معرفت، سال بیست و سوم، شماره پنجم، پیاپی 200، مرداد 1393، صفحات 5-

    جلوه ‏ها و آثار ذکر خدا

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    آیت الله محمدتقی مصباح یزدی / *استاد - ریاست محترم مؤسسه / marifat@qabas.net
    چکیده: 
    این متن شرحى است بر دعاى امام سجاد علیه‏السلام پیرامون آثار ذکر خدا. قلب و روح انسان مرکز عواطف و احساسات است، از جمله این احساسات، محبت است. آنچه با طبع انسان سازگار هست، معمولاً انسان به آنها وابستگى و دلبستگى دارد. این محبت داراى سلسله‏مراتب طولى است. عالى‏ترین مرتبه آن «وله» و «هیام» است. «وله» حیرت از شدت محبت است و «هیام» مرتبه‏اى است که فرد از شدت عشق و محبت دیوانه و سرگشته کوى معشوق مى‏گردد و همه توجهات او معطوف معشوق و همه هستى خود را فراموش مى‏کند. مظهر تام عشق به خدا، حضرت ابراهیم علیه‏السلام است. مرتبه نازل‏تر چنین حالتى در ارتباط با دعا، خدا و ائمّه اطهار علیهم‏السلام محقق مى‏شود. برخى چنان عشقى به امام حسین علیه‏السلام و امیرمؤمنان على علیه‏السلام دارند که حاضرند همه هستى خود را تقدیم ایشان کنند.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    سال بیست و سوم ـ شماره 200 (ویژه علوم سیاسى)

    آیت‏ اللّه علّامه محمدتقى مصباح :

    این مقاله قلمى‏ شده درس اخلاق علّامه مصباح براى طلاب علوم دینى در دفتر مقام معظم رهبرى در قم مى‏ باشد.

    چکیده
    این متن شرحى است بر دعاى امام سجاد علیه‏السلام پیرامون آثار ذکر خدا. قلب و روح انسان مرکز عواطف و احساسات است، از جمله این احساسات، محبت است. آنچه با طبع انسان سازگار هست، معمولاً انسان به آنها وابستگى و دلبستگى دارد. این محبت داراى سلسله‏مراتب طولى است. عالى‏ترین مرتبه آن «وله» و «هیام» است. «وله» حیرت از شدت محبت است و «هیام» مرتبه‏اى است که فرد از شدت عشق و محبت دیوانه و سرگشته کوى معشوق مى‏گردد و همه توجهات او معطوف معشوق و همه هستى خود را فراموش مى‏کند. مظهر تام عشق به خدا، حضرت ابراهیم علیه‏السلام است. مرتبه نازل‏تر چنین حالتى در ارتباط با دعا، خدا و ائمّه اطهار علیهم‏السلام محقق مى‏شود. برخى چنان عشقى به امام حسین علیه‏السلام و امیرمؤمنان على علیه‏السلام دارند که حاضرند همه هستى خود را تقدیم ایشان کنند.

    کلیدواژه‏ها: عشق، محبت، وله، هیام، آرامش، ذکر خدا.

    إِلَهِى بِکَ هَامَتِ الْقُلُوبُ الْوَالِهَةُ وَعَلَى مَعْرِفَتِکَ جُمِعَتِ الْعُقُولُ الْمُتَبَاینَةُ فَلَا تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ إِلَّا بِذِکْرَاکَ وَلَا تَسْکُنُ النُّفُوسُ إِلَّا عِنْدَ رُؤْیاکَ؛ أَنْتَ الْمُسَبَّحُ فِى کُلِّ مَکَانٍ وَالْمَعْبُودُ فِى کُلِّ زَمَانٍ وَالْمَوْجُودُ فِى کُلِّ أَوَانٍ وَالْمَدْعُوُّ بِکُلِّ لِسَانٍ وَالْمُعَظَّمُ فِى کُلِّ جَنَان؛ خدایا، دل هاى واله و حیران، به عشق و محبت تو وابسته اند، و عقل هاى مختلف بر معرفت تو جمع شده اند. دل ها جز با یاد تو آرام نمى شوند و نفوس جز با دیدار تو سکونت نمى یابند. تویى که در هرجا و مکانى ستایشت مى کنند و در هر زمان مى پرستندت و در هر برهه و زمانى وجود دارى و یافت مى شوى، و با هر زبانى تو را مى خوانند و در هر دلى با عظمت یاد مى شوى.

    در جمله اول این فراز، نقطه اوج عواطف انسان در مهرورزى با خدا به نمایش درآمده و جمله دوم بیانگر آن است که هیچ عقلى از معرفت و شناخت خدا بى بهره نیست و خداوند متعالى عقل ها را چنان آفریده است که بتوانند او را بشناسند. ازاین رو، هر عقلى دست کم از پایین ترین مرتبه معرفت خداوند بهره مند است. در این فراز، دو مفهوم متفاوت را مى بینیم که یکى با واژگانى چون هیام و وله به عواطف و احساسات مربوط مى شود و دیگرى شامل واژگان نفس، قلب و عقل، حاکى از هویت و حقیقت انسان و مرکز عواطف، ادراکات و احساسات و منبع شناخت اوست.

    بررسى حقیقت نفس و قلب و عقل

    حقیقت و هویت انسان، نفس و روح اوست که حقیقتى ثابت و پایدار است و به رغم تغییرات و دگرگونى هاى متوالى که در بدن انسان پدید مى آید، باقى و ثابت است. این همان حقیقتى است که ما با واژه من بدان اشاره مى کنیم، و بدن ابزار آن به حساب مى آید. از این نظر، حتى اگر ما در شرایطى قرار بگیریم که هیچ گونه توجهى به بدن و اعضا و اندام آن نداشته باشیم، وجود خویش یعنى نفس و روح خود را درک مى کنیم. ابن سینا درباره درک نفس فارغ از همه تعلقات، و به تعبیر دیگر، درک خویشتن در فضاى خلأ مطلق، مى گوید: شما خود را در یک حالت و خلقت اولیه فرض کنید؛ درحالتى که هیچ گونه ناراحتى بر شما عارض نیست. به بیان دیگر، خود را در یک فضاى مطلق تصور کنید؛ درحالى که از سرما و گرما عارى باشید. نه ناراحتى داشته باشید و نه خوشى؛ نه لذت داشته باشید و نه الم؛ حتى خود را در حالى فرض کنید که هیچ گونه تعلیمى از پدر و مادر خود نیز دریافت نکرده اید. در یک چنین حالتى که فقط به ذات خود توجه دارید، نه به هیچ چیز دیگر، حتى به اعضا و اجزاى خود نیز توجه ندارید، فقط من و نفس خود را درک مى کنید. در این حالت نفس از همه قواى خود غافل است و فقط به خود توجه دارد و به اینکه من هستم (ابن سینا، 1413ق، ج 2، نمط سوم، ص 343ـ344).

    پس بدن و اندام آن هویت و حقیقت انسان را تشکیل نمى دهد. آن گاه که ما از خویشتن و من سخن مى گوییم، به بدن خود اشاره نداریم؛ چون این بدن همواره در حال تغییر و تبدیل است و به رغم این تغییرات، آنچه هویت و خویشتن ما به حساب مى آید باقى است و هیچ تغییر و تبدیلى در آن پدید نمى آید. حقیقت ما همان نفس و روحى است که منبع شعور، آگاهى، احساسات و ادراکات ماست و بدن و عناصر مادى وجود ما، فاقد شعور و احساسات و ادراکات است و تنها ابزارى است که در اختیار روح و نفس ما قرار گرفته است تا بتوانیم به کمک آن اراده و تصمیمات خود را اجرا کنیم.

    پس آنچه با لفظ من بدان اشاره مى کنیم، بدن نیست، بلکه نفس و روح است که هویت انسان را تشکیل مى دهد، و بدن ابزار آن به حساب مى آید. البته در جاى خود و در مباحث روان شناسى آمده است که آیا ما در کنار روح بعد غیرمادى دیگرى نیز به نام روان داریم یا آنکه این هر دو یکى هستند. وقتى مى گوییم من تصمیم مى گیرم، من مى اندیشدم، من محبت دارم، من خشم و کین دارم، من مى ترسم، درواقع من همان روح ماست که ما آن افعال و صفات و سایر خصلت ها را بدان نسبت مى دهیم. در قرآن نیز هم واژه نفس و هم روح در کنار قلب و عقل و سایر واژگان مشابه به کار رفته است. اهل لغت و تفسیر موارد کاربرد و ویژگى هایى را که به لحاظ آنها هریک از آن واژگان استعمال مى شوند، بررسى کرده اند.

    روشن است که منظور از نفس در این بحث و در مناجات امام سجاد علیه السلام ماهیت فلسفى آن است، و اصطلاحاتى نظیر نفس اماره و نفس مطمئنه که ماهیت اخلاقى دارند و در مباحث اخلاق مطرح مى شوند، به حسب برخى از ویژگى هاى اخلاقى نفس و روح اطلاق مى گردند. همچنین منظور از قلب، عضو صنوبرى شکل درون سینه نیست، بلکه قلب در ادبیات قرآن و احادیث و در عرف عام، حیثیتى از نفس و روح است که گرایش هایى چون دوست داشتن، میل و اراده، نفرت، دشمنى و احساسات بدان نسبت داده مى شود و در زبان عربى و در قرآن، علاوه بر قلب، واژه فؤاد نیز براى این حیثیت از نفس به کار مى رود. با توجه به ترادف و اشتراک معنایى واژه قلب و فؤاد، رؤیت هم به قلب نسبت داده مى شود و هم به فؤاد؛ قرآن درباره رؤیت فؤاد مى فرماید: مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى (نجم: 11)؛ دل آنچه را دید دروغ نپنداشت. در کاربرد دیگر فؤاد در قرآن، خداوند پس از آنکه به مادر حضرت موسى علیه السلام فرمان مى دهد که او را در دریا بیفکند تا از خطر دشمنان رهایى یابد، از او مى خواهد که نگران فرزندش نباشد و وعده مى دهد که فرزندش را به او برگرداند و او را از پیامبران خود قرار دهد؛ آن گاه مى فرماید: وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغا إِنْ کَادَتْ لَتُبْدِى بِهِ لَوْلا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (قصص: 10)؛ و مادر موسى را دل [از ترس و اندوه] تهى گشت و هرآینه نزدیک بود که آن [راز ]را فاش سازد، اگر نه آن بود که دل او را [بر صبر و ثبات] استوار کردیم تا از باوردارندگان [وعده ما ]باشد.

    گاهى به حسب شأن ادراکى نفس، واژه عقل به کار مى رود و ادراکات نفس به عقل، که شأنى از نفس به حساب مى آید، نسبت داده مى شود. البته قرآن تعقل و ادراک را به قلب نیز نسبت داده است. مانند آیه لَهُمْ قُلُوبٌ یعْقِلُونَ بِهَا... (حج: 46) در جاى خود باید بررسى شود که آیا عقل و قلب قواى نفس به حساب مى آیند یا شئون آن. چنان که بین حکما معروف است که عقل قوه خاصى نیست، بلکه عقل کار نفس است. همچنین قلب را نمى توان قوه خاصى به حساب آورد؛ چون کارهاى گوناگونى بدان نسبت داده شده است که از جهت ماهیت با هم متفاوت اند. یک دسته از آنها انفعال است و دسته دیگر فعل. به عبارت دیگر، قلب همان نفس انسان است؛ از آن نظر که ادراکات، احساسات و عواطف دارد. حتى قرآن انتخاب و اختیار را نیز به قلب نسبت داده است: لا یؤَاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِى أَیمَانِکُمْ وَلَکِنْ یؤَاخِذُکُمْ بِمَا کَسَبَتْ قُلُوبُکُمْ (بقره: 225)؛ خدا شما را به سوگندهاى سر زبانى مؤاخذه نمى کند؛ ولى بدانچه دل هاتان برمى گزیند، مؤاخذه مى کند.

    جلوه هاى عشق و محبت به خدا و اولیاى او

    چنان که گفتیم، قلب و روح انسان مرکز عواطف و احساسات است. البته حیوانات نیز کم وبیش از عواطف و احساسات برخوردارند، اما احساسات انسان شدیدتر است و تنوع بیشترى دارد. ازجمله انسان محبت دارد؛ یعنى آنچه را که با طبعش سازگار است، دوست مى دارد و به آنها دل بستگى دارد. پس وقتى کسى مى گوید که فلان نوشیدنى یا خوردنى و یا دانش را دوست دارد و از آن لذت مى برد، یعنى آن امور با طبع او ملایم و سازگارند و چون کششى در نفس خود به سوى آنها مشاهده مى کند، آنها را جذب مى کند. البته محبت سلسله مراتب طولى دارد و وله و هیام عالى ترین مراتب آن به شمار مى آیند. وله به معناى حیرت حاصل از شدت محبت است و هیام به مرتبه اى از محبت اطلاق مى شود که شدت عشق و محبت، عاشق را دیوانه و سرگشته کوى معشوق کرده است. در این مرحله، همه توجهات عاشق معطوف به معشوق مى شود و خود را فراموش مى کند و همه هستى خود را در کف معشوق مى یابد.

    در ادبیات مذهبى ما، به ویژه در مناجات ها، عالى ترین مراتب محبت نظیر هیام و عشق در ارتباط با خداوند به کار رفته است و پس از آن در ارتباط با اولیاى خدا به کار مى رود. به ویژه در فرهنگ شیعه حب اهل بیت علیهم السلام و عشق به آنها فراوان مطرح است؛ تا جایى که برخى از روى علاقه و عشق به اهل بیت علیهم السلام حاضرند هستى شان را فدا کنند.

    حضرت ابراهیم علیه السلام ازجمله مظاهر تام و کامل عشق به خداوند بود. وقتى خداوند او را خلیل و دوست خود قرار داد، برخى از فرشتگان به یکدیگر گفتند: خداوند کسى را که از نطفه پدید آمده است؛ خلیل و دوست خود قرار داد و به او ثروت عظیم بخشید. خداوند به فرشتگان وحى کرد که وارسته ترین فرشته را از میان خود برگزینند. آنان جبرئیل و میکائیل را برگزیدند و خداوند آن دو را به صورت انسان به زمین فرستاد. آن روز حضرت ابراهیم همه گوسفندان خود را جمع کرده بود؛ چه آنکه، حضرت ابراهیم چهار هزار چوپان داشت و چهار هزار سگ گله که در گردن هریک از آنان قلاده اى زرین آویخته بود؛ گوسفندان آن حضرت به چهل هزار مى رسید و شتران و گاوان فراوانى داشت. آن دو فرشته در دو سوى گله هاى حضرت ابراهیم ایستادند و یکى از آن دو، با صدایى زیبا و بلند گفت: سبوح قدوس؛ دیگرى گفت: رب الملائکة والروح. حضرت ابراهیم با شنیدن نام معشوق خود چنان به وجد آمد که مدهوش شد و وقتى به خود آمد فرمود: اگر آنچه را گفتید بازگویید، نیمى از مالم را به شما مى بخشم. این قضیه یک بار دیگر تکرار شد و سرانجام در مرتبه سوم گفت: اگر دوباره آن را بازگویید، مال و فرزندان و جسمم از آن شما باشد. اینجا بود که فرشتگان به حکمت انتخاب خداوند پى بردند (فیض کاشانى، 1419ق، ج 2، ص 325ـ326).

    مرتبه نازل تر چنین حالتى در ارتباط با اولیاى خدا تحقق مى یابد و بر این اساس، برخى چنان به اهل بیت علیهم السلام و ازجمله به امام حسین علیه السلام عشق مى ورزند که وقتى نام آن حضرت را مى شنوند، مانند کسى که هدیه اى بزرگ و بى مانندى به او داده اند، چنان خوشحال مى شوند که در پوست خود نمى گنجند. این ویژگى روح انسان است که وقتى دل به کسى سپرد، حاضر است هستى خود را تقدیم او کند و از شنیدن نام معشوقش سرمست مى شود؛ چه رسد به اینکه خودش او را ببیند و با او انس گیرد. در ادبیات دینى ما، به ویژه در دعاها و مناجات ها اشارات فراوانى به وجود چنین حالاتى در اهل بیت علیهم السلام هنگام ارتباط با خداوند یافت مى شود. ازجمله امیر مؤمنان علیه السلام، چنان عاشق خداوند بود که ظبرخى شب ها در راز و نیاز و مناجات خود با خداوند چندین بار غش مى کرد. شاید برخى تصور کنند که آن حالات فقط از خوف خدا بوده است؛ درصورتى که همه آن حالات از خوف خدا نبوده است و شدت عشق به خداوند، و شوق به لقا و انس با او نیز چنین حالاتى را در پى دارد. اما بسیارى از مردم که نمى دانند و نمى فهمند که مى توان عاشق خداى نادیده شد و از فرط عشق به او سر از پا نشناخت و بى تاب و مدهوش گردید، بى تابى و غش کردن از خوف خدا را باور دارند؛ اما باور ندارند که کسى ازروى عشق و محبت به خدا از خود بى خود و مدهوش شود.

    آرامش و تسکین روح با ذکر خدا و تحلیل فلسفى و روان شناختى

    در مقابل حالت دلدادگى و عشق و محبت، روح انسان گاهى دچار اضطراب و نگرانى هایى نیز مى شود که براى انسان رنج آور است و به رغم اینکه انسان چنین حالتى را نمى پسندد و میل ندارد که بدان مبتلا شود، گریزى از آن نیست؛ تاجایى که به سبب فراگیرى حالت اضطراب و منفک نبودن زندگى انسان از این حالت، برخى فلاسفه غربى و به ویژه اگزیستانسیالیست ها، در مقابل فلاسفه یونان و فلاسفه مسلمانان که انسان را حیوان ناطق مى دانند، انسان را حیوان مضطرب معرفى مى کنند و معتقدند که اضطراب فصل حقیقى انسان است، نه نطق. از دیدگاه قرآن و آموزه هاى دینى ما، تنها دارویى که مى تواند اضطراب انسان را درمان کند و دلهره و نگرانى او را برطرف کند و به او آرامش بخشد، یاد خداست: الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (رعد: 28)؛ آنان که ایمان آورند و دل هاشان به یاد خدا آرام یابد. آگاه باشید که دل ها تنها با یاد خدا آرام مى یابد.

    در مقابل حالت اضطراب، حالت اطمینان و آرامش قرار دارد که از مقوله شناخت نیست و از حالات احساسى به شمار مى آید. در مباحث روان شناختى، حصول آرامش را آرمان روان شناسان معرفى کرده اند. با توجه به آنکه امروزه اضطراب و ناآرامى بزرگ ترین درد بشر شناخته شده است، داروهاى آرامش بخش جزو پرمصرف ترین و گران ترین داروها هستند و به ویژه در غرب بیشترین کلینیک ها براى معالجه اضطراب ها و نگرانى هاست؛ اما چون آنان به داروى اصلى و عامل اساسى رفع اضطراب پى نبرده اند، داروهاى آرامش بخشى که ساخته اند تخدیرکننده است و کارشان تضعیف فهم و درک و احساس انسان است. درنتیجه، به بیمار احساس بى خیالى دست مى دهد. آنچه براى انسان لذت بخش و مطلوب است، داشتن فهم و درک قوى تخدیرنشده همراه با آرامش است و تنها راه تحصیل آن عمل به نسخه قرآن است که یاد خدا را برطرف کننده اضطراب و نگرانى، و عامل آرامش بخش معرفى مى کند.

    تحصیل آرامش با ذکر خدا نیازمند تحلیل فلسفى و روان شناختى است و یکى از تحلیل هایى که دراین باره مى توان بیان کرد این است که روح ما همواره فعال و در حال حرکت است و نمى تواند آرامش داشته باشد و پیش رونده و تحول خواه است. روح هم خانواده ریح به معناى باد است و شاید این اشتراک به دلیل خصلت حرکت است که در هر دو وجود دارد. وقتى مى گویند روح ذاتا متحرک و پویا و بى قرار است، یعنى روح انسان ذاتا طالب کمال است و تا به نقطه اوج تکامل خویش نرسد، از حرکت نمى ایستد. انسان طالب کمال بى نهایت است و تجربه ثابت کرده است که هیچ چیز محدودى نمى تواند انسان را قانع کند. اگر او به دنبال ثروت و قدرت باشد، حتى اگر کره زمین در اختیار او قرار گیرد قانع نمى شود و در پى آن است که راهى به سایر کرات آسمانى پیدا کند و آنها را به تصرف خود درآورد.

    بزرگان و علما وجود این میل کمال جویى و در جست وجوى کمال مطلق بودن را دلیلى براى توحید و فطرت خداجوى انسان دانسته اند. بدین معنا که دست قدرت الهى، فطرت کمال جویى را در انسان قرار داده و این میل، انگیزه تلاش، پیشرفت و تکامل را در انسان پدید آورده است؛ اما مقصد تکامل انسان در عالم ممکنات نیست. ازاین رو، انسان هر چقدر هم به امکانات و ثروت محدود دنیا دست یابد، باز سیر نمى شود و اگر همه مرزهاى عالم ممکنات را درنوردد، عطش کمال جویى و تعالى خواهى او فرونمى نشیند. نقطه نهایى تعالى و تکامل انسان قرب الهى است و با رسیدن به آن انسان به کمال مطلوب خود دست مى یابد و به آرامش ابدى و پایدار مى رسد.

    امام سجاد علیه السلام مى فرمایند: لاتَسْکُنُ النُّفوُسُ إِلاَّ عِنْدَ رُؤْیاکَ؛ نفوس جز با دیدار تو آرامش و سکونت نمى یابند. یعنى هدف غایى انسان رؤیت خدا و لقاءاللّه و رسیدن به مرحله اى است که هیچ حجاب و حائلى بین انسان و خدا نباشد. این همان مقصدى است که انسان براى نیل بدان آفریده شده است، و وقتى به این مقصد رسید، قرار مى گیرد و آرامش مى یابد. البته چون انسان ها ظرفیت هاى وجودى متفاوتى دارند، مراتب بهره مندى آنها از قرب و لقاى الهى متفاوت است و همه در این زمینه مشترک اند که با رسیدن به لقاى الهى و کمال متناسب با ظرف وجودى شان به هدف و مقصد ابدى خویش دست یافته اند.

    منابع

    ابن سینا، حسین بن عبداللّه، 1413ق، الاشارات و التنبیهات، بیروت، دارالنعمان.

    فیض کاشانى، ملّامحسن، 1419ق، تفسیر صافى، تهران، دارالکتب الاسلامیه.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی.(1393) جلوه ‏ها و آثار ذکر خدا. فصلنامه معرفت، 23(5)، 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    آیت الله محمدتقی مصباح یزدی."جلوه ‏ها و آثار ذکر خدا". فصلنامه معرفت، 23، 5، 1393، 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی.(1393) 'جلوه ‏ها و آثار ذکر خدا'، فصلنامه معرفت، 23(5), pp. 5-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی. جلوه ‏ها و آثار ذکر خدا. معرفت، 23, 1393؛ 23(5): 5-