معرفت، سال دوازدهم، شماره پنجم، پیاپی 68، مرداد 1382، صفحات 76-

    تحلیلى از علل اشغال عراق توسط امریکا و انگلیس

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    تحلیلى از علل اشغال عراق توسط امریکا و انگلیس

    دکتر منوچهر محمدى

    اشاره

    هجمه همه جانبه نظامى استکبار جهانى به رهبرى امریکا و انگلیس به عراق و سقوط رژیم صدام و تحلیل علل و عوامل و پیامدهاى این فاجعه بزرگ، که ناقض تمامى مقررات بین الملل بوده و هیچ توجیه منطقى نداشت، پدیده اى است که چند صباحى است در عرصه بین المللى مطرح گردیده، و تحلیل گران و نویسندگان به فراخور حال خود به بررسى و تحلیل مى پردازند. در این زمینه، آنچه مى خوانید حاصل سخنرانى جناب آقاى دکتر منوچهر محمدى استاد دانشگاه در مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره) است که در جمع طلاب علوم دینى و یک روز پیش از سقوط رژیم بعثى عراق صورت گرفته است. باهم این مقال را پى مى گیریم:

    چگونگى شکل گیرى تمدن امریکا

    امروز جامعه بشریت و جامعه اسلامى، مردم عراق و حتى انقلاب اسلامى شرایط بسیار حسّاس و مهمى را پشت سر مى گذارند. آثار و تبعات حوادثى که روزهاى اخیر در عراق اتفاق افتاد و در واقع، رژیم مستبد و خودکامه و خونخوار صدام سقوط کرد، چه خواهد بود؟ آینده چه وضعى را خواهد داشت؟ ناچار هستم براى انسجام مطالب، قدرى به ماهیت و طبیعت نیروى تجاوزگرى که به صورت ناخوانده وارد منطقه شده است، اشاره کنم:

    اگر به دقت، تاریخ پانصد ساله قاره امریکا را از زمان کشف آن بررسى کنید، ملاحظه خواهید کرد آنچه امروز به عنوان دولت استکبارى امریکا به وجود آمده است، ریشه در پانصد سال پیش دارد; یعنى زمانى که اروپایى هاى به اصطلاح متمدن، براى استعمار قاره اى جدید وارد نیم کره غربى شدند و با نابودى مردم بومى آن منطقه، یعنى سرخ پوستان، توانستند جایگاه خود را به عنوان یک ملت و یک قوم تثبیت کنند. اگر جنایاتى که امریکایى ها طى سیصد سال در نیم کره غربى علیه بومیان سرخ پوست صورت دادند، بسیار وحشتناک هستند; اما در مقابل مردمى بسیار متمدن در نیم کره غربى، فارغ از مسائل جنگ و خونریزى زندگى مى کردند، که از مهاجران استقبال مى کردند، به آن ها مزارع و معادن و طلا دادند، اما اروپایى هاى متمدن! به آن جا رفتند و با وجود استقبالى که از آن ها شد و امکاناتى که به آن ها داده شد، گفتند: یا جاى ماست یا جاى شما. جنگ هاى وحشتناکى به راه انداختند تا سرانجام نسل سرخ پوستان را از بین بردند.

    در سال 1500، یک میلیون سرخ پوست در نیم کره غربى زندگى مى کردند و روزى که امریکایى ها دولت تشکیل دادند، یعنى سال 1786 (قریب سه قرن بعد)، تنها سیصد هزار نفر سرخ پوست باقى ماندند. اگر توالد و تناسل به طور طبیعى مى خواست صورت بگیرد جمعیت یک میلیونى سال 1500 مى بایست در سال 1800 یکصد میلیون نفر باشد، ولى به جاى آن، فقط سیصد هزار نفر باقى ماندند. ضرب المثل معروفى دارند، مى گویند: «یک سرخ پوست خوب، یک سرخ پوست مرده است» و زمانى که آقاى جرج واشنگتن خواست دولت تشکیل دهد، دعوا بر سر استعمار اروپا نبود، بلکه دعوا سر منافع و ثروت بود; یعنى اروپایى هاى مهاجر مى گفتند: ما دیگر به اروپایى هاى جزیره نشین باج نمى دهیم; همه چیز متعلق به ماست. به همین دلیل، اصل تشکیل دولت امریکا و ایالات متحده، یعنى بریدن از قدرت اروپا، ولى با همان خوى استعمارى که داشت. ابتدا 13 ایالت شدند و چون قناعت نکردند، با جنگ و خون ریزى، این ایالات را به پنجاه رساندند و «ایالات متحده امریک» را تشکیل دادند. باز هم قناعت نکردند، در سال 1860 رئیس جمهور وقت، مُونْروئه، گفت: امریکا براى امریکایى ها; یعنى دولت امریکا یک حیات خلوت هم لازم دارد و آن حیات خلوت، امریکاى جنوبى و امریکاى مرکزى است; یعنى بدون این که به آن ملحق شود، گسترش حقوقى و مرزى پیدا کند. اسپانیایى ها، پرتغالى ها و فرانسوى هاى اروپایى را از نیم کره غربى بیرون کردند و خودشان به جاى آن ها نشستند و از آن زمان به بعد بر اساس این آموزه، امریکایى ها چه تجاوزات و چه جنایت هایى که در نیم کره غربى قاره امریکا صورت ندادند! این وضع تا سال 1900 برقرار بود.

    امریکایى ها در سال 1900 حرکت پلکانى دیگرى را ادامه دادند; گفتند: ما از همه دنیا سهم داریم; یعنى ما دیگر به نیم کره غربى قناعت نمى کنیم. سیاستى را اعلام کردند به نام «یادداشت درهاى باز»; یعنى ما از بقیه قاره ها هم سهم مى خواهیم; از آسیا، از افریقا و از اقیانوسیه هم سهم مى خواهیم. در سال 1919 طرح نهایى شان را علنى کردند. آقاى ویلسون دولت فدرال جهانى را مطرح کرد که در این دولت فدرال جهانى، همین طور که ایالات متحده با ایجاد یک دولت، جنگ بین خودشان را حل و فصل کردند، همه دنیا باید به یک ایالات متحده جهانى تبدیل شود و مرکزش هم امریکا باشد، آقا و رئیس و رهبرش هم امریکایى ها باشند. جامعه ملل را هم به همین صورت مطرح کردند. این امر در آن زمان توفیق پیدا نکرد; زیرا هنوز استعمارگران اروپایى مانند انگلیس و فرانسه قدرت داشتند.

    در سال 1945 پس از جنگ جهانى دوم، امریکایى ها به این توافق رسیدند که دنیا را بین قدرت هاى بزرگ تقسیم و به اتفاق استثمار کنند و منابع زیر زمینى را در اختیار بگیرند. روزولت، رئیس جمهور وقت، نظریه اى داد به نام نظریه «برادران بزرگ تر» که در آن پنج قدرت بزرگ جهانى، که امروز حق وتو دارند، در حقیقت ثمره و حاصل این تصمیم بود. در سال 1949 با انحصار بمب اتمى در اختیار دو قدرت بزرگ یا به عبارتى، دو برادر بزرگ تر، پنج برادر به دو برادر تبدیل شدند و دنیا را به دو قدرت شرق و غرب تقسیم کردند. هیچ حادثه اى در دنیا رخ نمى داد، مگر آن که در رابطه با معادلات و روابط بین امریکا و شوروى بود. در 1988 یعنى 15 سال قبل، وقتى نظام دو قطبى فرو پاشید، امریکا به دنبال این افتاد که تنها آقاى جهان باشد، بتواند و حق داشته باشد بر کل جهان سیطره یابد. نظریاتى هم در این مدت داده شدند; «پایانِ تاریخ» فوکویاما و «جهانى شدن» آقاى رابِرتسون و گیدِنز. همه این ها در این نظر مندرج بودند که دنیا کوچک شده است و امریکا به صورت یک جانبه حق دارد بر کل دنیا سیطره یابد و البته حرکت هایى در این زمینه صورت گرفتند که ما در این مدت 15 سال شاهد آن بوده ایم. اولین حرکت در جنگ قبلى، در زمانى که عراقى ها و صدام کویت را اشغال کردند، صورت گرفت و سعى کردند نظام تک قطبى را در آن دوره اعمال کنند; ولى این حرکت با یک پدیده و مانع جدیدى مواجه شد که پیش بینى آن را نمى کردند و آن خیزش و بیدارى اسلامى بود در قلب سرزمینى که به آن «هارتْلَند» مى گویند. از دید آقاى کیسینجر، منطقه خاورمیانه قلب جهان است، اما این بیدارى اسلامى در هارتلند اتفاق افتاد و آن انقلابى اسلامى بود که در معادلات و مقولات روابط بین الملل موجود جایى نداشت و به دنبالش هم بیدارى اسلامى به وجود آمد که در لبنان توانست ضربه سختى به امریکا و قدرت هاى بزرگ بزند و آن ها را بیرون کند و در نهایت هم وارد سرزمین فلسطین اشغالى شود.

    11 سپتامبر مقطع بسیار مهمى در تاریخ این تحولات است. امریکایى ها وقتى نتوانستند از راه هاى سیاسى، فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى سلطه خود را به دنیا بقبولانند، راه نظامى را انتخاب کردند. این که 11 سپتامبر به وسیله چه کسى اتفاق افتاد، مورد بحث امروز نیست، ولى با اطمینان مى توانیم بگوییم: با آگاهى و حتى همراهى و تسهیلى که خود سازمان هاى اطلاعاتى امریکا فراهم کرده بودند، این اتفاق افتاد. اگر این اتفاق نیفتاده بود، اتفاق دیگرى را بهانه مى کردند. همین طور که براى سرنگونى صدام و ورود به عراق، مسأله سلاح هاى کشتار جمعى را بهانه کردند که اثرى هم از آن ها دیده نشد.

    آموزه نظامى امریکا

    پنج نفر از امریکایى ها، به عنوان نظریه پردازان، آموزه اى را مطرح کردند که من نامش را «خمسه خبیثه» گذاشتم. آن ها عبارت بودند از: آقاى ریچارد پِل، پُلوُرفوبیتْس، رامسفلد، دیک چنى و خانم رایْس. این پنج نفر در سال 1998 آموزه اى ارائه دادند به نام آموزه نظامى امریکا; به این جمع بندى رسیدند که ما تنها چیزى که در اختیار داریم قدرت نظامى است، دیگر به عنوان قدرت اقتصادى نمى توانیم در دنیا حرف اول را بزنیم و اگر این قدرت را براى برگرداندن همه قدرت هاى دیگرمان به کار بگیریم، امکان این نیست که باز بتوانیم سلطه جهانى را براى خودمان تثبیت کنیم. دیدند که اگر بر سرزمین خاورمیانه یا جهان اسلام به عنوان هارتلند ـ یعنى قلب دنیا ـ سیطره داشته باشند، قطعاً بر تمام دنیا سیطره دارند. در این جا، با دو مسأله مواجه شدند; یکى از آن ها مسأله خیزش و بیدارى اسلامى است و دوم مسأله سلطه بر ذخایر عظیم نفتى، که در حقیقت شاه رگ حیات صنعت و اقتصاد دنیاست و هر دو هم در همین هارتلند وجود داشتند. بنابراین، دو سیاست در پیش گرفتند: یکى براى مقابله با خیزش هاى اسلامى تحت عنوان «مبارزه با تروریزم» و اولین حمله اى هم که در این باره انجام دادند در افغانستان بود. به این معنا که اگر ما با افکار و اندیشه هاى اسلامى تحت عنوان «مبارزه با تروریزم» بجنگیم و آن ها را نابود کنیم، مانع را از سر راه خودمان برداشته ایم و اگر حضور و سلطه فیزیکى بر این منطقه بیابیم و شیرهاى نفت را در اختیار داشته باشیم، مى توانیم بر کل دنیا سلطه پیدا کنیم. خانم رایس در تفسیرى که در مبارزه با تروریزم مى کند، مى گوید: تروریزم نه در دولت ها و نه در اشخاص و نه در منطقه خاصى است، بلکه در فکرها و اندیشه هاى انسان هاست، و مى گوید: آن فکر و اندیشه فکر و اندیشه شهادت طلبىاست. اگر ما بتوانیم بر فکر و اندیشه شهادت طلبى غلبه کنیم، ریشه تروریزم را خشکانده ایم و بنابراین، مبارزه اى، هم در برخورد با افغانستان و هم با افکار و اندیشه هاى اسلامى شروع شد.

    پس از ماجراى افغانستان، فشار زیادى به دولت هاى پاکستان و عربستان وارد شد که در حوزه هاى علمیه تجدیدنظر کنند و دیگر در رابطه با مسائل شهادت و آیات جهاد مطالبى بیان نکنند. حتى آقاى جرج بوش، 85 میلیون دلار به آقاى مشرّف پرداخت تا به جاى درس قرآن و شرعیات، در حوزه هاى علمیه پاکستان، ریاضى و فیزیک درس بدهند و جالب است با وجود این که طالبان یک فکر انحرافى بود، همان را هم خطرناک مى دیدند و به وهّابیت هم، که یک حرکت انحرافى بود، فشار آوردند و قرآن را به عنوان صدر کتاب هاى تروریست پرور معرفى کردند. در پایگاه اینترنتى کاخ سفید اعلام مى کنند که در رأس همه کتاب هاى تروریست پرور قرآن قرار دارد و به ناشران هم اخطار مى کنند: هر کس قرآن را مى خرد، او را به سازمان «اف بى آى» معرفى کنند تا بررسى شود که چرا خریده است; چون ممکن است از دل این مطالعه قرآن، یک تروریست پرورش یابد.

    سلطه بر نفت

    در مورد سلطه بر نفت، عراق انتخاب شد. چرا عراق؟ یکى از دلایل بارز انتخاب عراق، ذخایر عظیمى است که در عراق وجود دارند. انگلیس هم به طور طبیعى با امریکا همراهى کرده تا منافع خود را حفظ کند، بخصوص که در منطقه و به ویژه در عراق، داراى تجربه طولانى استعمارى است. به این صورت، باید گفت: امریکا در این جا خودسرانه و یک جانبه وارد شد. عراق هم شرایط خاص خود را داشت. پس از طالبان، چهره نامطلوب دوم در منطقه، صدام و حزب بعث بود; یعنى با توجه به تجاوزى که در مدت جنگ تحمیلى به ایران کرده بود و نیز تجاوز به کویت، همچنین به دلیل خشونت و بى رحمى و خون خوارى که در صدام وجود داشت، صدام هم مثل طالبان قابل دفاع نبود و از این رو، انتخابى که کردند، از این لحاظ انتخاب درستى بود. صدام بازیگرى بود که توانسته بود دو جنگ را پشت سر بگذارد و با وجود شکست هایى که خورده بود، باز هم زنده بماند. این دفعه هم امید داشت که بتواند با بازیگرى، بر قدرت باقى بماند، ولى امریکایى ها آمده بودند که بمانند. دیگر تاریخ مصرف صدام تمام شده بود. در جنگ قبلى، به محض این که انتفاضه عراق شکل گرفت، امریکایى ها چنان که یک سگ هار را رها مى کنند، صدام را رها کردند و او هم مردم مسلمان شیعه را در کربلا و نجف کشت. آثار جنایتش هنوز بر روى سنگ هاى مرقد مطهّر ائمّه ما و بخصوص امام حسین(علیه السلام)موجود است. این دفعه مردم دچار گرفتارى عجیبى شده بودند. از یک سو، مطلقاً نمى توانستند به صدام اعتماد کنند; از سوى دیگر، به نیروهاى خارجى هم اعتمادى نداشتند، بخصوص با توجه به این که آمده بودند بمانند و با وجود این که صدام داراى قدرت کافى براى مقابله بود و مى توانست نیروهاى امریکایى را شدیداً به چالش بکشاند; ولى چون او بازیگر بود، این امکانات را به کار نینداخت. از لحاظ نظامى، او بهتر از این مى توانست حرکت کند. جنگى که قرار بود سه روزه تمام شود، با مقاومت مردم بصره و ام القصر و ناصریه 21 روز طول کشید، ولى قابل انتظار بود که بیش از این طول بکشد; اما احساس بر این است که صدام در این مرحله، با یک توافق صحنه را ترک کرد. حالا کجا هست، هنوز معلوم نیست. آیا این حرکت مثبت و در جهت خواست جامعه اسلامى بود، یا در جهت امریکایى ها، بستگى دارد به این که ما چگونه این مسأله را بررسى کنیم.

    در یک تحلیل واقع بینانه، جشن و شادى امریکایى ها ناشى از پیروزى در این جنگ زیاد طول نخواهد کشید. ماجراى عراق وارد فاز جدیدى شده; یعنى هرگز تصور نکنید جنگ عراق با رفتن صدام تمام شد، بلکه وارد فاز جدیدى شده است. بعضى تردیدها و نگرانى ها و دو دلى ها با کنار رفتن صدام از بین رفتند. مردم عراق نگران بودند که هر نوع مقاومت شدیدى در مقابل نیروهاى امریکایى به معناى تثبیت بیش تر و تداوم سلطه خون خوارانه صدام شود و پس از آن گرفتار بى رحمى ها و قساوت هاى صدام هستند. بنابراین، نوعى تردید براى مردم منطقه و حتى کشور عراق وجود داشت، ولى امروز با کنار رفتن صدام، این مانع برداشته شده است. صدام در این مرحله، به ملت عراق خیانت کرد و با وجود این که مى توانست ضربات محکمى به امریکایى ها بزند، رها کرد و رفت. بنابراین، صدام دیگر به عنوان قهرمان جهان عرب شناخته نمى شود. خطرى که وجود داشت این بود که او همچون بن لادن یک قهرمان شود و جهان عرب را مدت ها به خودش مشغول کند و در همان مقاومت هاى چند ماهه اى که قبل از آغاز جنگ و در دوران جنگ کرد، این وضعیت و ویژگى به وجود آمده بود; ولى خوش بختانه این چهره، یعنى چهره کاذب قهرمانى که مى خواست براى خودش ایجاد کند، فراهم نشد.

    امریکایى ها از این به بعد در عراق قادر نیستند از برترى نظامى خودشان بهره ببرند; چون از این به بعد خودشان در میان مردم هستند، امکان استفاده از بمباران هاى هوایى را ندارند، امکان استفاده از تانک هایشان را ندارند. از سوى دیگر، با فروپاشى نظام بعثى در عراق، مردم آزادى عمل بیش ترى خواهند داشت. با کشتار بى رحمانه اى که در طول همین بیست روز از غیرنظامیان، زن ها و بچه ها صورت گرفت و امریکا چهره به اصطلاح بشردوستانه خود را ـ که حتى از خبرنگاران هم نگذشت ـ نشان داد، خشم و غضب و کینه اى که مى بایست، در دل مردم عراق به وجود آمد. امروز مردم عراق ضمن این که از رفتن صدام خوش حال هستند، ممنون امریکایى ها هم نیستند. چند شب قبل تلویزیون «بى بى سى» دو صحنه جالب را نشان مى داد: در یک صحنه، یک عراقى به خبرنگار امریکایى مى گفت: به آقاى جرج بوش بگویید که اگر به بغداد بیاید، اولین کسى که او را خواهد کشت، من خواهم بود. دوم جشنى بود که شیعیان بغداد گرفته بودند. در دوران صدام، شیعیان اجازه نداشتند که حتى سینه زنى کنند، حتى خود ما هم که براى زیارت عتبات مى رفتیم، یکى از محدودیت هایى که براى عاشقان حسینى وجود داشت، این بود که حق نداشتند به سینه زنى بپردازند. اما در محله شیعه نشین بغداد مردم با پرچم هاى سیاه، با عکس هایى از مراجع تقلیدشان شعار «لااله الا الله» و «الله اکبر» و «یا حسین» مى دادند و سینه زنى راه انداخته بودند. جالب تر از آن، وقتى سرباز امریکایى خواست پرچم امریکا را بر روى مجسمه صدام بیندازد، خود عراقى ها آن را پایین کشیدند و پرچم عراق را بالا بردند. این ها همه نشانه این است که ماجراى عراق نه تنها تمام نشده، بلکه وارد فاز بسیار حسّاس تر، خطرناک تر و جدّى ترى شده است. حتى خود اندیشمندان و کارگزاران دولت امریکا هم اعلام کردند که خطرها از این به بعد خود را نشان خواهد داد; زیرا دیگر دولتى به نام «دولت بعثى» نیست که مردم را مهار کند، آزادى عمل آن ها بیش تر است و نقش آن ها در این زمینه، نقش بسیار مهمى است.

    البته برنامه امریکایى ها به طور روشن و علنى بیان شده است. امریکایى ها در صددند براى مدت طولانى آن جا حاکم باشند; چون نتوانستند به هیچ یک از معارضان اطمینان کنند و دل ببندند; یعنى دیدند یک دولت همانند کرزاى، آن چنان که در افغانستان پیاده شد، در عراق عملى نیست. هر کس از معارضان بر سر کار بیاید، قادر نخواهد بود منافع امریکا را در عراق، آن طور که آن ها مى خواهند، تأمین کند. بنابراین، اگر چه ادعا کردند به محض این که لازم باشد، خواهیم رفت; ولى بعد گفتند تا زمانى که لازم باشد، باقى خواهیم بود. این به زعم آن ها تا بیش از 15 سال طول خواهد کشید. البته مراحل بعدى را هم بیان کرده اند; یعنى سلطه بر عراق، پایان کار نیست، بلکه از نظر آن ها سلطه بر عراق آغاز یک حرکتِ وسیعِ گسترده براى تغییر جغرافیاى منطقه خاورمیانه و جهان اسلام است.

    پس از جنگ جهانى اول، که امپراتورى عثمانى فرو پاشید، استعمارگران به این جمع بندى رسیدند که براى سیطره بر این منطقه، باید آن را به بخش هاى کوچک تقسیم کنند. تمام دولت هایى که اکنون در جهان عرب وجود دارند در اثر اجراى این سیاست پدید آمدند; یعنى در واقع به عنوان مرزهایى استعمارى مطرح هستند. شامات تبدیل به چهار کشور: سوریه، لبنان، فلسطین و اردن شد. این ها همه شامات بود. تازه شامات بخشى از دولت عثمانى بود. عراق به معناى یک دولت، اصلا وجود نداشت. عربستان سعودى و امارات وجود نداشتند. بیش از 60 کشور در این منطقه ایجاد کردند. امروز امریکایى ها به این جمع بندى رسیده اند که همین هم بزرگ است; یعنى عربستان سعودى و عراق این اندازه اش هم بزرگ است، مصر این اندازه اش هم بزرگ است. باید به بخش هاى کوچک ترى تقسیم شوند; در عراق، باید سه کشور کوچک به وجود بیایند: کردها، شیعیان جنوب و اهل سنّت در منطقه تکریت. عربستان هم باید به سه قسمت تقسیم شود. مصر هم همین طور و نیز سایر کشورهاى دیگر. حتى در مورد ایران هم نظرشان همین است که ایران باید تقسیم شود. ایران خیلى بزرگ است. به هر حال، این خواب ها را امریکایى ها براى این منطقه دیده اند.

    اکنون سؤال این جاست که در اجراى این سیاست، امریکا از کجا مى تواند پیش برود؟ امریکا آخرین تلاش هاى خود را براى تثبیت حاکمیتش به کار مى برد و یک جانبه گرایى آخرین پله نردبان او در قدرت نمایى است و مى داند پس از این پلکان، راهى جز بازگشت و سقوط ندارد، مگر این که همین دوره را تداوم ببخشد و طولانى کند. تاریخ جهان نشان داده است که امپراتورى ها وقتى به اوج قدرت رسیدند، چاره اى جز سقوط و بازگشت نداشتند. ما اگر تاریخ یک قرن گذشته خود را نگاه کنیم، هیتلر همین شرایط را داشت; معتقد بود که فضاى حیاتى وسیع ترى مى خواهد. نژاد «ژرمن» را نژاد برتر همه دنیا مى دانست و مى گفت: من حق دارم به عنوان نژاد «ژرمن» بر همه دنیا سلطه پیدا کنم. به همین دلیل، با همه دنیا به جنگ پرداخت و در نهایت، هم سرنگون شد. امپراتورى هایى مثل «نِرون» و «اسکندر» هم سرنوشتشان همین طور بود. امریکا، هم آخرین پله نردبان را بالا رفته است. در مقابل این حرکت، حرکت هایى در منطقه به وجود آمده که نه تنها خاموش شدنى نیستند، بلکه روز به روز اشتعال بیش تر پیدا مى کنند: یکى از آن ها خیزش و بیدارى اسلامى است.

    مسلمان ها به این جمع بندى رسیده اند که براى به دست آوردن عظمت و قدرت گذشته خود، راهى جز تکیه بر اسلام و اعتقادات خود ندارند. دوم آن که به این واقعیت رسیده اند که حربه ایثار و شهادت و جهاد، حربه اى است که از هر بمب اتمى قوى تر و مؤثرتر است و بنابراین، در این جهت و این دو حرکت، یک مبارزه شدید و جدّى اکنون درگرفته است. امریکا در دنیا در این مبارزه تنهاست; متحد و یار و یاور ندارد. نه اروپایى ها، نه چینى ها و نه روس ها آمادگى همراهى با او را ندارند. البته آن ها دلشان براى مسلمانان نسوخته است، ولى تضاد منافع اقتصادى، که در دوران جنگ اول جهانى و دوران جنگ دوم جهانى آن ها را به جان هم انداخت، اکنون هم این رقابت و تضاد را شکل مى دهد و بنابراین، امریکا باید به تنهایى این حرکت را ادامه دهد. امریکا داراى توان قوىِ اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و فرهنگى نیست که بتواند چنین حرکتى را ادامه دهد. قدرت نظامى هم نیاز به پشتوانه اقتصادى دارد، بدون داشتن پشتوانه اقتصادى امکان ندارد براى مدتى طولانى، تنها در همه صحنه ها جنگید. انقلاب فرانسه هم بر اثر جنگ هاى طولانى از هم فرو پاشید.

    من امریکا را به یک شمعى تشبیه مى کنم که آخرین شعله هایش افروخته است و معمولا این شعله آخر، بسیار نورانى و خیره کننده است، ولى در نهایت، خاموش خواهد شد و زمانى که آقاى فوکویاما نظریه «پایان تاریخ» را ارائه داد، من این مطلب برایم تداعى شد که فوکویاما یک حرف درستى را زد. بلى، لیبرالیزم و امریکا، این حرکت پایان تاریخ است، منتها پایان تاریخ جهان نیست; پایان تاریخ امریکا و سلطه گرى امریکاست. در نهایت هم خیزشى است در جامعه جهانى و بخصوص جهان اسلام ومستضعفان،و آگاهى درهمه مردم جهان در حال شکل گیرى است.

    اما سؤالى که مطرح است این است که وظیفه و تکلیف ما درباره کشور، نظام و جمهورى اسلامى چیست؟ امریکایى ها در برخوردشان با ایران، برنامه و راه کار نظامى ندارند. البته صهیونیست ها زیاد تلاش کردند که چنین برنامه اى را شکل بدهند، ولى موفق نشدند; زیرا امریکایى ها براى اجراى چنین کارى آمادگى نداشتند. علناً هم اعلام کردند که به حرکت هاى سیاسى و جناحى داخل کشور امید بسته اند و مکرّر این مطلب را بیان مى کنند. در همه بحث ها و سؤالاتى که از آن ها مى شود، مى گویند: در ایران گروهى هستند که به دنبال دموکراسى و آزادى هستند; بنابراین، نیازى به برخورد نظامى با آن ها نیست. و این آتشى است که در حقیقت، به وسیله گروهى از تجدیدنظرطلبان و به اصطلاح «اصلاح طلبان» افروخته شده و با حرکت شعله امریکایى ها شعلهورتر مى شود. آنچه امروز مهم است، این است که همه جناح ها و گروه هاى سیاسى بدانند امریکا به همین اختلافات دل بسته است.

    مطلب دیگر این که در حمایت از مردم مسلمان عراق، ما دیگر بهانه اى نداریم. دیگر صدام در آن جا حاکم نیست. علماى شیعه، در این مرحله حجت برایشان تمام است; نه آن ها دیگر مى توانند به محذورات و تقیّه تکیه کنند، نه خود شیعیان ایران. عتبات عالیات مهم ترین و مقدّس ترین مکان هایى هستند که امروز مورد جسارت امریکایى هایى قرار مى گیرند. آن ها به هیچ چیز پاى بند نیستند و بنابراین، هم ملت ما، هم دولت ما، هم علما و حوزه هاى علمیه باید براى حرکت نهایى هوشیار و آماده باشند، براى جنگى که به طور قطع در آینده شکل مى گیرد و بدانید که امریکا در جنگى که با مردم معتقد ترتیب بدهد، قطعاً شکست خواهد خورد. در ویتنام با مردم سر و کار داشت و شکست خورد، در سومالى با مردم سر و کار داشت و شکست خورد، در لبنان با مردم سر و کار داشت و شکست خورد، این جا هم اگر تا الآن شکست نخورده و شادى مى کند، به دلیل این است که با موجود خبیثى به نام صدام سر و کار داشت و از این به بعد با مردم سر و کار خواهد داشت.

    در امریکا، جز رفاه و امنیت هیچ عنصرى که بتواند ایالات متحده و مردم امریکا را به هم نزدیک کند، وجود ندارد. به اندازه همه کشورهاى دنیا در آن جا فرهنگ، زبان، نژاد و مذهب وجود دارد و تنها مسأله در آن جا رفاه و امنیت است. این دو را هم که از آن ها بگیرند، به مراتب بدتر از آنچه بر شوروى و حتى آنچه بر سر اسرائیل و صهیونیست ها آمده است، بر سر امریکا خواهد آمد.

    ان شاءالله

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدی، منوچهر.(1382) تحلیلى از علل اشغال عراق توسط امریکا و انگلیس. فصلنامه معرفت، 12(5)، 76-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    منوچهر محمدی."تحلیلى از علل اشغال عراق توسط امریکا و انگلیس". فصلنامه معرفت، 12، 5، 1382، 76-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدی، منوچهر.(1382) 'تحلیلى از علل اشغال عراق توسط امریکا و انگلیس'، فصلنامه معرفت، 12(5), pp. 76-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدی، منوچهر. تحلیلى از علل اشغال عراق توسط امریکا و انگلیس. معرفت، 12, 1382؛ 12(5): 76-