لذت و مصلحت (4)
Article data in English (انگلیسی)
مبادي افعال اختياري انسان
حرکات و کارهاي انسان به دو دسته تقسيم ميشود:
دستة اول، حرکات و کارهايي است که اختيار انسان در آنها نقشي ندارد يا نقشي ضعيف و کمرنگ دارد؛ مانند ضربان قلب که در اختيار انسان نيست و نميتوان آن را با اختيار از کار انداخت. افعال انعکاسي، مانند تکان خوردن هنگام شنيدن ناگهانيِ صدايي ناهنجار، نيز اينگونه است؛ زيرا با اراده و اختيار انسان صورت نميپذيرد.
دستة دوم، حرکات و کارهايي است که با اختيار انسان انجام ميشود و در اصطلاح، «افعال اختياري» نام دارد. اينگونه کارها به دنبال دو عامل «آگاهي» و «انگيزه» صورت ميپذيرد؛ يعني انجامدهندة يک کار اختياري بايد بداند چه کاری انجام بدهد و بخواهد آن کار را انجام دهد و براي انجام دادنش هدفي داشته باشد. البته ممکن است آگاهي و انگيزه بهصورت تفصيلي در ذهن انسان حاضر نباشد؛ ولي اگر از انجامدهندة کار بپرسند، ميداند و پاسخ ميدهد.
بدينسان دربارۀ هر نوع رفتار اختياري ميتوان از چراييِ انجام دادن آن سؤال کرد و انجامدهندة رفتار اختياري بر اساس نظريات خود، ازجمله نظام ارزشيِ مورد قبولش، پاسخ ميدهد.
معيار ارزش اخلاقي
از مسائلي که دربارۀ کارهاي اختياري انسان مطرح ميشود، ارزشِ آنهاست. انسان براي بعضي از کارهاي اختياري خود، امتياز ويژهاي قائل است و آنها را نسبت به کارهاي ديگر متفاوت ميداند؛ برای نمونه هر انساني بهطور طبيعي کمک به محرومان را کاري ارزشمند تلقي ميکند و آن را در مقايسه با سير کردنِ شکم خود داراي ارزش، برتري و امتياز ويژه ميداند. اين دسته از کارها، «افعال ارزشي» نام دارند.
بهراستي انگيزة انسان براي انجام اين دسته از کارها چيست؟ پاسخ اين سؤال ميان مکاتب گوناگون فلسفة اخلاق متفاوت است و يکي از سرچشمههاي اختلاف مکاتب اخلاقي، همين مسئله بهحساب ميآيد؛ براي نمونه لذتگرايان معتقدند (براي مطالعه بيشتر، ر.ك: مصباح يزدي، 1384، ص۱۰۷ـ۱۶۴) که انسان در اصل به دنبال لذت است و انگيزههاي ديگرِ او براي انجام دادن کارهايش، بهصورت غيرمستقيم به لذت برميگردد؛ براي مثال وقتي انسان به کسي کمک ميکند، از کار خودش لذت ميبرد. بنابراين دنبال لذت خودش هست؛ هرچند راه دستيابي به لذتِ خودش را خدمت به ديگران ميداند.
برخي ديگر معتقدند که انسان دو نيروي «مدرکه» و «فعاله» دارد که يکي، لذت را درک ميکند و کارهايي براي لذت بردن انجام ميدهد و ديگري، وقتي انسان بالغتر و پختهتر ميشود و کمال بيشتري پيدا ميکند، به پيروي از حکم عقل کارهايي را انجام ميدهد؛ زيرا خود را بالاتر از حيوانات ميداند. البته به يک معنا ميتوان گفت که اين هم نوعي لذت است؛ زيرا وقتي انسان حس ميکند از حيوانات بالاتر است، کمال خود را درمييابد و ازآنجاکه کمالِ را دوست دارد، از بهرهمنديِ آن لذت ميبرد (مصباح يزدي، 1384، ص319).
با توجه به مقدمة پيشگفته ميتوان اين سؤال را مطرح کرد که آيا مسائل سياسي مربوط به احساسات حيواني است يا برآمده از درک ديگري فراتر از آن است؟ روشن است که مسائلي مانند حکومت، حاکم، محکوم و اطاعت از حاکم اموري حيواني و مادي نيستند. انسانها به دلايل مختلفي پذيرفتهاند که جامعه بايد حاکم داشته باشد و بايد کسي باشد که حرف آخر را بزند. اينگونه امور که مربوط به دستور يک حاکم و لزوم اطاعت از اوست، از امور سياسي است که البته ممکن است با چند واسطه به لذت بازگردد؛ زيرا انسان زندگي اجتماعي را براي امنيت ميخواهد تا در ساية آن بتواند به خواستههايش برسد. انسان با بهرهمندي از امنيت، از زندگي لذت ميبرد. بنابراين انسان ميخواهد به لذت دست يابد و راه لذت بردن را وضع مقررات، اجراي آن از سوي حاکم و درنتيجه فراهم شدن امنيت ميداند. بههرحال مکاتب اخلاقي مختلف، معيارهاي گوناگوني را براي ارزش اخلاقي يک کار مطرح کردهاند. مکتب اخلاقي اسلام بر اساس بينش جامع نسبت به نظام هستي، ديدگاهي ويژه در اين زمينه دارد:
بينش جامع اسلام به نظام هستي
اينکه هر فعل اختياري انسان از دو منشأ علم و ارادة انگيزهدار سرچشمه ميگيرد، امري نزديک به بديهي است. هرکس در فعل اختياري خودش تأمل کند، اين مسئله را درک ميکند؛ اما ديدگاه اسلام دربارۀ محدود کردن خواستهها و وضع مقررات بر آنها با ديدگاههاي انديشمندان بشري متفاوت است. البته اين اختلافنظر بهمعناي تناقض بين ديدگاه اسلام و ديگر ديدگاهها نيست؛ بلکه از منظر اسلام، ديدگاههاي ديگر کامل نيست. ديدگاه اسلام بر بينشي جامع نسبت به هستي استوار است.
دانشمندان، در رشتههاي گوناگون، حوزهاي را براي يک سلسلهمسائل در نظر ميگيرند و دربارۀ آن بحث ميکنند؛ اما کمتر کسي است که در صدد درک ارتباط همة اين مسائل با هم برآمده باشد. اين در حالي است که اسلام نهتنها همة ابعاد وجود انسان را ابعاد يک حقيقت و رويههاي يک منشور ميداند، بلکه جهان هستي را مجموعهاي منسجم و حکيمانه تلقي ميکند و معتقد است همة هستي، نظامي جامع دارد که اعضاي آن با يکديگر مرتبط هستند و بين آنها رابطة تأثير و تأثر برقرار است تا با پيروي از مقررات ويژهاي درنهايت، بهترين نظم و بهترين نتايج را به بار آورد؛ به تعبير ديگرْ جهان هستي، «نظام احسن» دارد و اگر مقررات ويژه بر آن حاکم نباشد، نظم با اختلال روبهرو شده، هرجومرج خواهد شد.
سخنان دانشمندان بشري هنگام بحث دربارۀ مسائل اجتماعي يا حتي دربارۀ مسائلي مانند برتر بودن جنگ يا صلح حاکي از وجود ابهام در اينگونه مسائل است و همانگونه که در جهان سياسيِ امروز ملاحظه ميشود، قدرتهاي بزرگ جهان معتقدند که اگر جنگي برپا نکنند، سلاحهايشان فروش نميرود و به لحاظ اقتصادي عقب ميمانند؛ همچنانکه ابهت کدخداييشان خدشهدار ميشود! در چنين فضايي حتي کساني که با شعار کم کردن جنگ بر سر کار ميآيند، بهمحض تکيه زدن بر مسند قدرت، توسعة جنگ را در اولويت کارهاي خود قرار ميدهند و سياست را کارهايي ميدانند که بر قدرتشان بيفزايد و قدرت تحميل آن بر جهان را به آنها بدهد. اين فکر در انسان از هنگام کودکي وجود دارد و در مراحلِ بعديِ زندگي به شکلهاي گوناگون ظهور مييابد و کار به جايي ميرسد که فرعونوار، اطاعت از خود را وظيفة ديگران ميداند: «فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى» (نازعات: 24)؛ و گفت: پروردگار بزرگتر شما مَنَم!
اين ديدگاه باعث ميشود لزوم پيروي از ارزشهاي اخلاقي به مسائل فردي تنزل پيدا کند و به مسائل حاکميتي سرايت نيابد. اين در حالي است که از منظر اسلام، اولاً همة ابعاد وجود انسان به هم مرتبط است، ثانياً انسانها در يک مجموعه با يکديگر مرتبط هستند و ثالثاً جوامع انساني در يک نظام وسيعتر مورد توجه قرار ميگيرند. ازاينرو «انسانيت» بهمثابة يک کل، بخشي از نظام هستي را شکل ميدهد.
با اين مقدمه، مصلحت را معنا کرده، در گام بعدي به بررسي علت و راهحل تزاحم مصالح و راه شناخت مصلحتها ميپردازيم:
معناشناسي مصلحت از منظر اسلام
گاه هنگام دليلآوري براي انجام دادن يا ترک کاری به مصلحت داشتن آن استناد ميکنيم؛ اما بهراستي مصلحت به چه معناست؟ منظور از مصلحت آن است که نفع کار انجامشده بيشتر است يا نفع کار ترکشده؛ نفعي که به لذت برميگردد. ازاينرو مصلحت، لذتِ باواسطه است. البته گفتنی است که لذت را نبايد به لذتهاي مادي محدود کرد؛ بلکه مصلحتهاي عاليِ انساني، لذتهايي را در پي دارد که چهبسا بسيار عاليتر از لذتهاي حيواني باشد؛ بهگونهاي که طعم يک لحظه از چنين لذتي، برتر از همة لذتهاي حيواني است.
حال ميتوان اين پرسش را مطرح کرد که مصلحت در سياست به چه معناست؟ هنگامي که سخن از تزاحم اخلاق و سياست به ميان ميآيد و گاه مصلحت سياسي بر اخلاق مقدم ميشود، چه معنايي از مصلحت اراده ميشود؟ عموم مردم، بهويژه سياستمداران، مصلحت را در چيزي ميدانند که با هدف اوليهشان ـ يعني برتريجويي بر ساير انسانها ـ مناسب باشد؛ اما آيا اين تلقي از مصلحت درست است؟ آيا اسلام هم اين ديدگاه را تأييد ميکند؟
براي دستيابي به پاسخِ پرسشهاي مطرحشده از منظر اسلام، به معناشناسي مصلحت در مسئلة «تبعيت احکام از مصالح و مفاسد» ميپردازيم. بهصورت خلاصه، مصلحتِ هر چيزي آن است که در جايگاهي از نظام هستي قرار گيرد که بهترين کمال برايش حاصل شود؛ بهعبارتديگر مصلحت عبارت است از اينکه هر چيزي در مکان، زمان، شکل، اندازه و شرايطي قرار بگيرد که نتيجهاش بارورتر شدن کل نظام هستي باشد. بنابراين اگر کاري باعث شود ميزان کمال کاهش يابد و براي آيندة خود، جامعة خود يا حتي براي جامعة آيندگان ضرر داشته باشد، آن کار خلاف مصلحت خواهد بود؛ هرچند ممکن است بهصورت موقت، براي انسان منافعي را در پي داشته باشد.
تزاحم مصالح؛ علت و راهحل
درصورتیکه مصلحت يک شخص در دايرة خاصي از زندگيِ او در نظر گرفته شود و نسبت به کل نظام هستي سنجيده نشود، ممکن است با مصلحت فرد ديگري تزاحم پيدا کند. اگر مصلحت همة نظام هستي بخواهد محقق شود، بايد مسائل بهگونهاي تنظيم شود که تا جايِ ممکن، جلوي ضرر گرفته شود. البته ممکن است در هر صورت، تزاحم برطرف نشود و لازم باشد اولويتها شناسايي و مراعات شود تا مصلحتِ بيشتر محقق شود.
در جستوجوي راه دستيابي به کمال و مصلحت
اکنون اين سؤال مطرح ميشود که چرا خداوند متعال انسان را آفريده است؟ از ديدگاه اسلام، در نظام احسن بايد موجودات ذيشعوري باشند که بفهمند براي چه آفريده شدهاند و کمالشان در گروِ چيست تا با اختيار خود به کسب کمال بپردازند. اگر در جهان هستي چنين موجودي نباشد، جهان ناقص است. خداوند متعال دربارۀ اين موجود ميفرمايد: «ِإِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة» (بقره: 30)؛ من در زمين جانشينى خواهم گماشت.
اختيارِ انسان ويژگياي است که او را مستعد کسب کمالات اکتسابي کرده است. بنابراين براي تحقق نظام احسن، بايد بفهميم براي چه آفريده شدهايم و بدانيم بالاترين کمالي که با اختيار بدان دست مييابيم، چيست و از چه راهي محقق ميشود؛ در غير اين صورت، به کمال مطلوب دست نمييابيم.
ضرورت وجود قانون و مقررات
انسان بر اساس تجربة خود و نيز تأکيد پيامبران الهي، بدون زندگي با ديگران به کمالاتش دست نمييابد. ازآنجاکه اختيارِ انسان دوسويه است و انسان، گاهي خوب و گاهي بد را انتخاب ميکند، در رفتار اختياريِ انسانها تزاحمهايي به وجود ميآيد. انتخابهاي هر فرد بر پاية شناخت و سليقة خودش شکل گرفته است و او به دلخواه خود عمل ميکند و تا آنجا که مربوط به خودش هست، ممکن است راه بد را انتخاب کند و خودش را از کمال محروم سازد؛ اما اگر شرايط بهگونهاي رقم بخورد که انتخاب يک فرد مانع تکامل ديگران باشد، چه بايد کرد؟ براي نمونه فردي که ديگري را به قتل ميرساند، مانع رشد و کمال مقتول ميشود و راه کمال را بر او ميبندد. در اينجا نهتنها خودش گناه کرده و از يک کمال محروم شده، بلکه موجب شده است ديگران نيز از کمال محروم شوند؛ همچنانکه برخي با حيله و فتنه و شبههافکني، مانع اختيار صحيح ديگران ميشوند.
اگر اين راه کاملاً باز باشد و هر انسانی به اندازهاي آزاد باشد که به دلخواهِ خود، هر قدر خواست ديگران را بکشد، اموالشان را تصاحب کند، در فکرشان اثر سوء بگذارد و فتنهانگيزي و شبههپراکني کند، طولي نميکشد که عالم از بين ميرود و فاسد ميشود: «وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ» (بقره: 251)؛ اگر خداوند برخى از مردم را به وسيله برخى ديگر دفع نمىکرد، قطعاً زمين تباه مىگرديد. بنابراين بايد قوانين و مقرراتي وجود داشته باشد تا افراد، آنها را رعايت کنند.
روشن است که رعايت حقوق ديگران تنها با نصيحت و راهنمايي حل نميشود و ناچار بايد مقررات محکمي وجود داشته باشد تا حاکم بر اساس آنها بتواند هنگام لزوم، جلوي فساد را بگيرد. بنابراين اعمال قدرت از سوي حکومت فيالجمله حق است؛ هرچند حاکم براي اجراي آن بايد بر اساس ضوابط عمل کند و اينگونه نيست که هرجا و هرگونه بخواهد، بتواند اعمال قدرت کند؛ زيرا اين کار با نظام احسن، سازگار نيست. بر اساس نظام احسن، موجودي ـ به نام انسان ـ در جهان هستي وجود دارد که ميتواند با انتخاب، خودش راه صحيح را انتخاب کند و آن را بر راه غلط ترجيح دهد يا حتي اگر راه نادرست را برگزيد، بتواند در صدد جبران آن برآيد و دستکم آن را به ديگران سرايت ندهد.
مصلحت بدان معناست که نتيجة رفتار انسانها ـ تا آنجا که ممکن است ـ موجب کمال، رشد و سعادت همه باشد. بر اين اساس اگر برخي انسانها از اختيار خود سوءاستفاده کردند، نبايد اجازه داشته باشند موجب گمراهيِ ديگران و مانع رشد آنها شوند. بنابراين وجود قانون، حکومت و اعمال قدرت، ضروري است.
درک فطري ارزشها
برخي کار خوب را کاري ميدانند که مورد پسند همه واقع شود. اين رويکرد از جهتي درست است؛ زيرا راه سعادت انسان اين است که در مسير درست قدم بردارد. خداوند متعال براي تحقق اين هدف، ميلي باطني به کارهاي خوب در همة انسانها قرار داده است که «درک فطري» ناميده ميشود. اگر انسانها سالم باشند و آفات اجتماعي و تربيتهاي نادرست در آنها اثر نگذاشته باشد، از کشتن کودک يا بيوهزني بيگناه خوششان نميآيد و چنين کاري مورد پسند هيچ انساني نخواهد بود. ازاينرو و به همين معنا، همة عقلا در هر زماني کار خوب را ستايش ميکنند. روشن است که اگر اين قضاوت، تابع شرايط خاص تربيتي يا براي نژاد يا آبوهوا و اقليم خاصي بود، چنين عموميتي نميداشت. قضاوت همگي عقلا نشانگر آن است که اينگونه موارد بهعنوان گرايشي فطري توسط خداوند متعال در نهادشان قرار داده شده است.
با توجه به اينکه خدا حکيم است و کار لغو نميکند، از اين راه ميتوان به ارزش چنين کارهايي پي برد و بر اساس آن ميتوان گفت: کار خوب آن است که عقلا آن را ستايش کنند و کار بد، کاري است که مورد نکوهش عقلا واقع شود. اين ستايش و نکوهش بر اساس همان درک فطري عقلاست. اين درک نیز عاملي براي تحقق نظام احسن است و بر اساس مصلحت و حکمت، در وجود انسان قرار داده شده است.
حسن و قبح عقلي و حسن و قبح واقعي
انسان در اين دنياي مادي با محسوساتي روبهروست که از آنها لذت ميبرد؛ منظرة زيبايي را ميبيند يا آواز گوشنوازي را ميشنود و آنها را «خوب» توصيف ميکند. همچنين با قوهاي باطني، زيبايي برخي امور ديگر را که با حواس ظاهري درک نميشوند، مييابد و برخي کارها را «خوب» ميداند؛ زيرا عقل براي چنين کارهايي، زيباييِ خاصي درک ميکند. در اصطلاح، اينگونه کارها «حُسن عقلي» دارند و برخي ديگر از کارها که عقل زشتيشان را درک ميکند، «قُبح عقلي» دارند.
درعينحال حسن و قبح واقعي آن است که جايگاه يک کار در نظام احسن مورد توجه قرار گيرد. کار بايد بهگونهاي باشد که بيشترين کمال بر آن مترتب شود؛ يعني تا آخر عمر براي انسان منافعي داشته باشد و هر روز بر کمال او بیفزاید؛ برایِ نمونه فراگيري علم باعث ميشود هر روز بر کمال انسان افزوده شود. ممکن است چنين افزايش کمالي در يک دايرة محدود، مانند زندگي دنيا، در نظر گرفته، و فراگيري علم، خوب تلقي شود. همچنین ممکن است رابطة فراگيري علم و افزايش کمال در دايرهاي وسيعتر در نظر گرفته شود و فراگيري علم در شرايطي خوب نباشد؛ مثلاً شرايطي پيش آيد که تحصيل علم، مانع عمل به وظيفة واجبتري مانند حفظ جان معصوم شود. روشن است که در اينجا مطالعه خوب نيست. در اينجا ابتدا ارتباط يک پارهسيستم را با سيستم کل هستي در نظر گرفته و بر اساس آن به اين نتيجه دست يافتهايم که هرچند تحصيل علم خوب است، ولي در مورد مزبور، نبايد به دنبال فراگيري علم برويم؛ بلکه بايد از حق معصوم دفاع کنيم.
تزاحمها؛ آزموني الهي پيش روي انسان
شرايط در اين دنيا به دليل وجود تزاحمها تغيير ميکند و زمينة امتحانهاي گوناگون براي انسانها پيدا ميشود. اين حقيقت در آياتي از قرآن کريم آمده است؛ ازجمله:
ـ «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَکُمْ أَيُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» (ملك: 2)؛ همان که مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد که کدامتان نيکوکارتريد.
ـ «إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» (كهف: 7)؛ در حقيقت، ما آنچه را که بر زمين است، زيورى براى آن قرار داديم تا آنان را بيازماييم که کداميک از ايشان نيکوکارترند.
ـ «وَهُوَ الَّذي جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَکُمْ في ما آتاکُم» (انعام: 65)؛ و اوست کسى که شما را در زمين جانشين [يکديگر] قرار داد و بعضى از شما را بر برخى ديگر به درجاتى برترى داد تا شما را در آنچه به شما داده است، بيازمايد.
انسان بايد مختار باشد و خودش انتخاب کند. بنابراين بايد شرايط انتخاب تغيير کند و جهان همواره در حال تلاطم و تغييرات باشد تا شرايط گوناگوني براي امتحان پيش آيد و زمينه رشدها و تکاملهاي مختلف براي خليفة خدا پيدا شود. اگر انسان کاري انجام دهد که اين شرايط به هم بريزد، برخلاف نظام احسن قدم برداشته و خلاف مصلحت، که امري واقعي است، عمل کرده است.
دين؛ راهي براي شناخت مصلحتها
ممکن است سؤال شود که آيا ما ميتوانيم همة مصالح را درک کنيم؟ پاسخ آن است که هرچند ما با درک فطري، خوب و بد برخي کارها را درک ميکنيم، اما ازآنجاکه ما دربارۀ همة کارها تجربه نداريم، توان درک همة مصالح آنها را نيز نداريم. اين احتمال وجود دارد که برخي انسانها از لذتهايي بهره بردهاند که ديگران بويي از آن نبردهاند. نميتوان باور کرد که وقتي حضرت علي در تاريکي در نخلستان سر بر زمين ميگذاشت و زارزار گريه ميکرد، هيچ لذتي نميبرد. ايشان در چنين حالي، لذتي را تجربه کرده است که ديگران تجربهاي از آن ندارند. ظاهر انس با محبوب، گريه و عذرخواهي است؛ اما در کنارش لذتي وصفناشدني دارد که ديگران درک نميکنند. حضرت سيدالشهدا نيز از ابتلائات دنيوي لذتي وصفناشدني ميبرد. ايشان در آخرين لحظه فرمود:
تَرَکْتُ الْخَلْقَ طُرّاً فِي هَوَاکا وَاَيْتَمْتُ الْعِيَالَ لِکَيْ اَرَاکَا
وَلَوْ قَطَّعْتَنِي فِي الْحُبِّ اِرباً لَمَاحَنَّ الْفُؤادُ اِلي سِوَاکَا
آنگونه که از اين سخنان برميآيد، ملاقات با خداوند متعال و ديدار يار، آنقدر ارزش دارد که همهچيز در مقابل آن رنگ ميبازد.
خلاصه آنکه انسان نميتواند همة مصلحتها را به تنهايي درک کند. براي شناخت مصلحت سه راه عمده وجود دارد: راه فطرت و راه عقل که هر دو بُرد محدود دارند و نشاندهندة همة مصلحتها نيز نيستند و راه وحي که براي کامل شدن شناخت، به فرياد انسان ميرسد.
- مصباح یزدی، محمدتقی (1384). نقد و بررسی مکاتب اخلاقی. تحقیق و نگارش احمدحسین شریفی. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)