معرفت، سال چهاردهم، شماره دوازدهم، پیاپی 99، اسفند 1384، صفحات 96-

    نظریات درباره «خوب»1

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    نظریات درباره «خوب»1

    نویسند: کریستین م. کورسگارد

    مترجم: رحیم بابانژاد

    مقدّمه

    «خوب» عام ترین اصطلاح ارزش گذاری مثبت است که برای مطلوب دانستن یا بیان تأیید در طیف وسیعی از زمینه ها به کار می رود. خوب حاکی از این است که یک چیز مطلوب بوده یا سزاوار انتخاب است، به گونه ای که طبیعتاً اگر شما برای خواستن نوع خاصی از یک چیز دلیل دارید برای ترجیح یک چیز خوب از آن نوع نیز دلیل دارید.

    یک نظریه درباره خوب عبارت است از تفسیری عام از خوب که در مورد همه چیزهای خوب به کار می رود یا اینکه عبارت است از تعریفی از «خوب»; یعنی تفسیری از نحوه کارکرد این اصطلاح در زبان. نظریات درباره خوب دارای لوازم متافیزیکی راجع به روابط واقعیت و ارزش هستند. بسیاری از فیلسوفان باستان و قرون وسطا به همانندی کامل واقعیت و خوب معتقدند، اما فیلسوفان جدید این همانندی را رد کرده و نظریاتی دیگر را مطرح می کنند; مثلا رئالیست ها «خوب» را بخشی از واقعیت می دانند، در حالی که بعضی از نظریه پردازان حس اخلاقی2 معتقدند وقتی ما چیزی را «خوب» می نامیم، علایق انسانی را به واقعیت فرا می فکنیم. احساس گرایان3 نیز معتقدند که ما اصطلاح «خوب» را تنها برای نشان دادن رضایت درونی به کار می بریم.

    نظریه پردازان درباره خوب، همچنین انواع گوناگون خوبی را دسته بندی کرده و چگونگی ارتباط آن ها را بیان می کنند. چیزهای خوب به طور معمول به عنوان غایات، یعنی چیزهایی که فی نفسه ارزشمندند، و یا به عنوان ابزار ـ یعنی چیزهایی که به سبب غایاتی که آن ها را ایجاد می کنند ارزشمندند ـ دسته بندی می شوند. همچنین بعضی از فیلسوفان آن ها را به خوب ذاتی،4 (ارزش شان را از ارتباط با چیزهای دیگر به دست می آورند) تقسیم می کنند. راجع به ارتباط بین این دو تمایز، یعنی ارزش ذاتی داشتن و یا نداشتن غایات، نظرات متفاوتی مطرح شده است. فیلسوفان همچنین بین خوب ذهنی،6 یعنی چیزهایی که از دیدگاه هر شخصی خوب هستند، تمایز قایل شده اند. دیدگاه ها درباره اینکه انواع خوبی ها چگونه باهم مرتبطند، لوازم مهمی برای فلسفه اخلاق دارد.

    معمولا یک نظریه درباره خوب به این امید مطرح می شود که سؤالات اساسی تر مثل این سؤال که چه چیزی یک شخص یا عمل یا یک زندگی انسانی را خوب می سازد، روشن تر گردد. این سؤالات در مورد ارتباط بین ارزش اخلاقی و دیگر ارزش ها مسائلی را ایجاد می کند. برای مثال، ممکن است بپرسیم که آیا فضیلت اخلاقی نوع خاصی از خوبی است یا اینکه همان خوبی معمولی است که در مورد اشخاص به کار می رود؟ یا از آن رو که اعمال به عنوان «درست» یا «نادرست» ارزش گذاری می شوند، ممکن است بپرسیم که چگونه این ارزش ها با خوبی و بدی اعمال ارتباط پیدا می کنند؟ همچنین ممکن است این سؤال را مطرح کنیم که آیا یک زندگی که به معنای سعادتمند بودن خوب است، باید از نظر اخلاقی نیز یک زندگی خوب یا بافضیلت باشد؟ سؤال اخیر توجه فیلسوفان را از زمان افلاطون به خود مشغول کرده است.

    1. تاریخچه و متافیزیک «خوب»

    تقریباً هر چیزی ممکن است به عنوان «خوب» یا «بد» ارزشیابی شود. این حضور فراگیر «خوب» و مترادفات آن در دیگر زبان ها موجب ارائه نتایج تقریباً متضادی راجع به متافیزیک خوبی از ناحیه فیلسوفان مختلف شده است. از طرفی، نظریه افلاطون را می یابیم که معتقد است «خوب» اصل بنیادی واقعیت است. افلاطون در لابه لای آثاری همچون جمهوری در توضیح دیدگاه خود آورده که واقعیت یک شیء عبارت از «مشارکت» آن در یک «مثال» است. یک مثال، هم صورت نوعی و هم یک ایده آل (صورت کامل) برای اشیایی است که مثال آن ها می باشد. هر مثال به دلیل آنکه کامل است، به نوبه خود در مثال خوب مشارکت دارد. پس یک چیز تا آن حد واقعی است که مشارکت در مثال خوب داشته باشد.

    ارسطو در اخلاق نیکوماخوس8 بر تفسیر افلاطون این گونه انتقاد می کند که او درباره انواع خاص خوبی چیزی به ما نمی گوید. اما با این حال، خود فلسفه ارسطو صورتی از انطباق خوبیوواقعیت راحفظ می کند. مطابق نظر ارسطو، طبیعت ذاتی هر چیز، عبارت است از عملکردخاص آن. و آن چیز وقتی هم کامل ترین و هم واقعی ترین است که آن وظیفه را به خوبی انجام دهد.

    این نظرات متافیزیکی ممکن است از کاربرد امروزی ما از ایده خوبی بیگانه به نظر برسند. اما بیشتر فیلسوفان بر این عقیده اند که بینش اساسی که پشتوانه تبیین ارسطو است بسیاری از کاربردهای «خوب» را کاملا روشن می سازد. اینکه بگوییم چیزی خوب است، بدین معناست که آن چیز دارای کارکرد خوب از نوع خودش است و عملکرد خوب آن بستگی به واقعیتش دارد: یک قلب خوب آن است که خون را به خوبی پمپاژ کند و قلبی که به کلی از پمپاژ کردن خون متوقف شود نمی تواند یک قلب باشد. این تفسیر کارکردی از خوبی، به روشنی در مورد چیزهایی به کار می رود که اهدافی دارند; مثل: وسایل و ابزار آلات، اندام های زیستی، بخشی از ماشین آلات، صنایع و حرف. و مزیت این تفسیر این است که روشن می سازد چرا ما به چیزهای خوب اهمیت می دهیم. اما وقتی می گوییم که سعادت یا زیبایی یا آزادی خوب است، به نظر نمی رسد که ما داریم درباره انجام عملی صبحت می کنیم. از این رو، تلاش هایی صورت گرفته است تا ایده مبنایی تفسیر کارکردگرایانه را نسبت به چیزهایی که به طور واضح هدفمند نیستند، مثل افراد و زندگی ها، گسترش دهند. رالز در نظریه عدالت،9 مطرح می کند که «X خوب» یعنی «Xای که واجد ویژگی هایی است که طلب کردن آن در یک X معقول می باشد. به عنوان مثال، زندگی خوب، دارای ویژگی هایی است که طلب کردن آن ها در زندگی معقول است.»

    کنار گذاشتن این نظریه، که خوب را منطبق با واقعیت می داند، نشانه گذر از جهان باستان و قرون وسطا به دنیای مدرن است. متفکران جدید با دنیایی از نظر ارزشی خنثا مواجه اند; دنیای ماده و حرکت که فیزیک آن را توصیف می کند. «رئالیست»های جدید گرچه مطابقت کلی واقعیت و خوب را منکرند، با وجود این، معتقدند که خوبی، یک صفت عینی اشیای خاص است. دیگر فیلسوفان جدید بر این عقیده اند که خوبی، صفتی نیست که مستقل از ذهن انسانی وجود داشته باشد، بلکه نوعی فرافکندن احتیاجات، امیال و علایق انسانی یا موجودات ذی شعور و یا برساخته از این امور است.

    فیلسوفان قرن هفدهم و هجدهم، بین «خوب طبیعی»10 و «خوب اخلاقی»11 تمایز قایل شدند. خوب طبیعی چیزی است که لذت بخش یا مطلوب است یا اینکه ما را خوشحال می کند. بعضی از نخستین فیلسوفان مدرن معتقد بودند که خوب اخلاقی از خوب طبیعی حاصل می شود. برای مثال، نظریه پردازان قانون طبیعی مثل هابز و پافندورف بر این عقیده بودند اعمالی که به صورت طبیعی خوب هستند، وقتی که از ناحیه خداوند یا حاکم مأمور به انجام آن ها شویم، الزام اخلاقی پیدا می کنند. در حالی که احساس گرایان12 مثل هاچسون و هیوم معتقد بودند تمایلاتی که به صورت طبیعی خوب هستند (خصایص لذت بخش یا مفید) به سبب این واقعیت که ما آن ها را می پسندیم، به عنوان فضایل اخلاقی عرضه می شوند. از سوی دیگر، عقل گرایانی13مثل کلارک و پرایس معتقد بودند که اعمال خاص نوعی ارزش اخلاقی دارند که مستقل از خوبی طبیعی (درستی) هستند.

    تقریباً اواخر قرن هجدهم تمایز بین خوبی طبیعی و خوبی اخلاقی به صورت کم رنگ شروع شد، اما از دو جهت مقابل. کانت استدلال کرد که خوبی اخلاقی شرط لازم خوبی طبیعی است. برای مثال، شادی به دست آمده از عمل غیراخلاقی، اصلا خوب نیست. در مقابل، سودگرایان14 با این استدلال که اعمال درست اخلاقی صرفاً آن هایی هستند که بیشترین میزان از خوبی طبیعی (خوشی یا لذت) را ایجاد کنند، خوبی طبیعی را منشأ همه ارزش ها قرار دادند.

    این ادعا که سعادت یا لذت، درست همان خوبی است، مور را متحیر کرد; کسی که در سال های اولیه قرن بیستم خاطرنشان کرد که مسلماً «خوب» به معنی «لذت بخش» نیست. مور استدلال کرد که هر تلاشی برای تعریف «خوب» به وسیله ویژگی طبیعی نمونه ای از «مغالطه طبیعت گرایانه»15 است و بنابراین، ما باید «خوب» را یک ویژگی غیرطبیعی به حساب آوریم. این تلاش برای بنا نهادن واقع گرایی ارزشی بر زمینه های زبان شناختی موجب بحثی در مورد چیستی معنای «خوب» یا چگونگی کاربرد آن شده است. آیا خوب، ویژگی هایی از ا شیا را بیان می کند یا صرفاً برای توصیه کردن یا پیشنهاد کردن به کار می رود؟ افراطی ترین نظریه از سوی احساس گرایان، که کاملا در مقابل افلاطون قرار دارند، مطرح شده است. احساس گرایان معتقدند که نه تنها خوبی اصل بنیادین واقعیت نیست، بلکه به معنای دقیق کلمه واژه «خوب» اصلا به هیچ چیز واقعی اشاره ندارد. آنان معتقدند که حضور فراگیر آن فقط می تواند با این فرض تبیین شود که «خوب» صرفاً برای تصویب درونی گوینده، مثل فریادی از روی شادی، به کار می رود.

    2. تمایزات در خوبی

    واضح ترین تمایز در خوبی، تمایز بین چیزهایی است که به عنوان ابزار، یا خوب ابزاری،16 ارزشمند هستند و چیزهایی که به عنوان غایت یا خوب غایی،17 ارزشمندند. این تمایز اغلب با تمایز بین ارزش ذاتی و ارزش عارضی اشتباه می شود. اینکه بگوییم چیزی ذاتاً خوب است، بدین معناست که آن چیز به سبب آنچه که هست، خوب است; یعنی به سبب طبیعت ذاتی خودش. در حالی که وقتی می گوییم چیزی بالعرض خوب است، بدین معناست که آن چیز به سبب ارتباطی که با خارج خودش برقرار می کند خوب است. برای مثال، روشن است که ثروت بالعرض ارزشمند است; زیرا خوبی آن برخاسته از این واقعیت است که به دیگر چیزهای خوب کمک می کند. از طرفی، غایات اغلب به عنوان خوب ذاتی توصیف می شوند. اما در واقع، این پرسشی قابل بحث است که برای اینکه چیزی غایت باشد، یعنی به خاطر خودش ارزش گذاری شود یا ارزشمند باشد، آیا باید ارزش ذاتی داشته باشد یانه؟

    اوایل قرن بیستم فیلسوفان اخلاق این مسئله را مورد بحث قرار دادند. تجربه گرایان استدلال کردند که اگر چیزی بخواهد خوب غایی باشد، دقیقاً به این معناست که آن چیز فی نفسه مطلوب باشد. در مقابل، فیلسوفان ایده آلیست معتقد بودند که خوب غایی بودن یعنی متعلق اراده ای عقلانی واقع شدن. بنابر هر دو تفسیر، ارزش های غایی بالعرض ارزشمند هستند; ارزش خود را از تمایلات یا اراده های انسان ها می گیرند.اما مور استدلال می کند که چون «خوب» به معنای «لذت بخش» یا «مورد اراده واقع شده» نیست، این پرسش که آیا چیزی که لذت بخش یا مورد اراده واقع شده است خوب است یا نه، همواره می تواند مطرح باشد. بنابراین، مور معتقد است که خوب غایی باید ذاتاً ارزشمند باشد. وی پیشنهاد می کند که به منظور پی بردن به اینکه چیزی ذاتاً خوب است، باید آزمون جداسازی را به کار بریم; یعنی بررسی کنیم که آیا یک چیز، صرف نظر از ارتباطش با چیزهای دیگر ارزش دارد یا نه. او ادعا کرد که اگر ما این روش را به کار ببریم، کشف می کنیم که ارزش وابسته به اوضاع پیچیده ای است. وی آن را «وحدت های انداموار»18 نامید; نظیر خیره شدن شخصی به چیزی زیبا یا لذت بردن هر یک از دو دوست از مصاحبت با یکدیگر.

    یکی از اهداف مور در ارائه این نظریه، مخالفت با لذت گرایی19 بود; دیدگاهی که لذت را همان خوب می داند. این نظریه که ارزش های غایی باید ذاتاً ارزشمند باشند ممکن است شخص را به طرف لذت گرایی سوق دهد، همان گونه که ما با آزمون جداسازی مور می توانیم به آن پی ببریم. یک نقاشی زیبا مطمئناً باید چیز خوبی باشد، اما اگر وجود آن را جدای از مشاهده کننده هایی که ممکن است از آن لذت ببرند تصور کنیم به نظر می رسد بدون ارزش باشد. بنابراین، ما به جای آن می توانیم حکم کنیم که ارزش نقاشی زیبا بستگی به یک وحدت انداموار دارد که شامل لذت بردن شخصی از آن نقاشی زیبا می باشد. این فکر، مور را به این نتیجه سوق داد که در اغلب وحدت های اندامواری که ارزش ذاتی دارند، تجارب انسانی، بخصوص تجارب لذت بخش، به عنوان یک عنصر محسوب می شوند. اما همین ایده که خوبی چیزی نمی تواند کاملا مستقل از ارتباطش با انسان یا تجارب و علقه های احساسی باشد، سودگرایان را به این گمان سوق می دهد که لذت باید همان خوب باشد.

    دسته هایی از ارزش را که کانت برگزید حاکی از طرز فکری متفاوت در مورد ارتباط بین ارزش و علایق انسانی است. کانت بین ارزش مطلق20 تفاوت گذاشت; تفاوتی همانند تفاوت بین ارزش ذاتی و عارضی. بنابر عقیده کانت یک چیز زمانی دارای خوبی مطلق است که ما تحت هر شرایطی به آن اهمیت بدهیم، اما اگر ارزشی که برای آن قایل هستیم وابسته به شرایط باشد، دارای ارزش مشروط خواهد بود. وی استدلال می کند که تنها چیز دارای ارزش مطلق در نزد ما عبارت است از اراده خیر22 و انسان ها به عنوان دارندگان استعداد اراده خیر. اما چیزهایی که افراد به آن ها تمایل دارند و به آن ها اهمیت می دهند دارای ارزش مشروط می باشند. یعنی آن ها ارزشمند هستند; چون برای مردم، که دارای ارزش هستند، اهمیت دارند. بر این اساس، همه ارزش ها مرتبط با علایق انسانی است.

    اگر ارزش باید به علایق انسانی وابسته باشد، آن گاه باید بگوییم هر چیزی که خوب است باید برای شخصی خوب باشد. خوب بودن برای شخصی در بعضی موارد ترسیم کننده خوبی «ذهنی» یا «وابسته به فاعل» است در مقابل خوبی «عینی» یا «بی ارتباط به فاعل» که برای هر شخصی متناسب و معتبر است. اگر چیزی به صورت ذهنی برای من خوب باشد، آن گاه من دلیل دارم که از آن حمایت کنم و به آن اهمیت بدهم. اما اگر چیزی به طور عینی خوب باشد، آن گاه هر کسی برای حمایت کردن از آن و اهمیت دادن به آن دلیل دارد.

    فیلسوفان قرن بیستم مسئله ارتباط بین این دو نوع خوبی را مورد بحث قرار دارند. برخی معتقدند خوبی فی نفسه ذهنی است و افراد فقط زمانی برای دنبال کردن چیزهای مشترک شان دلیل دارند که علایق آن ها بر هم منطبق باشد. برخی دیگر بر این باورند که ارزش های ذهنی23 همیشه موجب ارزش های عینی24 می شوند، به گونه ای که اگر داشتن چیزی (به طور ذهنی) برای من خوب باشد، در نتیجه، به طور عینی خوب است که من آن را داشته باشم. با وجود این، برخی دیگر معتقدند که بعضی از ارزش های ذهنی، مثلا آن هایی که مرتبط با نیازها هستند، موجب ارزش های عینی می شوند، در حالی که برخی دیگر از آن ها چنین نیستند. سرانجام در نقطه مقابل، فیلسوفانی هستند که معتقدند ارزش های ذهنی از ارزش های عینی ناشی می شوند. طبق نظر این فیلسوفان، من نمی توانم ادعا کنم «چون چیزی مرا خوشحال می کند» پس برای من خوب است، مگر اینکه تصور کنم شادی من، مستقل از علاقه شخصی ام به آن، به طور عینی چیز خوبی است.

    3. خوبی افراد

    آیا وقتی که ما شخصی را خوب می نامیم، کلمه «خوب» را در معنای معمول آن به کار می بریم؟ گاهی اوقات واضح به نظر می رسد که این چنین است. ممکن است شخصی دارای استعداد خوبی در ورزش ها یا حرفه ها باشد، یا در مسائل نظری استاد باشد. همچنین ممکن است شخصی در نقش های خاصی خوب باشد; مثل مادر خوب یا معلم خوب. به نظر می رسد تفسیر کارکردگرایانه ارسطو از خوبی در این موارد به کار می رود: یک معلم خوب، معلمی است که در تحقق وظایف یک معلم، خوب باشد یا دارای ویژگی هایی باشد که طلب کردن آن ها از یک معلم معقول باشد. اما وقتی که به شخصی تنها به عنوان یک شخص می گوییم خوب است چطور؟

    در واقع، دو راه مختلف وجود دارد که در آن افراد تنها به عنوان افراد، ارزشمند تلقّی می شوند. به طور معمول وقتی ما در مورد شخص خاصی می گوییم که «شخص خوبی است» منظور ما این است که او اخلاقاً خوب یا با فضیلت است. ارسطو تفسیر کارکردگرایانه خود از خوبی را در یک روش ساده نسبت به فضیلت اخلاقی به کار برد. او عقل را به عنوان کارکرد انسانی معرفی کرد; بدین معنا که آنچه مختص انسان است به کار بردن عقل برای تسلط بر اعمالمان است. فضایل صفاتی هستند که انجام خوب این وظیفه را تشویق می کنند. هم افلاطون و هم ارسطو فضیلت اخلاقی را به سلامتی تشبیه کردند: فضیلت اخلاقی راهی است برای قرار داشتن در یک موقعیت خوب نفسانی. تفسیر کارکردگرایانه همچنین در سطح وسیع تری در یک روش اجتماعی برای تبیین خوبی اخلاقی به کار برده شده است. در این دیدگاه شما در صورتی اخلاقاً خوب هستید که در انجام همه نقش های گوناگون اجتماعی خوب باشید یا اینکه دارای ویژگی هایی باشید که برای دوستان یا همشهری هایتان معقول باشد که از یک دوست یا همشهری طلب کنند. یا آن گونه که بعضی از احساس گرایان می گویند، شما در صورتی اخلاقاً خوب هستید که به سبب داشتن این ویژگی ها، در معرض تأیید اخلاقی باشید.

    این تفاسیر، خوبی اخلاقی را با دارا بودن برخی خصایص، یعنی خصایص شخصیتی، یکی می دانند; خصایصی که بر رفتار یک شخص تأثیر می گذارند. فیلسوفانی که چنین تفسیری را قبول کردند، به طور معمول فرض کردند که اعمال انسان مستقیماً از شخصیت او ناشی می شود. اما فیلسوفان دیگر ادعا کردند که انسان قوه ای به نام اراده دارد که متمایز از خصایص شخصیتی او بوده و بیشتر از آن با اعمال انسان در ارتباط مستقیم است. اراده، انسان را قادر می سازد که آزادانه عمل کند، حتی تا آنجا که چیزی را انجام دهد که «خارج از شخصیت» اوست. اراده، انسان را نسبت به اعمالش مسئول می گرداند، حتی هنگامی که ظاهراً اعمال او به طور اجتناب ناپذیری به وسیله شخصیت او معین گردیده است. از این رو، کانت صورتی از خوبی اخلاقی را شناسایی کرد که متمایز از فضیلت یا خوبی خصایص شخصیتی است; یعنی خوب بودن اراده یا ارزش اخلاقی که مربوط به کارکرد خود اراده است، که یا در افعال خاصی اعمال می شود و یا به عنوان یک خصلت ثابت می باشد. کانت به طرز آشکاری ادعا کرد که شما ممکن است به ارزش اخلاقی دست یابید، حتی اگر خصایصی ذاتی داشته باشید که انجام آنچه را که مقتضای وظیفه است سخت گرداند. این ادعا سؤالات مهمی را درباره چگونگی ارتباط بین اراده و شخصیت ایجاد می کند.

    راه دومی که در آن افراد تنها به عنوان افراد ارزشمند تلقّی می شوند، همان گونه که در بسیاری از نظام های دینی و فلسفی گرامی داشته شده است، متضمن این فکر است که می گوید هر انسانی به معنای دقیق کلمه دارای ارزش اساسی است که انکار یا چشم پوشی از آن خطا می باشد. دیدگاهی دینی که همه انسان ها را فرزندان خدا می داند، دیدگاهی سیاسی که عقیده دارد همه انسان ها به طور برابر خلق شده اند و دیدگاه اخلاقی کانتی که بر اساس آن، هر انسانی یک غایت فی نفسه25 است، همگی بیان هایی از این ایده هستند. در مورد اینکه چه چیزی افراد را در این طریق ارزشمند می سازد نظرات گوناگونی وجود دارد; آزادی اراده، عقلانیت، آگاهی، داشتن امیال قابل شناسایی، استعداد لذت و الم، یا خود زندگی، و در نتیجه، اینکه چه رفتاری ضرورت دارد. بعضی از این انتخاب ها این سؤال را ایجاد می کنند که آیا موجودات زنده دیگر هم باید با چنین ارزش هایی تطبیق داشته باشند؟ این نوع از ارزش با ارزشی که به شخص خاصی نسبت می دهیم، وقتی که به او می گوییم «او اخلاقاً خوب است» متفاوت است; زیرا یک شخص برای مطالبه حقوق سیاسی یا مطالبه احترام اخلاقی که حق هر انسانی است، نیاز ندارد که یک شخص خیلی خوب باشد.

    اما این دو ایده بعضی اوقات با هم ارتباط پیدا می کنند; زیرا چیزی که به ما این ارزش اساسی را می دهد، عبارت است از توانایی انسان برای خوبی اخلاقی، یا توانایی ای که ما را قادر بر خوبی اخلاقی می سازد.

    4. درست و خوب

    خوب یک اصطلاح فراگیر است که تقریباً در هر موردی به کار می رود. اما افعال، خط مشی ها و قوانین به وسیله «درست»26 یا «عادلانه بودن»27 نیز تحسین می شوند. افعال درست افعالی هستند که به وسیله اخلاق ایجاب شوند یا به طور گسترده تر، افعالی هستند که اخلاق آن ها را ممنوع نکرده باشد; یعنی «نادرست» نباشند. بنابراین، سؤالی درباره ارتباط این دو نوع از ارزش، یعنی درست و خوب، مطرح می گردد. نتیجه گرایان28 فکر می کنند که این ارتباط ساده است: افعال درست آن هایی هستند که بتوانند نتایج خوب را به حداکثر برسانند; بر این اساس، درستی، در واقع، شکلی از خوبی ابزاری است. اما ظاهراً گاهی وقت ها ما به فکر انجام چیزهای درستی هستیم که مستقل از ـ یا حتی برخلاف ـ نتایجی است که از آن کار حاصل می شود. ما ممکن است تصمیم بگیریم که حقوق شخصی را محترم بشماریم یا از قانون اطاعت کنیم یا به عهدی وفا نماییم، هر چند می دانیم که نتایج حاصله بد خواهد بود; زیرا به نظر ما «آن اصل امور است.» نتیجه گرایان فکر می کنند که این نگرش، یا اعتراف به این است که به طور خاص فواید مهمی به وسیله مراعات بعضی از قوانین حاصل می شود و یا در غیر این صورت، یک انحرافی از اطاعت از قاعده می باشد. اما وظیفه گرایان29 معتقدند راجع به انجام عمل درست، صرف نظر از نتایجی که ممکن است از آن ها حاصل بشود یا نشود، چیزی هست که با ارزش است.

    از آنجا که وظیفه گرایان خوبی را صرفاً به عنوان ارزش ابزاری نمی پذیرند، ممکن است ترغیب شویم که بگوییم آنان خوبی را یا به عنوان خوب غایی و یا به عنوان نوع خاصی از ارزش ذاتی که ویژگی اعمال است، تلقّی کرده اند. اما این، به طور کامل شهود وظیفه گرایانه را به دست نمی دهد. ارزش های غایی و ذاتی آن گونه که اغلب تصور می شوند، ممکن است با دیگر ارزش ها مقایسه شوند. بنابراین، طبق این دیدگاه ممکن است ما بعضی وقت ها برای رسیدن به منفعت بزرگ تر کار نادرستی را مرتکب شویم، همان گونه که بعضی وقت ها درد را تحمل می کنیم. اما وظیفه گرایان انکار می کنند که ارزش هایی مثل آزادی، عدالت یا وفاداری بتوانند با دیگر ارزش ها مبادله شوند. آنان همچنین معتقدند شیوه ای که به وسیله آن اعمال درست به این ارزش ها خدمت می کنند، از راه تولید یا سببیت این ارزش ها نیست، بلکه مستقیم و ذاتی است. برای مثال، یک وظیفه گرا ممکن است فکر کند که وفای به عهد درست است نه بخاطر اینکه به موجب آن وفای به عهد، بهتر ایجاد می شود (زیرا ما می توانیم شرایطی را تصور کنیم که در آن وفای به عهد از ناحیه شخصی موجب ترغیب دیگران به نقض عهد شود)، بلکه از این جهت که یک عمل وفاداری است. و ما به حقوق دیگران احترام می گذاریم نه از این جهت که این عمل آزادی را به همراه دارد، بلکه ازاین جهت که آزادی است; یعنی زندگی در یک دنیایی که حقوق انسانی در آن رعایت می شود.

    از این رو، سؤال از ارتباط میان درست و خوب سؤالات عمیقی را درباره ارتباط میان اعمال و ارزش هایی که اعمال در خدمت آن هاست ایجاد می کند. اما این سؤالات ارتباط مناسب تری با بحث در مورد درست، دارند.

    5. زندگی خوب

    یکی از قدیمی ترین سؤالات فلسفه اخلاق این است که بهترین زندگی برای انسان چیست؟ یک دیدگاه رایج در فلسفه یونان باستان این بود که سه نوع زندگی وجود دارد: زندگی متفکرانه یا فیلسوفانه، زندگی با فعالیت سیاسی فضیلت محورانه و زندگی لذت گرایانه یا رفاهی. به نظر افلاطون و ارسطو زندگی متفکرانه بهترین زندگی است و زندگی سیاسی در مرتبه دوم قرار دارد. در دیدگاه آن دو تنها آن هایی که لذت حقیقی تفکر و عمل با فضیلت را نمی دانند در پی کارهای لذت گرایانه هستند.

    این دیدگاه که چنان زندگی خاصی می تواند به عنوان بهترین زندگی باشد، ممکن است تناقض آمیز به نظر آید. اگر بهترین زندگی برای انسان وجود دارد آیا بدین معناست که بهترین زندگی برای هر انسانی با قطع نظر از استعدادهای شخصی یا امیال طبیعی، بهترین زندگی است؟ طبق این دیدگاه، زندگی ها شبیه نگریستن هستند; ممکن است برای هر شخصی بهترین شیوه برای نگاه کردن وجود داشته باشد، اما بهترین شیوه نگاه کردن برای شما ممکن است متأسفانه بهترین شیوه نگاه کردن نباشد. بعضی از فلاسفه استدلال می کنند که این بی معنی است; چطور ممکن است که شیوه ای خاص از زندگی برای شما بهتر باشد اگر نتوانید به هیچ وجه در این زندگی لذت ببرید، تقدیر کنید یا علاقه مند به چنین زندگی ای باشد و هنوز خودتان باشید؟

    چه نوع استدلال هایی برای اثبات اینکه نوعی از زندگی، بهترین نوع است، می توان اقامه کرد؟ افلاطون آزمون تجربه را مطرح کرد: ما باید اولویت های افرادی را که انواع فعالیت های محوری هر سه نوع زندگی را تجربه کردند، به عنوان مرجع بپذیریم. جان استوارت میل (1861) پیشنهاد کرد که این آزمون می تواند برای شناسایی لذاتی که «کیفیت» آن ها در مقایسه با ملاحظات «کمی» خیلی بالا است به کار گرفته شود، و اینکه کدام یک متعلق به بهترین زندگی است. ارسطو به ایده کارکردگرایانه خود متوسل می شود: اگر انسان ها یک کارکردی دارند، شخصی که کارکرد انسانی را به خوبی انجام می دهد باید بهترین زندگی را هدایت کند. اما ارسطو همچنین فکر کرده که ما می توانیم ملاک های خاصی را که هر زندگی خوب باید دارا باشد شناسایی کنیم و زندگی ها را به همان میزانی که از این ملاک ها برخوردارند ارزش گذاری کنیم: تکاپوهای مربوط به زندگی خوب باید فعال، لذت بخش و خودبسنده باشند و تنها به خاطر خودشان انجام گرفته باشند. نظریه مور تبیینی ساده تر را پیشنهاد می کند: زندگی خوب مشتمل بر فعالیت ها و حالات ذاتاً ارزشمند مثل درک زیبایی، داشتن دوستان و در جستوجوی معرفت بودن، است.

    شاید عام ترین راهبرد این باشد که به روان شناسی انسانی30 متوسل شویم; یعنی اینکه افراد واقعاً به چه چیزی اهمیت می دهند؟ سودگرایان کلاسیک استدلال می کنند که انسان تنها برای دو چیز اهمیت قایل است: به دست آوردن لذت و دوری از الم. بنابراین، بهترین زندگی آن است که بیشترین لذت و کمترین درد را داشته باشد. دیگران ادعا می کنند که خوبی زندگی شما تابع تعداد امیال ارضا شده و قدرت آن هاست.

    اما محتوای امیال شما و توان آن ها ممکن است به طرز نادرستی با محدودیت معرفت و تخیل شما معین گردد. این نکته بعضی از فیلسوفان را سوق داد که یک تقریر آرمانی از این تبیین را اتخاذ کنند; یعنی زندگی خوب برای شما این است که بتوانید تحت شرایط کامل معرفتی و تأملّات خلّاق دست به انتخاب بزنید.

    اما باید همچنین بپرسیم که آیا زندگی خوب و زندگی سعادتمند یکی هستند؟ تمایز نخستین فیلسوفان مدرن بین خوبی اخلاقی و خوبی طبیعی این سؤال را عمیقاً در کانون توجه قرار داده است. آن ها سعادت را به عنوان خوب طبیعی تلقّی کردند و بسیاری از آن ها معتقد بودند که عقل طلب سعادت را ایجاب می کند، درست همان مقدار که آشکارا عمل با فضیلت را ایجاب می کند. اما فضیلت همیشه سعادت را به دنبال ندارد. بنابراین، آیا انسان ها در معرض تقاضاهای متعارض عقل قرار دارند؟ فیلسوفان یونان باستان سؤال مشابهی را طرح کردند که آیا با فضیلت بودن برای شخص بافضیلت چیزی خوبی است؟ راه حل های فیلسوفان مدرن و فیلسوفان باستان به نحو قابل توجهی متفاوت است. راه حل یونانیان این است که اثبات کنیم صفاتی را که ما معمولا به عنوان فضایل اخلاقی تلقّی می کنیم واقعاً صفاتی هستند که ما را در انجام کارکرد انسانی مسلط می سازند; یعنی صفاتی که بدون آن ها ما قادر بر انتخاب خوب و عمل خوب نیستیم. وقتی که این تثبیت شد واضح است که یک شخص با فضیلت ضرورتاً یک زندگی بهتری خواهد داشت. اما فیلسوفان مدرن به این باور که سعادت و فضیلت مستقل از هم هستند گرایش بیشتری دارند. بنابراین، بسیاری از فیلسوفان مدرن سعی کردند چیزی را مطرح کنند که راولز براهین «تناسب»31 می نامد; براهینی که نشان می دهد جستوجوی فضیلت سعادت را نیز به دنبال دارد، و در نتیجه، این دو نوع خوب، اگرچه مستقل اند، در عمل با هم هستند. اما دیگران نتیجه خشک تری را به دست دادند; یعنی یک زندگی که هم اخلاقاً خوب باشد و هم سعادتمند، تنها در یک شرایط مطلوب برای ما حاصل می شود; یعنی شرایطی که باید به وسیله تمهیدات الهی یا، به طور خوش بینانه تر، به وسیله فعالیت سیاسی تأمین شوند.

    پی نوشت:


    1. Rutledge Encyclopedia of philosophy vol.4.

    2. Moral sense theorists.

    3. Emotivists.

    4. Intrinsic goods.

    5. Extrinsic goods.

    6. Subjective goods.

    7. Objective goods.

    8. Nicomachean Ethics.

    9. A Theory of justic.

    10. Naturally good.

    11. Morally good.

    12. Sentimentalist.

    13. Rationalists.

    14. Utilitarians.

    15. Naturalistic fallacy.

    16. Instrumental goods.

    17. Final goods.

    18. Organic unities.

    19. Hedonism.

    20. Unconditional value.

    21. Conditional value.

    22. Good will.

    23. Subjective values.

    24. Objective values.

    25. End-in-itself.

    26. Right.

    27. Just.

    28. Consequentialists.

    29. Deontolojists.

    30. Human psychology.

    31. Congruence.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1384) نظریات درباره «خوب»1. ماهنامه معرفت، 14(12)، 96-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده)."نظریات درباره «خوب»1". ماهنامه معرفت، 14، 12، 1384، 96-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده).(1384) 'نظریات درباره «خوب»1'، ماهنامه معرفت، 14(12), pp. 96-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    (نویسنده تعیین نشده). نظریات درباره «خوب»1. معرفت، 14, 1384؛ 14(12): 96-