اخلاق و عرفان اسلامی
Article data in English (انگلیسی)
اخلاق و عرفان اسلامی
استاد مصباح یزدى
نشانه هاى شیعیان
امام صادق(ع) در این روایت شریف، اولین صفت شیعیان را جود و بخشش و عدم امساک نسبت به سایر شیعیان ذکر مى کنند. انسان همان گونه که به اهل و عیالش توجه مى کند، باید نسبت به برادران ایمانى اش هم احساس مسؤولیت داشته باشد. در حقوق اخوان، که در اصول کافى هم بابى به این نام وجود دارد، آمده است: اگر کسى غلامى دارد که امور منزلش را انجام مى دهد و برادر ایمانى اش از داشتن غلام محروم است، او به عنوان حق اخوت موظف است غلام خودش را بفرستد تا کارهاى برادر ایمانى خود را هم انجام دهد. در جایى که حتى فرستادن غلام ـ که آن زمان داشتن غلام بسیار مرسوم بود ـ به خانه برادر دینى براى انجام کارهاى او از وظایف مؤمنانى که از این نعمت برخوردارند، ذکر شده است، مسلماً برطرف کردن نیاز برادر ایمانى و یا رفتن به ملاقات او هنگام بیمارى و یا مراجعت از سفر و ... از ابتدایى ترین وظایف شیعیان به شمار مى آید. البته، رعایت این گونه دستورات اخلاقى اهل بیت: بسیار مشکل است. مثلاً فرض کنید شما در خانه خود کتاب هایى دارید که نیاز چندانى به آن ها ندارید و از آن طرف، دوست شما گرفتار یک مشکل بزرگى شده است که احتیاج مبرم به مقدارى پول دارد، این که شما بروید و آن کتاب ها را بفروشید تا نیاز دوست خود را برطرف سازید، کار آسانى نیست.
اما در رابطه با بندگى خدا هم باید نشانه هایى در شیعیان وجود داشته باشد. ما به این دلیل نسبت به اهل بیت: محبت داریم که آنان بندگان خاص و ممتاز خدا هستند; یعنى چون خدا آنان را دوست دارد، ما هم آنان را دوست داریم. بنابراین، کسى که خود را شیعه آنان مى داند، باید نشانه اى از این ارتباط بیش تر با خدا در او به چشم بخورد. یکى از نشانه هاى شیعیان این است که پنجاه و یک رکعت نماز شبانه روزى وى ترک نشود: (17 رکعت نماز واجب و دو برابر آن نماز نافله). «و بان یصلوا الخمسین لیلاً و نهاراً»; پنجاه رکعت نماز شبانه روز را بخواند. خمسین از باب تغلیب است; یعنى نماز پنجاه و یک رکعتى را مى گویند نماز پنجاه رکعتى.
در عرب مرسوم است که بعضى از صفات ناپسند را به حیوانات نسبت مى دهند. البته، در فرهنگ ما هم کم و بیش این مسأله وجود دارد; یعنى وقتى مى خواهند زشتى یک عملى را مجسم سازند، آن صفت را به یک حیوانى نسبت مى دهند. معروف است که سگ در میان حیوانات، حمله کننده و پارس کننده است; یعنى وقتى فرد ناشناسى را مى بیند به او حمله مى کند. این حالت سگ، نشانگر روحیه پرخاشگرى است. البته، سگ هاى پاسبان براى همین منظور تربیت مى شوند که در مقابل افراد بیگانه چنین حالتى داشته باشند، اما به هر حال، از وجود این خوى که در حیوان هست به صورت صحیح استفاده شده است. همچنین معروف است که طمع زیاد یکى از صفات کلاغ است. این حیوان حتى اگر گرسنه هم نباشد، مواد غذایى را ذخیره مى کند تا در آینده از آن ها استفاده کند. مثلاً گردو را زیاد دفن مى کند; مشهور است که مى گویند بسیارى از درختان گردو از گردوهایى به عمل آمده که کلاغ ها آن ها را دفن کرده اند. حضرت مى فرمایند: «شیعتنا لایَهرّون الکلب و لایطمعون طمع الغراب»; شیعیان ما مانند سگ پرخاشگر و مانند کلاغ طمع کار نیستند; یعنى نه درصدد آزار و اذیت دیگران برمى آیند و نه بیش از نیازشان به جمع آورى مال و ثروت مى پردازند. به کار بردن چنین تعبیرهایى براى این است که زشتى بعضى رفتارها نشان داده شود تا کسانى که زمینه این گونه صفات در آن ها وجود دارد، خودشان را تزکیه کنند و نگذارند این صفات در آن ها رشد کرده و به صورت ملکات ثابتى درآید. شأن شیعیان اهل بیت: با روحیه پرخاشگرى و طمع کارى سازگار نیست; آنان باید عزّت نفس داشته باشند و نسبت به مال و کار دیگران طمع نورزند.
استغنا و عزّت نفس شیعیان
یکى از صفات پسندیده انسانى که اسلام هم تأکید فراوانى بر آن نموده، حالت استغنا و عزّت نفس است. انسان باید تا مى تواند از دیگران حتى از نزدیکان و یا پدر و مادرش هم چیزى نخواهد. البته ممکن است در زندگى مواردى پیش آید که انسان حتى براى انجام برخى وظایف واجب خود هم به کمک دیگران نیاز پیدا کند. گاهى شبى، نیمه شبى یک گرفتارى و مشکلى براى انسان پیش مى آید که ناچار مى شود مثلاً براى رساندن همسر و یا فرزند بیمار خود به بیمارستان، وسیله نقلیه همسایه اش را قرض بگیرد. دنیاى امروز، دنیایى نیست که انسان بتواند به تنهایى و بدون این که هیچ گونه نیازى به دیگران داشته باشد، زندگى کند; خواه ناخواه مواردى پیش مى آید که انسان چاره اى جز کمک گرفتن از دیگران ندارد. اما این که از چه کسانى باید تقاضاى کمک کنیم، نکته مهمى است که حضرت به آن اشاره فرموده اند: «لایُجاورون لَنا عَدواً و لایَسألون لَنا مُبغِضاً وَلو ماتوا جوعاً»; شیعیان ما با دشمن ما همسایه نمى شوند و حتى اگر از گرسنگى هم بمیرند، از کسى که با ما عناد و دشمنى دارد چیزى نمى خواهند. در دستورات اخلاقى اهل بیت: سفارش شده است که هرچه مى توانید از مؤمنان و شیعیان اهل بیت: کمک بگیرید و زیربار منّت فُسّاق و کسانى که با این خاندان سر و کارى ندارند، بالاخص دشمنان اهل بیت: نروید. البته، برقرارى رابطه و انجام معامله و یا حتى درخواست کمک از افرادى که بنا به دلایلى هنوز اهل بیت: را نشناخته اند; یعنى جاهل و گمراه اند اما عناد ندارند، چندان مشکل نیست. چه بسا انسان بتواند در اثر ارتباطى که با آنان پیدا مى کند، کم کم آنان را هدایت نماید. اما بعضى از افراد ذاتاً اهل عناداند. این گونه افراد در زمان ائمه: تعدادشان زیاد بود. اگرچه امروزه انگیزه هاى عناد کم تر شده است، ولى به هر حال هنوز هم هستند کسانى که دشمن اهل بیت: مى باشند. اصولاً غیرت شیعیان به آنان اجازه نمى دهد که دست نیاز به سوى کسانى دراز کنند که دشمن اهل بیت: هستند.
لزوم عمل به فتاواى اهل بیت: در کلیه احکام
شیعیان از همان ابتدا در یک سلسله احکام، اختلافات آشکار و روشنى با اهل تسنن داشتند. این اختلافات که بسیار هم معروف بود، هم در عبادات، هم در مأکولات و هم در مناسکى که مسلمانان داشتند، به چشم مى خورد. از جمله آن خوردن مارماهى مورد اختلاف شیعه و غیرشیعه بود. به این معنى که اهل بیت: صید آن را حرام مى دانستند، در حالى که اهل تسنن به فتواى علماى خود، صید و خوردن آن را حلال مى دانستند. همچنین در وضو، بعضى از مخالفین شیعه مسح پا از روى کفش رابخصوص در مواقع اضطرار و سرما جایز مى دانستند، درحالى که شیعه از همان اوایل با این فتوا، که به «مسح على الخفین» معروف است، مخالف بود. در مورد مسکرات هم اختلافاتى بین شیعه و اهل سنت وجود داشت. البته، مسلمانانِ غیرشیعه هم شرب خمر را حرام مى دانستند، ولى در موارد مشتبه، مانند فقّاع، و آب جو، که مسکرِ بیّن به شمارنمى آمدند، بین شیعه و اهل تسنن اختلاف وجود داشت; یعنى بسیارى از اهل سنت بر خلاف شیعه، استفاده از آن ها را جایز و حلال مى دانستند. در آن زمان، مرسوم بود که خرما و مویز را براى مدتى خیس مى کردند و سپس آب آن را که یک سکر ضعیفى ایجاد مى کرد، مى نوشیدند. گویا اشاره حضرت در این روایت شریف به همین مسأله است که موارد فوق نیز مسکر و حرام بوده و شیعیان ما همان طور که خمر را تحریم مى کنند و از شُرب آن اجتناب مىورزند، از سایر مُسکرات هم هرچند درجه اسکار آن ها ضعیف باشد، ماند آب جو و مویز، استفاده نمى کنند. حضرت مى فرمایند: «شیعتنا لا یأکلون الجرى وَ لا یَمسحونَ عَلى الخُفّین و یحافظون عَلى الزَّوال و لا یَشربون مُسکراً»; شیعیان ما از خوردن مارماهى امتناع مىورزند، مسح على الخُفین انجام نمى دهند، مواظب هستند که نماز ظهر و نافله اش را درست انجام دهند و شرب خمر نمى کنند.
تعداد اندک شیعیان واقعى
پس از این که حضرت ویژگى هاى شیعیان واقعى را برشمردند، ابن جندب از جا و مکان این گونه افراد سؤال مى کند. حضرت در پاسخ، با اشاره به آیه اى از قرآن، محل زندگى آنان را بالاى کوه ها و اطراف شهرها بیان مى کنند: «قلت: جعلت فداک فاین اطلبهم؟ قال(ع): على رؤوس الجبال و اطراف المُدُن و اذا دخلت مدینة فسل عمن لایجاورهم و لایجاورونه فذلک مؤمن کما قال الله "وَجاء مِن اقصى المدینة رَجلٌ یَسعى" والله لقد کان حبیب النجار وحده.»1
حضرت در زمانى این سخنان را بیان مى فرمایند که حکومت نسبت به اهل بیت: و شیعیان، سخت گیرى هاى شدیدى را روا مى داشت. خصوصاً در زمان بنى مروان، شیعیان سخت تحت
فشار قرار داشتند; گاهى به اتهام تشیع، افراد را زندانى مى کردند، شکنجه مى دادند و حتى به طرز فجیعى به قتل مى رساندند. همین امر موجب شده بود تا شیعیان غالباً از حجاز به سایر مناطق از جمله ایرا مهاجرت نمایند. یکى از دلایل وجود مقبره امام زاده ها در مناطق کوهستانى و خصوصاً در شمال ایران، همین مسأله است. زیرا آنان براى در امان ماندن از ایادى حکومت، به گوشه و کنار شهرها و بالاى کوه ها پناه مى بردند. در یک چنین شرایطى است که حضرت به ابن جندب مى فرمایند: توقع نداشته باش شیعیان ما را فوج فوج در شهرها و در میان عموم مردم ببینى; اگر خواستى آن ها را بیابى، دقت کن چه کسانى هستند که با مردم عادى رفاقت و معاشرت ندارند، نه آنان با مردم انس مى گیرند و نه مردم با آنان، از این طریق مى توانى شیعیان ما را پیدا کنى. سپس حضرت مى فرمایند: مَثَل شیعیان ما در بین مردم، مَثَل حبیب نجار در انطاکیه است.
خداى متعال درسوره«یس»، پیامبر را مورد خطاب قرار داده و از وى مى خواهد براى مردمى که هنوز ایمان نیاورده اند، از شهرى ـ که در روایات به انطاکیه معروف است ـ مَثَل بزند که مردمانش على رغم دعوت پیامبران سه گانه (که از طرف خداوند و براى هدایت آنان، به آن جا رفته بودند) همچنان از آوردن ایمان و پذیرش حق، سر باز مى زدند: «اِذ اَرسلنا اِلَیهُم اثنَینِ فکذَّبوهُما فَعزَّزنا بثالث فقالوا اِنّا الیکُم مُرسَلوُنَ» (یس: 14); نخست دو تن از رسولان را فرستادیم، چون تکذیب کردند، باز رسول سومى براى مدد و نصرت مأمور کردیم تا همه گفتند ما (از جانب خدا) به رسالت (براى هدایت) شما آمده ایم. مردم آن شهر نه تنها به پیامبران الهى ایمان نیاوردند، بلکه آنان را به قتل نیز تهدید کردند. در چنین شرایطى بود که حبیب نجار براى حمایت پیامبران الهى، از دورترین نقاط شهر، نزد آنان آمد: «وَ جاءَ مِن اَقصَى المدینةِ رَجُلٌ یسعى قالَ یا قومِ اتَّبِعُوا المُرسَلینَ» (یس: 20); و (در این گفتوگوها بودند) مردى (حبیب نام) شتابان از دورترین نقاط شهر فرا رسید و گفت اى مردم (از من بشنوید و) رسولان خدا را پیروى کنید. حبیب نجار در گوشه اى از شـهر، تنـها و دور از اجـتماع زندگى مى کرد; زیرا با آن مردم سنخیتى نداشت. پس از این که وى آن قوم را به پیـروى از رسولان خدا دعـوت کرد، مـورد آزار و اذیت مردم قرار گرفت و به دست آنان کشته شد.
غافل نشدن از فعالیت هاى اجتماعى و برنامه هاى عبادى
نکته اى که در این جا باید مورد توجه قرار دهیم این است که ببینیم سخنان حضرت ناظر به چه شرایطى است. زیرا فهمیدن کلمات ائمّه معصومین: احتیاج به دقت و نوعى اجتهاد دارد. درست نیست که انسان روایتى را بخواند یا بشنود، بعد به اطلاق پندارىِ آن عمل کند. بعضى از افراد که شرایط ورود، لحن و قیود روایت را به خوبى درک نمى کنند، اگر یک روایتى به مذاقشان خوش بیاید و زمینه اش هم در آن ها وجود داشته باشد، به آن روایت عمل یا استناد مى کنند. مثلاً آنان با دیدن روایاتى که شیعیان را افرادى گوشه نشین و یا بریده از اجتماع معرفى مى کند، چنین مى پندارند که همه شیعیان در هر زمانى باید از تمام مردم حتى شیعیان دیگر نیز دورى کنند; و یا کسى که شیعه است باید سرش توى لاک خودش باشد، از خانه اش کم بیرون بیایید، اگر هم بیرون آمد، عبایش را روى سرش بکشد تا کم تر دیگران را ببیند، با کسى حرف نزند و ... . این گونه افراد با چنین سلیقه هایى پیش از انقلاب زیاد بودند، اما به برکت انقلاب و رهنمودهاى امام راحل; و سایر بزرگان، به حمدالله این گرایش هاى انحرافى کم شده است. البته، هنوز هم گوشه و کنار هستند کسانى که به این گونه روایات تمسک مى کنند. باید بدانیم که هیچوقت امر مستحبى و اخلاقى، جاى تکلیف واجب را نمى گیرد; آن جایى که امر به معروف، نهى از منکر، مشارکت در امر سیاسى و ... واجب است، استناد به این گونه دستورات اخلاقى، که در یک شرایط خاصى براى افراد داده شده، به هیچ وجه صحیح نیست. مثلاً کسانى که گرایش هاى درویش مآبى دارند، از روایاتى که درباب عُزلت گزینى و گوشه نشینى وارد شده، چنین برداشت مى کنند که باید دور از اجتماع زندگى کنند و با هیچ کس معاشرت نداشته باشند. اگر چنین باشد، پس این همه تکالیف اجتماعى که ما در اسلام داریم براى کیست و چه وقت باید به آن ها عمل شود؟
از سوى دیگر، کسان دیگرى فقط دستورات اجتماعى اسلام را مى بینند و احکام عبادى را به کلى فراموش مى کنند. آن ها گمان مى کنند که اگر وارد فعالیت هاى اجتماعى شدند، دیگر نیازى به انجام عبادات مستحبى ندارند. عبادت مخصوص افرادى است که یک گوشه اى نشسته اند، براى پیرزن ها و پیرمردهایى است که دستشان به جایى نمى رسد و از این رو، وقتشان را با خواندن قرآن و دعا و گفتن ذکر پر مى کنند! این یک اشتباه بزرگ است که کسى به بهانه انجام تکالیف اجتماعى، از مسایل عبادى غافل شود. هیچ کس بى نیاز از برنامه هاى عبادى و خودسازى نیست. البته، شرایط زندگى و نیازهاى افراد با یکدیگر متفاوت است و بالطبع نوع عباداتشان هم فرق مى کند، ولى به هر حال، فعالیت هاى اجتماعى، جاى این ها را نمى گیرد. اگر انسان این عبادت ها را ترک کند، کم کم ماهیت آن فعالیت هاى اجتماعى هم عوض مى شود; یعنى به جاى این که به قصد انجام وظیفه و واجب باشد، گرایش هاى مادى و دنیوى جاى آن را مى گیرد. اگر چنین حالتى پیش آمد، رعایت احکام شرع به فراموشى سپرده مى شود و خداى ناکرده انسان به گناه آلوده مى گردد. کسانى که مسؤولیت هاى مهم اجتماعى دارند، نباید فکر کنند که از وظایف عبادى مانند نمازهاى نافله، دعاهاى مستحبى، قرائت قرآن و ... معاف هستند و با خود بگویند ما آن قدر به جامعه خدمت مى کنیم که ثواب هر کدامش از چند ختم قرآن بیش تر است! البته خدمتى که وظیفه و واجب باشد، ثوابش از ختم قرآن بیش تر است، اما انسان براى انجام دادن آن خدمت، از برنامه هاى عبادى مستغنى نیست. اگر انسان با عبادت سر و کار داشته باشد، آن روح معنوى در او باقى مى ماند تا بتواند به جامعه خدمت کند وگرنه انگیزه هاى الهى در انسان ضعیف مى شود و به جاى این که انجام وظیفه کند، خودش هم آفت زده مى گردد و فاسد مى شود.
ضرورت حفظ هویت شیعى
این که در روایات تأکید شده تعداد شیعیان ما بسیار اندک مى باشد و ایشان کم تر در میان اجتماع و سایر مردم زندگى مى کنند، نسبت به اشخاص فرق مى کند. مثلاً على بن یقطین، که یکى از بزرگان شیعه و از اصحاب خاص امام موسى کاظم(ع) بود، به دستور حضرت، عهده دار وزارت هارون الرشید گردید; زیرا علاوه بر این که ایمان خودش را حفظ مى کرد، مى توانست به شیعیان هم خدمت کند. کسانى که از چنین قدرتى برخوردارند که معاشرت با دیگران، در عقایدشان، عباداتشان، اخلاقشان و... اثر سوء نمى گذارد، باید در اجتماعات فاسد حضور داشته باشند تا دیگران را هدایت کنند. هیچ گاه وظیفه هدایت دیگران از دوش ما برداشته نمى شود. از سوى دیگر، کسانى که مراتب ایمانشان ضعیف است، اگر در میان اجتماعى فاسد قرار گرفتند که بیم ذوب شدن در آن جمعیت و یا از دست دادن هویتشان مى رود، باید هرچه زودتر از آن اجتماع جدا شوند. هم چنین، افرادى که معرفتشان کم است و استدلالشان براى عقاید خودشان ضعیف است، نباید با هر کس و در هر زمینه اى بحث کنند. اگر یک گروه از مسلمانان در جامعه اى که اکثریت آنان فاسد و یا کافرند قرار گرفتند، باید هویت خودشان را حفظ و رابطه با یکدیگر را زیاد کنند. امروزه ما شاهد هستیم که در بسیارى از کشورهاى غیر مسلمان، جمعیت هایى از مسلمانان به خصوص شیعیان ارتباط خودشان را با یکدیگر حفظ کرده اند، احکام دینى شان را رعایت مى کنند و به غیر از خودشان با دیگران معاشرت ندارند، مگر در امور بازار آن هم در حدى که به مسایل دینى و عملى آنان لطمه اى وارد نیاید. من خودم در کشور کنیا، جوان مسلمان شیعه اى را دیدم که روزه ماه رجب و شعبانش ترک نمى شد. گروه اندکى از شیعیان در یک کشور مسیحى آن هم در قلب افریقا، آن چنان خودشان را حفظ کرده اند که حتى مستحباتشان را هم ترک نمى کنند. چرا؟ به دلیل این که در آن جامعه ذوب نشده اند. از سوى دیگر، برخى از شیعیان ایرانى که در کشورهاى مسلمان دیگر زندگى مى کنند، آن چنان تحت تأثیر فرهنگ آن جوامع قرار گرفته و در آن ذوب شده اند که وقتى انسان آنان را مى بیند حتى در مسلمان بودنشان نیز شک مى کند. آنان هویت خودشان را از دست داده اند و فقط اسم شیعه را یدک مى کشند. از تشیع نیز فقط امام حسین(ع) را مى شناسند و بس! امام صادق(ع) چنین روزى را مى دیدند که به شیعیان سفارش مى فرمودند هویت شیعى شان را حفظ کنند. مخصوصاً کسانى که از نظر عقاید و افکار ضعیف هستند بیش تر باید مواظب خودشان باشند تا خداى ناکرده معاشرت و مجاورت با دیگران، موجب از دست رفتن دین و مذهبشان نگردد.
ادامه دارد.
-
پى نوشت
1 و 2ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78، ص 281، روایت 1، باب 24