فلسفه در راستاى شناخت خدا و تعمیق معارف دین
Article data in English (انگلیسی)
فلسفه در راستاى شناخت خدا و تعمیق معارف دین
احمد محمدى1
چکیده
تفکر عقلى و فلسفى در اثبات وجود خدا و فهم اساسىترین معارف دین نقشى بىبدیل و تعیینکننده دارد. موضوعات اساسى دین، مثل اثبات وجود خداى متعال و ضرورت نبوت و مشتمل بودن دین بر معارفى که براى رسیدن انسان به سعادت و کمال ضرورت دارد، از جمله مسائلى هستند که عقل مستقلاً به آنها پى مىبرد و تمام آنها، تنها از راه عقل اثبات مىشوند. بنابراین، شناخت عقلى و فلسفى یگانه پشتوانه اساسىترین معارف دین است، به گونهاى که بدون استدلالهاى عقلى و فلسفى بخش اصلى دین از دفاع عقلى بىبهره مىماند. بر همین اساس قرآن مردم را به تفکر و تعقل فرامىخواند. این فراخوانى، ابتناى معارف دین را بر استدلالهاى عقلى و فلسفى تأیید مىکند. بر این اساس ادعاى مذهب تفکیک مبنى بر اینکه شناخت معارف دین مبتنى بر فطرت است و از تفکر و استدلالهاى عقلى و فلسفى بىنیاز هستیم، سست و ناصواب است.
کلیدواژهها: استدلالهاى فلسفى، گزارههاى بروندینى، گزارههاى دروندینى، مذهب تفکیک، معرفت.
مقدّمه
واژه فلسفه کموبیش براى همگان آشناست و با شنیدن آن، جایگاه بلند فلسفه در میان علوم انسانى به ذهن تداعى مىشود. اندیشهوران براى فیلسوف شأن و منزلت برترى قائلاند. واژه فلسفه از «فیلسوف» و فیلسوف از واژه یونانى آن «فیلاسوفوس» به معناى دوستدار علم و حکمت اقتباس شده است. فلسفه ابتدا بر همه علوم حقیقى مثل فیزیک و شیمى و... ـ در مقابل علوم اعتبارى مثل لغت صرف و نحو و دستور زبان ـ اطلاق مىشد.1 در قرون وسطى فلسفه مفهوم و قلمرو وسیعترى یافت، به نحوى که ادبیات و معانى نیز جزء فلسفه محسوب مىشد.2 ولى امروز فلسفه به معناى معرفتهاى عقلى غیرتجربى به کار مىرود.
در این نوشتار برآنیم که رابطه فلسفه ـ به عنوان شناختهاى عقلى ـ با معارف دینى و توقف معارف دینى بر شناختهاى عقلى فلسفى را بررسى کنیم. قبل از ورود به بحث اصلى شناخت توضیح داده مىشود. واژه «شناخت»، معادل کلمه «معرفت»، کاربردهاى مختلفى دارد که عامترین آنها مساوى با مطلق علم و آگاهى است و آن عبارت است از حضور خود شىء یا صورت جزئى یا مفهوم کلى آن نزد موجود مجرد.3 علم آن حیث انکشاف حقائق و ظهور آنها براى عالِم است بدون آنکه بین عالم و معلوم حجابى باقى ماند.4 انسان در فرایند علم در پى کشف حقائق عالَم وجود است و درصدد است تا از واقعیت امر آگاه شود. علم تمثل حقیقت شىء در نزد عقل است.5 آنگاه که نفس به یک صورتى علم پیدا مىکند، حقیقت آن صورت و از جمله ذاتیات آن، که اختلاف و تخلفناپذیر است، در ذهن حضور به هم مىرسانند.6 در نتیجه انسان به آن شىء شناخت پیدا مىکند. به نظر مىرسد معناى علم و شناخت روشن است و این مطلب نیز روشن است که آن حقیقتى که انسان را بر شناخت قادر مىسازد، عقل است. خداى متعال عقل را به عنوان محبوبترین و زیباترین مخلوق خودش بر انسان ارزانى داشت تا با شناخت حقایق عالم هستى ـ در حدى که مقدور اوست و در راستاى سعادت انسان نقش دارد ـ به موجودى برتر و در نهایت به مقام خلیفهاللهى برسد. بنابراین، عقل در فرانید شناخت عنصرى اصلى است و علم و معرفت نیز قائم به آن است.
چیستى عقل
هر انسانى وجود عقل را در درون خود مىیابد و از آن شناخت اجمالى دارد. همه ما با علم حضورى وجود حقیقتى را در درون خود درک مىکنیم که به کمک آن امور مربوط به خود و پیرامون خود را درمىیابیم، در باب آنها تصمیم مىگیریم و براساس آن عمل مىکنیم؛ اما تبیین چیستى و حقیقت آن شاید آسان نباشد. درباره چیستى و جایگاه عقل از حضرت امام رضا علیهالسلام نقل شده است که فرمودند: «اِنّ اللهَ خَلَقَ الْعَقْلَ فَقالَ له اَقْبِل فَاقْبَلَ و قالَ لَهُ اَدْبِرْ فَاَدْبَرَ، فَقالَ وَ عِزَّتى وَ جَلالِى مَا خَلَقْتُ شَیئا اَحْسَنَ مِنْکَ اَوْ اَحَبَّ اِلَى مِنْکَ بِکَ آخِذُوَ بِکَ اُعْطِى»؛7 خداى متعال عقل را آفرید آنگاه به او فرمان داد جلو بیا، عقل اطاعت کرد؛ سپس فرمود برگردد، عقل برگشت؛ آنگاه خطاب به عقل فرمود: به عزت و جلالم قسم مخلوقى زیباتر و محبوبتر از تو نیافریدم و به استناد تو بندگان را مؤاخذه مىکنم و به آنها پاداش مىدهم. روشن است که عقل از آن جهت داراى چنین منزلت و جایگاهى است که به وسیله او علم و شناخت حاصل مىشود و ارزش انسان نیز به شناخت و معرفت است.
ارزش شناخت از نظر دین
در معارف دینى علم و شناخت از ارزشمندترین ویژگىهاى انسان شمرده شده است؛ بلکه ارزش انسان به مقدار دانش و شناخت او دانسته شده است. پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمودند: «ارزشمندترین انسانها کسى است که دانش او بیشتر باشد و پایینترین آنها از نظر ارزش کسى است که دانش او کمتر باشد.»8
بدیهى است در جهانبینى توحیدى ـ که غایتمندى بر تمام پدیدههاى عالم سایهافکنده است ـ فقطعلومومعارفى ارزشمند و مثبت تلقّى مىشوند که به طور مستقیم یا در نهایت در تکامل و رسیدن به سعادتوقربالهىنقش داشته باشند. قرآن بر تحصیل این علوم و معارف تأکید مىکند: «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَاما وَقُعُودا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ.»(آلعمران: 191)
خدا کسانى را که در همه حالات خدا را یاد مىکنند و در خلقت زمین و آسمان و زوایاى عالم هستى مىاندیشند، مىستاید. هر تفکرى در مخلوقات که به شناخت بیشتر و عمیقتر مبدأ آفرینش منتهى شود، امرى است که خدا بر آن تأکید کرده است؛ زیرا هر قدر شناخت عمیقتر باشد، عظمت خدا بیشتر مورد توجه قرار مىگیرد و آمادگى روحى براى عبادت (فلسفه خلقت) بیشتر فراهم مىشود.
حال سخن در این است که حیطه توان عقل در شناخت حقایق عالم هستى تا کجاست؟
محدود بودن قدرت عقل و شناخت
در قرآن و معارف دینى با همه تأکیدى که بر تفکر شده است و تفقه در دین به معناى جامع آن از مطلوبترین امتیازات مؤمن موحد به شمار مىرود، به دلیل محدود بودن قدرت عقل، چنین نیست که انسان بتواند بدون کمک وحى بر اسرار همه آفرینش آگاهى یابد یا بتواند به همه آنچه در تکامل روحى و معنوى او نقش دارد شناخت پیدا کند. عقل، هم در حوزه حکمت نظرى از دستیابى به رمز و راز همه واقعیات هستى عاجز است، هم در حوزه حکمت عملى در شناخت وظایف فردى و اجتماعى قادر نیست به همه امور و کارهایى که در رسیدن به کمال و سعادت حقیقى انسان نقش دارد شناخت پیدا کند که اگر چنین بود به وحى نیاز نمىداشت. ابنسینا مىگوید: شناخت حقایق اشیا از توان عقل خارج است: «الوقوف على حقائقالاشیاء لیس فى قدرة البشر و نحن لا نعرف من الاشیاء الا الخواص و اللوازم و الاعراض و لا نعرف الفصول المقومة لکل و احد منها الدالة على حقیقتة بل نعرف انها اشیاءٌ لها خواص و اعراض، فاننا لانعرف حقیقة الاول و لا النفس و لا الفلک و النار و الهواء و الماء و الارض و لانعرف ایضا حقائق الاعراض»؛9 اطلاع از حقایق اشیا از قدرت بشر بیرون است و ما تنها خواص و لوازم و اعراض آنها را درک مىکنیم و فصول مقوّمه آنها، که بیانگر حقیقت آنهاست، از ما مخفى است، درباره آنها تنها مىدانیم اشیایى هستند که این خواص و اعراض رادارند. (براى مثال) ما حقیقت خدا یا نفس یا فلک، آتش، هوا، خاک را نمىدانیم، درباره اعراض نیز از حقایق آنها بىخبریم.
چون انسان در حوزه نظر از درک حقایق عالم عاجز است، در حوزه عمل نیزدرشناختوظایفخود و تشخیص امورى که او را سعادتمند مىکند یا کارهایى که ارتکاب آنها انسان را از رسیدن به کمال انسانى بازمىدارد ناتوان است، و این عجز معرفتىخودمهمتریندلیلبرضرورتوحىاست.
حجیت عقل
معناى اینکه عقل از شناخت حقایق عالم عاجز است و در نتیجه از شناخت آنچه در سعادت و تکامل انسان نقش دارد ناتوان است، این نیست که عقل هیچگونه حجیت و اعتبارى ندارد؛ بلکه مقصود آن است که براى رسیدن به کمال انسانى تعقل و شناخت عقلى شرط لازم است نه شرط کافى. عقل در آنچه خود مستقلاً درک مىکند حجت است. براى مثال خود این شناخت که عقل براى درک حقایق عالم و تشخیص آنچه در سعادت و کمال انسانى نقش دارد و کافى نیست، یک شناخت عقلى است؛ یعنى عقل این ناتوانى را درک مىکند و به آن اذعان دارد و براساس این شناخت به ضرورت نبوت پى مىبرد. نیز بر پایه همین شناخت مکلف است دعوت انبیا را بپذیرد و حجت بر عقل تمام است؛ بدین معنا که اگر نپذیرد خداى متعال او را مؤاخذه مىکند. عقل نیز با علم حضورى معلول بودن خود و فقر وجودىاش را درک مىکند. عقل نیازمندى جهان هستى را به آفریدگار حیکم و توانا به خوبى مىفهمد. عقل آنگاه که در مقام استدلال قرار مىگیرد نمىتواند غایتمندى آفرینش را نپذیرد. عقل در حوزه عمل نیز نیاز خود را به راهنما و پیامبرانى که او را در شناخت خوبىها و بدىها راهنمایى کنند به خوبى درک مىکند. شناختهاى مذکور از جمله شناختهاى عقلىاند که عقل بىآنکه به تقلید نیاز داشته باشد خود به آنها پى مىبرد و مؤاخذه خدا از عقل، از چنین شناختهاى عقل نشئت مىگیرد.
براى حجیت عقل در این نوع شناختها نمىتوان به گزارههاى دینى استناد کرد؛ زیرا حجیت گزارههاى دینى خود مرهون حجیت عقل است، چون تا عقل به حقانیت یک دین پىنبرد گزارههاى آن دین نمىتواند الزامآور باشد؛ هرچند از باب تأیید مىتوان گزارههاى دینى را شاهد بر صدق فهم عقل گرفت. براى مثال درباره حجیت عقل مىتوان آیه «وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً» (اسراء: 15) را شاهد بر حجیت عقل در حوزه مستقلات عقلیه گرفت؛ زیرا سخن قرآن این است که «ما مؤاخذه و عذاب نمىکنیم مگر آنکه پیش از آن اتمام حجت کرده باشیم» و یکى از موارد اتمام حجت آنجاست که عقل خود مستقلاً مطلبى را درک مىکند.
بنابراین، عقل در این بخش از شناختها حجت است؛ بدین معنا که عقل خود را در ترتیب اثر دادن بر آن ملزم مىداند. اما اینکه این شناختها کافى نیست، به دلیل آن است که باز خود عقل عجزش را در شناخت حقایق و راه تکامل و نیاز به وحى الهى درک مىکند و خود را براى راهنمایى انسان کافى نمىداند. از طرف دیگر معارفى که در قالب گزارههاى دینى بر او عرضه مىشود بدون اثباط منطقى عقل خود را در نپذیرفتن آنها معذور مىداند. بنابراین تمام گزارههاى دینى به اثبات نیاز دارند و اثبات گزارههاى دینى به یکى از دو راه صورت مىگیرد.
تقسیم روش اثبات گزارههاى دینى به روش بروندینى و روش دروندینى
1. گزارههایى که اثبات آنها به روش بروندینى صورت مىگیرد و پذیرش آنها صرفا به این دلیل که در دین آمده و از انسان خواسته شده به آنها معتقد شود پذیرفته نمىشود. مثل گزارههاى خدا وجود دارد، جهان آفرینش غایتمند است، انسان در پیمودن راه سعادت و تکامل به وحى و انبیاى الهى نیاز دارد. گزارههایى از این قبیل به طور مستقل از دین و تنها به حکم عقل مورد ادراک و تصدیق عقل قرار مىگیرد و اهمیت این گزارهها به حدى است که آنها را در جایگاه گزارههاى پایه قرار مىدهد و نسبت به سایر گزارههاى دینى حکم اصول موضوعه دارد. بدین معنا که اگر اثبات آنها با استدلال منطقى خدشهناپذیر صورت نگیرد پذیرش سایر گزارههاى دینى از پشتوانه ضرورت منطقى برخوردار نیستند؛ پس عقل یگانه مرجع معتبر در ادراک و اثبات این بخش از گزارههاى دینى است.
2. گزارههایى که اثبات آنها به استناد دین صورت مىگیرد، مثل گزارههاى دینى که بیانگر وجوب عبادت و کیفیت اداى آن است یا گزارههایى که تکلیف انسان مؤمن را در توصلیات بیان مىکند یا گزارههایى که بیانگر وظایف اخلاقى متدینین است. عقل در تشخیصواثبات این بخش از گزارهها راه به جایى نمىبرد و خودرامحتاجوحى مىداند.
تفکیک بین این دو قسم از گزارهها امرى روشن است. این تفکیک به معناى تفکیک شناخت دینى از شناخت عقلى نیست، بلکه بدان معناست که پذیرش این بخش از گزارهها بدون اثبات گزارههاى بخش اول منطقا الزامآور نیست، تفکیک در اینجا به این معناست که ابتدا گزارههاى دینى که نسبت به سایر گزارهها حکم اصول موضوعه را دارند، با استدلال عقلى اثبات مىشوند آنگاه عقل به استناد این گزارهها انسان را به پذیرش سایر گزارههاى دینى وامىدارد. ابتدا عقل با استدلال عقلى وجود خدا و ضرورت نبوت و وجوب تبعیت از پیامبر را اثبات مىکند، آنگاه به استناد سخنان پیامبر انسان را به انجام دادن وظایف دینى ملزم و مکلف مىکند. بنابراین هر دو بخش شناخت ـ چه شناخت گزارههاى پایه و چه شناخت گزارههاى مبتنى بر آن ـ عقلى است؛ یعنى اثبات منطقى آنها به وسیله استدلال عقلى فلسفى صورت مىگیرد، با این تفاوت که گزارههاى بخش اول (گزارههاى پایه) مستقیما با استدلالهاى عقلى فلسفى اثبات مىشود، ولى گزارههاى بخش دوم (سایر گزارههاى دینى) با گزارههاى بخش اول اثبات مىگردد.
آنچه در این قسمت باید به آن پرداخت، سخن مذهب تفکیک در تفکیک بین معرفت دینى و معرفت عقلى است. به نظر مىرسد تفکیک معرفت دینى از معرفت عقلى به معنایى که مذهب تفکیک در پى اثبات آن است، قابل اثبات نباشد. در این قسمت در حدى که با موضوع بحث ارتباط مىیابد، به آن مىپردازیم.
ادعاى مذهب تفکیک
عصاره تفکر تفکیکى در کلمات مؤسس این مکتب مرحوم میرزامهدى اصفهانى را مىتوان چنین تقریر کرد که: تفکر تفکیکى راه شناخت صحیح را راه فطرت مىداند و طریق عقل را مردود مىشمارد. او مىگوید اساس دعوت دین بر معرفت فطرى استوار است و از راه عبادت باید به معرفت فطرى و شناخت حقایق دین دست یافت. انسان از طریق برهان ـ چه از نوع برهان انّى و چه از راه برهان لمى ـ راه به جایى نمىبرد. از طرف دیگر اگر اساس دعوت شریعت و دین بر معرفت اکتسابى استوار مىبود، شریعت مىبایست ابتدا مىگفت: اى مردم، ابتدا معرفت اجمالى یا تفصیلى بالوجه و بالکنه حاصل کنید آنگاه به عبادت بپردازید. پس اینکه شارع قبل از هرچه همه را به عبادت فراخوانده باید به این نکته پى برد که مراد معرفت اکتسابى نیست. نکته اتکاى مذهب تفکیک تکیه بر فطرى بودن معارف دینى است، که تنها باید حجاب را از فطرت برداشت تا نفس معلومات فطرى خویش را بازیابد. او مىگوید یقین در صورتى حجیت دارد که منشأ عقلانى داشته باشد و قطع و یقین قطّاع از آن جهت که منشأ غیرعقلانى دارد حجت نیست. احکام فطرى در فطرت همه عقلا ثابت است و تنها به تنبیهوتذکر نیاز دارد.10 بنابراین مذهب تفکیک تفکر عقلى را مردود مىشمارد و از روش استدلالى رویگردان استوبهجاىآنبر فطرتتکیه مىکند.
فطرت
فطرت در لغت به معناى نحوه خلقتى است که هر موجودى بر آن آفریده شده و نیز به معناى طبیعت سلیم و غیرمشوب به عیب آمده، «انفَطْر» به معناى انشقاق در طول و ابداع و خلقت است.11 پس فطرت در انسان به معناى خلقت و مقتضاى آفرینش است: «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا»(روم: 30)؛ یعنى خدا انسانها را بر فطرت خداشناسى آفرید. واژه فطرت اگر یاى نسبت به آن اضافه شود (فطرى) اصطلاح منطقى است و صفت بخشى از قضایاست.
در منطق قضایاى فطرى (به اصطلاح قدماء) به بدیهیات گفته مىشود؛ یعنى قضایایى که عقل بدون کسب و نظر آنها را تصدیق مىکند.12 و در اصطلاح متأخّرین به بخشى از بدیهیات گفته مىشود که تصدیق به آنها به وسیله قیاسى است که حد وسط آن در ذهن حاضر است و از آن تعبیر مىکنند به «قضایا قیاساتُها مَعَها» یا قضایاى فطریة القیاس؛ مثل قضیه هر عدد 4 زوج است؛ یعنى هر کس معناى 4 و معناى زوجیت را بداند، با توجه به حد وسط ـ قابل تقسیم به متساویین بودن ـ که در ذهن حاضر است، آن را تصدیق مىکند. تمام نکته فطرى بودن قضیه آن است که حد وسط آن اکتسابى نباشد؛ بدین معنا که عقل براى تصدیق آن به شیئى که خود به اثبات احتیاج داشته باشد نیازى ندارد.13
نقد تفکر تفکیکى
فطرت، چه به معناى نحوه خلقت باشد و چه به معناى قضیه بدیهى، نمىتوان معارف دین را با تکیه بر فطرت اثبات و خود را از استدلالات عقلى بىنیاز کرد. اگر فطرت به معناى نحوه خلقت باشد، معناى این سخن که معارف دین فطرى است، آن است که معارف دین مقتضاى خلقت انسان است. به تعبیر دیگر وقتى مىگوییم خدا وجود دارد، یک گزاره دینى فطرى است؛ یعنى وجود داشتن خدا مقتضاى خلقت انسان است. نحوه خلقت انسان با وجود داشتن خدا سازگار است؛ زیرا انسان بر فطرت خداشناسى آفریده شده است. لکن از این بیان نمىتوان نتیجه گرفت پس خدا وجود دارد؛ زیرا ممکن است با وجود چنین فطرتى مقتضاى فطرت وجود نداشته باشد. از کجا آنچه مقتضاى فطرت من است، وجود دارد؟ این احتمال را که عالم واقع برخلاف مقتضاى فطرت است، چگونه نفى مىکنم؟ بدین جهت اسلام در اثبات این گزاره دینى (خدا وجود دارد) به بیان فطرى بودن آن اکتفا نکرده، بلکه به اثبات عقلى آن نیز توجه داده است. اما اگر فطرى به معناى قضیه بدیهى باشد، یعنى قضیهاى که بدون کسب و نظر مورد تصدیق عقل قرار مىگیرد، در این صورت هیچیک از گزارههاى دینى فطرى به معناى بدیهى نیستند و اگر فطرى به معناى قضایاى فطرىالقیاس مراد باشد، باز هیچیک از گزارههاى دینى به این معنا بدیهى نیستند. در نتیجه نمىتوان گزارههاى دینى را که بیانگر معارف دینىاند، فطرى ـ به معناى بىنیاز از اثباتعقلى ـ دانست.
در تأیید این سخن ـ که براى اثبات یا تبیین بسیارى از معارف دین فطرت کافى نیستواستمدادازاستدلالاتعقلى امرى اجتنابناپذیر است ـ توجه به چند نکته لازم است:
الف. معناى قضایاى دینى ـ به هر معنى از معانى فطرت در نظر بگیریم و آن را فطرى تلقّى کنیم ـ بىنیازى آن قضایا از اثباط عقلى نیست، به همین دلیل فطرىترین قضایاى دینى ـ قضیه خدا وجود دارد ـ با استدلال عقلى فلسفى اثبات مىشود.
ب. ناکافى بودن روش اثبات دروندینى در اثبات گزارههاى پایه و اصولى، دین مانند اصل وجود خدا، اصل ضرورت نبوت، اثبات معجزات انبیا، اثبات نبوت خاصه. این بخش از معارف دین، تنها با استدلالهاى عقلى اثبات مىشوند. براى مثال، اعتقاد به حقانیت دین اسلام یک معرفت بروندینى است: «وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلاَمِ دِینا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ.» (آلعمران: 85) اسلام پذیرش حقانیت خود را، هم در مقام اعتقاد هم در مقام عمل از مردم خواسته است، لکن تا حقانیت اسلام اثبات نشود انسان ملزم به پذیرش آن نیست. از طرف دیگر، براى اثبات حقانیت آن نمىتوان به ادّله دروندینى استناد کرد. استدلال بر حقانیت اسلام به اینکه خود مىگوید من دین حق هستم و هرکس غیر من را انتخاب کند پذیرفته نیست، تکرار ادعا و مصادره به مطلوب است نه استدلال منطقى.
مدعاى مذهب تفکیک، چنانکه پیشتر اشاره شد، آن است که اساس دعوت شارع بر معرفت فطرى است و راه آن عبادت است و همه معارف دین فطرى است و حتى حرمت اکل و شرب خبائث و حلّیت اکل و شرب طیبات از امور فطرىاند.14
درست است که اینگونه سخن گفتن در فضاى دینى و عرف متدینین براى تعمیق بخشیدن به احساسات دینى پسندیده و سودمند است، ولى آنگاه که در مقام اثبات حقانیت اصل دین و تبیین معارف پایهاى دین برآییم و بخواهیم معارف دین را بر پایههاى مستحکم منطقى و خدشهناپذیر استوار کنیم درمىیابیم آن نوع نگرش کارایى خود را از دست مىدهد. به نظر مىرسد فطرى بودن همه معارف دین نه امر بدیهى است و نه اثبات همه احکام با روش دروندینى صورت مىگیرد. اگر همه احکام دین فطرى بود، لازمهاش آن بود که در شریعت هیچ حکم مولوى وجود نداشته باشد و همه احکام دینى ارشادى باشند، در حالى که تقسیم احکام به ارشادى و مولوى از اولیات مبانى استنباط است. وانگهى، اگر همه احکام فطرى بود و با تنبیه هر کس به بداهت آن پى مىبرد، لسان احکام دستورى و مولوى نمىبود بلکه لسان ارشادى و تنبیهى داشت، در حالى که لسان اکثر احکام دینى دستورى و مولوى است.
به نظر مىرسد آنچه سبب شد تا کسانى مانند میرزامهدى اصفهانى بر فطرى بودن همه احکام تأکید کنند و از تفکر استدلالى عقلى فلسفى رویگردان شوند آن بوده است که امثال ایشان خالىالذهن به بحث فطرى بودن احکام و معارف دین نپرداختند؛ بلکه تحت تأثیر فضاى فکرى و شرایط روحى خاصى، فطرى بودن همه احکام و معارف دینى را طرح کردند. بعید نیست اگر آنها بدون پیشداورى و از منظر بروندینى به بحث مىپرداختند، به نقش اساسى استدلالهاى عقلى فلسفى در اثبات و تعمیق معارف اصلى دین ارج مىنهادند و راه عقل را در اثبات و فهم معارف دین نه تنها بیراهه تلقى نمىکردند، بلکه در مقام بحث و استدلال راهى جز استدلالهاى عقلى و فلسفى نمىیافتند.
ج. رویگردان بودن از تفکر عقلى استدلالى شیوهاى است که با روح بسیارى از بیانات عقلى استدلالى قرآن مخالف است. قرآن نه تنها از روش استدلال عقلى در اثبات معارف دین یا اعتقاد ورزیدن به مفاد استدلالهاى عقلى رویگردان نیست، بلکه در بسیارى از موارد با استدلال از نوع استدلالهاى فلسفى به بیان احکام و معارف دین مىپردازد. شاید فلسفى نامیدن بخشى از استدلالهایى که در قرآن آمده تحاشى داشته باشد ـ که البته مىتوان از آن پرهیز داشت ـ لکن نزاع بر سر لفظ نیست. سخن این است که استدلالهاى عقلى و فلسفى در اثبات معارف دین نه تنها مردود نیست بلکه پسندیده و مورد تأیید شرع است و خود شرع نیز براى اثبات حقانیت خود از استدلالهاى فلسفى و عقلى استفاده کرده است.
نمونههایى از استدلالهاى قرآن از نوع استدلالهاى فلسفى
1. اثبات وجود خدا با برهان امکان و وجوب
قرآن در اثبات وجود خداى متعال تنها به بیان فطرى بودن آن اکتفا نکرده، بلکه براى مجاب کردن عقل به استدلال عقلى فلسفى روى آورده است. قرآن در مقام اثبات وجود خدا، علاوه بر آیات فطرت، به برهان امکان و وجوب نیز توجه مىدهد. قرآن کریم مىفرماید: آیا بدون خالق آفریده شدند یا آنها خود آفریدگار خویشاند: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ.»(طور: 35)
در تقریر برهان امکان بر اثبات خدا در قرآن باید گفت: انسان موجودى ممکن و حادث است. قرآن این سخن را مبناى استدلال قرار مىدهد و مىگوید آیا انسان بدون علت آفریده شده یا خود خویشتن را آفریده است؟! و چون هر دو مردود است، پس خدایى که هستى او از خود اوست وجود دارد.15 به تعبیر دقیقتر مقدمات این استدلال را به ترتیب ذیل مىتوان تقریر کرد:
1. انسان موجود ممکن و مسبوق به عدم است؛
2. هر موجودى که ممکن و مسبوق به عدم است به علت هستىبخشى نیاز دارد؛
3. علت هستىبخش آن نمىتواند خود او باشد، چون لازمهاش دور در علت است و دور در علت هستىبخش امرى نامعقول است؛
4. فرض تسلسل در علل هستىبخش تا بىنهایت باطل است.
قرآن مىگوید:«أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ» یعنى آنها خود قبول دارند که نبودند و الآن هستند و موجود مسبوق به عدم بىعلت پدید نمىآید. قرآن این مطلب را با استفهام انکارى بیان مىکند و با این بیان به مقدّمه اول و دوم برهان راهنمایى مىکند، بعد مىگوید: «أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ.» آیا آنها مىپذیرند خود خالق خود باشند؟! آیا معقول است شىء خود هستىبخش خود باشد؟! از طرف دیگر هر شىء دیگرى غیر از آن موجود ـ که در مرتبه وجودى با آن موجود هممرتبه باشد، یعنى آن دیگرى هم از خودش وجود نداشته باشد ـ نمىتواند به آن موجود هستى بدهد. این بیان مقدمههاى سوم و چهارم را بیان مىکند. یعنى هم دور در علت باطل است هم تسلسل در علل هستىبخش. به تعبیر دیگر اگر دور یا تسلسل در علت هستىبخش ممکن باشد، سؤال خداى متعال به اینکه آیا آنها خود آفریننده خود هستند از ساحت خداى حکیم به دور است. آنگاه خداى متعال نتیجه استدلال را به خود انسان واگذار کرده است؛ یعنى حال که جواب هر دو سؤال منفى است، راهى جز اقرار به خداى متعال ندارید.
پس عقل از پذیرش خدایى که همه علل و معلولها به او منتهى مىشود ناچار است و در مقام استدلال راهى جز تسلیم ندارد.
2. اثبات توحید با برهان تمانع در قرآن کریم
خداوند مىفرماید: «لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا.» (انبیا: 22) توحید ربوبى را با برهان تمانع فلسفى اثبات کرده است.
در تقریر استدلال و این برهان باید گفت اگر بیش یک خدا براى تدبیر عالم فرض شود، قهرا ذات آنها با یکدیگر متباین خواهد بود و متباین بودن حقیقت آنها مستلزم متباین بودن آنها در تدبیر کردن است؛ در نتیجه تدبیرها فاسد و عالم تباه مىشود. در حالى که مىبینیم نظام حاکم بر عالم نظام واحدى است که اجزاى آنها در رسیدن به غایات خویش متناسب هستند پس معلوم مىشود خداى مدبر عالم واحد است.
3. اثبات معاد و غایتمندى جهان آفرینش
قرآن در اینباره چنین استدلال مىکند: «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ.»(ص: 27)
علّامه طباطبائى در تبیین این برهان و آیه کریمه مىگوید: اگر آفرینش آسمان و زمین و موجودات، که پایانپذیر و فانىاند، به غایتى ثابت و پایدار نینجامد، خلقت آنها باطل مىباشد و باطل یعنى چیزى که غایت ندارد، و چیزى که غایت ندارد ممتنعالتحقق است؛ وانگهى صدور آن از حکیم محال است. پس ضرورت معاد امرى اجتنابپذیر نیست.16
پس اصل معاد با برهان فلسفى اثبات مىشود، هرچند عقل به چگونگى و خصوصیات آن دسترسى ندارد، و درباره آن باید تابع شرع باشد. در آیات قرآن نمونههاى فراوانى از معارف دین مىتوان یافت که با بیان استدلالى عقلى فلسفى بیان شده است. بنابراین، نمىتوان تفکر عقلى و فلسفى را تفکرى جدا از تفکرى دینى تلقى کرد یا بدون تفکر عقلى و فلسفى به تبیین معارف دین پرداخت.
نقش بینش فلسفى در تعمیق شناخت خدا و معارف دینى
این نوشتار بر آن نیست که به تمام زوایاى نقش بینش فلسفى در تعمیق شناخت خدا و معارف دینى بپردازد و تمام مصادیق موضوع را به تفصیل در کانون بحث قرار بدهد، بلکه تنها براى توضیح موضوع مورد بحث به ذکر دو نمونه از مصادیق ارزش تفکر عقلى فلسفى در راستاى خداشناسى فلسفى و عمیق بودن معارف دینى از نگاه فسلفه اسلامى بسنده مىشود و با تأمّل در امثال آنها این نکته روشن مىگردد که آیاتى که انسان را به تأمّل و تفکر دعوت مىکند، به بیش از آنچه تفکر تفکیکى به آن رسیده است فرامىخواند.
1. به باور تفکیکیان آیاتى که انسان را به تفکر امر و به تعقل تشویق مىکند، بیش از تأمّل در حدى که فطرت را بیدار کند نیست؛ لکن به نظر مىرسد تفکر و تعقل در پدیدههاى عالم به نحوى که عقل را در مقام استدلال مجاب کند، مطلوب قرآن است. براى مثال قرآن در مقام تبیین نیاز انسان به خداى متعال مىفرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ.» (فاطر: 15) خداى متعال غناى مطلق را براى خویش و فقر مطلق را براى انسان مىداند.17 علّامه طباطبائى در اینجا بیش از این پرده از حقیقت غنا و فقر و غنى و فقیر برنداشته و به امکان فقرى انسان و سایر موجودات و غناى وجودى خداى متعال بسنده کردهاند، لکن آگاهان به مشرب فکرى علّامه، امکان فقرى از آن مراد مىکنند، که در آن صورت نگاه انسان به خود به عنوان فقر مطلق و به خداى متعال به عنوان غناى مطلق، معنایى از رابطه بندگى و تسلیم بودن انسان در مقابل خداى خود ارائه مىدهد که بسى فراتر از توجه دادن به نیازمندىهاى ظاهرى مادى انسانها به خداى متعال است. این نگاه عقلى ـ فلسفى است که به امکان و فقر ذاتى انسان و همه ممکنات مطرح مىکند و ماسوى اللّه را عین فقر و نیاز مىداند.
2. کمال معرفت خداى متعال در نفى صفات زائد بر ذات است، حضرت على علیهالسلام درباره کمال معرفت الهى مىفرماید: «اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق بتوحیده و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه.» مراد از این سخن نفى صفات جمال و جلال نیست؛ زیرا قرآن مشحون است از اتصاف خداى متعال به صفات جلال و جمال و شاهد بر اینکه مراد نفى صفات جمال و جلال نیست. اینکه حضرت در ادامه مىفرماید: «لشهادة کل صفة انها غیرالموصوف و شهادة کل موصوف انها غیر الصفة»؛ یعنى دلیل نفى صفات از ذات این است که هر صفتى بر مغایرت با ذات موصوف گواهى مىدهد و بالعکس و چون فقط صفاتى مغایر با موصوفاند که زائد بر ذات باشند و کمال معرفت خدا نفى اینگونه صفات است، در نتیجه صفات کمالیهاى که عین ذات اوست و مثل ذات نامحدود و غیرمتناهى است نفى نمىشود؛ پس معرفت به خداى متعال آنگاه به کمال مىرسد که کمالاتى که به او اسناد داده مىشود عین ذات او دانسته شود، نظیر العلیم، الغدیر، الحى، و شناخت عالَم نیز آنگاه به کمال مىرسد که صفاتى که به آن اسناد داده مىشود احتیاج و فقر از لوازم زائد بر ذات آن شمرده نشوند؛ زیرا لازم، خارج از ذات ملزوم و متأخر از آن است و در متن ملزوم راه ندارد، بلکه این صفات در متن ذات و هویت عالم است. در این صورت معناى «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء» اسناد فقر به خارج از ذات انسان و در نتیجه اسناد استقلال به ذات آدمى نیست؛ بلکه اسناد فقر و نیاز به هویت و هستى اوست. همچنین معناى «مولاى یا مولاى انت الغنى و انا الفقیر... انت الحى و انا المیت» اسناد فنا و مرگ به لحاظ آینده نیست، بلکه اِخبار از موتى است که ذات عالم را فرا گرفته.18
نظریه وجود فقرى و وجود ربطى نظریهاى است که در حکمت متعالیه و تفکر صدرایى مطرح مىشود و با آن نگاه مىتوان بسیارى از آیات قرآن و معارفى را که از اهلبیت علیهمالسلام رسیده است تبیین کرد و به تفکر مورد تأکید قرآن و سنت عمق بخشید، ملّاصدرا درباره حقیقت اشیا و فقر ذاتى آنها و نیاز دائم آنها به خداى متعال مىگوید: «فهى فى حدود انفسها هالکات الذوات باطلات الحقائق ازلاً و ابدا لا فى وقت من الاوقات و مرتبة من المراتب»؛19 به ذات موجوات که نگاه کنى چون از خود ندارند، در عین وجود هیچ و باطلالذاتاند، نه اینکه قبل از موجود شدن یا بعد از معدوم شدن هیچاند، بلکه حتى در حال وجود از خود هیچاند. به نظر مىرسد انسان هر قدر با این نگاه عمیقتر به خود و عالم بنگرد بیشتر به فقر و نیاز خود پى مىبرد و عظمت خداى متعال را عمیقتر درک مىکند؛ پس تفکر عقلى فلسفى، هم در حوزه اثبات بخش اساسى دین از جمله اصول دین نقش حیاتى و اساسى دارد، هم در تبیین و تعمیق معارف آن مىتواند روشنگرى داشته باشد و انسان را در رسیدن به سعادت و کمال انسانى کمک کند.
نتیجهگیرى
فلسفه علمى است عقلى در مقابل علوم تجربى که مسائل آن با استدلالهاى عقلى اثبات مىشود و تفکر و شناخت از آن جهت ارزشمند و مورد تأکید قرآن کریم است که به شناخت خداى متعال و هدف خلقت و شناخت راه سعادت و تکامل انسان منتهى مىشود و از طرفى چون قدرت عقل در شناخت محدود است و از طرف دیگر علوم و معارف مورد نیاز انسان وسیعتر از شناختهاى محدود عقلى است، عقل ابتدا وجود خداى متعال و ضرورت نبوت و حجیت وحى را با استدلالهاى عقلى فلسفى اثبات مىکند، آنگاه به اثبات سایر معارف دین مىپردازد؛ در نتیجه معارف دینى به دو بخش تقسیم مىشود:
1. معارف پایه و زیربنایى که حکم اصول موضوعه را دارند، مثل اصل وجود خدا، ضرورت نبوت، ضرورت معاد و...؛
2. معارف روبنایى که حکم فروع دین دارند و به استناد بخش اول اثبات مىشوند. بنابراین بخش اول معارف دین مستقیما با استدلالهاى عقلى فلسفى اثبات مىشوند، آنگاه به توسط معارف بخش اول معارف بخش دوم اثبات مىگردد. بدین وسیله تمام معارف دین بر اساس استدلالهاى عقلى فلسفى استوار مىشود. وانگهى فلسفه در تعمیق معارف دین نقش انکارناپذیرى را ایفا مىکند.
-
··· منابع
- ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، قم، دفتر نشر الکتاب، 1403ق.
- ـ ـــــ ، التعلیقات، تحقیق عبدالرحمن بدوى، بیروت، مکتب الاعلام الاسلامى، 1411ق.
- ـ ـــــ ، برهان شفاء، قم، منشورات مکتبة آیتاللّه مرعشى نجفى، 1383.
- ـ اصفهانى، میرزامهدى، ابوابالهدى، تحقیق حسن جمشیدى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1385.
- ـ جوادى آملى، عبداللّه، رحیق مختوم، قم، اسراء، بىتا
- ـ سبحانى، جعفر، الالهیات، قم، مؤسسة الامام الصادق، 1417ق.
- ـ سهروردى، شهابالدین شیخ اشراق، منطقالتلویحات، تهران، دانشگاه تهران، 1334.
- ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، المیزان، بیروت، مؤسسهالاعلمى، 1411ق.
- ـ کلینى، محمّدبن یعقوب، اصول کافى، تحقیق محمدجواد الفقیه، بیروت، دارالاضواء، 1413ق.
- ـ مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، بیروت، دارالاحیاء التراث العربى، 1037ق.
- ـ مصباح، محمدتقى، آموزش فلسفه، تهران، شرکت چاپ و نشر بینالملل، 1379.
- ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1377.
- ـ ملّاصدرا صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى، الحکمة المتعالیة فى الاسفارالعقلیة الاربعة، بیروت، داراحیاء التراث العربى، بىتا.
- ـ موسوى، محمّد، آیین و اندیشه بررسى مبانى و دیدگاههاى مذهب تفکیک، تهران، حکمت، 1382.
- ـ میرداماد، القبسات، تحقیق مهدى محقق، تهران، دانشگاه تهران، 1367.
-
··· پی نوشت
- 1 عضو هیئت علمى موسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 11/2/89 ـ پذیرش: 5/7/89.
- 1ـ محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 26.
- 2ـ همان، ص 37.
- 3ـ همان، ص 151.
- 4ـ میرداماد، القبسات، تحقیق مهدى محقق، ص 417.
- 5ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 9، ص 219.
- 6ـ عبداللّه جوادى آملى، رحیق مختوم، بخش چهارم، ج 1، ص 127.
- 7ـ محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 28.
- 8ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 163.
- 9ـ ابنسینا، التعلیقات، ص 34.
- 10ـ محمّد موسوى، آیین و اندیشه بررسى مبانى و دیدگاههاى مذهب تفکیک، ص 40، به نقل از: میرزا مهدى اصفهانى، ابوابالهدى، تحقیق حسن جمشیدى، 134.
- 11ـ میرزامهدى اصفهانى، ابوابالهدى، ص 134.
- 12ـ شیخ اشراق، منطقالتلویحات، ص 1.
- 13ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 219؛ همو، برهان شفاء، ص 64.
- 14ـ محمّد موسوى، همان، ص ص 40ـ41.
- 15ـ جعفر سبحانى، الالهیات، ج 1، ص 60.
- 16ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 17، ص 196.
- 17ـ همان، ج 17، ص 33.
- 18ـ عبداللّه جوادى آملى، همان، ج 1، بخش سوم، ص 215.
- 19ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة فى الاسفار العقلیهالاربعة، ج 1، ص 69.