مرگاندیشی در روانشناسی وجودی و منابع اسلامی

Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
مرگ مسئلۀ مهمي براي انسانها در طول تاريخ بوده و هست (قائمي و واعظي، 1393). بيشتر رويکردها در سنت روانشناسي و روانپزشکي، نگاهي بدبينانه به مرگ دارند؛ ويليام جيمز که از بنيانگذاران روانشناسي دين است، با وجود نگاه همدلانهاي که به دين دارد، مرگانديشي را از نشانههاي افراد بيمار ميداند (زندي و موسوي، 1396).
به همين دليل، انديشيدن و صحبت درباره مرگ در جامعۀ نوين غرب، امري ممنوعه و تابو تلقي ميشد؛ تا اينکه افرادي مانند کوبلر راس کوشيدند با تغيير فرهنگ انکار مرگ به افراد کمک کنند تا بتوانند با ترس کمتر و خردپذيري بيشتري با مرگ خود روبهرو شوند (اکبري و مكوندي، 1397).
در ميان شاخههاي متعدد روانپزشکي، روانشناسي و فلسفي، رويکردِ وجودينگر (Existentialism) تنها رويکردي است که اضطراب مرگ را حالتي برخاسته از وجود انسان ميشناسد که نميتوان آن را از ساحتِ آگاهي بيرون راند؛ چراکه مرگانديشي از مقومات انسانيت است. زندگي در پرتو مواجهه با مرگ، به آستانۀ انسانيت خود نزديک، و خصيصهاي به نام «اصالت» و «معناداري» را شکل ميدهد و وجهِ تمايزِ زندگي انساني و زندگي شيءوار است. اين اصالت، براساس «معنا» و «مقصودي» است که با مرگانديشي، «جعل» و «کشف» ميشود. رويکرد وجودي بر اين باور است که شناخت مرگ، شوق زندگي ميآورد؛ در نگرش انسان به زندگي تغيير بنيادين ايجاد کرده و زندگي فرد را از مرتبهاي که مشخصة آن وانمودسازي، بيدغدغگي و اضطرابهاي پيشپاافتاده است، به مرتبهاي اصيلتر رهنمون ميسازد (زندي و موسوي، 1396).
بهعبارتي ديگر، اکثر متفکران در حوزۀ انسانشناسي براي رفع مشکلات روحي و رواني انسان در باب غايت زندگي و نحوه برخورد با مرگ، دلمشغولي داشتهاند؛ اما اين ديدگاه وجودي بود که اين دغدغه را بهصورت رسمي وارد محافل علمي کرد و به نظريهپردازي در اين حوزه پرداخت (سليمي بجستاني و وجداني همت، 1394).
دين اسلام نيز توجه به زندگي پس از مرگ و انتقال از عالم مادي به عالم آخرت دارد و اعتقاد به معاد را يکي از اصول مسلم خود ميداند؛ بهطوريکه يکي از اصول سهگانه اسلام، معاد و حدود يک سوم آيات قرآن نيز به مسائل مربوط به آخرت و قيامت اختصاص يافته است (طباطبايي و فقهي نجفآبادي، 1398). مهم اينکه اعمال و کيفيت زندگي ما چگونگي مرگ و زندگي پس از آن را مشخص ميکند. بههمين دليل منابع اسلامي (قرآن کريم و روايات) نسبت به اين مسئله حساس بوده و با گزارههايي دربارۀ مرگ، چگونه مردن، عالم پس از مرگ و رابطه اعمال و زندگي پس از مرگ پيروان خود را نسبت به اين مسئله، هوشيار ميکند.
لذا مرگ از نظر قرآن کريم بهعنوان يک موضوع محوري، مورد توجه بوده، هر کسي مرگ را تجربه ميکند (انبياء: 35) و کسي را ياراي انکار آن نيست (آلعمران: 168). بههمين دليل قرآن کريم به تصويرگري مرگ، براي افراد و شرايط مختلف پرداخته، که به ذکر چند نمونه از آن بسنده ميشود؛ مانند: مردن در حال کفر (آلعمران: 91)، مرگ با شدايد و سختي (انعام: 93)، مرگ هنگام انجام گناه (نساء: 18)، سختي مرگ (ق: 19)، و استقبال از مرگ با تمنا و آرامش (بقره: 94). با تأسي به قرآن کريم و اهلبيت حکيمان اسلامي هم به بررسي و تحليل اين پديده، براساس مباني اسلامي پرداختند؛ که همه نشانگر اهميت موضوع مرگ در منابع اسلامي است.
مرگ بهعنوان پديدهاي غيرقابل انکار در عالم هستي، از چند جهت قابل پژوهش و بررسي است؛ اول اينکه حوادث پس از مرگ و عوالم آن بررسي و تحليل شود؛ دوم اينکه ارتباط و تأثير اعمال و رفتار انسان با عالم پس از مرگ بررسي شود؛ سوم اينکه به توصيف مرگ، فارغ از دو گونة قبل پرداخته شود؛ با اين بيان که نگاه و زاويه ديد ما به اصل رخداد مرگ و کيفيت اين رخداد چگونه ترسيم شده است. در اين پژوهش، فارغ از پرداختن به کيفيتهاي پيش و پس از مرگ، رويکرد روانشناسان وجودي و منابع اسلامي درباره حقيقت مرگ بررسي ميشود. بهعبارتي ديگر در اين پژوهش ما در پي پاسخ به اين سه سؤال هستيم که: حقيقت مرگ در روانشناسي و منابع اسلامي چيست؟ ويژگيهاي مرگ از نظر روانشناسي و منابع اسلامي چيست؟ نتيجة مقايسة اجمالي بين دو رويکرد روانشناسي وجودي و منابع اسلامي، براساس پژوهش حاضر، چيست؟
با توجه به اهمیت مسئله مرگ در طول تاریخ، پژوهشگران این موضوع را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار دادهاند. برخی پژوهشگران (قائمی و واعظی، 1393) حقیقت مرگ و مرگاندیشی را مورد واکاوی قرار دادهاند و گروهی دیگر مسئله مرگ را با توجه به نگاه اندیشمندان و اندیشهورزان تجزیه و تحلیل نمودهاند (اسعدی، 1395). برخی دیگر به صورت خاص با برگزیدن آراء دو دانشمند به واکاوی مرگاندیشی پرداختهاند (مرادينسب و جعفري، 1400). برخی از پژوهشهای دیگر به بررسی براهین عقلی پس از مرگ و اثبات جهان پس از مرگ پرداختهاند (محمدرضایی، 1386؛ علویتبار، 1396).
برخی پژوهشگران دیگر، با توجه به رویکرد روانشناسی وجودی به بررسی مفهوم مرگ و اضطراب مرگ پرداخته و همچنین تأثیرات آن بر سلامت روان را مورد بررسی قرار دادهاند. براي نمونه، سرتیپ زاده و همکاران (1395) به بررسی اثربخشی معتویت درمانی بر اضطراب مرگ سالمندان پرداخته است. اعلینسب (1389) رابطه دینداری و اضطراب مرگ را در بین دانشجویان و طلاب شهر قم مورد بررسی قرار داده است. برخی دیگر مفهوم مرگ را در ارتباط با مفاهیم دیگری چون معنای زندگی (اسکندری دامنه و پورمحمدي، 1396) مورد بررسی قرار دادهاند.
علاوه بر این بررسیها، برخی پژوهشها نیز تأملاتی فلسفی درباره مرگاندیشی در فلسفه وجودی مبتنی بر دیدگاه هایدگر داشتهاند (سامع و صافيان، 1395). رحمانی فیروزجاه و نيازي اوريمي (1393) نیز بررسی جامعهشناختی مرگاندیشی، به معنای بررسی نگرش مردم نسبت به جهان پس از مرگ، را تدوین کرده است. اینها بخشی از پژوهشهای موجود درباره مرگاندیشی میباشند. با بررسی و تجزیه و تحلیل پژوهشهای موجود، پژوهشی مستقل که به بررسی «مرگاندیشی در روانشناسی وجودی و منابع اسلامی» پرداخته باشد، مشاهده نشد. به عبارتی دیگر، بعد از بررسی و تحلیل پژوهشهای مربوطه، پژوهشی که به مطالعه مقایسهای درباره مرگاندیشی با توجه به رویکرد روانشناسی وجودی و منابع اسلامی پرداخته باشد مشاهده نشد. بنابراین با توجه به این نقیصه هدف از بررسي «مرگ» براساس روانشناسي وجودي و منابع اسلامي، پاسخ به سه سؤال می باشد. بررسي واقعيتِ مرگ در روانشناسي و منابع اسلامي، اولين پرسش پژوهش حاضر است. دومين پرسش پژوهش، ويژگيهاي مرگ از نظر روانشناسي و منابع اسلامي میباشد؛ لذا پس از بررسي مرگ در روانشناسي وجودي و منابع اسلامي، ويژگيهاي مرگ از نظرگاه اين دو رويکرد بررسي شده است. سومين پرسش پژوهش، مقايسة اجمالي بين دو رويکرد روانشناسي وجودي و منابع اسلامي، پيرامون مسئله مرگ، ميباشد که اشتراکات و تفاوتهاي اين دو رويکرد تبيين ميشود.
روش پژوهش حاضر «توصيفي ـ تحليلي» است. يافتههاي رروانشناختي از طريق بررسي و تبيين منابع روانشناسي بهصورت کتابخانهاي تجزيه و تحليل شده است. با بررسي منابع اسلامي (آيات و روايات) براي تبيين «مرگ» از روش «تحليل محتوا» استفاده شده است. در بررسي آيات و روايات، واژگان بسياري مانند مرگ، فوت، موت، حيات مورد توجه بودند.
1. مرگ از ديدگاه روانشناسي وجودي
نهتنها روانشناسي، بلکه بهطورکلي فرهنگ غربي، با توسعۀ صنعتي که علاقۀ شگرفي به ايجاد کيفيتهاي «شبه واقعي» در مرگ و محاسبات آماري دارد، تمايل دارد که با گريز و پنهانکاري ياد مرگ، بهسمت تغييرات مثبت پناه ببرد (مي، 1391، ص 60). در چنين فرهنگي که زدودن مرگانديشي از خاطرۀ جمعي جامعه، افتخار تلقي ميشود؛ فريدريش نيچه بيان ميکند که خرسندم از اينکه آدميان به «انديشۀ مرگ» هيچ تن درنميدهند! و البته دلم ميخواهد کاري کنم که انديشۀ زندگي را براي ايشان صدبار ارزيدنيتر کنم (نيچه، 1388). وي با نگاهي تيره و تار همراه با ترديد به زندگي، با قضاوت نگاه انديشهوران چنين مينويسد: فرزانهترين مردان همة روزگاران دربارۀ زندگي يکسان داوري کردهاند؛ زندگي به هيچ نميارزد؛ هميشه و همهجا همين آوا از دهانشان شنيده شده است ـ آوايي آکنده از شک، از اندوه، از بيزاري از زندگي، از نپذيرفتن زندگي (نيچه، 1388). به اين معنا که انديشهوران موردنظر نيچه بيشتر بر مرگانديشي تکيه داشتهاند و به زندگي با بيزاري و ترديد مينگريستند.
البته اين مخالفت، با هدف چيره شدن بر ترس از مرگ و رهايي از آن، براي ايجاد زندگي سرشار و اصيل است (اکوان و رمضاني، 1389). در چنين فضايي که اجتناب از ياد و انديشه مرگ ارزش تلقي ميشد؛ نگاه جديدي در روانشناسي وجودي (متأثر از فلسفه وجودي) نسبت به مرگ شکل گرفت که ياد مرگ را در عين غمانگيز بودن براي رسيدن به زندگي اصيل لازم ميدانست.
وجودنگرها مرگ را بهصورت منفي در نظر نميگيرند؛ بالعکس باور دارند که آگاهي از مرگ بهعنوان شرايط اساسي انسان، به زندگي معني ميدهد. ويژگي بارز انسان توانايي درک اجتنابناپذير بودن مرگ است. اگر بخواهيم بهصورت معنادار به زندگي فکر کنيم، بايد به مرگ بينديشيم. آگاهي ما از مرگ منبع علاقه به زندگي و خلاقيت است. با اينکه مرگ جسم ما را نابود ميکند؛ اما فکر مرگ، ما را مصون نگه ميدارد (کُري، 1389، ص 163).
باور روانشناسان وجودي اين است که وجود انسان، سهگانة غمانگيز رنج (Pain)، احساس گناه (Feelings of guilt) و مرگ را دارد؛ يعني کسي نيست که بگويد احساس گناه نميکند، رنج نميبرد و يا اينکه نخواهد مُرد (سليمي بجستاني و وجداني همت، 1394).
انسان بهعنوان موجودي ممکن، امکانهايي دارد که هريک از اين امکانها يکي پس از ديگري به وجود آمده و از بين ميروند؛ مرگ هم يک جنبۀ امکاني انسان است که تعلُّقات و رابطههاي انسان را از بين ميبرد. بهعبارتي ديگر، مرگ امکان نهايي است که امکانهاي ديگر مرگ دازاین را از بين ميبرد (احمدي، 1395، ص 488).
غمانگيزي و ترسِ از مرگ به يکي از اين سه دليل ميتواند باشد: الف. اتفاقي که پس از مرگ ميافتد؛ ب. خود رويداد مرگ؛ ج. ديگر زنده نبودن (يالوم، 1390، ص 71).
هايدگر مرگ دازاين را پايان هستي او ميداند، پايان همه چيز و نيستي آنچه وجود دارد (فدايي مهربان، 1391، ص 217).
بهعبارت ديگر، مرگ، افق واپسين و حدِ نهايي دازاين با ويژگي فناپذيري است؛ وضعيتي که دازاين ديگر آنجا نيست. با مرگ دازاين ناتمامي پايان مييابد؛ زيرا به دليل مرگ، ديگر دازاين هيچ جايي در آينده نخواهد داشت (کالينز، 1384، ص 82). وي منکر ابديت است و جاي خدا را به هستي ميدهد؛ اما او يک معنا و نوعي تعالي دروني را ترسيم ميکند که جهان را از عبث بودن و بيمعنايي ميرهاند (مککواري، 1376، ص 138).
نهايتاً اينکه وجودگراها مرگ را نوعي امکان با اين خصوصيت اصلي ميدانند که هر لحظه ممکن است بهوقوع بپيوندد. بهعبارتي، به مجردي که به عرصۀ وجود گام مينهيم، ديگر به حد کافي عمر گذراندهايم که بميريم (بارت، 1362، ص 56).
رولومي باور داشت که انسان براي پي بردن به اينکه بودن چه معنايي دارد، بايد به اين واقعيت پي ببرد که ممکن است او نباشد؛ اينکه او در هر لحظهاي روي لبه تيغ تيز نابودي احتمالي راه ميرود و هرگز نميتواند از اين واقعيت فرار کند که مرگ در آينده نامعلومي در آينده، فراميرسد (فيست و فيست، 1389، ص 631).
حال که مرگ قطعي و واقعي براي شخص است و گريزي از آن نيست؛ هرچه براي سرکوبي و فرونشاندن آگاهي از مرگ تلاش ميکنيم، اضطراب ما از مرگ، نشانههاي متنوعي از قبيل نگراني، افسردگي، تنش و چالش را نشان ميدهد (يالوم، 2008). به بياني ديگر، انسان موجودي مرگآگاه است و همين آگاهي از مرگ تأثيراتي را در زندگي وي داشته است. مرگآگاهي، نوعي ترس از مرگ و دلهره و اضطراب را به همراه دارد (اکوان و رمضاني، 1389).
دو کاربرد اساسي در نتيجة اضطراب و دلهرة حاصل از مرگآگاهي قابل ذکر است: اول زندگي اصيل؛ به اين معنا که مرگ از چنان اهميتي برخوردار است که اگر درست با آن مواجه شويم، ميتواند چشمانداز زندگي فرد را دگرگون کند و او را به غوطهور شدن در زندگي اصيل رهنمون کند. دوم شکلدهي شخصيت؛ اينکه ترس از مرگ، سرچشمۀ اصلي اضطراب است و اين اضطراب در شکل دادن به شخصيت مؤثر است (عزيزي و عليزماني، 1394، به نقل از: يالوم، 1390، ص 269).
روانشناسي وجودي مخالف سرکوبگري انديشة مرگ است و مرگآگاهي را براي زندگي انسان داراي ويژگيهاي مثبت و مفيد ميداند؛ اين ويژگيها عبارتند از: ايجاد زندگي اصيل، دوري از نابهنجاري، اينجهاني بودن مرگ، ضروري بودن مرگانديشي، دوري از روزمرگي، پوچي و نيستي.
1ـ1. ويژگيهاي مرگ در رويکرد وجودي
پديدة مرگ داراي ويژگيهاي مثبتي است که معنابخشي زندگي با آنها تجربه ميشود. در اين مسير نيز، با نظمبخشي و مديريت زمان، زندگي اصيل و هدفمند شکل ميگيرد.
ـ ساخت زندگي اصيل
دلشورهاي که ما از پيشامد مرگ داريم، ما را هوشيار ميکند که هستي ما رو به پايان است. اين دلشوره ميتواند بهیک بیان «بيمعناکنندۀ» تلاشهاي ما در زندگي باشد؛ اگر از وقوع آن در خود فرو رويم و به غصه خوردن مشغول شويم. ولي هايدگر افراد را متوجه اين نکته ميکند که بايد بر مرگ پيشدستي کنيم و «وجود» خودمان را که اساساً در نيستي بنياد دارد، از آن بيرون بکشيم. هايدگر در مورد مرگ و زندگي اصيل معتقد است که اگر آدمي کاملاً با مرگ روبرو شود، پس (در مقام نتيجۀ روانشناختي) زندگياش اصيل ميشود و بالعکس اگر آدمي در رويارويي با مرگ ناکام شود، پس (از حيث رروانشناختي ضروري است که) آدمي غيراصيل باقي ميماند (يانگ، 1388). به اين معنا که زندگي اصيل در صورتي بهدست ميآيد که شخص بتواند بر ترس، دلهره و اضطراب از مرگ چيره شود؛ ولي اگر مغلوب اين ترس شود در اين صورت شخص از زندگي اصيل فاصله گرفته و در ادامه گرفتار نابهنجاريها و اختلالات رفتاري ميشود.
ـ دوري از نابهنجاري
افراد بايد به اين باور برسند که مرگ گزينۀ اجتنابناپذير زندگي است. هنگاميکه افراد جرئت روبهرو شدن با نيستي خود را بهوسيلۀ تأمل کردن دربارۀ مرگ نداشته باشند، نيستي را بهصورتهاي ديگر تجربه ميکنند؛ ازجمله اينکه به الکل يا داروهاي ديگر روي ميآورند؛ به فعاليتهاي جنسي بيبندوبار ميپردازند؛ و رفتارهاي بياختيار ديگري را انجام ميدهند. نيستي همچنين ميتواند بهصورت دنبالهروي کورکورانه از انتظارات جامعه يا بهصورت خصومتي که بر روابط با ديگران حاکم است، ابراز شود (فيست و فيست، 1389، ص 631)؛ لذا ياد مرگ و غلبه بر اضطراب آن، براي مصون ماندنِ افراد از غوطهور شدن در بيبند و باري و همچنين اجتناب از انحرافات اجتماعي مفيد است.
ـ اينجهاني بودن مرگ
هايدگر معتقد است که مرگ به گستردهترين معنا، پديداري از پديدارهاي زندگي است. وي تحليل خود را از مرگ امري کاملاً اينجهاني ميداند (هايدگر، 1389، ص 550). با بياني ديگر، زندگي محدود به اين جهان و تمامشدني است و انسان با نيستي مواجه ميشود؛ لذا انسان بهخاطر اين محدوديت بايد قدر فرصتها را بداند و در اين فرصت محدود، از زندگي استفادۀ کامل را داشته باشد. بهعبارتي ديگر، در روانشناسي وجودي با مفهوم «مرگ»، هستي به بنبست ميرسد؛ ولي در منابع اسلامي مرگ به شکل ديگري تجربه ميشود. از نظر منابع اسلامي حيات اينجهاني، تجربۀ يک حضور براي مرگ يا بودن ـ براي ـ مرگ نيست؛ بلکه «بودن ـ براي ـ فراسوي ـ مرگ» است (مهري و همکاران، 1397).
ـ ضروري بودن مرگانديشي
در نگاه هايدگر اگر کسي ميخواهد زندگي و هستي را کشف کند بايد مسئلۀ مرگ را درک کرده و آن را فهميده باشد تا بتواند درک بهتري از هستي و زندگي پيدا کند و با اين قاعده هم تصديق ميشود که «اشيا با اضداد خودشان شناخته ميشوند»؛ پس ميتوان گفت مرگ دريچهاي براي فهم زندگي و هستي است. وي انديشيدن دربارۀ مرگ را جزء جداييناپذير زندگي بشري ميداند که هيچ راهي براي گريز از مرگ و ياد آن وجود ندارد؛ لذا معتقد است که مرگ کليدي به فهم هستي، و جزء همراه و جداناشدني هستی است. کسي نميتواند به هستي بيانديشد، اما مرگ را ناديده بگيرد و به آن نيانديشد و مسئلۀ نيستي را مطرح نکند (احمدي، 1395، ص 488).
ـ رهايي از روزمرگي
براي رهايي از روزمرگي بايد دو نکته را در نظر داشت: اول اینکه انسان پيوسته در کيان موج عظيمي از تواناييها و امکانات نهفته خود در حال «گزينش» است؛ تصميم بر اينکه اثر ماندگار او در اين زندگي گذرا چه خواهد بود با خود فرد است (فرانکل، 1368، ص 187)؛ و اين نشانگر ارادی بودن رفتارهاي انسان است که فرد بايستي براي گزينش انتخابهاي برتر اقدام کند. دوم اینکه به اعتقاد يالوم مرگانديشي به معناي ساده يعني اينکه زندگي هر انساني محدودي است و ما نيز تفاوتي با بقيه نداريم (مينتُن، 2001، ص 42) و بايد براي مدت زماني محدود در اين کرهخاکي زندگي کنيم. به تعبيري ديگر، از لحظهاي که متولد ميشويم ممکن است بميريم و جايي در اين دنيا نداشته باشيم.
در نتيجه اگر انسان زندگي محدودي داشته باشد، در گذر زمان دچار روزمرگي ميشود. ازآنجاکه انسان موجودي ارادي است؛ براي گريز از روزمرگي ميتواند بهعنوان يک گزينه دست به انتخاب مرگانديشي بزند. توجه و انديشه به مرگ، نيرويي براي گسستن از پوچي ناشي از روزمرگي بهشمار ميرود؛ چراکه موجب ميشود فرد از زندگي روزمره فراتر رفته و به بازيابي معناي خود بپردازد (کرميپور، 1386، ص 132و133). بنابراين انديشة مرگ، فرد را از لذتهاي سطحي و زودگذر جدا کرده و بهسمت معناي عميقتري از زندگي حرکت ميدهد.
ـ پوچي
مرگ، انسان را ناگزير به انديشيدن به معناي هستي ميکند؛ چون ميدانم که خواهم مرد، اين راه را برميگزينم؛ وگرنه گزينش معنا نميداشت. درعينحال مرگ زندگي را پوچ و باطل جلوه ميدهد. اين همه کوشش براي هيچ؛ زيرا خواهم مرد و هرچه کردهام تمام خواهد شد و به باد فنا خواهد رفت (احمدي، 1395، ص 206).
حال آن جنبهاي از مرگ که زندگي را پوچ جلوه ميدهد، سؤالي اساسي را در اين دنياي مادي بهوجود ميآورد و آن اينکه چگونه ميتوانيم زندگي کاملي داشته باشيم درحاليکه هر لحظه ميدانيم که ميتوانيم بميريم؟ بهعبارتي ديگر، مرگ چگونه زندگي اصيل و کامل را براي ما ميخواهد بيافريند؛ درصورتيکه ميدانيم هر لحظه ممکن است هر آنچه را که داريم از دست داده و از بين برويم؟ و اين، گونهاي از تضاد را شکل ميدهد. تضاد و تعارضي که براي انسان در دنياي مادي اتفاق ميافتد اين است که اگرچه مرگ ما را ميکشد و انکار مرگ، زمان باقيمانده ما را از بين ميبرد؛ اما ايدۀ مرگ، نجاتبخش است؛ زيرا موجب ميشود بهطور مدبرانهتري زندگي کنيم. همانطورکه پل وونگ (2000) ميگويد: «زندگي به ما چگونه زنده ماندن را ياد ميدهد؛ درحاليکه مرگ به ما چگونه زيستن را ميآموزد.» زندگي مثل يک آدم سختگيراست؛ درحاليکه مرگ، معلمي باتجربه است. ما نميتوانيم ارزش زندگي را قدر بدانيم بدون اينکه واقعيت مرگ را بهچالش بکشيم (آدامز، 1396، ص 45). در اين انديشه، مرگ چگونه زيستن را آموزش داده و ارزشي بالاتر از زندگي دارد؛ چراکه زندگي، زندهبودن را آموزش ميدهد و مرگ چگونه زيستني را که به زندگي اصيل منتهي ميشود؛ پس مرگ در اينجا ارزشي والاتر دارد.
اين تعارض باعث شده تا برخي انديشمندان افق متفاوتتري نسبت به مسئلۀ مرگ داشته باشند. سارتر ميگويد که «انسان يک شورمندي بيفايده است»؛ بيفايده نه به اين معنا که نميتواند در هر لحظه ماهيت خود را بسازد؛ بلکه به اين معنا که هرگز ماهيت نهايي خود را نخواهد آفريد؛ زيرا هميشه امکان دارد که در ميان راه، مرگ سر برسد و او را از کارش بازدارد. مرگ پيشروي او را قطع ميکند، و خواناست با اين واقعيت که آن ماهيت نهايي در اصل وجود نداشته؛ معناي نهايي زندگي، پنداري پوچ است؛ به اين اعتبار زندگي پوچ است (احمدي، 1395، ص 209).
ـ نيستي
اين دريافت از «رو ـ به ـ مرگ ـ بودن» خودمان است که از نظر هايدگر زيربناي تجربۀ بنيادي از دلشورۀ وجودي است و اين مواجهه با مرگ، مواجههاي با نيستي است. در دلشورۀ جهان هستها، جهاني که ما زندگي روزانهمان را بر آن بنا ميکنيم؛ جهاني که بر آن تکيه ميکنيم، و جهاني را که بهطور عادي با او تعريف ميکنيم؛ از کف ميرود و نگرش ما به نگرشي بياعتنا به جهان هستها تبديل ميشود؛ بياعتنايي که در آن ما ميتوانيم هيچ چيز از اشيا نفهميم. در از کفرفتن هستها اين «هيچ چيز از اشيا» بر ما مستولي ميشود و باقي ميماند و دلشورۀ نيستي را آشکار ميکند (کراوس، 1388). البته خود مرگ بهعنوان يک رخداد از نظر فيزيکي ما را نابود ميکند؛ ولي ايدۀ آن ما را نجات ميدهد (بري ـ اسميت، 2012، ص 9). با اينکه ما از لحاظ فيزيکي با مرگ نابود ميشويم؛ ولي مرگانديشي نقش نجاتبخش و منجي را براي ما ايفا ميکند. نجاتبخشي به اين معنا که درک عميقتري از زندگي پيدا کرده و از تمام فرصتهايمان در اين زمانِ محدود استفاده ميکنيم. بنابراين ميتوان چنين گفت که مرگ يادآور زندگي است و تنها هنگام مواجهۀ با آن، بيشتر از هميشه زندهايم (عزيزي و عليزماني، 1394).
2. مرگ در منابع اسلامي
واژۀ مرگ در فارسي به معناي مردن، جان سپردن، بيجان شدن، از دست دادن نيروي حيواني و حرارت غريزي و نيستشدن زندگاني است. از اين واژه در عربي به موت، ممات، فوت، اجل نام ميبرند. مرگ در فرهنگ قرآن به معناي «وفات» است، نه «فوت»؛ زيرا فوت به معناي زوال و نابودي است، ولي وفات به معناي اخذ تام و در اختيار گرفتن تمام و کمال يک حقيقت و انتقال آن به سراي ديگري است (جوادي آملي، 1388، ج 4، ص 182).
قرآن در يک نگرش همۀ سويۀ قانون مرگ را کلي دانسته و در آياتي از اين کتاب بر آن تأکيد ورزيده: «کٌلُّ نَفسٍ ذائِقَهُ المَوتِ» (آلعمران: 158)؛ هر نفسي شربت مرگ را خواه چشيد. طبق اين آيه آنچه ميميرد بدن است، نه روح؛ و مرگ عبارت است از قطع علاقۀ روان از تن. پس مرگ روح را نميميراند؛ بلکه روح مرگ را ميچشد و در خود هضم ميکند؛ آنسان که انسان شربت را ميچشد و در خود هضم ميکند. پس آنچه چشيده ميشود (مرگ) از بين ميرود، نه چشنده مرگ؛ و در حقيقت، انسان مرگ را ميرانده، نه اينکه خودش از بين برود (جوادي آملي، 1388، ج 4، ص 191).
قرآن كريم پاسخ ويژهاى با تعبير خاصى دربارۀ ماهيت مرگ دارد. قرآن در اين مورد، كلمۀ «توفى» را بهكار برده و مرگ را «توفى» خوانده است. توفى و استيفاء هر دو از يك مادهاند (وفاء). هرگاه كسى چيزى را به كمال و تمام و بدون كم و كسر دريافت كند و به اصطلاح آن را استيفاء کند، در زبان عربى كلمه توفى را بهكار مىبرند. «توفّيت المال» يعنى تمام مال را بدون كم و كسر دريافت كردم (مطهري، 1377، ج 2، ص 511). لذا در قرآن کريم تعبير به «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَة» (نحل: 28و32) شده؛ به اين معنا که خداوند آنچه را که انسان دارد با تمام و کمال ميگيرد و به سراي ديگر منتقل ميکند. لذا تعبير به فوت نشده؛ چراکه معناي فوت همان مرگ و نابودي است. بههمين دليل، مضمون انتقال در روايات متعدد مورد تأکيد قرار گرفته است. در روايتي پيامبر اکرم فرمود: يا علي تو و مردم براي سراي فاني آفريده نشدهايد؛ بلکه براي بقاء در سراي جاويدان خلق گشته و از سرايي به سراي ديگر منتقل خواهيد شد (مجلسي، 1403ق، ج 6، ص 146).
مرگ و نيستي براي نوع افراد بشر ايجاد اضطراب و دلهره ميکند؛ به اين دليل که انسان مرگ را نيستى پنداشته و حال آنكه مرگ براى انسان نيستى نيست؛ تحول و تطور است؛ غروب از يك جهان و طلوع در جهاني ديگر است. به تعبير ديگر، مرگ نيستى است؛ ولى نه نيستى مطلق؛ بلكه نيستى نسبى؛ يعنى نيستى در يك جهان و هستى در سرايي ديگر (مطهري، 1377، ج 1، ص 202). اين حقيقت است که نيستي نسبي براي انسان رخ ميدهد نه مطلق؛ به اين معنا که از جهاني به جهان ديگر منتقل ميشويم.
ميل به خلود يکي از دلائل «نگرانى از مرگ» است؛ ازآنجاكه در نظامات طبيعت هيچ ميلى گزاف و بيهوده نيست؛ مىتوان اين ميل را دليلى بر بقاء انسان پس از مرگ دانست. اينكه از فكر نيست شدن رنج مىبريم، خود دليل است بر اينكه ما نيست نمىشويم. اگر ما مانند گلها و گياهان، زندگى موقت و محدود مىداشتيم، آرزوى خلود بهصورت يك ميل اصيل در ما به وجود نمىآمد. وجود عطش، دليل وجود آب است. وجود هر ميل و استعداد اصيل ديگر هم، دليل وجود كمالى است كه استعداد و ميل بهسوى آن متوجه است (همان، ص 201). پس اين زندگي با عبور از مرحلهاي به عالم ديگر ادامه يابد؛ زندگي قطع نشده، بلکه به جهاني ديگر منتقل شده و ادامه مييابد.
اين تفسير از مرگ، دريچهاي براي مسلمانان گشوده تا نگاهي جديتر به اين مقوله داشته و با کمک آن بتوانند در مقابل اضطراب از مرگ بهترين تابآوري را داشته و آسيبِ کمتري ببينند.
1ـ2. ويژگيهاي مرگ در منابع اسلامي
در منابع اسلامي براي توصيف مرگ ويژگيهايي بيان شده که عبارتند از: اشتياق به مرگ، نسبيبودن ترس از مرگ، گذرگاه بودن مرگ، مرگ بهمثابة پاکيزگي، مرگ بهمثابة بوي خوش، ابزار تصفيه، مرگ بهمنزلة خواب، زندگي واقعي.
ـ اشتياق به مرگ
پيامبر اکرم فرمود: دوستدار وطن بودن از ايمان است (قمي، 1414ق، ج 8، ص 525). شيخ اشراق در تفسير اين حديث ميگويد: وطن انسان جايي است که انسان از آنجا آمده و به آنجا برميگردد؛ پس جاي ديگر وطن او بهحساب نميآيد. ازاينرو پيامبران فرمودهاند شما فرزندان آخرت هستيد و به حضور خدا خواهيد رفت (سهروردي، 1355، ج 3، ص 426). انسان وقتي ميميرد به وطن خود بازميگردد. افرادي که در ديار غربت زندگي ميکنند، درک بهتري از اين سخن دارند. زمانيکه فرد بعد از سالها زندگي در کشوري ديگر به وطن اصلي خود برميگردد، با اشتياق و خوشحالي فراوان مسير را ميپيمايد و براي رسيدن به وطن خويش لحظهشماري ميکند. بههمين دليل پيامبر اکرم ميفرمايد: «حبّ الوطن من الإيمان». آنکه براي رسيدن به وطن خود اشتياق دارد، به چيز ديگري غير از وطن خود توجه نميکند او دلتنگ وطن خويش است و ميخواهد زودتر به وطنش برسد؛ لذا مسير خود را سريعتر ميپيمايد. ترسيم چهرۀ زيبايي از مرگ توسط امام حسين در روز عاشورا، همين حقيقت را نشان ميدهد؛ لحظهاي که آن امام به مرگ نزديکتر ميشد، چهرۀ ملکوتيشان برافروخته و گلگونتر ميگشت؛ خطاب به ياران خويش فرمودند: مرگ تنها پلي است (مَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَة) که شما را از ناراحتيها و رنجها به باغهاي وسيع بهشت و نعمتهاي جاودان منتقل ميکند. کداميک از شما از انتقال يافتن از زندان به قصر ناراحتيد؟ اما مردن نسبت به دشمنان شما مانند اين است که شخصي را از قصري به زندان و عذاب منتقل کنند (مجلسي، 1403ق، ج 6، ص 154).
طبق سخن امام، انسان زمان آزادي از زندان با خوشحالي و نشاطي غيرقابل وصف (که در چهره فرد هم نمايان است) بهسمت درب خروجي زندان حرکت ميکند و به زندان و فضاي داخل آن هم توجهي ندارد؛ انگار که زنداني وجود نداشته که شخص دلبستة آن شود. شخص زنداني فقط آينده و بيرون زندان را ميبيند و قبل از آزادي، تمام انديشهاش رهايي از زندان و رسيدن به دنياي بيرون است تا از تمام غصههاي داخل زندان رها شود. بالعکس در همين زندان افرادي بدون توجه به دنياي بيرون زندگي ميکنند و تمام زندگي را در زندان ميبينند و اگر بخواهيم او را از زندان برهانيم، اضطراب و نگراني تمام وجودشان را ميگيرد؛ به اين دليل که احتمالاً اين افراد فضاي بيرون از زندان را نديدهاند و يا هيچ درکي از بيرون ندارند؛ بنابراين تا اَبد ماندن در زندان را بر رهايي ترجيح ميدهند. بيان پيامبر اکرم «دنيا زندان مؤمن و بهشت کافر است» (مجلسي، 1403ق، ج 6، ص 154) نيز اشاره به همين مطلب دارد. بنابراين در جهانبيني اسلامي افراد مؤمن از مرگ هراسي نداشته، آن را صرفاً خروج از زندان و درد و رنج ميدانند. به همين دليل آن را با آغوش باز پذيرفته و با اشتياق به استقبال چشيدن مرگ ميروند.
ـ نسبي بودن ترس از مرگ
رخداد مرگ امري بديهي و عمومي (يعني براي همه افراد اتفاق ميافتد) است، اما براي برخي دردناک و براي برخي ديگر لذتبخش است. بهعبارت ديگر، اگرچه وقوع آن براي مطلق افراد است؛ ولي تجربه لذت و درد براي افراد، نسبي است. لذت و درد هنگام مرگ را ايمان و نوع اعمال افراد تعيين ميکند؛ کسي که اعتقادي به خداوند نداشته و با لجاجت به کفرورزي خود ادامه ميداده، مرگي همراه با درد خواهند داشت؛ در مقابل، افراد خداباور که براساس اصول الهي ـ انساني خويش عمل کردهاند، نهتنها عذاب افراد کافر را نخواهند داشت؛ بلکه به نعمتهاي جاودان بشارت داده ميشوند. به اين جهت، اميرمؤمنان علي در توصيف مرگ فرمود: براي گروهي نويد به نعمتهاي هميشگي است و براي گروهي نويد به عذاب ابد است (صدوق، 1403ق، ص 288).
در روايتي ديگر امام حسن ميفرمايد: مرگ بزرگترين سروري است که بر مؤمن وارد ميشود؛ چراکه از سراي سختيها به نعمتهاي هميشگي انتقال مييابند و براي کافران بزرگترين درد و مصيبت است؛ زيرا از دنيا که بهشتاش ميپنداشتند به آتشي منتقل خواهند شد که هيچ نابودي و زوال ندارند (همان، ص 287)؛ که اين مؤيد نسبي بودن تجربة متفاوت افراد در هنگام مرگ است؛ و اينکه مولوي ميگويد: «مرگِ هريک اي پسر همرنگ اوست» (مولوي، 1388، دفتر سوم، ص 153) اشاره به اين مطلب دارد که تجربة هنگام مرگ وابسته به اعمال و رفتارهاي آدمي در طول حيات مادي است.
ـ گذرگاه بودن مرگ
پيامبر اکرم ميفرمايد: مرگ پل (الْمَوْتُ جِسْرُ) مؤمنان به باغهاي بهشت و پل کافران به جهنم خواهد بود (مجلسي، 1403ق، ج 6، ص 154). مرگ به معني نابودي نيست؛ بلکه گذاري از دنياي مادي به سراي ديگر است. انسان در اين جهان بهواسطۀ علم و عمل رشد پيدا کرده و مسير خويش را در عوالم ديگر مشخص ميکند. در روايتي ديگر امام حسين ميفرمايد: مرگ تنها پلي است (مَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَة) که شما را از ناراحتيها و رنجها به باغهاي وسيع بهشت و نعمتهاي جاودان منتقل ميکند (مجلسي، 1403ق، ج 6، ص 154). اگر انسان به مرگ نگاهي بهعنوان پل داشته باشد، رنج و عذاب نميبيند؛ چراکه عبور از پل رنج و هراس ندارد؛ بلکه انسان براي عبور از دره و نيفتادن در آن، خوشحال هم ميشود. مضاف بر اينکه مرگ فقط پل و گذرگاه نيست؛ بلکه گذرگاهي است که بهواسطۀ آن انسان درد و رنجهايش را دور ريخته و بهسمت سلامت و عافيت ميرود.
ـ مرگ بهمثابه پاکيزگي
امام سجاد ميفرمايد: مرگ براي مؤمن مانند کندن لباس کثيف و پرحَشَره و گشودن غُل و زنجيرهاي سنگين و تبديل آن به فاخرترين لباسها و خوشبوترين عطرها و راهوارترين مرکَبها و مناسبترين منزلهاست؛ و براي کافر مانند کندن لباس فاخر و انتقال از منزلهاي مورد علاقه و تبديل آن به کثيف و خشنترين لباسها، وحشتناکترين منزلها و بزرگترين عذابهاست (صدوق، 1414ق، ص 53). کسي که به خدا و جهان پس از مرگ ايمان داشته باشد، مرگ برايش مانند تميزي و پاکيزگي است، که حسي شبيه سبکي و راحتي بعد از نظافت و پاکيزگي را تجربه ميکند؛ ازاينرو مؤمن از مرگي که براي او پاکيزگي و لطافت است، هراسي ندارد.
ـ مرگ بهمثابه بوي خوش
امام صادق ميفرمايد: مرگ براي مؤمن مانند خوشبوترين رائحهاي (لِلْمُؤْمِنِ كَأَطْيَبِ رِيحٍ يَشَمُّهُ فَيَنْعُس) است که پس از بوييدن آن بوي، همۀ درد و رنج او رخت برميبندد و براي کافر مانند گاز گرفتن و گزيدن افعيها و کژدمهاست (صدوق، 1378ق، ج 1، ص 274).
بنابراين مرگ براي کافر و کسي که نتوانسته از فرصتهاي اينجهاني خويش استفاده کند، بدترين تجربه و براي مؤمن مانند بوئيدن گل خوشبو است، که با رائحۀ آن، فرد احساس سرخوشي و نشاط را کسب کرده و خستگيهاي بدن انسان زدوده ميشود. با اين بيان، آيا براي انسان مومن هراس و اضطراب از مرگ معنايي دارد؟!
ـ ابزار تصفيه
امام كاظم ميفرمايد: مرگ وسيله و ابزار تصفيه است: (إِنَّ الْمَوْتَ هُوَ الْمِصْفَاةُ: يُصَفِّي الْمُؤْمِنِينَ مِنْ ذُنُوبِهِم) که همه بايد از آن بگذرند؛ با اين ويژگي که پاکي از گناه را براي مؤمنان به ارمغان ميآورد و بهعنوان آخرين ناراحتي اين عالم، کفارۀ آخرين گناهان آنان بهشمار ميرود (صدوق، 1414ق، ص 54). مرگ ابزاري براي تصفيه ناخالصيها و ناراحتيهاست؛ شبيه آبي گوارا که آلوده شده و با ابزار تصفيهکننده ناخالصي و آلودگيهاي آن را گرفته میشود تا به زلالي و روشني برسد؛ مرگ هم انسان را براي انتقال به عالم ديگر او را تصفيه ميکند، تا با خلوص بيشتر مسير را در عوالم ديگر ادامه دهد.
ـ مرگ بهمنزلة خواب
امام جواد ميفرمايد: مرگ همان خوابي است که هر شب به سراغ شما ميآيد (مجلسي، 1403ق، ج 6، ص 155). خوابيدن پس از خستگيهاي روزمره، براي کسب آرامش و زدودن خستگي ضروري است. برخي افراد که مشاغل سنگين دارند براي خوابيدن و رفع خستگيها لحظهشماري ميکنند. تشبيه مرگ به خواب توسط امام معصوم اشاره به اين نکته دارد که مرگ براي برخي افراد همانند خوابيدن است که در آن به آرامشي عميق دست پيدا ميکنند.
ـ زندگي واقعي
زيست انسان در اين دنياي مادي، محدود به زمان معيني است و زندگي جاودانه، در سراي آخرت معنا پيدا ميکند. اگر کسي ايمان داشته باشد که آخرت، قيامت و بازخواستي وجود دارد، مسؤليت رفتارهايش را ميپذيرد؛ چراکه ميداند اعمال او زندگي پس از مرگش را تحت تأثير قرار ميدهد. قرآن سراي آخرت را خانۀ حقيقي «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ» (عنکبوت: 64) و قرارگاه «وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرارِ» (غافر: 39) انسانها دانسته و اميرمؤمنان علي با اشاره به آيات قرآن ميفرمايد: دنيا قرارگاه شما نيست و آخرت زندگي جاودانه شماست؛ پس در اين سرا براي خانه ابديتان توشه برداريد: «إِنَّمَا الدُّنْيَا دَارُ مَجَازٍ وَ الْآخِرَةُ دَارُ قَرَارٍ فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُم» (نهجالبلاغه، 1414ق، ص 320). با اين نگاه انسان مسئوليت رفتارها و اعمالش را پذيرفته و خودش را براي لذت و سعادت واقعي در سراي آخرت آماده ميکند. مضافاً به اينکه، اگر مرگ را امري وجودي و دريچهاي به حيات ديگر و نوعي انتقال تلقي کنيم (برخلاف رويکرد وجودي) و تولدي دوباره براي آدمي قائل شويم و با توجه به عوامل ديني و فضيلتپيشگي، موجبات تقليل هراس از مرگ را فراهم سازيم؛ احساس بيارزشي حيات رخت برميبندد (قائمي و واعظي، 1393).
نتيجهگيري
هدف از بررسي «مرگ» براساس روانشناسي وجودي و منابع اسلامي، پاسخ به سه سؤال بود. بررسي واقعيت مرگ در روانشناسي و منابع اسلامي، اولين پرسش پژوهش حاضر بود. با لحاظ آنچه گذشت؛ از ديدگاه روانشناسي وجودي، مرگ پديدهاي کاملاً اينجهاني، غمانگيز و همراه با ترس، که نيستي را براي انسان به ارمغان ميآورد و فرد ميتواند با مرگانديشي و غلبه بر ترس از مرگ، رشتههاي روزمرگي و پوچي را گسسته و به ايجاد زندگي اصيل و معنادار دست يابد.
از ديدگاه منابع اسلامي، مرگ پديدهاي واقعي، غيرقابل انکار و اين و آنجهاني (دنيا / آخرت) است که توسط انسان ميرانده شده و تجربة آن با توجه به اعمال و رفتارهاي افراد متفاوت بوده و گذرگاهي براي انتقال از اين جهان به عالم آخرت براي ادامه حيات است.
دومين پرسش پژوهش، ويژگيهاي مرگ از نظر روانشناسي و منابع اسلامي بود؛ ويژگيهاي مرگ از ديدگاه روانشناسي وجودي عبارتند از: اينجهاني بودن مرگ، ضروري بودن مرگانديشي، ايجاد زندگي اصيل، دوري از ولنگاري، دوري از روزمرگي، پوچي و نيستي.
ويژگيهاي مرگ از ديدگاه منابع اسلامي عبارتند از: اشتياق به مرگ، نسبيبودن ترس از مرگ، گذرگاه بودن مرگ، مرگ بهمثابة پاکيزگي، بوي خوش، ابزار تصفيه، بهمنزلة خواب و نیز زندگي واقعي.
سومين پرسش پژوهش، مقايسة اجمالي بين اين دو رويکرد روانشناسي وجودي و منابع اسلامي است. با بررسيای که دربارۀ مرگ از ديدگاه روانشناسي وجودي و منابع اسلامي ارائه شد، اشتراکات و تفاوتهاي اين دو رويکرد را ميتوان چنين بيان کرد:
ـ هر دو ديدگاه، مرگ را بهعنوان پديدهاي غيرقابل انکار که رخداد آن براي هر موجود زندهاي قطعي است، تبيين ميکنند؛ مرگ تنها پديدهاي است که بدون تبعيض، همۀ موجودات را فارغ از طبقهبنديها، تفکيکهاي جنسيتي و موقعيتهاي دنيوي دربر میگیرد.
ـ هر دو ديدگاه با مرگانديشي زندگي اصيل را پرورش ميدهند؛ با اين تفاوت که روانشناسي وجودي تفسيري اينجهاني از زندگي اصيل براي کشف استعدادهاي انساني (بدون لحاظ جهان آخرت) ارائه ميدهد؛ ولي دين مبين اسلام علاوه بر کشف استعدادهاي اينجهاني، بر تنظيم اعمال و رفتارهايي که بر چگونگي زندگي اخروي انسان و رسيدن به کمالات الهي تأثير دارد نيز تأکيد ميورزد.
ـ هر دو ديدگاه فکر مرگ را عامل ويژه براي محفوظ ماندن از بزهکاريها، انحرافات و رفتارهاي نابهنجار ميدانند.
ـ هر دو ديدگاه مرگ را دليل پايان يافتن امکان مادي انسان و قطع وابستگيهاي انسان ميدانند.
ـ هر دو ديدگاه بر ترس از مرگ در افراد تأکيد دارند. ديدگاه وجودي، نيستشدن، نابودي و ميل به بقاء را دليل ترس از مرگ ميداند؛ ولي منابع اسلامي علاوه بر ترس بهخاطر نابودي و ميل به بقاء، دلايلي ديگر مانند مرتکب گناه شدن، تعلقات مادي و ترس از آخرت بهخاطر اعمال زشت و... را هم ذکر ميکند.
ـ ضرورت مرگانديشي: وجوديها باور دارند همانگونه که اشياء با اضدادشان شناخته ميشوند، همچنين هستي با ضد خودش که نيستي و مرگ باشد، شناخته ميشود. بنابراين ضروري است که مرگ شناخته شود. از طرف ديگر، اسلام مرگانديشي را بهخاطر ياد معاد و خداوند براي فضيلتمند شدن مفيد ميداند.
علاوه بر آنچه در مورد اشتراکات و اشاراتي که دربارۀ تفاوتهاي اين دو رويکرد شد؛ برخي تفاوتهاي اصولي نيز وجود دارد که عبارتند از:
ـ برخلاف آنچه در ديدگاه وجودي دربارۀ نيست شدن انسان با مرگ بيان ميشود، قرآن کريم ديدگاهي مترقي از اين موضوع، که شايد در کمتر فلسفهاي به اين زيبايي بيان شده باشد، ارائه ميدهد. خداوند ميفرمايد بهجاي اينکه انسان نابود شود، مرگ را چشيده، هضم و نابود ميکند، نه اينکه خود نيست و نابود شود.
ـ مرگ ادامۀ زندگي: در ديدگاه وجودي، مرگ مساوي با نيست شدن و از دست دادن همه چيز است؛ برخلاف تفکر اسلامي که وفات را شروع زندگي مجدد و ادامه حيات دنيوي ميداند.
ـ نگاه متمايز اسلام به مرگ و ارائۀ تعبيرها و تفسيرهاي متفاوت از مرگ، نقطه اوج منابع اسلامي است. اشتياق نسبت به مرگ، نسبي بودن اضطراب مرگ، گذرگاه بودن مرگ، پاکيزگي، رايحة خوش، ابزار تصفيه، خواب، زندگي واقعي، نمونهاي از اصيلترين تعبيرها (که تفصيل آنها در اين پژوهش گذشت) دربارۀ مرگ در منابع اسلامي است.
ـ در روانشناسي وجودي با مفهوم «مرگ»، هستي به بنبست ميرسد؛ ولي در منابع اسلامي مرگ به شکل ديگري تجربه ميشود. از نظر منابع اسلامي حيات اينجهاني، تجربه يک حضور براي مرگ يا بودن ـ براي ـ مرگ نيست؛ بلکه «بودن ـ براي ـ فراسوي ـ مرگ» است.
- نهجالبلاغه، 1414ق، تصحيح صبحي صالح، قم، هجرت.
- احمدي، بابک، 1395، هايدگر و پرسش بنيادين، تهران، نشر مرکز.
- اسعدی، علیرضا، 1395، «ملاصدرا و مسئله مرگ»، نقد و نظر، سال بیست و یکم، ش 81، ص 92ـ123.
- اسکندری دامنه، حمیدرضا و علی پورمحمدی، 1396، «بررسی نسبت تلازم میان مرگ، جاودانگی و معنای زندگی»، پژوهشهای عقلی نوین، سال دوم، ش 4، ص 29-52.
- اعلینسب، سیدحسین، 1389، «بررسی رابطه دینداری و اضطراب مرگ در بین دانشجویان و طلاب شهر قم»، روانشناسی و دین، سال سوم، ش 1، ص 55-68.
- اکوان، محمد و محبوبه رمضاني، 1389، «مرگ و زندگي از ديدگاه نيچه و كركگور»، مطالعات نقد ادبي، ش 18، ص 57ـ84.
- آدامز، مارتين، 1396، مقدمهاي بر مشاوره وجودي، ترجمة سيدمحسن حجتخواه، تهران، ارجمند.
- بارت، ويليام، 1362، اگزيستانسياليسم چيست؟، ترجمة منصور مشکينپوش، تهران، آگاه.
- جوادي آملي، عبدالله، 1388، تفسير موضوعي قرآن کريم، قم، اسراء.
- رحمانی فیروزجاه، علی و فاطمه نیازی اوریمی، 1393، «بررسی جامعهشناختی نگرش مردم نسبت به جهان پس از مرگ (مطالعه موردی: جمعیت بیست سال به بالای شهر بابل)»، اسلام و علوم اجتماعی، سال ششم، ش 12، ص 149-186.
- زندي، محسن و سيدمحمود موسوي، 1396، «رويکرد وجودينگر آيات و روايات در رابطه مرگانديشي و سلامت روان»، علوم حديث، ش 2، ص 51ـ78.
- سامع، جمال و محمدجواد صافیان، 1395، «تأملی بر معنای مرگاندیشی در فلسفه هایدگر»، تأملات فلسفی، سال ششم، ش 17، ص 155-186.
- سرتیپزاده، افسانه و همكاران، 1395، «بررسی اثربخشی معنویت درمانی بر اضطراب مرگ سالمندان مقیم خانه سالمندان»، روانشناسی و دین، سال نهم، ش 4، ص 57-70.
- سليمي بجستاني، حسين و مهدي وجداني همت، 1394، «بررسي تطبيقي مفهوم مرگ در روانشناسي وجودي و ديدگاه قرآني علامه طباطبائي»، پژوهشنامه فرهنگ قرآني، سال ششم، ش 22، ص 7ـ35.
- سهروردي، شهابالدين، 1355، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، قم، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
- صدوق، محمدبن علي، 1378ق، عيون اخبار الرضا، تهران، جهان.
- ـــــ ، 1403ق، معاني الأخبار، قم، جامعة مدرسين.
- ـــــ ، 1414ق، اعتقادات الاماميه، قم، کنگرة شيخ مفيد.
- طباطبايي، فاطمه و اكرم فقهي نجفآبادي، 1398، «مرگ، قيامت و امور آخرتي در آثار عرفاني امام خميني»، پژوهشنامه متين، سال بيست و يكم، ش 82، ص 83ـ103.
- عزيزي، ميلاد، اميرعباس عليزماني، 1394، «بررسي ديدگاه اروين يالوم درباره ارتباط دغدغههاي وجودي مرگانديشي و معناي زندگي»، پژوهشهای هستیشناختی، سال چهارم، ش 8، ص 19ـ34.
- علویتبار، هدایت، 1396، «زندگی پس از مرگ»، حکمت اسراء، سال نهم، ش 29، ص 189ـ237.
- فدايي مهربان، عباس، 1391، ايستادن در آن سوي مرگ (پاسخ هاي کربن به هايدگر از منظر فلسفه شيعي)، تهران، نشر ني.
- فرانکل، ويکتور، 1368، انسان در جستجوي معنا، ترجمة نهضت صالحيان و مهين ميلاني، بيجا، شرکت نشر و پخش ويس.
- فيست، جس و جي فيست، 1389، نظريههاي شخصيت، ترجمة يحيي سيدمحمدي، تهران، روان.
- قائمی، محمدمهدی و احمد واعظی، 1393، «حقيقت مرگ، مرگانديشي و معناي زندگي»، آيين حكمت، سال ششم، ش 20، ص 155-183.
- قمي، شيخ عباس، 1414ق، سفينة البحار، قم، اسوه.
- کالينز، جف، 1384، هايدگر، ترجمة صالح نجفي، تهران، شيرازه.
- کراوس، پيتر، 1388، «مرگ و مابعدالطبيعه؛ نيستي و معناي هستي در فلسفه هستي هايدگر»، ترجمة محمدسعيد حنايي کاشاني، ارغنون، ش 26و27، ص 273ـ293.
- کرميپور، محمدرضا، 1386، اصول و فلسفه آموزش و پرورش، تهران، سايهگستر.
- کُري، جرالد، 1389، نظريه و کاربست مشاوره و رواندرماني، ترجمة يحيي سيدمحمدي، تهران، ارسباران.
- مجلسى، محمدباقر، 1403ق، بحار الأنوار، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- محمدرضایی، محمد، 1386، «براهین عقلی اثبات حیات پس از مرگ»، قبسات، سال دوازدهم، ش 46، ص 71-82.
- مرادینسب، محمدحسین و محمد جعفری، 1400، «بررسی مقایسهای زندگی پس از مرگ از نگاه سید مرتضی و جان هیک»، نقد و نظر، سال بیست و ششم، ش 4، ص 65ـ96.
- مطهرى، مرتضى، 1377، مجموعه آثار، قم، صدرا.
- مککواري، جان، 1376، مارتين هايدگر، ترجمة محمدسعيد حنايي کاشاني، تهران، گروس.
- مولوي، جلالالدين محمد، 1388، مثنوي معنوي، به اهتمام رينولد نيکلسون، تهران، ارمغان.
- مهري، هژير و همكاران، 1397، «مرگانديشي در پرتو ديدگاهاي اسلامي و غربي: مقايسه تطبيقي ديدگاهاي ملاصدرا و هيدگر با توجه به نظرات هانري کربن»، جستارهاي فلسفه دين، سال هفتم، ش 1، ص 45ـ65.
- مي، رولو، 1391، روانشناسي وجودي، ترجمة ميرجواد سيدحسيني، تهران، ارجمند.
- نيچه، فريدريش، 1388، درباره مرگ و مرگ انديشان، ترجمة داريوش عاشوري، ارغنون، ش 26و27، ص 124ـ134.
- هايدگر، مارتين، 1389، هستي و زمان، ترجمة سياوش جمادي، تهران، ققنوس.
- يالوم، اروين، 1390، رواندرماني اگزيستانسيال، ترجمة سپيده حبيب، تهران، نشر ني.
- يانگ، جوليان، 1388، مرگ و اصالت، ترجمة محمدسعيد حنايي کاشاني، ارغنون، ش 26و27، ص 295ـ306.
- Berry-Smith, S., 2012, Death, Freedom, Isolation & Meaninglessness & Existential Psychotherapy of Yalom, School of Psychotherapy, New Zealand, Auckland University of Technology.
- Minton, S. J., 2001, Key Thinkers in Practical Philosophy: Dr. Yalom, UK, Practical Philosophy (March).
- Yalom, I. D., 2008, Staring at the sun: Overcoming the terror of death, San Francisco, CA, Jossey-Bass.