جستارى در چیستى و گستره معرفت خدا (2)
Article data in English (انگلیسی)
سال بیست و دوم ـ شماره 193 ـ دى 1392، 5ـ14
آیت اللّه علّامه محمدتقى مصباح1
چکیده
اینکه به راستى انسان مى تواند به طور شایسته حمد و ثناى خداى متعال را به جا آورد، عالمان شیعه و سنى بر آن اختلاف نظر دارند. با این حال، دوستان خدا و اهل بیت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله سه دسته اند: گروهى که آشکارا ایشان را دوست مى دارند، ولى در نهان انکار مى کنند. گروهى که در نهان دوست دارند و آشکارا منکرند و گروهى نیز که در نهان و عیان دوستدار ایشان اند. مى توان از نشانه هاى دوستان واقعى خدا، پیامبر و اهل بیت علیهم السلام که در نهان و آشکار ایشان را دوست مى دارند، موارد زیر را برشمرد: شناخت راستین و حقیقى و استحکام بخشیدن به این معرفت و معرفت به خدا و صفات الهى، ایمان به آنها، شناخت حدود و حقایق ایمان، و بسنده نکردن به ایمان سطحى و بى محتوا. البته شناخت واقعى خدا با شهود و درک حضورى به دست مى آید. این امر در گرو ارتباط واقعى و آگاهانه انسان با خداست. غایت این معرفت ناب، اطاعت از خدا، پیامبر و تسلیم در برابر خواست داست.
کلیدواژه ها: معرفت، معرفت شهودى، ربوبیت الهى، معرفت ناب توحیدى.
1 این مقاله قلمى شده درس اخلاق علّامه مصباح براى طلاب علوم دینى در دفتر مقام معظم رهبرى در قم مى باشد.
عجز از شناخت خدا در آموزه هاى دینى
چنان که گذشت، مناجات عارفان با این جمله آغاز مى شود: اِلهى قَصُرَتِ الأَلْسُنُ عَنْ بُلُوغِ ثَنآئِکَ کَما یلیقُ بِجَلالِکَ ؛ خدایا، زبان ها از آنکه تو را آن سان که شایسته جلال و عظمت توست ثنا گویند، ناتوان اند. مضمون این جمله با تعابیر گوناگون در آیات، روایات، ادعیه و مناجات هاى فراوانى وارد شده است. در برخى از آنها به صراحت و در برخى تلویحا آمده که انسان نمى تواند به طور شایسته حمد و ثناى خداوند را به جاى آورد. شیعه و سنى از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل کرده اند که فرمودند: إِنّى لاَ اُحْصى ثَناءً عَلَیکَ أَنتَ کَمَا أَثْنَیتَ عَلى نَفْسِکَ (مجلسى، بى تا، ج93، ص 159)؛ من توانایى ندارم که به احصاى حمدو ثناى تو پردازم و تو چنان هستى که خود، خویش را ستوده اى.
امیرالمؤمنین على علیه السلام در کلام نورانى شان مى فرمایند: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى لا یبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَلا یحْصِى نِعَمَهُ الْعَادُّونَ وَلا یؤَدِّى حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِى لا یدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَلا ینَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِى لَیسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَلا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَلا وَقْتٌ مَعْدُودٌ (نهج البلاغه، خ 1)؛ سپاس خداوندى را که سخنوران از ستودن او عاجزند و شمارندگان و حسابگران از شمارش نعمت هاى او ناتوان و تلاشگران از اداى حق او درمانده اند؛ خدایى که افکار ژرف اندیش، ذات او را درک نمى کنند و دست غواصان دریاى علوم به او نخواهد رسید. پروردگارى که براى صفاتش، حد و مرزى وجود ندارد و نه او را صفتى است موجود و ثابت [که در آن مقید و منحصر شود و احاطه به جمیع صفات او داشته باشد؛ زیرا قید و حصر از لوازم امکان است و خداوند از آن منزه است] و براى خدا وقتى معین و سرآمدى مشخص نمى توان یافت.
همچنین رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: مَا عَبَدْناکَ حَقَّ عِباَدتِکَ وَمَا عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ (مجلسى، بى تا، ج 71، ص 23)؛ خدایا آن گونه که شایسته عبادتى، ما تو را عبادت نکرده ایم و آن گونه که شایسته توست، ما تو را نشناخته ایم.
ناممکن دانستن شناخت خدا تا ارائه برداشتى جسمانى از خدا
با توجه به آنکه مضامین فوق به صورت متواتر در روایات گوناگون آمده است، برخى علماى اهل سنت و برخى علماى شیعه بر آن اند که ما نباید درباره خداوند سخن بگوییم و به معرفى ذات و صفات او بپردازیم. تنها مى توانیم به بیان آنچه در قرآن درباره خدا آمده بسنده کنیم، آن هم ازآن جهت که در قرآن آمده و با توجه به آنکه قادر به فهم آنها نیستیم و علم به آنها اختصاص به خداوند دارد، پس ما یک سر معرفتى به خداوند و صفات او نداریم و نباید در این باره سخن گوییم. در مقابل، برخى گفته اند آنچه در قرآن درباره خداوند آمده، درست به همان معنایى است که ما در مکالمات خودمان برداشت مى کنیم و آنها تأویل و معناى دیگرى فراتر از آنچه ما در تعابیر عادى از آنها فهم مى کنیم ندارند. براى نمونه، اگر در قرآن از یَدُاللّه (فتح: 10) سخن گفته شده است، از این جهت است که خداوند دست دارد و ما حق نداریم ید را به قدرت تأویل کنیم. یا جمله وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَینِى (طه: 39) (و تا زیرنظر من ساخته و پرورده شوى)، حاکى از آن است که خداوند واقعا چشم دارد. البته ما از حد و کیفیت دست و چشم خدا چیزى نمى دانیم. همچنین جمله اللّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ (نور: 35) بیانگر آن است که خداوند از سنخ نور است و همچنین آیه الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى (طه: 5)، دال بر آن است که خداوند بر فراز عرش جایگاهى دارد که بر آن استقرار مى یابد. به این گروه که خدا را جسمانى و داراى اندام مى دانند مجسمه و مشبهه گفته مى شود. یکى از علما و بزرگان این فرقه و گروه، ابن تیمیه است که امام و پیشوا و شیخ الاسلام آنان مى باشد و وهابیت عقاید و تفکراتش را براساس آرا و نظریات ابن تیمیه سامان داده است. درباره او نقل شده است که در مسجد دمشق بر فراز منبر درس مى داد و ازجمله گفت: در روایتى آمده است که خداوند متعال شب هاى جمعه از آسمان نازل مى شود و نزد بندگانش مى آید و به آنها برکت مى دهد. پس از پله هاى منبر پایین آمد و گفت همان طور که من از منبر پایین آمدم، خداوند نیز از آسمان پایین مى آید. در بین شیعیان نیز برخى از اخبارى ها چنین گرایش هایى دارند.
در بین عوام نیز که فاقد بلوغ فکرى و فهم کافى و صحیح هستند و درنتیجه، معرفت صحیح و کافى به خداوند ندارند، گاهى مشاهده مى شود خداوند را نورى مى دانند که در آسمان هاست و نمى توانند تصورى فراتر از این درباره خدا داشته باشند. البته از این افراد که به بلوغ عقلى دست نیافته اند، بیش از این نمى توان انتظار داشت و فهم عالم مجردات و خداى مجرد براى آنان دشوار است. مولوى در مثنوى داستان برخورد حضرت موسى با چوپان ساده دل، که فهم و درک بسیار عامیانه و آمیخته با شرک و تجسیم از خداوند داشت، نقل مى کند و مى گوید:
دید موسى یک شبانى را به راه کاو همى گفت اى خدا و اى اله و کجایى تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت وقتى حضرت موسى این نجواى شرک آلود آن چوپان با خداوند را شنید، به توبیخ و سرزنش او پرداخت:
گفت موسى، هاى خیره سر شدى خود مسلمان ناشده کافر شدى ین چه راز است و چه کفر است و فشار پنبه اى اندر دهان خود فشار گفت اى موسى دهانم دوختى وز پشیمانى تو جانم سوختى جامه را بدرید و آهى کرد و تفت سر نهاد اندر بیابان و برفت وحى آمد سوى موسى از خدا بنده ما را ز ما کردى جدا تو براى وصل کردن آمدى نى براى فصل کردن آمدى در برخى از روایات نیز به این برداشت عامیانه و شرک آلود و همسان انگارى خدا با موجودات مادى اشاره شده است و ازجمله امام باقر علیه السلام مى فرمایند: کُلَّما مَیزْتُموُهُ بِأُوهَامِکُم فى أٔدَقّ مَعَانیه مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثلُکُم مَرْدُودٌ إلَیکُم ولَعَلَّ الَّنمْلَ الصِّغَارَ تَتَوَهَّمُ أَنَّ لَلّهِ تَعَالىَ زُبَانِیتَینِ فَإِنَّ ذلکَ کَمَالُهاَ وَیتَوَهَّمُ أّنَّ عَدَمَهَا نُقصانٌ لِمَنْ لاَ یتَصِفُ بِهِمَا وَهَذَا حالُ الْعُقَلاءِ فیمَا یصِفُونَ اللّهَ تعاَلَى بِهِ (نور: 35)؛ هرآنچه با افکار و اوهام خود با دقیق ترین معانى اى که درباره خداوند برداشت کردید، مخلوق و مصنوعى چون شماست و به شما برگشت داده مى شود [ساحت خداوند از آن مبراست ]و شاید مورچه ریز نیز تصور کند که خداوند داراى دو شاخک است. همانا داشتن دو شاخک براى مورچه کمال است و تصور مى کند که فقدان آنها باعث نقصان کسى است که از آنها بى بهره است. این وضعیت و حال عقلا درباره آن چیزى است که خداوند را بدان توصیف مى کنند.
برداشت هاى گوناگون حکما و دانشمندان از خدا و ربوبیت او
اکنون درمقابل مجسمه و ظاهرگرایان که به چنین انحرافى درباره معرفت خدا گرفتار آمده اند و نیز عوام و افراد سفیه و فاقد رشد و بلوغ عقلى، که شناخت و برداشتشان از خداوند، آمیخته با تجسیم و مادى انگارانه است، بایسته است کسانى که عمرى را به بررسى آیات و روایات و ادله عقلى گذرانده اند، به بررسى دقیق و علمى درباره خداوند و صفات او بپردازند و معرفت و برداشتى مقبول و صحیح و حتى الامکان نزدیک به واقع درباره خداوند ارائه دهند. بر عوام و افراد کوته بین نباید خرده گرفت که چرا چنین فهم و برداشت نادرستى درباره خداوند دارند و آنها را متهم به شرک کرد. از آنان همان حد از معرفت، که متناسب با اندیشه و فکر ساده آنان است پذیرفته است و مأجور نیز خواهند بود. اما پذیرفته نیست که اندیشمندان و عالمان دین درباره شناخت و شناساندن صحیح خداوند کوتاهى کنند. ازاین رو در طول تاریخ، اندیشه وران خداباور تلاش هاى گسترده اى درباره هرچه بهتر شناختن خدا انجام دادند. البته برخى از دستاوردهاى آنها در این عرصه از واقعیت دور است و نمى تواند معرفتى صحیح از خداوند ارائه کند.
برخى حکماى قدیم خداوند را محرک اول عالم مى دانستند و معتقد بودند که اگر او نبود، هیچ حرکتى در عالم ماده پدید نمى آمد. درنتیجه، موجود جدیدى به وجود نمى آمد و تغییرى نیز در عالم ماده پدید نمى آمد. گرچه علت برخى حرکات و تغییرات حرکت قبلى است، اما علت حرکت آغازین در عالم ماده خداوند است و او اولین محرک عالم ماده مى باشد. برخى از فلاسفه موحد اروپا بر این عقیده اند که عالم چون ساعت است که خداوند آن را کوک مى کند و به حرکت درمى آورد، اما پس از آنکه عالم به وسیله خداوند کوک شد و به حرکت درآمد، نیازى به خداوند ندارد و خودبه خود و تا بى نهایت حرکت مى کند. این نظریه از آنجا ناشى شد که در آزمایشگاه گلوله فلزى را در بستر صیقلى و شیب دارى به حرکت درآوردند و آن گلوله پس از تحریک اول به حرکت خود ادامه داد و دیگر نیازى به محرک نداشت. چنان که وقتى جسمى در فضاى خالى و در خلأ به حرکت مى آید، چون مانعى در برابر آن وجود ندارد به حرکتش ادامه مى دهد و از حرکت باز نمى ایستد. برخى از فلاسفه اروپا بر این باور بودند که خداوند در آغاز بر عالم ماده حرکت و انرژى وارد کرد و پس از آن، عالم خود به حرکتش ادامه داد و پیدایش پدیده ها و مخلوقات، محصول حرکت و فعل و انفعالات خورشید و ستارگان و افلاک است، پس اگر ـ العیاذ باللّه ـ خداوند نیز معدوم شود، ضررى به عالم وارد نمى آید.
در کتاب هاى کلامى ما نیز آمده که برخى خداوند را تنها علت محدثه عالم مى دانستند و معتقد بودند پس از آنکه چیزى به وسیله خداوند به وجود آمد، خودبه خود باقى مى ماند و نیازى به علت مبقیه و عامل پایدارنده ندارد. همچنین در کتاب هاى کلامى ما، خداوند صانع معرفى شده و آن گاه براهینى براى اثبات آن ارائه شده است. درحالى که صانع و صنعتگر کسى است که به ترکیب مواد و ایجاد هیئت جدیدى از آنها دست مى زند. اطلاق واژه صانع بر خداوند، تنها دلالت بر این معنا دارد که خداوند، خاک را تبدیل به انسان مى کند و دلالت بر آن ندارد که خداوند از عدم و نیستى چیزى را به وجود مى آورد. اساسا تصور اینکه چیزى بدون داشتن ماده و از عدم و نیستى به وجود آید، براى ما دشوار است. گاهى واژه خالق بر خداوند اطلاق مى شود. گرچه مفهوم و معناى این واژه، کامل تر از واژه صانع است، فهم ما از این اصطلاح در این حد است که خداوند انسان ها، حیوانات و گل ها را از خاک آفریده است. پس باید خاکى باشد که انسان از آن آفریده شود و براى ما بسیار دشوار است تصور این معنا که خداوند با اراده خود عالم را از کتم عدم آفریده و اساسا فهم آفرینش موجودات و مخلوقات بدون داشتن ماده پیشین و فرض تقدم عدم و نیستى بر عالم در گرو براهین قوى که به وسیله حکما و متکلمان بزرگ ارائه شده به دست مى آید.
معرفت ناب توحیدى در کلام امام صادق علیه السلام
سخن در این است که شناخت ها و برداشت ها از خداوند داراى مراتب گوناگون و گاه بسیار متفاوت اند. اما ما به برکت قرآن و معارف اهل بیت علیهم السلام دریافته ایم که کار خداوند منحصر به تحریک عالم و ایجاد اولین حرکت در آن، یا صنعتگرى و ایجاد تغییرات در مواد و آفرینش شکل و هیئت جدیدى نیست، بلکه او خالق و آفریدگار از عدم است و خلق را از نیستى و عدم به هستى درآورده، آن هم بدون زحمت و بدون نیاز به اسباب، بلکه او با یک اراده هرچه را بخواهد مى آفریند: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئا أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ (یس: 82)؛ جز این نیست که کار و فرمان او، چون چیزى را بخواهد، این است که گویدش: باش، پس مى باشد.
آنچه ما از قرآن و معارف الهى و به مدد براهین عقلى درباره خدا شناخته ایم، عبارت از این است که خداوند موجودى است که عالم را آفریده و این خود مفهوم کلى و معرفتى حصولى و معرفتى غایبانه به خداوند است. بى تردید معرفت شهودى و حضورى به خدا، ناب تر و کامل تر از آن معرفت حصولى است و به واقعیت و حقیقت توحید نزدیک تر مى باشد. پس چنان که در روایات نیز بدان اشاره شده، آنچه ما از ظاهر روایات و آیات و براهین عقلى استفاده مى کنیم، شناختى ناقص و غایبانه از خداوند است و به هیچ وجه نمى تواند حقیقت و واقعیت توحید را به ما بنمایاند. البته ضعف و نقص فهم و عقل بشر از شناخت خداوند نباید ما را از تعمق، تدبر و مطالعه عالمانه درباره خداوند بازدارد؛ چنان که افراد تن پرور و راحت طلب با استناد به چنان تعابیرى که در روایات و آیات وجود دارد از تفکر درباره خداوند خوددارى مى کنند و مى گویند ما نمى توانیم خداوند را بشناسیم، پس نباید به دنبال گسترش معرفت خود درباره خداوند باشیم.
در کتاب ارزشمند تحف العقول به ترتیب، مواعظ و نصایح پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سایر ائمّه اطهار علیهم السلام گرد آمده است. در بخش مربوط به مواعظ امام صادق علیه السلام روایتى جامع و کامل در توصیف محبت به اهل بیت علیهم السلام و انتظار حضرات معصومین از پیروان خود آمده و در آن روایت درباره معرفت خداوند نیز سخن گفته شده است. آن روایت از این قرار است: دَخَلَ علیه رَجُلٌ، فَقَالَ علیه السلام لَهُ: مِمَّنِ الرَّجُلُ؟ فَقَالَ: مِنْ مُحِبِّیکُمْ وَمَوَالِیکُمْ. فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ علیه السلام: لا یحِبُّ اللَّه عَبْدٌ حَتَّى یتَوَلاهُ وَلا یتَوَلاهُ حَتَّى یوجِبَ لَهُ الْجَنَّةَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: مِنْ أَى مُحِبِّینَا أَنْتَ؟ فَسَکَتَ الرَّجُلُ ؛ مردى بر امام صادق علیه السلام، وارد شد و حضرت پرسید: این مرد از چه کسانى است؟ آن مرد عرض کرد: از دلدادگان و دوستداران شما. امام صادق علیه السلام فرمود: خدا را بنده دوست نمى دارد، مگر آنکه خدا نیز او را دوست بدارد و کسى را خدا دوست نمى دارد، مگر آنکه بهشت را بر او واجب گرداند. سپس به او فرمود: تو از کدام دوستان مایى؟ آن مرد خاموش ماند.
آن گاه سدیر صیرفى، از روات معروف در فقه، از حضرت پرسید: وَکَمْ مُحِبُّوکُمْ یاابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ فَقَالَ: عَلَى ثَلاثِ طَبَقَاتٍ طَبَقَةٌ أَحَبُّونَا فِى الْعَلانِیةِ وَلَمْ یحِبُّونَا فِى السِّرِّ وَطَبَقَةٌ یحِبُّونَا فِى السِّرِّ وَلَمْ یحِبُّونَا فِى الْعَلانِیةِ وَطَبَقَةٌ یحِبُّونَا فِى السِّرِّ وَالْعَلانِیةِ هُمُ النَّمْطُ الأَعْلَى شَرِبُوا مِنَ الْعَذْبِ الْفُرَاتِ وَعَلِمُوا تَأْوِیلَ الْکِتَابِ وَفَصْلَ الْخِطَابِ وَسَبَبَ الاَسْبَابِ فَهُمُ النَّمْطُ الأَعْلَى، الْفَقْرُ وَالْفَاقَةُ وَأَنْوَاعُ الْبَلاءِ أَسْرَعُ إِلَیهِمْ مِنْ رَکْضِ الْخَیلِ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا وَفُتِنُوا فَمِنْ بَینِ مَجْرُوحٍ وَمَذْبُوحٍ مُتَفَرِّقِینَ فِى کُلِّ بِلادٍ قَاصِیةٍ. بِهِمْ یشْفِى اللَّهُ السَّقِیمَ وَیغْنِى الْعَدِیمَ وَبِهِمْ تُنْصَرُونَ وَبِهِمْ تُمْطَرُونَ وَبِهِمْ تُرْزَقُونَ وَهُمُ الأَقَلُّونَ عَدَدا الأَعْظَمُونَ عِنْدَاللَّهِ قَدْرا وَخَطَرا ؛ اى زاده پیامبر، دوستان شما چند دسته و گروه اند؟ فرمود: سه دسته و گروه اند: 1. گروهى که آشکارا ما را دوست دارند؛ اما در نهان دوستمان ندارند؛ 2. گروهى که در نهان ما را دوست دارند و در عیان دوست ندارند؛ 3. و گروهى که در نهان و عیان، ما را دوست دارند، و ایشان گروه برتر و والا مى باشند، و از زمزم زلال و گواراى حقیقت نوشیدند و تفسیر قرآن و فصل الخطاب و سبب اسباب را دانستند. آگاه باشید که ایشان گروه برتر و والایند و فقر و نادارى و بلاهاى گوناگون شتابان تر از تاختن اسب بر سر ایشان بتازد، سختى و تنگ دستى در برشان گیرد و بلرزند و دچار فتنه شوند و زخم دار و سر از بدن جدا شده در سرزمینى دوردست پراکنده شوند. به برکت آنان خدا بیمار را شفا دهد و نادار را توانگر کند و به وسیله ایشان شما پیروز شوید و باران بر شما ببارد و روزى یابید؛ و آنان به شماره کمترین افراد و در منزلت و اهمیت نزد خدا بزرگ ترین مردم اند.
وَالطَّبَقَةُ الثَّانِیةُ النَّمْطُ الأَسْفَلُ أَحَبُّونَا فِى الْعَلانِیةِ وَسَاروُا بِسیرَةِ الْمُلُوکِ فَأَلْسِنَتُهُمْ مَعَنا وسُیوفُهُم عَلَینَا وَالطَّبَقَةُ الثَّالِثَةُ النَّمْطُ الأَوْسَطُ أَحَبُّونَا فى السِرِ وَلَمْ یحبُّونَا فِى الْعَلانیة وَلَعَمْرى لَئِنْ کَانُوا أَحَبوُّنَا فِى السِّرِ دوُنَ الْعَلانِیةِ فَهُمُ الصَّوَّامُونَ بِالنَّهارِ أَلْقَوَّامُونَ بِالْلَّیلِ تَرَى أَثَرَ الرَّهْبانِیةِ فِى وُجُوهِهِم أَهْلُ سِلْمٍ وَاِنْقِیادٍ ؛ و گروه دوم که طراز پایین اند ما را آشکارا دوست دارند و به روش پادشاهان عمل مى کنند. زبانشان با ماست و شمشیرشان برضد ما. گروه سوم که طراز میانه اند، ما را در نهان دوست دارند، ولى آشکارا اظهار دوستى نمى کنند. به جانم قسم، اگر ما را [تنها] در نهان دوست مى داشتند، بى آنکه آشکارا اظهار دوستى کنند، روزه داران در روز و نمازگزاران در شب بودند و اثر پارسایى را در رخسارشان مى دیدى و اهل سازگارى و فرمان بردارى [از ما] بودند.
قَالَ الرَّجُلُ: فَأَنَا مِنْ مُحِبِّیکُمْ فِى السِّرِّ وَالْعَلانِیةِ. قَالَ جَعْفَرٌ علیه السلام: إِنَّ لِمُحِبِّینَا فِى السِّرِّ وَالْعَلانِیةِ عَلامَاتٍ یعْرَفُونَ بِهَا. قَالَ الرَّجُلُ: وَمَا تِلْکَ الْعَلامَاتُ؟ قَالَ: تِلْکَ خِلالٌ أَوَّلُهَا أَنَّهُمْ عَرَفُوا التَّوْحِیدَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ وَأَحْکَمُوا عِلْمَ تَوْحِیدِهِ وَالإِیمَانُ بَعْدَ ذَلِکَ بِمَا هُوَ وَمَا صِفَتُهُ ثُمَّ عَلِمُوا حُدُودَ الإِیمَانِ وَحَقَائِقَهُ وَشُرُوطَهُ وَتَأْوِیلَه ؛ آن مرد عرض کرد: من از دوستداران شما در عیان و نهانم. امام صادق علیه السلام فرمود: دوستان ما در نهان و عیان نشانه هایى دارند که بدان شناخته مى شوند. آن مرد عرض کرد: آن نشانه ها کدام است؟ حضرت فرمود: چند خصلت است؛ نخست آنکه توحید و یکتاپرستى را چنان که باید شناخته اند و دانش یکتاپرستى را نیک آموخته اند و پس از آن به ذات و صفات خدا ایمان دارند. سپس حدود ایمان و حقایق و شروط و تفسیر آن را دانسته اند.
پس از آنکه حضرت، شناخت راستین و حقیقى توحید و استحکام بخشیدن به این معرفت و نیز معرفت به ذات و صفات الهى و ایمان به آنها و همچنین شناخت حدود و حقایق ایمان و شرایط آن و بسنده نکردن به ایمان سطحى و بى محتوا را اولین نشانه دوستان نهان و آشکار خود ذکر کردند، سدیر صیرفى عرض کرد: اى فرزند رسول خدا، ما تاکنون نشنیده بودیم که شما ایمان را این سان توصیف کنید. حضرت در پاسخ فرمود: آرى اى سدیر، پرسنده را نرسد، قبل از آنکه بداند به چه کسى باید ایمان داشت و متعلق ایمان چیست، بپرسد که ایمان چیست. آن گاه سدیر عرض کرد: اى فرزند رسول خدا، اگر صلاح مى دانى، سخنى را که فرمودى تفسیر فرماى. حضرت در پاسخ فرمود: مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یعْرِفُ اللَّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِکٌ وَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یعْرِفُ اللَّهَ بِالاسْمِ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَقَرَّ بِالطَّعْنِ لأَنَّ الاسْمَ مُحْدَثٌ وَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یعْبُدُ الاسْمَ وَالْمَعْنَى فَقَدْ جَعَلَ مَعَ اللَّهِ شَرِیکا وَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یعْبُدُ الْمَعْنَى بِالصِّفَةِ لا بِالإِدْرَاکِ فَقَدْ أَحَالَ عَلَى غَائِبٍ وَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یعْبُدُ الصِّفَةَ وَالْمَوْصُوفَ فَقَدْ أَبْطَلَ التَّوْحِیدَ لِأَنَّ الصِّفَةَ غَیرُ الْمَوْصُوفِ وَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یضِیفُ الْمَوْصُوفَ إِلَى الصِّفَةِ فَقَدْ صَغَّرَ بالْکَبِیرَ وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه (انعام: 91) ؛ هرکه پندارد خدا را به انگاشتن دل ها و توهماتش مى شناسد، مشرک است (چون او درواقع انگاشته و اوهام خود از خدا را خدا تلقى مى کند و آن را مى پرستد و این نوعى شرک است). هرکه پندارد خدا را به نام بى معنا مى پرستد، درواقع به بطلان پندار خود اقرار کرده؛ زیرا نام، حادث و نوپدید است. هرکه پندارد که نام و معنا را باهم مى پرستد، به راستى با خدا شریکى قرار داده است (چون اسم، مخلوق و ساخته انسان است و پرستش آن، شرک است. عبادت حقیقى آن است که مسما و معنا را از وراى اسم، شناخت و عبادت کرد). هرکه معنا را بدون دریافت و ادراک، بلکه به توصیف مى پرستد، درحقیقت حواله به غایب داده است. هرکه پندارد صفت و موصوف را باهم مى پرستد، یکتایى و توحید را باطل دانسته است، چون صفت غیر از موصوف است. هرکه پندارد موصوف را به صفت مى افزاید، همانا بزرگ را کوچک کرده (و بى نهایت را در محدود گنجانده) و هیچ یک خدا را چنان که سزاوار اوست نشناختند و ارج ننهادند.
قِیلَ لَهُ: فَکَیفَ سَبِیلُ التَّوْحِیدِ؟ قَالَ علیه السلام: بَابُ الْبَحْثِ مُمْکِنٌ وَطَلَبُ الْمَخْرَجِ مَوْجُودٌ. إِنَّ مَعْرِفَةَ عَینِ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ وَمَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلَ عَینِهِ. قِیلَ: وَکَیفَ نَعْرِفُ عَینَ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ؟ قَالَ علیه السلام: تَعْرِفُهُ وَتَعْلَمُ عِلْمَهُ وَتَعْرِفُ نَفْسَکَ بِهِ وَلا تَعْرِفُ نَفْسَکَ بِنَفْسِکَ مِنْ نَفْسِکَ وَتَعْلَمُ أَنَّ مَا فِیهِ لَهُ وَبِهِ کَمَا قَالُوا لِیوسُفَ: إِنَّکَ لأنْتَ یوسُفُ، قالَ أَنَا یوسُفُ وَهَذَا أَخِى (یوسف: 90). فَعَرَفُوهُ بِهِ وَلَمْ یعْرِفُوهُ بِغَیرِهِ وَلا أَثْبَتُوهُ مِنْ أَنْفُسِهِمْ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ. أَمَا تَرَى اللَّهَ یقُولُ: ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها (نمل: 60)؟ یقُولُ لَیسَ لَکُمْ أَنْ تَنْصِبُوا إِمَاما مِنْ قِبَلِ أَنْفُسِکُمْ تُسَمُّونَهُ مُحِقّا بِهَوَى أَنْفُسِکُمْ وَإِرَادَتِکُمْ (ابن شعبه حرانى، 1376ق، ص 325ـ329)؛ عرض شد: پس راه توحید و یکتاپرستى چیست؟ امام علیه السلام فرمود: کاوشگرى و تحقیق ممکن و ره جویى و امکان نیل به آن معرفت فراهم است. به راستى شناخت خود حاضر، پیش از صفتش و شناخت صفت غایب، پیش از خود او صورت گیرد. گفته شد: چگونه خود حاضر را پیش از صفتش بشناسیم؟ فرمود: او را مى شناسى و علمش را مى دانى و خودت را نیز به وسیله او مى شناسى و خود را به وسیله خود و از پیش خود نمى شناسى (همان، حاشیه علّامه طباطبائى، ص 327)، و مى دانى که به راستى هرچه در اوست از آنِ او و مختص به اوست، چنان که (برادران یوسف) به یوسف گفتند: آیا تو خود یوسفى؟ گفت: آرى، من یوسفم و این برادر من است . پس یوسف را به خود او شناختند و به وسیله دیگرى او را نشناختند و از پیش خود و به پندار دل ایجادش نکردند. نبینى که خدا مى فرماید: شما را نرسد که از پیش خود درختان آن [باغ هاى بهشت] را برویانید . مى فرماید: شما حق ندارید از پیش خود امامى بگمارید و او را به هواى نفس و اراده دلخواه خود برحق بخوانید.
بازشناسى معرفت شهودى خدا از معرفت غایبانه او
چنان که ملاحظه شد، حدیث مزبور مضامینى بلند و بسیار دقیق دارد و بخصوص فهم ذیل آن حدیث، بسیار دشوار است و نیازمند تحقیق جامعى است. در فرازى از آن حدیث از امام صادق علیه السلام از راه یکتاپرستى پرسش شد و امام در پاسخ فرمودند: اِنَّ مَعْرِفَةَ عَینِ الشّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ وَمَعْرِفَةَ صِفَةِ الغَائِبِ قَبْلَ عَینِهِ ؛ به راستى شناخت خود حاضر پیش از صفتش و شناخت صفت غایب پیش از خود او صورت مى گیرد.
چون وقتى عین خارجى کسى، نزد ما حاضر است و او را مشاهده مى کنیم، نزد ما شناخته شده است و او را از دیگر چیزها تمیز مى دهیم. دراین صورت، ما او را نزد خود مى یابیم و مشاهده مى کنیم، نیازى نداریم که از طریق اوصافش او را بشناسیم. آن گاه پس از آنکه با مشاهده عین خارجى چیزى، او را متمایز از غیر آن یافتیم و تشخیص و تمیز او راه یافتیم و بدین منظور، نیازى به واسطه قرار دادن اوصاف نداشتیم، سراغ اوصاف آن مى رویم و پس از آنکه صفاتش را شناختیم، دانش خود را به احوال آن کامل کرده ایم. پس شناخت ما به عین خارجى و حاضر، به وسیله مشاهده و درک حضورى او حاصل مى شود. بدین وسیله ما آن را تشخیص و تمیز مى دهیم و پس از مشاهده آن، با ذکر صفاتش آن را براى دیگرى که آن را ندیده معرفى مى کنیم.
اما اگر کسى از نظر ما غایب باشد، ما او را به وسیله صفاتش مى شناسیم و از این طریق، تنها به شناختى مفهومى و شناخت امورى کلى درباره آن شخص دست مى یابیم، و این شناخت موجب تمیز و تشخیص کامل آن شخص از دیگرى نمى شود. از اینجا آشکار مى شود که یکتاشناسى خداى سبحان، چنان که بایدوشاید، آن است که نخست عین و خود او شناخته شود، سپس براى تکمیل ایمان به او، صفاتش شناخته شود؛ نه آنکه خدا به توسط صفات و افعالش شناخته شود تا حق یکتاشناسى او چنان که باید، ادا نگردد. خداوند متعال از هرچیز، بى نیاز است و همه چیز، قائم به اوست، صفاتش نیز قائم به اوست و همه چیز ازقبیل زندگى، دانش، قدرت، آفرینش، روزى سازى، تقدیر، هدایت و توفیق، همه از برکات صفات اوست؛ پس همه، قائم به او و مملوک او و ازهرجهت نیازمند به اویند. پس راه حقیقى شناخت، این است که نخست خود او شناخته شود و سپس صفاتش و آن گاه از شناخت صفات به خصوصیات آفریدگانش راه یافته شود؛ نه برعکس. اگر ما خدا را به وسیله اى غیر از خودش بشناسیم، او را به حقیقت نشناخته ایم. اگر چیزى از آفرینش او را نه به وسیله شناخت خودش، بلکه ازطریق دیگر بشناسیم، این شناختى که براى ما حاصل شده، جدا از خداى تعالى، و ناپیوسته به اوست و این دیگرى، هرچه باشد، در ارزیابى وجود و هستى، نیازمند به واجب الوجود است. پس واجب است که پیش از هرچیز خداوند سبحان شناخته شود و سپس هر آن چیزى که نیازمند به اوست شناخته شود، تا معرفت و شناختى شایسته و بایسته حاصل آید (همان، ص 327).
عظمت معرفت شهودى خدا و امکان دستیابى بدان
امام صادق علیه السلام فرمودند که دوستان واقعى ما معرفتشان به خداوند ازطریق شهود و علم حضورى حاصل مى شود، نه آنکه ازطریق صفات، خداوند را بشناسند تا معرفتشان غایبانه و منحصر به شناخت ازطریق مفاهیم باشد. وقتى آنان با خداوند سخن مى گویند، با همه وجود، خداوند را درک مى کنند؛ گویا او را مى بینند. از این سخن استفاده مى شود که افزون بر شناخت غایبانه که با توجه به مفاهیم صفات حاصل مى آید، مى توان به معرفت شهودى خداوند و درک حقیقت او نیز نایل شد. بى تردید این شناخت، متفاوت با شناختى است که به وسیله مفاهیم کلى حاصل مى شود، و برتر از آن است. این شناخت با توفیق الهى و در پرتو نورى که خداوند به قلب انسان مى تاباند، به وجود مى آید. این شناخت، ادراک حضورى خداست. البته نه ادراک با چشم و دیگر اندام حسى؛ زیرا خداوند جسم نیست که بتوان او را با حواس ظاهرى درک کرد؛ بلکه ادراکى است باطنى که با دل و قلب مصفاشده به نور الهى، حاصل مى آید. در پى این شناخت و ادراک، انسان احساس مى کند که خداوند نزد اوست و با او سخن مى گوید. البته انسان از توصیف و بیان این ادراک و شهود حضورى خداوند عاجز است و نمى تواند با الفاظ و تعابیر، آن را بیان کند. این شناخت توحیدى، همان شناخت کامل یکتاپرستى است که پیشوایان معصوم علیهم السلامانتظار دارند پیروان واقعى شان بدان دست یابند. ایشان انتظار دارند که شناخت پیروان به شناخت غایبانه و شناخت خدا ازطریق دسته اى مفاهیم کلى منجر نشود؛ زیرا وقتى شناخت انسان، غایبانه و ازطریق مفاهیم کلى باشد ـ براى نمونه انسان خداوند را به منزله کسى بشناسد که عالم را آفریده است ـ نمى تواند ارتباط عینى و مؤثر با خداوند برقرار کند. گرچه برخى به دلیل بساطت فهم و درک، و ناقص بودن عقلشان از درک حقیقى و شهودى خداوند عاجزند و چه بسا در شناخت حصولى و مفهومى خداوند نیز نتوانند خداوند را از آمیزه هاى مادى مبرا سازند؛ ازاین رو، ممکن است خداوند را به منزله نورى بشناسند که بر فراز آسمان ها و عرش پرتوافکنى دارد. راه دستیابى به معرفت شهودى خداوند به روى انسان گشوده است، و او مى تواند با همت و تلاش و توسعه فهم و درک عقلانى خویش و کمال بخشیدن بدان به معرفتى ناب دست یابد و در شمار کسانى قرار گیرد که دوستان نهان و آشکار اهل بیت علیهم السلام هستند و شناختشان از توحید و یکتاپرستى کامل است. آنان سپس مى توانند این معرفت ناب را دستاویز ایمان خود قرار دهند و درصدد شناخت حدود و حقایق ایمان برآیند. این همان معرفت شهودى اى است که در جلسه پیشین بدان اشاره کردیم و در آیه ذر و روایات همسو با آن آیه، تبیین شده است. در پرتو این معرفت شهودى، انسان خدا را توسط خود خدا، یعنى با شهود مى شناسد و دیگر امور را نیز به واسطه خدا خواهد شناخت؛ یعنى حضور خدا و نفوذ امر او را در جاى جاى عالم و در همه پدیده ها درک مى کند. این همان معرفتى است که امام سجاد علیه السلام در ترسیم آن مى فرمایند: إِلَهِى بِکَ عَرَفْتُکَ وَبِکَ اهْتَدَیتُ إِلَى أَمْرِکَ وَلَوْ لا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْت (سیدبن طاووس، 1411ق، ص 144)؛ خدایا، من به وسیله خودت تو را شناختم و به راهنمایى تو به فرمان و خواست تو راه یافتم و اگر یارى تو نبود نمى دانستم که تو کیستى.
روشن شد آنچه درباره معرفت و شناخت خدا به وسیله براهین عقلى در کتاب هاى فلسفى و کلامى آمده، فراتر از سلسله مفاهیمى درباره صفات خدا نیست، و شناخت حقیقى خداوند با این مفاهیم حاصل نمى شود، بلکه با شهود و درک حضورى خداوند به دست مى آید و در پى این شناخت و ادراک، انسان ارتباط واقعى و آگاهانه با خداوند برقرار مى کند. این معرفت ناب، ویژه اولیاى خدا و دوستان آشکار و نهان اهل بیت علیهم السلام است و در پرتو این معرفت، آنان به مقام عالى و والایى دست یافته اند و مایه نزول برکت و رحمت بر دیگران شده اند. تا آنجاکه به یمن وجود ایشان، دیگران آمرزیده مى شوند و دعاها به اجابت مى رسد. راه رسیدن به این معرفت، اطاعت از خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله و تسلیم در برابر خواست خدا و ترجیح آن بر خواسته هاى دل است.
منابع
ابن شعبه حرانى، حسن بن على، 1376ق، تحف العقول، تهران، دارالکتب الاسلامیة.
سیدبن طاووس، 1411ق، منهج الدعوات و منهج العبادات، قم، دارالذخایر.
مجلسى، محمدباقر، بى تا، بحارالانوار، تهران، المکتبة الاسلامیة.