قانونمندى جامعه و آزادى نقد ديدگاه دوركيم
ضمیمه | اندازه |
---|---|
8.pdf | 215.38 کیلو بایت |
امان اللّه فصيحى*
چكيده
نوشتار حاضر تلاشى است در راستاى تحليل نظريه دوركيم در ارتباط با قانونمندى جامعه و آزادى انسان. اين بحث يكى از مباحث عمده نظم است. حل مسئله فوق ثمرات علمى و عملى مهم را در پى دارد. اين نوشتار به نقد ديدگاه دوركيم پرداخته است. روش اين نوشتار، اسنادى و تحليل متن است؛ يعنى ديدگاه دوركيم با ارجاع به آثار اصلى خودش استخراج و سپس بررسى و تحليل شده است.
در ارتباط با موضوع سه ديدگاه قابل طرح است: 1. قانونمندى جامعه مانند قوانين حاكم بر طبيعت، باعث سلب كامل اختيار انسان مىشود. 2. طبق ديدگاه ديگر، قانونمندى جامعه مانند قانونمندى طبيعت به صورت كامل، اختيار انسان را سلب نمىكند، بلكه اراده انسان را در چارچوب قوانين جامعه محدود مىنمايد. 3. قانونمندى جامعه، آزادى انسان را حتى محدود هم نمىكند؛ چون اراده انسان جزء علت تامه است. از نظر دوركيم، جبر اجتماعى گاه به معناى ضرورت و قطعيت و گاه به معناى محدويت به كار رفته است. از اينرو، ميان قانونمندى جامعه و آزادى انسان نمىتوان جمع كرد. آنچه كه سبب شده تا دوركيم نتواند ميان قانونمندى جامعه و آزادى انسان جمع نمايد، تلقّى نادرست وى از هستى جامعه، حقيقت انسان و اصل عليت است.
كليدواژهها: جامعه، قانون، آزادى، نظم، اختيار، جبر، علت، ضرورت و قطعيت.
مقدّمه
بحث از نظم اجتماعى يكى از مباحث مهمى است كه بسيارى از متفكران اجتماعى به آن توجه نمودهاند. با محوريت نظم از زواياى گوناگونى سخن رانده شده است. يكى از مسائل مهم بحث نظم، پرداختن به ارتباط قانونمندى جامعه و آزادى انسان است؛ يعنى چگونه مىتوان ميان نظاممندى يا قانونمندى جامعه با آزادى انسان جمع نمود. از جمله متفكرانى كه به مسئله مذكور توجه نموده دوركيم است. مباحث دوركيم در اين خصوص دستكم در نظر بدوى متناقض به نظر مىرسد؛ زيرا دوركيم از يكسو، به قانونمندى جامعه به مثابه بنيان نظم اجتماعى اعتقاد دارد؛ از همينرو، آزادى انسان را نفى نموده است، چنانكه خود مىگويد: قاعدهمندى و قانونمندى جامعه فقط شيوه براى عمل كردن عادى نيست، بلكه بيش از هر چيز شيوه عمل كردن اجبارى است؛ يعنى ـ به اصطلاح ـ تابع ميل و خواست افراد نيست.1 لومان نيز بيان مىدارد كه دوركيم آزادى انسان را با تحليل علمى رفتار انسان مغاير مىداند؛ زيرا مقتضاى بررسى علمى جهان انسانى تعميم قانون عليت در آن است؛ لازمه اين كار نفى آزادى انسان است.2
از سوى ديگر، دوركيم در موارد زياد به فردگرايى و آزادى انسان اشاره نموده است. وى در مقدّمه چاپ دوم كتاب قواعد روش جامعهشناسى به صراحت با تبيين جبرانگار مخالفت نموده؛ يعنى جبرگرايى را مغاير روش خود دانسته است.3 در موارد ديگر نيز دوركيم تصريح مىكند كه ميان قانونمندى جامعه و آزادى انسان يا ميان جامعه و فرد هيچگونه تعارض و ناسازگارى وجود ندارد.4 به همين دليل، برخى به منظور حل مسئله آزادى و قانونمندى جامعه، آثار دوركيم را مورد بازخوانى قرار داده و به رمزگشايى آنها پرداختهاند. لهلومان جبرگرايى دوركيم را يكى از اصول انگشتنما و ننگين آثار دوركيم قلمداد نموده است. وى معتقد است كه بايد آموختههاى دوركيم رمزگشايى شود؛ هيچ ضرورتى ندارد كه موضع جبرگرايانه دوركيم، به عنوان ديدگاه حقيقى، درست و قطعى وى پذيرفته شود.5
با توجه به مطالب فوق، مسئله اين نوشتار امكان رمزگشايى از آثار متضاد دوركيم در مورد قانونمندى جامعه و آزادى انسان است. تلاش بر آن است كه ديدگاه دوركيم به گونهاى تحليل شود كه در آن رابطه قانونمندى جامعه با آزادى انسان به قدر لازم روشن و تناقضات ديدگاه دوركيم تا حدى نمايان گردد. بنابراين، سؤال اصلى ما اين است: آيا مطابق ديدگاه دوركيم، مىتوان ميان قانونمندى جامعه و آزادى انسان جمع نمود يا نه؟ به عبارت ديگر، آيا مىتوان آثار دوركيم را به گونهاى رمزگشايى و تفسير كرد كه در آن قانونمندى جامعه با آزادى انسان سازگار باشد؟ به نظر نگارنده، در انديشه دوركيم قانونمندى جامعه با آزادى انسان سازگار نيست. اگرچه دوركيم و برخى ديگر سعى نمودهاند كه ميان قانونمندى جامعه با آزادى انسان جمع نمايند؛ ولى در نهايت تلاش آنها عقيم مانده است. منطق معرفتشناختى دوركيم به آنها اجازه نمىدهد كه ميان آزادى و قانونمندى جمع نمايد. مدعاى فوق پس از بررسى ديدگاه دوركيم در مورد قانونمندى جامعه و آزادى انسان و نشان دادن كاستىهاى نظريه وى به اثبات خواهد رسيد.
اين تحقيق از حيث علمى و عملى اهميت و ضرورت دارد. به تبع اهميت نظم اجتماعى در نظريات علوم اجتماعى، تحليل درست ارتباط قانونمندى جامعه و آزادى انسان نيز يكى از مهمترين، مباحث نظم اجتماعى است. غالب نظريات تجدد نظم، مسئله نظم را نادرست صورتبندى نمودهاند، يكى از دلايل عمده آن، حل نكردن رابطه قانونمندى جامعه با آزادى انسان است. يكى ديگر از ضرورتهاى علمى اين بحث، دلالتهاى روششناختى آن است. كسى كه معتقد است قانونمندى جامعه از سنخ قوانين طبيعى است و فرد را در برابر آن مجبور بداند؛ در نتيجه، روشى را كه در پيش مىگيرد،
همان روش علوم طبيعى در جهان انسانى است. ديگر در مطالعات اجتماعى، فرد به صورت كامل ناديده انگاشته مىشود. بعكس، اگر كسى قانونمندى جامعه را منكر شود، يا قانونمندى آن را از سنخ قوانين طبيعت نداند و يا اينكه در جمع ميان قانونمندى و آزادى انسان موفق شود، قطعا روششناسى او نيز متفاوت خواهد بود. يكى از ضرورتهاى عملى اين بحث با نحوه اصلاح اجتماعى پيوند مىخورد؛ بدين معنا كه لازمه قانونمندى جامعه و مجبور بودن انسان، عطف توجه از انسان به جامعه است. در نتيجه، انسان به حال خودش رها مىشود. ولى اگر ميان اين دو جمع شود، در اصلاح اجتماعى بايد هر دو، مورد توجه قرار بگيرد. اگرچه در خصوص قانونمندى جامعه و آزادى انسان از ديدگاه دوركيم كارهايى انجام شده است، ولى وجه تمايز اين نوشتار خصلت انتقادى آن است. اين نوشتار تلاش نموده تا ديدگاه كسانى را كه سعى نمودهاند تا ديدگاه جبرگرايى دوركيم را توجيه و رمزگشايى نمايند به نقد بكشد. كارى كه به صورت مستقل تا هنوز انجام نگرفته است و از اين حيث فاقد پيشينه پژوهش است.
دستگاه مفهومى تحقيق
پيش از هر چيز بجاست كه مفاهيم عمده تحقيق تحديد و تعريف شود. «قانون»، «آزادى» و «جبر» مهمترين مفاهيم اين تحقيق هستند. مفاهيم مذكور در عرصههاى مختلف معناى متناسب با آن را دارند؛ از اينرو، لازم است كه كاربردهاى گوناگون آن مشخص شود.
الف. تعريف قانون
واژه «قانون» داراى تعاريف مختلف است كه «روابط علّى و معلولى ميان پديدهها»،6 «رابطه پايدار و ثابت ميان پديدهها»7 و «همبستگى رياضى و آمارى»8 از مهمترين تعاريف قانون است. قانون از يك حيث، به دو معناى «اعتبارى» و «تكوينى» تقسيم مىشود. قوانين اعتبارى صراحتا يا التزاما بر امر يا نهى دلالت دارند؛ اين قوانين به اعتبار معتبِر وابستهاند. قوانين تكوينى از يك ارتباط نفسالامرى ميان اشيا حكايت دارند.9 در اين نوشتار، مقصود قوانين اعتبارى نيست. قانون حقيقى، به «عقلى» و «علمى» تقسيم مىشود. قانونى عقلى است كه موضوعات و حكم آن را عقل درك مىكند. قوانين علمى يا تجربى از مفاهيم ماهوى تشكيل شدهاند كه از روابط ميان پديدههاى خارجى و محسوس سخن مىرانند؛ مانند قوانين فيزيك، شيمى و زيستشناسى. روش كشف اين قوانين تجربه است. مهمترين ويژگىهاى هر قانونى «ضرورت»، «كلّيت» و «دوام» است.10
با توجه به معانى قانون، قانونمندى جامعه به معناى حاكميت الگوهاى رفتار قاعدهمند و نظامهاى ثابت و يا معيارين حاكم بر حيات اجتماعى انسان است.11 در ارتباط با ماهيت و ويژگىهاى قوانين حاكم در جامعه و حيات انسان، برداشتهاى گوناگونى ميان فيلسوفان اجتماع و جامعهشناسان وجود دارد. برخى «جامعه» را به ارگانيسم زنده تشبيه نموده و قانون حاكم بر موجودات زنده را به جامعه تعميم دادهاند. جمعى ديگر قانونمندى جامعه را به قانونمندى جهان فيزيك تشبيه نمودهاند.12
ب. تعريف آزادى و جبر
آزادى و جبر نيز مانند قانون در حوزههاى مختلف مطرح است. آزادى گاه با مفهوم فلسفى، گاه در ارتباط با مفهوم اختيار و گاه با مفهوم مبتنى بر اصول روانشناسى پيوند مىخورد. منظور ما از آزادى همان كاربرد دوم است. در اين كاربرد، آزادى به معانى اتخاذ تصميم كاملاً آگاهانه و رضايتمندانه،13 انتخاب، رهايى از محدوديت درونى و محدويت بيرونى استعمال مىشود.14 همانگونه كه اختيار و آزادى داراى معانى متعدد است، واژه «جبر» نيز از معانى متعدد برخوردار است.15 با توجه به معانى آزادى، بهتر است بسته به مورد، از «حتميت»، «قطعيت»، «ضرورت»، «فقدان فرصت انتخاب»، «اضطرار» و «اكراه» در تعريف معناى جبر استفاده شود. آنچه كه از معانى فوق با آزادى انسان مغاير است، همان حتميت و قطعيت است نه ساير معناى جبر.
چارچوب نظرى تحقيق
در باب ارتباط قانونمندى جامعه و تاريخ با آزادى انسان، سه نظريه كلى وجود دارد. در ذيل، هريك از اين سه نظريه به اختصار بررسى مىشود:
الف. برخى معتقدند كه قوانين اجتماعى و تاريخى مانند قوانين طبيعت از ضرورت و قطعيت برخوردار هستند. ضرورت و قطعيت در پديدههاى طبيعى و فيزيكى، به كسانى كه از آن علم برخوردارند اين امكان را مىدهد كه درباره نحوه و زمان رخ دادن پديدههاى مذكور پيشبينى نمايند. نيز جامعهشناسان و فيلسوفان تاريخ به دليل عالم بودن به قوانين اجتماعى، مىتوانند بدون توجه به اراده انسان نسبت به آينده پيشبينى نمايند. غالب متفكران قرن ترقى در سه حوزه فرانسه، آلمان و انگليس از همين منطق در تبيين حوادث اجتماعى پيروى مىكردند.16 جامعهشناسانى
مانند آگوست كنت و كارل ماركس مصاديق بارز اين نظريه هستند. برايان فى ديدگاه فوكو را نيز در اين دسته قرار داده است؛ زيرا از نظر وى عاملان نيستند كه تحولات تاريخى را ايجاد مىكنند، بلكه منطق درونى خود گفتمانها عامل تحول تاريخ است.17
ب. برخى ديگر بر اين عقيدهاند كه ضرورت و جبر قوانين اجتماعى و تاريخى به آن درجه از شدت و قوت نيست كه اختيار انسانها را بكلى پايمال و لگدكوب كند. طبق اين ديدگاه، قانونمندى جامعه، انسان را بكلى مسلوبالاختيار نمىسازد و انسان را به ابزار محض تقليل نمىدهد، بلكه آزادى و اختيار انسان را در قلمرو خودش محدود مىكند نه نابود. طبق اين ديدگاه، جامعه خطوط كلى دارد كه همان قانونمندىهاى ضرورى و جبرى است؛ در عين حال، هريك از اين خطوط كلى عرضى دارد كه هريك از افراد تا حدى مىتواند در داخل آن اعمال اختيار نمايد. جبر اجتماعى گورويچ نمونه خوبى در اين مورد است. گورويچ «جبر اجتماعى» را از «جبر قضا و تقدير»، «جبر وجوب مابعد طبيعى»، «جبر وجوب متعالى»، «جبر وجوب منطقى» و «جبر وجوب رياضى» تفكيك نموده است. از نظر وى، جبر اجتماعى به معناى ناديده انگاشتن آزادى انسان نيست، بلكه به معناى عمل بر اساس مقتضاى ساختارهاى اجتماعى است.18 برخى ديدگاه پوپر را نيز در اين دسته قرار دادهاند؛ زيرا طبق اين قرائت، پوپر در عين اينكه به قوانين و الگوهاى ثابت اجتماعى اعتقاد دارد، ولى به جبر انسان معتقد نيست و به رابطه ديالكتيكى ميان قوانين اجتماعى و اراده آزاد انسان قايل است.19 ديدگاه عامليت و ساختار آنتونى گيدنز و همفكران او جزء اين دسته است.20 ديدگاه دارندورف را نيز مىتوان در همين مجموعه قرار داد؛ زيرا وى در جمع ميان دو گزاره «انسان كاملاً آزاد است» و «انسان مجموعهاى است از نقشها و محدوديتها» يا انسان فراسرزمينى و انسان اجتماعى سرزمينى، به همين مطلب به صراحت اشاره نموده است.21
ج. گروه ديگر بر اين باورند كه معناى قانونمندى جامعه اين است كه پديدههاى اجتماعى و تاريخى بدون علت رخ نمىدهند، بلكه معلول عللى هستند كه به كمك آنها تبيين و تفسير مىشوند. مطابق اين تلقّى، پديدههاى اجتماعى نيز مانند ساير پديدهها محكوم اصل عليت هستند؛ منتها در پديدههاى عالم انسانى اراده انسان نيز جزء علت تامه است. بر اساس اين رويكرد، در عين اينكه جامعه قانونمند است، انسان نيز داراى آزادى مطلق است؛ حتى آزادى انسان محدود هم نمىشود. از اينرو، انسان مىتواند ساختارهاى اجتماعى را تغيير داده و بر خلاف جامعه و تاريخ نيز حركت نمايد. نظريه سوم در ميان انديشمندان مسلمان مطرح است. براى نمونه، شهيد مطهّرى معتقد است: آزادى انسان با قانون عليت و قانونمندى جامعه و تاريخ منافات ندارد؛ چون اراده انسان جزء علت تامه است.22 شهيد صدر نيز آزادى و اختيار انسان را يكى از مهمترين ويژگىهاى قوانين اجتماعى و تاريخى معرفى مىنمايد و آن را با عموميت، ثبات و ضرورت قوانين مذكور در تضاد نمىداند؛ زيرا قوانين فوق از تحت يد خود انسانها جارى مىشوند و اراده انسانها جزء علت است؛ يعنى انسان با انتخاب و ميل خود مىتواند دست به انتخاب بزند.23 با توجه به رويكردهاى مختلف، نظريه دوركيم بر اساس نظريه اول و دوم قابل تحليل است. در برخى موارد، مقصود وى از جبر، ضرورت و قطعيت و در برخى موارد محدوديت است.
بررسى ديدگاه دوركيم
پس از توضيح مفاهيم و آشنايى با چارچوب نظرى، اينك ديدگاه دوركيم در خصوص ارتباط نظاممندى جامعه با آزادى انسان بررسى مىشود.
1. قانونمندى جامعه در ديدگاه دوركيم
از نظر دوركيم، جامعه به مثابه امر داده شده داراى وجود مستقل از افراد و قانون مختص به خود است. از نظر وى، جامعه يك «امر خودزا» است كه پس از تكون از افراد مستقل شده و بر اساس منطق و نظم درونى خود عمل مىكند. ديگر منطق عمل اجتماعى تابع اراده و خواست افراد نيست.24 از نظر دوركيم، قانونمندى جامعه با نفى آزادى انسان ملازم است و نفى آزادى از خواص ذاتى قانونمندى جامعه است. اين مطلب در تعريف وى از «واقعيت اجتماعى» آشكار است. دوركيم در تعريف امر اجتماعى مىنويسد: «واقعيت اجتماعى هرگونه شيوه عمل ثابت شده و ثابت نشدهاى است كه بتواند از خارج فرد را مجبور سازد.»25 گاه دوركيم براى نشان دادن ماهيت امر اجتماعى آن را شىء قلمداد مىكند. نشانه شىء را هم اين مىداند كه با اراده تغيير نمىكند و از خارج اعمال ما را تابع خود مىسازد: «در واقع، نشانه مهم شىء اين است كه با حكم اراده نمىتوان آن را تغيير داد. از خارج موجب عزم ما مىشود؛ يعنى در حكم قالبهايى است كه ما ناچاريم اعمال خود را در آنها بريزيم. ... وقتى پديدههاى اجتماعى را اشيا مىشماريم مثل اين است كه عمل خود را تابع آن ساختهايم.»26 وى در جايى ديگر مىنويسد: «مفهوم جبر اجتماعى اين است كه شيوههاى جمعى عمل، انديشه و احساسى كه در هر لحظه افراد با آن همسويى نشان مىدهند داراى واقعيت است.»27 مقصود از «واقعى بودن» اين است كه امر اجتماعى به دليل داشتن هستى مستقل، در برابر اراده افراد مقاومت مىكند و امكان نابودى آن به طور كامل وجود ندارد. واقعيت اجتماعى پس از شكل گرفتن قواعد خود را از طريق سلطه فيزيكى و اخلاقى بر افراد تحميل مىكند.28 برخلاف ديدگاه هابز و اسپنسر، از نظر دوركيم، جبر اجتماعى امر قراردادى نيست، بلكه خاصيت ذاتى امر اجتماعى و نتيجه ضرورى علل معلوم و معين است.29
دوركيم جبرگرايى اجتماعى را با عبارات مختلف بيان نموده كه مهمترين آنها جبرگرايى طبيعى و جبرگرايى اخلاقى است. دليل اين تفكيك هم اين است كه از نظر دوركيم، در جامعه هم قوانين طبيعى و هم قوانين اخلاقى حاكم است. اينك به ماهيت اين دو سنخ قوانين و جبر ناشى از آن پرداخته مىشود.
الف. جامعه به مثابه امر طبيعى: طبق برخى عبارات دوركيم، ماهيت امر اجتماعى از سنخ امر طبيعى است. بنابراين، جامعه به مثابه امر طبيعى، بدون فكر و اراده، مطيع قوانين طبيعت است. رابطه بين جامعه و افراد رابطه علّى يا ضرورت است. قلمرو اجتماعى در سطحى بالاتر است، ولى ادامه قلمرو طبيعى است. جهان اجتماعى پيچيدهتر از جهان فيزيكى است، ولى از نظر كيفى متفاوت نيست. كل اجتماعى و جزء منفرد متأثر از قانون با نظم طبيعى و علمى آن هستند.30 دوركيم در اين مورد چنين مىنويسد: «جامعه همان طبيعت است، ليك در فراترين فرازگاه تكامل آن، ضمن آنكه در عين حال تمام كارمايههاى طبيعت را به آهنگ فراتر رفتن از خويش و افزون كردن آنچه خود دارد، گرد آورده است.»31
نه تنها بعد سختافزارى يا بعد جسمانى جامعه، بلكه بعد آگاهى و معرفتى جامعه نيز مشمول قوانين طبيعت است. از نظر دوركيم، مشخصه حيات تصورى در فرد، روانى، و مشخصه حيات اجتماعى صفت ابرروانى است؛ يعنى تجلّيات حيات اجتماعى مجموعهاى از نمودهاى طبيعى است كه تنها با علل طبيعى قابل تبيين هستند.32 اين جبرگرايى در سه مرحله تحقق مىيابد. در مرحله اول، قوانين شىءواره اجتماعى كالبد اجتماعى انسان را تعيين و تنظيم مىنمايند؛ اين قوانين «الگوهايى را مىسازند كه فعاليتها بايد از روى آنها به اجرا درآيند»؛ اين قوانين تعيينكننده عمل از درون افراد نيستند، بلكه از بيرون اعمال فرد را برمىانگيزاند.33
در مرحله دوم، جامعه محيطى براى افراد تشكيل مىدهد كه متفاوت از محيط ارگانيك و فيزيكى آنها و فرامادى است؛ فرد ملزم است خود را با محيط اجتماعى نيز هماهنگ و از قوانين آن تبعيت نمايد. در حقيقت، فرد به سه نوع محيط وابسته است كه عبارتند از: ارگانيسم، جهان خارج و جامعه. محيط فيزيكى همسويى جسمانى و محيط اجتماعى مطابعت اخلاقى را از ما مىخواهد. فرد براى بقاى خود ملزم است كه از محيط اجتماعى مانند محيط فيزيكى و ارگانيكى پيروى نمايد.34
در وهله سوم، تصويرى كه دوركيم به كار مىبرد، تصوير نيروهاى اجتماعى است. واقعيت اجتماعى و همبستههاى آن، از جمله حالات جمعى و نهادها، «نيروهاى واقعى، زنده و فعال هستند»؛ نيروهاى ناشى از متن واقعيت اجتماعى، فرد را تعيين و كنترل مىنمايند و كارآمدند. اين نيروها فرد را از فرديت و زندگى روزمرهاش خارج مىكنند و به حيات جمعى پيوند مىدهند؛ در اين وضعيت، فرد از حد خود فراتر رفته و به ترجمان ساده نيروى اجتماعى تبديل مىشود.
قدرت نيروهاى اجتماعى رفتار بشر را با همان ضرورت و حتميت نيروهاى فيزيكى تعيين مىكند.35
ب. جامعه به مثابه امر اخلاقى: طبق بيان ديگر دوركيم، قوانين حاكم بر جامعه از سنخ قوانين اخلاقى است.36 دوركيم، در اين مورد معتقد است: سيماى جامعه مانند حكومت يا خدا و ملازم آن، سيماى فرد به مثابه عبد يا خدمتگزار است. در اين صورت، جامعه مطاع و فرد مطيع است. دوگانگىاى كه تشكيل مىدهند آنان را از طريق قدرت به هم پيوند مىدهند. اين رابطه، رابطه تسلط و تسليم، فرماندهى و فرمانبردارى است؛ رابطه كنترل، تحميل و محدوديت است. در اين تصوير، قوانين جامعه بر فرد حاكم است و جامعه برتر، وسيعتر و قوىتر از فرد است. اين برترى محصول نيروى برتر جامعه و محصول تعالى اخلاقى و خداگونه جامعه است كه ضرورى و مشروع است. بنابراين، جامعه قدرت خود را از طريق روحانى تحميل مىنمايد و هدايتگر اعمال انسان در جهت خاص است.37 مطابق اين ديدگاه دوركيم، تأثير خدا و جامعه همانند است. جامعه آمرانه از ما مىطلبد كه بنيانىترين خواستههاى خود را در مقابل خواست جامعه ناديده بگيريم و از او مانند خدا تبعيت كنيم. منتها اين فشارها و تحميلهاى جامعه از نيروى جسمانى او ناشى نمىشود، بلكه از نيروى اخلاقى آن نشأت مىگيرد؛ «در واقع، سلطهاى كه جامعه بر وجدانهاى فردى اعمال مىكند بيش از آنكه به برترى جسمانى جامعه مربوط باشد به مرجعيت اخلاقىاى كه جامعه از آن برخوردار است برمىگردد.»38
مطابق اين تفسير، امر اجتماعى اساسا امر اخلاقى است. اجبار و دلپسندى دو خصوصيت امر اخلاقى است. از نظر وى، الزام و اجبار به تنهايى دربرانگيختن افراد به پيروى از قواعد اخلاقى كافى نيست، بلكه بايد مطلوب نيز باشد.39 تأكيد بر خصلت مطلوب بودن امر اخلاقى بيانگر آن است كه افراد از روى ميل از آنها پيروى مىكنند نه ضرورت و قطعيت تنها. علاوه بر مطالب مزبور، به اين نكته هم بايد توجه نمود كه دوركيم بارها اشاره نموده كه جامعه به مثابه يك واقعيت خودزا، در تكوين و بقاى خود نيازمند افراد است. جامعه بيرون از افراد تشكيلدهندهاش نمىتواند وجود داشته باشد. به همان اندازه كه افراد به جامعه نيازمندند، جامعه نيز به افراد محتاج است.40 در خصوص تصورات جمعى نيز وى تصريح مىكند كه اين سنخ تصورات «همنهادى خودزا از آگاهىهاى فردىاند.»41
دوركيم جبرگرايى حاكم در جامعه سنتى و مدرن را از همديگر تفكيك نموده است. در جامعه سنتى جبر از طريق نفى شخصيت فردى و سلطه مستقيم وجدان جمعى بر رفتار، ارگانيسم و آگاهى افراد فعليت مىيابد. ولى در جامعه مدرن در عين شكل گرفتن شخصيت فردى، باز جبر باقى است؛ زيرا پيوند اجزا با كل پيوند ارگانيسمى است؛ اجزا بايد در خدمت كل باشد.42
2. فردگرايى و آزادى در ديدگاه دوركيم
از مطالب فوق ديدگاه جبرانگار دوركيم روشن شد، ولى قرائت مزبور تنها قرائت از متون دوركيم نيست. در موارد مختلف آثار دوركيم عباراتى به چشم مىخورد كه بيانگر رشد فرديت و آزادى انسان در جامعه است. در اين بخش به اين مطلب پرداخته مىشود.
الف. فردگرايى: كسانى كه به دنبال حل تعارض قانونمندى جامعه و آزادى در انديشه دوركيم برآمدهاند به فردگرايى دوركيم توجه نمودهاند. مقصود دوركيم از فردگرايى، فردگرايى اخلاقى است نه فردگرايى خودپرستانه و روششناختى.43 فردگرايى اخلاقى در انديشه دوركيم به معناى رهايى انسان از قيد جامعه نيست، بلكه به معناى استقلال در عمل و گسترش يافتن قلمرو انتخاب است. ولى فرد در برابر پيامدهاى عمل آزادانه خود كاملاً مجبور و ملزم به اطاعت است.44 نيز فرد بخشى از كل و محصول محيط اجتماعى است؛ در نتيجه، نمىتواند بدون توجه به قوانين محيط و جدا از ديگران عمل نمايد.45 گيدنز نيز در تفسير ديدگاه دوركيم بيان مىدارد كه آزادى در فرار از نيروها و قيدهاى اجتماعى نهفته نيست، بلكه در استقلال عملى نهفته است كه عضويت در جامعه آن را ممكن مىسازد.46 از نظر دوركيم، فردگرايى اخلاقى اساسا محصول تاريخ و جامعه يا انتقال جامعه از همبستگى مكانيكى به همبستگى ارگانيكى است؛ زيرا آزادى اراده به مثابه يك صفت ماوراى طبيعى، غيرشخصى، و ثابت براى پى افكندن يك شخصيت مشخص، واقعى و تغييرپذير افراد كافى نيست؛ چون فاقد خصلت مشخص است.47 از همينرو، دوركيم تصريح مىكند كه ميان فرد و جامعه هيچ تناقضى وجود ندارد؛ چون فرد محصول جامعه است: «ميان فرد و جامعه هيچ تناقضى وجود ندارد؛ زيرا فردگرايى را خود جامعه به وجود آورده است. اين جامعه است كه از انسان خدايى ساخته و خود خادم آن گشته است.»48
ب. معناى آزادى: توجه به معناى آزادى نيز در انديشه دوركيم مهم است. وى بحث آزادى را به گونهاى مطرح نموده كه مغايرتى با قانونمندى و نظم اجتماعى نداشته باشد. در حقيقت، دوركيم به معناى آزادى نيز تصرف نموده است. دوركيم از دو نوع آزادى سخن مىگويد:
1. آزادى به مثابه محصول نظم: قسم نخست آزادى از نظر دوركيم، «محصول» يا «ثمره» نظم و قاعده اجتماعى است نه از خواص ذاتى فرد. آزادى به اين معنا، رهايى انسان از قيد طبيعت است؛ يعنى تسلط انسان بر طبيعت محصول حيات اجتماعى و نيروهاى هوشمند جامعه است كه به مرور حاصل مىشود. هرچه بشر بيشتر به طبيعت مسلط شود، به آزادى بيشتر دست مىيابد. بعكس، گرفتار شدن جامعه در قيد طبيعت به معناى سلب آزادى است: «آزادى خود محصول نظم و قاعده است... ناشى از كنش اجتماعى است ... غلبه جامعه بر طبيعت است... خلاصه آزادى عبارت است از تبعيت نيروهاى خارجى از نيروهاى اجتماعى؛ زيرا تنها در چنين شرايط است كه نيروهاى اجتماعى مىتوانند توسعه يابند. و در تبعيت نيروهاى طبيعى از نيروهاى اجتماعى نيز نظم طبيعى در واقع وارونه مىشود.»49
اگرچه عبارت فوق بيانگر آزادى انسان در برابر طبيعت است، ولى در موارد ديگر دوركيم آزادى اجتماعى را نيز محصول قاعدهمندى قلمداد نموده است. وى معتقد است: آزادى و قانونمندى جامعه مخالف يكديگر نيستند؛ تضادى كه برخى برقرار نمودهاند، ساختگى است. دو عامل مزبور يكديگر را نقض و محدود نمىكنند. در واقع، آزادى و قانونمندى متضمن يكديگرند نه رافع يكديگر. آزادى ثمره قدرتى است كه درست تصور شده باشد؛ زيرا آزادى به معناى هرج و مرج و عمل دلخواه نيست، بلكه به معناى خوددارى و عمل كردن خردمندانه و انجام تكليف است. از سوى ديگر، مقصود از نظم و قاعده هم اين است كه قوانين جامعه محترم شمرده شود نه چيزى بيش از آن.50 از نظر دوركيم، اگر پذيرش آزادى مستلزم نفى قانونمندى باشد، آزادى براى تمام علوم مانعى غلبهناپذير است؛ زيرا خواستهاى انسان هميشه منشأ حركاتى خارجى هستند. پس وجود آزادى هرگونه جبرى را، چه در بيرون و چه در درون ما، غيرقابل فهم مىسازد؛51 يعنى مشاهده وجدانى هر دو نشانه عدم تضاد آن دوست. طبق ديدگاه دوركيم، فرد نه تنها به وسيله قوانين اجتماعى از سلطه محيط، بلكه از سلطه غريزه خود نيز آزاد مىشود؛ چون فرد به كمك قوانين اجتماعى، بر خود مسلط مىشود و از درون خود را كنترل مىكند. اين معناى آزادى انسان از غريزه است.52
2. آزادى به مثابه امر ذاتى: نوع دوم آزادى از ديدگاه دوركيم، فراسوى آزادى ناشى از نظم و قاعده است كه بالقوه در اختيار فرد است. اين نوع آزادى، اطاعت روشنبينانه يا رياضت آگاهانه از نظارت اجتماعى است. از نظر دوركيم، اگرچه قوانين اجتماعى مانند قوانين طبيعى، تغييرناپذير و گريزناپذيرند، ولى به عقيده او رفتار عمدى و آگاهانه، هرچند ضرورى و تعيينشده باشد، به نوعى با رفتار غيرارادى و انعكاسى متفاوت است. اگر ميان علت و معلول تأمّل صورت گيرد، و نيز اگر پيروى از اوامر اجتماعى با استدلال همراه باشد، آنگاه علاوه بر ضرورى و اجبارى بودن، آن اوامر آزادانه انتخاب مىشوند. ميان قاعده و اجراى آن، «فعاليتى عقلانى مداخله مىكند» و سازگارى اجتماعى را «رفتارى آگاهانه و معقول» مىسازد كه در تقابل با «واكنش غيرارادى و خودكار» است. از نظر دوركيم، اضافه شدن فهم و انديشه، به فرايند تعيينكننده عدم تعين نسبى مىانجامد.53
بنابراين، نظم و قاعدهمندى اجتماعى آميزه قابل توجهى از سرسپارى و استقلال است. اين نوع آزادى به معناى هرج و مرج نيست، بلكه به معناى پذيرش نظم اجتماعى بر مبناى انديشه و تعقل است. جامعه به دليل برترى عقلى و اخلاقى خود از بررسى آزادانه صحيح فرد بيمناك نيست. تفكر و تأمّل بيشتر نشان مىدهد كه وجود جامعه از وجود فرد غنىتر، پيچيدهتر و پايدارتر است. پس از راه تفكر دلايل معقول اطاعت فرد از جامعه و علاقه و احترام او نسبت به آن روشن مىشود.54
نقد و بررسى ديدگاه دوركيم
پس از مرور ديدگاه دوركيم درباره جبر و آزادى، اينك اين پرسش مطرح مىشود كه آيا در انديشه دوركيم آزادى با قانونمندى جامعه سازگار است يا نه؟ در پاسخ به اين سؤال، دوركيم مدعى است كه اساسا به دنبال نفى آزادى انسان نيست و تبيين وقايع اجتماعى بر اساس جبر مخالف روش اوست. او مدعى است كه ديدگاهش در اين زمينه خوب فهم نشده است: «از جمله گفتهاند كه ... ما پديدههاى اجتماعى را به مدد جبر و قهر تبيين مىكنيم. در حاليكه ما چنين قصدى نداشتهايم و حتى به خاطر ما هم خطور نمىكرد كه ممكن است چنين نيتى را به ما نسبت دهند؛ يعنى تا اين حد چنين آرزويى با كل روش ما مغاير است. منظور ما اين نبود كه با ديد فلسفى نتايج علم را از پيش به دست آوريم. منظور ما اين بود كه نشان دهيم به يارى چه نشانههاى بيرونى ممكن است وقايعى را كه علم بايد مورد تتبع قرار دهد باز شناخت تا دانشمندان بتوانند اين وقايع را هر كجا كه هستند پيدا كنند و آنها را با وقايع ديگر نياميزند.»55 چنانكه بيان شد، در موارد ديگر نيز وى به آزادى تأكيد نموده و آزادى را مغاير قانونمندى جامعه محسوب نكرده است.56 با توجه به مطالب مزبور، برخى مدعى شدهاند كه مقصود دوركيم از جبر ضرورت و قطعيت نيست، بلكه معناى جبر در آثار دوركيم محدوديت، قهر و فشار است؛ يعنى واقعيت اجتماعى به مثابه يك امر بيرونى يا درونى مسير كنش وى را مشخص مىكند. جبر به اين معنا، با مختار بودن ذاتى انسان مغايرت ندارد.57
ولى به نظر مىرسد كه دوركيم نمىتواند ميان قانونمندى جامعه و آزادى انسان جمع نمايد. مبانى دوركيم به او اين اجازه را نمىدهد. حتى در صورتى كه ماهيت امر اجتماعى از سنخ امر اخلاقى باشد، باز جبر اجتماعى هم در جامعه سنتى و هم در جامعه پيشرفته باقى است و آزادى انسان نابود مىشود. همانگونه كه بيان شد، آزادى در انديشه دوركيم به معناى تبعيت فرد از قوانين جامعه است نه رهايى از جامعه و مقاومت در برابر آن. در بحث آزادى دوركيم نيز اجبار و روابط علّى حضور دارد. حتى در جامعه پيشرفته كه كيش فرديت شكل مىگيرد، انسان از جبر قوانين جامعه آزاد نمىشود: «جامعه واقعيتى است مانند جهان خارجى؛ وابستگى آن به اعمال ما و تأثير اين اعمال در آن نيز مثل وابستگى جهان خارجى به ما و تأثير ما بر آن است؛ يعنى ما ناچاريم براى زنده ماندن در برابر آن و تغييرات حاصل در آن تسليم شويم؛ چون جامعه تغيير مىكند پس ما هم بايد تغيير كنيم. به همين خاطر، طبع بشر در طول تاريخ ثابت نبوده و دايم در حال تغيير است. در جامعه پايين كردار آدمى همسو شدن كامل با جماعت و نهادينه ساختن تمام خصوصيات جامعه در خود است. ولى در جامعه پيشرفته، افراد ملزم به ايفاى نقشهاى جامعه به مثابه يك كل هستند؛ چون افراد در حكم اندام جامعهاند.»58 بنابراين، مطابق ديدگاه دوركيم، چيزى كه مىتوان گفت اين است كه افراد در جامعه مجبورند؛ منتها در جامعه پيشرفته حوزه انتخابشان تا حدى گسترش مىيابد، ولى اين به معناى رهايى فرد از قيد جامعه نيست. آنچه كه سبب شده دوركيم نتواند ميان قانونمندى جامعه با آزادى انسان جمع نمايد، غفلت از چند نكته است:
1. درك نادرست دوركيم از هستى اجتماعى
اولين ضعف ديدگاه دوركيم اين است كه وى ماهيت جامعه را به امر طبيعى تقليل داده و قوانين آن را به جامعه تعميم داده است. لازمه اين كار ـ چنانكه بيان شد ـ سلب اراده انسان است. اگر قوانين جهان طبيعت در عالم انسانى نيز حاكم باشد، ديگر انسان هيچ اختيارى ندارد و ابزار محض در دست امر اجتماعى است. اگر گفته شود كه اجبار فيزيكى يا جسمانى هسته اصلى حيات اجتماعى نيست، بلكه علامت بيرونى تشخيص پديدههاى اجتماعى از ساير پديدههاست؛ اجبار فيزيكى تنها نشان مادى و ظاهرى اقتدار اخلاقى به مثابه يك امر درونى و عميق است. به بيان ديگر، حقيقت امر اجتماعى از سنخ نيروى اخلاقى است نه امر طبيعى؛ در نتيجه، جبر اجتماعى هم به معناى محدوديت است نه سلب اختيار از انسان.59 منتها از نظر دوركيم، قدرت نيروى اخلاقى جامعه كمتر از قدرت نيروى فيزيكى آن نيست. از اين حيث، هيچگونه تفاوتى ماهوى ميان جبر فيزيكى و اخلاقى ديده نمىشود. هر دو نيرو در نهايت اختيار را از افراد سلب مىكنند و امكان مخالفت با آنها وجود ندارد.60 دوركيم در تعريف اقتدار اخلاقى نيز به اين مطلب اشاره نموده است. از نظر وى، مشخصه اقتدار اخلاقى جلب احترام است؛ تصور همين احترام است كه اراده ما را «نابود» مىكند.61 از نظر دوركيم، تفاوت اجبار اخلاقى جامعه با اجبار فيزيكى جامعه در اين است كه پيامدهاى قوانين اخلاقى از ذات آنها ناشى نشده است، بلكه از عدم همسويى آنها با قوانين قبلى و احساسات زيربنايى آنها نشأت مىگيرد. اما پيامدهاى قوانين فيزيكى در ذات آنها نهفته است؛ يعنى در قوانين فيزيكى ملاك سودمندى عمل مهم است.62
حتى اگر نگوييم كه فشار اخلاقى اراده انسان را «نابود» مىكند، نهايت چيزى كه در اين زمينه مىتوان گفت اين است: معناى جبر اخلاقى اين است كه انسان مطابق خواست جامعه دست به انتخاب مىزند. اگرچه اين سخن دوركيم كه ماهيت امر اجتماعى را از سنخ امر اخلاقى محسوب نموده، سخن خوب و قابل قبولى است، ولى اشكال كارش اين است كه در نهايت از نظر وى تركيب فرد و جامعه از سنخ تركيب طبيعى است؛ در نتيجه، تنها جامعه اصالت دارد و اصالت فرد به صورت كامل نايده گرفته مىشود. حال آنكه طبق نظر درست هم تركيب جامعه و فرد تركيب طبيعى نيست و هم فرد اصالت دارد و هم جامعه. يعنى دو نوع قانون در زندگى بشر سلطه دارد: يكى قوانين فردى و ديگرى قوانين جامعه.63
2. خطاى انسانشناختى
كاستى ديگر ديدگاه دوركيم در باب جمع ميان آزادى و قانونمندى جامعه، ريشه انسانشناختى دارد. از نظر وى، درونىسازى واقعيت اجتماعى مهمترين خصلت انسان است. امر اجتماعى به مثابه امر بيرونى و تحميلگر، از طريق تصوير و نمادسازى به بخشى از وجود فرد تبديل مىشود؛ آنگاه از درون او را كنترل مىكند. قاعده اجتماعى پس از آنكه از طريق جامعهپذيرى اوليه و ثانويه در فرد جذب شد، به طبيعت ثانوى تبديل مىگردد.64 حتى بالاتر از آن، جامعهپذيرى تنها فرايند درونىشدن نيست، بلكه فرايند ساخته شدن فرد به وسيله جامعه هم هست. از نظر دوركيم، انسان محصول جامعه است. سرشت انسان در جامعه شكل مىگيرد و خودش چيزى ندارد. در حقيقت، انسان يك ظرف خالى است كه جامعه محتواى آن را پر مىكند و هيچ امر فطرى و غريزى در آن وجود ندارد.65 دوركيم حتى مدعى است كه ميل به حيات اجتماعى نيز محصول جامعه است.66 طبق ديدگاه دوركيم، طبيعت انسان نمىتواند جلوى تأثيرات جامعه را بگيرد؛ چون خود طبيعت حالات بسيار عام يا استعدادهايى مبهم است كه تنها به وسيله جامعه تعيّن و تشخص مىيابد.67
اما درست اين است كه انسان داراى فطرت و خصلتهاى ذاتى است كه جامعه تنها در نحوه به فعليت رساندن آن مؤثر است. انسان به دليل برخوردار بودن از چنين استعدادى، هر نحو اثرى را نمىپذيرد.68 مطابق اين ديدگاه، انسان مختار كامل است؛ هيچ نوع جبرى، حتى جبر الهى نيز بر اراده انسان حاكم نيست.69 شهيد مطهّرى با استناد به دو اصل زير ضمن پذيرفتن قانونمندى جامعه، جبر اجتماعى و تاريخى را نيز نفى نموده است:
1. شخصيت انسان متأثر از سه عامل فطرت، طبيعت و جامعه است؛ اين سه نيرو فرهنگ و جامعه را نيز مىسازد.
2. در تركيب طبيعى هرچه اشيا به سمت بالاتر حركت نمايند اجزاى آن از استقلال بيشترى برخوردارند. چون جامعه كاملترين مركبات است در نتيجه، اجزاى آن از استقلال كامل برخوردار هستند.70
بر اين مبنا، ديگر انسان محصول جامعه نيست، بلكه جامعه و تاريخ محصول انسان است. شهيد مطهّرى در اين زمينه مطلب بسيار زيبايى بيان نموده است: «تاريخ ساخته انسان است، نه انسان ساخته تاريخ.»71 اين جمله دقيقا در نقطه مقابل ديدگاه جامعهشناسان قرار دارد؛ زيرا مطابق ديدگاه آنها انسان تاريخ و جامعه را مىسازد؛ منتها نه آنگونه كه خودش مىخواهد، بلكه آنگونه كه تاريخ و جامعه مىخواهد. ولى از نظر استاد مطهّرى، انسان تاريخ و جامعه را مىسازد، آنگونه كه خودش مىخواهد. علاوه بر شهيد مطهّرى، برايان فى نيز در رد جبرانگارى اجتماعى به اين مطلب توجه داده است. وى بيان مىدارد: نقش عامل در كاربست فرهنگى و اجتماعى، خودش را در پديدهاى مقاوم نشان مىدهد. ارزشها و قواعد اجتماعى غالبا خود به دست مردم تضعيف مىگردند، برانداخته مىشوند، مورد مقاومت قرار مىگيرند، بازانديشيده مىشوند، طرد مىشوند و دگرگون مىشوند.72 اين سخن به اين معناست كه انسان از قبل داراى خصلتهاى ذاتى است كه در جريان فرهنگپذيرى از خود واكنش نشان مىدهد، وگرنه مقاومت معنا نداشت.
3. درك نادرست از قانونمندى و اصل عليت
يكى از كاستىهاى نظريه دوركيم اين است كه وى از قانونمندى و اصل علّيت درك روشن و واضح ندارد. دوركيم پديدههاى اجتماعى را بر اساس روابط ميان خودشان تبيين مىكند. وى در اين تبيين اراده انسان را كاملاً ناديده مىگيرد. به همين دليل است كه وى در جمع ميان قانونمندى جامعه و آزادى انسان موفق نشده است. به بيان ديگر، اعتقاد پيدا نمودن دوركيم به جبر اجتماعى به خاطر تلقّى نادرست وى از اصل علّيت و قانونمندى جامعه است. دوركيم پنداشته است كه پذيرفتن قانونمندى به ويژه قانون علّيت در جامعه و تاريخ، در نهايت به نفى اختيار و پذيرفتن جبر منجر خواهد شد. واقعيت اين است كه در تلقّى مزبور چند اشتباه عمده رخ داده است: اولاً، دوركيم قلمرو قانونمندى را با رابطهاى علّى مساوى انگاشته است؛ ولى اين درست نيست. بيان شد كه قانونمندى اعم از رابطهاى علّى است و علّيت يكى از مصاديق قانونمندى است. ثانيا، منشأ اشتباه اين افراد خلط ضرورت و حتميت با مسئله جبر و اختيار است. شكى نيست كه قانون علّيت از ضرورت و حتميت برخوردار است و در اين امر هيچ تفاوتى بين پديدههاى طبيعى و حيات اجتماعى نيست؛ ولى بايد توجه نمود كه در قوانين اجتماعى، اراده جزء علت تامه است؛ تا زمانى كه اراده انسان نباشد هيچ امرى اتفاق نمىافتد؛ به همين خاطر پيشبينى قطعى در عالم انسانى معنا ندارد.73 علاوه بر آن، اساسا قوانين اجتماعى تنها بر رفتارهايى حاكم است كه داراى علت فاعلى، غايى و بعد اجتماعى باشند؛ بنابراين، رفتارهاى فاقد يكى از اين سه خصلت از قلمرو قوانين اجتماعى خارجاند. به بيان ديگر، كنشهايى كه براى جامعه انجام گرفته باشند، مشمول قوانين اجتماعى و تاريخىاند؛ اگرچه ممكن است فاعل آن يك يا چند نفر باشند، ولى به لحاظ پيامدى كه در پى دارند، كنش اجتماعى محسوب مىگردند؛ حوادثى كه ريشه در قوانين فيزيكى و شيميايى دارند و از قوانين تاريخى و اجتماعى خارجاند.74 بنابراين، نه تنها قانونمندى جامعه با آزادى مخالفت ندارد، بلكه وجه تمايز قوانين اجتماعى از قوانين غيراجتماعى در اين است كه اراده انسان بخشى از قوانين اجتماعى است.
ثالثا، اگرچه قانونمندى جامعه و تاريخ از الگوهاى ثابت و استثناناپذير حكايت دارد، ولى در استثناپذير نبودن قانون بايد ميان دو بُعد شكل يا صورت و محتوا يا نوع تفكيك نمود. قانون در بُعد شكل، همواره قطعى و استثناناپذير است و قانون بودنِ قانون، به همين ويژگى بستگى دارد، اما در بُعد محتوا، گاه در متن قانون به استثناپذيرى آن، تصريح يا اشاره مىشود. به عبارت ديگر، قوانين در قضاياى كليه حقيقيهاى كه رابطه بين علت تامه و منحصره و معلولش را بيان مىكند، خلاصه نمىشود، بلكه شامل قضايايى نيز مىشود كه رابطه شرط، مقتضى، سبب و همچنين علل جانشينپذير با معلولهايشان را بيان مىكنند. روشن است كه در قوانين نوع دوم، رابطه بيانشده، رابطهاى استثناناپذير و غيرقابل تخلّف از لحاظ محتوا و نوع آن نيست؛ به اين معنا كه هرگاه شرط، مقتضى و يا سبب حاصل شود، لزوما معلول را به دنبال نخواهد داشت؛ ولى در عين حال، شرط، مقتضى يا سبب بودن آن ـ حتى اگر جانشينپذير هم باشند ـ غيرقابل استثناست؛ يعنى به ميزان شرط يا مقتضى يا سبب بودن، تأثير آن در كليه موارد پذيرفته مىشود.75
به همين دليل، شهيد صدر قوانين مسلط بر جامعه و تاريخ را به سه دسته تقسيم مىنمايد: دسته نخست، قوانين مشروط است. در اينگونه قوانين، آزادى و اختيار انسان جزء شرايط وقوع آن قانون است. شكل دوم، قوانين قطعى است. علىرغم ديدگاه بسيارى، اين سنخ قوانين نه تنها با آزادى انسان مخالفت ندارند، بلكه از طريق توضيح نتايج كار آزادى انسان را تقويت مىكنند. دسته سوم، قوانين بيانگر ميل و گرايش كلى حاكم بر جريان جامعه و تاريخ است. مخالفت با اين دسته قوانين به صورت محدود امكان دارد، ولى به طور دايم امكانپذير نيست.76
جمعبندى و نتيجهگيرى
آنچه در اين نوشتار بيان شد، ديدگاه دوركيم در مورد قانونمندى جامعه و آزادى انسان بود. نتايجى كه از اين بررسى به دست مىآيد به شكل زير بيان مىشود:
1. عبارات دوركيم در مورد قانونمندى و آزادى انسان مغاير و متناقض است. در برخى موارد، وى قانونمندى را مغاير آزادى انسان دانسته و در برخى موارد هم از آزادى انسان دفاع نموده است.
2. برخلاف ديدگاه برخى، نگارنده معتقد است كه با تحليل دقيق مفهوم آزادى و جبر در انديشه دوركيم نمىتوان از اين تعارض و تناقض رمزگشايى كرد.
3. دوركيم جبر اجتماعى را با استعارات مختلف مانند جبر فيزيكى، جبر اخلاقى، سيماى درونىشدن و سيماى ساختهشدن فرد به وسيله جامعه بيان نموده است.
4. دوركيم علىرغم تأكيد بر جبر اجتماعى، بر فردگرايى و آزادى نيز تأكيد نموده است كه در فرايند تاريخ تحقق مىيابد و هيچ مغايرتى با جبر ندارد.
5. بررسى عبارات مختلف دوركيم به خوبى نشان مىدهد كه مقصود وى از جبر، گاه ضرورت و قطعيت است و گاه محدوديت، تحميل و فشار. حتى در مورد جبر اخلاقى نيز انسان به صورت كامل مختار نيست.
6. مطلب ديگرى كه در اثبات مدعاى اين نوشتار مهم است، توجه به معناى فردگرايى و آزادى است. از نظر دوركيم، فردگرايى به معناى استقلال در انتخاب عمل بر اساس قانون است نه هرج و مرج و انجام عمل دلخواه. بنابراين، معناى فردگرايى از نظر وى، رهايى مطلق از قيد قانون نيست. آزادى نيز در انديشه دوركيم به گونهاى بيان شده كه مغايرت با قانونمندى جامعه نداشته باشد. از نظر وى، آزادى به مثابه محصول نظم و قاعده، چون محصول جامعه است در نتيجه، با آن مغايرت ندارد. آزادى ذاتى نيز با نظم مغايرت ندارد؛ چون اطاعت آگاهانه از روابط علّى است كه او در آن هيچ نقشى ندارد.
7. با توجه به مطالب مزبور، روشن مىشود كه در انديشه دوركيم تعارض ميان نظم و آزادى برطرفشدنى نيست. دوركيم در حقيقت، به بيانات مختلف به يك چيز اشاره كرده است. آزادى و نظم دو روى يك حقيقت است؛ وى انسان را از عرصه مطالعه علوم اجتماعى خارج نموده است.
8. مهمترين كاستىهاى ديدگاه دوركيم، درك نادرست وى از هستى جامعه، درك حقيقت انسان و قانونمندى و اصل علّيت است.
-
پى نوشت ها
- ـ آرون، ريمون، مراحل اساسى انديشه در جامعهشناسى، ترجمه باقر پرهام، تهران، شركت سهامى، 1370.
- ـ آگبرن و نيم كف، زمينه جامعهشناسى، ترجمه و اقتباس ا. ح. آريانپور، تهران، گسترده، 1381.
- ـ برو، آلن، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، تهران، كيهان، 1367.
- ـ بودن، ريمون، مطالعاتى در آثار جامعهشناسان كلاسيك، ترجمه باقر پرهام، تهران، نشر مركز، 1384.
- ـ پوپر، كارل، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه عزتاللّه فولادوند، تهران، خوارزمى، 1380.
- ـ ـــــ ، فقر تاريخىگرى، ترجمه احمد آرام، تهران، خوارزمى، 1358.
- ـ پولارد، سيدنى، انديشه ترقى تاريخ و جامعه، ترجمه حسين اسدپور پيرانفر، تهران، اميركبير، 1354.
- ـ تريك، راجر، فهم علم اجتماعى، ترجمه شهناز مسمىپرست، تهران، نى، 1384.
- ـ دارندورف، رالف، انسان اجتماعى، ترجمه غلامرضا خديوى، تهران، آگه، 1377.
- ـ دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، درآمدى بر جامعهشناسى اسلامى، قم، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، 1363.
- ـ دوركيم، اميل، تربيت و جامعهشناسى، ترجمه علىمحمد كاردان، تهران، دانشگاه تهران، 1376.
- ـ ـــــ ، خودكشى، ترجمه نادر سالارزاده اميرى، تهران، دانشگاه علّامه طباطبايى، 1378.
- ـ ـــــ ، درباره تقسيم كار اجتماعى، ترجمه باقر پرهام، تهران، مركز، 1383.
- ـ ـــــ ، صور بنيانى حيات دينى، ترجمه باقر پرهام، تهران، مركز، 1383.
- ـ ـــــ ، فلسفه و جامعهشناسى، ترجمه فرحناز خمسهاى، تهران، مركز ايرانى مطالعه فرهنگها، 1360.
- ـ ـــــ ، قواعد روش جامعهشناسى، ترجمه محمّد كاردان، تهران، دانشگاه تهران، 1383.
- ـ رجبى، محمود، «قانونمندى جامعه و تاريخ»، تاريخ در آينه پژوهش، ش 2، تابستان 1382، ص 23ـ65.
- ـ ساروخانى، باقر، «مدلهاى علّى»، نامه علوم اجتماعى، ش 2، تابستان 1370، ص 14ـ18.
- ـ صدر، سيد محمّدباقر، سنتهاى تاريخ در قرآن، ترجمه سيدجمال موسوى، بىجا، بىنا، بىتا.
- ـ فى، برايان، فلسفه امروزين علوم اجتماعى، ترجمه خشايار ديهمى، تهران، طرح نو، 1381.
- ـ گورويچ، ژرژ، جبرهاى اجتماعى و اختيار يا آزادى انسانى، ترجمه حسن حبيبى، تهران، شركت سهامى انتشار، 1358.
- ـ گيدنز، آنتونى، دوركيم، ترجمه يوسف اباذرى، تهران، خوارزمى، 1388.
- ـ ـــــ ، سياست، جامعهشناسى و نظريه اجتماعى، ترجمه منوچهر صبورى، تهران، نى، 1381.
- ـ ـــــ ، مسائل محورى در نظريه اجتماعى، ترجمه محمد رضايى، تهران، سعاد، 1384.
- ـ لهلومان، جنيفر، ساختشكنى دوركيم، ترجمه شهناز مسمىپرست، تهران، نى، 1385.
- ـ ليتل، دانيل، تبيين در علوم اجتماعى، ترجمه عبدالكريم سروش، تهران، صراط، 1383.
- ـ مصباح، محمدتقى، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1366.
- ـ ـــــ ، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1372.
- ـ مطهّرى، مرتضى، فلسفه تاريخ، تهران، صدرا، 1369، ج 1.
- ـ ـــــ ، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1374، ج 2.
- ـ ـــــ ، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1387، ج 24.
- ـ ـــــ ، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1384، ج 15.
- ـ ـــــ ، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1386، ج 25.
- ـ منتسكيو، روحالقوانين، ترجمه و نگارش علىاكبر مهتدى، تهران، اميركبير، 1362.
-
پى نوشت ها
* دانشجوى دكترى رشته جامعهشناسى، دانشگاه تهران. دريافت: 11/5/89 ـ پذيرش: 89/9/20 . fasihi2219@gmail.com
1ـ اميل دوركيم، درباره تقسيم كار اجتماعى، ترجمه باقر پرهام، ص 12.
2ـ جنيفر لهلومان، ساختشكنى دوركيم، ترجمه شهناز مسمىپرست، ص 86.
3ـ اميل دوركيم، قواعد روش جامعهشناسى، ترجمه محمد كاردان، ص 19 و 29ـ30.
4ـ اميل دوركيم، درباره تقسيم كار اجتماعى، ص 35؛ همو، فلسفه و جامعهشناسى، ترجمه فرحناز خمسهاى، ص 80.
5ـ لهلومان، همان، ص 63ـ64.
6ـ منتسكيو، روحالقوانين، ترجمه و نگارش علىاكبر مهتدى، ص 83؛ ر.ك: اميل دوركيم، صور بنيانى حيات دينى، ترجمه باقر پرهام، ص 326؛ باقر ساروخانى، «مدلهاى علّى»، نامه علوماجتماعى، ش 2، ص 79.
7ـ آگبرن و نيمكف، زمينه جامعهشناسى، ترجمه ا. ح. آريانپور، ص 95؛ آلن برو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، ص 392.
8ـ ژرژ گورويچ، جبرهاى اجتماعى و اختيار يا آزادى انسانى، ترجمه حسن حبيبى، ص 101.
9ـ محمّدتقى مصباح، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، ص 114ـ115؛ ريمون آرون، مراحل اساسى انديشه در جامعهشناسى، ترجمه باقر پرهام، ص 55؛ كارل پوپر، جامعه باز و دشمنان آن، ص 102ـ104.
10ـ ر.ك: محمّدتقى مصباح، جامعه و تاريخ، ص 116ـ121.
11ـ كارل پوپر، فقر تاريخىگرى، ترجمه احمد آرام، ص 117؛ دانيل لتيل، تبيين در علوم اجتماعى، ترجمه عبدالكريم سروش، ص 25.
12ـ ر.ك: جمعى از نويسندگان، درآمدى بر جامعهشناسى اسلامى، ص 340ـ346.
13ـ ر.ك: ژرژ گورويچ، جبرهاى اجتماعى و اختيار يا آزادى انسانى، ص 109.
14ـ ر.ك: محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، ص 90.
15ـ ر.ك: جمعى از نويسندگان، همان، ص 383.
16ـ ر.ك: سيدنى پولارد، انديشه ترقى تاريخ و جامعه، ترجمه حسين اسدپور پيرانفر، فصل 2.
17ـ برايان فى، فلسفه امروزين علوم اجتماعى، ترجمه خشايار ديهمى، ص 95ـ96.
18ـ ژرژ گورويچ، جبرهاى اجتماعى و اختيار يا آزادى انسانى، ص 59ـ60.
19ـ راجر تريك، فهم علم اجتماعى، ترجمه شهناز مسمىپرست، ص 292ـ293.
20ـ ر.ك: آنتونى گيدنز، مسائل محورى در نظريه اجتماعى، ترجمه محمّد رضايى.
21ـ رالف دارندورف، انسان اجتماعى، ترجمه غلامرضا خديوى، ص 115ـ125.
22ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 2، ص 379.
23ـ سيد محمّدباقر صدر، سنتهاى تاريخ در قرآن، ترجمه سيدجمال موسوى، ص 53ـ54 و 58؛ محمّدتقى مصباح، جامعه و تاريخ، ص 158.
24ـ اميل دوركيم، صور بنيانى حيات دينى، ص 25 و 35 و 587؛ همو، قواعد روش جامعهشناسى، ص 21 و 115ـ118.
25ـ اميل دوركيم، قواعد روش جامعهشناسى، ص 37.
26ـ همان، ص 51.
27ـ همان، ص 21، 34 و 115ـ118.
28ـ همان، ص 21، 34 و 115ـ118؛ ر.ك: اميل دوركيم، فلسفه و جامعهشناسى، ص 74.
29ـ اميل دوركيم، قواعد روش جامعهشناسى، ص 132.
30ـ همو، صور بنيانى حيات دينى، ص 25 و 35.
31ـ همو، فلسفه و جامعهشناسى، ص 137.
32ـ همان، ص 45.
33ـ همو، قواعد روش جامعهشناسى، ص 51.
34ـ همو، درباره تقسيم كار اجتماعى، 305ـ306 و 308ـ309.
35ـ اميل دوركيم، خودكشى، ترجمه نادر سالارزاده اميرى، ص 28؛ ر.ك: همو، فلسفه و جامعهشناسى، ص 128 و 131؛ همو، صور بنيانى
حيات دينى، ص 286ـ290و 313.36ـ همو، قواعد روش جامعهشناسى، ص 21.
37ـ ر.ك: اميل دوركيم، فلسفه و جامعهشناسى، ص 33، 74ـ75؛ همو، خودكشى، ص 252، 294 و 335.
38ـ اميل دوركيم، صور بنيانى حيات دينى، ص 282ـ283.
39ـ همو، فلسفه و جامعهشناسى، ص 49 و 61.
40ـ همو، صور بنيانى حيات دينى، ص 22 و 479.
41ـ همان، ص 587.
42ـ همو، درباره تقسيم كار اجتماعى، ص 98، 118 و 172.
43ـ همان، ص 154 و 176؛ آنتونى گيدنز، سياست، جامعهشناسى و نظريه اجتماعى، ترجمه منوچهر صبورى، ص 136.
44ـ همان، ص 201 و 308.
45ـ همان، ص 200 و 208.
46ـ آنتونى گيدنز، دوركيم، ترجمه يوسف اباذرى، ص 26.
47ـ اميل دوركيم، درباره تقسيم كار اجتماعى، ص 357.
48ـ همو، فلسفه و جامعهشناسى، ص 80.
49ـ همو، درباره تقسيم كار اجتماعى، ص 342؛ همو، فلسفه و جامعهشناسى، ص 73ـ75.
50ـ همو، فلسفه و جامعهشناسى، ص 63؛ ر.ك: همو، درباره تقسيم كار اجتماعى، ص 11.
51ـ همو، درباره تقسيم كار اجتماعى، ص 35.
52ـ همان، ص 135.
53ـ همو، خودكشى، ص 123؛ ر.ك: آنتونى گيدنز، دوركيم، ص 30.
54ـ اميل دوركيم، قواعد روش جامعهشناسى، ص 133.
55ـ همان، ص 19.
56ـ همو، درباره تقسيم كار اجتماعى، ص 35؛ همو، فلسفه و جامعهشناسى، ص 80؛ همو، تربيت و جامعهشناسى، ترجمه علىمحمّد كاردان، ص 51 و 91.
57ـ آنتونى گيدنز، سياست، جامعهشناسى و نظريه اجتماعى، ص 142؛ لهلومان، همان، ص 137ـ138؛ ريمون بودن، مطالعاتى در آثار
جامعهشناسان كلاسيك، ترجمه باقر پرهام، ج 2، ص 84ـ87.58ـ اميل دوركيم، درباره تقسيم كار اجتماعى، ص 305 و 356.
59ـ همو، صور بنيانى حيات دينى، ص 285.
60ـ همو، تربيت و جامعهشناسى، ص 67.
61ـ همو، فلسفه و جامعهشناسى، ص 76 و 100؛ همو، صور بنيانى حيات دينى، ص 283.
62ـ اميل دوركيم، فلسفه و جامعهشناسى، ص 58ـ59؛ همو، صور بنيانى حيات دينى، ص 184ـ283.
63ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 2، ص 338؛ همو، فلسفه تاريخ، ج 1، ص 142.
64ـ اميل دوركيم، قواعد روش جامعهشناسى، ص 31؛ ر.ك: همو، درباره تقسيم كار اجتماعى، ص 306ـ310.
65ـ اميل دوركيم، تربيت و جامعهشناسى، ص 48ـ53؛ همو، درباره تقسيم كار اجتماعى، ص 301؛ همو، خودكشى، ص 410ـ411.
66ـ اميل دوركيم، قواعد روش جامعهشناسى، ص 120.
67ـ همان، ص 119.
68ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 24، ص 422؛ همو، مجموعه آثار، ج 2، ص 393.
69ـ همو، مجموعه آثار، ج 25، ص 514.
70ـ همو، مجموعه آثار، ج 15، ص 799ـ800.
71ـ همو، مجموعه آثار، ج 25، ص 513.
72ـ همان، ص 103ـ106.
73ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 2، ص 379؛ محمّدتقى مصباح، جامعه و تاريخ، ص 158ـ161.
74ـ سيد محمّدباقر صدر، سنّتهاى تاريخ در قرآن، ص 61 و 56ـ66.
75ـ محمود رجبى، «قانونمندى جامعه و تاريخ»، تاريخ در آينه پژوهش، ش 2، ص 26.
76ـ سيد محمّدباقر صدر، همان، ص 73ـ78.