سه روایت از نسبت میان تاریخ علم و فلسفه علم
Article data in English (انگلیسی)
سه روایت از نسبت میان تاریخ علم و فلسفه علم
ملکه شاهى
مقدّمه
ارتباط میان تاریخ علم و فلسفه علم، عمدتاً پس از ظهور ساختار انقلاب هاى علمى1 اثر با اهمیت توماس. س. کوهن، موضوع مناقشات فکرى عدیده اى است. و چون برخى از متفکران با استناد به آراء برخى از موّرخان علم، فلسفه علم را به شاخه اى از فلسفه سیاسى و اجتماعى فرو کاسته اند، این بحث از حدود مباحث نظرى ـ معرفت شناختى فراتر رفته و طنین اجتماعى سیاسى نیز یافته است.
صعوبت بحث از نسبتِ میان تاریخ علم و فلسفه علم از آنجا برمى خیزد که نه تنها فلسفه علم نیازمند تاریخ علم است، بلکه تاریخ علم نیز همواره از دیدگاه فلسفه خاصى از علم نوشته مى شود. جان پاسمور موضوع ارتباط میان دو مقوله یاد شده را از سه منظر مورد ملاحظه قرار داده است. مقاله حاضر مرور کوتاهى دارد بر سه روایت گوناگون از نسبت میان تاریخ علم و فلسفه علم از دیدگاه جان پاسمور که در مقاله مبسوط او به نام «ارتباط میان تاریخ علم و فلسفه علم» آمده است.
امتناع تاریخ علم از قرار گرفتن در حوزه «تاریخ» و حوزه «علم»
معمولا مرسوم است که تاریخ هر دانش در همان حوزه اى آموخته مى شود که خود آن دانش آموخته مى شود: تاریخ فلسفه در حوزه هاى فلسفه، تاریخ ادبیات در رشته ادبیات و تاریخ تفکر اقتصادى در حوزه علوم اقتصادى، و «همین طور گاهى هم انتظار مى رود که تاریخ فیزیک در رشته فیزیک و تاریخ بیولوژى در دپارتمان بیولوژى آموخته شود... و این امر واقعیتى است که در اتحاد شوروى اتفاق افتاد.»2
اما تاریخ علم نه متعلّق به دپارتمان تاریخ است و نه متعلّق به دپارتمان علم. تاریخ علم قطعاً، خود، یک علم نیست و از حیث روش ها، آموزه ها، موضوعات و مسائل، با علوم تفاوت هاى اساسى دارد. از سوى دیگر، مى بینیم که تاریخ علم با دیگر اشکال عقلانى تاریخ هم نسبتاً متفاوت است و از این رو، تاریخ علم متعلّق به دپارتمان تاریخ هم نیست.
«امروزه در بیشتر دپارتمان ها و مراکز آموزشى، تاریخ علم رشته به رسمیت شناخته شده اى نیست و شاید
هنوز به درجه اى نرسیده باشد که مستقلا براى تشکیل یک دپارتمان کفایت کند. از این رو، در ذیل مباحث فلسفه علم بدان پرداخته مى شود و همین امر موجب مى گردد تا تصور شود که ربط درونى خاصى میان تاریخ علم و فلسفه علم وجود دارد و این ارتباط خارج از شکل معمولى ارتباطى است که میان دپارتمان تاریخ و دپارتمان فلسفه نمایان مى شود. ولى ما نمى توانیم از صرف وجود دپارتمان ها، برنامه ها و مراکز فلسفه تاریخ و فلسفه علم با اطمینان استنتاج کنیم که توافق قاطع در باب وحدت عقلانى این فعالیت ها وجود دارد.»3
در باب درون مایه تاریخ علم و اینکه تاریخ علم چه نوع فعالیت هایى را دربر مى گیرد، پاسخى روشن و تعریفى جامع و مانع نداریم. پاسمور تاریخ علم را به تاریخ درونى و تاریخ بیرونى علم تقسیم مى کند و بر اساس نوع مسائل و روش هایى که در هر یک از این حوزه ها برجسته و با اهمیت است، به تعریف
«تاریخ علم» مى پردازد و خاطرنشان مى کند که هر کدام از این ها در ارتباط با نوع خاصى از فلسفه علم قرار دارند. «تاریخ علم اگر درونى باشد، توضیح مى دهد که چگونه یک نظریه جاى نظریه دیگر را مى گیرد و تاریخ بیرونى علم منشأ تغییرات اجتماعى و ثمرات این تغییرات را بیان مى کند.»4
در تبیین رابطه بین تاریخ علم و فلسفه علم، علاوه بر صعوبت تعریف و تعیین جایگاه تاریخ علم، به یک مانع دیگر هم برمى خوریم و آن اینکه پاسخ دقیقى به پرسش «فلسفه علم درباره چیست» وجود ندارد. فلسفه علم را در یک تعریف ساده، «علم شناسى»5 گفته اند. به بیان پاسمور، به دلیل آنکه علم درباره استراتژى هاى خود چیزى به ما نمى گوید، این استراتژى ها در فلسفه علم توصیف و تبیین مى گردند، فلسفه علم را مى توان پژوهش در فرضیه هاى علمى یا جستوجو در فعالیت هاى دانشمندان با روش هاى خاص فلسفى تلقّى نمود.6اگرچه قطعاً در باب روش پژوهش فلسفى نیز مشاجراتى وجود دارد، ولى با وجود این، در تعیین اینکه فى المثل محتواى فلان کتاب مباحث اجتماعى، روان شناختى، فیزیکى یا فلسفى است، چندان به مشکل برنمى خوریم و مى دانیم که وظیفه فیلسوف این نیست که معیّن کند مثلا در چه سنّى فیزیکدان ها بهترین کارشان را انجام مى دهند یا والدین آن ها به کدام طبقه اجتماعى تعلّق دارند، یا.... اما با حذف این مسائل، باز هم مباحث عدیده اى وجود دارد که فلسفه علم نامیده مى شوند و اگرچه شاید نتوان رشته وحدت بخشى را بین آن ها پیدا نمود، به دلیل داشتن شباهت هاى خانوادگى، تحت عنوان فلسفه علم قرار مى گیرند.7
نسبت میان تاریخ علم و فلسفه علم
1. تاریخ علم به مثابه منبع مسائل و اطلاعات
از دیدگاه متفکرانى همچون کوهن و پاتنام، تاریخ علم به فلسفه علم، مسائل و اطلاعات فراهم مى آورد. به عبارت دیگر، روش و رهیافت فیلسوف علم هرچه باشد، تاریخ علم مى تواند براى او به عنوان منبع مسائل و اطلاعات مفید باشد. به زعم پاسمور، وقتى پاتنام ادعامى کند که فلسفه فیزیک با رشد خود دانش فیزیک در زمان تداوم مى یابد، از چنین منظرى به تاریخ علم نظر مى کند. البته در این برداشت از تاریخ علم، سودمندى تاریخ از خصوصیت ویژه اش به عنوان «تاریخ» ناشى نمى شود; همچنان که کوهن معتقد است: فیلسوف در یادگیرى خود علم، بهتر از عهده آشنایى با تاریخ علم برمى آید; یعنى به نظر او، «تاریخ علم، یکى از راه هایى است که در آن، فلاسفه علمى که صرفاً آموزش فیلسوفانه دیده اند، مى توانند دریابند که علم راجع به چیست.»8
از این منظر، اگرچه تمام فعالیت هایى که «فلسفه علم» نامیده مى شوند از تاریخ علم تغذیه مى کنند، اما مکاتب گوناگون براساس نوع مسائلى که در تاریخ علم با اهمیت و اصلى تلقّى مى کنند، با هم تفاوت دارند. به عبارت دیگر، نیاز آن ها به استفاده از منابع موّرخان علم متفاوت است.
2. تاریخ علم همچون بسترى براى ارزیابى ادعاهاى فلسفه علم
واقعیات متعلّق به تاریخ علم مى توانند برخى از دعاوى فلاسفه علم را ابطال نمایند، یا همان گونه که بوهم یادآور شده است، مفاهیم و نظریه هاى مطرح شده در فلسفه علم را مى توان در بستر واقعیات تاریخى مورد ارزیابى قرار داد.
در اینجا پاسمور، از پوپر به عنوان صاحب «ایده هاى مشخص» و «نظریه هاى معیّن روشمند» بحث مى کند و آراء او را براى ارزیابى به تاریخ علم مى برد تا نشان دهد که توصیف او مثل از ماهیت پیشرفت هاى علمى تا چه حد با واقعیت علم (و نه با رؤیاى فیلسوف از آنچه علم «باید» باشد) انطباق پیدا مى کند. «وقتى او مى پذیرد که مسئله کلاسیک استقراء راه حلى ندارد و یا نظریه معنا در آراء اثبات گرایان با مشکلاتى روبه روست، طبعاً از او انتظار داریم راه حل دیگرى عرضه کند و او به عنوان یک فیلسوف ساختارى،9 ابطال پذیرى را به عنوان معیارى براى علمى بودن نظریه ها پیشنهاد مى کند.»10 بعد توضیح مى دهد: اگر بخواهیم ادعاى رشد معرفت
علمى بکنیم چه اقداماتى باید انجام دهیم؟ پاسخ پیشنهادى وى این است که کارى بهتر از به کارگیرى روش انتقادى نمى توانیم بکنیم و به وسیله حدس ها و آزمون ها، فرضیه ها را به بوته ابطال نهاده، خطاها را حذف نماییم.
حال مى توان پرسید: چرا همه دانشمندان باید به نظریه دستورى11پوپر توجه کنند؟ همان گونه که مارگارت ماسترمن مى گوید: تنها کارى که عالمان به هنگام پژوهش هاى علمى انجام نخواهند داد، این است که راه هاى فکر کردنشان را بنا به توصیه هاى پوپر و فایرابند تغییر دهند.12 به زعم پاسمور، وقتى به مسئله «آنچه دانشمندان واقعاً انجام مى دهند» نظر مى کنیم، مطمئناً نمى توانیم نظرات پوپر را صائب بدانیم (اگرچه بدون شک، بخشى از عبارات پوپر، برخى از ویژگى هاى علم را بیان مى دارد); چرا که توضیحات و تبیین هاى عدیده اى از عملکردهاى دانشمندان وجود دارند که مؤیّدى براى این دعوى شمرده نمى شوند که بهترین راه سهیم شدن در پیشرفت هاى علمى، به کار گرفتن روش حدس و ابطال است; زیرا «مى توان به موارد متعددى در تاریخ علم اشاره کرد که در آن، دانشمندان با روش هایى غیر از روش «حدس و ابطال» به پیشرفت علم کمک کرده اند... . بنابراین، روش «حدس و ابطال» نه تنها نظریه هاى متافیزیکى را شامل نمى شود، بلکه حتى همه نظریه هاى علمى را هم دربر نمى گیرد.»13 «علاوه بر آن، خود این نظریه متافیزیکى و ابطال ناپذیر است.»14 در اینجا پوپر باید توضیح دهد که چرا نظریه هاى دیگرى که در باب ماهیت روش علمى، نظریه هاى علمى، پیشرفت علم و... وجود دارند و نظراتى بدیل نظریه او هستند، مى توانند توسط جامعه و تاریخ باطل شوند، اما نظریه او باطل نمى شود.
پاسمور توصیه هاى پوپر15 را با آن نوع نصیحتى که ماکیاولى در قالب 10 حکم به قانونگذاران مى داد، مقایسه مى کند: «فردى که به طور طبیعى پندى مى دهد یا امرى را تجویز مى کند، آن پند را مى توان خوب یا بد نامید، نه درست و نادرست. بنابراین، در بحث حاضر پوپر به پرستش «چرا من با روش حدس و ابطال بهتر عمل مى کنم»، تنها مى تواند پاسخ دهد که در واقع، عالمان به وسیله روش «حدس و ابطال» مى توانند به پیشرفت علم کمک کنند. تاریخ علم مى تواند براى آزمون این نظریه به کار رود; بدین گونه که آیا فلسفه ساختارى علم در توصیف استراتژى هاى علمى تنها راه موفقیت آمیز است، یا آن گونه که مارگارت ماسترمن مى گوید، به شکلى از تبلیغ و خطابه قابل تحویل است؟ این امر را مى توان اصلاح مدعا یا ارزیابى آن به وسیله تاریخ علم نامید.»16
3. بى ارتباطى تاریخ علم با فلسفه علم
پاسمور با توصیف نوعى از فلسفه علم، که وى آن را «فلسفه منطقى علم» مى نامد، مى کوشد تا نشان دهد که اگر دایره پژوهش هاى فلسفه علم را به نظریه هاى منطقى روش شناختى و نظریه «احتمالات» منحصر نماییم، مى توانیم ادعا کنیم که فلسفه علم اصولا ربط روشنى به تاریخ علم ندارد، یا دست کم ارتباط آن ارتباط سستى است. به نظر او، فلسفه منطقى علم با واقعیت علم به عنوان یک فرایند در حال انجام که من حیث المجموع موفق هم بوده است تطابق ندارد. او مى گوید: حتى مثال ها و نمونه هایى که در این گونه مباحث ذکر مى شوند با مجموعه علم مدوّن فاصله اى بس طولانى دارند. «اگرچه بیشتر فلسفه هاى منطقى علم در دادن مثال خواننده را آزاد مى گذارند، اما آن ها اغلب به نوع خاصى از مثال ها گرایش دارند که با واقعیت علم به عنوان یک فرایند در حال انجام مطابقت نمى کند; مثال هایى همچون «انسانى فانى است» و «تمام قوها سفیدند» که بیش از اینکه مثالى علمى باشد، نوعى تعمیم است که آدمى بدون علم و در رابطه با امور روزمرّه به وجود مى آورد و اگر هم روزى نوعى قوى خاکسترى یافت شود، به هیچ وجه، مجموعه علم مدوّن را به هم نمى زند.»17
پاسمور سپس مباحث فلسفه منطقى علم18 را متعلّق به شاخه اى از «منطق» یا نظریه «احتمالات»19 یا «معرفت شناسى تعمیم یافته»20مى داند تا مسائل مربوط به فلسفه علم. به زعم وى، آنچه در اینجا به عنوان «فلسفه علم»
توصیف مى شود، تلاش براى بنا نهادن معرفت شناسى تعمیم یافته است. پاسمور در ادامه تصریح مى کند که مرادش از اظهارات مزبور این نیست که تحقیقات منطقى به علم بى ارتباطند، بلکه آنچه مى خواهد رد کند فرو کاستن فلسفه علم به مباحث منطقى است. نتیجه این حرف (که براى مقاصد کنونى من در این مقاله مهم است) این است که نه معرفت شناسى تعمیم یافته و نه نظریه «احتمالات» هیچ نیازى به داشتن آگاهى جامعى از تاریخ علم ندارد و اگر فلسفه علم با هریک از آن ها یکى انگاشته شود، نتیجه مى گیریم که تاریخ علم هیچ ربط خاصى به فلسفه علم ندارد. هانسون هم در مقاله «بى ارتباطى تاریخ علم با فلسفه علم»21 به مطالبى نزدیک به همین مضمون اشاره مى کند. وى ابتدا فهرستى از مباحث مهم فلسفه منطقى علم را، که عبارت است از نظریه «احتمالات»، «ماهیت»، «فرضیه»، «بحث تأیید و ابطال»، «بحث از نمونه هاى مؤیّد» و...، برمى شمارد و بیان مى دارد که پرداختن به این مباحث به هیچ وجه نیاز به فلسفه علم را زایل نمى کند و پیشنهاد مى نماید که فیلسوف بهتر است به جاى مباحث صرفاً منطقى روش شناختى، از برخى معضلات نظرى و تجربى شروع کند و نظرى هم به تاریخ علم داشته باشد; چرا که بى اعتنایى به تاریخ علم، فیلسوف را از درک واقعیت علم دور نموده، فلسفه علم را عقیم و سترون مى کند.22
«وقتى در فلسفه منطقى علم به این عبارت برمى خوریم که "شواهد، فرضیه ها را محتمل مى سازند" این عبارت با طعنى که نیوتون بر فرضیه ها مى زد یا با نتایج تحقیقات یک موّرخ علم در مورد یک نظریه خاص در یک علم خاص متزلزل نمى شود و نهایت اینکه هر تحقیق بیش از یک نوع خواب یک منطقدان قیاسى را مشوش مى کند.»23
مشکل تاریخ علم
اکنون مى توانیم به یک مشکل عمومى بپردازیم که هرگونه تلاشى براى دست بردن در تاریخ علم با آن روبه روست و آن اینکه ـ همان گونه که پیش تر هم اشاره شد تاریخ علم معمولا از دیدگاه فلسفه خاصى از علم نوشته مى شود; مثلا، رابرت هال، که تاریخ علم از گالیله تا نیوتون را به رشته تحریر درآورده است،24 الگوى خاصى از آنچه پیشرفت در علم محسوب مى شود، در ذهن خود داشته و ممکن است همین امر او را به سمت مبالغه گویى در زمینه بعد ریاضى علم نیوتون و بى ارزش جلوه دادن اهمیت تجربه در علم، سوق داده باشد. (در تلاش براى استفاده از تاریخ عمومى به عنوان روشى براى ابطال نظریه هاى سیاسى و اجتماعى هم ممکن است چنین مطالبى گفته شوند.)
پاسمور معتقد است: این امر یک مشکل حل ناشدنى نیست و با مشکلاتى که عموماً در زمینه گزارش مشاهدات به وجود مى آیند، از نظر نوع، تفاوت چندانى ندارد. (مشکلاتى که در زمینه گزارش مشاهدات به وجود مى آیند به این صورت که مشاهده گر با ذهن خالى و فارغ از نظریه به مشاهده نمى پردازد و همواره پیش فرض هایى دارد که در گزارش او از امر مورد مشاهده تأثیر مى گذارند.) مى توان امیدوار بود که گفتوگویى مستمر و پیوسته میان تاریخ علم، حد و مرز هر دو را بهتر روشن نماید و فیلسوفان و موّرخان علم را به سوى داد و ستدى هدفمند سوق دهد، به گونه اى که در عین توجه به مباحثى که مرز میان علم و غیر علم را مخدوش مى نمایند و تاریخ علم (و به تبع خود، علم را) با جامعه شناسى، مواضع سیاسى و روان شناسى عالمان آغشته مى دانند، داد عقلانیت روش هاى علمى را هم بستانند.
پى نوشت ها
1. Thomas.s. Kuhn, The Structure of Scientific Revolutions.
2. John Passmore, The Relevance of History to the Philosophy of Science.
3,4. Ibid, p.2.
5ـ فلسفه علم بر دو گونه است: پسینى و پیشینى. علم شناسى پسینى نیز خود سه بخش دارد: یکى تحقیق تاریخى در مبادى غیرعلمى علم; دیگرى بازسازى عقلانى تاریخ علم و تحلیل منطقى اجزا و اندام هاى درونى آن و سوم تبیین روان شناختى و جامعه شناختى رفتار جمعى عالمان. (مبادى مابعدالطبیعى علوم نوین،مقدّمه عبدالکریم سروش،ص9.)
6. Passmore, opcit, p.7.
7ـ اصطلاح «شباهت خانوادگى» ( Familyresemblence) به وسیله ویتگنشتاین و به منظور تأکید بر این نکته به کار رفت که نشان داده شود نمى توان در همه موارد، براى معرفى مفاهیم، از تعاریف تحلیلى، که شرایط لازم وکافى را براى معرّف ارایه مى دهند، استفاده کرد. وحدت میان برخى چیزها، که تحت مقوله واحدى جاى داده شده اند، ممکن است به برخى شباهت ها در میان بعضى اعضا متکّى باشد; مانند شباهتى که میان اجزاى صورت اعضاى یک خانواده به چشم مى خورد یک مثال مناسب در این زمینه، مفهوم بازى است که مصادیق آن، که یک طیف گسترده را به وجود مى آورند، با ویژگى هاى متفاوت تعریف مى شوند، به طورى که هرچند میان دو عنصر مجاور، برخى ویژگى هاى مشابه یافت مى شوند، اما ممکن است میان دو عضوى که در انتهاى دو طیف واقع شده اند هیچ ویژگى مشترکى موجود نباشد. (على پایا، «فلسفه تحلیلى چیست؟»، نامه مفید، ش 15، ص 28.)
8. Thomas.s.Kuhn, The Essential Tension, p.11.
9. structural philosophers.
10. J. Passmore, opcit, p.9.
11. normative.
12. Margaret Masterman, The Nature of a Paradigme (1910), p. 60.
13,14. J. Passmore, opcit, p.12.
15. norm.
16,17. J. Passmore, opcit, p.15p.16.
18. logistic philosophies of seience.
19. probability theory.
20. generalized epistemology.
21. N.R. Hanson, The Irrelevance of the History of Science to Philosophy of Science, Journal of philosophy, vo l59, 1962.
22ـ نیوتن فرضیات را آن دسته از مدعیاتى مى داند که از عالم تجربه خبر مى دهند، ولى خود از تجربه نیستند یا مؤیّد تجربى ندارند. وى تصریح مى کند که «من فرضیه نمى سازم» یا «من فرضیه نمى بافم»، جمله اى است که سال ها موّرخان علم را به نزاع واداشته که بالاخره فرضیه بافتن یعنى چه؟
23. N.R. Honson, opcit, p. 581.
24. A Rupert, Hall, From Galileo to Newton (london, 1963).