَ» (بقره: 163ـ 164)

    مرحوم علّامه طباطبائى در این جا ـ و نیز در برخى موارد دیگر ـ با تحلیل آیه، مقدماتى عقلى را از آن بیرون آورده و استدلالى براى اثبات وحدانیت خدا تنظیم کرده اند.27 ایشان در سوره نحل نیز هنگامى که در سه آیه متوالى،28 نشانه هاى تکوینى خدا مطرح مى گردد و در آیه اول بر «تفکر» و در آیه دوم بر «عقل» و در آیه سوم بر «تذکر» تأکید مى شود، علت اختلاف این تأکیدات را در این مى دانند که آیه اول بیانگر مقدمات ساده اى است که رسیدن به آن با مطلق تفکر امکان دارد، ولى آیه دوم مشتمل بر مقدمات علمى است که فهم آن نیاز به تأمّلات عمیقى دارد و از این رو، مختص کسانى است که داراى عقل باشند و آیه سوم نیز متشکل از مقدمات کلّى فلسفى مى باشد که فهم آن با تذکر احکام کلّى وجود امکان پذیر است.29

    در عین حال، جاى این سؤال باقى مى ماند که آیا داشتن عقل ـ یعنى «فهم آیات الهى» ـ لزوماً مبتنى بر این گونه استدلالات است به تفصیلى که بیان شده است و یا این گونه نیست و اگر هم استدلالى صورت مى گیرد ارتکازى و ناخودآگاه خواهد بود و مهم این است که انسان داراى فطرتى سالم و شناختى کافى باشد. به نظر مى رسد بتوان به شیوه اى غیرفلسفى نیز به «عقل» قرآنى دست یافت. «عاقل» از دیدگاه قرآن، لزوماً کسى نیست که دوره فلسفه را گذرانده باشد و به تفصیل، با روش هاى منطقى استدلال آشنا شده باشد. شرط لازم رسیدن به «عقل» قرآنى، تطهیر روح از آلودگى هاى نفسانى است و از این رو، حتى فیلسوفى که از این پاکى روح بهره اى نداشته باشد، از دیدگاه قرآن، «عاقل» نامیده نمى شود. بنابراین، آنچه اهمیت دارد این است که خود را به گونه اى آماده کنیم که حجاب هاى فطرت برداشته شود. البته چنان که در ادامه خواهد آمد. یکى دیگر از شرایط نیل به «عقل» داشتن علوم و معارف است. اما این علوم لزوماً منطق و فلسفه ـ به معناى اصطلاحى آن ـ نخواهند بود.

    این نکته نیز قابل توجه است که در ذیل آیه 151 سوره انعام ـ که در آن برخى دستورات بیان گردیده و در پایان به عقل سفارش شده ـ مرحوم علّامه دلیل سفارش قرآن به عقل را چنین بیان مى کنند: «ولعلّ الوجهَ فی ذلکَ أنّ الامورَ المذکورةَ فى الایةِ الاولى و هى الشّرکُ باللهِ العظیمِ و عقوقِ الوالدینِ و قتلِ الاولادِ مِن املاق و قربانِ الفواحشِ الشنیعةِ و قتلِ النفسِ المقدّمة مِن غیرِ حقٍّ مِمّا تُدرکُ الفطرةُ الانسانیةَ حرمتَها فی بادىِ نظرها و لا یجترىُ علیها الانسانُ الّذی یتَمیّزُ مِن سائِر الحَیوانِ بالعقلِ اِلاّ اِذا اتَّبعَ الاهواءُ و احاطت بِه العواطف المظلمةُ الّتى تضربُ بحجاب ثخین دونَ العقلِ. فمجردُّ الاعتصامِ بعصمةِ العقل فى الجملةِ و الخروجِ عن خالصةِ الاهواءِ یکشفُ للانسانُ عن حرمتها و شآمتها على الانسان بما هو انسان، و لذلک ختمت بقوله: «ذلکم وصّاکم به لعلّکم تعقلون»30

    با مقایسه این بیان مرحوم علّامه با مطالب قبلى ایشان، روشن مى شود که از دیدگاه ایشان، براى رسیدن به عقل در مقام عمل، تنها کارى که انسان باید بکند دورى از هوا و هوس هاست، بر خلاف عقل درمقام نظر که علاوه بر آن نیاز به تأمّلات عمیق و طولانى دارد. حال آیا مى توان این تفاوت در معنا را توجیه نمود؟ به نظر مى رسد هیچ منعى نباشد که عقل در امور نظرى را هم به همان معناى عقل در امور عملى بگیریم و بدین سان، یک دستى معناى عقل را در قرآن بیابیم.

    نکته: مسأله قابل توجه این است که در قرآن کریم، «عقل» در مورد آیات تشریعى نیز به کار رفته است. خصوصیتى که درباره آیه بودن یک شىء نقل شد، این نتیجه را در برداشت که نباید در شىء آن چنان متمرکز شویم که حیثیت حکایتگرى و نشانه بودنش را فراموش کنیم. حال آیا مى توان گفت که عقل در این موارد ـ یعنى آیات تشریعى ـ نیز به این معناست که از این ظواهر به باطن برویم و مراد اصلى شارع را، که چیزى وراى این آیات است، دریابیم؟ شاید بتوان این بحث را به بحث گوهر و حقیقت دین پیوند داد. تأمّل بیش تر در این زمینه فرصتى دیگر مى طلبد.

    در پایان این بخش، ذکر مطلبى از آیة اللّه جوادى آملى مى تواند راهگشا باشد: «قرآن را به وسیله مصطلحات فلسفه و کلام و اصطلاحات ویژه فقه و اصول نمى شود فهمید; چون براى خصوص فیلسوفان، متکلّمان، فقیهان و اصولیّین نازل نشده است. ... قرآن براى فطرت همه بشر آمده است و هر کس با فطرت سالم به محضر قرآن برود، از آن بهره مند مى شود و آیات نورانى آن را مى فهمد. «فطرت» آن است که در مسائل عملى، فجور و تقوا را خوب درک مى کند و در مسائل علمى هم بدیهیات را خوب مى شناسد.... اگر کسى با این دو سرمایه حکمت نظرى و عملى به محضر قرآن برود، از آن بهره مند مى شود، هرچند از اصطلاحات آگاه نباشد. ولى اگر اصول از پیش ساخته را به همراه ببرد و بخواهد قرآن را بر اصول موضوعه رشته علمى خود تطبیق دهد و آن اصول را بر قرآن تحمیل کند، چیزى از خود قرآن نمى فهمد و بلکه آیات آن را در غیر معناى اصلى خود به کار مى برد.31

    عقل و علم: «وتلک الامثالُ نَضربُها لِلنّاسِ و ما یَعقلُها اِلاّ العالِمونَ» (عنکبوت: 43)

    از این آیه شریفه، چنین استفاده مى شود که مقدمه فهم آیات الهى علم و آگاهى است. مثال ها و تشبیهاتى که در قرآن آمده است جداى از معناى ظاهرى شان، داراى معنایى عمیق در باطن هستند و قرآن کریم فهم حقیقت این امثال را مختص عالمان مى دانند.

    مرحوم علّامه طباطبائى مى فرمایند: «... أنّ الامثالَ المضروبةَ فِى القرآنِ على أنّها عامَّةٌ تَقرعُ اَسماعَ عامةِ النّاس لکن الاشرافَ على حقیقةِ معانیها و لُبِّ مقاصدِها خاصّةٌ لاهلِ العلمِ مِمّن یَعقلُ حقائقَ الامورِ و لا یَتّمه على ظواهِرها.»32

    عقل و سمع: یکى از نکات قابل تأمّل این است که خداوند متعال در برخى آیات، «سمع» را در کنار «عقل» ذکر نموده و هر دو را طریق نجات معرفى نموده است.

    «و قالوا لَو کُنّا نَسمعُ اَو نعقلُ ما کُنّا فی اصحابِ السَّعیر.» (ملک: 10) این تقارن «سمع» و «عقل» که در چندین موضع آمده است، ما را به این نکته رهنمون مى سازد که «عقل» اگرچه بهایى والا دارد و همگان را آرزوى نیل بدان است، اما این تنها راه نجات نیست. کسانى که توانایى فهم عقلى را هم نداشته باشند، نجاتشان از طریق «سمع» میسّر است. اگر دل بینا نباشد، گوش شنوا هم براى رستگارى کفایت مى کند. مهم آن است که کلام خدا را گوش کنیم و به آن پایبند شویم.

    ارائه معناى دقیقى از «سمع» نیازمند پژوهشى بیش تر است، اما با توجه به مفهومى که از عقل ارائه گردید ـ یعنى فهم عمیقى که ظاهر را پشت سر مى گذارد و به باطن مى رسد ـ شاید بتوان در این جا، «سمع» را همان فهم ظاهر کلام خداوند قلمداد کرد. تقارن «سمع» و «عقل» در قرآن، مى تواند مؤیّد خوبى براى این برداشت باشد. بنا بر این تفسیر، فهم آیات قرآنى داراى درجات و مراتبى خواهد بود که این مراتب در دو دسته کلّى ـ یعنى فهم ظاهرى و فهم باطنى ـ طبقه بندى مى شوند. انسان داراى هر کدام از این مراتب که باشد، اهل نجات خواهد بود.

    بنابراین، انسان در مواجهه با کلام خدا، دوگونه واکنش مى تواند داشته باشد; یکى آن که به ظاهر کلام اکتفا کند و دیگر آن که علاوه بر ظاهر، به حقیقت معناى آن توجه کند.

    نکته مهمى که در این جا وجود دارد، آن است که انسانِ داراى «عقل» ـ به مفهوم قرآنى آن ـ نیز به هیچ وجه بى نیاز از وحى نیست، باید کلام خدا را بشنود تا به عمق معناى آن پى ببرد. مرحوم علّامه طباطبائى دلیل تقدّم سمع بر عقل را در آیه مذکور این مى داند که سمع از شأن عموم مردم است که اکثریت را تشکیل مى دهند و عقل شأن خواص جامعه است که تعدادشان به مراتب کم تر است.33 اما با توجه به مطلب مزبور، مى توان وجه دیگرى را نیز براى این تقدّم ذکر کرد و آن این است که سمع در هر حال، لازم است و حتى کسانى که مى خواهند به فهم عمیق از وحى نیز برسند، در ابتدا باید آن را بشنوند و به فهم ظاهرى آن نایل آیند.

    (با تفسیرى که ارائه شد، دیگر این شبهه پیش نمى آید که براساس این آیه، وحى مخصوص کسانى است که قدرت تعقّل ندارند، ولى انسان عاقل و اندیشمند مى تواند بدون استعانت از وحى و با کمک عقل خود، راه نجات و رستگارى را بیابد و به سعادت برسد.)

    جمع بندى

    «عقل» در قرآن، به معناى فهمى است که از حاق فطرت ناشى شده، پرده ظواهر را دریده و به حقیقت باطنى دست یافته است. براى رسیدن به چنین فهمى، صرف پرورش ذهن کفایت نمى کند، بلکه آنچه مهم مى باشد پرورش روح است و این از طریق رفتار به دست مى آید. بنابراین، براى بهره مندى از «عقل» ـ به مفهوم قرآنىِ آن ـ هم باید تمرین علمى داشت و هم تمرین عملى; هم باید به کسب علوم و معارف پرداخت و هم با گرایش هاى نفسانى مبارزه کرد و در مسیر تقوا کوشید.

    نکته دیگر آن که منظور از کسب علوم و معارف، لزوماً آشنایى با اصطلاحات و مفاهیم خاص یک علم و گذار از پیچ و خم هاى منطق و فلسفه نیست. همچنین «داشتن عقل» به معناى بى نیازى از وحى نمى باشد، بلکه عقل راهى براى فهم حقیقت وحى نیز هست.

    نکته آخر این که هرچند عقل متاعى گران بها و با ارزش است و قرآن کریم نیز بارها به آن سفارش کرده، اما این تنها راه سعادت نمى باشد. کسانى که توانایى عقلى در فهم وحى نداشته باشند اگرچه به ظاهر کلام خدا نیز توجه کنند و به آنچه مى شنوند ملتزم بمانند، اهل نجات خواهند بود.


    • پى نوشت ها

    1ـ سید محمدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1997 م، ج 2، ص 252

    2ـ الراغب الاصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، واژه «عقل»

    3ـ المیزان، ج 1، ص 404; ج 2، ص 251. مرحوم علّامه یکى از معانى عقل را چنین بیان مى کنند: «والقوّة الّتی یزعم اَنّها اِحدىَ القوى...»

    4ـ ر. ک. به: تاج العروس، ج 8، واژه «عقل»

    5ـ فیروزآبادى، القاموس المحیط، ج 4، واژه «عقل»

    6ـ المصباح المنیر، ج 2، واژه «عقل»

    7ـ المیزان، ج 1، ص 404

    8ـ تمام این معانى از ترجمه «افلا تعقلون» (بقره: 44) برگرفته شده است. به برخى از این ترجمه ها اشاره مى شود: مهدى الهى قمشه اى: «چرا در آن اندیشه و تعقل نمى کنید»; احمد کاویان پور: «پس چرا عاقلانه فکر نمى کنید؟»; کاظم پورجوادى; «آیا فکر نمى کنید؟»; عبدالمحمد آیتى: «آیا به عقل درنمى یابید؟»; ناصر مکارم شیرازى: «آیا نمى اندیشید؟»; فولادوند: «آیا (هیچ) نمى اندیشید؟» بهاءالدین خرمشاهى: «آیا نمى اندیشید؟»

    9ـ ر. ک. به: تاج العروس، ج 8 / معجم مقاییس اللّغة، ج 4 / معجم مفردات الفاظ القرآن، واژه «عقل»

    10ـ این معانى و نظیر آن ها تقریباً در تمام کتب لغت عربى به چشم مى خورد.

    11و1ـ تاج العروس، ج 8، واژه «عقل»

    12ـ معجم مقاییس اللّغه، ج 4، واژه «عقل»

    13ـ المیزان، ج 2، ص 255

    14ـ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج 8، واژه «عقل»

    15ـ براى اطلاع بیش تر از معانى «عقل»، «دین» و «دفاع عقلانى از دین» ر. ک. به: مصطفى ملکیان، محمد لگنهاوزن و...، «اقتراح»، مجله نقد و نظر، ش 2، 3و4،بخش اول و دوم

    16ـ ر. ک. به: تاج العروس، ج 8، واژه «عقل»

    17ـ مجمع البحرین، واژه «عقل»

    18ـ ر. ک. به: مفردات راغب، واژه عقل

    19ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 1، باب 4، روایت 8

    20 21 22 23 24ـ المیزان، ج 2، ص 254 / ج 16، ص 182 / ص 255 / ج 5، ص 157 / ج 19، ص 369

    25ـ ترجمه «نعقل» در آیه مذکور نزد برخى از مترجمان قرآن چنین است: مهدى الهى قمشه اى: را به دستور عقل رفتار مى کردیم»; احمد کاویان پور: «عاقلانه رفتار مى کردیم.»

    26ـ المیزان، ج 1، ص 391

    27ـ نحل: 11ـ13

    28ـ المیزان، ج 12، ص 215

    29ـ همان، ج 7، ص 391 ـ 392

    30ـ عبدالله جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن کریم (قرآن در قرآن)، چاپ دوم، قم، مرکز نشر اسراء، 1378، ج 1، ص 450

    31ـ المیزان، ج 16، ص 136

    32ـ همان، ج 19، 2 369

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مبینی شورکی، محمدعلی.(1380) عـقل در قـرآن. فصلنامه معرفت، 10(9)، 86-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدعلی مبینی شورکی."عـقل در قـرآن". فصلنامه معرفت، 10، 9، 1380، 86-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مبینی شورکی، محمدعلی.(1380) 'عـقل در قـرآن'، فصلنامه معرفت، 10(9), pp. 86-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مبینی شورکی، محمدعلی. عـقل در قـرآن. معرفت، 10, 1380؛ 10(9): 86-