معرفت، سال بیست و سوم، شماره هفتم، پیاپی 202، مهر 1393، صفحات 65-

    سنت‏هاى تربیت‏ ساز در المیزان

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    چکیده: 
    در «المیزان» مفاهیم متعددى وجود دارد که مى‏توانند نزدیک با مبانى، اصول، اهداف، روش‏ها و مراحل تعلیم و تربیت باشند. این مقاله به دنبال استنباط مفاهیمى از تفسیر المیزان است که با مبانى تعلیم و تربیت در ارتباط است؛ به ‏ویژه آن دسته از مبانى که به‏عنوان مبانى هستى‏شناختى تربیت و به‏ طور خاص، «سنت ‏هاى تربیت‏ساز» شناخته مى‏شوند. به‏ طورکلى، سنت‏هاى الهى را مى‏توان به دو قسم منقسم کرد: سنت‏هاى اخروى و سنت‏هاى دنیوى؛ دسته اول، سنت‏هایى هستند که به زندگانى آن‏جهانى و مسئله پاداش و کیفر اخروى مربوط است و دسته دوم، به رفتارهاى اجتماعى انسان و نتایج این‏جهانى آن مى ‏پردازد. منظور از سنت‏هاى تربیت‏ساز در اینجا، دسته دوم از این سنت‏ها، یعنى سنت‏هایى است که به رفتارهاى اجتماعى انسان و نتایج این‏جهانى آن مربوط مى‏شود. از مهم‏ترین سنت‏هاى تربیت‏ساز، مى ‏توان به سنت امتحان و ابتلاء، سنت ارسال رسل، سنت هدایت، سنت استدراج، سنت املاء و امهال، سنت قطعى پیروزى حق بر باطل (که هدف خداوند متعال در قرآن کریم از طرح آنها به مناسبت‏هاى مختلف، تربیت انسان‏ها و ارائه طریق سلوک به سوى سعادت و کمال بوده)، اشاره کرد.  
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    سال بیست و سوم ـ شماره 202- مهر 1393

    عبدالرضا ضرابى :  استادیار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس‏سره.  zarabi@qabas.net

    دریافت: 25/3/93               پذیرش: 22/5/93

    چکیده

    در «المیزان» مفاهیم متعددى وجود دارد که مى‏توانند نزدیک با مبانى، اصول، اهداف، روش‏ها و مراحل تعلیم و تربیت باشند. این مقاله به دنبال استنباط مفاهیمى از تفسیر المیزان است که با مبانى تعلیم و تربیت در ارتباط است؛ به ‏ویژه آن دسته از مبانى که به‏عنوان مبانى هستى‏شناختى تربیت و به‏ طور خاص، «سنت ‏هاى تربیت‏ساز» شناخته مى‏شوند. به‏ طورکلى، سنت‏هاى الهى را مى‏توان به دو قسم منقسم کرد: سنت‏هاى اخروى و سنت‏هاى دنیوى؛ دسته اول، سنت‏هایى هستند که به زندگانى آن‏جهانى و مسئله پاداش و کیفر اخروى مربوط است و دسته دوم، به رفتارهاى اجتماعى انسان و نتایج این‏جهانى آن مى ‏پردازد. منظور از سنت‏هاى تربیت‏ساز در اینجا، دسته دوم از این سنت‏ها، یعنى سنت‏هایى است که به رفتارهاى اجتماعى انسان و نتایج این‏جهانى آن مربوط مى‏شود. از مهم‏ترین سنت‏هاى تربیت‏ساز، مى ‏توان به سنت امتحان و ابتلاء، سنت ارسال رسل، سنت هدایت، سنت استدراج، سنت املاء و امهال، سنت قطعى پیروزى حق بر باطل (که هدف خداوند متعال در قرآن کریم از طرح آنها به مناسبت‏هاى مختلف، تربیت انسان‏ها و ارائه طریق سلوک به سوى سعادت و کمال بوده)، اشاره کرد.

     

    کلیدواژه‏ها: سنت، تربیت، سنت‏ هاى تربیت‏ ساز.

     

     

    مقدّمه

    قرآن در بسیارى از آیات، به عنوان کتاب هدایت و تربیت معرفى شده است؛ ازجمله:

    ـ ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ(بقره: 2)؛ آن کتاب [با عظمت ]هیچ تردیدى در آن نیست. [و] راهنماى پارسایان (خودنگهدار) است.

    ـ إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یهْدِى لِلَّتى هِى أَقْوَمُ وَیبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرا کَبِیرا (اسراء: 9)؛ در حقیقت، این قرآن، بدان (شیوه اى) که آن پایدارتر است، راهنمایى مى کند؛ و به مؤمنانى که [کارهاى ]شایسته انجام مى دهند، مژده مى دهد که براى آنان پاداش بزرگى است.

    چیزى که جز هدایت نیست و هدایت محض است و در حریم او هیچ گونه ضلالت راه ندارد و اصلاً ضلالت پذیر نیست، قرآن کریم است که آفریدگار جهان درباره او چنین مى گوید: هَـذَا بَصَآئِرُ مِن رَّبِّکُمْ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (اعراف: 203). قرآن در آیه و آیات 57 سوره یونس و 64و89 سوره نحل و 20 سوره جاثیه به عنوان عین هدایت و حقیقت آن، معرفى شده است (جوادى آملى، 1372، ص 16).

    تربیت در پژوهش هاى آموزشى و تربیتى جهان امروز به ابعاد متعددى همچون تربیت جسمانى، عاطفى، عقلانى، اخلاقى، دینى، معنوى، اعتقادى، اقتصادى، سیاسى، جنسى، اجتماعى و... تقسیم مى شود. اگر از این زاویه به آیات قرآن نگاه کنیم، خواهیم یافت که خداوند متعال به انحاى مختلف هریک از این ساحت هاى تربیتى را به مناسبت بیان کرده است. و این امر به این سبب است که موضوع تربیت، انسان است و خداوند متعال نیز قرآن و نیز پیامبران و رسل خود را براى تربیت انسان فرستاده است. بنابراین، مى توان از تمام آیات الهى برداشتى تربیتى داشت؛ چون تربیت داراى ارکان و عناصرى همچون مبانى، اصول، روش ها، اهداف، مراحل، و عوامل است. ازاین رو، هر آیه اى از آیات الهى یا به یکى از ارکان و عناصر تربیت اشاره دارد؛ یا مبنایى از مبانى تربیتى را در حوزه هستى شناسى، انسان شناسى، معرفت شناسى و یا ارزش شناسى بیان مى کند. براى نمونه، آیه إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّى خَالِقٌ بَشَرا مِن طِینٍ فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ (بقره: 71ـ72)؛ (یاد کن هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: در واقع، من آفریننده بشرى از گِل هستم، و هنگامى که او را مرتب نمودم و از روح خود در او دمیدم، پس براى او سجده کنان درافتید) مربوط به حوزه انسان شناسى است. برخى از آیات عهده دار تبیین اصلى از اصول تربیتى اند؛ مثل آیاتى که از بایدها و نبایدها سخن مى گویند. بخشى از آیات قرآن عهده دار تبیین روش هاى تربیتى قرآن هستند؛ مثل آیه 159 سوره آل عمران که روش محبت را به عنوان یکى از روش هاى تربیتى قرآن بیان مى دارد و خطاب به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى فرماید: فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ؛ و به سبب رحمتى از جانب خدا با آنان نرم خو شدى؛ و اگر (بر فرض) تندخویى سخت دل بودى، حتما از پیرامونت پراکنده مى شدند. تعدادى از آیات، هدفى از اهداف تربیتى قرآن را بازگو مى کنند: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِى کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَیهِ الضَّلاَلَةُ...(نحل: 36)؛ و به یقین در هر امتى فرستاده اى برانگیختیم تا بگوید: خدا را بپرستید؛ و از طغیانگر(ان و بت ها) دورى کنید. پس، برخى از آنان کسانى هستند که خدا (آنها را) راهنمایى کرده؛ و برخى از آنان کسانى هستند که گمراهى بر آنان ثابت گردیده است... . و سرانجام، آیاتى که به مرحله اى از مراحل تربیت، یا به عوامل و موانع تربیت اشاره دارند.

    هدف از بیان سنت هاى الهى در قرآن از سوى خداوند متعال نیز تربیت انسان هاست. اما بیان سنت ها مى تواند به عنوان شیوه و روشى تربیتى تلقى شود که خداوند متعال از این طریق، انسان ها را به رابطه و برخورد خویش با اقوام و گذشتگان و برخورد متقابل آنها با خداوند و رسل او و سرانجام و فرجامشان آشنا و آگاه نماید، تا ضمن تفکر و تدبر، از سرنوشت آنان، پند و موعظه بگیرند و راه ضلالت و گمراهى را رها کرده و مسیر سعادت و کمال را بپیمایند و تربیت شوند. ازاین رو، مى توان این سنت ها را سنت تربیت ساز نامید.

    در این نوشتار سعى شده است با استفاده از نظرات علّامه طباطبائى در تفسیر گران سنگ المیزان، سنت هاى تربیت ساز را با این نگاه بررسى کند. اما در خصوص سنت ها منابع گوناگونى اعم کتاب و مقاله وجود دارد که به برخى از سنت ها به فراخور موضوع موردنظر پرداخته اند، اما زاویه نگاه آنها عموما تاریخى و یا اجتماعى بوده است و کمتر نگاه تربیتى شده است.

    سنت

    معناى لغوى: سنت که جمع آن سنن است، در لغت به معناى راه، روش، طریقه، قانون، سرشت، آیین، رسم، شریعت و نهاد آمده است (دهخدا، 1377، ج 8). این کلمه، از ریشه سَنَّ به معناى تیز کردن، صیقل دادن، راندن و راه بردن یک چیز در مسیر مشخص است (معلوف، 1973م). همچنین به اصل، قاعده و قانون هم سُنّه گفته مى شود (ابن منظور، 1426ق).

    معناى اصطلاحى: کلمه سنت اولاً، به معناى راه پر تردد است؛ راهى که بر اثر رفت و آمد زیاد و مستمر در میان ناحیه اى ایجاد مى گردد. ثانیا، معناى انتقال یافته هر شیوه یا الگوى رفتار مستمر، عادت خوب یا بد فرد یا قوم است که از گذشته شروع شده و تا آینده نامعلوم ادامه مى یابد (الگار، 1383، ص 89). فخررازى در تفسیر الکبیر مى نویسد: سنت به معناى راه مستقیم و نمونه پیروى شده است و در مورد ریشه آن وجوهى ذکر شده: 1. سنة بر وزن فعلة از سن الماء سنه به معناى امتداد دادن ریزش آب، گرفته شده است. السن یعنى: ریختن آب. عرب طریق مستقیم را به آب ریخته شده تشبیه کرده است؛ زیرا در آنجا اجزاى آب پشت سر هم قرار دارد. 2. از سنت النصل و السنان گرفته شده است؛ یعنى: نیزه و تیغ را تیز و داراى حد قرار دادم. پس فعل منسوب به پیامبر را سنت مى نامند؛ زیرا مسنون یعنى داراى حد و مرز و اندازه است. 3. از سن الابل به معناى خوب چرا کرد، گرفته شده است و سنت نبى به این معناست که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله افعال و آموزش را خوب مورد رعایت و توجه قرار داد (فخررازى، 1411ق، ج 9، ص 11).

    اگرچه براى واژه سنت، معانى و کاربردهاى اصطلاحى گوناگون ذکر شده است که در همه موارد با معناى لغوى آن مرتبط است، اما مهم ترین معانى اصطلاحى آن عبارتند از:

    1. سنت به معناى قوانین کلى و تغییرناپذیر

    سنت به این معنا، شامل قوانین کلى و تخلف ناپذیر است که تبیین روابط پدیده ها در نظام آفرینش و شرح و تبیین قانون مندى هستى و همچنین چگونگى عملکرد آن قوانین در جهان هستى را به عهده دارد. بنابراین، سنت در این معنا، شامل قوانین علّى و معلولى حاکم بر نظام عالم و آدم و پدیده ها، مانند قوانین حاکم بر جامعه، تاریخ و تحولات آنهاست. مراد از سنت هاى الهى در قرآن این است که خداوند نظام آفرینش را به وجه احسن خلق نموده است و براى اداره عالم قوانین تکوینى را قرار داده است که حاکى از ارتباط عالم و پدیده هاى جهان به همدیگر است؛ یا به صورت علّى ومعلولى،یابه صورت اسباب و مسببات.

    2. سنت به معناى آداب و رسوم گذشتگان

    سنت به معناى آداب و رسوم گذشتگان، امروزه بیشتر در مقابل مدرنیته به کار مى رود و به همه عناصر تفکر و عمل اقوام و ملت هاى گذشته گفته مى شود. به عبارت دیگر، سنت به این معنا مجموعه آداب و هنجارهایى است که پیشینیان به آن عمل کرده اند، ولى با گذشت سال ها و قرن ها کهنه شده اند. ممکن است بعضى از این آداب و رسوم، ارزشمند نباشند و ـ به اصطلاح ـ سنت سیئه و مردود به شمار آیند، ولى برخى بدون وارد دانستن کوچک ترین نقد و ایرادى، به آنها پایبند هستند.

    قرآن کریم از این نوع سنت به بدى یاد کرده است و خاطرنشان مى کند که هرگاه مشرکان از پاسخ به پیامبر خدا صلى الله علیه و آله ناکام مى ماندند، به رسم اجداد خود تمسک مى جستند و مى گفتند: ما گذشتگان و اجدادمان را چنین یافتیم؛ بنابراین، ما هم همان گونه عمل مى کنیم (زخرف: 22).

    در این نوع سنت، زمینه ظهور ناسیونالیسم هاى قومى، تبارى، ملى و حتى زبانى فراهم مى شود. اسلام با شکستن حد و مرزهاى کاذب، هر نوع آداب و رسوم گذشتگان را، خوب یا بد تلقى نمى کند، بلکه با دعوت انسان به اندیشه و تعقل، بین سنت مقبول و مردود تفکیک قایل شده و سنت مقبول و حسنه را براى همیشه داراى ارزش و اعتبار مى داند. اسلام آداب و رسوم گذشتگان را که با سرشت و فطرت پاک انسانى و با احکام الهى منطبق باشد، محترم و ارزشمند، و در غیر این صورت، آن را فاقد ارزش الهى و معنوى مى داند. آنچه در بحث از سنت الهى مقصود ماست، معناى اول از سنت است؛ یعنى یک سلسله قوانین و نوامیسى که خداوند متعال بر جهان هستى حاکم کرده است که سه ویژگى اساسى دارند:

    الف) کلى، عمومى و جهان شمول اند؛ این سنن در مورد تمام اقوام و ملت ها در همه زمان ها جریان دارد.

    ب) ناظر به نظام تکوین و تشریع اند؛ و به اجرا در آمدن مفادآنهاگاه خارج ازمحاسبه فکروانتظاربشراست.

    ج) تغییرناپذیرند؛ این سنت ها ثبات خود را از خداوند متعال دریافت مى دارند و وضع یا رفع آنها به دست قدرتمند الهى است.

    پروفسور حامد الگار درباره ثابت و دایمى بودن سنت هاى الهى مى گوید: در قرآن کلمه سنت درباره امور مختلفى به کار مى رود که مستقیما به سنت پیامبر صلى الله علیه و آله مربوط نمى شود. بنابراین، خداوند خود را به داشتن سنت، یعنى نحوه رفتارى ریشه دار، تزلزل ناپذیر و ثابت، یا رشته اى از هنجارها توصیف مى کند که مى توان از افعال پروردگار استنباط کرد. یک نمونه، آیه 38 سوره احزاب است: سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرا مَّقْدُورا؛ این سنت خداوند است که از دیرباز در میان گذشتگان (معمول) بوده، و فرمان خداوند همواره به اندازه مقرّر و متناسب با توانایى است. سپس در همان سوره، در آیه 62 مى خوانیم: سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً؛ درباره کسانى که پیش تر بوده اند، همین سنت خداوند جارى بوده است و در سنت خداوند هرگز تغییرى نخواهى یافت. بنابراین، سنت خداوند ثابت و بدون تغییر و دایمى است (الگار، 1383، ص 90). شهید سیدمحمدباقر صدر در کتاب سنت هاى تاریخ در قرآن، این سنت ها را به سه صورت کلى تقسیم کرده است که در ذیل، به اجمال به آنها اشاره مى شود:

    سنت هاى تاریخى در قرآن به سه صورت ظاهر مى شود: صورت اول، در شکل قضیه شرطیه ظاهر مى گردد و بین دو پدیده یا دو مجموعه از پدیده ها در میدان تاریخ ارتباط برقرار مى شود؛ مانند آیه إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ (رعد: 11)؛ زیرا بازگشت آن به وجود پیوند بین دو نوع تغییر است: تغییر محتواى باطنى انسان و تغییر وضعیت ظاهرى او. و نیز آیه 16 سوره جن: وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْنَاهُم مَّاء غَدَقا؛ اگر بر طریقه مستقیم پایدار بمانند، ما به آنها آب فراوان بنوشانیم (علم و روزى عطا کنیم.) این آیه، تولید فراوان را به عدالت در توزیع مى داند. و از این صورت، مى توان به آیه 16 سوره اسراء نیز اشاره کرد.

    صورت دوم از صورت هاى سنن تاریخى در قرآن، شکل قضیه فعلیه قطعى و تحقق یافته دارد و به صورت منجز عرضه مى شود. نمونه آن را از قوانین طبیعى و کیهانى مى توان مثال زد: اِءذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ وَإِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ وَإِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ وَإِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ (تکویر: 1ـ4) و نیز سایر آیات مربوط به روز قیامت.

    صورت سوم از صور سنت هاى تاریخى که سخت مورد اهتمام قرآن کریم است، سنت هایى است که به گونه اى به کشش ها و گرایش هاى طبیعى حرکت تاریخ انسان قرار گرفته است. خصوصیت این حرکت ها و گرایش ها این است که قابل انعطاف هستند و مى توان با آنها مخالفت کرد؛ اما این مخالفت براى یک مدت کوتاه و یک دوره امکان پذیر است. مثلاً، به قوم لوط این امکان داده مى شود که براى مدتى کوتاه به قانون طبیعت پشت پا بزنند. اما جامعه و قومى که با سنت هاى الهى در طبیعت بازى مى کند، به دست خود مرگ و نابودى خود را امضا مى کند... (صدر، بى تا، ص 74ـ80).

    مراد از سنت هاى الهى

    مراد از سنت هاى الهى در قرآن این است که خداوند متعال نظام آفرینش را به وجه احسن خلق نموده و براى اداره عالم قوانین تکوینى را قرار داده است که حاکى از ارتباط عالم و پدیده هاى جهان به صورت علّى و معلولى، یا به صورت اسباب و مسببات به همدیگر است. قرآن بارها دعوت به مطالعه سنت هاى الهى، و سرگذشت ملت هاى پیشین نموده است. براى مثال، مى فرماید: أَوَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ (روم: 9). این مسئله حاکى از اشتراک تمام انسان ها در قوانین تکوینى یا تشریعى است، که آثار وضعى دار، و اگر اشتراک در قوانین نبود، قرآن ـ که کتاب هدایت است ـ امر به مطالعه سرنوشت امت هاى گذشته نمى کرد. البته لسان آیات متفاوت است؛ بخشى از آیات به اصل وجود سنت اشاره دارد، و بخشى به مصداق آن و بخشى هم به اوصاف و ویژگى هاى سنت الهى. از جمله آیاتى که اصل وجود سنت ها را بیان مى کند، مى توان به موارد ذیل اشاره کرد:

    ـ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلا(فاطر: 43)؛ هرگز براى سنت خدا تبدیلى نخواهى یافت،وهرگزبراى سنت الهى تغییرى نمى یابى.

    ـ أَهُمْ یقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَینَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِى الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضا سُخْرِیا وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیرٌ مِمَّا یجْمَعُونَ (زخرف: 32)؛ آیا آنها رحمت پروردگارت را تقسیم مى کنند؟ ما معیشت آنها را در حیات دنیا در میان آنان تقسیم کردیم وبعضى رابربعضى برترى دادیم تا یکدیگرراتسخیروباهم تعاون کنند،ورحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى کنند بهتر است.

    ـ وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ (ابراهیم: 7)؛ همچنین به خاطر بیاورید هنگامى را که پروردگارتان اعلام داشت که اگر شکرگزارى کنید، نعمت خود را بر شما خواهم افزود و اگر کفران کنید، مجازاتم شدید است.

    ـ فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یسْرا إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یسْرا(الشرح: 5ـ6)؛ به یقین با (هر) سختى آسانى است. مسلما با (هر) سختى آسانى است.

    علّامه طباطبائى نیز به سنت الهى در این آیه توجه نموده و در ذیل این آیه شریفه مى فرماید: و معلوم است که این عمل خداى تعالى مانند همه اعمالش بر طبق سنتى بوده که در عالم به جریان انداخته، و آن این است که همیشه بعد از هر دشوارى سهولتى پدید مى آورد، و به همین جهت، مطلب دو آیه قبل را تعلیل کرده به اینکه اگر از تو وضع وزر کردیم، و اگر نامت را بلند ساختیم، براى این بود که سنت ما بر این جارى شده که بعد از عسر، یسر بفرستیم، و بنا بر این احتمال، لام در کلمه العسر لام جنس خواهد بود، نه لام استغراق؛ مى خواهد بفرماید: جنس عسر این طور است که به دنبالش یسر مى آید، نه تمامى فرد فرد عسرها (طباطبائى، 1380، ج 20، ص 533).

    مرحوم علّامه فرق جوهرى و اساسى بین سنت هاى الهى و دیگر سنت ها را در غایت و غرض از آن سنت ها مى داند و معتقد است: هدف اسلام از ایجاد و تأسیس سنت این است که جهان هستى و دنیا به صلاح و خیر خود نایل شود؛ درحالى که غرض و هدف سنت هاى دیگر،برآورده کردن امیال وخواسته هاى خودشان است (طباطبائى، 1376، ج 4، ص 239).

    به نظر آیت اللّه مصباح، وقتى سخن از یک سنت الهى به میان مى آید، مراد آن نیست که فلان فعل خاص مستقیما و بى واسطه از خداوند متعال صادر مى شود، بلکه ممکن است اسباب و وسایل بسیارى اعم از طبیعى و فوق طبیعى و غیبى در کار باشد و در عین،حال به خدامنسوب شود(مصباح،1368،ص426).

    تعلیم و تربیت

    علّامه طباطبائى در ذیل آیه شریفه وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ (آل عمران: 164) مى فرماید: ... منظور از تعلیم کتاب، بیان الفاظ و تفسیر معانى مشکل، و مشتبه آن است و در مقابلش، تعلیم حکمت است که عبارت است از معارف حقیقه اى که قرآن متضمن آن است... . در این آیه شریفه، مسئله تزکیه را جلوتر از تعلیم کتاب و حکمت ذکر کرده است و در دعاى ابراهیم، در آیه 129 سوره بقره، تعلیم کتاب و حکمت را جلوتر از تزکیه ذکر کرده است، و این بدان روى بوده که آیه مورد بحث در مقام توصیف، تربیت رسول خدا صلى الله علیه و آله به مؤمنین امت است. در عالم تحقق و خارج، اول علم پیدا مى شود، بعد تزکیه. چون تزکیه از ناحیه عمل و اخلاق تحقق مى یابد، پس اول باید به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد، و بعد به آنها عمل کرد، تا به تدریج زکات (پاکى دل) هم به دست آید. پس تعلیم کتاب و حکمت و آنچه مردم آن را نمى دانند، شامل تمام معارف اصلى و فرعى (اصول و فروع دین) مى گردد (رضاپور، 1380، به نقل از: طباطبائى، 1376، ج 1).

    بدیهى است که علم هر چه باشد، براى هدایت بشر به چیزهایى است که باعث کمال وجودى او بوده، در زندگى اش مورد بهره بردارى مى باشد، و آنچه را که موجودات غیر زنده با انگیزش هاى طبیعى بدان مى رسند، موجودات زنده و از جمله بشر با نور علم بدان راه مى برد و در حقیقت، علم یکى از مصادیق هدایت است (طباطبائى،1376،ج5، ص 470ـ471).

    نکته مهم، پیوند و ارتباط میان علم و هدایت است. برخى علماى تعلیم و تربیت ماهیت کار آموزش را هدایت و راهنمایى مى دانند. علّامه طباطبائى نیز به همین معنى از آموزش عنایت دارد و مى فرماید: و خداوند هم در کلام خود مطلق هدایت و راهنمایى را به خود نسبت داده و فرمود: "خدایى که آفرینش همه چیز را بدو داده و آن گاه هدایتش نمود" (طه: 50) یا "آن که آفرید و درست کرد و آن که تقدیر نمود و سپس هدایت نمود" (اعلى: 30) و در عبارت دیگرى که نوعى هدایت با حس و فکر را نشان مى دهد، مى فرماید: "کسى که شما را در تاریکى هاى خشکى و دریا رهبرى مى کند" (نمل: 63)... پس چون هر علمى هدایت است و هر هدایتى هم از خداست، پس هر علمى هم که بشر پیدا مى کند با تعلیم الهى است. بنابراین، تعلیم قرآنى که رسول اکرم صلى الله علیه و آله متصدى آن و بیانگر آیات آن است، تعلیم حکمت است و کارش این است که براى مردم بیان کند که در میان همه اصول عقایدى که در فهم مردم و در دل مردم از تصور عالم وجود و حقیقت انسان، که جزئى از عالم است رخنه کرده، کدام یک حق، و کدام یک خرافى و باطل است. و نیز در سنت هاى علمى که مردم به آن معتقدند، و از آن اصول عقاید منشأ مى گیرد، و عنوان آن غایات و مقاصد است، کدام یک حق، و کدام باطل و خرافى است (طباطبائى، 1376، ج 19، ص 547).

    علّامه طباطبائى در ذیل آیه شریفه کَذَلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلاً (فرقان: 32) مى نویسد: به طورکلى، تعلیم هر علمى و مخصوصا علمى که مربوط به عمل باشد از این راه صورت مى گیرد که معلم مسائل آن علم را یکى یکى به شاگرد القا کند، تا همه فصولش و ابوابش تمام شود. در این صورت است که بعد از تمام شدن تعلیم و تعلم، صورتى اجمالى از مسائل در ذهن شاگرد نقش مى بندد، و در مواقع احتیاج باید دوباره به مسائلى که خوانده مراجعه نماید، تا به طور مفصل آن را درک کند؛ چون با صِرف تلقى از معلم در نفس مستقر نمى شود، به طورى که نفس بر آن معلومات نشو و نما نموده آثار مطلوب از آن مترتب شود، بلکه محتاج است به اینکه هنگامى که احتیاج به آن فرا رسد، آن معلومات را عملاً پیاده کند (طباطبائى، 376، ج 15، ص 298).

    در قرآن و المیزان براى تربیت نیز معانى و مضامین بلند و وسیعى ذکر شده، منتها این بار نه از ریشه رَبَوَ، بلکه از ماده ر ب ب و استعمال مشتقات آن در رابطه با انسان. البته لازم به توضیح است که ماده ر ب و خود از ماده ر ب ب مشتق شده است. همچنین ریشه هاى ر ب أ و ر أ ب) نیز بر همین اساس از آن مشتق شده اند و بعید نیست میان معانى این ماده ها تداخل صورت گرفته باشد و ازاین رو، معنى زیادت و نموّ و اصلاح (که مربوط به رأب و رب و هستند) به اشتباه در ذیل ر ب ب آورده شده باشند (مصطفوى، 1360، ج 4، ذیل ماده رب). ربّ عبارت از مالکى است که به امور بنده اش رسیدگى مى کند؛ بنابراین، در آن معنى مالکیت مندرج است. و مالکیت از نظر اجتماعى، یک نوع اختصاص چیزى به کسى است که در سایه آن تصرفات او در آن مجاز شمرده مى شود. و این نوع مالکیت یک امر قراردادى اعتبارى بیش نیست و واقعیت خارجى ندارد و در واقع، از معنى دیگر مالکیت، که در آن مالکیت حقیقى است گرفته شده است. مالکیت حقیقى عبارت از مالک بودن ما نسبت به قوا و اجزا وجودى ماست.

    ناگفته پیداست مالکیتى که به خدا نسبت داده مى شود از نوع دوم است، نه مالکیت اجتماعى قراردادى که با از بین رفتن قرارداد ما، از بین مى رود، و البته این نوع از مالکیت منفک از تدبیر و تنظیم امور مملوک نیست؛ زیرا هنگامى که چیزى در اصل وجود خود متکى به دیگرى باشد، در آثار خود هم متکى و محتاج به آن خواهد بود. بنابراین، خداوند ربّ تمام موجودات است؛ زیرا مالک و مدیر آنهاست (طباطبائى، 1376، ج 1، ص 23).

    کلمه ربّ در حالت اضافه به غیر خدا نیز اطلاق مى شود (ربُّ الدار: صاحب خانه)، اما به طور اطلاق فقط بر خداوند اختصاص دارد که متکفل اصلاح و تدبیر موجودات است. بنابراین، ربّ دو عنصر معنایى دارد: مالکیت و تدبیر. و مى توان گفت که تدبیر، متضمن مالکیت گرفته شده است و تدبیر فرع بر مالکیت است و ربّ، هم مالک است و هم مدبّر (همان، ص 24).

    علّامه طباطبائى در ذیل آیه شریفه وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضا أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ (آل عمران: 64) نکات دیگرى از معنى ربّ را بیان کرده است و مى فرماید: چون ربوبیت از مختصات خداى متعادل بوده، جز او پروردگارى نیست؛ پس اگر انسانى نسبت به همنوع خود چنان باشد که فرد مطاع در او به هر قسم که خواهد تصرف کند، و جانب عکسى نداشته باشد، آن خود در برابر پروردگار یک نوع ربّ گرفتن است، و انسانى که در تمام جهات تسلیم امر الهى شده باشد اقدام به چنین چیزى نخواهد کرد. پس روشن شد که جمله وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضا أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ با معنایى که از آن استفاده مى شود، مبیّن دو حجت و دلیل مى باشد: یکى، متشابه بودن افراد انسان در حقیقت انسانیت و دیگرى، موضوع اختصاص ربوبیت به خداى متعال (همان، ج 4، ص 427ـ428).

    با شناخت عمیق و جامع مفاهیم تعلیم و تربیت و مصادیق و مشتقات آن در المیزان، مى توان به یک معنى و تعریف دقیق از تعلیم و تربیت که منطبق با رهیافت علّامه طباطبائى در تفسیر المیزان باشد، دست یافت و آن عبارت است از اینکه: تعلیم و تربیت فرایند هدایت و رشد قواى نفسانى، روحى، فطرى و قلبى انسان به مدد عقلانیت و حکمت و به منظور رسیدن به اوج عبودیت و تن دادن به ربوبیت الهى مى باشد.

    سنت هاى تربیت ساز

    سنت هاى الهى را مى توان به دو قسم منقسم کرد: سنت هاى اخروى و سنت هاى دنیوى. دسته اول، سنت هایى هستند که به زندگانى آن جهانى و مسئله پاداش و کیفر اخروى مربوط است و دسته دوم، به رفتارهاى اجتماعى انسان و نتایج این جهانى آن مى پردازد. چون بحث تربیت انسان، بحث این جهانى است و نتیجه و جلوه تربیت صحیح یا ناصحیح به صورت پاداش یا کیفر در آن جهان مشخص خواهد شد، بنابراین، آنچه در این مقال، مدنظر است و به عنوان سنت هاى تربیت ساز به آنها نگاه شده است، دسته دوم از این سنت ها، یعنى سنت هایى است که به رفتارهاى اجتماعى انسان و نتایج این جهانى آن مربط مى شود:

    1. سنت ابتلاء و امتحان

    بعضى از تصرفات در موجود را که هدفى در آن دنبال مى شود ولى خود آن موجود هدف را تشخیص نمى دهد و نمى فهمد (که آیا صلاحیت این تصرف را دارد یا نه؟) امتحان مى گویند. در قرآن کریم از واژه هاى مختلفى براى امتحان و آزمایش انسان استفاده شده است؛ مانند واژه بلاء و ابتلاء که عنوانى عام است و هم در نعمت به کار مى رود و هم در نقمت: فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ(فجر: 15ـ16). یا واژه فتنه که در قرآن به معناى آزمایش و امتحان آمده است: أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ(عنکبوت: 2). مرحوم علّامه در ذیل این آیه مى فرماید: غرض سوره اعلام این معناست که مردم خیال نکنند به صرف اینکه بگویند ایمان آوردیم، دست از سرشان برمى دارند و در بوته آزمایش قرار نمى گیرند؛ نه، بلکه حتما امتحان مى شوند (طباطبائى، 1380، ج 16، ص 145). این معنا (امتحان) به خودى خود با تصرفات الهى در مورد بندگانش منطبق است. آزمایشگر و متصرف، خداست و جنسى که مى خواهد آزمایش شود انسان است و تصرفات آزمایشى او شرایع و حوادث است. خداوند متعال با این شرایع و حوادث، حال انسان ها را نسبت به مقصدى که دعوت دینى آنها را به سوى آن هدف مى خواند، روشن مى کند. اما امتحان الهى از بندگان براى کشف مجهول نیست (آن گونه که در امتحان هاى معمول نزد انسان هست؛ زیرا خداوند به باطن اشیا آگاه است)، بلکه تربیت عامه الهیه است. به همین جهت، خداى سبحان این تصرف الهى از ناحیه خود، و همچنین توجیه حوادث را بلاء، ابتلاء، فتنه و امتحان خوانده است: إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (کهف: 7)؛ ما آنچه در زمین است، براى آن زینتى فریبنده قرار دادیم تا مردم را بیازماییم که کدام یک از حیث عمل بهترند. و نیز فرموده است: إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعا بَصِیرا (دهر: 2)، وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً (انبیاء: 35) و إِنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلَادُکُمْ فِتْنَةٌ (تغابن: 15). این آیات همان گونه که ملاحظه مى شود، آزمایش را شامل تمام جهات انسان مى داند؛ چه اصل وجودى اش (نبتلیه) و چه اجزاى وجودش فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعا بَصِیرا و چه جهات خارج از وجودش که به نحوى با وجودش مرتبط است؛ مانند اولاد، ازواج و عشیره و... و تمامى چیزهایى که به نحوى مورد استفاده اش قرار مى گیرد. در آیات مذکور، تعمیم وجود دارد که مؤمن، کافر، صالح و طالح، حتى پیامبران را شامل مى شود. پس معلوم مى شود امتحان سنتى است جارى که احدى را از آن مستثنا نیست و این سنت الهى، متکى بر سنت تکوینى است به نام سنت هدایت عامه الهیه و تربیت و هدایت موجودات به سوى کمال خود (طباطبائى، 1376، ج 4، ص 9و10).

    امیرمؤمنان على علیه السلام درباره انگیزه ها و اهداف امتحان خدا مى فرماید: آگاه باشید که خداوند از درون بندگان پرده برمى گیرد؛ نه آنکه بر اسرار پوشیده آنان آگاه نیست و بر آنچه در سینه ها نهفته دارند بى خبر است، بلکه خواست آنها را آزمایش کند تا کدام یک اعمال نیکو انجام مى دهند و پاداش برابر نیکوکارى، و کیفر مکافات درخور بدى ها باشد (نهج البلاغه، 1384، خ 144، ص 187).

    مرحوم علّامه در ذیل آیه وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءاللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم(مائده:18) مى فرماید: شکى نیست که ناملایمات سمى و بلاها و مصائب دنیوى همان طور که بر سر مؤمنین مى تازد، بر سر کفار نیز مى تازد! هم صالحان را مى گیرد و هم طالحان را، و این یک سنت الهى است که در بندگان گذشته او نیز جریان داشته است، الا اینکه عنوان و اثر بلاها با اختلاف دیدگاه ها و موقعیت ها فرق مى کند.

    1. عده اى همچون انبیا و اولیا و تالى تلو آنها، صلاح و سداد در سویداى دلشان جاى گیر شده و فضیلت انسانیت در جوهره ذاتشان جاى گرفته، وقتى با مصائب و محنت هاى دنیوى روبه رو مى شوند بجز فعلیت یافتن فضایل جاگرفته در نفسشان اثرى ندارد؛ هم خود بهره مى برند و هم دیگران را بهره مند مى کنند.

    2. افرادى که نه صلاح و نه سداد و نه شقاوت و فسق، هیچ کدام در دلشان جاى نگرفته، وقتى مصائب و بلاها بر آنها هجوم آورد، راه کفر یا ایمان و صلاح یا طلاح آنان را مشخص مى سازد و در نتیجه، براى این گونه افراد جنبه امتحان و آزمایش را دارد.

    3. کسانى که در زندگى شان جز به هواى نفس تکیه و اعتماد ندارند و جز با فساد و افساد انس نمى ورزند و هیچ گاه فضیلت را بر رذیلت ترجیح نمى دهند. این طایفه همچون امت نوح، قوم عاد و ثمود و مردم فرعون و اصحاب مدین و قوم لوط اند. قهرا مصائب براى این طایفه جنبه عذاب دارد و خداوند متعال با فرستادن بلاها، نسل این طایفه را برمى اندازد. خداوند تعالى این معانى را در یک آیه جمع کرده و مى فرماید: وَتِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَیَتَّخِذَ مِنکُمْ شُهَدَاء وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمِینَ وَلِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَیَمْحَقَ الْکَافِرِینَ (آل عمران: 140ـ141)؛ و ما این روزگاران (کامروایى و ناکامى) را در بین انسان ها دست به دست مى گردانیم تا مردم را که سه طایفه اند، از یکدیگر مشخص سازیم. یک طایفه آنهایى هستند که ایمان به خدا دارند و ما آنها را شهیدان و گواهان بر سایرین قرار مى دهیم و طایفه دیگر درست مقابل این طایفه اند؛ یعنى ستمگران و ستمکاران، که خدا دوستشان نمى دارد، و طایفه سوم بین دو طایفه قرار دارند و خدا مى خواهد با زیر و رو کردنشان، امتحانشان نموده و مؤمنین را خالص و کافران را مورد غضب قرار دهد (طباطبائى، 1376، ج 5، ص 25).

    2. سنت ارسال رسل

    مسئله بعث رسل امرى است که اختصاص به امتى خاص ندارد، بلکه سنتى است که در تمامى مردم و همه اقوام جریان مى یابد و ملاکش هم احتیاج است و خدا به حاجت بندگان خود واقف است. حقیقت بعثت انبیا و رسل جز این نیست که بندگان را به عبادت خدا و اجتناب از طاغوت دعوت کند؛ زیرا امر و نهى از یک بشر به سایر افراد بشر، بخصوص وقتى که آمر و ناهى رسول باشد، جز دعوت عادى معناى دیگرى ندارد و معناى آن الجاء و اضطرار تکوینى نیست و خود رسول هم نمى تواند چنین ادعایى بکند (همان، ج 8، ص 210).

    مسلم است که در میان بشر، پیامبرانى بوده و به دعوت، قیام نموده اند؛ ولى با این وصف، تاریخ زندگى شان چندان روشن نیست، تنها تاریخ زندگانى حضرت محمد صلى الله علیه و آله خالى از ابهام مى باشد و قرآن کریم که کتاب آسمانى آن حضرت و مقاصد عالیه دینى را شامل است، موضوع دعوت پیامبران گذشته را نیز روشن ساخته، مقصد و هدف آنان را بیان مى کند. قرآن کریم بیان مى کند که پیامبران بسیارى از جانب خداى متعال به سوى مردم آمده اند و به اتفاق کلمه به توحید و دین حق دعوت کرده اند:

    ـ وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ (انبیاء: 25)؛ پیش از تو هیچ پیامبرى را نفرستادیم، مگر آنکه به وى وحى مى کردیم که جز من خدایى نیست؛ پس مرا بپرستید.

    ـ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ (رعد: 7)؛ و هر قومى را راهنمایى است.

    ـ وَمَا أَهْلَکْنَا مِن قَرْیَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ (شعراء: 208)؛ و ما اهل هیچ دیارى را تا رسولى به هدایت و اتمام حجت نفرستادیم، هلاک نکردیم.

    ـ إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِن بَعْدِهِ... رُّسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ (نساء: 163ـ165)؛ ما به تو وحى کردیم، چنان که به نوح و پیامبرانى که پس از وى بودند وحى کردیم... پیامبرانى به سوى مردم فرستادیم که به پیروان دین، مژده ثواب مى داده، آنان را امیدوار مى ساختند و متمردان را از عقاب خدا مى ترسانیدند، تا آنکه پس از پیامبران، مردم به واسطه نداشتن این نوع هدایت، بر خدا حجت نداشته باشند.

    ـ وَمَا کَانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّهَا رَسُولاً یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَمَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَى إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ (قصص: 59)؛ پروردگار تو هیچ سرزمین و امتى را قبل از آنکه در میان آنها پیامبرى را مبعوث کند و آیات الهى را بر آنها تلاوت کند (و آنها را به راه سعادت رهنمون سازد) نابود نمى سازد و اگر سرزمینى را هم نابود کند به سبب ظلم و ستم اهل آن است.

    علّامه طباطبائى در ذیل آیه وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَوْلآ أُنزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِّن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ (رعد: 7) مى فرماید: سنت خداوند در بندگانش بر این جریان یافته که در هر قومى و مردمى یک نفر هادى و راهنما مبعوث نماید تا ایشان را هدایت نماید. از این آیه شریفه برمى آید که زمین هیچ وقت از هدایتگرى که مردم را به سوى حق هدایت کند خالى نمى ماند (طباطبائى، 1376، ج 11، ص 305).

    در نهج البلاغه از امیرمؤمنان على علیه السلام جمله معروفى درباره فلسفه بعثت پیامبران نقل شده است. آن حضرت مى فرماید: فبعث فیهم رسله، و واتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسى نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول (نهج البلاغه، 1384، ص 24، خ اول)؛ پس خداوند فرستادگانش را در میان آنها برانگیخت و پیامبرانش را از پى یکدیگر به سوى آنان گسیل داشت تا اداى عهدى را که خداوند در فطرتشان با آنها بسته بود، از آنان بخواهند و نعمت هاى فراموش شده او را به یادشان آرند و با ارائه دلایل بر آنها اتمام حجت کنند و دفینه هاى خرد آنان را برایشان برانگیزند.

    خدا، براى اینکه پیمانى با تکوین، در سرشت آدمیان نهاده است، پیامبران را یکى پس از دیگرى فرستاد. مى خواهد بگوید: دین، امرى نیست که بر بشر تحمیل شده باشد، بلکه پاسخ به نداى فطرت بشر است. پیغمبران آمده اند به مردم بگویند: آن پیمانى که در سرشت خود با خداى خود بسته اید، ما وفاى به آن پیمان را از شما مى خواهیم نه چیز دیگر. به عبارت دیگر، پیامبران یادآورانند و آمده اند تا پیام خدا را به مردم ابلاغ کنند و از این راه با مردم اتمام حجت نمایند.

    3. سنت هدایت

    هدایت الهى عبارت است از تلقین هایى که خداى تبارک و تعالى از دو ناحیه در بشر القا نموده است: یکى از ناحیه فطرت: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (شمس: 7و8) و یکى از طریق بعث رسل و انزال کتب و تشریع شرایع: إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرا وَإِمَّا کَفُورا (دهر: 3) (طباطبائى، 1376، ج 12، ص 212). آیات ابتدایى سوره اسراء جریان سنت الهى را در هدایت انسان به سوى حق و دین توحید خاطرنشان کرده است: خداوند هر کس را که دعوت حق را اجابت کند، در دنیا و آخرت سعادتمند گرداند و هر که را به حق کفر ورزد و از امر او سرپیچى نماید در دنیا و آخرت عقاب کند. و اگر نزول تورات و حوادثى که بعد از آن براى بنى اسرائیل پیش آمده، ذکر فرمود، از باب تطبیق حکم کل این سنت بر افراد و مصادیق آن بود. آن گاه در ادامه، جریان همان سنت را در این امت خاطرنشان مى سازد و مى فرماید به همان نحو که در امت موسى علیه السلام جریان یافت، در این امت نیز جریان مى یابد. آن گاه نیتجه مى گیرد که پس باید از شرک اجتناب ورزیده و همواره ملازم طریق توحید باشند: لاَّ تَجْعَل مَعَ اللّهِ إِلَـها آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوما مَّخْذُولاً(اسراء: 22).

    علّامه طباطبائى در ذیل آیه ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ کَانَ عَبْدا شَکُورا (اسراء: 3) و آیات دنبال آن مى فرماید: خداوند سبحان درباره سرنشینان کشتى نوح وعده هاى جمیل داده و بعد از آنکه از غرق شدن نجاتشان داد فرمود: اى نوح! از کشتى فرود آى که سلام ما و برکات و رحمت ما بر تو و بر آن اممى که همیشه با تواند، اختصاص یافته و امت هایى که (خود سر و ستمگر شوند)، ما پس از آنکه به آنها بهره اى از دنیا دهیم، آنان را به عذاب سخت کیفر خواهیم داد (هود: 84). فرستادن کتاب براى موسى و هدایت بنى اسرائیل، هم به واسطه آن وفاى به وعده نیکویى است که به پدرانشان، یعنى سرنشینان کشتى نوح، داده بود و هم اجراى سنت الهى است که در امت هاى گذشته اعمال شد. گویى چنین فرمود: ما بر موسى کتاب فرستادیم و آن را وسیله هدایت بنى اسرائیل قرار دادیم، به خاطر اینکه بنى اسرائیل ذریه همان هایند که با نوح سوار بر کشتى شان کردیم و سلامت و برکات را وعده شان دادیم (طباطبائى، 1376، ج 13، ص 25).

    سنت هدایت و ارشاد و طریقه دعوت به توحید، عینا همان سنتى است که نوح اولین مجرى آن در عالم بشرى بود و با قیام به آن، شکر نعمت هاى خدا را به جاى آورد و عبودیت خود را نسبت به خدا خالص کرد. خداى تعالى هم شکر خدمت او را بقاى سنت او در دنیا قرار داد و در همه عوالم بر او سلام کرده و تا روز قیامت در هر کلمه طیب و عمل صالحى که از نسل بشر سر بزند، او را شریک در اجر نموده و فرموده است: وَجَعَلْنَا ذُرِّیَّتَهُ هُمْ الْبَاقِینَ وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (صافات: 77ـ80). مرحوم علّامه در ذیل آیه وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَیْهِ آیَةٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ یُضِلُّ مَن یَشَاء وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنَابَ (رعد: 27) مى فرماید: استناد قضیه هدایت و ضلالت به مشیت پروردگار، خود بر اساس سنتى است که دائما جریان داشته و بر طبق نظام متقنى است که هر گز خلل نمى پذیرد. خداوند متعال هدایت کسى را مى خواهد که خود به سوى خدا بازگشت کند و مشیتش بر ضلالت کسى تعلق مى گیرد که از خداى روى گردان باشد و به سوى او بازگشت نکند. اما هدایت از ناحیه خداى سبحان اقتضاى امرى را از قلب و یا صدر و یا نفس آدمى دارد که نسبت به آن امر، با آن هدایت نسبت قبول و انفعال است به امر مورد قبول، که در آیه 125 سوره انعام از آن به شرح صدر و توسعه سینه تعبیر شده است: فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقا حَرَجا کَأَنَّمَا یَصَّعَّدُ فِی السَّمَاء(طباطبائى، 1376، ج 11، ص 353). اینکه فرمود: فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللّهُ وَمِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَةُ(نحل: 36)؛ یعنى تمام امت ها مانند این امت دو طایفه بودند: طایفه اول، که خدا هدایتشان کرده و به عبادت او و اجتناب از طاغوت موفق شدند؛ زیرا هدایت تنها و تنها از ناحیه خداى متعال است و احدى با او شریک نیست: إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَن یَشَاء(قصص: 56)؛ تو نمى توانى هر که را دوست داشتى هدایت کنى، این خداست که هر که را بخواهد هدایت خواهد کرد. هرچه تلاش کنى تا آنها را هدایت کنى، قومى که گمراهى برگزیدند مورد هدایت خدا قرار نمى گیرند. إِن تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَیَهْدِی مَن یُضِلُّ(نحل: 37). و طایفه دوم، کسانى که ضلالت بر آنان ثابت شده است و آن ضلالتى است که خود انسان به سوء اختیارش درست مى کند و نه آن ضلالتى که خداوند به عنوان مجازات آدمى را بدان مبتلا مى سازد. خداوند در هیچ جا اضلال را به خود نسبت نداده، مگر آن اضلالى که مسبوق به ظلم خود عبد و یا فسق و کفر و تکذیب او باشد. وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ(جمعه: 5)، وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ (بقره: 26)، إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَظَلَمُواْ لَمْ یَکُنِ اللّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقا (نساء: 168) و... .

    فرق میان ضلالت ابتدایى که منسوب به بنده خداست با ضلالت مجازاتى که منسوب به خداى تعالى است، این است که خداوند متعال در اصل خلقت بشر، استعداد هدایت و امکان رشد را در او نهاده، به طورى که اگر بر طبق فطرتش قدم بردارد و فطرت خود را مریض نکند و استعداد هدایت خود را با پیروى از هوا و ارتکاب گناهان باطل نکند، بر فرض هم که گناهى از او سر بزند خداى تعالى هدایتش مى کند و این همان هدایت پاداشى از ناحیه خداست. اما اگر به تدریج استعداد فطرى خدادادى که براى هدایت داشت از بین برد، خداوند نیز هدایت را به او افاضه نمى کند و این ضلالتى است که به سوءاختیار خود براى خویش برگزیده است (طباطبائى، 1376، ج 12، ص 242). قرآن کریم امر هدایت را مختص به ذات بارى تعالى مى داند، اما هدایت در قرآن منحصر به هدایت اختیارى به سوى سعادت آخرت یا دنیا نیست، بلکه در آیاتى هدایت تکوینى را نیز به خداى سبحان نسبت داده است: الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى (طه: 50)؛ خدایى که خلقت هر چیزى را به آن چیز داد و سپس هدایت کرد.

    علّامه طباطبائى در خصوص سنت هدایت الهى، در جلد 4 المیزان بحث نسبتا مبسوطى تحت عنوان کلام فى الامتحان ارائه داده اند که در اینجا به بخشى از آن اشاره مى شود:

    خداوند هدایت را به تمام موجودات ذى شعور و بى شعور، تعمیم داده است، و در آیه الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى (اعلى: 2و3) از جهت نتیجه هم اطلاق دارد و تسویه و هدایت را نتیجه مطلق خلقت دانسته و در تقدیر گرفته است. اما فرمایش خداوند در آیه وَاللَّهُ لَایَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ(جمعه: 5) و وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ(صف: 5) راجع به هدایت خصوصى است و با آن هدایت عمومى و غیراختیارى فرق مى کند. به هر حال، هدایت عمومى عبارت است از اینکه خداوند تعالى هر چیزى را به سوى کمال وجودى اش راهنمایى کرده و آن را به هدف از خلقتش مى رساند. بنابراین، اشیا به وسیله هدایت عمومى الهى به سوى هدف و اجل هاى خود سوق داده مى شوند و هیچ موجودى از تحت این قانون کلى و سنت الهى خارج نیست و خداوند تبارک و تعالى این هدایت را حقى بر عهده خود دانسته و او خلف وعده نمى کند. وَإِنَّ لَنَا لَلْآخِرَةَ وَالْأُولَى(لیل:13) (طباطبائى، 1376، ج 4، ص 31).

    4. سنت استدراج

    در فرهنگ اسلام، سنت هاى الهى همان قوانینى است که از سوى خداوند در جامعه بشرى به منظور رشد و تعالى انسان و آشنا ساختن او با هدف اصلى خلقتش اجرا مى شود. یکى از این قوانین، سنت استدراج است. در مفردات راغب، استدراج به دو معنى آمده است:

    1. سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لاَ یَعْلَمُونَ (اعراف: 182)؛ یعنى از جایى که نمى دانند آنها را در هم مى پیچیم و به مرگ مى رسانیم.

    2. آنها را به تدریج و کم کم به فرجام و عذابشان مى رسانیم. در حقیقت، نزدیک نمودن تدریجى ایشان به چیزى است؛ مانند بالا رفتن و پایین آمدن از پله ها و مکان ها، که تدریجا و مرحله به مرحله انجام مى شود.

    امیرمؤمنان على علیه السلام درباره استدراج و املاء (مهلت دادن) مى فرمایند: کم من مستدرج بالإحسان إلیه، مغرور بالسّتر علیه، و مفتون بحسن القول فیه. و ما ابتلى اللّه احدا بمثل الإملاء له (نهج البلاغه، 1384، ص 465، حکمت 116)؛ چه بسا کسى که با نعمت هایى که به او رسیده به دام افتد و با پرده پوشى بر گناه فریب خورد و با ستایش شدن آزمایش گردد. و خدا هیچ کس را همانند مهلت دادن به او نیازمود.

    حضرتش در بیانى دیگر، در باب مسئولیت نعمت هاى الهى مى فرماید: ایها النّاس، لیرکم اللّه من النّعمة وجلین، کما یراکم من النقمة فرقین. انّه من وسّع علیه فى ذات یده فلم یر ذلک استدراجا، فقد امن مخوفا و من ضیق علیه فى ذات یده فلم یر ذلک اختبارا، فقد ضیع مأمولاً (همان، حکمت 358)؛ اى مردم، باید خدا شما را به هنگام نعمت همانند هنگامه کیفر، ترسان بنگرد؛ زیرا کسى که رفاه و گشایشى را زمینه گرفتارشدن خویش نداند، پس خود را از حوادث ترسناک ایمن مى پندارد. آن کس که تنگدستى را آزمایش الهى نداند، پاداشى را که امیدى به آن بود، از دست خواهد داد.

    آرى، انسان هم در هنگام بى نیازى و رفاه و هم در تنگدستى، باید خدا را فراموش نکند و احتمال دهد که در هر دو حالت مورد امتحان الهى قرار گرفته است، تا بدین وسیله، دچار کفران نعمت نشود.

    در مورد مجازات استدراجى، از آیات و احادیث استفاده مى شود که خداوند، گنه کاران و طغیان گران جسور و زورمند را طبق یک سنت، فورى گرفتار مجازات نمى کند، بلکه درهاى نعمت ها را به روى آنها مى گشاید. هرچه بیشتر در مسیر طغیان گام برمى دارند، نعمت خود را بیشتر مى کند. آن گاه دو راه پیش روى آنها قرار مى گیرد: یا این نعمت ها باعث تنبّه و بیدارى شان مى شود، که در این حال، برنامه هدایت الهى عملى شده است. یا اینکه بر غرور و بى خبرى شان مى افزاید. در این صورت، مجازاتشان به هنگام رسیدن به آخرین مرحله، دردناک تر است؛ زیرا به هنگامى که غرق انواع نعمت ها مى شوند، خداوند همه را از آنها مى گیرد و طومار زندگى آنها را درهم مى پیچد و این گونه مجازات بسیار سخت تر است.

    به هر حال، این آیه به همه گنه کاران هشدار مى دهد که تأخیر کیفر الهى را دلیل بر پاکى و درستى خود و یا ضعف و ناتوانى پروردگار نگیرند و نعمت هایى را که در آن غرقه اند، نشانه تقرّبشان به خدا ندانند. چه بسا این پیروزى ها و نعمت هایى که به آنها مى رسد، مقدمه مجازات استدراجى پروردگار باشد. خدا آنها را غرق نعمت مى کند و به آنها مهلت مى دهد و به اوج مى رساند، اما سرانجام طومار زندگى آنها را درهم مى پیچد (مکارم شیرازى و دیگران، 1375، ج 7، ص 34).

    در اصطلاح، استدراج به معناى نزدیک شدن تدریجى به سوى هلاکت و نابودى در دنیا و یا آخرت است که به صورت خفا و ناپیداست. به عبارت دیگر، استدراج تجدید نعمتى است بعد از نعمت دیگر، به گونه اى که شخص و یا اشخاص و یا جامعه اى مورد عذاب غرق در مظاهر مادى و سرمست از نعمت هایى که یکى بعد از دیگرى در اختیارشان قرار گرفته، به زیاده روى در معصیت و کفر و عناد مى پردازد و به تدریج و بدون توجه، به سوى هلاکت و نابودى نزدیک مى شود، از خدا و نتایج کارهاى خود غافل مى گردد (طباطبائى، 1380، ج 16، ص 256ـ257). مرحوم علّامه در تفسیر آیه وَالَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لاَ یَعْلَمُونَ وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (اعراف: 182ـ183) مى فرماید: همه نیرنگ ها و مخالفت ها و ظلم ها و تعدیاتى که از این طبقه نسبت به وظایف دینى سر مى زند و تمامى حوادثى که در زندگى شان پیش مى آید و در آن حوادث، هواهاى نفسانى خود را پیروى نموده تا در آخر کفر و فسق و نفاق باطنى شان بیرون بریزد، همه اش مکر الهى و املاء و استدراج اوست؛ چون حقى که آنان و همه بندگان بر خدا دارند این است که هریک را به سوى عاقبت امرش هدایت کند و این سنت الهى است و خداوند طبق این سنت عمل کرده است (طباطبائى، 1376، ج 8، ص 146و196). سپس در جاى دیگر فرموده است: خداوند به این جهت استدراج را مقید کرد به من حیث لایعلمون، تا بفهماند این نزدیک نمودن آشکارا نیست، بلکه در همان سرگرمى به تمتّع از مظاهر زندگى مادى مخفى است. در نتیجه، ایشان با زیاده روى در معصیت، پیوسته به سوى هلاکت نزدیک مى شوند. پس مى توان گفت: استدراج، تجدید نعمتى بعد از نعمت دیگر است تا به وسیله التذاذ به آن نعمت ها، ایشان را از توجه به عاقبت کارهایشان غافل سازد(همان،ص 516).

    از امام صادق علیه السلام درباره معنى استدراج پرسیده شد. در پاسخ فرمود: هو العبد یذنب الذنب فیملى له و یجدّد له عنده النعم، فلیهیه عن الإستغفار من الذّنوب، فهو مستدرج من حیث لایعلم؛ استدراج عبارت است از اینکه بنده هنگامى که مرتکب گناه مى شود، خداوند به او مهلت مى دهد و او را مشمول نعمت خود قرار مى دهد، سپس او را از استغفار ـ در برابر گناه ـ غافل مى کند، بدین رو، به تدریج، از طریقى که نمى داند گرفتار مى شود (کلینى، 1372، ج 4، ص 189، ح 2).

    در تفسیر آیه وَلَقَدْ أَرْسَلنَآ إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِکَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ (انعام: 42) مرحوم علّامه مطلبى فرموده است که ترجمه آن این است: در این آیه و چهار آیه بعد از آن، خداى سبحان براى پیامبر گرامى اش رفتار خود را با امت هایى که قبل از او مى زیسته اند ذکر مى کند و بیان مى فرماید که آن امم بعد از دیدن معجزات چه عکس العملى از خود نشان مى دادند و حاصل مضمون آن این است که خداوند تبارک و تعالى انبیایى در آن امم مبعوث نمود و هر کدام از آنان امت هاى خود را تا آنجا که پاى جبر در کار نیاید و مجبور به تضرع و التماس و اظهار مسکنت نشوند، به انواع شدت ها و محنت ها امتحان نمود و به اقسام بأساء و ضراء مبتلا مى کرد تا شاید به حسن اختیار به درگاه خدا سر فرود آورده و دل هاشان نرم شود. ولى زحمات انبیا به جایى نرسید و امت ها در برابر پروردگار سر فرود نیاوردند، بلکه اشتغال به مال دنیا، دل هایشان را سنگین نمود و شیطان هم عمل زشتشان را در نظرشان جلوه داد و یاد خدا را از دل هاشان برد. وقتى کارشان به اینجا رسید، خداى تعالى هم درهاى نعمت را به رویشان گشود و چنان به انواع نعمت ها متنعمشان کرد که از شدت خوشحالى به آنچه داشتند مغرور شدند و خود را از احتیاج به پروردگار متعال بى نیاز و مستقل دانستند. آن وقت بود که به طور ناگهانى و از جایى که احتمالش را نمى دادند عذاب را بر آنان نازل کرد. وقتى به خود آمدند که دیگر کار از کار گذشته بود و امیدى به نجات برایشان نمانده بود و به چشم خود دیدند که چگونه از جمیع وسایل زندگى ساقط شدند: فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُواْ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (انعام: 45). این همان سنت استدراج و مکرى است که خداى تعالى آن را در آیه وَالَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لاَ یَعْلَمُونَ... خلاصه کرده است (طباطبائى، 1376، ج 7، ص 90).

    از مجموع آنچه گفته شد، مى توان چنین نتیجه گرفت که استدراج عبارت است از مجازات خداوند، از طریق افزایش نعمت بعد از نعمت، و به صورت تدریجى که مشمولان این سنت، استغفار و توبه را فراموش مى کنند و در آخرت به عذاب مى رسند و یا یکباره آن نعمت ها را از دست مى دهند و مورد عذاب واقع مى گردند.

    5. سنت املاء و امهال

    املاء در لغت به معناى مهلت دادن است و منظور از آن در اصطلاح، مهلت دادن به امت هایى است که قدر نعمت هدایت خود را نمى دانند تا بلکه هوشیار شوند و توبه کنند. ازاین رو، در اصطلاح به معناى مهلت دادن گنه کاران و معاندان و کافران تا مدت معین مى باشد.

    خداوند در قرآن مى فرماید: وَلاَ یحْسَبَنَّ الَّذِینَ کفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَیرٌ لاِّنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِیزْدَادُواْ إِثْما وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِین (آل عمران: 178)؛ کافران مپندارند که در مهلتى که به آنها مى دهیم خیر آنهاست. به آنها مهلت مى دهیم تا بیشتر به گناهانشان بیفزایند و براى آنهاست عذابى خوارکننده. و در جاى دیگر نیز مى فرماید: وَ أُمْلِى لَهُمْ إِنَّ کیدِى مَتِین(اعراف: 183)؛ و به آنها مهلت دهم که تدبیر من استوار است. در تفسیر نمونه نملى را مهلت دادن معنا کرده است: نملى از ماده املاء به معنى کمک دادن است که در بسیارى از مواقع به معنى مهلت دادن که آن خود یک نوع کمک دادن نیز محسوب مى شود، آمده است. در آیه فوق نیز به همین معنى است؛ یعنى آنها را مهلت مى دهیم (مکارم شیرازى و دیگران، 1375، ج 3، ص 182). علّامه طباطبائى مى فرماید: قضاى الهى هم همین است. قضاء مختص به خداى تعالى است و در آن کسى با او شریک نیست، به خلاف استدراج که به معناى رساندن نعمت بعد از نعمت است. و این نعمت هاى الهى به وسائطى از ملائکه و امر به انسان مى رسد. به همین مناسبت، استدراج را به صیغه متکلم مع الغیر آورد؛ ولى در املاء و در کیدى که نتیجه استدراج و املاء است، به صیغه متکلم وحده تعبیر کرد (طباطبائى، 1380، ج 8، ص 454).

    پرسشى که در اینجا مطرح مى شود آن است که خداوند ـ چنان که قرآن گزارش مى کند ـ بر خود عهد و پیمان بسته است تا مردم را هدایت کند و ایشان را به سوى کمال رهنمون گرداند (بقرهک 38). پس چگونه کافران، تکذیب کنندگان و معصیت کاران را از چنین رحمتى محروم داشته است؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت: قرآن در آیه 178 سوره آل عمران تبیین مى کند: ازآنجاکه کافران به هر شکل و شیوه اى که خداوند خواست تا ایشان را هدایت کند، از پذیرش هدایت سر باز زدند و حاضر به پذیرش خالقیت و ربوبیت خداوند نشدند، آنان را گرفتار مسئله استدراج کرد؛ زیرا نظام هستى به گونه اى است که هدایت انسان به صورت جبرى همانند فرشتگان نیست، بلکه آنان موجوداتى عاقل و مختار هستند که خود مى بایست راه خویش را برگزینند. پس جز بیان و تبیین حق و باطل، تکلیفى بر عهده خداوند نیست و او مردم را هرگز به جبر به سوى حق و حقیقت نمى راند. بنابراین، اگر کسى خود به اختیار و اراده خویش راه ضلالت را برگزید، خداوند جز به انذار و هشدارباش، وى را به سوى حق نمى خواند. با این حال، کسانى هستند که به این هشدارها توجهى نشان نمى دهند و به آن پشت مى کنند و به تعبیر قرآنى، گوش ها و چشم هاى خویش را مى بندند. بنابراین، مسئله استدراج زمانى پدیدار مى شود که شخص از هرگونه پذیرش حق سر باز زند و راه گمراهى و کفر را در پیش گیرد. اینجاست که خداوند با بهره مندى بیشتر از نعمت ها و برکات الهى، وى را در موقعیت و وضعیتى قرار مى دهد که هرچه بیشتر در گناه و عذاب غرق شود. مى توان عوامل و زمینه هایى را که موجب استدراج مى شود در سه عامل کفر، تکذیب آیات الهى و گناه و معصیت، خلاصه کرد (همان، ج 7، ص 54). در ذیل، به برخى از آیاتى که این سه عامل در آنها آمده است اشاره مى شود:

    ـ وَکَأَیِّن مِّن قَرْیَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَرُسُلِهِ فَحَاسَبْنَاهَاحِسَابا شَدِیدا وَعَذَّبْنَاهَا عَذَابا نُکْرا(طلاق: 8)؛ و چه بسیار مردم دیارى که از امر خدا و رسولانش سرپیچى کردند (و کافر شدند) ما هم آنان را به حساب سخت مؤاخذه کردیم و به عذاب شدید معذب ساختیم. این آیه به عامل کفر اشاره دارد و سرپیچى مردم از فرمان الهى را که به کفر مى انجامد، موجب گرفتار شدن آنها در عذاب الهى مى داند.

    عامل تکذیب آیات الهى، در آیات ذیل به خوبى بیان شده است:

    ـ وَالَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لاَ یَعْلَمُونَ(اعراف: 182)؛ و آنان که آیات ما را تکذیب کردند، به زودى به عذاب و هلاکت مى افکنیم از جایى که نمى دانند.

    ـ فَذَرْنِی وَمَن یُکَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ(قلم: 44)؛ پس واگذار مرا با آن که تکذیب مى کند این داستان را، آنها را به تدریج (به عذاب و هلاکت) مى افکنیم از جایى که نمى دانند.

    سومین عامل از عواملى که موجب استدراج و عذاب تدریجى الهى خواهد شد، گناه و معصیت است: فَلَمّا نَسوا ما ذُکّروا بِهِ فَتَحنا عَلَیهِم اَبوَاب کُلِّ شَى ءٍ (انعام: 44)؛ پس هنگامى که فراموش کردند آنچه را به آن تذکر داده شده اند، درهاى همه چیز را به روى آنها گشودیم. در واقع، آنها افراد و یا جامعه اى هستند که مرتکب گناه و معصیت نابخشودنى مى گردند و از عمل خود نادم و پشیمان نمى شوند و با اختیار و اراده خود به راه ضلالت و گمراهى حرکت مى کنند، بدون اینکه به راهنمایى هاى خداوند، انذارها و هشدارها توجه داشته باشند و به پیام آوران الهى گوش فرادهند. خداوند آنها را بر اساس سنت مجازات خود به جزاى اعمالشان مى رساند و به وسیله وفور نعمت، آنان را سرگرم نموده و بدون اینکه متوجه باشند، به عذاب دردناکى گرفتارشان مى کند.

    6. سنت قطعى پیروزى حق بر باطل

    خداوند در قرآن مجید در آیات کریمه متعددى، اشاره به غلبه نهایى حق بر باطل در پهنه زمین دارد. خداى متعال در سوره مبارکه انبیاء آیه 105 مى فرماید: وَ لَقَد کَتبنا فِى الزّبور مِن بَعدِ الذِّکر انّ الأرض یرِثُها عِبادى الصّالِحون؛ و به تحقیق، در زبور ـ داوود ـ پس از ذکر تورات نوشتیم که زمین را بندگان صالح من به ارث خواهند برد.

    موضوع حکومت افراد نیکوکار در روى زمین، تحقق بخش وعده اى است که خداوند متعال در کتب آسمانى به صالحان و متقیان داده است. این معنى نشان مى دهد که حکم مزبور یک حکم همیشگى، و لازمه سازمان اجتماع بشرى است و بدون تحقق آن، جامعه انسانى داراى کمال نخواهد بود. خداى متعال در سوره اعراف آیه 128 نیز سنت وراثت زمین به اهل تقوا را بیان مى فرماید: إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ یُورِثُهَا مَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ؛ همانا زمین از آنِ خداست و آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد ارث مى دهد و سرانجام از آنِ پرهیزگاران خواهد بود.

    امام باقر علیه السلام در ذیل آیه مزبور مى فرماید: أنا و أهل بیتى الَّذینَ أورثنا اللّه الارض وَ نحن المتّقون، وَ الأرض کلّها لنا... حتّى یظهر القائم من أهل بیتى بالسّیف، فیحوزها...؛ من و خاندانم کسانى هستیم که خدا زمین را به ما واگذار کرده و ما پرهیزگاران هستیم، و همه زمین از آنِ ماست... تا زمانى که قائم از خاندان ما با شمشیر قیام کند، و زمین را تصرف کند.

    در سوره مبارکه قصص آیه 5، خداوند تبارک و تعالى مستضعفان، را پیشوایان و وارثان زمین قرار داده است: وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ؛ و اراده ما چنین است که بر آنان که در زمین به استضعاف کشیده شدند، منت گذاریم و ایشان را امامان و وارثان زمین گردانیم.

    و این وراثت مؤمنان بر زمین در سوره مبارکه نور تصریح شده است: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنا یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئا (نور: 55)؛ خداوند وعده فرموده به آن دسته از شما، که ایمان آوردند و کارهاى نیکو کردند، که قطعا ایشان را در زمین خلافت خواهد بخشید، همان طور که در مورد گذشتگان چنین کرد. و عمل به آیینى را که براى ایشان برگزیده است، بر آنها بسیار آسان و ممکن خواهد کرد. و به جهت آنها ناامنى را به آرامش و امنیت مبدل خواهد ساخت، تا مرا بپرستند و براى من شریکى قرار ندهند.

    خداوند سبحان پیش از خلقت و آفرینش، نیز سخن از خلیفه مى گوید، آنجا که به ملائکه مى فرماید: وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً (بقره: 30)؛ و هنگامى که پروردگارت به ملائکه فرمود که من در زمین قراردهنده خلیفه هستم.

    چیره ساختن نهایى مؤمنان صالح بر ظالمان، سنت پایدار خداوند در تمام امت هاست. ازآنجاکه استخلاف دوستان خداوند در زمین، فقط مربوط به آینده نیست و در گذشته هم نمونه هایى وجود داشته، خداوند اصول کلّى مربوط به استخلاف را در ضمن داستان هاى مربوط به اقوام گذشته آورده است. براى مثال، در روزگار حضرت نوح علیه السلامچنین شد، دشمنان ایشان نابود شدند و خود آن حضرت و شیعیانشان زمین خدا را به ارث بردند. آنها زمانى طولانى در زمین زندگى کردند و در آن، شهرها و حکومت ها بنا نهادند.

    لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحا إِلَى قَوْمِهِ... فَکَذَّبُوهُ فَأَنجَیْنَاهُ وَالَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَأَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا إِنَّهُمْ کَانُواْ قَوْما عَمِینَ(اعراف: 59و64)؛ ما نوح را به سوى قومش فرستادیم... اما سرانجام او را تکذیب کردند. ما او و کسانى را که با وى در کشتى بودند، رهایى بخشیدیم و آنها که آیات ما را دروغ پنداشتند، غرق کردیم؛ زیرا آنها مردمى بودند کوردل و کور باطن.

    سرگذشت حضرت نوح علیه السلام در سوره هاى مختلفى از قرآن، ازجمله: هود، انبیاء، مؤمنون و شعرا، آمده است. در دوران حضرت موسى علیه السلام نیز این اراده خداوند تحقق یافت. فرعون و هامان و لشکریان آن دو، پس از سال ها سرکشى، به ذلت و خوارى افتادند و امت حضرت موسى علیه السلام وارث تخت ایشان گشتند. نَتْلُوا عَلَیْکَ مِن نَّبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ.. وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ (قصص: 1ـ6)؛ ما از داستان موسى و فرعون، به حق بر تو مى خوانیم... اراده و مشیت ما بر این قرار گرفته است که بر مستضعفان در زمین منت گذاریم، و آنها را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم. سرگذشت عبرت انگیز دیگر پیامبران الهى و قوم آنها مانند ثمود، هود، صالح و عاد، در آیاتى از قرآن بیان شده است؛ از جمله: یونس: 71ـ75؛ هود: 25ـ96؛ شعرا: 65ـ190؛ انبیاء: 69ـ90؛ قمر: 8ـ46. آرى، این اراده حتمى خداوند، همان گونه که در مورد امت هاى گذشته تحقق یافت، در این امت نیز به واقعیت خواهد پیوست؛ چنان که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آلهفرموده اند: آنچه در میان اقوام گذشته واقع شده، طابق النعل بالنعل اجرا خواهد شد، از هر راهى که آنها رفته اند شما نیز قدم به قدم از آن راه خواهید رفت (سلیمان، 1381، ج 2، ص 715).

    با نگاهى کلى به آیات، درمى یابیم که آیات ذکرشده هرگز سخن از یک برنامه موضعى و خصوصى مربوط به یک قوم را بیان نمى کند، بلکه بیانگر یک قانون کلى است براى همه اعصار و قرون و همه اقوام.

    خلاصه و نتیجه گیرى

    خداوند متعال قرآن را کتاب تربیت و هدایت بشر قرار داده است: ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ (بقره: 2). در عین حال، انسان را مختار آفریده است تا خود این راه هدایت را انتخاب کند و به سعادت و کمال دست یابد: إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرا وَإِمَّا کَفُورا(انسان: 3). و این سنت هدایت، در طول تاریخ خلقت بشر جارى بوده و هست. رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى (طه: 50) و براى رسیدن به این مهم، از شیوه هاى مختلف استفاده کرده است. شیوه هاى تربیتى خداوند بر پایه اصولى است که این اصول خود، داراى پشتوانه اعتقادى قوى الهى، است. سنت هاى تربیت ساز از جمله مبانى هستى شناختى است که خداوند متعال آنها را چراغى روشنگر در طریق هدایت انسان، قرار داده است. سنت هاى الهى، هرچند بیانگر سرنوشت گذشتگان است، اما اعتقاد به ثبوت و لایتغیر بودن این سنت ها نقش تربیت سازى آنها را آشکار خواهد کرد. هدف خداوند متعال از طرح مکرر آنها در قرآن به مقتضا و مناسبت هاى مختلف، این بوده است که اولاً، مبناى زندگى سعادتمندانه انسان ها را بر اساس آنها و با توجه به آنها، پایه ریزى نماید. و ثانیا، با طرح آنها شیوه برخورد و رفتار امت ها با انبیا و رسولانى را که براى هدایت آنها به سوى کمال مبعوث شدند نشان داده، و رفتار متناسب با اعمالشان، با آنها را از طرف خداوند متعال بیان کند، تا مورد عبرت آیندگان باشد. قرآن بارها دعوت به مطالعه سنت هاى الهى، و سرگذشت ملت هاى قبل نموده است یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ(روم:9)، که از اشتراک تمام انسان ها در قوانین تکوینى یا تشریعى، که آثار وضعى دارد حکایت مى کند. و اگر اشتراک در قوانین نبود، قرآن ـ که کتاب هدایت است ـ امر به مطالعه سرنوشت امت هاى گذشته نمى کرد. بر این اساس، گاهى مى فرماید: أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ (عنکبوت: 2) و به او سنت امتحان و ابتلاء را گوشزد مى نماید: لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ (عنکبوت: 3)؛ ما همه شما را مورد آزمایش قرار مى دهیم کما اینکه گذشتگان شما را نیز مورد امتحان و آزمایش قرار دادیم. انسان ها از پیامبران، تا مردمان عادى، مؤمن و کافر، پیر و جوان و... در آزمون اند، هرچند مراتب و درجات امتحان، متفاوت است. گاه مى فرماید: وَلِکُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِیَبَیْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَیُظْلَمُونَ(یونس:47) تا از سنتى الهى خبر دهد که بر اساس آن، به سوى هر امتى رسولى گسیل داشت تا رسالت ها و پیامش را به امت برساند و آنها را تربیت و هدایت کند و با این بیان، سنت ارسال رسل را اعلام نماید. و گاه مى فرماید: اى مردم، آگاه باشید که نتیجه دهن کجى به پیامبران و رسولان الهى و تکذیب آیات الهى، سرنوشتى جز قهر و مجازات الهى در پى نخواهد داشت: وَالَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لاَ یَعْلَمُونَ (اعراف: 182). و این گرفتارى و مجازات خدا تدریجى خواهد بود. و به این طریق، سنت استدراج را تبیین مى فرماید. خداوند به این جهت استدراج را به من حیث لایعلمون مقید کرد تا بفهماند این نزدیک نمودن آشکارا نیست، بلکه در همان سرگرمى به تمتع از مظاهر زندگى مادى مخفى است. در نتیجه، ایشان با زیاده روى در معصیت، پیوسته به سوى هلاکت نزدیک مى شوند. و گاه به کسانى که غرق در نعمت هاى فراوان الهى هستند، اما او را فراموش کرده و به ظلم و ستم پرداخته اند، مى فرماید: وَلاَ یحْسَبَنَّ الَّذِینَ کفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَیرٌ لاِّنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِیزْدَادُواْ إِثْما وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِین (آل عمران: 178)؛ مهلت چندروزه در دنیا آنها را فریب ندهد؛ زیرا این مهلت به ضرر آنهاست تا بیش از پیش در منجلاب گناه فرو روند و عذاب مهین و دردناک را بچشند. و در جاى دیگر مى فرماید: وَ أُمْلِى لَهُمْ إِنَّ کیدِى مَتِین(اعراف: 183)؛ و به آنها مهلت دهم، که تدبیر من استوار است. و بدین طریق، سنت املاء و امهال را به انسان گوشزد مى فرماید.

    و سرانجام، قطعى بودن پیروزى حق بر باطل را به عنوان یک سنت لایتغیر الهى بیان مى کند. و آن را بارها به پیامبر و مؤمنان متذکر مى شود که قطعا مؤمنان و صالحان، جانشینان من در زمین اند، و این سنت لایتغیر الهى است؛ همان طور که در مورد امت هاى گذشته تحقق یافت، در این امت نیز به واقعیت خواهد پیوست؛ چنان که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرموده اند: لترکبنّ سنن من کان قبلکم شبرا بشبر و ذراعا بذراع (سلیمان، 1381، ج 2، ص 715)؛ آنچه در میان اقوام گذشته واقع شده، طابق النعل بالنعل اجرا خواهد شد، از هر راهى که آنها رفته اند، شما نیز قدم به قدم از آن راه خواهید رفت. و سرانجام: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنا یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئا (نور: 55).

    کلام آخر اینکه پیوستگى و ارتباط تنگاتنگ سنت هاى الهى با یکدیگر بیانگر نظام تدبیر خلقت و ربوبیت مطلق الهى بر جهان هستى است. خداوند رب العالمین در این نظام هماهنگ، در میان ملت ها، رسولان و هدایتگرانى از جنس خود آنها قرار مى دهد تا به هدایت و تربیتشان بپردازند. سپس مورد امتحان و ابتلاء قرار مى گیرند تا خبیث و طیب، صادق و کاذب، مؤمن و غیرمؤمنشان مشخص شود. آنان که هدایت شوند و راه سعادت و کمال را بپیمایند، رستگار مى شوند و در دنیا وارثان زمین خواهند بود و در آخرت، بهشت برین جایگاه آنهاست. اما آنان که آیات الهى و رسولانش را تکذیب کردند، سنت استدراج و املاء و امهال در مورد آنها جارى مى شود. سپس به واسطه ظلم و تکذیبشان، نابود مى شوند. و این سنت هاى جاریه الهى است که براى همه اقوام و سرزمین هاى تا قیام قیامت ادامه دارد.

    منابع

    نهج البلاغه، 1384، ترجمه محمد دشتى، قم، دارالعلم.

    ابن منظور، محمدبن مکرم، 1426ق، لسان العرب، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.

    الگار، حامد، 1383، درس گفتارهاى حامد الگار، ترجمه اسحاق اکبریان، تهران، کتاب طه.

    دهخدا، على اکبر، 1377، لغت نامه، تهرا، دانشگاه تهران.

    رضاپور، یوسف، 1380، درآمدى بر فلسفه تعلیم و تربیت در المیزان، فلسفه و کلام: علّامه، ش 1.

    سلیمان، کامل، 1381، روزگار رهایى، ترجمه على اکبر مهدى پور، قم، آفاق.

    صدر، سیدمحمدباقر، بى تا، سنت هاى تاریخ در قرآن، ترجمه جمال الدین موسوى، تهران، بى نا.

    طباطبائى، سیدمحمدحسین، 1376، المیزان فى تفسیر القرآن، قم، اعلمى، ج 16و20.

    ـــــ ، 1380، تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوى همدانى، چ پنجم، قم، جامعه مدرسین، ج 1، 4، 5، 7، 8، 11، 12،13،15و19.

    فخررازى، محمدبن عمر، 1411ق، التفسیر الکبیر، بیروت، دارالکتب العلمیه.

    مصباح، محمدتقى، 1368، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى.

    مصطفوى، حسن، 1360، التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

    معلوف، لوییس، 1973م، المنجد فى اللغه، چ بیست و سوم، بیروت، دارالمشرق.

    مکارم شیرازى، ناصر و همکاران، 1375، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب اسلامیه.

    مهدى زاده، احمد، 1386، آسیب شناسى جامعه از دیدگاه قرآن، تهران، آشیانه مهر.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ضرابی، عبدالرضا.(1393) سنت‏هاى تربیت‏ ساز در المیزان. ماهنامه معرفت، 23(7)، 65-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عبدالرضا ضرابی."سنت‏هاى تربیت‏ ساز در المیزان". ماهنامه معرفت، 23، 7، 1393، 65-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ضرابی، عبدالرضا.(1393) 'سنت‏هاى تربیت‏ ساز در المیزان'، ماهنامه معرفت، 23(7), pp. 65-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ضرابی، عبدالرضا. سنت‏هاى تربیت‏ ساز در المیزان. معرفت، 23, 1393؛ 23(7): 65-