اخلاق و عرفان اسلامی
Article data in English (انگلیسی)
اخلاق و عرفان اسلامی
استاد محمّدتقی مصباح
اشاره
در این سلسله دروس حضرت استاد درباره نماز و راه های جلب توجه و تمرکز در آن بحث می کردند، در جلسه گذشته درباره «خشوع» به عنوان عامل مهم توجه در نماز و سه راه برای ایجاد آن در دل (توجه به عظمت الهی و حقارت انسان، توجه به قدرت الهی و عیوب انسان، و توجه به نعمت های الهی و گناهان انسان) سخن گفتند. اکنون در آخرین درس از این سلسله، توجه به صفات جمالیه الهی به عنوان راه دیگری برای ایجاد خشوع در دل و نیز راه های کسب محبت الهی بیان گردیده اند. امید است این سلسله دروس راهگشای اهل معرفت برای کسب اخلاق و عرفان اسلامی بوده باشد.
مقدّمه
بحث ما در جلسات گذشته درباره اهمیت حضور قلب و خشوع در نماز بود. اجمالا عرض شد که خشوعی که شرط فلاح مؤمن است، یک حالت انعطافی است که در اثر توجه به صفات الهی، در دل پدید می آید. افراد به واسطه اختلاف مراتب معرفتشان و مراتب محبتشان، حالاتشان در توجه به خدا بسیار متفاوت است; هر قدر معرفت انسان کامل تر باشد، محبتش نسبت به خدای متعال بیشتر باشد و نیز محبتش نسبت به دنیا و لذایذ آن کمتر باشد و قلبش کمتر آلوده شده باشد حالت خشوع بیشتر در آن ظاهر می شود. در مقابل، کسانی که مبتلا به گناهان هستند، دلشان آلوده است، محبت دنیا دلشان را فرا گرفته، معرفتشان نسبت به خدای متعال ضعیف است و چندان انعطافی برایشان پیدا نمی شود و گاهی آن قدر ـ به تعبیر قرآن ـ سنگ دل می شوند که هیچ چیز بر آن ها اثر نمی کند; نوعی حالت بی تفاوتی دارند که هر چه به آن ها تذکر داده می شود و آیات الهی برایشان خوانده می شود و موعظه می شوند تأثیری در آن ها نمی کند. در این زمینه، گفتیم: اگر یک کسی واقعاً بخواهد حالت خشوع در نماز داشته باشد چه چیزهایی به انسان کمک می کنند که این حالت در او تقویت شود.
در دو جلسه قبل، عرض کردیم که چند چیز ممکن است برای آمادگی دل انسان و ایجاد حالت خشوع در او مؤثر باشند: یکی توجه به عظمت الهی و حقارت و ناچیزی خود انسان، دوم توجه به قداست و جلال الهی در مقابل عیوب، پستی و پلیدی انسان. این دو خیلی شبیه هم هستند، ولی فرق این ها چیزی شبیه بین کمیّت و کیفیت است. ما عظمت خدا را بیشتر از مقوله کمّیت حساب می کنیم و دست کم وقتی خودمان بخواهیم عظمت خدا را درست درک کنیم، بخصوص وقتی توجه به عظمت آفرینش است که یک مقوله کمّی است. اما راه دوم، که توجه به زشتی و پلیدی انسان است، در مقابل قداست و طهارت ذات الهی، یک مقوله کیفی است. با توجه به عظمت الهی، یک حالت حقارت و کوچکی در انسان پیدا می شود. با توجه به این صفت، یک حالت شرمندگی و حیا در انسان ایجاد می گردد.
عامل سوم، که برای پیدایش خشوع در قلب انسان می تواند مؤثر باشد، توجه به گناهان انسان در مقابل نعمت های عظیمی است که خدای متعال عطا فرموده. خدا چقدر حق ربوبیّت بر ما دارد و در مقابلش، ما چقدر بیوفایی و جفا به خرج می دهیم و حق ربوبیّت الهی را نادیده می گیریم، نافرمانی می کنیم، سرپیچی می کنیم و در مقابل با گناهان، دشمن خدا را دل شاد می کنیم. این هم باب دیگری است که در جلسه قبلی بحث کردیم.
راه های ایجاد خشوع در دل
توجه به صفات جمالیه الهی
راه دیگری که برای تقویت حالت خشوع در انسان مؤثر است، توجه به صفات جمالیه الهی است که اقتضا می کند انسان در مقابل آن ها شکر گزارد، به رحمت الهی امیدوار باشد، خدا را بیشتر دوست بدارد و شوق به تقرّب الهی در او پیدا شود. هر قدر محبت انسان نسبت به خدای متعال بیشتر باشد ـ که معمولا محبت از توجه به صفات جمالیه پیدا می شود ـ انسان بیشتر خدا را دوست می دارد. وقتی بیشتر او را دوست داشت، بیشتر می خواهد به او نزدیک شود و شوق ارتباط با خدا و در نهایت، وصول و لقای الهی در او پیدا می شود. اگر این حالات کم و بیش در انسان حاصل شوند، موقع نماز وقتی توجه پیدا می کند که با محبوبش مواجه می شود، اگرچه او محبوبش را نمی بیند، ولی همین حالت توجه، آتش شوق را در انسان شعلهور می کند و این باعث شکستگی دل می شود. خشوع هم در واقع، همین حالت شکستگی است. پس پیدایش این حالت بستگی دارد به اینکه انسان چقدر شوق لقای الهی داشته باشد. شوق تابع محبتی است که انسان نسبت به خدا داشته باشد. محبت تابع معرفتی است که انسان نسبت به صفات جمالیه الهی داشته باشد. هر قدر انسان صفات خوب و زیبای الهی را بیشتر بشناسد، او را بیشتر دوست خواهد داشت. وقتی او را بیشتر دوست بدارد دلش می خواهد بیشتر با او ارتباط برقرار کند و به او نزدیک شود. وقتی توجه پیدا می کند که در مقابل او ایستاده است و نمی تواند به او قرب پیدا کند، نمی تواند او را ببیند، نمی تواند به او برسد، این آتش شوق در اومشتعل می شود; اینکه وقتی انسان کسی را دوست می دارد، ولی او را نمی بیند و نگران است، بخصوص اگر بداند که محبوبش او را می بیند، ولی خودش نمی تواند او را ببیند.
این چیزی است که در مضمون دعای «ندبه» هم آمده است; البته به صورت محبت نسبت به وجود مقدّس حضرت ولی عصر ـ ارواحنافداه. در دعای «ندبه» می خوانیم: «عزیزٌ علَی أن أری الخلق و لا تُری»،1 خیلی بر من سخت است که مردم را ببینم، اما تو دیده نشوی. این از جملات بسیار سوزناک و مؤثر دعای ندبه است. «ولا أسمعُ لکَ حسیساً و لا نَجوی»; نه صدایت را بشنوم و نه حتی یک پیام در گوشی. جمله های دیگری هم در ادامه دعا دارد. این را برای این عرض کردم که این حالت مجسّم شود که اگر لیاقت داشته باشیم و قدری حضور قلب پیدا کنیم که چه جور می شود انسان دنبال محبوبی می گردد که هست، قابل این هم هست که دیده بشود، کسانی هم هستند که او را می بینند، کسانی هستند که در خدمت او هستند، ولی ما به دنبالش می گردیم و او را پیدا نمی کنیم! چون غفلت داریم و گرفتار امور دنیا هستیم; توجهی نداریم; اما وقتی صبح جمعه انسان توجه پیدا می کند که آقایی دارد که چقدر دوست داشتنی است، اما هر جا می رود او را نمی بیند; دیگران را می بیند، ولی او را نمی بیند، چقدر شکسته می شود! گاهی چنین حالتی برای انسان پیدا می شود; حالتی شاعرانه. چشمی که تو را نمی بیند کور باد! حال که تو را نمی بینم، ای کاش دیگران را هم نمی دیدم. این مضمون در دعای «عرفه» هم آمده است «عمیَت عینٌ لا تراک علیها رقیباً.»2
به هر حال، این نکته ای است که اگر انسان توجه کند در مقابل خدای متعال ایستاده; خدایی که از همه کس دوست داشتنی تر است، آن وقت این حالت برای انسان پیدا می شود. چه کنیم تا این حالت را در مقابل خدا پیدا کنیم؟ اشاره کردم که این حالت شباهتی دارد به حالتی که کم و بیش در دعای «ندبه» تجربه کرده اید; وقتی به وجود مقدّس امام زمان(علیه السلام) توجه پیدا می کنیم. ما امام زمان(علیه السلام) را دوست داریم; چون یک بنده خوب خداست; آن خدایی که با یک اراده، با یک امر کل، امام زمان(علیه السلام) را آفریده، او چقدر دوست داشتنی تر است! همه انبیا و اولیا جلوه ای از جمال او هستند. اگر هر کدام از این ها این قدر دوست داشتنی هستند که انسان جا دارد جانش را فدایشان کند، حتی جا دارد جانش را فدا کند تا یک لحظه آن ها را ببیند، اگر این ها این قدر دوست داشتنی هستند و جا دارد که انسان آن ها را دوست بدارد، خدایی که آن ها را آفریده و جمالش بی نهایت است، او چقدر دوست داشتنی است؟!
راه های کسب محبت الهی
1. شناخت خدا
برای اینکه این محبت به صورت کامل، یعنی در حدی که میسّر است برای انسانی حاصل شود، باید اول معرفتش را نسبت به خدا تقویت کند. ابتدا خدا را بهتر بشناسد. به دنبال معرفت خدا، محبت او هم پیدا می شود، و وقتی محبت او در دل انسان رسوخ پیدا کند شوق لقای الهی برای انسان پیدا می شود و کم و بیش وقتی این حالات پیدا شدند، به نماز که می ایستد آن حالت شوق موجب خشوع قلبش می شود.
سؤال می شود که چه کنیم که این حالات در ما پیدا شوند؟ هر کدام از این ها مقدّمات طولانی دارند، اما به اجمال، آنچه در این جلسه برای بنده میسّر است که عرض کنم این است که بهترین راه برای ما، که از معرفت خدا خیلی دور هستیم و می خواهیم خدا را دوست بداریم، همان راهی است که خدا به انبیا یاد داده است: در یکی از احادیث قدسی آمده است: خدای متعال وحی فرمود که «یا موسی حبّبنی الَّی خلقی.» حضرت موسی کلیم اللّه بود، هم سخن خدا بود. احادیث قدسی از حضرت موسی(علیه السلام) بیش از سایر انبیا نقل شده اند. در یکی از مواقعی که به مناجات خدا رفته بود، در کوه طور، خدای متعال به حضرت موسی(علیه السلام) وحی کرد: موسی! کاری کن که بندگان من، مرا دوست بدارند; مرا پیش مردم محبوب قرار بده. عرض کرد: خدایا چه کنم که بندگان دوستت بدارند. فرمود: «ذکرهم آلائی و نعمائی لیحبّونی»;3 نعمت های مرا به یادشان بیاور. فطرت انسان طوری است که وقتی توجه کند کسی به او نعمتی داده است، به طور طبیعی دوستش می دارد. «نعمت های مرا به یادشان بیاور.» طبق همان فطرتی که من به آن ها داده ام و آن ها را با آن فطرت آفریده ام هر قدر بیشتر به نعمت های من توجه کنند مرا بیشتر دوست می دارند. این راه ساده ای است که برای امثال ما وجود دارد. البته راه هایی که خداجویان می پیمایند و آن محبت های کامل را پیدا می کنند خیلی از این ها لطیف تر و عالی ترند، ولی ما در حد خودمان صحبت می کنیم. اگر انسان سعی کند نعمت های خدا را درست درک کند، بسنجد و تأثیر آن ها را در زندگی خودش مورد توجه قرار دهد، به طور طبیعی خدا را دوست می دارد.
الف. ذکر نعمت های فوق العاده: نعمت های خدا بی شمارند: یکی، دو تا نیستند. ما همیشه در نعمت های خدا غرقیم. پس بهتر این است که نعمت های فوق العاده ای که در موارد نیاز خدا به ما عطا فرموده و انتظارش را نداشته ایم، آن ها را به خاطر بیاوریم. همه ما کم و بیش در زندگی این حالات برایمان پیش آمده است; مواقعی که احساس نیاز کرده ایم، مریض بوده ایم، تهی دست بوده ایم، گرفتاری داشته ایم، آبرویمان در خطر بوده است و کسی از ما حمایت نمی کرده، عزیزی از ما گم شده بوده و می خواسته ایم پیدایش کنیم، و امثال این ها نیازهایی هستند که انسان در زندگی دارد و حتماً برای ما پیش آمده است که دفعتاً چیزی را که اصلا انتظارش را نداشته ایم خدا به ما مرحمت فرموده. فرض کنید گرسنه ای احتیاج به یک لقمه نان دارد، به نان جو هم قناعت می کند، اما دفعتاً او را به یک مهمانی دعوت کنند و چلوکباب لذیذی در اختیارش قرار دهند! یا کسی در خانه اجاره ای بوده و صاحب خانه بیرونش کرده است; چون نمی توانسته اجاره اش را بدهد. این شخص حاضر بوده یک چهار دیواری داشته باشد ـ حتی بیست متر ـ که بتواند در آن زندگی کند، اما ناگهان خدا وسیله ای برایش فراهم کند که خانه آبرومندانه ای پیدا کند که هیچ انتظارش را نداشت. در مواقعی که به طور ناگهانی انسان به چیزی فوق انتظارش برسد حالتی در او پیدا می شود، احساس خاصی برایش دست می دهد که موجب انکسار او می شود; گاهی اشک شوق از چشمش جاری می شود; مثلا، مادرهایی که مدتی فراق فرزندشان را کشیده اند، وقتی یکدفعه فرزندشان از در خانه وارد می شود، بی اختیار شروع به گریه می کنند. این گریه شوق است. این هم نوعی خشوع است. دل شکستگی فقط این نیست که انسان به عذاب و گرفتاری توجه داشته باشد. منظور این است که از این حالت بی تفاوتی درآید، رقّتی پیدا کند، اشکی بریزد. این در حالت شوق هم رخ می دهد. قرآن به یک عده از مسیحیان اشاره فرموده است: (لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَاری ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْبَاناً وَأَنَّهُمْ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ وَ إِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَرَی أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ.)(مائده: 82 و 83) نزدیک ترین مردم به مؤمنان گروهی از مسیحیان هستند که اهل استکبار و خود بزرگ بینی نیستند; اهل فهم و دانش هستند. این ها حالشان جوری است که وقتی می شنوند آیه ای از طرف خدا بر تو نازل شده است، آن را باور می کنند و بی اختیار اشک از چشمانشان سرازیر می شود، از شوق اینکه حق را شناخته اند و سخن حق را شنیده اند; یعنی انتظارش را نداشتند، ولی وقتی دفعتاً مواجه می شوند که این همان پیغمبری است که حضرت عیسی(علیه السلام) بشارت او را داده بود و این سخنانی است که از خدا بر او نازل شده، چنان حالت انبساطی پیدا می کنند، حالت شور و شوقی پیدا می کنند که شروع به اشک ریختن می کنند.
ب. ذکر نعمت های مادی معمولی: اگر انسان حالاتی را که در زندگی اش فوق العاده بوده، دفعتاً خدا نعمت های بزرگی را که هیچ انتظار نداشته، به او داده است، این ها را به خاطر بیاورد، این حالت برایش تجدید خاطره می شود، سپس وقتی عادت کرد به اینکه به این حالات خاص توجه کند، اشتیاقش زیاد می شود و این را نسبت به همه نعمت ها توسعه می دهد. فقط این نعمت های خاص نیستند که خدا به ما داده; سر تا پای عالم برای هر کس نعمتی است. در دعای «عرفه» مرور کنید، ببینید در آن حالی که حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) عصر روز عرفه در عرفات ایستاده بود و زار زار گریه می کرد که راوی می گوید: دیدم از چشمان آن حضرت مثل باران اشک می بارد، او چه چیزی به خدا عرض می کند؟ نعمت های خدا را می شمرد از مژه چشم گرفته است تا پیچیدگی های لاله گوش تا بن دندان ها، یکی یکی نعمت ها را حتی تا قلب و کبد و اعضا و اندام ها می شمرد. ما این ها را هیچ وقت نعمت حساب نمی کنیم، اما او یکی یکی این ها را به یاد می آورد که خدا چقدر به ما لطف کرده است و اگر این ها را نمی داد چقدر ما کمبود داشتیم. همین ها حالت انکسار، انعطاف و خشوع برای انسان ایجاد می کنند.
ج. ذکر نعمت های معنوی: از این ها مهم تر و لطیف تر، نعمت های معنوی هستند که کمتر به آن ها توجه می کنیم. ولی در دعاها و مناجات ها به آن ها اشاره شده است. در یکی از این مناجات ها آمده است: «و مِن أعظمِ النِعمِ علینا جریانُ ذکرکَ علی اَلسِنتنا و اِذنکَ لنا بِدعائکَ و تنزیهکَ و تسبیحکَ»;4 از بزرگ ترین نعمت هایی که به من دادی، این است که من می توانم تو را یاد کنم. این یکی از بزرگ ترین نعمت هاست. این را امام سجّاد(علیه السلام) عرض می کند. شاید من و شما فکر نکنیم که این هم نعمتی است که انسان اجازه داشته باشد با خدا حرف بزند. اگر ما درست پستی خودمان را نسبت به عظمت الهی بسنجیم، آن وقت خواهیم فهمید که اصلا ما چه حق داشتیم در مقابل عظمت خدا بایستیم و با خدا حرف بزنیم و اگر کسی می خواست با او حرفی بزند او می گفت: (اخْسَؤُوا فِیهَا وَلَا تُکَلِّمُونِ)(مؤمنون: 108) چه کسی جرئت می کرد حرف بزند؟! مثل اینکه روز قیامت کسانی که گناهان زشتی مرتکب شده اند، وقتی می خواهند حرف بزنند و تقاضایی بکنند، خطاب می رسد گم شوید، هیچ حرفی نزنید! سخنی که در زبان عربی به سگ گفته می شود; وقتی می خواهند سگی را که حمله می کند طرد کنند، به او می گویند: «اِخسأ»; یعنی چِخ. هر کسی حق ندارد در مقابل خدا بایستاد و حرف بزند; تا او اجازه ندهد، ما چه لیاقتی داریم که حرف بزنیم؟
برای فهم خودمان و تقریب به ذهن، تصور کنید الآن مقام معظّم رهبری در مجلس باشد. مگر هر کسی می تواند حرف بزند؟ اجازه ندارد حرف بزند. خدایی که عظمت بی نهایت دارد، مگر هر کسی اجازه دارد در مقابلش حرف بزند. اگر او اجازه نداده بود، اصلا ما چه حق داشتیم با خدا روبه رو شویم و حرف بزنیم. پس این بزرگ ترین نعمت خداست که اجازه داده است که ما او را یاد کنیم، اجازه داده است با او سخن بگوییم، از او چیزی بخواهیم; نه تنها اجازه داده است، دعوتمان هم کرده است، امر هم کرده است. وقتی ما تصور کنیم که ما لیاقت حرف زدن با خدا را نداشتیم، ولی این لطف اوست که به ما اجازه داده با او حرف بزنیم، همین حالت انکسار در انسان ایجاد می کند. اگر در یک جمعی کسی سخن بگوید آیا آن شخص عظیم به حرف همه گوش می دهد؟ فرض کنید در اینجا مقام معظّم رهبری تشریف داشتند و کسی بلند شد و حرفی زد، همین که دستور نداد او را بیرون کنند، خودش یک نعمت است. اما اینکه توجه کند اصلا چه می گوید، حرف دیگری است. اجازه حرف زدن چیزی است، توجه کردن و گوش دادن چیز دیگر.
در «مناجات شعبانیه» می خوانیم: «و اسمع ندائی إذا نادیتُک و اسمع دعائی اذا دعوتُکَ و أقبِل علی اذا ناجیتُکَ.» اول حرف این است که در مقام مناجات عرض می کند: خدایا! حالا که من می خواهم با تو حرف بزنم، خواهش و تمنّای من این است که به حرف من گوش بده. حالا که اجازه داده ای من حرف بزنم، یک لطف دیگر هم بکن و به من توجه هم بفرما و حرفم را گوش بده. وقتی انسان توجه کند که خدای متعال با آن عظمتش، به یک بنده حقیر، گناه کار، پست، زشت، پلید اجازه می دهد با او حرف بزند و بعد هم به حرفش گوش می دهد، به او توجه می کند، این حالت شوق و هیجان را در انسان ایجاد می کند. این هیجان خاصی در انسان ایجاد می کند. متأسفانه روان شناس ها این جور چیزها را درست نمی توانند شناسایی کنند. این حالات عمومی نیستند و برای همه پیدا نمی شوند. ان شاء اللّه روان شناسانی که با اهل بیت(علیهم السلام)آشنا هستند و با خدا ارتباط دارند این دقایق و لطایف روحی و روانی انسان را کشف کنند و برای دیگران هم بیان نمایند.
به هر حال، توجه به لطف های الهی، که از نعمت های مخصوص و درشت شروع کند که در زندگی او چند بار اتفاق افتاده اند ـ حتماً برای هر کسی متناسب با زندگی اش این ها پیش آمده اند ـ موجب خشوع می گردد. هر کسی خودش می داند که چه مواقعی دچار نیاز شدید شده بوده و خدا به فریادش رسیده است. این ها را به خاطر بدارید، بعد این ها را نسبت به همه نعمت ها تعمیم بدهید. هر نعمتی در جای خودش همان ارزشی را دارد که ما آن نعمت ناگهانی را درک می کنیم; وگرنه نعمت های دیگر هم همین طورند، ارزش آن ها کمتر نیست، بخصوص نعمت های معنوی.
مزیّت نعمت های معنوی بر نعمت های مادی
توجه به فرق نعمت های مادی و معنوی خیلی مهم است. در امور زندگی تان می توانید به این موضوع توجه کنید. فرض کنید به مهمانی دعوت می شوید. همین اندازه که سفره ای می اندازند و از شما پذیرایی می کنند و غذای خوبی می دهند شما تناول کنید کافی است، یا اینکه صاحب خانه هم با احترام و لبخند به شما خوشامد بگوید و به شما تعارف مخصوصی بکند و چند کلمه با شما حرف بزند؟ این چند کلمه از کل این پذیرایی هایی برای شما ارزشش بیشتر است; یک توجه خاص است. این چیز دیگری است. این نعمت معنوی است. نعمت های مادی خدا سر جای خودشان، اما نعمت های خاص معنوی که به بندگانشان می دهد و هر کس مقرّب تر باشد آن ها را بیشتر درک می کند، خودش می داند که چه نعمت هایی هستند: «ما لا عینٌ رأت و لا اُذنٌ سمعت و لا خطر علی قلب بشر.»5 این لطف های پنهانی که خدا به دوستانش می کند به دل هیچ انسانی خطور نمی کند که چه جور نعمت هایی هستند و چه لذتی دارند; «یناجیهم فی ذات العقول.» خدا با بندگانش معامله خوبی می کند. هر کس با خدا معامله کند پشیمان نمی شود. از این صحبت می کنیم که چه نعمت عظیمی است که خدا اجازه داده با او حرف بزنیم. این را هم ما بلد نبودیم، این را هم از امام سجّاد(علیه السلام)یاد گرفتیم. این هم لطف خداست که خدا به ما امامی داده است که به ما یاد بدهد چگونه مناجات کنیم. به هر حال، این نعمت عظیمی است که خدا اجازه داده با او حرف بزنیم و بالاتر از آن، اینکه به حرف ما گوش می دهد و به آن اعتنا می کند.
اما اینجا یک مسئله بالاتری هم هست و آن اینکه وقتی خدا با انسان درگوشی حرف بزند، اگر انسان غافل باشد و توجهش به چیزهای دیگر معطوف باشد، جا دارد از طرف خدا اشاره بشود که کجا هستی؟ من به یاد تو هستم، تو کجایی؟ مناجاتی که از طرف خدا شروع بشود این دیگر یک لطف خفی است که خدا برای بندگان خاصش دارد و ما درست سر در نمی آوریم. کسانی که بهره ای از این معرفت ها داشته باشند، وقتی به نماز می ایستند، توجه می کنند با چه کسی روبه رو هستند و او چقدر لطف دارد. آن وقت هیجانی در آن ها پیدا می شود که اسمش «خشوع» است.
بنابراین، راه های متعددی وجود دارند برای اینکه انسان از حالت غفلت و بی تفاوتی در بیاید، و همه به نوعی معرفت و توجه احتیاج دارند. انسان باید معرفتش را جلوتر کسب کند و توجهش را در موقع نماز ـ بلکه اندکی پیش از نماز ـ جلب کند و در حال نماز، به آن معرفت هایی که قبلا کسب کرده است، توجه پیدا کند تا حالت خشوع در او پیدا شود. این ها چیزهای هستند که ما از بزرگان یاد گرفته ایم.
پی نوشت ها
1ـ شیخ عبّاس قمى، مفاتیح الجنان، «دعاى ندبه».
2ـ همان، «دعاى عرفه».
3ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 4، روایت 6، باب 8.
4ـ همان، ج 94، ص 151، روایت 21، ص 32 / شیخ عباس قمى، پیشین، «مناجات الذاکرین».
5ـ اشاره به حدیثى طولانى است در وصف محبّان حضرت على(علیه السلام)و پاداش آن ها در قیامت (ر.ک: محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 8، ص 59، روایت 82، باب 21.)