معرفت، سال نوزدهم، شماره یازدهم، پیاپی 158، بهمن 1389، صفحات 55-

    قسمت و سرنوشت

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    حسین قاسمی / *دانشجوی دکتری - دانشگاه معارف اسلامی قم / iran251@gmail.com
    چکیده: 
    «قسمت» یا همان «سرنوشت»، از معضلات اعتقادى عموم افراد است که با ظاهرى جذاب، جبر و سلب اختیار را تداعى مى‏کند. این فکر که همه کارها به دست خداست، هرچند حق است، اما عموم افراد به سبب تحلیل نادرست، این نتیجه را مى‏گیرند که انسان هیچ تأثیرى در سرنوشت خود ندارد.      هدف این پژوهش آن است که با تحلیل درست و ارائه معناى صحیح از «قسمت»، به حل این مسئله بپردازد و رابطه اراده الهى و اختیار انسان را روشن سازد. با روش مطالعه متون دینى و استدلال عقلى و تحلیل آنها به این نتیجه مى‏رسیم که تقدیر انسان به اعمال خودش بستگى دارد و خداوند چیزى را مقدّر مى‏کند که انسان انتخاب کرده است.      بنابراین، معناى صحیح «قسمت» این نیست که همه امور به انسان تفویض شده و خداوند کارى به کار انسان ندارد، بلکه معناى دقیق آن این است که فیض را خداوند همیشه به همه مى‏دهد، ولى خود انسان است که ظرفیت و قابلیت خود را تغییر مى‏دهد و کم یا زیاد مى‏کند.  
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    سال نوزدهم ـ شماره 158 ـ بهمن 1389، 55ـ72

     حسین قاسمى1-

    چکیده

    «قسمت» یا همان «سرنوشت»، از معضلات اعتقادى عموم افراد است که با ظاهرى جذاب، جبر و سلب اختیار را تداعى مى‏کند. این فکر که همه کارها به دست خداست، هرچند حق است، اما عموم افراد به سبب تحلیل نادرست، این نتیجه را مى‏گیرند که انسان هیچ تأثیرى در سرنوشت خود ندارد.

         هدف این پژوهش آن است که با تحلیل درست و ارائه معناى صحیح از «قسمت»، به حل این مسئله بپردازد و رابطه اراده الهى و اختیار انسان را روشن سازد. با روش مطالعه متون دینى و استدلال عقلى و تحلیل آنها به این نتیجه مى‏رسیم که تقدیر انسان به اعمال خودش بستگى دارد و خداوند چیزى را مقدّر مى‏کند که انسان انتخاب کرده است.

         بنابراین، معناى صحیح «قسمت» این نیست که همه امور به انسان تفویض شده و خداوند کارى به کار انسان ندارد، بلکه معناى دقیق آن این است که فیض را خداوند همیشه به همه مى‏دهد، ولى خود انسان است که ظرفیت و قابلیت خود را تغییر مى‏دهد و کم یا زیاد مى‏کند.

     

    کلیدواژه‏ها: قسمت، قضا، قدر، جبر، اختیار، سرنوشت. 

     

    مقدّمه

    یکى از معضلات اعتقادى در میان توده مردم، مسئله سرنوشت است که به قسمت نیز تعبیر مى‏شود. آنچه در زبان مردم شایع شده این است که هر اتفاقى در زندگى انسان بیفتد، سرنوشت او بوده و به اختیار خود او نیست و انسان نمى‏تواند سرنوشت خود را تعیین کند یا تغییر دهد. لذا باید خود را به دست تقدیر بسپارد و هیچ کارى انجام ندهد؛ چون هر آنچه مقدّر شده اتفاق مى‏افتد و دست و پا زدن انسان فایده‏اى ندارد و چیزى را عوض نمى‏کند؛ لذا هرچه بکوشد نمى‏تواند مانع این مقدّرات شود.

         این مسئله مصادیق بسیارى دارد، مانند اجل (مرگ)، روزى و نظایر آن.

         در مورد اجل گفته مى‏شود که خداوند در ازل عمر هر انسان و زمان مرگ او را معین کرده و در لحظه مرگ هرجا باشد بدون هیچ تجدیدنظر و استثنایى خواهد مرد و هر کس هرجا و به هر نحوى بمیرد، همان لحظه‏اى مى‏میرد که در روز ازل براى او مشخص شده است. مثلاً اگر کسى بى‏احتیاطى و تصادف کند و بمیرد مى‏گویند اجلش رسیده بود و اگر در خانه هم مى‏بود، مى‏بایست همین لحظه مى‏مرد و امکان نداشت بیشتر از این عمر کند.

         در باب روزى مشابه همین مطالب به زبان مى‏آید. شاهد آن هم ظواهر روایاتى است به این مضمون که روزى انسان هر طور باشد به او مى‏رسد، همان‏طور که اجل آدمى مى‏رسد؛ و اینکه اگر روزى از طرف خداست، پس تکاپو براى چه؟

         این‏گونه عقاید نه تنها در ذهن عوام مردم، بلکه در ذهن افراد تحصیل‏کرده هم رسوخ کرده، به گونه‏اى که مخالف این عقیده را بى‏اعتقاد مى‏دانند و تمام اتفاقات زندگى را با یک جمله که این قسمت از جانب خدا بوده، توجیه مى‏نمایند.

         کوتاه آنکه در ذهن عموم مردم مسئله به این صورت

    است که هرگاه اتفاقى مى‏افتد که انتظارش را نداشته‏اند یا

    کار به جایى منتهى مى‏شود که هدفشان نبوده، مى‏گویند قسمت این بوده که این‏طور شود یا خواست خدا بوده و یا مصلحت بوده است.

    تعریف قسمت

    براى قسمت در کتب لغت معانى مختلفى ذکر کرده‏اند، از جمله: تجزیه کردن به اجزاى مختلف، حظ و بهره، تقدیر، سوگند و مانند آن.1 اما حقیقت این است که همه این معانى به یک اصل برمى‏گردد که همان تجزیه به اجزاى مختلف است و دیگر معانى به این اصل برمى‏گردند.

         بهره از این جهت قسمت نامیده مى‏شود که در مقایسه با جزئى دیگر که در تملک دیگرى است، لحاظ مى‏شود، مانند بهره ارث که در جایى است که کل میراث تجزیه شده و هر جزئى به وارثى رسیده باشد. به همین مناسبت، به تقدیر هم قسمت مى‏گویند؛ چون آنچه براى یک شخص مقدّر مى‏شود در مقایسه با مقدّرات شخص دیگر، جزئى از یک کل است؛ گویا خداوند نعمت‏هایش را بین انسان‏ها تقسیم‏کرده و براى هرشخصى،قسمى‏رامقدّرنموده است.2

        قسمت در اذهان عموم مردم (عرف) عبارت است از بهره‏اى از نعمت‏هایى که خداوند نصیب یک شخص کرده است (قدر و تقدیر) یا حادثه و اتفاقى که از جانب او براى بنده‏اى رخ داده (قضا).

         تعریف دیگر اصطلاحات

    الفاظ دیگرى نیز در این باب رایج است، مانند: روزگار، گردون، فلک، کوکب اقبال و بخت مانند اینها که همه امور را به مبادى غیرارادى و خارج از قدرت بشر نسبت مى‏دهند. اما مهم‏تر از همه، اصطلاح قضا و قدر است که ارتباط تنگاتنگى با مسئله اختیار و سرنوشت دارد. به همین جهت توضیح مختصرى در این‏باره ارائه مى‏شود:

    تعریف قضا و قدر

    لغت‏شناسان دو معنا براى قدر ذکر کرده‏اند:

         قدَر، محدوده و مقدار و ارزش یک شى‏ء است.3 قدر و تقدیر، مقدار و کمیت شى‏ء را بیان مى‏کند.4

        قضا نیز به معنى محکم کردن امر و اتقان آن است5 و به عبارت دیگر، قضا به معنى فیصله دادن و قطعى کردن امرى است، خواه فعل باشد یا قول.6

        در مجموع از این دو تعریف استفاده مى‏شود که هر گفتار یا کردار متقن و محکم و قطعى‏الوقوعى که تغییر نکند، قضا نامیده مى‏شود.7

    تعریف اهل‏بیت علیهم‏السلام از قضا و قدر

    از امام رضا علیه‏السلام درباره قضا و قدر پرسیدند، حضرت فرمود: «هى الهندسة و وضع الحدود من البقاء الى الفناء و القضاء هو الابرام و اقامة العین»؛8 آن اندازه‏گیرى و مرزبندى است، مانند مقدار بقا و زمان فنا و قضا محکم ساختن و وجود خارجى دادن است.

    اقسام قضا و قدر

         الف. تشریعى و تکوینى

    1. تشریعى: مراد از آن، همان اوامر و نواهى شرعى است که در آن خداوند به وجوب و حرمت حکم کرده (قضا) و محدوده‏واندازه‏هریک‏ازتکالیف‏رامشخص‏نموده‏است(قدر).

    2. تکوینى: که مربوط به حقایق عالم تکوین و خارج است و چند قسم دارد:

         1. علمى: یعنى مقدار تمام اشیا در علم ازلى خدا معین شده و خداوند تمام خصوصیات ظاهرى و باطنى آن را مى‏داند (قدر)، و اینکه خدا به ضرورت تحقق اشیا هنگام تحقق اسباب آن و به امتناع آنها هنگام استحاله یا عدم تحقق علل آن، علم دارد (قضا).

         برخى آیات به این قسم اشاره دارد، از جمله: «وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله کِتَابا مُؤَجَّلاً»(آل‏عمران: 145)؛ و هیچ کس جز به فرمان خدا نخواهد مُرد، که اجل هر کس [در لوح قضاى الهى] به وقت معین ثبت است.

         2. عینى: قضاى عینى یعنى ضرورت وجود شى‏ء با وجود علت تامه‏اش و قدر عینى یعنى مقادیر و خصوصیاتى که علت به معلول مى‏دهد، از این‏رو، قضا و قدر عینى مربوط به عالم تحقق و خارج بوده و مؤخر از قضا و قدر علمى است.

         آیات ذیل نمونه‏اى براى قدر عینى است:9

        ـ «الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى  وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى» (اعلى: 2و3)؛ همان خداوندى که آفرید و منظم کرد، و همان که اندازه‏گیرى و هدایت کرد.

         ـ «قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرا» (طلاق: 3)؛ و خدا براى هر چیزى اندازه‏اى قرار داده است.

         ـ «إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ» (قمر: 49)؛ البته ما هر چیز را به اندازه آفریدیم.

         «وَإِن مِن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ» (حجر: 21)؛ و خزائن همه چیز، تنها نزد ماست ولى ما جز به اندازه معین آن را نازل نمى‏کنیم.

         نمونه قضاى عینى:

    ـ «وَإِذَا قَضَى أَمْرا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ» (بقره: 117)؛ و هنگامى که فرمان وجود چیزى را صادر کند، تنها مى‏گوید: موجود باش! و آن، فورى موجود مى‏شود.

         ـ «فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ» (فصلت: 12)؛ در این هنگام آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفرید.

         ب. متغیر و ثابت

    قضاى الهى تغییرپذیر نیست، یعنى بعد از اینکه امرى فیصله داده شد و به مرحله قضا رسید، دیگر تغییر و تبدیل معنا ندارد و اگر در برخى روایات از برگشت یا تبدیل قضا سخن به میان آمده، مراد از این قضا همان مقدّرات است. بنابراین تنها قدر این تقسیم‏بندى را دارد.

         با توجه به این توضیحات باید توجه داشت که مقدّرات همگى یکسان نیست. مقدّراتى هست در سراسر عمر دنیا که چندان یا هیچ تغییر نمى‏کند، مانند قوانین خلقت و مثل سنت پروردگار در جوامع بشرى که تغییرناپذیرند. مثلاً، خداوند مقدّر فرموده است که زمین مسکن موجودات زنده نباتى و حیوانى باشد و از آفتاب و ماه و ستارگان استفاده شود و شب و روز و فصول چهارگانه پدید آید. اما تقدیرهایى هم هست که سال به سال تعیین مى‏شود و حتى روز به روز و ساعت به ساعت ممکن است تغییر کند. مرحوم فیض ذیل آیه چهارم از سوره دخان مى‏گوید: «یعنى در شب قدر خداوند هر امرى را از حق و باطل و آنچه در آن سال واقع مى‏شود تقدیر مى‏فرماید و براى ذات مقدس اوست بداء و مشیت ـ آنچه را بخواهد جلو مى‏اندازد یا مؤخر مى‏دارد از آجال و ارزاق و بلایا و عوارض و امراض و در آنچه بخواهد مى‏افزاید یا از هرچه خواست مى‏کاهد.»10

        بنابراین نباید چنین تصور کرد که معنى قضا و قدر این است که خداوند از روز ازل جمیع کارها را معین و مقدّر فرموده و دیگر تغییر نمى‏کنند.11

        هدف از بیان اقسام قضا و قدر این است که بدانیم قسمت تحت کدام‏یک از این اقسام داخل مى‏شود و حکم آن چیست.

         با توجه به معناى لغوى قسمت باید گفت عمده این بحث به قدر مربوط مى‏شود، اما با در نظر گرفتن اصطلاح عرفى قضا و قدر، هر دو در این مسئله داخل مى‏شوند. البته نه همه اقسام آن بلکه قسمت مربوط به قضا و قدر تکوینى عینى است. قدر عینى مثل اینکه عمر انسان کم یا زیاد شود در این صورت گفته مى‏شود این مقدار عمر، قسمت وى بوده یا نه؟

         قضاى عینى مثل این است که شخص در حادثه‏اى کشته شود و عمرش به پایان رسد، حال این حادثه‏اى که واقع شده و حتمیت یافته (قضا) آیا قسمت او بوده که حکم مردن درباره او محقق شود؟

         البته مى‏توان قضا و قدر علمى را هم در بحث داخل کرد، با این توضیح که آیا این مقدار روزى، در علم الهى قسمت فلان شخص شده و حکم به فلان حادثه در علم خدا براى شخصى رقم خورده است یا نه؟ منتها غالب بحث‏ها بر روى قضا و قدر عینى متمرکز مى‏شود.

         به عبارت دیگر باید گفت اصطلاح «قسمت»، تعبیرى عرفى و عامیانه از قضا و قدر کلامى است. تعبیرها مختلف، اما محتوا و مغز کلام در هر دو یکى است. بنابراین ادلّه موافق و مخالف هم نظیر همان ادلّه است.

    تاریخچه مسئله

    این عقیده به هیچ وجه تازگى ندارد، بلکه از صدر اسلام و از همان زمانى که آیات متشابه نازل شد نیز این فکر در ذهن برخى افراد راه یافت. از آنجا که ظاهر برخى آیات قرآنى بوى جبر مى‏دهد، باید آنها را بر محکمات حمل کرد، ولى چون عموم مردم قدرت این‏گونه تحلیل‏ها را ندارند، همان معناى ظاهرى را پذیرفته، در نتیجه همه امور را تقدیر مستقیم از طرف خداوند مى‏دانند و اراده انسان را بى‏تأثیر مى‏انگارند.

         با اوج گرفتن مکاتب کلامى از جمله مکتب اشعرى، این فکر به عنوان یک عقیده رسمى درآمد و اکثر اهل‏سنت آن را پذیرفتند. در مقابل، معتزله با طرح اشکالاتى بر این عقیده، قائل به اختیار افراطى شده و دست خدا را از تدبیر عالم کوتاه پنداشتند. در این میان شیعه به تبع امامان معصوم علیهم‏السلام، راه میانه‏اى برگزید و قائل به امر بین امرین شد.12 ما در این مقاله مى‏کوشیم قسمت را طبق همین عقیده تفسیر کنیم. از این‏رو، ابتدا به معانى و تبیین‏هاى مختلف از قسمت و سپس به بیان اقوال و ادلّه هریک مى‏پردازیم و در نهایت ضمن بیان آثار جبرگرایى در جامعه، قول صحیح را ابراز مى‏داریم.

    پیشینه بحث

    از همان ابتداى پیدا شدن این فکر در میان مسلمانان، بحث و پژوهش در این‏باره آغاز شد و خط‏مشى صحیح را امامان معصوم علیهم‏السلام و شاگردان ایشان ترسیم کردند.

         از آنجا که توحید افعالى و اینکه همه امور به دست خداست، اصلى مسلّم و ضرورى است و هرگونه تأثیرى از غیرخداوند را نفى مى‏کند و از طرف دیگر تکلیف و مسئولیت انسان نیز مسلم است و براى وى، انجام دادن و ترک کارهایى را مشخص مى‏کند و وى را مؤثر در عالم مى‏داند، در ظاهر بین این دو امر مسلم تعارض و تزاحم دیده مى‏شود و سعى تمام علما و متفکران این بوده که این تعارض بدوى را حل کنند. لذا گذشتگان با تحقیق در این موضوع، آثار گران‏قدرى از خود به جاى گذاشته‏اند که در این میان مى‏توان به کتاب انسان و سرنوشت به قلم استاد مطهّرى اشاره کرد. آثار دیگرى نیز در قالب مقاله یا پایان‏نامه ارائه شده است، از جمله: «سرنوشت و قضا و قدر»13 به قلم آیت‏اللّه سبحانى.

        البته در همه این آثار به برخى جوانب بحث پرداخته شده و روز به روز بر اثر مطالعه بیشتر، زوایاى دیگرى از این مسئله در کانون بحث قرار مى‏گیرد. این مقاله درصدد بیان گوشه‏هاى تازه‏اى از این مسئله و دقت‏نظر عمیق‏تر در آن است. در این مقاله اثبات مى‏شود که:

         اولاً. تمام امور به دست خداست نه فقط امور پیش‏بینى نشده، در حالى که قائلان به سرنوشت و جبر، معمولاً امور غیرمنتظره و غیرمترقبه را از جانب خدا مى‏دانند و سایر حوادث معمولى و عادى را به خود نسبت مى‏دهند.

         ثانیا. اراده الهى با اختیار بشر منافاتى ندارد؛ چون خداوند اراده کرده که کارها بر طبق انتخاب انسان صورت بگیرد. به تعبیر دیگر خداوند انسان را با اختیار آفریده و مقدّر نموده که آدمى درحیطه‏خاصى،به‏اختیارخودعمل‏کند.

         ثالثا. اختیار مربوط به عمل و رفتار است و سرنوشت مربوط به نتیجه؛ از این‏رو، در صورت نرسیدن یک عمل به نتیجه مطلوب، نمى‏توان سلب اختیار را نتیجه گرفت.

         رابعا. اختیار به این معنى نیست که انسان به نحو موجبه کلیه و در همه موارد، اختیار تام و قدرت تغییر حوادث را داشته باشد، بلکه اختیار انسان محدود است و وى در برخى امور اختیار دارد (به نحو موجبه جزئیه)؛ بنابراین حق انتخاب ملیت، زمان تولد و والدین و بسیارى امور دیگر را ندارد. در مقابل اعتقاد جبرگرایانه به طور کلى، اختیار را از انسان سلب مى‏کند.

    اهمیت و ضرورت بحث

    قسمت یا به عبارتى همان قضا و قدر از مسائلى است که ذهن بسیارى از افراد جامعه را به خود مشغول داشته و هرکسى در این‏باره نظرى داده است. شاید آن‏قدر که کلمه قسمت بر سر زبان‏هاست، کلمه قضا و قدر شایع نباشد و حتى افرادى که این کلمه را به کار مى‏برند، معناى قضا و قدر را ندانند، اما باید توجه داشت که این دو، یک مسئله‏اند، با این تفاوت که قسمت، اصطلاح توده مردم و قضا و قدر اصطلاح اهل علم است.

         این فکر علاوه بر اینکه از جنبه نظرى اشتباه و خلاف واقع است، پیامدهاى عینى ناگوارى دارد و اثر بدى بر رفتار فردى و اجتماعى انسان مى‏گذارد. اعتقاد به سرنوشت جبرى باعث مى‏شود که انسان از تحرک و جنبش باز ایستد؛ چراکه وقتى خود را قادر بر تغییر اوضاع نبیند، انگیزه‏اى براى حرکت نمى‏یابد و در برابر مشکلات تسلیم مى‏شود. حال اگر این اعتقاد در میان عموم مردم گسترش یابد، در این صورت قیام و انقلاب و تغییر اوضاع نابه‏سامان و آزادى از یوغ ستمگران معنى نخواهد داشت. در این صورت است که ستمکاران با سوءاستفاده بر آنها مسلط خواهند شد و چنین جامعه‏اى، این‏گونه تسلط را نیز قسمت و سرنوشت محتوم خویش و مصلحتى از جانب پروردگار خواهد شمرد.

         از طرف دیگر، اعتقاد به سرنوشت جبرى، هرگونه احساس مسئولیت را از آدمى سلب مى‏کند و او را در هیچ حادثه‏اى مقصر نمى‏داند. در این صورت هرکس قصورى کرد و نتیجه زیانبارى گرفت، بى‏درنگ آن را به گردن قسمت مى‏اندازد و آن را سرنوشت تغییرناپذیر خود مى‏شمرد و معتقد مى‏شود که حتما حکمتى بوده که این اتفاق بیفتد. چنین افرادى دست از فعالیت مى‏کشند و همیشه منتظر تقدیر و مصلحت خدا هستند.

         در این میان بسیار ضرورى است که جایگاه اراده و تقدیر الهى از یک طرف و اختیار انسان از طرف دیگر در رقم زدن حوادث، اعم از موفقیت‏ها و شکست‏هاى فردى و اجتماعى مشخص شود و رابطه این دو معین گردد و با توجه به اینکه کلید اصلى حرکت‏هاى انقلابى و تحولات فردى و اجتماعى در زمینه‏هاى مختلف سیاسى، اقتصادى و... در گرو حل و تبیین این مسئله است، بحث از سرنوشت  و قسمت، اهمیت فوق‏العاده‏اى پیدا مى‏کند.

    سؤالات تحقیق

    سؤال اصلى تحقیق این است که آیا اعتقاد به قسمت و سرنوشت، مستلزم جبر است و به سلب اختیار ختم مى‏شود یا اینکه منافاتى با اختیار بشر ندارد؟

         در ضمن این پژوهش، به این سؤالات نیز پاسخ داده مى‏شود که چرا برخى افراد یا جریانات تقدیر و سرنوشت جبرى را طرح مى‏کند و به آن دامن مى‏زند؟ و اینکه اعتقاد به تقدیر و قسمت جبرى چه آثارى در زندگى فردى و اجتماعى دارد؟

         پرسش دیگر این است که رابطه قسمت با مسئله قضا و قدر چیست، آیا قسمت همان قضا و قدر است که علماى علم کلام طرح کرده‏اند یا قسم خاصى از آن یا اساسا موضوع دیگرى است؟

    تفسیرهاى مختلف از قسمت

    براى اینکه صحت و بطلان این طرز تفکر را بیابیم، ابتدا احتمالاتى را که در مسئله وجود داشته ذکر مى‏کنیم و سپس با توجه به ادلّه عقلى و نقلى به قضاوت مى‏پردازیم. در معناى قسمت سه احتمال وجود دارد:

         1. معناى جبر

    به این معنا که هرچه از طرف خدا قسمت باشد همان خواهد شد و انسان کاره‏اى نیست و سرنوشت او از روز ازل رقم خورده تغییرپذیر نیست. براى مثال، اگر کسى بر اثر بى‏احتیاطى تصادف کند و کشته شود، مى‏گویند قسمت همین بوده و اجلش رسیده و اگر در خانه هم مى‏بود همین لحظه اجلش مى‏رسید. بر این اساس انسان به هیچ عنوان نمى‏تواند مقدّراتش را تغییر دهد؛ مثلاً نمى‏تواند یک لحظه مرگش را جلو و عقب ببرد.

         2. معناى اختیار

    این تفسیر به سه نحوه بیان مى‏شود که همه آنها موافق با اختیار است:

    الف. انتخاب: هرچه اتفاق مى‏افتد، قسمت انسان است؛ چون خودش این عاقبت را دانسته یا ندانسته انتخاب کرده است. مثلاً کسى که به سرعت زیاد در جاده لغزنده حرکت و تصادف مى‏کند، این قسمت او بوده؛ چون خودش بى‏احتیاطى کرده و قوانین را زیر پا گذاشته است.

    ب. تقدیر اولیه: خداوند در ابتدا اشیا و مخلوقات را مقدّر و براى هر چیزى مقدارى را تعیین کرده است. اما این مقدار را قابل تغییر گذاشته و عمل انسان را در آن مؤثر قرار داده است. در باب مثال، عمر یک نفر را در بدو تولد 82 سال تعیین کرده، اما در عین حال عواملى را مانند صله رحم، براى کاهش یا افزایش آن مقرر داشته است؛ چنان‏که در روایات آمده است: «صله‏الرحم تزید فى العمر»؛14 ارتباط با خویشان باعث افزایش عمر مى‏شود. یا مقدار روزى مشخصى تعیین شده اما شرط شده که اگر شکرگزارى کند رزقش زیاد مى‏شود؛ ولى کفران نعمت رزق را کم مى‏کند: «لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ» (ابراهیم: 7)؛ اگر شکرگزارى کنید، [نعمت خود را] بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى کنید، مجازاتم شدید است.

         بنابراین، نباید چنین تصور کرد که معنى قضا و قدر این است که خداوند از روز ازل همه کارها را معین و مقدّر فرموده و دیگر تغییر نمى‏کنند.

    بنابراین درست است که همه چیز قسمت انسان است، منتها خداوند این قسمت‏ها را تغییرپذیر گذاشته است و انسان مى‏تواند با انتخاب خود، در آنها تغییراتى بدهد.

         برخى از آیات بر تقدیر اولیه دلالت دارند؛ مثل:

         ـ «قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرا» (طلاق: 3)؛ خداوند براى هر چیزى، مقدارى قرار داده است.

         ـ «إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ» (قمر: 49)؛ ما همه چیز را به اندازه آفریدیم.

         ج. تقدیر بر اساس نظام على و معلولى

    عالم هستى بر اساس نظام علت و معلولى بنا شده است. در این نظام هر عملى نتیجه خاصى دارد. مقدّرات و احکام و سنن الهى در این نظام تقسیم شده‏اند و هر علتى به مقتضاى سعه وجودى خود، بهره‏اى از وجود را به معلول افاضه مى‏کند.

         در رأس این سلسله خداوند متعال قرار دارد و تمام افاضات از او ناشى مى‏شود. حال اینکه چه چیزى بهره انسان شده و در این قسمت‏بندى کدام قسمت به او برسد، بستگى دارد به اینکه در کجاى این سلسله قرار بگیرد، و علت چه امورى باشد و از چه عللى اثر پذیرد. اگر باعث خیر شود، نتیجه خوبى دریافت مى‏کند و اگر باعث فساد باشد، نتیجه بدى قسمت او خواهد بود. براى نمونه مى‏توان صله رحم را نام برد. اگر شخصى علت و باعث صله رحم شود، نتیجه آن یعنى طول عمر به خودش برمى‏گردد.

         در نتیجه مقدّرات بر حسب توانایى علت و قابلیت معلول قرار داده شده و براى مثال اگر روزى خاصى قسمت ما شده، بر اساس کارهایى است که انجام داده‏ایم و اینها علت جلب یا منع روزى شده است. به عبارت دیگر خداوند رزق را این طور مقدّر کرده است که مقدار خاصى را به شکر داده؛ پس هر کس مصداق شاکر باشد، مقدار معینى رزق به او داده مى‏شود؛ مانند تشویق‏ها و مجازات‏هاى قانونى که گفته مى‏شود مجازات هر کسى در قانون مشخص است نه به این معنا که قانون براى زید در روز تولد مقدار مجازات خاصى مشخص کرده باشد که ناگزیر باید تحمل کند، بلکه به این معنا که اگر دزدى کند این مجازات را دارد و اگر مرتکب قتل شود مجازاتى دیگر؛ یعنى انتخاب مقدار به دست خود انسان است. خداوند هم در نظام على و معلولى مقدار همه چیز را مشخص کرده و انتخاب هر مقدارى را به اختیار انسان‏ها گذاشته است.

         در یک جمع‏بندى کلى مى‏توان گفت: آنچه در لسان عرف و عوام شایع است همان معنا و احتمال اول است، اما آنچه به واقع نزدیک است و شرع مقدس آن را تأیید مى‏کند، سه معناى دیگر است که مى‏توان هر سه را به یک معنا ارجاع داد؛ به این بیان که خداوند متعال در ابتداى خلقت همه مخلوقات را به اندازه خاص معمارى کرده و براى هریک حدى قرار داده است (قدر) و به خلق آنها در این محدوده‏ها حکم نموده (قضا) و پس از آن تغییر این احکام و مقادیر را بر اساس نظام على و معلولى قرار داده و انسان را در انتخاب هریک از این مقادیر، مختار گذاشته است؛ پس همه کارها به دست خداست، ولى انتخاب هریک از کارهاى خدا در ارتباط با عالم انسانى در حیطه اعمال اختیارى، به دست انسان است.

    ادلّه مسئله

    طرفداران جبر به معناى اول معتقدند، در حالى که قائلان به اختیار و نفى جبر، تفسیرهاى سه‏گانه دیگر را ارائه مى‏دهند. هریک از این دو مسلک، براى اثبات عقیده خود، شواهد و دلایلى ذکر کرده‏اند که در اینجا به اختصار به مهم‏ترین آنها مى‏پردازیم.

    ادلّه جبر

    طرفداران نظریه جبر، براى اثبات مدعاى خود ادلّه متعددى ذکر کرده‏اند. این ادلّه عموما به صورت اشکال بر قول به اختیار وارد شده است. در اینجا به برخى دلیل‏ها و اشکالات اشاره مى‏کنیم.

    ادلّه نقلى

         ظاهر آیات

    ظاهر برخى آیات15 دلالت دارد بر اینکه همه کارها به دست خداست و مقدار و حکم همه چیز از قبل تعیین شده است و کسى نمى‏تواند آن را تغییر دهد.

    جواب: علاوه بر آیاتى که به آنها اشاره شد، در قرآن آیات دیگرى هم هست که اختیار و تفویض از آن فهمیده مى‏شود.16 و چون آیات قرآن با هم تعارض ندارند، باید همه آنها را کنار هم گذاشت و با هم تفسیر کرد. وظیفه‏اى که قرآن بر عهده ما گذاشته این است که متشابهات قرآن را به محکمات برگردانیم و چون نظریه جبر برخلاف صریح عقل و شرع است، آیاتى که ظاهرشان بوى جبر مى‏دهد، جزء متشابهات شمرده مى‏شوند و باید طورى تفسیر شوند که با قدرت و اختیار بشر منافاتى نداشته باشند. تأویل صحیح این‏گونه آیات این است که بگوییم: انسان اختیار دارد و همه کارهایش به دست او و مستند به اوست، اما این اختیار در طول اراده و اختیار الهى است؛ یعنى خداوند اراده کرده که انسان مختار باشد و اعمالش را از روى اختیار انجام دهد و این همان امر بین‏الامرین است.17

        ظاهر برخى آیات این است که سرنوشت هر انسانى از قبل رقم خورده و در کتابى (مانند لوح محفوظ) نوشته شده است؛ بنابراین امکان تغییر آن وجود ندارد.

         علّامه طباطبائى در المیزان، در توضیح این اشکال و جواب آن مى‏فرماید: اگر کسى بگوید: هرچه بناست بشود مى‏شود؛ چون شدنى‏ها در لوح محفوظ نوشته شده و معلوم است که در این صورت چه وضعى پیش مى‏آید، و دیگر باید فاتحه تمام کمالات را خواند، در پاسخ مى‏گوییم ما در بحث قضا جواب روشن این اشکال را دادیم و در آنجا گفتیم: افعال آدمى یکى از اجزاى علل حوادث است و معلوم است که هر معلولى همان‏طور که در پیدایش به علت خویش محتاج است، به اجزاى علتش نیز نیازمند است.

         پس اگر کسى بگوید «مثلاً سیرى من با قضاى الهى بر وجودش رانده شده یا بر عدمش، ساده‏تر بگویم خدا، یا مقدّر کرده امروز شکم من سیر بشود یا مقدّر کرده نشود، پس دیگر چه تأثیرى در خوردن و جویدن و فرو بردن غذا هست»، سخت اشتباه کرده؛ چون فرض وجود سیرى، فرض وجود علت آن است، و علت آن اگر هزار جزء داشته باشد، یک جزء آن هم خوردن اختیارى خود من است؛ پس تا من غذا را برندارم و نخورم و فرو نبرم، علت سیرى تحقق نمى‏یابد، هرچند که نهصد و نود و نه جزء دیگر علت آن محقق باشد. پس این خطاست که آدمى معلولى از معلول‏ها را تصور بکند، و در عین حال علت آن یا جزئى از اجزاى علت آن را لغو بداند. بنابراین صحیح نیست که انسان حکم اختیار را لغو بداند، با اینکه مدار زندگى دنیوى و سعادت و شقاوتش بر اختیار است و اختیار یکى از اجزاى علل حوادثى است که به دنبال افعال آدمى یا به دنبال احوال و ملکات حاصل از افعال آدمى، پدید مى‏آید.18

         روایات

    الف. در بخشى از دعاى کمیل مى‏خوانیم: «الهم انى اسئلک ... ان تجعلنى بقسمک راضیا قانعا»؛ خدایا، مرا به قسمتى که مقدّر کرده‏اى راضى و قانع بگردان. ظاهر این بخش از دعا آن است که برخى امور از طرف خدا قسمت آدمى مى‏شود و انسان باید به آنچه خدا قسمت کرده، راضى باشد. بنابراین کارها به دست خداست و انسان کاره‏اى نیست. شاهدش هم این است که قسمت به خدا نسبت داده شده است.19

    جواب: این قسمت با اختیار منافاتى ندارد؛ چون معنایش این است که خدایا مرا به آنچه قسمتم قرار دادى، راضى و قانع بدار؛ چون کارهایى کرده‏ام که همین قسمتم شده است؛ بنابراین باید به آن راضى باشم.

         توضیح

    محتواى این جمله، پرورش روح تواضع و قناعت است، یعنى بشر نباید به سبب آنچه به او رسیده، جزع و فزع یا خوشحالى کند و براى آنچه به او نرسیده و به صلاح او نبوده و مقدور نیست، بى‏تابى و به خدا اعتراض کند، بلکه باید به آنچه خدا به او داده قانع باشد، حال ممکن است آنچه به او رسیده به دست خود او بوده باشد، پس اعتراض بر خدا معنا ندارد. از این‏رو، این جمله دلالت ندارد بر اینکه آنچه از طرف خدا قسمت آدمى شده از اختیار خود او خارج است.

         شاهد این تفسیر ظاهر آیات و روایاتى است که مصیبت‏ها و مفاسد را به خود آدمى نسبت مى‏دهد، مانند: «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ.» (روم: 41)

    ب. در بخش دیگرى از دعاى کمیل مى‏خوانیم: «لولا ما حکمت به من تعذیب جاحدیک و قضیت به من اخلاد معاندیک لجعلت النار کلّها بردا و سلاما»؛ اگر نبود حکم تو درباره عذاب کردن منکران و آتش ابدى براى معاندان، قطعا آتش را سرد و سالم قرار مى‏دادى.

         این فقره ظهور دارد در اینکه قضاى الهى در تعذیب، به سبب اعمال خود انسان است. دلیل آن هم کلمه معاندین است؛ چون عناد در جایى است که سرپیچى از روى اختیار باشد. از این‏رو، باز هم به اختیار خودشان برمى‏گردد.

         ج. شخصى خدمت امام صادق علیه‏السلام آمد و درخواست موعظه کرد، حضرت فرمودند: «إِنْ کَانَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَدْ تَکَفَّلَ بِالرِّزْقِ فَاهْتِمَامُکَ لِمَا ذَا وَ إِنْ کَانَ الرِّزْقُ مَقْسُوما فَالْحِرْصُ لِمَا ذَا؟»20 اگر خداوند متعال عهده‏دار روزى شده پس تکاپوى تو براى چیست و اگر روزى تقسیم شده حرص چرا؟

         این روایت را این‏گونه تفسیر مى‏کنند که: همان‏طور که خدا مقدار عمر آدمى را در ازل تعیین نموده، مقدار روزى او را مشخص کرده و امکان ندارد روزى یک شخص ذره‏اى کم یا زیاد شود و هیچ‏کس نمى‏تواند روزى دیگرى را بخورد.

         اما ظاهر این روایت این است که امام علیه‏السلام اهتمام و حرص بیجا را نفى نموده‏اند؛ یعنى اینکه انسان بى‏جهت ترس داشته باشد که روزى‏اش نرسد و گرسنه بماند و همیشه دغدغه فقر داشته باشد. یا اینکه بخواهد بیش از حد به دست آورد، در حالى که خداوند روزى‏رسان است و انسان با تلاش و کوشش مى‏تواند به روزى مورد نیازش دست یابد و حرص یا ترس از فقر و درماندگى معنى ندارد.

    ادلّه عقلى

    طرفداران نظریه جبر و کسانى که قسمت را به جبر تفسیر مى‏کنند، ادلّه‏اى ذکر کرده‏اند که آنها را نقد و بررسى مى‏کنیم.

         دلیل اول: توحید افعالى

    بر طبق توحید افعالىِ خداوند، همه کارها به دست خداست و انسان اختیار انجام دادن یا تغییر هیچ کارى را ندارد. دخالت دادن انسان در امور، به معناى شریک دانستن انسان با خداست و شرک هم با اساس اسلام منافات دارد.

    جواب: درست است که همه کارها به دست خداست و خداوند کارهاى عالم را به جریان مى‏اندازد، اما این به این معنا نیست که انسان هیچ مسئولیتى ندارد، بلکه در عین اینکه خداوند زمام امور را به دست دارد، انسان در انتخاب هریک از این افعال مختار است. به عبارت دیگر پدید آوردن همه کارها از خداوند است، حتى کارهایى که انسان انجام مى‏دهد؛ چون انسان این نیرو را از خود ندارد، بلکه از خداوند متعال گرفته است. البته انسان مى‏تواند این نیرو را در کار خیر صرف کند یا در کار شر؛ لذا از این جهت که تحقق کار سرانجام به علت اوّلى یعنى خداوند منتهى مى‏شود و همه موجودات در وجودشان عین ربط و وابستگى به او هستند، این کار به خداوند نسبت داده مى‏شود، اما از این جهت که انسان این محدوده خاص از فعل را انتخاب کرده و این نیرو را در کار خاصى صرف نموده، مسئولیت این کار به عهده او خواهد بود؛ از این‏رو، مسئولیت و حسن و قبح کار به انسان نسبت داده مى‏شود، اما اصل تحقق کار به خدا نسبت داده مى‏شود؛ چون هر فعلى که از بشر صادر مى‏شود، امرى ممکن است و ممکنات عین ربط و وابستگى به ذات غنى او هستند. شاهد این مطلب، آیه ذیل است: «إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ» (رعد: 11)؛ خداوند سرنوشت هیچ قومى را تغییر نمى‏دهد، مگر اینکه آنچه را به دست خودشان است تغییر دهند.

         فاعل «لایغیر»، خداوند است و مفاد آیه این است که همیشه خداوند تغییر ایجاد مى‏کند، اما جهت این تغییر و خوب و بد بودن آن را انسان‏ها مشخص مى‏کنند. بنابراین کار (تغییر) از طرف خداست، اما تعیین جهت خوبى و بدى آن به دست انسان است.

         با این بیان روشن مى‏شود که همه کارها به دست خداست، اما با مسئولیت خود انسان و هرچه به انسان برسد قسمت اوست و بر پیشانى او نوشته شده؛ چون خودش آن را انتخاب کرده و بر پیشانى خود نوشته است. لذا توحید افعالى خداوند و وحدت در تأثیر، با اختیار انسان منافاتى ندارد.

         دلیل دوم: تغییر سرنوشت

    اگر قسمت از طرف خداوند نباشد و همه کارها به دست انسان باشد، باید هر کارى که انسان اراده کند به نتیجه برسد و همان‏گونه که پیش‏بینى کرده، انجام شود؛ در حالى که همیشه این‏گونه نیست و بسیارى اوقات چنان‏که که انسان مى‏خواهد نمى‏شود، بلکه برخلاف انتظار او به گونه‏اى دیگر پیش مى‏رود؛ پس معلوم مى‏شود دست دیگرى در کار بوده و کارها از دست آدمى خارج است. شاهد این مدعا، ظاهر برخى روایات است. حضرت على علیه‏السلام مى‏فرمایند: «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ»؛21 خدا را با منحل شدن حتمیات و باز شدن گره‏ها و شکستن همت‏ها شناختم.

         ظاهر این روایت آن است که خدا را از این جهت شناختم که با وجود تصمیم قاطع و استفاده از تمام توانایى‏ها، کار به جایى که مى‏خواهیم نمى‏رسد، بلکه از جاى دیگرى‏سردرمى‏آوردیاکاملاًبرعکس مى‏شود.درمقابل، گره‏هاى کورى که هیچ روزنه امیدى براى باز شدن آنها نیست‏ناگهان‏بازمى‏گردد.دراینجاانسان‏دست‏خداراحس‏مى‏کند.

    جواب: در اینکه کارها به اختیار انسان و به اذن خداست شکى نیست، اما باید معناى اختیار روشن شود تا کلام امیرمؤمنان علیه‏السلام روشن گردد و این روایت و امثال آن دستاویزى براى توجیه کارها و خطاها نباشد. توضیح اینکه هر فعلى چهار علت دارد که دوتاى آن مربوط به فاعل و دوتاى آن مربوط به فعل است. آن دو که مربوط به فعل است (علت مادى و صورى) محل بحث نیست؛ چون بحث روى فاعل است نه فعل. اما دو تاى مربوط به فاعل عبارت‏اند از علت فاعلى و علت غایى.

         حال اختیار مربوط به کدام‏یک از این دو است؟ آیا نسبت به فاعلیت و صدور فعل از فاعل است؟ یعنى فعل اختیارى فعلى است که از فاعل مختار صادر شده، به این صورت که صدور آن از فاعل، به اختیار بوده نه به اجبار و به عبارتى لحظه صدور فعل شخص مردد بین فعل و ترک بوده و فعل را انتخاب کرده، نه اینکه کسى دست او را بسته باشد و مجبور کرده باشد؟ یا اینکه نه، فعل اختیارى فعلى است که علاوه بر صدور اختیارى، باید به هدفى هم که فاعل داشته برسد که در صورت نرسیدن به آن هدف دیگر اختیارى نخواهد بود؟ مثلاً اگر فرماندهى به جنگ برود اما شکست بخورد و به این هدف نرسد، آیا پیروز نشدن او جبرى بوده و اختیارى نیست و در قبال کوتاهى‏ها و عقب‏نشینى‏ها مسئولیتى نخواهد داشت؟ آیا اینکه پیروزى قسمت او نشده، خدا نخواسته یا خودش نتوانسته یا احیانا کوتاهى کرده است؟ یا اینکه باید این کار را اختیارى بدانیم و شکست او را معلول قصور یا تقصیر به حساب آوریم؟

         قطعا اختیارى بودن کار نسبت به صدور بوده و هر کارى که از فاعل و علت به اختیار او صورت پذیرد اختیارى است، خواه به هدف مطلوب برسد یا نه. از این‏رو، لازم نیست که همه کارها آن‏طور که آدمى مى‏خواهد انجام شود.

         علت اینکه کارها همیشه مطابق میل انسان پیش نمى‏رود این است که خداوند در قضا و قدر خود جهان را بر اساس نظم على و معلولى خاصى پدید آورده که انسان‏ها گاه از این علل و معلول‏ها غافل‏اند و آنچه علت یک پدیده مى‏دانسته‏اند علت آن نبوده، بلکه علت یک پدیده دیگر است. براى مثال یک پادشاه جنگ‏طلب گمان مى‏کند حمله به کشورى خاص علت پیروزى است، غافل از اینکه موانعى هم در این مسیر وجود دارد که او را به پیروزى نمى‏رساند، بلکه علت شکست مى‏شود. پس این کار او اختیارى است و شکستى که متوجه او شده قسمت خود اوست؛ چون خودش انتخاب کرده، هرچند هدفش چیز دیگر بوده است.

    نکته: باید توجه داشته باشیم که گاهى آنچه براى انسان رخ مى‏دهد و نتیجه معکوسى که مى‏گیرد، نتیجه عمل خود او نیست، بلکه نتیجه عمل دیگران است. مثل اینکه راننده با رعایت احتیاط کامل بخواهد در موعد مقرر به مقصد برسد، اما راننده دیگرى با بى‏احتیاطى او را دچار مشکل کند. یا اینکه شخصى بخواهد با طى مراحل متعدد به نتیجه برسد، اما به کمک انسانى نیکوکار، سریع‏تر و به نتیجه بهتر برسد.

         در مرحله صدور فعل و فاعلیت هم ممکن است از طرف غیر مجبور شود، که این کار اکراه نام دارد؛ مانند اکراه غیر بر امضاى معامله یا اعتراف به جرم. ولى این اجبار به جبر و قسمت مورد بحث ربطى ندارد.

         در هر صورت، تأثیر غیر در این حوادث اگر به نفع و دلخواه انسان باشد، مصداق عدل و احسان و اگر به ضرر وى باشد، مصداق ظلم است و در هر صورت از طرف خداوند اجبارى در کار نبوده است.

    در نتیجه انسان در صدور فعل همیشه مختار است و اگر جبرى بر وى وارد شود از ناحیه خدا نیست، بلکه از ناحیه انسان دیگر یا موجود دیگر است.

    امدادهاى غیبى

    در ناحیه هدف و غایت، غالبا22 آنچه بر سر انسان مى‏آید به اختیار خود اوست؛ یعنى خودش علل منتهى به این معلول و غایت را انتخاب مى‏کند و نهایتا گاهى چنان است که پیش‏بینى کرده و گاهى برخلاف آن. براى نمونه اگر کسى کارى را به قصد خدمت به جامعه انجام دهد اما چنان‏که مى‏خواهد پیش نرود، بلکه به نحو دیگر به جریان بیفتد بعد معلوم شود همین‏طور که واقع شده، به صلاح بوده است نه آن‏گونه که خودش در نظر گرفته بود، در اینجا باز هم خارج از اختیار او نیست. مثال بارز این موضوع امدادهاى غیبى در زندگى، به ویژه جهاد است که با وجود حتمیت و قطعیت یک نتیجه خاص، ناگهان مسئله بر عکس مى‏شود، به گونه‏اى که انسان دست خدا را در این امور حس مى‏کند. معلوم مى‏شود دست دیگرى در کار بوده و کار از دست بشر خارج است. فسخ عزائم همین است، مانند شکست اصحاب فیل، مواجه شدن قریش با خندق و موارد مشابه دیگر.

         البته مى‏توان گفت همین موارد (امدادهاى غیبى) نیز بى‏علت و بدون اختیار نیست؛ چون این شخص در جاى دیگر از خودش قابلیتى نشان داده که مشمول لطف خداوند قرار گرفته و خداوند کارهاى او را به طرف صلاح و کمال پیش برده است؛ همان‏طور که قرآن مى‏فرماید: «إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ» (محمّد: 7)؛ اگر خدا را یارى کنید، خداوند هم شما را یارى مى‏کند و ثابت‏قدم مى‏دارد.

         وگرنه چرا امور دیگران آن‏گونه که صلاحشان است انجام نمى‏شود؟ و چرا به دشمنان دین کمک غیبى نمى‏رسد؟ پس باز هم به اختیار خود انسان برمى‏گردد. در اینجا پیروزى که قسمت وى شده به دست خودش بوده؛ چون خدا را و دین او را یارى کرده است.

    نکته: همه غایات به دست خود انسان نیست و تمام آنچه انسان به آن رسیده و مى‏رسد به اختیار خود او انجام نمى‏شود، بلکه آدمى از پدر و مادر، محیط و انسان‏هاى دیگر اثر مى‏پذیرد. انتخاب سرنوشت بالجمله به دست انسان نیست، بلکه فى‏الجمله و در برخى موارد است و در بسیارى موارد انسان حق انتخاب ندارد؛ مثل انتخاب پدر و مادر، انتخاب عصر و زمان زندگى و مانند آن. اما این مطلب ضررى به اختیار انسان نمى‏زند؛ زیرا اختیار مربوط به کارهاى انسان است نه لزوما حوادثى که براى او اتفاق مى‏افتد. از طرفى این قبیل موارد در هدف خلقت که رسیدن به کمال انسانى است، تفاوتى ایجاد نمى‏کند.

         قدر مسلّم این است که از طرف خداوند هیچ چیز به صورت جبرى (که مربوط به کمال انسانى باشد) به انسان نمى‏رسد. شاهد این مطلب آیه ذیل است:

    «وَاللّهُ أَخْرَجَکُم مِن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئا» (نحل: 78)؛ خداوند شما را از شکم مادر خارج کرد در حالى که هیچ نمى‏دانستید.

         بنابراین خدا همه انسان‏ها را جاهل و عارى از هرگونه کمال علمى آفریده است. بنابراین اگر کسى به درجه‏اى از علم برسد، با تلاش و کوشش خود رسیده نه اینکه آن را خداوند هنگام ولادت به او داده باشد.

         از امام صادق علیه‏السلام روایت شده: «مَا مِنْ مَوْلُودٍ یولَدُ إِلَّا عَلَى الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ اللَّذَانِ یهَوِّدَانِهِ وَ ینَصِّرَانِهِ وَ یمَجِّسَانِهِ»؛23 هر کودکى مطابق فطرت خدادادى به دنیا مى‏آید و این والدین هستند که او را یهودى یا نصرانى یا مجوسى مى‏کنند.

         یعنى از نظر ایمان و کمالات عملى نیز همه بر طبق فطرت پاک انسانى خلق شده‏اند و خالى از هر کمال، اما مستعد بالاترین درجه آن هستند و هر کمالى که به آن دست پیدا کنند، به اختیار و با تلاش خودشان است.

         خلاصه اینکه انسان در همه افعال خود مختار است، اما در آنچه به او رسیده یا خواهد رسید ممکن است ناخواسته رسیده باشد، اما این با اختیار او در کارهایى که انجام مى‏دهد منافاتى ندارد.

         دلیل سوم: حوادث ناخواسته

    گاهى اوقات در زندگى انسان حوادثى رخ مى‏دهد که آنها را پیش‏بینى نکرده است؛ زیرا آن اتفاق به نحو عادى نبوده است. در اینجا گفته مى‏شود کارها به دست خداست و از طرق عادى توجیه‏پذیر نیست. مثل اینکه کودکى از طبقه سوم ساختمان بیفتد و آسیبى نبیند، در عوض جوان نیرومندى از روى پله بیفتد و در جا بمیرد یا در یک صانحه همه سرنشینان کشته شوند و یک خردسال زنده بماند. در اینجا تنها چیزى که مى‏توان گفت این است که کار، کار خدا بوده و زندگى و مرگ به دست خداست.

    جواب: نکته مهم در حوادث غیرمترقبه و غیر عادى این است که این امور از دید ما غیر عادى است؛ چون نظایر آن را ندیده یا کم دیده‏ایم، اما از نظر نظام على و معلولى عالم که در رأس آنها واجب‏الوجود و علت‏العلل قرار دارد، هیچ امرى غیر عادى نیست، بلکه هر پدیده، علتى دارد و تصادف و اتفاقى در کار نیست. اما انسان‏ها چون از روابط بین پدیده‏ها بى‏خبرند، آن را عجیب و خارق عادت مى‏بینند و صدورش را از انسان ناممکن مى‏پندارند. ولى باید دانست همه امور عالم بر طبق نظام و سنن الهى پیش مى‏رود، چه ما از نظم آن اطلاع داشته یا به آن جاهل باشیم.

         در واقع باید گفت درست است که کارها به دست خداست، ولى باید توجه داشت که فقط کارهاى عجیب و غریب و حوادث غیرعادى به دست خدا نیست. کسانى که این کارها را قسمت و تقدیر مى‏دانند، دست خدا را فقط در امور غیرعادى باز مى‏بینند، ولى امور عادى را کار بشر مى‏دانند. در حالى که همه امور به دست خداست، چه امور عادى و چه امور عجیب و غیرعادى. اما اینکه همه چیز به دست خدا باشد، منافاتى ندارد که انسان اختیار انجام آن را داشته باشد؛ زیرا عمل و تأثیر انسان در طول اراده و تأثیر پروردگار است.

    ادلّه اختیار

    علاوه بر مطالبى که در ضمن پاسخ به شبهات بیان شد، ادلّه مستقل دیگرى نیز براى اثبات اختیار در اعمال و رفتار انسان اقامه شده است که در ذیل به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم:

         وجدان

    این وجدان عمومى و فطرت همگانى که یکى از روشن‏ترین دلیل‏هاى اختیار است، به صورت‏هاى گوناگونى در زندگى انسان تجلى مى‏کند؛ زیرا اگر انسان خود را در اعمالش مجبور مى‏دانست و اختیارى براى خود قائل نبود چرا:

         1. گاه به سبب اعمالى که انجام داده یا به سبب اعمالى که انجام نداده پشیمان مى‏شود، و تصمیم مى‏گیرد در آینده از تجربه گذشته استفاده کند. این حالت ندامت براى طرفداران عقیده جبر فراوان است؛ اگر اختیارى در کار نیست ندامت چرا؟!

         2. بدکاران را همه ملامت و سرزنش مى‏کنند، اگر جبر است سرزنش چرا؟

         3. نیکوکاران را مدح و تمجید و ستایش مى‏نمایند.

         4. در تربیت و تعلیم فرزندان مى‏کوشند تا آنها سعادتمند شوند، و اگرهمه‏مجبورند،تعلیم‏چه‏مفهومى‏دارد؟

         5. براى بالا بردن سطح اخلاق جامعه همه دانشمندان بدون استثنا تلاش دارند.

         6. انسان از خطاهاى خود توبه مى‏کند، با قبول اصل جبر توبه معنى ندارد.

         7. انسان برکوتاهى‏هایى‏که کرده‏حسرت مى‏خورد، چرا؟

         8. در تمام دنیا بدکاران و مجرمان را محاکمه مى‏کنند و آنها را تحت بازپرسى شدید قرار مى‏دهند؛ کارى که از اختیار بیرون است بازپرسى و محاکمه ندارد.

         9. در همه دنیا و میان تمام اقوام، اعم از خداپرستان و مادیین، براى مجرمان مجازات قائل‏اند، مجازات بر کارى که شخص بر آن مجبور بوده معنا ندارد.

         10. حتى طرفداران مکتب جبر هنگامى که کسى به منافع و حیثیت آنها تجاوز کند فریاد مى‏کشند و او را مقصر مى‏شمارند و به دادگاه مى‏کشانند. خلاصه اگر راستى انسان از خود اختیارى ندارد، پشیمانى چه معنى دارد؟ ملامت و سرزنش براى چیست؟ آیا مى‏توان کسى را که دستش بى‏اختیار مرتعش و لرزان است ملامت کرد؟ چرا نیکوکاران را مدح و تشویق مى‏کنند، مگر از خود اختیارى داشته‏اند که با تشویق به کار نیک ادامه دهند؟ اصولاً با پذیرش تأثیر تعلیم و تربیت جبر مفهوم خود را از دست خواهد داد و از این گذشته مسائل اخلاقى بدون قبول آزادى اراده ابدا مفهومى ندارد.

         اگر ما در کارها مجبوریم توبه یعنى چه؟ حسرت خوردن چرا؟ محاکمه شخص مجبور از ظالمانه‏ترین کارهاست، و مجازات او از محاکمه‏اش بدتر.

         همه اینها نشان مى‏دهد که اصل آزادى اراده، فطرى همه انسان‏ها و موافق وجدان عمومى بشر است، نه تنها عوام که همه خواص و همه فلاسفه در عمل چنین‏اند و حتى جبرى‏ها در عمل اختیارى‏اند. «الجبریون اختیاریون من حیث لا یعلمون». جالب اینکه قرآن مجید نیز بارها بر همین موضوع تکیه کرده و از جمله فرموده است: «فَمَن شَاء اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ مَآبا»؛ هر کس بخواهد مى‏تواند راهى را به سوى پروردگارش برگزیند.24

    ادلّه نقلى

    علاوه بر وجدان پاک انسانى که دلیل محکمى بر اختیار و نفى جبر است، برخى آیات و روایات نیز این مسئله را اثبات مى‏کنند. از باب نمونه به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم:

         ـ «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرا وَإِمَّا کَفُورا» (انسان: 3)؛ ما راه را به انسان نشان دادیم، خواه پذیرا شود و شکرگزار گردد یا مخالفت و کفران کند. مطابق این آیه، خداوند انسان را بین شکر و کفر مردد کرده و این به خود او بستگى دارد که کدام راه را انتخاب کند و تردید ـ که از کلمه «اما»ى تفصیلیه فهمیده مى‏شود ـ بهترین‏نشانه‏اختیار است.

         ـ «فَمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَکْفُرْ» (کهف: 29)؛ هرکس مى‏خواهد ایمان بیاورد و هرکس نمى‏خواهد راه کفر پیش گیرد [ولى بدانند ما براى کافران آتش عظیمى فراهم ساخته‏ایم.]

         ـ «إِنَّ هَذِهِ تَذْکِرَةٌ فَمَن شَاء اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِیلاً» (انسان: 29)؛ این تذکرى است، هرکس که بخواهد راهى به سوى پروردگارش انتخاب مى‏کند.

    آثار اعتقاد به جبر

    اگر قسمت را به جبر تفسیر کنیم، این معنا نه تنها مورد تأیید شرع نیست، بلکه خود اشکالاتى دارد و آثارى بر آن بار مى‏شود که هیچ عاقلى به آن ملتزم نیست. در ذیل به چند نمونه از این آثار ناگوار اشاره مى‏شود:

         1. جبران نشدن شکست‏ها و ناکامى‏ها

    این اعتقاد باعث شانه خالى کردن از مسئولیت کارهایى است که شخص انجام داده و خطاهایى که مرتکب شده است. بسیارى از افراد عقیده به جبر یا سرنوشت جبرى یا قضا و قدر به معنى جبرى آن را ـ که همه ریشه‏هاى مشترکى دارند ـ براى فرار از زیر بار مسئولیت‏ها پذیرفته‏اند، یا این عقیده را پوششى براى شکست‏ها و ناکامى‏هاى خود که بر اثر کوتاهى و سهل‏انگارى حاصل شده است، قرار داده‏اند.25

        معمولاً افرادى که حوادث را به قسمت و قضاى الهى نسبت مى‏دهند، مى‏خواهند از قبول خطاهاى خود سرباز زنند و کوتاهى‏هاى خود را انکار کنند. پذیرش تقصیر و اشتباه براى آدمى دشوار است و مى‏خواهد آن را به گردن دیگرى بیندازد. در این میان کلمه قسمت پر کاربردترین واژه در لغت‏نامه این‏گونه افراد است.

         علاوه بر این، چنین افرادى هیچ‏گاه به دنبال جبران اشتباهات خود و رفع نقایص نمى‏روند؛ چون اساسا خود را مقصر نمى‏دانند.

         2. سوءاستفاده سیاسى

    حکومت‏هاى ظالم وقتى در برابر فشار افکار عمومى قرار مى‏گیرند و پایه‏هاى سلطه خود را در خطر مى‏بینند، براى آرام کردن مردم، کارهاى خود را توجیه مى‏کنند و بهترین توجیه این است که همه کارها را به خدا نسبت دهند و بگویند خدا قسمت کرده که این‏طور باشد. بنابر همین، حکومت‏هاى فاسد همیشه از جبرگرایى دفاع و این عقیده را در جامعه ترویج کرده‏اند.26

        این باور است که دست تطاول زورگویان را درازتر و دست انتقام و دادخواهى زورشنوها را بسته‏تر مى‏کند. آن‏کس که مقامى را غصب کرده یا مال و ثروت عمومى را ضبط نموده است، دم از موهبت الهى مى‏زند و با بیان اینکه هرچه به هرکس داده مى‏شود، خدادادى است، بهترین سند براى مشروع نشان دادن آنچه تصاحب کرده ارائه مى‏دهد و آنکه از مواهب الهى محروم مانده، به خود حق نمى‏دهد اعتراض کند؛ زیرا مى‏پندارد این اعتراض به قسمت و تقدیر الهى است و در مقابل قسمت و تقدیر الهى باید صابر و راضى و شاکر بود. ستمگر از اعمال جابرانه خود به بهانه سرنوشت و قضا و قدر رفع مسئولیت مى‏کند، زیرا او دست حق است و دست حق سزاوار طعن نیست و به همین دلیل مظلوم ستم ستمگر را تحمل مى‏کند؛ زیرا مى‏پندارد آنچه بر او وارد مى‏شود مستقیما و بى‏واسطه از طرف خداست و با خود مى‏گوید مبارزه با ظلم هم بیهوده است؛ زیرا هم پنجه با پنجه قضا افکندن است و هم ضد اخلاق و منافى مقام رضا و تسلیم است.27

        البته این توجیهات منحصر به حکومت‏ها نیست و هر فرد خطاکارى براى توجیه اشتباهات خود، از قسمت استفاده مى‏کند و گناه خود را به گردن خدا، روزگار و گردون مى‏اندازد.

         3. به هم ریختن نظم زندگى

    اگر کسى قسمت را به معناى جبرى آن بپذیرد و همه چیز را مستقیم به خدا نسبت دهد و مرگ را تغییرناپذیر بداند و روزى را تبدیل‏ناپذیر انگارد، روند زندگى او تغییر مى‏کند. این شخص دنبال کسب معاش نرفته، در خانه‏اش مى‏نشیند، هنگام بیمارى به طبیب مراجعه نمى‏کند و براى استمرار زندگى و نجات از مرگ حتمى کارى انجام نمى‏دهد؛ براى حفظ جان خود و دیگران احتیاط نمى‏کند، از خطاها عبرت نمى‏گیرد و اشتباهات خود را نپذیرفته، جبران نمى‏نماید.

         4. از بین رفتن فضایل اخلاقى

    برخى انسان‏ها براى اینکه بتوانند راحت به گناه بپردازند و با اصطلاح خود، دهان مردم را ببندند و سرپوشى بر خلاف‏کارى‏هایشان بگذارند، از این عقیده جانبدارى مى‏کنند و مى‏گویند:

    مى خوردن من حق ز ازل مى‏دانست گر مى‏نخورم علم خدا جهل شود در نتیجه با خیالى آسوده به هوا و هوس خویش مى‏پردازند. علّامه طباطبائى در این‏باره مى‏فرماید: اعتقاد به قضا و قدر، علاوه بر اینکه مبدأ پیدایش اخلاق فاضله نیست، دشمن و منافى آن نیز هست؛ چون این‏گونه اعتقادات احکام این نشئه را که نشئه اختیار است باطل مى‏کند و نظام طبیعى آن را مختل مى‏سازد.28

         5. بى‏معنا بودن ثواب و عقاب

    امورى مانند ثواب و عقاب، پاداش و مجازات و تشویق و مدح و ذم همگى مبتنى بر پذیرش اصل اختیار است. در صورتى که انسان را مجبور و همه حوادث را قسمت الهى بدانیم، جایى براى پاداش دنیوى و اخروى و همچنین عذاب و مجازات باقى نمى‏ماند. کسى که هیچ تأثیرى در یک عمل و وقوع یک حادثه نداشته، معنى ندارد که بازخواست و محاکمه شود. در این صورت قوانین الهى و بشرى رنگ مى‏بازد و بى‏معنى و بى‏اثر مى‏شود.

         براى اثبات این نظریه به شواهد فراوانى از کتاب و سنت استناد مى‏کنند که به یک روایت اشاره مى‏کنیم. در اصول کافى و نهج‏البلاغه با اندک اختلافى آمده است:

         پس از بازگشت حضرت على علیه‏السلام از سفر صفین پیرمردى از آن حضرت پرسید:

         آیا رفتن ما به شام به قضا و قدر الهى بود؟

         ـ آرى.

         ـ بنابراین ما اجرى نداریم.

         ـ واى بر تو شاید تو قضا لازم و قدر محتومى گمان کرده‏اى و اگر چنین باشد که ثواب و عقاب باطل و بیم و امید ساقط خواهد بود.29

        چنین به نظر مى‏رسد که حضرت مى‏خواهد بفرماید بعثت انبیا و نزول کتب وحى نیز به قضا و قدر الهى است و خداوند به حکم این ادیان و شرایع این‏گونه مقدّر و مقرر فرموده است که هرکس عملى انجام دهد پاداش یا کیفرى برایش هست نه آنکه تقدیر در این مورد چنین باشد که هرکس فلان عمل را حتما خواهد کرد و چنین جزایى خواهد داشت.30

         6. شرک خفى

    معمولاً طرفداران جبر و کسانى که از این واژه براى سرپوش گذاشتن بر کاستى‏هاى خود استفاده مى‏کنند، همه کارها را به خدا و مقدّراتش نسبت نمى‏دهند، بلکه فقط بدى‏ها را به خدا اسناد داده، خوبى‏ها را ناشى از خودشان مى‏دانند. بنابراین عقیده آنها به نوعى شرک افعالى در مقابل توحید افعالى منتهى مى‏شود.

         نکته پایانى: پرهیز از افراط

    هرچند ثابت شد که سرنوشت انسان به دست خود او است، این هم صحیح نیست که آدمى اختیارِ خود را یگانه سبب و علت تامه حوادث بداند و هر حادثه مربوط به خود را تنها به خود و اختیار خود نسبت دهد و هیچ‏یک از اجزاى عالم و علل موجود در عالم را که در رأس همه آنها اراده الهى قرار دارد، در آن حادثه دخیل نداند؛ چون نتیجه‏بخش و سرنوشت‏ساز بودن عمل او، شرایط دیگرى نیز دارد که هیچ‏یک آنها در اختیار خود او نیست اگر خداى تعالى آن اسباب و شرایط را فراهم نمى‏کرد، اختیار او به تنهایى کارى از پیش نمى‏برد و دردى از او دوا نمى‏کرد.

         نیز مى‏گوید: اگر من فلان کار را مى‏کردم، این ضرر متوجهم نمى‏شد یا فلان سود از من فوت نمى‏گشت، در حالى که این جاهل نمى‏داند که عدم فوت یا موت که همان سود و عافیت و زندگى باشد، مستند به هزاران هزار علت است که در پیدا نشدن آن، یعنى پیدا شدن فوت و مرگ و ضرر، نبود یکى از آن هزاران هزار علت کافى است؛ هرچند که اختیار خود او موجود باشد، علاوه بر اینکه اختیار خود او هم مستند به علت‏هاى بسیارى است که هیچ‏یک از آنها در اختیار خود او نیست.31

        بنابراین علاوه بر اینکه اصل اختیار، اختیارى نیست، بلکه انسان بى‏اختیار آن را دارد؛ در همه امور نیز سرنوشت‏ساز نیست و تنها در صورت تحقق سایر شرایط مى‏تواند به انتخاب خود، قسمتش را تعیین کند.

    نتیجه‏گیرى

    از آن بیان کردیم روشن شد:

    1. قسمت امرى است پذیرفته دین و در نصوص دینى هم وارد شده، اما تفسیر آن به جبر نادرست است. درست است که همه امور از طرف خداوند قسمت آدمى مى‏شود، ولى نه به این معنا که انسان هیچ تأثیرى در آن ندارد؛ بلکه حق این است که انسان خودش باعث مى‏شود که این امور برایش مقدّر و مقطوع شود.

         بنابراین انسان در کارهاى خود مختار است، اما فعل و اراده او در طول اراده الهى است. بنابراین مسئول تمام اعمال خود مى‏باشد.

         البته اینکه انسان حق انتخاب و اختیار داشته باشد بدان معنا نیست که هرچه را اختیار کند، دقیقا به نتیجه مورد نظر برسد، چه بسا ممکن است نتیجه کار، غیر از چیزى باشد که تصور کرده و نرسیدن به نتیجه مطلوب به معنى مجبور بودن نیست.

     

     


    • منابع
      • ـ نهج‏البلاغه، قم، دارالهجره، بى‏تا.
      • ـ ابن‏منظور، محمّدبن مکرم، لسان العرب، چ سوم، بیروت، دار صادر، 1414ق.
      • ـ پیشوایى، مهدى، سیره پیشوایان، قم، مؤسسه امام صادق علیه‏السلام، 1376.
      • ـ راغب اصفهانى، حسین‏بن محمّد، المفردات فى غریب‏القرآن، بیروت، دارالعلم، 1412ق.
      • ـ ربّانى گلپایگانى، على، محاضرات فى الالهیات، قم، مؤسسه امام صادق علیه‏السلام، 1423ق.
      • ـ شریعتى، محمّدتقى، تفسیر نوین، تهران، شرکت سهامى انتشار، 1346.
      • ـ صدوق، محمّدبن على، من لایحضره الفقیه، قم، جامعه مدرسین، 1413ق.
      • ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه سید محمّدباقر موسوى همدانى، چ پنجم، قم، جامعه مدرسین، 1374.
      • ـ فراهیدى، خلیل‏بن احمد، کتاب العین، چ دوم، قم، هجرت، 1410ق.
      • ـ فیض کاشانى، ملّامحسن، تفسیر الصافى، چ دوم، تهران، الصدر، 1415ق.
      • ـ کلینى، محمّدبن یعقوب، اصول کافى، ترجمه محمّدباقر کمره‏اى، چ سوم، قم، اسوه، 1375.
      • ـ ـــــ ، الکافى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365.
      • ـ مصباح، محمّدتقى، آموزش عقاید، تهران، نشر بین‏الملل، 1377.
      • ـ مصطفوى حسن، التحقیق فى کلمات القرآن‏الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360.
      • ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1376.
      • ـ مکارم شیرازى، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374.

    • پى نوشت ها
      1- کارشناس ارشد فلسفه اسلامى، دانشگاه معارف اسلامى. دریافت: 15/9/88 ـ پذیرش: 29/8/89.
      1ـ ر.ک: خلیل‏بن احمد فراهیدى، کتاب‏العین، ج 5، ص 86؛ محمّدبن مکرم ابن‏منظور، لسان‏العرب، ج 12، ص 478.
      2ـ حسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآن‏الکریم، ج 9، ص 263.
      3ـ على ربانى گلپایگانى، محاضرات فى الالهیات، ص 222، به نقل از: ابن فارس، مقاییس‏اللغه، ج 5، ص 63.
      4ـ راغب اصفهانى، المفردات فى غریب‏القرآن، ص 657، ذیل ماده «قدر».
      5ـ على ربانى گلپایگانى، همان، به نقل از: ابن فارس، همان، ج 5، ص 99.
      6ـ راغب اصفهانى، همان، ص 674، ذیل ماده «قضا».
      7ـ على ربانى گلپایگانى، همان.
      8ـ محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 1، ص 158.
      9ـ ر.ک: على ربانى گلپایگانى، همان، ص 224.
      10ـ ملّامحسن فیض کاشانى، تفسیر الصافى، ج 4، ص 404.
      11ـ محمّدتقى شریعتى، تفسیر نوین، ص 282.
      12ـ براى آشنایى بیشتر با تاریخچه بحث، ر.ک: مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 1، ص 372.
      13ـ ر.ک: جعفر سبحانى، «سرنوشت و قضا و قدر»، درس‏هایى از مکتب اسلام، سال سیزدهم، ش 5، خرداد 1351.
      14ـ محمّدبن على صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 368.
      15ـ ر.ک: حدید: 22؛ انعام: 59؛ آل‏عمران: 26 و 154؛ حجر: 21؛ طلاق: 3؛ قمر: 49؛ ابراهیم: 5؛ تکویر: 29.
      16ـ ر.ک: نحل: 112؛ عنکبوت: 40؛ رعد: 11؛ روم: 41؛ کهف: 29؛ شورى: 30.
      17ـ ر.ک: محمّدتقى مصباح، آموزش عقاید، ص 143ـ146.
      18ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ترجمه سید محمّدباقر موسوى همدانى، ج 1، ص 536.
      19ـ در این جمله کلمه «بقسمک» آمده و قسمت به ضمیر خطاب اضافه شده و روشن است که مخاطب خداست.
      20ـ محمّدبن على صدوق، همان، ج 4، ص 393.
      21ـ نهج‏البلاغه، حکمت 250.
      22ـ تعبیر غالبا اشاره به این است که گاهى نتیجه و هدف از ناحیه انسانى دیگر به او مى‏رسد.
      23ـ محمّدبن على صدوق، همان، ج 2، ص 49.
      24ـ ناصر مکارم شیرازى و همکاران، تفسیر نمونه، ج 26، ص 64.
      25ـ ناصر مکارم شیرازى و همکاران، همان، ج 26، ص 67.
      26ـ ر.ک: مهدى پیشوایى، سیره پیشوایان، ص 191.
      27ـ مرتضى مطهّرى، همان، ج 1، ص 375.
      28ـ سید محمّدحسین طباطبائى، همان، ج 1، ص 536.
      29ـ محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، ج 1، ص 155. همچنین ر.ک: محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ترجمه محمّدباقر کمره‏اى، ج 1، ص 446.
      30ـ سید محمّدحسین طباطبائى، همان، ج 1، ص 536.
      31ـ همان، ص 537.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    قاسمی، حسین.(1389) قسمت و سرنوشت. ماهنامه معرفت، 19(11)، 55-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسین قاسمی."قسمت و سرنوشت". ماهنامه معرفت، 19، 11، 1389، 55-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    قاسمی، حسین.(1389) 'قسمت و سرنوشت'، ماهنامه معرفت، 19(11), pp. 55-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    قاسمی، حسین. قسمت و سرنوشت. معرفت، 19, 1389؛ 19(11): 55-