قسمت و سرنوشت
Article data in English (انگلیسی)
سال نوزدهم ـ شماره 158 ـ بهمن 1389، 55ـ72
حسین قاسمى1-
چکیده
«قسمت» یا همان «سرنوشت»، از معضلات اعتقادى عموم افراد است که با ظاهرى جذاب، جبر و سلب اختیار را تداعى مىکند. این فکر که همه کارها به دست خداست، هرچند حق است، اما عموم افراد به سبب تحلیل نادرست، این نتیجه را مىگیرند که انسان هیچ تأثیرى در سرنوشت خود ندارد.
هدف این پژوهش آن است که با تحلیل درست و ارائه معناى صحیح از «قسمت»، به حل این مسئله بپردازد و رابطه اراده الهى و اختیار انسان را روشن سازد. با روش مطالعه متون دینى و استدلال عقلى و تحلیل آنها به این نتیجه مىرسیم که تقدیر انسان به اعمال خودش بستگى دارد و خداوند چیزى را مقدّر مىکند که انسان انتخاب کرده است.
بنابراین، معناى صحیح «قسمت» این نیست که همه امور به انسان تفویض شده و خداوند کارى به کار انسان ندارد، بلکه معناى دقیق آن این است که فیض را خداوند همیشه به همه مىدهد، ولى خود انسان است که ظرفیت و قابلیت خود را تغییر مىدهد و کم یا زیاد مىکند.
کلیدواژهها: قسمت، قضا، قدر، جبر، اختیار، سرنوشت.
مقدّمه
یکى از معضلات اعتقادى در میان توده مردم، مسئله سرنوشت است که به قسمت نیز تعبیر مىشود. آنچه در زبان مردم شایع شده این است که هر اتفاقى در زندگى انسان بیفتد، سرنوشت او بوده و به اختیار خود او نیست و انسان نمىتواند سرنوشت خود را تعیین کند یا تغییر دهد. لذا باید خود را به دست تقدیر بسپارد و هیچ کارى انجام ندهد؛ چون هر آنچه مقدّر شده اتفاق مىافتد و دست و پا زدن انسان فایدهاى ندارد و چیزى را عوض نمىکند؛ لذا هرچه بکوشد نمىتواند مانع این مقدّرات شود.
این مسئله مصادیق بسیارى دارد، مانند اجل (مرگ)، روزى و نظایر آن.
در مورد اجل گفته مىشود که خداوند در ازل عمر هر انسان و زمان مرگ او را معین کرده و در لحظه مرگ هرجا باشد بدون هیچ تجدیدنظر و استثنایى خواهد مرد و هر کس هرجا و به هر نحوى بمیرد، همان لحظهاى مىمیرد که در روز ازل براى او مشخص شده است. مثلاً اگر کسى بىاحتیاطى و تصادف کند و بمیرد مىگویند اجلش رسیده بود و اگر در خانه هم مىبود، مىبایست همین لحظه مىمرد و امکان نداشت بیشتر از این عمر کند.
در باب روزى مشابه همین مطالب به زبان مىآید. شاهد آن هم ظواهر روایاتى است به این مضمون که روزى انسان هر طور باشد به او مىرسد، همانطور که اجل آدمى مىرسد؛ و اینکه اگر روزى از طرف خداست، پس تکاپو براى چه؟
اینگونه عقاید نه تنها در ذهن عوام مردم، بلکه در ذهن افراد تحصیلکرده هم رسوخ کرده، به گونهاى که مخالف این عقیده را بىاعتقاد مىدانند و تمام اتفاقات زندگى را با یک جمله که این قسمت از جانب خدا بوده، توجیه مىنمایند.
کوتاه آنکه در ذهن عموم مردم مسئله به این صورت
است که هرگاه اتفاقى مىافتد که انتظارش را نداشتهاند یا
کار به جایى منتهى مىشود که هدفشان نبوده، مىگویند قسمت این بوده که اینطور شود یا خواست خدا بوده و یا مصلحت بوده است.
تعریف قسمت
براى قسمت در کتب لغت معانى مختلفى ذکر کردهاند، از جمله: تجزیه کردن به اجزاى مختلف، حظ و بهره، تقدیر، سوگند و مانند آن.1 اما حقیقت این است که همه این معانى به یک اصل برمىگردد که همان تجزیه به اجزاى مختلف است و دیگر معانى به این اصل برمىگردند.
بهره از این جهت قسمت نامیده مىشود که در مقایسه با جزئى دیگر که در تملک دیگرى است، لحاظ مىشود، مانند بهره ارث که در جایى است که کل میراث تجزیه شده و هر جزئى به وارثى رسیده باشد. به همین مناسبت، به تقدیر هم قسمت مىگویند؛ چون آنچه براى یک شخص مقدّر مىشود در مقایسه با مقدّرات شخص دیگر، جزئى از یک کل است؛ گویا خداوند نعمتهایش را بین انسانها تقسیمکرده و براى هرشخصى،قسمىرامقدّرنموده است.2
قسمت در اذهان عموم مردم (عرف) عبارت است از بهرهاى از نعمتهایى که خداوند نصیب یک شخص کرده است (قدر و تقدیر) یا حادثه و اتفاقى که از جانب او براى بندهاى رخ داده (قضا).
تعریف دیگر اصطلاحات
الفاظ دیگرى نیز در این باب رایج است، مانند: روزگار، گردون، فلک، کوکب اقبال و بخت مانند اینها که همه امور را به مبادى غیرارادى و خارج از قدرت بشر نسبت مىدهند. اما مهمتر از همه، اصطلاح قضا و قدر است که ارتباط تنگاتنگى با مسئله اختیار و سرنوشت دارد. به همین جهت توضیح مختصرى در اینباره ارائه مىشود:
تعریف قضا و قدر
لغتشناسان دو معنا براى قدر ذکر کردهاند:
قدَر، محدوده و مقدار و ارزش یک شىء است.3 قدر و تقدیر، مقدار و کمیت شىء را بیان مىکند.4
قضا نیز به معنى محکم کردن امر و اتقان آن است5 و به عبارت دیگر، قضا به معنى فیصله دادن و قطعى کردن امرى است، خواه فعل باشد یا قول.6
در مجموع از این دو تعریف استفاده مىشود که هر گفتار یا کردار متقن و محکم و قطعىالوقوعى که تغییر نکند، قضا نامیده مىشود.7
تعریف اهلبیت علیهمالسلام از قضا و قدر
از امام رضا علیهالسلام درباره قضا و قدر پرسیدند، حضرت فرمود: «هى الهندسة و وضع الحدود من البقاء الى الفناء و القضاء هو الابرام و اقامة العین»؛8 آن اندازهگیرى و مرزبندى است، مانند مقدار بقا و زمان فنا و قضا محکم ساختن و وجود خارجى دادن است.
اقسام قضا و قدر
الف. تشریعى و تکوینى
1. تشریعى: مراد از آن، همان اوامر و نواهى شرعى است که در آن خداوند به وجوب و حرمت حکم کرده (قضا) و محدودهواندازههریکازتکالیفرامشخصنمودهاست(قدر).
2. تکوینى: که مربوط به حقایق عالم تکوین و خارج است و چند قسم دارد:
1. علمى: یعنى مقدار تمام اشیا در علم ازلى خدا معین شده و خداوند تمام خصوصیات ظاهرى و باطنى آن را مىداند (قدر)، و اینکه خدا به ضرورت تحقق اشیا هنگام تحقق اسباب آن و به امتناع آنها هنگام استحاله یا عدم تحقق علل آن، علم دارد (قضا).
برخى آیات به این قسم اشاره دارد، از جمله: «وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله کِتَابا مُؤَجَّلاً»(آلعمران: 145)؛ و هیچ کس جز به فرمان خدا نخواهد مُرد، که اجل هر کس [در لوح قضاى الهى] به وقت معین ثبت است.
2. عینى: قضاى عینى یعنى ضرورت وجود شىء با وجود علت تامهاش و قدر عینى یعنى مقادیر و خصوصیاتى که علت به معلول مىدهد، از اینرو، قضا و قدر عینى مربوط به عالم تحقق و خارج بوده و مؤخر از قضا و قدر علمى است.
آیات ذیل نمونهاى براى قدر عینى است:9
ـ «الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى» (اعلى: 2و3)؛ همان خداوندى که آفرید و منظم کرد، و همان که اندازهگیرى و هدایت کرد.
ـ «قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرا» (طلاق: 3)؛ و خدا براى هر چیزى اندازهاى قرار داده است.
ـ «إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ» (قمر: 49)؛ البته ما هر چیز را به اندازه آفریدیم.
«وَإِن مِن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ» (حجر: 21)؛ و خزائن همه چیز، تنها نزد ماست ولى ما جز به اندازه معین آن را نازل نمىکنیم.
نمونه قضاى عینى:
ـ «وَإِذَا قَضَى أَمْرا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ» (بقره: 117)؛ و هنگامى که فرمان وجود چیزى را صادر کند، تنها مىگوید: موجود باش! و آن، فورى موجود مىشود.
ـ «فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ» (فصلت: 12)؛ در این هنگام آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفرید.
ب. متغیر و ثابت
قضاى الهى تغییرپذیر نیست، یعنى بعد از اینکه امرى فیصله داده شد و به مرحله قضا رسید، دیگر تغییر و تبدیل معنا ندارد و اگر در برخى روایات از برگشت یا تبدیل قضا سخن به میان آمده، مراد از این قضا همان مقدّرات است. بنابراین تنها قدر این تقسیمبندى را دارد.
با توجه به این توضیحات باید توجه داشت که مقدّرات همگى یکسان نیست. مقدّراتى هست در سراسر عمر دنیا که چندان یا هیچ تغییر نمىکند، مانند قوانین خلقت و مثل سنت پروردگار در جوامع بشرى که تغییرناپذیرند. مثلاً، خداوند مقدّر فرموده است که زمین مسکن موجودات زنده نباتى و حیوانى باشد و از آفتاب و ماه و ستارگان استفاده شود و شب و روز و فصول چهارگانه پدید آید. اما تقدیرهایى هم هست که سال به سال تعیین مىشود و حتى روز به روز و ساعت به ساعت ممکن است تغییر کند. مرحوم فیض ذیل آیه چهارم از سوره دخان مىگوید: «یعنى در شب قدر خداوند هر امرى را از حق و باطل و آنچه در آن سال واقع مىشود تقدیر مىفرماید و براى ذات مقدس اوست بداء و مشیت ـ آنچه را بخواهد جلو مىاندازد یا مؤخر مىدارد از آجال و ارزاق و بلایا و عوارض و امراض و در آنچه بخواهد مىافزاید یا از هرچه خواست مىکاهد.»10
بنابراین نباید چنین تصور کرد که معنى قضا و قدر این است که خداوند از روز ازل جمیع کارها را معین و مقدّر فرموده و دیگر تغییر نمىکنند.11
هدف از بیان اقسام قضا و قدر این است که بدانیم قسمت تحت کدامیک از این اقسام داخل مىشود و حکم آن چیست.
با توجه به معناى لغوى قسمت باید گفت عمده این بحث به قدر مربوط مىشود، اما با در نظر گرفتن اصطلاح عرفى قضا و قدر، هر دو در این مسئله داخل مىشوند. البته نه همه اقسام آن بلکه قسمت مربوط به قضا و قدر تکوینى عینى است. قدر عینى مثل اینکه عمر انسان کم یا زیاد شود در این صورت گفته مىشود این مقدار عمر، قسمت وى بوده یا نه؟
قضاى عینى مثل این است که شخص در حادثهاى کشته شود و عمرش به پایان رسد، حال این حادثهاى که واقع شده و حتمیت یافته (قضا) آیا قسمت او بوده که حکم مردن درباره او محقق شود؟
البته مىتوان قضا و قدر علمى را هم در بحث داخل کرد، با این توضیح که آیا این مقدار روزى، در علم الهى قسمت فلان شخص شده و حکم به فلان حادثه در علم خدا براى شخصى رقم خورده است یا نه؟ منتها غالب بحثها بر روى قضا و قدر عینى متمرکز مىشود.
به عبارت دیگر باید گفت اصطلاح «قسمت»، تعبیرى عرفى و عامیانه از قضا و قدر کلامى است. تعبیرها مختلف، اما محتوا و مغز کلام در هر دو یکى است. بنابراین ادلّه موافق و مخالف هم نظیر همان ادلّه است.
تاریخچه مسئله
این عقیده به هیچ وجه تازگى ندارد، بلکه از صدر اسلام و از همان زمانى که آیات متشابه نازل شد نیز این فکر در ذهن برخى افراد راه یافت. از آنجا که ظاهر برخى آیات قرآنى بوى جبر مىدهد، باید آنها را بر محکمات حمل کرد، ولى چون عموم مردم قدرت اینگونه تحلیلها را ندارند، همان معناى ظاهرى را پذیرفته، در نتیجه همه امور را تقدیر مستقیم از طرف خداوند مىدانند و اراده انسان را بىتأثیر مىانگارند.
با اوج گرفتن مکاتب کلامى از جمله مکتب اشعرى، این فکر به عنوان یک عقیده رسمى درآمد و اکثر اهلسنت آن را پذیرفتند. در مقابل، معتزله با طرح اشکالاتى بر این عقیده، قائل به اختیار افراطى شده و دست خدا را از تدبیر عالم کوتاه پنداشتند. در این میان شیعه به تبع امامان معصوم علیهمالسلام، راه میانهاى برگزید و قائل به امر بین امرین شد.12 ما در این مقاله مىکوشیم قسمت را طبق همین عقیده تفسیر کنیم. از اینرو، ابتدا به معانى و تبیینهاى مختلف از قسمت و سپس به بیان اقوال و ادلّه هریک مىپردازیم و در نهایت ضمن بیان آثار جبرگرایى در جامعه، قول صحیح را ابراز مىداریم.
پیشینه بحث
از همان ابتداى پیدا شدن این فکر در میان مسلمانان، بحث و پژوهش در اینباره آغاز شد و خطمشى صحیح را امامان معصوم علیهمالسلام و شاگردان ایشان ترسیم کردند.
از آنجا که توحید افعالى و اینکه همه امور به دست خداست، اصلى مسلّم و ضرورى است و هرگونه تأثیرى از غیرخداوند را نفى مىکند و از طرف دیگر تکلیف و مسئولیت انسان نیز مسلم است و براى وى، انجام دادن و ترک کارهایى را مشخص مىکند و وى را مؤثر در عالم مىداند، در ظاهر بین این دو امر مسلم تعارض و تزاحم دیده مىشود و سعى تمام علما و متفکران این بوده که این تعارض بدوى را حل کنند. لذا گذشتگان با تحقیق در این موضوع، آثار گرانقدرى از خود به جاى گذاشتهاند که در این میان مىتوان به کتاب انسان و سرنوشت به قلم استاد مطهّرى اشاره کرد. آثار دیگرى نیز در قالب مقاله یا پایاننامه ارائه شده است، از جمله: «سرنوشت و قضا و قدر»13 به قلم آیتاللّه سبحانى.
البته در همه این آثار به برخى جوانب بحث پرداخته شده و روز به روز بر اثر مطالعه بیشتر، زوایاى دیگرى از این مسئله در کانون بحث قرار مىگیرد. این مقاله درصدد بیان گوشههاى تازهاى از این مسئله و دقتنظر عمیقتر در آن است. در این مقاله اثبات مىشود که:
اولاً. تمام امور به دست خداست نه فقط امور پیشبینى نشده، در حالى که قائلان به سرنوشت و جبر، معمولاً امور غیرمنتظره و غیرمترقبه را از جانب خدا مىدانند و سایر حوادث معمولى و عادى را به خود نسبت مىدهند.
ثانیا. اراده الهى با اختیار بشر منافاتى ندارد؛ چون خداوند اراده کرده که کارها بر طبق انتخاب انسان صورت بگیرد. به تعبیر دیگر خداوند انسان را با اختیار آفریده و مقدّر نموده که آدمى درحیطهخاصى،بهاختیارخودعملکند.
ثالثا. اختیار مربوط به عمل و رفتار است و سرنوشت مربوط به نتیجه؛ از اینرو، در صورت نرسیدن یک عمل به نتیجه مطلوب، نمىتوان سلب اختیار را نتیجه گرفت.
رابعا. اختیار به این معنى نیست که انسان به نحو موجبه کلیه و در همه موارد، اختیار تام و قدرت تغییر حوادث را داشته باشد، بلکه اختیار انسان محدود است و وى در برخى امور اختیار دارد (به نحو موجبه جزئیه)؛ بنابراین حق انتخاب ملیت، زمان تولد و والدین و بسیارى امور دیگر را ندارد. در مقابل اعتقاد جبرگرایانه به طور کلى، اختیار را از انسان سلب مىکند.
اهمیت و ضرورت بحث
قسمت یا به عبارتى همان قضا و قدر از مسائلى است که ذهن بسیارى از افراد جامعه را به خود مشغول داشته و هرکسى در اینباره نظرى داده است. شاید آنقدر که کلمه قسمت بر سر زبانهاست، کلمه قضا و قدر شایع نباشد و حتى افرادى که این کلمه را به کار مىبرند، معناى قضا و قدر را ندانند، اما باید توجه داشت که این دو، یک مسئلهاند، با این تفاوت که قسمت، اصطلاح توده مردم و قضا و قدر اصطلاح اهل علم است.
این فکر علاوه بر اینکه از جنبه نظرى اشتباه و خلاف واقع است، پیامدهاى عینى ناگوارى دارد و اثر بدى بر رفتار فردى و اجتماعى انسان مىگذارد. اعتقاد به سرنوشت جبرى باعث مىشود که انسان از تحرک و جنبش باز ایستد؛ چراکه وقتى خود را قادر بر تغییر اوضاع نبیند، انگیزهاى براى حرکت نمىیابد و در برابر مشکلات تسلیم مىشود. حال اگر این اعتقاد در میان عموم مردم گسترش یابد، در این صورت قیام و انقلاب و تغییر اوضاع نابهسامان و آزادى از یوغ ستمگران معنى نخواهد داشت. در این صورت است که ستمکاران با سوءاستفاده بر آنها مسلط خواهند شد و چنین جامعهاى، اینگونه تسلط را نیز قسمت و سرنوشت محتوم خویش و مصلحتى از جانب پروردگار خواهد شمرد.
از طرف دیگر، اعتقاد به سرنوشت جبرى، هرگونه احساس مسئولیت را از آدمى سلب مىکند و او را در هیچ حادثهاى مقصر نمىداند. در این صورت هرکس قصورى کرد و نتیجه زیانبارى گرفت، بىدرنگ آن را به گردن قسمت مىاندازد و آن را سرنوشت تغییرناپذیر خود مىشمرد و معتقد مىشود که حتما حکمتى بوده که این اتفاق بیفتد. چنین افرادى دست از فعالیت مىکشند و همیشه منتظر تقدیر و مصلحت خدا هستند.
در این میان بسیار ضرورى است که جایگاه اراده و تقدیر الهى از یک طرف و اختیار انسان از طرف دیگر در رقم زدن حوادث، اعم از موفقیتها و شکستهاى فردى و اجتماعى مشخص شود و رابطه این دو معین گردد و با توجه به اینکه کلید اصلى حرکتهاى انقلابى و تحولات فردى و اجتماعى در زمینههاى مختلف سیاسى، اقتصادى و... در گرو حل و تبیین این مسئله است، بحث از سرنوشت و قسمت، اهمیت فوقالعادهاى پیدا مىکند.
سؤالات تحقیق
سؤال اصلى تحقیق این است که آیا اعتقاد به قسمت و سرنوشت، مستلزم جبر است و به سلب اختیار ختم مىشود یا اینکه منافاتى با اختیار بشر ندارد؟
در ضمن این پژوهش، به این سؤالات نیز پاسخ داده مىشود که چرا برخى افراد یا جریانات تقدیر و سرنوشت جبرى را طرح مىکند و به آن دامن مىزند؟ و اینکه اعتقاد به تقدیر و قسمت جبرى چه آثارى در زندگى فردى و اجتماعى دارد؟
پرسش دیگر این است که رابطه قسمت با مسئله قضا و قدر چیست، آیا قسمت همان قضا و قدر است که علماى علم کلام طرح کردهاند یا قسم خاصى از آن یا اساسا موضوع دیگرى است؟
تفسیرهاى مختلف از قسمت
براى اینکه صحت و بطلان این طرز تفکر را بیابیم، ابتدا احتمالاتى را که در مسئله وجود داشته ذکر مىکنیم و سپس با توجه به ادلّه عقلى و نقلى به قضاوت مىپردازیم. در معناى قسمت سه احتمال وجود دارد:
1. معناى جبر
به این معنا که هرچه از طرف خدا قسمت باشد همان خواهد شد و انسان کارهاى نیست و سرنوشت او از روز ازل رقم خورده تغییرپذیر نیست. براى مثال، اگر کسى بر اثر بىاحتیاطى تصادف کند و کشته شود، مىگویند قسمت همین بوده و اجلش رسیده و اگر در خانه هم مىبود همین لحظه اجلش مىرسید. بر این اساس انسان به هیچ عنوان نمىتواند مقدّراتش را تغییر دهد؛ مثلاً نمىتواند یک لحظه مرگش را جلو و عقب ببرد.
2. معناى اختیار
این تفسیر به سه نحوه بیان مىشود که همه آنها موافق با اختیار است:
الف. انتخاب: هرچه اتفاق مىافتد، قسمت انسان است؛ چون خودش این عاقبت را دانسته یا ندانسته انتخاب کرده است. مثلاً کسى که به سرعت زیاد در جاده لغزنده حرکت و تصادف مىکند، این قسمت او بوده؛ چون خودش بىاحتیاطى کرده و قوانین را زیر پا گذاشته است.
ب. تقدیر اولیه: خداوند در ابتدا اشیا و مخلوقات را مقدّر و براى هر چیزى مقدارى را تعیین کرده است. اما این مقدار را قابل تغییر گذاشته و عمل انسان را در آن مؤثر قرار داده است. در باب مثال، عمر یک نفر را در بدو تولد 82 سال تعیین کرده، اما در عین حال عواملى را مانند صله رحم، براى کاهش یا افزایش آن مقرر داشته است؛ چنانکه در روایات آمده است: «صلهالرحم تزید فى العمر»؛14 ارتباط با خویشان باعث افزایش عمر مىشود. یا مقدار روزى مشخصى تعیین شده اما شرط شده که اگر شکرگزارى کند رزقش زیاد مىشود؛ ولى کفران نعمت رزق را کم مىکند: «لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ» (ابراهیم: 7)؛ اگر شکرگزارى کنید، [نعمت خود را] بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى کنید، مجازاتم شدید است.
بنابراین، نباید چنین تصور کرد که معنى قضا و قدر این است که خداوند از روز ازل همه کارها را معین و مقدّر فرموده و دیگر تغییر نمىکنند.
بنابراین درست است که همه چیز قسمت انسان است، منتها خداوند این قسمتها را تغییرپذیر گذاشته است و انسان مىتواند با انتخاب خود، در آنها تغییراتى بدهد.
برخى از آیات بر تقدیر اولیه دلالت دارند؛ مثل:
ـ «قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرا» (طلاق: 3)؛ خداوند براى هر چیزى، مقدارى قرار داده است.
ـ «إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ» (قمر: 49)؛ ما همه چیز را به اندازه آفریدیم.
ج. تقدیر بر اساس نظام على و معلولى
عالم هستى بر اساس نظام علت و معلولى بنا شده است. در این نظام هر عملى نتیجه خاصى دارد. مقدّرات و احکام و سنن الهى در این نظام تقسیم شدهاند و هر علتى به مقتضاى سعه وجودى خود، بهرهاى از وجود را به معلول افاضه مىکند.
در رأس این سلسله خداوند متعال قرار دارد و تمام افاضات از او ناشى مىشود. حال اینکه چه چیزى بهره انسان شده و در این قسمتبندى کدام قسمت به او برسد، بستگى دارد به اینکه در کجاى این سلسله قرار بگیرد، و علت چه امورى باشد و از چه عللى اثر پذیرد. اگر باعث خیر شود، نتیجه خوبى دریافت مىکند و اگر باعث فساد باشد، نتیجه بدى قسمت او خواهد بود. براى نمونه مىتوان صله رحم را نام برد. اگر شخصى علت و باعث صله رحم شود، نتیجه آن یعنى طول عمر به خودش برمىگردد.
در نتیجه مقدّرات بر حسب توانایى علت و قابلیت معلول قرار داده شده و براى مثال اگر روزى خاصى قسمت ما شده، بر اساس کارهایى است که انجام دادهایم و اینها علت جلب یا منع روزى شده است. به عبارت دیگر خداوند رزق را این طور مقدّر کرده است که مقدار خاصى را به شکر داده؛ پس هر کس مصداق شاکر باشد، مقدار معینى رزق به او داده مىشود؛ مانند تشویقها و مجازاتهاى قانونى که گفته مىشود مجازات هر کسى در قانون مشخص است نه به این معنا که قانون براى زید در روز تولد مقدار مجازات خاصى مشخص کرده باشد که ناگزیر باید تحمل کند، بلکه به این معنا که اگر دزدى کند این مجازات را دارد و اگر مرتکب قتل شود مجازاتى دیگر؛ یعنى انتخاب مقدار به دست خود انسان است. خداوند هم در نظام على و معلولى مقدار همه چیز را مشخص کرده و انتخاب هر مقدارى را به اختیار انسانها گذاشته است.
در یک جمعبندى کلى مىتوان گفت: آنچه در لسان عرف و عوام شایع است همان معنا و احتمال اول است، اما آنچه به واقع نزدیک است و شرع مقدس آن را تأیید مىکند، سه معناى دیگر است که مىتوان هر سه را به یک معنا ارجاع داد؛ به این بیان که خداوند متعال در ابتداى خلقت همه مخلوقات را به اندازه خاص معمارى کرده و براى هریک حدى قرار داده است (قدر) و به خلق آنها در این محدودهها حکم نموده (قضا) و پس از آن تغییر این احکام و مقادیر را بر اساس نظام على و معلولى قرار داده و انسان را در انتخاب هریک از این مقادیر، مختار گذاشته است؛ پس همه کارها به دست خداست، ولى انتخاب هریک از کارهاى خدا در ارتباط با عالم انسانى در حیطه اعمال اختیارى، به دست انسان است.
ادلّه مسئله
طرفداران جبر به معناى اول معتقدند، در حالى که قائلان به اختیار و نفى جبر، تفسیرهاى سهگانه دیگر را ارائه مىدهند. هریک از این دو مسلک، براى اثبات عقیده خود، شواهد و دلایلى ذکر کردهاند که در اینجا به اختصار به مهمترین آنها مىپردازیم.
ادلّه جبر
طرفداران نظریه جبر، براى اثبات مدعاى خود ادلّه متعددى ذکر کردهاند. این ادلّه عموما به صورت اشکال بر قول به اختیار وارد شده است. در اینجا به برخى دلیلها و اشکالات اشاره مىکنیم.
ادلّه نقلى
ظاهر آیات
ظاهر برخى آیات15 دلالت دارد بر اینکه همه کارها به دست خداست و مقدار و حکم همه چیز از قبل تعیین شده است و کسى نمىتواند آن را تغییر دهد.
جواب: علاوه بر آیاتى که به آنها اشاره شد، در قرآن آیات دیگرى هم هست که اختیار و تفویض از آن فهمیده مىشود.16 و چون آیات قرآن با هم تعارض ندارند، باید همه آنها را کنار هم گذاشت و با هم تفسیر کرد. وظیفهاى که قرآن بر عهده ما گذاشته این است که متشابهات قرآن را به محکمات برگردانیم و چون نظریه جبر برخلاف صریح عقل و شرع است، آیاتى که ظاهرشان بوى جبر مىدهد، جزء متشابهات شمرده مىشوند و باید طورى تفسیر شوند که با قدرت و اختیار بشر منافاتى نداشته باشند. تأویل صحیح اینگونه آیات این است که بگوییم: انسان اختیار دارد و همه کارهایش به دست او و مستند به اوست، اما این اختیار در طول اراده و اختیار الهى است؛ یعنى خداوند اراده کرده که انسان مختار باشد و اعمالش را از روى اختیار انجام دهد و این همان امر بینالامرین است.17
ظاهر برخى آیات این است که سرنوشت هر انسانى از قبل رقم خورده و در کتابى (مانند لوح محفوظ) نوشته شده است؛ بنابراین امکان تغییر آن وجود ندارد.
علّامه طباطبائى در المیزان، در توضیح این اشکال و جواب آن مىفرماید: اگر کسى بگوید: هرچه بناست بشود مىشود؛ چون شدنىها در لوح محفوظ نوشته شده و معلوم است که در این صورت چه وضعى پیش مىآید، و دیگر باید فاتحه تمام کمالات را خواند، در پاسخ مىگوییم ما در بحث قضا جواب روشن این اشکال را دادیم و در آنجا گفتیم: افعال آدمى یکى از اجزاى علل حوادث است و معلوم است که هر معلولى همانطور که در پیدایش به علت خویش محتاج است، به اجزاى علتش نیز نیازمند است.
پس اگر کسى بگوید «مثلاً سیرى من با قضاى الهى بر وجودش رانده شده یا بر عدمش، سادهتر بگویم خدا، یا مقدّر کرده امروز شکم من سیر بشود یا مقدّر کرده نشود، پس دیگر چه تأثیرى در خوردن و جویدن و فرو بردن غذا هست»، سخت اشتباه کرده؛ چون فرض وجود سیرى، فرض وجود علت آن است، و علت آن اگر هزار جزء داشته باشد، یک جزء آن هم خوردن اختیارى خود من است؛ پس تا من غذا را برندارم و نخورم و فرو نبرم، علت سیرى تحقق نمىیابد، هرچند که نهصد و نود و نه جزء دیگر علت آن محقق باشد. پس این خطاست که آدمى معلولى از معلولها را تصور بکند، و در عین حال علت آن یا جزئى از اجزاى علت آن را لغو بداند. بنابراین صحیح نیست که انسان حکم اختیار را لغو بداند، با اینکه مدار زندگى دنیوى و سعادت و شقاوتش بر اختیار است و اختیار یکى از اجزاى علل حوادثى است که به دنبال افعال آدمى یا به دنبال احوال و ملکات حاصل از افعال آدمى، پدید مىآید.18
روایات
الف. در بخشى از دعاى کمیل مىخوانیم: «الهم انى اسئلک ... ان تجعلنى بقسمک راضیا قانعا»؛ خدایا، مرا به قسمتى که مقدّر کردهاى راضى و قانع بگردان. ظاهر این بخش از دعا آن است که برخى امور از طرف خدا قسمت آدمى مىشود و انسان باید به آنچه خدا قسمت کرده، راضى باشد. بنابراین کارها به دست خداست و انسان کارهاى نیست. شاهدش هم این است که قسمت به خدا نسبت داده شده است.19
جواب: این قسمت با اختیار منافاتى ندارد؛ چون معنایش این است که خدایا مرا به آنچه قسمتم قرار دادى، راضى و قانع بدار؛ چون کارهایى کردهام که همین قسمتم شده است؛ بنابراین باید به آن راضى باشم.
توضیح
محتواى این جمله، پرورش روح تواضع و قناعت است، یعنى بشر نباید به سبب آنچه به او رسیده، جزع و فزع یا خوشحالى کند و براى آنچه به او نرسیده و به صلاح او نبوده و مقدور نیست، بىتابى و به خدا اعتراض کند، بلکه باید به آنچه خدا به او داده قانع باشد، حال ممکن است آنچه به او رسیده به دست خود او بوده باشد، پس اعتراض بر خدا معنا ندارد. از اینرو، این جمله دلالت ندارد بر اینکه آنچه از طرف خدا قسمت آدمى شده از اختیار خود او خارج است.
شاهد این تفسیر ظاهر آیات و روایاتى است که مصیبتها و مفاسد را به خود آدمى نسبت مىدهد، مانند: «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ.» (روم: 41)
ب. در بخش دیگرى از دعاى کمیل مىخوانیم: «لولا ما حکمت به من تعذیب جاحدیک و قضیت به من اخلاد معاندیک لجعلت النار کلّها بردا و سلاما»؛ اگر نبود حکم تو درباره عذاب کردن منکران و آتش ابدى براى معاندان، قطعا آتش را سرد و سالم قرار مىدادى.
این فقره ظهور دارد در اینکه قضاى الهى در تعذیب، به سبب اعمال خود انسان است. دلیل آن هم کلمه معاندین است؛ چون عناد در جایى است که سرپیچى از روى اختیار باشد. از اینرو، باز هم به اختیار خودشان برمىگردد.
ج. شخصى خدمت امام صادق علیهالسلام آمد و درخواست موعظه کرد، حضرت فرمودند: «إِنْ کَانَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَدْ تَکَفَّلَ بِالرِّزْقِ فَاهْتِمَامُکَ لِمَا ذَا وَ إِنْ کَانَ الرِّزْقُ مَقْسُوما فَالْحِرْصُ لِمَا ذَا؟»20 اگر خداوند متعال عهدهدار روزى شده پس تکاپوى تو براى چیست و اگر روزى تقسیم شده حرص چرا؟
این روایت را اینگونه تفسیر مىکنند که: همانطور که خدا مقدار عمر آدمى را در ازل تعیین نموده، مقدار روزى او را مشخص کرده و امکان ندارد روزى یک شخص ذرهاى کم یا زیاد شود و هیچکس نمىتواند روزى دیگرى را بخورد.
اما ظاهر این روایت این است که امام علیهالسلام اهتمام و حرص بیجا را نفى نمودهاند؛ یعنى اینکه انسان بىجهت ترس داشته باشد که روزىاش نرسد و گرسنه بماند و همیشه دغدغه فقر داشته باشد. یا اینکه بخواهد بیش از حد به دست آورد، در حالى که خداوند روزىرسان است و انسان با تلاش و کوشش مىتواند به روزى مورد نیازش دست یابد و حرص یا ترس از فقر و درماندگى معنى ندارد.
ادلّه عقلى
طرفداران نظریه جبر و کسانى که قسمت را به جبر تفسیر مىکنند، ادلّهاى ذکر کردهاند که آنها را نقد و بررسى مىکنیم.
دلیل اول: توحید افعالى
بر طبق توحید افعالىِ خداوند، همه کارها به دست خداست و انسان اختیار انجام دادن یا تغییر هیچ کارى را ندارد. دخالت دادن انسان در امور، به معناى شریک دانستن انسان با خداست و شرک هم با اساس اسلام منافات دارد.
جواب: درست است که همه کارها به دست خداست و خداوند کارهاى عالم را به جریان مىاندازد، اما این به این معنا نیست که انسان هیچ مسئولیتى ندارد، بلکه در عین اینکه خداوند زمام امور را به دست دارد، انسان در انتخاب هریک از این افعال مختار است. به عبارت دیگر پدید آوردن همه کارها از خداوند است، حتى کارهایى که انسان انجام مىدهد؛ چون انسان این نیرو را از خود ندارد، بلکه از خداوند متعال گرفته است. البته انسان مىتواند این نیرو را در کار خیر صرف کند یا در کار شر؛ لذا از این جهت که تحقق کار سرانجام به علت اوّلى یعنى خداوند منتهى مىشود و همه موجودات در وجودشان عین ربط و وابستگى به او هستند، این کار به خداوند نسبت داده مىشود، اما از این جهت که انسان این محدوده خاص از فعل را انتخاب کرده و این نیرو را در کار خاصى صرف نموده، مسئولیت این کار به عهده او خواهد بود؛ از اینرو، مسئولیت و حسن و قبح کار به انسان نسبت داده مىشود، اما اصل تحقق کار به خدا نسبت داده مىشود؛ چون هر فعلى که از بشر صادر مىشود، امرى ممکن است و ممکنات عین ربط و وابستگى به ذات غنى او هستند. شاهد این مطلب، آیه ذیل است: «إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ» (رعد: 11)؛ خداوند سرنوشت هیچ قومى را تغییر نمىدهد، مگر اینکه آنچه را به دست خودشان است تغییر دهند.
فاعل «لایغیر»، خداوند است و مفاد آیه این است که همیشه خداوند تغییر ایجاد مىکند، اما جهت این تغییر و خوب و بد بودن آن را انسانها مشخص مىکنند. بنابراین کار (تغییر) از طرف خداست، اما تعیین جهت خوبى و بدى آن به دست انسان است.
با این بیان روشن مىشود که همه کارها به دست خداست، اما با مسئولیت خود انسان و هرچه به انسان برسد قسمت اوست و بر پیشانى او نوشته شده؛ چون خودش آن را انتخاب کرده و بر پیشانى خود نوشته است. لذا توحید افعالى خداوند و وحدت در تأثیر، با اختیار انسان منافاتى ندارد.
دلیل دوم: تغییر سرنوشت
اگر قسمت از طرف خداوند نباشد و همه کارها به دست انسان باشد، باید هر کارى که انسان اراده کند به نتیجه برسد و همانگونه که پیشبینى کرده، انجام شود؛ در حالى که همیشه اینگونه نیست و بسیارى اوقات چنانکه که انسان مىخواهد نمىشود، بلکه برخلاف انتظار او به گونهاى دیگر پیش مىرود؛ پس معلوم مىشود دست دیگرى در کار بوده و کارها از دست آدمى خارج است. شاهد این مدعا، ظاهر برخى روایات است. حضرت على علیهالسلام مىفرمایند: «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَمِ»؛21 خدا را با منحل شدن حتمیات و باز شدن گرهها و شکستن همتها شناختم.
ظاهر این روایت آن است که خدا را از این جهت شناختم که با وجود تصمیم قاطع و استفاده از تمام توانایىها، کار به جایى که مىخواهیم نمىرسد، بلکه از جاى دیگرىسردرمىآوردیاکاملاًبرعکس مىشود.درمقابل، گرههاى کورى که هیچ روزنه امیدى براى باز شدن آنها نیستناگهانبازمىگردد.دراینجاانساندستخداراحسمىکند.
جواب: در اینکه کارها به اختیار انسان و به اذن خداست شکى نیست، اما باید معناى اختیار روشن شود تا کلام امیرمؤمنان علیهالسلام روشن گردد و این روایت و امثال آن دستاویزى براى توجیه کارها و خطاها نباشد. توضیح اینکه هر فعلى چهار علت دارد که دوتاى آن مربوط به فاعل و دوتاى آن مربوط به فعل است. آن دو که مربوط به فعل است (علت مادى و صورى) محل بحث نیست؛ چون بحث روى فاعل است نه فعل. اما دو تاى مربوط به فاعل عبارتاند از علت فاعلى و علت غایى.
حال اختیار مربوط به کدامیک از این دو است؟ آیا نسبت به فاعلیت و صدور فعل از فاعل است؟ یعنى فعل اختیارى فعلى است که از فاعل مختار صادر شده، به این صورت که صدور آن از فاعل، به اختیار بوده نه به اجبار و به عبارتى لحظه صدور فعل شخص مردد بین فعل و ترک بوده و فعل را انتخاب کرده، نه اینکه کسى دست او را بسته باشد و مجبور کرده باشد؟ یا اینکه نه، فعل اختیارى فعلى است که علاوه بر صدور اختیارى، باید به هدفى هم که فاعل داشته برسد که در صورت نرسیدن به آن هدف دیگر اختیارى نخواهد بود؟ مثلاً اگر فرماندهى به جنگ برود اما شکست بخورد و به این هدف نرسد، آیا پیروز نشدن او جبرى بوده و اختیارى نیست و در قبال کوتاهىها و عقبنشینىها مسئولیتى نخواهد داشت؟ آیا اینکه پیروزى قسمت او نشده، خدا نخواسته یا خودش نتوانسته یا احیانا کوتاهى کرده است؟ یا اینکه باید این کار را اختیارى بدانیم و شکست او را معلول قصور یا تقصیر به حساب آوریم؟
قطعا اختیارى بودن کار نسبت به صدور بوده و هر کارى که از فاعل و علت به اختیار او صورت پذیرد اختیارى است، خواه به هدف مطلوب برسد یا نه. از اینرو، لازم نیست که همه کارها آنطور که آدمى مىخواهد انجام شود.
علت اینکه کارها همیشه مطابق میل انسان پیش نمىرود این است که خداوند در قضا و قدر خود جهان را بر اساس نظم على و معلولى خاصى پدید آورده که انسانها گاه از این علل و معلولها غافلاند و آنچه علت یک پدیده مىدانستهاند علت آن نبوده، بلکه علت یک پدیده دیگر است. براى مثال یک پادشاه جنگطلب گمان مىکند حمله به کشورى خاص علت پیروزى است، غافل از اینکه موانعى هم در این مسیر وجود دارد که او را به پیروزى نمىرساند، بلکه علت شکست مىشود. پس این کار او اختیارى است و شکستى که متوجه او شده قسمت خود اوست؛ چون خودش انتخاب کرده، هرچند هدفش چیز دیگر بوده است.
نکته: باید توجه داشته باشیم که گاهى آنچه براى انسان رخ مىدهد و نتیجه معکوسى که مىگیرد، نتیجه عمل خود او نیست، بلکه نتیجه عمل دیگران است. مثل اینکه راننده با رعایت احتیاط کامل بخواهد در موعد مقرر به مقصد برسد، اما راننده دیگرى با بىاحتیاطى او را دچار مشکل کند. یا اینکه شخصى بخواهد با طى مراحل متعدد به نتیجه برسد، اما به کمک انسانى نیکوکار، سریعتر و به نتیجه بهتر برسد.
در مرحله صدور فعل و فاعلیت هم ممکن است از طرف غیر مجبور شود، که این کار اکراه نام دارد؛ مانند اکراه غیر بر امضاى معامله یا اعتراف به جرم. ولى این اجبار به جبر و قسمت مورد بحث ربطى ندارد.
در هر صورت، تأثیر غیر در این حوادث اگر به نفع و دلخواه انسان باشد، مصداق عدل و احسان و اگر به ضرر وى باشد، مصداق ظلم است و در هر صورت از طرف خداوند اجبارى در کار نبوده است.
در نتیجه انسان در صدور فعل همیشه مختار است و اگر جبرى بر وى وارد شود از ناحیه خدا نیست، بلکه از ناحیه انسان دیگر یا موجود دیگر است.
امدادهاى غیبى
در ناحیه هدف و غایت، غالبا22 آنچه بر سر انسان مىآید به اختیار خود اوست؛ یعنى خودش علل منتهى به این معلول و غایت را انتخاب مىکند و نهایتا گاهى چنان است که پیشبینى کرده و گاهى برخلاف آن. براى نمونه اگر کسى کارى را به قصد خدمت به جامعه انجام دهد اما چنانکه مىخواهد پیش نرود، بلکه به نحو دیگر به جریان بیفتد بعد معلوم شود همینطور که واقع شده، به صلاح بوده است نه آنگونه که خودش در نظر گرفته بود، در اینجا باز هم خارج از اختیار او نیست. مثال بارز این موضوع امدادهاى غیبى در زندگى، به ویژه جهاد است که با وجود حتمیت و قطعیت یک نتیجه خاص، ناگهان مسئله بر عکس مىشود، به گونهاى که انسان دست خدا را در این امور حس مىکند. معلوم مىشود دست دیگرى در کار بوده و کار از دست بشر خارج است. فسخ عزائم همین است، مانند شکست اصحاب فیل، مواجه شدن قریش با خندق و موارد مشابه دیگر.
البته مىتوان گفت همین موارد (امدادهاى غیبى) نیز بىعلت و بدون اختیار نیست؛ چون این شخص در جاى دیگر از خودش قابلیتى نشان داده که مشمول لطف خداوند قرار گرفته و خداوند کارهاى او را به طرف صلاح و کمال پیش برده است؛ همانطور که قرآن مىفرماید: «إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ» (محمّد: 7)؛ اگر خدا را یارى کنید، خداوند هم شما را یارى مىکند و ثابتقدم مىدارد.
وگرنه چرا امور دیگران آنگونه که صلاحشان است انجام نمىشود؟ و چرا به دشمنان دین کمک غیبى نمىرسد؟ پس باز هم به اختیار خود انسان برمىگردد. در اینجا پیروزى که قسمت وى شده به دست خودش بوده؛ چون خدا را و دین او را یارى کرده است.
نکته: همه غایات به دست خود انسان نیست و تمام آنچه انسان به آن رسیده و مىرسد به اختیار خود او انجام نمىشود، بلکه آدمى از پدر و مادر، محیط و انسانهاى دیگر اثر مىپذیرد. انتخاب سرنوشت بالجمله به دست انسان نیست، بلکه فىالجمله و در برخى موارد است و در بسیارى موارد انسان حق انتخاب ندارد؛ مثل انتخاب پدر و مادر، انتخاب عصر و زمان زندگى و مانند آن. اما این مطلب ضررى به اختیار انسان نمىزند؛ زیرا اختیار مربوط به کارهاى انسان است نه لزوما حوادثى که براى او اتفاق مىافتد. از طرفى این قبیل موارد در هدف خلقت که رسیدن به کمال انسانى است، تفاوتى ایجاد نمىکند.
قدر مسلّم این است که از طرف خداوند هیچ چیز به صورت جبرى (که مربوط به کمال انسانى باشد) به انسان نمىرسد. شاهد این مطلب آیه ذیل است:
«وَاللّهُ أَخْرَجَکُم مِن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئا» (نحل: 78)؛ خداوند شما را از شکم مادر خارج کرد در حالى که هیچ نمىدانستید.
بنابراین خدا همه انسانها را جاهل و عارى از هرگونه کمال علمى آفریده است. بنابراین اگر کسى به درجهاى از علم برسد، با تلاش و کوشش خود رسیده نه اینکه آن را خداوند هنگام ولادت به او داده باشد.
از امام صادق علیهالسلام روایت شده: «مَا مِنْ مَوْلُودٍ یولَدُ إِلَّا عَلَى الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ اللَّذَانِ یهَوِّدَانِهِ وَ ینَصِّرَانِهِ وَ یمَجِّسَانِهِ»؛23 هر کودکى مطابق فطرت خدادادى به دنیا مىآید و این والدین هستند که او را یهودى یا نصرانى یا مجوسى مىکنند.
یعنى از نظر ایمان و کمالات عملى نیز همه بر طبق فطرت پاک انسانى خلق شدهاند و خالى از هر کمال، اما مستعد بالاترین درجه آن هستند و هر کمالى که به آن دست پیدا کنند، به اختیار و با تلاش خودشان است.
خلاصه اینکه انسان در همه افعال خود مختار است، اما در آنچه به او رسیده یا خواهد رسید ممکن است ناخواسته رسیده باشد، اما این با اختیار او در کارهایى که انجام مىدهد منافاتى ندارد.
دلیل سوم: حوادث ناخواسته
گاهى اوقات در زندگى انسان حوادثى رخ مىدهد که آنها را پیشبینى نکرده است؛ زیرا آن اتفاق به نحو عادى نبوده است. در اینجا گفته مىشود کارها به دست خداست و از طرق عادى توجیهپذیر نیست. مثل اینکه کودکى از طبقه سوم ساختمان بیفتد و آسیبى نبیند، در عوض جوان نیرومندى از روى پله بیفتد و در جا بمیرد یا در یک صانحه همه سرنشینان کشته شوند و یک خردسال زنده بماند. در اینجا تنها چیزى که مىتوان گفت این است که کار، کار خدا بوده و زندگى و مرگ به دست خداست.
جواب: نکته مهم در حوادث غیرمترقبه و غیر عادى این است که این امور از دید ما غیر عادى است؛ چون نظایر آن را ندیده یا کم دیدهایم، اما از نظر نظام على و معلولى عالم که در رأس آنها واجبالوجود و علتالعلل قرار دارد، هیچ امرى غیر عادى نیست، بلکه هر پدیده، علتى دارد و تصادف و اتفاقى در کار نیست. اما انسانها چون از روابط بین پدیدهها بىخبرند، آن را عجیب و خارق عادت مىبینند و صدورش را از انسان ناممکن مىپندارند. ولى باید دانست همه امور عالم بر طبق نظام و سنن الهى پیش مىرود، چه ما از نظم آن اطلاع داشته یا به آن جاهل باشیم.
در واقع باید گفت درست است که کارها به دست خداست، ولى باید توجه داشت که فقط کارهاى عجیب و غریب و حوادث غیرعادى به دست خدا نیست. کسانى که این کارها را قسمت و تقدیر مىدانند، دست خدا را فقط در امور غیرعادى باز مىبینند، ولى امور عادى را کار بشر مىدانند. در حالى که همه امور به دست خداست، چه امور عادى و چه امور عجیب و غیرعادى. اما اینکه همه چیز به دست خدا باشد، منافاتى ندارد که انسان اختیار انجام آن را داشته باشد؛ زیرا عمل و تأثیر انسان در طول اراده و تأثیر پروردگار است.
ادلّه اختیار
علاوه بر مطالبى که در ضمن پاسخ به شبهات بیان شد، ادلّه مستقل دیگرى نیز براى اثبات اختیار در اعمال و رفتار انسان اقامه شده است که در ذیل به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
وجدان
این وجدان عمومى و فطرت همگانى که یکى از روشنترین دلیلهاى اختیار است، به صورتهاى گوناگونى در زندگى انسان تجلى مىکند؛ زیرا اگر انسان خود را در اعمالش مجبور مىدانست و اختیارى براى خود قائل نبود چرا:
1. گاه به سبب اعمالى که انجام داده یا به سبب اعمالى که انجام نداده پشیمان مىشود، و تصمیم مىگیرد در آینده از تجربه گذشته استفاده کند. این حالت ندامت براى طرفداران عقیده جبر فراوان است؛ اگر اختیارى در کار نیست ندامت چرا؟!
2. بدکاران را همه ملامت و سرزنش مىکنند، اگر جبر است سرزنش چرا؟
3. نیکوکاران را مدح و تمجید و ستایش مىنمایند.
4. در تربیت و تعلیم فرزندان مىکوشند تا آنها سعادتمند شوند، و اگرهمهمجبورند،تعلیمچهمفهومىدارد؟
5. براى بالا بردن سطح اخلاق جامعه همه دانشمندان بدون استثنا تلاش دارند.
6. انسان از خطاهاى خود توبه مىکند، با قبول اصل جبر توبه معنى ندارد.
7. انسان برکوتاهىهایىکه کردهحسرت مىخورد، چرا؟
8. در تمام دنیا بدکاران و مجرمان را محاکمه مىکنند و آنها را تحت بازپرسى شدید قرار مىدهند؛ کارى که از اختیار بیرون است بازپرسى و محاکمه ندارد.
9. در همه دنیا و میان تمام اقوام، اعم از خداپرستان و مادیین، براى مجرمان مجازات قائلاند، مجازات بر کارى که شخص بر آن مجبور بوده معنا ندارد.
10. حتى طرفداران مکتب جبر هنگامى که کسى به منافع و حیثیت آنها تجاوز کند فریاد مىکشند و او را مقصر مىشمارند و به دادگاه مىکشانند. خلاصه اگر راستى انسان از خود اختیارى ندارد، پشیمانى چه معنى دارد؟ ملامت و سرزنش براى چیست؟ آیا مىتوان کسى را که دستش بىاختیار مرتعش و لرزان است ملامت کرد؟ چرا نیکوکاران را مدح و تشویق مىکنند، مگر از خود اختیارى داشتهاند که با تشویق به کار نیک ادامه دهند؟ اصولاً با پذیرش تأثیر تعلیم و تربیت جبر مفهوم خود را از دست خواهد داد و از این گذشته مسائل اخلاقى بدون قبول آزادى اراده ابدا مفهومى ندارد.
اگر ما در کارها مجبوریم توبه یعنى چه؟ حسرت خوردن چرا؟ محاکمه شخص مجبور از ظالمانهترین کارهاست، و مجازات او از محاکمهاش بدتر.
همه اینها نشان مىدهد که اصل آزادى اراده، فطرى همه انسانها و موافق وجدان عمومى بشر است، نه تنها عوام که همه خواص و همه فلاسفه در عمل چنیناند و حتى جبرىها در عمل اختیارىاند. «الجبریون اختیاریون من حیث لا یعلمون». جالب اینکه قرآن مجید نیز بارها بر همین موضوع تکیه کرده و از جمله فرموده است: «فَمَن شَاء اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ مَآبا»؛ هر کس بخواهد مىتواند راهى را به سوى پروردگارش برگزیند.24
ادلّه نقلى
علاوه بر وجدان پاک انسانى که دلیل محکمى بر اختیار و نفى جبر است، برخى آیات و روایات نیز این مسئله را اثبات مىکنند. از باب نمونه به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
ـ «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرا وَإِمَّا کَفُورا» (انسان: 3)؛ ما راه را به انسان نشان دادیم، خواه پذیرا شود و شکرگزار گردد یا مخالفت و کفران کند. مطابق این آیه، خداوند انسان را بین شکر و کفر مردد کرده و این به خود او بستگى دارد که کدام راه را انتخاب کند و تردید ـ که از کلمه «اما»ى تفصیلیه فهمیده مىشود ـ بهتریننشانهاختیار است.
ـ «فَمَن شَاء فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْیَکْفُرْ» (کهف: 29)؛ هرکس مىخواهد ایمان بیاورد و هرکس نمىخواهد راه کفر پیش گیرد [ولى بدانند ما براى کافران آتش عظیمى فراهم ساختهایم.]
ـ «إِنَّ هَذِهِ تَذْکِرَةٌ فَمَن شَاء اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِیلاً» (انسان: 29)؛ این تذکرى است، هرکس که بخواهد راهى به سوى پروردگارش انتخاب مىکند.
آثار اعتقاد به جبر
اگر قسمت را به جبر تفسیر کنیم، این معنا نه تنها مورد تأیید شرع نیست، بلکه خود اشکالاتى دارد و آثارى بر آن بار مىشود که هیچ عاقلى به آن ملتزم نیست. در ذیل به چند نمونه از این آثار ناگوار اشاره مىشود:
1. جبران نشدن شکستها و ناکامىها
این اعتقاد باعث شانه خالى کردن از مسئولیت کارهایى است که شخص انجام داده و خطاهایى که مرتکب شده است. بسیارى از افراد عقیده به جبر یا سرنوشت جبرى یا قضا و قدر به معنى جبرى آن را ـ که همه ریشههاى مشترکى دارند ـ براى فرار از زیر بار مسئولیتها پذیرفتهاند، یا این عقیده را پوششى براى شکستها و ناکامىهاى خود که بر اثر کوتاهى و سهلانگارى حاصل شده است، قرار دادهاند.25
معمولاً افرادى که حوادث را به قسمت و قضاى الهى نسبت مىدهند، مىخواهند از قبول خطاهاى خود سرباز زنند و کوتاهىهاى خود را انکار کنند. پذیرش تقصیر و اشتباه براى آدمى دشوار است و مىخواهد آن را به گردن دیگرى بیندازد. در این میان کلمه قسمت پر کاربردترین واژه در لغتنامه اینگونه افراد است.
علاوه بر این، چنین افرادى هیچگاه به دنبال جبران اشتباهات خود و رفع نقایص نمىروند؛ چون اساسا خود را مقصر نمىدانند.
2. سوءاستفاده سیاسى
حکومتهاى ظالم وقتى در برابر فشار افکار عمومى قرار مىگیرند و پایههاى سلطه خود را در خطر مىبینند، براى آرام کردن مردم، کارهاى خود را توجیه مىکنند و بهترین توجیه این است که همه کارها را به خدا نسبت دهند و بگویند خدا قسمت کرده که اینطور باشد. بنابر همین، حکومتهاى فاسد همیشه از جبرگرایى دفاع و این عقیده را در جامعه ترویج کردهاند.26
این باور است که دست تطاول زورگویان را درازتر و دست انتقام و دادخواهى زورشنوها را بستهتر مىکند. آنکس که مقامى را غصب کرده یا مال و ثروت عمومى را ضبط نموده است، دم از موهبت الهى مىزند و با بیان اینکه هرچه به هرکس داده مىشود، خدادادى است، بهترین سند براى مشروع نشان دادن آنچه تصاحب کرده ارائه مىدهد و آنکه از مواهب الهى محروم مانده، به خود حق نمىدهد اعتراض کند؛ زیرا مىپندارد این اعتراض به قسمت و تقدیر الهى است و در مقابل قسمت و تقدیر الهى باید صابر و راضى و شاکر بود. ستمگر از اعمال جابرانه خود به بهانه سرنوشت و قضا و قدر رفع مسئولیت مىکند، زیرا او دست حق است و دست حق سزاوار طعن نیست و به همین دلیل مظلوم ستم ستمگر را تحمل مىکند؛ زیرا مىپندارد آنچه بر او وارد مىشود مستقیما و بىواسطه از طرف خداست و با خود مىگوید مبارزه با ظلم هم بیهوده است؛ زیرا هم پنجه با پنجه قضا افکندن است و هم ضد اخلاق و منافى مقام رضا و تسلیم است.27
البته این توجیهات منحصر به حکومتها نیست و هر فرد خطاکارى براى توجیه اشتباهات خود، از قسمت استفاده مىکند و گناه خود را به گردن خدا، روزگار و گردون مىاندازد.
3. به هم ریختن نظم زندگى
اگر کسى قسمت را به معناى جبرى آن بپذیرد و همه چیز را مستقیم به خدا نسبت دهد و مرگ را تغییرناپذیر بداند و روزى را تبدیلناپذیر انگارد، روند زندگى او تغییر مىکند. این شخص دنبال کسب معاش نرفته، در خانهاش مىنشیند، هنگام بیمارى به طبیب مراجعه نمىکند و براى استمرار زندگى و نجات از مرگ حتمى کارى انجام نمىدهد؛ براى حفظ جان خود و دیگران احتیاط نمىکند، از خطاها عبرت نمىگیرد و اشتباهات خود را نپذیرفته، جبران نمىنماید.
4. از بین رفتن فضایل اخلاقى
برخى انسانها براى اینکه بتوانند راحت به گناه بپردازند و با اصطلاح خود، دهان مردم را ببندند و سرپوشى بر خلافکارىهایشان بگذارند، از این عقیده جانبدارى مىکنند و مىگویند:
مى خوردن من حق ز ازل مىدانست گر مىنخورم علم خدا جهل شود در نتیجه با خیالى آسوده به هوا و هوس خویش مىپردازند. علّامه طباطبائى در اینباره مىفرماید: اعتقاد به قضا و قدر، علاوه بر اینکه مبدأ پیدایش اخلاق فاضله نیست، دشمن و منافى آن نیز هست؛ چون اینگونه اعتقادات احکام این نشئه را که نشئه اختیار است باطل مىکند و نظام طبیعى آن را مختل مىسازد.28
5. بىمعنا بودن ثواب و عقاب
امورى مانند ثواب و عقاب، پاداش و مجازات و تشویق و مدح و ذم همگى مبتنى بر پذیرش اصل اختیار است. در صورتى که انسان را مجبور و همه حوادث را قسمت الهى بدانیم، جایى براى پاداش دنیوى و اخروى و همچنین عذاب و مجازات باقى نمىماند. کسى که هیچ تأثیرى در یک عمل و وقوع یک حادثه نداشته، معنى ندارد که بازخواست و محاکمه شود. در این صورت قوانین الهى و بشرى رنگ مىبازد و بىمعنى و بىاثر مىشود.
براى اثبات این نظریه به شواهد فراوانى از کتاب و سنت استناد مىکنند که به یک روایت اشاره مىکنیم. در اصول کافى و نهجالبلاغه با اندک اختلافى آمده است:
پس از بازگشت حضرت على علیهالسلام از سفر صفین پیرمردى از آن حضرت پرسید:
آیا رفتن ما به شام به قضا و قدر الهى بود؟
ـ آرى.
ـ بنابراین ما اجرى نداریم.
ـ واى بر تو شاید تو قضا لازم و قدر محتومى گمان کردهاى و اگر چنین باشد که ثواب و عقاب باطل و بیم و امید ساقط خواهد بود.29
چنین به نظر مىرسد که حضرت مىخواهد بفرماید بعثت انبیا و نزول کتب وحى نیز به قضا و قدر الهى است و خداوند به حکم این ادیان و شرایع اینگونه مقدّر و مقرر فرموده است که هرکس عملى انجام دهد پاداش یا کیفرى برایش هست نه آنکه تقدیر در این مورد چنین باشد که هرکس فلان عمل را حتما خواهد کرد و چنین جزایى خواهد داشت.30
6. شرک خفى
معمولاً طرفداران جبر و کسانى که از این واژه براى سرپوش گذاشتن بر کاستىهاى خود استفاده مىکنند، همه کارها را به خدا و مقدّراتش نسبت نمىدهند، بلکه فقط بدىها را به خدا اسناد داده، خوبىها را ناشى از خودشان مىدانند. بنابراین عقیده آنها به نوعى شرک افعالى در مقابل توحید افعالى منتهى مىشود.
نکته پایانى: پرهیز از افراط
هرچند ثابت شد که سرنوشت انسان به دست خود او است، این هم صحیح نیست که آدمى اختیارِ خود را یگانه سبب و علت تامه حوادث بداند و هر حادثه مربوط به خود را تنها به خود و اختیار خود نسبت دهد و هیچیک از اجزاى عالم و علل موجود در عالم را که در رأس همه آنها اراده الهى قرار دارد، در آن حادثه دخیل نداند؛ چون نتیجهبخش و سرنوشتساز بودن عمل او، شرایط دیگرى نیز دارد که هیچیک آنها در اختیار خود او نیست اگر خداى تعالى آن اسباب و شرایط را فراهم نمىکرد، اختیار او به تنهایى کارى از پیش نمىبرد و دردى از او دوا نمىکرد.
نیز مىگوید: اگر من فلان کار را مىکردم، این ضرر متوجهم نمىشد یا فلان سود از من فوت نمىگشت، در حالى که این جاهل نمىداند که عدم فوت یا موت که همان سود و عافیت و زندگى باشد، مستند به هزاران هزار علت است که در پیدا نشدن آن، یعنى پیدا شدن فوت و مرگ و ضرر، نبود یکى از آن هزاران هزار علت کافى است؛ هرچند که اختیار خود او موجود باشد، علاوه بر اینکه اختیار خود او هم مستند به علتهاى بسیارى است که هیچیک از آنها در اختیار خود او نیست.31
بنابراین علاوه بر اینکه اصل اختیار، اختیارى نیست، بلکه انسان بىاختیار آن را دارد؛ در همه امور نیز سرنوشتساز نیست و تنها در صورت تحقق سایر شرایط مىتواند به انتخاب خود، قسمتش را تعیین کند.
نتیجهگیرى
از آن بیان کردیم روشن شد:
1. قسمت امرى است پذیرفته دین و در نصوص دینى هم وارد شده، اما تفسیر آن به جبر نادرست است. درست است که همه امور از طرف خداوند قسمت آدمى مىشود، ولى نه به این معنا که انسان هیچ تأثیرى در آن ندارد؛ بلکه حق این است که انسان خودش باعث مىشود که این امور برایش مقدّر و مقطوع شود.
بنابراین انسان در کارهاى خود مختار است، اما فعل و اراده او در طول اراده الهى است. بنابراین مسئول تمام اعمال خود مىباشد.
البته اینکه انسان حق انتخاب و اختیار داشته باشد بدان معنا نیست که هرچه را اختیار کند، دقیقا به نتیجه مورد نظر برسد، چه بسا ممکن است نتیجه کار، غیر از چیزى باشد که تصور کرده و نرسیدن به نتیجه مطلوب به معنى مجبور بودن نیست.
-
منابع
- ـ نهجالبلاغه، قم، دارالهجره، بىتا.
- ـ ابنمنظور، محمّدبن مکرم، لسان العرب، چ سوم، بیروت، دار صادر، 1414ق.
- ـ پیشوایى، مهدى، سیره پیشوایان، قم، مؤسسه امام صادق علیهالسلام، 1376.
- ـ راغب اصفهانى، حسینبن محمّد، المفردات فى غریبالقرآن، بیروت، دارالعلم، 1412ق.
- ـ ربّانى گلپایگانى، على، محاضرات فى الالهیات، قم، مؤسسه امام صادق علیهالسلام، 1423ق.
- ـ شریعتى، محمّدتقى، تفسیر نوین، تهران، شرکت سهامى انتشار، 1346.
- ـ صدوق، محمّدبن على، من لایحضره الفقیه، قم، جامعه مدرسین، 1413ق.
- ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه سید محمّدباقر موسوى همدانى، چ پنجم، قم، جامعه مدرسین، 1374.
- ـ فراهیدى، خلیلبن احمد، کتاب العین، چ دوم، قم، هجرت، 1410ق.
- ـ فیض کاشانى، ملّامحسن، تفسیر الصافى، چ دوم، تهران، الصدر، 1415ق.
- ـ کلینى، محمّدبن یعقوب، اصول کافى، ترجمه محمّدباقر کمرهاى، چ سوم، قم، اسوه، 1375.
- ـ ـــــ ، الکافى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365.
- ـ مصباح، محمّدتقى، آموزش عقاید، تهران، نشر بینالملل، 1377.
- ـ مصطفوى حسن، التحقیق فى کلمات القرآنالکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360.
- ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1376.
- ـ مکارم شیرازى، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374.
-
پى نوشت ها
- 1- کارشناس ارشد فلسفه اسلامى، دانشگاه معارف اسلامى. دریافت: 15/9/88 ـ پذیرش: 29/8/89.
- 1ـ ر.ک: خلیلبن احمد فراهیدى، کتابالعین، ج 5، ص 86؛ محمّدبن مکرم ابنمنظور، لسانالعرب، ج 12، ص 478.
- 2ـ حسن مصطفوى، التحقیق فى کلمات القرآنالکریم، ج 9، ص 263.
- 3ـ على ربانى گلپایگانى، محاضرات فى الالهیات، ص 222، به نقل از: ابن فارس، مقاییساللغه، ج 5، ص 63.
- 4ـ راغب اصفهانى، المفردات فى غریبالقرآن، ص 657، ذیل ماده «قدر».
- 5ـ على ربانى گلپایگانى، همان، به نقل از: ابن فارس، همان، ج 5، ص 99.
- 6ـ راغب اصفهانى، همان، ص 674، ذیل ماده «قضا».
- 7ـ على ربانى گلپایگانى، همان.
- 8ـ محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 1، ص 158.
- 9ـ ر.ک: على ربانى گلپایگانى، همان، ص 224.
- 10ـ ملّامحسن فیض کاشانى، تفسیر الصافى، ج 4، ص 404.
- 11ـ محمّدتقى شریعتى، تفسیر نوین، ص 282.
- 12ـ براى آشنایى بیشتر با تاریخچه بحث، ر.ک: مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 1، ص 372.
- 13ـ ر.ک: جعفر سبحانى، «سرنوشت و قضا و قدر»، درسهایى از مکتب اسلام، سال سیزدهم، ش 5، خرداد 1351.
- 14ـ محمّدبن على صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 368.
- 15ـ ر.ک: حدید: 22؛ انعام: 59؛ آلعمران: 26 و 154؛ حجر: 21؛ طلاق: 3؛ قمر: 49؛ ابراهیم: 5؛ تکویر: 29.
- 16ـ ر.ک: نحل: 112؛ عنکبوت: 40؛ رعد: 11؛ روم: 41؛ کهف: 29؛ شورى: 30.
- 17ـ ر.ک: محمّدتقى مصباح، آموزش عقاید، ص 143ـ146.
- 18ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ترجمه سید محمّدباقر موسوى همدانى، ج 1، ص 536.
- 19ـ در این جمله کلمه «بقسمک» آمده و قسمت به ضمیر خطاب اضافه شده و روشن است که مخاطب خداست.
- 20ـ محمّدبن على صدوق، همان، ج 4، ص 393.
- 21ـ نهجالبلاغه، حکمت 250.
- 22ـ تعبیر غالبا اشاره به این است که گاهى نتیجه و هدف از ناحیه انسانى دیگر به او مىرسد.
- 23ـ محمّدبن على صدوق، همان، ج 2، ص 49.
- 24ـ ناصر مکارم شیرازى و همکاران، تفسیر نمونه، ج 26، ص 64.
- 25ـ ناصر مکارم شیرازى و همکاران، همان، ج 26، ص 67.
- 26ـ ر.ک: مهدى پیشوایى، سیره پیشوایان، ص 191.
- 27ـ مرتضى مطهّرى، همان، ج 1، ص 375.
- 28ـ سید محمّدحسین طباطبائى، همان، ج 1، ص 536.
- 29ـ محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، ج 1، ص 155. همچنین ر.ک: محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ترجمه محمّدباقر کمرهاى، ج 1، ص 446.
- 30ـ سید محمّدحسین طباطبائى، همان، ج 1، ص 536.
- 31ـ همان، ص 537.