دو الگو براى ایده گرایى در اقتصاد1
Article data in English (انگلیسی)
دو الگو براى ایده گرایى در اقتصاد1
نویسنده: آلن نلسون
مترجم: محمدجواد توکّلى
یکى از مشکلاتى که در مورد اقتصاد و به طور کلى، علوم اجتماعى طرح مى شود، عدم استفاده از تخمین هاى کمّى دقیق است. این مشکل را نمى توان به راحتى متوجه پیچیدگى پدیده ها در تخمین نمود; زیرا پدیده هاى فیزیکى نیز دست کم در جنبه هاى اندازه گیرى، از پیچیدگى هاى غیرقابل تصورى برخوردارند. فیزیک نوین قادر است با بهره گیرى از ابزارگرایى در خلا ل این پیچیدگى ها فعالیت نماید. این ابزار به ما امکان مى دهد که تحلیل هایمان را به قدرى ساده کنیم که داراى نتایج کمّى بوده و از نظر عملى مفید باشند. ما در این مقاله، این عقیده را که ایده گرایى در اقتصاد متفاوت از ایده گرایى در فیزیک است (بدون آن که تفاوت مزبور را موجب نقص بپنداریم) بررسى نموده، لزوم اتخاذ دیدگاهى خاص در مورد کارکرد کمّى اقتصاد را مورد مطالعه قرار مى دهیم.
البته ماهیت ایده گرایى در علوم و حتى در فیزیک به طور کامل شناخته نشده است. اما برخى از جنبه هاى آن از زماننیوتن ولایپ نیتس به خوبى مورد شناسایى قرار گرفته اند. براى مثال، برخى وجودهاى ذهنى همانند جرم هاى ذرّه اى، گازهاى ذهنى و سطوح بدون اصطکاک در علم فیزیک فرض مى شوند. یکى از دلایل مناسب بودن نام «ذهنى» براى این وجودها آن است که آن ها به روشنى از هر جرم بزرگ واقعى هر نمونه گازى و یا سطح هر شىء متفاوت هستند. تفاوت مزبور محدود به این واقعیت نیست که جرم هاى ذرّه اى حجم کم ترى از اجسام واقعى دارند. گازهاى ذهنى جاذبه بین مولکولى کم ترى دارند و سطوح بدون اصطکاکْ داراى اصطکاک کم ترى نسبت به نظایر واقعى شان مى باشند. اساساً داشتن جسم گسترده بدون حجم، مولکول هاى گاز بدون هرگونه کششى نسبت به یکدیگر و سطوح بدون اصطکاک کاملا غیر ممکن هستند.
این پرسش که چرا عدم امکان تحقق این وجودها از مطلوبیت آن ها نمى کاهد، قابل تبیین مى باشد. قوانین کمّى وجود دارند که مى توان آن را به روشى کاملا دقیق در مورد این وجودهاى ذهنى به کار گرفت. ولى این قوانین در مورد بسیارى از وجودهاى واقعى مشابه، به همان خوبى و گاه به هیچ وجه عمل نمى کنند، با این وجود، چرا آن ها را واقعى و به گونه اى اساسى قلمداد مى کنیم؟ پاسخ این است که اگر وجودهاى واقعى مشابهت زیادى با وجودهاى ذهنى داشته باشند، رفتار آن ها به رفتار وجودهاى ذهنى که دقیقاً مورد محاسبه قرار گرفته اند بسیار نزدیک خواهد بود.و نهایتاً اینکه اگر ما از طرفى رابطه بین درجه مشابهت وجودهاى واقعى و ذهنى و از سوى دیگر، میزان دقت در نزدیک شدن رفتار وجودهاى واقعى به رفتار وجودهاى ذهنى را بررسى نماییم، به تابعى پیوسته و احیاناً ویژگى هاى مطلوب دیگر دست یافته ایم. براى مثال، فرض کنید که سطحى با دامنه اى گسترده از ضرایب اصطکاک را مورد آزمایش قرار داده، خطاى حاصل از به کارگیرى قانون «سطوح بدون اصطکاک» را براى آن ثبت کنیم. در این آزمایش، مى بینیم که هرقدر ضریب اصطکاک به عدد یک نزدیک شود، خطا به آرامى به سمت صفر پیش مى رود.لایب نیتس، فیلسوف بزرگ قرن هفدهم، معتقد است که این واقعیت قابل توجه را مى توان از اصل مهم متافیزیکى پیوستگى استنتاج کرد; هرچند که براى فیزیکدانان همین کافى است که این امر واقعیت دارد.
ایده گرایى مورد بحث داراى این مفهوم است که به موازات آن که موضوعات واقعى (در جنبه هاى ذى ربط) به نحوى مطلوب به موضوعات ذهنى نزدیک شوند، رفتار موضوعات واقعى نیز به طور رضایت بخشى به رفتار تبیین شده بر اساس قوانین ذهنى نزدیک مى شود. ما این نوع ایده گرایى را «ایده گرایى استاندارد» مى نامیم. این ادعا که ایده گرایى استاندارد در اقتصاد نیز همانند فیزیک عمل مى کند، بسیار وسوسه انگیز است. در کتاب هاى درسى (اقتصاد) مکرراً تشبیه هایى به سطوح بدون اصطکاک و نظایر آن به چشم مى خورد. در کتابى مى خوانیم: مصرف کننده اى که سود خویش را به حداکثر مى رساند، همانند مولکول ذهنى گاز مى باشد; یا فرض اطلاعات کامل همانند فرض خلأ کامل است، و یا تعادل عمومى اقتصاد مانند تعادل در نمونه اى از گاز مى باشد و موارد دیگر. همگان مى دانند که افراد حداکثرکننده کامل نیستند. دست یابى به اطلاعات کامل غیر ممکن است و اقتصاد هیچ گاه در تعادل عمومى نیست (هرچند مورد اخیر تا حدى مورد اختلاف است.) اما به نظر مى رسد که همه این امر را نیز مفروض مى گیرند که در شرایط معمول، که افراد تقریباً شبیه حداکثرکننده کامل رفتار مى کنند، نتایج حاصل از استدلال هاى ایده گرایانه اقتصادى داراى تطابق کمّى خوبى با واقعیت مى باشد. به بیان دیگر، در فرض معمول، ایده گرایى استاندارد در به کارگیرى نظریه هاى اقتصادى و یا خود این نظریه ها متداول است.
ایده گرایى علمى داراى مفهوم دیگرى نیز مى باشد که توجه بدان حایز اهمیت است، هرچند به نظر نمى رسد که این مفهوم نقشى در علوم فیزیکى نوین ایفا نماید.2 این نوع ایده گرایى را باید «ایده گرایى دکارتى» نامید; زیرا این مفهوم توسط دانشمند ریاضیدان و فیلسوف بزرگ،رنه دکارتدر قرن هفده میلادى تبیین و بسط یافت. هرچند این مفهوم توجه زیادى را جلب ننموده است، اما در ادامه نشان خواهیم داد که این بى توجهى غیرموجّه است; چرا که کاربرد آن (مفهوم) در اقتصاد روشن است.
دکارت در اثر خود،اصول فلسفه، سه قانون اساسى فیزیک را استنتاج نمود. این قوانین داراى شباهت هایى با سه قانون بسیار مشهور (و موفق) نیوتن مى باشند. قوانین دکارت از اصول متافیزیکى مرتبط با ماده (ماده تنها داراى ابعاد هندسى امتداد طول، عرض و ارتفاع مى باشد) و خداوند (وى تغییرناپذیر است) استخراج شده اند. ما در بازنگرى، به سادگى مى بینیم که چنین قضاوتى نسبت به اصول اساسى متافیزیکى ریشه شکست نهایى دکارت در فیزیک مى باشد. نیوتن عمدتاً در اثر توجه به پدیده هاى آزمون شده، به مفهوم مهم جرم و همچنین وسیله محاسباتى مرکز جرم که اهمیت بسیارى در موفقیت قوانین نیوتن از نظر کمى داشت دست یافت.
قوانین دکارت به گونه اى اسف بار، براى کاربرد تجربى نامناسب هستند. دکارت، خودش به خوبى آگاه بود که قوانین وى را نمى توان براى ارائه تخمین هاى کمّى به کار گرفت. اما این امر وى را کاملا جسور باقى گذاشت. دست کم دو دلیل براى نگرش او وجود داشت. دلیل اول آن که دکارت تصور مى کرد ارائه قوانین کمّى، که به طور دقیق فعالیت هاى جنبشى اجسام را تبیین نمایند، کاملا غیرممکن هستند. جهان وى مملو از اجزاى کوچک و بى شمارى است که تأثیر عملى آن ها بر اجسام مورد مشاهده ما به هیچ وجه قابل چشم پوشى نیست. جهان ماشینى بسیار پیچیده تر از آن است که هر رفتار واقعى آن را بتوان بر اساس جزئیات کمى و نه حتى به وسیله قوانینى که درستى آن ها شناخته شده است توصیف نمود. این ادعا که قوانیندکارت را مى توان در مورد اجسام قابل مشاهده تنها در صورتى که در شرایط ساده سازى خلأ کامل قرار گیرند، به طور دقیق و کمّى به کار گرفت، طنزآمیز است. همچنین در فلسفه دکارتى خلأ کاملا غیر ممکن است و این به دلیل اظهار نظر مشهور اوست که هرگونه امتدادى چیزى جز ماده نیست. حال على رغم این که قوانین از نظر تجربى بى فایده اند، چرا آن ها را داراى شأن و منزلت قانون مى دانیم؟ این نکته ما را به دلیل دوم دکارت رهنمون مى سازد. این امر که قوانیندکارت از نظر کمّى قابل انطباق نیستند، وى را نگران نمى کند. حتى به نظر او، چنین محاسبه اى از اهداف، کار علمى نیست. نکته اخیر نیازمند تبیین است.
دکارت دانشمندى ماشین انگار بود; یعنى در نظر او، تمام پدیده هایى را که به گونه اى قابل تبیین علمى هستند، باید تنها بر اساس ماده و حرکت آن تبیین نمود. علم ماشین انگارى تا حدى واکنش در برابر فلسفه مدرسه اى بود که در آن نیروها و تأثیرات متعددى که در نظر ماشین انگاران نیروهاى غیبى قلمداد مى گردید فرض مى شد. یکى از چالش هاى عمده فراروى گرایش ماشین انگارانه وجود پدیده هایى همچون «جاذبه»، «مغناطیس» و «کارکرد اعضاى حسى» بود که به نظر مى رسید تبیین صرف ماشین انگارانه را نقض نماید.دکارت در نوشته ها و مکاتباتش از این که بتواند داستانى ماشین انگارانه در مورد چنین پدیده هایى ارائه نماید و نشان دهد که چگونه این پدیده ها نیز نوعى حرکت هستند، خشنود بود. از این رو، بنا به پیشنهاد وى، علت جذب آهن توسط آهنربا آن است که آهنربا ذرات پیچ مانند نامرئى و کوچکى از خود منتشر مى سازد که به سوراخ هایى که به گونه اى مناسب روى آهن شکل گرفته اند، پیچ مى شود. وى این دلیل را بر اساس حتمیت کامل دکارتى کاملا صحیح مى داند. به دلیل آن که دکارت برهانى متافیزیکى را بر صحّت این نوع داستان هاى ماشین انگارانه و گونه هاى دیگر آن پذیرفته بود، در نظر وى کافى است براى رد این ادعا که ماشین نمى تواند این پدیده یا آن پدیده را تفسیر نماید، صرفاً امکان پذیرى ارائه توجیهى خاص را اثبات نماییم.
یکى از دلایل پیشرفت انقلاب ماشین انگارانه در علوم، آن است که فیزیک دکارتى دو مسیر را به دنبال هم طى نمود: مسیر اول مشتمل بر قوانینى است که درستى آن ها در مورد جهان شناخته شده است; زیرا آن ها با قطعیت کامل، از اصول متافیزیکى اولیه استنتاج شده اند. این قوانین به معناى واقعى کلمه ذهنى مى باشند; چرا که از آرمان هاى مورد تضمین الهى و فطرى ما در مورد جسم و خداوند استنتاج شده اند. آرمان هاى مزبور بر اساس واژگان فلسفى اخیر، پیشینى هستند. همان گونه که قبلا گفته شد، حتى قوانین درست نیز در تخمین دقیق رفتار موضوعات فیزیکى، کاملا بى فایده هستند. به دلیل آن که این قوانین ذهنى به طور مستقیم چیزى را تبیین نمى کنند، علوم دکارتى نیازمند پیمودن مسیر دیگرى هستند. این مسیر مشتمل بر محاسبات کیفى و کلى سازوکارهایى است که مى توانند شالوده پدیده هاى مورد نظر را تشکیل داده، با قوانین ذهنى نیز کاملا ناهماهنگ نباشند.3
نکات مزبور را مى توان چنین خلاصه نمود که بر اساس ایده گرایى دکارتى قوانین بنیادین کاملا درست هستند; زیرا با اطمینان از آرمان هاى درست استخراج شده اند. اما درست بودن این قوانین بدان معنا نیست که مى توان آن ها را براى ارائه توصیف هاى کمّى دقیق به کار گرفت.هندسه اقلیدسى در مورد اشکال سه بعدى درست است، اما کسى آن را براى توصیف دقیق شکل گل رز به کار نمى گیرد. در واقع، موضوع فیزیکى که به طور کامل جامد اقلیدسى باشد، از نظر فیزیکى غیرممکن است. همچنین هیچ کس قوانین حرکت را براى توصیف دقیق جهان ماشینى به کار نمى گیرد. در عوض، در مورد ساز و کارها توصیف هاى کیفى سازگار با قوانین حرکت ارائه مى گردد. علاوه بر این در فیزیک دکارتى، ارائه نتایج کمّى دقیق توسط قوانین بنیادین فیزیک غیرممکن است.4
حال ممکن است این پیشنهاد که ایده گرایى دکارتى مى تواند ما را در مواجهه با سؤال از چگونگى فهم اقتصاد یارى نماید، نادرست به نظر بیاید. فیزیک دکارتى، على رغم محبوبیتى که در قرن هجدهم کسب کرد قادر به رقابت با فیزیک نیوتن نبود. حتى امروزه ممکن است در اطلاق واژه محترمانه «علم» بدان نیز تردید کنیم; چرا که به طور آشکار، به اصول متافیزیکى وابسته است. با این همه، شکست فیزیک دکارتى ضرورتاً تأثیر زیادى بر مفهوم ایده گرایى ملازم آن ندارد، جز این که چون ما به این فرض متعهد شده ایم که هر علمى باید در تمام جنبه هاى روش شناختى شبیه فیزیک باشد، باید مستقلا ملاحظه کنیم که چه مفهوم یا مفاهیمى از ایده گرایى، هماهنگى بهترى با اقتصاد دارد.
فرایند شناخت اقتصاد بر اساس ایده گرایى دکارتى آن چنان که به نظر مى رسد، عجیب و غریب نیست و در واقع، حتى در برخى جنبه هاى آن کاملا بدیع نمى باشد. اقتصاددان و روش شناس برجسته،لیونل رابینز، را مى توان طرفدار چیزى کاملا مشابه آن قلمداد کرد.رابینز را "افلاطونى" و "پیشینى" (و بدتر!) توصیف نموده اند. اکنون مى توان دریافت که این نسبت ها تا حدى منصفانه اند، هرچند مى توان دل سوزانه تر به درک کوشش وى همت گماشت. حال اجازه دهید به بازنگرى دیدگاهرابینزبپردازیم.
یکى از جنبه هاى برجسته نظریه روش شناسانهرابینزاصرار وى بر این نکته بود که اقتصاد باید از نظام قیاسى استفاده کند.5 به همین دلیل، گاه وى را اثبات گراى منطقى دانسته اند.رابینزدر چاپ دوم «مقاله اى در ماهیت و مفهوم علم اقتصاد» (1935) مى نویسد: «همان گونه که دیدیم، قضایاى اقتصاد از فروض ساده اى استنتاج شده اند که همان واقعیت هاى اساسى تجربه عمومى را منعکس مى کنند. اگر فروض بتوانند با واقعیت ارتباط برقرار کنند، استنتاج از آن ها نیز چنین خواهد بود.» (رابینز، 1935، ص 104)
نظام هاى قیاسى در علوم، داراى مزیّت «دقت» و «وضوح» مى باشد، اما شاید عمدتاً به سبب عاملى کهرابینز در این جا بدان اشاره کرد، مورد ترغیب قرار مى گیرند. اگر ما نسبت به درستى اصول موضوعه و یا فروض مطمئن باشیم، به همان صورت، نسبت به آنچه از آن ها استنتاج شده است نیز مطمئن خواهیم بود. در علم اقتصاد، به طور خاص، این نگرانى وجود دارد که آیا استنتاج هاى صورت گرفته از فروض با واقعیت ارتباط برقرار مى کنند؟ چرا که اقتصاد در زمینه تخمین هاى کمّى به گونه بسیار بدى عمل مى کند.
این نگرانى با پیچ و تابى جالب توجه، منجر به نظریه روش شناسانهمیلتون فریدمنمى گردد. در این نظریه، وظیفه نظریه اقتصادى یافتن فروضى براى استنتاج است که در واقع منجر به تخمین هاى خوبى گردد. از این رو، موجّه بودن این مقدّمات و یا فروض، ابزارى است، خواه واقعى باشند و یا نباشند. در این جا، واژه «واقعى» معنایى همچون «داراى کاربرد کمّى» دارد. در مفهوم ایده گرایى دکارتى، بین داشتن کاربرد کمّى (واقعى بودن) و واقعیت تفکیک مى شود. از این رو، ممکن است اقتصاددانان متأثر ازفریدمن، که ایده گرایى استاندارد را مورد استفاده قرار مى دهند، فروض نادرست را فروض اقتصادى خوب قلمداد کنند. اقتصاددان متأثر از ایده گرایى دکارتى در پى فروض اولیه درست مى باشند، هرچند این فروض ممکن است داراى کاربرد کمّى نباشند.
رابینز کاملا متوجه این نگرانى ها در مورد تخمین کمّى بود، اما تصور نمى کرد که این امر تأثیر بدى بر پیش فرض ها و یا استنتاج هاى اقتصاد بر جاى گذارد. او مى نویسد: «اما تصدیق این امر، که قانون هاى اقتصادى داراى ماهیتى عام و کلى هستند، بدان معنا نیست که واقعى بودن ضروریات توصیف شده توسط آن ها را انکار نماییم... ممکن است ما با محدود نمودن ماهیت و قلمرو چنین تعمیم هایى، تا آن جا پیش رویم که در آن قلمرو با اطمینان بیش ترى ضرورت کامل را در مورد آن ها ادعا نماییم.
قانون هاى اقتصادى مفاهیم اجتناب ناپذیرى را توصیف مى کنند. اگر داده هایى که آن ها به عنوان اصل موضوع مى گیرند، مسلّم باشند، نتایج تخمینى از آن ها ضرورتاً به دنبال مى آید... به شرط مطابقت]روش هاى تحلیلى[ فروض اولیه با واقعیت، نتایج آن ها اجتناب ناپذیر و حتمى مى باشد.» (رابینز 1935، ص 2ـ121)
از این رو، قانون هاى اقتصادى در مورد پدیده هاى واقعى اقتصاد کاملا درست هستند. اما منظوررابینز این نبود که آن ها را مى توان در هر حالتى به صورت کمّى و به شکلى دقیق به کار گرفت. این انتظار تنها به سبب مقایسه نادرست فیزیک (و ایده گرایى استاندارد) و اقتصاد (و ایده گرایى دکارتى) ایجاد مى شود. اگر فردى ایده گرایى استاندارد را در ذهن داشته باشد، در نظر او قانون هاى درستى که کاربرد کمّى ندارند، داراى تناقض مى باشند، اما پس از مطالعه ایده گرایى دکارتى، برداشت بهترى داریم. دکارت نشان داد که در چه شرایطى مى توان قانون هاى درستى داشت که از نظر کمّى تقریباً بى فایده باشند.
رابینز این امر را به شکل بهترى شناسایى کرده است. وى براى نمونه در مورد «پول» مى نویسد: «اما ما على رغم اظهارات ارائه شده در سال هاى اخیر، توجیهى بر این ادعا که کاهش مبادلات ارزى، ضرورتاً به تورّم مى انجامد، نمى یابیم... ما مى دانیم که دولت مردان غالباً احمق و کودن هستند و دیدگاه هاى نادرست در مورد کارکردهاى پول به طور گسترده اى رایج هستند. اما ارتباط اجتناب ناپذیرى بین کاهش در مبادلات و تصمیم به چاپ اسکناس وجود ندارد. اراده جدید بشرى زنجیره علیّت را متوقف مى نماید.»6 (رابینز، 1935، ص 128)
این مثال نشان مى دهد که به طور کلى تخمین کمّى دقیقى از اهداف علم اقتصاد وجود ندارد. در مقابل، سه هدف ذیل را مى توان به عنوان اهداف واقعى اقتصاد در نظر گرفت:
1.استنتاج از قضایا و گزاره هاى کاملا درست در مورد جهان;
2.ارائه تخمین هاى کیفى که در بیش تر اوقات درست (دقیق) باشند;
و شاید:
3.بازسازى رو به عقب وقایع تاریخى و به طور معمول، وقایع اخیر.
گاه مى توان انتظار داشت که این بازسازى ها با دقت کمّى قابل ملاحظه اى بر سابقه تاریخى منطبق گردند.
به نظر نمى رسد که خودرابینز (و همچنین دکارت) مورد سوم را تشخیص داده باشد، اما این مورد با مفهوم «ایده گرایى» ناسازگار نیست و چون بخش بسیار بزرگى از تحقیقات در اقتصاد را توصیف مى کند، باید آن را از جمله مفاهیم گسترش یافته در روش شناسى توصیفى قلمداد نمود.رابینز در مورد هدف دوم نیز چیز زیادى براى گفتن ندارد، هرچند همان گونه که دیدیم دکارت در این مورد سخن گفته است، اما به نظر مى رسد هدف مهمدکارت از ارائه تبیین هاى ماشین انگارانه کیفى در این جا، نظایر روشنى در بخش زیادى از اقتصاد معاصر دارد. در بخش زیادى از اقتصاد کلان، تبیین و تخمین کیفى به عنوان یکى از اهداف روشن قلمداد مى شود. در خصوص مواجهه اقتصاد خرد با انتقادها نیز غالباً این نکته بیان مى گردد که گاه اقتصاد خرد تخمین هاى کیفى مفیدى ارائه مى دهد که به همان خوبى تخمین هایى که در علومى همچون هواشناسى و زلزله شناسى ارائه مى گردند، مى باشند.
اگر اهداف 1ـ3 را به عنوان اهداف اقتصاد بپذیریم، اقتصاددانان نباید به دلیل ناکامى در ارائه تخمین هاى کمّى بر فیزیک (پست دکارتى) غبطه خورده، دل سرد شوند.رابینزنیز این نکته را خاطر نشان مى کند: «این امر پذیرفته است که شناخت ما از واقعیت هایى که پایه استنتاج هاى اقتصادى را تشکیل مى دهند، از جنبه هاى مهمى متفاوت از شناخت ما از واقعیت هایى مى باشند که پایه استنتاج در علوم طبیعى راتشکیل مى دهند. همچنین به همین دلیل این امر را نیز مى توان پذیرفت که روش ها در علم اقتصاد البته بجز آزمون هاى سازگارى منطقى آن غالباً متفاوت از روش ها در علوم طبیعى هستند.
همان گونه که دیدیم، ما مؤلّفه هاى نهایى در تعمیم هاى بنیادى در اقتصاد را بر اساس آشنایى بىواسطه درمى یابیم... در مقایسه با فرض الکترون، دلیل کم ترى براى تردید در وجود نظیر واقعى براى فرض ترجیحات فردى مى یابیم.» (رابینز، 1935، ص 5 ـ104)
از این رو، اقتصاد در زمینه فروض بنیادى خویش، واقعاً وضعیت بهترى نسبت به فیزیک دارد. حتى نیازى به موجّه جلوه دادن این فروض با آزمون تجربى مستقیم و یا روشفریدمن در ارجاع به مفید بودن نظریه هاى برخاسته از آن ها نیست.
«این ها (اغلب اصول موضوعه اقتصاد) اصول موضوعه اى نیستند که وجود نظایر واقعى آن ها به صورت گسترده قابل مناقشه باشد; چرا که ماهیت آن ها به طور کامل شناخته شده است. ما نیازى به آزمایش هاى تأیید شده براى اثبات صحت آن ها نداریم: آن ها آن چنان موضوع تجربه روزمرّه ما شده اند که تنها مى توان گفت: آن ها روشن و واضح هستند.» (رابینز، 1935، ص 79)
علاوه بر این، به دلیل آن که ساختار اقتصاد قیاسى است، نتایج حاصل از استنتاج قیاسى از فروض نیز از نظر روش شناختى بر فیزیک برترى دارد. فیزیک تنها در زمینه کارکردهاى کمّى (نسبت به اقتصاد) برترى دارد.رابینزمکرّر در مورد دورنماى قوانین کمّى در اقتصاد هشدار مى دهد. او مى نویسد: «شاید این امر یکى دیگر از تفاوت هاى روش شناختى بین علوم طبیعى و اجتماعى باشد. در علوم طبیعى، انتقال از کیفى به کمّى آسان و اجتناب ناپذیر است. این انتقال در علوم اجتماعى، به سبب دلایلى که قبلا گفته شدند، در برخى موارد تقریباً غیر ممکن هستند و در بیش تر موارد، با مخاطره و دشوارى همراهند.» (رابینز، 1935، ص 111)
حال اجازه دهید تا بخش مورد اطمینان در استدلال این مقاله را خلاصه نماییم. در نظر بگیرید که اقتصاد در چه زمینه هایى مسلماً قوى تر است. ممکن است کسى استنتاج قیاسى بسیار دقیقى از فروض ریاضى دقیق، تخمین هاى کیفى که گاه توسط دولت مردان و بنگاه ها با تأثیربخشى خوبى مورد استفاده قرار مى گیرند و تخمین کمّى از وقایع گذشته را برشمارد. اگر بپذیریم که اقتصاد از ایده گرایى دکارتى استفاده مى کند، موارد مزبور کاملا قابل انتظارند. حال مواردى را که اقتصاد مسلماً در آن ها ضعیف تر بوده و یا دست کم به قوّت فیزیک نیست، در نظر بگیرید.
اقتصاد در ارائه تخمین هاى کمّى دقیق در مورد پدیده هاى مورد علاقه عاملان اقتصادى ضعیف تر است. بنا به فرض ایده گرایى استاندارد; این امر اشکالى جدّى و مسأله ساز براى تمام فعالیت ها در علم اقتصاد خواهد بود. اما در ایده گرایى دکارتى، تخمین کمّى دقیق مورد انتظار نیست. در مقابل، ما مى توانیم استدلال قوى ارائه شده (توسط رابینز و بسیارى دیگر)، بر این که چرا نباید انتظار تخمین کمّى دقیق داشته باشیم، بپذیریم: تغییر غیرقابل پیش بینى عامل هاى بسیار مهم، ورود اجتناب ناپذیر عوامل علّى برونزا و... .
خلاصه آن که به نظر مى رسد ایده گرایى دکارتى به عنوان یک ابزار توصیفى براى فهم این که اقتصاددانان عملا چه مى کنند، کاملا فراگیر باشد. منظور از «ابزار توصیفى» آن است که ایده گرایى دکارتى به فعالیت هاى اقتصاددانان معنا مى دهد. ایده گرایى مزبور بیانگر دلیل علاقه اقتصاددانان به (الف) یافتن مقدّمات دقیقى که اجازه استنتاج قیاسى نظریه هاى موردنظر را بدهد و (ب) ترسیم سازوکارهاى کلى که به ما قدرت تخمین کیفى بدهد، مى باشد. اظهار این نکته که ایده گرایى دکارتى اقتصاد را توصیف مى کند، بدان معنا نیست که این امر با خودانگاره بیش تر اقتصاددانان هماهنگ است و یا بدان معنا نیست که بیش تر اقتصاددانان در پاسخ به این سؤال مصاحبه گر که «شما به چه فعالیتى اشتغال دارید؟» آن را به طور طبیعى در پاسخ اظهار مى دارند. بسیارى و شاید بیش تر اقتصاددانانى که به صراحت این سؤال را مورد بررسى قرار مى دهند، به طور طبیعى تصویرى از ایده گرایى استاندارد، که فیزیک را نیز توصیف مى کند، ارائه مى دهند.
همچنین ممکن است کسى تصور کند که فهم ایده گرایى دکارتى مى تواند داراى ارزش تجویزى براى اقتصاد باشد. ایده گرایى مزبور مى تواند به ما کمک کند تا تلاش هاى اقتصاددانان را به زمینه هایى معطوف کنیم که در آن ها باید پیشرفت صورت گیرد. این زمینه ها عبارت از ارائه نظریه هاى جالب توجه و پیشنهاد سازوکارهایى است که به ما تخمین هاى کیفى دقیق ارائه دهند. اما کسانى که دوران زندگى شان در درجه اول صرف تلاش براى پرداختن به این امر شده که لازمه مفهوم دکارتى (ارائه تخمین هاى کیفى) بخشى از هدف اقتصاد نیست، با چنین تخمین هایى مهربانانه برخورد نمى کنند.
ممکن است ما چرخشى منفى در استدلال مقاله صورت دهیم. در تفکردکارتو نیزرابینز، بین این عقیده که علم به استنتاج (قیاسى) از اصول کاملا ساده و روشن مى پردازد و این واقعیت که اصول به هیچ وجه پیش پا افتاده نیستند که بتوان آن ها را به سادگى کشف نمود، تنش وجود دارد. دکارت چندان متقاعد نشده بود که براى مثال عقیده فطرى، درون نگرانه و یقینى ما از ماده نشان مى دهد که ماهیت ماده چیزى جز امتداد هندسى نیست. بدتر آن که ما در بازنگرى تاریخى مى بینیم که فیزیک او توسط فیزیکى کنار گذاشته شد که نشان داد عقیده اى که براىدکارت آن چنان قطعى و فطرى به نظر مى رسید، کاملا غلط است.
رابینز در مورد این واقعیت ساده، که افراد ترجیحات معقولى دارند، مى نویسد: «کار کشف، صرفاً مبتنى بر توضیح فروض معلوم (یا داده شده) نیست، بلکه منوط به درک واقعیاتى است که زیربناى این فروض را تشکیل مى دهند. فرایند کشف عناصرى در تجربه عمومى که شالوده و پایه سلسله استدلال هاى (استنتاجى) قیاسى ما راتشکیل مى دهند، همانند استنباط از فروض قدیمى، یک نوع اکتشاف اقتصادى است... اما کشف بزرگ، انقلاب منگورینى (mengerian) که این دوره پیشرفت را آغاز نموده، کشف خود فروض مى باشد... درک و انتخاب پایه و شالوده براى تحلیل اقتصادى، اقتصادى تر از خود تحلیل مى باشد.» (رابینز 1935، ص 6-105)
به نظر من، این امر درست است که کشف اصولى که کاملا روشن دانسته مى شوند، بسیار دشوار است، اما فرضیه رقیبى نیز وجود دارد. همواره مى توان گفت: روشنى اصولى که با سختى فراوان کشف شده اند، به جاى آن که به واقعیت مطلق وابسته باشد، بیش تر به نظام اعتقاد و تلقین بستگى دارد. سیصد سال بعد مى توانیم نسبت به اندیشهدکارتاظهارنظر کنیم. شاید ما نیز باید در مورد فروض پایه اى اقتصاد همان نوع سؤال هاى جدّى را از خود بپرسیم که نیوتن در مواجهه با فروض پایه اى فیزیک دکارت پرسید. قضایایى را کهرابینزآن ها را ضرورى قلمداد مى کرد، در نظر بگیرید. آیا افراد واقعاً ترجیحاتى دارند که بتوان آن را به شکل موردنیاز در اقتصاد، رتبه بندى نمود؟ آیا ما مى توانیم عوامل تولید را به یک اندازه مجزّا نموده و به حساب آوریم و سپس ببینیم که آیا آن ها باید در معرض بازده نزولى باشند؟ بررسى مفهوم ایده گرایىدکارت ورابینز در نهایت، مجدداً به تحقیقات روش شناسانه در مورد این نوع سؤال ها معطوف خواهد بود.7
- پى نوشت ها
1ـ این نوشتار ترجمه مقاله "Two Models of idealization Economics"مى باشد که در مجموعه مقالاتى تحت عنوان
The Economic World View: Studies in the Ontology of Economics ed. by: U. Maki(Cambridge University press, 2001)
منتشر شده است.
2ـ به نظر مى رسد که این قوانین براى مثال، تخمین مى زنند که هندوانه رسیده گلوله داراى سرعت بسیار زیاد را به عقب مى راند. البته مشکل دکارت به مفهوم «ماده» در نظر او، که عبارت از امتداد مى باشد، برمى گردد. این بدان معناست که وى از رسیدن به مفهوم چگالى (میزان ماده در هر واحد حجم) عاجز است و به همین دلیل، به مفهوم مهم «جرم» نیز نمى تواند دست یابد.
3ـ این تفسیر از دکارتى ها درNelson, 1995 به تفصیل وارد شده است.
4ـ قوانین را تنها در صورتى مى توان به طور دقیق و کامل به کار گرفت که ماده مورد مطالعه به طور کامل از تمام موارد دیگر جدا شده (یعنى در خلأ)، کاملا انعطاف پذیر (یعنى کاملا محکم) باشد. این دو شرط از نظر فیزیکى غیرممکن هستند. در واقع، این دو متضمن تناقض منطقى هستند. (ر.ک:Nelson, 1995)
5ـ متأسفانه رابینز به طور مستقیم تحت تأثیر نحوه ارائه فیزیک توسط دکارت قرار گرفته بود. بلانگ ارتباط آثار روش شناسانه رابینز و افرادى همچون ج.ا. میل و بخصوص ج. ا. کایرنز را بررسى نموده است. (Blaug, 1980,pp. 86-91)
6ـ ارجاع به اراده بشرى در این جا شباهت بسیارى با یکى از زمینه هاى غیرقابل مهار پیچیدگى، در فیزیک دکارتى دارد. دکارت ماده هاى ذهنى و ماده هاى فیزیکى را کاملا تفکیک مى کند; اما در نظریات او، تأثیر متقابل این دو نوع ماده بر یکدیگر بسیار مبهم است. تا هنگامى که ماده هاى فیزیکى تحت تأثیر اذهان (بشرى) قرار دارند، قانون هاى فیزیک در کاربردهاى خاص دقیق نخواهند بود.
7ـ یکى از شیوه هاى پاسخ به این سؤال ها درnelson,1990به تفصیل ارائه شده است.
- منابع
- Mark Blaug,The Methodology Of Economics(Cambridge: Cambridge University journalists, 1980).
- R. Descartes, (1944-1983)Principles of Philosophy, Trans. V. Miller,(Dordrecht: Reidel Publishing Company).
- B. Hamminga and N. de Marchi (eds.)Idealization in Economics special issue ofPozan Studies in the philosophy of Sciences and the Humanities(1994).
- Alan Nelson, (1190)"Are economics Kinds Natural?"Minnesota Studies in the Philosophy of Since, vol 14, pp. 35-102.
- "Micro - chaos and idealization in Cartesian Phycisc"Philosophical Studies(1995), 77: 377-910.
- Robbins Lionel,An Essay on the Natur and Significance of Economic Since 2nd edn. (London: Macmilan, 1935).