معرفت، سال دهم، شماره ششم، پیاپی 45، شهریور 1380، صفحات 95-

    نابرابرى اجتماعى

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    حسن فراهانی / *دانشجوی دکتری / Hfarahani82@gmail.com
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    نابرابرى اجتماعى

    حسن فراهانى

     

    پیشینه بحث «نابرابرى اجتماعى»

    اما ارسطو پیش از همه گفت: «بدیهى است که وجود آزادمردان و بردگان امرى است طبیعى و به همین دلیل، بندگى براى بردگان امرى مقبول و عادلانه است... به همین نحو، نسبت میان زن و مرد نیز نسبتى طبیعى است; به صورتى که یکى از این دو برتر است و دیگرى فروتر; یکى اعمال سلطه مى کند و دیگرى به زیر سلطه درمى آید... البته زنان همراه بربرها و مغلوبین ]در جنگ[، در مرتبه اى همسان قرار دارند. این امر مقتضاى این واقعیت است که اینان واجد آن قوّه غلبه کننده نیستند.1

    دقیقاً همین طرز فکر اخیر است که بحث جامعه شناختى از مسأله (تبیین نابرابرى) از حیث عوامل اجتماعى مندرج در آن لیاقت هاى وجودى نسبى، به صورتى که از لحاظ تجربى قابل آزمون باشد، غیرممکن مى گرداند.

    خود نابرابرى ها نیز نابرابرند و شایسته است که دست کم از دو جهت، میان آن ها تمایز قایل شویم. آن دو جهت به شرح ذیل است:

    1. تفاوت بین نابرابرى در قابلیت هاى طبیعى و نابرابرى در موقعیت اجتماعى افراد;

    2. تفاوت بین همه نابرابرى هایى که مستلزم هیچ نظم مرتبه اى ارزش گذاره شده نیست و نابرابرى هایى که یک سلسله وضعیت هاى برتر و فروتر را تشکیل مى دهند.

    اگر این دو جنبه را با هم ترکیب کنیم، نابرابرى هاى زیر به دست مى آیند:

    1. تفاوت هاى طبیعى مرتبه اى که در هوش، استعداد و قدرت افراد و متقابلاً در ارتباط با جامعه وجود دارد;

    2. تمایزگذارى اجتماعى بین موقعیت هایى که از نظر مرتبه على الاصول برابرند;

    3. قشربندى اجتماعى افراد بنا به منزلت و ثروت در قالب نظم سلسله مراتبى پایگاه هاى اجتماعى.

    ارسطو نیز به قشربندى اجتماعى توجه داشت، اما مى کوشید تا قشربندى اجتماعى را بر اساس فرض تفاوت هاى طبیعى مرتبه اى بین انسان ها توضیح دهد، بدون آن که مشخصاً به آن نوع تحلیلى که ما امروزه «جامعه شناسى» مى نامیم توجهى داشته باشد; همچنان که بعدها بسیارى از نویسندگان یونان باستان در قرون وسطا و دوران جدید چنین کردند.2

    آنچه در قرن هجدهم منشأ نابرابرى و در قرن نوزدهم، «پیدایش طبقات» نامیده مى شد، امروزه با نظریه «قشربندى اجتماعى» توصیف مى شود. جامعه شناسان براى توصیف نابرابرى ها، از وجود قشربندى اجتماعى سخن مى گویند.3 اصطلاح «قشر»4 از زمین شناسى اقتباس شده است. در این علم، «قشر» معرّف لایه هاى خاک است. در خاک هر یک از این قشرها از یکدیگر مشخص شده است; جامعه نیز به طور مشابهى از لایه هاى گوناگونى تشکیل شده است که مى توان افراد را در آن قرار داد و طبقه بندى نمود.5

    بنابراین، قشربندى را مى توان به عنوان نابرابرى هاى ساخت مند میان گروه بندى هاى گوناگون مردم تعریف کرد.6 قشربندى اجتماعى7، به تقسیم عمومى جامعه در سطوح گوناگون «پایگاه اجتماعى»8 اطلاق مى گردد.

    در همه جوامع انسانى، از لحاظ حرفه، احراز حیثیت و نفوذ و قدرت و عادت و علاقه و خصیصه هاى فرهنگى، ایستارها و ارزش ها و اعتقادات با یکدیگر تفاوت دارند. این تفاوت ها در اجتماعات، به دو شکل ظاهر مى شوند: الف. تفاوت هاى عام; ب. تفاوت هاى خاص.

    تفاوت هاى عام، که برپایه عوامل جنسى، بدنى و هوشى استوار است، در همه جوامع انسانى وجود داشته است و در جامعه شناسى از آن ها با عنوان «تفکیک اجتماعى»9 سخن به میان مى آید. به عکس تفاوت هاى عام، تفاوت هاى خاص یا طبقاتى در همه جوامع انسانى پدید نیامده و سابقه چندانى ندارد، بلکه در طى مرحله اى خاص از پویش تحوّلى و تکامل اجتماعات پدیدآمده و بنیان گرفته اند.10

    منشأ پیدایش نابرابرى و قشربندى اجتماعى

    فرایند ارزیابى ها و امتیازدهى هاى نابرابرى در گذر زمان، به چیزى تحت عنوان «قشربندى» اجتماعى منجر مى شود. «قشربندى» را به اختصار مى توان به «نابرابرى هاى ساخت مند میان گروه هاى گوناگون اجتماع» تعریف نمود.11

    منشأ پیدایش قشربندى ها در جامعه در یک تصویر کاملاً ساده، به این صورت بیان مى گردد: هر جامعه متناسب با اعتبار و ارزشى که براى یک پایگاه خاص قایل است، سهمى از پاداش هاى مقبول همچون قدرت (= اقتدار رسمى ناشى از یک موقعیت یا توانایى پیشبرد نظرات و اهداف به رغم مخالفت احتمالى دیگران)، دارایى (= حقوق اساسى یا امکان تصرف فرد در اموال و خدمات)، منزلت اجتماعى (= قضاوتى که به موجب آن، جامعه یک پایگاه را بر دیگر پایگاه ها ترجیح مى دهد) و حیثیت (اهمیت یا محبوبیت بیش ترى براى آن لحاظ مى کند) و پاداش روانى (= عایدى یا واکنش غیرمادى همچون احترام، افتخار، امنیت، استقلال و آزادى عمل که مایه خرسندى و رضایت خاطر فرد مى شود) به پایگاه خاصى اختصاص مى دهد. بنابراین، درگذر زمان، این توزیع نابرابرى قدرت، دارایى، منزلت اجتماعى و پاداش روانى براى افراد و گروه هاى اجتماعى منجر به شکل گیرى قشربندى اجتماعى خواهد شد.

    دارندگان سهمیه هاى مشابه از این پاداش ها، على رغم پایگاه هاى متفاوت، لایه ها یا قشرهاى گوناگون یک جامعه را تشکیل مى دهند.از این منظر، هر جامعه از قشرهاى متفاوتى ساخته شده که با نظمى رتبه بندى شده بر پایه سهمیه اختصاصى خود، از پاداش هاى مزبور در یک نظام سلسله مراتبى آرایش یافته است.12 هرچند رتبه فرد معمولاً براساس برایند رتبه هاى وى در سلسله مراتب گوناگون ارزیابى مى شود، ولى بسیارى مدّعى اند که شغل مهم ترین معرّف رتبه کلى قشربندى است; زیرا شغل با متغیرهایى همچون درآمد و میزان تحصیلات که اساس رتبه بندى هاى دیگر را تشکیل مى دهد، همبستگى دارد. علاوه بر آن، شغل در مورد بیش تر مردم، نمایانگر «نقش» اجتماعى است که به لحاظ کارکردى اهمیت دارد.13

    توزیع نابرابرى امتیازات مزبور در همه جوامع شناخته شده، به شکل هاى گوناگون، مبناى عمل بوده است.

    ژان ژاک روسو در این باره مى نویسد: «دوگونه نابرابرى میان انسان ها وجود دارد: یکى جسمى که از طبیعت مایه مى گیرد و تفاوت در سن، سلامت، نیروى بدنى و کیفیات ذهنى یا روحى را شامل است و گونه اى دیگر که مى توان آن را نابرابرى اخلاقى یا سیاسى نامید که مبتنى بر نوعى قرارداد است که در نتیجه آن، توافق و تراضى انسان ها ایجاد و یا دست کم، مجاز مى گردد و شامل امتیازات متفاوتى است که برخى افراد به زیان دیگران از آن بهره مى برند; مانند ثروتمندتر، قدرتمندتر، و محترم تر از دیگران بودن یا حتى دیگران را به اجبار به اطاعت و فرمان بردارى واداشتن.»14

    انواع نظام هاى قشربندى

    بر اساس سطوح گوناگون لایه بندى جوامع، چهار نظام اساسى قشربندى اجتماعات انسانى را مى توان تشخیص داد:

    الف. بردگى

    بردگى یک شکل افراطى نابرابرى است که در آن بعضى از افراد به عنوان دارایى در تملّک دیگرانند. شرایط حقوق مالکیت بردگان به طور قابل ملاحظه اى میان جوامع گوناگون فرق مى کرده است; گاهى برده ها تقریباً از هرگونه حقوق قانونى محروم بوده اند و همچنین از موقعیت هاى سیاسى و نظامى نیز برخوردار نبوده اند. 15

    ب. کاست16

    کاست بیش از همه، با فرهنگ هاى شبه قاره هند در ارتباط است. در هندوستان، فرد با مهم ترین پایگاهش به دنیا مى آید; یعنى با تعلقش به کاستى که از لحاظ نظرى تغییرناپذیر است. پایگاه اصلى در این نظام به معناى دقیق کلمه ـ از راه واگذارى یا موروثى تحصیل مى شود، نه از راه اکتسابى.17 شخص باید مطابق با انتظاراتى که از کاست وجود دارد، رفتار کند، وگرنه از آن طرد شده و به خیل عظیم «پاریاها» (ناپاک ها) که خارج از کاست هستند، رانده خواهد شد.

    نظام کاستى، نظام بسیار پیچیده اى است و از نظر ساخت، از یک ناحیه به ناحیه دیگر فرق مى کند; چنان که در واقع، به هیچ وجه، یک نظام را تشکیل نمى دهد، بلکه مجموعه گوناگونى از باورها و شیوه هاى عمل متفاوت است که کموبیش با یکدیگر ارتباط دارند. در این نظام، هر هندو به یکى از چهار کاست اصلى تعلق دارد و یا بدون طبقه (نجس) است; یعنى افرادى که در موقعیتى پست تر از همه قرار دارند.18

    چهار کاست عمده هندوستان عبارتند از:

    برهمن ها (کاست کاهنان); کشتریا (جنگ جویان); وسیا (کسبه و صنعت گران); سودرا (خدمت کاران);

    در سال هاى اخیر، هندوستان سخت تلاش کرده است تا غیر عادلانه ترین مظاهر کاست را از میان بردارد. مهاتما گاندى نجس ها را «خلق» نامید و بسیارى از حقوقى را که در گذشته فاقد آن بودند به آن ها اعطا کرد. اما على رغم این تلاش ها، این نظام همچنان وجود دارد.19

    ج. رسته ها

    رسته ها جزو نظام ارباب ـ رعیتى اروپاست، اگرچه در بسیارى از تمدن هاى قدیمى نیز وجود داشتند. «رسته هاى فئودالى» شامل اقشارى با تعهدات و حقوق متفاوت بودند که بعضى از این تفاوت ها به وسیله قانون برقرار گردیده بود. در اروپا، بالاترین رسته مرکّب از اشراف و نجبا بود. روحانیان رسته دیگرى بودند که منزلت پایین ترى داشتند، ولى از امتیازات ویژه اى برخوردار بودند، رسته سوم افراد عبارت بودند از: عوام، دهقانان آزاد، بازرگانان و صنعتگران.

    رسته ها در گذشته، در هر جا که اشرافیتى قدیمى مبتنى بر نجیب زادگى وجود داشت، معمولاً توسعه یافته اند. آن ها بیش تر یک نظام محلى قشربندى را تشکیل مى دادند تا نظامى بر پایه قشربندى ملى. در امپراتورهاى متمرکز قدیمى ـ مانند چین یا ژاپن ـ رسته ها بیش تر بر اساس ملى سازمان یافته بودند.20

    تا قرن نوزدهم، اصطلاح «رسته»21 به جاى «طبقه» به کار مى رفت و در نظام ارباب ـ رعیتى غرب، سلسله مراتب مبتنى بر تابعیت زمین داران از یکدیگر بود; به گونه اى که در رأس هرم، شاه به عنوان فئودال بزرگى که قدرت سیاسى را در دست داشت، قرار مى گرفت و پس از وى، به ترتیب، زمین دارانى که تابعیت شاه را گردن نهاده بودند، تحت عناوین، «دوک»، «کنت»، «بارون» و «شوالیه»ها قرار داشتند و سپس هرم به دهقانان وابسته به زمین منتهى مى شد.22

    طبقه اجتماعى را مى توان گروهى از افراد دانست که داراى پایگاه اجتماعى مشابهى مى باشند و یا قشرى از مردم هستند که از لحاظ عواملى مانند امتیازات خانوادگى و پایگاه حرفه اى آموزشى و درآمد تقریباً باهم مساوى اند. و از سوى مردم، اعضاى آن قشر مساوى فرض مى شوند.23

    اصطلاح «طبقه» با ظهور کارل مارکس معناى ویژه اى پیدا کرد و به یکى از مفاهیم بنیادین در علوم اجتماعى معاصر تبدیل شد. بیش تر آثار مارکس با قشربندى و بیش از همه، با «طبقه اجتماعى» در ارتباط بوده اند. از نظر مارکس، «طبقه» گروهى از مردم است که در رابطه مشترکى با وسایل تولید (وسایلى که به کمک آن ها معیشت خود را تأمین مى کنند) قرار دارند. مفهوم طبقه در نظر مارکس، ما را به سوى نابرابرى هاى اقتصادى به طور عینى ساخت یافته در جامعه هدایت مى کند. «طبقه» به باورهایى که مردم درباره موقعیت خود دارند، اشاره نمى کند، بلکه به شرایط عینى، که اجازه مى دهد بعضى ها بیش از دیگران به بهره هاى مادى دست رسى داشته باشند، اطلاق مى گردد.24

    نظام هاى طبقاتى از بسیارى لحاظ با بردگى و کاست ها و یا رسته ها فرق مى کنند: نظام هاى طبقاتى انعطاف پذیرتر از انواع دیگر قشربندى است و مرزهاى بین طبقات هرگز کاملاً مشخص نیست. طبقه یک فرد ـ دست کم تا حدى ـ اکتسابى است، نه این که در بدو تولد بدان منسوب گردد; آن گونه که در انواع دیگر قشربندى معمول است.25

    مفهوم«طبقه اجتماعى» ـ به طورکلى ـ اشخاص و گروه هایى را در برمى گیرد که همچون یک واحد اجتماعى در نظام سلسله مراتبى اجتماعى قرار دارند. «قشربندى اجتماعى» مفهومى است کلى تر و در نتیجه، عام تر و از این رو، طبقه اجتماعى نوعى از قشربندى است و این طبقه به نحو ویژه اى موردنظر جامعه مى باشد و در سطح مشخصى از قشربندى قرار گرفته و هر طبقه داراى پایگاه اجتماعى ویژه اى در جامعه است.26

    دیدگاه هاى گوناگون درباره طبقه: دو دیدگاه کلى در خصوص طبقه ابراز شده است:

    الف. دیدگاه اول «طبقه» را در مقابل کاست، گروه هاى منزلت، صنف و مانند آن قرار داده است و آن را مختص جامعه صنعتى مى داند. از این زاویه، نظام طبقاتى در جوامع صنعتى به وجود آمده و شکل مطلوب خود را گرفته است. به بیان دیگر، پیش از ظهور سرمایه دارى و صنعت، طبقات وجود نداشت، بلکه بیش تر مراتب، درجات، سلک ها و صنف هایى یافت مى شد. ژرژگوریچ، جامعه شناس فرانسوى، از این منظر به طبقات اجتماعى نگریسته و طبقات اجتماعى را گروه بندى هاى خاص و بسیار وسیعى قلمداد کرده که فراکارکردى بودن، گرایش شدید به ساخت پذیرى و مقاومت در برابر نفوذ جامعه کل و ناهمگرایى اساسى نسبت به یکدیگر و آگاهى جمعى متفوق و آثار فرهنگى ویژه از مشخصات ذاتى آن هاست.

    ب. دیدگاه دوم ملازمه اى میان ظهور طبقات و جامعه صنعتى نمى بیند و بر این باور است که در همه جوامع، طبقات وجود داشته و انحصار ویژگى طبقاتى به جوامع صنعتى، حقیقت را پنهان مى کند. مارکس چهار شیوه تولید را نام مى برد که عبارتند از: شیوه تولید آسیایى، باستانى، ارباب ـ رعینى (فئودالى) و سرمایه دارى (بورژوازى).

    ویژگى خاص تولید باستانى وجود دو طبقه اصلى «برده» و «برده دار» است. در نظام ارباب ـ رعیتى، بندگى را مى توان مشاهده کرد. شیوه تولید سرمایه دارى نیز براساس کار مزدورى کارگران استوار است. این ها در حقیقت، سه وجه متمایز استثمار را مورد بررسى قرار داده است.27

    در نظر ریمون آرون، سه شیوه تولید باستانى، ارباب ـ رعیتى و سرمایه دارى در تاریخ مغرب زمین، یکى پس از دیگرى ظاهر گردید. اما در مقابل، به نظر نمى رسد شیوه تولید آسیایى از مراحل تاریخ مغرب زمین باشد. از این رو، ویژگى شیوه تولید آسیایى، پیروى بردگان و مزدوران از طبقه اى که مالک ابزار تولیدى مى باشد نبوده، بلکه پیروى عموم کارگران از دولت است. اگر این تعبیر از شیوه تولید آسیایى درست باشد، همه جاتحت استثماردولت یا طبقه دیوان سالارى قرار دارد.28

    شرایط لازم براى قشربندى اجتماعى

    در همه جوامع بشرى، افراد منقسم به گروه هاى مشخص و متمایز مى باشند، در ابتدایى ترین جوامع نیز طبقات گوناگون اجتماعى وجود دارد. شاید مهم ترین وجه امتیاز در جوامع بشرى، اختلاف جنسى و سنّى باشد، اما اختلاف طبقاتى بر پایه مهارت و قدرت راهنمایى و شغل نیز در تمام جوامع یافت مى شود.29

    برخى از اندیشمندان معتقدند که یکى از تفاوت هایى که میان موقعیت هاى قشربندى شده و قشربندى نشده وجود دارد، مربوط به نقشى است که خانواده در نظام رده بندى ایفا مى کند. موقعیت هاى جنسى، سنّى و خویشاوندى قشربندى نمى شوند، ولى موقعیت هایى که امکان دست یابى به قدرت را در خارج از خانواده براى فرد فراهم مى کند پایه هاى قشربندى را تشکیل مى دهند. در این جا، منظور از قدرت توانایى مهار رفتار دیگران است و مسؤولیت رهبرى و اداره گروه را افرادى مى توانند داشته باشند که توانایى هماهنگ کردن کوشش هاى اعضاى گروه را داشته باشند.

    وسایل اعمال هدایت و مهار از جمله در نفوذ زیرکانه و ارائه پیشنهاد و اِعمال زور خلاصه مى شوند. همچنین باید یاداور شد که موقعیت هاى اجتماعى، که منجر به کسب قدرت مى شود، در صورتى مى تواند پایه قشربندى قرار گیرد که جنبه نهادى داشته باشد و به صورت همیشگى درآید. از این رو، فقط موقعیت هایى که موجب کسب قدرت با ملاک پایدار و دایمى است ـ مانند تملّک جنس و کالا و مواد با ارزش یا مهار ارزش هاى غیرمادى همچون الگوهاى مذهبى ـ مى تواند پایه هاى دایمى قشربندى اجتماعى را تشکیل دهد. این طبقه بندى موجب مى گردد که حقوق و امتیازات و همچنین وظایف و مسؤولیت ها به طور غیرمساوى بین افراد جامعه تقسیم گردد. به عبارت دیگر، بنابر عقیده کرت مایر (C. Mayer)، «طبقه بندى اجتماعى» عبارت از یک نظام تمایز بین افراد جامعه است که بر طبق آن، عده اى افراد بر حسب مقام و امتیازاتى که احراز کرده اند، برتر یا مساورى و یا مادون دیگران هستند.30

    سایر جامعه شناسانى که این پدیده را بررسى کرده اند برآنند که طبقات ـ به خصوص ـ از وحدت منافع پدیده مى آیند. مارکس وبر در کتاب خود به نام اقتصاد و جامعه خاطرنشان مى کند که طبقات متشکل از افرادى هستند که امکانات آنان درتحصیل مال و بهره مندشدن از سطح زندگى مشخص یکسان باشد. آلفرد ویرکانت (Alfred Vierkandt) در کتاب خود به نام مطالعه جامعه متذکر مى گردد که در جوامع صنعتى کنونى منافع اقتصادى مشترک، گروه هایى را وادار به تشکیل طبقات کرده است و بجز این منافع مشترک اقتصادى، طبقات داراى خصوصیات الزامى دیگرى نیستند.31

    علاوه بر دو عامل کمیّت و نهادى شدن قدرت در سازمان پیچیده اقتصادى، که موجبات توسعه نسبى رتبه بندى ثابت را فراهم مى آورند، تولید مازاد اقتصادى نیز از شرایط لازم پیدایش مراتب دایمى در اجتماعات است. منظور از تولید مازاد اقتصادى آن است که میزان محصول تولید شده از مقدار موردنیاز اعضاى گروه بیش تر باشد و به محض آن که مهارت هاى فنى به آن حدى برسد که تولید بیش از حداقل معاش را ممکن سازد، تقسیم نامتساوى مازاد اقتصادى تحقق مى یابد. بنابراین، با پیشرفت کمّى گروه و توسعه اقتصادى محصول اضافى به وجود آمد که نطفه پیدایش طبقات را در خود داشت.

    دیدگاه هاى متفاوت در جامعه شناسى درباره قشربندى

    دو دیدگاه عمده متفاوت در جامعه شناسى در این باره به چشم مى خورد:

    الف ـ چشم انداز محافظه کارانه جوامع قرون وسطایى: بر اساس ایدئولوژى مسلّط در اروپاى ارباب ـ رعیتى، شاهان و اشراف از جانب خدا حکم رانى مى کردند و بندگان و بردگان موظف بودند به کار و تولید براى اشراف بپردازند. وظیفه حمایت و رعایت عدل و احسان به اشراف و پادشاهان واگذار شده بود، روابط اجتماعى از طریق ماوراء الطبیعه طرح ریزى شده و این ها در نهایت، به همگنى و نظم جامعه مى انجامید.32

    ب ـ دیدگاه لیبرالى جامعه شناسان جدید: جامعه شناسان سنّتى برداشتى لیبرالى از جامعه داشتند و نقطه نظرهاى آنان در جامعه صنعتى سرمایه دارى امروز منعکس است. لیبرالیسم سنّتى معتقد به عدم مداخله دولت در اقتصاد سرمایه دارى است. ولى امروزه شرایط زمانى نیاز به برخى اصلاحات لیبرالى را به وسیله دولت ایجاب مى کند.

    چشم انداز جامعه شناسان جدید به قشربندى اجتماعى

    جامعه شناسى جدید مى کوشد تا جامعه را از دید گروه هاى تحت ستم (مستضعف) مانند بیکاران، سیاهان، زنان و محرومان و سایر اقلیّت ها مورد مطالعه قرارداده و در این رهگذر، تمام نهادهاى موجود را زیر ذرّه بین قرار دهد. جامعه شناسى جدید سؤالاتى همانند این که «چگونه نهادهاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى به شکل کنونى خود تکامل مى یابند»، مطرح ساخته و در نهایت، امکان تحقق اشکال دیگرى از ساخت اجتماعى را به جاى شکل کنونى مورد بررسى قرار مى دهد. جامعه شناسان جدید ـ به عبارتى ـ هیچ چیز را تاکنون به عنوان کلام آخریا «ابرمرد» قبول ندارند. از زمره طرف داران جامعه شناسى جدید، که عمدتاً پیرو مارکس نیستند، باید به زنان پیشرو طرفدار حقوق مساوى با مردان، سیاه پوستان و ملى گراها اشاره کرد. همه آن ها به دلیل موافقت با تغییرات بنیادى در ساخت اقتصادى و اجتماعى وضع کنونى، از این گروه به شمار مى روند. آنان بر تبعیضات نژادى و اختلافات جنسى، تأکید کرده و دولت ها را منبع اصلى ظلم و ستم مى انگارند، ولى تنها نظام سرمایه دارى را عامل تعدّى و ستم (مانند مارکسیست ها) تلقى نمى کنند. جامعه شناسى جدید مطالعات خود را بر مسائلى همچون نژاد، جنس و طبقه اجتماعى با استفاده از علومى همانند سیاست، اقتصاد و مردم شناسى و تاریخ انجام مى دهد و به جاى تجزیه و تحلیل وجود تعامل و همگنى به تحلیل تضادها مى پردازد که به تضاد میان قشرهاى اجتماعى در ایدئولوژى و آگاهى جمعى و در نهایت دگرگونى در شرایط اقتصادى و اجتماعى منجر مى شود و با روشن ساختن واقعیت هاى اجتماعى، سعى در کمک به گروه هاى تحت ستم مى کنند.33

    همچنین جامعه شناسان جدید ضمن بررسى و مطالعه سلسله مراتب طبقاتى در جوامع صنعتى کنونى ـ به خصوص ـ به امیدوارى هاى زندگى طبقات نیز اهمیت فراوان مى دهند. امیدوارى هاى زندگى بیش تر ناشى از امکان تحصیل، پول، پاداش و درآمدى است که فرد یا خانواده اى مى تواند به دست آورد. منظور از «امیدوارى هاى زندگى» تنها امید فرد براى زنده ماندن پس از تولد نیست، بلکه همچنین امکان وى براى سالم ماندن و پرورش یافتن و به طور کلى، استفاده از مواهب مدنیّت فنى امروزى نیز هست.

    تحلیل هاى نظرى قشربندى اجتماعى

    به طورعمده، در جوامع امروزى، پرنفوذترین رویکردهاى نظرى و قشربندى اجتماعى نظریه هایى هستند که توسط کارل مارکس (1818 ـ 1883) و ماکس وبر (1920ـ 1964) عنوان شده اند و بیش تر نظریه هاى بعدى قشربندى سخت مرهون اندیشه آنان بوده اند. اندیشه هاى ماکس وبر تأثیرى ژرف بر توسعه جامعه شناسى داشته است.34 در بررسى تحلیلى از دیدگاه هاى گوناگون جامعه شناسى در مورد قشربندى اجتماعى، اندیشه هاى این دو اندیشمند اجتماعى به اجمال مورد بررسى و مطالعه قرار مى گیرد:

    از دیدگاه تحلیلى درباره طبقات اجتماعى سه نظر اساسى ارائه شده است:

    الف. نظریه محافظه کاران

    محافظه کاران بر حمایت از وضع موجود نظام هاى طبقاتى و توجیه نابرابرى ها در اجتماعات به عنوان اصل ضرورى حیات اجتماعى متفق القولند. طبیعت گرایان (ناتورالیست ها)، داروینیست هاى اجتماعى، ماکیاولیست هاى جدید و کارکردگرایان (فونکسیونالیست ها) از گروه محافظه کارانند.

    1. طبیعت گراها (ناتورالیست ها): افلاطون و ارسطو، نمایندگان مشهور این گروه هستند. افلاطون در بحث از ساختمان قدرت، در نظریه معروف خود «نیک شهر یا آرمان شهر»، عقیده خود را درباره طبقات اجتماعى بیان مى کند: «نیک شهر» افلاطون یک جامعه طبقاتى است که تمام ساکنان آن به یکى از دو طبقه اصلى (توده مردم و طبقه پاس داران)، که خود به دو گروه فرمان روایان و یاوران تقسیم مى شوند، تعلق دارند.

    افلاطون عقیده دارد که چون استعدادهاى افراد آدمى متفاوت است، ناگزیر هر کسى بر حسب استعدادهاى خود، در یکى از این طبقات جاى دارد. از این روست که او را طبیعت گرا مى گویند. افلاطون همچنین نابرابرى ها را جزو ذاتى اجتماعات مى داند. او وجود قدرت هاى سلسله مراتبى مانند زمامداران و پاس داران را ضرورى مى داند و هیچ گونه روش منطقى را براى تغییر وضع به دست نداده است.35

    ارسطو نیز مى گوید: در هر کشور، مردم سه گروهند: آنان که بسیار توانگرند; آنان که بسیار فقیرند و آنان که میان این دو گروهند. شک نیست که میانه روى در همه کارها پسندیده و از این رو، بهترین روش زندگانى آن است; چون مبتنى بر خرد مى باشد. از گروه اول، جز خودکامگى و فرمان روایى چیزى برنیاید و اینان (گروه دوم) جز فرمان برى کارى نتواند و هر جامعه به افراد همانند و برابر نیاز دارد و چنین کسانى را فقط در طبقه متوسط مى توان یافت.

    بازتاب نابرابرى در اصل و نسب و قدرت و ثروت، بر حفظ حکومتى منصفانه و ایجاد جامعه اى معتدل و خردمندانه،36 خاطر ارسطو را به خود مشغول داشته است.

    به طور کلى، به نظر حکماى مزبور و سایر قدماى طبیعتگرا، عمل و وظیفه هر موجود از طبیعت آن سرچشمه گرفته است، نه از اوضاع و احوال اجتماعى. از این رو عدم تساوى افراد در اجتماعات، از طبایع آن ها ناشى مى شود، نه از نظام ها و روابط اجتماعى; از این رو، جزو محافظه کارانند. امروزه جامعه شناسان بطلان این نظریه را به وضوح تمام به اثبات رسانده اند.37

    2. داروینیست هاى اجتماعى: داروینیست اجتماعى با تکیه بر اصول تنازع بقا و بقاى اصلح و توسعه یک نواخت و مداوم و بدون تغییر بنیادى و سریع جزو محافظه کاران به شمار مى آید. داروینیست ها معتقدند: تمام کوشش هایى که براى رفع مشکلات اجتماعى و تسریع حرکت هاى اجتماعى به کار مى رود، چون با قانون تکامل مغایرت دارد، روبه نابودى و فساد است. این بینش، پیروى از طبقه حاکم را تأیید مى کند و هر نوع اندیشه اصلاح طلبانه و یا جنبش هاى آگاهانه را براى ایجاد تغییرات در برنامه و بنیاد جامعه مورد حمله قرار مى دهد.38

    داروینیست هاى اجتماعى معتقدند که انسان ها باید مانند سایر حیوانات و نباتات رده بندى شوند و در جریان انتخاب آن هایى که در مرتبه بالاتر قرار مى گیرند، طبیعتاً بر دیگران رجحان دارند. بنابراین، کسانى که استعدادهاى طبیعى دارند «فرمانروا» و آنان که از استعداد طبیعى بى بهره اند «توده هاى کارکن» را تشکیل مى دهند.

    سامنر مشهورترین چهره داروینیسم اجتماعى است. او معتقد است که انسان ها در تنازع بقا در برابر طبیعت و در برابر دیگران به جنگ برخاسته اند و این جریان، نابرابرى هاى اجتماعى را به وجود آورده است. در این گیرودار، فقر فقیران زاییده جریان تکامل است و کسى را گناهى نیست. سامنر ارزش اجتماعى انسان را، که براساس استعداد طبیعى هر فرد سنجیده مى شود، ملاک تعیین طبقات اجتماعى مى داند و اساس نظم طبقاتى را ناشى از نزاع میان گروهى و محصول توارث مى داند.

    «طبقه» که در نظر سامنر، همان طبقه بالا و برتر است، عامل تحولات اجتماعى و پدیدآورنده نزاع براى کسب قدرت اقتصادى و سیاسى است. او توده ها را به اعتبار منافع طبقاتى رهبرى مى نماید و نابرابرى هاى طبقاتى در ثروت و قدرت و منزلت را براى تحولات اجتماعى کاملاً ضرورى مى داند.39

    امروزه روشن شده است که این شیوه فکرى به بن بست رسیده است و از لحاظ فکرى و نیروهاى مترّقى اجتماعى، در شمار سموم اجتماعى به حساب مى آید.

    3. ماکیاولیست هاى جدید: با آن که بیش از دو هزار سال میان ارسطو و ماکیاولى فاصله است، طیف اشتغالات ذهنى ارسطو در کانون تفکرات نابغه عصرنوزایى در ایتالیا جاى دارد. از مشهورترین ماکیاولیست هاى جدید، مى توان از ویلفردو پارتو و گائتناموسکا نام برد: نظریات اینان بر ضد مارکس است. اینان نظریه «سرآمدان سیاسى» خود را درست مقابل نظریه طبقه حاکم مارکس قرار داده اند.

    پارتو معتقد است: هر نظام اجتماعى در هر زمان، با شرایط ذیل تعیین مى شود:

    ـ محیط طبیعى انسان;
    ـ عناصر خارجى جامعه، مانند شرایط جوامع دیگر و حالت هاى قبلى آن ها;
    ـ عناصر داخلى نظام; مانند علایق، دانش و باقى مانده ها.

    وى جامعه را در حالت تعادل اجتماعى به دو طبقه «سرآمدان حاکم» و «سرآمدان غیرحاکم» تقسیم مى کند. بنابراین، جامعه به دو قشر بالایى حکم رانان و سرآمدان و قشر پایینى توده هاى وسیع مردم تقسیم مى گردند. او به گردش نخبگان و سرآمدان حاکم نیز اعتقاد دارد که به طور آهسته و پیوسته، در حالت انتقالند و علت انقلابات را تجمع در قشر بالایى جامعه مى داند.40

    موسکا، جامعه شناس ایتالیایى، در کتاب طبقه حاکم، نظریه سرآمدان را علیه نظریات سوسیالیسم ارائه کرده است:

    1. جوامع انسانى هرگز بدون سازمان سیاسى نمى توانند به حیات سیاسى خود ادامه دهند;
    2. سازمان سیاسى الزاماًنابرابرى هاى قدرت را به همراه دارد.

    وى نتیجه مى گیرد که همواره دو طبقه مردم وجود خواهند داشت: فرمان روایان و فرمان بران; و طبقه حاکم همیشه از اقلیّت تشکیل مى شود که این عده خود را به شیوه هاى گوناگون در مسند قدرت نگاه مى دارند.41

    4. کارکردگرایان (فونکسیونالیست ها): بنابر اصل کارکردگرایى، هر نظام اجتماعى و فرهنگى مجموعه واحدى به شمار مى رود، که هر عضوى ضمن انجام وظایف خود، که در بقاى نظام مؤثر است، با سایر عناصر و عوامل دیگر رابطه متقابل دارد و نتیجه آن برقرارى تعادل و توازن در جامعه است. کارکردگرایان جامعه را به عنوان یک کل به هم پیوسته، که در تضاد منافع و نبرد طبقاتى نیست، مى بینند و نیازها را از دیدگاه جامعه مى بینند، نه طبقات و گروه هاى خاص و بیش تر به نقش عناصر در بقاى نظام توجه دارند. از مهم ترین نظریه پردازان این مکتب، مى توان از پارسونز و مور نام برد که بر خلاف مارکس و ماکس وبر و لوید وارنر، که براى تحلیل قشربندى اجتماعى به پایه هاى عینى توجه مى کردند، به تحلیل هاى انتزاعى همچون مفاهیم فرهنگ پرداخته اند.42

    براى آگاهى از نظریه پارسونز در باب قشربندى اجتماعى، بهتر است به نظریه کلى یا نظریه عام وى اشاره شود. تکیه پارسونز بر کنش (Action) است که با رفتار فرق دارد و به کنش خاص، که کنش متقابل اجتماعى مى باشد، توجه دارد. فرد در اثر این کوشش هاى متقابل، کیفیتى ایجاد مى شود که کارکردش حفظ تعادل و نگه دارى نظام است، بدین سان، نظریه پارسونز از چهارچوب «کنش» به کنش متقابل تجاوز مى کند و بنابراین، به مفاهیم اجتماعى و فرهنگى تبدیل مى شود.

    چون کنش اجتماعى هدفى دارد، از این رو، مسأله انتخاب پیش مى آید. کنش را افراد ارزش یابى مى کنند. بدین روى، انتخاب به ارزش یابى منجر مى گردد. بنابراین، پارسونز قشربندى را به عنوان رده بندى واحدها برحسب معیارهاى نظام ارزش هاى مشترک، در یک نظام اجتماعى مى داند.

    از این رو، هر نظام قشربندى تعبیرى از ارزش هاى اصلى جامعه است که به نوبه خود، سلسله مراتبى از موقعیت ها، پاداش ها، افراد و هر چیز دیگر را بر اساس پایه هاى ارزش یابى خاص خود ایجاد مى کند. قشربندى نتیجه فورى اجتناب ناپذیر کنش اجتماعى است. نیروهاى اجتماعى، که آفریننده و حامى مناسبات اجتماعى متشکل هستند، به گونه اى اجتناب ناپذیر، موجد قشربندى هستند. بنابراین، قشربندى شکل اجتناب ناپذیر وجود اجتماعى است. نظریه قشربندى مثل نظریه نظام هاى اجتماعى آن قدر انتزاعى و کلى است که بر همه جوامع قابل اطلاق است.43

    پارسونز به عکس کارل مارکس، که تاریخ را تاریخ نزاع طبقاتى مى داند، در جامعه نزاعى بین طبقات نمى بیند، بلکه جامعه را به صورت واحدى مى بیند که بین اجزاى آن یگانگى44 برقرار است.45

    ب ـ نظریات رادیکال ها

    برعکس کارکردگرایان، که نابرابرى را از دیدگاه کل جامعه تحلیل مى کنند، نظریه پرازان رادیکالى این مسأله را از دیدگاه افراد و گروه ها در درون جامعه مورد تحلیل قرار مى دهند. اینان معتقدند که نیازها و خواسته هاى فردى و گروهى نابرابرى هاى اجتماعى را موجب مى شود، نه نیازهاى جامعه. رادیکال ها و نظریه پردازان تضادگرا، نابرابرهاى اجتماعى را ناشى از نزاع براى تصرف کالاهاى محدود مى دانند. آنان به عکس کارکردگرایان، که بر منافع مشترک اعضاى جامعه تأکید مى کنند، بر منافعى که افراد و گروه ها را از هم مجزا مى کنند، تأکید دارند. همچنین رادیکال ها به عکس کارکردگرایان، که بر فواید همگانى و مشترک ناشى از نابرابرى هاى اجتماعى توجه مى کنند، بر تسلط گروه ها و افراد بر گروه هاى دیگر جامعه و استثمار آن ها توجه دارند.46

    محافظه کاران نظام توزیعى موجود را اساساً عادلانه مى دانند; بر عکس، رادیکال ها بالاتفاق ـ نظام توزیعى موجود را کاملاً غیر عادلانه مى دانند. رادیکال ها به خلاف محافظه کاران، به کیفیت نفس و طبع انسانى خوش بین هستند و معتقدند که سازمان ها و نهادها وسایلى براى تأمین منافع عده اى علیه عده اى دیگرند.

    رادیکال ها به خود انسان معتقدند و خواهان آزاد شدن انسان از قیود سازمان هایى همچون کلیسا و هیأت حاکمه و سلاطین هستند. به طور کلى، رادیکال ها معتقدند که ستیزه و تضادها نتیجه عمده نابرابرى ها در اجتماعات هستند. رادیکال ها به زوال پذیر بودن نابرابرى ها در اجتماعات معتقدند و قانون دولت را وسیله این مى دانند که توسط طبقه حاکم براى استثمار و بهره کشى و سرکوبى طبقات دیگر به کار مى رود. رادیکال ها طبقات را به عنوان گروه هاى اجتماعى با منافع متمایز و مختلف مى دانند و از این رو کشمکش و ستیز بین گروه هاى متخاصم را امرى اجتناب ناپذیر مى دانند. آراء مارکس از مهم ترین نظریه هاى رادیکالیست هاى اجتماعى است.

    دو مفهوم کلیدى، که مارکس در تفسیر طبقاتى جوامع به کار گرفته عبارتند از: «نیروهاى تولیدى» و «روابط تولیدى» این دو مفهوم پیش فرض هاى بنیادى نظریه مارکس را تشکیل مى دهد که تعیین کننده ساخت اجتماعى، آگاهى، ایدئولوژى و فرهنگ جامعه است.47

    در نظر مارکس، «طبقه اجتماعى» را نمى توان با شاخص هایى همچون درآمد، شغل و حرفه تعریف کرد; زیرا وضع طبقاتى ـ یعنى موقعیت هر فرد در «سازمان تولیدى» ـ با این شاخص ها تبیین نمى شود. به عقیده وى، بهترین دلیل همین است که نمى توانیم طبقه را با مشاغل استنباط کنیم.48

    به همین لحاظ، مارکس سعى داشت مفهوم «طبقه» را در قالب نظریه خود در حیطه تغییر اجتماعى گنجانیده و آن را در تحلیل یک نظام اجتماعى خاص ـ یعنى سرمایه دارى نوین ـ به کار گیرد. مارکس در توضیح سهم خود در باب طبقات اجتماعى، این نکته را مى افزاید که مبارزه طبقات در جوامع جدید سرمایه دارى، در نهایت، به پیروزى طبقه کارگر و ایجاد یک جامعه بى طبقه سوسیالیستى منجر مى شود.49

    دیدگاه مارکسیستى مطالعه قشربندى اجتماعى، سه مفهوم کلیدى را نیز در برمى گیرد که عبارتند از: «آگاهى طبقاتى»، «همبستگى طبقاتى» و «ستیزه طبقاتى.»50

    ج. نظریات بینابین

    به نظر برخى، همه اصولى که رادیکال ها ارائه مى دهند از اعتبارات علمى برخوردار نیست و همه اصول محافظه کاران را نیز نمى توان پذیرفت. بدین روى، باید به انتخاب و تلفیق پرداخت; یعنى اصول مثبت هر دو نظریه را گرفت و بقیه را رها کرد، آن گاه اصول به دست آمده را تلفیق کرد. نتیجه کار لعابى تازه و محکم براى نظریات محافظه کاران است. در واقع، به قول هگل، مى خواهند سنتزى ایجاد کنند که در آن تا حد زیادى، روش علمى نوین را در مطالعه مسأله کهنه نابرابرى اجتماعى ابداع مى نماید.51

    پیش از هر چیز، جریان تلفیق معمولاً با تجدید فرمول بندى برخى مسائل و مفاهیم مواجه است. تلفیق نظریات کارکردگرایان و رادیکال ها در مورد نابرابرى هاى اجتماعى، وقتى مى تواند به سرعت رشد و پیشرفت کند که مجدداً ماهیت مسأله مورد تحقیق و شناخت قرار داده شود و براى تجدید فرمول بندى مفاهیم و مسائل، باید ابتدا «مفاهیم مقوله اى»52 به مفاهیم تغییرپذیر تبدیل گردند.53

    رویکرد وبر در مورد قشربندى، برپایه تحلیل مارکس بنا گردیده، اما وى آن را تا حدى تغییر داده و تکمیل کرده است. دو تفاوت اصلى میان این دو نظریه وجود دارد:

    نخست آن که، با وجود این که وبر نظر مارکس را مبنى بر این که طبقه برپایه شرایط اقتصادى بنا شده است، مى پذیرد، اما عوامل اقتصادى را نسبت به آنچه مارکس شناخته است، در شکل گیرى طبقه مهم مى داند.

    دوم آن که، وبر دو جنبه اساسى دیگر قشربندى را علاوه بر طبقه مشخص مى کند. او یکى از آن ها را «پایگاه»54 و دیگرى را «حزب»55مى نامد.56

    به طور عمده، به نظر ماکس وبر، «طبقه یک دسته از انسان ها را در برمى گیرد که در ترکیب شانس هاى زندگیشان، یک عنصر علّى مشترک داشته باشند; عنصرى که منحصراً با منافع اقتصادى در تصاحب کالاها و فرصت هاى کسب درآمد، بازنموده مى شود و تحت شرایط تولید کالایى یا بازار کار متجلّى مى شود.»57

    وبر بر خلاف مارکس «طبقه» را تنها واحد اساسى تقسیم بندى جامعه نمى داند; به نظر او، جامعه از سه جهت اساسى (قدرت اقتصادى، منزلت و شأن اجتماعى و قدرت سیاسى حزب) تقسیم بندى مى شود، اما آن ها ضرورتاً برهم منطبق نیستند.

    «پس مى توانیم بگوییم که وبر در جامعه، سه نوع پیکربندى اجتماعى باز مى شناسد که بر حسب درجه آگاهى، به وحدت و به اهداف جمعى شان متمایزند. علاوه بر این، آن ها از لحاظ صفات اختصاصى و خاستگاه اجتماعى، از یکدیگر متمایزند. طبقات اجتماعى بر پایه واقعیت اقتصادى تشکیل شده اند: گروه هاى پایگاه اجتماعى بر مبناى حیثیت و احزاب بر پایه قدرت. حتى در مواردى، عضویت همزمان اشخاص در هر سه گروه بندى زیاد است و نتیجه اش در نهایت امر، همسانى طبقه، گروه، پایگاه و حزب است.»58

    نابرابرى هاى اجتماعى چه به صورت عام باشد یا خاص، در اکثر جوامع امروزى قابل مشاهده هستند و مى توان گفت که از این نابرابرى اجتماعى گریزى نیست. شاید بتوان چون برابرى خاص که طبقات اجتماعى را در گستره اجتماع مى گستراند از طریق راه کارهاى سیاسى ـ اقتصادى به نوعى فائق آمد ولى این نابرابرى عام است که در صحنه اجتماعى، چهره گشاده و موجبات طبقاتى شدن و فاصله دارشدن موقعیت هاى اجتماعى را فراخواهد آورد و منجر به این مى گردد که هر فرد باتجربه به استعداد و شایستگى اش در جامعه لیاقت خود را داشته باشد. به طور کلى، هر نظام اجتماعى براى جلب رضایت عموم و سوق دادن آن ها در طریق نیل به اهداف موردنظر، به توجیح مشروع سازى نابرابرى هاى مشهور و پیامدهاى آن نیاز موجه دارد اتخاذ سیاست هاى اقنایى، مهم ترین ابزارى است که مى تواند ناخرسندى عمومى را مهار کند و از تراکم روزمره آن که در دراز مدت به بروز بحران هاى بنیان کن و تحولات اساسى در جامعه منتهى مى شود، مانع گردد.


    • پى نوشت ها

    1- Politics,1255 a, 1254 b,1252 b.

    2- Ralf Dahrendorf, "Oh The Origin of Social Inequality", in: Philosophy, Politics and Society (Second series), A Collection edited by peter lasett & W.G. Runciman. Oxford, Basil Blackwell, 1964, pp.88-109

    3ـ آنتونى گیدنز، جامعه شناسى، ترجمه منوچهر صبورى، تهران، نشر نى، 1373، ص 219

    4- Strata

    5ـ منوچهر محسنى، جامعه شناسى عمومى، تهران، طهورى، 1370، ص 120

    6ـ آنتونى گیدنز، پیشین، ص 219

    7- Social Stratification

    8- Social Status

    9- Social differntion

    10ـ منوچهر محسنى، پیشین، ص 1ـ3

    11ـ آنتونى گیدنز، پیشین، ص 219

    12ـ سیدحسین شرف الدین، «فرایند ارزیابى پایگاه هاى اجتماعى»، معرفت، ش 21، ص 73

    13ـ ادوارد گرب، نابرابرى اجتماعى، ترجمه محمد سیاهپوش و احمدرضا غروى راد، تهران، نشر معاصر، 1373، ص 131

    14ـ ملوین تامیر، جامعه شناسى قشرها و نابرابرى هاى اجتماعى، عبدالحسین نیک گهر، تهران، توتیا، 1373، ص 16

    15ـ همان، «به رغم نقش مرکزى که مفهوم یا مرتبه شهروندى در جوامع برده دارى یونان و روم داشت، در ایران پیش از اسلام، این پدیده و پیامدهاى مهم آن اصلاً وجود خارجى نداشته است.»

    16- Caste

    17ـ ملوین تامین، پیشین، ترجمه عبدالحسین نیک گهر، تهران، توتیا، 1373، ص 82

    18ـ آنتونى گیدنز، پیشین، ص 221

    19ـ منوچهر محسنى، مقدمات جامعه شناسى، تهران، 1369، دیبا، ص 212ـ253

    20ـ آنتونى گیدنز، پیشین، ص 221

    21- Estate

    22ـ منصور وثوقى و على اکبر نیک خلق، مبانى جامعه شناسى، تهران، خردمند، 1370، ص 239

    23- Wealth of nations

    24ـ حسینى ادیبى، جامعه شناسى طبقات اجتماعى، تهران، دانشکده علوم اجتماعى و تعاون، 1354، ص 67

    25ـ منوچهر محسنى، پیشین، ص 250

    26 و27ـ آنتونى گیدنز، پیشین، ص 225 / ص 222

    28ـ منوچهر محسنى، جامعه شناسى عمومى، ص 251

    29 و 30ـ ریمون آرون، مراحل اساسى اندیشه در جامعه شناسى، ترجمه باقر پرهام، تهران، خوارزمى، 1358، ص 208 / ص 167

    31ـ ساموئل کینگ، جامعه شناسى، تهران،امیرکبیر،1343، ص 365

    32ـ حسین ادیبى، همان، ص 6،5

    33 34 35ـ ساموئل کینگ، پیشین، ص 366 / ص 367 / ص 369

    36ـ ساموئل کینگ، همان، ص 370

    37 و38ـ وودو شرمن، دیدگاه هاى نوین جامعه شناسى، ترجمه مصطفى ازکیا، کیهان، 1366، ص 11ـ12 / ص 15ـ14

    39ـ ساموئل کینگ، پیشین، ص 370

    40ـ آنتونى گیدنز، ص 225

    41ـ براى اطلاع بیش تر از آراء افلاطون ر. ک به: حمید عنایت، بنیاد فلسفى سیاسى در غرب، چاپ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1351، ص 41

    42ـ حسین ادیبى، پیشین، ص 98ـ101

    43ـ براى اطلاع بیش تر ر. ک. به: ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، ص 182

    44 و 45ـ حسین ادیبى، پیشین، ص 98ـ101 / ص 104

    46ـ احمد اشرف، جامعه شناسى طبقات اجتماعى در امریکا، ص 9ـ11

    47 و48ـ حسین ادیبى، پیشین، ص 125ـ132 / ص 132ـ133

    49 50 51 52 53ـ حسین ادیبى، پیشین، ص 138ـ141 / ص 141 / ص 148 / ص 159 / ص 71

    54 و 55ـ ژرژگوریچ، مطالعاتى درباره طبقات اجتماعى، ترجمه باقرپرهام، تهران،انتشارات خوارزمى، 1358، ص 159 / ص 272

    56ـ تى بى. باتامور، طبقات اجتماعى در جوامع جدید، ترجمه اکبر مجدالدین، تهران، دانشگاه شهید بهشتى، 1368، ص 15

    57ـ ملوین تامین، پیشین، ص 8

    58ـ حسین ادیبى، پیشین، ص 186

    59- Catgorical Concepts

    60ـ ژان کازنو، جامعه شناسى وسایل ارتباط جمعى، ترجمه باقر ساروخانى و منوچهر محسنى، تهران، اطلاعات، 1367، ص 169ـ174

    61ـ حسین بشیریه، جامعه شناسى سیاسى; نقش نیروهاى اجتماعى در زندگى سیاسى، تهران، نشرنى، 1374، ص 54

    62ـ آنتونى گیدنز، پیشین، ص 225

    63ـ ملوین تامین، پیشین، ص 12

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فراهانی، حسن.(1380) نابرابرى اجتماعى. فصلنامه معرفت، 10(6)، 95-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسن فراهانی."نابرابرى اجتماعى". فصلنامه معرفت، 10، 6، 1380، 95-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فراهانی، حسن.(1380) 'نابرابرى اجتماعى'، فصلنامه معرفت، 10(6), pp. 95-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فراهانی، حسن. نابرابرى اجتماعى. معرفت، 10, 1380؛ 10(6): 95-