روح بخارى در مسئله نفس و بدن از دیدگاه ملّاصدرا
Article data in English (انگلیسی)
روح بخارى در مسئله نفس و بدن از دیدگاه ملّاصدرا
هادى موسوى1
چکیده
مسئله نفس و بدن در فلسفه ملّاصدرا، با توجه به اصول و ادلّه وى، تبیین بسیار مهمّى دارد. در عبارات ملّاصدرا، از روح بخارى که به عنوان نظریهاى علمى در گذشته رواج داشته در تبیین رابطه نفس و بدن فراوان استفاده شده است. وجود روح بخارى را نمىتوان از مبانى و ادلّه ملّاصدرا استخراج کرد؛ بلکه به کارگیرى آن بیشتر در توضیحات غیراستدلالى وى در مورد نحوه رابطه نفس و بدن دیده مىشود؛ زیرا روح بخارى را با توجه به شواهد موجود که از جمله آنها نظریه جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس و حرکت جوهرى اشتدادى نفس است، نمىتوان به عنوان موجودى مستقل غیر از مرتبهاى از مراتب نفس به اثبات رساند؛ چنانکه حذف آن به استدلالهاى ملّاصدرا خللى وارد نمىکند. بنابراین، روح بخارى به عنوان نظریه علمى نقشى جز تعیین مصداق در تبیین مسئله نفس و بدن ندارد. این تعیین مصداق به گونهاى است که با حذف آن، ایرادى به اصل نظریه وارد نخواهد شد.
کلیدواژهها: روح بخارى، مسئله نفس و بدن، ملّاصدرا، طبیعیات، جسمانیهالحدوث، روحانیهالبقا.
مقدّمه
از جمله مباحث مهمّى که در هر فلسفهاى مىتواند بسیار مخرّب باشد، ورود بىتوجه نظریات تجربى یا علمى به معناى خاصّ آن در یک نظریه فلسفى است؛ به گونهاى که اگر آن نظریه علمى جزء مقدّمات برهان یا جزء پیشفرضهاى یک نظریه فلسفى لحاظ شود، مىتواند به کلى یک نظریه فلسفى و بعضا یک نظام فلسفى را ویران کند. با این مقدّمه مىتوان به بررسى هریک از نظریات فلسفى فیلسوفانى که از نظریات علمى زمان خود در نظریات فلسفى سود جستهاند، همت گماشت تا میزان استقلال یا وابستگى آنها را در برابر علم تجربى زمان خود کشف کرد. یکى از نظریات علمى (غیرفلسفى) که در برخى دیدگاههاى فلسفى مؤثر بوده، نظریه افلاک و روح بخارى است. در این نوشتار سعى بر آن است که تاحدّى با نظریه روح بخارى آشنا شویم و جایگاه آن را در حلّ مسئله نفس و بدن در آثار ملّاصدرا مورد کنکاش قرار دهیم.
طرح مسئله
از جمله مسائل مهمّى که در هر مکتب نفسشناسى مطرح مىشود، مسئله رابطه نفس و بدن است. اهمیت این مسئله به قدرى است که ذهن فلاسفه را از افلاطون گرفته تا فلاسفه تحلیلى جدید به خود مشغول کرده است. به طور اختصار، این سؤال پیشروى فیلسوف قرار مىگیرد که: نفس با ماهیت خاص و متمایزى که از بدن مادّى دارد، چگونه با بدن در ارتباط است؟ هر مکتب فلسفى پاسخى مناسب با مبانى فکرى خویش در اینباره ارائه کرده و بدین واسطه، به نوعى، در حلّ مسئله گامهایى برداشته است. همین سؤال و جواب به تنهایى منشأ شکلگیرى مکاتب فراوانى در علمالنفس و فلسفه نفس بوده است.
یکى از مکاتب فلسفى که در این رابطه تحلیل مناسبى دارد، مکتب فلسفى ملّاصدرا است. در این مکتب، ما شاهد نظریات بسیار بدیع و متفاوتى نسبت به فلاسفه قبل از وى هستیم. از اصالت وجود گرفته تا تشکیک در وجود و حرکت جوهرى و جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس، عرصه نظریات اوست؛ حتى در همین مسئله نفس و بدن، وى داراى نظریات بسیار بدیع و جالب توجهى است. ملّاصدرا به جهت اینکه بدن را از مراتب نفس مىداند، در خصوص رابطه نفس و بدن یگانهانگار محسوب مىشود؛ زیرا وى ترکیب نفس و بدن را اتحادى مىداند.1 البته برخى نیز به اشتباه وى را دوگانهانگار مىدانند.2 به هر روى، این یگانهانگارى میان نفس و بدن، مانع از آن نشده است که ملّاصدرا براى ارتباط مرتبه مجرّد نفس با مرتبه مادّى آن، مرتبهاى از وجود را که نقش واسطه را ایفا مىکند در نظر نگیرد. وى چون نفس را واحد ذومراتب میداند که هم در مرتبه تجرّد حضور دارد و هم در مرتبه مادّى، به نوعى با تحلیلهاى مناسبى که از نوع وجود خاصّ نفس دارد، به خوبى توانسته است از پس حلّ مسئله نفس و بدن برآید. وى اعتقاد دارد که نفسْ همه مراتب وجود از مادّى تا مجرّد را در خود حفظ کرده است. همین مسئله باعث شده است تا او براى تبیین ارتباط مراتب مختلف نفس مشکل خاصّى نداشته باشد. با اینحال، وى واسطهاى را که بتواند رابطه مرتبه مجرّد با مادّى را حفظ کند در نظر داشته است؛ مرتبهاى که با عالم مجرّدات سنخیت و با عالم مادّیات رابطه داشته باشد.
ملّاصدرا یک روح جسمانى را که در نهایت عالم جسمانیات و ابتداى عالم روحانیات است به عنوان واسطه میان مرتبه مجرّد نفس و مرتبه مادّى آن معرفى مىکند؛ این روح، روح بخارى است که در کل بدن مادّى سریان دارد و باعث مىشود که نفس مجرّد بتواند افعال خود را با استفاده از آن در بدن انجام دهد و یا از بدن در انجام افعال مختلف استفاده کند. حال مسئله این است که گویى روح بخارى موجودى بوده که در طبیعیات قدیم و طبّ گذشتگان و بر اساس اصول آنان ثابت بوده است؛ در دوران جدید، دیگر صحبتى از روح بخارى و یا چیزى مانند آن به میان نمىآید؛ زیرا با توجه به منشأ روح بخارى که گفته مىشود اخلاط چهارگانه است، نمىتوان وجود آن را ثابت کرد؛ زیرا بنیان پزشکى جدید تغییر کرده است و دیگر صحبتى از اخلاط چهارگانه و علّت بودن آنها براى ایجاد روح بخارى به میان نمىآید. حتى با فرض اینکه به نوعى بتوان وجود این روح را ثابت کرد، سؤال اینجاست که حلّ مسئله نفس و بدن نزد ملّاصدرا تا چه حد به اثبات موجودى به نام روح بخارى وابسته است (روح بخارىاى که ادّعا مىشود جسمیت آن شبیه افلاک و به لطافت آنهاست و به همین جهت است که دیده نمىشود)؟ آیا ملّاصدرا حلّ مسئله نفس و بدن را به اثبات وجود موجودى به نام روح بخارى که احتمال رد شدن آن توسط دیگر اطبّا و دانشمندان بوده منوط دانسته است؟ و آیا اگر وجود روح بخارى نفى شود، استدلال ملّاصدرا در تبیین رابطه نفس و بدن عقیم مىماند؟ همه اینها سؤالاتى است که در هنگام بررسى مسئله نفس و بدن نزد ملّاصدرا به ذهن خطور مىکنند. بنابراین چنین سؤالى بعد از آشنایى با نظر ملّاصدرا در تبیین مسئله نفس و بدن ظهور مىکند. آیا استفاده فلاسفه و خصوصا ملّاصدرا از این مسائل و یا مسائلى مانند وجود افلاک و عناصر چهارگانه و بسیارى مسائل دیگر در فلسفه خویش باعث نمىشود که نظریه فلسفىاى که با این نظریات علوم تجربى قدیم عجین شده، ردشده تلقّى شود؟ آیا در این دوران، که برخى از نظریات علمى مورداستفاده ملّاصدرا در فلسفه خویش رد شدهاند، از این نظریات فیلسوفان مىتوان استفاده کرد یا باید به آنها صرفا نگاه تاریخى داشت؟ یعنى اگر ثابت شود که روح بخارى تأثیر مستقیمى در حلّ مسئله نفس و بدن از دیدگاه ملّاصدرا دارد، دیگر نمىتوان از نظریه وى به عنوان راهحل سود جست، بلکه بحث از آن صرفا به عهده تاریخ فلسفه گذارده مىشود و کسى نمىتواند ادّعا کند که این نظریه در حلّ مسئله نفس و بدن کامیاب است.
ماهیت روح بخارى
در جستوجوى تعریف کاملى از روح بخارى در آثار ملّاصدرا، عبارت جامع و کاملى یافت نمىشود؛ زیرا شناخت روح بخارى امرى است مربوط به طبّ قدیم. استفاده وى از نظریه روح بخارى به عنوان یک نظریه علمى رایج در دوره خویش بوده است. بنابراین، جاى هیچگونه تعجبى نیست که: ملّاصدرا به جز مواردى که صرفا به خصوصیات روح بخارى اشاره مىکند، تعریفى از روح بخارى به دست نمىدهد. امّا عدم ارائه تعریفى مشخص، و صرف اشاره به خصوصیات روح بخارى، مانع از ارائه تصویرى کامل از روح بخارى توسط وى نمىشود؛ زیرا خواص و کارکردهاى این روح آنقدر زیاد است که با در کنار هم گذاشتن آنها مىتوان شناخت کافى از آن به دست آورد.
در طبیعیات قدیم، نوعى روح براى بدن انسان و حیوان قائل بودند که در کلّ بدن انسان و یا حیوان در جریان است. این روح به نوعى شبیه واسطه نفس با جسم است. این روح بخارى یک جسم است، ولى یک جسم بسیار لطیف؛ به همین جهت، فلاسفه یا اطبّا براى اینکه میزان لطافت روح بخارى را مشخص کنند اینگونه مثال مىآورند که: روح بخارى امرى است مانند اجرام سماوى، و به لطافت آنهاست؛3 زیرا افلاک که در کیهانشناسى قدیم از آنها سخن گفته مىشد، موجوداتى جسمانى هستند که از شدّت لطافت دیده نمىشوند. بنابراین، روح بخارى یک موجود با جسمیت منحصربهفرد نیست؛ بلکه موجودات دیگرى در این عالم هستند که جسم آنها همانند جسم روح بخارى است. این روح حامل قواى ادراکى نیز هست و بدن اوّل براى نفس ناطقه محسوب مىشود.4 بر همین اساس، در تعریف این روح، اینگونه آورده شده است که: روح جسم لطیفى است که از دو قسمت در بدن جریان پیدا مىکند: یک قسمت آن از قلب در بدن انسان پراکنده مىشود و افعالى مانند افعال حیات، تنّفس و نبض را به عهده مىگیرد و قسمت دیگر آنکه از دِماغ (دماغ مادّهاى مخروطىشکل است که قاعده آن، که قسمت اعظم آن است، به سوى پیشانى، و رأس آن به طرف قفاست،5) جاىگرفته در اعصاب، در بدن پراکنده مىشود. این روح، افعال حرکتى انسان را نیز متقبّل مىگردد.6 بر همین اساس، اطبّاى قدیم جایگاههاى مختلفى از دِماغ را که منشأ افعالى چون حسّ بویایى، شنوایى و سایر قواست، معیّن کردهاند؛ مثلاً گفته شده که دو قسمت جلویى دِماغ منشأ حسّ شنوایى، بینایى و سایر حواس است. روحى که از جانب قسمت وسطى دِماغ است، منشأ فکر و تمییز است.7 البته تمام این تعیین موقعیتها و استدلها بر اساس طبّ قدیم است. سپس، بر همین اساس، دو نوع روح براى بدن ثابت مىکنند: الف) روح حیوانى که مادّه آن هوا و محلّ رویش آن قلب است؛ این روح توسط رگها در بدن پراکنده مىشود و افعال حیات، نبض و تنّفس را انجام مىدهد. ب) روح نفسانى که مادّه آن، روح حیوانى است؛ محلّ رویش این روح دِماغ است که خود دماغ افعال فکر کردن، یادآورى و رؤیت را انجام مىدهد. این افعال توسط دماغ در اعصاب پراکنده مىشود و از آنجا به سایر اعضاى بدن منتقل مىگردد. این انتقال از اعصاب به اعضا موجب ایجاد حسّ و حرکت مىشود. از خصوصیات روح بخارى مىتوان به این موارد اشاره کرد:
1. روح بخارى علّت قریب، و نفسْ علّت بعید براى حیات بدن است.
2. بدن روح بخارى را احاطه کرده؛ امّا در مورد نفس، اینگونه باید گفت که: بدن مرتبه نازله نفس است.
3. روح بخارى اگر از بدن مفارقت کند، باطل و فاسد مىشود؛ امّا نفس ناطقه دائما باقى و زنده است و با مفارقت از بدن، از بین نمىرود و فقط بعضى از افعال آن ـ که به واسطه بدن عنصرى انجام مىشد ـ باطل مىگردد.
4. روح بخارى لطیفترین، دقیقترین و پاکترین اجسام از اجزاى بدن است و به همین دلیل، بهتر از سایر اجزاى بدن، افعال نفس را قبول مىکند.
5. هرچه روح بخارى از درجه اعتدال مزاجى بیشترى برخوردار باشد، افعال نفس ناطقه بیشتر و قوىتر، و از جهت اعتدال و استوارى،ازدرجهبالاترىبرخوردار است.8
منشأ پیدایش روح بخارى
امّا چگونگى پیدایش این نفس بنابر نظر طبّ قدیم اینگونه است که عناصر وقتى به حدّ بالایى از صفا و خلوص برسند (یعنى عناصرى که از طریق قوّه غاذیه ـ از قواى نفس که کار جذب غذا را انجام مىدهد ـ جذب بدن مىشوند)، مقدارى از آنها که به حدّ بالایى از صفا و خلوص مىرسند، به خون تبدیل مىشوند. به این ترتیب که وقتى عناصر اربعه درون غذا با هم مخلوط و ممتزج، و سپس در معده پخته مىشوند، صافى و پاکشده این عناصر خون مىشود. در مرحلهاى دیگر، وقتى خون به مراحل خلوص بیشترى رسید، امرى که از این صافىشده خون به وجود مىآید روح بخارى است.9 خون مرکب آن روح است.10
کارکرد روح بخارى
همانگونه که گفته شد، روح بخارى به لحاظ پاکى و لطافتْ جسمى از قبیل اجرام فلکى است (یعنى از میان اجسام، جزء اجسامى به شمار مىآید که در نهایت لطافت و پاکى است). به همین جهت، این روح جانشین نفس در بدن طبیعى است و به تعبیرى دیگر مىگویند که «خلیفه نفس» در بدنِ طبیعى است. اعتدال روح بخارى به وسیله نفس حفظ مىشود و روح بخارى به واسطه هوا تغذیه مىکند. این روح بخارى که در رتبهبندى مقولات جزء جواهر است، حامل قوّه حس و حرکت نفسانى مىباشد. این قوا دائما از جانب نفس به او افاضه مىگردد. به همین جهت است که گاهى افعالى که منتسب به نفس است، به واسطه روح بخارى در بدن اعمال مىشود. دوباره به همین دلیل که افعال نفس به واسطه او در بدن جارى مىشود، گاهى بر این روح بخارى نام نفس نیز مىنهند. البته باید دانست که روح بخارى صرفا عمل واسطهگرى میان نفس و بدن را انجام مىدهد و هیچگونه جنبه صدورى ندارد. این روح هر کارى که انجام مىدهد فقط به واسطه نفس است. بنابراین، باید اوّلاً بین روح و نفس فرق گذاشت و ثانیا جنبه صدورى افعال را به نفس نسبت داد (نه به روح بخارى). به همین دلیل ابنسینا گاهى در کتب فارسى خود این عبارت را در مورد نفس و روح مىآورد که: «روح بخارى را جان گویند و نفس ناطقه را روان.»11
امّا در مورد اینکه ابزار این روح بخارى در بدن چیست، باید گفت که: مهمترین چیزى که در خدمت روح بخارى به سر مىبرد، قلب است. روح بخارى که همان روح حیوانى مىباشد منشأ حیات و حسّ و حرکت است، در تمام حیوانات هست، و سارى در همه اعضاى بدن است. در این حال است که روح بخارى، مرکب نفس است؛ یعنى فرمانهاى نفس را در بدن اعمال مىکند، نفسى که منشأ ادراکات کلیه و تعقّلات بوده و ذاتا مجرّد است. به این ترتیب، روح حیوانى واسطه میان قلب و نفس ناطقه است؛ نقش بسیار مهم دیگرى که دارد این است که در مرحله تعلّق نفس به بدن، واسطه در تعلّق نفس ناطقه به بدن است؛12 زیرا نفس ناطقه موجودى مجرّد است و نمىتواند به طور مستقیم با جسم ارتباط برقرار کند.
از آنجا که روح بخارى لطیفترین اجسام است، به گونهاى است که گویى برزخ بین مجرّد و مادّى است و آن از امتزاج لطایف ارکان اربعه بعضى با بعضى دیگر حاصل مىشود. و مراد از لطایف ارکان اربعه، اخلاط اربعه دم، صفرا، بلغم، و سوداست. از آنجا که روح بخارى اوّلین رابط نفس است، هرچه اعتدال روح بخارى بیشتر و بهتر باشد، آثار نفس قوىتر و نورانىتر است.13 در مقابل، هرچه اعتدال روح بخارى کمتر باشد، آثار نفس در بدن ضعیفتر است؛ زیرا این اعتدال مزاج باعث مىشود تا روح از جسمانیات فاصله بیشترى گرفته و محدودیتهاى مادّى دامنگیر آن نباشد و همین امر باعث مىشود رابطه به نحو بهترى برقرار شود و طبعا وقتى نوع رابطه بین جسم و نفس قوىتر بود، اثرگذارى نفس در بدن بیشتر و بهتر مىشود و افعال نفس به نحو قوىترى در بدن محقّق مىشود. تمامى این مباحث بر این اساس است که ما موجودى به نام روح بخارى را ثابتشده بدانیم. بعد از اثبات اصل وجود اینچنین موجودى، ملّاصدرا از آن در تبیین رابطه نفس و بدن بسیار سود مىبرد. براى کشف میزان اثرگذارى اثبات چنین روحى در تبیین مسئله نفس و بدن به عنوان یک نظریه فلسفى، روند بررسى این مسئله در آثار ملّاصدرا ضرورى است؛ زیرا روند بررسى مسئله نفس و بدن در آثار ملّاصدرا میزان دخالت هر عنصر و مقدّمهاى را در تبیین این رابطه مشخص مىکند. البته، بررسى کلّى روند تحلیل رابطه نفس و بدن در نظام صدرایى احتیاج به مجال بیشترى دارد و تحلیل پیشرو از این مسئله، صرفا اشارهاى به روند اصل آن بحث است.
ماهیت نفس و بدن
پیش از هر بحثى، اقدام در جهت موضوعشناسى اجمالى از مسئله اهمیت دارد. بنابراین، پیش از هر بحثى راجع به کیفیت رابطه نفس و بدن، آشنایى با ماهیت نفس و بدن در فلسفه صدرایى ضرورى مىنماید؛ زیرا با شناسایى دو موضوع مورد بحث است که مىتوان به نحوه ارتباط آن دو پى برد.
ماهیت نفس
یکى از بهترین روشهاى فیلسوفان براى شناخت ماهیت هر موجود رجوع به تعریف آن موجود است. از همین رو، ابتدایىترین کار براى شناخت ماهیت نفس نزد ملّاصدرا مراجعه به تعریف نفس نزد وى است. ملّاصدرا در اسفار نفس را چنین تعریف مىکند: «کمال أول لجسم طبیعى ـ آلى.»14
کمال اوّل در مقابل کمال ثانى است. بنابراین، کمال اوّل کمالى است که نوعیت نوع با آن تکمیل مىشود که همان صورت نوعیه است. جسم طبیعى در مقابل جسم صناعى است که ساخته دست بشر است. قید آلى نیز به این معناست که افعال خود را به توسط ابزار و یا قوا انجام دهد.15 ملّاصدرا معتقد است: حقیقت نفس، یک حقیقت تعلّقى و اضافى است؛ بنابراین اصلاً نمىتوان به او نگاهى مستقل و بدون ارتباط با بدن داشت. همچنین، نمىتوان گفت که جنبه تعلّقى نفس یک چیز و حیثیت ذات نفس چیز دیگرى است (برخلاف امثال ابنسینا و شیخ اشراق)؛ بلکه حقیقت نفس، حقیقتى تعلّقى مىباشد.16 در اوّلین مرحله به نظر مىرسد که با تعریف نفس، ماهیت روشنى از نفس نزد ملّاصدرا براى ما آشکار شده است؛ امّا اگر کمى به دیگر تعاریف نفس نیز نگاهى داشته باشیم، متوجه این مطلب خواهیم شد که این تعریفى که ملّاصدرا آن را ارائه کرده است تعریفى نیست که وى مبدع آن باشد، بلکه این تعریف عینا در کلام ابنسینا17 و با اندکى تفاوت در عبارات ارسطو18 و تابعان وى یافت مىشود. امّا آیا به راستى با این تعریف میتوان به ماهیت نفس نزد ملّاصدرا پى برد؟ جواب خیر است؛ زیرا گرچه ملّاصدرا با افزودن توضیحى (که همان نگاه به نفس با توجه به ارتباط با بدن و عدم قبول ذاتى متمایز براى نفس بود)، تعریف خویش را از باقى فلاسفه متمایز ساخت، امّا به صرف این نکته نیز نمىتوان تصویرى از ماهیت نفس از نظر ملّاصدرا به دست آورد. امّا سؤال اساسى اینجاست که از کجا مىتوان تصویر روشنى از ماهیت نفس نزد ملّاصدرا به دست آورد؟
ماهیت بدن
ارائه تصویرى دقیق از بدن نزد ملّاصدرا از آنرو داراى اهمیت است که وى بدن را امرى کاملاً متمایز از آن چیزى مىداند که در نگاه دیگر فلاسفه مانند ابنسینا یا شیخ اشراق وجود دارد. ملّاصدرا در کتب خویش، تعریف روشنى از بدن به صورت مطلق ندارد؛ امّا عبارات گوناگون وى به گونهاى است که مىتوان از مجموع آنها به تعریف واحدى از ماهیت بدن دست یافت. براى نمونه، وى در یکجا بدن محسوس را چنین تعریف مىکند: «اعلم أن البدن المحسوس أمر مرکّب من جواهر متعدّدة ظهرت من اجتماعها الأبعاد الثلاثة مع طبیعة لها أعراض لازمة أو مفارقة.»19
امّا با توجه به شواهد موجود، نمىتوان گفت که او این تعریف را براى بدن به صورت مطلق نیز قبول دارد؛ زیرا اوّلاً در ابتداى تعریف مذکور گفته که «بدن محسوس» چنین و چنان است، و نگفته که «بدن» چنین و چنان است، و ثانیا وى با توجه به اینکه مىگوید: «البدن بما هو بدن مشروط بتعلّق النفس»20 و همچنین مىگوید: «ألا ترى أنّ البدن الشخصى للإنسان فى هذا العالم باق من أوّل عمره إلى آخره بشخصه لکن لا من حیث مادّته لأنّها أبدا فى التحوّل و الانتقال و التبدّل و الزوال ـ بل من حیث صورته النفسانیة الّتى بها تحفظ هویّته و وجوده و تشخّصه»،21 نمىتواند قائل شود که این «بدن محسوس» همان «بدن» است؛ زیرا آنچنانکه در این عبارات مشاهده کردیم، اگر تعریف ملّاصدرا از بدن محسوس را به عنوان تعریف بدن قرار دهیم، باید بگوییم وى دچار تناقض شده است. وى نمىتواند قائل شود که بدن امرى مرکّب از جواهر متعدّد است و در عین حال قائل باشد که در صورتى بدن عنوان بدن مىگیرد که نفس به آن تعلّق گرفته باشد و یا اینکه بدن انسان از ابتدا تا به انتهاى عمر بشخصه باقى است؛ زیرا این بدن محسوس که خصوصیتش این است که جوهرى مرکّب از جواهر متعدّد است، بعد از مرگ هم باقى مىماند (ولى طبق نظر ملّاصدرا، بر این جسم باقىمانده، بعد از جدایى نفس از آن، عنوان بدن صدق نمىکند.) همچنین، این بدن محسوس از ابتدا تا انتهاى عمر چندین بار عوض مىشود؛ بنابراین نمىتواند آنچنانکه در عبارت بالا آورده شد، بگوید که بدن انسان از ابتدا تا به انتهاى عمر باقى مىماند؛ زیرا آنچه باقى مىماند این بدن محسوس است که در طول عمر شخص به صورت و به مادّهاش باقى نمىماند. بنابراین، بدن نزد ملّاصدرا امرى وراى این بدن محسوس است که بدن محسوس جزئى از آن است.
واسطه میان نفس و بدن
بعد از آشنایى اجمالى با نفس و بدن از نظر ملّاصدرا، و شناسایى روح بخارى به عنوان رابط این دو موجود، اکنون به آن دسته از اصول ملّاصدرا خواهیم پرداخت که اوّلاً در تبیین ماهیت نفس و بدن نزد ملّاصدرا کمک بیشترى به ما مىکنند (یعنى علاوه بر آن تعریفى که ملّاصدرا براى نفس بیان کرد، شواهد دیگرى براى شناخت تفصیلى نفس در اختیار ما مىنهند) و ثانیا نحوه ارتباط نفس و بدن را به طور ضمنى تبیین مىکنند. از اینرو، تبیین رابطه نفس و بدن در این نظریات، به طور ضمنى است که هدف از آنها تحلیل رابطه نفس و بدن نیست، بلکه مقصود چیز دیگرى است. این دو اصلى که از هر دوى آنها مىتوان به نحوه ارتباط نفس و بدن پى برد، یکى نظریه حرکت جوهرى و دیگرى نظریه جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس است. با تبیین این دو نظریه که به گونهاى استدلالى به بیان ماهیت نفس و روند تکاملى نفس پرداختهاند، سعى مىکنیم تا جایگاه روح بخارى را بیابیم. نظریه جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس، علاوه بر اینکه نظریهاى در باب حدوث است، تصویر روشنى از دورههاى مختلف نفس را پیشروى ما مىنهد. و حرکت جوهرى به اثبات یک واحد شخصى متحرّک در طول مراتب جسمانى و روحانى مىپردازد؛ به گونهاى که نفس در عین اینکه از جسمانیت به روحانیت مىرسد، امّا هنوز وحدت شخصیت خود را در ضمن این حرکت حفظ مىکند. به واسطه این دو نظریه، مىتوان پى برد که آیا اصلاً روح بخارى به عنوان یک واسطه امرى غیر از نفس و بدن است یا همانگونه که بدن مرتبهاى از نفس است، روح بخارى نیز مرتبهاى از نفس مىباشد که اشاره به عنوان مرتبه روح بخارى صرفا جهت تعیین مصداق براى آن مرتبه خاص از نفس بوده است؟ بنابراین، سؤال این بخش آن است که در روند استدلالى تکامل نفس و روند اثبات ماهیت سیّال نفس که در ضمن دو نظریه حرکت جوهرى و جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس ثابت مىشود، آیا جایى هست که وجود روح بخارى قابل اثبات باشد یا خیر؟
نظریه جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس
با جستوجو در نظریاتى که جزء ویژگىهاى فلسفه صدرایى شمرده مىشوند، به نظریهاى در باب حدوث نفس برمىخوریم که به طور اجمال بیان مىکند که نفس در ابتداى حدوث یک موجود مجرّد نیست، بلکه جسمانى است و در ادامه، اگر باقى بماند، بقاى آن به صورت موجودى روحانى است.22 اهمیت این نظریه از آنجاست که علاوه بر اثبات کیفیت پیدایش نفس در ابتداى پیدایش، به توصیف چیستى ماهیت نفس در طول بقاى آن نیز مىپردازد. بنابراین، اگر این نظریه را به صورتى تفصیلى در آثار ملّاصدرا بیابیم، در واقع یک توصیف کامل از ماهیت نفس است؛ زیرا هم از نحوه پیدایش آن سخن گفته و هم از چگونگى بقاى آن سخن به میان آورده است. در ضمنِ این نظریه، از نحوه طىّ مراحل مختلف از جسمانى تا روحانى نیز سخن به میان آمده است که همان طىّ مراحل مختلف وجود و اشتداد یافتن در جوهرش به واسطه حرکت جوهرى است. بنابراین، در این روند تکاملى نفس که ابتدایش جسم و انتهایش تجرّد عقلى است، به دنبال آن هستیم تا جایى براى مرتبهاى که روح بخارى به وجود مىآید باشیم؛ زیرا برطبق قاعده، روح بخارى که در منتها مراتب جسمانیت قرار دارد، باید بین مرتبه جسمیت نفس و مرحله تجرّد برزخى نفس باشد. و اگر دلیل فلسفىاى (غیر از مدّعاى اطبّا که مىگفتند: روح بخارى از صافى خون به وجود مىآید) یافت شود، باید در ضمن همین نظریه باشد که روند سیّال نفس را به اثبات مىرساند.
مدعاى نظریه
برطبق اصل حرکت جوهرى، وجود هرچیزى مىتواند اشتداد یافته و نیرومند شود. به عبارت دیگر، هویّتهاى جوهرى همگى قابل اشتدادند و مراتب مختلف آنها در این اشتداد اتّصالى داراى وحدت اتّصالى است. این وحدت اتّصالى به گونهاى است که شخصیت آن متحرّک نیز در طول حرکت و اشتداد در وجود حفظ مىشود.23 بنابراین، نفس با حفظ وحدت خویش مراتب گوناگون از وجود را که قابلیت انتزاع ماهیات مختلف از آن مىرود طى مىکند. مشّاء24 در اینجا ادّعایى دارد که مىگوید: از سخن بالا که گفته شد وجود جوهرى یک شىء اشتداد مىیابد، لازم مىآید که از هر حدّى از حدود این اشتداد ماهیتى بیرون آید و بر نوع مخصوصى صدق کند.25 بنابراین، نفس داراى ماهیات بسیار کثیرى خواهد شد. ملّاصدرا ضمن قبول این نکته، مىگوید: این سخن در جایى است که حدود و اجزاى این حرکت از یکدیگر جدا باشند؛ امّا در صورتى که حدود مفروض متّصل باشند و با یک وجود اتّصالى در بیرون ذهن یافت شوند، بیش از یک وجود و یک ماهیت تصویر نخواهد شد. بنابراین، اگر اجزایى براى این وجود اشتدادیافته لحاظ مىشود، یکسرى حدود ذهنى است؛ زیرا اگر میان ابتدا و انتهاى این موجود اشتدادى ماهیتهاى زیادى فرض شود و انواع گوناگون تحقّق یابد، لازم مىآید که انواع غیرمتناهى بالفعل میان مبدأ و منتها محصور گردند.26 بنابراین، این نفس از همان دوره ابتدایى که جسم است تا دوره تجرّد ـ در عین اشتداد و تکامل ـ داراى وحدت شخصى است.27
عبارات ملّاصدرا براى ارائه این نظریه، به خوبى، حکایت از تصویرى از کلّ دوره زندگانى دنیوى نفس دارد؛ زیرا بر اساس نظریه مذکور، نفس در عین وحدت شخصیتش دورههاى مختلفى را طى مىکند که در هریک از این دورهها یا جسمانى است و یا مجرّد. نفس در دورهاى که جسم است، در ابتداى حدوث قرار دارد؛ امّا اوّلین مرحلهاى که از صرف جسمیت خارج مىشود، به تجرّد برزخى مىرسد. برزخ در لغت حائل و واسطه میان دو چیز را گویند؛ در اصطلاح علمى، برزخ عبارت از واسطه طولى بین دو چیز است که نه این است و نه آن، و هم این است و هم آن، یعنى در حدّ هیچیک از آن دو نیست، ولى هم از این دارد و هم از آن و تاحدّى به هر دو شبیه است. به تعبیرى، یکسرى از خصوصیات یک طرف را دارد، ولى یکسرى دیگر را فاقد است و از طرف دیگر نیز همینطور است؛ مثلاً یک درخت به سهگونه تصوّر مىشود: در مرتبه اوّل وجود مادّى خارجى آن است، در مرتبه دوّم تصویر خیالى از آن در ذهن است، و در مرتبه سوم مفهوم درخت کلّى در ذهن است. در صورت دوم، این تصویر درخت یک تصویر مثالى از درخت خارجى است که بعضى خصوصیات آن مانند حجم و وزن و استعداد و مکان را ندارد، ولى بعضى دیگر از خصوصیات آن مانند شکل و اندازه را داراست. از طرف دیگر، به جهت عارى بودن از اوصاف مذکور، با درخت عقلى شباهت دارد؛ ولى چون داراى مقدار و شبه است، با درخت عقلى تفاوت دارد.28 امّا در مرحلهاى بعد از تجرّد برزخى، نفس به تجرّد عقلى مىرسد.29 در این دوره که نفس به تجرّد عقلى مىرسد، براى ایجاد ارتباط با بدن، نفس حیوانى و یا همان نفس مجرّد برزخى نقش واسطه را ایفا مىکند؛ یعنى مرتبه مجرّد نفس به واسطه مرتبه حیوانى نفس در بدن اثر مىگذارد.30
روح بخارى در نظریه جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس
در نظریه جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس، دو نوع دلیل بر تجرّد نفس وجود دارد؛ یک نوع از این ادلّه براى اثبات تجرّد برزخى نفس،31 و نوع دیگر از این ادلّه براى اثبات تجرّد عقلى نفس است.32 تا اینجا نشانى از روح بخارى که یک جسم است، مشاهده نمىشود. ملّاصدرا در این نظریه ادّعا مىکند که چون هیچگونه نشانهاى از نشانههاى نفس مجرّد در نفس جنینى و پایینتر از نفس جنینى یافت نمىشود، حکم به عدم تجرّد آن نفس مىکنیم.33 این عدم تجرّد به معناى آن است که نفس در آن دوره، یک نفس همانند نفس گیاهان را داراست.34 البته ملّاصدرا یک درجه پایینتر از نفس نباتى نیز براى نفس ارائه مىکند که آن مرتبه طبع است و در این حالت، صرفا صفت جسمیت بر آن نفس اطلاق مىشود.35 بنابراین، سه مرحله براى نفس انسانى ثابت شد: مرحله جسمانیت، مرحله تجرّد برزخى و مرحله تجرّد عقلانى. سؤال این بخش آن است که روح بخارى کدامیک از این سه مرحله است؟ تحقیقا بر اساس ماهیتى که پیش از این از روح بخارى تصویر شد، نمىتوان روح بخارى را موجودى مجرّد ـ چه به تجرّد برزخى یا عقلى ـ دانست. بنابراین اگر بخواهیم جایگاه روح بخارى را در این سه دوره تعیین کنیم، در دوران جسمانیت نفس است. امّا روح بخارى با توجه به توصیفاتى که از نحوه پیدایش آن داده شد، از صافىشده خون به وجود مىآید. بنابراین در دوره ابتدایى نفس که جسم و یا طبع است نمىتواند به وجود آمده باشد؛ زیرا در مرحلهاى که نفس فقط طبع است و حتى هنوز به درجه نباتى جنینى هم نرسیده است، خونى نیست تا از آن روح بخارى پدید آید. بر این اساس، روح بخارى باید در مرحلهاى میان مرحله جسمانیت تا تجرّد برزخى باشد. ملّاصدرا دلیلى بخصوص بر وجود مرحلهاى از نفس به نام روح بخارى ذکر نکرده است؛ زیرا ادلّه وى سه نوع بودند؛ ادلّه جسمانیت، ادلّه تجرّد برزخى و عقلانى که روح بخارى در ضمن هیچکدام از آنها جاى نگرفت. بنابراین، به احتمال قوى باید بیان کرد که جایگاه روح بخارى در انتهاى مرحله جسمانیت نفس است؛ زیرا بر اساس حرکت جوهرىاى که نفس دارد، نفس یک به یک از مراحل وجود را که در بین جسم بودن تا مجرّد بودن است طى کرده و در همین بین به مرحلهاى رسیده که جسم آنقدر صافى شده که به صورت روح بخارى درآمده است.
تا اینجا مشخّص شد که روح بخارى با نوع ماهیتى که در قسمتهاى پیشین از آن سخن به میان آمد، هیچ جایگاهى که نفى آن، نظریه جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس را خدشهدار کند، ندارد. از آنجا که نظریه جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس کلّ دوره زندگانى نفس را تشریح مىکند، هیچ جایگاه مشخصى براى روح بخارى در ضمن ادلّه این نظریه تعبیه نشده است تا به اثبات آن بپردازد. البته بنابر تحلیلى که از این نظریه مىشود (مبنى بر اینکه نفس پلّهپلّه مراتب وجود را طى مىکند تا به تجرّد برسد)، باید در میان مرتبه جسمیت و تجرّد مرتبهاى باشد که نفس خصوصیات دیگرى غیر از جسم بودن را به دست آورده، ولى هنوز به مرحله تجرّد نرسیده باشد. این مرحله، که جسم از طبع بودن و جسم صرف بودن فاصله بسیارى مىگیرد و نزدیک است که به مرحله تجرّد برزخى برسد، مرحلهاى است شبیه واسطه بین مرتبه تجرّد و جسمانیت نفس. حال بر اساس پیشرفتهاى علمى دوره ملّاصدرا، نظریه پزشکىاى با نام «روح بخارى» وجود داشته که ملّاصدرا در فلسفه خویش از آن استفاده کرده، امّا این امر باعث نشده است تا نظریات علمى او مانند جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس، و تحلیل وى از رابطه نفس و بدن، مبتنى بر آن باشد؛ زیرا آن مرحلهاى که واسط میان تجرّد و جسمیت نفس مىباشد، دورهاى بسیار لطیف از جسمانیت نفس است که با برهان فلسفى نمىتوان اثبات کرد آن مرحله روح بخارى است یا چیزى دیگر، بلکه تعیین مصداق آن به عهده علوم دیگر است.
وحدت نفس در عین تکامل در حرکت جوهرى
آنچنانکه در نظریه جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس گفته شد، نفس در طول زندگىاش همراه با بدنْ داراى دو دوره کلّى است؛ در دورهاى جسمانى و در دورهاى دیگر روحانى است. مسئله نفس و بدن در دوره ابتدایى نفس به گونهاى است که نفس و بدن در دوره ابتدایى با یکدیگر تلازم وجودى دارند.36 نفس در این دوره، مانند نفوس نباتى، صورتى منطبع در مادّه است که با معدوم شدن بدن، معدوم مىشود. صورت منطبع در مادّه صورتى است که نمىتوان تجرّد آن از مادّه را اثبات کرد، برخلاف صورت حیوانى و انسانى؛ بدین معنا که هیچگونه دلیلى بر بقاى این نفس بعد از مرگ و از بین رفتن بدن وجود ندارد. بنابراین، در این دوره، نفس آنچنان رابطه تنگاتنگى با بدن دارد که بعد از زوال بدن نمىتواند باقى بماند، از اینرو، زائل مىشود.37 امّا در دو دوره دیگر که مسئله بدن با نفس مجرّد مطرح مىشود، حال چه تجرّد برزخى موردنظر باشد و چه تجرّد عقلانى، تبیین ارتباط مرتبه مجرّد نفس با مرتبه مادّى آن (که بدن باشد) به مئونه بیشترى احتیاج دارد؛ به گونهاى که در تبیین نحوه ارتباط مرتبه مجرّد نفس با بدن، نیاز به واسطه است. در عبارات ملّاصدرا، از این واسطه با نام «روح بخارى» یاد شده است..38 این روح بخارى، به گفته ملّاصدرا رابط میان مرتبه بالایىِ نفس (مجرّد برزخى یا عقلانى) و مرتبه مادّى نفس است. وجود این واسطه باعث نمىشود که در مسئله نفس و بدن به دوگانهانگارى برسیم؛ زیرا بنابر دیدگاه ملّاصدرا، بدن از مراتب نازله نفس است.39 و اگر واسطهاى در این میان لازم است براى تحلیل رابطه مراتب مختلف یک موجود مىباشد؛ نه اینکه دو موجود به نام نفس و بدن داشته باشیم و درصدد تبیین رابطه آن دو برآییم.
در بسیارى موارد، آنچه از براهین نظریهاى برمىآید با بیان فیلسوف از آن اندکى متفاوت است. به نظر مىرسد، ملّاصدرا با توجه به یافتههاى فلسفى خود دریافته است که اگر بخواهد نفس را موجودى ذومراتب لحاظ کند (همانگونه که با توجه به ادلّه جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس، به آن معتقد است)، نفس مىبایست داراى مرتبهاى باشد که بتواند نقش واسطه را در برقرارى اتّصال مرتبه مجرّد با مرتبه مادّى عهدهدار شود؛ زیرا نفس از مرتبه جسمانیت تا رسیدن به مرحله تجرّدْ مراحلى را پشت سر گذاشته و در روند تکاملى خود، کمالات هریک از مراتبى را که از آنها عبور کرده است دارد. بنابراین، اگر نفس اکنون موجودى مجرّد است، حتما مراتب پایینتر از تجرّد را که انواع جسمانیت از پستترین نوع آن تا شریفترین نوع آن باشد داراست. از همینرو، هنگامى که بالاترین مرتبه آن بخواهد با پایینترین مرتبه که بدن باشد ارتباط برقرار کند، امکانات کافى براى برقرارى این ارتباط را در اختیار دارد؛ زیرا قبل از رسیدن به مرتبه تجرّد، در مسیر حرکت از جسمیت به سمت تجرّد، آن امکانات را کسب کرده است. وى بعد از کشف این اصل، مصداقى از این موجود را که داراى خصوصیات واسطه است، در طب و یا طبیعیات قدیم مىیابد که همان روح بخارى است؛ او آن را واسطه مراتب مجرّد و مادّى نفس معرفى مىکند. امّا با توجه به اصول و ادلّه فلسفى ملّاصدرا، مىتوان گفت که روح بخارى نقش خاصّى در تبیین رابطه مراتب مختلف نفس ندارد، بلکه ذکر آن صرفا به جهت تعیین مصداقى براى آن مرتبه واسط میان مجرّد و مادّى است؛ به گونهاى که با ابطال نظریه وجود روح بخارى، ادلّه و تحلیل ملّاصدرا از رابطه نفس و بدن آسیبى نمىبیند. حتى از این نیز مىتوان فراتر رفت که بر اساس این نظریه که حرکت از آنات تشکیل نشده، چون جوهره نفس از جسمانیت تا رسیدن به روحانیت در حرکت بوده است، نمىتوان به طور مشخّص مرحلهاى را به عنوان وجود واسطه براى ارتباط دو امر متباین در نظر گرفت؛40 بلکه وجود نفس یک وجود متحرّک سیّال مىباشد که میان مرحله جسمانیت و مجرّد آن از بىنهایت واسطه ذهنى تشکیل شده است. بر این اساس، اگر مرحلهاى به عنوان واسطه میان مجرّد و مادّى تصویر مىشود، به این معنا نیست که جوهره متحرّک نفس باید مثلاً از مرحله 1 تا 100 را طى کند و مرحله 2 تا 99 به عنوان واسطه این دو مرتبه که کاملاً متمایز از یکدیگرند واقع شدهاند (یعنى وجود داشتن وسایط متعدّد براى ارتباط دو موجود کاملاً متمایز)؛ بلکه از آنجا که در حرکت جوهرى ما یک وجود سیّال غیرقابل قسمت به آنات متعدّد داریم، کلّ وجود نفس از دوره جسمانیت تا تجرّد یک واحد است (واحدى که علاوه بر داشتن خصوصیاتى جدید، کمالات مرتبه پایینتر از خویش را نیز به طور ضمنى داراست.)41 این واحد قابل قسمت به بىنهایت جزء بالقوّه است، امّا در خارج نمىتوان آن را تقسیم کرد؛ زیرا همانگونه که حرکت در کمّ و کیف که نموّ و استحاله باشد وجود دارد، در جوهر صورت نیز حرکت وجود دارد.42 دلیل این مطلب نیز ادلّه حرکت جوهرىاند. بنابراین، همانگونه که سیاهى با سیاهتر شدن وحدت شخصى خود را حفظ مىکند، نفس نیز با اشتدادى که در جوهر خویش پیدا مىکند شخصیتش حفظ مىشود. امّا این اشتداد به گونهاى است که بالقوّه تقسیمات و حدهاى نامتناهى از آن قابل استنتاج است. پس اگر مرحلهاى به عنوان واسطه میان دو مرتبه از مراحل وجود نفس معرفى مىشود، نه به این معناست که سه شىء یا سه مرحله متمایز از یکدیگر محقّق است، بلکه صرفا جهت اشاره به یک دوره از این حرکت سیّال از مادّى تا مجرّد است که نقشى شبیه واسطه را عهده دارد. بنابراین، نمىتوان به آن عنوان «واسطه» دارد، بلکه «شبهواسطه» است.
حرکت جوهرى در برابر کون و فساد
تحلیل پیشین از مراتب نفس به واسطه مدد گرفتن از حرکت سیّال جوهر در تقابل با نظریه کون و فساد است. نظریه حرکت جوهرى، با وحدت اتّصالى که میان مبدأ و منتها ثابت مىکند، نقش یک واسطه یا وسایط متعدّد را در ایجاد ارتباط مرتبه مادّى با مجرّد حذف مىنماید. کون و فسادْ دو حالتى هستند که متعاقب و متوارد بر موجودات جهان طبیعتاند، چنانکه موجودات همواره در معرض خلع صورت و لبس صورت دیگرى مىباشند؛ خلع صورت را «فساد»، و لبس صورت دیگر را «کون» گویند.43 بر این اساس، اگر فرضا بخواهیم نظریه جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس را به جاى حرکت جوهرى با کون و فساد تحلیل کنیم، اینگونه مىشود که جسم بودنْ مرحله اوّل نفس، و مجرّد بودن مرحله صدم آن است و نفس تا از مرحله اوّل به مرحله صدم برسد، 98 مرحله به عنوان واسطه این دو مرحله وجود دارند. بنابراین، براى ارتباط مرتبه جسمانیت و تجرّد، 98 واسطه وجود دارد؛ نفس 99 بار صورت ضعیفتر را رها کرده و صورت قوىتر را گرفته تا به مرحله صدم (تجرّد نفس) رسیده است (زیرا هریک از صور واسطه صورتى غیر از صورت قبلى است.) بنابراین، از هر مرتبهاى یک ماهیت خارجى اخذ مىشود. بر اساس این تصویر، وجود وسایط کثیره در جریان ارتباط مادّى و مجرّد دخیل است؛ زیرا تمامى این مراحل داراى صور متفاوت از یکدیگر بودند و از آنجا که شیئیت هر چیزى به صورت اخیر آن است، از هریک از این مراحل یک ماهیت متمایز از دیگرى استنتاج مىشود. امّا براساس حرکت جوهرى، حرکت نفس از جسمیت تا تجرّدْ جریان سیّالى است که نمىتوان از مرحله یکم تا صدم آن را بدون اعتبار ذهن مشخّص کرد؛ زیرا در اینجا ما یک جوهره متحرّک سیّال داریم. همه آن مراحل، از اوّل تا آخر، واحد یکپارچهاى را تشکیل مىدهند. بر همین اساس است که رابطه بین مرحله جسمانى نفس و مرحله تجرّد نفس با وسایط متعدّد پر نشده است؛ بلکه هم ابتدا، هم انتها، و هم مراتب میانى یک واحد محسوب مىشوند. بنابراین، اگر ملّاصدرا به روح بخارى به عنوان عامل نفس در بدن اشاره مىکند، صرفا اشاره به یکى از دورههاى کمالى نفس است که نفس در طول حرکت از جسمانیت تا رسیدن به کمالاتْ آن را کسب کرده و اکنون از امکانات آن، که دورهاى نزدیک به تجرّد است، استفاده مىکند.
نتیجهگیرى
در تفصیلى که ملّاصدرا از کیفیت ارتباط نفس با بدن ارائه میکند، در موارد متعدّد مىتوان از نقش روح بخارى در برقرارى رابطه نفس و بدن نام برد؛ چه آنجا که روح بخارى را سارى در بدن مىداند و بدان وسیله حضور نفس در تمامى اعضا و جوارح را تبیین (و نه اثبات) مىکند و چه آنجا که براى ارتباط مرحله تجرّد با مرحله مادّى احتیاج به یک موجود متناسب با هر دو حیطه مادّى و مجرّد است. در هر صورت، در تبیینهاى متفاوت ملّاصدرا از کیفیت اثرگذارى نفس در بدن و رابطه آن دو، شاهد کاربردهاى گوناگون روح بخارى هستیم؛ امّا سخن در اینجا بود که آیا ادلّهاى که وجود ارتباط و اتّحاد نفس و بدن را اثبات و توجیه مىکردند هم چنین مىگفتند؟ به عبارتى دیگر، مىبایست میان زبان دلیل، تبعات، و لوازم آن با آنچه به عنوان تفسیر و یا تفصیل یک نظریه در کلام ملّاصدرا آمده است تمایز قائل شد؛ زیرا در کلام ملّاصدرا، شاهد نقشآفرینى روح بخارى به عنوان نظریه علمى هستیم. امّا ادلّه ملّاصدرا که همان اصالت وجود، تشکیک در مراتب وجود، حرکت جوهرى، و جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس بودند، هیچکدام موجودى با نام روح بخارى را در اثبات رابطه نفس و بدن دخیل نمىکنند. اصلاً دلیل عقلى کلّى، از اینکه مصداقى را براى مرحلهاى از مراحل تشکیکى وجود، به صورت قطعى، به عنوان رابط میان نفس و بدن مشخص کند، قاطعانه پرهیز مىکند. بنابراین، تعیین چنین موجودى از جانب ملّاصدرا نمىتواند به عنوان تعیین واسطه باشد؛ زیرا همانگونه که گفته شد، وحدت مرتبه جسمانى تا روحانى نفس یک وحدت اتّصالى است. و تعیین دورههایى مانند جسمانیت یا روحانیت صرفا اشاره به خصوصیات دورههایى است که نفس در آنها به سر مىبرد، نه به عنوان ماهیتهاى مختلف نفس در طول زندگىاش. بر این اساس، مردود بودن نظریه روح بخارى به عنوان یک نظریه پزشکى قدیمى نمىتواند خللى در ادلّه ملّاصدرا براى نحوه ارتباط نفس و بدن ایجاد کند؛ زیرا ملّاصدرا نظریه علمى روح بخارى را به عنوان مقدّمهاى از مقدّمات استدلال و یا پیشفرض براى استدلال خویش قرار نداده، بلکه استفاده از روح بخارى صرفا به منظور تبیین و تعیین مصداق براى نظریهاى فلسفى بوده است. تعیین مصداق براى نظریهاى فلسفى نیز نمىتواند خللى در اصل نظریه فلسفى ایجاد کند، چون پایههاى آن نظریه استدلال عقلى بدون اتّکا به امرى خارجى است.
-
··· منابع
- ـ ابنسینا، النفس من کتابالشفاء، تحقیق و تصحیح حسن حسنزاده آملى، قم، بوستان کتاب، 1385.
- ـ ارسطو، ترجمه و تحشیه درباره نفس، ع.م.د، تهران، حکمت، 1366.
- ـ انصارى شیرازى، یحیى، دروس شرح منظومه، قم، بوستان کتاب، 1387.
- ـ پهلوانیان، احمد، رابطه نفس و بدن از نظر ملّاصدرا، قم، بوستان کتاب، 1387.
- ـ حسنزاده آملى، حسن، دروس معرفت نفس، بىجا، علمى فرهنگى، 1362.
- ـ سبزوارى، ملّاهادى، شرحالمنظومة، تصحیح و تعلیق حسن حسنزاده آملى، تهران، ناب، 1369ـ1379.
- ـ سجادى، سیدجعفر، فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملّاصدرا، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1379.
- ـ ـــــ ، فرهنگ معارف اسلامى، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، 1357.
- ـ عبودیت، عبدالرسول، درآمدى بر نظام حکمت صدرایى، تهران، سمت، 1385.
- ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمهالمتعالیة فى الاسفارالعقلیة الاربعة، بیروت، دار احیاءالتراث العربى، 1990م.
- ـ ـــــ ، الشواهدالربوبیة، تصحیح و تعلیق سید جلالالدین آشتیانى، مشهد، المرکز الجامعى للنشر، 1360.
- ـ ـــــ ، المبدأ و المعاد، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران، 1354.
- ـ ـــــ ، کتاب العرشیة، ترجمه غلامحسین آهنى، اصفهان، مهدوى، 1341.
ـ ـــــ ، مجموعة الرسائلالتسعة، تهران، بىنا، 1302ق.
-
··· پی نوشت
- 1 کارشناس ارشد فلسفه، دانشگاه قم. دریافت: 11/10/88 ـ پذیرش: 19/6/89. mousavihadi3@gmail.com
- 1ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة فى الاسفارالعقلیة الاربعة، ج 9، ص 3.
- 2ـ احمد پهلوانیان، رابطه نفس و بدن از نظر ملّاصدرا، ص 19.
- 3ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، ص 219.
- 4ـ همان، ص 250.
- 5ـ حسن حسنزاده آملى، دروس معرفت نفس، ج 2، ص 213.
- 6ـ همان، ص 329.
- 7ـ همان، ص 335.
- 8ـ همان، ص 325.
- 9ـ یحیى انصارى شیرازى، دروس شرح منظومه، ج 4، ص 256.
- 10ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 202.
- 11ـ همو، الحکمهالمتعالیة، ج 8، ص 251.
- 12ـ سیدجعفر سجادى، فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملّاصدرا، ص 247.
- 13ـ ملّاهادى سبزوارى، شرحالمنظومه، تصحیح و تعلیق حسن حسنزاده آملى، ج 5، ص 103.
- 14ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 8، ص 17.
- 15ـ همان، ص 14ـ17.
- 16ـ همان، ص 11.
- 17ـ ابنسینا، النفس من کتابالشفاء، تحقیق و تصحیح حسن حسنزاده آملى، ص 22.
- 18ـ ارسطو، ترجمه و تحشیه درباره نفس، ع.م. د، ص 90ـ91.
- 19ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبیة، تصحیح و تعلیق سید جلالالدین آشتیانى، ص 285.
- 20ـ همو، الحکمهالمتعالیة، ج 8، ص 382.
- 21ـ همان، ج 9، ص 32.
- 22ـ همو، الشواهدالربوبیة، ص 221.
- 23ـ همو، کتاب العرشیة، ترجمه غلامحسین آهنى، ص 30.
- 24ـ البته در کلام ملّاصدرا، مشّاء به طرفداران مذهب نوافلاطونى نیز اشاره دارد؛ زیرا امثال ابنسینا را نمىتوان مشّاء دانست.
- 25ـ همان.
- 26ـ همان.
- 27ـ از آنجا که این نوشتار درصدد اثبات نظریه مذکور در خصوص وحدت نفس در عین حرکت در طول مراتب وجود نیست، صرفا به تحلیل مدّعیات ملّاصدرا مىپردازد؛ زیرا هدفْ شناخت جایگاه روح بخارى در روند اثبات نظریههاى مختلف ملّاصدرا در باب نفس است و نه اثبات این نظریات.
- 28ـ حسن حسنزاده آملى، همان، ج 2، ص 198.
- 29ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 8، ص 260.
- 30ـ همان، ص 139.
- 31ـ همان، ج 3، ص 478.
- 32ـ همان، ج 8، ص 208.
- 33ـ همان، ص 136.
- 34ـ همان.
- 35ـ ملّاصدرا، مجموعهالرسائل التسعة، ص 314.
- 36ـ همو، الحکمهالمتعالیة، ج 9، ص 4.
- 37ـ همان.
- 38ـ همان، ص 76.
- 39ـ همان، ج 7، ص 62.
- 40ـ همانگونه که پیشتر گفته شد، نفس در عین حرکت در طول مراتب وجودْ وحدت هویت خویش را حفظ مىکند؛ هر حدّى نیز که براى آن تصویر شود، ذهنى است.
- 41ـ عبدالرسول عبودیت، درآمدى بر نظام حکمت صدرایى، ج 1، ص 331.
- 42ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبیة، ص 100.
- 43ـ سیدجعفر سجادى، فرهنگ معارف اسلامى، ج 4، ص 1616.