مبانی هستیشناختی تعلیم و تربیت با تأکید بر مبانی فلسفی علامه مصباح یزدی

Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
تربيت در معناي اصيل خود، مستلزم آن است که زمينهها و عوامل شکوفا ساختن و به فعليت رساندن استعدادهاي شخص، در جهت رشد و تکامل اختياري او بهسوي هدفهاي مطلوب را فراهم کند و بينشها، گرايشها و کنشهاي او در جهت اهداف تربيتي تعيينشده، هدايت و جهتگيري پيدا کند و اين هدايت بايد در عمل و رفتار متربي تجلي پيدا کند. بهعبارت ديگر، تربيت بايد التزام به عمل و تغيير تفکر و تعهد دروني و همچنين به سازماندهي گرايشها و تمايلات انساني در جهت ارزشهاي والاي انساني منجر گردد؛ به اين معنا که تربيت اصيل بايد آدمي را از قلمرو حيات نباتي و حيواني و اميالي، به حيات انساني، معنوي و متعالي وارد کند. درواقع، تربيت بايد آدمي را از حيات طبيعي خود فراتر برده و به مقام انسانيت در مفهوم کلي و مقام خليفۀالهي در مفهوم خاص و اسلامي آن، نائل گرداند» (سيف، ۱۳۷۳، ص ۳۷۱).
فرايند تربيت در زندگي انسان نقش شگفتانگيزی دارد؛ چراکه تربيت صحيح ميتواند فرد را رشد داده و به کمال برساند؛ در مقابل، تربيت غلط فرد را از مسير سعادت دور کرده و به وادي سقوط میکشاند. بنابراين رشد، تکامل، شکوفايي استعدادها و ارزشهاي والاي انساني مبتني بر دانش تعليم و تربيت اسلامي است و همۀ اين تلاشها منوط به اين است که مباني تعليم و تربیت اسلامي استخراج شده تا در تعيين ساحتها، مراحل، اهداف، عوامل، اصول، موانع و روشهاي تعليم و تربیت اسلامي از آنها استفاده شود.
مباني تعليم و تربيت از مهمترين پيشنيازها و بلکه اساسيترين آن در تعليم و تربیت اسلامي است. اين مباني را بهطورکلي ميتوان در 5 حيطه تقسيمبندي کرد:
1. مباني هستيشناختي؛ 2. مباني معرفتشناختي؛ 3. مباني ارزششناختي؛ 4. مباني خداشناختي؛ 5. مباني انسانشناختي.
فلسفۀ تربيت جايگاه نخست در فعاليتهاي تربيتي دارد؛ زيرا از سويي مباني، اهداف، اصول، روشها و ملاک ارزيابي هر نظام تربيتي از فلسفۀ تربيتي آن سرچشمه ميگيرد؛ و از سوي ديگر ميزان درستي و کارآيي اين مؤلفههاي تربيتي، به تراز و تابع درستي و کارآيي همان فلسفۀ تربيت است که از آن برخاستهاند (عرسان کيلاني، 1394، ص 11)؛ و نگرش ما به تربيت انسان و مؤلفههاي آن، منبعث از نگرش ما بهکل هستي و ويژگيهاي عمومي آن است، که در علم فلسفه (هستيشناسي) مورد بحث قرار ميگيرد. بهعبارت ديگر، مفاهيم و گزارههاي تجويزي و انشايي تعليم و تربيت اسلامي، هرکدام به نوع نگاه و رويکرد ما به وجود و فهم ما از هستي، خدا، انسان و... برميگردد (بهشتي، 1385). برنامهريزي منسجم و بنيادي براي تعليم و تربیت، بدون توجه به فلسفه و مباني آن، کاري بهغايت دشوار يا ناممکن است (گروهي از نويسندگان، 1400، ص 51). لذا براي دستيابي به تعليم و تربیت واقعي و شناسايي عناصر و مؤلفههاي اساسي در دانش تربيت و همچنين تبيين ساير مباني نظري تربيت، نيازمند تبيين مباني هستيشناختي تربيت هستيم.
در رابطه با مباني تعليم تربيت، آثار متعددي تدوين شده که عمده به بحث از فلسفه تعلیم و تربیت پرداختهاند و کمتر پژوهشي هست که بهطور مستقل به بحث از مباني هستيشناختي تعليم و تربیت اسلامي پرداخته باشد. در ادامه به مهمترين آثاري که به اين بحث پرداختهاند، اشاره ميکنيم:
كتاب اصول و فلسفۀ تعليم و تربيت (شريعتمداري، 1375)، به بحث از فلسفۀ تربيت اسلامي پرداخته است؛ مؤلف، ذيل دو عنوان رئاليسم اسلامي و نفس، مطالبي را ميآورد که ميتوان برخي از مباني هستيشناختي تربيت اسلامي را از آن استخراج کرد؛ مانند: واقعيت داشتن هستي، وجود خداوند، و تجرد نفس.
علمالهدي (1393) در تحقيقي از مباني نظري تعليم و تربیت بحث کرده، و قسمت اول پژوهش خود را به بحث مباني وجودشناسي اختصاص داده است؛ که ميتوان به يافتههاي زير اشاره کرد: اصالت وجود، وحدت تشکيکيه وجود، امکان فقري، حرکت جوهري، وحدت شخصيۀ وجود، واجبالوجود، جهان موجودات.
لطيفي (1396) در مطالعهاي مشخصاً به مباني نظري تعليم و تربیت ميپردازد؛ که بخش اول آن پژوهش، اختصاص به مباني هستيشناختي دارد؛ که به پنج مبنای وجود و ماهيت و نسبت آن دو، تشکيک در وجود، مراتب وجود، عليت، و حرکت جوهري اشاره کرده و آنها را بهتفصيل بحث ميکند.
كتاب فلسفۀ تعليم و تربيت اسلامي (گروهي از نويسندگان، 1400) كه اولين بار در سال 1390 منتشر شد، تصويري کلي از مباني و ساختار دانش تعليم و تربيت ترسيم ميکند. نويسندگان در بخش دوم اين اثر به مباحث مباني تعليم و تربيت اسلامي پرداختهاند و مباني هستيشناختي تعليم و تربيت را 10 مورد برميشمارند: وجود ممکن، وجود تأثير و تأثر ميان موجودات، امکان ملاک نياز به علت، ضرورت علّي ـ معلولي، سنخيت علّي ـ معلولي، سنخيت يک نوع علت با چند نوع معلول و برعکس، مراتب داشتن موجودات، تقسيم موجودات به مادي و فرامادي، تدريجي بودن عالم ماده و موجودات متعلق به ماده، وجود تزاحم در عالم ماده.
آثار يادشده، داراي نکات مثبت و مطالب مفيدي هستند؛ اما برخي از مباني ذکرشده در اين آثار، يا از اعتبار و اتقان کافي برخوردار نيستند و يا اينکه با وجود اتقان علمي، نقش روشن و تأثير بسزايی در مسائل تعليم و تربیت ندارند و يا اينکه ارتباطي با ساير مباني نظري تعليم و تربیت برقرار نميکنند. بنابراين در مقاله حاضر، ما بر آن هستيم که با روش توصيفي ـ تحليلي و با رويکردي عقلي، مهمترين مباني هستيشناختي تعليم و تربیت اسلامي را از منابع عقلي ـ فلسفي اسلامي، با تأکيد بر ديدگاههاي فلسفي علامه مصباح يزدي و با رويکردی تربيتي و حصول اطمينان نسبي از اثرگذاري آن مبنا در دانش تربيت، استخراج و تبيين کرده و نقش آنها را در تعليم و تربیت و مسائل آن بحث کنيم.
1. مفهومشناسي
واژۀ «تعليم» در لغت به معناي آموزش و ياد دادن است؛ چنانکه راغب اصفهاني در توضيح اين کلمه ميگويد: تعليم مختص آگاهيدادن است که همراه با تکرار باشد، تا در روح و جان متعلم مؤثر بيفتد (راغب اصفهاني، 1383، ص 580)؛ و متعلق واژۀ تعليم ميتواند امور پسنديده يا امور ناپسند باشد. همچنين کاربرد اين کلمه، آموزش از راههاي عادي نيست (گروهي از نويسندگان، 1400، ص 25).
واژۀ «تربيت» از کليديترين مفاهيم در تعليم و تربیت بهحساب ميآيد. «تربيت» در زبان فارسي به معناي «پرورش» (همان) و «پروردن، آداب و اخلاق به کسي ياد دادن» است (دهخدا، 1377، ج 1، ص 5776). در زبان عربي کلمۀ «التربيت» مصدر باب تفعيل و از ريشۀ «رَبَبَ» و يا «رَبَوَ» سرچشمه گرفته است (اعرافي، 1395، ج 1، ص 118). کلمۀ «ربب» به معناي «حضانت و در دامان خود پروردن» است (فراهيدي، 1367، ج 8، ص 257)، و همچنين ماده ربب، رببته: اي حضنته؛ به معناي حفظ و مراعات و سرپرستي» (ابنمنظور، بيتا، ج 1، ص 401)؛ و ايجاد و بهتدريج تکامل بخشيدن چيزي» (راغب اصفهاني، 1383، ج 1، ص 377) است. علامه مصطفوي معتقد است که معناي اصلي کلمۀ «ربب»، سوق دادن شيء به کمال و برطرف کردن کاستيها بهواسطۀ تخليه و جايگزيني است؛ خواه اين فرايند در اعتقادات و معارف باشد و يا در اخلاق و صفات و يا در اعمال و رفتار و دانش متربي (اعرافي، 1395، ج 1، ص 119). لازم به ذکر است که ابنمنظور قائل است که مصدر تفعيل ريشۀ «ربب» در حقيقت «التربيب» است که براي آساني تلفظ، باء دوم به تاء تبديلشده و بهصورت «التربيت» درآمده است (ابنمنظور، بيتا، ج 1، ص 402، ماده ربي)؛ و واژه «ربو» نيز به معناي «زيادت و رشد و نمو» (همان، ج 1، ص 304، ماده ربو «ربا الشيءُ اي: زاد و نما») آورده شده است.
با توجه به نکاتي که در معناي لغوي تربيت گفته شد، و نيز با دقت فلسفي ميتوان «تربيت» را اينگونه تعريف کرد: «فرايند ايجاد تغييرات تدريجي در يکي از ساحتهاي وجودي انسان (متربي)، بهواسطۀ انساني ديگر (مربي)، بهمنظور شکوفايي استعدادها و اصلاح صفات و رفتارهاي او، از طريق اقدامات ايجابي و سلبي» (اعرافي، 1395، ج 1، ص 140). شهيد مطهري نيز در تحليل و تبيين واژۀ تربيت ميفرمايد:
تربيت به معناي شکوفا کردن و پرورش دادن استعدادهاي انسان است و تربيت انسان بايد براي شکوفاکردن روح باشد؛ پرورش دادن استعدادهاي انسان که شامل جهات روحي و پرورش تصميم ميشود. پرورش به معناي ساختن مثلاً خانه نيست که با کنار هم قرار دادن آجر و سيمان و... بتوانيم خانه را بسازيم؛ بلکه تربيت انسان، پرورش يک موجود زنده است و به معناي پرورش استعدادهاي انسان است و بايد استعدادهاي انسان بهصورت يکسان و متعادل رشد کند، نه اينکه يکي تقويت شود و ديگري رشد نيابد و منشأ عدم تعادل او بشود (مطهري، 1365، ص 68).
در نهايت ميتوان گفت که تعليم و تربیت اسلامي عبارت است از: «مجموعۀ اعمال يا تأثيرات عمدي و هدفدار يک انسان (مربي) بر انسان ديگر (متربي)، بهويژه عمل يا تأثير فرد بالغ و مجرب بر متربي بهمنظور ايجاد صفات (اخلاقي و عملي) يا مهارتهاي حرفهاي. بهعبارتديگر تعلیم و تربیت اسلامی فراهمکردن زمينهها و عوامل به فعليت رساندن يا شکوفاساختن استعدادهاي شخص در جهت رشد و تکامل اختياري او بهسوي هدفهاي مطلوب و براساس برنامۀ سنجيده شده است» (جمعي از نويسندگان، 1372، ج 1، ص 366).
در این زمینه لازم است به چند نکته در رابطه با تعاريف مذکور اشاره کنيم:
1. از ديدگاه فلسفي، محرک حقيقي، خداوند است و بقيۀ فاعلها، فاعل مُعِدّ بهشمار ميروند؛ يعني عامل اصلي در تربيت و هدايت انسان، خداوند است و اين نگرش بايد در مباحث تربيتي گسترش يابد.
2. در پرورش روحي و معنوي انسان، کار مربي عموماً فراهم کردن زمينههاست؛ بيترديد عوامل ديگري در جهتدهي رفتار انسان مؤثر است و در نهايت اين انسان است که با اراده و اختيار خود، تصميم به انجام يا ترک کاري ميگيرد.
3. تدريجي و زمانبر بودن امر تربيت از نکتههاي کليدي است که در مباحث تربيتي بايد منظور شود؛ همانگونه که شکلگيري رفتار، تدريجي است، اصلاح و جايگزيني و ايجاد رفتار مناسب تربيتي نيز زمانبر و تدريجي بوده و بايد در طول زمان صورت گيرد.
4. بحث تعليم از لوازم تربيت است و در امر تربيت بايد به تعليم مباحث ارزشي و تربيتي اهتمام لازم داشته باشيم؛ لذا در اين مقاله مقصود ما از تعليم و تربیت، درنهايت همان تربيت اسلامي است.
5. عمده هدف و تلاش ما در تربيت، معطوف به تربيت روحي انسان است که باعث رشد و کمال و رسيدن به سعادت اخروي ميشود؛ هرچند که تربيت جسمي هم بايد مدنظر باشد تا بتواند مرکب روح باشد.
2. تعليم و تربيت اسلامي
دين مبين اسلام از مکاتبي است که به تربيت انسان توجه ويژهاي دارد. در حقيقت دين اسلام مکتبي نظاممند و جامع است که در تمام شئون زندگي بشري و رشد و رسيدن او به کمال و سعادت، داراي هدفهاي مشخصي است و مقرراتی همهجانبه دارد.
خداوند تبارکوتعالي در قرآن کريم براي معرفي رسالت پيامبر اکرم ميفرمايد: «هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنهُم يَتلُوا عَلَيهِم آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِم وَ يُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَ الْحِكمَةَ» (جمعه: 2)؛ اوست خدايى كه ميان عرب امى پيغمبرى بزرگوار از همان مردم برانگيخت تا بر آنان آيات وحى خدا تلاوت كند و آنها را از لوث جهل و اخلاق زشت پاك سازد و شريعت كتاب سماوى و حكمت الهى بياموزد. كلمه «تزكيه» به معناى نمو صالح است؛ نموى كه ملازم خير و بركت باشد. پس تزكيه آن جناب (پيامبر اکرم) مردم را، به معناى آن است كه ايشان را به نموى صالح رشد دهد، اخلاق فاضله و اعمال صالحه را عادتشان كند؛ در نتيجه در انسانيت خود به كمال برسند، و حالشان در دنيا و آخرت استقامت يابد؛ سعيد زندگى كنند و سعيد بميرند» (طباطبائي، 1374، ج 19، ص 447). همچنين در روايتي پيامبر اکرم ميفرمايند: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» (مجلسي، 1403ق، ج 68، ص382)؛ بهراستيکه من مبعوث شدم تا شرافتهاي اخلاقي را کامل و تمام کنم. بنابراين از اهداف اصلي بعثت و نبوت پيامبر اسلام، فتح بابي بر روي آحاد بشريت بود، تا آنها را به اخلاق فاضله و اعمال صالحه عادتشان دهد، تا منجر به تزکيه نفوس و تربيت انسانها شود؛ همان چيزي که هدف اصلي تعليم و تربيت اسلامي را تشکيل داده و انسان را از دردهاي مزمن جاهليت و قديمي جوامع بشري نجات میدهد.
براي دستيابي انسان به تعليم و تربیت واقعي، شناسايي عناصر و مؤلفههاي اساسي در تربيت، يعني مباني نظري تعليم و تربیت، از اهميت زيادي برخوردار است و از مهمترين پيشنيازها و بلکه اساسيترين آن مباني در شکلگيري نظام تربيتي و گزارههاي تربيتي، مباني هستيشناختي است؛ ازاينرو تبيين و تعيين مباني هستيشناختي تعليم و تربیت و جايگاه آن در نظام تربيتي اسلام مهم و ضروري است. مقصود از مباني هستيشناختي تعليم و تربیت اسلامي در اين مقاله گزارههايي از دانش هستيشناسي است که براي تعيين اهداف، اصول، ساحتها، مراحل، عوامل و موانع و روشهاي تعليم و تربیت اسلامي بهکار ميآيند.
باتوجه به مطالب بيانشده، مهمترين مباني هستيشناختي تعليم و تربیت اسلامي با تأکيد بر مباني فکري ـ فلسفي علامه مصباح يزدي که از صاحبنظران برجستۀ فلسفۀ اسلامي و اسلامشناس معاصر در حوزه فقه و اخلاق و معارف قرآني بودهاند، به شرح ذيل است.
3. مباني هستيشناختي تعليم و تربيت اسلامي
1ـ3. اصالت وجود و بداهت آن
از اصليترين و قديميترين سؤالات بشر، سؤال دربارۀ اساس واقعيت و باور يا ترديد دربارۀ واقعيت اشيا است و همواره بين فيلسوفان و انديشمندان محل بحث بوده و بههمين خاطر، فيلسوفان يکي از رسالتهاي علم فلسفه را بحث از تعين واقعيت و مصاديق واقعيت ميدانند. اگرچه ميتوان گفت «رايجترين سؤال انسان تاکنون دربارۀ چيستي جهان و اشياء آن بوده است؛ ولي بدونشک رنجآورترين سؤال او دربارۀ هستي خود و جهان است. بهنظر ميرسد ترديد دربارۀ واقعيت خود و ديگران و ويژگي روانشناختي عموم انسانهاست که منجر به سؤال کلي آنها دربارۀ واقعيت هستي ميشود» (علمالهدي، 1393، ص 31). پاسخ مثبت به اين سؤال و تصديق واقعيت و مصاديق واقعيت، مرز جدايي وادي شکاکيت و پوچگرايي و سردرگمي از وادي اصالت واقعيت است.
مفهوم هستي يا وجود، از بديهيترين مفاهيمي است که ذهن از همۀ موجودات انتزاع ميکند و نه نيازي به تعريف دارد و نه اساساً چنين کاري ممکن است. اساساً نميتوان براي آن استدلال کرد و اگر هم استدلالي براي اثبات آن آورده ميشود، از باب تنبه بوده است (مصباح يزدي، 1368، ج 1، ص 283). در فلسفه بحث ميکنيم که در جهان خارج، پديدههايي واقعي وجود دارند که داراي آثار حقيقي بوده و ما نيز آن واقعيتها را درک ميکنيم و همچنين بحث ميشود آن چيزي که عالم خارج را پرکرده و داراي اثر بوده، وجود است؛ لذا در خارج، اصالت با وجود است. در حقيقت اگر بخواهيم بهصورت فلسفي بحث را بيان کنيم، ميگوييم: آنچه عالم خارج را فراگرفته، هستي است و ماهيت اگر بخواهد در خارج موجود بشود، بايد در ضمن يک وجود، موجود شود و از هستي برخوردار شود؛ چون قوام ماهيت به وجود است و ماهيت بهخوديخود چيزي نيست و يک مفهوم اعتباري است؛ يعني نه اقتضاي وجود دارد و نه اقتضاي عدم. به ديگر سخن، ماهيت، نه اقتضا ميکند که داراي واقعيت باشد و نه اقتضا ميکند غيرواقعي باشد؛ با هر دو سازگار است: «الماهية من حيث هي ليست الّا هي، لا واقعي و لاغير واقعي» (مصباح يزدي، 1387، ج 1، ص 88). علامه مصباح يزدي در کتاب آموزش فلسفه نيز در رابطه با بداهت وجود فرموده است: «وجود هم از نظر مفهوم و هم از نظر تحقق خارجي بديهي بوده و مفهوم آن نيازي به تعريف ندارد و تحقق عيني آنهم بديهي و بينياز از اثبات است و هيچ انسان عاقلي چنين توهمي هم نميکند که جهان در هيچ و پوچ است و حتي سوفيستها که مقياس همهچيز را انسان ميدانند، دستکم وجود انسان را قبول دارند» (مصباح يزدي، 1368، ج 1، ص 296).
اين مبنا يکي از اصليترين مباني هستيشناختي در تمام علوم انساني، عليالخصوص در تربيت اسلامي است؛ و با توجه به رسالتي که علم فلسفه در اثبات موضوعات علوم ديگر دارد، مباحث تربيت نيز از اين قاعده مستثنا نيست و براي بحث از تربيت و مسائل آن، ابتدا بايد واقعيتي به نام تربيت اثبات شود، تا بتوان از آن بحث کرد. همچنين با اين مبناست که موضوع تربيت که انسان (ازاينحيث که يک موجود واقعي بوده و امکان تربيت و تغيير در او هست) را اثبات ميکنيم. بنابراين به معناي دقيق کلمه، يکي از مصاديق وجود و واقعيتهاي که متن خارج را پرکرده و مابازاء حقيقي دارد و داراي اثر هست، وجود انسان است که موضوع تعليم و تربیت است و در کنار ساير موجودات عالم قرار دارد و بر آنها تأثير گذاشته و از آنها تأثير ميپذيرد. به سبب اين مبنا (اصل وجود موجود حقيقي)، انسان از وادي شکاکيت و سوفيستي و انکار واقعيت نجات پيدا ميکند و در فضاي واقعي و رئاليستي قرار ميگيرد و خود و هستي را بهعنوان يک واقعيت خارجي موجود ميپذيرد و تربيت را بهعنوان يک فرايند ممکن اثبات ميکند و براي آن برنامهريزي ميکند و صرفاً يک امر ذهني و خيالي نميپندارد و براي آن آثار واقعي بار ميکند. همچنين با اين مبناست که به سؤال و تصديق واقعيت تربيت و مصاديق آن پاسخ مثبت ميدهيم و اين مبنا، مرز جدايي وادي شکاکيت و پوچگرايي و سردرگمي، از وادي اصالت واقعيت است؛ بنابراين پايهايترين مبناي هستيشناختي تربيت، اصالت وجود و بداهت آن است.
به ديگر سخن با توجه به ظرفيت متربي و واقعيتهاي موجود در جهان و جهانبيني که داريم، ميتوان براي تربيت او، اهداف متعالي و واقعي ترسيم کرد و يک برنامه تربيتي مثمرثمر تدوين کرد و از وادي ايدهآليستي محض (که وجود موجود حقيقي خارج از ذهن را قبول ندارند) و همچنين از وادي سوفيستي و شکگرايي که در حقيقت انکار وادي حقيقت است دور شد و در فضاي واقعيت قرار گرفت و زندگي واقعي داشت و انسان سعادتمند و سعيد تربيت کرد؛ و همچنين با توجه به اصالت وجود و تحقق آن در خارج، اثبات ميکنيم که مقولۀ تربيت نيز يک فرايند حقيقي بوده و داراي آثاري است که نتيجۀ آن در متربي بروز و ظهور پيدا ميکند و اين، مبنا و پايه براي ساير مباني و مسائل تعليم و تربیت است و اين مبنا اساس کار تربيتي است و نيز از اين مبنا در مباني ديگر که در ادامه از آنها بحث خواهيم کرد، استفاده ميشود؛ چون بدون اثبات اصل وجود و واقعيت، نميتوان از تربيت و مسائل آن سخن گفت.
2ـ3. وجود واجبالوجود (ذات باريتعالي)
دومين مبناي که در امر تربيت تأثير بسزايی دارد و از مباني اصلي محسوب ميشود، بحث وجود واجب تعالي است. بهطوريکه فيلسوفان در فلسفۀ ذيل بحث واجب تعالي بحث ميکنند که حقيقت هستي در ذات خود همان واجبالوجود است و وجود تمام موجودات در بقاء و پيدايش قائم به غير بوده و تنها وجودي که محتاج به غير نبوده و قائم به ذات خود است، واجبالوجود است و «وجود او کل الوجود و مشتمل بر کليه وجودات است و همچنين صفات او کل صفات و مشتمل بر کليه صفات موجودات است» (صدرالمتألهين، 1396، ص 17). يعني واجبالوجود برترين مرتبه کمال و جامع تمام کمالات و منتهياليه سلسله حاجات و تعلقات است و وجود او عين ذات اوست و مظهر تمام صفات کماليه است (علمالهدي، 1393، ص 68).
حال سؤال اين است که آيا بحث از وجود واجب تعالي داخل در فلسفه اولي بوده و بخشي از آن محسوب ميشود تا بتوان در مباني هستيشناختي تربيت از آن استفاده کنيم؛ يا آنکه از مباحث علم کلام بوده و جزء فلسفۀ اولي بهشمار نميرود؟ در پاسخ به اين سؤال، ميان فلاسفه اختلاف وجود دارد و عمدۀ صاحبنظران در فلسفۀ تعليم تربيت از اين مبنا در مباني هستيشناختي تربيت بحث نکرده و حال آنکه بهنظر علامه مصباح يزدي اين مباحث در فلسفۀ اولي مندرج است؛ زيرا اين مباحث در حقيقت مسائلي است که به مرحلۀ وجوب و امکان مربوط است (ر.ک: مصباح يزدي، 1368، ج 2، بحث خداشناسي). اين بحث از عوارض ذاتي و احکام کلي وجود بما هو وجود است؛ لذا معتقدم که اين مبنا (وجود واجبالوجود) از مباني اصلي و بنيادي در مباني هستيشناختي تربيتي است و تربيت در معناي صحيح و اسلامي آن بدون لحاظ اين مبنا ناقص و ابتر خواهد بود. در حقيقت از ديدگاه فلسفي، محرک حقيقي، خداوند است و بقيه فاعلها، فاعل مُعِدّ بهشمار ميروند. در حقيقت عامل اصلي در تربيت و هدايت انسان، خداوند است و بدون عنايت و لطف و کمک خدا نميتوان در تربيت به هدف نهايي و سرمنزل مقصود دست يافت و اين نگرش بايد در تمام مباحث تربيتي گسترش يابد.
وقتي حقيقت وجود اصيل، خداوند تبارکوتعالي است و هيچ امر ديگري در برابر آن بهرهاي از وجود ندارد و غير او همه پوچ و باطل هستند؛ با اين وجود چطور ممکن است در فرايند تربيت و مباني آن، وجود ذات باريتعالي و تأثير آن در تربيت را ناديده گرفت؟ درحاليکه انسان و کل موجودات جهان محتاج به خداوند هستند و از خودشان ذات مستقلي ندارند و در جودشان محتاج ذات واجبالوجود هستند و نيز تأثيراتي که خداوند با اراده خود و توفيقاتي که به بنده خود ميبخشد و زمينه را براي تربيت او آماده ميکند در تربيت صحيح انسان ناديده گرفت؛ لذا مبناي وجود ذات باريتعالي يا واجبالوجود از اصليترين مباني هستيشناختي امر تربيت در علوم تربيتي محسوب ميشود و بايد در کنار برنامهريزي تربيتي در همه حال از فيض و توفيقات خداوند غافل نشويم؛ چون اوست که بهظاهر و باطن عالم احاطه دارد و نهايت کاري که ما در امر تربيت ميتوانيم بکنيم، زمينهسازي و تدارک عوامل و رفع موانع ظاهري در تربيت است؛ درحاليکه هيچ احاطهاي به عوامل و موانع باطني نداريم و اينجاست که عجز ما و نيازمندي ما در تربيت به خداوند تبارکوتعالي نمود پيدا ميکند و اصلاً ميتوان ادعا کرد که تربيت انسان از شئون خداوند است و بههمين سبب يکي از صفات افعالي خداوند «ربّ» محسوب میشود.
با توجه به اين مبنا و جهانبيني که داريم هدف نهايي در تربيت را مشخص ميکنيم و همانطور که در مباني الهياتي تربيت بحث ميشود متخصصان اين امر، هدف نهايي انسان در تربيت و خلقت او را قرب به خداوند ميدانند و هدف تربيتي و اهداف مياني تعليم و تربیت در راستاي اين هدف نهايي تنظيم و تعريف ميکنند. البته لازم به ذکر است که نبايد بين هدف نهايي تربيت که قرب به خداوند است و از مباحث علم تربيت محسوب ميشود، با بحث «وجود ذات باريتعالي» که از مباني هستيشناختي تربيت است، خلط شود. در اين پژوهش ما دنبال مباني هستيشناختي تربيت هستيم که در علوم ديگر بحث شده و از مبادي تصوري و تصديقيه علم تربيت محسوب ميشود؛ و يکي از آن مبادي و مباني، شناخت و اثبات ذات باريتعالي در اصل وجود است. ولي بحث هدف تربيتي ازجمله مسائل و مباحث تربيتي در علوم تربيتي است. لذا اصل اثبات و شناخت «وجود واجب تعالي» هدف تربيتي نيست؛ بلکه از مباني هستيشناختي امر تربيت محسوب ميشود که تأثير مستقيم در تعيين هدف نهايي تربيت دارد و نيز بحث واجب تعالي از شريفترين و ارزشمندترين مباحث علم فلسفه است و نيز معرفت واجب تعالي بالاترين ارزش و بلندمرتبهترين معرفت است (رستمينسب، 1388، ص 79). يعني در وهلۀ اول، معرفت به واجب تعالي خودش ميتواند يک ارزش تربيتي محسوب شود و تکامل حقيقي ذات انسان بدون معرفت و عنايت، فضل و توجه الهي ممکن نيست؛ بهدليل اينکه کمال حقيقي انسان تنها در سايۀ قرب الهي تحقق مييابد و بديهي است که تقرب به خداي متعال بدون معرفت او امکان نخواهد داشت و نيز از اين مبنا ميتوان در مباني الهياتي که مبتني بر اين مبناست، استفاده کرد.
3ـ3. وجود ممکن
هر مفهومي در مقايسه با وجود ميتواند سه حالت داشته باشد: يا وجود براي آن مفهوم امتناع دارد؛ يا وجود براي آن ضرورتاً واجب است؛ و يا اينکه وجود برايش نه ضرورت دارد و نه امتناع. در اصطلاح فلسفي به موجودي که وجود براي آن از حيث ضرورت و امتناع مساوي باشد، ممکنالوجود گفته ميشود و به اين حيث وجود، امکان گفته ميشود. ملاهادي سبزواري در معناي امکان ميفرمايد: «لايفرق الحدوث و البقاء اذ لم يکن للممکن اقتضاء» (مطهري، 1390، ج 9، ص 180)؛ يعني ذات و ماهيت شيء ممکن، نسبت به وجود و عدم مساوي است؛ نه اقتضاي وجود دارد و نه اقتضاي عدم؛ و موجود ممکن تا وقتيکه اقتضاي موجود بودن را نداشته باشد، حادث نميشود.
از طرفي هستي داشتن و موجود بودن براي همۀ موجوداتي که ميشناسيم، از ويژگي جداييناپذير و بهاصطلاح براي آنها ممکن است؛ يعني همه موجودات جز ذات خداوند تبارکوتعالي موجود بودنشان ضروري نيست، و امکانداشت موجود نباشند؛ لذا همۀ موجودات جهان بجز خداوند، ممکنالوجودند. بنابراین طبق مبناي اول، تربيت يک فرايند حقيقي در عالم خارج بوده و يک واقعيت خارجي است. از اين مبنا براي اثبات امکان تربيت انسان استفاده ميشود؛ و اينکه انسان داراي استعداد بالقوه و قابل رشد و تکامل اختياري است. در حقيقت هر موجودي که وجود براي آن ممکن است در وجود و هستيِ خود، محتاج به علت است؛ چون عقل نه وجود آن را محال ميداند و نه عدم آن را، و براي اينکه اقتضاي وجود را داشته و حادثشده و بقا داشته باشد، نيازمند علت است، تا وجود براي آن تحقق پيدا کند و موجود شود و تمام ممکنات در موجود بودن، نيازمند علت هستند و تربيت بهعنوان يک فرايند حقيقي و ايجاد تغييرات در متربي به سبب تربيت نيز نيازمند علت است. مجموعۀ تربيتي بايد براي تربيت متربي زمينه و عوامل تربيت صحيح را مهيا کنند تا متربيان در يک فضاي تربيتي صحيح واقع بشوند و با فراهم کردن عوامل و رفع موانع بستر تربيت سالم و حرکت به سمت هدف نهايي تربيت انسان ميسر شود.
اگر سؤال شود که چه خصوصيتي از شيء سبب شده که احتياج به علت پيدا کند؛ و يا چه ويژگياي از شيء سبب شده آن شيء وجودش ناشي از علت باشد؛ يا اينکه چه چيزي موجب ميشود که موجودي بينياز از علت باشد؟ در جواب اين سؤال، علامه مصباح يزدي در کتاب شرح نهاية الحکمه در ذيل بحث وجود مستقل و رابط ميفرمايد: «از نظر صدرالمتألهين حيثيت وجود معلول، عين ربط به علت است و معلول چيزي جز نياز و فقر به علت خود نيست. اين معنا را اصطلاحاً «امکان فقري» ميگويند. بايد توجه داشت که اين معنا از امکان با امکان ذاتي ـ امکان خاص ـ خلط نگردد. موصوف امکان فقري وجود ممکنات است و موصوف امکان ذاتي ماهيت آنهاست؛ بههمين دليل گاه به امکان فقري «امکان وجودي» و به امکان ذاتي «امکان ماهوي» نيز ميگويند» (مصباح يزدي، 1387، ج 2، ص 103). به بيان راعيتر؛ وجود معلول عين ربط به علت خودش است؛ يعني ذات آن متعلق و وابسته به علت بوده و هيچ نحوه استقلالي از علت خود ندارد و لذا در حدوث و بقا از جهت نيازمندي به علت يکسان بوده و اين نيازمندي هميشه همراهش خواهد بود.
ازجمله آثاري که اين مبنا ميتواند در مباحث تربيت داشته باشد، ميتوان اشاره کرد اولاً وجود انسان که بهعنوان موضوع تربيت حساب ميشود يک وجودي ممکن بوده و در وجود داشتن خود در هر لحظه و زماني نيازمند علت هستيبخش است که ذات باريتعالي است؛ ثانياً خود تربيت نيز بهعنوان فرايند حقيقي در وجود خود و ايجاد نيازمند علت بود و در تداوم و بقاي آثار تربيتي نيز باز به علت نيازمند است و بدون لحاظ مربي و متربي، فرايند تربيت و ايجاد تغييرات رفتاري يا صفاتي ممکن نيست. ثالثاً وجود ممکن همانگونه که در پيدايش خود نيازمند به علت است، در بقاي خود نيز به علت محتاج است؛ زیرا منشأ نيازمندي يک شيء به علت، امکان فقري آن است که قابل انفکاک از ذات شيء نيست؛ و اين نيازمندي نهتنها هنگام حدوث، بلکه در بقاي موجودِ ممکن نيز همراه آن شيء است. بنابراين آثار و تغييرات تربيتي ايجاد شده در متربي براي اينکه مستمر و پايدار باشد، نيازمند آن است که خود تربيت و فضاي صحيح تربيتي استمرار پيدا بکند و تدريجي و مستمر باشد. در نهايت اينکه بايد گفت تربيت يک فرايند حقيقي بوده و صرفاً يک امر دفعي نیست؛ بلکه براي اينکه آثار واقعي و درعينحال دائمي و مستمر داشته باشد، بايد انسان خود را در فضا مناسب تربيتي قرار دهد که در آن عوامل تحقق آثار تربيتي مهيا باشد.
4ـ3. مسئلۀ عليت و معلوليت در وجود
از ديگر مباني هستيشناختي تربيت، مسئله اثبات عليت و معلوليت در وجود و بالتبع سنخيت آن دو است و اينکه در ميان موجودات جهان هستي رابطۀ خاصي برقرار است و از يکديگر بيگانه نيستند؛ بلکه بر يکديگر تأثير و تأثري دارند و اين رابطه يک امر حقيقي بوده و موهوم نيست؛ يعني موجودات بهگونهاي هستند که برخي از آنها از برخي ديگر حقيقتاً تأثير ميپذيرند و برخي بر برخي ديگر حقيقتاً اثر ميگذارند و «قاعده عليت از اصول متعارف در علم فلسفه بوده و از بديهيات اوليه آن علم بهشمار ميروند که صرف تصور موضوع و محمول آنها موجب تصديق آنهاست» (مصباح يزدي، 1387، ج 2، ص 225).
عليت حقيقي فقط در خارج وجود دارد و ذهن با تشبيه امور انتزاعي به موجودات حقيقي، اين قاعده را به هر نوع وابستگي توسعه ميدهد. عليت حقيقي يک رابطۀ وجودي است که ميان يک موجود نسبت به موجود ديگر است. ماهيت بهنفسه فقط امکان دارد و نسبت به وجود و عدم مساوي است و رجحان يکي از دو طرف نياز به چيزي خارج از ذات ماهيت دارد و هر موجود ممکن محتاج به علت است و وجودي که هستي موجود ديگر بر او توقف دارد، علت تامه ناميده ميشود و ماهيتي که در هستي خودش وابسته به آن علت است، معلول خوانده ميشود. بنابراين علت چيزي است که بهگونهاي در تحقق شيء ديگر تأثير دارد؛ خواه شرط باشد و بهصورت عليت اعدادي که علت ناقصه بوده و صرفاً زمينۀ تحقق معلول را فراهم کند و يا بهصورت علت هستيبخش که علت تامه وجود معلول است.
توجه به اين اصل در تعليم و تربیت ميتواند نقش مؤثري ايفا کند؛ به اين صورت که شناسايي علل واقعي يک رفتار يا کنش تربيتي ميتواند ما را در تحليل و واپايش و يا تقويت و تضعيف آن پديده کمک رساند و ما را در رسيدن به هدف تربيتي، کمک شاياني بکند. به هر ميزاني که بتوان علل واقعي کنشهاي انساني و تربيتي متربي شناخت، بههمان ميزان ميتوان در تحليل و بررسي و نيز هدايت او بهسمت اهداف تربيتي موفق بود و عدم شناسايي علل واقعي کنشها و رفتارهاي متربي (چه رفتارهاي خوب و چه بد) ميتواند به اتلاف وقت و بيهودگي تلاشها منجر شود.
تأثير ديگر اين مبنا در فرايند تربيت اين است که در بين علت و معلول يک نوع سنخيت وجود دارد و بايد دقت شود که يک علت لزوماً فقط با يک نوع معلول سنخيت ندارد؛ بلکه ميتواند با معلولهاي متعددي سنخيت داشته باشد و همچنين يک نوع معلول ميتواند با چند نوع علت سنخيت داشته باشد. بنابراين براي تحقق يک هدف يا بروز يک رفتار خاص صرفاً نبايد دنبال يک علت گشت؛ چون يک معلوم واحد ممکن است از علل و عوامل مختلفي به وجود آيد و يا براي هر علتي نبايد دنبال معلولي خاص بود؛ بلکه يک علت واحد ميتواند منشأ امور متعددي باشد.
همچنين با توجه به اينکه بين علت و معلول رابطه ضروري وجود دارد، هرگاه تمام شرايط و عوامل ايجابي دخيل در وجود يک شيء تحقق يابد، تحقق معلول نيز ضرورت پيدا ميکند و برعکس اگر معلول موجود باشد، وجود علتش هم ضروري خواهد بود؛ چون معلول در حدوث و بقاي خود به علت نياز دارد. در برنامهها و مباحث تربيتي، فهم علل و عوامل تحقق يک صفت اخلاقي يا يک رفتار ميتواند به ما قدرت پيشبيني بدهد و همچنين با فراهم کردن علل و عوامل تربيتي ميتوان راحتتر به اهداف تربيتي تعريفشده دست يافت و در معلولهاي اختياري يکي از مهمترين علل تحقق، اختيار و اراده فاعل است. بنابراين اگر همۀ شرايط تحقق کنش اختياري فراهم باشد، اما ارادۀ فاعل (متربي) به آن تعلق نگيرد، آن فعل محقق نخواهد شد (شريفي، 1393، ص 297). لذا در تربيت انسان بايد اراده و اختيار او را در نظر بگيريم تا بتوان به اهداف تربيتي پيشبينيشده دستيافت، همچنين در تربيت بايد توجه داشته باشند که با اجبار نميشود رفتار يا برنامهاي را بر متربي تحميل کرد و صرفاً يکطرفه و بدون در نظرگرفتن اختيار و اراده او، در برنامهها به اهداف پيشبينيشده دست يافت؛ و اگر نهايت امر از باب اجبار و اکراه او را به کاري وادار کنيم، شايد در ظاهر تبعيت کند؛ اما در باطن و درون او خشم و کينه و انزجار ايجاد ميشود، تأثير تربيتي زيادي بر وي نخواهد داشت؛ پس بايد اختيار و اراده افراد را در معلولهاي اختياري لحاظ کنيم.
5ـ3. مراتب داشتن موجودات
يکي ديگر از مباني هستيشناسي در مقوله تربيت، مسئلۀ تشکيک و مراتب داشتن موجودات است. «موجودات داراي مراتب مختلفي از برخورداري و دارايي وجودياند. اين برخورداري و دارايي را کمال مينامند؛ پس ميتوان گفت موجودات داراي مراتب مختلفي از کمال وجودياند» (جمعي از نويسندگان، 1397، ص 86). تشکيک در وجود به اين معناست که موجودات از آن حيث که موجود هستند، در اصل وجود داشتن با هم اشتراک دارند و از حيث مراتب وجودي با هم اختلاف دارند. براساس مبناي فلسفي، همۀ عالم هستي داراي حقيقت واحدي است، اما مراتب کمالي و وجودي مختلفي دارند؛ همانطور که اختلاف نورها در شدت و ضعف خود نور است، نه افزوده شدن يا کاستهشدن چيز ديگر.
«با توجه به آنچه صدرالمتألهين در حکمت متعاليه تحت عنوان تشکيک وجود بيان کرده و آن را بر اصالت وجود مبتني کرده است، مراتب داشتن موجودات بهنحوي روشنتر قابل تبيين است. در اين تبيين اساساً کل عالم هستي از سنخ واحد و داراي حقيقتي يگانه و درعينحال شامل مراتب مختلف است و اختلاف مراتب طولي وجود، بهشدت و ضعف و کمال آنهاست» (مصباح يزدي، 1387، ج 1، ص 158و159؛ همو، 1368، ج 1، ص 387) و اين اختلاف در مراتب موجودات، اختلاف در استعدادها و تواناييها و بهرهمنديهاي وجودي آنهاست.
با توجه به اين مبنا و اينکه انسانها داراي مراتب طولي وجودي هستند و بهتدريج تغيير ميکنند، ميتوان 3 مطلب مهم را نتيجه گرفت:
اول: اينکه که تربيت فرايندي است که داراي مراتب بوده و لذا اهداف تربيتي نيز داراي مراتب خواهد بود و مرحلهبهمرحله خواهد بود و نميتوان مطلوب و مقصودهاي تربيتي را بهصورت تربيت مقطعي و دفعي بهدست آورد؛ بلکه علاوه بر استمرار امر تربيت بايد مرحلهبهمرحله جلو برويم تا بتوان به اهداف و مقصود پيشبينيشده دست يافت و رسيدن به اين اهداف بهتدريج و با برنامه دقيق و تربيت صحيح اتفاق خواهد افتاد و اينکه تربيت علاوه بر هدف نهايي که سعادتمندي و فلاح انسان در دنيا و آخرت است، ميتواند داراي اهداف جزئيتر و مياني نيز باشد و با طراحي اهداف جزئي در فرايند تربيت، ميتوان روند اجرايي برنامهها را ارزيابي کرد تا به هدف پيشبينيشده رسيد.
دوم: علاوه بر اينکه از اين مبنا استفاده ميکنيم که فرايند تربيت داراي مراتب است و بايد مرحلهبهمرحله آن را اجرا کرد و پيش رفت؛ نسبت به موضوع تربيت، که انسان است از اين مبنا استفاده ميکنيم که انسانها از حيث وجودي و برخورداري از استعدادها و تواناييها و بهرهمنديهاي وجوديشان داراي مراتب بوده و با هم اختلاف دارند و لزوماً ظرفيتهاي تربيتي متفاوتي دارند؛ براي همين در تربيت انسان بايد استعدادها و تواناييها و ظرفيت افراد لحاظ شود و در تربيت هر فرد در کنار اجرايي برنامه مشترک تربيتي براي همه افراد بايد استعداد و ظرفيت و زمينههاي تربيتي او نيز مدنظر قرار بگيرد و در ارزيابي لحاظ شود.
سوم: اينکه توجه به اين امر موجب ميشود که «کنشهاي يک موجود ذيشعور و داراي اراده و اختيار، هرگز با کنشهاي يک موجود ناآگاه و بياراده و اختيار يکسان و در يک سطح نبينيم؛ راهها و ابزارها و شيوههاي شناخت اينها متفاوتاند» (شريفي، 1393، ص 302)، و تربيت آنها متفاوت خواهد بود و لزوماً تربيت گياهان يا حيوانات با انسان که داراي مرتبه وجودي بالاتر و استعداد و توانايي بيشتري است، يکي نخواهد بود.
6ـ3. گسترۀ وجود از مادي تا فرامادي
يکي ديگر از مباني هستيشناختي موردنياز تعليم و تربیت اسلامي که امري بديهي و از مسائل مهم در فلسفۀ اسلامي بهشمار میرود، اين است که موجودات هستي به دو قسم مادي و فرامادي (مجرد) تقسيم ميشوند. براساس بينش اسلامي، عالم هستي منحصر و محدود به موجودات مادي نبوده و در جهان هستي موجودات داريم که مجرد از ماده هستند. به تعبير قرآن کريم، عالم به دو بخش «عالم شهادت» يا همان عالم مادي که با ابزارهاي حسي قابل درک هستند، و «عالم غيب» يا عالم فرامادي که قابليت درک شدن با حواس ظاهري را ندارد، تقسيم ميشود و بخش بسيار وسيعي از گسترۀ هستي و موجودات عالم را تشکيل ميدهند (ر.ک: طباطبائي، 1374، ج 11، ص ۳۳۷)، که يکي از آن موجودات فرامادي، نفس يا روح انسان است که ذاتاً مجرد از ماده بوده، ولي در مقام فعل و انجام فعاليتهاي خود، نيازمند ماده است.
«انسان موجودي اسرارآميز است که داراي ابعاد و ساحتهاي مختلف وجودي است و اگر از حيث وجودي به انسان بنگريم؛ انسان دو بعد وجودي دارد؛ بعد مادي و بعد روحي. با توجه به قانون فلسفي «حقيقت کل شيء بفصله و صورۀ النوعيه» يعني حقيقت ماهيت هر چيزي، فصل و صورت آن است» (جمعي از نويسندگان، 1372، ج 1، ص 408)؛ و فصل و صورت نوعيۀ انسان نفس و روح اوست. همچنين «انسان افزون به بدني که نياز به پرورش دارد، داراي بعد روحي و رواني است که بايد به تعليم و تربيت آن پرداخت» (گروهي از نويسندگان، 1400، ص 68). بنابراين در مقولۀ تربيت، هدف نبايد صرفاً تربيت جسماني و سلامت جسماني متربي باشد. هرچند که آمادگي و تربيت جسم از اهميت بالايی برخوردار است؛ ولي اصل در ذات انسان روح و بعد مجرد اوست و مسئولان و مربيان در تربيت متربيان، در کنار تربيت جسماني بايد اهتمام ويژهاي به تربيت بعد روحي آنها داشته باشند؛ چون بعد روحي است که نقش اصلي را ايفا ميکند.
عدم پذيرش اين مبنا مستلزم عدم اعتقاد به وجود خداوند و روح انسان و ساير موجودات فرامادي و همچنين کمالات روحي و سعادت ابدي است؛ زيرا خداي متعال که واجبالوجود و علت هستيبخش تمام موجودات است، در رأس موجودات فرامادي است و اين مبنا از اصليترين مباني هستيشناختي در علوم انساني اسلامي و تربيت اسلامي بهشمار ميرود. بهعبارت ديگر، يکي از تمايزات اصلي علوم انساني اسلامي و تربيت اسلامي با علوم انساني غربي و بالطبع تربيت غربي است. همچنين براساس اين مبنا، ساحتهايی که در نظام تربيت اسلامي براي تربيت متربي تعريف ميشود با ساحتهاي نظام تربيتي غرب متفاوت است و ساحتهاي نظام تربيت اسلامي کاملتر بوده و منجر به تربيت انسان کامل ميشود.
همچنين اين بحث، پايه و اساس برخي از مباني انسانشناختي است. بنابراين هويت حقيقي انسان و انسانيت انسان به بعد روحي و فرامادي اوست و به همين سبب در امر تربيت، بيشتر بر روي تربيت نفس و روح انسان تأکيد ميشود.
7ـ3. تدريجي بودن عالم ماده و موجودات متعلق به ماده
تمام موجودات عالم ماده با توجه به ويژگيهاي عالم ماده و جسماني بودن آن، زمانمند و تدريجي هستند. زمانمندي موجودات مادي بدان معناست که هستي آنها تدريجي بوده و بهصورت تدريجي ايجاد و بهصورت تدريجي زايل ميشوند و رشد و نمو و تغيير آنها بهتدريج اتفاق ميافتد و همچنين موجوداتي که ذاتشان مجرد از ماده بود، اما در مقام فعل نيازمند ماده هستند، بهخاطر اين وابستگي به ماده در مقام فعل، آنها نيز داراي وجودي تدريجي هستند؛ مانند نفس انسان که ذاتاً مجرد از ماده است؛ اما افعال و کارهاي خودش را باواسطۀ ابزارهاي مادي و بدن انجام ميدهد؛ لذا بهتبع همين ابزارهاي مادي، روح نيز وجودي تدريجي دارد و استعدادها و کمالات و آگاهي نفس هم بهتدريج شکوفا ميشود و تأثيرپذيري از محيط پيراموني بهصورت تدريجي خواهد بود. صدرالمتألهين تدريجي بودن عالم و ماده و موجودات متعلق به ماده را با طرح مسئله حرکت جوهري به زيبايي تبيين و اثبات کرده است. بنا بر حرکت جوهري، همۀ موجودات مادي حقيقتي سيال و يا نو شونده دارند؛ ثابت و ساکن نيستند. اين تغيير و حرکت جوهري پيوسته در آنها وجود دارد و بهتدريج تغيير ميکنند و اين تغيير ممکن است در جهت صعودي و يا در جهت نزول و انحطاط در حرکت باشد. با اين حد وسط است که تعريف را به «فرايند ايجاد تغييرات تدريجي در يکي از ساحتهاي وجودي انسان (متربي) بهواسطۀ انساني ديگر (مربي) بهمنظور شکوفايي استعدادها و اصلاح صفات و رفتارهاي او، از طريق اقدامات ايجابي و سلبي» (اعرافي، 1395، ج 1، ص 140) تعريف ميکنيم.
توجه به اين اصل در مطالعۀ ابعاد مختلف کنش و رفتارهاي انساني بسيار مؤثر و نقشآفرين است. صفات و ويژگيهاي انسان و حتي تصميمات و ارزشها و انتخابها بهتدريج جهتهاي خاصي را پيدا ميکند و تغيير و تحول آنها نيز تدريجي است. بهطوري کلي هرگونه تعليم و تربیت فرايند تدريجي خواهد بود و اينکه چون نفس انسان و بدن او بهصورت تدريجي در حال تغيير است؛ لذا تنها برنامهاي تأثير تربيتي خواهد داشت که تدريجي و بهصورت مرحله به مرحله باشد و اصول روشهاي تربيتي نيز بايد به تناسب تدريجي بودن فرايند تربيت و متناسب با آن مرحله باشد.
8ـ3. وجود تزاحم در عالم ماده
لازمۀ وجود مادي مکان داشتن و زمانمند بودن آن است؛ و عالم مادي را تعريف ميکنند به اينکه «عالم مادي يا عالم مشهود، عالمي است که فروترين و پستترين مراتب هستي را دارد؛ و امتيازش از ديگر عوالم به آن است که صورتهاي موجود در آن، همگي متعلق به ماده و مرتبط با قوه و استعداد است» (طباطبائي، 1388، ج 4، ص 238). با توجه به اينکه موجودات مادي در عالم، داراي ذاتي مادي هستند و از لوازم ماده، امتداد در جهات سهگانه (طول و عرض و ارتفاع) و درنتيجه مکان داشتن است؛ و لازمۀ مکان داشتن تزاحم مادي با ديگر موجودات است؛ و نيز با عنايت به اينکه هريک از موجودات اين عالم، کمالات ممکن خود را بالقوه دارند و با تغيير تدريجي و حرکت، بهفعليت ميرسند و رشد و نمو آنها به تدريج صورت ميگيرد؛ مطمئناً در اين راه به موانعي برخورد کرده و با موجودات ديگر در رسيدن به کمالاتشان يا اسباب حصول آنها، تزاحم پيدا ميکند و نميتواند به کمال خود برسد (ر.ک: مصباح يزدي، 1368، ج 2، ص 476). يعني اين جهان، دار تزاحم و تصادم است و ازآنجاکه نفس انسان کارهاي خود را با ابزارهاي مادي و با اثرگذاري بر موجودات مادي ديگر انجام ميدهد، اين تزاحم و تصادم عالم ماده در افعال انسان نيز وجود خواهد داشت و در تربيت او اثرگذار خواهد بود.
براساس اين مبنا درمييابيم که اولاً در فرايند تربيت نيز تزاحم و موانعي وجود خواهد داشت و براي رسيدن به اهداف تعيينشده در اين فرايند بايد دقت کنيم که در حد ممکن موانع و تزاحمها را رفع کنيم تا زمينۀ تربيت صحيح مهيا و هموار شود؛ ثانياً بهدليل اينکه عمدتاً از عوامل دخيل در تربيت و نيز روشهاي تربيتي، در بستر عالم مادي استفاده میکنیم و از عوامل و روشهاي مرتبط با وجود مادي در تربيت بهره میبریم؛ ممکن است باهم تزاحمهايی پیداکنند، که اين تزاحمها در رشد و شکوفايي ساحتهاي مختلف تربيتي نيز بروز خواهد يافت؛ بهگونهايکه همزمان شايد نتوان متربي را در همه ساحتها با هم تربيت کرد؛ لذا لازم است در برنامهريزي و امر تربيت، به اين تزاحمها دقت داشت و در مراحل مختلف تربيتي با تعيين اهداف جزئي و مياني و رصد آنها، در جهت وصول به هدف نهايي تلاشکرد و نیز زمينۀ تأثير عوامل و رفع موانع تربيتي را با استفاده از روشهاي مناسب تربيتي و با توجه به شرايط و مقتضيات مخاطبان و متربيان فراهم کرد و در نتیجه تا حد ممکن تزاحمها را رفع و به هدف نهايي نزديکتر شد (گروهي از نويسندگان، 1400، ص 134). البته باید توجه داشت که در تربيت، علاوه بر اسباب و عوامل مادي، عوامل معنوي هم دخيلاند و لازم است علاوه بر مهيا کردن اسباب مادي و رفع موانع تربيتي در این زمینه، بستر عوامل و اسباب معنوي را نيز با توسل به خداوند و استمداد از اهلبيت فراهم کرد.
نتيجهگيري
تربيت عبارت است از فرايند ايجاد تغييرات تدريجي در ساحتهاي وجودي انسان (متربي) بهواسطۀ انساني ديگر (مربي)، بهمنظور شکوفايي استعدادها و اصلاح صفات و رفتارهاي او، از طريق اقدامات ايجابي و سلبي. بنابراين رشد و شکوفايي استعدادها و ارزشهاي والاي انساني مبتني بر تربيت و داشتن يک نظام تربيتي دقيق است؛ و لازمۀ نظام تربيتي دقيق اين است که مباني پايهاي و نظري تربيت اسلامي استخراج شود تا در تعيين ساحتها، مراحل و اهداف، عوامل و اصول و موانع و روشهاي تعليم و تربیت اسلامي از آنها استفاده شوند. لذا براي دستيابي به تربيت اصيل و واقعي و شناسايي عناصر و مؤلفههاي اساسي در آن، نيازمند تبيين مباني نظري تعليم تربيت هستيم.
باتوجه به مباحث مطرح در تعليم و تربیت، مباني هستيشناختي تربيت از مهمترين پيشنيازها و مباني براي ورود به بحث از مسائل تربيتي است. بدون در نظر گرفتن اين مباني، نميتوان اصل تربيت را اثبات کرد و برنامۀ تربيتي منسجم و مثمرثمری را برنامهريزي کرد. اهداف و سبکهاي تربيتي و فرايند تربيتي مکاتب مختلف فکري متأثر از ديدگاههاي آنها به عالم هستي و مطابق با ايدئولوژي و جهانبيني خاص آنهاست. در اين مقاله از: 1. اصالت وجود و داراي اثر بودن آن؛ 2. وجود واجبالوجود (واجب تعالي)؛ 3. ممکن بودن وجود؛ 4. مسئله عليت و معلوليت در وجود؛ 5. مراتب داشتن موجودات؛ 6. تقسيم موجودات به مادي و فرامادي؛ 7. تدريجي بودن عالم ماده و موجودات متعلق به آن؛ 8. وجود تزاحم در عالم ماده؛ بهعنوان مبانی هستیشناختی تربیت اسلامی نام برده شد.
* این مقاله در همایش بین المللی «علوم انسانی اسلامی در اندیشه علامه محمدتقی مصباح یزدی» پذیرش شده است.
- ابنمنظور، محمدبن مکرم، بيتا، لسان العرب، بيروت، دارالفکر.
- اعرافي، عليرضا، 1395، فقه تربيتي (مباني و پيشفرضها)، نگارش سيدنقي موسوي، قم، مؤسسة اشراق و عرفان.
- بهشتي، سعيد، 1385، «مباني معرفتشناختي تعليم و تربیت اسلامي با تأکيد بر حکمت متعاليه صدرايي»، روانشناسي تربيت، ش 2(3)، ص 102ـ119.
- جمعي از نويسندگان، 1372، فلسفۀ تعليم و تربیت، قم و تهران، دفتر همکاري حوزه و دانشگاه و سمت.
- جمعي از نويسندگان، 1397، مباني علوم انساني اسلامي از ديدگاه علامه مصباح يزدي، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- دهخدا، علياکبر، 1377، لغتنامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران.
- راغب اصفهاني، حسينبن محمد، 1383، مفردات الفاظ قرآن، ترجمه و تحقيق غلامرضا خسروي حسيني، تهران، المکتبة المرتضوية لاحياء آثار الجعفريه.
- رستمينسب، عباسعلي، 1388، فلسفه تربيتي ائمه اطهار، كرمان، دانشگاه شهيد باهنر.
- سيف، علياکبر، ۱۳۷۳، روانشناسي پرورش (روانشناسي يادگيري و آموزش)، تهران، آگاه.
- شريعتمداري، علي، 1375، اصول و فلسفه تعليم و تربیت، چ هشتم، تهران، اميرکبير.
- شريفي، احمدحسين، 1393، مباني علوم انساني اسلامي، تهران، مرکز پژوهشهاي علوم انساني اسلامي صدرا.
- صدرالمتألهين، 1396، الشواهد الربوبيه، ترجمة جواد مصلح، تهران، سروش.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1374، تفسير الميزان، چ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامي.
- ـــــ ، 1388، ترجمه و شرح بداية الحکمة، چ يازدهم، قم، دفتر تبليغات اسلامي.
- عرسان کيلاني، ماجد، 1394، درآمدي بر فلسفه تعليم و تربیت اسلامي، ترجمة بهروز رفيعي، تهران، سمت.
- علمالهدي، جميلهالسادات، 1393، نظريه اسلامي تعليم و تربیت، چ سوم، تهران، دانشگاه امام صادق.
- فراهيدي، خليلبن احمد، 1367، کتاب العين، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.
- گروهي از نويسندگان، 1400، فلسفه تعليم و تربيت اسلامي، زيرنظر محمدتقي مصباح يزدي، چ چهارم، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- لطیفی، علی، 1396، مبانی فلسفی علم تربیت اسلامی، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
- مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، بيروت، دار احياءالتراث العربي.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1368، آموزش فلسفه، تهران، دفتر تبليغات اسلامي.
- ـــــ ، 1387، شرح نهاية الحکمة، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- مطهري، مرتضي، 1365، تعليم و تربیت در اسلام، چ هشتم، تهران، الزهراء.
- ـــــ ، 1390، مجموعه آثار (شرح مبسوط)، چ سيزدهم، تهران، صدرا.