سیره نبوى و علوى(علیهما السلام)و برخورد با نفاق
Article data in English (انگلیسی)
سیره نبوى و علوى(علیهما السلام)
و برخورد با نفاق
اشاره
نفاق، علل، عوامل، زمینه ها و بستر پیدایش آن و نیز سیره نبوى و علوى در برخورد با این پدیده زشت از جمله مباحث مهم و حساس دوران ماست. امروزه نفاق در جوامع اسلامى، هزاران چهره به خود گرفته و به راستى شناخت منافقان امرى سخت و دشوار مى نماید، لذاست که الگوگیرى مسلمین از این دو سنت در چگونگى برخورد با پدیده نفاق از جمله ضروریات جامعه اسلامى ماست.
آنچه مى خوانید نیم نگاهى است به این موضوع. ضمن تشکر از حجة الاسلام والمسلمین آقاى محمدهادى یوسفى غروى و حجة الاسلام آقاى دکتر محمدرضا جبارى، که در این گفت وگو ما را یارى کردند، قسمت اول این گفت وگو را با هم مى خوانیم:
معرفت: لطفاً بسترهاى پیدایش نفاق را بیان کنید و بفرمایید این بسترها در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) چه بود؟
حجة الاسلام یوسفى غروى: این مسأله به عنوان یک اشکال مطرح است که مقتضى طبیعى مسأله نفاق این است که خوف و طمعى یا دست کم، یکى از این دو باید وجود داشته باشد تا کسى وادار به نفاق شود. این خوف و طمع در اوایل ظهور اسلام مطرح نبود; نه خوفى از اسلام بود و نه چندان طمعى از راه اسلام. بنابراین، آیا مى توان گفت که انگیزه یا زمینه نفاق در اوایل ظهور اسلام نیز وجود داشته است؟ این مسأله اى است که بعضى مطرح کرده اند، به خصوص به دنبال آنچه در بعضى از اخبار ائمّه اطهار(علیهم السلام)آمده، این است که به زمینه طمع براى نفاق اشاره کرده اند. بعضى هم از بشارت هاى اهل کتاب، به ویژه نصارا، آینده اسلام را پیش بینى کرده بودند که آیه کریمه «لیُظهره على الدّینِ کلّهِ» به آن اشاره دارد. به همین دلیل، آن ها به امید آینده، به دنبال این بودند که جاى پایى براى خودشان باز کنند. البته همه این طور نبودند. آن ها که این نفاق را مطرح مى کنند منظورشان اصل وجود نفاق است، نه کثرت و انتشار آن; ولى آیا مى توان به استناد همین دو عامل اصلى نفاق (مسأله خوف و طمع) گفت که پیش از هجرت و پیش از پاگرفتن و قوّت اسلام، خوف و طمعى در کار بوده است؟ جواب این است که اگر خوف نباشد، با توجه به پیش بینى ها و پیش گویى هایى که از طریق اهل کتاب و احیاناً غیر اهل کتاب از طریق اخبار بعضى از کاهنان مطرح مى شد، طمع در کار بود. بعضى از کاهنان قوى آن وقت اخبار متعددى نقل مى کردند; مثلاً از سُطَیحِ کاهن پیش گویى هاى غریبى نقل شده است. بنابراین، برخى اگر یقین هم نداشتند، احتمال مى دادند; و بنابر مثل معروف، «اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال» و همین اندازه که احتمال چیزى داده شود، به قول اصولى ها، احیاناً احتمال منجّز است. این جا هم همین طور است; احتمال که باشد نمى توان آن را نفى کرد. پس بستر کلى نفاق خوف و طمع است، اما به استناد این نمى توانیم پیش از هجرت را به طور کلى خالى از آن دو بدانیم، هم چنین نمى توانیم بگوییم که ادلّه قطعى بر وجود آن ها در کار است. اما دست کم این احتمال وجود دارد و پس از هجرت، عامل طمع قوّت و اشتداد پیدا کرد و بدین روى، انتشار نفاق پس از هجرت با احتمال وجود نفاق قلیلى که قبل از هجرت وجود داشت، قابل مقایسه نیست.
حجة الاسلام جبّارى: براى پیدایش جریان نفاق، همین دو زمینه خوف و طمع به عنوان بسترهاى اصلى پیدایش در عصر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و سایر ائمّه(علیهم السلام)قابل طرح است. پیش از هجرت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، مسأله خوف مطرح نبود; زیرا اسلام اقتدار چندانى نداشت و در موضع ضعف بود. عمده اقتدار اسلام پس از هجرت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)به مدینه محقق شد. بنابراین، اگر بخواهیم اصل جریان نفاق را پى بگیریم، باید به جریانات عصر مدنى و حضور پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در مدینه و تحرکات منافقان در این مقطع توجه کنیم. پس از هجرت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و به خصوص پس از اقتدار اسلام، عمدتاً در سال هاى دوم و سوم به بعد جریان نفاق به تدریج خود را نشان مى داد و به شکل هاى گوناگون ظاهر مى شد; بنابراین، آنچه از بروز جریان نفاق پس از هجرت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)ملاحظه مى کنیم، بستر اصلى اش مسأله خوفى بود که منافقان در نتیجه اقتدار اسلام و پیدایش یک حاکمیت دینى با رهبرى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در مدینه با آن مواجه شدند و بیش تر مردم مدینه هم به اسلام گرایش پیدا کرده بودند و حکومتى بر پایه تعالیم وحى بنا شد. از این رو، کسانى که در مدینه یا در اطراف مدینه ساکن بودند، چاره اى نمى دیدند جز این که به ظاهر خود را تابع اسلام نشان دهند و در باطن، چون معتقد به این معارف نبودند، به ناچار طبق مقتضاى باطن خود، کارهاى دیگرى انجام مى دادند; اما در همین دورانِ مکى هم مسأله طمع وجود داشت. طبق روایات، کسانى را مى یابیم که گرایششان به اسلام، حتى پیش از هجرت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)به مدینه، بر پایه طمعى بود که به خلافت پس از پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)داشتند. به عنوان نمونه، روایتى که مرحوم شیخ صدوق در کمال الدین نقل کرده است حکایت از آن دارد که این ها گرایش و توجهشان به اسلام، طمعاً بود. این ها به مدینه آمدند و در آن جا به طمع به دست آوردن دستاوردهاى اسلامى پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)در کنار مسلمین باقى ماندند; یعنى در دوران مدینه هم نمى توان مسأله خوف را به عنوان بستر نفاق نفى کرد. به هر صورت، بستر اصلى نفاق در مدینه، خوف بود، اما طمع هم قطعاً وجود داشت که مصادیق آن را باید بررسى کرد.
معرفت:درباره جلوه ها و نمودهاى نفاق در عصر پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)وحضرت على(علیه السلام)توضیحى بفرمایید.
حجة الاسلام یوسفى غروى: جلوه هاى نفاق بیش تر در مدینه ظهور و بروز کرد. در بدو ورود حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) عبدالله بن ابى بن سلّول به عنوان منافق شناخته شد; چون پیش از رسیدن پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به مدینه، زنان انصار مشغول تهیه تاجى براى او بودند که به عنوان رئیس مدینه بر سرش بگذارند و او را به عنوان وجه مصالحه و نقطه جمع بین اوس و خزرج و خاتمه جنگ هاى باسابقه خودشان معرفى کنند. عبدالله به خودش وعده داده بود و امیدوار به این بود، اما تمام نقشه با ورود پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نقش بر آب شد. با ورود پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، او نیز هم راه سایر مسلمانان به استقبال پیغمبر(صلى الله علیه وآله) آمد و خودش را جزو استقبال کنندگان نشان داد و توقع داشت که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)منزل او را به عنوان منزل رئیس بپذیرند و در خانه او نزول اجلال کنند و این تشریف را نصیب او کنند، ولى چون این خواسته را اجابت نکردند، این خود اولین نقطه اى شد که موجب مزید حقد و کینه او نسبت به شخص پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و اسلام و مسلمانان شد. اما اولین جلوه شدید نفاق در اولین جنگ سرنوشت ساز اسلام، جنگ احد، بود. منافقان پس از اختلاف با پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و مسلمانان مبنى بر این که مى خواستند در مدینه بمانند و از شهر بیرون نروند، درصدد کارشکنى برآمدند، در حالى که ابتدا اصرار داشتند که از شهر بیرون بروند. آن ها وقتى دیدند که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به منزل رفتند و لباس جنگى پوشیدند و براى جنگ آماده شدند از رأى خود فاصله گرفتند و به اظهار مخالفت با بیرون رفتن پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پرداختند. این یکى از نمودهاى نفاق است; نفاق هیچ گاه خط ثابتى ندارد، بیش تر درصدد مخالفت است. منافقان در نهایت، با پیامبر(صلى الله علیه وآله)مخالفت کردند; با پیامبر(صلى الله علیه وآله)از شهر خارج شدند، ولى در میانه راه عبدالله بن ابى با تعدادى که قریب سیصد نفر بودند پیامبر(صلى الله علیه وآله)را رها کردند و به شهر بازگشتند. این اولین مظهر بروز شدید نفاق در مدینه بود.
یکى دیگر از مظاهر بارز نفاق که محمد بن عمر واقدى متوفاى 207 هجرى در کتاب معروفش، مغازى، مى گوید این است که در جنگ تبوک، آخرین جنگ مهمى که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در سال نهم هجرت براى شرکت در آن از مدینه بیرون رفتند و سى هزار نفر در این مسیر پیامبر(صلى الله علیه وآله) را هم راهى مى کردند، در سرزمین تبوک، سمت راست مسیر به طرف شام، اردوگاه زدند. عبدالله بن ابى، که وفاتش را پس از بازگشت پیامبر(صلى الله علیه وآله)از تبوک گفته اند و تا آن زمان از اظهار نفاق ابا نکرده بود به طرف چپ مسیر لشکر اسلام رفت و با سى هزار نفر در مقابل پیامبر(صلى الله علیه وآله)اردو زد. ممکن است کسى بگوید این نقل واقدى منفرد است، اما مظنّه این را تأیید مى کند; چون که مسأله روپوش گذاشتن بر نفاق تا آن زمان داعى داشت و این که مى بینیم بعدها مکتب بنى امیّه حاکم شد و بر کل جریان نفاق و منافقان سرپوش گذاشتند و به اسم «صحابى» همه را عادل دانستند گمان قوى ایجاب مى کند که حق با همین باشد که مغازى نوشته است، نه آن که ما به دلیل انفراد واقدى مطلب او را کلاً رد کنیم. قراین مؤیّد این است و قرینه دیگر مؤید این روایت، تزلزل عظیمى است که در اثر مرگ عبدالله بن ابى در مدینه حاصل شد، به حدى که تاریخ اسلام حکایت مى کند که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)ناچار شدند براى رعایت مصالحى بر جنازه عبدالله بن ابى نماز بخوانند. اگر شدت نفاق در حد همان سى هزار نفر نبود پیغمبر(صلى الله علیه وآله)ناچار نمى شدند بر جنازه او که رأس منافقان بود و پس از آن همه گرفتارى ها نماز بخوانند. این ها دو نمونه از نفاق در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله)بود.
حجة الاسلام جبارى: اولین مظهر نفاق در مدینه ـ همان گونه که ذکر شد ـ عبدالله بن ابى بود که در بدو ورود پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) خود را نشان داد. البته او زمینه هایى هم براى این کار داشت; امارت او از میان رفته بود. در سریه عبدالله بن جحش در سال دوم هجرت نیز نمودى از منافقان مشهود است; پس از این که در ماه حرام آن درگیرى را انجام دادند و غنایم را به مدینه آوردند منافقان فرصتى پیدا کردند که مسأله را داغ کنند و مذمّت هایى را متوجه مسلمانان کنند. پیداست که این ها از همان سال ها منتظر فرصت بودند و بهانه گیرى مى کردند. مسأله جنگ در ماه حرام بهانه اى بود در دست منافقان. از آن به بعد هم در موارد زیادى آن ها خود را نشان دادند. همه این ها از یک زیربناى خاصى نشأت مى گرفت که به عنوان نمونه، مى توان بحث جدایى در جنگ احد را به عنوان یک حرکتى در زمینه تحزُّب و تشعّب آن ها ذکر کرد. امروزه هم نمونه هایش را مشاهده مى کنیم که گاهى به همان صورت بروز مى کند و گاهى به شکل هاى دیگر. در ماجراى مسجد ضرار، در جریان شأن نزول سوره منافقان و بازگشت از غزوه بنى المصطلق و دیگر موارد هم، در هر یک به نحوى مسأله نفاق خودنمایى مى کند، و در هر مورد، عبدالله بن ابى و اصحابش، قضیه را به صورت یک مسأله حاد درمى آوردند، اما پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)هر بار تدبیرى مى اندیشیدند و با آن مقابله مى کردند; مثلاً مى بینیم که در غزوه بنى المصطلق، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با یک تدبیر، به راحتى اختلافى را که در نتیجه شیطنت هاى منافقان به وجود آمده بود حل کرد و آن ها را متوجه نفاق ساخت; و پس از خطبه اى که پیامبر(صلى الله علیه وآله)خواندند، آن هایى که فریب منافقان را خورده بودند اظهار پشیمانى کردند.
حجة الاسلام یوسفى غروى:درعصر امیرالمؤمنین(علیه السلام)نفاق تمام نشد، اما شکل آن تغییر کرد. نفاق در این عصر «نفاق» اصطلاحى نبود که به ذهن هر مسلمانى تبادر پیدا مى کند و نزول آیات قرآن عمدتاً به آن اشاره دارد. اما بیش تر آیات قرآنى هم اعتبار نزولى دارد و هم اعتبار اصطلاحى که در میان مفسّران و در اخبار ائمّه اطهار(علیهم السلام) به «اعتبار تأویلى» معروف است که مى گفتند: «نحن قاتلناکم على تنزیله و الیوم نقاتلکم على تأویله» بنابراین، همان آیاتى که درباره منافقان نازل شده بود با تأویل معانى درباره منافقان پس از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)هم صادق است. البته اگر کسى در برابر حکومت نامشروعى بنا بر عقیده حق خودش، دل خوشى نداشته باشد منافق نیست و فرق اساسى است بین «نفاق» و «تقیّه»، اگر چه هر دو حالت اظهار خلاف باطن است. اظهار خلاف باطن اگر در برابر حق باشد، «نفاق» است و اگر در برابر غیرحق باشد «تقیّه» است. اختلاف اسامى براى اختلاف مسمیّات است، براى اختلافات ماهوى و جوهرى است، نه صرف اختلاف شکلى و صورى. در دوران امیرالمؤمنین على(علیه السلام)، نیز منافقانى وجود داشتند. در لابهلاى خطبه هاى امیرالمؤمنین(علیه السلام)، در این باره سخن فراوان آمده است، در برابر دولت حق و مشروع آن حضرت، کسانى بودند که چندان معتقد به مشروعیت دولت و حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام)نبودند، ولى به جهاتى ـ خوفاً و طمعاً ـ در کنار آن حضرت قرار گرفته بودند. اولین نمود این افراد در شیخین طلحه و زبیر بود; با این که از سابقان در اسلام و اولین مهاجران بودند، پس از خلافت سابق بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) و به خصوص خلیفه سوم و با آن حوادثى که پیش آمد، اظهار نارضایتى شدید مى کردند و در بعضى از حرکات ضد خلیفه سوم مشارکت عملى کردند، حتى خیلى از تاریخ نگاران منصف نوشته اند که آن ها اولى به اتهامى بودند که معاویه به امیرالمؤمنین(علیه السلام)نسبت مى داد و ایشان را قاتل خلیفه سوم مى دانست، اما با این سوابقشان و على رغم آن که پس از قتل خلیفه سوم با امیرالمؤمنین(علیه السلام)بیعت کردند، به بصره رفتند و ادعا کردند که بیعت ما از روى اکراه بوده است. این اولین مظهر نفاق در دولت مشروع امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود. البته جاى این سؤال هست که آیا واقعاً آن ها در اثر جوّ ناچار شدند بیعت کنند یا این که احتمال مى دادند که امیرالمؤمنین(علیه السلام) حال آن ها را رعایت کند و حکومت کوفه و بصره را به آن ها واگذار کند؟ احتمال دوم راجح است. از نظر تاریخى مسلّم است که تمام فتوحات ایران پهناور قدیم به دو دسته تقسیم شده بود: شمال و جنوب. یک قسمتش از نظر ادارى ـ سیاسى تابع کوفه بود و یک قسمت زیادى از آن هم تابع بصره. ابن زیاد هم وعده حکومت رى را به عمربن سعد داد چون رى تابع کوفه بود. بنابراین، خواست و پیشنهاد طلحه و زبیر این بود. شاید هم بتوان گفت: چون آن ها چنین توقعاتى داشتند دیدند که امیرالمؤمنین(علیه السلام)بر خلاف میل شان عمل کردند و آن ها را بر دیگران امتیازى ندادند عَلَم مخالفت برداشتند و ادعا کردند که که بیعت ما مُکرهانه بوده است.
نمونه دیگر از آخر حیات امیرالمؤمنین(علیه السلام)اشعث بن قیس کندى کوفى است. به دلیل این که حضرت على(علیه السلام)از طرف پیامبر(صلى الله علیه وآله)اسلام را به یمن برده بود، مردم آن جا از بین معاویه و على(علیه السلام)، على(علیه السلام) را ترجیح مى دادند و از معاویه و بنى امیّه سابقه اى نداشتند. بنابراین، به دلیل محبوبیتى که حضرت على(علیه السلام)نزد یمنى ها داشتند، اشعث بن قیس با قوم خودش به آن حضرت پیوستند، ولى در آخر کار، در صحنه صفّین، قرآن بر سر نیزه کردن را بهانه کرد و از آن حضرت روى گرداند; به گونه اى که وقتى مالک اشتر به عنوان سرکرده لشکر امیرالمؤمنین(علیه السلام)در میدان جنگ به دنبال معاویه بود و معاویه پا در رکاب گذاشته بود که بگریزد، این ها نگذاشتند کار تمام شود، به خصوص به دلیل رقابت نظامى که بین اشعث بن قیس و مالک اشتر بود; چون هر دو یمنى بودند: یکى از عشایر نخع و دیگرى از عشایر کنده. آن ها یک رقابت عشایرى داشتند و نمى خواستند این فتح به نام دیگرى تمام شود. به همین دلیل، شمشیر آخته را بر سر امیرالمؤمنین(علیه السلام)در معرکه صفّین بلند کردند و امیرالمؤمنین على(علیه السلام) را وادار ساختند که به مالک اشتر بگو: برگردد. امیرالمؤمنین(علیه السلام)دو سه بار به دنبال مالک اشتر فرستادند تا برگردد. وقتى برگشت، دید که شمشیرهاى برهنه بر سر امیرالمؤمنین(علیه السلام)قرار داده شده است; یعنى شمشیرهایى که در رکاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) به سوى معاویه بود، به سوى على(علیه السلام)نشانه رفته است. کار به جایى رسید که امیرالمؤمنین(علیه السلام)در صحنه صفّین ناله اش بلند شد که تا دیروز من امیر بودم، امروز مأمور شدم و رأیى براى کسى که اطاعت نمى شود نیست. امام صادق(علیه السلام)در زیارت امیرالمؤمنین، به آن حضرت خطاب مى کند: «اَشهُد اَنّک شیخُ المظلومینَ صبرتَ و احتسبتَ حتىّ اتاکَ الیقینُ» (مفاتیح الجنان، زیارت مخصوص روز غدیر) در تاریخ مى بینیم اشعث بن قیس به عنوان یکى از سران توطئه قتل امیرالمؤمنین على(علیه السلام)مطرح است; یعنى قطام و عبدالرحمن بن ملجم مرادى و سایران در پناه اشعث بن قیس در چادرى که در مسجد کوفه به عنوان اعتکاف براى آن ها زده بود، تحت پوشش اعتکاف، مرتکب قتل آن حضرت شدند.
حجة الاسلام جبّارى: خوب است به سه جریان معروف در عصر امیرالمؤمنین(علیه السلام) اشاره داشته باشیم; ناکثین، قاسطین و مارقین. سؤال این است که آیا هر سه جریان را مى توان داخل در موضوع نفاق در عصر امیرالمؤمنین(علیه السلام)دانست یا باید تفکیکى میان آن ها قایل شد؟ بحث درباره جریان ناکثین و سردمداران این جریان ـ یعنى طلحه و زبیر ـ بحث مهمى است. آن ها یک خط سیر نفاقى را در طول زندگى خود طى کردند و مسلّماً معنایى که ما از «نفاق» مى فهمیم یا دست کم، سخن پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) در روایت معروف خود که فرمودند: «مَن خالفَ سریرته علانیته فهو منافق» بر آن ها صادق است. درباره جریان ناکثین، به نظر مى رسد به همه کسانى که در جنگ جمل بودند، نمى توان «منافق» اطلاق کرد; زیرا بسیارى از کسانى که طلحه و زبیر و عایشه را در این جنگ هم راهى مى کردند در اصل، مخدوع بودند و فریب عنوان «ام المؤمنین» یا مصاحبت طلحه و زبیر با پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و سوابق مبارزاتى آن ها را خورده بودند. و لذا ما شبیه این جریان را در قضیه قاسطین مى بینیم. در جریان قاسطین، معاویه و عمروعاص و همه کسانى که صحنه گردان جنگ صفین بودند، قطعاً عنوان «منافق» بر ایشان صادق است. اوج نفاق در جریان قرآن بر سر نیزه ها کردن آن ها نمود پیدا کرد، ولى در همین جنگ نیز صحنه هایى را تاریخ به نمایش مى گذارد که نشان مى دهد بسیارى از کسانى که در جبهه دشمن حاضر بودند، مرعوب و مخدوع آنان بودند. پس نمى توان به همه آن ها عنوان«منافق» داد; زیرا به محض این که در این جنگ عمّار کشته شد، چنان تزلزلى در سپاه معاویه ایجاد گردید که معاویه مجبور شد که دست به حیله بزند و با حیله عمروعاص شایع کرد که کشنده عمّار امیرالمؤمنین(علیه السلام)است که او را به جنگ آورد. جالب است که امیرالمؤمنین هم در پاسخ فرمودند: اگر قرار باشد کشنده عمّار من باشم، پس کشنده حمزه(علیه السلام)هم باید پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)باشد. که او را به جنگ اُحد برد. همین تزلزل نشان مى دهد که بسیارى از سپاهیان معاویه خود را در جبهه حق مى پنداشتند و به همین دلیل، به دنبال معاویه افتاده بودند. پس معلوم مى شود که همه سپاهیان معاویه منافق نبودند.
در جنگ نهروان و جبهه مارقین هم قطعاً عده اى که صحنه گردان بودند، امثال اشعث بن قیس، قطعاً منافق بودند. اما در قضیه مارقین مى توان به برخى از افراد خشک مقدس اشاره کرد که تلّقى باطل و ظاهرى از شریعت داشتند. در این باره مى توان به قتل عبدالله بن خباب بن ارتّ و همسر حامله اش اشاره کرد، در حالى که همین افراد وقتى در نخلستان حرکت مى کردند و یکى از اصحابشان خرماى گندیده اى را بدون اذن صاحبش برداشته بود، ملامت کردند که چرا تصرف در مال غیر کرده اى! خط نفاق را مى توان در پیدایش نوع خاصى از تفاسیر مفاهیم دینى مؤثر دانست. در واقع، نوع عمکرد منافقان در عصر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و عصر امیرالمؤمنین(علیه السلام)بسیار قابل توجه است. یکى از مهم ترین کارهایى که منافقان انجام مى دادند این بود که تفاسیر باطل «من عندى» نسبت به دین عرضه مى کردند و بعضى از افراد ساده و سطحى نگر را فریب مى دادند و به دنبال این شعارها حرکت مى دادند. نمونه بارزش شعار معروف «لاحکم الاّ للّه» است که منافقان خوارج آن را مطرح کردند و ساده لوحان هم به دنبال آن شعار حرکت کردند.
معرفت: لطفاً درباره آفات و خطرات نفاق از دیدگاه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمین(علیه السلام)و همچنین سیره عملى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و حضرت على(علیه السلام) در برخورد با جریان نفاق و منافقان توضیح بفرمایید.
حجة الاسلام یوسفى غروى: این سؤال دو بخش دارد: بخش اول مسأله آفات و خطرات نفاق است که چندان احتیاجى به توضیح ندارد; چون مثل معروفى است که مى گوید: «توضیح الواضحات من اشکل المشکلات.» در بسیارى از متون دینى ما به این معنا هشدار داده شده که خطر منافق از خطر کافر بیش تر است و به تعبیر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)آنچه را بیش از همه براى شما از آن مى ترسم نفاق است; چون دشمن پنهان است. این چندان احتیاجى به توضیح ندارد; جریان نفاق در هر زمان و مکانى و نسبت به هر چیزى باشد خطرناک است; چون از پشت خنجر زدن است; جریان خائنانه اى که اصلاً به معناى دقیق کلمه «خیانت» این است که جرم آشکار نیست، جرم مخفیانه است کسى که توانسته است رعایت ظواهر را بکند و نفوذ پیدا کرده و بعضى جاها دست رسى پیدا نموده است و از او بر حسب ظاهر حذر نمى کنند. چنین کسى مى تواند هزار و یک کار خطرناک بکند. بخش دوم در زمینه برخورد با منافقان است. در آیات قرآن تصریح شده است که «جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم» اما پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)در مقام عمل این گونه نبود; به این معنا که شمشیرى که به روى کفار و مشرکان و یا به روى اهل کتاب خائن و یهود مى کشیدند، بنا نداشتند به روى منافقان بکشند. البته در اخبار رسیده از خود پیامبر(صلى الله علیه وآله) و نیز در لابه لاى اخبار ائمّه اطهار(علیهم السلام) مطرح شده است که چرا پیغمبر(صلى الله علیه وآله) به مضمون آیه مزبور منافقان عمل نکردند; از جمله این که اگر جریان منافقان براى ایشان واضح بود، بدان عمل مى کرد، اگرچه بر اساس آیه «ولتعرفنّهم فی لحنِ القولِ» بعضى از آن ها را به همین صورت شناخته بودند و آن ها را به بعضى از اصحاب سرّ منتقل کرده بودند; از جمله حذیفة بن الیمان را که به همین دلیل، عده اى از صحابه از او حذر داشتند و درباره خلیفه دوم هم نقل شده است که مقیّد بود بر جنازه امواتى از صحابه نماز میّت بخواند که حذیفه بر نماز آن ها حاضر باشد تا عواقب سوئى برایش مترتب نگردد.
ممکن است اشکال شود پیامبر که با منافقان آشنا بود، چرا شدّت عمل نشان نداد و به روى آن ها شمشیر نکشید؟ پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)به صراحت مى فرمایند: «من مصلحت نمى بینم که بخواهم شدّت عمل به خرج دهم.»
البته جاى سؤال هست که مردم بگویند: اگر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)شدت عمل نشان نمى دهد، پس آیه را چه کنیم؟ در این جا در مقام تشریح تمام این نکات نیستیم، مفسران وجوه گوناگونى ذکر کرده اند که در آیه مزبور، منظور از «واغلظ علیهم» نسبت به منافقان یا «جاهد الکفّار» چیست. آیا غیر از آن است که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)عمل کرد؟ به طور خلاصه، کم ترین جوابى که مى توان داد این است که پیغمبر با عملش مبیّن و مفسر قرآن کریم است. خود روش پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بر ما تبیین مى کند که منظور از «جاهد» و «اغلظ» بیش از این مقدارى نیست که ایشان عمل مى کردند. غالباً در خطبه هاى خود در مواقع گوناگون به مردم هشدار مى دادند که خطر منافقان جدّى است و گاهى هم بعضى از مواقع شدت عمل هایى به خرج مى دادند; مانند تخریب مسجد ضرار. این ها شاید مصداق همان «اغلظ علیهم» باشد که مى خواهد شدت عمل و غضب را برساند.
در سیره امیرالمؤمین(علیه السلام)هم که نگاه مى کنیم، مى بینیم در جنگ جمل، امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بصره، بسیار مقاومت کردند، اما بعضى از مردم، فریب ظاهر برخى از افراد داراى عنوان «السابقین الاولین»، «المهاجرین» و «ام المؤمنین» را خورده بودند. در اخبار هم آمده است که کسى خدمت امیرالمؤمنین(علیه السلام)آمد و عرض کرد: آیا شما مى گویید این ها بر باطل هستند؟ حضرت فرمود: تو مغرور به همین عناوین و ظاهر این ها شده اى، «اعرفِ الحقَّ تَعرف اهله و اعرفِ الباطلَ تعرف اهله»; ابتدا حق و باطل را از هم دیگر تشخیص بده، خواهى دید که چه کسى حق است و چه کسى باطل است. بنابراین، امیرالمؤمنین(علیه السلام)آن جا اعتنا نکرده به این که با آن جریان مقدارى سازش کند، البته در حد توان، اتمام حجت کرد; نه فقط در جنگ جمل، بلکه در جنگ صفین و حتى با خوارج و منافقان، در شدّت عملى که به خرج داد، عجله نکرد، به مقدار کافى، در حد یأس اتمام حجت کرد، شاید عده اى هدایت شوند، ولى در عین حال، سستى به خرج نداد که ـ مثلاً ـ چون عناوینى دارند با آن ها سازش کارى کند. خیر، به عکس امیرالمؤمنین(علیه السلام)لازم دیدند که چون این ها ظواهر فریبنده اى به نام دین و اسلام دارند، باید با آن ها به شدت برخورد شود تا موجب قطع مایه فتنه و شر و فساد شود.
حجة الاسلام جبارى: پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)در روایتى فرمودند: من بر امّتم، نه از مؤمن مى ترسم و نه از مشرک; زیرا مؤمن را خداوند به وسیله ایمانش حفظ مى کند و مشرک هم به دلیل شرکش مورد خذلان و خزى دنیا و آخرت واقع مى شود، ولى بر شما از خطر هر منافقى مى ترسم که با زبانى شیرین به مواجهه با اهل ایمان مى آید و «یقولُ ما تعرفونَ و یفعلُ ما تُنکرونَ»; در گفتار، آن چنان شیرین و شیوا سخن مى گوید که افراد را به آسانى جذب مى کند، اما در عمل، کارى را انجام مى دهد که مورد انکار و نفرت مؤمنان است. منافق به دلیل این که سریره و باطن خود را مخفى داشته، خطرش به مراتب بیش از مشرک و کافر است.
در روایت دیگرى، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، ویژگى هاى منافق را چنین بیان نمودند: یکى از آن ها خلف وعده یا نقض قرارداد و پیمان است که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمودند: «المنافقُ اذا وَعدَ اَخلفَ.» یکى از مهم ترین ویژگى هاى منافق همین است. دومین ویژگى منافق از دیدگاه ایشان این است که در کار او اخلاص نیست، وقتى کارى را انجام مى دهد دوست دارد که در منظر دیگران باشد، رازدارى در کار او نیست، مگر در آن جایى که به ضرر اهل ایمان باشد; «اذا فعل افشا». سومین ویژگى او این است که در گفتار صادق نیست، همواره در گفتار کاذب است، مگر هنگامى که با هم کیشان خود سخن مى گوید «اذا قالَ کَذبَ.» ویژگى چهارم که پیامبر(صلى الله علیه وآله)درباره منافق بیان مى کنند این است که در برابر رزق الهى حالت سبک سرى و عدم متانت و وقار از خود نشان مى دهد; نعمت هاى الهى را به درستى در جاى خود خرج نمى کند; «و اذا رُزق طاش.»
در خطبه اى از نهج البلاغه که امیرالمؤمنین(علیه السلام)درباره نفاق بیان داشته اند، حضرت اهل نفاق را توصیف کرده اند. این خطبه تا حدى نسبت به بحث حاضر تفصیل دارد. پس از مقدمه اى، حضرت چنین مى فرماید: «اوُصیکم عبادَاللّهِ بتقوى اللّهِ و اُحذّرکُم اهلَ النّفاقِ فانّهم الضالّونَ المضلّونَ.» یکى از ویژگى هاى اهل نفاق از دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) این است که هم گم راه هستند و هم گم راه کننده. هم خود اهل لغزش هستند و هم دیگران را به لغزش وامى دارند. سپس مى فرماید: «یتلوّنون الواناً»; آن ها چند چهره اند و رنگ ها و چهره هاى گوناگون دارند. «و یَفتنونَ افتناناً و یعمدونکم بکلّ عماد.»; شما را به فتنه هاى رنگارنگ مى فریبند. «و یرصدونکم بکلّ مرصاد»; همواره در کمین شما هستند و از هر وسیله اى براى ضربه زدن به اهل ایمان بهره مى گیرند. «قلوبهم دویّة»; دل هایشان بیمار و ناپاک است. در سوره بقره هم خداوند درباره آن ها مى فرماید: «فی قلوبهم مرضٌ» در ادامه، حضرت مى فرماید: «و صفاحُهم نقیّة»; چهره هاى آن ها بسیار دل پذیر و شاداب است، با بشاشت با دیگران مواجه مى شوند. این در حالى است که باطن آن ها هم سان با چهره هاى ظاهریشان نیست. «یَمشونَ الخفاء»; علیه اهل ایمان حرکت هاى مخفیانه و زیرزمینى دارند. «و یَدبّون الضّرّاءَ»; حرکت آهسته دارند، هم چون حرکت شکارچى در جنگل که در پى شکار خود مى رود. هر زمانى در کمین هستند تا شکارشان را، که مؤمنان باشند، به دام فریب و نیرنگ خود بیندازند. «وصفُهم دواءٌ و ذِکرهم شِفاءٌ و فعلهم داء العیاء»; در گفتار و وصف، کسانى هستند که سخن از دواء و شفا به میان مى آورند، در حالى که در عمل، موجب بیمارى مى شوند، چنان که پزشکان از دواى آن بیمارى عاجزند. آن ها با کردار خود، بیمارى هاى علاج ناپذیر به دنبال مى آورند ... در فقرات دیگرى از این خطبه، حضرت مى فرماید: «یَتقارضونَ الثناءَ»; این ها مدح و ثنا را به یکدیگر قرض مى دهند. «و یَتراقبونَ الجزاءَ»; و در پى جزا هستند. یعنى به این امید هم دیگر را ثنا مى کنند که از طرف مقابل هم ثنایى بشنوند. «اِن سألوا الحفوا و اِن عَزلوا کشفوا»; وقتى سؤال مى کنند، اصرار مى نمایند و وقتى به کسى پشت مى کنند، تا نهایت درجه پیش مى روند و آبروى او را مى برند. ما اگر بخواهیم این ویژگى ها را با برخى از مواردى که در عصر حاضر مشاهده مى کنیم، منطبق کنیم، مى بینیم کسانى که به ظاهر چهره خوبى دارند، در عمل وقتى با مخالف و منتقد خود مواجه مى شوند، از هر شیوه ناجوانمردانه اى براى کوبیدن او بهره مى گیرند، حتى با روى کردن به مسائل شخصى و خانوادگى او.
از جمله دیگر ویژگى هاى افراد منافق این است که «اِن حَکَموا اَسرفوا»; در حکم اسراف مى کنند; بر مبناى عدل قضاوت نمى کنند. «قد اَعدّوا لکلِّ حق باطلاً»; در مقابل هر حقى یک باطلى دارند تا آن را عَلَم کنند. «و لکلِّ قائم مائلاً»; در مقابل هر امر مستقیم و راستى، امر کجى در اختیار دارند تا با آن مواجه کنند. «و لکلّ حىٍّ قاتلاً»; مخالف حیات واقعى هستند و همواره ابزار محو حیات انسانى را در اختیار دارند ... سپس حضرت مى فرماید: «یَقولونَ فیُشبّهونَ»; در کلام اهل تشبیه هستند، معمولاً حق را با باطل خلط مى کنند، به گونه اى که براى افراد غیرخبره ایجاد شبهه مى شود. بنابراین، به تعبیر امیرالمؤمنین(علیه السلام) یکى از ویژگى هاى اهل نفاق شبهه افکنى است; یعنى خلط حق با باطل. «یَصفونَ فیُموِّهون»; هنگام توصیف و بیان چیزى به تزیین و آرایش آن مى پردازند. «قد هوّنوا الطریقَ»; راه باطل را آسان جلوه مى دهند تا افراد را جذب کنند. در نهایت، حضرت مى فرماید: این ها حزب شیطان هستند و حزب شیطان اهل خسرانند.( )
این خطبه نشان مى دهد که امیرالمؤمنین(علیه السلام) آفات نفاق را تا چه حد جدّى مى گیرند و مؤمنان را از اهل نفاق بر حذر مى دارند. اما این که سیره پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مواجهه با اهل نفاق چگونه بوده است و آیا همواره این بزرگواران در مواجهه با اهل نفاق به شیوه تقیّه مداراتى عمل مى کردند و یا در مواردى به طریقه خوفى یا این که شیوه هاى دیگرى هم در برخورد با اهل نفاق داشتند، در این جا مى توان مطلب را به این صورت عنوان کرد که اصل در برخورد با منافقان، در سیره پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و امیرالمؤمنین(علیه السلام) این است که با مخالفان به طریق مدارا برخورد کنند; زیرا چه بسا از همین طریق بتوانند آن ها را جذب اهل حق و ایمان کنند. موارد متعددى هم در سیره پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) گزارش شده است; هم چنین در سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام). پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با رأس منافقان، که عبدالله بن اُبى بود، تا سال نهم هجرى ـ طبق نقل مشهور که وفات او بوده ـ به مدارا برخورد کردند.
در روایتى که مرحوم مجلسى در باب تقیّه در جلد 75 بحارالانوار بیان مى کنند، شیوه مداراتى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در مواجهه با عبدالله بن اُبى را چنین توصیف مى نماید که او وارد شد، حضرت او را تحویل گرفتند و با بشاشت وجه با او سخن گفتند، به گونه اى که موجب تعجب حاضران شد. پس از این که او خارج شد، سؤال کردند: چرا شما با این شخص که نفاق او معلوم است و در رأس منافقان قرار دارد این چنین برخورد کردید؟ حضرت فرمودند: «بدترین افراد کسى است که دیگران از شرّش او را مورد احترام قرار دهند.» این نشان مى دهد که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نسبت به عبدالله بن اُبى و دیگر منافقان چه شیوه اى را اعمال مى کردند.تااواخر عمر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)این شیوه ادامه داشت.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم به همین صورت برخورد مى کردند. وقتى اهل نفاق با آن حضرت مواجه مى شدند، گاهى با تمسخر و گاهى با سؤالات بى مورد به هنگام خطبه خواندن حضرت در مسجد، به خصوص پس از پیدایش خوارج، رفتار مى کردند. در موارد بسیارى، حضرت تحمل مى نمودند و به طریق منطقى سؤال آن ها را جواب مى دادند. اما نمى توان گفت که در همه موارد، سیره نبوى و علوى بر این مبنا استوار بوده است; چرا که تاریخ گزارش مى دهد که گاهى آنان پا را از این مرتبه فراتر مى گذاشتند. به عنوان مثال، گاهى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)به شیوه افشا و بیان ماهیت اهل نفاق اقدام مى کردند. یکى از این موارد ـ همان گونه که ذکر شد ـ اقدام پیامبر(صلى الله علیه وآله)درباره مسجد ضرار است پس از این که اهل نفاق با نیّات پلیدشان اقدام به ساختن آن کردند. قرآن کریم آن نیّات را بیان کرده است. آن ها براى ایجاد تفرقه در میان صفوف مؤمنان و ایجاد پایگاهى براى توطئه و فتنه انگیزى علیه مسلمانان آن مسجد را بنا کردند و با جسارت تمام، از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) خواستند تا مسجد آن ها را افتتاح کنند. ولى پیامبر(صلى الله علیه وآله) که از طریق وحى مطلع شده علاوه بر این که نیّات آن ها را افشا کردند، وارد عمل شدند و دستور دادند مسجد تخریب شود; سقف مسجد را سوزاندند، دیوارهاى مسجد را تخریب کردند و زمین آن جا را به مزبله تبدیل نمودند. خداوند در سوره مجادله به این موضوع اشاره کرده است. شبیه این کار، یعنى تخریب پایگاه نفاق، را حضرت قبل از غزوه تبوک نسبت به محل تجمع منافقان در خانه سُوَیلم یهودى انجام دادند.
نمونه دیگر درباره جریان عبدالله بن اُبى و یاران او در بازگشت از غزوه بنى المصطلق بود که نزول آیات سوره منافقون خود نشانگر این است که قرآن کریم قصد دارد که ماهیت آن ها را افشا کند. این در حالى است که برخى از اصحاب پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)همچون زید بن ارغم متهم بودند که به دروغ، کلمات عبدالله بن ابى را براى پیامبر(صلى الله علیه وآله)نقل کرده اند. اما با نزول آیات سوره منافقون و بیان کلمات عبدالله بن اُبى که «لئن رجعنا الى المدینة لیخرجنَّ الاعزُّ منها الاذلّ» (منافقون: 8)، سخنان زید بن ارقم تأیید گردید و او از اتهام کذبى که عبدالله بن ابى متوجه او مى ساخت مبرّا شد. رهبر منافقان و کسانى را که در این سفر آن کلمات را نسبت به مسلمانان بیان کرده بودند، رسوا ساخت.
با تأمّل در تاریخ، مى توان موارد دیگرى را نیز یافت که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با الهام از سوى خداوند، چهره منافقان را افشا کردند. در مواردى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)کارهاى خشنى هم، بسته به مصلحت، نسبت به منافقان انجام مى دادند. نقلى است در تاریخ درباره بعضى از منافقان یهود که وقتى در مسجد مدینه دور هم نشسته بودند، در حالى که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) سخن مى گفتند، آن ها در میان خود زمزمه هایى داشتند و پیامبر(صلى الله علیه وآله)احساس کردند که آن ها مشغول طرح توطئه یا استخفاف پیامبر(صلى الله علیه وآله)هستند. طبق نقل، پیامبر(صلى الله علیه وآله)دستور دادند که آن ها را از مسجد بیرون کنند.
در موارد دیگرى نیز از جمله سریّه محمد بن مسلمه و قتل کعب بن اشعب نیز پیامبر(صلى الله علیه وآله)با منافقان برخورد خشن داشتند. کعب بن اشعب گرچه اسلام را اظهار نکرده بود، ولى یهودى منافقى بود که به طرح توطئه اى علیه مسلمانان مى اندیشید. در سفر به مکّه، او به تحریک مشرکان، اشعارى ناشایست درباره مؤمنان و به خصوص زنان مسلمان سرود. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نیز دستور قتل او را صادر نمودند و محمد بن مسلمه و یارانش نیز او را به قتل رساندند. برخورد پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با یهود بنى النضیر و یهود بنى قریظة را نیز مى توان نوعى از برخورد قاطع آن حضرت با موضوع نفاق تلقى کرد; زیرا یهود بنى النضیر هم نفاق از خود بروز دادند. در مواجهه اى که پیامبر(صلى الله علیه وآله)با آن ها داشتند، این ها به خلاف آنچه در ظاهر بروز مى دادند، در باطن تصمیم به قتل پیامبر(صلى الله علیه وآله)گرفتند. یهود بنى قریظة نیز به همین صورت با این که تحت حمایت اسلام و در داخل مدینه بودند، اما در پنهان، با مشرکان پیمان بستند و تصمیم به ضربه وارد کردن به مسلمانان گرفتند. بدین روى، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)آن گونه سخت بایهودبنى قریظة مواجهه کردند. این ها نمونه هایى است از برخورد خشونت آمیزپیامبر(صلى الله علیه وآله)بااهل نفاق.
در مورد امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم مواردى یافت مى شود که حضرت با اهل نفاق برخوردهاى خشنى انجام دادند. از آن جمله است جنگ هایى که حضرت انجام داد و در آن ها، منافقان را تار و مار کردند. بعضى از برخوردهاى آن حضرت را در خطبه 19 نهج البلاغه مشاهده مى کنیم که حضرت در پاسخ به اشعث بن قیس ـ که در هنگام خطبه خواندن حضرت، به ایشان عرض کرد: سخنى که مى گویید علیه شما تمام مى شود، نه به نفع شما ـ کلمات خیلى تندى نسبت به او فرمودند; کلماتى امثال «علیک لعنةُ الله، هائک بن هائک.» وقتى دقت کنیم، متوجه مى شویم که آن حضرت نیز در جایى که لازم مى دیدند، در مقابل اهل نفاق، با خشونت برخورد مى کردند.